با
سلام.
به
سایت خانه و
خاطره خوش
آمدید.
تاریخ
افغانستان
نقشه
جغرافیایی
افغانستان؛
پرچم
افغانستان؛
افغانستان
چگونه جایی
است؟
افغانستان
با جمعیتی
حدود 30 میلیون
و با زبان رسمی
فارسی دُری و
پشتون و با
پایتختی
کابل، کشوری
است خشک که
بخش قابل
توجهی از آن
را کوهستانهای
بلند و بیابانها
و یا مناطق لم
یزرع تشکیل میدهند.
در واقع، از
کل 652،090 کیلومتر
مربع مساحت افغانستان
کمتر از 20 درصد
آن مورد بهرهبرداری
کشاورزی قرار
میگیرد.
افغانستان
بهعلت
موقعیت
جغرافیاییاش
بر روی کرۀ
زمین و به
سبب وضع خاص
پستی و بلندیهایش
یکی از نواحی
خشک یا نیمه
خشک جهان بهشمار
میرود.
کوهستانها،
دشتها و
بیابانهای
وسیع و عریان
از نباتات از
مشخصات طبیعی
افغانستان
است.
افغانستان
یکی از
فقیرترین
کشورهای دنیا
بوده و وسعت
اراضی قابل
کشت این کشور
کمتر از 10 درصد
کل مساحت آن
شامل : گندم ،
میوه و
سبزیجات است.
دامداری و
پرورش گاو ،
گوسفند ، شتر
و بز در این
کشور رایج
است. کشاورزان
و گله داران
بیش از 60% نیروی
کار را تشکیل
میدهند، غلات
به ویژه گندم
و ذرت از
محصولات مهم
زمینهای
کشاورزی است.
افغانستان
دارای منابع
زیر زمینی غنی
مانند : زغال
سنگ ، گاز و
نفت و آهن است
که تا کنون
مورد بهره
برداری قرار
نگرفته اند.
صادرات عمده
شامل میوه های
تازه و خشک،
پشم و پنبه
است. گاز طبیعی
که در جلگه
های شمالی
یافت میگردد،
نیز صادر
میشود. توسعه
اقتصادی را
جنگ داخلی
متوقف کرده
است و بیشتر
زیربنای کشور
لطمه دیده
است. مراکز
صنعتی مهم این
کشور، عمدتاً
در اطراف کابل
متمرکز می
باشند.
تاریخ
معاصر
افغانستان
استقلال
افغانستان از
بریتانیا (1921
میلادی) ؛ کودتای
داوودخان و
براندازی
نظام
شاهنشاهی (1973
میلادی)
اشغال
افغانستان
توسط شوروی
(از 1979 تا 1989
میلادی) ؛ حکومت
طالبان و
براندازی آن
توسط آمریکا
افغانستان
استقلالش را
پس از 3 جنگ با
بریتانیا در 1921
میلادی بدست
آورد. سپس
دوره ناآرامی
را به دنبال
داشت تا زمانی
که سلطنت
باثبات تری در
1933 میلادی
برقرار شد.
وقوع کودتایی
توسط محمد داوودخان
در 1973 میلادی
نظام
شاهنشاهی را
برانداخت. و
انقلاب ثور 1978
میلادی توسط
کمونیست ها
موجب ایجاد رابطه
نزدیکی با
شوروی شد ولی
تجاوز شوروی و
اشغال این
کشور در 1979 میلادی
منجر به جنگ
داخلی گشت. در 1989
میلادی شوروی
ها با دادن
تلفات بیشمار
از افغانستان
خارج شدند و
شهرها را در
دست دولت و
باقی کشور را
در کنترل چریک
های مسلمانان
بنیادگرا رها
کردند.
در 1999
میلادی
مجاهدین
بنیادگرا
کابل را تسخیر
کردند و دولت
موقتی تشکیل
دادند ولی
نبرد جناحها،
که عمدتا نبرد
قومی نامیده
میشود، ادامه
یافت. و پس از
چندین سال
جنگهای داخلی طالبان
بر روی کار
آمدند، این
حکومت، توسط
ارتش آمریکا
پس از واقعه 11
سپتامبر 2001 میلادی،
پس از چندین
ماه جنگ
برکنار شد و
بر اساس انتخابات
داخلی رئیس
جمهور
افغانستان
تعیین شد.
البته حضور
نیروهای
آمریکایی
هنوز در این
کشور ادامه
دارد و جنگ ها
و درگیری های
پراکنده نیز
میان ارتش
آمریکا و
نیروهای بومی
حامی طالبان و
پاره ای
نیروهای دیگر
جریان
دارد(سال 2011
میلادی)
اقوام
در جمهوری
اسلامی
افغانستان
- پشتون ها
(افغان ها- پاتان ها)
اين تبار
عمدتاً در شرق
و جنوب و بعضی از آنها در
شمال و غرب
كشور زندگی میكنند،
جمعيت آنان در
حدود 30 درصد از
كلُ جمعيت
افغانستان
برآورد شده
است، زبان اين
قوم، پشتو و
از شاخههای
زبان هند و
اروپایی
است. اين
طايفه اكثراً
پيرو مذهب حنفی از مذاهب
اهل سنت
هستند، اما در
بین آنها پشتونهای
شیعه نیز
زندگی می
کنند.
پشتونها
به لحاظ
ساختار درون
قومی به دو طايفه
(قبيله) بزرگ
«غلزایی یا
غلجه زایی» و
«دُرانی یا
ابدالی» منشعب
میشوند، كه
از دير زمانی
رقابت بر سر
قدرت سياسی،
ميان اين دو
طايفه وجود
داشتند، همين
امر جنگهای
قومی متعددی را
موجب گشته
است، از تأسيس
حكومت افغانی
در سال 1126 خورشیدی به دست
احمدخان ابدالی
حكومت
افغانستان
تحت سلطه دُرانیها
بود كه آنها
نيز به دو
تيرهی
«سدوزایی» و
«بارک زایی»
تقسيم میشوند.
طايفه
«غلزایی» هرچند
در ساختار
قدرت سياسی
مشاركت
داشته، اما
هيچگاه حكومت
انحصاری را
چون رقيب خود
در دست نداشته
است. اما پس از
كودتای
مارکسیستی، سال 1357 خورشیدی بود كه با
سقوط سلسلهی
«بارک زایی»
حاكميت سياسی
در اختيار
طايفهی
ديگر از پشتون ها
(غلزایی) قرار
گرفت. بدين
ترتيب ساختار
قدرت سياسی
تنها خود را
در برابر
مطالبات
قبيلهی
رقيب از اقوام
پشتون پاسخگو میدانست
و نوعی
انحصار سياسی
را شاهد بوده
است كه بر
اساس آن اقوام
غير پشتون از
مشاركت سياسی
در اين ساختار
محروم بودهاند.
تقسیم
اقوام دو ایل
بزرگ پشتون
1) قوم دُرانی
(ابدالی)
الف:
زیلوک : که خود
شامل اقوام
الکوزی، اچک
زی، پوپلزی،
بارکزایی می
شود
ب : پنج
پاو : که خود
شامل
نورزایی، علی
زایی و اسحاق
زایی است.
2) قوم غلجه
زایی (غلزایی)
الف :
تورانی : کوتک
و احمد زی
ب : بورانی
: کوتک، وبابی
- هزارهها
(مغول- ایرانی)
هزارهها
كه تقريباً 25
درصد از كل
جمعيت
افغانستان را
تشكيل میدهند،
طبق نظريههایی
اين تبار از
بوميان اصلی
اين سرزمين می باشند.
در گذشته
اكثريت آنان
در مركز
افغانستان
موسوم به
منطقه هزارهجات
میزيستند،
اما امروزه در
اكثر مناطق
اين كشور زندگی میكنند.
هزاره ها از
قدیمی ترین
ساکنان این
سرزمین هستند
و دومین قوم
بعد از پشتون ها.
بعضی از
محققان هزاره
ها را از
بازماندگان
قوم مغول می
دانند ولی
شاید بتوان گفت
که هزاره ها
ترکیبی از
نژادهای
ایرانی و مغولی
باشند. صرف
نظر از ريشههای
تاریخی آن و مباحث
مربوط به
تبارشناسی،
هزارها
عمدتاً پيرو
مذهب اماميه
اثناعشری
هستند و عده
کمی از آنها
که سنی مذهب
هستند در قسمتهای
بدخشان ،
پنجشیر،
بادغیس، و
نوربند زندگی
می کنند.
هزاره ها
به زبان فارسی
دُری تكلم میكنند،
مهاجران اين
قوم كه به
دليل ظلم و
بيدادگری
امير
عبدالرحمن
خان
(1297 هجری/ 1880
میلادی، از
طایفه
محمدزایی)، در سالهای 1257
تا 1280
خورشیدی
جلای وطن كردهاند،
در خراسان فعلی ايران و
بلوچستان
پاكستان
متوطن گشتند و
از نظر سياسی،
هزارههای شیعی، كاملاً در
انزوای
سياسی قرار
داشتند تا
اجلاس «بن» كه
در سال 1380 خورشیدی برگزار
گرديد،
كمترين سهمی در ساختار
قدرت سياسی
اين كشور را
نداشتند.
البته در دوره
كمونيستها
نيز تا حدودی
به مقامات
بالای حكومتی راه يافتهاند،
از جمله صدارت
سلطان علی كشتمند. در
دهه 1270 خورشیدی
در پی اجرای
سياستهای
تبعيض قومی و
مذهبی
امیرعبدالرحمن
خان، آنان زير
فشار شديد
دستگاه حكومتی قرار
داشتند، كه به
عنوان سياست
استراتژیک
صاحبان بعدی
قدرت در اين
كشور قرار
گرفت.
هزارهها
در برابر
تهاجمات خارجی
همواره از
افغانستان
دفاع نمودند و
تا كنون هيچ
نيروی
استعماری
نتوانسته است
قلب
افغانستان را
تسخير كند، مبارزات
اين مردم عليه
استعمار
انگليس در گذشته
و مبارزات بعدی
شان عليه
نيروهای
متجاوزگر
روسی گواه بر اين
حقيقت است و حتی از دورترين
زمانها تا جایی
كه تاريخ به
ياد دارد،
هزارهها سدّ
استواری در
برابر
تهاجمات خارجی
بودهاند،
چنانچه در
برابر حملات:
كوروش،
اسكندر، چنگيز،
تيمور و شيبانی،
از خود مقاومت
عجیبی نشان دادهاند.
- تاجیک ها
(آریایی فارسی
زبان با لهجه
تاجیکی)
اين تبار
به لحاظ
موقعيت اجتماعی
و سياسی،
سومين گروه قومی
در افغانستان
محسوب میشود
كه جمعيت اين
قوم 6/20% جامعه
افغانستان را
تشكيل میدهند.
آنان به زبان
فارسی تكلم میكنند
و اين قوم از
اقوام آريایی
است كه دير
زمانی است كه در
مناطق مختلف
كشور به ويژه
شمال و شمال
شرقی
افغانستان،
ساكن هستند و
به لهجه تاجیکی كه از لهجههای
زبان فارسی
است تكلم میكنند
و با سكونت در
شهرها و
روستاها به
كشاورزی،
باغداری و
دامداری
اشتغال
دارند، به رغم
انحصار حكومت
سياسی، اين تبار
به طور محدود،
در ساختار
قدرت سياسی
سهيم بودهاند.
تاجیک ها
اکثرا زندگی
ایلی و قبیله
ای را تا حدّی
رها کرده و روش
پیشرفته و
شهرنشینی را
اختیار کردند.
چهار
گروه تاجیک
تاجیک
ها به
چهار گروه
تقسیم می
شوند:
1- تاجیک های هراتی
فارسی زبان:
در هرات و
اطراف آن
زندگی می کنند
و نصف شیعه و
نصف دیگر سنی
مذهب هستند.
شغلشان اکثرا
زراعت ، تجارت،
مالداری،
صنعت و امور اداری
هست.
2- تاجیک های دُری زبانهای
منطقه ترُکستان:
اینان
در محدوده
شهرهای شمالی
کشور مانند
مزارشریف، قندوز، بغلان، و ... را
ساکن
هستند. بیشتر
با تاجیک ها
و ازُبک ها
آمیخته شده
اند و اکثریت
سنی مذهب
هستند.
3- تاجیک های کوهستانی:
در نقاط مرتفع
دامنه های
هندوکش و پامیر
زندگی می کنند
، بسیار کم
اختلاط نژادی
پیدا کرده اند.
اکثرا سنی
مذهب هستند و
تا مرز چین
گسترش یافته
اند.
4- تاجیک های
نیمه کوچی: در
دوره شکاری
زندگی زندگی
می کنند بیشتر
سنی مذهب و
شیعه مردم
هزاره می باشند.
- ازُبک ها
اين تبار
از اقوام ترُک
تبارند، در
نواحی شمال افغانستان
ساكنند و
عمدتاً در
شهرهای:
مزارشريف،
شبرغان،
ميمنه، خان
آباد، قندوز و ...
سكونت دارند،
جمعيت آنان با
ديگر اقوام ترُک
تبار 20 درصد كل
جمعيت كشور
برآورد شده
است.
ازُبک ها
از اعقاب ترُكان
زرد پوست آسيای
مركزی میباشند
و به مشاغلی
چون: كشاورزی و
دامداری
اشتغال دارند
و به زبان ازُبکی، كه زبان
مادری اين قوم
است، ترکیبی از واژههای
ترُکی است. از نظر
سياسی، اينان نيز
چون ديگر
اقوام از
حكومت محروم
بوده و همواره
تحت فشار قرار
داشتهاند،
به همين علت
در فقر و
محروميت میزيستهاند
و از نظر مذهب
اكثريت اين
قوم سُنی
مذهبند.
- ساير
اقوام
-
ترُكمنها: در
طول كرانههای
«آمودريا» و
مرزهای
شمال غربی
افغانستان
سكونت دارند و
اغلب به
دامداری
مشغولند.
-
قزلباشها: بيشتر
در شهرهای غزنی
(غزنین)،
كابل، هرات،
قندهار،
متمركزند.
-
قرقيزها:
قرقيزها در
ناحيه شمال شرقی
كشور و در
منطقه «واخان»
زندگی
میكنند.
-
بلوچها:
بلوچها نيز
در جنوب غربی
كشور در
مجاورت با
بلوچستان
ايران و
پاكستان ساكن
هستند.
مورخ
شهير عصر
عبدالرحمن
خان، كاتب
هزاره در اين
مورد مینويسد:
«تعداد اقوام
و طوايف ساكن
در افغانستان
با شعب و زير
مجموعههای
خود تقريباً
به 138 قوم و
طايفه میرسند».
کوچ
نشینان
افغانی؛
چادرنشین ها (کوچ نشین)
در افغانستان
بین 2 تا 3
میلیون چادرنشین
و نیمه
چادرنشین و به
تعبیری کوچ
نشین وجود
دارد. افغان ها
آنها را کوچی
می نامند. این
عده در شمال و
جنوب کشور
پراکنده اند. عده
زیادی از کوچ
نشینان از ایل غلجه زایی
(پشتون) هستند.
آنها در فصل
پاییز از
ارتفاعات
جنوبی
افغانستان
عبور کرده و
با گذر از مرز
پاکستان در
استان سرحد (مرزی) پاکستان
اطراق می کنند
و سپس در فصل
بهار راهی
ییلاقها و
مراتع
افغانستان
گردیده و به
فروش کالاهای
خود و خرید
کالاهای مورد
نیاز می
پردازند.
گروههای
قومی و نژادی
افغانستان
در سال 1986
«آوریوال»
فهرستی از
گروههای
قومی در افغانستان
را به شرح زیر
یادداشت
نموده است:
1- پشتون، 2- هزاره، 3- ازُبک، 4- تاجیک، 5- ترُکمن، 6- شادی
باز، 7- گوارباتی، 8- طاهری، 9- عرب، 10- قزلباش، 11- جوگی، 12- تایمنی، 13- براهوایی، 14- گوجار، 15- تیرابی، 16- سیگ، 17- موری، 18- مغول، 19- مونجانی، 20- شیخ
محمدی، 21- زوری، 22- قرقیز، 23- اشکاشمی، 24- شیغنانی، 25- یهودی، 26- جت، 27- قپچاق، 28- سنگلیچی، 29- قارلیق، 30- تیموری، 31- پیکراغ، 32- روشانی، 33- فارسی، 34- فیروز
کوهی، 35- میش مست، 36- قزاق، 37- واخی، 38- جمشیدی، 39- غوربت، 40- پاراچی، 41- نورستانی، 42- ایماق، 43- ملیکی، 44- وانگ
والا، 45- ارموری، 46- بلوچ، 47- جلالی، 48- تاتار، 49- کوتانا، 50- هندو.
منابع:
- سایت
"شبکه اطلاع
رسانی
افغانستان" ( afghanpaper.com).
- سایت
"دانشنامه
آریانا" از
مهدیزاده
کابلی.
- سایت
"میهن" (mihan.net).
- سایت
"افغانستان
سرفراز با صلح
و دوستی" یا (hyosofzay.blogfa.com).
............ ............... .................. ......................
تاریخ
افغانستان
نقشه
ایالت های
افغانستان؛
سلسله
حکومتهای
آریایی (2000 تا 529 قبل
از میلاد)
سرزمینی
که امروز
افغانستان
نامیده می
شود، هزاران
سال پیش از
میلاد مسیح (
علیه السلام) سرزمینی
آباد و دارای
شهرهای پرُجمعیت
بوده است.
صنایع دستی و
سکه های مورد
معامله مردم ،
علومی چون طب،
نجوم و
ریاضیات و
حرفه هایی مثل
فلزکاری و
بنایی در این
مرز و بوم
رواج داشته است.
در حفریاتی که
باستان
شناسان انجام
داده اند ،
اقسام وسایل
قدیمی بدست
آمده است که
حکایت از تمدن
تاریخی این
سرزمین دارد.
کشفیات
مزارشریف (متعلق
به 2
تا 9 هزار سال
پیش از میلاد)
در سال 1965
میلادی
حفاریهایی به
سرپرستی دکتر
لویی دوپری
آمریکایی در جنوب
شهر مزار
شریف، در
ناحیه آق کبرک
صورت گرفت که
در نتیجه آن
آثاری مانند:
آینه برنجی، انگشتر،
دستبند،
اسلحه ، قبضه
اسب و نگین
لاجورد به دست
آمده و متعلق
به دوره جدید
حجر (از 2 تا 9 هزار
سال پیش از
میلاد) می
باشند، که
حکایت از زندگی
شهری و تمدن
باستانی این
سرزمین دارد.
تحقیقات
دیگری که در
سال 1951 میلادی
در شمال شهر قندهار
در ناحیه
مندیگک صورت
گرفت، نشان می
دهد که مردم
افغانستان از
سه هزار سال
قبل از میلاد،
خانه هایی از
خشت می ساختند و به
زراعت و
مالداری می
پرداختند و از
اسلحه، زیور
آلات مسی و
ظروف سفالین
دارای اشکال
هندسی
استفاده می
کرده اند. این
در حالی است
که بسیاری از
کشورها در آن
زمان از این
قبیل امکانات
بهره ای
نداشته و
روابط اجتماعی
آنها به صورت
نامتمرکز
بوده است.
«اوستا»
قدیمیترین
اثر مکتوبی
سرزمین «آریانا»
حدود
دوهزار سال
پیش از میلاد
مسیح، سرزمین
هندوکش
(افغانستان)
مورد هجوم
اقوام آریایی
که از درههای
پامیر سرازیر
شده بودند
قرار گرفت و
به تصرف این
اقوام در آمد.
بطلمیوس و
دیگر جغرافیدانان
باستان از
سرزمینی که در
جنوب هندوکش بین
کویر نمک فارس
(در ایران
امروز) در غرب
و رود سند در
شرق واقع بوده،
به نام
«آریانا» یاد
کردهاند.
قدیمیترین
اثر مکتوبی که
در آن از
سرزمین
هندوکش ذکر به
عمل آمده،
اوستا کتاب
مقدس زرتشت
است.
دوره
تاریخی
افغانستان
نیز از حدود
این سالها
آغاز می گردد.
ظهور زردتشت
تقریبا ششصد
سال پیش از
میلاد در "باختر
زمین"، در شهر
بلخ که بعدها
این شهر به مادر
شهرها شهرت
یافت، آغازگر
تاریخ افغانستان
است. با توجه
به نقل «پارسیات
سرزمین هند»،
زردتشت در
سرزمین
"باختر" در
شمال افغانستان
در بین قبایلی
ظهور کرد که
خود را "آرین"
می نامیدند.
این قوم در آن
وقت در روند
تکامل اجتماعی
و اقتصادی خود
به مرحله ای
رسیده بودند که
تشکیل اداره
مرکزی را به
شکل پادشاهی
ایجاب می کرد.
پیشدادیان
بلخ (پیشدادیان
باکتریای
قدیم)
اولین
سلسله آریایی
بنام
"پیشدادیان"
معروف است که
در بلخ
(باکتریای
قدیم) به قدرت
رسیدند و بر
قسمتهایی از
افغانستان و
غرب این کشور حکم
راندند. بعد
از آنها سلسله
دیگری بنام
"کیانیان" به
قدرت رسید که
موسس آن
کیقباد بود. سلسه
ای که بعد از کیانیان
ظهور کرد به
نام "اسپه ها"
معروفند ، که
از دودمان
شخصی بنام
"اسپه" بوده و
در سوارکاری
مهارت داشتند.
آریایی ها
در شمال دریای
خزر یا اروپا
زندگی می
کردند و متشکل
از قبایل پرُ
جمعیت بودند
که به خاطر
افزایش جمعیت
و سخت شدن
شرایط زندگی،
از سرزمین شان
به سوی
سرزمینهای
وسیع و
حاصلخیز جنوب
سرازیر شدند.
آغاز
مهاجرتشان
تقریبا از سال
1800 قبل از میلاد
شروع شد و تا
هزار سال بعد
از آن ادامه
یافت. به
دنبال این
مهاجرت
سرزمینهای
وسیعی را که
فعلا به نام
های
افغانستان و
ایران و نیم
قاره هند یاد
می شود به
تصرف در آوردند.
هخامنشیان
(529 تا 329 قبل از
میلاد)
در
این سالها (از 545
تا 333 قبل از
میلاد) زراعت،
آبیاری،
صنایع دستی و
پیشه وری
افغانستان رو
به رشد و
تکامل بود.
شمال
افغانستان که
راههای آسیای
مرکزی، ایران
و هندوستان از
آن می گذشت. از نظر
اقتصادی در
منطقه و به
خصوص آسیای
میانه نقش
اساسی داشت.
در دشتهای
آسیای مرکزی
بین دو
رودخانه
سیحون و جیحون
( آمودریا )
مردمان
چادرنشین و
ماهر در
سوارکاری
زندگی می
کردند که چشم
به باختر آباد
دوخته بودند و
گاه و بیگاه
به این سو می
تاخت. خطری که
همواره این
سرزمین آباد
را تهدید می
کرد. بالاخره
هجومهای
متوالی
سوارکاران
چادرنشین
آسیای مرکزی،
دولت باختر
افغانستان را
متزلزل ساخت و
از نظر سیاسی
کشور را به
ضعف نهاد، تا
جائی که
مرکزیت از بین
رفت و کشور به
شاهزاده نشین
های متعدد
تقسیم گردید.
باکتریا
(540 قبل از میلاد)
کورش
هفتمین شاه
سلسله
هخامنشی
تا
اینکه
باکتریا در
حدود 540 قبل از
میلاد، توسط
کورش هفتمین
شاه سلسله هخامنشی
فتح و به
امپراتوری
پارس پیوست. (لشکرکشی
کورش به
سرزمين
افغانستان
امروزی در
حدود سالهای 535-529
ق.م. واقع شد) وی
پس از استحکام
پایه های
مرکزی خویش و
تصرفاتی در
آسیای صغیر و
بین النهرین، متوجه
باختر گردید و
بعد از شش سال
موفق به تصرف
سرزمینهای
باختر (بلخ)،
ستاگیدها
(هزاره جات)،
سیستان،
بلوچستان،
آریا (هرات)،
آراخوزیا
(وادی
ارغنداب) و
گندهارا (وادی
رودخانه کابل)
گردید. بعد از
کوروش پسرش به
نام کمبوجیه
علاوه بر تصرف
مصر، در سال 512
قبل از میلاد
متوجه
افغانستان شد
و تا حوزه سند
پیش رفت.
آغاز
دوره تاریخی
افغانستان (سال
550 قبل از میلاد)
دولت
هخامنشی در
افغانستان،
در هنر و
معماری تبارز
کرد و در نظم و
اداره کشور
امتیاز مخصوص
به خود را کسب
نمود. در این
دوره بود که
رسم الخط
آرامی ، خط
مردم
افغانستان
گردید. و دوره
ثبت شده تاریخ
افغانستان
آغاز شد. به
قول مرحوم
احمد علی
کهزاد تاریخ
نویس معروف کشور:
"تاریخ مدوّن
افغانستان با
همین دودمان
هخامنشی شروع
شد ، زیرا بار
اول نامهای
نقاط مختلف و
اسمهای ساکنان
آن و حتی
اسمهای بعضی
از رجال این
سرزمین در سنگ
نبشته های میخی
این دوره
تذکار یافته
است. بنابراین
سال 550 قبل از
میلاد آغاز
دوره تاریخی
افغانستان
است و تا کدام
سنگ نبشته ای
مبنی بر وقایع
تاریخی افغانستان
پیدا نشده،
این سال شروع
دوره تاریخی
افغانستان
مورد قبول
است".(کهزاد، "افغانستان
در پرتو تاریخ"
، صفحه 118 ، چاپ
کابل)
به
تبع رسم الخط،
فن دفترداری،
اصول معماری،
حجاری و طرز
آبیاری تحول یافت.
در این دوره
کشیدن راههای
عمومی و فکر ساختن
کاروانسرا در
امتداد راهها
و بسط تعلقات
هند و ایران
راه تکامل در
پیش گرفت.
تشکیلات سیاسی
و تقسیمات
اداری بوجود
آمد، و در هر
ولایت بزرگ
"ساتراپی"
(والی-
استاندار)
همراه یک نفر
سردار نظامی و
یک نفر دبیر،
که امور ولایت
را مستقلانه
اداره می
کردند ،
گمارده شد.
ساتراپ ها سکه
نقره هم ضرب
می کردند ، و
در عین حال از
طرف دو نفر
مفتش سیار شاه
مراقبت می
شدند.
روی
هم رفته تمدن
و فرهنگ هر دو
کشور
افغانستان و
ایران در
دوران داریوش
یکم رو به
تکامل بود.
سکه هایی که
در چمن حضوری
کابل در سال 1932 قبل
از میلاد به
دست آمده ،
متعلق به
افغانستان
دوره هخامنشی
بوده است و
همچنین معبدی
که در "سرخ
کوتل" در18
کیلومتری
شمال غرب
پلخمری، در
منطقه دهن شیر
کشف گردید،
هنر از بین
رفته باختری،
هخامنشی،
یونانی و کوشانی
را یکجا نشان
می دهد.
به
تدریج دولت
هخامنشی بر
اثر اختلافات
درونی بین شاه
و شاهزادگان و
جنگهای
متوالی در غرب
ایران از یک سو
و خوشگذرانی
شاهان از سوی
دیگر، ضعیف
گشت و قادر به
کنترل قیام و
شورش مردم نبود.
این امر فرصتی
را ایجاد کرد
که والی
نشینان شمال و
غرب
افغانستان به
تدریج کسب
اقتدار کنند و
خود در صدد
تاسیس سلطنت
برآیند.
"بسوس"
والی باختر
باعث قتل «داریوش
سوم»
"بسوس"
والی باختر
اعلام
استقلال کرد و
خود را پادشاه
مشرق زمین
خواند. و او
بود که زمانی
که داریوش سوم
هخامشی پس از
شکست سپاه
ایران از
لشکریان
اسکندر به سوی
شرق متواری
گشت، در بلخ
او را کشت.
حمله
اسکندر به
ایران (329 تا قرن اول
میلادی)
هنگامیکه
لشکریان
اسکندر وارد
ایران شدند و بعد
از جنگ ساحل
دجله چون دوری
از موطنشان و
جنگهای پی در
پی سربازان
یونانی را
خسته ساخته
بود،
فرماندهان
ارشد اسکندر به
سربازان خود
گفتند که بعد
از این دیگر
جنگی در پیش
نخواهند داشت
و اسکندر دیگر
نیازی به همه
قشون خود ندارد.
به طوری که
بسیاری از
سربازان
یونانی را مرخص
خواهد کرد.
