با
سلام.
به
سایت خانه
وخاطره خوش
آمدید.
محمد
تقی بهار ملقب
به ملک
الشعراء بهار
ملک
الشعراء
بهار، محمد تقی
ملک
الشعراء بهار
محمد
تقی بهار در یکم
اردیبهشت 1330 خورشیدی
و در سن 64 سالگی
زندگی را
بدرود گفت. او
دوران انقلاب
مشروطه و انقراض
قاجاریه و
سلطنت رضا شاه
و محمد رضا
پهلوی را با
دل و جان
گذرانده و
چنانچه خود گوید
ابتدا مغضوب
بوده ولی
بعدها به
مشاغل مهم و
حتی به وزیری
وزارت فرهنگ نیز
رسیده ولی
همانطوریکه
خودش گفته :
رفیقان
همه ملک (زمین)
دارند و مکنت ولی من
بجز صدر اعظم
(سعه صدر)
ندارم
عده
ای از بزرگان
فرهنگ و هنر،
ملک الشعراء
(محمد تقی
بهار) را از
بزرگترین
شعرای معاصر ایران
میشناسند و
عده ای نیز از
او با گوشه و
کنایه یاد می
کنند. در رثای
او و یادبود
او در تاریخ
چهارم اردیبهشت
1351 خورشیدی در
دانشگاه
تهران و در
زمان محمد رضا
پهلوی،
دوستان و
فرهنگ پروران
این خاک و بوم
جمع گشته و
خاطراتی از او
را به یادگار
برای نسلهای
بعد به جا
گذاشته اند.
از جمله این
خاطرات سخنان
شادروان حبیب یغمایی
است. حبیب یغمایی
از دوستان نزدیک
ملک الشعراء
بهار بود که
خود نیز در
اول اردیبهشت
1363 خورشیدی
زندگی را
بدرود گفت.
حال
با یاد آوری
گوشه ای از
خاطرات حبیب یغمایی
در مورد محمد
تقی بهار، یاد
این دو عزیز
فرهنگی
را گرامی میداریم.
از
خاطرات حبیب یغمایی/
محمد تقی بهار
و
"چهار خطابه"
"در سال هایی
که من در
دارالمعلمین
درس می خواندم
، بهار وکیل
مجلس بود و در
صف اقلیت و
سخت تحت نظر بود
و جانش در خطر.
روزنامه ای
بود به نام "قانون"
که
مقالاتش را
بهار مینوشت. یک
روز در تنگنای
غروب او را دیدم
که از اداره
روزنامه در
شاه آباد
آشفته حال به
خانه اش که بیرون
"دروازه
دولت" بود میرفت....
من میخواستم
تا خانه اش او
را همراهی کنم
که رفیق نیمه
راه نباشم.
بهار اما از
دروازه دولت
مرا با تغییر
باز گرداند و
فرمود: حالا
تو میخواهی
مرا محافظت کنی؟
من در معرض
خطرم ، تو چه میگویی؟
برو پی کارت!
از شهامت و بی
باکی او متعجب
و متحیر شدم.
اما از شما چه
پنهان ، از اینکه
مرا باز
گرداند ،
ممنوعش شدم!
شاید
بعضی از حاضران
محترم بدانند
که بهار مدتی
مغضوب و مطرود
و محبوس بود،
تا اینکه "چهار
خطابه" را
ساخت و روز عید
در حضور رضا
خان خواند و
مورد توجه
واقع گشت... بهار
میفرمود: « وقتی
این ابیات را
خواندم شاه به
وکیلان که صف
بسته بودند
نگریست و غرّشی
کرد که نشانه
تصدیق و تحسین
او بود. به وکیلان
یک سکه به
عنوان عیدی
داد و به من دو
سکه داد و
فرمود یکی برای
اینکه وکیل
هستی و یکی
برای اینکه
شاعری!
بحمدالله
اکنون وکلا
مفروق احسان
اند و حقوق هایی
گزاف می گیرند
، اما درباره
شاعران چه عرض
کنم!...
