با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

آذربايجان ایران و زبان فارسی

 

طبیعت آذربایجان طبیعت آذربایجان؛

 

زبان مردم آذربایجان تا عهد شاه عباس بزرگ ، زبان آذری (فارسی)

زبانهای «‌تاتی» و «‌هرزنی» ادامه زبان آذری (فارسی)

قديم‌ترين خبر درباره‌ی «زبان آذری» مردم آذربايجان، متعلق به اواخر قرن یکم و اوايل قرن دوم هجری است. اين خبر را ابن نديم از قول ابن مقفع در كتاب الفهرست (سال 327 ق / 318 خ) نقل می‌كند: «‌فاما الفهلويه، زبانی است كه مردم اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان سخن می‌گويند.»(1)

 

طبری در تاريخ خود، ذيل وقايع سنه 235 ق / 228 خ، از شخصی به نام «‌محمد بن البعيث» نام می‌برد كه با متوسل عباسی به جنگ پرداخته است؛ او می‌نويسد: «‌حد ثني انه انشدني بالمراغه جماعه من اشياخها اشعاراً لابن البعيث بالفارسيه و تذكرون ادبه و شجاعه و له اخباراً و احاديث.»(2) در عبارت فوق، طبری به صراحت زبان مردم آذربايجان را (در اوايل قرن سوم هجری) فارسی می‌شمارد. كسروی نيز با استناد به قول طبری می‌نويسد: «‌به نوشته طبری، اين مرد (محمد بن البعيث) شعرها نيز به زبان پارسی يا آذری داشته و ميان آذربايجان معروف بوده است. اگر تا به امروز می‌ماند، از كهنه‌ترين شعرهای پارسی به شمار بوده و ارزش شايان در بازار ادبيات داشت.»(3)

 

در كتاب «البلدان یعقوبی» می‌خوانیم: «مردم شهرهای آذربایجان و بخش‌های آن، آمیخته‌ای از ایرانیان آذری و جاودانیان قدمی، خداوندان شهر (بذ) هستند كه جایگاه بابک (خرّمی) بود.»(4) در فتوح البلدان بلاذری (تألیف 255 ق / 248 خ) نیز در فصل «‌فتح آذربایجان» خبر از فهلوی بودن زبان آذربایجان می‌دهد.(5)

 

در این كه زبان مردم آذربایجان ایرانی بوده، جای تردید نیست بی‌گمان «‌آذری» از لهجه‌های ایرانی به شمار می‌رفته است. همه مولفان اسلامی نخستین سده‌های هجری در این باره اتفاق نظر دارند. دانشمند و جهانگرد مشهور سده چهارم هجری به نام «‌ابوعبدالله بشاری مقدسی» در كتاب خود تحت عنوان «احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم»، كشور ایران را به هشت اقلیم تقسیم كرد، و در پیرامون زبان مردم ایران می‌نویسد: «‌زبان مردم این هشت اقلیم عجمی (ایرانی) است. برخی از آنها دُری و دیگران پیچیده‌ترند. همگی آن‌ها فارسی نامیده می‌شوند»(6) وی سپس چون از آذربایجان سخن می‌راند، چنین می‌نویسد: «‌زبانشان خوب نیست. در ارمنستان به ارمنی و در اران(7) به ارانی سخن گویند. پارسی آنها مفهوم و نزدیک به فارسی است در لهجه.»(8)

 

ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمی كه در سده چهارم هجری می‌زیست، در كتاب «‌مفاتیح العلوم»، زبان فارسی را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته است. هم او زبان دُری را زبان خاص دربار شمرده كه غالب لغات آن از میان زبان‌های مردم خاور و لغات زبان مردم «‌بلخ» است. همو در پیرامون زبان پهلوی چنین اظهار می‌دارد: «‌فهلوی (پهلوی) یكی از زبان‌های ایرانی است كه پادشاهان در مجالس خود با آن سخن می‌گفته‌اند. این لغت به پهلو منسوب است و پهله نامی است كه بر پنج شهر (سرزمین) اطلاق شده: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان»(9)

 

ابن حوقل در ادامه‌ی سخن، به زبان‌های مردم ارمنستان و اران نیز اشاره كرده و زبان آن‌ها را جز از زبان فارسی دانسته است. وی در این باره می‌نویسد: «‌طوایفی از ارمینیه و مانند آن، به زبان‌های دیگری شبیه ارمنی سخن می‌گویند و همچنین است مردم اردبیل و نشوی (نخجوان) و نواحی آن‌ها. و زبان مردم بردعه ارانی است و كوه معروف به قبق (قفقاز) كه در پیش از آن گفتگو كردیم، از آن ایشان است و در پیرامون آن كافران به زبان‌های گوناگونی سخن می‌گویند.»(10)

 

در كتاب المسالك و ممالك نیز درباره «‌آذربایجان» چنین می‌خوانیم: «‌و اهل ارمینیه و آذربایجان و اران به پارسی و عربی سخن می‌گویند.»(11) ابن حوقل نیز این مساله را به روشنی بیان كرده و می‌نویسد: «‌زبان مردم آذربایجان و بیشتر مردم ارمینیه، فارسی است و عربی نیز میان ایشان رواج دارد و از بازرگانان و صاحبان املاک كمتر كسی است كه به فارسی سخن گوید و عربی را نفهمد.»(12)

 

علامه قزوینی در كتاب بیست مقاله از قول ماركوارت، مستشرق مشهور آلمانی كه در كتاب ایرانشهر خود آورده، می‌نویسد: «‌اصل زبان حقیقی پهلوی عبارت بوده است از زبان آذربایجان، كه زبان كتبی اشكانیان بوده است. چون مركوارت از فضلا و مستشرقین و موثقین آنها است و لابد بی ماخذ و بدون دلیل سخن نمی‌گوید.»(13)

 

مسعودی هم لهجه‌های پهلوی، دُری و آذری را از یک ریشه و تركیب كلمات آن‌ها را یكی دانسته و همه‌ی آن‌ها را از زمره‌ی زبان‌های فارسی نامیده است.(14) وی در این كتاب، نكاتی آورده كه خلاصه‌ی آن چنین است: ‌ایران یک كشور است و یک پادشاه دارد و همه از یک نژادند و چند زبان در آنجا مرسوم است كه همه را شمرده و گفته است كه این زبان‌ها با وجود اختلاف طوری به یكدیگر نزدیک است كه همیشه این مردم یكدیگر را كم و بیش می‌فهمند و مسعودی در آخر گفته است كه زبان‌های مهم ایـران، عبارت از سغدی، پهلوی، دُری و آذری است. وی، آذری را هم در ردیف زبان‌های اصلی ایران شمرده است.(15)

 

باید توجه داشت كه به رغم فشارهای زیاد عنصر و فرهنگ و زبان عرب بر زبان و فرهنگ ایرانی در طول تاریخ، فرهنگ و زبان عرب نتوانست زبان و فرهنگ اصیل ایرانی را تحت سیطره خود درآورد. ارانسكی، دانشمند شهیر شوروی، ضمن بحث مشروح پیرامون این نكته نوشت: «‌زبان ادبی پارسی پس از عقب نشاندن عربی در خراسان و ماوراالنهر، اندک اندک در دیگر نواحی ایران (به معنای وسیع كلمه) نیز لسان تازی را منهزم ساخت.»(16)

 

یاقوت حموی هم كه در سده ششم هفتم هجری می‌زیست است، ضمن اشاره به زبان مردم آذربایجان كه همان آذری بود، «آنها (مردم آذربایجان) زبانی دارند كه آذری گویند و جز خودشان نمی‌فهمند.»(17) دكتر محمودجواد مشكور در كتاب نظری به تاریخ آذربایجان می‌نویسد: «‌زمانی كه به سال 488 ق (474 خ)، ناصر خسرو با قطران در تبریز ملاقات می‌كند مردم به زبان پهلوی آذری (فارسی) سخن می‌گفتند. اما به فارسی دُری نمی‌توانستند سخن بگویند (به فارسی پهلوی- آذری سخن می‌گفتند) ولی تمام مكاتبات خود را به فارسی دُری می‌نوشتند. با این توضیح كه زبان دُری نه تنها در آذربایجان و اكثر ولایات ایران چون گیلان و مازندران، كردستان، بلوچستان و دیگر جاها زبان گفت و گو میان مردم نبود، بلكه فقط و فقط لفظ قلم و مكاتبات و زبان آموزش درس بود.