ولی بعد از
ورود به
ایرانشهر و
مشاهده خزینه
های آن پایتخت،
اسکندر متوجه
شد که روی
بعضی از بدره
ها و صندوقهای
زر نوشته شده
که این زر از
سند (هندوستان)
آمده است. لذا
اسکندر برای
تسخیر هندوستان،
عازم سرزمین
هندوکش که
تاریخنویسان
یونانی آن را
پاراپومیسوس (Parapomisus)
گفتهاند، شد.
لشکرکشی
اسکندر به
هندوستان
اسکندر
پس از تسخیر
گرگان به
خراسان و هرات
رفت و بعد از
زرنج به بلخ
وارد شد. او
در این هنگام 19
هزار سپاهی
تازه نفس از
یونان گرفته
بود و با صد
هزار عسکر از
جانب بلخ ، با عبور
از سلسله
کوههای
هندوکش از طرف
شرق افغانستان
به جانب
هندوستان
لشکر کشید. قبل
از اینکه
اسکندر از
هندوکش عبور
کند، از بلخ
به طرف هرات
لشکر کشیده و
مدت دو سال در
این شهر و اطراف
آن اقامت
گزید.
هاردولد
لمپ نویسنده
آمریکایی می
گوید: هنگامی
که اسکندر به
طرف جنوب می
رفت به منطقه
ای رسید که
شهری بنام
هرات در آنجا
وجود داشت و
یکی از شهرهای
موسوم به
اسکندریه را
در این منطقه
بنا کرد و
سربازان
ناتوان و
سوداگران را
در آنجا ساکن
کرد و دیواری
اطراف این شهر
بنا کرد که به
صورت موقت وسیله
دفاع شهر
باشد، و چون
شنیده بود که
در اطراف
دریاچه هلمند
مناطق طبیعی
بزرگ وجود
دارد، که اگر
اسبها و چهارپایان
قشون را مدتی
در این مراتع
رها کند، فربه
خواهند شد، خود
و لشکریانش به
آنجا رفت.
اسکندر وقتی
که به مراتع
اطراف دریاچه
هلمند از وجود
مرتع های بزرگ
و آذوقه
فراوان
خوشبخت
گردید، تا مدت
دو سال کار او
این بود که از
این منطقه به
نقاط کوهستانی
شمال می رفت
تا قبایل ساکن
در آن منطقه
را مطیع سازد
و همین که خود
را از حیث آذوقه
و علوفه در
مضیقه می دید،
به این منطقه مراجعه
می کرد.
ازدواج
اسکندر با «رخسانه»
دختر «خان
تخارستان» ؛
مرگ اسکندر در
بابل (322 قبل از
میلادی)
لشکریان
اسکندر پس از
اشغال غزنه و
کابل، در شمال
کابل (غوربند)
شهرک دیگری را
نیز به نام
اسکندریه
قفقاز بنا
نهادند.
اسکندر با
سپاهیان خود
وارد مناطق
حاصلخیز
آسیای میانه
شد و میگویند
با دختر یکی
از خانهای
محلی
تخارستان نیز
ازدواج کرد که
اسمش رخسانه (Roxana) بود.
با اینکه
جنگها او را
سخت خسته
ساخته بود و
در شرق
افغانستان
خود او و
بطلمیوس زخم
برداشتند،
سپاهیانش توانستند
از رود سند
عبور کنند و
شاه پنجاب
(پوروس) را
مغلوب نمایند.
اسکندر در هند
تا رودخانه
بیاس پیش رفت،
اما از آنجا
که اردوی او
دیگر توان
تحمل سفرهای
جنگی را
نداشت، از راه
بلوچستان به
بابل عزیمت
نمود و در همین
شهر در سن 32
سالگی بر اثر
تب مالاریا
چشم از جهان پوشید
(در سال 322 قبل از
میلاد).
افغانستان
تحت تصرف
والیان
چهارگانه
یونانی
والیان
باختر
و سغدیانه ،
کابلستان و
اطراف ، هرات و
اطراف ، قندهار
و بلوچستان
بعد از
مرگ اسکندر
افغانستان
تحت تصرف
والیان
چهارگانه یونانی
باقی ماند
(والی نشین
باختر و
سغدیانه، والی
نشین
کابلستان و
اطراف آن،
والی نشین هرات
و اطراف آن،
والی نشین
قندهار و
بلوچستان). چندی
پس از مرگ
اسکندر
"سلوکوس" به
افغانستان
آمد و از سند
عبور کرد.(305
قبل از میلاد)
سلوکوس
نیکاتورا و
جانشینانش
حدود هشتاد
سال در
افغانستان
مستقیما تحت
الحمایه یونانی ها
حکومت کردند.
سرانجام
اختلاف حاکم
یونانی مصر با
سلوکی ها و
قیامهای
متعدد مردم
تحت سیطره
سلوکیان و از
یک طرف وجود
سلسله
قدرتمند "چندراگوپتاموریا"
در هند و
تحرکات آنان
علیه یونانیان
در افغانستان
و جنوب و شرق
از سوی دیگر ،
دولت سلوکیها
را رو به ضعف
کشاند. در این
هنگام
"دیودوت"
والی یونانی
باختر، استقلال
ولایات باختر
را اعلام کرد
و به کلی از وابستگی
به حکومت
یونانی سرباز
زد. او حکومت خویش
را بر پایه
حمایتهای
مردم باختر
بنا ساخت. بعد
از او پسرش
دیودوت دوم
جانشین پدر شد
و حدود 15 سال (245 تا 230
قبل از میلاد)
حکومت کرد. دیودوت
دوم با دولت
نوپای اشکانی
ایران که در شمال
غرب
افغانستان
تشکیل شده و
اعلام استقلال
کرده بود، ( 249
قبل از میلاد)
روابط
دوستانه
برقرار کرد.
«اتیدم» یکی
از بزرگترین و
قدرتمندترین
شاهان یونانی
باختر بود که
بعد از دیودوت
دوم به قدرت
رسید. او بر
اثر تحریکات
دولت سلوکی
شام، دیودوت
دوم را به قتل
رساند و خود
به تاج و تخت
سلطنت رسید.
وی در حدود 270 قبل
از میلاد قدرت
را به دست
گرفت و مرکز
سلطنت خویش را
در شهر بلخ
قرار داد، که
تا حدود سال 230 به
مدت چهل سال
سلطنت کرد. او
در هنگام
سلطنتش به
استحکام حصار
شهر بلخ و
توسعه و
آبادانی کشور
و ارتباط برقرار
کردن بین تمام
ولایات و
مناطق به عنوان
واحد سیاسی –
اجتماعی و نظم
سیاسی به وجود
آمد و شهرها،
راه ها آباد
شد و سیستم
آبیاری ، پیشه
وری و مالداری
توسعه یافت،
تا جایی که
باختر به نام
هزارشهر
معروف گردید.
تجارت با چین
و هند توسعه
یافت. اداره
ولایات کشور به
دست والیان
مقتدری افتاد
که اغلب
شهزاده بودند
و هر یک در
منطقه
ماموریت خود
سکه ضرب می کردند
سکه های طلا و
نقره عصر
اتیدم در دست
است.
بعد از
اتیدم،
دمتریوس به
سلطنت رسید ( 200
تا 160 قبل از
میلاد)، در
عصر این شاه
باختری
فتوحات نسبتا
زیادی صورت
گرفت. در شرق
تا سند و
نزدیک پنجاب
پیش رفت و
تاکیسلا،
منطقه مهم هند
را به تصرف در
آورد و در
شمال هند تا
کناره های
گنگا را به
قلمرو خویش
افزود. حدود
جغرافیایی در
این زمان از
دشتهای سوزان
در غرب کشور
تا حوزه گنگ
از حوزه سیحون
و جیحون تا
بحر هند کشیده
شد.
انقراض
سلطنت
یونانی-
باختری در
اواخر قرن اول
میلادی بتوسط
پارت ها (اشکانیان)
و اسکایی ها
فشار
اقوام اسکایی
در داخل و
حملات دولت
اشکانی از
خارج سبب شد
که هیلوکس شاه
یونانی باختر
در سال 135 قبل از
میلاد از شمال
هندوکش و
پایتخت قدیمی
، بلخ به جنوب
هندوکش عقب
بنشیند و
کاپیسا را
مرکز قدرت
دولت خود قرار
دهد. در این
زمان دامنه
متصرفات این
دولت به جانب
شرق تا سند می
رسید. بعد از
هیلوکلس
جانشینان او
تا اواخر قرن
اول میلادی
سلطنت یونانی-
باختری را حفظ
کردند، ولی در
اواخر همین
قرن بر اثر
فشار پارتها و
اسکائی ها، به
کلی منقرض گردیدند.
نورستان
(کافرستان)
غیر قابل عبور
برای جهانگشایان
محل زیست
این اقوام
قسمت شمال
شرقی و بخشی
از شرق کشور
بود که بعد از
ورود سپاهیان
اسلام و مسلمان
شدن مردم
افغانستان،
سالها در
برابر حمله
مسلمانان
مقاومت کردند
و به کیش
اجدادی خویش
باقی ماندند.
تا این که در
زمان
امیرعبدالرحمن
خان (حدود سال 1300
هجری) اسلام
را پذیرفتند.
آنها در تاریخ
افغانستان به
کافر و سرزمین
شان به
کافرستان
معروف بوده که
بعد از پذیرش
اسلام به
نورستان
معروف شده
است. موقعیت
دفاعی
نورستان چنان
است که هیچ یک
از جهانگردان
و
جهانگشایانی
که برای فتح
هند از افغانستان
عبور کرده
اند،
نتوانستند
وارد این
منطقه شوند.
افغانستان
در عصر سلسله
موریا (321 تا 184 قبل از
میلاد)
یکی از
سلسله هایی که
حدود 137 سال بر
هند و بخشهایی
از افغانستان
فعلی حکومت
کرد سلسله
موریا بود.
همزمان با
حمله اسکندر
به شمال غربی
هند، یکی از
شاهان خاندان
"ناندا" که در
آن زمان بر
هند حکم می
راند، جوانی
از خویشاوندانش
را که «چندرا گوپتا»
نام داشت و
ظاهرا مرد
بسیار باهوش،
فعال و جاه
طلب بود، از کشور
تبعید و اخراج
نمود. «چندرا گوپتا» به
شمال هند و به
سوی شهر
تاکسیلا که در
شمال بود رفت.
گوپتا فرد
دیگری بنام
چناکیا را که
یک برهمن بود
و در ذکاوت از
خودش کم نمی
آورد، همراه
خود برد. این
دو تبعیدی
مردم هند را
علیه نیروهای
اسکندر می
شوراندند و
نیروهای اسکندر
را متجاوز می
دانستند. در
هنگامی که
گوپتا در شمال
غربی هند
مشغول فعالیت برعلیه
یونانیان
بود، اسکندر در
گذشت و چون
خبر مرگ
اسکندر به
تاکسیلا
رسید، «چندرا گوپتا موریا»
اهالی اطراف
را شوراند و
با کمک آنها
به اردوگاه
نظامی که
اسکندر از خود
به جای گذاشته
بود حمله برد
و به زودی
تاکسیلا و
حکومت آنجا را
به تصرف در
آورد و بعد از
آن پادشاهی
ناندا را در
هم شکست ( 321 قبل
از میلاد).
در دوران
سلطنت چندرا گوپتا
، سلوکوس
سردار اسکندر
که تقریبا
تصرفات بخش
شرقی اسکندر
به او رسیده
بود با عبور از
رود سند به
هند هجوم برد.
سلوکوس در
نبرد با چندرا گوپتا
شکست خورد و
عقب نشینی کرد
و قسمت عمده ای
از
"گنداهارا"
یعنی نواحی
اطراف
رودخانه کابل
و کابل کنونی
را از دست داد.
بعد از این
نبرد
امپراتوری
موریا به زودی
توانست سراسر
هند و قسمتی
از افغانستان
را تصرف کند.
در این موقع
این امپراتوری
بزرگ از کابل
و هرات تا
بنگال وسعت
پیدا کرد.
چندرا گوپتا
با تشکیل یک
امپراتوری
بزرگ و دارای
نظم مدت 24 سال
بر هند حکومت
کرد و در سال 296
قبل از میلاد
در گذشت. برخی از
تاریخ نگاران
معتقدند که
چون سلوکوس به
فیلهای جنگی
نیاز داشت،
چند ناحیه
مجاور هند را در
عوض گرفتن
تعدادی فیل به
گوپتا واگذار
نمود. بعد از
عقب نشینی
سلوکوس،
افغانستان
کنونی عملا به
دو قسمت تقسیم
گردید: بخشی
زیر سلطه یونانیان
باقی ماند که
بیشتر شمال و
غرب افغانستان
باشد و بخش
شرقی و جنوبی
زیر سلطه
هندیان در
آمد.
بعد از
گوپتا پسرش به
سلطنت رسید
نواحی شرقی و
جنوب
افغانستان
همچنان در تصرف
هند باقی
ماند. سلسله
موریا تا 184 قبل
از میلاد
سلطنت کرد که
در زمان آشوکا
( 232 – 271 ق. م ) به اوج
قدرت خود
رسید. این شاه
که سومین و
بزرگترین شاه این
سلسله است،
امپراطوری
وسیعی بوجود
آورد که از
بنگال تا حوزه
ارغنداب و از
دکن تا میسور
را شامل می شد.
این دوره ،
دوره طلایی
هندوستان نام
گرفت. در زمان
آشوکا ، دین
بودایی در هند
و قسمتی از افغانستان
رواج یافت.
مذاهب هندویی
و بودایی که
در این زمان
در افغانستان
نفوذ پیدا کرد
، تا زمان
سلطان محمود
غزنوی که به
هند لشکر کشید
و بخش اعظم آن
را فتح نمود
در دره کابل
پیروانی داشت.
کوشانیان شاخه ای
از اقوام سیتی
یوچی (از قرن
اول میلادی تا
سال 230 میلادی)
بعد از
انقراض سلسله
های هخامنشی،
یونانی و موریا
مدتی در
افغانستان به
صورت ملوک
الطوایفی
اداره می شد
تا اینکه
قبیله
کوشانی، شاخه
ای از اقوام
سیتی یوچی
وارد
افغانستان شده
و به تدریج
قدرت یافتند و
امرای محلی را
شکست داده،
حکومت بزرگی
تشکیل دادند.
کوشانیها که
به یوچی ها
نیز معروف می
باشند، ابتدا
در شمال
افغانستان
کنونی، یعنی
آسیای مرکزی
فعلی زندگی می
کردند و
همواره در حال
جنگ و نزاع با
اقوام و طوایف
دیگری بودند
که در آن منطقه
زندگی می
کردند.
به نوشته
برخی تاریخ
نویسان در
حدود سال 165 قبل از
میلاد
کوشانیها که
شاخه ای از
قبایل سیتی بودند
و در مجاورت
چین در کاشغر
سکونت
داشتند، بعد
از مدتی زندگی
بین دو رود
آمو و سیحون
در قرن اول (در
حدود 70 قبل از
میلاد) از این
منطقه عبور
نموده و باختر
را به تصرف
خود در
آوردند. در
این تصرف تقریبا
بخش اعظم شمال
افغانستان،
مانند تخارستان،
باختر زمین،
بلخ و ... زیر
سلطه آنان در
آمد. بعد از
مدت کمی
کوشانی ها
از کوههای
هندوکش نیز
عبور کردند و
دولت یونانی باختری
را تا سرحد
هند به عقب
راندند (137 قبل
از میلاد).
زمانیکه
این قبایل در
شمال
افغانستان
اسقرار پیدا
کردند، حدود
پنج قبیله در
این منطقه ساکن
بودند، این
وضعیت مدتها
دوام یافت و
هر قبیله توسط
رئیس خود
اداره می شد.
بالاخره رئیس
قبیله کوشانی
توانست چهار قبیله
دیگر را زیر
فرمان خود در
آورد و خودش
را به عنوان
شاه کوشانی
معرفی کند. از
همین وقت کلمه
کوشان در
تاریخ ثبت
گردید. نخستین
پادشاه مشهور
این طایفه
"کجولاکدفزس"
در حدود سال 40 قبل
از میلاد موفق
شد که از
هندوکش عبور
کند و با فتح
کابل و کاپیسا
و غزنی به اقتدار
خویش بیفزاید.
شاه
کوشانی در مدت
نه چندان
طولانی موفق
شد، در شرق تا
رود سند و در
غرب تا خراسان
کنونی پیش رود
و تمام بقایای
شاهان یونانی
را از حیطه قدرت
کنار بزند.
همچنین موفق
شد یکی از
بزرگترین
امپراطوری ها
را در
افغانستان
پایه گذاری کند. او
بعد از تلاش
فراوان در جهت
گسترش قلمرو
خود در سن 80
سالگی بعد از 38
سال سلطنت در
سال 78 میلادی
از جهان رفت. این
شاه در عصر
خود ملقب به
دیندار و
شاهنشاه پسر
آسمان گردید.
بعد از او
پسرش "ویمه
کدفیزس دوم"
به قدرت رسید
و تا حدود 110
میلادی حکومت
کرد و در سن 80
سالگی فوت کرد.
در زمان این
شاه نیز
پیشرویها و
فتوحاتی صورت
گرفت و حدود
مرزی حکومت
شرق به رود
گنگ رسید. در
ادامه
پیشرویها و
تصرفات
کوشانی ها، هندوستان
شمالی به تصرف
آنان در آمد و
برای پیوند و
استحکام
روابط
اقتصادی و
سیاسی
نمایندگانی
به روم اعزام
گردیدند.
«کانیشکا» قدرتمندترین
شاه کوشانی
(از 120 تا 160
میلادی)
کانیشکا
قدرتمندترین
شاه این سلسله
بود که پایتخت
را از شمال
هندوکش به
جنوب آن منتقل
کرد و مرکز
حکومت خود را
در زمستان
پیشاور و در
تابستان
بگرام کاپیسا
در نزدیکی
کابل فعلی قرار
داد. در زمان
این شاه
کوشانی (120 – 160
میلادی) حدود
دولت از
ماتورا در هند
تا آن طرف جیحون
در شمال (سند،
فرغانه،
کاشغر و ختن)
گسترش پیدا
کرد.
بعد از
کانیشکا
جانشینان او
بیشتر به
زندگی در
سرزمینهای
حاصلخیز هند،
تمایل پیدا
کردند. در
نتیجه به
تدریج به سوی
هند رفته و در
میان آن ملت،
به تحلیل
رفتند و آخرین
پادشاه این
سلسله نیز در
هند از بین رفت.
جمعا این
طایفه 180 سال بر
افغانستان
حکومت کرد.
بعد از اینکه
حکومت مقتدر
کوشانی از بین
رفت، دولت
مقتدر و
سراسری به
وجود نیامد و
امارتهای
کوچک محلی در
کشور جای آن
را گرفتند که
صرفا در حوزه
قدرت منطقه ای
خود فرمانروایی
داشتند.
در دربار
کوشانیان و
بعد از آن
یفتلی ها،
زبان مورد
استفاده قرار
می گرفته که
آنرا می توان
مادر زبان دُری
کنونی دانست.
قدیمی ترین
این زبان، در
کتیبه ای که
بر اثر حفاری
یک گروه
باستان شناس
در بغلان صورت
گرفته، به دست
آمده که متعلق
به قرن دوم
میلادی است.
در زمان
کوشانیان
دینهای
متعددی مانند
بودایی،
زردتشتی و
برهمنی در
افغانستان وجود
داشته است. در
این زمان
علمای مذهبی،
دانشمندان و
هنرمندان در
نظر حکومت و
جامعه مورد احترام
بودند و
همچنان فرهنگ
و ادب و هنر در
حال توسعه و
رشد بود. به
گونه ای که معماری
و هیکل تراشی
آنقدر در
افغانستان
پیشرفت کرد که
تا هنوز مجسمه
های حیرت
انگیز بودا در
بامیان
ناظران را به
حیرت وا می
دارد.
دورهٔ
کوشانیها را
میتوان
دورهٔ تمدن
جدیدی برای
افغانستان
محسوب کرد:
این خاندان در
پیکرتراشی
پیشرفتهای
بسیاری کرد و
بتهای ۳۵ و ۵۳
متری بامیان
که توسط
طالبان نابود
شدند از یادگارهای
همین دوره
بودند. خاندان
کوشان در حوالی
سال ۲۲۰
میلادی،
زمانی که
خاندانهای
کوچکی اینجا و
آنجا سر بلند
کرده و برخی
از نقاط را
تصرف نمودند
منقرض گشت.
انقراض
خاندان
کوشانی پایان
یک عصر یا
دوره شکوفایی
فرهنگی و هنری
بود که دیگر
هیچگاه در
افغانستان تکرار
نشد.
دولت
یفتلی (450 تا 568
میلادی) از
اقوام سیتی
یفتلی
ها مانند
کوشانی ها
از اقوام سیتی
بودند ، که از
قسمت شمال شرق
افغانستان در
حوزه رود
جیحون به طرف
افغانستان
هجوم آورده و
تا اواخر قرن
سوم میلادی،
تمام سرزمینهای
شمال این رود
را به تصرف
خود در آوردند. تا
قرن پنجم
میلادی یفتلی ها
نتوانستند از
ناحیه شمالی
رود جیحون به
صورت کامل
عبور کنند و
لذا جنگهای
پراکنده بین آنها
و اقوام
کوشانی که
حکومت را در
دست داشتند ،
روی داد. در
اوایل قرن
پنجم بود، که
از یک طرف قدرت
یفتلی ها
افزایش پیدا
کرد و از طرف
دیگر کوشانی ها
رو به ضعف
نهادند و
یفتلی ها
تا سال 425
میلادی موفق
شدند، تمام
باختر را به
تصرف خود در
آورند و در
تخارستان
حکومت تشکیل
دهند. در این
هنگام
کوشانیها از
شمال کشور عقب
نشستند و این
عقب نشینی تا
دشتهای اطراف
رودخانه کابل
رسید. در
نتیجه یفتلی ها
از کوههای
بلند هندوکش
عبور کردند و
وادیهای
اطراف کابل و
قندهار و زابل
را تصرف
کردند. به
زودی قلمرو
این حکومت در
سرتاسر خاک
افغانستان،
از مرو تا
کشمیر گسترش
یافت.
«اخشنور» مقتدرترین
شاه سلسله یفتلی
«افتایلتو» و «مهرپور»،
در تلاش برای
تاسیس دولت
یفتلی، پس
از حدود نیم
قرن عبور این
قوم از رود
جیحون ، موفق
به تشکیل
قدرتمندترین
حکومت در
افغانستان
شدند.
مقتدرترین
شاه این سلسله
پادشاهی بود
که بنام «اخشنور»
شهرت یافت.
اخشنور موفق
شد وحدت
افغانستان را
از کناره غربی
رود هریرود تا
وادی کابل و
هلمند تحکیم
بخشد و یک
دولت قوی را
بوجود آورد.
این شاه مقتدر
در حدود نیم
قرن حکومت خویش
حیطه تصرف خود
را از مرزهای
فارس تا ختن و
چین و هند
گسترش داد، و
در شرق کشور
حکومت گوپتاهای
هند را مورد
تهدید قرار
داد.
«توره منه» پادشاه
مشهور یفتلی
(فاتح هند) بعد
از اخشنور
پس از
اخشنور، توره
منه پادشاه
مشهور یفتلی است
که بیشترین
توجه خود را
به فتح هند
مبذول داشت.
دولت
گوپتاهای
هندی را که که
در زمان
اخشنور به خطر
افتاده بود،
کاملا متزلزل
کرد و پایتخت
خود را در
سیالکوت واقع
در پنجاب
کنونی قرار
داد.
«میهره
کوله» فاتح
کشمیر (دوره
خسرو
انوشیروان)
بعد از
توره منه ،
پسرش میهره
کوله، در حدود
502 میلادی بر
تخت سلطنت
نشست. میهره
کوله با دو هزار
فیل جنگی به
هند حمله کرد
و در عین حال
بلخ و بامیان
و بادغیس را
مراکز نظامی
خود قرار داد.
او در طول
حکومت خود که
حدود چهل سال
دوام یافت،
توانست
خاندان
کوپتاها را
خراجگذار خود
کرده و کشمیر
را فتح کند.
بعد از
درگذشت میهره
کوله در سال 524
میلادی دولت
یفتلی ضعیف
شد، و در عصر
خسرو
انوشیروان،
قوای ساسانی
از غرب و
نیروهای
قبایل ترُک
از شمال بر
یفتلی ها
تاختند و در
جنگی که این
قوای متحد در
سال 568 میلادی
علیه یفتلی ها
در سغد به راه
انداختند،
دولت یفتلی را
شکست دادند.
ولی میانه
انوشیروان به
زودی با ترُکان
به هم خورد و
دوستی آنان به
دشمنی مبدل گشت.
به صورتی که
در جنگ
انوشیرون با
رومی ها خان
ترُک با رومی ها
علیه او متحد
شد. بعد از
سقوط دولت مقتدر
یفتلی
امارتهای
محلی هر یک
از عناصر
کوشانی،
یفتلی و
خاندانهای ترُک
تا عصر اسلامی
باقی ماندند.
هون های
سفید یا
هپتالیان ، هفتالیان
، هیاطله؛
«يفتاليان»
، «هپتالیان» ، «هفتالیان»
، «هیاطله» از
قوم «هیوانگ
نو» یا «هون های
سفید»
یفتالیها
يا هپتالیان
یا هفتالیان
یا یفیالیان
(به انگليسی: Hephthalite) که
در تاریخ به
هیاطله نيز
مشهور اند، از
قوم «هیوانگ
نو» یا هونهای
سفيد بودند که
بر اثر جنگ با
چینیها از
آنها شکست
یافته و شاخهای
از آنان با
آتیلا به طرف
اروپا رفته و
شاخهای دیگر
در ایالت
بدخشان
افغانستان
امروزی ساکن
شدند و در
اواخر قرن
چهارم و اوایل
قرن پنچم
میلادی، پس از
سقوط
کوشانیان
کوچک، دولت
بزرگی در
افغانستان
پدید آوردند.
پیروز
بعد از
کیداریان
بجنگ هیاطله
(هپتالیان) ؛
کشته شدن
پیروز در جنگ
با هیاطله (484 میلادی)
هفتالیان
یا یفیالیان
قومی بودند که
از ایالت
گانسوی چین به
حدود
تخارستان
هجوم آوردند.
پیروز پادشاه
ساسانی که
تازه از قلع و
قمع کردن
کیداریان
پرداخته بود،
به دفع آنان
قیام کرد. اما
مغلوب و اسیر
شد و بناچار
شهر تالقان را
که قبل از
غلبهٔ او بر
کیداریان شهر
سرحدّی
مستحکمی بود
بدیشان تسلیم
کرد و متعهد
شد که از آنجا تجاوز
نکند و نیز
مجبور شد با
پرداخت غرامت
جنگ، آزادی
خود را بخرد. پسرش
قباد اول دو
سال به عنوان
گروگان در
دربار پادشاه
هفتالیان
ماند تا تمام
مبلغ پرداخته
شد.
بعد
از آن پیروز
با وجود
ممانعت "سپاه
بذ وهرام"
مجدداً با
هفتالیان
وارد جنگ شد.
این لشکرکشی
در سال 484 م.
عاقبتی بس
وخیم یافت،
زیرا سپاه
ایران که در
بیابانی پیش
میرفت،
کاملاً مغلوب
دشمن، بلکه
معدوم گشت و
پیروز به قتل
رسید و جسد او
هرگز به دست
نیامد. یکی از
دختران پیروز
به دست پادشاه
هفتالیان
افتاد که او
را به حرم خود
فرستاد.
هپتالیان
داخل مملکت
ایران شدند و
چندین ایالت
را با شهرهای
مرو و هرات تصرف
کردند و خراجی
سالیانه بر
ایرانیان
تحمیل کردند.
تسلط
هفتالیان بر
ایران موجد خواری
و ذلت بسیار
برای
ایرانیان
بود، و زیانها
و خسارتهای
مادی و معنوی
جبرانناپذیری
به بار آورد.
بهمین مناسبت
سردار ایرانی
به نام گشنسپ
داذ ملقب به
نخوارک که از
طرف زرمهر
مأمور مذاکره
با ارمنیان
شده بود، در ضمن
صحبت خود با
وهن رییس
ارمنیان چنین
گفت: «او (یعنی
پیروز) کشوری
چندان بزرگ و
آبادان و
مستقل را
تسلیم
هفتالیان کرد
و تا تسلط این
طایفه باقی
است، کشور
ایران از قید
عبودیت و
زنجیر هولناک
اسارت نجات
نخواهد یافت.