از
بزرگان عصر که
من با بیشترشان
ارتباط داشته
ام هیچ کس به
اندازه بهار
مورد حمله
روزنامه ها
واقع نشده
است. ناسزاها
و تهمت ها بود
که همواره به
او نثار میکردند
(تا قبل از
چهار خطابه). یادم
هست که
روزنامه
"ستاره ایران"
(اوایل سلطنت
رضا شاه) چهار
صفحه اضافی با
رکیک ترین
عبارات در قدح
و طعن بهار انتشار
داد. روزنامه
"ناهید" غافل
نمی ماند که
در هر شماره نیشی
به او نزند. همین
روزنامه بعد
از آنکه بهار
چهار خطابه اش
را در حضور
رضا خان خواند
و مورد محبت
واقع شد، چه
تحسین ها نکرد
و چه آفرین ها
نگفت. محمد تقی
بهار هم در
برابر
روزنامه ها
ساکت نمی ماند
و می گفت : لعنت
به روز باد و
بر این نامه
های روز و این
رسم "ژاژخایی" و این
قوم " ژاژخای".
از
آن پس که ملک
الشعرا از
صحنه سیاست
رانده شد ، به
تصحیح متون
ادبی چون "تاریخ
سیستان" و
تألیف آثاری
چون سبک شناسی
پرداخت و به
استادی
دانشگاه
انتخاب گشت و
چندی هم
کتابفروشی داشت.
روزی در
کتابفروشی او
بودم که محصلی
برای خرید
کتابی آمد و
چانه ها زد،
بالاخره بهار
فرمود: فرزند به
هر قیمتی که میخواهی
حساب کن... و به این
روش معامله پایان
یافت. نمیدانم
ورشکست شد یا
نه؟ به هر حال
کتابخانه تعطیل
گشت! در سال های
بعد من عضو
اداره نگارش بودم.
در صحن
وزارتخانه
اطاقی بود که
ویرانتر و
محقرتر و
نمناک تر از
آن نبود که
اختصاص به من
داشت. اکنون (1351
خورشیدی)
بحمدالله
خراب شده و
محل پارک
اتومبیل
وزارتی است.
محمد
فروغی (نخست
وزیر) و بهار
هر وقت به
وزارت فرهنگ می
آمدند به اطاق
من می آمدند و
اگر با وزیر
حرف داشتند وزیر
هم می آمد... ملک
الشعراء بهار
در دانشگاه
مواد دوره دکتری
را تدریس می
فرمود و چون
غالبأ بیمار
بود دانشجویان
به منزلش میآمدند
و امتحان می
دادند. در آن
روزگاران
معهود بود که
اوراق امتحانی
را دو نفر از
استادان باید
امضاء کنند.
گاهی
به من امر می
فرمود ، اوراق
امتحانی را من
نیز امضاء
کنم. مکرر عرض
کردم من چون
استاد دانشگاه
نیستم امضایم
اعتبار
ندارد، اما نمی
پذیرفت. اگر
اوراق امتحانی
آن سالها را
ملاحظه فرمایید
امضای مرا در
ذیل امضای
بهار خواهید دید.
این نکته را
در این محضر
مقدس مخصوصأ یاد
کنم که اگر
جناب دکتر
نهاوندی لطف و
عنایتی داشته
باشند به
استناد همین
اوراق میتوانند
حکم استادی
مرا صادر فرمایند!
مقصد اصلی
حقوق استادی
است! نه
عنوانش! نه
تدریسش! و نه
دانشش!.../ نوشته
زنده یاد
روانشاد حبیب یغمائی».
قصیده
"دیروز
و امروز"
دکتر
مصطفی الموتی
وکیل و سناتور
سابق از الموت
و رودبار که
خود نیز در
دوران رضاشاه
و محمد رضا
پهلوی بوده ،
در کتاب "نامداران
معاصر ایران"
از زبان محمد
تقی بهار و
خانمش چنین
نوشته اند :
«بهار بعد در
ستایش رضا شاه
"چهارخطابه"
را سرود و به
حضور رضاشاه
رفت و اشعار
خود را خواند
و رضاشاه دو
سکه پهلوی به
او داد.»
