با
سلام.
به
سایت خانه و
خاطره خوش
آمدید.
ابومسلم
خراسانی
ابومسلم
و سیاه جامگان
خراسان؛
مقاومت
ملّی
ایرانیان در
مقابل اسارت
عقیدتی
تازیان
چنانكه
در تاريخ نهضت
های
ملی
ايرانيان
ديده ايم ملت
ايران برای
رهایی از قيد
اسارت تازيان
از راههای
مختلف استفاده
كرد كه :
1- یکی از
آنها طريق جنگ
و عصيان بود،
2- ديگری ادبيات،
3- و
ديگری دين بود.
ابومسلم
خراسانی و
قیام دینی-
ملّی
ابومسلم
از جمله كسانی
است كه در عين
توجه به مليت،
در حاليكه
قيام او برای تحكيم
مبانی مليت و
استقلال
ايران مفيد و
موثر بود از
طريق مذهب
استفاده برد و
با تقويت یکی
از مذاهب اسلامی
یعنی تشيع
بر ضد خلفای
اموی كه از
مخالفين جدُی
شيعه بوده
اند، قيام كرد
و آنان را از
ميان برد تا
سرانجام
مخالفين جدّی
ايران و
ايرانيان و
طرفداران
سيادت نژادی
عرب یعنی بنی
اميه را
برانداخت و
حكومت را بدست
ايرانيان داد.
ابومسلم
از نوادگان
رهام پسر
گودرز از
پهلوانان
بزرگ شاهنامه ؛
ابومسلم پسر ونداد
هرمز
ابومسلم
عبدالرحمان
بن مسلم؛ ابومسلم
عبدالرحمن بن
عثمان بن سيار ؛ ابواسحاق
ابراهيم بن
عثمان بن بشار
بن شيدوش پسر گودرز
نام و نسب
او را در مآخذ
مختلف به وجوه
گوناگون
آورده اند
چنانكه بعضی او را
ابومسلم
عبدالرحمان
بن مسلم و برخی ابومسلم
عبدالرحمن بن
عثمان بن سيار
و بعضی ديگر ابواسحاق
ابراهيم بن
عثمان بن بشار
بن شيدوش پسر گودرز
دانسته اند و
در كتاب محاسن
اصفهان (تاليف
مفضل بن سعد
ما فروخی
اصفهانی) وی
از نوادگان
رهام پسر
گودرز از
پهلوانان
بزرگ شاهنامه
شمرده شده است.
در مورد
محل تولد
ابومسلم نيز
اختلاف است،
چنانكه گروهی
وی را از اهل
«فريدن»
اصفهان
دانسته اند و
دسته ای وی
را از ناحيه
«فاتق» اصفهان می
دانند كه
بعدها به
خراسان رفته
است و عده ای وی را
اهل روستای
«سنجرد» يا«ماخوان»
مرو دانسته
اند. ضمناً
بايد دانست كه
در ايرانی
بودن ابومسلم
ترديدی
نيست زيرا پدر
او اصلاً
ونداد هرمز
(بنداد هرمز)
نام داشت و پس
از آنكه قبول
اسلام كرد به
عثمان و مسلم
موسوم گرديد.
ابومسلم
در كودکی
نزد عیسی بن
معقل در
اصفهان زندگی میكرد، در اين
زمان چند تن
از مبلغين
ابراهيم بن
محمد ملقب به
ابراهیم امام، امام بنی
عباس، نزد عیسی رفتند و چون
استعداد و هوش
ابومسلم را
مشاهده كردند
او را پيش ابراهيم
امام در
مكه بردند و
ابومسلم در
نزد امام ابراهیم به خدمت
پرداخت تا
سرانجام در
سال 128 هجری
هنگامیكه جوانی
نوزده ساله
بود از جانب امام ابراهيم
مامور خراسان
گشت تا در
آنجا كه در آن
زمان از مراكز
مهم تشيع بود
به تبليغ شيعه
عباس بپردازد. از
جمله سفارشهای ابراهيم (امام) به ابومسلم
آن بود كه: «اگر
بتوانی، در
خراسان هيچكس
را كه به عربی
تكلم كند، باقی
مگذار.» و از اين
فرمان به خوبی
معلوم میشود
كه بنی عباس
پيشرفت خود را
تنها در
جانبداری از
ايرانيان میدانسته
اند و ابومسلم
نيز در عين
تظاهر به تشيع
خالی از تعصب ملی نبود.
در اين
مدت دعوت شيعه
بنی عباس
مخفيانه
انجام میشد
اما در سال 129
هجری هنگاميكه
ابومسلم
همراه با
هفتاد تن از
روسای شيعه
عازم مكه بود
در كومش (نام
قديم ناحيه سمنا
و دامغان)
نامه ای از
ابراهيم
دريافت كرد كه
فرمان آن
نامه چنين
بود: «از هر
كجا كه نامه
را يافتی باز گرد
و به دعوت
آشكار شيعه آل
عباس بپرداز.» از
اين رو
ابومسلم به یکی از روستاهای
مرو به نام
فنين بازگشت و
روسای آل عباس
را نيز به
مرورود و
طالقان و
خوارزم و تخارستان
و اطراف بلخ
فرستاد تا
دعوت خود را آشكار
سازند.
در اين
زمان ابومسلم
نامه ای به
نصربن
سيار عامل بنی اميه در
خراسان نوشت و
او را به كتاب
خدا و سنت پيامبر
دعوت كرد اما
نصر هجده ماه
پس از قيام
ابومسلم سپاهی
به سرداری یکی از
اطرافيان خود
به نام «يزيد»
برای جنگ با
ابومسلم
فرستاد و اين
سردار در جنگ
با سپاه
ابومسلم اسير
شد و سپاهيان
نصر گريختند. ابومسلم
خلاف معمول
نسبت به اين
اسير نیکی كرد
و در مداوای
جراحات وی
كوشيد. هنگامی
كه يزيد از
نزد ابومسلم میرفت،
سردار خراسان
گفت: بازگشت
اين مرد باعث
خواهد شد كه
مردان
پرهيزكار نزد
ما آيند، زيرا
دشمنان ما، ما
را بت پرست و
خون ريز و
معترض به مال
و جان مردم
معرفی
كرده اند
و بيان
مشاهدات اين
مرد ما را از
اين تهمتها
بركنار خواهد
داشت. و به اين
ترتيب نخستين
جنگ ابومسلم
با عمال بنی
اميه علاوه بر
فتح ظاهری
منجر به پيروزی
بزرگی از لحاظ
معنوی برای وی
گشت.
اختلافات
شديد ميان
قبايل عرب ؛
رقابت نصربن
سيار و کرمانی
سردسته
فرقه يماينين در
خراسان
موضوع مهمی كه در آن
هنگام در
خراسان جلب
نظر
میكرد اختلافات
شديد ميان
قبايل عرب
بخصوص مخالفتهای
سخت ميان
نصربن سيار و
سردسته فرقه
يماينين معروف
به «كرمانی»
بود. ابومسلم
چون دشمنی و
سرگرمی شديد
اين دو فرقه
را ديد به فكر
افتاد كه از
طرفی
بر شدت دشمنی اين دو دسته
نسبت به
يكديگر
بيفزايد و از
طرفی
از یک
دسته بر ضد
دسته ديگر
استفاده كند و
چون یکی را از
ميان برد ديگری را
نيز از پای
درآورد. به
همين منظور
شروع به نوشتن
نامه هایی
به هر دو طرف
كرد. مثلاً
نامه ای به
كرمانی نوشت و
در آن از نصربن
سيار به نیکی ياد میكرد و
به پیک خود دستور میداد
كه از راه
سكونت قبايل
طرفدار نصر
بگذرد و طوری
رفتار كند كه
آنها او
را دستگير
كنند و نامه را
بخوانند و
همين كار را
نسبت به طرف
ديگر انجام میداد.
نتيجه اين كار
اين شد كه هر
دو طرف دوستار
وی گرديدند. از
طرف ديگر
ابومسلم در
حاليكه
مردمان شهرهای
مختلف خراسان
مانند نسا و
ابيورد و
مرورود را با
خود همراه
كرده بود
تصميم گرفت كه
در جنگ نصربن
سيار و كرمانی
شركت نمايد و
از یکی برای ضعيف
ساختن ديگری
استفاده كند.
پیروزی
نصربن سیار بر
کرمانی ؛
اتحاد ابومسلم
با پسر کرمانی
كرمانی در
اين جنگ به
حيله نصربن سیار از بين رفت و
ابومسلم بر آن
شد تا با پسر كرمانی
یعنی علی
برای خونخواهی
پدرش همدست
شود تا بيش از
پيش باعث ضعيف
ساختن حاكم
دولت اموی در
خراسان گردد.
کمک
خواهی نصربن
سیار از خلیفه
مروان اموی
مبارزه
شديد حاكم اموی خراسان
با ابومسلم از
همين هنگام
آغاز شد و نصربن
سيار برای
مبارزه با
سردار جوان
ايرانی از
دستگاه خلافت
در دمشق تقاضای
كمك كرد اما
مروان خليفه
اموی به علت
گرفتاری
انقلابات در
شام، نصربن سیار
را از فرستادن
نيروی کمکی
مايوس كرد. اين
حوادث و
مشكلات
امويان، فرصت
نیکی برای
ابومسلم در
تحكيم مبانی
نیّات
خويش و تشديد
اشكالات بنی
اميه در
خراسان به
وجود آورد و
او را چنان
مقتدر ساخت كه
بسياری از
مردم خراسان
گروه گروه به
بيعت او در می
آمدند. نصربن
سیار چون
از اين امر
آگاهی يافت پیکی به نزد
مخالفين خود
مانند پسر
كرمانی و
شيبان خارجی
فرستاد آنها
را به اتحاد
در مقابل دشمن
مشترک یعنی
ابومسلم فرا
خواند.
تفرقه
ابومسلم در
میان اعراب
خراسان
اگر اين
اتحاد صورت میگرفت
فتح ابومسلم و
غلبه
ايرانيان غير
ممكن بود اما
سردار جوان
ايرانی به
سرعت در صدد
جبران اين
حوادث بر آمد
و علی بن كرمانی
و شيبان را با
تحریک
آنان به
خونخواهی
كرمانی از
قبول پيشنهاد
نصربن سيار
باز داشت. از اين
هنگام تا آغاز
سال 130 هجری
ابومسلم
همواره مشغول
ايجاد تفرقه
بين قبايل عرب
بود به طوريكه
با اين سياست
ابومسلم قبايل
عرب به دو
دسته تقسيم
شدند: گروهی طرفدار
علی بن كرمانی
و دسته ای
ديگر به نام «مضريين»
جانب نصربن
سيار را
گرفتند و كار
اختلاف اين دو
گروه به جایی
كشيد كه هر یک
به فكر
استمداد از
ابومسلم بر ضد
طرف ديگر افتادند
و به اين
منظور منتخبینی نزد
ابومسلم
فرستادند.
ابومسلم
پيش از دادن
پاسخ صريح به
منتخبين، با
سران سپاه خود
صحبت كرد و به
آنان تعليم داد
كه هنگامیكه
من بعنوان
مشورت از شما
سوال كردم همگی جانب علی بن كرمانی
را بگيريد،
زيرا اگر به نصربن
سیار ياری
كنيم حكومت
اموی را تقويت
كرده ايم. پس
از اين امر
ابومسلم، علی بن كرمانی
را به جنگ با
نصربن
سیار تحریک
كرد و هنگامیكه
علی و نصر در مرو
سرگرم مبارزه
بودند او با
سپاهيان خويش
به شهر هجوم
آورد و بر آنجا
چيره شد و به
طرفين جنگ
فرمان داد تا
به لشگرگاههای
خود باز گردند
و علاوه بر
اين پیکی به
نزد نصربن سیار فرستاد تا
او را به
اطاعت از خويش
فرا خواند و نصر
چون چاره ای
نديد شبانه با
زن و فرزند و یکی از نزديكان
به حيله از
دست ابومسلم
گريخت. پس
از فرار نصربن سیار، ابومسلم
عده ای را
مامور تعقيب
او كرد و سپس
به تحكيم وضع
خود در مرو و
از بين بردن
سران قبايل
عرب همچون شيبان
خارجی و علی بن كرمانی
پرداخت.
فرار
نصربن سیار به
گرگان و مرگ
او در ساوه
«قحطبه بن
شبيب» یکی از
سران بزرگ
شيعه بنی عباس
به همراه خالد
بن برمک از
خاندان
برامكه از كسانی
بودند كه از
طرف ابوسلم
مامور تعقيب
نصربن
سیار
شدند. آنها در
طوس و حوالی
نيشابور به
پيشرفتهای
شگرفی نايل شدند و
تميم پسر نصربن
سیار را
به قتل
رساندند و نصربن
سیار چون
از اوضاع
اطلاع يافت از
نيشابور به
كومش و از
آنجا به گرگان
گريخت. قحطبه
بن شبيب نيز
در تعقيب وی
به گرگان رفت
و در جنگ خونینی كه در همان
سال روی
داد باز هم
غلبه با
خراسانيان
بود و گرگان
نيز بر قلمرو
حكومت
ابومسلم
افزوده شد. نصر
بن سيار در
حال گريز به
نواحی مركزی
ايران و با
انجام جنگهایی به
کمک «ابن هبيره»
عامل معروف بنی اميه بر ضد
خراسانيان كه
منجر به شكست
او شد نهايتاً
به ساوه رفت و
در آنجا
درگذشت.
جنگ
زاب در هفتم
محرم 132 هجری
قمری
نبرد
سرنوشت ساز
هواداران بنی
عباس با سپاهیان
اموی
پس از آن
كه قيام
مخالفان بنی
اميه، فراگير
و سراسر عالم
اسلام را در
بر گرفت،
ابومسلم
خراسانی شهرهای
شرقی اسلام، یعنی
افغانستان،
خراسان و
شهرهای
ميانی، مركزی و
جنوبی ايران را یکی پس از ديگری
فتح كرد و
قحطبه بن شبيب
را كه از
داعيان معروف بنی عباس و از
فرماندهان
آنان بود، با
سپاهی بزرگ، به سوی
عراق گسيل
داشت.
يزيد بن
عمر بن هبيره
كه عامل
امويان در
عراق، ايران و
شرق عالم
اسلام بود، در
شهر "واسط"
واقع در عراق،
مستقر و مناطق
و نواحی تحت
فرمان خود را
كنترل میكرد.
عاملان و
سپاهيان او پس
از شكست از
سربازان
ابومسلم
خراسانی، همگی به سوی
واسط عقب نشینی كرده و در
اين شهر تجمع
نمودند. ابن
هبيره، سپاهيان
خويش را
مجدداً
سازماندهی
كرد و با
آرايش جديد
آماده دفاع
گرديد.
سپاهيان
قحطبه بن
شبيب، پس از
فتح شهرهای
ايران، وارد
عراق گرديده و
به سوی واسط
هجوم آوردند.
دو سپاه در
مكانی به نام
"زاب"، در
بيست و پنج فرسنگی كوفه، با هم
روبرو شده و
به درگيری
پرداختند.
نبرد سنگين و سختی ميان آنان
به وقوع پيوست
و از طرفين،
تعداد بی
شماری جان
باخته و يا زخمی گرديدند، ولی
سپاهيان اموی
متحمل شكست و
هزيمت شده و
به ناچار، به
سوی واسط عقب نشینی كردند و
هواداران بنی عباس را به
تهاجمات بعدی
تحريص كردند.
اين
واقعه، جنگ زاب،
در هفتم
محرم سال 132 هجری قمری به وقوع
پيوست. همين
شكست، باعث
فروپاشی
خلافت جابرانه بنی اميه گرديد
و از آن پس
شهرهای
عراق، مانند
كوفه، بصره و
واسط نيز به
دست عباسيان
گشوده شد و
ابن هبيره نيز
در صحنه نبرد با
عباسيان كشته
گرديد و
سپاهيان اموی،
به طور کُلی پراكنده و
متفرق شدند.
در همان ايام
بزرگان بنی
عباس وارد
كوفه شده و پس
از مدتی، با
ابوالعباس
سفّاح ، به
عنوان نخستين
خليفه عباسی
بيعت نمودند.
فتح
کوفه بتوسط
ابومسلم
هنگاميكه
خبر فتوحات
سريع ابومسلم
به ابن هبيره
رسيد سپاه بزرگی
را كه در
كرمان به
فرماندهی ابن
ضياره داشت
مامور جنگ با
ابومسلم كرد و
در اين نبرد
كه در نزدیکی
اصفهان روی
داد در مدت
كوتاهی سپاه
بزرگ ابن
هبيره از بيست
هزار تن از
سپاهيان
ابومسلم شكست
خورد و غنائم
زيادی نصيب
همراهان
ابومسلم
گرديد. پس
از اين فتح به
سرعت زور و
حلوان و مداين
و جلولاء و
انبار و خانقين
و بسياری از
نواحی ديگر به دست
سپاهيان
خراسان افتاد.
سپاه ابومسلم
پس از گذشتن
از فرات و
شركت در جنگ
شديدی كه منجر
به كشته شدن
قحطبه بن شبيب
شد توانست كوفه
را نيز فتح
كند.
حکومت
ابوالعباس
سفاح (موسس
خلفای بنی
عباسی) در
کوفه
در همين
اوقات در كوفه
ابوالعباس
سفاح به جانشینی
برادرش
امام (ابراهیم
امام)
انتخاب شد و
به اين طريق
حكومتی كه قسمت
اعظم اوليای
امور آن ايرانی(؟!) و يا از
معاشرين
ايرانيان
بودندبه وجود
آمد و حكومت
متعصب و عربی
اموی بر لبه
پرتگاه فنا
رسيد.
جنگ
زاب میان
مروان بنی
امیّه و سفاح
بنی عباس ؛ کشته
شدن مروان در
مصر و قتل عام
بنی امیّه
هنگامی
كه مروان بن
محمد خليفه
اموی
از كيفيت
كار بنی عباس
و پيشرفت
خراسانيان
اطلاع يافت
خود با سپاهی
عظيم به جنگ
آنان شتافت و
سفاح نيز سپاه
بزرگی از
خراسانيان به
مقابله مروان
فرستاد. دو
لشكر در «زاب»
به هم رسيدند
كه نهايتاً با
پيروزی
خراسانيان
پايان يافت و
مروان در
حاليكه به مصر
گريخته بود
توسط سپاهيان
خراسان كه او
را رها نكرده
بودند كشته
شد.
پس از
كشته شدن
مروان و قتل
عام بنی اميه
دولت عباسيان
به قدرت رسيد
كه از همان ابتدای
كار در عين
همكاری با
ايرانيان در
فكر برانداختن
سران ايرانی
همچون
ابومسلم و
ابوسلمه بود. آنان
ابتدا
ابوسلمه را با
دسيسه در نزدیکی كوفه كشتند
و سپس برای از
بين بردن
ابومسلم به
تكاپو
افتادند.
دسیسه
های
ابوالعباس
سفاح و برادرش
ابوجعفر منصور
برعلیه ابو
مسلم (136 ه.ق)
پس از قتل
ابوسلمه،
سفاح برادر
خود ابوجعفر
منصور (جانشین
سفاح) را
نزد ابومسلم
به خراسان
فرستاد و هنگامی
كه منصور قدرت
و عظمت
ابومسلم را
مشاهده كرد هنگام
بازگشت برادر
خود سفاح را
به قتل ابومسلم
ترغيب كرد.
نقشه
قتل ابومسلم
توسط خلیفه
سفاح و برادرش
ابوجعفر
منصور
سفاح برای عملی كردن نقشه
قتل ابومسلم، یکی از رجال عرب
نژاد به نام
سباع بن نعمان
الازدی را
به خراسان
فرستاد. در
همان هنگام
مردی به نام زياد
بن صالح در
ماوراء النهر
بر ابومسلم
طغيان كرده
بود. ابومسلم
به سرعت برای
فرو نشاندن
اين شورش به
همراه سباع بن
نعمان به شهر
«آمل» عزيمت
كرد و در آنجا
دريافت كه علت
قيام زياد بن
صالح تحريكات
سباع بن نعمان
بوده است. پس
چون از قصد
خائنانه سفاح
خليفه عباسی
آگاهی
يافت
دستور داد،
فرستاده او
را در آمل به
قتل برسانند.
ابومسلم
پس از آن تا
سال 136 هجری
هيچگاه از
خراسان بيرون
نرفت و همواره
ترجيح می
داد تا از مركز
حكومت
عباسيان دور
باشد. اما
سفاح كه نتوانسته
بود به وسيله
«سباع بن
نعمان» دشمن
قدرتمند خود
را از پای در
آورد به فكر
افتاد تا
ابومسلم را به
پايتخت
بكشاند از اين
روی به وسيله
وزير خود
«ابوالجهم بن
عطيه» ابومسلم
را بر آن داشت
تا برای
ملاقات خليفه
و انجام حج به
سمت پايتخت
حركت كند.
هنگام عزيمت
ابومسلم،
سفاح به او
فرمان داده
بود كه بيش از
پانصد تن از
سپاهيان را با
خود نياورد
اما ابومسلم
به بهانه عدم
اطمينان به
مردم از قبول
اين فرمان عذر
خواست و سرانجام
با هشت هزار
تن سپاهی
به سمت پايتخت
حركت كرد.
هنگاميكه
ابومسلم به
پايتخت رسيد،
منصور كه دشمنی
سختی با
ابومسلم
داشت، خليفه
را برای
قتل ابومسلم تحریک كرد و از وی
خواست
زمانيكه
ابومسلم برای
گفتگو به خدمت
خليفه رسيد
چند تن را
مامور كند تا
او را از پشت
مورد حمله
قرار دهند و
از پای در
آوردند. سفاح
ابتدا اين رای
را پذيرفت و
منصور را
مامور انجام
اين كار كرد
اما بعد
پشيمان شد و
برادر را از
اين كار
بازداشت. منصور
اگر چه موفق
به عملی
ساختن
نقشه شوم خود
نشد اما بعدها
در دوره خلافت
خويش آنرا با
قساوت و نامردی
عجیبی به
انجام رساند.
ابوجعفر
منصور جانشین
برادرش
ابوالعباس سفاح
(137 هجری قمری)
قتل
ابومسلم
خراسانی توسط
ابوجعفر
منصور خلیفه
دوم عباسی (137
هجری قمری)
در سال 136 هجری ابوالعباس
خليفه عباسی
بدرود حيات
گفت و ابوجعفر
منصور جانشین وی
شد. در آن
زمان ابومسلم
پس از زيارت
حج آهنگ
بازگشت به سمت
خراسان كرد و
چون اين خبر
به منصور رسيد
بسيار بيمناک
شد، زيرا میدانست
كه اگر
ابومسلم به
خراسان برسد
دست يافتن به
او كاری
بسيار دشوار
خواهد بود. پس
نامه ای به
او نوشت و گفت
كه ولايت مصر
و شام را به وی
واگذار كرده
است تا او را
از رفتن به
سمت خراسان
منصرف سازد،
اما ابومسلم
به نامه منصور
توجهی نكرد و راه
خراسان را
ادامه داد.
منصور بار ديگر
نامه ای
نوشت و به او
فرمان داد كه
به خدمت خليفه
برگردد اما
ابومسلم باز
هم از قبول
فرمان او سر
باز زد. منصور
باز دست از
اصرار نكشيد و
نامه ای
ديگر مشتمل بر
وعده های
بسيار به
ابومسلم
فرستاد اما
اين نامه نيز
در ابومسلم
موثر نيفتاد.
سپس منصور به
عموی خود عیسی بن علی و برخی از
بزرگان بنی
هاشم گفت تا
نامه ای از
جانب خود به
ابومسلم
بنويسند و او
را به اطاعت
از امر خليفه
دعوت كنند. منصور
آن نامه را به
دست یکی از
معتمدان خويش
به نام «ابو
حميد مرو رودی»
نزد ابومسلم
فرستاد و به
او سفارش كرد
تا در ابتدا
با ابومسلم به
نرمی و ملاطفت
صحبت كند و
اگر ابومسلم
نافرمانی كرد
به او بگويد
كه منصور خود
به جنگ با وی
خواهد آمد، تا
يا كشته شود و
يا ابومسلم را
از ميان
بردارد.
ابو حميد
نيز چنين كرد
و در حلوان به
خدمت ابومسلم
رسيد. ابومسلم
پس از مشاوره
كامل با ياران
خود از جمله
«ابو نثر مالک
بن حيثم» و «نيزک»
به ابو حميد
مرو رودی
پاسخ داد كه
به نزد صاحب
خود برگرد و
بگو كه من به
خدمت او
نخواهم آمد.
هنگامیكه ابو
حميد از
بازگشت وی
مايوس شد پيام
منصور را به وی
داد. وقتی ابومسلم
سخنان تهديد
آميز منصور را
شنيد بيمناک
شد و در تصميم
خود ترديد
كرد. در همين
زمان «ابو
داوود» نايب
ابومسلم در
خراسان به تحریک
و به دستور
منصور نامه ای
به ابومسلم
نوشت مبنی بر
اينكه اگر تو
با خلیفه
آغاز جنگ کنی، ما حاضر
نخواهيم بود
در عصيان به
خليفه خدا با
تو همدست
شويم.
پس از
دريافت اين
نامه ابومسلم
از ياری
خراسان مايوس
شد و دومين
اشتباه بزرگ
در زندگی
خويش را مرتكب
شد كه باعث
عقب افتادن
استقلال
ايران تا یک
قرن گرديد.
بدين معنی كه
از یک
طرف بر
اثر فشار و
تهديد
خليفه و از
طرف ديگر با
مشاهده آثار
خيانت از جانب
نايب خود در
خراسان،
مجبور شد كه علی رغم نصايح
مشاورين خود
كه پيوسته او
را از توجه به
خدمت خليفه
منع می
كردند، از راه
خراسان باز گردد
و به سمت
مداين حركت
كند. هنگامی
كه به نزديك
مداين رسيد
گروهی از بنی هاشم
با شكوهی
فراوان از او
استقبال
كردند و او را
با حرمت بسيار
به پيشگاه
خليفه بردند.