 

حمدالله مستوفی، در مورد مردم گیلان و نزدیكی آن با زبان پهلوی نیز اشاره‌ای دارد؛ وی در وصف مردم تالش چنین می‌گوید: «‌مردمش سفید چهره‌اند بر مذهب امام شافعی، زبانشان پهلوی به جیلانی باز بسته است.»(19) حمدالله مستوفی هم كه در سده‌های هفتم و هشتم هجری می‌زیست، ضمن اشاره به زبان مردم مراغه می‌نویسد: «‌زبانشان پهلوی مغیر است»(20) مقصود از مغیر، شكل دگرگون یافته زبان آذری است كه از فارسی (پهلوی) باستان منشعب و تحول یافته است.

 

دكتر محمدجواد مشكور در تداوم زبان آذری در قرن هشتم هجری می‌گوید: «‌در فارسی بودن مكاتبات در آذربایجان قرن هشتم هجری، نامه‌ای به مهر سلطان ابوسعید بهادرخان (736-736) در آن استان به دست آمده كه خطاب به مردم اردبیل و به فارسی است كه در آن از دو جماعت مغول و تاجیک(21) سخن به میان آمده و از ترُكان سخن نرفته است. این امر نشانگر آن است كه در آن زمان، زبان ترُكی در میان مردم آذربایجان غلبه نیافته بود و اكثر مردم به آذری (پهلوی) یا فارسی پهلوی سخن می‌گفتند»(22) از این جا روشن می شود كه مؤلفان و دانشمندان تاریخی تا سده هشتم هجری، زبان مردم آذربایجان را پهلوی (آذری) نامیده‌اند. وی درادامه بحث خبری از حمدالله مستوفی (صاحب نزهه القلوب) آورده و از آن نتیجه گرفته است كه: «‌در قرن هشتم، هنوز ترُكان چادرنشین یا ده نشین بودند و به شهرها راه نیافته بودند و ترُک و تاجیک(فارس) از هم جدا بودند و مردم تبریز، اردبیل، مشكین شهر، نخجوان، ده‌خوارقان و دیگر جاها، هنوز زبانشان ترُكی نشده بود.»(23)

 

مرحوم عباس اقبال می‌نویسد: تا حدود سال 780 ق (757 خ)، كه سلسله ترُكمانان قراقویونلو در آذربایجان مستقر گردید با وجود چند بار استیلای طوایف مختلف ترُک و مغول بر ایران (سلاجقه، خوارزمشاهیان، چنگیزخان و تیموریان) زبان ترُكی و مغولی به هیچ روی در ایران شایع نگردید. یعنی پس از بر افتادن این سلسله‌ها غیر از ایلات معدودی كه لهجه‌هایی از ترُكی و مغولی داشتند و فقط مابین خود، به آن‌ها تكلم می‌كردند، آثار زبان‌های ترُكی و مغولی از بلاد عمده و از میان ایرانیان به كلی برافتاد و در میان عامه نشانی نیز از آن برجای نماند و اگر تنها اثری از آنها مشهود باشد (به طور پراكنده و نادر) در كتب تاریخی است كه در آن دوره‌ها نوشته شده. مانند جامع ‌التواریخ رشیدی و تاریخ و صاف و ظفرنامه و غیره (كه نمونه‌هایی از آثار نثر فارسی در دوران بعد از حمله مغول‌اند).

 

استیلای ترُكمانان قراقویونلو بر شمال غربی ایران، كه از 780 تا 908 ق [757 تا 881 خ] به طول انجامید، جمع كثیری از طوایف ترُكمان را كه به دست سلاجقه از ایران به طرف ارمنستان و الجزیره و آناتولی و سوریه رانده شد و در آن نواحی با وضع ایلیایی زندگی می‌كردند، به ایران برگرداند.

 

موقعی كه شاه اسماعیل صفوی برای تصرف تاج و تخت قیام كرد، از آن جایی كه یک قسمت مهم از این ترُكمانان به مذهب شیعه درآمده و بر اثر تبلیغات شیخ جنید، جدّ شاه اسماعیل و سلطان حیدر، پدر او، به نام صوفیان روملو یا اسامی دیگر به این خاندان (صفوی) گرویده بودند، شاه اسماعیل از ایشان یاری طلبید. چنان كه هفت هزار نفری كه در اوایل سال 905 ق (878 خ) در ناحیه‌ی ارمنستان، اول بار گرد شاه اسماعیل جمع آمدند، از طوایف مختلف ترُک و ترُكمانان یعنی ایلات شاملو، استاجلو، قاجار، تكلو، ذوالقدر و افشار بودند و چون هر یک از ایشان از عهد سلطان حیدر (893- 860 ق / 867- 835 خ) تاجی دوازده ترک از سقولاب یعنی چوخای قرمز به نام «تاج حیدری» بر سر داشتند، به اسم قزلباش یعنی «سرخ سر» معروف گردیدند.

 

با تمامی این احوال، مطابق شواهدی كه در دست است، زبان آذری (فارسی) تا عهده شاه عباس بزرگ در میان عامه و اهالی آذربایجان معمول بود و حتی مردم تبریز عهد شاه عباس چه علما و چه قضاوت، چه عوام و اجلاف و بازاری، چه افراد خانواده، به همین زبان آذری (فارسی) تكلم می‌كردند.(24)

 

دكترمحمد جواد مشكور نيز می‌نويسد: در دوره صفويان چنانكه از اخبار و اسناد تاریخی معلوم است، در قرن 11 هجری یعنی تا اواخر دوره شاه عباس كبير، زبان آذری (فارسی)، همچنان در ميان مردم آذربايجان رايج و معمول بود. چنانكه حتی در تبريز هنوز به شهادت رساله روحی انارجانی (تأليف همان عصر یعنی قرن 11 هجری) به همين زبان یعنی زبان آذری پدری يا فارسی سخن می‌گفتند.(25) بنا به نوشته رحيم رضازاده مالک: «‌گويش آذری (فارسی) تا سال‌های انجامين سده دهم و باشد كه تا نيمه سده يازدهم در آذربايجان دوام آورد.»(26)

       

در كتاب «‌روضات الجنان و جنات الجنان» تأليف حافظ حسینی كربلایی تبريزی چنين آمده كه چون در سال 832 ق (808 خ) ميرزا شاهرخ برای سركوبی ميرزا اسكندر، پسر قرايوسف قراقويونلو، به آذربايجان لشكر كشيد، در تبريز به زيارت حضرت پير حاجی حسن زهتاب، كه از اكابر صوفيه آن زمان بود، آمد. و در رشت محله‌ای وجود دارد كه در گذشته ترُکی زبانان آذربايجان در آنجا سکنی داشتند. مردم گيلان اين كوی را «كرُد محله» (محله كرُدان) می‌ناميدند. هنوز هم اين نام در شهر رشت باقی است. در ضمن در گويش گیلکی می‌توان به عنوان‌هایی چون «‌كرُد خلخالی» «‌كرُد اردبیلی» و از اين گونه اصطلاحات برخورد. اينها همه نشانه‌هایی از نزدیکی مردم آذربايجان و كردستان و گيلان و به عبارت ديگر از قرابت تاریخی و فرهنگی و زبانی ساكنان سرزمين ماد می‌باشد.

