با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

سلسله ترُکمانان قاجاری ؛ آغاز آزادیخواهی ایرانی ؛ تاریخ مشروطه ایران

لازم به یاد آوریست بعد از پیروزی اعراب مسلمان تا زمان رضا شاه ، سال ها را با تاریخ اسلامی هجری قمری حساب می کردند در حالی که نسل های امروزی با تاریخ هجری شمسی یا بهتره بگم "خورشیدی خیامی" آشنا است. و از آنجاییکه در دوره قاجاریه از تاریخ قمری استفاده میشد و در این نوشتار بیشتر از همه از تاریخ قمری گفته میشود، خواننده ممکنه درباره تاریخ دقیق وقایع دچار تناقض و خستگی و در نتیجه کنار گذاشتن مطلب بشه ... ولی برای حل این تناقض و برای رسیدن به تاریخ "خورشیدی خیامی (خ)" یا هجری شمسی (ش) ، می بایست حدودأ 37  سال، از تاریخ هجری قمری کم کرد تا به تاریخ شمسی یا خورشیدی رسید. ضمنأ این نوشتار به اتمام نرسیده و به مرور ایام تکمیل تر خواهد شد (سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت).

 

شاهان قاجاریه (از نسلهای ترکمانان- مغولی)

1- آغا محمد خان قاجار       از 1782 تا 1797 میلادی/  از فروردین ماه 1161 تا 27 اردیبهشت ماه 1177 خورشیدی

2- فتح علی شاه قاجار        از 1797 تا 1834 میلادی/  از 1177 تا 1214 خورشیدی

3- محمد شاه قاجار            از 1834 تا 1848 میلادی/  از 1214 تا 1228 خورشیدی  

4- ناصرالدین شاه قاجار     از 1848 تا 1896 میلادی/  از 1226 تا 1275 خورشیدی

5- مظفرالدین شاه قاجار     از 1896 تا 1907 میلادی/  از 1275 تا 1285 خورشیدی 

6- محمد علی شاه قاجار     از 1907 تا 1909 میلادی/  از 1285 تا 1287 خورشیدی

7- احمد شاه قاجار            از 1909 تا 1925 میلادی/  از 1288 تا 1303 خورشیدی (تا انقراض سلسله قاجاریه)

- مرگ احمد شاه                                                / در 1308 خورشیدی

 

دودمان ترُکمان قاجاریه

قاجارها از فروردین 1161 خورشیدی (از تاجگذاری آقا محمد خان قاجار) تا درگذشت احمد شاه در 1308 خورشیدی(از 1782 تا 1925 میلادی)، حدود 147 سال در ایران پادشاهی کردند. قاجارها قبیله‌ای از ترُکمان‌های منطقه استرآباد گرگان بودند. ایشان تبار خود را به کسی به نام قاجار نویان می‌رساندند که از سرداران چنگیز بود. نام این قبیله ریشه در عبارت آقاجر به معنای جنگجوی جنگل دارد.

 

قاجارها در سپاه قزلباش صفوی

پس از حمله مغول به ایران و میانرودان یا بین النهرین، قاجارها نیز به همراه چند طایفه ترُکمان و تاتار دیگر به شام کوچیدند. هنگامی که تیمور گورکانی به شام و دمشق تاخت قاجارها و دیگر کوچندگان را به بند کشید و سرانجام آنها را به خانقاه صفوی در آذرآبادگان بخشید. پس از آن قاجارها یکی از سازندگان سپاه قزلباش صفویان شدند و در شمال شرقی ایران برای رفع تهاجمهای بیابانگردان سکنا داده شدند.

 

 4 جولای 1776 میلادی، تأئید بیانیه استقلال آمریکا بتوسط کنگره (نوشته بیانیه استقلال توسط توماس جفرسون از اعضای بنیانگذار)؛

 

آغا محمد خان قاجار و استقلال آمریکا ( 1776 میلادی/ 1154 خورشیدی)

شش سال قبل از اینکه آغا محمد خان قاجار بعد از شکست رقیبان در ایران تاجگذاری کند، در کشور پهناور امریکا و به تاریخ 4 جولای 1776 میلادی (1154 خورشیدی) بنیانگذاران آمریکا در تالار استقلال شهر فیلادلفیا جمع شده و اعلامیه استقلال آمریکا را امضاء کردند. سپس جورج واشنگتن بعنوان فرمانده کل قوای ارتش آمریکا بهنگام پیروزی بر انگلیس، بیانیه "استقلال آمریکا" از کشور بریتانیای کبیر را به تمامی جهانیان اعلام داشت. شش سال بعد از این واقعه در تاریخ 1161 خورشیدی برابر با 1782 میلادی، آغا محمد خان قاجاری در ایران خود را شاه پرشیان خواند.

