با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

دکتر زرین کوب و همسرش دکتر قمر آریان

 

 دکتر زرین کوب  دکتر قمر آریان همسر دکتر زرین کوب

 

دکتر عبدالحسین زرین کوب

خالق اثر "دو قرن سکوت"

 

دکتر زرین کوب در 27 اسفند 1301 شمسی در بروجرد متولد شد. او تحصیلات ابتدایی را در بروجرد و تحصیلات متوسط را در تهران تمام کرد و مدتی به تدریس در دبیرستانها پرداخت و در سال 1320 رتبه اول امتحان ورودی به دانشکده حقوق را بدست آورد و در سال 1327 فارغ التحصیل رتبه اول دانشکده ادبیات تهران شد.

دکتر زرین کوب در سال 1332 با خانم دکتر قمر آریان ازدواج کرد و آنان حدود نیم قرن در کنار هم زندگی خوبی داشتند. زرین کوب رساله دکترای خود را در سال 1334 به پایان رسانید سپس سال 1335 به دانشیاری دانشکده و در سال 1339 به مقام استادی دانشگاه تهران و در تدوین "دایره المعارف فارسی" همکاری داشته و مدتی سر دبیر مجله "راهنمای کتاب" بوده و از 1347 تا 1349 به تدریس "تاریخ ایران" و "تاریخ تصوف" در دانشگاههای کالیفرنیا و پرینستون پرداخت. او همچنین زبان اسپانیایی را فرا گرفت و سپس به ایران بازگشت و به تدریس پرداخت. دکتر زرین کوب مدیریت گروه ادبیات فارسی دانشگاه تهران را بعهده داشت و کتابخانه مجلس سنا را دایر کرد و با کارکنان مجلس شورای ملی همکاری نزدیک داشت و در بزرگداشت حافظ  در کشور تاجیکستان با عنوان نماینده ایران شرکت داشت.

دکتر زرین کوب از مفاخر ایران در عالم ادب و پژوهش و عرفان و تاریخ ایران است. دکتر از دانشمندانی است که توانست نهال ادبیات فارسی را در گستره دوران قدیم و تاریخ نوین ایران ، بارور سازد.

 

تالیفات دکتر زرین کوب

دو قرن سکوت ، تاریخ ایران بعد از اسلام ، روزگاران ایران ، از پایان ساسانیان تا پایان تیموریان ، گذشته باستانی ایران، مروری بر نثر فارسی ، شرح زندگی و اندیشه مولوی و عطار و سعدی و فردوسی و شاهنامه و تاریخ مردم ایران ، فلسفه شعر، ارزش میراث صوفیه، در کوچه رندان ، ادبیات فرانسه در قرون وسطی ، بنیاد شعر فارسی ، ادبیات فرانسه در دوره رنسانس ، بامداد اسلام و کارنامه اسلام ، وو...

دکتر زرین کوب در سال 1362 برای تدوین دایرالمعارف اسلامی دعوت شد و در کنفرانسهای علمی مختلفی به کشورهای دنیا سفر کرد و آثاری در دانشگاههای کمبریج انگلستان بر جای گذاشت. دکتر زرین کوب بخاطر بیماری قلبی که موروثی بود مابین سالهای 1360 تا سالهای 1370 تحت مداوای پزشکان تهران و پاریس و لندن بود. پزشکان دستور داده بودند از تدریس دست بردارد. اما او زیر بار نمیرفت و چون توانایی رفت وآمد به دانشگاه را نداشت، دانشجویان به خانه او میرفتند و معتقد بود، نشست و برخاست با جوانان دلپذیرترین لحظات زندگی اوست.

در دی ماه سال 1377 بیماری وخیم تر و به فرانسه و آمریکا اعزام و بستری شد. سپس اوایل شهریور ماه 1378 به ایران بازگشت و پس از گام نهادن بر خاکی که آنهمه برایش عزیز بود، در روز 24 شهریور 1378 در سن 77 سالگی خود چشم از جهان فرو بست. همزمان با فوت دکترعبدالحسین زرین کوب، همکاران و دوستان و دانشجویان در داخل و خارج از کشور، از این پژوهشگر بزرگ تاریخ ایران ، با مراسمی تجلیل به عمل آوردند.