بهار
درباره سالهای
زندگی خود از
سال 1305 تا 1320 خورشیدی
(از جلوس رضا
شاه تا اشغال
ایران بتوسط
قوای متفقین
در جنگ جهانی
دوم) که مطالب
مختلف درباره
آن نوشته شده
چنین مینویسد
: «در این مدت نه
خود را به
مرکز قدرت نزدیک
ساختم و نه در
صدد نزدیک
شدن به
آن فیوصات
بودم. دو بار
حبسم
کردند و سالی
تمام را در
تبعید اصفهان
گذراندم. برای
کمک به
خانواده ام
وتدارک وسیله
تحصیل شش
فرزندم راهی
بدست نیاوردم
و حتی از
مهاجرت به
هندوستان
منعم کردند. میخواستم
دیوان اشعارم
را چاپ کنم و یکی
از صاحبان
کرم، بهای چاپ
و کاغذ را
پرداخت و تا
صفحه 208 هم چاپ
شد ولی شهربانی
همه را ضبط
کرد و حبس پنج
ماهه و تبعید یک
ساله ام به
اصفهان پیش
آمد و 140 صفحه
آنهم ازبین
رفت. بعضی ها پیراهنی
بر سر چوب
کرده اند که
من قصیده ای
در مدح شاه
سابق گفته ام.
من مدیحه سرا
نیستم و اگر
روزی یک قصیده
مانند سایرین
در وصف شاه
سابق گفتم این
عمل را به قصد
حفظ
جان و ناموس
و بقای نفس و
انجام وظیفه
پدری و شوهری
نسبت به
خانواده فقیر
خود می کردم.
نباید مرا
مورد ملامت
قرار داد.
هرگز قصد نزدیکی
به شاه را
نداشتم و در
تمام مدت
انزوا شعر میگفتم
و نه تقربی
جستم و نه
اظهار خدمتی
کردم. قبل از
شهریور 1320 از من
خواسته شد قصیده
ای در مقایسه
دیروز و امروز
بگویم (دیروز یعنی
اواخر دوران
قاجاریه و
دوران انقلاب
مشروطه و
امروز برابر
با دوران رضا
شاه). یک سال
طفره رفتم ،
بالاخره صریحأ
به من گفتند
که سرپاس
مختاری (رییس
نظمیه یا
شهربانی زمان
رضاشاه) گفته
بیش از این نمیتوانم
ترا حفظ کنم.
باید چیزی بگویی
و شرکتی از
خود نشان بدهی.
سرلشگر
ایرم در زمان
رضاشاه
رییس
شهربانی "سرهنگ
حسین آیرم"
در
زمان ریاست
شهربانی "سرهنگ
حسین آیرم"
(بعدأ سرلشگر
محمد حسین آیرم
از افسران
قزاقخانه
سابق و رییس دژبانی
و بعد رییس
شهربانی و نظمیه
و تشکیلات
جاسوسی و
خواجه ای که
سر رضا شاه
کلاه گذاشت(؟!)
و جزو امیران
بیوطن) هم میگفتند
، باید دست
اندر کار نشر
روزنامه شوم.
صریح میگفت که
نظر شاه را باید
جلب کنی و با
دلتنگی که از
تو دارد بسیار
خطرناک است. آیرم
میخواست روزنامه
یومیه راه بیاندازم
و هر چه خرج
داشت پرداخت
کند. وقتی آیرم
رفت از این
کار خلاص شدم.
سازمان
پرورش افکار
در
مورد سازمان "پرورش
افکار" (اداره
کل انتشارات و
تبلیغات زمان
رضاشاه و بقولی
وزارت فرهنگ و
هنر دوران رضاشاه)
مدت یک سال
مطالعه کردم
تا "قصیده دیروز
و امروز" را
سرودم. قبلأ
هم "چهار
خطابه" را سروده
بودم ، در هیچ
کدام از این
دو برای جلب
نفع و حب جاه و
مقام عملی
مرتکب نشدم که
مستحق بی مهری
شوم».
خانم
ملک الشعراء
بهار
طی
نامه ای چنین
نوشته است : «در
نوروز سال 1310 خ.
بدنبال حبس شش
ماهه شوهرم به
اصفهان تبعید
شدیم. من و ملک
و پنج
طفل کوچک از
نظر وضع زندگی
بشدت در مضیقه
بودیم. هرچه
را داشتیم،
فروختیم و صرف
زندگی کردیم.