فردای
آنروز منصور
به یکی از خادمان
خود به نام
عثمان بن نهیک دستور داد
كه با چهار
نفر از
سربازان كه همگی عرب بودند
با شمشيرهای
آماده در پشت
اطاق وی
حاضر باشند و
وقتی
منصور سه
بار دست بر
دست زد به
داخل اتاق
آمده و در
حضور خليفه
ابومسلم را از
پای درآورند. سپس
شخصی را نزد
ابومسلم
فرستاد تا او
را به خدمت
منصور آورد و
هنگامی كه
ابومسلم حاضر
شد به او گفت می خواهم
شمشيری را
كه در جنگ با
عبدالله داشتی ببينم.
ابومسلم
شمشير را به
او داد. منصور آنرا زير تشکی گذاشت و
آنگاه شروع به
تندی و عتاب با ابومسلم
كرد و آتش خشم
و كدورت
ديرينه خود با
ابومسلم را
شعله ور ساخت
و چون پاسخهای
قاطع ابومسلم
را شنيد بسيار
خشمگين شد و
دست بر دست زد.
گماشتگان
منصور هنگامی
كه صدای
دست وی را
شنيدند با
شمشيرهای
آخته بر سر
ابومسلم
ريختند و او
را از پای در
آوردند. كه
اين واقعه در
بيست و پنجم
ماه شعبان سال
137 هجری اتفاق
افتاد. به
اين ترتيب یکی از
بزرگترين
سرداران
ايران، در
حاليكه همه وسايل
استقلال و
تجزيه ايران
از حكومت عرب
را در دست
داشت، در
نتيجه یک
خبط و اشتباه
نابخشودنی
(از نظر ملت و
مليت ايرانی)
خود را به
قتلگاه
كشانيد و در آنجا
به دست دشمن
ضعيف، اما
حيله گر و
ناجوانمرد
خود كشته شد.
منابع
جستار:
- برگزیده
ای از "دلیران
جانبار" اثری
از ذبیح الله
صفا و سایت
یتا اهو.
- تاريخ
الیعقوبی.
- تاريخ
الطبری.
منبع:
- جستاری
از مجید
غفوری از سایت
"مذهبی- فرهنگی
و اجتماعی".
.................. ................. ...............
برگزیده
ای از مقاله
"بابک
خرمدین"
پژوهشی از
سروش آذرت در
خاطره های سالهای
زندگی
ابومسلم
خراسانی.
از
عباسیان تا
پایان جنبش
مقاومت
خرمدینان (حدود
91 سال)
(از 132
تا 223 هجری قمری/ معادل
750 تا 838
میلادی)
گذری
کوتاه شده در
طول این تاریخ
91 ساله و مقاومتهای
پراکنده ملی
میهنی
از
حادثه های سال
133 هجری قمری
قیام
شریک بن شیخ
مهری
یک
سالی است که
ابوالعباس
سفاح از بنی
عباس و با کمک
لشکریان
خراسان و
ابومسلم،
خلیفه سرزمین
های اسلامی
شده و
"افریقیه"
نیز گشوده شد و
ابومسلم در
خراسان عامل
خلیفه عباسی
است و گویند:
«شریک بن شیخ
مهری در خراسان
و در بخارا بر
ضد ابومسلم
قیام کرد و بر
او اعتراض
آورد و گفت: ما
پیرو خاندان
محمد نشدیم که
خون بریزیم و
برخلاف حق عمل
کنیم. و بیشتر
از 30 هزار کس در
این رای پیرو
او شدند.
ابومسلم زیاد
بن صالح خزاعی
را سوی او
فرستاد که با وی
نبرد کرد و او
را بکشت».
«و هم
در این سال،
ابوداود خالد
بن ابراهیم ،
از وخش سوی
ختلان شد و
حنش بن سبل
شاه آنجا مقاومت
نیاورد و
دهقانان
ختلان با وی
حصاری شدند و
در گردنه ها و
تنگه ها و
قلعه ها
مقاومت آغاز کردند
و چون ابوداود
با حنش سخت
گرفت، وی
شبانگاه با
خدمه و با
دهقانان خویش
از قلعه برون
شد که تا سرزمین
فرغانه
(شرق
ازُبکستان و
مجاور با
قرقیزستان)
برفتند و از
آنجا به
سرزمین
ترُکان برفت
تا پیش شاه چین
رسید. ابوداود
کسانی از آنها
را که بدست آورده
بود بگرفت و
به بلخ آورد
سپس پیش
ابومسلم
فرستاد... و هم
در این سال
صالح بن علی،
سعید بن عبدالله
را برای غزای
تابستانی
(جنگهای تابستانی،
مخصوص هوای
خوب تابستانی)
آن سوی تنگه
ها فرستاد...
و در
این سال عامل
(والی و حاکم)
فارس محمد بن
اشعث بود.
عامل سند (در
پاکستان
امروزی) منصور
بن جمهور بود.
عامل خراسان و
جبال ابومسلم
خراسانی بود و
عامل ارمینیه
صالح ابن صبیح
بود و عامل
آذربیجان (آذر
یا آتشی که
جانی و رمقی
برایش
نمانده؟!)- ماد
سرزمین بابک
خرمدین-
مجاشع بن
یزید بود... و دیوان
خراج با خالد
بن برمک (بزرگ
خانواده برمکی)
بود...»
و در
این سالها
ایران تحت
سیطره کامل
قوای اشغالگر
بود و چنان که
گویند چاره
کار، در
مقاومت کردن
نبود، بلکه
کنار آمدن با
پا برهنگان
"تازیکی"
بود، که قرار
شده بود بجای
قوم برگزیده ،
مبشر آزادی و
رهایی
موالیها و
بردگان شوند.
از
حادثه های سال
134 هجری قمری
ابومسلم
خراسانی و کشتار
مردم سغد و
بخارا
«در
این سال، بسام
بن ابراهیم بن
بسام مخالفت آورد
و خلع کرد (در
حرف منصور
خلیفه را از
خلافت خلع
کرد). وی از یکه
تازان مردم
خراسان بود و
چنان که گفته
اند با گروهی
که با رای (نظر)
وی همآهنگی
داشتند و از
قیام خویش
خوشدل بودند.
ابوالعباس (سفاح)
در کارشان و
اینکه کجا
رفته اند
جستجو کرد تا
از محلشان خبر
یافت که در
مداین بود
(اعراب اسم
شهر "تیسفون"
را که پایتخت
ایران در زمان
ساسانیان بود
به مداین
تبدیل کردند)
و خازم بن
خزیمه را به
مقابله وی
فرستاد که چون
بسام را بدید
با وی نبرد
آغاز کرد.
بسام و یارانش
هزیمت شدند
(فرار کردند) و
بیشترشان کشته
شدند و
اردوگاهشان
به غارت رفت.
خازم و یارانش
به تعقیب آنها
در سرزمین
"جوخاتا"،
ولایت "شهر
یاران" برفت و
به هر کس از
آنها رسید که هزیمت
میرفت یا سر
نبرد داشت او
را بکشت...
و در
این سال
ابوداود خالد
بن ابراهیم،
به غزای مردم
"کش" رفت (شمال
شرقی خراسان
بزرگ) و
"اخرید"
پادشاه آنجا
را بکشت. وی
مردی شنوا و
مطیع بود و
پیش از آن در
بلخ به نزد وی
آمده بود، پس
از آن نیز در
"کندک" مجاور
"کش" با وی دیدار
کرده بود.
ابوداود بعد
از کشتن
"اخرید" و یاران
او، مقداری
فراوان ظروف
چینی نقشدار
مطلای بی
مانند و زین
های چینی ... از
آنها گرفت
وهمه را پیش
ابومسلم
فرستاد که به
سمرقند بود.
راوی گوید:
ابوداود
دهقان کُش و تعدادی
از دهقانهای
(مالکین و
اشراف و
ثروتمندان
شهر) آنجا را
بکشت،
"طاران"
برادر
"اخرید" را
نگهداشت و او
را شاه "کش"
کرد... گوید:
ابومسلم از آن
پس که از مردم
"سغد" و "بخارا"
کشتار کرد و
بگفت تا دیوار
شهر سمرقند را
بنیان کنند و
زیاد بن صالح
را بر سغد و بر
مردم بخارا
گماشت و آنگاه
به مرو
بازگشت. و در
همین سال
مجاشع بن یزید
از عاملی
آذربیجان
(آذربایجان
امروزی) معزول
شد و محمد بن
صول عامل آنجا
شد ... و دیوان
خراج با خالد
بن برمکی بود...»
از
حادثه های سال
136 هجری قمری
قرار
کشتن ابومسلم
مابین خلیفه
سفاح و منصور ؛
«اگر امروز او
را چاشت نکنی
، فردا وی ترا
شام کند»
فوت
اولین خلیفه
عباسی سفاح
(اواخر 136 هجری
قمری)
از
حادثه های این
سال این بود
که ابومسلم با
"جماعتی
انبوه از مردم
خراسان و دیگر
پیروان خویش
به انبار
آمد"، البته
با اجازه
امیرالمومنان
ابوالعباس سفاح
و خلیفه دستور
داد "مردم از
او پیشواز
کنند که
پیشواز
کردند."
ابومسلم از
خلیفه اجازه
حج خواست و
خلیفه گفت:
"اگر نبود که
ابوجعفر
(برادر خودش و
خلیفه بعدی)
به حج میرود ،
ترا به سالاری
حج می گماشتم."
البته
همزمان مابین
ابومسلم و
ابوجعفر منصور
نفاق سایه
افکنده بود و
ابومسلم
بهنگام بیعت
گرفتن از مردم
مسلمان
خراسان برای
ابوالعباس
سفاع ، با
ابوجعفر
منصور
بدرفتاری و
تحقیرش کرده
بود. بنابراین
ابوجعفر
منصور بهنگام
اقامت
ابومسلم در
انبار از
برادرش خلیفه
ابوالعباس
سفاح خواست که
او را بکشد.
ابوالعباس
سفاح گفت:
"برادر ، تلاش
وی و اعمالی
را که انجام
داده میدانی."
ابو جعفر
منصور گفت: "ای
امیر مومنان،
به خدا این به
سبب اقبال ما
بود ، به خدا
اگر گربه ای
را فرستاده
بودی و به جای
وی می بود، به دوران
اقبال ما به
جایی میرسید
که او رسید."
ابوالعباس
سفاح گفت: "او
را چگونه باید
کشت؟" ابو
جعفر منصور
گفت: "وقتی به
نزد تو آمد و
با وی سخن
کردی و رو سوی
تو دارد، من
وارد میشوم و
غافلگیرش می
کنم و از پشت
سر ضربتی
میزنم و او را
می کشم."
ابوالعباس
سفاح گفت:
"یارانش که او
را بر دین و
دنیای خویش
مرجح می
دارند، چه
میشود؟" ابو
جعفر منصور
گفت: "همه این
چیزها چنان
میشود که خواهی
، وقتی بدانند
که وی کشته
شده پراکنده
میشوند و به
ذلت می افتند."
و
ابو جعفر
منصور در ادامه
صحبتها گفت:
"بیم دارم که
اگر امروز او
را چاشت نکنی
(نخوری) فردا
وی ترا شام
کند." و در
ادامه قرار
کشتن ابومسلم
را بنوبتی
دیگر سپردند.
و در همین سال 136
هجری قمری،
ابوالعباس
سفاح سفاک
خلیفه بمرد و
ابوجعفر
منصور جانشین
او گردید، در
حالیکه برای
خلیفه گری او،
ابوالعباس
سفاح قبلأ از
اعراب بیعت
خلافت گرفته
بود.
از
حادثه های سال
137 هجری قمری
کشتن
ابومسلم
خراسانی پیش
خلیفه
ابوجعفر منصور
و در
سال 137 هجری
قمری،
ابومسلم
خراسانی با
نقشه قبلی
خلیفه مسلمین
ابوجعفر
منصور و با
کمک "عیسی بن
علی و عیسی بن
موسی و دیگر بنی
هاشمیان که به
نزد وی
بودند"،
ناجوانمردانه
در مداین
(تیسفون سابق)
کشته شد در
حالیکه خلیفه
منصور قبل از
فرمان کشتن او
، ابومسلم را
به فحش و
ناسزا گرفته و
به او گفته
بود: «ای پسر زن
خبیث ، به
الله اگر
کنیزی به جای
تو بود ، قلمرو
خویش را سامان
میداد. آنچه کردی
در ایام اقبال
ما کردی و به
اعتبار ما.
اگر به اعتبار
خودت بود ،
نخی را نمی
بریدی که به من
نامه نوشتی و
از نام خویش
آغاز کردی و
به من نوشتی و
از "امینه"
دختر علی
خواستگاری
کردی (خلیفه
منصور خودش
میخواست
امینه دختر
علی را تصاحب
کند و حتی
مادر ابومسلم
را که ایرانی
بود به فحش
گرفته بود و
اینکه تو میخواهی
زن عرب بگیری
و با اینکار
به سروری و
سالاری رسی) و
پنداشتی که
پسر سلیط بن
عبدالله بن عباسی(؟!)
بی مادر به
جایگاهی بلند
اوج گرفتی و....»
در مورد
ابومسلم و
خدمات او به
اعراب مسلمان و
شیعه بنی
عباسی بنی
هاشمیان و
اینکه او در
خدمت چه
امیالی بود ،
که به تحقیق و
پژوهش بیشتری
نیازمندیم ...
که در آینده
به این معضل
بیشتر خواهیم
پرداخت.
در
سال 137 هجری
قمری
قیام
سنباد مجوسی
زرتشتی (فیروز
اسپهبد) در پی
کُشتن
ابومسلم
خراسانی
و در
ادامه نوشته
اند: «گویند:
سنباد مجوسی
ای بود (عربان
مسلمان
ایرانیان را
آتش پرست میدانستند
و "مجوسی"
خطاب
میکردند،
یعنی آتش پرستی
که به دروغ
مسلمان شده)
از مردم دهکده
ای به نیشابور
به نام "آهن" و
چون ظهور کرد
، اتباع وی
بسیار شدند.
قیام وی
چنانکه گفته
اند به سبب خشم
از کشته شدن
ابومسلم و
انتقامجویی
وی بود، از آن
رو که سنباد
از پروردگان
وی بود.
سنباد
مجوسی وقتی
قیام کرد بر
نیشابور و
قومس و ری
تسلط
یافت و نام
"فیروز
اسپهبد" داشت.
وقتی به ری
رسید خزینه
های ابومسلم
را بگرفت که
ابومسلم وقتی
حرکت کرده بود
و سوی ابوالعباس
میرفت (سال 136 ه.ق)
خزینه های خویش
(منظور پول ها
و زر و
زیورهایی که
پیش ابومسلم
بوده) را آنجا
نهاده بود.
بیشتر یاران
سنباد مردم
جبال بودند
(از آذربایجان
و کردستان و
ری و همدان و
تا مرکز
ایران).
ابوجعفر
منصور، جمهور
بن مرار عجلی
را با ده هزار
کس سوی آنها
فرستاد که
میان همدان و
ری بر کنار
بیابان تلاقی
کردند. سنباد
هزیمت شد و در اثنای
هزیمت حدود 60
هزار کس از
یاران وی کشته
شدند و زنان و
فرزندانشان
اسیر شد. و پس
از آن سنباد
مابین
طبرستان و
قومس کشته شد
، لونان طبری
او را (سنباد
زرتشتی) بکشت.
آنگاه منصور
خلیفه
اسپهبدی
طبرستان را به
"وندا هرمز"
داد ... از قیام
سنباد تا به
وقت کشته شدن
وی هفتاد روز
بود.»
و
یکسال بعد
همین :«جمهور
بن مرار عجلی
بعد از کشتن
سنباد و
یارانش، به
خزینه های
ابومسلم که در
ری به جا
گذاشته بود
دست یافت ولی
به نزد خلیفه
ابوجعفر
منصور
نفرستاد و
ابوجعفر را
حتی از خلافت
خلع کرد. ولی
خلیفه محمد بن
اشعث خزاعی را
با سپاهی
فراوان به
مقابله جمهور
فرستاد که
نبردی سخت
کردند. نخبه
سواران عجم
(ایرانیان
مسلمان) ،
زیاد و دلاستا
خنج با جمهور
(بن مرار عجلی)
بودند که کشته
شدند و جمهور
نیز به
آذربیجان گریخت
و سپس او در
"اسپاذرو"
دستگیر شد و
کشته گردید.»
منبع:
-
"تاریخ
طبری"، با
ترجمه
ابوالقاسم
پاینده.
.................. ................. ...............
ابومسلم
خراسانی
ابومسلم
خراسانی؛
ابومسلم
خراسانی
سردار پرُ
آوازه ايرانی
(زاده
حدود 100 ه.ق /
وفات 137
ه.ق / 718 تا 754 م.)
در
اين مقاله شرح
احوال وی در
دو بخش آمده
است:
1- آغاز كار
او تا خلافت
عباسيان.
2- از
آغاز خلافت
عباسيان تا به
قتل رسيدن او.
آغاز
كار ابومسلم
تا خلافت
عباسيان
مسلم
موالی و شبکه
رجال دعوت ؛
پیوند
ابومسلم با
داعيان عراق و
خراسان
(بخش
اوّل)
پژوهش
درباره شخصیتی
چون ابومسلم
كه سرگذشت او
با زندگی و فرهنگ
مردمان
درآميخته و
گاه تا سرحد
پرستش ستايش
شده ، برای
پژوهشگری كه
در صدد
بازسازی رويدادهای
زندگی و
چگونگی مرگ
اوست، دشوار
مینمايد.
درباره
ابومسلم، با
دوگونه
روايات روبه
رو هستيم؛
- رواياتی
كه بیگمان
عباسيان در
ساختن و
پراكندن آن
دست داشتند و
در آنها حقيقت
سرگذشت، خاصه
آغاز زندگی وی
را در ميان شايعات
و ابهامات، تا
حد ممكن
پوشانيده و
تحريف كردهاند
- و
ديگر روايات
سرگذشت
قهرمانانة
ابومسلم كه مردم
ايران به گونهای
افسانهآميز،
در داستانها و
قصههای خود
رقم زدهاند.
افزون
بر اينها،
اوضاع سياسی و
اجتماعی دوران
ابومسلم و
سرزمين
خراسان به
هنگام بروز
تزلزل در
حكومت اموی،
چندان در هالهای
از ابهام
پيچيده كه به
سختی میتوان
درباره
بسياری نكتهها
و جنبههای
قيام عباسی و
از همه مهمتر
ميزان
استقلال
ابومسلم در
رهبری جنبشی
كه به فروپاشی
كامل امويان و
برآمدن عباسی
انجاميد، سخن
گفت. در همة
مآخذی كه به
طور گسترده به
ذكر حوادث آن
سالها
پرداختهاند،
اشارههای
كوتاه و بلندی
به آغاز زندگی
و سرگذشت ابومسلم
هست، ولی
چنانكه
خواهيم ديد،
خاصه درباره
نژاد و
خاستگاه
ابومسلم و
پيوند بعدی او
با شبكة
داعيان عراق و
خراسان،
روايات گونهگون
و گاه متضادی
نقل شده است
كه درباره
درستی و
نادرستی آنها
به يقين، سخنی
نمیتوان گفت.
داعيان
عراقی با
داعيان
خراسانی (همه
از اعراب) از
آغاز، بر سر
مسایلی توافق
نداشتند
بررسی
نژاد و
خاستگاه
ابومسلم با
ماجرای پيوند
او با دعوت
ضداموی به هم
آميخته و پژوهش
درباره هر یک
بیديگری
ممكن نخواهد
بود. دستگاهی
كه رجال دعوت (برای
قیام برعلیه
بنی امیه)
پديد آورده
بودند، بسيار
پيچيده و
پنهان بود و
طبعاً جز برخی
آگاهيهای
پراكنده- كه
دستكاريهای
بعدی و يا سهلانگاری
در نقل آنها،
بر رازآميز
بودن مضمون آن
روايات میافزايد-
در دست
نداريم.
دستگاه
داعيان با دقت
طرحريزی شده
بود و سخت تحت
مراقبت قرار
داشت و همة
كسانی نيز كه
در اين قضايا
دست داشتند،
از نظر اهداف
و شيوهها و
سنتهای
اجتماعی كه
آنان را به
اين جنبش پيوند
میداد، يكسو
و متحد
نبودند.
داعيان
عراقی با
داعيان خراسانی(همه
از اعراب ساکن
در خراسان) از
آغاز، بر سر
مسائلی توافق
نداشتند و
طبیعی بود كه برخی
فعاليتها را
از يكديگر
پنهان كنند.
روایات
از آغاز زندگی
ابومسلم
به
هر حال اخبار
مربوط به
ابومسلم،
بعدها چنان
اهمیتی پيدا
كرد كه:
نويسندهای
چون
ابوعبدالله
مرزبانی (386 ه.ق/ 996
م.) آنها را با عنوان
اخبار ابیمسلم
الخراسانی
صاحب الدعوه
در بيش از 100 برگ
گرد آورد.
(ياقوت، معجم
الادباء)،
گرچه اكنون ظاهراً
هيچ نشانی از
آن (کتاب) در
دست نيست.
روايت
مهم ديگری از
حمزه بن طلحة
سلمی درباره
آغاز كار و
زندگی
ابومسلم در
دست است كه مداینی
هم آن را
آورده (طبری) و
ظاهراً از
شهرتی
برخوردار
بوده است
(سهمی، خطيب).
بخشی از اين روايت
از
بازماندگان
ابومسلم
روايت شده و
بنابراين
حائز اهميت
بسيار است و
چنانكه خواهيم
ديد، در
مقايسه با
ديگر روايات
نكات بسياری
را روشن تواند
كرد.
روایات
از مردمان
نزدیک به عصر
ابومسلم
روابط
ابومسلم با آل
معقل عجلی عرب
ساکن اصفهان
گاه
برخی از كسانی
كه درباره
آغاز كار
ابومسلم نكتهای
گفتهاند، از
مردمان نزدیک
به عصر او
بودند. مثلاً یک
روايت درباره
روابط
ابومسلم با آل
معقل ، به یکی
از
بازماندگان
ايشان میرسد
(اخبار
الدولة).
روايت ديگری
به یکی از نوادگان
ابراهيم امام
(بلاذری)، و
نيز روايت
ديگری به یکی
از فرزندان
قحطبه طانی
(بلاذری)
منسوب است.
سند برخی
روايات مبهم
است و تنها از
«آگاهان به
امر دولت» نقل
شده است
(يعقوبی). جز
اينها مورخان
مهم ديگری چون
هشام کلبی
(بلاذری) و محمد
بن موسی
خوارزمی،
منجم و رياضیدان
معروف- كه
كتابی در
تاريخ داشته
است (ابن نديم)-
نكاتی از
سرگذشت
ابومسلم
آوردهاند
(بلاذری)، اما
مهمترين
اخباری كه
اینک از زندگی
ابومسلم و
فعاليتهای او
و حوادث
خراسان به طور
کلی در دست
است،
گزارشهای
مداینی است كه
طبری غالب
آنها را در
كتاب خود
آورده است.
روايات
مداینی كه به
طور پراكنده،
در برخی مآخذ
ديگر نيز آمده
است (بلاذری،
ابن خلكان،
ذهبی، سير)،
به احتمال
فراوان
برگرفته از
كتاب الدولة
(اخبار الدوله
العباسیه)
منسوب به اوست
(ابن نديم)، گو
اينكه ممكن
است به
مناسبت، از ديگر
كتابهای او
مانند كتاب
عبدالله بن
معاويه يا
كتابهایی كه
جداگانه
دربارة اخبار
خلفاء داشته،
نيز نقلهایی
شده باشد، ولی
مأخذ مهم ديگری
كه معمولاً
طبری اخبار آن
را در برابر روايات
مداینی گزارش
كرده و گاه
حاوی نكات
ارزشمندتری
است، روايات
ابوالخطاب
است (طبری) و
چندان بعيد
نيست كه
اشارات ديگر
طبری نيز كه
به گونة مبهمی
اظهار شده، به
همين راوی باز
گردد.
کتاب
«اخبار الدوله
العباسیه» از
«ابوالخطاب» نزدیک
به دربار و
رجال دعوت
در
اخبار الدولة
العباسية نيز
یک بار درباره
اين موضوع به
او استناد شده
است. نكته
شگفت آنكه اين
ابوالخطاب با
آنكه ظاهراً-
با توجه به
منابع اخبار
او- از
نزديكان به
دربار خلفای
عباسی و رجال
دعوت بوده است
(طبری،
مسعودی)،
شخصيت شناخته
شدهای نيست و
البته در یکی
دانستن او با
حمزه بن علی ،
راوی و شيخ
ابومخنف
(طبری، فهرست)
بايد احتياط
كرد. از (شیخ)
ابو مخنف نيز
در باب فتوحات
لشكر خراسان
در عراق، چند
خبر نقل شده
است.
روایات
«ابومسلم
نامه» ها از
ایرانیان
جز
اينها، بايد
به چند
ابومسلم نامه
اشاره كرد كه
چهره
قهرمانانه
ابومسلم را
نزد مردم
ايران و فرهنگ
عامّه به گونة
جذابی ترسيم
كردهاند و
جالب توجه
آنكه گاه
اخبار اين
گونه آثار به
متون تاریخی
هم راه يافته
است (هندوشاه).