بهترین افراد
سپاه هلاک شده
بودند و دولت
در خزانهٔ خود
پولی که حقوق
سپاهیان را
کافی باشد
نداشت.»
مورخان
ایرانی نوشتهاند
که زرمهر از
پادشاه
هفتالیان
انتقام گرفت و
عاقبت با آن
طایفه صلحی
شرافتمندانه
کرد و پادشاه
هفتالان تمام
غنایمی را که
در جنگ اخیر
از پیروز
گرفته بود پس
داد و دختر او
را نیز پس
فرستاد. اما
این موضوع
درست بهنظر
نمیآید (دختر
پیروز را پس
فرستاد) زیرا
پادشاه
هپتالیان از
او (از دختر
پیروز) دختری
پیدا کرد که
بعدها همسر قباد
یکم (پسر
پیروز) پادشاه
ساسانی گردید.
دولت
هپتالیان تا
حدود 560 م. دوام
داشت. در بین
سالهای 558 م. و 561 م.
انوشیروان
پادشاه
ساسانی، این
دولت را که بر
اثر حملهٔ یک
قبیلهٔ ترُک
به سرداری سینجیبو
(سیلزیبول)
متزلزل شده
بود،
برانداخت.
سلسله
شیران بامیان (بودایی
مسلک) از
بقایای
کوشانی ها و
یفتلی ها (420 تا 958
میلادی)
شیران
بامیان از
بقایای
کوشانی ها و
یفتلی ها
بودند. بعد از
قرن پنجم
میلادی که
امپراطوری
یفتلی سقوط
کرد، در نقاط صعب
العبور
کوهپایه های
افغانستان
مرکزی مانند
بامیان،
غرجستان،
دیراوود،
جاغوری ، مالستان،
شارستان،
گردیز و ...
پراکنده شدند
و به تشکیل
امارتهای
محلی
پرداختند.
بامیان یکی از
مراکز آنها
بود که سلسله
ای معروف بنام
شیران بامیان
در آن ظهور
کرد.
کلمه شیر
در اینجا به
معنای شاه و
حکمران است، و
دو شاه از شیران
بامیان شهرت
بیشتر دارند و
در تاریخ از
آنها بیشتر
یاد شده است.
این دو شاه
بنامهای
"شیرمه" (شیر
بزرگ و کبیر) ،
که هم عصر با
بهرام گور پادشاه
ساسانی (420 تا 439
میلادی) بوده
است و "شیر
باریک" ، به
معنای شاه خرد
و کوچک یاد می
شده اند.
شیرمه (شیر
بزرگ) در حدود سالهای
420 تا 439 میلادی و
شیر باریک
درحدود 958
میلادی زندگی
می کردند که
بین این دو ،
مدت پنج قرن
فاصله است. سلسله
شیران بامیان
که به حدود 17
شاه می رسد،
تا عصر نفوذ
اسلام بر
بامیان
حکمروایی
داشتند.
شاهان بامیان
به خاطر اینکه
بودایی مسلک
بودند از شکار
پرندگان و
حیوانات و
ماهی منع می
کرده اند. شاهان
این سلسله ،
تا زمان ورود
سلاطین غزنوی
و یعقوب لیث
صفاری در قرن
نهم میلادی در
کوهپایه های
صعب العبور
بامیان به
حکمرانی
مشغول بودند و
بعد از فتوحات
لشکریان
اسلام به کیش
اسلام در
آمدند. آنان
به زبان دُری
تکلم می
کردند.
لازم به
ذکر است که در
دوره های پیش
از اسلام ، مخصوصا
از قرن سوم
میلادی،
هنگام افول و
سقوط امپراتوری
کوشانی ، یک
دوره ملوک
الطوایفی در
افغانستان به
ظهور پیوست که
چندین قرن
دوام یافت که
هر کدام القاب
و عناوین خود
را داشتند
مثلا امرای
کابل به لقب
کابل شاهان و
امرای زابل به
لقب زابل
شاهان و امرای
بامیان به لقب
شیران بامیان
و یا شیران شکاری
و امرای
غرجستان به
لقب شار
غرجستان و ... یاد
می شدند.
تسلط
ساسانیان بر
افغانستان (230 تا 651
میلادی)
بعد از
انحطاط و سقوط
دولت یفتلی
شمال کشور زیر
سلطه ترُکان،
و غرب کشور در
قلمرو دولت
ساسانی قرار
گرفت. در قرن
سوم میلادی
ارشیر اول
سلسله مقتدر و
نیرومند
ساسانی را
بنیاد نهاد که
تا چهار قرن دوام
آورد.(تسلط
ساسانيان بار
اول بر
افغانستان
امروزی در
حدود سالهای 230 تا 365
میلادی بود)
تمام ایران و
قسمتی از
خراسان قدیم
که افغانستان
را نیز در بر
می گرفت و
برخی از کشورهایی
که اکنون
همسایه شمالی
ایران به شمار
می روند، تحت
سیطره دولت
ساسانی قرار
داشتند. اما
همچنان جنوب
کشور تحت سلطه
بازماندگان یفتلی
اداره می شد.
شاهان ساسانی
امپراتوری خویش
را تا رود سند
و آسیای مرکزی
وسعت دادند. در
قرن ششم
میلادی خسرو
انوشیروان
ساسانی یفتلی
ها را از
باکتریا راند
و این منطقه
بار دیگر به
امپراطوری
ساسانی پیوست.
(تسلط
ساسانيان بار
دوم 644-565 ميلادی)
در این
وقت غرب
افغانستان
شامل مناطق
هرات و نیمروز
و توابع آن
تحت نفوذ
ساسانیان
قرار داشت که
آیین زردتشتی
داشتند و به
زبان پهلوی
تکلم می
کردند. ولی در
مناطق
کوهستانی
مرکزی و
زابلستان و
وادی اطراف
دریای کابل به
نام گندهارا و
قسمتهایی از
جنوب
افغانستان از
سلسله جبال
هندوکش تا کرانه
های سند و
مناطق شمال
افغانستان که
از بقایای
کوشانی ها و
یفتلی ها
بودند و از
تخارستان تا
بادغیس حکم می
راندند ،
دارای آیین
بودایی و
برهمنی و
زردتشتی
بودند.
در این
زمان که
امپراطوری
یفتلی
افغانستان سقوط
کرد، دست سلطه
امپراطوری
ساسانی فارس،
ترُکان
نوخواسته ی
ماوراالنهر،
و متعاقبا
امپراطوری
چین در شمال
شرق ، شمال، و
شمال غرب
افغانستان
دراز گردید و
در بقیه کشور
ملوک
الطوایفی ظهور
و امراء متعدد
محلی روی کار
آمدند و این
تجزیه و
تقسمیم سیاسی
افغانستان با
تعداد زبان و
ادیان مختلف
چون دسته جات
زبانهای
باختری، سانسکریت
و پراکریت و
لغات اجنبی ترُکی،
چینی و ... با دین
زردتشتی و
بودائی ،
برهمنی، هندویی
و... یک جا شده ،
ملت
افغانستان را
در مرور یک
قرن به طرف
وادی تفرقه و
تشتت سوق می
نمود. و از طرف
دیگر عدم
مرکزیت اداره
سیاسی سبب
فقدان قوه ی
مدافعه ی
اقتصادی
گردیده
تغییرات اخلاقی
و مدنی شروع
شده سران ملت
و مملکت نیز
از طرد دشمنان
قوی و نجات
دادن مملکت
مایوس بوده
افغانستان
بحران سیاسی
را تا قرن
هفتم میلادی
عبور می کرد
در چنین وقتی
بود که دین
اسلام ظهور و
توسط قشون عرب
در افغانستان
نفوذ کرده و
در شئون
اجتماعی کشور
انقلاب بزرگی
ایجاد کرد.
البته
بزرگترین امارت
در این هنگام
حکومت "رتبیل
شاهان" یا
کابل شاهان
بود که وسعت
قلمرو آنها در
زمان اوج قدرتشان
از رود سند،
در هند تا
سلسله جبال
هندوکش و از
نورستان تا
نزدیک "بُست"
گسترش داشت.
حمله
مسلمانان به افغانستان
در زمان خلفا
راشدین
(از 643
تا 661
میلادی)
در قرن
هفتم میلادی
هنگامی که
تمدن قدیم
عالم، آنکه از
منبع یونان
سرچشمه گرفته
بود، رو به
انحطاط داشت و امپراطوری
روم دستخوش
تجزیه و فساد
گردیده بود،
ایتالیا جلال
سابق را از
دست داده و
هسپانیه
(اسپانیا) نظم
و آبدای خود
را باخته و
خلاصه قسمت
بزرگی از
اروپا گرفتار
تسلط طوائف
بربر بود ، در
آسیا نیز
امپراطوری
فارس راه
اضمحلال
پیموده و کشور
پهناور چین و هند
در زیر جبروت
امپراطوری
آسمانی و ملوک
الطوائفی کوفته
می شد، همچنین
در آفریقا
کشور مصر
مبتلای ظلم و جهل
بود و در
بیشتر نقاط
روی زمین فقر
و قساوت، ظلم
و جهل حکومت
می کرد (از
قاره اعظم
آمریکا هم که
چیزی و اثری
در دست نبود
تا واسطه صلح
شود)، در چنین
وقتی در گوشه
ای از شبه
جزیره ی گرم و
خشک عربستان
حضرت محمد (صل
الله علیه و
اله و سلم)
پیامبر
بزرگوار
اسلام مبعوث و
قرآن کریم نازل
و دین اسلام
ظهور کرد. و به
زودی چندین
ملیون نفوس عربی
که به مقتضی
تاثیرات
اقلیمی
استعداد ترقی
در امور جنگ و
ادب داشتند
دور هم جمع
آمده و برای
پیشبرد اصول
اسلام که بر
بناء توحید،
آزادی،
مساوات و
عدالت قرار
داشت کمر بسته
ایثار و
فداکاری را در
این راه وظیفه
دینی خویش
پنداشتند و در
مقابله با
اردوهای دو
امپراطوری
بزرگ جهان
یعنی روم شرقی
و فارس فاتح و
پیروز
گردیدند. و در
ده دوازده سال
بیرق اسلام بر
فراز دمشق و
مداین(تیسفون) افراخته
شد، و در
ظرف یک قرن
طوفان فتوحات
اسلام از پشت
دیوارهای
قسطنطنیه تا
کناره اطلس و
از آبشارهای
نیل تا دریای
فزوین پیش رفت.
و دوصد هزار
عسکر بی نظیر
و یک هزار و
دوصد کشتی عرب
از سواحل
بحیره خزر و
سیاه تا بحر
عرب و عمان و
از کناره
هسپانیا تا
فرغانه جولان
و آبهای
مدیترانه را
شکافتند.
در سال 22
هجری
امپراطوری
ساسانی فارس
از پا در افتاد
و یزدگرد
پادشاه آن
کشور در
افغانستان پناهنده
شد، سپاه عرب
به تعقیب وی
پرداخت و
افغانیان راه
را باز گذاشتند،
زیرا می
خواستند دشمن
دیرینه را به دستیاری
مهمان تازه از
پا در آورند،
همان بود که
یزدگرد با
قوای ترُک ،
در جنگ مردانه
قشون اسلام
شکست خورد، و
سپاه
امپراطوری
چین از امداد
پادشاه
ساسانی دست
باز کشید،
افغانها هم
فرصت را از
دست نداده در
سال 31 ه.ق- 651 میلادی
یزدگرد سوم را
در مرو بکشتند
و به این ترتیب
مملکت را از
استیلاء هر سه
قوت ساسانی،
ترُکی و چینی
نجات بخشیدند.
ولی در عوض
حریف قوی و جدیدی
پیدا کردند،
که قشون فاتح
و با ایمان و افسران
زبردستی در
اختیار خود
داشت، تا
زمانیکه
افغانها
یزدگرد را از
میانه
برداشتند،
قشون عرب در
تحت قیادت
افسران ناموری
مثل احنف،
سهل، عبدالله
عاصم، حکم و
ساریه بلاد
مشهوری چون
مرو ،
نیشابور،
کرمان، زرنج
و... را در دست
داشتند و ستون
عربی در خط
هرات و بلخ
حرکت می کرد.
اولین
نبرد افغان با
اعراب مسلمان
(32 هجری)
اما
افغان ها
مجال نداده و
در سال 32 هجری
به سرداری
قارون هراتی
به مرکزیت عرب
در خراسان
بزرگ یعنی شهر
نیشابور حمله
کردند.
قارون ابرشهر
نیشابور را
اشغال و مردم
نائب ربیع ابن
زیاد را از
سیستان
راندند ولی به
زودی قارون
هراتی را در یک
جنگ شبانه از
بن بردند و به
ترتیب جنگهای
جدّی عرب و
افغان آغاز شد
و دو صد سال به
طول انجامید.
افغانها در
سال 37 هجری
مجددا به
فعالیت آغاز و
در سرحدات
نیشابور
دروازه
خراسان را بر
روی اعراب
بستند و حکام
ایشان را دیگر
راه ندادند. از
سال 22 تا 41 هجری
سران سپاه عرب
با روح و
حقیقت اسلام
موافق، و
دارای علو
افکار ،
عدالت، و
اخلاق حسنه
بوده و در مقابل
اجانب سه شرط
می نهادند:
1)
قبول
اسلام، در این
صورت فاتح و
مفتوح حقوق مساوی
داشتند
2) جزیه، در
این حال
مفتوحین پول
مقرره را داده
در سایر شئون
دینی و داخلی
خود آزاد
بودند
3) جنگ، در
این صورت مرد
و مال مفتوحین
آنچه به دست
عرب می افتاد،
جز غنیمت
ایشان بود ،
معهذا از سفک
دماء و ظلم و
افراط
خودداری می
کردند.
افغانستان
در زمان خلافت
بنی امیه و
بنی عباس (661 تا 820 میلادی)
در سال 47
هجری قمری (667
میلادی) که
خلافت پیامبر
بزرگوار اسلام
(صل الله علیه
و اله و سلم) به
امپراطوری
اموی انتقال
یافته بود اعراب
از طریق هرات
از آمودریا
گذشتند و توانستند مرکزیت
عرب در
نیشابور و یک
قدم بیشتر در
مرو استوار
نمایند.
نبرد
سیاسی و نظامی بین عرب
و افغان (از 23 تا 129
هجری) ؛ اسکان 50
هزار عرب در
خراسان شمالی (51
هجری)
در سال 51
هجری پنجاه
هزار عرب با
آل و عیال
خویشتن وارد
خراسان شمالی
گردیده و برای
دایم مقیم
گردیدند و به
اینصورت ریشه
ی خویش را در
افغانستان
فرو بردند
معهذا نفوذ
نظامی و سیاسی
ایشان به طور
مستقیم هنوز
محدود به نیشابور
و مرو بوده، و
سایر بلاد
افغانی در زیر
اداره حکام
محلی قرار
داشتند.
در سال 61
هجری سران
محلی کشور که
به حملات ضد
عرب می پرداختند
در یکی از
شهرهای
خوارزم به
هجوم شدید و
مهیب افسر
اعزامی «مسلم
ابن زیاد»
حاکم عربی
خراسان دچار
شدند و
متعاقبا
انقلابات ملی
در هر گوشه و کنار
مشتعل گردیده
و در سال 65 هجری
افغان ها توانستند
استقلال
مناطق تحت
نفوذ عرب را
در تحت قیادت «عبدالله
حازم» حاکم
عربی خویش
اعلام نماید.
در سال 72 هجری
این اعلان
استقلال توسط «بکیر
ابن وشاح»
حاکم دیگر
عربی خراسان
تجدید شد ،
اما هیچکدام
دوامی نکرد و
به جایی
نرسید. در سال 77
هجری امیه
حاکم عربی
خراسان به شهر
بلخ سوقیات نمود
ولی مدافعه
مردم او را
منهزم و به
مراجعت و قناعت
به مرو مجبور
نمود.
پایتخت
دمشق از
مدافعه
طولانی افغان ها خسته
شده و برای یک
طرفه کردن
کار،
مشهورترین افسر
خویش «قتیبه» را
با عسکر مکمل
به افغانستان
سوق نمود، این
شخص مدتی
مجبور بود که
با سرداران
ملی دست و پنجه
نرم نماید،
گرچه قتیبه
توانست
حکمرانان بدخشان،
بلخ، میمنه،
شبرغان، و حتی
مردی چون «نیزک
بادغیسی» را
مغلوب و حکام
کابلستان و
خوارزم را به
ادای باج و
جزیه محکوم و
شهر فاریاب را
آتش زند و هزاران
نفر مدافع
کشور را معدوم
نماید، معهذا
خودش در اثر
یک انقلاب
عسکری عرب و
ملی خراسانی
کشته شد و بعد
از او سرداران
عرب که دارای
پنجاه و سه
هزار مرد جنگی
در خراسان
مفتوحه
بودند، کار
مهمی در
افغانستان
انجام نداده و
بیشتر مصروف
ماوراالنهر
شدند.
تا سال 91
هجری قمری (709
میلادی) که اعراب بر
سرزمینهای
باکتریا مسلط
شدند با
مقاومت شدید مردم
روبرو شدند و
در برخی موارد
تلفات سنگین جانی
را نیز متحمل
شدند. در کابل
اعراب با ایستادگی
جوانی بنام «رستمداد
کابلی»
روبرو شده
چندین شبانه
روز در محاصره
ماندند، آخر
قوای تازه دم
اعراب تحت
فرماندهی یکی
از سرداران
عرب به نام «لیث
ابن قیس»
معروف به شاه
دو شمشیره به
کمک سپاهیان
رسیدند. لیث
کابل و حومه
آن را به تصرف
درآورد.
به این
ترتیب از سال 23
تا سال 129 هجری
مدت یکصد سال
بین عرب و
افغان نبرد
سیاسی و نظامی
دوام داشت،
گرچه عربها
نتوانستند در
طول این مدت
تمام
افغانستان را
اشغال کنند،
اما افغانها
هم موفق به
تخلیص مناطقی
که عربها
اشغال کرده
بودند
نگردیدند،
زیرا قوا ملی
متشتت و
ولایات مملکت
به ملوک
الطوائفی
منقسم و لهذا
مرکزیت اداری
و نظامی مفقود
بود، و فعالیت
انفرادی قوم
در برابر یک
امپراطور
معظمی که قسمت
بزرگی از روی
زمین را به
دست داشت نمی
توانست به جای
رسد، لکن
بالاخره
افغانها به
نقطه حساسی
تماس کردند و
مردی از میان
آنها برخواست
که تمام معایب
را می خواست
از بین
بردارد.
«ابومسلم
خراسانی» محور
فعالیت های
ملی
ابومسلم
خراسانی که
دارای عقل
سرشار و عزم
قوی بود در
اوان جوانی به
سرعت مرکز و
محور
فعالیتهای
ملی قرار گرفت. او
با حزب سرّی
بنی عباس که
دشمن خونی سلسله بنی امیه
بودند تماس
حاصل و نام
خانواده آنها
را که منسوب
به عباس بن
عبدالمطلب
عموی پیامبر
اسلام بودند
آلت اجرای
منظور سیاسی
خود قرار داده
و بلافاصله از
ولایات مختلفه
افغانستان
اسلامی چون
هرات، بوشنک،
مرغاب، مرو،
نسا، ایبورد،
طوس، سرخس،
بلخ، چغانیان،
غور،
تخارستان و ...
در حدود صد
هزار نفر عسکر
داوطلب جمع و
با لقب
شاهنشاه
امارت خودش را
در سال 120 هجری
با خلع
امپراطوری
بنی امیه یکجا
اعلان کرد.
سپاه ابومسلم
بیشتر سواره و
خر سوار و
دارای بیرق
سیاه و اکثرا
ملبس به لباس
سیاه بودند.
ابومسلم چون
نمی توانست
نظر به ذهنیت
آن روزه عالم
اسلام، خلافت
اسلامی را
برای خویش
ادعا کند، لذا
سلسله عباسی
را به روی کار
کشیده و
بلافاصله دست
به عملیات
حربی دراز
کند، او
توانست به
سرعت هزارها نفر
عرب طرفداران
اموی را در
افغانستان
تباه و حکومت
ملی خویش را
از بدخشان تا
نیشابور و از
سیستان و
بلوچستان تا
سند برقرار
سازد. آنگاه
در اثر سوقیات
بزرگ خود تمام
مملکت فارس،
عراق و ماورا
النهر
رااشغال و
دولت اموی را
معدوم و خلافت
عباسی را در
بین النهرین
تاسیس نمود.
«ابومسلم» پادشاه
افغانستان
اسلامی و شهنشاه
ماوراءالنهر و
فارس
ابومسلم
که یکی از
بزرگترین
سرداران جهان
و نمونه کاملی
از لیاقت عنصر
افغان به شمار
میرود نه تنها
پادشاه
افغانستان
اسلامی و شهنشاه
ماوراءالنهر
و فارس بود
بلکه بواسطه
خانواده
برمکی بخلی و
عده ای از
قشون افغانی
در مرکز
خلافعت
عباسی، امور
امپراطوری
اسلامی را نیز
در دست خویش
داشت، ولی
هنگامیکه
فریضه حج را
ادا و می
خواست از فارس
به افغانستان
عودت نماید،
حسب در خواست
منصور دومین
خلیفه دست
نشانده خود به
بین النهرین
عودت و در زیر
پرده خدعه و
خیانت کشته
شد، و مجددا
دست تسلط عرب
در افغانستان
دراز گردید.
ولی سرداران
ملی
افغانستان در
هر حصه ی
مملکت بر ضد
امپراطوری
عباسی مسلح
گردیدند که تا
آخر قرن دوم
هجری با دولت
عباسی سرگرم
کارزار شدند.
خانواده
برمکی بلخی افغان
از طرف
دیگر خانواده
برمکی افغان
در مرکز خلافت
بغداد برای
تقویت نفوذ
خراسانیان
مجاهدت کرده و
تمام رشته های
امور دولت را
به دست گرفته بودند،
فضل بن یحیی
شخضا در
افغانستان به
حیث حاکم
عباسی وارد و
در رفاهیت و
آبادی
هموطنان خود
سعی بسیاری
کرد. ولی
خلیفه هارون
الرشید نگذاشت
و این خاندان
مشهور را
منقرض ساخت. او جعفر
برمکی را به
دار آویخته
فضل و یحیی
برمکی را در
زندان محکوم
به جان دادن
نمود ، همچنین
تمام آل برمک
را از میان
برداشت و خود شخصا
برای فرو نشاندن
آتش انقلابات
افغانستان و
ماوراءالنهر
به جانب
خراسان حرکت
کرد، «امیر
حمزه سیستانی»
برای مقابله
این سپاه بزرگ
سی هزار عسکر
ملی آراسته و
از زرنج به
استقامت
نیشابور و طوس
حرکت نمود،
هارون قبل از
جنگ در سال 193 ه.ق در
خراسان فوت
نمود و در طوس
دفن شد. (محل
دفن هارون
الرشید در
پایین پای قبر
هشتمین امام
شیعیان در
مشهد- ایران
است)
مامون
از مادر هراتی ؛ طاهر
هراتی مشهور به
ذوالیمینین
(موسس سلسله 52
ساله طاهریان)
سران
افغانی
برخواستند و
بر خلافت پسر
هارون خلیفه
جدید بغداد،
محمد امین، در
شهر مرو پسر دیگر
هارون را که
مامون نام
داشت و از
مادر هراتی
بود به
امپراطوری
اسلام
برداشتند.
پیشرو یک
میلیون
افغانی در این
عملیات فضل بن
سهل خراسانی
معروف به
ذوالریاستین
بود که به زودی
توانست جای
خاندان برمکی
را به نحو
کاملتری پیدا
کند بلکه معنا
زمام مهام
امپراطوری اسلام
را در کف
مردان افغانی
گذارد. فضل در
اثر سوقیات
قوی به زیر
قیادت افسر
مشهور افغانی (طاهر
هراتی) مشهور
به
ذوالیمینین،
بغداد و
کشورهای عربی
را اشغال و
خلیفه امین را
سر برید. و به
همین علت
خراسان مرکز
امپراطوری اسلام
گردید، ولی
این تسلط
سیاسی
افغانستان دیری
نپائید و
مامون عباسی
به زودی فضل
را به خدعه و
حیله در سرخس
به دست دیگران
از بین برده و مجددا
پایتخت
امپراطوری
اسلام را از مرو
افغانستان ،
به بغداد بین
النهرین
منتقل ساخت.
سر و
کار ملت
افغانستان با
ملت عرب (از 22 تا 205
هجری) ؛ «امام
اعظم
ابوحنیفه» و «امام
احمد ابن حنبل
مروزی» از
افغانان
به این
ترتیب از سال 22
هجری تا سال 205
هجری سر و کار
ملت
افغانستان با
ملت عرب بوده
و در نتیجه در افغانستان
دین اسلام و
زبان عرب با
علوم اسلامی
انتشار یافت.
همینکه
افغانها در
قرن اول هجری
به قبول اسلام
شروع کردند به
زبان عرب و علوم
محدوده
اسلامی مثل
قرآن ، تفسیر، حدیث
و فقه ،
پیشرفت کرده و
رجالی چون
امام اعظم
ابوحنیفه ،
لغمان کابلی
الاصل، امام
احمد ابن حنبل
مروزی، ابن
المبارک
مروی، حافظ
ابن عبدالله،
محمد بن نصر
مروزی، ابوداود
سجستانی، ابو
خالد کابلی و
امثالهم تا
قرن سوم هجری
به دنیای
اسلام تقدیم
کردند.
و چون
زبان توانگر
عرب استعداد
خارق العاده داشت،
در تمام
افغانستان
زبان دینی،
رسمی ، علمی
و ادبی قرار
گرفت و علما
، شعرا و
نویسندگان
افغانی در آن
زبان به ظهور
رسیدند. در
این میان زبان
و لهجه های
قدیمه
افغانستان ،
که یکی هم
زبان دُری
بود در بین
توده معمول و
ادب آن عبارت
از یک نوع
منظومه
روستایی به
شمار می رفت،
ولی زبان دُری
بیشتر
استعداد علمی
شدن را نداشت ،
لهذا به قبول
لغات عرب
مجبور، و به
این وسیله
زبان ثروتمند
گردید ، تا
آنکه در قرن
سوم هجری ادب
جدید فارسی را
تشکیل و در
همان قرن حنظله
ی بادغیسی از
متقدمین
شعرای فارسی
زبان افغانستان
پا به دنیا
نهاد. و بعد از
وی محمد وصیف
سیستانی،
شاعر دیگر
پادشاه مشهور
افغانستان
(یعقوب لیس/لیث صفاری) را در
سال 253 هجری به
زبان شعر
فارسی مدح کرده.
دولت
غوری
افغانستان
(غوریان) (از 1148 تا 1214
میلادی/
حدودأ از 543 تا 611
هجری)
سلاطین
غوری
افغانستان
عبارتند از:
1- سلطان
علاءالدین
حسین جهانسوز (از 543 تا 551 هجری)
2- ملک سیف
الدین محمد بن
علاء الدین (از 551 تا 558 هجری)
3- سلطان
غیاث الدین
محمد بن سیف
الدین
(از 558 تا 598
هجری)
4- سلطان
شهاب الدین
ابوالمظفر
سام بن سیف
الدین (از 598 تا 602
هجری)
5- امیر محمود
بن سلطان غیاث
الدین (از 602 تا 609 هجری)
6- بهاءالدین
سام بن محمود ( 607 هجری)
7- اتسز
بن علاء الدین
سام بن محمود (از 607 تا 611 هجری)
غوریان
نواده
حکمرانان
سوری
ولایت
غور در دوره
قبل از اسلام
دارای حکومت محلی
بوده و خود
نواده حکمران
(سوری) خوانده
می شدند.
اخلاف این
خانواده بود
که در قرن اول
هجری با خلافت
اسلامی عرب
داخل روابط
دوستانه شده و
دین مبین اسلام
را پذیرفتند. از
آن بعد این
حکومت محلی
اسلامی تا قرن
چهار هجری
دوام نمود.
بسطام
و شماخ (در
شاهنامه) از
مشاهیر سوری
مشاهیر
افراد این
خاندان
حکمران در
دوره قبل از اسلام،
بسطام و شماخ
سوری اند که
فردوسی طوسی از
آنها نام برده
است. و در دوره
اسلام شنسب ،
یا بهرام شاه
سوری معاصر و
معاهد
امیرامومنین علی
بن ابیطالب
کرم الله وجه
، امیر فولاد
غوری ، امیر
بنجی غوری
امیر سوری بن
محمد،
معروفترین
حکمرانان این
خانواده را در
قرن اول و دوم
و سوم تشکیل
میدهند ، که
از ایشان در
تاریخ نام
برده می شود.