چون او نمیتوانست
به تهران بیاید
، من آمدم و
باغی را که 30
هزار تومان
ارزش داشت را
به دو هزار
تومان فروختم.
به دکتر لقمان
الدوله و به
مسعود ثابتی
متوسل شدم. خیلی
کمک کردند ولی
از هیچکس کاری
ساخته نبود.
بعضی از
دوستان توصیه
کردند که بهار
شعری در مدح
رضا شاه بگوید
تا از این مضیقه
نجات یابد. با
قلبی افسرده
به اصفهان
رفته جریان را
به همسرم گفتم
و ایشان هم
بعلت سختی معیشت
و مشکلات زندگی
ما وهمه افراد
خانواده اش
شعری سرود که
فرستاد و مورد
قبول رضا شاه
قرار گرفت و
پس ازیکسال
دربدری به
خانه و کاشانه
خود باز گشتیم...».
نمونه
ای از اشعار
بهار در "قصیده
دیروز و
امروز" در
مورد کارهای
رضا شاه :
"عمرش
دراز باد که
در روزگار او
هر
روز ، کار ما ز
دگر روز بهتر
است
یکروز
بود اداره کشور
بدست غیر
امروز
کار در کف ابنای
کشور است
یکروز
بود در همه
ابواب هرج و مرج
امروز
این دو لفظ بدرج
کتب در است
امروز،
روز عزت و دیهیم
و افسر است
عصری
بلند پایه و عهدی
منور است
این فرصت
و فراغت و این نعمت
و رفاه
مولود
کوشش ملک (شاه) ملک
پرور است
.....
صاحبقران
شرق رضاشاه پهلوی
شاهنشهی
که سایه خلاق اکبر
است
صافی
شده است طبع
بهار از مدح شاه
آری صفای
تیغ یمانی
بجوهر است
در
عهد دیگران
همه اغراق بود
شعر
در
عهد شه ، زبان حقیقت
سخنور است
گر
صد کتاب ساخته
آید به مدح شاه
چون بنگرید
، گفته ز نا
گفته کمتر است
شعری
کز اعتقاد شود
گفته ن
ز(نز) طمع
دامانش
باز بسته
بدامان محشر است
.....
شاه
جهان پهلوی نامدار
ای ز سلاطین
کیان یادگار
خنجر
برّان تو روز هنر
هست کلید
در فتح و ظفر
روی نکوی
تو در جنت است
هر که
ترا دید ز غم
راحت است
بخت
تو باشد علم
(درفش) کاویان
ملک (سرزمین)
تو مانندی ملک
کیان
چون پی
آن بخت همایون
شدی
کاوه
بدی ، باز فریدون
شدی
.....
ملک
الشعرای بهار
در
مورد "قصیده دیروز
و امروز" مینویسد
: «... این بود که
با اصرار و
ابرام دوستان " قصیده
دیروز و امروز"
را گفتم. آنچه
هم در اشعار
گفته شده ،
حقایق است». ملک
الشعراء بهار
که بکار علمی
و دانشگاهی
علاقه فراوان
داشت با اینکه
با بسیاری از
اقدامات
دوران رضا شاه
موافق نبود ولی
بعلت افتتاح
دانشگاه
تهران این شعر
را بعنوان "ماده
تاریخ
دانشگاه"
سرود :
ماده
تاریخ
دانشگاه
اندر
آن عهدی که شاهنشاه
ایران پهلوی
مملکت
را از هنر چون
جنت نوشاد کرد
الغرض
چون گشت این
دانشگه عالی بنا
بهر تاریخش
خرد در یوزه
از استاد کرد
سر نهاد
آنجا بهار و
بهر تاریخش سرود
شاه این
دانشگه پاینده
را بنیاد کرد
ملک
الشعراء بهار
مینویسد
: «سردارسپه کرارأ میگفت
من ملک (محمد
تقی بهار) را دوست
دارم. وقتی
مقدمه
چهارخطابه را
خواندم در
حضور گروهی
گفت : من ملک را
خیلی دوست
داشته ام ولی
خود او نخواست
از من استفاده
کند».