در
روزگاران
بعد، ابومسلم
همچنان چهرة
جذابی برای
مورخان و
نويسندگان
بود و آنان كه
اخبار مربوط
به سقوط
امويان و
برآمدن
عباسيان را بیدقت
به جزئياتی كه
اكنون سخت
مورد توجهند،
مینگريستند،
نمیتوانستند
دستيابی به
توفیقی چنين
بزرگ و با
عظمت را بیوجود
مؤثر اين
سردار ايرانی
دريابند. با
اينهمه،
درباره چند
حادثة مهم،
مآخذ ما چنان
اندكند كه چه
بسا پيدا شدن
يك مأخذ،
روشنی قابل
ملاحظهای بر
جزئيات یک
حادثة فرو
ريخته در
تاریکی
بيفكند. در
تحقيقات جديد
درباره
سرزمينهای
مركزی و شرقی
خلافت نيز،
حوادث اين
روزگار و شخص
ابومسلم نقطة
عطف سزاواری
شمرده شده و
پژوهشهای
جداگانهای
در اين باب-
حتی شخصيت
اسطورهای او
در ابومسلم نامهها-
صورت گرفته
است.
در
ميان
نويسندگان
شرقی، چند
محقق عرب آثار
اختصاصی در
اين زمينه
تأليف كردهاند
كه بارزترين
جنبة آنها
اهميت بخشيدن
به حضور عنصر
عربی در نهضت
ضد اموی است.
اين نگرش- كه
كاملاً تازگی
دارد- گاه
موجب ضعف
تحقيق به سبب
چشمپوشی از
بسياری از
مدارک و اسناد
شده است و بنابراين
در استفاده از
آنها بايد
بسيار محتاط
بود. مهمترين
تأليف به زبان
فارسی در اين
باب كتاب ابومسلم
سردار
خراسان، از
آنِ غلامحسين
يوسفی است.
در
اينجا كوشش
شده تا مآخذ
كهن كه چند
مأخذ تازه چاپ
نيز در ميان
آنهاست،
دوباره مورد
تحقيق قرار
گيرد؛ گرچه
آوردن سخنی
نو، مبتنی بر
منابع دست اول
و ارائة
تحليلهای
نوين اینک كاری
آسان نيست و
رازهای
بسياری از اين
دوران شگفت
همچنان در
پرده مانده
است.
اصل
و نسب ابومسلم
با روایت
عباسی ؛
ابواسحاق ابراهيم
بن حيكان
از
پارههای
روايات چنين
برمیآيد كه
نام و كنية
ابومسلم نخست
ابواسحاق ابراهيم
بن حيكان (يا
ختكان: اخبار
الدولة) بوده
(بلاذری،
مقريزی،
المقفی). پدرش
را عثمان نيز
ناميدهاند
(بلاذری،
اخبار الدولة)
و ظاهراً اين
نام در سلسله
نسب های بعدی
كه برای
ابومسلم
نوشتهاند،
وارد شده است.
ابومسلم
قبل از رفتن
به عراق و
ابراهیم امام
؛ عبدالرحمن بن
مسلم ، نام و
نسب و ابومسلم
کنیه او
اما
زمانی كه
ابومسلم- گويا
اندکی پيش از
رفتن به
خراسان- نزد
ابراهيم امام
آمد، ابراهيم
(امام) بنا بر
احتياط لازم
ديد تا او نام
و كنية خود را
به ابومسلم،
عبدالرحمن بن
مسلم تغيير دهد
(بلاذری،
خطيب، ابن
خلكان). گفتة
كسانی كه
اعطای كنيه را
امتيازی از
سوی عرب ها
برای ايرانيان
(ذيل عباسيان)
و كار ابراهيم
امام را نوعی
افتخار برای
ابومسلم تلقی
كردهاند، بر
هيچ سند و
مدرکی استوار
نيست. تغيير نام
و كنيه چندان
بی سابقه
نبود و قبلاً
محمد بن علی
(پدر ابراهیم امام)
نيز برای حفظ
اسرار دعوت و
جان پيروان
خود ، به یکی
ديگر از داعيان
یعنی ابوعكرم
گفته بود كه
كنية خود را
تغيير دهد. به
هر حال
«عبدالرحمن بن
مسلم» به
عنوان نام و
نسب، و
«ابومسلم» به
عنوان كنيه
مشهور شد.
نامه
ابراهیم امام
برای داعیان
دعوت
خود
ابراهيم امام
در نامهای كه
برای داعيان
نوشت،
ابومسلم را به
همين نام نسب
معرفی كرد
(اخبار
الدولة). با
اينهمه در
پارهای از
نسبنامهها،
ابومسلم را
عبدالرحمن بن
عثمان هم
ناميدهاند
(ابونعيم، ابن
عساكر، ذهبی،
سير). یک تن از آل
معقل- كه
هميشه خود را
پرورش دهندگان
ابومسلم مینمودند-
گفته است: ما
آموزگاری
داشتيم به نام
و كنية
ابومسلم عبدالرحمن
بن مسلم و چون
ابومسلم
خراسانی بزرگ شد،
نام و كنية آن
آموزگار بر
خود نهاد
(اخبار الدولة).
ابومسلم
غُلام ، سلم
نام داشت
ابومسلم
غُلام ، سلم
نام داشت.
مضمون همين
روايت با اندک
اختلافی در
همان منبع
تكرار شده، جز
آنكه ابومسلم-
كه غلام بود-
نخست سَلم نام
داشت و بعدها
نام آموزگار
را بر خود
نهاد و در دنبالة
روايت آمده كه
عیسی بن معقل
از آغاز در
خواب برای
ابومسلم
آينده روشنی
ديده بوده است
(همان).
ابومسلم هم یک
جا در صدر
نامهای به
منصور (خلیفه
ابوجعفر
منصور)، خود را
عبدالرحمن
ابن مسلم
معرفی كرده
است (همان، بلاذری،ابن
اعثم)؛ همچنين
منصور به او
عبدالرحمن
خطاب میكرده
است (آبی،
ذهبی، تاريخ،
ابن قتيبه،
عيون).
در
روایتی كه باب
طبع قصهگويان
است، همانندی
حرف اول نام
منصور (= عبدالله)
و ابومسلم
(=عبدالرحمان)
ظاهراً موضوع
خوبی برای
نكته پردازی
در حضور خود
منصور، بوده
است (يغموری،
صفدی). در
روایتی منقول
از اعمش كه به
اميرالمؤمنين
علی (ع) میرسد،
در گرماگرم
جنگ صفين، از
ابومسلم- با
تصريح به همين
كنيه- به
عنوان«مردی كه
شاميان را بكشد
و ملک بنیاميه
بستاند» خبر
داده شده است (ابن
شهر آشوب،
مجلسی).
همچنين بنابر
یک روايت كه
نظر مساعد
امام صادق(ع)
نسبت به
ابومسلم از آن
بر میآيد، او
را نزد آن
حضرت با نام
عبدالرحمن
معرفی كردهاند
(طبرسی،
مجلسی).
اصل
و نسب ابومسلم
با روایت
ایرانی ؛
بنداد پدر و
شه فیروز جدّش
عبدالرحمان
بن مسلم بن سنفيرون
بن اسفنديار ؛
شيدوش
(شيدوخش)
فرزند گودرز
از فرزندان
بزرگمهر
درباره
نام ابومسلم
روايات ديگری
نيز هست كه با
مبحث خاستگاه
و نژاد وی
ارتباط پيدا
میكند. چندين
روايت برای
ابومسلم و
نياكان او نامهای
ايرانی
برشمردهاند.
یک سلسله نسب
اين است:
بهزادان
(بلاذری،
زادان) بن
بنداد هرمز
(ياقوت، معجم
الادباء، به
نقل از حمزه
اصفهانی؛ و در
«تاريخ خلفا»).
بر مبنای همين
روايت ، نام
پدر ابومسلم
پيش از اسلام
آوردنش ،
بنداد بوده و
بعد به عثمان
تغيير يافته
است. در یک
روايت ديگر
نام جدّ او را
شنفير روز
(احتمالاً
تصحيف شه فيروز)
آوردهاند
(نسفی، خطيب:
عبدالرحمان
بن مسلم بن
سنفيرون بن
اسفنديار).
روايت ديگری
در دست است كه
در آن به جای
عبدالرحمان
بن مسلم،
ابراهيم بن عثمان
بن يسار آمده
است (همانجا).
اين
كه ابومسلم و
نياكان او به
جز نامهای
عربی نام
ايرانی هم
داشته
باشند، چندان بعيد
به نظر
نمیرسد، اما
در برخی از
اين تبار نامهها
، نسب ابومسلم
يكباره پس از
نام نيايش
(جدّش)، به
شيدوش
(شيدوخش)
فرزند گودرز
میرسد كه از
فرزندان
بزرگمهر
شمرده شدهاند
(خطيب، ابن
خلكان، صفدی).
چرا تغییر
نام ؟! چرا
سیاه جامگان
؟!
با
دقت در برخی
نكات اساسی
اين روايت میتوان
به نتایجی دست
يافت: وقتی
ابراهيم امام
از ابومسلم
خواست كه نام
و كنية خود را
تغيير دهد، در
برخی مآخذ
آوردهاند كه
به او گفت؛
«نام خود را
تغيير ده، چه
اين امر (دعوت)
بر ما راست
نمیآيد، مگر
با تغيير نام
تو…» (خطيب). اين
گفتة ابراهيم
میتواند یک
نكته را به
خوبی روشن
كند: احتمالاً
نام ابومسلم و
نسب او، عربی
نبود و اين
دستاويز خوبی
برای دشمنان
دعوت به شمار
میرفت و آنان
می توانستند
جنبش را به
عناوين
گوناگون- و
همه مرتبط با
ايرانی گرایی-
متهم كنند. با
اينهمه بايد
گفت كه وجود
اين نامها در
نسبنامة
ابومسلم،
شايد معنایی
استعاری
مرتبط
با قدرت و
شوكت و
خردمندی در
كار دعوت داشته
باشد.
چنانكه
شيدوخش- كه
نسب ابومسلم
به او میرسد-
به روايت طبری
نخستين کسی
بود كه در سوگ
و خونخواهی
سياوخش جامة
سياه بر تن
كرد و نيز میدانيم
كه ابومسلم و
همة كسانی كه
در برافكندن
امويان نقش
داشتند، به
«سياه جامگان»
شهره بودند.
افزون بر آن،
وجود نام
بزرگمهر
بُخْتَگان-
وزير فرهيختة
خسرو
انوشيروان كه
اتفاقاً گفتهاند
از مرو بوده
است (نولدكه)-
میتواند
نشانهای از
هوشمندی و
خردمندی
ابومسلم باشد.
بررسی
خاستگاه و
نژاد ابومسلم
؛ چرایی مجهول
ماندن نسب و
نژاد ابومسلم
در
بررسی
خاستگاه و
نژاد ابومسلم
و چرایی مجهول
ماندن نسب او
بايد به چند
نكتة اساسی
توجه داشت؛
مجهول ماندن
نسب و نژاد
ابومسلم در
سالهای نخست
دعوت، جزء
سياستهای
کُلی خود او و
عباسيان بود.
اين كار چند
سود داشت:
1- نخست
آنكه نشانة
اخلاص او در
كار دعوت در
آشفته روزگار
خراسان و
كشاكشهای
عربان بود
2- و
ديگر آنكه در
موقع لزوم میتوانست
نسبت به قبيلههای
گوناگون
آزادانه
اظهار دوستی و
اتحاد كند
3- سوم
اينكه،
عباسيان میخواستند
پس از قرار
گرفتن بر
اريكة قدرت و
تسلط
بر اوضاع تا
حدّ ممكن نقش
ديگران را در
جنبش بیاهميت
جلوه دهند و
حداكثر آنان
را مزدوران خويش
بنمايانند.
علی
بن عبدالله بن
عباس جدّ
عباسیان ،
همزمان با
ولید بن
عبدالملک
خلیفه بنی
امیّه (از 86 تا 96
ه.ق)
روایات
اعراب در مورد
پدر ابومسلم
«موالی و غلام»
پدر
ابومسلم در
بسياری از
روايات، یکی
از موالی
(برده مسلمانان)
به شمار آمده
و ديديم كه
نامهای
گوناگون هم به
او دادهاند؛
- در
جایی او را
مردی از يمن
معرفی كردهاند
از قبيلة
مِزْحَجْ
(اخبار
الدولة)،
- و يا
آنكه پدرش
اساساً كس
ديگری بود، به
نام عُمير بن
بُطين عجلی
(دينوری) كه
درست نمیدانيم
كيست (روايات
مربوط به
پرورش
ابومسلم در
خاندان
مَعْقِل
عجلی، از
اعراب ساکن
اصفهان)،
- جز
اينها مجموعه
رواياتی هست
كه هر یک
ابومسلم را
فردی عرب
معرفی میكند.
اما
با اينهمه دقت
و تعصب عربان
در حفظ انساب خويش،
اينهمه
اختلاف بر سر
نسب یک عرب نژاد
دور مینمايد.
گذشته از
روایتی يگانه-
كه میگويد،
ابومسلم خود
را به قبيلة
بنیمراد میبسته
است (اخبار
الدولة)- و از
آن باز عرب
بودن وی بر
نمیآيد،
روايت بسيار
شایعی هست كه
بنابر آن ابومسلم
خود ادعا میكرده
كه از نسل
سليط بن
عبدالله بن
عباس است.
ماجرای
سلیط (ابن
سلیط)، پسر
کنیز بربری
عبدالله بن
عباس ؛ سلیط
پسر کنیز
بربری و علی
پسر عبدالله
بن عباس
ماجرای
اين سليط خود
داستان شگفت
ديگری است و چند
روایتی كه در
مآخذ كهن
دربارة او
آمده، بسيار
متناقض است و
انگشت تحريف
عباسيان در
اصل ماجرا
ديده میشود. كهنترين
روايت موجود
به نقل از علی
بن محمد مداینی
است (شابشتی،
ابن حجر) و به
نظر میرسد كه
كمتر در معرض
دستكاری قرار
گرفته باشد.
بر مبنای اين
گزارش، در
مدينه در منزل
عبدالله بن
عباس (از
اجداد عباسیه)
كنيز بربری
عبدالله،
پسری به دنيا
آورد كه او را
سليط نام نهادند
و در همانجا
بزرگ شد و سپس
نيز همراه پسر
عبدالله یعنی
علی بن
عبدالله بن
عباس- جد عباسيان-
به شام آمد.
سلیط
دوست ولید بن
عبدالملک
خلیفه اموی
(از 86 تا 96 ه.ق/ از 705
تا 715 میلادی)
سليط
فرزند علی بن
عبدالله بن
عباس ؟! ولید
بن عبدالملک
بانی مسجد
جامع کنونی
دمشق
چون
وليد بن
عبدالملک به
خلافت رسيد (86
ه.ق/705 م.)، سليط
ادعا كرد كه
فرزند علی بن
عبدالله بن
عباس است.
گزارشهای
ديگری نشان
میدهد، سليط -
كه گويا بنا
بر اين روايات
با امويان و
خاصه وليد بن
عبدالملک
دوستی داشت- به
تحریک ايشان
چنين ادعایی
كرد (بلاذری،
ابن اثير).
کشتن
سلیط بتوسط
عباسیان ؛
تازیانه
خوردن علی بن
عبدالله بن
عباس توسط
ولید بن
عبدالملک
به
هر حال
عباسيان كه
نمیتوانستند
چنين ادعایی
را بپذيرند،
سخت در برابر
آن ايستادند و
سرانجام كار
به قاضی دمشق
رسيد. در آنجا
گويا باز به
تحریک وليد بن
عبدالملک كه
میكوشيد با
انتساب سليط-
که كنيز زاده
بود- به علی بن
عبدالله بن
عباس، به
اعتبار
عباسيان خدشه
وارد كند، حكم
به صحيح النسب
بودن سليط
داده شد و
عباسيان
خشمگين از اين
ماجرا
سرانجام سليط
را در باغی
كشتند و جسدش
را پنهان
كردند. ناپديد
شدن سليط موجب
بدگمانی
خليفه به علی
بن عبدالله بن
عباس شد و
برای آنكه از
علی بن
عبدالله بن
عباس در اين
باره اعتراف
بستاند، بر او
تازيانه زد و
دستور داد تا
وی را در شهر
بگردانند.
البته بعدها
عباسيان ادعا
كردند كه
تازيانه
خوردن علی بن
عبدالله بن
عباس به سبب
آن بوده كه وی
خلافت را در
فرزندان خويش
پيشبینی میكرده
است (مقدسی و
اخبار الدولة).
انتساب
ابومسلم به
سلیط کنیز
زاده
در
هيچ یک از اين
روايات
دربارة سن
سليط و بازماندگانش
اشارهای نمیشود،
جز در كتاب
العيون و
الحدائق (ص183) كه
روايت آن با
همة روايات
ديگر متفاوت
است و ظاهراً
تنها به سبب
شهرت انتساب
ابومسلم به
او، از خاندان
بازماندگان
سليط ياد كرده
است.
به
هر حال از
دانشمندان
نسب شناس- كه
آثارشان اینک
در دست است-
فرزندی را به
سليط نسبت
ندادهاند.
منشأ اين
روايت گويا
مربوط بوده به
گزارش آخرين
گفت و گوی
ابومسلم با
خلیفه
ابوجعفر منصور
كه خليفه اين
انتساب را
گناهی بر او
شمرده است
(بلاذری،
دينوری،
يعقوبی، ابن
حبيب، طبری،
ابن خلكان) و
همين موضوع
بعدها، بیآنكه
به اصل ماجرای
اين گفتگو
اشارهای
شود، به مآخذ
راه يافته است
(در اخبار
الدولة، ابن
قتيبه،
المعارف،
شابشتی، ابن
حزم).
بنابراين
بايد در
انتساب چنين
ادعایی به
ابومسلم احتياط
بسيار كرد،
زيرا معلوم
نيست كه وی
چنين ادعایی
كرده باشد تا
مورد عتاب
خليفه قرار
گيرد. خاصه كه
قسمتهایی از
اين روايت فقط
از خود منصور
(خلیفه مسئول
کشتن ابومسلم)
نقل شده است (ذهبی،
در تاريخ).
واضح است كه
انتساب به
سليط در ديدة
عباسيان
گناهی بزرگ به
شمار میرفته و
میتوانسته
یکی از
دستاويزهای
مناسب برای
متهم كردن
ابومسلم و از
ميان برداشتن
او باشد
(بلاذری).
روایات
مجهول در ماخذ
تاریخی ؛
روایات آل معقل
عجلی عرب در
اصفهان ؛ پدر
ابومسلم برده
و مادرش کنیز
ابومسلم
بعنوان برده
پیش ادریس و
عیسی بن معقل
بدنیا آمده ؛
اینان بعدأ از
رجال محبوس
دعوت در زندان
کوفه بودند
يك
نمونة ديگر از
راه يافتن
روايات مجعول
به مآخذ
تاریخی- كه
خالی از طعن
نيست- بيت
هجوآميزی است
كه ابو دلامه
شاعر دلقک مآب
دربار
(ابوجعفر)
منصور
(خلیفه)، در یک قصيده
در ذمّ
ابومسلم گفته
و او را از
«اكراد» خوانده
است (اخبار
الدولة،
بلاذری، ابن
قتيبة، ابن
خلكان).
روايتهای
بسيار ديگری
هست كه آغاز
زندگی
ابومسلم را با
آل معقل عجلی
پيوند میدهد.
در
همة اين
روايات، پدر
ابومسلم بنده
و موالی آل
معقل و مادرش
كنيزی است كه
دقيقاً روشن
نيست از چه
کسی باردار
شده است و خود
ابومسلم در
خانة ادريس بن
معقل و عیسی
بن معقل در
اصفهان به
دنيا آمده و
تا هنگام رفتن
به كوفه و
پيوستن به
شبكة دعوت،
بنده، مملوک و
غلام ايشان
بوده است و
شايد همين
شهرت موجب اينهمه
اغراق گویی
شده است و آل
معقل خود را
پرورش
دهندگان و
بركشندگان
ابومسلم قلمداد
میكردهاند.
خود
منصور (ابو
جعفر منصور
خلیفه و
جانشین ابوالعباس
سفاح اولین
خلیفه عباسی)
هم در آخرين گفت
و گوی خويش با
ابومسلم، او
را بنده عیسی
بن معقل
خوانده و
تحقير كرده
است (ابن اعثم)
و در بیتی از
قصيدهای كه
ابو دلامه در
هجو ابومسلم
سروده ، به
اين موضوع به
تصريح اشاره
شده است.
افزون بر اين
ها، مجموعه
رواياتی هست
كه در آن ها
ابومسلم به سختی
تحقير شده
است. بر پاية
یک روايت كهن
، در سخنی
منسوب به
پيامبر (ص)
مراد از
«لُكَع بن لُكَع»
را ابومسلم
دانستهاند
(نعيم بن حماد)
كه مقصود از
واژة لكع،
میتواند بندة ناكس
و گول و نادان
به طور مطلق
باشد. در یک
روايت ديگر كه
باز شامل
پيشگویی هایی
درباره جنبش
ضد اموی و
«رايات سود»
(درفشهای
سياه) است، از
او به عنوان
مرد «مجهول
النسب» ياد
شده است (ابن فقيه).
همچنين یکی از
سرداران ابومسلم
او را لقيط (=
مجهول النسب،
بچه سر راهی)
خطاب كرده
(صابی، ابن
قتيبه، در
عيون) و سليمان
بن كثير- دایی
خراسانی-
هنگام ورود وی
به خراسان، او
را مجهول
النسب خوانده
است (اخبار الدولة).
همچنين مردی،
نصر بن سيار
(والی خراسان از
طرف بنی امیه)
را به پرهيز و دوری
از فتنهجویی
در خراسان پند
میدهد و
میگويد: به
زودی مردی
«مجهول النسب»
كه سياه در بر
میكند و
همگان را به
دولتی میخواند
و پيروز میشود،
ظهور خواهد
كرد (طبری).
به
هر حال، به
دنيا آمدن
ابومسلم در
اصفهان، موجب
پيوند او با
آن شهر در
اعصار بعدی
شده است. حمزة
اصفهانی نام و
نسب ايرانی او
را در كتاب اصفهان
خود آورده
بوده است
(مجمل
التواريخ). در
یک روايت
منقول از
مداینی،
ابومسلم از
ابوبكر هذلی-
كه از قصهگويان
بود- درباره
چگونگی فتح
«سرزمين خود،
اصفهان» سؤال
كرده است
(ابونعيم). نيز
در ترجمة محدثان
و علمای اصفهان،
نامی و حدیثی
از ابومسلم
آورده شده است
(همو). بعدها
نيز كه
نويسندگان
اصفهانی در
ويژگیهای
اين شهید كتاب
می نوشتند،
نام نسب غالبا
ايرانی
ابومسلم را میآوردهاند
و از خود او
نقل كرده اند
كه میگفت: من
و سلمان در
نسب به هم می
رسيم
(مافروخی).
«علی
بن حمزه
ادیبی» معاصر
حمزه اصفهانی
از تبار برادر
ابومسلم
خراسانی
شخصيتي
به نام علی
بن حمزه- كه
ادیبی معاصر
حمزة اصفهانی
بوده و كتابی
درباره
اصفهان داشته-
نسب خود را به
برادر
ابومسلم
خراسانی می
رسانده است
(ياقوت، در معجم
الادباء ،
ابن خلكان،
ابن حجر) و در
مجملالتواريخ،
در اين مأخذ،
علی بن حمزه
مذكور با شخصيت
ديگری خلط شده
است. از ديگر
نكات مهم در پيوندی
كه بعدها
ابومسلم با
مردم اصفهان
يافته، اينكه
محمد بن احمد
مقدسی گفته
است كه رايجترين
كنيه در
اصفهان
ابومسلم بوده
است. شايد باز
به همين سبب
است كه در طول
سده 4 ه.ق، دست
كم 12 محدث
مشهور
اصفهانی كه
ابونعيم از
آنان ياد
كرده، نام
عبدالرحمان و
كنية ابومسلم
داشتهاند.
روایات
زادگاه
ابومسلم
جز
اينها،
زادگاه
ابومسلم و يا
پدرش را شهرهای
بوشنج (پوشنگ)
در اطراف هرات
(یاقوت، در
بلدان) يا
خُطَرنيه، در
اطراف كوفه
(بلاذری، طبری)
نيز دانستهاند.
تا اينجا
ملاحظه شد كه
بنده بودن
ابومسلم با
عرب بودنش و
عرب بودن او
با مجهول
النسب بودنش
تا چه اندازه
تناقض دارد،
اما چند روايت
كهن ديگر در
كتاب اخبار
الدولة ال
عباسية هست كه
با برخی
روايات در
مآخذ ديگر
همخوانی دارد
و شايد بر
مبنای آنها
بتوان به
نتایجی دست
يافت.
پدر
و خانواده
ابومسلم از
دهقانهای
اصفهان
روایتی،
ابومسلم را از
خانواده
دهقانهای اصفهان
معرفی میكند.
بنابر یک
روايت مهم
ديگر، پدر و
خانوادة ابومسلم
در اصفهان، در
قريهای كه از
آنِ (متعلق
داشتن) مردی
خزاعی (از
اعراب بوده)
بود، ساكن
بودند و او در
ستاندن خراج
از ايشان سختگيری
میكرد (مرد
عرب خزاعی
صاحب قریه)،
پس از نزد او
گريخته و به
ادريس بن معقل
عجلی (آل معقل
عجلی) كه او
نيز از زمينداران
آن منطقه بود،
پناه بردند.
اين روايت، با
آنچه پيشتر
از اطلاع
ابومسلم از
نام و نسب
ايرانی خود
آورديم و نيز
كوشش طبقة
دهقانان برای
حفظ سلسله نسب
خود- كه
بيشتر به
شاهان اسطورهای
پيشداديان و
كيانيان میرسيد
و دامنة آن
دست كم تا قرن 4
ه.ق ادامه
داشت- تطابق
میكند.