امیر محمد بن
سوری غوری
حکمدار دیگری
از این سلسله
است، که در
قرن چهار هجری
به دست سلطان
محمود غزنوی
از بین برده
شد. از این پس
افراد این
خاندان به حیث
حاکم و عامل
امپراطوری
غزنوی در
ولایت غور
باقی ماندند.
از قبیل شیش
یا شیث بن
محمد، عباس بن
شیث، ابوعلی
بن محمد، امیر محمد بن
عباس و ملک
قطب الدین
حسین بن امیر
محمد ملک
عزالدین حسین
بن قطب الدین
و همین شخص اخیر
الذکر است که
به عنوان
سلطان
علاءالدین حسین،
معروف به
جهانسوز بر ضد
شهنشاه غزنوی
عصیان کرد آن
دولت بزرگ را
منقرض و برای
بار اول دولت
غوری
افغانستان را
اعلام نمود.
فتح
هند برای
غوریان توسط
غلامان ترُک
به هر حال
دولت غوریه به
زودی با دولت
خوارزمشاهی
که صفحات
شمالی کشور را
به دست داشتند
تصادم نموده و
بعد از جنگهای
سختی ولایات
شمالی کشور را
اشغال و مجددا
الحاق کردند.
دولت غوریه
همین که حدود
طبیعی کشور را
از جیحون تا
سند در شمال و شرق
تامین نمود،
در ماوراء سند
به فتوحات آغاز
کرد بقایای
شاهان غزنوی
را در پنجاب،
برانداخت و
آنگاه به تاسی
از اسلاف
غزنوی به فتح
اراضی و نشر
دین اسلام در
حوزه گنگ
مشغول شد.
غوریان شهر با
شکوه غزنی(غزنین) را که زمانی
لقب عروس
شهرها را داشت
به تصرف خود
درآوردند.
علاالدین
غوری معروف به
جهانسوز این
شهر زیبا را
به آتش کشیده
اجساد سلاطین غزنوی
مگر محمود و
پسرش مسعود را
از قبرها بیرون
کشید و
سوزاند.
غوریان که
همواره خواب
رسیدن به
سرزمین زرخیز
هندوستان را
میدیدند،
بعد از ویران
ساختن غزنی در
اسرع وقت رهسپار
هندوستان
شدند. یکی از
غلامان ترُک
غوریان بنام
قطب الدین تخت
و تاج دهلی را
تصاحب کرد و
پس از وی
غلامان ترُک
به مدت یک قرن
این تخت و تاج
را در اختیار
داشتند.
دولتهای
غوری در هند ؛
دهلی بجای
لاهور پایتخت
افغانی هند
سلطان
مشهور غیاث
الدین و
پادشاه
معروف، شهاب
الدین غوری
بودند که قسمت
بزرگ
هندوستان را فتح
و دهلی را در
عوض لاهور
پایتخت حکومت
افغانی هند
قرار دادند.
دولت غوریه در
پیشرفتهای نظامی
، ادبی و
اجتماعی طرح
غزنوی ها را
تعقیب و تکمیل
نموده، کشور
هند را برای
چند صد سال دیگر،
مستعد
حکمرانی
دولتهایی
اسلامی افغانی
ساختند، که از
سال 602 هجری تا
سالهای قرن
دهم هجری در
هند وسطی، بنگال
، مالوه،
گجرات ،
اوریسه ، دکن
و هند جنوبی
چندین سلسله
پادشاهان
افغان، از
قبیل موالی
غور (قطبیه،
شمسیه،
غیاثیه) خلجیه
، تغلقشاهیه،
خضرخانیه، لودهیه
سوریه،
بنگریه،
کرانیه،
بهمینه، فاروقیه
و ... چهار قرن
تمام حکومت
راندند. و در
طول این مدت
تهذیب و تمدن،
علم و ادب، فن
و صنعنت افغانستان
اسلامی را در
سرتاسر کشور
پهناور هند
انتشار دادند.
به هر حال ،
دولت غوری افغانستان
در انجام کار
ضعیف گردید،
زیرا در هندوستان
سپه سالارهای
افغانی مشغول
فتوحات بوده،
دیگر یادی از
وطن
افغانستان
نمی نمودند.
تحریک
خوارزمشاهیان
و غوریان توسط
خلیفه بغداد الناصر
بالله
و در
خوارزم
پادشاهان مقتدر
خوارزمی بر
علیه سلاطین
غوری فعالیت
نظامی می
نمودند. از
دیگر طرف
خلفای بغداد
مخصوصا خلیفه
الناصر بالله
به سنت اسلاف
خویش آتش فتنه
را بین
پادشاهان
غوری و
خوارزمی روشن
می نمودند ،
چنانچه به
واسطه مکاتیب
خویش غوری ها
را بر ضد
خوارزمی ها، و
دولت
قراخطائیان(قراختاییان) کاشغر را بر
ضد خوارزمی
تحریک و تشویق
به قتال نموده
جنگهای طرفین
را سبب می
شدند. حتی
بغداد بعد از
آنکه دولت
غوری از میان
رفت نیز از
این دسیسه های
سیاسی خویش
منصرف
نگردیده جنس
مغول و چنگیز
را بر ضد دولت
خوارزم تحریک
نمود. فوت سلطان
شهاب الدین
غوری و عدم
کفایت اخلاف
او میدان را
برای تاخت و
تاز
خوارزمشاهیان
آماده کرد.
چنانکه
هندوستان زیر
قیادت افسران
غوری از
افغانستان
مجزا شد، و در
داخل ، یکنوع
ملوک
الطوایفی روی
کار آمد.
پیروزی
سلطان محمد
خوارزمشاه بر
افغانستان غوری
در غزنه و
زابلستان، در
بامیان و تخارستان،
در سند و
ملتان(مولتان
پاکستان)،
حکومات محلی
غوری قوت
گرفته و
افسران غوری بالاخره
، در این
ولایات
دولتهای
مستقل، و کوچک
خود را اعلان
کردند. به این
ترتیب پایتخت
فیروزکوه، که
مقر شهنشاهی
افغانستان
غوری بود ضعیف
و تنها گردید.
در چنین وقتی
بود که دولت بزرگ
و مقتدر
خوارزمشاهی
به حرکت آمده
و سوقیات
سلطان محمد
خوارزمشاه در
اوائل قرن 7
هجری بر
افغانستان
شروع شد
مقاومت دولت
پراکنده غوری
در مقابل قوای
بزرگ سلطان
خوارزم دیگر
ممکن نبود
لهذا به سرعت
از هم پاشیده
و افغانستان
غوری به دولت
خوارزمشاهی
ملحق گردید.
آل
کرت «امرای
کرت هرات» (از 1332 تا 1370
میلادی) ، بازماندگان
سلسله غوریان
بدست
آوردن «منشور
حکومت
غرجستان
افغانستان» توسط شمس
الدین اول ، موسس «سلسله
کرت» در
افغانستان
در دوره
سلطنت غوریه
افغانستان،
یکی از بنی اعمام
خاندان
سلطنتی، به
نام «عمر
مرغنی»
نایب الحکومه
ی هرات بود. در
عهد مغول یکی
از احفاد
برادر عمر
مرغنی، بنام «ملک
رکن الدین کرت»،
حکومت قلعه
خیسار هرات را
داشت، این شخص
در هجوم
چنگیز
منطقه خود را
به واسطه ی قبول
اطاعت مغول
محفوظ
نگهداشته،
حکومت او در خیسار
و غور تصدیق
شد.
شمس
الدین،
نواسه او در
عوض کمکی که
در یکی از
جنگها با منسکو
قاآن نمود «منشور
حکومت
غرجستان»،
اسفزار، فراه
و سیستان را
نیز حاصل کرد.
لهذا با ملک
سیف الدین
حاکم محلی
میمنه و ملک
نصرالدین
امیر محلی
سیستان داخل
جنگ شده ایشان
را از بین
برداشت. شمس
الدین مرد
فاضل، عاقل،
مدنیت پرور و
در واقع موسس
سلسله کرت
محسوب است.
شمس
الدین موازنه
سیاست خود را
بین حکومت
چغتای
ماوراءالنهر
و این خانان
فارس نگه می
داشت. ولی بعد
از جنگی که در
سال 677 هجری بین این
هر دو رخ داد و
براق چغتای در
برابر ابا قاآن
را قبول، و
شخصا به
اصفهان سفر
کند، و هم
در سال 678 هجری در آنجا
مسموم از دنیا
گذشت.
رکن
الدین محمد،
معروف به شمس
الدین کهن،
پسر شمس الدین
اول، در ترقی
زراعت و عمارت
خدمت بسیار
کرد،
فخرالدین پسر
همین آدم بود،
که مرد رشید،
شجاع، ادیب،
شاعر و ممدوح
ربیعی ناظم
کتاب (کرت
نامه) محسوب و
در مقابل مغول
و فارس
جنگهای
دلیرانه ای
نمود.
ملک حافظ
حکمران دیگر
این خاندان
است که خط بسیار
خوش می نوشت و
برادرش
معزالدین
حسین در عدالت
و تقوای،
شجاعت و نظام
ممتاز بود.
معزالدین
دختر
تغاتیمور را
به زنی گرفت و
هجوم امیر قدغن
را از مصرات
دفع نمود و
حکومت محلی
سبزوار را
مغلوب کرد،
غیاث الدین
پسر علی آخرین
حکمدار
خاندان کرت
است، که در
جنگ داخلی با
حکومت
سربداریه
سبزوار، غالب
و به واسطه
حسن سیاست خود
خواهر زاده
امیرتیمور
گورکانی، بیگم
سونیخ قتاق
آغا، دختر
شیرین آغا را
برای پسر خویش
پیر محمد به
زنی گرفت، ولی
در هجومی که
تیمور به هرات
نمود در سال 783
هجری پیرعلی
بعد از جنگ
تسلیم و
محبوسا به
سمرقند اعزام
و هم در آنجا
در سال 785 هجری کشته شد. و
بالاخره چراغ
حکومت این
خاندان در سال
791 هجری به کلی
خاموش گردید.
حکومت
کرت هرات
یگانه حکومت
محلی
افغانستان در
دوره بربریت
مغول و
چغتائیه بود،
که با سیاست و
تدبیر قسمتی
از کشور را
اداره و تهذیب
و تربیت قدیم
ملی را زنده
نگهداشتند.
لذا آل کرت
هرات که
بازماندگان
سلسله غوریان
بودند فرصت
یافتند در فاصله
سالهای 733 تا
772 هجری (1332 تا 1370 میلادی) مستقلاً
بر سرزمین
خویش حکومت
کنند.
حکومات
محلی در
افغانستان در
دوره مغول تا
تیمور
گورکانی
علاوه بر
حکومت کرت
هرات، در دوره
استیلای مغول
تا هجوم امیر
تیمور
گورکانی سایر
حکومات محلی
نیز در
افغانستان
موجود، یا جدیدا
تاسیس گردیده
و هر یک
موجودیت
مناطق مختلفه
ی مملکت را در
برابر
دشمنهای
خارجی حفظ می
کردند از
قبیل:
1- حکومت
سربداریه: که در سال 737
هجری به واسطه
عبدالرزاق
پسر جمال
الدین فضل
الله، منسوب
به نژاد
خاندان
تاریخی
برامکه
افغانستان،
در ولایت
سبزوار تاسیس
گردیده و به
مقابل دولت
مغولی فارس
مقاومت می
نمود.
سربداریه ها
به حکومت
سبزوار هم
اکتفاء نکرده
یکبار به
ولایت جرجان
مستولی و حتی
باری بر
نیشابور نیز
دست یافتند
ولی در آخر در
سال 783 هجری در
هجوم تیمور
گورکانی از
بین رفتند.
2- همچنین
در همین قرن 8
هجری «سلسله
امرای حام» در ولایت
سند جای امرای
محلی قدیم را
گرفته و برای
دو قرن دوام
نمودند. حام ها از سال 752
تا 927 هجری دوام
و همیشه در
برابر امپراطوری
مغول هند به
حفظ تمامیت
حکومت و
ولایات خویش
می کوشیدند. تا اینکه
در قرن ده
هجری امراء
محلی ولایت قندهار
(ارغرنیه) به
حکومت اینها
در سند خاتمه
دادند.
3- در
ولایت کشمیر
نیز در قرن
هشت جای «حکومت
محلی دیوها» را گرفته،
از سال 742 تا 995 هجری به
حکومت خویش
دوام دادند.
این هر دو
سلسله دیوها،
531 تا 742 هجری نه
تنها از چپاول
چنگیز و چغتای
محفوظ و برکنار
ماندند، بلکه
قرنها با حسن
سیاست، موجودیت
خود را در
برابر
امپراطوریهای
افغانی و
بابری
هندوستان نیز
حفظ کردند. گرچه
سلسله دیوها
از راه شمال
کشمیر زهر
تجاوز و چپاول
جنس مغول را
چشیده بودند.
بالاخره
سلسله اخیر
نیز که مروج
علم و ادب و هنر
و صنعت در
ولایت کشمیر
بودند در قرن
دهم به
دست دولت
بابریه
هندوستان
منقرض گردید.
4- حکومت
محلی دیگری در
افغانستان که
با وجود تلف
دادن زیاد ملک
و مال و رجال
بقیه السیف
خود را در
برابر هجوم
مغول و چغتای
تا مدتی محفوظ
نگهداشت،
همانا امراء
محلی ولایت
سیستان است،
که از قرنها
منسوب، به
سلسله
پادشاهان
صفاری
افغانستان
بوده و
تا قرن دهم
هجری دوام
نمودند، در
عهد امپراطوریهای
غزنوی، غوری و
خوارزمشاهی
افغانستان،
افراد این
سلسله فقط سمت
نائب الحکومه
ی دولتهای
مذکور را
داشته و در
هجوم مغول با
آبادی و مدنیت
سیستان یکجا از
بین رفتند.
ولی همین
که سیلاب اول
مغول از
سیستان آغاز
شد مجددا
حکومت محلی،
به واسطه ی
شهاب الدین
محمود بن حرب
سیستانی
تشکیل گردید.
شاه عثمان جانشین
محمود و تاج
الدین جانشین
قلمان در
تقویت این
حکومت
کوشیدند. ولی
به زودی هجوم
مکرر مغول
شروع و تاج
الدین از بین
رفت، سپاه و
مردم سیستان
در دفاع از
مغول چه در
داخل سیستان و چه
در سرحد ترند
رشادت
زایدالوصفی
بروز دادند در
هر حال چنین
معلوم می شود
که حکومت
سیستان در
دوره چغتائیه
باز به زندگی
خود دوام داده
و این تیمور
گورکانی بود
که در قرن هشت
هجری به فراه
و سیستان هجوم
و امراء محلی،
چون ملک قطب
الدین سیستان و
ملک جلال
الدین فراهی
را مغلوب و
معدوم نمود
معهذا حکومت
محلی سیستان
تا قرن دهم،
مقارن هجوم و
استیلای دولت
صفوی فارس در
افغانستان غربی
دوام نمود.
نفوذ
شیبانی های
ازُبکیه در
خوارزم ،
تخارستان ،
بلخ ، هرات ،
مرو (از 906 تا 1007
هجری/ حدودأ
از 1500 تا 1598
میلادی)
محمد
شیبانی از
اولاد هلاکو
خان
در
اوایل قرن دهم
هجری محمد
شیبانی نام،
از اولاد
هلاکو خان، که
با گروه خود
از
سایبر(سیبری)
یا در
ماوراءالنهر
آمده بود،
خاندان حکومت
گورکانیه را
برانداخته و
حکومت
ازُبکیه
تشکیل نمود.
اینها دوازده
نفر از سال 906
هجری تا سال 1007 بحکومت
خودشان در
ماوراءالنهر
دوام داده و
هم شاخه ی از
اینها حکومت
محلی خوارزم
را در دست گرفتند.
در هر حال
حکومت شیبانی
به علاوه ولایت
خوارزم در
ولایت
تخارستان
افغانی نیز
دست انداخته و
حتی بر ولایات
بلخ و مرو مسلط
شدند، یعنی
اینها منحصر
به این ولایات
نبوده بلکه به
ولایات هرات و
نیشابور نیز
کشیده می شد.
مرکز شیبانی
ها سمرقند و
بخارا بوده ، به
ولایات
متصرفه ی
افغانی برای
جلب مال توجه نداشتند
و تخریبات
اینها یک قرن
دیگر در
ولایات تحت
سلطه ی ایشان
در افغانستان
دوام نمود.
نفوذ
خوانین
استراخانی در
تخارستان ،
بلخ (از 1007 تا سال
1167 هجری/ حدودأ
از 1598 تا 1753
میلادی)
در
اوایل قرن
یازدهم هجری
دسته ی دیگر
به نام «خوانین
استراخان» که
از طرف روس ها
منقرض و طرد
شده به دربار
شیبانی پناه
آورده بودند،
جای امراء
شیبانی را در
ماوراءالنهر
اشغال و سیزده
نفر از سال 1007 تا
سال 1167 هجری به
حکومت خود
ادامه دادند.
اینها نیز به طریق
اسلاف خود از
دست اندازی و
تخریب و تاراج
در ولایات
شمالی
افغانستان
خودداری
نکردند. نفوذ
مستقیم ایشان
به ولایت تخارستان
افغانی کشیده
شد و گاهی هم
نیز در بلخ (از
ولایت هرات)
مستولی
میشدند. و
راجع به تصاحب
ولایت آخری
بین آنها و
حکومت صفوی
فارس و بابریه
هند نزاع و
کشمکش جاری
بود، اما
ولایت هرات را
بالاخره صفوی
ها از آنها
گرفتند، به هر
حال حکومت
مستقیم و غیر
مستقیم شیبانیه
و استراخانی
در ولایات
شمالی
افغانستان سبب
تخریب و تاراج
، تنزل و
انحطاط علمی و
اجتماعی
گردیده ، ترقی
دوره دولت
تیموریه
افغانستان را
مثل خواب خوشی
از خاطره ها
محو نمود.
بهلول
لودی موسس «سلسله
لودی» در دهلی
هند (از 1451 تا 1526
میلادی)
در
اوایل قرن ده
هجری که مملکت
افغانستان
بین کشمکش
حکومتهای شیبانی
و صفوی گرفتار
بود، شخصی
بنام بهلول
لودی در سال 855
هجری قمری (1451 میلادی)
تاج و تخت
دهلی را نیز
تصاحب کرد و
سلسله لودی را
که هفتاد و
پنج سال دوام
کرد تأسیس نمود.
ظهیرالدین
محمد بابر
فرزند شیخ عمر
تیموری موسس
امپراتوری
مغولان هند
(دولت شیعی
تیموری- گورکانی
هند)
نفوذ
دولت بابریه
در هند و
افغانستان (از
1504 تا 1707 میلادی)
ظهیرالدین
محمد بابر
بزرگترین
فرزند عمر شیخ
(شیخ عمر)
شاهزاده
تیموری بود که
بر فرغانه حکم
میراند. ولی
پس از آنکه
بر جای پدر
خود نشست،
ترُکان ازُبک
تمامی ملک و
موطن وی را
تصرف کردند، وی
در سال 910 هجری
قمری (1504
میلادی)، شکست
خورده و
پریشان، به
همراه چند صد
نفر از
وفادارانش
سفری را به
امید فتوحات احتمالی
آغاز کرد که
آخر مؤسس
امپراتوری
مغولان هند
شد.
ظهیرالدین
مانند جدش
تیمورلنگ
ترُک بود و به ترُک
بودنش مباهات
میکرد و
همچنان مدعی
بود که نوه
چنگیزخان است.
او شهر کابل
را برای آب و هوای
مطبوع و اهمیت
بازرگانی و
سوق جیشی آن
به عنوان مرکز
خویش برگزید.
بعد از فتح
هند دیگر هیچگاه
به کابل
برنگشت، اما
بنا به وصیت
خود، جسدش را
بعد از مرگ به
این شهر آورده
و در باغی که
خودش بنام
"باغ بابر"
(این باغ تا کنون
به همین نام
موجود است)
دایر کرده بود
منتقل و دفن
نمودند.
همایون
شاه گورگانی
پسر محمد
بابر
پس
از مرگ
ظهیرالدین
محمد بابر
ستاره اقبال امپراتوری
تازه تأسیس
یافته مغول
برای مدت بیست
سال در حضیض
بود. یکی از
بسته
گان(بستگان)
لودی ها شخصی
بنام «فرید
شیر شاه سوری»
تخت و تاج هند
را از همایون
فرزند و
جانشین بابر
تصاحب نمود، و
سلسلهای را
بنام «سوری ها»
را بنیان
گذاشت. همایون
مدت پانزده
سال در تبعید
بسر برد و
عاقبت به کمک ایران
(شاه تهماسب
صفوی: از 929 تا 996
قمری/ 1523 تا 1588
میلادی)
قندهار و کابل
را دوباره
بدست آورد. در
سال 962 هجری
قمری (1555
میلادی)، دهلی
را نیز دوباره
به کف آورد.
اکبرشاه
پسر همایون
بعد از پدرش
به تخت نشست و
امپراتوری
مغولان هند را
دوباره تثبیت
ساخت. اکبرشاه
بسال 1014 هجری
قمری (1605
میلادی)، چشم
از جهان فرو
بست، و پسرش
جهانگیر بر
جایش نشست. در
این دوره است
که باز رهبران
محلی اینجا و
آنجا سر بلند
کرده از هر
طرف صدای
استقلال
خواهی بگوش میرسد.
در دوره حکومت
شاه جهان،
شاعر جنگجوی
مشهور پشتون
بنام خوشحال
خان ختک از
کوههای سلیمان
سر برآورد.
خوشحال
خان در چندین
مصاف با
مغولان جنگید.
شاه جهان حکومت
پشاور را به
خوشحال خان
بخشید، اما
"اورنگزیب"
بعد از آنکه
پدرش شاه جهان
را خلع و خود
بر مسند
امپراتوری
مغول تکیه زد
تمام صلاحیتهای
خوشحال خان را
محدود نموده
آخر او را به زندان
افگند. حکومت
طولانی
اورنگزیب همراه
با شورشهای
مداوم قبایل
پشتون مواجه
بود؛ خوشحال
خان در گروگان
سپاهیان مغول
بود و ایشان
هم همواره
تلاش میکردند
تا شورش قبایل
را سرکوب
نمایند، او
حتی در زندان
نیز عمیقترین انزجار
و تنفر خود را
توسط اشعارش
نسبت به مغولان
تبارز میداد.
خوشحال خان
بعد از دو سال
از زندان رها
شد و بقیه عمر
خود را در
مبارزه علیه
ایشان سپری
نمود، او
همیشه سعی میکرد
تا اقوام
پراگنده
پشتون را علیه
مغولان متحد
سازد. با مرور
زمان شالودههای
امپراتوری
مغولان هند بر
اثر سوء
تدبیرهای
اورنگزیب سست
گشت، و این
امپرتوری در
فاصله کوتاهی
پس از مرگ
اورنگزیب در
سال 1118 هجری
قمری (1707 میلادی)
تجزیه شد و از
هم پاشید.
در
فروپاشی
امپراتوری
مغولان هند
افغانها بی
تأثیر نبودند.
طی دویست
(دوصد) سالی که
مغولان حکومت
هند را در دست
داشتند،
شهرهای مرزی
افغانستان از
سه سو مورد
کشمکش و محل
منازعه بودند:
مغول ها از یک
سو، ایرانیها
از سمت غرب، و
ترُکان ازُبک
از سمت شمال.
کابل،
هرات و قندهار
بارها میان
این مدعیان متخاصم
دست به دست
شدند. به هر
حال ایام
استیلای دولت
بابریه هند در
افغانستان
مفتوحه، با مدنیت
پروریی که
داشتند
تاثیرات مهمی
نکرد، زیرا
کانون تمدن و
آبادی ایشان
در هندوستان
قرار داشت.
دولت
هوتکی از
طایفه غلجایی
(غلزایی) افغانستان
(از 1709 تا 1738
میلادی/ از 1121 تا
1151 هجری قمری)
پادشاهان
هوتکی طایفه
غلجایی
افغانستان
این
پادشاهان هوتکی
طایفه غلجایی عبارتند
از:
1- میرویس
خان (از سال 1121 تا
1130 هجری)
2- میر
عبدالله (از سال 1130
تا 1131 هجری)
3- شاه
محمود
(از سال 1131 تا 1137
میلادی)
4- شاه اشرف (از سال 1137
تا 1142 میلادی)
5- شاه
حسین
(از سال 1142 تا 1151
هجری)
سلطنت
محمود و اشرف
افغان بر
ایران به مدت
هفت سال (از 1135 تا
1142 هجری قمری/ از
1722 تا 1729 میلادی)
بعد
از انقراض
دولت تیموریه
افغانستان، و
تجزیه کشور به
دست دولتهای
ازُبکی
ماوراءالنهر
و صفوی فارس،
و بابریه هند،
در اوائل قرن
دهم هجری سران
کشور آرام
ننشسته و
مشغول عملیات و
طرد اجانب
گردیدند، و
این کار مشکلی
بود که به
زودی غلبه بر
سه قوای بزرگ
میسر نمی شد.
فعالیتهای
سیاسی و نظامی
پیر روشن و اخلاقش
با حرکات خان
ختک و جنگهای
یوسف زائی ها در
مشرق
افغانستان،
همه سالها و
ماههای زیادی
را در بر گرفت
و بالاخره در
برابر دولت
هند ناکام
ثابت شد. این
است که عملیات
سرداران افغانی
در قندهار و
هرات بر علیه
دولت فارس
آغاز و ناکامی
جبهه شرق را
تلافی نمود.
میرویس خان
هوتک؛
استقلال
«میرویس خان
بن شاه عالم
هوتکی» در قندهار
(1120 هجری)
در
اوایل قرن
یازدهم هجری/17
میلادی، 25
هزار عسکر
فارس با حاکم
آنها گرگین
ارمنی در شهر
قندهار موجود
بود که در
کمین فرصت
بودند همیشه
از در مخالفت
با قوای ایران
پیش می شدند گرگین
برای خاموش
کردن اقدامات
مردم «میرویس خان
بن شاه عالم
هوتکی» پیشرو
طوائف
غلجائی(غلزایی)
را از شهر
قندهار به
دربار اصفهان
تبعید نمود
میرویس بعد از
دقت در ترتیب
اداره اصفهان
و شخصیت
اولیاء امور
از آنجا به مکه
مکرمه سفر و
در عودت به
اصفهان شاه
حسین صفوی را
به مراجعت خود
به قندهار
راضی ساخت و
همینکه در سال
1120 هجری وارد
قندهار شد
سائر سواران ملی
را دور خود
جمع و در یک شب
گرگین ارمنی
را با همراهان
او قتل نموده
و استقلال
خویش را در
قندهار اعلام
نمود.
میرمحمود
(محمود افغان)
جانشین پدرش
میرویس خان در
قندهار
دولت
فارس صفوی
اردوی بیست
هزار نفری را
با فرماندهی
شخصی بنام
خسرو به
قندهار سوق
داد اما میرویس
او را با
اردویش در سال
1123 هجری نابود و
متعاقبا قوای
امدادی فارس
را که به
قیادت رستم
نامی به
قندهار سوق
شده بود از
بین برد. از
این بعد
میرویس
فرمانروای
مستقل ولایت
قندهار بوده و
فقط بنام رئیس
ملی منطقه ی
خود را اداره
می کرد، ولی
میرویس بعد از
8 سال حکومت که
هنوز به وحدت
اداری مملکت
موفق نشده بود
فوت کرده، و
برادرش
میرعبدالله
جانشین او
گردید.
میرعبدالله
خواست با دولت
صفوی از راه
مفاهمه و
مصالحه داخل
شود ولی همین
که مردم از
نقشه او
دانستند، چون
بی اندازه بر
ضد دولت فارس
بودند،
نپذیرفتند و
میرمحمود پسر
میرویس را به
پادشاهی قبول
و میر عبدالله
را به دست او
از بین
برداشتند.
تسلط
محمود افغان
بر اصفهان
پایتخت سلطان
حسین صفوی (1135
هجری / 1722 میلادی)
میر
محمود جوان
نقشه پدر پیر
و نامدار خود
را در محل
اجرا گذاشت،
به این معنی
که پدرش قوای دشمن
را از ولایت
قندهار طرد، و
فرصت تاسیس یک
حکومت محلی
آزاد را در
ولایت هرات به
دست سران
طایفه ابدالی
افغانستان
داده و زمینه
ی فعالیت سیاسی
را بر خلاف
دشمن برای
سرداران محلی
سیستان تهیه
نمود، اما
خودش کاری را
که می خواست
انجام نداده
از دنیا گذشته
بود.