 

پرواز بالون هوایی بر فراز پاریس (نوامبر 1783 میلادی/ آبان 1162 خورشیدی)

و هنوز یکسالی از حکومت آقا محمد خان قاجار در سرزمین فلات پرشیان نگذشته بود که برای اولین بار بالون هوائی در آسمان پاریس به پرواز درآمد و این بتاریخ 21 نوامبر 1783 میلادی بود.

 

انقلاب فرانسه (یونی 1789 میلادی/ خرداد 1168 خورشیدی)

و هنوز شش سالی از واقعه پرواز بالون در پاریس و فرانسه نگذشته بود که در 17 یونی 1789 میلادی انقلاب فرانسه با جنگهای خیابانی در پاریس آغاز شد. و به این ترتیب 13 سال بعد از استقلال آمریکا، انقلاب کبیر فرانسه بوقوع پیوست.

 

تسخیر زندان باستیل (یولی 1789 میلادی/ تیر 1168 خورشیدی)

و زندان باستیل بخاطر اینکه انبار مهمات سلاحهای ارتش پاریس بود، به اشغال نیروهای مقاومت پاریسی درآمد.

 

 سر بریده لودویک بتوسط گیوتین/ سپتامبر 1792 میلادی؛

 

اعدام لودویک با گیوتین (سپتامبر 1792 میلادی/ شهریور 1171 خورشیدی) در دوران آغا محمد خان قاجاری

و سه سال بعد ازانقلاب کبیر فرانسه در 10 سپتامبر 1792 میلادی، دانتون وزیر قوه قضائیه انقلابیون فرانسه، لودویک شاه سابق فرانسه را در ملاءعام به دست گیوتین سپرد و بهمراه او سه هزار نفر از سلطنت طلبان نیز جان خود را از دست دادند که این واقعه در تواریخ به «جنایتهای سپتامبری انقلاب فرانسه» معروف شد. و همزمان با بریده شدن سر لودویک، آغا محمد خان قاجار حدود ده سالی بود که فرمانروای سرزمینهای ایران بود.

 

 آقا محمد خان قاجاریه با قیافه مغولی- ترُکی (ترکمنی)؛

 

1- تاجگذاری آغا محمد خان قاجار

(در سال 1161 خورشیدی/ برابر با 1782 میلادی)

 

آغا محمد خان (یا آقا محمد خان) فرزند محمد حسن خان قاجار و او نیز فرزند فتح علیخان فرزند شاه قلی خان فرزند جهان سوزخان بود. مازندران و بارفروش (بابل امروزی) مرکز حکمرانی محمد حسن خان (پدر آقامحمد خان) بود و در گرگان و استرآباد فتح علیخان قاجار (پدربزرگ آقا محمد خان) حکومت می‌کرد. این طایفه خود را از شیعیان میدانستند.

 

قدرت یافتن دودمان قاجاریه در عهد صفوی

قدرت یافتن دودمان قاجار به عهد صفوی و شاه عباس کبیر برمی‌گردد؛ ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان بدلیل کمکهای بزرگی که به دربار صفوی مینمودند، قدرت بیشتری یافتند و سپس دسته‌ای از آنان در غرب استرآباد و در دشت گرگان سکنی گزیدند.

 

عهد افشاریه

نادرشاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمد حسن خان پدر آقا محمد خان که در هنگام قتل پدرش بتوسط نادرشاه افشار، 12 سال بیش نداشت، یوخاری ‌باش ها که ساکنین بالا دست رود گرگان بودند را به حکمرانی منسوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و اختلاف میان طوایف مختلف قاجار، نگران نا آرامی ها داخلی نگردد و اشاقه ‌باش ها (طایفه آقا محمدخان) زیر نظر حکومت ایشان گردند. زمانی که نادر و فرزندانش به قتل رسیدند، شاهرخ شاه (فرزند کوچکش که نوه دختری سلطان حسین صفویه بود) برای به دست گرفتن قدرت تلاش می ‌کرد. فرماندهی سپاه شاهرخ شاه به محمدحسن خان بعلت تجربه و تدبیر فوق العاده اش واگذار گردید و با همکاری حاکم طبس، ابراهیم خان (برادرزاده نادرشاه و دومین جانشین او) برکنار شد و شاهرخ شاه به سلطنت رسید. هر چند اندکی پس از آن شاهرخ شاه به دست دشمنانش که در راس آنان پدر زن وی قرار داشت نابینا گشت. اما فرماندهان وفادار او دست به کودتا زده و شاهرخ شاه نابینا را مجددأ بر تخت سلطنت نشاندند.