 

بانگ آمد  ناگهان استاد  زرین کوب  رفت               با "صفا" آمد به دنیا ، همره "محجوب" رفت

بحر را در کوزه ای گنجاند ، و ز دنیای ما               نردبان  آسمان ، خورشید  انجم  روب  رفت

زی جهان نورو نازونعمت ورضوان شتافت              خوب شد،ازاین جهان سازش وسرکوب رفت (از خرمشاهی )

 

خوشبختانه در تاریخ 20 اسفند 1376 (حدود شش ماه قبل از فوت دکتر زرین کوب)، دوستان و ارادتمندان او و "انجمن آثار و مفاخر فرهنگی" و "مرکز دایره المعارف اسلامی" ، مراسم بزرگداشتی در تالار انجمن تهران برگذار کرده و از استاد زرین کوب به خاطر خدماتش تجلیل بعمل آوردند و لوح یاد بود و کتاب یادگار نامه را تقدیم استاد کردند.

 

دکتر قمر آریان / همسر استاد زرین کوب

دکتر قمر آریان فرزند عبدالوهاب آرین ، همسر دکتر زرین کوب ، دارای درجه دکترا از دانشکده ادبیات تهران و رساله خود را تحت عنوان "آیین مسیح و تاثیر آن در شعر و ادبیات فارسی" نوشت. دکتر قمر آریان سالها مدیر "هنرستان هنرهای زیبای" دختران بود و چندین داستان از آثار خارجی را ترجمه و شعر نیز می سروده :

 

"دریا  نگر ز شرم  سر افکنده

در  پیش  صبحدم  سپر افکنده

از  خجلت  گناه  شب  دوشین

سر زیر پای صخره در افکنده

صبح  آمده  نمانده   نشانی باز

زان  فتنه ها  که در سحر افکنده".

 

دکتر قمر آریان در مورد همسرش دکتر زرین کوب

«حدود 45 سال با دکتر زرین کوب در زیر یک سقف زندگی کردیم. مدت هفت یا هشت سال با او همدرس بودم . از آغاز آشنایی او را دقیق و پرکار و محجوب و متواضع یافتم. تا پایان عمر آرام و بی صدا و بی تظاهر بود. به ندرت از کسی می رنجید و کینه هیچکس را به دل نمی گرفت... نسبت به لباس و سر و وضع خود نیز توجهی نداشت. بعدها به وضع خود توجه نشان میداد....حالا قدش کشیده تر به نظر میـآید... و توی بارانی گشاد و سرمه ای رنگش دست و پا میزند و سر به زیر و آهسته از کنار خیابان رد میشود... یک چیزش اما هیچ عوض نشده است که بی نظمی و شلوغی در کارهایش است. هنوز مثل بچه مدرسه یها دایم کاغذ و قلمش را گم می کند... دایم دنبال یادداشت ها و دفترهای گمشده اش میگردد... درباره کارهای او در بعضی از آنها نیز سهم کوچکی داشته ام... در مورد این کارها چیزی که برای من جالب است حوصله فوق العاده او در جستجوست...همه چیز را می خواند و بررسی می کند... مدتها فکر و تامل می کند ...او از افتخارات جامعه ایرانی بود...»

 