اینکه
محمود دنباله
کار پدر را
گرفته و بعد
از تهیه یک اردوی
قوی در سال 1133
هجری به ولایت
کرمان کشید، و
پس از مصالحه
با لطف علی
عامل فارسی،
به قندهار
مراجعت و
مکررا در سال 1135
هجری به قم و
کرمان با
اردوی خود
ریخته و به
صورت قطعی
آنجا را اشغال
و از راه یزد
به استقامت
اصفهان پایتخت
کشور ایران
حرکت نمود.
دولت فارس در
محل گناباد به
واسطه قشون
پایتخت به مدافعه
پیش آمد ولی
در مقابل
اردوی افغانی
عزیمت کرده و
در پایتخت
محصور
گردیدند.
شاه
محمود افغان
به پادشاه
صفوی پیشنهاد
نمود که
استقلال دولت
افغانی را در
تمام ولایات متصرفه
ی سابقه ی
ایران از قبیل
ولایات:
خراسان، کرمان
و قندهار به
رسمیت شناخته
و سالانه
مقداری خراج
به قندهار
بپردازد. و هم
عجالتا دختری
از خاندان
شاهی صفوی را
به زنی او
بدهند، در این
صورت دولت
صفوی محفوظ
خواهد ماند.
ولی دولت صفوی
از قبول این
پیشنهاد سر
باز زد و شاه
محمود مجبور
شد آنها را با
زور مجبور به
تسلیم نماید
همان بود که
بعد از محاصره
شدیدی اصفهان
پایتخت صفوی،
شهر تسلیم شد،
و (سلطان) حسین
پادشاه صفوی
به حضور شاه
محمود افغان
حاضر و تاج و
تخت ایران را
به دست خود
تقدیم نمود. از
این بعد محمود
به حیث پادشاه
افغانستان و
شهنشاه فارس
تا سال 1137 هجری
به تامین و
تنظیم کشور
فارس مشغول
ماند. زیرا در
داخل هنوز
طهماسب پسر
شاه حسین صفوی
مشغول دسیسه و
در خارج و
دولتهای روس و
ترُک عثمانی
چشم حرص و آز
به کشور فارس
دوخته بودند.
طهماسب
مشغول تهیه
قشون شده و به
مقابله با شاه
محمود برآمد و
مردم قزوین
برضد اشرف بن
میرعبدالله
عمه زاده ی
شاه محمود
حاکم خویش
عصیان نمودند.
این حرکات شاه
محمود را
مجبور ساخت که
به قوای عسکری
علاقه های
قزوین ، قم،
کاشان ، عربستان،
یزد و غیره را
تامین و
خاندان شاهی
صفوی را از
بین بردارد،
شاه محمود در
ایران با مامورین
و اشخاصی که
برضد شاه صفوی
خیانت کرده
بودند، به
خشونت پیش آمد
و با مردم و نفوس
رویایی مدارا
و خوش رفتاری
نمود در طول
این مدت حسین
خان هوتکی عمه
زاده ی شاه
محمود وکالت
او را در
قندهار داشت،
و ولایات هرات
به دست امراء
محلی و
خودمختار
سلسله ابدالی
افغان اداره
می شد. در
ولایت طوس هم
شاه محمود
تشکیل یک
حکومت محلی را
زیر قیادت ملک
محمود خان
سیستانی
تقویه و حمایت
نمود.
شاه
اشرف از شاخه
ی هوتکی طایفه
غلجایی بجای شاه
محمود (1137 هجری / 1724
میلادی)
معهذا
بیشتر امور
فتح و نظام
کشور فارس بر
دوش شاه محمود
بود، و این
کثرت مشاغل
شاه جوان و فاتح
افغان را خسته
ساخته و اعصاب
او را از کار
انداخت. این
است که
سرداران
افغان از
بیماری او و
خرابی امور
دولت
اندیشیده،
اشرف خان پسر
کاکایش (پسر
برادرش=
میرعبدالله)
را که جوان
قابل و لایقی
بود به روی
کار کشیدند.
شاه اشرف
(اشرف افغان) در
سال 1137 هجری
توانست به تخت
سلطنت عروج
نموده و شاه
محمود بیمار
را از بین بردارد.
خصوصا در حالی
که شاه محمود،
در قندهار عین
این روش را با
پدر او
میرعبدالله
نموده بود.
به
هر حال بعد از
آنکه شاه اشرف
زمام امور را
به دست گرفت،
او نیز مجبور
بود با دشمنان
قوی داخلی و
خارجی مثل شاه
محمود مقابل
گردد. طهماسب
میرزا (شاه
طهماسب دوم از
1135 تا 1145 هجری
قمری/ از 1722 تا 1732
میلادی/
بعنوان
جانشین سلطان
حسین صفوی
همیشه مست) برای
حصول مقاصد
شخصی با
استقلال و
تمامیت ارضی
وطن خود ایران
قمار می زد. او
با دولت روسیه
داخل مذاکره
شده بود ، که
اگر پطر کبیر
به طرد
افغانها از
فارس مساعدت
نماید طهماست
حاضر است
ولایت
شیروان،
داغستان،
گیلان ، مازندران
و استرآباد را
به دولت روسیه
واگذارد. از
دیگر طرف دولت
ترُک عثمانی،
پس از مذاکره
با دولت روسیه
به غرض تسخیر
قسمتی از
ایران قراردادی
عقد و با شرط
تملک عثمانی
بر ولایات
تبریز، همدان
و کرمانشاه
مالکیت روس را
بر اراضی
موعود طهماسب
میرزا تصدیق
نمود.
طهماسب
خود نیز در
مازندران به
تشکیل قشون آغاز
نموده بود،
شاه اشرف با
تدبیر و دلیری
بی مانندی
برای حفظ
قلمرو خود به
حرکت آمده، و
چنانکه قبلا
قشون افغان
جلو روس را در
بندر ایران
گرفته بودند،
شاه اشرف
ترُکهای
عثمانی را هم
در حالیکه
همدان ،
ایروان و
تبریز را
اشغال کرده
بودند در جنگ
سختی مغلوب و
منهزم ساخت لهذا
دولت ترکیه
مجبور شد
استقلال دولت
افغانی فارس
را اعتراف
نماید. در
چنین وقتی
شنیده شد که
مردی ، از اهل
خراسان بنام
نادر قلی
عسکری جمع و
به حیث
سپهسالار
طهماسب میرزا
برای اشغال
ولایت طوس
حرکت نموده
است. اگر نادر قلی
می توانست ملک
محمود خان
سیستانی را که
از طرف دولت
افغانی حمایت
می شد از بین
بردارد، عقب
جبهه شاه اشرف
معروض به خطر
گردیده خطوط مواصله
افغانستان
قطع می گردید.
جنگ
شاه اشرف با
نادر قلی
(نادرشاه
افشار) سردار
طهماسب میرزا
(1141 هجری / 1728
میلادی)
از
بین رفتن شاه
اشرف توسط
حسین خان هوتک
نایب الحکومه
ولایت قندهار
(1142 هجری / 1729
میلادی)
ناچار
شاه اشرف برای
جلوگیری از
چنین حادثه ای
به تنظیم عسکر
مشغول شد، شاه
اشرف در سال 1140
هجری، تازه از
قرارداد با
دولت ترکیه
فارغ شده بود
که سوقیات
نادر قلی از
شرق به غرب
آغاز شد، و در
سال 1141 هجری جنگ
سختی بین
طرفین در موضع
مهمان دوست
دامغان شروع
گردید. ولی
قشون افغانی
در نتیجه ی
جنگ به عقب
نشینی در
تهران مجبور
شده و از آنجا
به اصفهان عقب
نشستند. سپاه
نادر قلی با
استقامت به
اصفهان حرکت
کرد و شاه
اشرف در موضع
مورچه خورت اصفهان
به مدافعه پیش
آمد ولی چون
نتیجه مطلوب به
دست نیامد به
اصفهان
مراجعت و از
آنجا غرض تجهیز
عسکر به شیراز
کشید ، شاه
اشرف هنوز به ترتیب
اردو موفق
نشده و قوای
افغانی در
ولایات ایران
متفرق بود، که
طهماسب میرزا
با اردوی خویش
به قصد شیراز
حرکت کرده جنگ
سوم در موضع
رزقان ، بین
شیراز و
استخر، در
گرفت طالع به
درد دشمن
رسیده شاه
اشرف مجبور
شده برای تهیه
یک اردوی خالص
افغانی به خط
افغانستان حرکت
کند. متاسفانه
مرض نفاق
داخلی مجددا
به دولتهای
افغانی سرایت
کرد و حسین
خان هوتک نائب
الحکومه
ولایت قندهار
بنام خونخواهی
شاه محمود
سواران خویش
را به مقابل
شاه اشرف
اعزام و او را
در یکی از
نواحی قندهار
غفلتا از بین
برداشت. و به
این ترتیب در
سال 1142 هجری
دولت افغانی
را در فارس
منقرض نمود.
شاه
حسین هوتکی
آخریت شاه
هوتکی طایفه
غلجایی (1151 هجری /
1738 میلادی)
بعد
از این حسین
خان بعنوان
شاه حسین
هوتکی سلطنت
خود را در
قندهار اعلان
، و تا زمان
جنگهای
نادرشاه
افشار در سال 1151
هجری، به
حکمرانی دوام
نمود اما این
فرمان روائی
او منحصر به
ولایت قندهار
بوده به سایر
ولایات
افغانستان
احتوا نمی نمود.
به هر حال
دولت هوتکیه
افغانستان
بعد از انقراض
دولت تیموریه
افغانستان،
اولین دولت
حسابی است که
در قندهار
تشکیل و بعد
از عصر شهنشاهی
غزنوی بار
دیگر بر کشور
ایران استیلا کرده
است. گرچه
دولت هوتکی در
داخل به توحید
اداره ی سیاسی
کل افغانستان
موفق نشده و
همه شان بیشتر
مشغول تحکیم
پایتخت
قندهار و تسخیر
کشور فارس
بوده اند
معهذا
بزرگترین
سرمشق استقلال
خواهی و تشکیل
یک امپراطوری
نوین افغانی
برای دولتهای
افغانی ما بعد
خود محسوب است.
میرویس
خان موسس این
سلسله، مرد
مدبر وطن
پرستی بوده
بلا شبهه
قابلیت
پادشاهی کشوری
را دارا بود،
شاه محمود و
شاه اشرف هر
دو تن از
مردان نامدار
و فاتح افغانی
محسوب اند،
تنها شاه حسین
مرد عیاش،
شاعر و مبتدی
بود که نتوانست
به حق جای
اسلاف خویش را
اشغال و هم
محافظت نماید.
حکومت
ابدالیه هرات
(از 1716 تا 1731
میلادی)
امراء
ابدالیه هرات
این
امراء
عبارتند از:
1- عبدالله
خان بن حیات
سلطان (سال 1129
هجری)
2-
زمان خان بن
دولت خان (سال 1132
هجری)
3- محمد خان
بن عبدالله
خان
(سال 1135 هجری)
4-
ذوالفقار خان
بن زمان خان (سال 1136
هجری)
5- اله یار
خان بن
عبدالله خان (سال 1138
هجری)
6-
حکومت مجدد
ذوالفقار (سال 1142
هجری)
7- حکومت
مجدد اله یار (سال 1144
هجری)
در
قرن نهم هجری،
در وقت دولت
تیموریه
افغانستان در
بعضی مناطق
کشور
حکومتهای
کوجک محلی موجود
بود که در
اوان ضعف و
فتور آن دولت،
هر یک خود را
به حکومت خود
مختاری تبدیل
می کردند از
قبیل: امرای
ارغونیه
قندهار،
امرای توخی و
هوتکی قلات
غلجائی،
امراء
ابدالیه ارغستان.
امراء
ارغونیه
قندهار قز
امراء
ارغونیه
قندهار قز وقت
نایب
الحکومگی امیر
ارغون، پسر
ذوالنون
اتالیق،
شاهزاده بدیع
الزمان بن سلطان
حسین بایقرا
در سال 884 هجری
اساس حکومت محلی
قندهار را
گذاشته و تا
سلا 913 هجری
دوام نمودند.
امراء این
سلسله از قبیل
: امیر ارغون،
میرزا مقیم،
شجاع خان،
میرزا حسین،
میرزا عیسی،
میرزا باقی،
میرزا جانی و
محمود نه تنها
در ولایت
قندهار بلکه
بعضا در ولایت
سند نیز حکومت
کرده و اخیرا
در ولایت
قندهار به دست
بابر شاه
معروف، در سال
913 هجری در
ولایت سند به
دست اکبر جلال
الدین پادشاه
هند در سال 984 هجری
منقرض
گردیدند.
امراء
توخی
امراء
توخی نیز در
همان قرن نهم
در منطقه ی قلات
غلجائی حکومت
محلی خود را
محکم نموده تا
قرن یازده
هجری. امراء
این سلسله
مانند: بلخی
خان، ابدال
خان از عشیره
توخ ملک یار،
حسین خان از
عشیره هوتک و ...
دائما در
مقابل بسط
نفوذ دولت
بابریه هند از
جانب غزنه و
زابلستان و برابر
دولت صفویه
فارس، از جانب
قندهار
مقاومت و حفظ
وجود می
نمودند.
بالاخره میرویس
خان بن شاه
عالم خان هوتک
از منسوبین
همین سلسله
بود که قندهار
را نجات داده
و استیلای صفویه
ها را خاتمه
بخشید.
امراء
ابدالیه
ارغستان
همچنین
امراء
ابدالیه
علاقه
ارغستان در
قرن نهم هجری
حکومت محلی
خویش را
استحکام
بخشیده ، و
افراد اخیر
این سلسله به
اعمال دولت
صفوی در
قندهار روابط
خود را حفظ می
نمودند. معهذا
در قرن یازده
این سلسله به
دست گرگین
ارمنی نایب
الحکومه صفوی
قندهار منقرض
گردید. امراء
محلی این
سلسله
عبارتند از :
سدوخان،
خضرخان،
خداداد،
سلطان
شیرخان،
سرمست خان،
حیات سلطان،
دولتخان، باز
عبدالله خان
بن حیات سلطان
یکی از
منسوبین همین
سلسله بود که
در قرن 11 هجری
در ولایت هرات
بیرق آزادی را
افراشته،
نائب الحکومه
و قوماندان
نظامی دولت صفوی
را با عسکر
ساخلوی آن
دولت در بین
یک طوفان
هیجان ملی
معدوم و مثل
میرویس خان
هوتک، استقلال
ولایت هرات را
اعلان نمود از
آن بعد این
سلسله در
ولایت هرات تا
سال 1144 هجری به حکومت
خویش دوام
داده ، و هم
بغرض استخلاص
ولایت طوس در
مقابل امراء
صفوی تا شهر
مشهد سوقیات
نمودند.
دولت
هوتکیه
قندهار با
آنکه راجع به
تصرف فراه با
حکومت
ابدالیه هرات
داخل رزم بوده
و در نتیجه
فاتح هم
گردید. معهذا
دیگر به ایشان
مزاحمت
ننمود، چونکه
عجالتا این
حکومت کوچک
محلی را سد
دیگری در
مقابل نفوذ و
تسلط دولت
صفویه ایران
می دانست و
همین سیاست
بود که
پادشاهان
مقتدر و فاتح
هوتکی مثل شاه
محمود و شاه
اشرف حتی به
تشکیل یک حکومت
محلی دیگری،
در ولایت طوس
با ملک محمودخان
افغان
سیستانی نیز
ضدیت و مخالفت
نورزیدند. به
هر حال بعد از
آنکه دولت
افغانی فارس منقرض
گردیده و فرصت
تاخت و تاز به
دست نادرشاه
خراسانی
افتاد، حکومت
ابدالیه هرات
مثل حکومت
هوتکیه
قندهار از بین
رفت.
دولت
مستقل ابدالی
افغانستان (1747 تا 1842
میلادی/ 1160 تا 1255
هجری قمری)
پادشاهان
ابدالی
افغانستان از
طایفه
سدوزایی
این
پادشاهان
عبارتند از:
1- احمد
شاه بابای افغان (از سال
1160 تا 1186 هجری)
2- تیمور
شاه (از سال 1186 تا 1207
هجری)
3- زمان شاه (از سال 1207 تا 1216
هجری)
4- شاه
محمود سال (از
سال 1216 تا 1219
هجری)
5- شاه
شجاع (از سال 1219 تا 1223
هجری)
6-
حکومت مجدد شاه محمود (از سال 1223 تا 1233 هجری)
7- دوره
انقلاب (از سال 1233 تا 1255
هجری)
8- حکومت
مجدد شاه
شجاع
(از سال 1255 تا 1258
هجری)
احمد
شاه ابدالی (احمدخان
سدوزایی)؛
«احمد
شاه ابدالی»
(از طایفه
سدوزایی)
معروف به «احمد
شاه بابای
افغان» (از 1160
تا 1186 هجری/ 1746 تا 1771
میلادی)
«احمد
شاه بابای
افغان» از
شاهان پشتون
افغانستان
بعد از
مرگ نادرشاه
سران و سپاه
افغانی از ولایت
طوس به ولایت
قندهار کشیده
و در قلعه ی
نادر آباد به
تشکیل جرگه و
انتخاب
پادشاه آغاز
کردند. در
نتیجه احمد
خان ابدالی
پسر زمان خان
حکمدار سابق
ولایت هرات، که
در اردوی
افغانی به
معیت نادرشاه
منصب دار
معتبری بود در
شوال 1160 هجری به
پادشاهی افغانستان
انتخاب گردید.
احمد شاه که
بعد از طرف ملت
به سبب خدمات
گران بهایش «احمد
شاه بابای
افغان»
خوانده شد در
سال 1135 هجری در
شهر هرات
متولد شده و
اکنون 25 سال
عمر داشت و تا
سال 1186 هجری به
پادشاهی خود
دوام داد.
احمد شاه
مرد سیاسی و
نظامی لایقی
بود، در مدت 25
سال سلطنت خود
خدمات مهمی
برا ی
افغانستان نمود. او
بعد از تشکیل
دولت و اردو ،
اولا تمام
ولایات طبیعی
افغانستان را
از قبیل :
قطغن، بدخشان،
کرمان،
بلوچستان،
سند، کشمیر،
چنرانل، کابل،
غور، پیشاور،
پنجاب را تابع
یک مرکز اداری
ساخته و بعدها
برای حفظ
ولایات شمال
یکبار رود
جیجون را و
برای حفظ حوزه
سند چند بار
رود ستلج را
عبور، و
در تمام
محاربات فاتح
هم بود.
احمدشاه
بابا فاتح
دهلی (1756 میلادی/
1170 هجری قمری)
احمد شاه
(احمدخان
سدوزایی) ملقب
به احمدشاه
بابا ۱۲ مرتبه
بر هند لشکر
کشید در سال ۱۱۷۰ هجری قمری (۱۷۵۶ میلادی)
دهلی را تصرف
کرد و خزانهای
خود را با
ثروت سرشار که
از آنجا غنیمت
گرفته بود
انباشت. جنگ
پانی پیت ، با
قوای نیم میلیونی
سرته ها در سال
1174 هجری از
مشهورترین
جنگهای خارجی
احمد شاه است،
که او را به
صفت قهرمان
جنگ در تاریخ
افغانستان و هند
ثبت نمود. و
همچنین احمد
شاه در داخل
کشور تشکیلات
ملکیه و تاسیس
وزارتخانه و
دوایر ملکی و
نظامی
افغانستان را
به اساس
روشنتری بنا گذاشته
و برای اولین
بار، بک جرگه
از بزرگان ملی
برای مشوره
امور بطور دایم
تشکیل نمود. احمد
شاه بیشتر
عادلانه
رفتار نموده
برای رفع
نفاقهای
داخلی و
عصبیتهای
قبیله ای همت
گماشت، وقتی
که احمد شاه
از دنیا گذشت،
یک افغان بزرگ
و قوی و پر
نفوس در عقب
گذاشت، گرچه
در خط اقتصاد،
زراعت، صنعت و
علوم، بسیار
پس افتاده و
از حوادث شوم
و جنگهای
چندین قرن رنج
زیادی کشیده
بود.
«تیمورشاه»
جانشین پدرش
احمد شاه (از سال 1186 تا 1207 هجری)
بعد از
مرگ احمد شاه
در سال 1186 هجری
قمری (1771 میلادی)
تا چهل و پنج
سال بعد
همچنان رقابت
و کشمکش و
دسیسه چینی در
میان مدعیان
حکومت در
طایفهٔ
سدوزایی
ادامه یافت ؛
این وضع باعث
از هم گسیختگی
خاندان حاکم
گشت و چیزی
نمانده بود که
افغانستان را
نیز از هم
بپاشد. پسر
دوم و جانشین
احمدشاه،
یعنی تیمورشاه،
پایتخت خود را
از قندهار به
کابل انتقال
داد و مدت
حکمرانی این
خاندان یک قرن
طول کشید، ولی
در طول این
مدت، دیگر
خدمات مهمی به
افغانستان
انجام داده
نشد، زیرا از
یک طرف مردی
که تمدن جدید
عالم را به
کشور افغانستان
معرفی کند
مفقود بود، و
از طرف دیگر
سیاست
استعماری غرب
در شرق و شمال
افغانستان
قدم به قدم
پیش رفته،
وانتریکهای
دیپلوماسی به
جنگهای داخلی
و خارجی، و
اغتشاشات
متوالی کشور
نتیجه داده،
ترقیات
اجتماعی را از
دولتهای
افغانی سلب می
نمود. به هر
حال تیمور شاه
فرزند و
جانشین احمد
شاه بابا،
بیست و دو سال
زمام سلطنت
افغانستان را در
دست داشت و در
طول این مدت،
بدون آنکه
مصدر کدام
خدمت عمده ی
به افغانستان
شده باشد،
تنها حدود
جغرافی سیاسی
افغانستان را
در مقابل
جنگهای
متمردین پنجاب،
و متجاوزین
تورانی حفظ
نمود.
«زمان شاه»
جانشین پدرش تیمور
شاه (از سال 1186 تا 1207 هجری)
زمان شاه
پسر تیمور شاه
وقتی که به
پادشاهی افغانستان
رسید خیال
تسخیر مملکت
پهناور هند را
در کله می
پرورانید. و
برای حصول این
مقصد اردوی
قوی ترکیب
کرد، مگر از
یکطرف نفاق
داخلی در بین
خاندان شاهی
جاری گردید، و
از طرف دیگر
پالیسی حفظ
هند دولت انگلستان
و سیاست
استیلای
ناپلئون کبیر
در کشورهای
مجاور
افغانستان،
چون روسیه و
ایران تاثیر و
افغانستان
میدان عملیات
مختلفه ی
سیاسی گردید.
شاه
محمود بعد
از زمانشاه
(از 1216 تا 1219 هجری) /
حکومت مجدد شاه
محمود (از 1223 تا 1233 هجری)
دولت
فارس شاهزاده
محمود افغان
را بر ضد زمان شاه
تحریک و تقویت
نمود در نتیجه
زمان شاه اسیر
و کور و
عجالتا
هندوستان ، از
حمله محفوظ و
شاه محمود بر
تخت عروج نمود
در عوض ولایت
طوس، یا
خراسان فعلی
از افغانستان
مجزا و به
دولت فارس
الحاق یافت و
ولایت پنجاب،
در زیر قیادت
دسته های سیکی
، از افغانستان
جدا و مستقل
گردید به این
ترتیب
افغانستان به
ترتیب رو به
انحطاط و
تجزیه روان ،
و ولایات : مرو
، کوشک و
بلوچستان یکی
پی دیگری از
افغانستان
مجزا و به
تصرف خوانین
خیوا ، بخارا،
بلوچستان و
بالاخره تحت
اختیار دولت
روسیه و
انگلستان
قرار گرفت.
شاه
شجاع ابدالی؛
شاه
شجاع ابدالی
بعد از شاه
محمود (از 1219 تا 1223 هجری) ؛ حکومت
مجدد شاه شجاع
ابدالی (از 1255 تا 1258 هجری)
در عهد
دولت شاه شجاع
بن تیمور شاه
بن احمد شاه
بابا، تحریک
دول خارجی سبب
اشتعال
جنگهای داخلی گردید،
اخیرا منجر به
جنگ اول افغانستان
و انگلیس از
یک طرف و
جنگهای متعدده
افغانستان و
ایران از طرف
دیگر گردید. و
در نتیجه
معاهدات
لاهور 1254 هجری (1838
میلادی) و
قندهار سال 1255
هجری (1839 میلادی)
بین شاه شجاع
و انگلیسها،
علاوه بر سلب
استقلال
سیاسی
افغانستان،
ولایات سند، ملتان،
کشمیر،
پیشاور، اتک،
دیره جات، نیز
در شرق از
افغانستان
مجزا شد. در
همین جنگ بود
که نواب محمد
زمان خان،
شجاع الدوله
خان، وزیر
اکبرخان،
محمد عثمان
خان تکاوی با
نایب امین الله
خان لوگری،
محمد شاه خان
بابکرخیل،
ملا مومن
غلجائی، صفت
قهرمانان ملی
افغانستان را
در تاریخ حاصل
کردند.
دولت
محمد زائی
افغانستان (1842 تا 1974
میلادی)
پادشاهان
محمد زایی
افغانستان
این
پادشاهان
عبارتند از:
1- امیر دوست
محمد خان (سال
جلوس 1259 هجری)
2- امیر
شیر علی خان (سال
جلوس 1279 هجری)
3- امیر محمد
افضل خان (سال جلوس 1283
هجری)
4- امیر
محمد اعظم خان
(سال
جلوس 1284 هجری)
5- امیر شیر
علی خان (مجددأ
سال 1285 هجری)
6- امیر
محمد یعقوب
خان (سال
جلوس 1296 هجری)
7- امیر
عبدالرحمن
خان (سال
جلوس 1297 هجری)
8- امیر
حبیب الله خان
(سال
جلوس 1319 هجری)
9- امیر
امان الله خان
(سال
جلوس 1337 هجری)
10- امیر محمد
نادر شاه غازی
(سال جلوس 1348
هجری)
11- امیر محمد
ظاهر شاه (سال جلوس 1352
هجری)
1) امیر
دوست محمد خان
سال
جلوس 1259 هجری
قمری/ 1843 میلادی
بعد از
کور شدن
زمانشاه
ابدالی خاندان
سلطنتی
ابدالی را
فتور فرا گرفت
و شاه محمود
از تنظیم و
ادراه ی مملکت
عاجز آمد سران
بارکزائی که
وزارت دولت و
حکومات ایالت
را در دست داشتند
درصدد بدست
آوردن سلطنت
افغانستان گردیدند.
مخصوصا در
وقتی که
شاهزاده
کامران پسر
شاه محمود،
وزیر فتح خان
بارکزائی را
اول کور و باز
به قتل رسانید.
برادران
متعدده وزیر
توانستند شاه
محمود را در
سال 1233 هجری به
جانب ولایت
هرات فراری
ساخته و برادر
او شاه شجاع
را به جانب
شکار پور سند
عقب زدند شاهزاده
ایوب ابدالی
پسر تیمور شاه
نیز که دعوای
جانشینی پدر
را می کرد،
مجبور شد دست
از حکمرانی
بکشد، تنها
شاه محمود به
ولایت هرات به
پادشاهی
کوچکی قناعت
نمود، که بعد
از او پسرش
کامران و
وزیرش یار
محمد خان
الکوزائی سعید
محمد خان پسر
وزیر مذکور
شاهزاده یوسف
ابدالی به این
حکومت کوچک
چهل و چند سال
دیگر دوام دادند،
در طی این مدت
بود که جنگهای
مشهور دولت
فارسی با این
حکومت کوچک به
وقوع پیوسته و
بالاخره
فارسی ها
مغلوب و ناکام
گردیدند.
در سال 1273
هجری سردار
سلطان احمد
خان بارکزائی به
حکومت هرات
مسلط و در سال 1279 هجری پسرش
شهنواز خان
جای او را
گرفت ولی به
زودی در همان
سال امیر دوست
محمد خان
پادشاه اولین
بارکزائی
افغانستان،
ولایت هرات را
جزء
افغانستان
قرار داده و
بناء دولت
سلسله ی محمد
زایی را
استوار ساخت،
به هر حال بعد
از اغتشاش
داخلی
افغانستان و
فتور امور
خانواده ی سلطنتی
ابدالی ، رشته
امور مملکت در
کف برادران
متعدده وزیر
فتح خان
مقتول، افتاد.