نیای
مادری
ابومسلم
در
اين روايت
همچنين سخن از
نيای مادری
ابومسلم میرود
كه سرپرستی او
را برعهده
داشته است. پس
پدر ابومسلم،
احتمالاً
بسيار زود-
پيش يا اندکی
پس از تولد او-
درگذشته بوده
است و اين با
آن گفتة
ابومسلم
موافق است كه
«پدرم در جایی
جز موطن خويش
از ميان رفت». اين
نكته همچنين
نشان میدهد
كه ابومسلم از
سرنوشت پدر
خويش آگاه بود
و به کمک یک
روايت ديگر میتوان
تا حدّی
سرگذشت پدر او
را نيز روشن
كرد: بر پاية
اين روايت
منقول از آل
معقل كه
آميخته به
پارهای
افزودههای
آنان است، پدر
ابومسلم از
پيش با ادريس
بن معقل آشنا
بوده و بعد
برای جنگ به
مرز(=ثغر) رفته
و همانجا
درگذشته است
(ابونعيم). خود اين
نكته با آنچه
ابومسلم
درباره پدر
خويش گفته و
نيز آشنایی
قبلی آل معقل
و خانوادة
ابومسلم- كه
شايد به همين
سبب به آل
معقل پناه
بردهاند-
سازگار است.
نخستين
تشكل
هواداران آل
عباس در کوفه (100
ه.ق)
آشنایی
ابومسلم 7
ساله با
طرفداران
عباسی ؛ آشنایی
با ابوموسی
سرّاج از
نخستين
هواداران آل
عباس در كوفه
نخستين
كس از
طرفداران
عباسی كه
ابومسلم با او
آشنا شد،
ابوموسی
سرّاج است.
آگاهی های ما
دربارة
ابوموسی
بسيار اندک
است و آشنایی
با او میتواند
تا حدّی در
روشن ساختن سرگذشت
ابومسلم مؤثر
باشد. در
اخبارالدولة
در روایتی از
نخستين
هواداران آل
عباس در كوفه
كه نخستين
تشكل را در
حدود سال 100 ه.ق
به وجود
آوردند، به
نام موسی بن
سُرَيج (تاريخ
الخلفاء ،
شريح) سرّاج
اشاره شده
است. در دو
روايت ديگر
تنها به نام
ابوموسی
سرّاج اشاره
شده است
(اخبارالدولة).
در روايات
ديگر به
نامهای ديگری
برمیخوريم
كه بیگمان
همگی یک
نفرند: عیسی
بن موسی سراج
(خطيب، ابن
اثير)،
ابوموسی عیسی
بن ابراهيم
سراج (بلاذری،
اخبار
الدولة)،
ابواسحاق (سراج)
و به طور مطلق
ابوموسی
سرّاج.
محمد
بن علی پدر
ابراهیم امام
، رهبر دعوت
عباسی ، رهبر
طرفداران
عباسی
ابوموسی
سرّاج مسئول
نامههای
هواداران
كوفه برای
محمد بن علی
پدر ابراهیم
امام
احتمال
آنكه شخص
مذكور(ابوموسی
سرّاج) برای پنهان
كردن كار خود
در "دعوت" نام
و كنيهاش را
تغيير میداده،
بعيد نيست،
اما در اين
نكته نمیتوان
ترديد كرد كه
او شغل سراجی
و لگام سازی داشته
و برای فروش
مصنوعات خود
به نواحی جبل
و خاصّه
اصفهان سفر می
كرده و اهل
كوفه بوده و
از بزرگان امر
دعوتش می
شمردهاند
(مقريزی،
المقفی).
از
فحوای یک خبر
نيز روشن میشود
كه اين
ابوموسی
سرّاج، نامههای
هواداران
كوفی را كه به
سبب شغلش كمتر
سوءظن برمیانگيخت،
نزد محمد بن
علی میبرد
(اخبار
الدولة). به
روایتی
ابوموسی
سرّاج با پدر
ابومسلم نيز
آشنا بود و
همو ابومسلم
را به ابوموسی
سراج سپرد و
او در 7 سالگی
با ابوموسی
سرّاج به كوفه
آمد (خطيب،
ابن اثير)؛
گرچه ممكن است
درباره کمی سن
ابومسلم
اندکی مبالغه شده
باشد.
ابومسلم
فرزند وشیکه
کنیز ؛ ابو
مسلم در اواخر
حکمرانی خالد بن
عبدالله اموی
(120 ه.ق)
ابومسلم
واسطه رجال
محبوس و آزاد
با محمد بن علی
(پدر ابراهیم
امام)، رهبر
دعوت عباسی (120
ه.ق)
براساس
همة اين
روايات- كه
يكديگر را
تكميل میكنند-
به دنيا آمدن
ابومسلم از
كنيزکی كه او
را وشيكه
ناميدهاند
(بلاذری) و
داستان های
متعدد درباره
پدرش و نيز
تولد ابومسلم
در خانة آل
معقل درست به
نظر نمیرسد.
افزون بر اين،
از دو روايت
ديگر چنين برمیآيد
كه ابومسلم
توسط آل معقل
به ابوموسی
سراج معرفی شد
تا احتمالا به
شغل سراجی
مشغول شود (مقريزی).
به
هر حال،
احتمال آنكه
همگی اين
افراد از پيش
با هم آشنا
بوده و
ارتباط
میداشتهاند،
فراوان است.
مضمون برخی از
روايات حاکی از
آن است كه
ابومسلم
همراه
ابوموسی سراج
در اواخر دورة
حكمرانی خالد
بن عبدالله،
به عراق و كوفه
آمد (در
سفرهای بعدی).
گروهی از رجال
دعوت- كه اسد
بن عبدالله
قسری آنان را
در خراسان
دستگير و به
كوفه گسيل
كرده بود- و
نيز عیسی عجلی
و برادرش
(ادریس) در
همين زمان در
زندان بودند.
ابومسلم كه به
عنوان غلام آل
معقل، به نزد
ايشان رفت و
آمد میكرد،
واسطة رجال
محبوس و آزاد،
همچون ابوموسی
سراج بود.
رجال محبوس
دعوت نيز
ابومسلم را
برای تأمين
نيازهای خود
به كوفه میفرستادند،
تا آنكه نزد
ابراهيم امام
راه يافت
(اخبار
الدولة)؛ اما
در چند نكته
بايد تأمل كرد.
امارت
خالد بن
عبدالله در
عراق (115 تا 120 ه.ق)
امارت
خالد بن
عبدالله از
طرف خلیفه
اموی در عراق
تا 120 ه.ق ادامه
داشت و اسد
برادر او نيز
در همين سال
درگذشت (طبری).
پس اين
اتفاقات میبايد
پيش از اين
تاريخ روی
داده باشد و
در اين زمان
محمد بن علی،
رهبر دعوت،
هنوز زنده
بود. بنابراين،
بخش پايانی
روايت درباره
ابراهيم امام
درست نمینمايد،
اما میتوان
حدس زد كه
ابومسلم، از
سوی ابوموسی
سراج مأمور
ارتباط با
رجال محبوس
دعوت بود و
برای پنهان
كردن اين
مأموريت، خود
را غلام آل
معقل میخواند
و يا آنان او
را چنين معرفی
میكرده آند
و به همين
بهانه به
زندان رفت و
آمد داشت.
در
ضمن، معلوم
نيست كه
آشنایی
ابومسلم با
دعوت عباسی در
زندان صورت
گرفته باشد،
چه روايت
ديگری در دست
است كه نشان
میدهد كه
ابومسلم
هنگامی كه
همراه با
ابوموسی سراج
به كار
بازرگانی میپرداخت،
با وی نزد
محمد بن علی
آمد و شد
داشته است
(اخبارالدولة).
اما در عراق و
شام برای آنكه
رفت و آمد،
سوءظن عوامل
اموی را
برنيانگيزد،
گاه خود را
غلام آل معقل
مینموده و
گاهی همچنان
در خدمات
ابوموسی
سرّاج به كار
سراجی مشغول
بوده است.
تعيين دقيق
تاريخ اين
حوادث ممكن
نيست، ولی میتوان
آن را بين
سالهای 115 تا 120
ه.ق كه خالد بن
عبدالله بر
عراق حكم میراند،
دانست، از سوی
ديگر بررسی
سالزاد ابومسلم
میتواند تا
حدودی مؤثر
باشد.
زادروز
ابو مسلم (بین 100
تا 105 ه.ق) ؛
درگذشت محمد
بن علی (124 یا 125 ه.ق)
ابراهیم
امام ،
ابوالعباس
سفاح و
ابوجعفر منصور=
پسران محمد بن
علی بن
عبدالله بن
عباس
در
يك روايت گفته
شده كه
ابومسلم به
هنگام ورود به
خدمت محمد بن
علی و سپس
آمدنش با
ابوموسی سراج
به كوفه، 20
ساله بوده است
(همانجا). با
توجه به تاريخ
درگذشت محمد
بن علی در 124 يا 125
ه.ق، میتوان
تولد ابومسلم
را بين سالهای
100 تا 105 ه.ق تعيين
كرد و در برخی
مأخذ سال تولد
او صريحاً 100 ه.ق
ذكر شده است
(ابن قتيبه،
در المعارف،
ابن خلكان،
«تاريخ
خلفاء»، كه در
سال 102 ه.ق آورده
است).
قیام
مغیره بن سعید
در کوفه (119 ه.ق)
ابومسلم
از ياران مالک
بن اعين جهنی
، از شیعیان
نزدیک به جعفر
صادق
از
سوی ديگر
روايت بسيار
نادر ولی مهمی
در دست است كه
نشان میدهد
ابومسلم با
ديگر شيعيان
كوفه بیارتباط نبوده
است. اين
ماجرا به 119 ه.ق
باز میگردد
كه مغيرة بن
سعيد در كوفه
قيام كرد. اين
مغيره و
يارانش همگی
عقايد
غلوآميز
داشتند. در اين
روايت گفته
شده كه
ابومسلم از
ياران مالك بن
اعين جهنی بود
و اين مالک،
از شيعيان
نزدیک به حضرت
صادق(ع) به شمار
میرفت و گويا
با جنبش مغيره
مرتبط
بود(طبری).
در
واقع پس از
قلع و قمع
مغيره بن سعید
و ياران اندكش،
مالک بن اعين
جهنی ارتباط
با مغيره را
انكار كرد و بعد
كه نزد ياران
خود كه
ابومسلم نيز
در ميان ايشان
بود، بازگشت،
در ابياتی به
زيرکی خويش در
فرار از اتهام
همكاری با
مغيره افتخار
كرد؛ بعدها
ابومسلم قدرت
يافت، میگفت:
اگر مالك را
بيابم، به سبب
آنكه خودش را
از مغيره جدا
دانست، میكشم
(همانجا). از
اين روايت
چنين برمیآيد
كه ابومسلم در
حدود سال 120 ه.ق
یعنی در حوالی
قيام مغيره در
كوفه بوده و
با شيعيان
ديگر نيز ارتباط
داشته است،
اما چگونگی
اين ارتباط
روشن نيست.
از
حدود سال 120 تا 124
ه.ق خبر ديگری
از فعاليتهای
ابومسلم در
دست نيست،
گرچه بعيد
نيست كه وی در اين
سالها به
فعاليتهای
اقتصادی هم میپرداخته
است؛ چنانكه
گفتهاند از
سوی عیسی بن
معقل، بر یکی
از ديه های او وكيل
بوده است
(اخبارالدولة).
رکود
در دعوت عباسی
بعد از مرگ
محمد بن علی
(از 120 تا 125 ه.ق)
رهبر دعوت
عباسی ؛
ابراهیم امام
جانشین پدرش
محمد بن علی
جنبش
زيد بن علی (ع)
در كوفه (122 ه.ق) ؛
بُكير بن ماهان
از رهبران
دعوت عباسی
مخالف جنبش
زید بن علی
همچنين
میبايد در
اين دوره،
اوضاع کلی
«دعوت» را در
نظر گرفت. بسيار
محتمل به نظر
میرسد كه دو
عامل موجب
ركود موقتی آن
شده باشد:
- یکی آنكه
اقدامات
خودسرانه و
عقايد
غلوآميز خداش-
كه از داعيان
گسيل شده به
خراسان بود و
سرانجام كشته
شد (بدستور
ابومسلم)- تا
حدّی در برانگيختن
حسّ بیاعتمادی
ميان داعيان و
رهبران دعوت
عباسی مؤثر
بود (طبری).
ظاهراً
رهبران دعوت
میكوشيدند تا
تفاوت ميان
جنبش خود و
ديگر تحركات
ضد اموی را تا
حدودی
آشكارتر كنند.
در اين ميان
میتوان به
جنبش زيد بن
علی (ع) در كوفه
(122 ه.ق) اشاره كرد
كه رهبران
اصلی دعوت،
همچون بُكير
بن ماهان كه
از سوی
هواداران دعوت
برای پيوستن
به اين جنبش
سخت تحت فشار
بود، همگان را
از ياری
رساندن به زيد
برحذر میداشت
(اخبارالدولة).
- عامل
دوم مربوط است
به مرگ محمد
بن علی و جانشینی
ابراهيم امام
كه به هر حال
تجديد ارتباط
و احياناً
سازماندهی
دعوت را مدّتی
به تأخير
افكند.
حكومت
يوسف بن عمر
در عراق ؛
ابومسلم رابط
میان بکیر بن
ماهان و
ابراهیم امام
و ابو سلمه خلال
(داماد بُکیر
بن ماهان)
رهبری
داعیان با
ابوسلمه خلال
بعد از مرگ
بُکیر بن
ماهان
به
هر حال در
روايات
موجود،
زندانی شدن
رجال دعوت و
آل معقل به
همان گونه كه
در زمان
حكمرانی خالد
بن عبدالله
آمده بود،
دوباره در
حكومت يوسف بن
عمر تكرار شده
و اين بار
ابومسلم به
عنوان بندهای
ميان بكير بن
ماهان و
دامادش
ابوسلمة خلال و
ابراهيم امام
دست به دست میشده
است.
تاريخ
اين حوادث را
تا حدودی میتوان
تعيين كرد:
هنگامی كه
محمد بن علی
درگذشت، بكير
بن ماهان از
نزد ابراهيم
امام به
خراسان رفت و
تغيير رهبری
به اطلاع
پيروان
رسانيد و سپس
در 125 ه.ق همراه
عدهای از
آنان به كوفه
آمد (همان).
اينان همگی با
ابراهيم امام
در مكّه
ملاقات كردند
و بكير و ابوسلمه،
همراه وی به
شراه رفتند
(همان) و در
همانجا خبر
كشته شدن یحیی
بن زيد-
كه بكير
هواداران را
به كناره
گيری از او
واداشته بود-
به آنان رسيد
(همان، و طبری).
چون بكير و
ابوسلمه به
كوفه آمدند،
بكير دستگير
شد و به زندان
افتاد (اخبار
الدولة، طبری،
گرچه تاريخ 124
ه.ق برای اين
روايت نمیتواند
دقيق باشد).
گفتهاند در
همين زندان
یکی از آل
معقل هم در
حبس بود و
ابومسلم خدمت
او میكرد و
بكير چنين
وانمود كه
ابومسلم را از
آل معقل خريده
است (همانجا).
روايت ديگری
مبنی بر آنكه
ابومسلم در
زندان با بكير
آشنا شد
(اخبارالدولة)،
اين گزارش را تأييد
میكند. اما
بكير دو ماه
بيش زنده
نماند و رهبری
داعيان
(ظاهراً در
رمضان يا شوال
126 ه.ق) به ابوسلمة
خلال انتقال
يافت.
ابومسلم
با ابوسلمه
خلال رهبر
داعیان خراسان
و عراق در
خراسان (126 ه.ق)
بكير
بن ماهان پيش
از درگذشت، از
ابوسلمه خواست
تا «رايات سود»
را به خراسان
ببرد و ميان
هواداران
بپراكند. ابوسلمه
به خراسان رفت
و ابومسلم را
با خود برد. در
اينجا میبايد
نكاتی را به
دقت بررسی
كنيم. ابوسلمه
(ابوسلمه خلال
رهبر جدید
داعیان عراق و
خراسان) كه
ظاهرا شغل
صرافی داشت،
برمبنای
روایتی كه در
مآخذ ديگر
ديده نمیشود،
ابومسلم را از
عیسی بن معقل
عجلی خريد و
او را به
عنوان خادم با
خود به خراسان
برد. از یک روايت
ديگر چنين
برمیآيد كه
ابومسلم-
احتمالاً
زمانی كه بكير
بن ماهان در
زندان بود- از
سوی او نزد
ابوسلمه رفت و
آمد میكرد.
حتی گفتهاند
در اين كه
ابوسلمه،
ابومسلم را خريده
بود، ترديد
نمیتوان كرد.
پنهان
كاری رهبران
دعوت تا
بدانجا بود كه
ابوسلمه یک
چند ابومسلم
را در دكّان
خويش به كار
صرافی گماشت،
گرچه ابومسلم
همچنان نزد
ابوموسی سراج
نيز رفت و آمد
داشت. اينكه
ابومسلم
بارها به
عنوان غلام و
خادم و بنده،
ميان آل معقل
و ابوموسی
سراج و بكير
بن ماهان و
ابوسلمة خلال
دست به دست میشد،
علت ديگری جز
كوشش برای
پنهان داشتن
فعاليتهای ضد
اموی نداشته
است؛ چنان كه
حتی برخی از
رجال نزدیک به
شبكة داعيان
نيز از چگونگی
كار ابومسلم
بیاطلاع
بودند. مثلاً
یکی از آنان
به ابوسلمه گفته
بود كه من در
اين غلام هيأت
بندگان نمیبينم
(همان) و
نامهای متعدد
او هم، تأييدی
است بر همين
موضوع.
آمادگی
برای سال 130 ه.ق
(آشکار کردن
امر دعوت عباسی=قیام
برعلیه خلیفه
اموی)
بازگشت
ابوسلمه و
ابومسلم به
کوفه (127 ه.ق) ؛
ابومسلم نزد
ابراهیم امام
؛ ضحاک بن قيس
خارجی حاکم
کوفه
«بنومُسليه»
و موالی آنها
از مهمترين
اركان دعوت
عباسی
به
هر حال
ابوسلمه به
خراسان رفت و
درباره آشكار
كردن قيام و
جامههای
سياه در 130 ه.ق- که
پيش از اين
درباره آن
توافق شده
بود- به
هواداران
دعوت تأكيد
كرد و ابومسلم
را نيز برای
اين كار به
جاهایی فرستاد.
آنگاه هر دو
با هم به كوفه
درآمدند (127 ه.ق) كه
ضحاک بن قيس
خارجی بر آن
مسلط شده بود
(ابن اثير).
چندی بعد
ابوسلمه با
ابومسلم به
شراه نزد ابراهيم
امام رفتند.
از پارهای
گزارشها چنين
برمیآيد كه
ابومسلم
قبلاً نيز
شايد از سوی
محمد بن علی
(اخبارالدولة)
یکی دوبار به
خراسان رفته
بود، اما در
اعتماد به اين
روايات می
بايد بسی
احتياط
كرد، زيرا
بعيد نيست كه
با حوادث بعدی
خلط شده باشد. همچنين
بايد به اين
نكته توجه كرد
كه احتمالاً
ابومسلم پيشتر
نيز نزد
ابراهيم امام
رفته بود و
حتی گفتهآند
ابراهيم امام
، ابومسلم را
نزد پدرش محمد
بن علی ديده
بوده است. از
یک گفتة خود
ابومسلم نيز
چنين برمیآيد
كه در حدود سال
126 ه.ق كه يزيد
ناقص در مسجد
دمشق نخستين
خطبة خويش را
ايراد كرد،
ابومسلم
همراه
ابراهيم امام
بوده است
(طبری).
به
هر حال،
ابراهيم امام
كه گفتهاند
از زيرکی و
هوشمندی
ابومسلم در
شگفت شده بود،
درباره او از
ابوسلمه
پرسيد و
ابوسلمه بنا
بر اين گزارش
او را آزاد
كرده خود
خواند و گفت
كه میتواند
او را به
ابراهيم امام
وا گذارد، و
ابراهيم امام
پذيرفت
(اخبارالدولة).
ابومسلم مدتی-
ظاهراً یکی دو
سال- نزد
ابراهيم امام
ماند و چندان
به وی نزدیک
بود كه همگان
گمان میبردند
كه بنده اوست
(بلاذری). گفتهاند
هنگامی كه
ابومسلم به
ابراهيم امام
پيوست
ابراهيم از او
خواست كه نام
و كنيهاش را
تغيير دهد
(اخبارالدولة).
سپس نيز «ولاء»
او را پذيرفت
و اين موضوع و
تغيير نام وی
را به اطلاع
هواداران كوفی
خود رسانيد.
دو نكته بايد
در اينجا روشن
شود:
- بندگی
ابومسلم،
ابوسلمه را-
که خود از
موالی بود- و
سپس ابراهيم
امام را و
شيوع چنين
امری ميان
داعيان، خود
احتمالا از
سياستهای
عباسيان بود،
برای پيش برد
امر دعوت.
ارتباط
ابومسلم با
ابوسلمه موجب
شد تا
«بنومُسليه» و
موالی آنها كه
یکی از مهمترين
اركان دعوت
شمرده میشدند
و ابوسلمه
خود، پس از
دامادی بكير-
از مولاهای
بنومسليه- از
ايشان به شمار
میرفت،
ابومسلم را از
آن خود محسوب
دارند.
- ديگر
آنكه در اين
صورت ابراهيم
امام میتوانست
او را به
عنوان یکی از
اعضای خاندان
خود نزد
خراسانيان
بفرستد كه از
وی چنين تقاضایی
داشتند (طبری).
رفتن
دوباره
ابومسلم به
خراسان و
ارتباط با داعیان
مقیم خراسان (129
هجری قمری/ 747
میلادی)
سليمان
بن كثير رهبر
داعيان
خراسان
درباره
رفتن ابومسلم
به خراسان و
ارتباط با داعيان
مقيم آنجا، در
منابع روايات
آشفتهای نقل
شده است. اين
نكته كه رفت و
آمد داعيان خراسانی
به كوفه- كه
غالبا به
بهانه حج صورت
میگرفت- در
چند نوبت
انجام شده و
نام داعيان در
مواردی
متفاوت آمده،
قابل توجه
است. چنان كه
ديديم، پس از
درگذشت محمد
بن علی و
جانشینی ابراهيم
امام پسرش،
بكير بن ماهان
به خراسان رفت
و گروهی از
داعيان را به
ملاقات با
ابراهيم امام
برانگيخت و
اينان همگی در
125 ه.ق وارد كوفه
شدند
(اخبارالدولة).
نكتة مهم
اينجاست كه
نام سليمان بن
كثير، رهبر داعيان
خراسان، در
بين آنان
نيست. به هر
حال، اينان
همگی دعوت
كرده بودند كه
ابراهيم امام
را در مكه
ملاقات كنند.
پس همراه ابوسلمه
خلال به مكه
رفتند و مالی
را كه گرد آورده
بودند، به
ابراهيم امام
سپردند.
اختلاف
داعیان
خراسان با
داعیان عراق ،
بخاطر یاری
نرساندن به
قیام زید بن
علی
در
يك روايت
ديگر- كه نام
سليمان بن
كثير بين داعيان
ديده میشود-
همين گزارش
تكرار شده و
آمده است كه
ابومسلم
همراه ايشان
به مكه رفت و
ظاهراً
ابراهيم امام
در آنجا
نخستين بار
ابومسلم را
ديد. اما ذكر
نام سليمان بن
كثير در اين
روايت، به
احتمال
فراوان مربوط
به ماجرای
ديگری است كه
در حدود سال 124
ه.ق اتفاق
افتاد و سليمان
بن کثیر و چند
داعی ديگر در
سر راه حج به
كوفه درآمدند
و نخستين بار
ابومسلم را
نزد آل معقل و
ديگر داعيان
ديدند و چون
درباره او پرس
و جو كردند،
پاسخ شنيدند
كه: غلامی است
از سراجان كه
همراه ماست
(طبری، ازدی).
اينكه آنان
نخواستند
هويت واقعی
ابومسلم را
برای داعيان
خراسانی
آشكار كنند،
ظاهراً معلول
اختلاف سياسی
ميان داعيان
عراقی و
خراسانی بر سر
دعوت بر ضد
امویه بود،
زيرا چنانكه
بعدها روشن
شد، وجود
سليمان بن
كثير و كسانی
چون او تمایلی
به ديگر
خاندانهای
هاشمی داشتند
و خردهگيری
داعيان
خراسانی كه با
بكير بن ماهان
آمده بودند،
از ابراهيم
امام در مورد
ياری نرساندن
به زيد بن علی
و تنها گذاردن
فرزندش یحیی
(اخبارالدولة)
نشان از همين
اختلاف دارد.
در اين باب
همچنين میتوان
از لاهز بن
قريظ
نام برد كه
یکی از اين
ديداركنندگان
و خود از
داعيان بود و
بعدها موجب
نجات جان نصر
بن سيار از
دست ابومسلم
شد و به گونهای
او را فراری
داد و ابومسلم
به همين سبب
دستور داد تا
او را گردن
زدند (يعقوبی،
طبری).
سفارش
ابراهیم امام
به ابومسلم
قبل از سفر به خراسان
برای آمادگی
آشکار شدن امر
دعوت
«یک تن
عرب زبان در
خراسان بر جای
نماند»
به
هرحال ابراهيم
امام كار
خراسان را به
ابومسلم سپرد
و هواداران
خويش را به
طاعت از او
دستور داد.