 

استاد محيط طباطبایی در اين خصوص می‌نويسد: «‌زبان آذری، شعبه‌یی از زبان پهلوی عصر ساسانی متداول در غالب نواحی شمالی و غربی و جنوب غربی ايران بوده است لهجه‌ای كه بعد از غلبه مسلمانان بر اين ناحيه تا سده يازدهم هجری، به شهادت سياحت‌نامه اوليا چپلی، جهانگرد عثمانی كه از تبريز در آن زمان ديدن می‌كرد، همچنان متداول بوده است.»(27)

 

اوليا چپلی ترُک كه در سال 1050 ق (1019 خ) در زمان شاه صفی تبريز را ديده،‌ در سياحت نامه خود درباره زبان مردم تبريز در اين عصر نوشته است: «‌ارباب معارف در تبريز فارسی دُری تكلم می‌كنند. ليكن ديگران لهجه‌ای مخصوص (پهلوی) دارند وی در ادامه سخنان خود، جملات گفت و گوهای اهالی تبريز را نقل كرده است كه استاد مشكور نيز در كتاب خود بدان‌ها اشاره كرده است.»(28)

      

از جمله آثاری كه در قرن يازدهم هجری تأليف گرديده و گواه مستندی بر رواج زبان آذری در اين قرن است، فرهنگ برهان قاطع اثر محمدحسين برهان تبريزی (تأليف سال 1063 ق / 1164 خ) در حيدرآباد هند می‌باشد. اين اثر نشان می‌دهد كه در زمانی كه مؤلف تبريز را به قصد هند ترک كرده، زبان فارسی در ميان ارباب معارف و مردم عادی رواج داشته است.

 

به نوشته كسروی: «‌از عهد مغول تا آخر تيموريان (يا ظهور صفويان) چند شاعر ترُک در خراسان پيدا شده اما هيچ شاعر ترُکی در آذربايجان پيدا نشد.»(29) حتی شاعرانی كه در دوره صفويه پيدا شدند، چون ريشه تاریخی و بومی نداشته، لذا شعرشان لطف و ارزش شعری زيادی نداشت.

 

بايد گفت كه وجود شاعران ترُکی گویی كه از آذربايجان برخاسته‌اند، دليل اين نيست كه زبان باستان آذربايجان ترُکی بوده است. زيرا كه اولاً از قرن چهارم به بعد اغلب پادشاهان و فرمانروايان ايران ترُک بوده‌اند و طوایفی از ترُكان به نقاط مختلف ايران كوچيده بودند. لذا بعضی از شعرا، به خصوص گويندگان درباری و متصوفه، اين زبان را فرا می‌گرفتند و در مواقع لزوم يا برای تقرب به دربار، يا برای تفنن و هنرنمایی يا بر حسب امر و اشارت حكام و يا برای جلب توجه و ترغيب مرُيدان خود، ملمع يا غزلی به زبان ترُکی می‌سرودند. مانند جلال الدين مولوی و فرزندش سلطان ولد و اديب شرف‌الدين عبدالله شيرازی ملقب به وصاف (نيم اول قرن هشتم) و نورا (معاصر صاحب ديوان) ابقاخان و غيرهم.(30)

     

ثانياً تآسيس دولت صفويه و روی كار آمدن شاه اسماعيل صفوی، تا آن‌جا كه تواريخ و تذكره‌ها نشان می‌دهد، کسی از شعرای آذربايجان شعری به ترُکی نگفته است و در صورتی كه ميان شعرایی كه از ساير استان‌های برخاسته‌اند، بودند كسانی كه در مقابل فرمان امير و يا جهت ايجاب محيط مذهبی، ‌مجبور به سرودن شعر ترُکی شده‌اند، مانند عزالدين پدر حسن اسفرایینی(31) كه در اوايل قرن هفتم در اسفرایین متولد شده(32) و در نيشابور به تحصيل علم و ادب پرداخته، در سخن پارسی و تازی و ترُکی مهارتی به سزا يافته است و نخستين غزل ترُکی در ايران نيز بدو منسوب است. مطلع غزل او چنين است:

 

آييردی كو كلومی بير خوش قمريوز جانفرا دلير       نه دلبر؟ دلبر شاهد، نه شاهد؟ شاهد سرور(33)    

 

عمادالدين نسیمی هم شاگرد خليفه شاه فضل‌الله نعیمی حروفی، كه برای تبليغ عقايد خود یعنی مذهب حروفی، مجبور شده شعرهایی به زبان ترُکی بگويد. در صورتی كه پيشوای وی شاه فضل‌الله نعیمی تبريزی تا پايان عمر حتی یک مصراع هم ترُکی شعر نگفته است. حتی دختر نعیمی به رغم استعداد عجیبی كه در شعر داشت، تا آخرين لحظه حيات سخن جز به فارسی به زبان نياورد.

 

از طرفی سبک اشعاری كه گويندگان آذربايجان در زمان صفويه به زبان ترُکی سروده‌اند، خود نشان می‌دهد كه اين اشعار پايه و اساس ديرینی ندارد و آثار ادبی یک زبان به عبارت ديگر یک لهجه تازه و جوان است و تلفظ و ارزش شعری زياد ندارد و فقط می‌تواند مراحل تطوّر منظم ترُکی آذری را روشن كند.

 

به شهادت كتاب تذكره شعرای آذربايجان، در آذربايجان چه در دوران صفويه و چه بس از آن، شعر چندانی به زبان ترُکی به چشم نمی‌خورد. با اين كه مؤلف، افزون به شعر شاعران بزرگ و عالی قدر آذربايجان، ‌شعر شاعران درجه دوم و سوم محلی را هم نقل كرده، ولی اكثر شاعران گروه اخير نيز به فارسی شعر گفته‌اند و كمتر اشعاری به زبان ترُکی دارند. بنا به شهادت كتاب مذكور، از ميان شاعران بزرگ تنها صائب تبريزی، دو غزل ترُکی در ديوان معروف خود دارد.(34) در كتاب تذكره شعرای آذربايجان صدها شاعر تبريزی معرفی شده‌اند كه همگی به فارسی شعر سروده‌اند حتی واحد، شاعر قرن 11 هجری كه اشعاری به ترُکی دارد، باز بيشتر آثار مثنوی و شعرهايش را به فارسی سروده است.

 

«‌پس از روی كار آمدن صفويه و ترويج ترُکی به وسيله آنان و قتل عام‌های متوالی مردم آذربايجان توسط ترُكان متعصب عثمانی در جنگ‌های متمادی با ايران، به تدريج زبان آذری از شهرها و نقاط جنگ زده و كشتار ديده آذربايجان رخت بربست و فقط در نقاط دور دست باقی ماند كه آن هم در نتيجه مرور زمان و مجبور بودن ساکنان آن نقاط به مرآورده با شهرنشينان ترُک زبان شده، روی به ضعف و اضمحلال نهاد ولی هنوز باز جاهایی هستند كه به همين لهجه‌ها به نام «‌تاتی» و «‌هرزنی» تكلم می‌كنند.(35)     

 

يادداشت‌ها:

1- ابن‌نديم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، انتشارات اميركبير، 1366، ص 22.

2- طبری، محمدبن جرير، تاريخ طبری، جلد 7، چاپ دوم، انتشارات اساطير، 1363.

3- كسروی، احمد،  شهرياران گمنام، چاپ اول، انتشارات اميركبير، 2537، ص 157.

4- اليعقوبی، احمدبن ابی يعقوب، كتاب البلدان، چاپ ليدن، 1897، ص 38.

5- بلاذری، احمد بن‌یحیی، فتوح‌البلدان، ترجمه دكتر آذرتاش آذرنوش، تصحيح استاد علامه محمد فرزان، انتشارات سروش، 1364، چاپ دوم، صص 87 و 88.

6- المقدسی، شمس‌الدين ابوعبدالله محمدبن احمد، احسن التقاسيم فی معرفه الاقاليم، ترجمه دكتر علی نقی وزيری، جلد 1، چاپ اول، انتشارات مؤلفان و مترجمان ايران، 1361، ص 377.

7- اران منطقه بالای رود ارس را می‌ناميدند.

8- منبع فوق، بخش دوم، ص 77.

9- خوارزمی محمد، مفتايح العلوم، ترجمه حسين خديو جم، چاپ اول، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1347، ص 112.

10- ابن‌حوقل، صوره‌الارض، ترجمه جعفر شعار، انتشارات اميركبير، 1366، چاپ دوم، ص 96.

11- اصطخری، ابراهيم، المسالک و ممالک، ترجمه اسعدبن‌عبدالله تستری، به كوشش ايرج افشار، مجموعه انتشارات ادبی و تاريخ موقوفات دكتر افشار، 1373، ص 195.

12- ابن‌حوقل، صوره‌الارض، ص 96.