مشاهیر
این برادران
همان سردار
محمد عظیم خان
و سردار شیردل
خان است که
بیشتر بطور
ملوک الطوایفی افغانستان
را به واسط
برادران
دیگرشان اداره
می کردند که
از آن جمله
دوست محمد خان
حاکم کابل و
پردل خان حاکم
قندهار و ...
بودند. در
دوره ی تسلط
برادران وزیر
فتح خان که
اولاده ی
سردار پاینده
خان یکی از
مامورین دولت
ابدالی بوده و
بعدها به
خاندان محمد
زائی معروف
شدند. طرز
اداره ی
افغانستان
ملوک الطوایفی شده و
چنانچه ولایت
طوس یا خراسان
فعلی و ولایت
پنجاب قبلا در
عهد شاه محمود
ابدالی از افغانستان
مجزا شده بود
اکنون ولایت سند
زیر قیادت
میرهای ولایت
مذکور اعلان
استقلال کرد و
ولایت
پیشاور، اتک و
کشمیر نیز از
افغانستان
مجزا و ضمیمه
ی دولتی سیکی
پنجاب گردید. (از
1243 تا 1244 هجری)
دوست
محمدخان امیر
افغانستان؛
طغیان
طایفه
محمدزایی
برعلیه طایفه
سدوزایی
دوست
محمدخان امیر
افغانستان (1250
هجری/ 1835 میلادی)
طایفه
محمدزایی علم
طغیان علیه
سدوزاییها را
بلند کرد، و
در سال 1233
هجری قمری (1818
میلادی) دوست
محمدخان،
جوانترین پسر
رئیس طایفه
محمد زایی،
حاکم سدوزایی
را در حوالی کابل
شکست داد. در این
روزها از
قلمرو وسیع
سدوزایی چیز
چندانی باقی
نمانده بود.
بلخ دعوی
استقلال
میکرد، مرو و
کوشک به تصرف
روسیه تزاری
در آمده
بودند، رانجیت
سینگه والی
ایالت پنجاب
نیز اعلان حکومت
نمود. انگلیسها
بر بلوچستان
دست انداخته
بودند و سند
نیز در مقابل
حکومت
افغانها
تمکین نمی
کرد. دوست
محمدخان در
چنین شرایط
بحرانی به سال
1250 هجری قمری (1835
میلادی) خود
را امیر
افغانستان
خواند.
دوست
محمد از
انگلیسها که
عملا از سیکها
حمایت
میکردند
تقاضا نمود تا
بر سر مسئله
پنجاب میان
ایشان
میانجیگری
نمایند و در
ضمن به انگلیس
قول داد که
افغانها مانع
پیشروی روسها
از شمال به
جانب جنوب
شوند. دوست
محمدخان وقتی
زمام امور را
در دست گرفت
که دو
امپراتوری بزرگ
روسیه و
انگلیس سرگرم
پیشرویها و
توسعهٔ قلمرو
خویش بودند.
افغانستان
بصورت مانع و
حد فاصل طبیعی
و کوهستانی در
میان این دو امپراتوری،
به مهرهای
پیادهای در
رقابت شطرنج
وار این
قدرتهای بزرگ
قرن 19 و دست
آخر به سپری
برای جلوگیری
از تصادم آن دو،
بدل شد.
وقتی
دوست محمد در
مبارزه با سیک ها
از انگلیس کمک
خواست آنها
حاضر نشدند که
به وی کمک
کنند، چه که
آنها آخرین
حملات دوران
احمدشاه بر
هند را هنوز
بخاطر داشتند
و بخود اجازه نمیدادند
تا افغانها
این مردمان
کوه نشین و دیرآشنا
و حادثه جو را
تهدیدی برای
سلطهای خود
بر هند
ندانند. همین
احساس خطر
بالاخره باعث
شد که دوست
محمدخان دو سال
بعد از حکومت
افغانستان
کنار رود.
وقتی دوست
محمدخان از انگلیس
استمداد کرد
که هرات نیز
در محاصرهٔ
ایران بود.
انگلیسها از
پیشروی
ایران و پیشروی
روسیه در
آسیای مرکزی
بیشتر احساس
خطر نمودند.
وقتی
انگلیسها به
درخواست امیر
دوست محمد جواب
منفی دادند،
وی نیز ناگزیر
دست به دامان
تزار روس زد.
در این وقت
انگلیس خطر را
بسیار جدّی
تلقی نموده
اعلان نمود که
برای حفظ هند
بریتانوی در
مقابل دست
درازیهای
روسیه ضرورت
میداند تا در
کابل یک حکومت
دوست انگلیس
باشد، در این وقت
شاه شجاع،
شاهزاده
مخلوع و بی
تخت و تاج سدوزایی
اعلان کرد که
هرگاه
انگلیسها در
رسیدن به
حکومت کابل به
وی کمک کنند،
او حاضر است
که پشاور را
به سیکها
واگذارد. تا
این هنگام
ایرانیها
هرات را تخلیه
کرده بودند،
اما با این
حال انگلیسها
افغانستان را
اشغال کردند،
و بدین ترتیب
نخستین جنگ
انگلیس و
افغانستان (1254 تا 1258 هجری قمری/ 1838 تا 1842 میلادی) آغاز
میشود.
جنگ
اول افغانان
با ارتش
انگلیسی-هندی (Afghans attacking the retreating British and Indian
army)؛
جنگ
اول افغان و
انگلیس (1839 تا 1842 میلادی/ از 1254
تا 1258 هجری) ؛ (First
Afghan War)
در سال 1254
هجری قمری (1838
میلادی) جنگ
بین
افغانستان و
انگلیس در بخش
جنوبی درهای
هلمند روی
داد. دوست
محمدخان که در
کابل خود را
در چنبر توطئهها
و دسایس
گرفتار دید، ناگزیر
به تبعید در
هند تن در داد.
نیروهای انگلیسی
در کابل مستقر
شدند و شاه
شجاع نیز بر حکومت
کابل دست
یافت، هم شاه
شجاع و هم
انگلیسها
درنیافته
بودند که مردم
او را نه به
عنوان شاه
بلکه حتی به
عنوان رییس یک
قبیله هم نمی
پذیرند.
نیروهای
انگلیسی از شاه
شجاع حمایت
کردند و بزودی
خود را در
حلقهای
محاصرهای
افغانهای وطنپرست
یافتند،
جنگجویان
افغان از هر سو
بر انگلیسها
حمله نمودند،
و محاصره را
روز تا روز
تنگتر ساختند.
در ژانویه 1257
هجری قمری (1841 میلادی)
انگلیسها
اعلان نمودند
که حاضرند
کابل را تخلیه
کنند. رهبران
کابل (طرفدار
انگلیس) اعلان
نمودند که
آنها بدون
آسیب خود را
به هند خواهند
رساند، و این
تضمین رهبران
کابل خشم
افغانها را
بیشتر برانگیخت،
زیرا که آنها
این رهبران را
به رسمیت نمی
شناختند. ستون
نیروهای
انگلیسی مرکب
از 4500 مرد جنگی،
عدهای زن و
کودک، 12500 خدمه
و سایر
همراهان لشکر
در میان برف
سنگین و سرمای
شدید زمستان،
کابل را ترک
کردند، اما ناگهان
مورد هجوم
قبایل خشمگین
کوه نشین قرار
گرفتند.
حمله
کننده گان
کسانی بودند
که برای بدست
آوردن غنیمت
بر ایشان حمله
نموده تمام
عفت و احساس
بشردوستی را
زیر پا گذاشته
همه را قتل
عام نمودند.
در فاصلهای
کمتر از یک
سال بعد گروهی
از نیروهای
انگلیسی برای
گرفتن انتقام
رهسپار
افغانستان
شدند. اینان
قلعه و بازار
بزرگ شهر را
به آتش کشیدند،
و هر گونه
مخالفت را
سرکوب نمودند.
تلشهای
مذبوحانه
انگلیس برای
ایجاد یک
حکومت تحت
الحمایه در کابل
علی رغم هزینهای
بسیار سنگین
مالی و
انسانی،
تقریبا هیچ ثمری
نداشت جز
دشمنی و عداوت
پایه دار
افغانها با
ایشان. شاه
شجاع که مورد
حمایت انگلیس
بود در این
گیرو دارها
کشته شد. دوست
محمدخان امیر تبعیدی
از هند به
افغانستان
بازگشت و مورد
استقبال مردم
قرار گرفت.
دوست محمد پیش
از فرا رسیدن
مرگش به سال 1279
هجری قمری (1863
میلادی)
توانست
افغانستان را
تقریبا در
همان محدودهای
که امروز است،
متحد و
یکپارچه سازد.
2) امیر شیر
علی خان (سال جلوس
1279 هجری/ 1861 میلادی)
5)
حکومت مجدد امیر
شیر علی خان (سال 1285
هجری/ 1867 میلادی)
پس از مرگ
دوست محمدخان
باز پسرانش
مانند پسران
تیمور شاه
بخاطر بدست
آوردن تخت و
تاج به جان هم
افتادند،
سرانجام
شیرعلیخان در 1285 هجری
قمری (1867 میلادی)
به حکومت
رسید. در
سالهای حکومتداری
شیرعلیخان
لندن و سن
پترزبورگ در
مذاکرهای به
این فیصله
رسیدند که
روسیه مرزهای
شمالی
افغانستان را
که کمابیش با
رود جیحون
منطبق است، به
رسمیت
بشناسد، و این
منطقه
باید
خارح از نفوذ
روسیه بماند.
با همهای این
احوال،
مشکلات و
مسائلی که در
سال 1294 هجری
قمری (1877 میلادی)
بین انگلیس و
روسیه پیش
آمد، نتایج آن
برای
شیرعلیخان در
نهایت گران
تمام شد. روسها
در مرزهای
شمالی
افغانستان
لشکر آراستند
و در سال 1295 هجری
قمری (1878 میلادی)
یک هیأت
دیپلوماتیک
به نزد امیر
شیرعلی اعزام
کردند. انگلیس
هم برا ی
اینکه از معرکه
عقب نماند
متقابلا یک
هیات سیاسی را
بطرف کابل
گسیل داشتند،
اما نگهبانان
مرزی افغانستان
هیأت انگلیسی
را در تنگه
خیبر متوقف
ساخت.
انگلیسها که
از این رفتار
حکومت کابل به
خشم آمده
بودند، اعلام
کردند که
حکومت
افغانستان
باید از این
عمل خود
عذرخواهی کند
و به هیأت
انگلیس اجازه
بدهند که وارد
کابل شود.
توضیحات امیر
شیرعلیخان نیز
انگلیس را
قانع نکرد،
لذا دومین جنگ
انگلیس و
افغان درگرفت.
قلعه
قندهار(در سال
1880 میلادی) در طی
دوران جنگ دوم
افغان با
انگلیس؛
6) امیر
محمد یعقوب
خان (سال
جلوس 1296 هجری/ 1879
میلادی)
جنگ
دوم افغان و
انگلیس
وقتی
انگلیسها از
طرف جنوب،
افغانستان را
اشغال کردند،
امیر شیرعلیخان
از روسها
استمداد کرد،
ولی پاسخی نیافت
و ناگزیر
اداره امور را
به فرزندش
یعقوب خان
سپرد و خود به
امید جلب کمک
رهسپار شمال گشت،
روسها تنها
کمکی که به وی
کردند این بود
که توصیه
نمودند به پایتختش برگردد و با
انگیسها از
در صلح درآید.
امیر شیرعلی
نا امید، افسرده
و در هم شکسته
در مزارشریف
چشم از جهان
فرو بست.
انگلیسها
اینبار نیز با
رهبرانی
پیمان بستند
که افغانها
ایشان را بحیث
رهبر نمیشناختند.
اگرچه یعقوب خان
فرزند
شیرعلیخان
بود و از طرف
وی ادارهای
امور را در
شهر کابل در
دست داشت، ولی
او نیز رهبری
نبود که مورد
قبول سران
قبایل باشد. وی
به همهٔ
خواستهای
انگلیس که
مهمترین آنها
عبارت بود از
این که
افغانستان
باید روابط
خود را با
سایر کشورهای
خارجی با
مشورت انگلیس
تنظیم کند،
گردن نهاد.
نمایندگانی
را که انگلیس
بنابر مفاد
همین معاهده
صلح (معاهده
صلح گندمک)،
در سال 1296
هجری قمری (1879
میلادی) به
کابل اعزام
نموده بود،
چند هفته بعد
به دست افغانهایی که
مخالف این
معاهده
بودند، به قتل
رسیدند.
7) امیر
عبدالرحمن
خان (سال
جلوس 1297 هجری/ 1880
میلادی)
از این رو
سه لشکر تازه
نفس انگلیسی
که هنوز آسیبی
ندیده بودند
وارد صحنه
شده، کابل و
قندهار را
اشغال کردند.
یعقوب خان بعد
از مدت کوتاهی
به هند تبعید
شد. انگلیسها
پی بردند که
اشغال
افغانستان
کار چندان مشکلی
نیست ولی
نگهداری آن خیلی
مشکل است،
بنابر این به
فکر آن
افتادند تا در
میان قبایل
کسی را بیابند
که هم مورد
قبول مردم
باشد و هم نزد
انگلیسها
مقبولیت
داشته باشد،
این آخرین
امید انگلیس
در وجود
عبدالرحمان
خان پسر عمو (کاکا)ی
امیر تبعید
شده و نوهای
دوست محمدخان
تحقق یافت.
انگلیسها از
موفقیت نه
چندان بزرگ
خویش در جنگ
دوم چشم
پوشیده، از
افغانستان
خارج شدند،
عبدالرحمان
که مردم ترُکستان
افغان را به
دور خود جمع
کرده بود، در
قبال گرفتن
شناسایی از
طرف انگلیسها
تنظیم روابط
خارجی خویش را
به ایشان
واگذاشت. در
خلال حکومت او
روسها و
انگلیسها به
توافقی قطعی
در مورد
مرزهای
طولانی افغانستان
با روسیه، از
مرزهای ایران
تا پامیر، دست
یافتند.
مرزهای جنوب
غربی انگلیس
نیز بر اساس
خط مشهور
دیورند (Durand
Line)
تعیین گشت،
انگلیسها
عبدالرحمان
را مجبور ساختند
تا معاهده
ننگین دیورند
را امضا کند
که در اثر آن
نیمی از
سرزمین پشتون ها
به قوای
بریتانیا
تعلق گرفت.
سیاست
شوم و
استعماری آن
زمان انگلیس
باعث گشت که
از آن زمان تا
کنون
افغانستان و
پاکستان موفق
نشدهاند تا
مسئله مرزی
خویش را حل
نمایند، از آن
زمان تا کنون
پیوسته یک
سلسله کشاکشهای
مرزی،
برخوردهای
نظامی و تحریکات
متقابل در
سراسر این
مرزها را به
دنبال داشته
است. امیر
عبدالرحمان
را در تاریخ
بنام یک امیر
آهنین یاد
کرده اند، چرا
که او توانست
قبایل متمرد و
نافرمان
غلزایی و
هزاره را تحت
فرمان درآورد
و یکپارچگی
افغانستان را
تأمین و تضمین
کند. اگرچه در
این مدت سایه
و سنگینی
اقتدار وی در
همهٔ گوشه و
کنار این سرزمین
احساس میشد،
اما ادغام
مردمی نافرمان
و قبایلی یاغی
در یکدیگر و
درآوردن آنان
بصورت ملتی
یکپارچه و
متحد، جز از
این طریق ممکن
نمیبود.
8) امیر
حبیب الله خان
شاه
افغانستان (از 1319 تا 1337 هجری/ از 1901
تا 1919 میلادی)
امیر عبدالرحمان
خان به سال
1319 هجری قمری (1901
میلادی) چشم
از جهان
پوشید، حبیب
الله خان پسر
بزرگش بر طبق
وصیت پدر بر جای
وی نشست. حبیب
الله خان
سیاست انزوا گرایی
پدر را دنبال
کرد، وی
همواره با
هرگونه تلاش
قدرتهای
خارجی برای
کسب
امتیازاتی در
افغانستان
مخالف بود.
حبیب الله خان
طب غربی را در
کشور رایج
ساخت و خرید و
فروش برده را
نیز لغو نمود،
و یک باب
مدرسهای
عالی را بنابر
الگوهای غربی
بنام حبیبیه تأسیس
نمود.
جنگ
اول جهانی و
بی طرفی
افغانستان و امیر
حبیب الله خان
در صحنهای
بین المللی،
روسیه و
انگلیس طی
قرارداد 1325 هجری
قمری (1907 میلادی)
سن پترزبورگ
خود یکبار
دیگر بر موافقتشان
با اینکه
افغانستان
همچنان
بایستی به مثابهای
سپری در میانهای
این دو قدرت
باقی بماند،
تاکید کردند.
در فاصله کمی
بعد از انعقاد
این قرارداد
جنگ جهانی اول
شعله ور شد.
افغانستان از
هر دو سو بشدت
تحت فشار قرار
گرفت. آلمانها
در پی آن
بودند که حمایت
و یاری
افغانستان را
نسبت به
خودشان در مقابل
انگلیسها
جلب کنند،
سلطان حمید
عثمانی (که
خود را خلیفه
مسلمین
میخواند) علیه
کفار و مشرکان
حکم جهاد داده
بود، و آشوب
طلبان هندی میکوشیدند
هر طور شده
پای
افغانستان را
به جنگ بکشند.
علی رغم
همه اینها
امیر حبیب
الله کاملاً
به قول و
قراری که برای
حفظ بیطرفی با
انگلیس
گذاشته بود
وفا کرد، و با
این کار با
مخالفتهای
شدیدی در بین
مردم خود مواجه
شد. وی در
مقابل حفظ بی
طرفی
افغانستان
تقاضا کرده
بود که با
پایان گرفتن
جنگ به این
کشور استقلال
کامل داده
شود. اما پیش
از آنکه با هر
نوع مخالفت
صریحی از
انگلیس برای
تضمین این
خواسته
بگیرد، در سال
1298 ه.ش (1919 میلادی)
به شکل مرموزی
به قتل رسید.
9) امیر
امان الله خان
(سال
جلوس 1337 هجری)
سومین
جنگ افغان با
انگلیس ، جنگ برای
استقلال
افغانستان (1919
میلادی/ 1298
شمسی)
پس از مرگ
امیر حبیب
الله خان پسر
سومش، امان
الله خان تخت
و تاج پدر را
تصاحب کرد. و
به عنوان شاه
افغانستان
پذیرفته شد.
در این روزها
احساسات ضد
انگلیسی در
بین مردم به
اوج شدت خویش
رسیده بود، زیرا
عموما معتقد
بودند که
انگلیس میبایست
در قبال
بیطرفی
افغانستان در
جنگ اول جهانی،
استقلال کامل
این کشور را
بدان باز میگرداند.
شاه امانالله
از احساسات ضد
انگلیسی مردم
استفاده
نموده، در سال
1298 ه.ش (1919 میلادی)
سومین جنگ
علیه انگلیس
را آغاز کرد. نیروهای
هوایی انگلیس
برای مدت ده
روز پشت هم شهر
جلال آباد و
نواحی خیبر را
بمباران
کردند، بعد از
ده روز جنگ
افغانستان
تقاضای آتش بس
و پیشنهاد صلح
نمود. انگلیسها هم که از جنگ اول
جهانی خسته و
فرسوده شده
بودند، با
اندکی تعلل
این تقاضا را
پذیرفتند.
برسمیت
شناختن
استقلال
افغانستان
توسط انگلیس (1921
میلادی/ 1300 شمسی)
از سوی
دیگر انقلاب
اکتبر 1917 میلادی/
1296 ه.ش در
روسیه نیز
تأثیرات خود
را داشت، و
دیگر برای
انگلیس
تهدیدی محسوب
نمیشد،
سیاست
بلشویکها عدم
مداخله در
امور دیگران
بود.
افغانستان در
نخستین
روزهای جنگ
سوم افغان و
انگلیس اعلان
استقلال نمود.
انگلیس به سال
1300 ه.ش (1921 میلادی)
طی قراردادی
در راولپندی
استقلال افغانستان
را به رسمیت
شناخت. شاه امان
الله سیاست
گوشه گیرانه
پدربزرگ و
پدرش را کنار
گذاشته دست به
یک سلسله اصلاحات
اساسی زد. این
اصلاحات شاه
مورد قبول قشر
مذهبی واقع
نشد، ملاها و
روحانیون
محافظه کار
دست به
تحریکات علیه
شاه اصلاح طلب
زدند.
امان
الله خان از
امیری به شاهی
(1927 میلادی/ 1307 شمسی)
در سال 1307
ه.ش (1927 میلادی)،
امان الله خان
نخستین رهبر
افغان بود که
عنوان خود را
از امیر به
شاه تغییر
داد، و همراه
با همسرش ملکه
ثریا از
اروپا،
ترکیه، مصر و ایران
دیدن کرد. وی
که از دیدن
تحولات در
جهان و به
ویژه کشورهای
مسلمان
همسایه (ایران
و ترکیه) شگفت
زده شده بود،
دست به
اقدامان و
اصلاحات وسیع
زد. کشف حجاب
زنان و رایج
ساختن لباسهای
اروپایی در
دفاتر و
ادارات دولتی
از نحستین
اقدامات شاه
جوان افغان
بودند که با
مخالفت
رهبران مذهبی
و ملاها روبرو
گشت، شخصی به
نام ملای لنگ
در مناطق
جنوبی
افغانستان دست
به تحریکات
علنی علیه
امان الله خان
زده و علیه وی
فتوای جهاد
داد. از سوی
دیگر نادرخان
و برادران نیز
دست بهکار
شده توطئه و
دسیسه سازی
علیه امانالله
خان را آغاز
نمودند.
در این
روزها یکبار
دیگر کشور دستخوش
آشوبها و
توطئهها و
دسایس گشت،
این آشوبها
بار دیگر
استقلال افغانستان
را تهدید مینمودند.
درین میان
جوانی بنام
حبیب الله
کلکانی با تنی
چند از یاران
وفادار و
جانباز خود از
شمال به سوی
کابل به قصد
تصرف تخت و
تاج براه افتاد.
شاه امان الله
جنگ را لازم
ندانسته تخت و
تاج را رها
کرده به هند
رفت و بقیه سی
سال عمر خود
را در اروپا
گذراند.
10) امیر
محمد نادر شاه
غازی (سال
جلوس 1348 هجری/ از 1300
تا 1312 خورشیدی/ 1921
تا 1933 میلادی)
محمد
نادرخان در
زمرة محافظان
امیر حبیب الله
خان خدمت
میکرد، و دست
آخر به
فرماندهی کل ارتش
وی منصوب گشت.
بعد از آنکه
حبیب الله خان
به قتل رسید،
خیانتهای محمد نادرخان
نیز برملا گشتند،
پادشاه جوان
افغان امان
الله خان او را
از فرماندهی
کل قوا معزول
نمود. نادرخان
به بهانهای
علاج بیماری
عازم اروپا
گردید و در
آنجا در تبانی
با انگلیس دست
به دسیسه چینی
علیه دولت
تازه بنیاد
شاه امان الله
زد، از جمله
شاه را متهم
به کفر نمود و
عکسهای جعلی بی حجاب را
از خانم شاه
(ملکه ثریا)
تهیه کرده در
بین قبایل
توزیع نمود
همچنان عکس جعلی دیگری را
تهیه کردند که
گویا شاه در
اروپا دست پاپ
اعظم را
بوسیده است،
این همه دسایس
محمد نادرخان
و برادران
باعث شدند تا
روحانیون فرصت
طلب که همواره
از حکومت هند
بریتانوی جیره
میگرفتند
علیه شاه مردم
را تحریک
نمودند. شاه
بدون جنگ و
خونریزی تخت و
تاج را رها
کرد.
امیر حبیب
الله مشهور به
کلکانی تخت و
تاج را تصاحب
نمود. نادرخان
و برادران از
طریق هند
بریتانوی
وارد پکتیا
گشته قبایل
پشتون را تحت
نام برگشتاندن
تخت و تاج به
وارث اصلی آن
شاه امان
الله، علیه امیر حبیب الله کلکانی
تحریک
نمودند. امیر حبیب الله کلکانی
نمیخواست
که جنگ کند،
او میخواست که
بدون جنگ و
خونریزی تخت و
تاج را تسلیم
نادرخان کند،
در صورتیکه به
وی و
طرفدارانش
صدمهای نرسد.
نادرخان بر
قرآن مهر نهاد
و سوگند خورد
که جان وی و
طرفدارانش در امان
خواهد بود.
حبیب الله نیز
به سوگند
نادرخان
اعتماد نموده
دست از سلطنت
کشید.
نادرخان
همراه با
قبایل جنوبی
وارد کابل شده
امیر
حبیب
الله و
طرفدارانش را
از دم تیغ
کشید و بدین
طریق حکومت
رعب و شتم را
بنا کرد.
چندین هزار
نفر قبایلی که
بیشترشان را
مردان آنسوی
مرز (هند
بریتانوی)
تشکیل میداند
نادرخان و
برادران را در
به قدرت رسیدن
همکاری نموده
بودند، در
مقابل خواهان
پاداش بودند.
نادرخان تمام
دارایی بانک
را بین ایشان
تقسیم کرد،
اقوام تشنهای
تاراج و غارت،
دار و ندار
شهر را مانند
گرگان
بیابانی تاراج
نموده با خود
به آنسوی مرز
انتقال داده و
عدهای دیگر
هم پستهای
مهمی دولتی را
تصاحب کرده ملکیتهای
مردم را نیز
بزور تفنگ از
آن خویش ساختند.
نادرخان و
برادران
اندکترین
مخالفت را نسبت
به خود و
حکومت خویش
توسط
ژاندارمرهای
خویش در نطفه
خنثی ساختند،
هزاران انسان
را به طرفداری
از امان الله
و یا به جرم
وطندوستی و
آزادیخواهی
رهسپار
زندانهای
مخوف و سیاه
چالها نموده
که
بیشترینشان
در آن سیاه چالها
جان سپردند.
آخرالامر
نادرخان در
سال 1312 خورشیدی/1933
میلادی
در اثنای
توزیع جوایز
در یک مدرسه
توسط جوانی
بنام
عبدالخالق به
ضرب گلوله
کشته شد.
برادران نادر
زمینهای بقدرت
رسیدن
برادرزادة
خویش محمد ظاهر
را مساعد
ساخته و
هیچکدامشان
ادعای تخت و
تاج را
نکردند، چه که
آنها بخوبی
میدانستند،
که نفاقهای
خانوادگی
زمینهای
نابودی ایشان
را بیشتر
مساعد خواهد
کرد، چون
ایشان در بین
مردم دارای
اعتبار و
حیثیتی
چندانی
نبودند،
ایشان را مردم
غاصب تخت و
تاج
میدانستند. از
همان روزهای
نخست ایشان
بنا حکومت
خویش را بر
غدر و مکر
نهاده بودند.
11) امیر
محمد ظاهر شاه
(سال
جلوس 1352 هجری)
پس از
ترور نادرخان
پسر ارشد وی،
ظاهر شاه در حالی
که نوزده سال
سن داشت به
عنوان وارث
تاج و تخت پدر
نامزد مقام
سلطنت گردید ؛
اما در عمل
عموهای وی
(ابتدا هاشم
خان و سپس
محمود خان) زمام
امور ممکلت را
در دست
گرفتند. هاشم
خان با
استبداد و
بیرحمی، حکومت
راند. اما
محمود خان
اندکی شیوه
ملایم تر را
در حکومت داری
پیشه ساخت. در
زمان حکومت او
آزادی های
سیاسی و فردی
کما بیش در افغانستان
رونما شد.
پس از
محمود خان پسر
برادر وی
سردار داوود
خان به عنوان
صدر اعظم زمام
امور کشور
افغانستان را
در دست گرفت.
آزادی های به
وجود آمده در
صدارت محمود
خان را سلب
نمود. او در
عین تلاش
فراوان برای
بهبود وضع
اقتصادی
افغانستان،
برای عظمت و
استیلای
بیشتر پشتون
ها نیز تلاش
فراوان به خرج
داد. و به خاطر
مسئله
پشتونستان
افغانستان را
بارها رو در
روی پاکستان
قرار داد. از
سال 1342 هجری به
بعد ظاهرخان
کوشید که زمام
امور حکومت را
خود شخصا در
دست گرفته از
نفوذ اعضای
خانواده سلطنتی
بکاهد. او با
روی کار آوردن
قانون اساسی
جدید و
پارلمان
مطابق معیارهای
جهان معاصر،
در سال 1343 هجری تحولات
سیاسی نسبتا
شگرفی را در
افغانستان
پذیرا شد.