اين كار به
تقاضای خود
داعيان صورت
گرفت كه زمان
را برای آشكار
شدن امر دعوت،
به سبب
نزاعهای گسترده
ميان عرب ها
مناسب میديدند،
گفتهاند كه
ابراهيم امام
پيش از آنكه
ابومسلم را
گسيل كند، به
او گفت:
«ای
عبدالرحمان،
تو از ما اهل
بيت هستی
(اِنّكَ رجُلً
مِنّا اهل
البيت) و سپس
سفارش كرد كه
با يمانيان
(یمنی ها) نيكو
رفتار كند و
با ايشان باشد،
چه قيام جز به
ياری آنان به
جایی نرسد، اما
به ربيعه
بدگمان باشد و
در كار مضريان
نيكو بنگرد كه
ايشان دشمنان
خانگی هستند و
هر كه را از
آنان كه
درباره او
بدگمان است،
بكشد و اگر
توانست در
خراسان یک تن
عرب زبان بر
جای نگذارد و
حتی از كشتن
بچهای كه
درباره او
بدگمان است،
درنگذرد و
ديگر آنكه با
سليمان بن
كثير مخالفتی
نكند.» (العيون،
مقريزی،
المقفی،
النزاع).
چند
تن از محققان
در صحت انتساب
اين وصيت- كه در
چند مأخذ كهن
با اندک
تفاوتی ياد
شده- خاصه در
اين نكته كه :
«یک تن عرب
زبان در
خراسان بر جای
نماند»، ترديد
كردهاند
(فاروق عمر،
فرای). با توجه
به حضور گروهی
از عرب ها در
شبكة دعوت و
نيز اينكه
ابراهيم امام
خود عرب بود،
اظهار اين مطلب
توسط او اندکی
بعيد به نظر
میرسد. اينكه
ابومسلم اين
وصيت را
كاملاً اجرا كرد
يا نه، چندان
به اصل موضوع
ارتباطی
ندارد، اما
بايد توجه
كنيم كه
عباسيان در
دعوت خود اساساً
به موالی-
یعنی
ايرانيان-
تكيه داشتند و
برای دست
يافتن به هدف
خود بسيار
كارهای ديگر
كرده بودند كه
بیسابقه بود و
هيچ بعيد نيست
كه تا اينجا
نيز پيش رفته
باشند.
وانگهی، در
اينجا حساب
بنیهاشم از
ديگر عرب ها
جدا بود وگرنه
ايرانيان گرد
آنان فراهم
نمیآمدند.
اين ويژگی
ايشان بی گمان
مربوط بود به
شگردِ كار
آنان مبنی بر
تأكيد اصل
تساوی ميان
مسلمانان كه
اعراب ديگر،
عملاً به آن
توجه نمیكردند.
افزون بر
اينها، دو
نكتة ديگر
قابل تأمل
است:
- نخست
آنكه یکی از
علل دستگيری
ابراهيم امام
و سپس قتل او
را دستيابی
امويان به
نامهای شامل
همين گونه
سفارش ها به
ابومسلم دانستهاند
(اخبارالدولة،
و طبری).
- ديگر
آنكه، مضامين
همين سفارش
بعدها خصوصاً توسط
ابومسلم در
خراسان تكرار
شد (اخبارالدولة)
و از فحوای
روايت بر میآيد
كه خبر اين
سفارش در
منطقه شايع
بوده است.
ابومسلم
در خراسان و
دیدار با
داعیان
خراسان (129 ه.ق / 747 م.)
دختر
داعی
ابوالنجم به
عقد ابومسلم
رفت
و آمد ابومسلم
به خراسان و
نخستين ديدار
او با داعيان
در مآخذ به
گونة آشفتهای
نقل شده است.
در واقع
ابومسلم در 129
هجری قمری/747
میلادی به
خراسان رفت و
در خانة یکی
از داعيان به
نام ابوالنجم-
كه ابراهيم
امام دختر او
را به عقد
ابومسلم
درآورده بود
(طبری)- فرود
آمد.
سفيدنج
از توابع مرو
، جايگاه
خزاعيان
(عربان) ؛
ابومسلم پیش
سلیمان بن
کثیر و دیگر
داعیان خراسان
ریاست
دعوت با
ابومسلم ؛
درفش رایت نصر
از ابراهیم
امام
داعیان
در سفيدنج از
توابع مرو كه
جايگاه خزاعيان
بود، گرد
آمدند،
ابومسلم،
نامة ابراهيم
امام را به
ايشان نشان
داد. ابو
منصور نامی از
داعيان كه
مأمور گشودن و
خواندن نامههای
ابراهيم امام
و پاسخ به او
بود، نامة
ابراهيم امام
را بر ياران
خواند،
سليمان بن
كثير چنان
خشمناک شد كه
ابومسلم را
دشنام گفت و
به ابومنصور
دستور داد تا
آنچه را كه
گفته برای
ابراهيم امام
بنويسد. گرچه
ديگر داعيان
لب به سرزنش
سليمان بن
کثیر گشودند،
اما او دواتی
به سوی
ابومسلم
پرتاب كرد،
چنانكه از
گونة ابومسلم
خون روان شد و
سپس داعيان
متفرق شدند
(اخبارالدولة
، طبری).
پس
از اين ماجرا
ظاهراً
ابومسلم
خواست كه به
سوی ابراهيم
امام باز
گردد، اما یکی
از داعيان به
نام ابو داوود
خالد بن
ابراهيم،
نقبا را گرد
آورد و ايشان
را به سبب
مخالفت با
ابراهيم امام
و بدرفتاری با
ابومسلم سخت
سرزنش كرد. پس
داعيان كسانی
را گسيل كردند
و ابومسلم را
از ميانة راه
(قومس) باز
گرداندند (ابن
اثير).
موضوع
ديگری نيز
موجب موفقيت
ابومسلم در
اين مرحله شد
و آن اينكه
داعيان چندان
از سليمان بن
كثير- كه
ظاهراً بسيار
مستبدانه عمل
میكرد-
ناخشنود
بودند كه
اینک، با
رياست ابومسلم،
از كاسته شدن
ابهت سليمان
بن کثیر،
استقبال میكردند
(اخبارالدولة).
طبری به نقل
از مداینی سبب
بازگشتن
ابومسلم از
خراسان را
وصول نامهای
از ابراهيم
امام دانسته
است كه دستور
داده بود به
سوی او حركت
كند (جمادی الآخر
129 ه.ق)، اما
درستی اين
روايت با توجه
به آنچه
درباره
فرستادن
ابومسلم به
خراسان گفتهاند،
محل ترديد
تواند بود.
افزون بر آن
آوردهاند كه
ابومسلم در
هيأت
بازرگانان و
به انگيزه حج
راه میسپرد
كه در حدود
نسا ، نامهای
از ابراهيم
امام به او
رسيد، اما او
به راه ادامه
داد تا در
قومس نامه
ديگری از
ابراهيم امام
دريافت كرد كه
در ضمن
فرستادن
درفشی معروف
به«رايت نصر»
به او دستور
داده بود، از
هر جا كه هست
به خراسان باز
گردد و قحطبه
را به سوی او
بفرستد تا در
موسم حج با
يكديگر
ملاقات كنند و
نامهای به
همين وسيله
برای سليمان
بن كثير
فرستاده بود.
رسيدن اين
نامهها و
بازگشت
ابومسلم به
خراسان تا
حدودی اسرار
آميز باقی
مانده است. در
واقع ابراهيم
امام یک نامه
بيشتر
نفرستاده بود
كه آن هم به
سبب آنكه
آورندگانش
دستگير شدند،
دير به دست
ابومسلم رسيد.
نامه مشتمل بر
هر دستوری كه
بود، ابومسلم
نمیتوانست
با وضع پيش
آمده به
خراسان باز
گردد، بنابراين
به راه ادامه
داد تا چنان
كه ديديم داعيان
او را از ميانة
راه باز
گرداندند و
هيچ بعيد نيست
كه نامة دوم و
نامه به
سليمان بن
كثير در همين
هنگام به دست
او رسيده
باشد.
طبری
و وقايع سال 128
ه.ق
طبری
در وقايع سال 128
ه.ق، از اينكه
داعيان، ابومسلم
را
نپذيرفتند،
سخن رانده است
و به گفتة همو
ابراهيم امام
در ملاقات
سران دعوت در
مكه با وی كه
در 129 ه.ق روی
داد، در اين
باب چنين گفت
كه رياست دعوت
را پيشتر به
سليمان ابن
كثير و
ابراهيم بن
سلمه نيز پيشنهاد
كرده بود، ولی
آنان
نپذيرفته
بودند، او نيز
ابومسلم را
گسيل كرد.
سرانجام
دوباره بر
اطاعت داعيان
از او تأكيد
ورزيد.
آشكار
کردن دعوت در
محرم 130 ه.ق
قریه
فنین
ابوداوود
اولین منزل
ابومسلم در اطراف
مرو مرکز
خراسان
ابومسلم
به خراسان
بازگشت و بر
اساس روايت ابوالخطاب
در سه شنبه 9
شعبان 129 ه.ق به
قرية فنين- در
اطراف مرو كه قریه
ابوداوود
مذكور بود-
وارد شد و
آنجا منزل كرد
و چند تن از
داعيان را
برای اعلام
آمادگی
هواداران، به طخارستان،
مرورود و
خوارزم گسيل
كرد.
نامه
ابراهیم امام
به سلیمان بن
کثیر
خود
او (ابومسلم)
هم در اوايل
رمضان همان
سال با نامهای
كه ابراهيم
امام برای
سليمان بن
کثیر نوشته
بود، وارد
قرية سفيدنج
شد و نامة خود
را نيز برای
او خواند كه
در آن آمده
بود اگر
سليمان مسئوليت
اظهار دعوت را
میپذيرد، از
او اطاعت كند
و اگر نه در
هيچ كاری با
سليمان بن
کثیر مخالفت
نكند.
اين
بار سليمان
نرمخویی كرد و
ابومسلم نيز
به او قول
اطاعت و
همكاری داد.
آنگاه
ابومسلم كسانی
به اطراف
فرستاد تا همه
را به آمادگی
برای آشكار
شدن دعوت در
محرم 130 ه.ق آگاه
سازند، و
سليمان بن
کثیر نيز
تصميمات او را
تأييد كرد
(اخبارالدولة)،
اما یک موضوع موجب
شد كه ابومسلم
به فعاليتهای
خود سرعت بخشد:
نصر بن سيار
(والی خراسان
از طرف خلیفه
اموی) كه
سرگرم جنگ با
علی بن جديع كرمانی
بود، از
تحركات
هواداران
دعوت اطلاع يافته
و درصدد حمله
به منطقة مرو
بود و اگر از يمانيان
نمیهراسيد-
چون ممكن بود،
بلافاصله با
ابومسلم بر ضد
نصر متحد
شوند- تصميم
خود را عملی
میكرد.
آتش
افروختن به
نشانه آشکاری
دعوت ؛ دعوت
برای از بین
بردن خلیفه
اموی
خبر
تصميم نصر بن
سيار به
ابومسلم رسيد
و وی پس از
مشورت با
سليمان بن
كثير بر آن شد
تا از رجال
جنبش بخواهد
كه در عيد فطر
سال 129 ه.ق گرد
آيند. داعيان
در اين ايام،
پيش از فطر،
دو لوایی را كه
ابراهيم امام
فرستاده بود و
به یکی ظل (سايه)
و به ديگری
سحاب (ابر) میگفتند-
و برای اين
نامگذاری،
عقايدی نيز
بديشان نسبت
داده شده بود-
برپا داشتند و
همگی جامهها
را سياه كردند
و شب هنگام به
نشانه آشكاری دعوت
، آتش
افروختند.
روز
عيد فطر 129 ه.ق
(اواخر بهار) ،
پیوستن
عربهای اهل
مرو (پایتخت
خراسان) به
داعیان امر
دعوت
ابومسلم
«مردی از اهل
البیت و بنی
هاشمی»
تا
آنكه روز عيد
فطر 129 ه.ق، در
اواخر بهار،
همة هواداران
نماز را به
امامت سليمان
بن كثير (85 ساله)
برپا داشتند و
گفتهاند كه
سليمان به امر
ابومسلم،
نماز و خطبه
را بر خلاف
ترتيب امويان
به جای آورد.
سپس نيز همگی
شادمانه به
طعامی نشستند
كه ابومسلم
فراهم كرده
بود (طبری روایتی
كاملاً
متفاوت از
ماجرای اقامه
نماز و آشكاری
دعوت آورده
است). به
روایتی از
همين زمان بود
كه ابومسلم را
مردی از «اهل
بيت» يا «بنیهاشم»
خواندند و
آشكار است كه
چنين نسبتی
تنها برای
پيشرفت جنبش
بود و نمیتوان
آن را به اصل و
منشأ ابومسلم
ارتباط داد.
ابومسلم
همچنان در
سفيدنج مقام
داشت و دستههای
گوناگون- از
عرب و ايرانی-
گروه گروه در
همين جا به او
میپيوستند؛
گرچه او در
جاهای ديگر
نيز به پيروزيهایی
دست يافته
بود. شمار
هواداران
جنبش چندان
بود كه گفتهاند
كسان بسياری
در یک شب از 60
روستای اطراف
مرو به او
پيوستند. بنابراين
نخستين
گروندگان از
همان منطقة مرو
و روستاهای
اطراف بودند
كه اكنون
بيشتر اين روستاها
و نام درست
آنها
ناشناختهاند.
گفتهاند
نخستين كسان
از روستایی به
نام سقادم بودند
(اخبارالدولة)
كه برخی آن را
تصحيف شده
«تقادم»
دانسته و
معتقد شدهاند
كه گروندگان
به ابومسلم،
«اهل التقادم»
یعنی عرب های
مقيم مرو
بودند
(شعبان)، اما
بی ترديد،
چنانكه
محققان به
درستی گفتهاند،
سقادم- اعم از
اينكه تصحيف
شده باشد، يا نه-
اشاره به محلی
است از توابع
مرو كه طبری
كه یک بار پيشتر
نيز از آن نام
برده و در یک
جا صريحآً
تركيب «ربع
السقادم» را
آورده كه بیشک
اشاره به جایی
است(بلعمی،
دانيل، طبری).
نخستين
جنگ ابومسلم
با نصر بن
سيار حاکم
اموی خراسان (129
ه.ق)
اسارت
یزید موالی
نصر بن سیار
حاکم اموی
خراسان
نخستين
جنگ ابومسلم
با نصر بن سيار
به روايت طبری
18 روز بعد از
عید فطر 129 ه.ق رخ
داد كه به
پيروزی لشكر
ابومسلم و
اسارت يزيد
موالی نصر بن
سیار خاکم
خراسان
انجاميد.
ابومسلم هوشمندانه
به يزيد گفت
كه اگر میخواهد،
به آنان
بپيوندد و اگر
نه نزد مولای
خود باز گردد،
به شرط آنكه
تهمتهایی را
كه به جنبش
بسته می شد،
تكذيب كند.
يزيد نزد نصر
بن سیار رفت و
گفت كه آنان
مسلمانند و
آيين نماز را
چون ديگر
مسلمانان
برپای می دارند.
نصر
بن سيار كه
اساساً به اين
جنبش بیاعتماد
بود ، نخست
درصدد برآمد
تا آگاهی هایی
اجمالی از آن
و شخص ابومسلم
كسب كند. پس
كسانی را نزد
ابومسلم
فرستاد. واكنش
ابومسلم در
برابر اين
موضوع نشان از
هوشمندی او
دارد: نخست پيش
از آنكه با
فرستادگان
نصر بن سیار
گفت و گو كند،
از رجال دعوت
چون سليمان بن
كثير و ديگران
خواست كه در
مجلس حاضر
شوند. سپس
عمداً مسأله اقامة
نماز را پيش
انداخت و
فرستادگان
نصر بن سیار
از اين معنی
در شگفت شدند،
زيرا به آنها
گفته بودند كه
ايشان گربه پرستند
و اهل نماز
نيستند و اين
حاکی از تبليغات
گسترده بر ضد
جنبش در
خراسان بود.
سپس از ابومسلم
درباره
پيامبر(ص) و
«الرضا من آل
رسول الله»
است و از دادن
پاسخ صريح در
مورد نام پيشوایی
كه برای او
تبليغ میشد،
خودداری كرد و
سپس گفت كه
مردی مسلمان
است و به هيچ
قبيلهای
بستگی ندارد و
نسبش اسلام
است و ياری آل
محمد (ص).
فرستادگان
بازگشتند و
نصر بن سیار
را از ماجرا
آگاه كردند
(اخبارالدولة).
تفرقه
در اعراب
خراسان ؛ علت
تامل ابومسلم
در جنگ با نصر
بن سیار
بدستور
ابراهیم امام
، تاخیر
انداختن جنگ
برعلیه امویه
تا محرم 130 ه.ق
کشته
شدن جدیع
کرمانی (پدر)
هم پیمان قبلی
نصر بن سیار
با حیله نصر
بن سیار
از
سوی ديگر،
جديع كرمانی و
شيبان بن سلمه
حروری كه یکی
با نصر بن
سیار در جنگ
بود و ديگری
دل خوشی از او
نداشت، هيچ یک
چندان نگرانی
از جنبش ابومسلم
و هواداران او
نداشتند و
مخصوصاً هر دو
مینگريستند
تا كفة قدرت
به سوی كدام
یک سنگينتر
میشود.
در
اين ميان چون
آتش نزاع ميان
نصر بن سیار و
جدیع كرمانی
بالا گرفت،
ابومسلم كس
نزد جدیع كرمانی
فرستاد و او
را با خود
همراه كرد.
نصر بن سیار
به مدافعه
برخاست و جدیع
كرمانی را به
انعقاد
معاهده صلح در
مرو دعوت كرد.
چون جدیع
كرمانی به مرو
رفت، نصر بن سیار،
پسر حارث بن
سريج را با
سپاهی به سوی
او فرستاد و
جدیع كرمانی
كشته و بر دار
شد (طبری)، اما
اين اقدام
عجولانه نصر
بن سيار
كاملاً به سود
ابومسلم
پايان يافت و
به همين سبب
برخی محققان
به گونهای
دست ابومسلم
را در كشته
شدن جدیع
كرمانی در كار
میدانند
(دانيل).
پس
از آن ابومسلم
و سليمان بن
كثير و
ديگران، روستای
ماخوان را
برای اقامت
برگزيدند و
دور همان
منطقه را
خندقی كندند و
ابومسلم در 8
ذيحجّة 129 ه.ق به
آنجا نقل مكان
كرد(اخبارالدوله).
به روايت
طبری،
ابومسلم از
بيم آنكه نصر
بن سیار آب را
بر ماخوان
ببندد،
دوباره به
روستای ديگری
به نام آلين
در همان حوالی
رفت و در عيد
قربان همان
سال مراسم
نماز عيد در آلين
برگزار
شد(طبری). علت
تأمل ابومسلم
در آغاز جنگ،
نامهای از
ابوسلمه بود
كه به ابومسلم
از جانب ابراهيم
امام دستور میداد
تا در آغاز
جنگ با نصر بن
سیار پيشدستی
نكند و تا میتواند
آن را تا محرم 130
ه.ق/ سپتامبر 747 م.
به تأخير افكند(اخبار
الدولة). درک
اقدامات بعدی
ابومسلم،
بدون ارائة
تصويری از
اوضاع منطقه
ممكن نيست.
«ايام
العرب» ؛
خراسان مرکز
درگیریهای
اعراب نزاری و
یمانی و ربیعه
؛ نصر بن سیار
حاکم اموی خراسان
از اعراب
نزاری
سرکوب
شورش حارث بن
سُریج از
قبیله بنی
تمیم یمنی
خراسان
اینک دستخوش
آشوبهای
فراوان و
كشمكش ميان
اعراب نزاری و
يمانی بود.
آغاز اين
درگيريها به
سالها پيش و در
حقيقت به زمان
اقامت عرب ها
در مناطق
گوناگون
خراسان باز
میگشت و راستی
كه بسياری جنگ
و گريزها و
نزاعهای اين
سالها
يادآورِ «ايام
العرب» است.
به
هنگام ورود
ابومسلم به
خراسان،
حكمرانی آنجا
با نصر بن
سيار بود كه خود
از نزاری ها
به شمار میرفت
و با يمانی ها
و ربيعه سازش
نداشت. گرچه
نصر بن سیار
در 128 ه.ق حارث بن
سُريج، از بنی
تميم را كه
یکی از
شورشيان بزرگ
و قدیمی ماوراءالنهر
و خراسان بود،
سركوب كرد،
اما بلافاصله
با يمانی
ديگری به نام
جديع بن علی
كرمانی روبه رو
شد كه در فرو
نشاندن فتنة
حارث به نصر
بن سیار ياری
رسانده بود و
اینک خود
داعية حكومت
داشت. اين
درگيريها و
جنگ و گريزهای
پی در پی،
سالها بود كه
خراسانيان را
به زحمت افكنده
بود.
نقش
خاندانهای
ایرانی در
دعواهای
اعراب خراسان
؛ بکیر بن
ماهان از
خاندانهای
ایرانی و از
سران دعوت
برای خلیفه
گری بنی عباسی
نگاه
قبایل عرب
خراسان به
ایرانیان
"علوج" = غيرِعرب
كافر يا گربه
پرست
درباره
ميزان مشاركت
ايرانيان و
خاصة خاندانهای
كهن ايران در
اين كشاكشها
به تصريح، اطلاعی
در دست نيست؛
اما همكاری
آنان با
ابومسلم بر ضد
عربان ، تا حدود
بسياری محتمل
به نظر میرسد.
در واقع
عباسيان نيز
به اشاره خود
ايرانيان-
همچون بكير بن
ماهان و چند
تن ديگر- به
اهميت خراسان
پی برده (همان)
و دانسته
بودند كه خراسان،
هم به سبب دور
بودن از چشم
امويان و هم
بروز آشوبهای
فراوان ميان
قبايل عرب
رقيب در آن منطقه
و هم اساساً
ناخشنودی
ايرانيان كه
عرب ها آنان
را «علوج» (جمع
علج= غيرِعرب
كافر) يا گربه
پرست (همان) میناميدند
و پيوسته به
عرب بودن خويش
میباليدند،
جای بسيار
مناسبی برای
رشد دعوت است
و بعدها درستی
اين نظر تأييد
شد.
شايد
ايشان با
سپردن همة
امور دعوت به
ايرانيان میخواستند
چنين وانمود
كنند كه به
تساوی حقوق ميان
مسلمانان
معتقدند و
رهبران
ايرانی دعوت هم
به خوبی
دانسته بودند
كه رهایی از
وضع موجود ،
جز از طريق
عباسيان ممكن
نيست و به
همين سبب
صادقانه برای
پيش برد دعوت
كوشش می
كردند ، در
اين ميان ،
ديگر گروه های
عرب كه به
جنبش میپيوستند،
نفع خود را میجستند.
ابراهيم امام
نيز به اين
سبب به ابومسلم
گفته بود كه
با يمانی ها
همكاری كند،
زيرا میدانست
كه با آنان
آسانتر میتوان
كنار آمد و
ديگر آنكه از
قدرت نصر بن
سيار كاسته
میشد، و
چنانكه
خواهيم ديد،
ابومسلم از
وضع موجود به
خوبی سود برد.
ابو مسلم دو
نكته را به خوبی
میدانست:
- نخست
آنكه نمیيابد
به قبيله و
گروه و نژاد
خاصی تمايل
بيشتری اظهار
كند، زيرا اين
كار آتش فتنه
را ميان خود
هواداران
جنبش بر میافروخت.
بنابراين
همواره بر اين
نكته تأكيد میكرد
كه مسلمان است
و به هيچ
قبيلهای
پيوستگی
ندارد؛
چنانكه همين
معانی را به فرستادگان
نصر بن سیار
گفت (همان) و
موضع او در اين
زمينه، یکی از
موجبات
پيشرفت او
گرديد
- و ديگر
آنكه برای
جلوگيری از
اختلاف در
صفوف جنبش و
همچنين حفظ
امنيت، به
اشارت خود
عياسيان از
بردن نام کسی
كه دعوت برای
او صورت میگرفت،
خودداری میكرد
و جز از «گزيدهای
از خاندان
پيامبر» (=
الرضا من آل
رسول الله) سخنی
نمیگفت
(همانجا؛
طبری).
شعار
«گزيدهای از
خاندان
پيامبر» ،
«الرضا من آل
رسول الله» ؛
تمایل داعیان
خراسان به
علویان بیشتر
از عباسیان
دربارة
اين شعار پژوهش
عالمانهای
انجام شده
است: اين شعار
افزون بر آنكه
به کسی اشاره
نمیكند، از
آنجا كه در
ساليان پيش
بسيار تكرار
می شده، معنای
بازگشت به اصل
«شورا» ميان
خود مسلمانان
برای گزينش
خليفه را، به
شنوندگان آشنا
القاء میكرده
است (كرونه،
كه مثالهای
متعددی از
موارد استفاده
اين شعار را
ارائه داده
است). بنابراين
طبیعی بود كه
كسانی چون
سليمان بن
كثير و برخی
داعيان ديگر
كه بعدها
معلوم شد به
علويان بيش از
عباسيان
تمايل دارند،
به اين وعده
دلخوش داشته
باشند و اگر
هم اميدی به
تحقق آن نداشتند،
ترجيح میدادند
تا حصول
پيروزی كامل
بر امويان، با
ديگر مخالفان
همكاری كنند.
البته
نبايد فراموش
كرد كه پنهان
نگهداشتن نام
عباسيان یکی
از اصولی بود
كه آنان خود
هميشه بر آن
تأكيد میكردند
و بر داعيان
اصرار میورزيدند
كه از بردن
نام آنان
پرهيز
كنند(اخبارالدولة)؛
اما اینک كه
دعوت آشكار
شده بود، اين
شعار اهميت
بيشتری میيافت.
ابومسلم كه
اينك سخت نيرو
يافته بود، اوضاع
را به دقت زير
نظر داشت و
لشكر به
شهرهای ديگر
می فرستاد.
قوای مضری نصر
بن سيار، با
نيروهای يمانی
كرمانی در
نزاع بودند و
هر یک با آنكه
از فعاليتهای
ابومسلم
كمابيش آگاهی
داشتند، به سبب
درگيری و نزاع
ميان خود كمتر
به او توجه میكردند.