دکتر زرین کوب در مورد همسرش دکتر قمر آریان

«... اما زمزمه محبتی که سالها بعد در آنجا درس معلم را برای من پر جاذبه کرد... کانون گرم خانوادگی پُر مهری که چند سالی هم به برادرانم مجال تحصیل در تهران داد... و به دوران تجرد و تنهایی آکنده از سرگردانی من پایان بخشید .... تفاهم عالی و انسانی همسرم در طی تمامی این سالها. اگر قریحه شاعری و نویسندگی پرمایه اش بعدها آنگونه که از وی انتظار می رفت ثمرهای فراوان به بار نیاورد.... در دوستی من خود را به عمد از یاد برد و اگر همه وجودش را صرف نمی کرد، شک ندارم که اکنون شاعر و نویسنده ای پر آوازه بود... و لطف و صفایی که در خانه برای من حاصل آمد ... و بار تمام محنت ها و مرارتهای من اینجا بر دوش همسر و هم سفر بلاکش و نازنین و مهربانم افتاده است که با محبت و شکیبایی مسیح آسایی بار گران وجود فرسوده و نالان مرا که جز یک دانشجوی سالخورده اما کودک گونه ای نیستم همچون صلیب یک سرنوشت اجتناب ناپذیر بر دوش و گردن خود دارد... و به من فرصت و امکان می دهد تا هم چنان مثل همان "بچه مدرسه ای" نیم قرن پیش خود را در میان انبوه کاغذ و کتاب غرقه سازم . بر کاغذ پاره های خود بیش از هر چیز دلم بلرزد و هر چه را بیرون از دنیای اندیشه ام هست در همین استغرافی که در کاغذ و کتاب دارم به کلی از یاد ببرم....(به نقل از مقاله کوششی برای دست یابی به غیر ممکن، که هنگام اقامت در خارج و1363 خ. نگاشته شده)... کسانی که من از طریق بحث و درس و تعلیم و تصنیف در وجود آنها ضرب شده ام ، چیزی از اندیشه ها، از احساس و از آرمان مرا نیز همراه خود به نسلهای آینده و دنیایی که سال به سال همراه نوروز ولادت می یابد و پیش می رود و به هر تقدیر، روزی که هیچ نشانی از سیمای روح و جسم من پیش نظرها نیست باز چیزی از احساس و اندیشه ام اینجا و آنجا باقی است. ممکن است دنیا به این پر توقعی و ساده اندیشی من بخندد ، اما اگر همین اندازه امید را هم از خود دریغ کنم ، چه طور میتوانم در این سرزمین دور افتاده ی محروم از آفتاب ، این غربت مضاعف را تحمل نمایم و در روزهایی که موکب روز در میرسد، خود را به هر نحوی ممکن است با دنیایی که نوروز هم غریبه وار در آن قدم می گذارد ، قدم بزنم....

 

یاد داشتهای نوروز 1362 خورشیدی بهنگام اقامت در پاریس

 

اولین کتابی که خواندم

از: دکتر زرین کوب

 

کتاب رباعیات خیام

درست یادم نیست اولین کتابی که خواندم چه بود؟ اما اولین کتابی که رد پایش هنوز در رهگذر خاطرم باقی است، وقتیکه یک کودک دبستانی بودم خواندم، کتاب رباعیات خیام بود. هفته های اول اسفند ماه سال 1312 خ. بود و در بروجرد ما، در آن دو سه هفته قبل از نوروز، سبزه و شکوفه زودرس تقریبا همه جا را غرق در زیبایی یک رویای درخشان کرده بود. چند روزی بود که یک تب طولانی مرا خانه بند کرده بود و آنچه مایه دلتنگی بود دوری از مدرسه بود. پدرم به زیارت مشهد رفته بود و غیبت او این فرصت را می داد که توی آن زندان مقدس که خانه نام داشت لااقل هر کاغذ پاره ای را که به بدستم میرسید یا دلم میخواست بخوانم. وقتی او (پدر) در خانه بود غیر از درس و مشق مدرسه تنها چیزی که اجازه داشتم بخوانم قرآن بود و رساله سوال و جواب درباره نماز.

در آن روزهای بیماری نمیدانم کدامیک از دوستان پدرم آن نسخه بازاری و مصور رباعیات خیام را برای من هدیه آورد؟ هر چه بود من این مجموعه رباعیات را در همان روز دریافت چندین بار از سر تا آخر با شوق و هیجانی تب آلود خواندم . زیبایی شعر بی شک در من تاثیر عجیبی داشت اما نام گوینده در خاطرم عجیب تر برمی انگیخت. از کسی که عمر نام داشت... در من نوعی احساس شرم و ترس و وحشت برمی انگیخت که در عین حال برایم دلنواز نیز بود. وقتی چند شعر آنرا برای مادر بزرگم خواندم ، او با خشم و تلخی در پشت سرش را بهم زد و فهمیدم که هرگز نباید راز این کتاب مخوف را با پدرم در میان بگذارم. در کوچه و مدرسه صدای نومید خیام در گوش من سرود مرگ میخواند از همان روز اول به جای آنکه در ساعت تفریح با بچه ها زد و خورد کنم بی اختیار به گوشه ای خلوت کشیده می شدم و به سوی خیام. خیام تمام وجودم را تسخیر کرده بود و در پایان بیماری وقتی به مدرسه رفتم معلم از ما امتحان دیکته کرد و من در بالای ورقه امتحانی نام و تاریخ را یاد داشت کردم که تا این تاریخ هنوز در خاطرم است.... وقتی تاریخ 12/12/12 را بر روی آن ورقه نوشتم این فکر نومیدانه هم بخاطرم آمد که من هرگز این تاریخ را روی یک ورقه نخواهم نوشت... و این اندیشه باز منظره قبرستان و بیابان های دور را در خاطرم آورد و نمی دانم چه مدت با این کابوس دست به یقه بودم. اما یادم هست که آن چندین سطر از اول دیکته را جا انداخته بودم ... آیا این تاثیر یک تجربه خیامی بود؟ هر چه هست سالها طول کشید تا این رویای مرگ از پیش چشم من محو شد. البته هر کس ممکن است بنوعی از خیام متاثر شده باشد اما من با او اینطور آشنا شدم. با خیام که رباعیات او اگر اولین کتابی که خواندم نبود ولی اولین کتابی بود که در ذهن من تاثیری قوی داشت".