 

آقا محمد خان قاجار

گفته میشود او باریک اندام و متوسط القامه بود و تیراندازی، سوارکاری و خواندن و نوشتن و حفظ کردن قرآن را در پیش مادرش که جیران نام داشت فرا گرفت و در 13 سالگی از بهترین سوارکار تیرانداز قشون پدرش محمد حسن خان بود و فرماندهی دسته تجسس یا طلایه دار قشون پدرش با او بود. مدتی بعد پدر آقا محمد خان سپاهی مجهز ترتیب داده و به جنگ با کریم خان زند پرداخت.

 

کریم خان زند

در جنگهای اولیه پیروزی با قجری ‌ها گشت. اما در نهایت محمد حسن خان شکست خورده و در میدان جنگ توسط  سبزعلی بیک حاکم سابق استرآباد کشته و سرش از تن جدا گردید. سبزعلی بیک از سال 1169  تا 1172 ق. در جنگهایی که بین زند و قاجار درگرفت شرکت داشت و به کریم خان زند می ‌گفت که تنها آروزی او دیدن جسد بی جان محمد حسن خان قاجار است. علت این کینه آن طور که گفته شده ‌است علاقه سبزعلی بیک به جیران ، همسر محمدحسن خان قاجار پدر آقا محمد خان بود که بسیار زیبا بود. کریم خان زند قول ده هزار تومان برای سر محمدحسن خان به سبز علی بیک داده بود. در آن زمان محمدحسن خان 45 سال داشت. وقتی سر بریده محمد حسن خان را به حضور کریم خان که در تهران بسر می‌برد رساندند، از بوی سر محمد حسن خان احساس رضایت کرد و گفت :"من از این سر بوی لاشه احساس می‌کنم اما چون سر بریده دشمن من است از آن لذت می‌برم".

 

آقا محمد خان با همیاری حسین قلی خان برادرش و پس از قتل پدرشان دست به جنگ‌های پارتیزانی زدند تا آن که خراج آن سال استرآباد توسط  آقا محمد خان مورد سرقت قرار گرفت. همین امر سبب جنگ میان فرستادگان کریم خان زند و او شد که در نهایت دستگیر و به تهران برده شد. کریم خان زند همینکه فهمید آقا محمد خان دیگر خواجه ‌است و براساس فرهنگ آنزمان هیچ کس برای یک خواجه ارزشی قایل نمی باشد ، امر کرد تا به تحصیل ذخیره آخرت بپردازد و از جاه طلبی دست بردارد. پس از آن به شیراز منتقل شد و در اسارت به سر میبرد. این روش معمول کریم خان زند بود تا با اسیر نگاه داشتن تعدادی از سران قبیله متمرّد ، خطر شورش را از بین برده و در صورت هرگونه تحرک اسرا را تنبیه نماید. در همین زمان برادر آقا محمد خان حسین قلی خان جهانسوز در شمال ایران دست به یاغی گری زد. آقا محمد خان که می‌دانست از سوی کریم خان زند مواخذه خواهد شد از بیم جان خویش در حرم حضرت شاه چراغ خود را دخیل بست. پس از آن کریم خان زند به وساطت اطرافیان خود او را مورد عفو قرار داد.

 

چگونگی تاسیس حکومت قاجاریه

آقا محمد خان در 13 صفر سال 1193 هجری قمری/1159 خورشیدی (روز درگذشت کریم خان)، هنگامی که در باغ‌های اطراف شیراز به شکار مشغول بود ، همین که عمه‌اش او را از مرگ شاه زند آگاه ساخت ، فرار کرد و به شتاب خود را به تهران رسانید و در ورامین مدعی سلطنت بر ایران گشت. سپس به ساری و استرآباد رفت و با کمک سران اشاقه ‌باش (ایل خودش)، براندازی زندیه و رسیدن به قدرت را طراحی نمود و ولایات گرگان و مازندران و گیلان را تحت حکمرانی خویش قرار داد. وی در این زمان برای مطیع کردن برادران خود به جنگ با آنان پرداخت و حتی یک بار تا پای مرگ رفت ولی سرانجام به ساری آمد و تاج سلطنتی را که توسط زرگران ساری ساخته شده بود بر سر نهاد و پایتخت خود را ساری نهاد و به دستور او جشن نوروز را با تشریفات برگزار نمودند. او پس از تسخیر شمال ایران بر آذربایجان و کرمانشاهان نیز دست یافت.