13- قزوینی، بيست مقاله، چاپ دوم، چاپ دنيای كتاب، 1363، صص 184-183.

14- مسعودی، ابوالحسن علی بن حسینی،‌ التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349، صص 73 و 74.

15- همان منبع.

16- م. ارانسكي، مقدمه فقه اللغه ايرانی، ترجمه كريم كشاورز، تهران، انتشارات پيام، 1358، ص 267.

17- حموی، ياقوت، معجم‌البلدان، جلد اول، چاپ لايپزيك، 1866، ص 172.

18- ذكا، یحیی، كاروند كسروی، چاپ دوم، 2536، صص 323-371.

19- مستوفی، حمدالله، نزه القلوب، به اهتمام دكتر محمد دبيرسياقی، ص 107.

20- حموی، ياقوت، معجم‌البلدان، ص 172.

21- تاجیک در اصطلاح یعنی ايرانی و ايرانی زبان.

22- مشكور، دكتر محمدجواد، نظری به تاريخ آذربايجان چاپ اول، تهران، انجمن آثار ملی، تهران 1349، ص 208 به بعد.

23- همان، صص 239 و 240.

24- اقبال آشتيانی، عباس. مجله يادگار، (نقل از كتاب فارسی در آذربايجان به قلم عده‌ای از دانشمندان‌، جلد 1، صص 156 تا 159).

25- محمدجواد مشكور، نظری به تاريخ آذربايجان، انجمن آثار ملی، تهران، 1349، ص 242.

26- رضازاده مالک، رحيم، گويش‌ آذری، رساله روحی انارجان، انجمن فرهنگ ايران باستانی، تهران، 1352، ص 12.

27- طباطبایی، محيط،‌ مجله گوهر، نقل از كتاب زبان فارسی در آذربايجان، ج 1، ص 414.

28- دكتر محمدجواد مشكور، رک: نظری بر تاريخ آذربايجان، ص 242.

29- كسروی، احمد، آذری، زبان باستان آذربايجان، صص 18 و 19.

30- خيام‌پور، عبدالرسول،‌ ترجمه كلمات و اشعار ترُکی، مولانا، سال سوم و چهارم، نشريه دانشكده ادبيات دانشگاه تبريز (نقل از زبان فارسي در آذربايجان،‌ جلد 1، صص 267 و 268).

31- وی، مريد عارف و موحد و مريد شيخ جمال الدين ذاكر، از جمله خلفای شيخ‌الاسلام علی لالاست.

32- تربيت، محمدعلی، دانشمندان آذربايجان، طبع مجلس، تهران، ص 388.

33- دولتشاه سمرقندی، رک: تذكره الشعرا، به همت محمد رمضان، چاپ دوم، انتشارات خاور، 1366، ص 165.

34- ديهيم، محمد، تذكره‌الشعرای آذربايجان، جلد 2، چاپ تبريز 1367، ص 377.

35- كارنگ، عبدالعلی، تاتی و هرزنی دو لهجه از زبان باستان آذربايجان، چاپ تبريز 1333، ص 273.

 

 

 آثاری از آتشکده آذرگشُسب (معروف به تخت شلیمان) واقع در گنجک(شیز) میان ارومیه و همدان؛

 

ریشه و تبار مردم آذربایجان ایران

مردم آذربایجان ایران، همان گونه که نام سرزمینشان نشان می دهد، مردمانی هستند، ایرانی (آریایی). نام آذربایجان از "آتروپات" سردار هخامنشی که آذربایجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا سالیان دراز، خود و خاندانش حاکم این سرزمین بودند، گرفته شده. این سرزمین پیش از آتروپات، "ماد خُرد" نامیده می شد.(1)

 

"ابراهیم پورداوود" در معنی "آتروپاتکان" می گوید: «نام آتروپات، نامی است که به گستردگی در ایران باستان به کار گرفته می شد، از دو بخش در آمیخته: آتر (آذر) و پات که اسم مفعول از مصدر پا که در اوستایی و پارسی باستان به معنی نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسیار به کار رفته و همین واژه است که در پارسی، پاییدن شده است. جزء کان  که در آتروپاتکان و آذرپادگان افزوده شده، همان است که در بسیاری از نام های دیگر سرزمین ایران هم دیده می شود. مانند گلپایگان (گلبادگان)».(2)

 

آذربایجانیان، فرزندان مادان آریایی اند، همان قومی که کرُدان امروزی، بازماندگان ایشانند. زبان کهن آذربایجان، زبان "پهلوی آذری" بوده و بر پایه ی پژوهش های مورخان ایرانی و خارجی، زبان ترُکی، دیرینگی چندانی در آذربایجان ندارد.

 

ورود طوایف کوچ نشین به آذربایجان (آتروپاتکان)

به گواهی تاریخ، ورود ترُکان به آذربایجان، از زمان سلجوقیان آغاز شد. آنان که ایل های دامدار و کوچ نشینی بودند، به هوسِ مراتع خُرّم و سرسبز آذربایجان به آن جا درآمدند. پس از ترُکان، نوبت به مغول ها رسید. آنها که نزدیکیِ زبانی و نژادی با ترُکان داشتند و همچنین برخی از لشکريان آن ها، ترُک ها بودند، مراغه، سلطانیه و تبریز را به پایتختی برگزیدند و بومیان آذربایجان را به زیر سلطه ی خود درآوردند. در اثر ارتباط بومیان آذربایجان با حاکمان مهاجم، کم کم واژگان ترُکی به گویش آذری راه یافت. همچنین گذشت زمان و قدرت گرفتن هر چه بیشتر مهاجمان و کوچ های پی در پی آنان به آذربایجان از یک سو و حاکمیت هزار ساله ی ترُکان بر ایران از سوی دگر، باعث شد كه با گذشت نزدیک به 700 سال از زمان سلجوقیان، زبان ترُکی جای گویش پهلوی آذری را بگيرد.

 

از ميان رفتن گويش پهلوی آذری، نخست در بیرون از شهرها آغاز گردید، ولی کم کم به شهرهای بزرگ نیز رسید. "زکریا بن محمد قزوینی" در کتاب "آثار البلاد" در سال 674 هجری در زیر عنوان تبریز، چنين نوشته است: «منجّمین گفته اند که تبریز را از ترُکان آفتی نخواهد رسید، چه طالع آن شهر عقرب است و مریخ صاحب آن است و تاکنون حرف ایشان راست درآمده است، چه از جمیع بلاد آذربایجان هیچ شهری از دستبرد ترُکان محفوظ نمانده است جز تبریز».(3)

 

«آذری ، زبان باستان آذربایجان»

"احمد کسروی تبریزی" در كتاب "آذری، زبان باستان آذربایجان" زیر عنوان آذربایجان پس از مغولان می نویسد: «پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست، زیرا چون ابوسعید در سال 735 قمری درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول، کشاکش افتاد که هر یکی مغول، پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یک سال از مرگ ابوسعید نمی گذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش می رفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون می بودند زیر پا لگدمال شدند و چون آذربایجان تختگاه مغول بوده بیشتر این کشاکش ها و جنگ ها در آن جا رخ می داد و بیشتر زیان و آسیب به آن جا می رسید و مردم از پا افتاده نابود می شدند.

 

در آن زمان ها بود که شهر تبریز گزند سختی دید. زیرا آذربایجان که در دست سلطان احمد ایلکانی می بود و او امیر ولی استر آبادی را به فرمانروایی تبریز گماشت. در سال 787 قمری تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمنی سلطان احمد، ناگهان پنجاه هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد که امیر ولی بگریخت و مردم بیش از یک هفته جنگ و ایستادگی نتوانستند و مغولان به شهر در آمده آن چه گزند و آسیب بوده دریغ نگفتند.