 

"عصیان"

عنوان یکی از سرودهای جوانی اوست :

دانی  اگر دست  دهد   جون کنم            زی  فلک   آهنگ  شبیخون کنم

شیشه  رنگین  فلک  بشکنم                تا  سر از این پنجره  بیرون کنم

بر  درم  این  پرده  نیلوفری                 ره  به   سرا پرده   گردون  کنم

سرد  کنم   کوره   خورشید را               خاک   بر این   تافته  کانون کنم

تیره  کنم   چشمه   مهتاب را                دود  در آن  چشم پر افسون کنم

خانه   انجم   را   آتش  زنم                  تخت   خدایان  را    وارون کنم

هرچه درآن خانه ، به هم برزنم              هر چه در این پرده  دگرگون کنم

کاوم   زیر  و  زبر  آسمان                     سر  ز بن    کارش   بیرون کنم

راز جهان را به  کف  آرم  کلید                فاش   همه   رازش   ایدون کنم

چون ندهد  دست  مرا ، این قدر              کار  بباید   که   به    قانون کنم

گردم  خستو  به  زبونی   بشر                خنده   بر این  دوده  میمون کنم

در خم  عزلت بنشینم  چو  می                 کار   بر  آیین    فلاطون   کنم

 

"مناجات"

یکی از سرودهای استاد زرین کوب است که در بهمن 1357 گفته شده :

چیست  یا رب  سرّ این  حیرانی ام                سرّ  این   بیهوده   سرگردانی ام

سرّ  این   فریاد   لب   بر  دوخته                 سرّ   این    آرامش    طوفانی ام

مرغ   بسته  بال    بشکسته   پرم                جز به  بسمل نیست ، بال افشانی ام

در  غریبستان  این   دنیای   حس                 بندی ام  ،   تبعیدی ام  ،  زندانی ام

در تو سرگردانم ، از خود  گمرهم                  ره  نما  ، ای  از  تو  سرگردانی ام

راز  دانایی   طلب   کردم   ز   تو                  در    هوای     ذرّه     می پرانی ام

چون برم من ره برون، زین تیره جای             گر نه   بر دل   نور جان   تابانی ام

جز تو، زی تو نیست کس  رهبر مرا               از چه پس زین  سوی پرده مانی ام

من  ره  مقصد  کجا خواهم  شناخت                هم  مگر  تو سوی مقصد  رانی ام

من ندانم  تا  چه گردم ، زین  سپس                نی ، همان  گردم که  تو گردانی ام

کس  ندادم   داد ، اینجا  ور تو  نیز                داد  ندهی ،  داد   چون  بستانی ام

هم  تو دانی که  با این  قرن عجیب                 فقر و عجز  و جهل  را  قربانی ام

هستی من بسته بر من  راه  شوق                 کاش از این هستی، دگر برهانی ام

ای  ز   تو  آغاز   بی   آغازی ام                   و ی  به  تو  پایان ، بی  پایانی ام

 

"کوششی برای دستیابی به غیر ممکن"

که در سال 1363 و بهنگام اقامت دکتر زرین کوب در خارج از کشور نوشته شده :

 

گذشت   از   پس   زال    زر   سالها                   جهان   دید    بس    گونه گون   حالها

دگر   باره    سیمرغ     فرخنده    فر                   ز    خلوتگه     قاف    بر  کرد    سر

بر  او   جمله   مرغان   فراز  آمدند                    بشادی   بر    او     نغمه  ساز    آمدند

و زآن جمله مرغان ، مگر مرغ شب                    به   تحسین   او   هیچ    نگشاد     لب