 

لطفعلی خان و اواخر حکومت زندیه

بعد از مرگ کریمخان زند (وکیل الرعایا) حکومت زندیه در جنگ و ستیز میان شاهزادگان زند قرار گرفت ولی سرانجام لطفعلی خان زند با همیاری حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی بر تخت سلطنت زندیه نشست. آقا محمد خان از آن زمان به مدت 15 سال با لطفعلی خان زند که جوان بود و شجاع ، به جنگ و تعقیب و گریز پرداخت. مهم‌ترین این نبردها، جنگ بابا خان (فتحعلی شاه بعدی) برادر زاده آقا محمدخان در سمیرم و محاصره شیراز در 1206 ه.ق و پس از آن محاصره طولانی کرمان در سال 1208 هجری قمری است. در این جنگ ها لطفعلی خان مقاومت زیادی از خود نشان داد.

 

محاصره شیراز (1206 قمری)

با به تخت نشستن لطفعلی خان زند، آقا محمدخان قاجار به سرعت رو به سوی شیراز نهاد و سرانجام در منطقه ای به نام "هزار بیضا" در پنج فرسنگی شیراز جنگ درگرفت و به سبب فرار محمدخان، عموی لطفعلی خان، زندیان شکست را پذیرا شده و به داخل شهر پناه بردند و قاجارها شهر شیراز را محاصره نمودند، اما به سبب برج و باروی شیراز و کمبود آذوقه و خوراک دام ها ناچار قاجارها دست از محاصره برداشتند. پس از این واقعه ، لطفعلی خان زند تصمیم به افزودن اصفهان بر قلمروی خویش گرفت که در دستان حاکم قاجاری بود، بنابراین رو به سوی آن ديار نهاد. در این هنگام توطئه ای از سوی برخی بزرگان شهر شیراز از جمله حاجی ابراهیم خان کلانتر سر زد و به محض خروج شاه زند از شیراز حاجی ابراهیم به اجرای نقشه خود اقدام نمود و امرای طرفدار خان زند را دستگیر و به برادرش که در اردوی لطفعلی خان بود خبر داد که شورشی را در سپاه تدارک بیند. نتیجه آنکه خان ناکام زند با اندک یاران وفادار رو به سوی شیراز نهاد. هنگامیکه او به پشت دروازهای شیراز رسید با بسته بودن دروازه های شهر از خیانت حاجی ابراهیم خان کلانتر آگاه گردید، اما حاجی ابراهیم خان کلانتر با تهدید سپاهیان او مبنی بر اینکه زن و فرزندانشان را در شیراز دستگیر و به قتل خواهد رساند توانست اندک یاران جوان دلاور زند را نیز از او جدا نماید و در نتیجه خان زند به اتفاق باقی مانده یاران که شمارشان از شمار انگشتان دست کمتر بود رو به سوی دشتستان گریخت(محل جنگ اردشیر اول ساسانی با اردوان پنجم اشکانی). پس از این اتفاقات ناگوار، حاکم بندرریگ در حدّ توان خویش سپاهی فراهم ساخت و در اختیار خان جوان زند نهاد. خان زند با همین سپاه اندک شیخ بوشهر و حاکم کازرون را که به حاجی ابراهیم خان کلانتر پیوسته بودند شکست داده و سپس در دشت زرقان فارس مستقر گردید. حاجی ابراهیم خان کلانتر از بیم خشم و انتقام لطفعلی خان، به ناچار رو به سوی آقا محمدخان آورد و از او یاری خواست. خان قاجار که حریف را بی باک می یافت خود شخصا با نیرویی بین سی تا چهل هزار نفر رهسپار شیراز گردید و در نخستین روزهای شوال سال 1206 قمری در منطقه ای به نام شهرک در چهارده فرسنگی شیراز اردو زد و این در حالی بود که شمار سپاهیان لطفعلی خان پنج هزار نفر بود و در یکی از شبیخون ها لطفعلی خان تا نزدیک خیمه آقا محمد خان قاجار پیش رفت و اردوگاه دشمن زیر و رو شد و سپاهیان قاجار فرار را بر قرار ترجیح دادند. اما در این هنگام و در آستانه پیروزی نهایی، دلاور بی تجربه زند، گفتار یکی از زیردستان خائن خود را که ادعای فرار آقا محمد خان را می نمود باور کرد و دستور توقف نبرد را صادر کرد اما به هنگام روشن شدن هوا و در حالیکه بسیاری از سپاهیان او پس از تاراج و چپاول اردوی قاجار به مرودشت بازگشته بودند و فقط پانصد نیرو به جای مانده بودند، از خیانت آگاه گردید و به ناچار رو به سوی کرمان نهاد تا بتواند سپاه جدیدی تدارک بیند.