 

پس از این گزندها نوبت تیمور و لشکرکشی های او رسید. در زمان او آذربایجان چندان آسیب ندید. لیکن چون دوره ی او به سر رسید، آذربایجان بار دیگر میدان کشاکش گردید، زیرا چنان که در تاریخ هاست، نخست خاندان قرا قویونلو با دسته های بس انبوهی از ترُکان به آن جا درآمدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ می بودند و پس از آن نوبت آق قویونلو رسید که هم چنان با ایل های انبوهی به این جا رسیدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ و کشاکش می بودند و تا برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال 906 قمری که هفتاد سال از تاریخ مرگ ابوسعید می گذشت آذربایجان همیشه میدان لشکرکشی ها و جنگ ها می بود و به گمان من باید انگیزه برافتادن زبان آذری را از شهرهای آذربایجان و رواج ترُکی را در آن ها این پیشامدهای هفتاد ساله دانست، زیرا در این زمان است که از یک سو بومیان لگدمال و نابود شده اند و از  سوی دگر ترُکان به انبوهی بسیار رو به این جا آورده اند و بر شماره ایشان بسیار افزوده. در زمان های پیشین ترُکان بیشتر در دیه ها می نشسته اند ولی این زمان چون فرمان روا می بودند شهرها را فرا گرفته اند و زبانشان در آن جا رواج یافته است.»(4)

 

موضوع از میان رفتن یک زبان و بازتولید آن در زبان تازه، بحث جدیدی نیست. در تاریخ از این دست بسیار بوده، نمونه ی آن از میان رفتن زبان های مردم مصر و شمال آفریقاست که جای خود را به زبان عربی داده اند و یا زبان های برخی از مردم آسیای میانه، ارّان (جمهوری آذربایجان)، آذربایجان و آسیای صغیر که در زبان ترُکی حل شده اند.

 

در کتاب "تاریخ آذربایجان" چاپ باکو در این باره می خوانیم: «بسیاری از اقوام مشرق زمین در روزگار کنونی به زبانی که نیاکانشان گفت و گو می کردند، سخن نمی گویند. برای نمونه در آسیای میانه زبان های ایرانیِ خوارزمی، سُغدی، باختری و پارتی جای خود را به زبان ترُکی داده اند، ولی نفوذ یک زبان به معنی تنگ کردن تمام میدان بر بومیان نیست. از این رو اقوام کنونی، فرزندان مستقیم نیاکان بومی سرزمین خود در روزگار گذشته اند. اینان تا روزگار ما ریشه های فرهنگی، تاریخی، قومی و نژادی خود را نگاه داشتنه اند».(5)

 

این گونه است که ترکان، مثلِ هر مهاجم دیگری که به این سرزمین آمده اند، مانند: یونانی ها، مغول ها و عرب ها در ایرانیان حل شدند و از میان رفتند و ایرانیان ریشه های مشترک تباری، تاریخی و فرهنگی خود را حفظ کردند.

 

«به حرفِ ناکسان ، از ره مرو !»

دولت عثمانی، از زمان صفویان تا جنگ جهانی نخست، در اندیشه چپاول ایران زمین و برپایی امپراتوری اسلامی و سپس امپراتوری ترُک، لشکرکشی به ایران و استان آذربایجان را آغاز کرد. ولی هر بار این دلاوران آذربایجانی بودند که از پیوستن به عثمانی ها دوری جستند و با دادن خون و جان خویش، بیگانگان متجاوز را از ایران، بیرون راندند.

 

دولت عثمانی پس از چندین بار یورش به آذربایجان و کشتار و چپاول فراوان، با ایستادگی مردم دلیر آن سامان روبرو گشت و نتوانست از راه مستقیم مردم آذربایجان را به سوی خود کشد، از این رو بر آن شد، نخست ارّان(6) و آذربایجان را زیر نام آذربایجان یکپارچه نموده، آن گاه این دو سرزمین را بخشی از خاک خود سازد. این نکته را سردمداران این جریان ها خود بارها اعتراف کرده اند. مثلاً "محمد امین رسول زاده" بنیانگذار حزب مساوات و کسی که نخستین بار این نام را برای ارّان به کار برد، در مقاله ای که در پیرامون "تاریخ جمهوری مستعجل آذربایجان" نوشته به آشکارا گفته است که «آلبانیا (جمهوری آذربایجان) از آذربایجان متفاوت است.»(7) از این گذشته او در نامه ای به "سید حسن تقی زاده" اشتیاق خود را برای «انجام هر کاری که از ناخشنودی بیشتر ببن ایرانیان جلوگیری کند» بیان داشت.(8)

 

سران آنکارا و باکو نیز خود بازیچه سیاست غربند، چرا که اگر به نکویی به تاریخ سده های اخیر خاورمیانه بنگریم، می بینیم سرمایه داری غربی در پی برپایی کشورهای کوچک در منطقه است و از ایران بزرگ با تمدن کهنی که دارای نیروی بزرگ ذاتی در بهم زدن معادلات جهانی است، واهمه دارد. بدین روی آنان در پی فراهم آوردن ایرانستان اند تا بتوانند برای همیشه در خاورمیانه یکه تازی کنند و در چنین فضایی است که "صدری بدرالدین" تئوری پرداز پان ترُکیسم، تئوری ختنه را که مبتنی بر برانگیختن احساسات ترُکی و دگرگونی تاریخ، ریشه زبان و مردم شناسی آذربایجانیان است را پیش می کشد تا زمینه را برای جدایی آنها از سرزمینِ مادری فراهم کند.(9)

 

اگر به تاریخ ایران نگاهی بیاافکنیم نزدیک 1200 سال از 1400 سال ایرانِ پس از اسلام، زیر سلطه ی حکومت های ایلی و قبیله ای و نزدیک 900 سال از آن زیر نظر حکومت ایل های ترُک زبان غزنوی، سلجوقی، قراختایی، غز، آق قویونلو، قرا قویونلو، صفوی، افشاریه و قاجار گذشته است. این تاریخ نشان می دهد تنها سالیانی اندک، ایران، شاهد سلسله ای ایرانی بوده است. اکنون کدام خردمند است كه بتواند افسانه ستم فارس ها! را باور کند؟ جا دارد، گفته ی "هرمزان" به "عمر بن خطاب" در زمان یورش عرب ها به ایران را در این جا بیاورم تا آنچه که در بندهای پیشین نوشتم، روشن تر شود : «عمر بن خطاب با هرمزان مشورت کرد و پرسید، از اسپهان باید آغاز کرد یا از آذربایجان؟ هرمزان پاسخ داد که: اسپهان سر است و آذربایجان دو بال. چون سر را ببری لاجرم دو بال و سر همه فرو افتد.»(10) و استاد شهريار نیز چه زيبا، خطاب به آذربایجان می گويد:

 

تو همایون مهد  زرتشتی و فرزندان تو         پور  ایرانند  و  پاک  آیین  نژاد  آریان

اختلاف  لهجه  ملیت  نزاید  بهر  کس          ملتی  با یک زبان  کمتر به یاد  آرد زمان

گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نه ای        صبح را خوانند شام  و آسمان را ریسمان

مادر ایران ندارد چون تو فرزندی دلیر          روز سختی چشم امید از تو دارد هم چنان

بیکس است ایران به حرف ناکسان از ره مرو   جان به  قربان تو  ای جانان آذربایجان

 

 

پي نوشته ها:

1- برای آگاهی بیشتر به جغرافی استرابون، کتاب یازدهم، باب سیزده نگاه کنید.

2- «دو گفت و گو با استاد ابراهیم پور داوود»، ماهنامه دانشجویی تلاطم، شماره 14، دانشگاه علوم پزشکی تهران، 1382.

3- قزوینی، زکریا بن محمد، آثار البلاد، گوتینگن آلمان، رویه 227.

4- کسروی تبریزی، احمد، آذری يا زبان باستان آذربايجان, فردوس، 1379، رویه های 122-121. [6]

5- Istorria Azerbaijana, pod. Red. Akademikov akademii nauk azerbaijanskoi SSR, I.A. Huseinova, A.S. Sumbat-Zade I dr., Akademiia nauk Azerbaijanskoi SSr, Institut Istorri, Baku, 1958.