شيبان
بن سلمه از
طایفه ربيعه و
خوارج مدعی دیگر
در خراسان
دشمن
ديگر شيبان بن
سلمه از خوارج
و از طايفة ربيعه
بود و مدعی
مستقلی به
شمار میرفت.
ابومسلم میبايست
برای پيشبرد
اهداف خود، هر
سه دشمن را از
ميدان به در
كند و در عين
حال از همگی
به عنوان وسيلة
پيشرفت كار
خود استفاده
كند. وقتی
نزاع ميان نصر
بن سیار و علی
بن جديع
كرمانی بالا
میگرفت،
ابومسلم نامههایی
به شيبان بن
سلمه نوشت و
ترتیبی داد كه
مضريان بر اين
نامهها دست
يابند.
ابومسلم به
شيبان بن سلمه
نوشته بود كه
از دوستی با
يمانی ها
مأيوس شده و
خواهان
همراهی با
اوست؛ در نامهای
ديگر، به
مضريان ناسزا
گفته و از
دوستی با يمانی
ها دم زده
بود، بدين
تدبير هر دو
گروه به دوستی
او اميدوار
شدند. هم چنین
به نصر بن سيار
نامه نوشت و
هم به كرمانی.
و آن دو را به
دوستی با خود
می فريفت و در
عين حال به
نقاط گوناگون
خراسان مانند
نسا و ابيورد
و مرورود و
دگر ديه های
مرو داعی میفرستاد
و همگان را به
پيوستن به
جنبش فرا میخواند
(طبری).
اتحاد
نصر بن سیار
با شيبان بن
سلمه
از
آن سوی، واقعهای
موجب اتحاد
نصر با شيبان
شد، زيرا
دوباره كسانی
از سوی نصر بن
سيار نزد
ابومسلم
آمدند و از او
درباره نسبش
پرسيدند؛
ابومسلم باز
از دادن پاسخ
صريح طفره رفت
و چون گفتند
اين دو- یعنی
نصر و شيبان-
تو را می
كشند،
ابومسلم عجولانه
پاسخ داد كه
به خواست خدا
من آنان را میكشم.
آن كسان به
شتاب نزد نصر
بن سیار
بازگشتند و
ماجرا بگفتند
و سپس شيبان
را نيز خبر
دادند و اين
امر موجب
اتحاد آن دو
شد (همو).
یاری
خواستن نصر بن
سیار از مروان
خلیفه اموی و
ابن هبيره
عامل عراق
تلاش
نصر بن سيار
برای صلح با
دشمنان ديرين
خود علت ديگری
نيز داشت: وی
كه از
نيرومندتر
شدن ابومسلم
هم در شگفت
بود و هم سخت
بيمناک،
كوشيد تا از راه
تماس با مروان
خليفة اموی و
ابنهبيره
عامل عراق و
درخواست کمک،
تا حدّی سيطره
خود را حفظ
كند. به خصوص
در نامهای كه
به مروان
نوشت، طی
ابياتی كوشيد
تا نشان دهد
كه جنبش سياه
جامگان- و در
رأس آن
ابومسلم-
مانند ديگر
دسته بنديهای
رايج ميان
اعراب نيست و
هدف آن از
ميان برداشتن
عرب است؛ اما
مروان و هم ابن
هبيره- كه خود
با
ناآراميهای
ديگری در عراق
و كانون خلافت
در شام روبرو
بودند- به نصر
بن سیار
فهماندند كه
بايد خود از
عهده مقابله
با آشوبها در
خراسان برآيد
(همو، اخبارالدولة،
ابن اثير).
اتحاد
ابومسلم با
علی پسر جدیع
کرمانی
به
هرحال،
جاسوسان
ابومسلم خبر
صلح ميان نصر و
شيبان را به
او رساندند.
سليمان بن
كثير متوجه
خطای ابومسلم
شد و برای
برهم زدن اين
اتحاد به علی
پسر جدیع
كرمانی متوسل
شدند، اما اين
وساطت مؤثر
نيفتاد و شيبان
در جلسهای كه
پسر كرمانی
نيز حضور
داشت، پيمان
صلح يكسالهای
با نصر منعقد
كرد (طبری). اين
كار بر
ابومسلم بسيار
گران آمد و
همراه با
سليمان بن
كثير، كوشيد
علی پسر
كرمانی را به
خونخواهی پدر
از نصر،
برانگيزد. علی
بدين مناسبت
از شيبان بر
ضد نصر ياری
خواست و چون
شيبان نقض
پيمان را
نپذيرفت از
ابومسلم ياری
خواست.
ابومسلم
بلافاصله
پذيرفت و به
قرية ماخوان ،
در نزدیکی
اردوگاه علی
آمد و برای
تحریک حس
مهتری جویی
وی، او را
امير خواند.
علی نيز او را
گرامی داشت و
ابومسلم پس از
دو روز به
لشكرگاه خود بازگشت
(همو، محرم 130 ه.ق).
خبر
اتحاد
ابومسلم با
علی پسر
كرمانی بر نصر
بن سیار گران
آمد و كوشيد
تا وی را بر ضد
ابومسلم با
خود همداستان
كند، اما چون
توفيق نيافت، ناچار
جمعی از
فقيهان و
زاهدان عرب را
گرد آورد و
آنان را به
همداستانی بر
ضد سياهجامگان
فرا خواند
(اخبارالدولة).
در مقابل،
ابومسلم پس از
مشورت با رجال
دعوت تصميم
گرفت تا در
برابر همگان
مواضع جنبش را
اعلام كند. از
اين رو پس از
نماز شامگاهی
در جمع هواداران
گفت كه نصر بن
سيار به ما
تهمت
نامسلمانی
بسته كه حرام
را حلال كردهايم
و به كتاب خدا
و سنت
پيامبر(ص) بیاعتناييم،
اما پيشوايمان
ما را به
رعايت عدل،
رفع ستم و
تمسک به كتاب
خدا و سنت
پيامبر(ص) امر
كرده است و
اینک من
نخستين كسم كه
بر كتاب خدا و
سنت رسول خدا(ص)
و عمل به حق و
رفع ظلم و ستم
از ضعيفان و
گرفتن حق از
ستمگران بيعت
میكنم. آنگاه
همگان بدين
گونه بيعت
كردند. چون خبر
به نصر رسيد،
سخت پشيمان
شد، زيرا
كسانی كه قرار
بود به سبب
نامسلمانی
ابومسلم،
مردم را بر او
بشورانند و
بپراكنند،
خود اينك به
جنبش متمايل
شده بودند
(همان).
در
اين زمان مردم
جرجان نيز
برای پيوستن
به جنبش سياه
جامگان آماده
شدند كه البته
حضور داعی
بزرگی چون ابوعون
در اين كار
تأثيری بسزا
داشت (همان).
اينك نصر بن
سیار با اوضاع
بسيار
پريشانی روبهرو
بود و تلاشهای
او برای جلب
حمايت علی پسر
كرمانی به هيچ
نتيجهای
نرسيد. پس
ناگزير برای
ابومسلم
پيغام فرستاد
كه به مضريان
كه از خود
آنان بود، روی
خوش نشان دهد.
ابومسلم گفت
تا دو گروه از
مضريان و
قحطانيان به
روستای آلين
فرستاده شوند
و هواداران
جنبش هر گروه
را كه می
پسندند،
برگزينند.
«اينك اوضاع
به كام ابومسلم
بود: هر دو
گروه تازيان
وی را در خراسان
چندان مؤثر و
متنفذ يافته
بودند كه برای
پيروزی بر
رقيب، اتحاد
با او را
خواستار می شدند»(يوسفی).
ابومسلم
موافق با
اعراب ربیعه و
قحطانی ؛ نصر و
مضريان
كشندگان یحیی
بن زيد (حدود 130
ه.ق)
به
هر حال،
ابومسلم به
هواداران
دعوت توصيه كرد
تا ربيعه و
قحطان را
برگزينند، نه
مضريان را كه
كشندگان یحیی
بن زيد هستند.
سرانجام در مجلسی
كه از بزرگان
داعيان تشكيل
شده بود،
كسانی بر ضد
مضريان سخن
گفتند و سپس
علی پسر
كرمانی و
ياران او را كه
از قحطان و
ربيعه بودند،
برگزيدند
(طبری؛ اخبارالدولة).
آنگاه
ابومسلم به
ماخوان بازگشت
(نیمه صفر 130 ه.ق).
تسخیر
مرو مرکز
خراسان توسط
ابومسلم ؛
ماجرای ورود
ابومسلم به
مرو (نهم
جمادی الاول 130
ه.ق)
اولین
پیروزی
ابومسلم ؛
فرار نصر بن
سیار به سرخس
؛ قبیله بکر
بن وائل با
شیبان در سرخس
در
اين ميان
شيبان بن سلمه
كه گويا به
تحریک علی پسر
كرمانی و نيز
بدين سبب كه
در نزاع ميان ابومسلم
و نصر بن سیار
سودی برای خود
نمیديد و پايگاه
چندان مناسبی
هم در خراسان
نداشت، رقيبان
را وانهاد و
پس از عقد
معاهدهای
مبنی بر ترک
مخاصمه با
ابومسلم، به
سوی سرخس رفت
(ربيعالثانی
130 ه.ق) و ابومسلم
سخت شاد شد.
اینک راه برای
تسخير مرو-
مركز خراسان-
تا حدّی هموار
شده بود.
ماجرای
ورود ابومسلم
به مرو بسيار
رازآميز است،
ولی از محتوای
روايات میتوان
حدس زد كه وی
قصد نداشت
نخست خود به
شهر وارد شود.
بنابراين
كسانی را به
مرو گسيل كرد
تا مردم را به
جنبش تشويق
كنند. سپس
برای آنكه مبادا
در اثنای ورود
او به شهر،
ميان علی پسر
كرمانی و نصر
بن سیار
اتحادی حاصل
شود، ابتدا
علی را به
نفوذ در شهر
برانگيخت. در
اين هنگام
ميان گروه
اندک ابومسلم
و ياران مضری
نصر بن سيار
نزاع درگرفته
بود.
علی
پسر كرمانی به
بهانة ياری
رساندن به
آنان به شهر
وارد شد و سپس
هنوز دستههای
گوناگون در
حال نزاع
بودند كه
ابومسلم به آسودگی
به مرو وارد
شد (9 جمادی
الاول 130 ه.ق). وی
بلافاصله
دستور داد تا
از سپاهيان
دوباره بيعت
بستانند و
گفتهاند از
مردم مرو، هيچكس
نبود كه به
ابومسلم
نپيوندد
(طبری، اخبار
الدولة). نصر
بن سیار كه
هنوز در گوشة
ديگری از شهر
حضور داشت،
چندان گيج شد
بود كه دست به
هيچ كاری نمیتوانست
بزند و لاهز
بن قريظ
كه از سوی ابومسلم
مأمور مذاكره
با نصر بن
سيار برای پيوستن
به جنبش بود،
عمداً آيهای
از قرآن خواند
كه نصر بن
سیار از مضمون
آن دريافت كه
پس از تسليم
بیگمان قصد
جان او خواهند
كرد؛
بنابراين با
عدهای مضری
چنان به شتاب
به سوی سرخس
گريخت (10 جمادی
الاول 130 ه.ق) كه
ابومسلم و علی
پسر كرمانی به
او نرسيدند.
ابومسلم به
سبب هشداری كه
لاهز به نصر
بن سیار داده
بود، دستور داد
تا او را گردن
زدند
(طبری،اخبارالدولة).
سپس ابومسلم
در
دارالعماره
مرو جا گرفت.
اولين پيروزی
به دست آمده
بود، ولی تا
استواری كامل
قدرت راه
درازی در پيش
بود. ابومسلم
نامهای به
ابراهيم امام
نوشت و خبر
تسخير مرو و
فرار نصر بن
سيار را به او
داد (همانجا).
پیروزی
ابومسلم و
قحطان بن شبيب
طایی بر سراسر
خراسان ؛ کشتن
شیبان بتوسط
لشکریان
ابومسلم (130 ه.ق)
اما
نصربن سيار كه
در نيشابور
موضع گرفته
بود، قصد داشت
با جمع آوری
لشكر دوباره
به خراسان باز
گردد (همانجا).
در اين زمان،
ابومسلم
اعلام كرد كه
بايد به امر ابراهيم
امام با لشكری
به فرماندهی
قحطبة بن شبيب
طایی(بعدها
جانشین
ابومسلم برای
حاکمیت خراسان)
به سوی عراق
بتازند (همان).
سپس به شيبان
بن سلمه كه در
سرخس مقام
داشت و گروهی
از قبيلة بكر
بن وائل به او
پيوسته
بودند، پيغام
داد كه با وی
بيعت كند.
شيبان بن سلمه
نپذيرفت و
ابومسلم بسام
بن ابراهيم را
با لشكری به
جنگ او
فرستاد. شيبان
نخست پيمان
ميان خود و ابومسلم
را به لشكر
ابومسلم
يادآور شد،
ولی آنان
اعتنا نكردند
و در یک حمله
غافلگيرانه،
شيبان و
بسياری از
يارانش را
كشتند و سر او
را نزد
ابومسلم
فرستادند (15
شعبان 130 ه.ق: طبری،
اخبارالدولة).
قحطبه بن شبیب
طایی نيز شهرهای
طوس،
نيشابور،
جرجان، قومس و
ديگر شهرها را
متصرف شد و در
عين حال با ابومسلم
مكاتبه داشت و
اخبار
پيروزيها را
به او میرسانيد(همانجا).
اكنون هنگام
آن بود كه
ابومسلم به
رفع دشوارها و
دفع رقيبان
اصلی خود در
خراسان
بپردازد.
نخستين مشكل
وجود علی و
عثمان پسران
جديع كرمانی
بود كه میتوانستند
برای وی دردسر
ايجاد كنند.
دسیسه
و کشتن علی و
عثمان پسران
جدیع کرمانی
بنابراين
ابومسلم نخست
دو برادر را
از يكديگر جدا
ساخت. عثمان
در توطئهای
كه ابومسلم و
ابوداوود
نقيب
برچيدند، كشته
شد. سپس
ابومسلم
همراه علی به
نيشابور رفت و
نخست به اين
بهانه كه میخواهد
ياران وی را
هدايا و مناصب
ببخشد، نام آنان
را خواست و
سپس همگی را
با خود او به
قتل رساند (شوال
131 يا 28 محرم 132 ه.ق:
طبری).
دفع
مانع عبدالله
بن معاويه یک "هاشمی"
دیگر ؛ سرکوبی
جنبشهای
اعتقادی
ابومسلم
با دشواری
ديگری، یعنی
وجود عبدالله
بن معاويه هم
مواجه بود.
عبدالله كه
نخست در كوفه
قيام كرده و سپس
به اصفهان
گريخته و چندی
بر آنجا چيره
شده بود، پس
از شكست از
لشكر ابن
ضباره، چون
شنيده بود
ابومسلم
خراسان را زير
نگين دارد و
برای «الرضا
من آل محمد»
تبليغ میكند،
به وی پناهنده
شد. ابومسلم
دستور داد تا بیدرنگ
عبدالله را
دستگير كنند،
چه هيچ بعيد
نبود كه وجود
او بهانه به
دست كسانی دهد
كه برای رویگرداندن
از عباسيان،
در طلب یک
«هاشمی» ديگر بودند.
عبدالله در
نامه ای،
متضرعانه از
ابومسلم
تقاضای بخشش
كرد، ولی
ابومسلم
دستور قتل او
را داد (دانيل).
پس
از اين، همة
كوشش ابومسلم
مصروف سركوب
كسانی يا
جنبشهایی شد
كه به نحوی
ممكن بود برای
خود در خراسان
قدرتی كسب
كنند. در اين
باب بروز
عقايد
غلوآميز كه ظاهراً
محيط بسيار
مناسبی يافته
بودند، سخت جالب
توجه به نظر
میرسد؛ اما
ارزيابی
اينكه
ابومسلم تا چه
اندازه در
سركوبی اين
جنبشها به
مسائل
اعتقادی توجه
داشته، دشوار
است. زيرا
جنبشهای
مذكور اگر چه
رنگ مذهبی
داشت و پس از
مرگ ابومسلم
نير به اوج
خود رسيد، ولی
مشكل بتوان
ميان
اعتقادات
مذهبی و
واكنشهای
سياسی در اين
دوران مرزی
قائل شد، چه
هر دو عامل، بر
يكديگر تأثير
داشتند. در
واقع ابومسلم
بر آن بود تا
برای به دست
آوردن پيروزی
كامل از هر كس
و هر گروهی
بهره جويد و
ظاهراً از همين
روست كه برخی
محققان حتی
حضور عناصر
مزدکی را كه
مدتها پنهان
زيسته بودند،
در اردوگاه او
محتمل
دانستند(كليما).
شگفت
انگيزترين
كار ابومسلم ؛
پیش از پیروزی
کامل در
خراسان ؛ از
ميان برداشتن
مذهب بهافريد
(از 129 تا 131 ه.ق)
مذهب
بهافريد حدّ
ميانهای بين
اسلام و
زرتشتی گری
شگفتانگيزترين
كاری كه
ابومسلم پيش
از پيروزی كامل
در خراسان،
انجام داد از
ميان برداشتن
بهافريد و
مقابله با
كسانی بود كه
به او پيوسته
بودند. درباره
بهافريد مآخذ
بسيار اندک
است و چنانكه
محققان به درستی
گفتهاند،
نمیتوان گفت
كه مذهب
ادعایی او،
شامل چه مبانی
و اصولی بوده
است(صدیقی).
نيز به روشنی
نمیتوان گفت
كه بهافريد
مذهب خود را
در چه سالی آشكار
كرد، اما گفتهاند،
وقتی ابومسلم
به نيشابور
آمد، موبدان و
مغان درباره
بهافريد و
بدعتی كه در
ديانت زرتشتی نهاده
بود، با او
سخن گفتند
(بيرونی) و میدانيم
كه ابومسلم در
131 ه.ق-
محتملاً در ماه
صفر همين سال
كه قحطبه بن
شبیب طایی ری
را گشود
(اخبارالدولة)-
به نيشابور
آمد (طبری؛
اخبار
الدولة؛
درباره تاريخ
129 ه.ق برای آغاز
ادعاهای
بهافريد)، به
هر حال،
چنانكه در مأخذ
نشان میدهند،
مذهب بهافريد
كه ظاهرا حدّ
ميانهای بين
اسلام و
زرتشتی گری
بود، سخت مورد
توجه مردم
خواف- كه
فاصله آن با
نيشابور
چندان كم
نيست- واقع شد
و بسيار گرد
او فراز آمدند
(خوارزمی ؛
ثعالبی).
ابومسلم
در نيشابور ؛
خاموش کردن
فتنه بهافرید
؛ وفات نصربن
سیار 85 ساله در
همدان (131 ه.ق)
چون
ابومسلم به
نيشابور
درآمد و شكايت
موبدان را از
بهافريد
شنيد، به یکی
از سرداران
خود، عبدالله
بن شعبه از
داعيان بزرگ
خراسان (اخبارالدولة)،
دستور داد تا
فتنه بهافرید
را خاموش
گرداند. او
نيز بهافريد
را در نواحی
بادغيس دستگير
كرد. ابومسلم
به قتل او
فرمان داد و
گفتهاند كه
همچنين دست به
تعقيب و كشتار
پيروان او زد
(بيرونی،
ثعالبی؛
گرديزی)، بنا
بر یک گزارش
بهافريد نخست
مسلمان شد و
جامة سياه بر
تن كرد، ولی
ابومسلم
نپذيرفت و او
را كشت (ابن
نديم، به نقل
از صولی).
مقابلة
ابومسلم با
بهافريد كه به
سود موبدان و
مغان تمام شد،
نشان دهنده
كنار آمدن او،
حتی با گروهها
و سازمانهای
مخالف اسلام
برای حصول
پيروزی شمرده
است (كليما).
جدا از اين
موضوع، بايد
حادثهای
ديگر مقارن
حضور بهافريد
را در نظر
بگيريم.
لشكرکشی ابن
ضباره در
حوالی جبال و
اصفهان و
كرمان كه از
سوی ابن هبيره
به سركوب
عبدالله بن
معاويه و سياهجامگان
دستور يافته
بود، هم خطری
جدّی برای ابومسلم
در خراسان
بود، هم برای
لشكری كه قحطبه
بن شبیب طایی
آن را به سوی
عراق پيش
میراند؛ به
گونهای كه
ابوسلمه در
نامهای به
ابومسلم
تأكيد كرد كه
هر چه زودتر
لشكری به ياری
قحطبه بن شبیب
طایی فرستد
(اخبارالدولة).
ابومسلم خود
از بيم ابن
ضباره به
نيشابور آمد و
در خندق موضع
گرفت (طبری).
بنابراين
میبايست در
برابر هر امری
كه ممكن بود
موجب انحراف
اذهان گردد،
مقابله كند.
خاصه كه اينكه
به نيروهای
تازه نفس هم
نياز داشت و
محتملاً
موبدان نيز پس
از اين ماجرا
با ابومسلم
همكاری كردند
در اين ميان
نصر بن سيار
كه از برابر
لشكر خراسان،
به اميد رسيدن
نيروهای
کمکی، میگريخت،
به همدان پناه
برد، اما در 12
ربيع الاول
131ه.ق در ميان
راه بيمار شد
و در 85 سالگی
درگذشت (اخبارالدولة).
پیروزی
قحطبه بن شبیب
طایی بر ابن
ضباره حامی امویه
(رجب 131 ه.ق)
از
آن سوی، ابن
ضباره برخلاف
انتظار، راه
كارزار با
قحطبه بن شبیب
طایی را در
پيش گرفت و قحطبه
كه 5 ماهی را در
انتظار رسيدن
قوای کمکی ابومسلم
درنگ كرده
بود، در رجب 131
ه.ق برای
پيكار با ابن ضباره
به راه افتاد.
پس از چندين
روز جنگ سرانجام
در 23 رجب 131 ه.ق در
نزدیکی
روستای
جابلق، كار ابن
ضباره و
لشكريان او
يكسره شد.
دست
یافتن قحطبه
بن شبیب طایی
بر اصفهان،
نهاوند و کوفه
(131 ه.ق)
قحطبه
بن شبیب طایی
پس از گرفتن
اصفهان و درنگ
كوتاهی با
مردان تازه
نفسی كه
ابومسلم گسيل
كرده بود،
نهاوند را فتح
كرد (5 ذيقعده 131
ه.ق). با سقوط
نهاوند، كار
مناطق مركزی
ايران به سود
هواداران
جنبش يكسره شد
و قحطبه و سپس
فرزندش حسن،
سرانجام در
عراق پس از
تاخت و تازهای
فراوان، كوفه
را متصرف شدند
و در واپسين
مرحله
سرداران عرب
خراسانی مورد
اعتماد
ابومسلم
توانستند به
رغم دشواری
ها،
ابوالعباس
سفاح را به
خلافت
بنشانند.
،آآآآ آآآا،
از
آغاز خلافت
عباسيان تا به
قتل رسيدن
ابومسلم
خراسانی
(از 132
تا 137 هجری
قمری/از 750 تا 755
میلادی)
(بخش
دوم)
بدين
سان چون
خلافت به آل
عباس
رسيد(خلفای
عباسی از 132 تا 656
هجری قمری/ از 750
تا 1274 میلادی)،
ابومسلم در
خراسان مقام
داشت و بر
ايالات شرقی و
مركزی ايران
فرمان میراند
و نفوذ خود را
به سرعت تا
اقصی نقاط
ماوراءالنهر
میگسترانيد.
ابوالعباس
سفاح ، اولین
خلیفه بنی
عباسی (از 750
تا 754 میلادی/از
132 تا 136 هجری
قمری) ،
برادر
ابراهیم امام
ابوالعباس
سفاح همزمان
با مرگ
ابراهیم امام توسط
ابوالجهم بن
عطیه عامل
ابومسلم از
نهانگاه
بیرون و خلیفه
گردید
سفاح
خليفه هم كه
ظهور دولت
نوبنياد
عباسی و دوام
آن را در آن
وقت در گرو
تدبير و قدرت
هراسانگيز
اين سردار بیرقيب
(ابومسلم) میديد،
لااقل در
اوايل خلافتش
آن دليری را
نداشت كه بی رأی
او دست به
كاری خطير
زند. خاصه كه
ابراهيم امام
چندان به او
(ابومسلم)
اعتماد داشت
كه وی را مردی
از «اهل بيت»
خود خوانده
بود (طبری؛
مقريزی،
النزاع) و
سفاح و برادرش
ابوجعفر
منصور او را
به چشم عموی
خود مینگريستند
(الامامة) و
نيز سفاح را،
یکی از ياران
معتمد
ابومسلم به
نام ابوالجهم
بن عطيه پس از
مرگ ابراهيم
امام از نهان
گاه درآورده و
با او بيعت
كرده بود
(بلاذری؛
العيون).
بیعت
ستاندن از
ابومسلم برای
سفاح عباسی ،
بتوسط
ابوجعفر
منصور برادر
سفاح ؛ رسیدن
ابوجعفر
منصور به مرو (132
ه.ق)
راستی
آنكه بررسی
دقيق اين دوره
از زندگی ابومسلم
و حوادثی كه
به قتل او
انجاميد، به
رغم انبوه
منابع، به سبب
ناسازگاری
روايات كه به
نظر میرسد
بعدها به
انگيزههای
قومی يا به
جانبداری از
عباسيان بر
ساختهاند،
تا نقش
ابومسلم را در
دگرگونی
عظیمی كه خود
موجد آن بود،
ناچيز جلوه
دهند، خالی از
دشواريها
نيست. بازتاب
اين تناقضات
را به ويژه در
برخی از آثار
متأخر كه هر
یک به سویی
گراييدهاند،
آشكارا میتوان
ديد؛ اما
انكار نمیتوان
كرد كه اين
مايه چيرگی ابومسلم،
كسانی را كه
از او بیمی در
دل داشتند ، بر
ضدش بر میانگيخت.