 

فرجام گور کریم خان زند

و بدین ترتیب آقامحمدخان به شیراز وارد گشت و دستور داد تا گور کریم خان زند را بشکافند و جنازه او را به تهران انتقال دهند تا در کاخش جایی که همیشه زیر گامهایش باشد دفن کنند. بعد از تاجگذاری آقا محمد خان قاجار، حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی را به صدارت اعظمی خود رساند. حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی در زمان فتحعلی شاه (جانشین آغا محمد خان) نیز مدتی صدراعظم بود ولی بعدأ به دستور فتحعلیشاه او را کور کردند و میرزا شفیع مازندرانی صدراعظم گردید.

 

محاصره کرمان/ زمستان 1208 قمری

در اواخر تابستان همان سال قشون آقا محمد خان به کرمان نزدیک گشت. همه مردم کرمان بر آن عقیده بودند که قشون شاه قاجار در سرمای زمستان کرمان دوام نخواهد آورد و سرانجام مجبور به ترک آن دیار خواهند شد و برای همین هر شب بر بالای برج کرمان مردم شعر می‌خواندند و فحش‌های رکیکی نسبت به شاه قجر خطاب می دادند و او را مورد تمسخر قرار می‌دادند. این فحش‌ها خان قاجار را خشمگین تر کرد. به دستور خان فاجار شهری در پیرامون شهر کرمان به صورت موقت ساخته شد تا در سرمای زمستان نیز محاصره ادامه یابد. و قحطی شهر را فرا گرفت. پس از حمله عمومی و سقوط کرمان ، سربازان وی  تمامی کسانی را که در غیر از" بست" قرار داشتند به قتل رسانده و اموال و دارایی‌ها را ضبط و به نوامیس تعرض کردند. این وضع تا زمان فرمان توقف غارت ، توسط خان قاجار ادامه داشت. پس از آن و پس از آنکه خان قاجار متوجه فرار موفق شهریار جوان زند گردید، دستور داد که تمامی مردان کرمانی از چشم نابینا گردند و حتی کسانی را که به "بست" رفته بوند نیز از این دستور مجزا نکرد. بیست هزار جفت چشم به ‌وسیله سپاه قاجار، تقدیم خان قاجار شد. (سر پرسی سایکس این تعداد را 70 هزار جفت می‌خواند). اما لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و قصد عزیمت به سیستان و بلوچستان را داشت ولی با خیانت حاکم بم دستگیر شد و در "راین" به فرستادگان آقا محمد خان تحویل داده شد. شهریار زیبای زند به دستور آقا محمد خان توسط  چهارپا داران مورد تجاوز جنسی قرار گرفت و چشم‌های شهریار زند از کاسه خارج گردید. آغا محمد خان قاجار قصد داشت که به شهریار جوان افسار زده و در مسافرت‌ها به عنوان حیوان در پای رکاپ خود بدواند، که به علت ضعف و زخمهایی که برداشته بود این کار میسر نگردید. در تهران به زندگی لطف علی خان خاتمه داده شد و سرانجام وی را در امامزاده زید تهران دفن کردند.

 

مقر حکومت آقا محمد خان در تهران

آقا محمد خان قاجار، پس از قتح کامل جنوب ایران در واقع مقر حکمرانی خویش را در تهران نهاد و آن را دارالخلافه نامید، در حالیکه پایتخت وی هنوز ساری بود. سپس با سپاهی گسترده عازم قفقاز گشت و در آنجا با مقاومت سرسختانه ابراهیم خلیل خان جوانشیر حاکم "شوشی" مواجه شد و سرانجام دست از محاصره این شهر برداشت و به تفلیس رفت. هراکلیوس حاکم تفلیس شهر را رها کرده و گریخت. آقا محمد خان دستور ویران کردن قسمتی از شهر و قتل عام مردم را داد و بار دیگر سربازان وی در این شهر بدستور او به تجاوز ناموس مردم دست زدند. تمام کلیساهای شهر ویران شد و روحانیون مسیحی دست بسته به رود ارس انداخته شدند. در نهایت آغا محمد خان با پانزده هزار تن از دختران و حتی پسران شهر که آنان را به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اینان برای سوءاستفاده جنسی و نیز برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند. بعد از آن به خراسان لشکر کشید و شاهرخ شاه ، پسر نادرشاه را که کور و پیر بود به همراه همه درباریانش به قتل رسانید تا انتقام کشتن فتحعلی‌خان (عمویش) را بگیرد. خان قاجار برای افشای محل جواهراتی که نادر از هند آورده بود، شاهرخ شاه را به حدی شکنجه کرد که وی در زیر این شکنجه‌ها جان سپرد. آغامحمدخان پس از کشف محل جواهرات نادر ، آنان را روی سفره گسترد و از شدت عشق به طلا و جواهر، بر آنان غلتید. و سپس لشکرکشی به بخارا را قصد نمود که خبردار شده بود که از جانب روس‌ها دیگر خطری نیست. برای همین حاکمان طرفدار روس آن دیار را سرکوب کرد و مرو را آزاد کرد و ازبکان را وادار به عقب نشینی نمود و بخارا را تحت الحمایه دولت ایران قرار داد و چون مردم آن دیار با وی مخالفتی نداشتند به آنان آزاری نرساند و پس از آن به دستور وی گروهی را به منظور تعقیب نادر قلی شاهرخ افشار (پسر شاهرخ) به هرات  فرستاد و پس از آن تا کابل پیش رفتند ولی نادر قلی در کوههای هیمالیا در افغانستان مکان خود را تغییر می‌داد و  سرانجام از تعقیب وی دست برداشتند و بلخ را از حاکم  کابل به بهای 500 هزار سکه طلا خریداری نمودند. این کار آغا محمد خان چندین هدف را دنبال می‌کرد که مهمترین و دراز مدت ترین آنها جلب حمایت حاکم کابل برای حمله به هندوستان بود و افغانستان را نیز تحت حمایت دولت ایران قرار داد و به ساری پایتخت خود برگشت و در عمارت زمستانی خود واقع در پشت مسجد شاه غازی، گنجینه‌های باقی ‌مانده از دوران افشاریه- که نادر شاه با خود از هند آورده بود و باعث ثروتمندی بسیاری از فرماندهان و نوادگان او شد- را پنهان کرد.