8- سرزمینی که امروزه "جمهوری آذربایجان" شناخته می شود، در زمان ساسانیان "آلبانی" و بعد از اسلام "اران" نام داشت. در سال 1917 میلادی سران حزب مساوات با خواست های پیش بینی شده، این بخشِ قفقاز را آذربایجان ناميدند تا در آینده با نام بردن از آذربایجان شمالی و جنوبی، غوغای دو پارگی این سرزمین ها را برپا و خواهان یکپارچگی این دو بخش گردند. در حالی که در هیچ نقشه و کتابی كه پیش از سال 1917 میلادی چاپ شده است، از سرزمین های شمال ارس به عنوان "آذربایجان" ياد نکرده و تنها نام آذربایجان از آنِ سرزمینِ جنوبی ارس است و در این میان نیک است یادی کنیم از "شیخ محمد خیابانی" بزرگ مرد آذربایجانی که در زمان این توطئه با هوشیاری، درخواست دگرگونی نام آذربایجان ایران به آزادستان (به سبب نقش بزرگ آذربایجان در خیزش مشروطه) را کرد، تا در آینده از این توطئه شوم دور بمانیم، که به درخواست او جامه عمل پوشیده نشد. برای آگاهی بیشتر از تبار، ریشه و پیوستگی مردم ارّان با ایران، به کتاب "ارّان" نوشته پروفسور عنایت الله رضا، چاپ وزارت امور خارجه، و یه کتاب "آرّان، نخجوان و نیمه تالش چرا، کی و چگونه آذربایجان نامیده شدند؟" پژوهش و نوشته زرتشت ستوده اردبیلی، نشر سهراب لس آنجلس، بنگرید.

7- Akcuroglu,Y.(ed.),Turk Yili, 1928, Istanbul, Yeni Matbaeh, 1928, p.483.

8- «نامه محمد امین رسول زاده به تقی زاده در تاریخ 25 اسفند 1302 خورشیدی»، مجله آینده، جلد چهارم، شماره های 1 و 2، 1367، رویه های 59-57.

9- احمدی، حمید، «مقاله استراتژی نوین پان ترُکیسم: استراتژی ختنه»، به اهتمام موسسه فرهنگی ارّان – ارومیه، 28 آذر ماه 1380.

10- البلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه ی دکتر آذرتاش آذرنوش، تهران، سروش، 1364، رویه 64.

 

 

منابع:

- مقاله ای از دکتر حسین نوین رنگرز از سایت "آذرگشُنسب.نت" یا "azargoshnasp.net ".

- سایت "roshanygasht.ir".

- نوشته ای از مسعود لقمان از سایت ".rozanehmagazine.com".

 

رابطه آثار فرهنگى ناحيه قم و كاشان و اردستان، با ناحيه «بذ»

کاشان خاستگاه «راونديه» و «راونديه جاويدانيه»

منظور از ناحيه كاشان، عبارت است از: محدوده كوير، قم، دليجان، اصفهان، مارشنان و كوه چهار گنبد (در نزديكى نايين واقع شده است.) كه باز به كوير مى رسد. يعنى شامل منطقه اردستان نيز مى گردد.(1) اين محدوده هم خاستگاه «راونديه»، و هم خاستگاه «راونديه جاويدانيه» است و در حوالى سال صد و بيست و هشت هجرى(128 ه.ق) مردم اين حوالى داراى یک فرهنگ و لهجه واحد بوده اند.

 

منطقه قره داغ (ارسباران) ، هسته اصلى «ناحیه بذ»

مراد از ناحيه بذ، محدوده بيضوى شكلى است كه ميان كوه هاى طالش در شرق نمين، نمين، اردبيل، نير، سراب، بستان آباد، تبريز، تَرْبَذْ، مرند، اردوباد، ارس، خدآفرين و مغان واقع شده است و هسته اصلى اين منطقه را همان منطقه قره داغ- ارسباران- تشكيل مى دهد.

 

دلايل وجود رابطه ميان کاشان و ناحیه بذ

روستای «مردان قم» در درّه «ونستان» ، در مغرب «كوه بذ» نزدیک «رود ارس»

الف- در مغرب كوه بذ نزدیک ارس، روستايى وجود دارد به نام «مردان قم» كه از قديم نيز در دفاتر و احكام دولتى باهمين تلفظ ضبط مى شده است. اين واژه مركّب هميشه موجب تعجب افراد محقق و كنجكاو بوده و هست. اين نام از كجا آمده و به چه علّتى به آن روستا اطلاق شده است؟ قم كجا، شمال آذربايجان كجا؟ شايد زمانى كه خانقاه اردبيل به تشيعّ گراييد و تشيّع مذهب همگانى آذربايجان گشت، به دليل احساسات مذهبى و عشق به قم، اين جا را بدين نام نام گذارى كرده اند. امّا با ورود به تاريخ منطقه و آبادى، مشاهده مى شود كه ريشه اين نام بسيار قديمى تر از عصر صفويه است.

 

واژه «قم» با ظاهر معربش و تركيبى كه با لفظ «مردان» دارد، یک واقعيت را از زمان هاى دوردست به گوش ما زمزمه مى كند معنى و بارى از دخالت روحيه نظامى در لفظ «مردان» نهفته است و آبادى درست در دهانه دره اى قرار دارد كه يكى از معبرهاى مواصلاتى بذ و آرّان بوده است. ظاهرآ يكى از دژهاى جاويدانيان در آن جا قرار داشته و جاويدانيان قمى هم در آن جا ساكن بوده اند و هم حفاظت آن منطقه به عهده آنان بوده است.

 

«روستاى مردان قم» كه در درّه اى به نام «ونستان» واقع شده، امروزه نيز بر سر راه ارتباطى ساير روستاها با مناطق ديگر مى باشد. اين درّه ونستان كه تنها راه مواصلاتى منطقه مذكور است، در دو سوى شمالى و جنوبى خود دو قلعه نسبتاً كوچك را جاى داده است و روستاى «شامكوانق» در پاى كوهى واقع شده كه قلعه شمالى دره ونستان بر قله آن كوه ساخته شده و عرض درّه در اين قسمت به قدرى تنگ مى شود كه فقط از بستر رود مى توان براى عبور و مرور استفاده كرد. هر چند امروزه به موازات رود جاده اى ساخته اند، ولى عرض درّه در اين قسمت بيشتر از ده متر نيست. قلعه دوم در جنوب درّه ونستان واقع شده است. در اصطلاحات نظامى قديم مى گفتند : فلان قلعه را مردان فلانى نگهبانى مى كنند، فلان دژ را مردان فلان كس در تصرف خويش درآورده اند و فلان درّه را مردان شهر يا، مردان منطقه يا مردان فلان قبيله حفاظت مى كنند. و تا زمان هاى اخير نيز زبان فارسى قديم در روستاى «مردان قم» و اطراف اين منطقه رايج بوده است و اين نقطه روشن مى سازد كه نام اين روستا قبل از مهاجرت ترُكان بر اين منطقه، وضع شده است.

 

ب- درست در «منطقه بذ» و در فاصله ميان روستاى مردان قم و «شهر بذ»، سه روستا وجود دارد به نام هاى «كرينگان» كه در درّه اُشتبين واقع شده است، «كلاسور» و «خویین ارو» كه در نزديكى روستاى عاشقلو قرار گرفته اند، كه مكالمه ايشان فارسى قديم است و البته بعضى كلمات ترُكى نيز به زبانشان راه يافته است. مردم روستاهاى اطراف، آنان را «تات» مى نامند كه همان تاجیک است كه در زبان مردم به «تات» تبديل شده است.

 

در كتاب «گويش كرينگان» تأليف يحيى ذكا، چنين آمده است : «كرينگان» از ديه هاى كوچک ديزمار شرقى از دهستان هاى چهارگانه بخش ورزقان از شهرستان اهر در شمال شهر تبريز است. مردم دو ديه كرينگان و چاى كندى به گويشى سخن مى گويند كه در ميان خودشان و ديگران «تاتى» ناميده مى شود و مردم ديه هاى «ملک» و «ونستان» نيز اندكى از آن ها دورند با اين گويش آشنايى دارند، ليكن در بخش ارسباران ديه هاى تاتى گوى بيش از اين هاست و تا آن جا كه نويسنده پرسيده و يادداشت كرده است، از دهستان حسنو (حسن آباد) مردم ديه هاى خوى نراو (خوينرق) و ازرين و كلاسور نيز به تاتى سخن مى گويند و اندكى با گويش كرينگان جدايى دارد(2)».