چنان كه وقتی
ميان سفاح و
ابوجعفر منصور
و يارانشان
درباره گرايش
ابوسلمة
خلّال به
علويان بحث
شد، کسی از آن
ميان كار
ابوسلمه را به
تحریک
ابومسلم
دانست. سفاح
كه به شدت بيمناک
شده بود و میترسيد
كه اگر خود به
تدبير
ابوسلمه
برخيزد،
ابومسلم را
خشمناک كند
(بلاذری،
طبری)، برادر
خود ابوجعفر
منصور را به
بيعت ستاندن
برای خليفه و
ولايت عهدی
ابوجعفر
منصور و جويا
شدن نظر ابومسلم
درباره
ابوسلمه به
خراسان
فرستاد (همانجاها).
به
روايات ديگر،
سفاح در اين
باب به
ابومسلم نامه
نوشت و او
تدبير كار را
به خود خليفه
واگذاشت
(بلاذری؛
مسعودی). اما
رایزنان سفاح
كه احتمال میدادند
اين حيلهای
از سوی
ابومسلم
باشد، خليفه
را واداشتند كه
از او بخواهد
خود كس به
سركوب
ابوسلمه
فرستد
(الامامة؛
دينوری). به
هرحال
ابوجعفر
منصور با گروهی
از نزديكانش،
شايد بيمناک
از عاقبت كار رهسپار
خراسان شد.
چون در ری خبر
يافت كه ابومسلم
به عامل آنجا
نوشته كه
ابوجعفر
منصور را بیدرنگ
به سوی او
روانه كند، بر
وحشتش
بيفزود، اما
وقتی در
نيشابور
دانست كه
ابومسلم برای
ممانعت از
حملة خوارج كه
در منطقه
پراكنده
بودند، عامل
آنجا را نيز
چنين فرمانی
فرستاده است،
آرام گرفت و
چون به مرو
رسيد (132 ه.ق)، ابومسلم
به استقبال او
بيرون آمد
(طبری).
رفتار
ابومسلم با
ابوجعفر
منصور درمرو ؛
فرمان به قتل
سلیمان بن
کثیر بخاطر
اشتهار به علویه
درباره
رفتار
ابومسلم با
ابوجعفر منصور
در مرو (مرکز
خراسان) دو
روايت متناقض
در دست است.
روايت ابن
القتّات از
خود ابوجعفر
منصور حاکی از
آن است كه
ابومسلم
برادر خليفه
را بسيار
محترم داشت
(بلاذری) و به
گفتة حاجب
ابوجعفر
منصور،
فرمانروای
خراسان بیاجازه
بر او وارد
نمیشد
(طبری)، در
حالیكه بر پاية
روايات ديگر،
ابوجعفر
منصور مدتی به
درگاه ابومسلم
ماند تا نوبت
حضور يافت و
سپس نيز با او-
چنانكه
سزاوار برادر
خليفه باشد-
رفتار نشد
(بلاذری،
طبری).
روایتی
متأخر حاکی از
آن است كه
ابومسلم از انتصاب
ابوجعفر
منصور به
ولايت عهدی بیآنكه
با وی مشورتی
شده باشد،
خشمناک بود
(حموی). در همين
روزها بود كه
سليمان بن
كثير- از
نخستين
داعيان
برجستة عباسی-
كه از ابومسلم
دل خوش نبود و
طعنهها بر او
میزد،
ظاهراً به پشت
گرمی حضور
ابوجعفر
منصور، وی را
گفت (به
ابوجعفر
منصور گفت) كه
چون خلافت بر
عباسيان راست
شده، اگر
فرمان دهد،
ابومسلم را
فرو میكوبد
(بلاذری).
اما
روايت
الامامة و
السياسة حاکی
از آن است كه
سليمان بن
کثیر با مردی
علوی-
عبيدالله بن حسين
از نوادههای
امام علی (ع)- كه
با ابو جعفر
منصور به
خراسان آمده
بود، در باب
بازگرداندن
خلافت به علويان
سخن گفت و آن
مرد (عبیدالله
بن حسین) كه میپنداشت
اين دسيسهای
از سوی
ابومسلم است،
او را
بياگاهانيد
(ابو جعفر
منصور را) و
ابومسلم نيز
بیدرنگ در
حضور ابوجعفر
منصور فرمان
به قتل سليمان
بن کثیر داد
(ابن اثير؛
حموی).
چرایی
مخالفت
ابومسلم با
سلیمان بن
کثیر ؛ ابومسلم
مخالف
ولیعهدی ابوجعفر
منصور
شورش
در خراسان و
تدبير قتل
ابومسلم
بتوسط سفاح ؛
عامل ابومسلم
مانع سفر عیسی
بن علی عموی سفاح
به فارس شد
ابوالجهم
بن عطيه عامل
ابومسلم در
دستگاه خلافت
درست
است كه
ابومسلم از
مدتی پيش طعنه
ها و مخالفتهای
سليمان بن
کثیر را میشنيده
و خاصه به سبب كشتن
پسر او محمد
بن سليمان كه
طرفدار خدّاش
بود و با
تفويض رهبری
دعوت به
ابومسلم
مخالفت میورزيد
(بلاذری)، از
جانب سليمان
بن کثیر خود را
در خطر میديد،
اما به نظر می
رسد كه قتل او
در حضور ابوجعفر
منصور، بيشتر
برای نشان
دادن قدرت خود
به ابوجعفر
منصور بوده، تا
انتقام از
سليمان بن
کثیر كه بی
گفتوگو
میتوانست
بعدها به او
بپردازد.
چنانكه اين
واقعه و نيز
فرستادن کسی
از مرو به
كوفه برای
كشتن
ابوسلمه، به
روایتی كه قتل
او را پس از ملاقات
ابوجعفر
منصور با
ابومسلم در
خراسان میداند
(طبری)،
ابوجعفر
منصور را سخت
به وحشت افكند
و چون به كوفه
بازگشت،
خليفه را در
برابر
ابومسلم
ناتوان خواند
و به قتلش
اشارت كرد. گرچه
سفاح او را از
سخن گفتن در
آن باب باز
داشت (همو)،
ولی چنين مینمايد
كه اين واقعه
او را
انديشناک كرد.
زيرا آن روايت
ها كه درباره
برانگيختن
شورش در خراسان
و تدبير قتل
ابومسلم توسط
سفاح گفتهاند
همه پس از
بازگشت
ابوجعفر
منصور از
خراسان بوده
است. اما
خليفه در آن
وقت به درستی
دريافته بود
كه ابومسلم در
خراسان به سر
میبرد، بايد
جسارتهای او
را بر خود
هموار سازد. چنانكه
وقتی محمد بن
اشعث عامل
ابومسلم در ولايت
فارس، عیسی بن
علی عموی سفاح
و عامل او را
بر آن ولايت
اجازه ورود
نداد، خليفه
جز سكوت چارهای
نيافت (همو).
خروج
ابن هبيره بر
خلیفه سفاح
در
داستان خروج
ابن هبيره بر
سفاح نيز
ابومسلم از
خراسان، رأی
خود را بر او
تحميل كرد.
چه، وقتی
ابوجعفر
منصور به
مقابلة ابن
هبيره رفت و كار
را به صلح
پايان داد،
ابومسلم توسط
ابوالجهم بن
عطيه كه در
دستگاه خليفه
میزيست و
اخبار را به
خراسان میفرستاد،
از آن آگاه شد
و خليفه را از
امضای عهد صلح
باز داشت و
خواهان قتل
ابن هبيره شد.
خليفه نيز
ابوجعفر
منصور را بدان
كار فرمان داد
تا برخلاف عهد
خود، ابن
هبيره را به
قتل رساند
(همو؛
الامامة). اين
واقعه
ابوجعفر
منصور را كه
میديد در چشم
برادرش سفاح
از ابومسلم
فروتر است و
مرد خراسانی
در واقع بر
شرق و غرب
قلمرو خلافت
فرمان میراند،
میبايست سخت
خشمناک كرده
باشد و اين بیشک
در كينه جوييهای
آينده او از
ابومسلم بیتأثير
نبود.
ماجرای
شُریک بن شيخ
مَهری ، امير
عرب بخارا (در 133
ه.ق) به
طرفداری از
علویان
به
هر حال در اين
ايام (خراسان)
از تأثير
شورشهایی كه
در عراق پديد
آمد، بركنار
نماند و شُریک
بن شيخ مَهری
امير عرب
بخارا در 133 ه.ق
به مخالفت با
بيداد حاكمان
نورسيده و به
طرفداری از
علويان قيام
كرد و گروهی انبوه
به او
پيوستند. زياد
بن صالح خزاعی
بیدرنگ به
فرمان
ابومسلم به
مقابله رفت و
به همراهی
قتيبة بن طغ
شاده، بخارا
خدات، او را
در هم شكست و
سپس بخارا را
آتش زد و
بسياری را از
دم تيغ
گذرانيد
(طبری، نرشخی،
گرديزی).
با
فرمان
ابومسلم ، جنگ
زياد بن صالح
با چینیان (133 ه.ق)
در
همان سال
چينيان كه در
پی تسلط بر
ماوراءالنهر
بودند، به
دعوت «اخشيد
فرغانه» كه با
حاكم "چاچ"،
دشمن بود،
بدانجا آمدند
و فرمانروای چاچ
را مطيع
كردند، اما
زياد بن صالح
باز به فرمان
ابومسلم به
جنگ رفت و در
كنار رود طراز
چينيان را
شكست داد و
بسياری از
آنان را کُشت
(ابن اثير).
همچنین
ابوداوود
خالد بن
ابراهيم از
سرداران
ابومسلم در
همان سال 133 ه.ق
وارد شهر
"ختّل" شد و
حبيش بن الشبل
(حنشِ بنِ
السبل؟) و
دهقانان آن
ديار را
محاصره كرد و
شهر را به
تصرف آورد(طبری،
ابن اثير) و
همو در 134 ه.ق نيز
"كش" را گرفت و
برخی دهقانان
آنجا را كشت.
توطئه
خلیفه سفاح ؛
شورش زياد بن
صالح در بخارا
و سغد برعلیه
ابومسلم
از
سوی ديگر
ابومسلم نيز
كه وارد
ماوراءالنهر
شده بود، پس
از تصرف سغد و
بخارا، زياد
بن صالح را به
امارت آن دو
شهر و
ابوداوود را
به حكومت بلخ
گمارد و خود
به مرو بازگشت
(طبری، ابن
اثير)، اما
اندکی بعد مجبور
شد باز به
ماوراءالنهر
لشكر كشد،
زيرا اين بار
عامل او زياد
بن صالح كه به
روايت
بلاذری،
ستمكاريهای
ابومسلم را بر
نمی تافت، سر
به شورش
برداشت و چون
لشكرش به
ابومسلم پيوست،
خود به
باركَث- از
روستاهای
اشروسنه- گريخت
و دهقان آنجا
وی را كشت و
سرش را نزد
ابومسلم
فرستاد(طبری).
اين شورش بنا
به روایتی به
تحریک خليفه
روی داد
(مقدسی، در
مطهر، ذهبی،
در سير) و گفتهاند
كه او مردی به
نام سباع بن
ابی نعمان
ازدی را با
فرمان امارت
زياد بن صالح
بر خراسان
بدانجا
فرستاد و گفت
اگر خود فرصتی
يابد (زیاد بن
صالح)،
ابومسلم را
بكشد.
ابومسلم
كه شايد توسط
جاسوسان خود
از آن توطئه
آگاه شد، ولی
هنوز به درستی
خبر يقين
نداشت، وی را
گرفت و به دست
عامل خود در
آمل- در كنار
جيحون- سپرد و
خود به دفع
زياد بن صالح
رفت. چون در
آنجا دانست كه
شورش زياد بن
صالح به افساد
و فتنهگری
سباع بن ابی
نعمان ازدی
بوده، فرمان
قتل او را
صادر كرد
(طبری) و چنان
گستاخی و
دليری نشان
داد كه سر
زياد بن صالح
را نيز نزد
خليفه (ابوالعباس
سفاح) فرستاد
(مقدسی، در
مطهر).
از
آن پس حيلهای
درچيد تا
ياران
ابوداوود
خالد بن
ابراهيم به
قتل عیسی بن
ماهان (عموی
خلیفه سفاح)
داعی برجستة
عباسی دست
يازند، ولی
چون خليفه
خواهان
مجازات
ابوداوود شد،
ابومسلم
نپذيرفت و به كار
خود پرداخت
(طبری،
بلاذری). بدين
ترتيب ابومسلم
تا اين زمان
چند تن از
برجستهترين
داعيان و
كارگزاران
عباسی را به
قتل رسانيد و
بیمنازع
خراسان و
ماوراءالنهر
را زير نگين
گرفت، اما اين
حال چندان به
درازا نكشيد و
ابومسلم به
عراق آمد و
ديگر به
خراسان باز
نگشت.
مرگ
اولین خلیفه
عباسی ،
ابوالعباس
سفاح (ذیحجه 136
ه.ق) و سفر بی
بازگشت
ابومسلم
به
گفتة طبری،
ابومسلم از
ابوالعباس
سفاح اجازه حج
گرفت، اما
مدتی به
سرِشماری
لشكريانی كه
ابومسلم میخواست
با خود همراه
كند، پيغامها
گزاردند، تا
خليفه به 1000 تن
رضا داد. با
اينهمه
ابومسلم كه میدانست
در اين سالها
چه دشمنانی بر
ضد خود برانگيخته،
با 8000 تن رهسپار
شد و بسياری
را از خراسان
تا ری بپراكند
و اموال بسيار
كه با خود
برداشته، يا
از ماليات
جبال گرد
آورده بود، در
ری نهاد و با 1000
تن روی به
عراق آورد.
اما
از روايت
جهشياری چنين
برمیآيد كه
خليفه درصدد
آزمايش
وفاداری
ابومسلم برآمده
و هم او را به
حيله به عراق
كشانيده است.
به گفتة او
خلیفه
ابوالعباس
سفاح از
ابوالجهم بن
عطيه (عامل
ابومسلم در
دستگاه خلافت)
خواست به
ابومسلم نامه
نويسد و او را
به تحصیل
اجازه برای
سفر به عراق و
اظهار
وفاداری به
خليفه
برانگيزد.
ابومسلم چنين
كرد، اما سفاح
نپذيرفت. با
اينهمه، باز
ابوجهم را به
ارسال نامهای
ديگر واداشت و
ديگر بار نيز
اجازة سفر به
ابومسلم
نداد، ولی
نوبت سوم
پذيرفت و
ابومسلم به
عراق آمد. با
اينهمه، شايد
ابومسلم توسط
ابوجهم از آن
نيرنگ آگاه
شده باشد و
اينكه ابومسلم
چون به انبار
رسيد، اشتياق
خود را به مرگ
سفاح و چيرگی به
كارها و
درنورديدن
همة قلمرو
خلافت پنهان نداشت
(بلاذری)، میتواند
مؤيد آن باشد.
خاصه كه چون
ابومسلم به عراق
رسيد،
ابوجعفر
(منصور) به جد
كوشيد تا سفاح
را به قتل او
وادارد و گفتهاند
كه خليفه گرچه
از شورش ياران
ابومسلم در انديشه
بود- و شايد به
همين سبب یکبار
كوشيد ميان او
و لشكر خراسان
بر سر مقرری ديوانی
اختلاف
بيفكند
(جهشياری،همانجا)-
با ابوجعفر
منصور همداستان
شد، اما چون
ابومسلم را
ديد، ابوجعفر منصور
را از آن كار
بازداشت
(طبری).
ابومسلم
كه قصد حج
كرده بود، چشم
میداشت كه
سفاح او را
«اميرالحاج»
كند تا از اين
طريق بر نفوذ
معنوی او نيز
افزوده شود اما
خليفه بدان
عذر كه
ابوجعفر
منصور نيز به
حج میرود و
امارت حج
يافته و گويا
پيش از اين در
اين باب با
ابوجعفر
منصور اتفاق
كرده بود،
نپذيرفت و
ابومسلم نيز
بیدرنگ
ناخشنودی خود
را با طعنهای
كه ابوجعفر
منصور زد، نشان
داد (بلاذری،
ابن اثير) و
سرانجام با او
عازم مكه شد.
چون حج
گزاردند و
بازگشتند،
ابومسلم جلوتر
بود و در راه
خبر مرگ سفاح
(ذيحجة 136 ه.ق) بدو
رسيد. پس نامه
به ابوجعفر
منصور فرستاد
و تسليت مرگ
خليفه گفت،
ولی خود او را
به خلافت تهنيت
نگفت و همچنان
پيشتر میرفت(طبری،
ابن اثير،
دينوری).
یکی
از خردههایی
كه بعدها ابو
جعفر منصور
(خلیفه جدید)
بر ابومسلم
گرفت، همين بیاعتنایی
او بود.
بلاذری (اگرچه
بر آن است كه
ابومسلم از
ولايت عهدی
ابوجعفر خبر
نداشت، حال آنكه
پيش از آن
ابوجعفر
منصور سال قبل
برای بيعت
ستاندن از ابومسلم
به خراسان
رفته بود)،
نقل كرده كه
منصور از اين
رفتار خشمناک
شد و در پاسخ
به ابومسلم خود
را خليفه
خواند و به
عطية بن
عبدالرحمان ثغلبی
كه نامه را به
سوی ابومسلم
میبرد، گفت
چون ابومسلم
مشغول خواندن
شود او را به
قتل رساند،
اما يارانش او
را از آن رأی
بازداشتند.
چون نامة
خلیفه
ابوجعفر
منصور به
ابومسلم
رسيد، او را
به خلافت
تهنيت گفت
(طبری). به روايت
ديگر ابومسلم
جلوتر به
انبار رفت و
كوشيد تا عیسی
بن موسی (عموی
سفاح و
ابوجعفر
منصور) را به
خلافت بنشاند
(بلاذری) و چون
عیسی نپذيرفت،
نامه به
ابوجعفر
منصور نوشت و
او را خليفه
خواند.
قیام
عبدالله بن
علی (عموی
ابوجعفر
منصور)، برعلیه
خلیفه
ابوجعفر
منصور
جنگ
ابومسلم با
عبدالله بن
علی و فرار او
به بصره
اما
ابوجعفر
منصور در آغاز
خلافت با
قيامی روبرو
شد كه اگر
ابومسلم آن را
در هم نمیكوبيد،
خلافتش را در
معرض تهديد
قرار میداد.
چه، عبدالله
بن علی- عموی
ابوجعفر
منصور- كه به
استناد قول
ابوالعباس
سفاح و شهادت
چند تن از
امرا خود را
جانشين او میشمرد-
از بيعت با
ابوجعفر
منصور و برخی
از فرماندهان
خراسانی با او
همداستان
شدند. از آن
سوی ابومسلم
كه به اطاعت از
ابوجعفر
(منصور خلیفه)
گردن نهاده
بود، به
مقابله آمد و
چون از توانایی
نظامی
عبدالله بن
علی خبر داشت،
از آغاز دست
به نيرنگ زد.
با اينهمه،
جنگ چند ماه
به درازا كشيد
و سرانجام
ابومسلم چيره
شد و عبدالله به
بصره گريخت
(طبری).
ناسزا
گفتن خلیفه
توسط ابومسلم
؛ حیله های خلیفه
ابوجعفر منصور
برعلیه
ابومسلم
فرمان
«احضار
ابومسلم به
پیش خلیفه در
مداین» با
فرمان «حكومت
شام و مصر
برای ابومسلم»
در
همين جنگ بود
كه حسن بن
قحطبه به
ابوايوب موريانی
كاتب و مشاور
نزدیک
ابوجعفر
منصور خبر داد
كه ابومسلم و
ابونصر مالک
بن هيثم نامههای
خليفه را به
سخره میگيرند
و ابوايوب
اظهار كرد كه
آنان خود بيش
از اينها نسبت
به ابومسلم
بدگمانند
(همو). شايد فرستادن
ابوالخصيب
مرزوق به
روایتی ديگر،
يقطين برای
ارزيابی با
گردآوری
غنایمی كه
ابومسلم در
جنگ با
عبدالله بن
علی به دست
آورده بود، به
سبب همين
بدگمانيها
بوده تا از توانایی
ابومسلم در
بسيج لشكر
بكاهد، اما ابومسلم
از اين كار
خشمناک شد و
خواست
فرستاده خليفه
را بكشد و
ابوجعفر
(منصور خلیفه)
را نيز ناسزا
گفت. خليفه از
اين واكنش
هراسان شد و
دانست اگر
ابومسلم به
خراسان رود،
دستش از او
كوتاه خواهد
شد. پس فرمان
حكومت شام و
مصر را بدو
فرستاد و گفت
نزد خلبفه آيد
و خود از انبار
به مداين رفت
(ابن قتيبه،
عيون، طبری).
ابومسلم
برای آخرین
بار در کنار
زاب ؛ روایات مختلف
در مورد احضار
ابومسلم
ابوحمید
مرورودی حامل
نامه منصور
خلیفه به ابومسلم
؛ جسارت
ابومسلم و
تهذیب خلیفه
ابوجعفر
منصور
روایتی
گوید؛
ابومسلم در
كنار "زاب"
فرود آمد و در
نامهای كه
برای ابوجعفر
(منصور خلیفه)
نوشت، از چيرگی
خود بر دشمنان
خليفه ياد كرد
و گفت از نزدیکی
به او دوری میگزيند،
اما مادام كه
خليفه دشمنی
آشكار نكرده،
در وفا به عهد
خود با او پا
بر جاست.
و روايت
ديگر حاکی از
آن است كه
ابومسلم در
اين نامه سخت
به نكوهش از
ابراهيم امام
پرداخت و او
را تحريف كنندة
قرآن و
برانگيزاننده
وی به قتل خلق
خواند، عباسيان
را به نادانی
منسوب كرد و
سپس از پروردگار
برای خود
بخشايش
خواست، اما
ابوجعفر منصور
پس از شور با
يارانش نامه و
پيغامی مبنی
بر بزرگداشت
ابومسلم و
دعوت او به
نزد خود توسط
ابوحميد
مرورودی بدو
فرستاد و
ضمناً تهديد
كرد كه اگر
نيايد، به تن
خويش به پيكار
با او خواهد
آمد (همو).
ابومسلم نخست
از قبول دعوت
ابوجعفر
منصور
خودداری كرد،
اما چون ابوحميد
از زبان خليفه
به تهديد او
پرداخت، سست
شد (همو).
فتنه
خلیفه در میان
یاران
ابومسلم در
خراسان ؛ کنار
آمدن
ابوداوود
نایب ابومسلم
با خلیفه منصور
فریب
ابواسحاق
خالد بن عثمان
فرمانده
نگهبانان
ابومسلم
بتوسط خلیفه
منصور
نیزک
سردار
خراسانی
مخالف رفتن
ابومسلم به پیش
خلیفه در
مداین
از
آن سوی منصور
به فتنهانگيزی
ميان ياران
ابومسلم
پرداخت و
ابوداوود
نايب او را در
خراسان وعده
امارت آن
ولايت را داد.
ابوداوود نيز
نامه به
ابومسلم نوشت
و تلويحاً
يادآور شد كه
اگر از دستور
خليفه سرباز
زند، او را به
خراسان راه
نخواهد داد.
اين واقعه
ابومسلم را
انديشناک كرد
و فرمانده
نگهبانان
خود،
ابواسحاق
خالد بن عثمان
را سوی منصور
فرستاد تا از
نيت او آگاه
شود. منصور
اين یکی را
نيز بفريفت و
وعدة امارت خراسان
داد تا بر ضد
ابومسلم كار
كند. چون ابواسحاق
نزد ابومسلم
بازگشت، او را
از اعتماد و وفای
عباسيان و شخص
خليفه نسبت به
او مطمئن ساخت
و ابومسلم نيز
عزم رفتن به
نزد خليفه
كرد. گفتهاند
كه نيزک ، یکی
از سرداران
خراسانی،
ابومسلم را
پند داد كه
منصور را بكشد
و هر كس را كه
خواهد، به
خلافت بنشاند
كه مردم با او
مخالفت نخواهند
كرد (همو،
بلاذری).
ابونصر
مالک بن هيثم
جانشین
ابومسلم در
لشکر خراسان ؛
رای زنی
ابوجعفر
منصور با
ابوايوب موريانی
درباره قتل
ابومسلم
چگونگی
قتل ابومسلم
توسط عثمان بن
نهیک رییس نگهبانان
ابوجعفر
منصور منصور
خلیفه
ابومسلم
پيش ار رفتن،
ابونصر مالک
بن هيثم را به
جای خود گمارد
و با او قراری
گذارد تا چگونه
نامة ابومسلم
را از
پيغامهای
جعلی باز
شناسد. چون
نزدیک مداين رسيد،
یکی ديگر از
سردارانش نيز
او را از رفتن
نزد منصور بيم
داد اما
ابومسلم با
گروهی آهنگ
مداين كرد و
خلق به فرمان
(خلیفه)
ابوجعفر منصور
به استقبال او
بيرون آمدند.
ابوجعفر
منصور نيز
ابومسلم را
گرامی داشت و
گفت تا گرد
راه از خود
دور كند و به
استراحت
بپردازد (طبری)،
از آن پس
درباره قتل
ابومسلم با
ابوايوب
موريانی رای
زد و وی آن را
صواب دانست
(جهشياری) و
سپس با عثمان
بن نهیک، رئيس
نگهبانان خود،
در آن باب سخن
گفت و چون او
مخالفتی
نكرد، ابوجعفر
منصور گفت با
چند تن از نگهبانان
در كمين
نشينند تا چون
او دست بر هم
زند بر سر
ابومسلم
ريزند (طبری).
واقعه
قتل ابومسلم
خراسانی (5 روز
مانده به پايان
شعبان 137 ه.ق) ؛
پیکر
ابومسلم
خراسانی در
دجله
فردای
آن روز (5 روز
مانده به
پايان شعبان137
ق.) ابومسلم
عزم ديدار
خلیفه
ابوجعفر
منصور كرد.