 

اشغال قفقاز بتوسط روسیه تزاری

در همین زمان قفقاز به اشغال روسیه درآمد. خان قاجار برای سرکوب آنان عازم قفقاز شد اما هنوز به آنجا نرسیده بود که تزار روس کشته شد و جانشین وی به سپاهیان خود دستور مراجعت داد. آغامحمدخان که از این مسئله سخت شادمان گردیده بود تصمیم گرفت که در قفقاز بتصرف شهر شوشا بپردازد که در حمله اول شهر به دست وی نیفتاد. شهر "شوشا" پس از مدتی مقاومت در اثر اختلافات داخلی تسلیم شد ، ولی هنوز 3 روز از فتح شوشا در قراباغ آذربایجان نگذشته بود که در بامداد 21 ذی‌ الحجه، 1211 هجری قمری/1175 خورشیدی بدست یکی از فرماندهان خودش بنام صادق نهاوندی و دو تن از همدستانش به قتل رسید و از آنجا که در آن زمان پیکر بزرگان را در عتبات عالیات بخاک می ‌سپردند، آغا محمد خان قاجاریه را به شهر نجف در عراق بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپاردند.

 

اوضاع اجتماعی ایران در زمان آقا محمد خان

زنده یاد سعید نفیسی در کتاب "تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران" در زمان قاجاریه آورده : «... در دوره 19 ساله فرمانفرمایی آقا محمد خان قاجار اوضاع اجتماعی و اقتصادی ایران بر اساسی که از صفویه و آغاز قرن دهم در حکمرانی ایران نهاده شده بود تا آغاز دوره مشروطیت در ایران برقرار بود... و اصطلاحات ترُکی که صفویه برای صاحب منصبان درباری و القابی که به سرکردگان داده بودند همچنان معمول بود و نفوذی که روحانیان در کار دولت داشتند و یاری که از طوایف چادرنشین (ترُکی) می خواستند و بهمین جهت نواحی مختلف را دستخوش تاخت و تاز ایشان کرده بود.

 

در حقیقت کشور ایران حکومت ملوک الطوایفی داشت که در دست طوایف چادرنشین مسلح بود و سرکردگان ایشان پشتیبان هر کس می شدند و او را بر سر کار می آوردند و مردم شهرنشین و پیشه وران بازیچه این دسته بندی ها بودند و در دوره انقلاب و پریشانی بعد از صفویه اوضاع اقتصادی ایران رو به ویرانی گذاشت مخصوصأ در دوره آقا محمد خان قاجار و بواسطه لشکرکشی ها و زدوخوردهایی که در هر گوشه و کنار ایران در می گرفت. او با کسانی که می ترسید با او درافتند مدارا می کرد و چون از یاری ایشان بی نیاز می شد سخت گیری و بیداد و کور میکرد و می کشت. پس از بیدادگری های معروف نادرشاه ، در زمان کریم خان زند اندک مدتی حکومتی نرم و مهربان بر سر کار آمد ولی آقا محمد خان این سازگاری را از بین برد و ستم ورزی ها بازگشت و با خاندان خود نیز بدرفتاری میکرد و تنها با روحانیون که از مخالفت آنان باک داشت به تزویر ملایمت میورزید. اغلب کارگزاران خود را جریمه می کرد و کسی را در برابر مبلغی که داده بود بر دارایی ها و زندگی دیگران چیره میکرد و یا به وزارت می رساند و حق را بکسی می داد که بیشتر به او پول می داد و همه اتکای او در سلطنت به لشکریانش بود و با ایشان نشست و برخاست داشت و بر زمین می نشست و هم خوراک می شد و همان جامه ساده ایشان را می پوشید و تنها در روزهای عید جامه فاخر می پوشید... و کم کم کشور را امن کرده بود و بر کسانی که تعدّی می کردند رحم نمی کرد....».