حکومت
های معاصر
افغانستان
حکومت
محمد ظاهر شاه
پس از یازده
سال بوسیله کودتای
که توسط پسر
عمش داوود خان
انجام شد سلطنت
او ساقط شد.
جمهوريت
در افغانستان
(1352 خورشیدی/ 1974
میلادی)
روز 26
سرطان(تیر) 1352
خورشيدی/ 1974
میلادی، روز
سقوط حکومت
شاهی در افغانستان
و آغاز حکومت
جمهوری به
ریاست سردار محمد
داوودخان است.
سردار محمد
داوودخان پسر کاکا
(پسرعموی)
ظاهر شاه، که
پیشتر دو دوره
صدراعظم وی
بود، در آن سال
با استفاده از
غیبت شاه و با
همکاری شماری
از افسران
ارتش دست به
یک کودتای
بدون خونریزی زد
و با پایان
اعلام کردن
نظام شاهی،
نخستین نظام
جمهوری
افغانستان را
بنیان گذاشت.
گروه
کودتاگران به
رهبری سردار
داوودخان در
روز 25 سرطان 1352
خورشیدی
تصمیم میگیرند
که در ساعت یک
شب سه شنبه 26
سرطان(تیرماه)
کودتای خود را
برای سرنگونی
رژیم شاهی
آغاز کنند.
طرح کودتا بر
دو محور متکی بود،
اول دستگیری
همزمان تمامی
کسانی که ممکن
بود مانع
اجرای کودتا
شوند و دوم
تسلط فوری بر
مرکز تلفن و
رادیو کابل.
برای اجرای
این نقشه حدود
سیصد نفر در
نظر گرفته
شدند. تعدادی
از افراد
کودتا به دستههای
سه و چهار
نفری تقسیم
شدند و هر
گروه موظف شد
تا یک نفر از
مقامات را
دستگیر کند و
اگر از جانب
او مقاومتی
صورت گرفت به
قتل برساند.
تعدادی دیگر
از کودتاچیان
نیز وظیفه
پیدا کردند تا
همزمان مراکز
تلفن و رادیو
را در کنترل
خود بگیرند و
تماس تلفنی
مقامات دولتی
را قطع کنند.
در اولین
حرکت، یک دستگاه
بیسیم اردو
توسط حسن شرق
به منزل محمد
داوود انتقال
پیدا کرد و در
ساعت یک و نیم
شب 26 سرطان،
دستور کودتا
توسط محمد
داوود صادر
شد. همزمان،
در اولین
اقدام مقامات
دولتی بدون
آنکه مقاومتی
از طرف آنها
صورت بگیرد دستگیر
شدند. در ساعت
دو نیمه شب،
افسری به نام "پادشاه
گل" خبر
دستگیری
سردار
عبدالولی رئیس
ارکان حرب
قوای مرکز و
داماد شاه را-
که همه کاره
اردو بود- به
اطلاع
محمدداوود
رساند و در
ساعت دو و
بیست دقیقه،
مخابرات
مرکزی در
سرتاسر
افغانستان
قطع شد و مرکز
مخابرات به
دست
کودتاچیان
افتاد. و تا
ساعت شش صبح
نیروهای
کودتا در
تمامی نقاط
کابل مسلط
شدند.
صبح
روز 26
سرطان(تیرماه)،
رادیو کابل
برنامههای
عادی خود را
قطع کرد و فقط
آهنگهای نظامی
و حماسی پخش
میکرد و پخش
موزیک نظامی
مرتب ادامه
داشت تا اینکه
در ساعت هفت
صبح سردار
داوود به
رادیو کابل
آمد. گوینده
رادیو، مردم
را به شنیدن
بیانیه سردار
محمدداوود
دعوت کرد.
رهبر
کودتاچیان، بیانیه
خود را با این
عبارات آغاز
کرد:
"بسمالله
الرحمن الرحیم،
خواهران
و برادران
عزیز سلام
بنده
در طول مدت
مسئولیتهای
مختلف در خدمت
وطنم همیشه در
جستجوی هدفی بودم
که برای مردم
افغانستان،
مخصوصاً طبقات
محروم و نسل
جوان مملکت
ما، یک محیط
مثبت و واقعی
نشو و نمای
مادی و معنوی،
میسر گردد و
در آن، همه
افراد وطن ما
بدون تبعیض و
امتیاز، در
راه تعالی و
عمران وطن خود
سهم گرفته و
احساس
مسئولیت
نمایند... "
داوودخان
در این
سخنرانی که از
قبل آماده شده
بود، اولین
حکومت جمهوری
در افغانستان
را به مردم
تبریک گفت و
رژیم پادشاهی
را رژیم مطلق
العنان، و
دموکراسی
متکی بر
قانوان اساسی
را دموکراسی
قلابی خواند و
جمهوری و
دمکراسی واقعی
را به مردم
وعده داد.
استعفای
ظاهرشاه
در
زمان کودتا،
ظاهر شاه در
شهر ناپل
ایتالیا بود.
او پس از
شنیدن خبر
کودتا به رم
رفت و چند روز
بعد نوراحمد
اعتمادی سفیر
افغانستان در
ایتالیا که
همواره نقش
میانجی را بین
او و داوودخان
بازی میکرد،
به شاه پشنهاد
میکند که از
سلطنت استعفا
داده و کودتای
داوود را
بپذیرد و
جمهوریت وی را
به رسمیت
بشناسد تا در
عوض،
داوودخان نیز
خانوادهاش
را به رم
بفرستد. ظاهر
شاه نیز
پشنهاد را میپذیرد
و نامهای
برای داوود میفرستد:
"برادرم
جلالتماب
رئیس جمهور!
از
موقعی که خبر
جریانات اخیر
را شنیدم تا
این دم فکرم
متوجه وطن من
بوده و برای
آینده آن نگران
بودم. مگر (اما)
همین که
دریافتم مردم
افغانستان
بغرض آینده
امور ملی خود
از رژیم جمهوریت
با اکثریت
کامل استقبال
نمودهاند،
با احترام از
اراده مردم
وطنم، خود را
از سلطنت
افغانستان
مستعفی میشمارم
و بدین وسیله
تصمیم خود را
به شما ابلاغ
میکنم. در
حالی که آرزوی
من سعادت و
اعتلای وطن عزیز
من است، خود
را به حیث یک
فرد در
افغانستان
زیر سایه بیرق
افغانستان
قرار میدهم.
دعای من این
است که خداوند
بزرگ و توانا
همواره حامی و
مددگار وطن
وطنداران من
باشد. والسلام
سردار
داوود با
دریافت این
نامه، سردار
احمدشاه،
ملکه حمیرا و
سایر افراد
خانواده شاهی
را توسط
هواپیما به رم
فرستاد. اما
سردار عبدالولی
را که منتظر
محاکمه بود
اجازه نداد که
همراه آنها
برود، شاه
ولیخان نیز
که نخواست
فرزندش را ترک
کند در کابل
ماند. برخی از
صاحبنظران
معتقدند که
استعفای محمدظاهر
از پادشاهی و
تایید کودتا،
بزرگترین اشتباه
زندگی او و
ضربه محکمی بر
بنیان
مشروطیت بود،
که به موجب
قانون اساسی،
شاه باید از
آن پاسداری میکرد.
محمد
داوود نخستین
رییس جمهور
افغانستان
روز 27
سرطان 1352
خورشیدی،
محمدداوود به
وزارت دفاع رفت
و اولین جلسه
کمیته مرکزی
جمهوری، با
حضور او
برگزار شد و
در روز 28
سرطان، این
کمیته
محمدداوود را
به عنوان رئیس
جمهور و
صدراعظم و حسن
شرق را به
معاونت صدراعظم
برگزید. چند
روز بعد،
کمیته مرکزی
دولت جمهوری،
نام اعضای
کابینه را
اعلام کرد که
در میان آنها
چند نفر از
اعضای حزب
دموکراتیک
خلق (جناح
پرچم) که در
پیروزی کودتا
نقش اساسی
ایفا کرده
بودند، نیز
حضور داشتند.
سردار
محمدداوود
پسر کاکای
ظاهر شاه که
همواره در قدرت
با شاه شریک
بود، هیچگاه
در زندگی به
مقام دوم راضی
نمیشد، اینک
خود به
بالاترین
مقام در
افغانستان رسیده
بود.
کودتای
خونین برعلیه
محمد داوود
خان (7
اردیبهشت ماه
1357 خورشیدی/ 1979
میلادی)
جمهوری
داوودخان،
پنج سال بعد
در هفتم ماه
ثور (اردیبهشت
سال 1357
خورشیدی)، با
کودتای دیگری
توسط افسران چپگرای
ارتش به پایان
رسید. این
کودتا، که برخلاف
کودتای
داوودخان،
سفید و بدون
خونریزی نبود،
با کشته شدن
شمار زیادی به
پیروزی رسید.
چگونگی
کودتای
رهبران حزب
دموکراتیک
خلق
با
آنکه نخستین
تحرکات نظامی
به منظور
سرنگون کردن
جمهوری داوود
خان، در
صبحگاه هفتم
ثور، برای
وزارت دفاع
دولت داوود
خان تا حدُی
غافلگیرکننده
بود، اما
امکان چنین
تحولی و بوی
دود و باروت،
از حداقل ده
روز پیشتر از
هفتم ثور، به
مشام میرسید.
اواخر
فروردین ماه 1357
خورشیدی
چندین
روز قبل و در 28
حمل 1357 خورشیدی/
1979 میلادی،
میراکبر
خیبر، یکی از
رهبران حزب
دموکراتیک
خلق، در
نزدیکی مطبعه
دولتی در
مکروریان دوم
شهر کابل، به
ضرب گلوله به
قتل رسید. و در 29
حمل 1357
خورشیدی،
حفیظالله
امین که مسئول
سازمان نظامی
جناح خلق بود،
یک روز پس از
کشته شدن
میراکبر
خبیر، دست به
کار شد و
وضعیت را در
داخل سازمان
نظامی به حالت
آماده باش
درآورد.
حفیظالله
امین، به گفته
محمدعزیز
اکبری، که با
او رابطه
نزدیک داشت،
در همین روز،
وظایفی را به
مسئولین
نظامی سپرد و
گفت که احتمال
دارد رژیم داوود
خان در پی
حمله به حزب
دموکراتیک
خلق باشد. و در 30
حمل 1357
خورشیدی،
مراسم به خاک
سپاری جنازه
میراکبر خیبر
که از سوی حزب
دموکراتیک
خلق برنامهریزی
شده بود، به
یک نمایش بزرگ
قدرت تبدیل شد.
برخی رهبران
حزب، از جمله
نورمحمد ترهکی
و ببرک کارمل،
بر سر گور
میراکبر خیبر
سخنرانی
کردند و با
تاکید بر
اینکه انتقام
هر قطره از
خون خیبر را
خواهند گرفت،
عملا علیه
داوود خان
رییس جمهور
افغانستان
اعلام جنگ
کردند.
بازداشت
نورمحمد ترهکی
و ببرک کارمل
از رهبران حزب
دموکراتیک
خلق در 5
اردیبهشت ماه
1357 خورشید (1979
میلادی)
سخنرانی
رهبران حزب
دموکراتیک
خلق در مراسم
به خاک سپاری
میراکبر خیبر
و آنچه که
قدرتنمایی
بزرگ حزبی
تلقی شد،
داوود خان را
خشمگین کرد.
بدنبال این
سخنرانیها،
برخوردهای
تند داوود خان
با سران حزب
دموکراتیک
خلق آغاز شد و
شامگاه پنجم
ثور، رادیوی
دولتی
افغانستان،
خبر بازداشت
شماری از رهبران
حزب به شمول
نورمحمد ترهکی
و ببرک کارمل
را پخش کرد.
برخی دیگر از
رهبران جناح
خلق نیز در
خانههایشان
توقیف شدند و
عدهای دیگر
در جاهای
مختلفی خود را
پنهان کردند. حفیظالله
امین، رهبر
سازمان نظامی
جناح خلق، از
جمله کسانی
بود که در
منزلش تحت
مراقبت قرار
گرفت، اما این
مراقبت، او را
از طراحی و
صدور دستور
کودتا باز
نماند.
ششم
ثور 1357 خورشیدی
عبدالرحمان،
پسر حفیظالله
امین، دستور
آغاز کودتا را
از پدرش به سیدمحمد
گلاب زوی، عضو
کمیته مرکزی
رساند. آنگونه
که از سیدمحمد
گلاب زوی، در
کتاب
افغانستان در
قرن بیستم نقل
شده، او
توانست پیام
حفیظالله
امین را تا
ساعت یک همان
شب، به همه
قطعات و
واحدهای
هوایی و زمینی
برساند. محمد
اسلم وطنجار و
عبدالقادر،
رهبری نیروهای
هوایی و زمینی
را برای آغاز
کودتا بر عهده
گرفتند و همه
تدابیر برای
در هم کوبیدن
وزارت دفاع،
فرودگاه کابل
و کاخ ریاست
جمهوری اتخاذ
شد و نیروها
در انتظار
سپیده دم و
آغاز کودتا
ماندند.
سرانجام
روز سرنوشت ساز
؛ به قدرت
رسیدن شورای نظامی
(هفتم
اردیبهشت ماه
1357 خورشیدی/ 1979
میلادی)
هفتم
ثور 1357 خورشیدی/
1979 میلادی
سرانجام روز
سرنوشت ساز فرا
رسید و صبح
روز هفتم ثور،
نخستین
تحرکات نظامی
علیه دولت
داوود خان
آغاز شد.
صبحگاه، کاروان
تانکهای قوای
چهار زره دار،
از بیست
کیلومتری شرق
شهر کابل به
سوی مرکز شهر
حرکت کردند.
بنا بر بعضی
روایت ها،
فرمانده گارد
ریاست
جمهوری،
نخستین کسی
بود که به
داوود خان از
"تحرکات
مظنون" خبر
داد. قوای
پانزده زره
دار، از سوی
وزارت دفاع
دستور گرفت که
مانع از
پیشرویی
تانکها به سوی
مرکز شهر شوند،
اما فرمانده
این قوا در
جواب گفت که
نیروهایش از
صبح زود در
محاصره قوای
چهار زره دار
قرار گرفتهاند.
سایر تلاشهای
وزارت دفاع
نیز برای سد
کردن راه
تانکهای قوای
چهار زره دار
به جایی نرسید
و آنگونه که
رزاق مامون،
روزنامهنگار
افغان میگوید،
درست سر ساعت
دوازه ظهر،
نخستین گلوله
تانک،
ساختمان وزارت
دفاع را هدف
قرار داد و
این حمله،
رابطه میان
رییس جمهور،
وزارت دفاع و
فرماندهان
ارتش را قطع
کرد. اما
حملات هوایی
که به رهبری
عبدالقادر،
از فرودگاه
بگرام به هدف
کاخ ریاست جمهوری
صورت گرفت،
ضربههای
سنگینی بود که
سرانجام،
مقاومت داوود
خان را که خود
اسلحه بدست گرفته
و علیه
کودتاگران میجنگید،
در هم شکست. به
این ترتیب،
کودتای هفتم
ثور به شکل
غافلگیرکنندهای
به پیروزی
رسید و شامگاه
همین روز،
حفیظالله
امین، سقوط
خاندان
سلطنتی و به
قدرت رسیدن
شورای نظامی
را از طریق
رادیوی دولتی
افغانستان
اعلام کرد.
رییس
جمهورهای حزب
دموکراتیک
خلق (افغانستان)
حزب
دموکراتیک
خلق که توسط
کودتا در سال 1357
خورشیدی/
اواخر آوریل 1979
میلادی بر روی
کار آمد ، چهار
تا به اصطلاح
رئیس جمهور
(تره کی، حفیظ
الله امین،
ببرک کارمل،
نجیب الله) را
به افغانستان
تجربه داد.
1-
نورمحمد تره
کی (از 1357 تا 1358
خورشیدی/ از 1978
تا 1979 میلادی)
در 27 آپريل سال 1978 میلادی
در ساعات
بعد از نيمه
شب (هفتم
ارديبهشت 1357 خورشیدی
و سال
انقلاب ايران)
حزب كمونيست
افغانستان به
دبيرکلی
نورمحمد تره کی
كه دو شاخه آن
«خلق و پرچم»
بار ديگر متحد
شده بودند در
اين كشور دست
به كودتا زد و
از 28 آپريل قدرت
را به دست
گرفت.
محمدداودخان
69 ساله كه خود
با انجام
كودتا بر ضد
محمد ظاهر شاه
(پسر عّمش) به
رياست
افغانستان
دست يافته بود در 28
آپريل 1978 میلادی و پس از يک
روز مقاومت
کشته شد. با او
هجده تن از
بستگان و گروهی
از همكارانش
هم كشته شدند.
محمدداودخان
كه در ژوئيه 1973 میلادی
نظام حكومتی افغانستان
را تغيير داده
و جمهوری
كرده بود پنج
سال حكومت
كرد. وی قبلا هم
صدراعظم
افغانستان
بود.
كودتا
توسط افسران
كمونيست
افغانستان از
جمله ژنرال
عبدالقادرخان
معاون نيروی
هوایی اين كشور و
محمد اسلم
وطنجار صورت
گرفته بود. در جريان
كودتا، محمد
نعيم برادر
محمدداودخان (كه
سابقا سفير
افغانستان در
واشنگتن بود)
نيز كشته شد. براندازی
محمدداودخان
از زمانی
وارد مرحله
جدّی خود شده بود
كه ميراكبر
خيبر معروف به
«پرچم» و دبير اول
شاخه پرچم حزب
كمونيست
افغانستان و از رهبران
حزب كمونيست
(حزب دمكراتيك
خلق) افغانستان
در شهر كابل
بر اثر اصابت
گلوله كشته
شده بود. كمونيست
ها (عمدتا
دانشجويان،
آموزگاران و كارمندان
جوان ادارات)
مراسم تدفين و
ترحيم او را
به تظاهرات ضد
دولتی گسترده
مبدل كرده
بودند.
محمدداودخان
كه با اين
وضعيت رو به
رو شده بود
دستور داده
بود كه بقيه
سران كمونيست
از جمله
نورمحمد تره
کی و ببرک
كرمل را
دستگير و بازداشت
كنند. قتل
ميراكبر خیبر
بهانه كودتا
بود و به باور
پاره ای از
آگاهان،
تصميم به حذف
محمد داودخان
از زمانی
گرفته شده بود
كه ميان او و
برژنف در مسكو
مشاجره لفظی
روی داده بود.
سردار محمد
داودخان قبلا
متمايل به
شوروی بود و
دوستی با اين دولت
را بر نزدیکی
با غرب ترجيح
می داد. داودخان
در پی اين
مشاجره دست به
مسافرت های پی
در پی به
كشورهای دوست
آمريكا از
جمله ايران و
مصر زده بود و
ظاهرا قصد خود
از دور شدن از
مسكو را با
سران اين
كشورها در
ميان نهاده بود.
در زمان رياست
جمهوری محمد
داودخان بود
كه حزب
كمونيست
افغانستان به
عضوگيری در
ارتش و پليس
دست زده بود و
یک سازمان
نظامی
نيرومند برای
خود به
وجودآورده
بود. گفته شده
است كه حفيظ
الله امين
رابط اصلی حزب
با آن سازمان
نظامی بود.
حزب
كمونيست
افغانستان در
سال 1963 میلادی و
در دوره ای كه
محمد ظاهرشاه
در آن كشور
فضای باز سياسی
اعلام كرده
بود و داشت
سلطنت را از
صورت قرون
وسطایی خود
(سلطنت كل
فاميل) خارج
می ساخت رسميت
خود را اعلام
كرده بود. در
آن زمان نور
محمد تره کی
سردبير
خبرگزاری
باختر بود. در
پی وقوع
كودتای آپريل
1978 میلادی
افغانستان،
شورای نظامی
انقلاب تشكيل
و اين شورا
رياست دولت
انقلاب را به نورمحمد
تره کی
روزنامه نگار
ماركسيست
افغانی که در
آن زمان 61 ساله
و غزنوی (از ايالت
غزنه) بود
سپرد و اعلام
داشت كه برای
خروج
افغانستان از
وضعيت قرون
وسطایی و
حكومت سران
طوايف (ملوك
الطوایفی) و
قرار گرفتن در
مسير پيشرفت و
مدرنيزه شدن،
جز انجام
انقلاب راه ديگری
وجود نداشت و
انقلاب یعنی
وداع صد درصد با
گذشته و تحقق
تغييرات كامل
و قطع مسير
پيشين و ... و
افزوده بود كه
انگلستان نمی
خواهد
افغانها را به
حال خود وا
بگذارد و یک
افغانستان بی
طرف مانعی بر
سر راه تامين
منافع آمريكاست
و .... دولت ايران
(نظام سابق) از
جمله نخستين
دولت هایی بود
كه دولت
كمونیستی
نورمحمد تره
کی را برسميت
شناخت. روز پس از
تغيير دولت
افغانستان،
دانشجويان و
كمونيستهای
افغانی در
ميدانهای
كابل اجتماع و
شادمانی
كردند و در
خيابانهای
شهرهای اين
کشور برقراری
نظم از جمله
امور ترافیک
را به دست گرفتند
و ... پس از اين
تغييرات
حكومتی در
افغانستان،
بسياری از
مقامها و
بزرگان افغان
به كشورهای
همجوار از
جمله ايران
پناهنده شدند.
2- حفیظ
الله امین
(چند ماه در 1358
خورشیدی/ 1979
میلادی)
درخواست
مداخلهی
نظامی ارتش
شوروی توسط حفیظ
الله امین
در پاييز
سال بعد، حفيظ
الله امين یکی از مقامات
دولت بر ضد نورمحمد
تره کی
(رئيس دولت)
كودتا كرد كه
در اين ماجرا نورمحمد
تره کی
كشته شد و
هواداران او
حفيظ الله امین را، «فردی
در ارتباط با
آمريكا» اعلام
كردند. حفیظ
الله امین پس از قتل
نورمحمد ترهکی
رئیس جمهور افغانستان
و رهبر حزب
کمونیست این
کشور شده و قدرت
را به مدت 100
روز در دست
گرفته بود، او اقدام
به کشتار مردم
افغانستان
کرد و با خارج شدن
کنترل این
کشور از دستش،
به بهانهی
شورش قبایل
افغانستان از
طرف دولت
غیرمشروع خود از نیروهای
ارتش شوروی
درخواست
مداخلهی
نظامی و
لشکرکشی به
این کشور را
کرد.
حفیظ الله امین سرانجام به
ضرب گلولهی
یک افسر روسی
در 27 دسامبر 1979
میلادی به
قتل رسید (از طرفی
دیگر گفته
میشود حفیظ الله
امین در27
دسامبر 1979
میلادی طبق
برنامۀ از پیش
در نظرگرفته
شده، نخست
مسموم و چند
ساعت بعدتر به
قتل رسید. سپس
جسد او را در
قالینی پیچیده
و در عقب قصر
دارالامان به
خاک سپردند) و
بجای او ببرک
کارمل نشست.
ارتش
سرخ در
افغانستان (از
1979 تا 1989 میلادی)
ورود
نيروهای
شوروی به
كابل، «مسئله
افغانستان» را
(كه ريشه در
رقابت های
مسكو و غرب و
در آن زمان
لندن داشت)
زنده كرد و به یک
كشمكش بزرگ
ميان قدرتها
تبديل شد.
نيروهای شوروی
تا سال 1989 میلادی در
افغانستان
ماندند و با
مجاهدان
(نيروهای
اسلامی) كه از
سوی آمريكا و پاكستان
حمايت و از
جانب دولت
سعودی کمک مالی می شدند
جنگيدند و 13 تا 15
هزار كشته
متحمل شدند. با خروج
شوروی از
افغانستان
آغاز فروپاشی
آن اتحاديه
بشمار آورده
شده است.
3- ببرک
کارمل (از دی
ماه 1358 تا
اردیبهشت ماه
1365 خورشیدی/ از 1980
تا 1986 میلادی)
ببرک
کارمل سومین
رییس جمهوری
دولت به رهبری
حزب دموکراتیک
خلق
افغانستان
است. او در ششم
جدی/ دی 1358 ه.ش،
همزمان با
اشغال نظامی
افغانستان
توسط ارتش سرخ
شوروی سابق
بار دیگر به
قدرت بازگشت و
به عنوان رئیس
جمهوری آغاز
به کار کرد.
ببرک کارمل با
آغاز کار خود
در مقام ریاست
جمهوری،
زمانی که دیگر
حفیظ الله
امین کشته شده
بود،
کارکردهای
امین را به
شدت مورد
انتقاد قرار
داد و او را
"فاشیست و
سفاک" خواند.
کارمل
در شش سالی که
در این مقام
بود کوشش کرد دست
به اصلاحاتی
در اهداف،
برنامه ها و
سیاست های حزب
و نظام بزند و
شورشهای
مجاهدین را،
که با حمایت
گسترده
کشورهای غربی
و اسلامی به
همراه بود،
خاموش کند.
بازگرداندن
رنگ پرچم کشور
افغانستان از
سرخ به سه رنگ
سنتی سرخ،
سیاه و سبز،
مشارکت اقوام
در سطوح مختلف
نظام و احترام
به آئین های
مذهبی از
کارهایی بود که
او به همین
هدف و برای
جلب حمایت مردم
روی دست گرفت.
کارمل
برای نخستین
بار یک فرد
شیعه و هزاره
را به نخست
وزیری کشور
برگزید و
هزاران
زندانی سیاسی
را از زندان
آزاد کرد. او
به مسجد برای
ادای نماز رفت
و تلاشهای
نافرجامی را
به راه انداخت
تا روابط
نزدیکی با
کشورهای
اسلامی، از جمله
کشورهای
همسایه برقرار
کند. اما این
کارها به هیچ
وجه از شورشهای
گسترده و روز
افزونی که
علیه دولت او
در سراسر کشور
به حمایت غرب
و کشورهای
اسلامی پا گرفته
بود، نکاست.
با
روی کار آمدن
میخائیل
گورباچف به
عنوان رئیس
جمهوری شوروی
سابق، سیاست
های این کشور
هم در مورد
افغانستان
تغییر کرد و
مقدمات کنار
زدن ببرک
کارمل از قدرت
هم در
افغانستان
آغاز شد. ببرک
کارمل در
ثور/اردیبهشت 1365
خورشیدی(ه.ش)
از دبیر کلی
حزب
دموکراتیک
خلق کنار زده
شد و در عقرب/
آبان همان سال
توسط نجیب
الله از ریاست
جمهوری هم
برکنار شد.
ببرک
کارمل پس از
استعفایش چند
سال در مسکو
بود تا این که
در سال 1371
خورشیدی تحت
حمایت ژنرال
عبدالرشید
دوستم به شمال
افغانستان و
شهر حیرتان در
مرز با ازبکستان
بازگشت، اما
دیگر هرگز
سهمی در سیاست
پرُ آشوب کشور
به دست
نیاورد. او
سالها در آن
جا ماند و پیش
از سفر آخر به
مسکو (پس از
سقوط شوروی)، دولت
شوروی حتی به
او ویزا نداده
بود که به دیدار
خانواده اش به
مسکو برود. او
سرانجام در 13
قوس/ آذر 1375
خورشیدی در
شهر مسکو
درگذشت و جسد
او را در شهرک
بندری
حیرتان، در
شمال
افغانستان به
خاک سپردند.
4-
داکتر نجیب
الله (از 1366 تا 1371
خورشیدی/ از 1987
تا 1992 میلادی)
داکتر
نجيب الله در
سال 1947 ميلادی
در يک خانواده
احمد زئی
غلزیی پشتون
تولد شد. پدرش
تاجر اموال
افغانی به
پاکستان بود.
نجيب الله
تحصيلات
ابتدائی خود
را در ليسه
عالی حبيبيه
به پايان
رساند و سپس
راهی دانشکده
طب، دانشگاه
کابل شد، و در
سال 1975 ميلادی
سند فراغت خود
را از اين
موسسه دريافت
کرد. در دوران
مکتب در سال 1965
ميلادی عضويت
حزب دموکراتيک
خلق
افغانستان را
گرفت و از اثر
فعاليت های
سياسی خود
چندين مرتبه
به زندان
کشانيده شد.
بعد از کودتاه
ثور، در سال 1978
ميلادی بحيث
سفير جمهوری
افغانستان در
تهران مقرر
شد، اما بزودی
به اتهام
کودتاه عليه
رژيم از حزب
اخراج گرديد.