اگرچه ظاهراً
در خلوت
ابوجعفر
منصور، جز كشندگان
ابومسلم و شخص
خليفه کسی
حضور نداشت، اما
روايات
مختلفی
درباره واقعة
قتل ابومسلم
نقل شده است.
روایات
از هنگامه قتل
ابومسلم
خراسانی
مطابق
روایتی وقتی
منصور شمشير
ابومسلم را به
حيله گرفت و
به سرزنش او
پرداخت،
ابومسلم گفت
از اين سخنان
در گذرد كه جز
پروردگار از
کسی هراس
ندارد. منصور
نيز خشمناک شد
و يارانش را
به قتل او فرا
خواند.
در
حالی كه به
روایتی رايجتر،
ابوجعفر
منصور آنچه از
ابومسلم در دل
داشت، باز گفت
و ابومسلم همه
را یک به یک به
نرمی و بردباری
پاسخ داد و از
خدمات خود به
عباسيان ياد
كرد، اما
خليفه دست
برهم زد و
نگهبانان تيغ
بر او نهادند
و در حالیکه
وی عذر گناهان
میخواست و
دست خليفه را
بوسه میداد،
به قتلش
رساندند
(مسعودی) و سپس
پيكرش را در
دجله افكندند
(بلاذری،
دينوری).
ابومسلم
خراسانی به
هنگام مرگ، 33
يا 37 و به
روایتی 38 سال
داشت (بلاذری،
زمخشری، ذهبی)
و قتلش را در
روزهای مختلف
ماه شعبان
گفتهاند
(طبری، خطيب،
ابن خلكان).
اطاعت
ابونصر مالک
بن هيثم ،
فرمانده
لشکریان
خراسان
ابومسلم از
خلیفه منصور
اطاعت
ابواسحاق
خالد بن عثمان
رییس نگهبانان
ابومسلم از خلیفه
منصور
چون
ابومسلم كشته
شد، ياران
خليفه از شورش
لشكريان
سردار مقتول
در هراس شدند.
اما كسانی چون
ابونصر مالک
بن هيثم به
اطاعت گردن
نهادند و
خليفه مالی
كلان ميان
فرماندهان و
لشكريان خراسان
بپراكند و
خاصه
ابواسحاق
خالد بن عثمان
رئيس
نگهبانان
ابومسلم را كه
پس از قتل
مختومش، لشكر
خراسان را از
شورش باز
داشت، از بخشش
خود برخوردار
كرد (طبری،
ابن اثير).
آوردهاند كه
منصور پس از
آن خطبهای
خواند و
ابومسلم را به
خيانت متهم
كرد و گفت او
به همان گناهی
كشته شد كه
گروهی را بدان
گناه كشت.
بازماندگان
ابومسلم
خراسانی ، فاطمه
و اسماء دو
دختران
ابومسلم
خراسانی
فاطمه
مقتدای گروه
فاطمیه ؛ بابک
خرمدین نواده
فاطمه
از
ابومسلم دو
دختر به
نامهای فاطمه
و اسماء بر
جای ماند كه
یکی از
نوادگان اين
اسماء به نام
ابومسلم محمد
بن عبدالمطلب
در سلسله
اسناد منبع
خطيب بغدادی(10/207)
در ذكر برخی
از اخبار
ابومسلم بود. دختر
ديگر او فاطمه،
مقتدای گروهی
شد به نام
«فاطميه» كه پس از
قتل ابومسلم
به پيشوایی او
اعتقاد
يافتند و حتی
آوردهاند كه
بابک خرمدين،
نواده اين
فاطمه بوده
است (دينوری).
نوادگان
حمزه بن عماره
، برادر
ابومسلم
دو
تن از نوادگان
برادر
ابومسلم به
نامهای محمد و
علی پسران
حمزه بن عماره
از كسانی
هستند كه
ابونعيم در
اخبار اصبهان
از آنان ياد و
رواياتی نقل
كرده است. اين
علی بن حمزه
خود كتابی به
نام "كتاب
اصبهان" داشته
كه در آن به
ابومسلم
تفاخر كرده
است (مجمل
التواريخ).
حدیث
شنیدن
ابومسلم
با
آنكه از
ابومسلم
همواره به
عنوان مردی
نظامی ياد
شده، اما
مطابق
رواياتی، از
علم و ادب هم
بیبهره نبوده
است. چنانكه
گفتهاند به
تحصيل علم
كوشا بود
(ذهبی) و در
كودکی با فرزندان
آل معقل به
تحصيل اشتغال
داشت. او از كسانی
چون عكرمه،
ابوالزبير
محمد بن مسلم
مکی، ثابت
بنایی، محمد
بن علی بن
عبدالله بن
عباس و
عبدالرحمن بن
حرمله حديث
شنيد.
راویان
ابومسلم
و
راويانی چون
عبدالله بن
مبارک و
ابراهيم بن ميمون
صائغ و ابن شُبَرْمة
فقيه از او
روايت كردهاند
(ابن اثير،
ذهبی). اين
ابراهيم بن
ميمون بعدها،
به هنگام
دعوت، چون به
مخالفت
برخاست و به
روایتی قتل
ابومسلم را روا
دانست،
ابومسلم كس
فرستاد تا او
را كشتند (ابن سعد).
سخنوری
ابومسلم
با
آنكه از یک
اشارة طبری
برمیآيد كه
ابومسلم برخی
حروف عربی را
نمیتوانسته
به درستی ادا
كند، اما گفتهاند
در فارسی و
عربی فصيح و
زبانآور بود و
بسيار شعر
روايت میكرد
(ابن خلكان،
نويری). صاحی
مجمل
التواريخ ، به
روايت از
مداینی آورده
است كه او به
فارسی و عربی
شعر میگفت.
درباره اشعار
عربی او در
منابع ديگر
نيز اشاراتی
هست و برخی از
آنها را نيز
نقل كردهاند
(ابن خلكان،
خطيب، ابن عمر
انی)، اما
تاكنون شعری
به فارسی از
او ديده نشده
و اگر اين روايت
درست باشد، در
پژوهشهای
مربوط به
تاريخ شعر و
ادب فارسی پس
از اسلام بسی
مهم خواهد
بود. به نظر
میرسد كه
ابومسلم با
فرهنگ و ادب
فارسی ميانه
آشنا بوده و
اين از آنچه
از شاهان و
وزيران
ساسانی برای
ابوجعفر
منصور نوشت،
آشكار است
(طبری). در زبان
عرب نيز
سخنانی از او
نقل شده كه
چون امثال به
كار میرفته
است (زمخشری).
اصلاحات
عمرانی
ابومسلم در
خراسان (از 132 تا
136 ه.ق)
گذشته
از اين، برخی
از آثار
عمرانی نيز به
ابومسلم نسبت
داده شده است:
گفتهاند كه
چون به حج
رفت، چاههای راه
مكه را مرمت
كرد (ابن اثير).
مسجد جامع
نيشابور را
نيز همو ساخت
(گرديزی) و در
مرو مسجد، بازار
و دارالامارهای
بنياد كرد
(اصطخری) كه
ابن حوقل در
اواسط سده 4 ه.ق
آن را ديده
بوده است.
همچنين
ساختمان ديوار
و برجهای
گرداگرد
سمرقند به او
منسوب كرد (حميری)
و به گفتة
بارتولد ،
عامة مردم
سمرقند بر آن
بودند كه
تأسيسات آب
شهر را
ابومسلم
تعبيه كرده و
هنوز هم یکی
از نهرهای
بزرگ آنجا را
به نام او «كام
ابومسلم» مینامند.
القاب
ابومسلم ؛
«امين آل محمد»
، «امير آل
محمد» ، «صاحب
الدعوه» ،
«صاحب الدوله
العباسیه»
ابومسلم
را از آن روی
كه خلق را به
بيعت با
خاندان
پيامبر میخواند
و خلافت به
عباسيان داد،
امين آل محمد،
امير آل محمد،
صاحب الدعوة و
صاحب الدولة
العباسية
خواندهاند
(طبری،
مسعودی، ابن
عبدربه، خطيب)
و مرزبانی
كتابی را كه
درباره او
نوشت، اخبار
ابیمسلم
صاحب الدعوة
ناميد(ابننديم).
سکه
های ابومسلم
در زاب صغیر ؛
ابومسلم مردی
خوشسيما و
گندمگون و
كوتاه قامت
اما
بر سكّههایی
كه به نام او-
احتمالاً در
مرو يا نيشابور-
ضرب شده و در
حفاريهای زاب
صغير به دست
آمده، لقب
«امير آل محمد»
ديده میشود.
ابومسلم را
مردی خوشسيما
و گندمگون و
كوتاه قامت
وصف كردهاند
كه آهسته سخن
میگفت و اندک
میخنديد و در
فتوحات بزرگ
يا حوادث
ناخوشايند، اظهار
سرور يا
دلتنگی نمیكرد
(ابن خلكان).
مخالفان
در جنگ با
ابومسلم
طعن
و هجو ابومسلم
توسط
نويسندگان و
شاعران عرب ؛
«ابومسلم حجاج
زمان» ،
«ابومسلم ناامید
از رحمت حق»
با
آنكه ابومسلم
را مردی
دورانديش،
دلير، بیطمع
و جوانمرد
خواندهاند
(ابناثير،
ابن خلكان) و
«چون بكشتندش
هيچ از املاک و
عقار… از وی
باز نماند مگر
پنج كنيزک»
(مجملالتواريخ)،
ولی ارقام
شگفتآور از
كسانی كه در
جنگ با او
كشته شدند، يا
به فرمانش «به
خوارزم»
رفتند- كنايهای
كه ابومسلم
درباره كسانی
كه به اعدام
محكوم میكرد
به زبان میراند
(بلاذری)- نقل
شده است
(طبری، مجملالتواريخ،
منهاج سراج).
گفتهاند
«هر چه به
خراسان اندر،
مهتران
بودند، از يمن
و ربيعه و
قضاعه و ملوک
و دهقان و
مرزبان همه را
بكشت، به دعوت
بنی العباس
اندر» (مجملالتواريخ).
اين روايات
اگرچه مبالغه
آميز مینمايد،
ولی پيداست كه
در همان ايام
رُعبی در دلها
افكنده بود كه
چون رهسپار حج
شد، عربهایی كه
بر سر راه او
مسكن داشتند،
از آن حوالی
كوچيدند (حافظ
ابرو). ظاهراً
او خود نيز از
آنچه كرده
بود، آگاه بود
كه چون سفاح
گفت با 500 سوار
به عراق آيد،
پاسخ داد: «همة
مردم را دشمن
خود كردهام،
بیلشكر چون
(چگونه) توانم
آمد؟» (همانجا).
آوردهاند
كه چون
ابومسلم به حج
رفت و خواست
توبه كند، از
رحمت حق
نااميد بود،
گفت: «جامهای
از ظلم بافتم
كه تا دولت بنیعباس
باقی است، آن
جامه مندرس
نگردد و چه
بسيار كه مرا
لعنت فرستند»
(زمخشری). اما
معلوم نيست اين
روايات تا چه
حدّ درست و
قابل اعتماد
است. در واقع
چون شماری
انبوه از
كسانی كه در
جنگ با
ابومسلم كشته
شدند، عربهای
خراسان بودند
كه به مخالفت
با دعوت عباسی
برخاسته
بودند و يا
اصولاً
ابراهيم امام
بدانها اعتماد
نداشت و
ابومسلم را به
قتل آنان
برانگيخت،
بيشتر
نويسندگان و
شاعران عرب او
را مورد طعن و
هجو قرار
دادند
(بلاذری،
مقريزی،
النزاع).
چنانكه ذهبی
او را حجاج
زمان، بلكه
شريرتر از او
و بلایی عظيم
بر عرب خراسان
خوانده كه نسل
ايشان را از
آن ولايت
بركند (العبر،
ميزان، سير).
روایات
ایرانیان در
مورد ابومسلم
؛ ابومسلم در رتبه
اسكندر و
اردشير
بابكان
اما
ايرانيان كه
از سياست نژاد
پرستانة امويان
جز ستم و قتل و
غارت و انزوا
و بندگی نصیبی
نداشتند،
ابومسلم را به
چشم کسی میديدند
كه خواب از
ديده امويان
در میربود.
پس نه تنها
برخی دهقانان
خراسان به وی
ياری
میرساندند
(گرديزی)،
بلكه از هر
سوی به دور او
گرد آمدند و
با «كافر كوب»
های خويش كين
خواستند
(دينوری) و حتی
در دوستی وی
بسی غلو
كردند. چنانكه
صاحب مجملالتواريخ
ابومسلم را در
رتبة اسكندر و
اردشير
بابكان
دانسته و
گرديزی آورده
است كه مردم
روز خروج او
را بزرگ میداشتند
و منهاج سراج
در 617 ه.ق از
نواختن طبل به
نام او و
نگهداشتن اسب
نوبتی او بر
در "دارالاماره
مرو" ياد كرده
است.
به
روايت حموی در
عصر صفوی هم
مردم نيشابور
قبری را به نام
ابومسلم نشان
كرده و به
زيارت آن میرفتند.
حتی او را
چندان بزرگ میداشتند
كه در
داستانهای
مذهبی نيز از
آن ياد می
كردند و بنابر
روایتی
میگفتند امام
علی (ع) به ظهور
او بشارت داده
است (همو).
البته اين یکی
ناشی از
اعتقاد عوام
به تشيع
ابومسلم كه
برخی از نويسندگان
متقدم نيز آن
را تأييد كردهاند
(قزوینی رازی)
و شاعری چون
صفیالدين
حلی به خواهش
نقيب تاجالدين
آوی قصيدهای
در مدح
ابومسلم
پرداخته
بود(محدث).
فتوا
به جواز لعن
ابومسلم ،
توسط محقق
کرکی فقیه
برجسته عرب
شیعی،
میرلوحی و
حموی
دعوت
ابومسلم به
فرزندان فاطمه
ابن
عمرانی نيز
آورده كه
ابومسلم به
ايام ابوجعفر
منصور،
داعيان در
شهرها
بپراكند و خلق
را به فرزندان
فاطمه (ع) دعوت
كرد. اما
علمای متاخر
شيعه در رد
اين نظر سعی
بليغ كردهاند.
با آنكه از
روايتها برمیآيد
كه ابومسلم در
مسلمانی
سختگير بود و
«بخارا خدات»
را به جرم
ارتداد كشت
(نرشخی) و برخی
از دهقانان
نواحی خراسان
به دست وی
مسلمان شدند
(فرای به نقل از
ابن ايب طاهر
طيفور)، اما
محقق كرکی
فقيه برجستة
عرب شیعی،
فتوا به جواز
لعن او و
طرفدارانش
داد و در كتاب
"مطاعن
المجرمية" در
ذم و رد او به
تفصيل سخن گفت
(حموی).
یکی
ديگر از علمای
اصفهان معروف
به ميرلوحی
(سیّد لوحی) در
ترجمة "ابی
مسلم
المروزی" به
رد تشيع او
(ابومسلم)
پرداخت و در
ذم او سخن گفت
و چون مردم بر
او هجوم بردند
و به آزارش
پرداختند، علمای
ديگر در تأييد
او (در تأئید
چه کسی) چند
رساله نوشتند
كه از آن ميان
میتوان
"اظهار الحق"
نوشتة سيد
احمد بن زينالعابدين
علوی و "مثالب
العباسية" از
نويسندهای
ناشناس را ياد
كرد (آقا
بزرگ).
حموی صاحب
كتاب "انيس
المؤمنين"
نيز در اين
كتاب به تكفير
ابومسلم و
طرفداران او
پرداخته و در
كتاب ديگری با
عنوان "منهج
النجاة" در
مطاعن ابومسلم
سخن رانده
است(همو).
سیاست
بنی عباسیان و
ابومسلم در
مورد علویان ؛
قبل از خلافت
، قتل عبدالله
بن معاویه
علوی؟!
ابوسلمه
خلال و سليمان
بن كثير ،
پیروان خداش
درست
است كه
ابومسلم در
دوران دعوت،
خلق را به آل
محمد(ص) میخواند
و گفتهاند
خود وی در
آغاز از
كيسانيه بود
(شهرستانی)،
اما آشكار است
كه عباسيان و داعيان
آنها برای
پيروزی دعوت،
چارهای
نداشتند، جز
آنكه مردم را
به بنیهاشم و
خاندان
پيامبر
بخوانند تا از
پشتيبانی
علويان و
طرفدارانشان
كه می
پنداشتند
مراد از
خاندان
پيامبر،
ايشانند، بینصيب
نمانند،
چنانكه وقتی ابومسلم
بر جوزجان دست
يافت، جسد
یحیی بن زيد را
كه امويان
كشته و بر دار
كرده بودند،
به زير آورد و
بسياری كسان
را كه در قتل
او دست داشتند،
كشت
(ابوالفرج).
با
اينهمه، در
ايام دعوت نيز
اگر مردی علوی
بر ضدّ امويان
قيام میكرد و
پيروزيهایی
به چنگ میآورد
و برای داعيان
عباسی يا
آينده
عباسيان خطری
به شمار میآمد،
ابومسلم در
سركوب او درنگ
نمی كرد:
عبدالله بن
معاویه علوی
كه در اواخر
ايام امويان
قيام كرد و
برخی از
شهرهای جبال و
فارس را گرفت،
چون به هرات
رفت، به دستور
ابومسلم
گرفتار و مقتول
شد، يا در
زندان او
درگذشت (مبرد،
ابن اثير،
ابوالشيخ).
پس
از مرگ
ابراهيم امام
نيز ابومسلم
گروهی از پيروان
خداش را- به
نام خالديه- كه در نيشابور
ظاهر شدند و
به علويان
گرايش
يافتند، به
سختی سركوب
كرد
(اخبارالدولة)
و ظاهراً ابوسلمة
خلال و سليمان
بن كثير را
نيز به همين
جرم گفت تا
بكشند. بلاذری
به نقل از
مداینی آورده
است كه چون سفاح
به خلافت
نشست،
ابومسلم مردم
كوفه را متمايل
به علويان
خواند و خليفه
را از اقامت
در آنجا برحذر
داشت.
رابطه
ابومسلم با
خوارج
با
اينهمه
ابومسلم برای
تحقق پيروزی
خود از ياری
جستن از
شيعيان و فرقههای
مخالف آنان پرهيز
نداشت و
عملاً
نیز شيعيان
در انقراض
امويان و
حمايت از
داعيان سهم
مهمی داشتند
(فرای)، اما
خوارج نه تنها
به ابومسلم
نپيوستند
بلكه او را به
خود دعوت میكردند
(طبری) و حتی
شيبان بن سلمة
حروری از سران
خوارج را كه
وقتی به
ابومسلم ياری
رسانيده بود،
تكفير كردند و
براندند
(بغدادی،
اشعری).
ابومسلم نيز خود
از آنان
بيمناک بود و
گفتهاند كه
چون ابوجعفر
(منصور) در
ايام (خلافت)
سفاح قصد
خراسان كرد،
ابومسلم
اجازه نداد در
مناطقی كه
مسكن خوارج
بود، درنگ كند
تا گزندی به وی
نرسد (طبری).
قیامها
به خونخواهی
قتل ابومسلم
خراسانی
از
قتل ابومسلم
چندان نگذشته
بود كه عقايد
غلوآميز
درباره وی و
قيامهایی به
خونخواهی او
پديد آمد كه
(ابوجعفر) منصور
(دومین خلیفه
بنی عباسی)
مدتها به
مقابله با
آنها مشغول
بود و برخی از
آن عقايد
موضوع بحثها
مذهبی و كلامی
شد.
قیام
سنباد (137 ه.ق)
سنباد
نخستين كس بود
كه اندکی پس
از قتل
ابومسلم در سال
137 ه.ق، در
خراسان قيام
كرد. او به
جبال رفت و در
ری بر خزاين
سردار مقتول
(ابومسلم) دست
يافت و سپاهی
گرد كرد
(آورد)، اما 70
روز پس از
آغاز قيام از
لشكر منصور
(خلیفه) شكست
خورد و گريخت
و در راه كشته
شد.
قیام
راوندیه 141(141 ه.ق)
؛ قیام اسحاق
ترُک و پیامبر
نقابدار مقنع
در
سال 141 ه.ق نيز
آشوبی بزرگ
توسط گروهی كه
آنها را
راونديه
خواندهاند،
پديد آمد.
اينان كه از
ياران
ابومسلم بودند،
بر در قصر
منصور(خلیفه)
فراهم آمدند و
خليفه را خدای
خود خواندند و
گفتند روح
«آدم» در عثمان
بن نهیک،
كشنده
ابومسلم،
حلول كرده است(بلاذری).
اين اعتقاد از
آنان- كه خود
را اصحاب
ابومسلم میشمردند-
بسی شگفت مینمايد،
اما میتوان
حدس زد كه
بدين تمهيد میخواستند
بر عثمان (بن
نهیک) و منصور
(خلیفه) دست يابند،
به نظر میرسد
كه خليفه به
مقصود آنان پی
برد، زيرا
بیدرنگ به
مقابله آمد و
ايشان زندانها
را بشكستند و
محبوسان را
بيرون آوردند و
روی به منصور
نهادند، اما
سركوب شدند؛
با اينهمه
عثمان بن نهيك
در آن ميان به
قتل رسيد (طبری،
هندوشاه،
دينوری). در
سالهای بعد
نيز اسحاق
ترُک و مقنع
كه معتقد به
الوهيت ابومسلم
بودند، قيام
كردند و هر دو
را لشكر خليفه
فرو كوبيد.
در
مورد الوهیت
(خدایی،
خداگونگی)
ابومسلم
از
آن سوی گفتهاند
كه به روزگار
خود ابومسلم
كسانی در
خراسان بودند
كه وی را میپرستيدند
(ابناثير) و
او خود آنان
را سركوب كرد
(مجملالتواريخ).
نيز فرقهای
از "كيسانيه"
به نام
"رزاميه" بر
آن شدند كه
امامت از
محمدبن حنفيه
به واسطة
ابراهيم امام
به ابومسلم
منتقل شده و
سپس گفتند روح
خدا در او حلول
كرده است
(شهرستانی).
اينان را در
زمره "زنادقه"
(مانویان) و
"تناسخيه"
(تناسخ روح)
خواندهاند
(ابنمرتضی،
ذهبی، سير). و
نامشان را
"ابومسلميه"
يا "مسلميه"
گفتهاند (ابننديم،
اشعری).
گروهی
از ايشان منكر
مرگ ابومسلم
شدند و در انتظار
ظهور او به سر
میبردند
(مسعودی) كه در
مرو و هرات به
«بركوكيه» شهرت
داشتند
(بغدادی).
گروهی،
چنانكه گذشت،
دختر او فاطمه
را به امامت
برداشتند، و
گفتهاند كه
بابک خرمدين
از ميان آنان
برخاست
(مسعودی)، و بر
آن بودند كه
از نسل اين
فاطمه مردی میآيد
كه دولت عباسی
را برمیاندازد
(مقدسی، مطهر،
خطيب، ابنعساكر).
سنباد
، اسحاق ترُک
و مقنع ، هر سه
از سرهنگان ابومسلم
، با اعتقادات
سیاسی نه دینی
اما
آن قيامها كه
پس از ابومسلم
در خراسان
برپای میشد،
میبايست
خليفه را سخت
بيمناک كرده
باشد. مگر نه اين
خراسانيان
بودند كه
امويان را فرو
كوبيدند؟ پس
به بسيج لشكر
پرداخت و با
همة قوت، سنباد
و اسحاق ترُک
و مقنع را كه
هر سه از
بركشيدگان و
سرهنگان
ابومسلم
بودند و برخی
اعتقادات
شگفت نسبت به
او داشتند،
سركوب كرد
(طبری،
مسعودی، ابن
اثير، نرشخی).
با
اينهمه،
اينان را توان
آغازگر
نهضتهای
استقلالطلبانهای
دانست كه در
سده بعد به
تأسيس برخی
دولتهای
مستقل و نيمه
مستقل در شرق
و مركز ايران
انجاميد.
اينگونه اعتقادات
و قيامها كه
بيشتر خصلت
سياسی داشت تا
دینی، جلوهای
بود از آمال
پديدآورندگانش
كه بر آن
بودند: «دولت
عباسيان را بر
غدر و مكر بنا
كردهاند.
نبینی كه با
بوسلمه و
بومسلم و … با
چندان نيكویی
كه ايشان را
اندر آن دولت
بود، چه كردند؟
کسی مباد كه
بر ايشان
اعتماد كند»
(تاريخ سيستان).
پس بدان وسيله
بهانهای میجستند
برای رهایی از
چيرگی
خليفگان نو و
كارگزاران
تازه رسيدهشان
كه در قتل و
غارت و جور و
ستم، كم از
اسلاف خود
نبودند.
منبع:
-
نوشته ای از
پژوهشگران
علی بهراميان
برای بخش اول
و صادق سجادی
برای بخش دوم
برای سایت " مرکز
دائره المعارف
بزرگ اسلامی".
(پژوهش،
گردآوری،
تدوین و
پیرایش از
سروش آذرت/ 17
مهرماه 1392 / 9
اکتبر 2013
میلادی)
.................. ................. ............... ............... ............
"سنباد
مجوسی" از
سرهنگان
ابومسلم
خراسلنی/ "حکیم
مقنع" پیغمبر
نقابدار ماه
نخشب/
با
تشکر از سایت
"یتا اهو" و
سایت "مذهبی-
فرهنگی و
اجتماعی" و
سایت " مرکز
دائره
المعارف بزرگ
اسلامی" و
آقایان مجید
غفوری و علی
بهرامیان و
صادق سجادی /
سایت خانه و
خاطره/ سروش
آذرت/ 17 مهرماه
1392 خورشیدی / 9
اکتبر 2013
میلادی/