 

 فتح علی شاه قاجار بدون تاج / او 158 همسر داشت؛

 

2- فتحعلی شاه قاجار بعد از آغا محمدخان

تولد او در سال 1182 قمری / 1146 خورشیدی / برابر با 1771 میلادی / مرگ او در 19 جمادی اول 1250 قمری / 1214 خورشیدی / برابر با 20 اکتبر 1834 میلادی. وی فرزند حسین‌ قلی‌خان برادر جوانتر آقا محمد خان قاجار بود که پس از کشته شدن عمویش آقا محمد خان قاجار، به پادشاهی رسید. لقب اصلی او سلطان صاحبقران بود چرا که بیش از بیست و پنج سال شاهی کرد. نام اصلی فتحعلی شاه ، خان بابا خان بود ولی به هنگام تاجگذاری نام فتحعلی را که نام نیای خود بود برای خود برگزید. جنگ های اول و دوم ایران و روسیه در دوره قاجارها که به جدا شدن سرزمین های قفقاز از ایران انجامید در زمان این پادشاه رخ داد. میتوان گفت که روند پاره پاره شدن خاک ایران با پادشاهی فتحعلی شاه قاجاریه نالایق آغاز شد.

 

ولیعهد عباس میرزا

ولیعهد فتحعلی شاه پسرش عباس میرزا بود. ولی عباس میرزا پیش از فتحعلی شاه مرد. پس پسر عباس میرزا، محمد میرزا ولیعهد شد که پس از مرگ فتحعلی شاه با نام "محمد شاه" بر تخت نشست. فتحعلی شاه پس از به قدرت رسیدن با نزدیک شدن به علمای شیعه و مجتهدین تلاش زیادی کرد تا پایه‌های مشروعیت قدرت نوپای قاجارها را در میان مجتهدینی که هنوز در آرزوی دوران صفوی بودند، محکم کند و تا حدود زیادی نیز موفق بود. وی توانست در جنگهای ایران و روس از حمایت علما در ترغیب مردم به جهاد بهره مند گردد.

 

حرمسرای فتحعلیشاه

آقا محمد خان بعلت اخته بودن، ناتوان از زناشویی بود. او همواره برادرزاده خود را (منظور فتحعلی شاه) ترغیب به ازدواج و صیغه کردن و آوردن فرزندان می ‌کرد و برای هر فرزند جدیدش ، به او پاداش می ‌داد. گفته میشود که فتحعلی شاه در حرمسرای خود، 158 همسر و 260 فرزند داشته ‌است. القاب فتحعلی شاه عبارت بودند از: قاآن افخم، خاقان اعظم، نواب همایون، کامکار معظم، شاه شاهان، نواب اقدس والا شهنشاه عالم، و ...!

 

معاهده گلستان (‏1813 ‏‎‎میلادی/ 1192 خورشیدی) بین‎ ‎فتحعلی شاه‎ ‎و‎ ‎الکساندر اول