داکتر نجيب
الله تا اواخر
حکومت حفيظ
الله امين در
بيرون از کشور
ماند، وقتی در
دسامبر 1979
میلادی ببرک
کارمل روی کار
آمد، وی نيز
به افغانستان
برگشت و بزودی
بحيث رئيس
خدمات امنيتی
دولت مقرر گرديد.
داکتر نجيب
الله در اين
پست برای مدت 6
سال ماند، در
اين دوران
نجيب متهم به
روش غير انسانی
با مخالفين
دولت
کمونيستی شده
است. او در سال 1986
میلادی
جانشين ببرک
کارمل بحيث
منشی حزب دموکراتيک
و سپس رئيس
جمهور
افغانستان
گرديد. در سال
های 1988 تا 1990
میلادی کميته
مرکزی حزب را
پاکسازی کرد،
و به آرايش مجدد
حکومت پرداخت.
در
مارچ 1990 میلادی
داکتر نجيب
الله قادر شد
کودتاه وزير
دفاع خلقی خود
شهنواز تنی که
به نام کودتاه
"گلبدين- تنی"
موسوم است،
شکست بدهد. در
اين کودتاه
گلبدين حکمت
يار، شهنواز
تنی را حمايت
می کرد. در
اواخر دوران
حکومت اش
داکتر نجيب
الله متقاعد
شد، مسئله
افغانستان از
طريق نظامی حل
نميشود، و
کوشش فراوان
کرد تا اين
مشکل از طريق سازمان
ملل متحد حل
شود، اما وقت
با وی ياری نکرد
و مجاهدين
تمام مناطق
افغانستان را
در کنترول خود
در آوردند.
نجيب الله
خواست افغانستان
را ترک گويد،
اما توسط
نيروهای جنرال
دوستم موتر
حاملش متوقف
شد، و نجيب
الله مجبور شد
در دفتر
سازمان ملل در
کابل پناه
ببرد.
در
دوران حکومت
مجاهدين نجيب
در دفتر
سازمان ملل
ماند، اما به
مجرد دخول
طالبان به
کابل، گروهی
از طالبان به
دفتر سازمان
ملل يورش
بوردند و نجيب
الله را بقتل
رسانيدند.
نجيب الله در
قريه ابای خود
در پکتيا دفن
است. نجيب متأهل
بود، و خانمش
از قوم محمد
زئی ميباشد.
در زمان دکتر
نجيبالله
بود که قوای
ارتش سرخ از
افغانستان
بیرون رانده
شد.
دولت
موقت دو ماهه
صبغتالله
مجددی (بهار 1371
میلادی/ 1992
میلادی)
صبغت
الله مجددی در
سال 1305 خورشیدی
در یک خانواده
روحانی در شهر
کابل به دنیا
آمد. او از
مشایخ طریقت
نقشبندیه و
منتسب به شیخ
احمد سرهندی،
معروف به مجدد
الف ثانی است.
در سال های
های 1368 و 1369
خورشیدی که
حکومت در
تبعید
مجاهدین در
پاکستان ساخته
شد، صبغت الله
مجددی به
عنوان رئیس
دولت اسلامی
افغانستان
تعیین شد. و پس
از پیروزی
مجاهدین،
آقای مجددی در
بهار سال 1371
خورشیدی برای
دو ماه به
عنوان رئیس
دولت موقت
مجاهدین
انتخاب شد و
دولت را رسما
از فضل الحق
خالقیار،
نخست وزیر
دولت نجیب
الله تحویل گرفت.
صبغت الله
مجددی پس از
دو ماه، زمام
داری سکان
دولت اسلامی
را براساس
توافقات
اسلام آباد به
برهان الدین
ربانی رهبر
جمعیت اسلامی
سپرد.
برهانالدين
ربانی و دولت
مجاهدين (از 1371
تا 1375 خورشیدی/
از 1992 تا سپتامبر
1996 میلادی)
برهان
الدین ربانی و
عدهای ديگر
از فعالان
اسلامگرا که
تحت تعقيب حکومت
محمد
داوودخان
بودند از
افغانستان
خارج شده و به
پاکستان فرار
نمودند و در
آنجا احزاب اسلامگرا
و حکومت
ذوالفقار علی
بوتو که روابط
سردی با دولت
افغانستان به
خاطر مسئله
پشتونستان
داشت از آنها
پذيرایی نموده
و دست به مسلح
سازی مهاجران
نهضت اسلامی زد
تا آنها را
برای
براندازی
حکومت محمد
داوودخان
آماده سازد
اما عدهای از
رهبران نهضت
اسلامی از
جمله ربانی
مخالف جنگ
مسلحانه عليه
حکومت محمد
داوودخان
بودند و به
خاطر نزدیکی
بعضی از حلقههای
نهضت اسلامی
به دولت وقت
پاکستان
عناصر ميانه
روتر مهاجران
که زير فشار
قرار گرفتند پاکستان
را ترک کردند
و ربانی به
عربستان سعودی
رفت. حزب
ربانی یکی از
قوی ترين
احزاب سياسی در
کنار ديگر
احزاب مخالف
دولت
افغانستان
بود. اين حزب،
مشی معتدل داشته
و به باور
کارشناسان
مسائل سياسی
افغانستان از
آغاز تأسيس
تحت تأثير
جنبش اخوان
المسلمين مصر
بود.
برهان
الدین ربانی
تا پايان
حکومتهای
تحت الحمايه
شوروی سابق،
همواره با آن
حکومتها
درگير و
خواهان خروج
نيروهای شوروی
سابق از
افغانستان و
سپردن حکومت
به مجاهدين
افغان بود.
برهان الدین
ربانی پس از
پيروزی
مجاهدين و
شکست دولت
داکتر نجيب
الله در 28 ژوئن
سال 1992 ميلادی،
رییس جمهور
موقت
افغانستان شد
و تعيين رییس
جمهور
افغانستان به
شورای اهل حل
و عقد (لویی
جرگه) واگذار
گرديد که خود
برهان الدین
ربانی آن را
تشکيل داده بود
و عمدتاً
متشکل از
جمعیتیها
بود.
شورای
حل و عقد نيز
در 30 دسامبر
سال 1992 ميلادی،
برهان الدين
ربانی را به
عنوان نخستين
رئيس جمهور
رسمی حکومت
مجاهدين در
افغانستان
انتخاب کرد.
دولت مجاهدین
و برهان الدین
ربانی حدود
چهار سال
حکومت کردند
آنان نیز
همواره با جنگ
های خونین
داخلی مشغول
بودند.
حکومت
مجاهدين در 26
سپتامبر 1996
ميلادی کابل
را که زير
حملات شديد
طالبان قرار
داشت به
طالبانی ها
واگذار نمود
اما برهان الدین
ربانی که مقر
حکومت را به
مزارشريف
انتقال داده
بود هنوز به
عنوان رییس
جمهور رسمی
افغانستان
شناخته میشد
هرچند به مرور
زمان قلمروش
را از دست
داده بود و
فقط بر ده
درصد کشور
حکومت داشت.
ملا محمد عمر
و امارت
طالبان (از 1375 تا
1380 خورشیدی/ از
سپتامبر 1996 تا
دسامبر 2001
میلادی)
سرانجام
در سال 1375
خورشیدی
نیروهای
مجاهدین
بوسیله
طالبان از
کابل و بسیاری
از نقاط دیگر
افغانستان
رانده شدند.
طالبان که به وسیله
پاکستان و
برخی از
کشورهای دیگر
به وجود آمده
بودند، از برج
قوس 1373 خورشیدی (
1994 میلادی) تا
اواخر سال 1380
خورشیدی (2001 میلادی)
با قساوت و بی
رحمی بی سابقه
در افغانستان
حکومت راندند.
تا پس از
حوادث یازده
سپتامبر 2001
میلادی که آمریکا
و هم پیمانانش
به افغانستان
حمله کرده با همکاری
جبهه متحد
شمال حکومت
طالبان را
خاتمه دادند.
در این مدت
فردی به نام
ملا محمدعمر رهبری
حکومت طالبان
را به عهده
داشت.
طالبانی
ها یا «تحریک
اسلامی
طالبان»
در زمانی
که مردم
افغانستان از
جنگ های تنظیمی
بین گروههای نام
نهاد جهادی و
درگیریهای
خونین و
ویرانگر قومی
و باندی به
ستوه آمده
بودند، با حمله ی
گروه مسلحی در
آن زمان که ناشناس بودند، به منطقه ی
مرزی «اسپین
بولدک» در
ولایت قندهار در
تاریخ 1373/7/22 ، ابراز
وجود کرد.
این گروه
که با شعار
تأمین امنیت و اجرای
شریعت اسلامی
پا به عرصه ی
بحران افغانستان
گذاشت، به
زودی شهر
قندهار را بدون
درگیری به
تصرف خود در
آورده و آن جا
را مرکز خود قرار
داد. هرات در
تاریخ 1374/6/14 ، و
کابل در تاریخ 1375/7/5 ، به
تصرف طالبان
در آمد و
مزارشریف و
بامیان نیز در سال 1377 خورشیدی، به دست این
گروه سقوط
کرد. تا سال 1379
خورشیدی،
تقریباً
هشتاد در صد
خاک افغانستان
تحت کنترل
طالبان قرار
گرفت. طالبان،
اداره ی به
شدت متمرکزی
بوجود آورده بود که
شامل نهاد
هایی به این
شرح می گردید:
1-
مقام
امارت: ملا
محمد عمر مجاهد، رهبر
طالبان در
مورخه ی 74/1/14 ، از سوی حدود 1500
تن از علمای
پشتون در
قندهار، با دریافت
عنوان
امیرالمؤمنین،
به مقام امارت
گماشته شد.
2-
شورای
عالی مرکزی: این شورا
که مرکز آن در
قندهار قرار
داشت، متشکل از
سران و رهبران
طالبان بود. شورای
عالی مرکزی که
رهبری آن به
عهده ی ملا محمد
عمر مجاهد،
قرار داشت،
هسته ی اصلی رهبری
طالبان را
تشکیل می داد.
3-
شورای
عمومی امارت
اسلامی
افغانستان
(شورای قندهار): این
شورا که در
مورد مسائل
کشوری تصمیم
گیری میکرد
متشکل از
نمایندگان ولایتهای
تحت کنترل
طالبان بود.
4-
شورای
سرپرست امارت
اسلامی
افغانستان: این
شورا مسؤولیت
هدایت و رهبری
کابینه ی
طالبان را در کابل
به عهده داشت.
اولین رییس
شورای سرپرست و
کابینه ی
طالبان ملا
محمد ربانی
بود. کابینه
طالبان در سال
1376
خورشیدی متشکل از 25
وزارت بود.
نشریه
«میثاق ایثار»
ارگان نشراتی
حزب اسلامی
حکمت یار، در
رابطه با طالبان و
چگونگی ایجاد
و اهداف آن
چنین می نویسد:
« ... این حرکت از
نخستین روز تولدش
طبق پلان (= طرح) سفیر
سابق
انگلستان در
اسلام آباد و
به دست «جنرال
بابر= ژنرال بابر»، پا به عرصه ی
وجود گذاشت.
جنرال بابر و
انگلیس ها در
نتیجه ی مساعی
مشترک، آمریکا
و عربستان سعودی را
متقاعد
ساختند که
سرپرستی و
تمویل این
پروژه را به
عهده بگیرند ... جنرال بابر، این وظیفه
را به عهده
گرفت و از
طریق «آی. اس. آی»
و مولوی فضل
الرحمان، با
آن عده
از
قوماندانان (=
فرماندهان) قندهار
تماس گرفتند
که استعداد و
آمادگی ایفای نقشی
در چنین پروژه
در آنان سراغ
می شد. پس از دیدار
های متعدد در
کویته،
پیشاور و اسلام
آباد، بر نقاط
آتی توافق
صورت گرفت :
1-
تصرف
قندهار به
عنوان پایگاه
اصلی.
2-
تصفیه
ی منطقه از
گروههای
جهادی و خلع
سلاح مردم.
3-
بازگشایی
راه تجارتی به سوی
آسیای مرکزی
از طریق
قندهار- تورغندی.
4-
توافق
با عودت شاه
مخلوع.
5-
تنظیم همه
افسران
کمونیستی که
توسط (آی. اس. آی)
در پاکستان
تنظیم گردیده
و سپردن ماشین جنگی
به آنان و
استفاده
اعظمی از
مهارت ها و استعداد
های جنگی
آنان.
پاکستان،
چند وظیفه را به
عهده گرفت :
1-
آموزش
افراد ؛
2-
کمک
های مالی، تیل
(سوخت)،
البسه و مواد غذایی
؛
3-
چند
صد نفر
کماندوی
ورزیده از
افسران
متقاعد اردوی
پاکستان برای این
منظور که
هرگاه حرکت در
خطوط اول با
مقاومت جدُی
مواجه گردد
این قطعه ی
مجهز و ورزیده در
تاریکی شب به
منطقه اعزام
گردد، مقاومت
را بشکند و
راه را باز
کند.
4-
کار
اپراتیفی
میان
قوماندانان
جهادی غرض انضمام
با حرکت
طالبان و تقبل
همه مصارف لازمی
این بخش. »(1)
نشریه «میثاق
ایثار» می
افزاید: «بی
نظیر بوتو در کنفرانس
مطبوعاتی اش
در لندن اسرار
دیگری را افشا
کرد. او در
مصاحبه ی تلویزیونی
اش با
بی بی سی، در
برابر این
پرسش
خبرنگاران که چرا
پاکستان از
حرکت ارتجاعی
طالبان حمایت می
کند، گفت :
پاکستان در
این رابطه تنها
نیست، پلان
این پروژه از
انگلیس ها است،
سرپرستی اش به
دوش آمریکا،
تمویل آن از
کشورهای خلیج (فارس) است
و پاکستان تنها
آموزش آنان را
به عهده گرفته
است.» اکثر
تحلیل گران به
این عقیده اند
که دلیل عمده ی
انحلال عاجل
حکومت بی نظیر
بوتو، همین افشاگری
بوده است.»(2)
نشریه
«میثاق ایثار»،
با برشمردن
چند مورد از
اسناد دخالت آمریکا
و پاکستان در
ایجاد تحریک طالبان،
با استناد به
روزنامه های
پاکستانی می
افزاید:
«کنگره ی آمریکا
غرض تضعیف جمهوری
اسلامی
ایران، مبلغ 20 میلیون
دالر (دلار) را
اختصاص داد که
یک مقدار این
بودجه به مخالفین
ایران سپرده
شد، بقیه از
طرف جنرال بابر
و مولانا فضل
الرحمان،
برای تقویه ی
حرکت طالبان
اختصاص یافت.
مطبوعات
پاکستان، این
جریان را افشا
نموده با خطوط
جلی نوشتند که
مولانا فضل
الرحمان،
برای حصول این
مبلغ مدت دو
ماه را در آمریکا
سپری کرد.»(3) بنا
به نوشته ی
نشریه «میثاق
ایثار»،
جنبش طالبان
از نیرو های
ذیل تشکیل شده
بود :
1- کسانی
که با شبکه
های خطرناک
بیرونی روابط
تنگ و محکمی دارند؛
2-
طالبان
مخلص و مجاهدی
که بنام اسلام
و به امید
تأسیس حکومت
اسلامی و بخاطر
نجات مردم
مسلمان
افغانستان از
شر اداره ی
مفسد سابقه با
این گروه یکجا
شده اند، و نیروی
اصلی جنگنده ی
این گروه را
همین طلاب مخلص
ولی بی خبر از
حقایق ساخته اند ؛
3- کسانی
که با رژیم
های کمونیست
همکاری
داشتند و به
دلیل همین
همکاری از مجاهدین
صدمه دیده اند
و اکنون برای
انتقام از
مجاهدین در
صفوف طالبان
نفوذ کرده اند؛
4-
افسران
کمونیست که پس
از سقوط رژیم
کمونیست به
طرف پاکستان
سرازیر شدند و در آن
جا توسط سیا و «آی
اس آی» ، تنظیم
گردیدند و با
طالبان یکجا
کرده شدند(یک جا
گرد آمده اند). پیلوت ها (خلبان ها)، تانکیست
ها، توپچی ها
و همه پرسنل
تخنیکی (تکنیکی) طالبان را
همین افسران
تشکیل داده و سوق و
اداره ی جنگ
در اختیار
آنان می باشد
؛
5-
جناح
دیگر این گروه
را عناصری تشکیل
داده که تربیت
یافته ی دست
مولانا فضل
الرحمان
پاکستانی اند.
این عناصر نیز یکجا
شدن با
کمونیست ها و
جنگ مشترک
علیه مجاهدین
و استمداد از
هر نیروی کفری
را کار
ثواب می
شمارند ؛
6-
یک
گروه جنبش
طالبان از
کسانی تشکیل
شده که دین و
مذهب را با عرف و
رواج قومی و
محلی خلط می
کنند و هر چه عوام
به آن باور
دارند چون
مبادی مذهبی برای
شان جلوه می
کند، از
مقتضیات اصلی مذهب
و اصول اساسی
آن مثل عوام
بی خبر اند.(4)
صف بندی
های درونی
طالبان هر چه
بود، نیروهای
تشکیل دهنده ی
این گروه بطور
کلی عبارت
بودند از :
1-
طالبان
افغانی مدارس
پاکستان از
قوم پشتون ؛
2-
ملیشیاهای
قومی پشتون
افغانی ؛
3-
طالبان
پاکستانی ؛
4-
عرب
ها ؛
5-
مجاهدین پشتون
افغانی؛
6- کمونیست
های پشتون
افغانی؛
7-
ملیشیا
ها و مشاورین
نظامی پاکستانی.(5)
اعضای
مهم تحریک
طالبان در
ابتدا به این
شرح معرفی شده
بودند:
- ملا
محمد عمر رهبر- ملا
محمد ربانی
رئیس شورای
سرپرست در
کابل- ملا
محمد حسن
آخوند- ملامحمد
غوث-
ملا
عبدالرزاق- ملا
سید غیاث
الدین- ملا
خیرالله
خیرخواه- احسان
الله احسان- مولوی
عبدالستار
سنایی- ملا
محمد عباس- عبیدالله- ملا
دادالله- محمد
اثر آخوند- ملا
امیر خان متقی- عبدالطیف
منصور- ملا
محسن عیسی- الله
داد آخوند- ملا نورالدین
ترابی- ملا
حمیدالله
نعمانی- ملا
احمدجان- مولوی
جلال الدین
حقانی- ملا صادق
آخوند- قاری
دین محمد- مولوی
کلام الدین- مولوی
جلیل الله
مولوی زی- ملا
محمد حسن- مولوی
وکیل احمد
متوکل- شیر
محمد
استانکزی و
عارف الله
عارف.
ترور
احمدشاه (در 9 سپتامبر
2001 میلادی) ؛
تروز برج
دوقلو و 11
سپتامبر 2001
میلادی (18 و 20
شهریور 1380
خورشیدی)
(بعد از
ترور احمد شاه
مسعود در 9
سپتامبر 2001
میلادی/ 18
شهریور 1380
خورشیدی) و بعد از
حادثه ی 11
سپتامبر 2001 میلادی
(در 20 شهریور 1380
خورشیدی) ،
در آمریکا و
تسلیم نشدن
طالبان به
خواست جورج بوش،
مبنی بر تحویل
دادن اسامه بن
لادن، مسبب
اصلی ترورها، حملات
سنگین موشکی و
هوایی آمریکا
به افغانستان،
در تاریخ 16 مهر ماه
1380 خورشیدی
آغاز شد و پس
از پنج هفته
بمباران بی
وقفه، نیروهای طالبان
مجبور به عقب
نشینی از شمال
افغانستان
شدند و
سرانجام هرات
و بامیان را
در تاریخ
21
آبان ماه 1380
خورشیدی
و کابل را در
تاریخ 23 آبان
ماه 1380 خورشیدی تخلیه
کردند. قندهار
نیز بعد از اجلاس
بن و تعیین
حامد کرزی، به
عنوان رییس
جمهوری
افغانستان،
در تاریخ 17 آذر ماه
1380 خورشیدی سقوط
کرد و از آن تاریخ رهبران
طالبان مخفی شده
اند.
پانوشت های
طالبانی ها یا
«تحریک اسلامی
طالبان» :
1- نشریه
ی « میثاق
ایثار» ،
شماره ی 33 ، ص 7 .
2- همان منبع ،
همان شماره و
همان صفحه .
3- همان منبع ،
شماره ی 34 ، ص5 .
4- همان منبع ،
شماره ی 36 ، ص 6 و 9 .
5- تنویر،
دکتر محمد
حلیم، تاریخ و
روزنامه
نگاری
افغانستان،
چاپ مرکز
نشراتی صبور،
پیشاور، جدی 1378، ص 625 و 626 .
آقای
حامد کرزی
رییس جمهور
افغانستان و
شهید برهان
الدین ربانی
با تصویر احمد
شاه مسعود؛
تشکیل
دولت موقت در
افغانستان
بعد از چیره
گی قوای ناتو
و افغانان بر
نیروهای
طالبان
پس
از سقوط
طالبان آقای
حامد کرزی در
راس حکومت
افغانستان در
سه دوره
(موقت،
انتقالی و
انتخابی) قرار
گرفت که طبق
قانون اساسی
افغانستان در
این دوره حدود
چهار سال می
بایست حکومت
میکرد.
اوضاع
در کابل ده
سال پس از
خروج طالبان
ده
سال پس از
خروج نیروهای
طالبان از
کابل، سایمون
گس، نماینده
ناتو در
افغانستان از
پیشرفتهای
مهم در این
شهر خبر داده
است. به گفته
آقای گس در
کابل، پایتخت
افغانستان
تغییرات زیادی
صورت گرفته،
اما هنوز هم
کارهای زیادی
باقیمانده که
باید انجام
شود. با توجه
به حملات اخیر
طالبان در قلب
پایتخت،
تامین کامل
امنیت کابل
چالشی مهم است.
نیروهای
ناتو در 13
نوامبر سال 2001
با حمله به
افغانستان
وارد خاک آن
کشور شدند. حال،
یک دهه پس از
سقوط طالبان،
هر چند کابل
به سرعت در
حال پیشرفت
است، اما هنوز
هم میشود
آثار جنگ و
درگیری را بر
در و دیوارهای
این شهر بخوبی
دید. شهری که
زمانی مملو از
دوچرخه بود
حال با ترافیک
سنگین
روبروست.
نشانههایی
از تجارت و
البته فساد
مالی هم در
این شهر دیده
میشود. کیت
کلارک از
تحلیلگران افغانستان
میگوید:
"مردم همیشه
مجبورند برای
بهدست آوردن
هر چیزی رشوه
بدهند." فقر
همچنان در همهجا
دیده میشود.
افغانستان
یکی از
فقیرترین
کشورهای جهان
است. اما به
گفته سایمون
گس نکته مهم
این است که هم
اکنون میتوان
جنب و جوش و
فعالیت را در
کابل دید،
مردم میتوانند
به بیمارستانها
بروند، مدارس
باز است و
دختران پس از
سقوط طالبان
این امکان را
پیدا کردند که
همانند پسران
به مدرسه
بروند.
شرایط
فعلی بسیار
متفاوت از
اوضاع 10 سال
پیش است. اما
آقای گس اذعان
میکند که
اقدامات
بیشتری باید
صورت بگیرد.
مجموعه
عملیات اخیر طالبان
در کابل از
جمله حمله به
سفارت آمریکا
و ترور برهانالدین
ربانی، رئیس
جمهور پیشین
افغانستان، نشان
میدهد که
طالبان از
توانایی حمله
برخوردار است.
آقای گس میگوید:
"ما
امیدواریم که
شرایط تغییر
کند و شرایط
امنیتی بهتری
در کابل داشته
باشیم." نماینده
ناتو در
افغانستان میافزاید:
"ما نیروهای
امنیتی افغان
را تعلیم میدهیم
تا آنها
بتوانند
شرایط امنیتی
بهتری را برای
مردم فراهم
کنند."
در
حال حاضر
بسیاری در
کابل نگران
خروج نیروهای
ناتو از این
کشور هستند.
یکی از
شهروندان کابلی
در این میگوید:
"اگر نیروهای
آمریکایی
ساعت 8 صبح از
این کشور خارج
شوند، تا ظهر
میتوان شاهد
جنگ داخلی بین
دولت و طالبان
بود." حال پس
از گذشت 10 سال
کابل همچنان
در انتظار صلح
بهسر میبرد
و مردم
امیدوارند که
اوضاع نسبت به
قبل بهتر شود.
منابع:
-
سایت "شبکه
اطلاع رسانی
افغانستان"، اطلاعات
عمومی
-
"تاریخ
افغانستان"،
نویسنده
مهدیزاده کابلی
از سایت "دانشنامهی
آريانا"
-
سایت " britannica.com"
- سایت "BritishBattles.com"
-
سایت "gutenberg-e.org"
-
سایت "nam.ac.uk"
- سایت " silkroadbooksandphotos.com"
- سایت "profile.ak.fbcdn.net"
-
سایت "orya.weebly.com"
- سایت " bbc.co.uk"
- توشته ای
از احمد
ليث شجاع از سایت
افغان و " ariananet.com"
-
سایت " persianblog.ir"
-
سایت " payam-aftab.com"
-
سایت
"روزنامک.کام
یا "rooznamak.com"
-
سایت رادیو
آزادی "da.azadiradio.com"
-
سایت "میهن" (mihan.net)
-
سایت "افغانستان
سرفراز با صلح
و دوستی" یا (hyosofzay.blogfa.com)
............... .................. ......................
ایران فردوسی
کجاست !
اشاره:
وقتی واژة
«ايران» به
غبار فراموشی
آميخته شد،
چند تفسير
متفاوت از آن
سر برآورد، که
از جمله حکايت
تازهای است
که از سال 1935
ميلادی بدينسو،
در ايران
کنونی عنوان
شد که گويا
منظور از
«ايران» همان
کشور «پارس
باستان» است و
برخی محافل
ايرانی سخت به
آن دلبسته و
سالهاست که
مطالب وارونه
در اين باب در
شماری از
کتابها و
جرايد و حتی
امروزه در
سايتهای
اينترنتی خود
منتشر ساختهاند.
اين تحقيق، از
يک سو، مهر
ابطال بر اين
ادعاهای بیپايه
و اساس است؛ و
از سوی ديگر،
دليل روشنی است
که در هيچ عصر
و زمانی موضوع
ايران بهعنوان
هويت تاريخی
افغانستان،
مورد ترديد دانشمندان
غربی و
تاريخنگاران
افغان نبوده
است.
«افغانستان
در شاهنامه»
کتاب
«افغانستان در
شاهنامه» ،
پژوهشی جامع و
ارزشمند است،
درباره
اساطير و
افسانههای
کهن قوم
آريايی که در
شاهنامه
فردوسی به نظم
کشيده شده
است. در اين
اثر گرانسنگ،
شادروان
استاد
احمدعلی
کهزاد، برای
نخستينبار
در
اقغانستان،
به ايران
تاريخی اشاراتی
دارد که ذکر
آن در اينجا
خالی از لطف
نيست. او در
پيشگفتار اين
کتاب مینويسد:
افغانستان
يک نام بسيار
جديد است و
فردوسی حماسه سرايی
بزرگ از عدم
کاربرد آن
معذور است.
اگرچه، واژه
افغان، به
گواهی خود
شاهنامه، بهعنوان
نام عشايری
پيشينه هزار
ساله دارد، اما
تاريخ رسمی
اسم ترکيبی
افغان (با
پسوند مكانی
«ستان»)
(افغانستان)
بهمعنای وطن
افغانها از 150
سال تجاوز نمیکند.
اگر کسی يک
بار شاهنامه
را سر تا پا
مرور کند، و
با عقل سليم
کمی پيرامون
نامهای خاص
اماکن دقت
نمايد،
بدرستی میيابد
که ايران
فردوسی
کجاست!(1)
افغانستان
همان «آريانای»
کهن ؛ ايران و
افغانستان از
طلوع تاريخ
بدین سو دارای
فرهنگی مشترک
همو
میافزايد: من
در مبحث
آريانای کهن،
واضح نوشتهام
که آريانای
کهن کجاست و
حدود و ثغور
آن، از قرن
سوم پيش از
ميلاد، بطور
بسيار آشکار و
معين کجا بوده
است و
نويسندگان
اروپايی چهسان
و چگونه آن را
از تاريکی به
روشنی کشيدند.
اين نام از
حدود 2300 قبل از
میلاد بدين
طرف نام
افغانستان
قديم بوده
است...(2)
آقای کهزاد بر اين ب