تاریخ
احزاب/ 1320 خورشیدی
ملک
الشعراء بهار
بعد از شهریور
1320 خورشیدی
(زمان اشغال ایران
بتوسط قوای
متفقین در سال
1320 و تبعید رضا
شاه) شروع به
نوشتن کتاب "تاریخ
احزاب" کرد و
مطالب بسیار
مهمی را به تاریخ
سپرد.
نمایندگی
مجلس 15 شورای
ملی/ 1324 خورشیدی
بهمن
ماه 1324 معادل اوایل 1946
میلادی آخرین
روزهای مجلس
چهاردهم شورای
ملی بود که حکیم
الملک شریف و
ناتوان نخست
وزیر بود و آن
روزها در تاریخ
سیاسی ایران
به "روزهای
آشوب و نا امنی
سرتاسری" و "مجلس
چهاردهم" بطور کلی
در طول
تاریخ مشروطیت،
به "یکی از
ادوار مهم و
پر تشنج"
معروف گشته.
بهار
هم در این سال
با قوام
السلطنه و حزب
دمکرات ایران
شروع به همکاری
کرد و به نمایندگی
تهران در مجلس
پانزدهم
انتخاب گردید
و صحبت از ریاست مجلس او
بود که این
کار صورت نگرفت.
سفیر
پاکستان،
محمد تقی بهار
و دخترش
پروانه بهار/
نگاره از سایت
بهار
وزیری
ملک الشعراء
بهار
ولی
در دولت قوام
السلطنه به
وزارت فرهنگ
منصوب گردید ،
که در این
باره چنین
نوشته : «آخر وزیر
شدم و ایکاش
که آقای قوام
مرا به وزارت
دعوت نمی کرد
و آن چند ماه
شوم را که بی هیچ
گناه و جرمی
در دوزخم
افکنده بودند
نمی دیدم.
مشقت و عذاب
روحی و رنج بی
نهایت بود و
من بیدرنگ پای
استعفاء نامه
را امضاء کردم
... شهودی هستند
که عجز و لابه
مرا در رفتن و
ابرام ایشان
را (منظور
قوام) در
ماندن دیدند ...
ولی دیگر در
من قدرت کار
کردن نبود.»
زنده
یاد محمد تقی
بهار(ملک
الشعرا)
شعر
زیبایی بنام "شکر
آزادی"
دارند که در
سال 1312 خورشیدی
سروده شد.
"شُکر
آزادی"
من نگویم
که مرا از قفس آزاد
کنید
قفسم برده به
باغی و دلم شاد
کنید
فصل
گل می گذرد هم
نفسان بهر
خدا بنشینید
به باغی و مرا یاد
کنید
عندلیبان
گل سوری به
چمن کرد ورود بهر
شاد باش قدومش
همه فریاد کنید
یاد
از این مرغ گرفتار
کنید ای
مرغان
چو تماشای گل
و لاله و
شمشاد کنید
هر
که دارد ز شما
مرغ اسیری به
قفس برده
در باغ و یاد
منش آزاد کنید
آشیان
من بیچاره اگر
سوخت چه باک فکر ویران
شدن خانه صیاد
کنید
شمع
اگر کشته شد از
یاد مدارید عجب یاد پروانه
هستی شده بر
باد کنید
بیستون
بر سر راه است
مبادا از شیرین خبری
گفته و غمگین
دل فرهاد کنید
جور و
بیداد کند عمر
جوانان کوتاه ای
بزرگان وطن
بهر خدا داد کنید
گر
شد از جور شما خانه
موری ویران خانه خویش
محال است که
آباد کنید
کنج ویرانه
زندان شد اگر
سهم بهار شکر
آزادی و آن
گنج خداداد کنید.
یاد
ملک الشعرای
بهار را گرامی
می داریم.
(منبع:
نوسته دکتر
مصطفی الموتی)
.................. ................. ............... ............... ............
خاطره
ای از "فروغ
فرخزاد" و فریدون
و پوران / فریدون
مشیری و "خروش
فردوسی" اش/
و با
تشکر از
بازماندگان ملک
الشعرای بهار
و حبیب یغمائی
و دکتر مصطفی
الموتی/ سایت
خانه و خاطره/
آتوسا شهریاری/
اسفندماه 1389
خورشیدی/ 2010 میلادی/