یکی  گفتنش  آخر خموشیت  چیست                    چو داری  زبان ،  پرده  پوشیت چیست

شنیدم  که  بگریست مرغک  به درد                    که  بیچاره   سیمرغ ،  فرد  است   فرد

ز  مردم  از  آن  روی   کرده   نهان                    که   تنهاست ،   تنها   و   بی  همزبان

ز  تنهایی اش،  جان  به  لب  میرود                    که داند ، که بر وی  چه  شب  می رود

نه  دشنام  دشمن ،  نه  پیغام  دوست                   زهی  زهر حسرت ، که در جام  اوست

ز  دهقان   شنیدم ،  کزین   گفتگوی                    فرو  ریخت  سیمرغ را ،  رنگ و بوی

چو از مرغ شب این سخن کرد گوش                     بر آورد  از  جان ،  به  زاری  خروش

که چون من گرایدون که یک مرغ نیست                به    تنهایی    من  ،    بباید    گریست

چنین  گفت دانا   کز  آن  روز  باز                       نهان  کرد  رخ  ،   مرغ    گردن  فراز

و زان  پس  ندارد  کس از وی  خبر                     مگر   دور  عمرش    در آمد   به   سر

 

من   ایدر  نه   آن   مرغ   افسانه ام                   ولی    قاف    عزلت     بود    خانه ام

چو   از  همزبانان    جدا    مانده ام                     به   غربت   چنین    بی نوا   مانده ام

 

"علی کما لوند "

شاعر معاصر که همشهری و همدرس استاد زرین کوب بوده ، در سوگ او قصیده ای سروده :

 

"ای دریغ  استاد زرین کوب از دنیا برفت                آن  محقق   فاضل  فرزانه  دانا   برفت

عالمی از عالم  فرهنگ ایران رخت  بست                بخردی  واقف  به سر علم الاسما  برفت

در پژوهش های  تاریخ  و ادب   نقاد  بود                آن مورخ نکته سنج فحل بی همتا برفت

در مقولات  ادب ، تاریخ ، عرفان ، فلسفه                 کرد  تحقیقات و تالیفات  بی حاشا برفت

فاش کرد  اسرار تاریخی  دو قرن سکوت                 و ان  جنایتها که بس از تازیان بر ما برفت

جستجوها  در تصوف کرد و اندر فرقه ها                 تا خرابات مغان با خیل  صوفی ها برفت

نا  کجا  آباد  پیر گنجه  را  ره  یافت   شد                خمسه را برخواند و اندرعمق آن معنا برفت

در قلمروهای وجدان او قلم ها  زد  بسی                  آینه  گردان  آیین ها  و مذهب ها   برفت

همره حافظ شد  و از کوچه رندان  گذشت                 سهمگین راهی، ولی زان راه بی پروا برفت

پله  پله  تا  ملاقات  خدا  با  مولوی                        نردبان  اندیشه را  بنمود  و زان  بالا برفت

سرنی  را  از کتاب  مثنوی  معنوی                        باز بگشود  و قرین  با  فکر مولانا  برفت

نکته های   گفتنی  درباره  نقد  ادب                       کرد  تالیفات  در اوراق  دفترها  برفت

یک زمان لختی به زیرسایه یک تکدرخت                 طایر اندیشه اش  تا عرش  اعلا  برفت

آن که او، از روزگاران  رازها پیدا نمود                  لاجرم ، خو د جانب  دنیای ناپیدا  برفت

بود ، انسان  شریف  و  بخرد  دانشوری                 حیف انسانی چنو  فرزانه  و  والا برفت

نیک سیرت بود و نیک اندیش مردی نیک خواه         زیست نیکو نام  و نیکونام از دنیا برفت

نام او  در دفتر  فرهنگ ایران  جاودان                   ماند  و می ماند، اگر چه از میان ما برفت"

 

......   .........    ............      ...............       ..................       ......................

 

خاطره هایی از "استاد ابراهیم پورداوود"/ "ملک الشعرای بهار"/ "آدمک آخر دنیاست بخند"/ "تست استعداد خود"/

یاد و خاطره استاد عبدالحسین زرین کوب را همواره گرامی خواهیم داشت. و با تشکر از خانواده او و دوستانی که از خاطراتشان استفاده بردیم. سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ مهر ماه 1389 خورشیدی/ نوامبر 2010 میلادی/