 

روستای «مردان قم» با زبان «تاتی» از بازماندگان «جاويدانيان»

اين اختلاف در گويش كه بدان اشاره شد، یک حقيقت اجتناب ناپذير است، زيرا روستاهايى كه اهالى آن «تات» (تاجیک) هستند به دو گروه مجزا تقسيم مى شوند و هر گروه گويش مخصوص به خود را دارد، عده اى از محققين كه در مورد اين گويش ها به تحقيق پرداخته اند، اين گويش را بازمانده فارسى قديم (دوره ساسانى) دانسته و اهالى اين روستاها را بازماندگان مردمان زمان ساسانى آذربايجان، شمرده اند ولى هرگز نتوانسته اند دليل موجهى براى اين اختلاف گويش در بين دو گروه از روستاهاى تات نشين، پيدا كنند. زيرا اگر عامل جغرافيايى و اقليمى منطقه موجب پديد آمدن اين اختلاف گويش شده، پس اين روستاها بايد تک به تک از جنبه گويش با هم اختلاف داشته باشند، چرا كه محيط طبيعى اقتضا مى كند تا اختلاف در بين همه و تک- تک روستاها با فاصله هاى جغرافيايى، و تفاوت هاى محيطى كه دارند، وجود داشته باشد و اين كه فقط به دو گروه مجزا در گويش تقسيم مى شوند، اين حقيقت را نشان مى دهد كه عامل ديگرى غير از عامل جغرافيايى باعث اختلاف در گويش شده به اين معنى كه اهالى بعضى از اين روستاها از بازماندگان ساكنين مردمان آذربايجان دوره ساسانى بوده و ساكنين ديگر روستاهاى تات نشين مدت ها بعد از ورود اسلام از ايالت و استانى ديگر به اين منطقه مهاجرت نموده اند و اين مهاجرت قبل از سرازير شدن ترُكان به اين منطقه بوده است.

 

در كتاب فرهنگ و جغرافياى آذربايجان شرقى چنين آمده است كه «... علاوه بر كرينگان در روستاهاى ملک طالش، «ونستان»، «مردان قم» و چند روستاى ديگر نيز به زبان تاتى گفتگو مى كنند.(3)» آن چه مسلم و غيرقابل انكار است، وجود روستاهايى در منطقه بذ مى باشد كه هنوز هم به زبان فارسى سخن مى گويند و چون گويش تاتى اين روستاها با گويش ساير روستاهاى تات نشين اندكى تفاوت دارد، معلوم مى شود كه اينان با ساكنين فارسى گويى كه از زمان ساسانيان در اين منطقه ساكن بوده اند، يكى نيستند و بعدآ به اين منطقه مهاجرت نموده اند و از سويى، همه مى دانند كه اينان از نژاد ترُک نيستند. بنابراين، حضور آن ها در نزديكى روستاى «مردان قم» و حتى تا زمان هاى اخير در خود روستاى مردان قم و منطقه بذ و از همه مهمتر واقع شدن شان در درّه اى كه از نظر سوق الجيشى مهم بوده و يكى از راه هاى ارتباطى منطقه بذ به آن سوى ارس بوده است، چه معنى و مفهومى خواهد داشت جز اين كه بگوييم اينان از بازماندگان «جاويدانيان» هستند و اختلاف گويش اينان با ساير روستاهاى تات نشين به خوبى اين ادعا را ثابت مى كند و با تحقيق گسترده در گويش و زبان فارسى آنان و گويش مردم كاشان، به راحتى معلوم خواهد شد كه اين دو زبان از مشتركات زيادى برخوردار هستند و از یک ريشه مى باشند.

 

ج- هم اكنون قريه اى به نام «كاشان» در ميان يكى از درّه هاى غربى «كوهستان بذ» قرار دارد. اين روستا تا اين اواخر خيلى آباد و با اهميت بوده كه به دليل پديده مهاجرت، از اهميت آن كاسته شده است. روستاى مذكور سر راه تبريز به ورزقان واقع شده است.

 

د- پسوند «ق» : اين پسوند با فتحه ماقبلش- يعنى حرف «ق» كه ماقبلش را مفتوح مى خواهد و قيد مكان است (با اين دو شرط)- تقريباً در انحصار مردمى بوده كه در ناحيه كاشان مى زيسته اند و مردمان ديگر بخش هاى فلات ايران از آن استفاده نمى كرده اند. مانند پسوند «وند» كه بيشتر در لرستان متداول بوده است. پسوند مذكور را به ندرت و خيلى كم در نواحى ديگر نيز مى توان يافت; اما در محدوده كوچک و كم جمعيت ناحيه كاشان، با آبادى هاى معدود و كم، دست كم دوازده مورد حضور دارد:

 

1- جوشق و مشق از آن، دو مورد: جوشقان.

2- خزق (خزاق).

3- شونق كه در جنوب شرقى دليجان واقع شده است.

4- شانق كه در غرب دليجان قرار دارد.

5- ماچق (كوه).

6- وارونق.

7- مَرَق كه در غرب شهر قم واقع شده است.

8- رَهق كه در شمال شرقى دليجان واقع شده است.

9- خوابق.

10- جهق و جهق پايين كه در حدود جنوبى شهر قمصر كاشان واقع شده اند.

11- خرنق كه در جنوب شرقى دليجان قرار دارد.

12- نراق (نرق) كه در غرب كاشان قرار گرفته است.

 

دست اندركاران ادبيات توجه دارند كه چگونگى زبان و لهجه، به ويژه چگونگى پسوندها، پيوند عميقى با ژن و نژاد و مبادى روان شناسى قومى- قبيله اى دارد. اگر در ميان ايالت ها و بخش هاى فلات بزرگ ايران بگرديم، اين پسوند را به جز در برخى نواحى مانند بيهق در خراسان نخواهيم يافت. و تنها ناحيه اى كه اين پسوند در آن زياد به چشم مى خورد (و نسبت به جمعيت و استعداد آب و هوايش كه آبادى هاى زيادى در آن پديدار مى گردد) تقريباً در حدّ متناسب با ناحيه كاشان، فقط «ناحيه بذ»، مى باشد. «منطقه بذ»، بخشى از آذربايجان مى باشد و جالب اين است كه پسوند مذكور در پيكره آذربايجان نيز منحصر به «ناحيه بذ» بوده و در ساير بخش هاى آذربايجان ديده نمى شود.

 

بايد توجه داشت كه موضوع بحث، واژه هاى اصيل ايرانى است- كه امروزه فارسى ناميده مى شود- و نبايد با بعضى از واژه هاى ترُكى اشتباه شود كه البته تعداد اين گونه واژه هاى ترُكى نيز خيلى كم است. پسوند «ق» در ترُكى وجود دارد، اما ماقبلش مضموم مى باشد مانند: «قلعه جوق» و «مالدار سوق» كه پسوند «تصغير» يا پسوند «اسم مصدر» مى باشد و كمتر كاربرد مكانى دارد و شايد اساساً به معناى مكان نيامده باشد و ميراثى از دوره سلجوقيان باشد كه در قسمت هاى حساس قلعه هايى براى امور نظامى بنا كرده و نام «قلعه جوق» بر آن مى گذاشته اند. اما پسوند مذكور يعنى «ق» ماقبل مفتوج با قيد اسم مكان بودن و با شكل و معناى كاشانى اش در منطقه بذ حضور گسترده دارد، كه مردم آذربايجان- و در مواردى مردم ديگر- معانى اين واژه هاى تركيبى را نمى دانند و منابع لغت نيز در اين مورد توضيحى نداده اند.

 

تبدیل «بذ» به «كليبر»

ظاهرآ «شهر بذ» و حوالى آن، چون دچار اتهام بوده و حساسيت ها نسبت به آن زياد است، بيشتر دچار تغيير اسامى مكان ها شده است و همان طور كه خود «بذ» به «كليبر» تبديل شده است، نام روستاهاى اطراف نيز عوض گشته است. و مهاجرت ترُكان به اين منطقه عامل مضاعفى بوده تا اسامى روستاها كه اتفاقآ بيشتر مورد نظر ترُک ها بوده، عوض شود. هر چند گاهى معادل ترُكى اسم اصلى را وضع نموده اند و با تحقيق گسترده مى توان نام اصيل و فارسى اين گونه روستاها را يافت.

 

واژه هاى مورد نظر با پسوند مذكور در دو پهلوى كوه «سبلان»، «نرميق»، «كوه قوشه- كشا»، «هق»، «كوه كسبه»، «كوه كمر»، «كوه كيامكى» هم چنان به يادگار مانده اند و چند مورد نيز در كنار رودخانه ارس و اطراف ورزقان وجود دارد. اين روستاها غالباً در مناطق دور افتاده- دور از مركز- واقع شده اند، يعنى در مناطقى قرار گرفته اند كه راه هاى مواصلاتى مهم از آن منطقه عبور نمى كند و تا مراكز شهرستان فاصله زيادى دارند. مطلب مهم ديگر اين است كه اين روستاها اغلب در نزديكى و تقريباً در كنار هم واقع شده اند، مانند: روستاهاى «دايمق»، «سرپادرق»، «روارانق»، «علويق»، «دوريق» و «كرويق» كه همگى در شمال بخش ورزقان و جنوب روستاى «مردان قم» كه آن هم در جنوب رود ارس قرار گرفته، واقع شده اند. يا مانند روستاهاى «حبدرق»، «تنبق» كه در شمال غربى مشكين شهر واقع شده اند. در محور رشته كوه مذكور كه در بالا ذكر آن گذشت، از شرق به غرب (از نمين تا مرند و اردوباد) اين روستاها واقع شده اند:

 

1- نيارق: كه در شرق اردبيل و دامنه كوه هاى طالش واقع شده است.

2- نوشنق: كه در شمال غربى نمين قرار دارد.

3- كركرق: كه در شمال اردبيل قرار گرفته است.

4- نيق: كه در جنوب غربى شهر هوراند و حدود شرقى كليبر واقع شده است.

5- كلوانق: در جنوب كليبر قرار دارد.

6- خروانق: در دورترين نقطه دولت و مملكت بذ قرار دارد.

7- دايمق: كه در شمال ورزقان واقع شده است.

8- سرپادرق: در شمال ورزقان قرار گرفته است.

9- روارانق: كه در شمال ورزقان قرار دارد.

10- زرنق: در غرب سراب

11- نيارق:

12- كينرق:

13- اسنق: در جنوب غرب سراب واقع شده است.

14- بخرق:

15- قيصرق: در شمال غرب سراب و جنوب شرق اهر واقع شده است.

16- هلق:

17- نمنق:

18- شامكوانق: كه در شمال روستاى مردان قم و جنوب رود ارس واقع شده است.(4)

 

روستاهاى ديگرى با همين خصوصيات وجود دارند كه در نقشه هاى مفصل هم نامى از آن ها برده نشده، مانند همين روستاى «شامكوانق» كه در درّه ونستان و دو كيلومترى شمال روستاى «مردان قم» واقع شده است. اين دو روستا، يعنى روستاى مردان قم و شامكوانق از نظر بافت معمارى و فرهنگى به طور محسوسى با روستاهاى اطراف فرق دارند و هر كس كه روستاهاى اطراف و اين دو روستا را از نزدیک مورد مطالعه قرار دهد، به اين اختلاف پى خواهد برد، زيرا ايوان هاى منازل اين دو روستا به سبک خاصى ساخته شده اند و حصارهاى منحصر به فرد باغ ها و زمين هاى كشاورزى با كوچه هاى سنتى همگى نشانگر قدمت بافت معمارى اين روستاها مى باشد.

 

هـ- آران کاشان: شهر كاشان در زمان هارون الرشيد بنا شده(5) و جانب شرقى آن در زير آب دريا، معروف به درياى ساوه كه آن روز شامل حوض سلطان(6) و درياچه امروز كاشان بوده، قرار داشته است. در كتاب هاى جغرافياى اسلامى، هيچ اشاره اى به بناى شهر كاشان توسط هارون الرشيد نشده است. ياقوت حموى به شرح موقعيت جغرافيايى اين شهر پرداخته، ولى هيچ اشاره اى به ساخته شدن آن توسط هارون الرشيد نكرده است.(7) ابواسحاق ابراهيم اصطحزى هم در كتاب «مسالک و ممالک» كه در اواخر قرن سوم و آغاز سده چهارم ه.ق آن را نوشته و به اهتمام ايرج افشار به چاپ رسيده، اشاره اى به بناى شهر كاشان در زمان هارون الرشيد نمى كند.(8)

 

هم چنين در كتاب «احسن التقاسيم» مقدسى نيز نشانى دالّ بر بناى شهر كاشان در دوران خلافت هارون الرشيد وجود ندارد، اما از فتح اين شهر توسط ابوموسى اشعرى خبر مى دهد و مى نويسد كه كاشان در زمان خلافت عمربن خطاب توسط ابوموسى اشعری فتح شد. با توجه به آثار به جا مانده از گذشته، «تپه سيلك» و ديگر شواهد و منابع تاريخى، چنين استنباط مى شود كه اين شهر در زمان هاى باستانى ديرين بنا شده و در هيچ عصرى به طور كلى از بين نرفته است تا بازسازى شود. تنها مى توان گفت كه اين شهر در زمان هارون الرشيد توسعه و رونق بيشترى يافته است. آبادى هاى ميان كاشان و درياچه نمک، جملگى پس از اسلام به وجود آمده اند.

 

«آران» بخشى از «قلمرو جاويدانيان» ، تحت حاكميت بذ ؛ «آران كاشان» به ياد «آران بابک»

لفظ «آران» براى شهر آران از كجا آمده است؟ و اين نام چه معنايى دارد؟ وجه تسميه آن چيست؟ به كدامیک از لهجه هاى پنجگانه «زبان پنجوى»- پهلوى- مربوط است؟ و به كدامیک از ريشه هاى مادى، پارتى و پارسى برمى گردد؟ تحقيقات نشان مى دهد كه اين نام ظاهراً اقتباسى است از نام «آران»، منطقه ميان رودهاى، كورا و ارس، كه به معناى «ميانه» ميان دو رود، مى باشد. آران بخشى از «قلمرو جاويدانيان» بود و سال هاى بسيارى تحت حاكميت بذ قرار داشت و به همين خاطر بعدها خويشاوندان جاويدانيان كه ساكن كاشان بوده اند، آران كاشان را به ياد آران بابک، نامگذارى كرده اند.

 

و- در ناحيه بذ، یک كوه و آبادى به نام «هوراند- هرند» وجود دارد و در ناحيه كاشان نيز در منطقه ميان اردستان و اصفهان روستايى با همين نام وجود دارد.

 

1- براى تفصيل بيشتر رجوع كنيد به : تاريخ كاشان، تأليف سهيل كاشانى، به اهتمام ايرج افشار، چاپ 1341.

2- نقل از «نگاهى به تاريخ و جغرافياى ارسباران».

3- همان.

4- وجود روستا «شامكوانق» در نزديكى روستاى «مردان قم» يكى ديگر از دلايلى است كه اهل آن روستا از منطقه قم و كاشان به اين محل مهاجرت كرده اند. به جاى خود توضيح داده شده كه اين نام، نامى است كه ريشه در فرهنگ منطقه قم و كاشان دارد.

5- تاريخ كاشان: تأليف سهيل كاشانى، به اهتمام ايرج افشار، برگ هاى اول.

[6- درياچه اى كه در شمال شرق قم و در سمت شرقى آزادراه قم ـ تهران واقع شده است.

7- معجم البلدان، ج 4، ص 296.

8- اصطحزى، ص 166.

 

 

(پژوهش، گردآوری، تدوین و پیرایش از سروش آذرت/ 6 آذر 1392 / 27 توامبر 2013 میلادی)

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

با تشکر از حسین نوین رنگرز از سایت "آذرگشُنسب.نت" یا "azargoshnasp.net "، و از-سایت "roshanygasht.ir"، و از مسعود لقمان از سایت ".rozanehmagazine.com"، / سایت خانه و خاطره / سروش آذرت / 6 آذر 1392 / 27 نوامبر 2013 میلادی/