فرماندهی سپاه روسیه به عهده گوداوویچ ‏بود و او در سال‎ ‎‏1223 ‏ه. ق/ 1186 ه .ش/ 1807 م. به صورت ناغافل به ایروان حمله برد. اما شکست خورد و برگشت‎.‎ عباس میرزا ولیعهد که در تبریز بود ‎‎برای جنگ با سپاه روسیه از‎ ‎تبریز‎ ‎به‎ ‎نخجوان‎ ‎رهسپار شد و طی چندین نبرد در اطراف شهر‎ ‎ایروان‎ ‎و‎ ‎دریاچه ‏گوگچه‎ ‎سپاهیان گودآوویچ را مغلوب کرد. ‏در سال 1225 ه .ق/ 1188 ه.خ / 1809 م. حسین خان قاجار حاکم ایروان‎ ‎علیه روس ها شورش کرد و جمع زیادی از روسها را به ‏اسیری گرفت و عازم تهران‏‎ ‎کرد و همزمان مقارن است با خروج گاردان افسر فرانسوی از ایران و ورود‎ ‎هیات نظامی جدید انگلیسی به ایران. ‏در این زمان روسها خواستار صلح با ایران‎ ‎شدند با این شرط که سرزمین‌های متصرفه در تصرف آنها باقی ‏بماند و نیز ایران‎ ‎به آنها اجازه عبور از داخل کشور خود برای حمله به‎ ‎کشورعثمانی‎ ‎را بدهد. و دولت قاجاری فتحعلی شاه این ‏تقاضای روسها را نپذیرفت. ‏هیئت نظامی جدید انگلیس با سر گور اوزلی بود که به‏‎ ‎علت رابطه دوستی میان انگلیس و روسیه ، در پی آن شد که ‏بین‎ ‎ایران و روسیه، صلح برقرار کند. او خواستار آن شد که افسران انگلیسی که در‎ ‎سپاه فتحعلی شاه بودند از جنگ با روسها دست بردارند. اما جنگ به اصرار عباس میرزای ولیعهد ادامه یافت و سپاهیان او در محل‎ ‎اصلاندوز کنار‎ ‎رود ارس‎ ‎مقیم شدند. در این ‏هنگام روسها غافلگیرانه به اردوی لشکریان عباس میرزا حمله بردند. اگرچه لشکریان او از خود مقاومت زیادی نشان دادند اما بعلت ‏اختلافات سیاسی موجود در بین‎ ‎سپاه عباس میرزا، نیروهای او مجبور شدند که عقب نشینی کنند و به سمت‎ ‎تبریز‎ ‎بازگردند.

 

علت شکست عباس میرزا ‏ولیعهد

یکی از عللی که موجب شکست قوای عباس مبرزا شد این بود که همواره دولت های قاجار به یک دولت بیگانه اعتماد و ‏دل می بستند و انتظار داشتند آن دولت ها از سرزمین قاجارها حفاظت و مراقبت بکنند. قاجارها گاهی به انگلیسیها اعتماد می‌کردند ‏و گاهی به روسها و زمانی هم به فرانسه و ناپلئون بناپارت. چون عباس میرزا در گذشته فتوحاتی کرده بود که انگلیس منافع خود ‏را در خطر میدید، بنابراین انگلیسی‌ها در صدد بودند که به نحوی جلوی طولانی شدن جنگ‌های روسیه و ایران را ‏بگیرند. ‏بهمین دلیل با نیرنگ‌های گوناگون ضمن تهییج ایلات ایرانی آنها را به شورش واداشتند، تا با این فشارها دولت فتحعلی شاه و عباس میرزا مجبور گردند با روسها قرارداد صلح را امضا کنند.‏ در این هنگامه گوداوویچ فرمانده سپاه روسیه پس از فتح اصلاندوز، آذربایجان را نیز‎ ‎مورد تهدید قرار داد. و در این زمان ‏ترکمانان خراسان نیز سر به شورش گذاشتند. فتح علیشاه که درصدد آماده کردن سپاهی برای ‏سرکوب نیروهای روسیه بود به‎ ‎علت اوضاع نا آرام در چند جبهه تقاضای صلح با روسیه را کرد ، زیرا انگلیس‌ها از سویی با ‏دولت فتح علی شاه قرارداد داشتند که در مواقع خطر سربازهای انگلیسی در لباس ایرانی با سربازان دولت قاجاری در مقابل دشمنان قاجارها بجنگند. ولی انگلیسی ها و سر گور اوزلی سربازان ‏خود را از جبهه‌ها فرا خواندند و با ضعف قوای نظامی دولت قاجاری و شورشهای محلی مختلف و نابسامانی در آذوقه و مهمات ، فتحعلی شاه قاجار را مجبور به صلح با روس‌ها کرد. ‏در این مذاکرات میرزا ابوالحسن خان ایلچی به عنوان نماینده دولت فتحعلی شاه و ایران و "سر گور اوزلی" نیز به عنوان واسطه از تهران عازم روسیه شدند.

 

ناپلئون بناپارت در مسکو (1812 میلادی)

یک سال قبل از امضای معاهده گلستان و در سال 1812 میلادی ، پنجمین جنگ روسیه و دولت عثمانی بپایان میرسد و قرارداد صلح بوخارست به امضاء می رسد و در 24 فوریه 1812 میلادی نیروهای ناپلئون بناپارت و پروسهای آلمانی و اطریشی ها جلوی دروازه های مسکو ظاهر میشوند و مسکو به آتش کشیده میشود و تزار روسیه الکساندر اول پیشنهادهای صلح را رد میکند و دولت روسیه در منتهی نقطه صعف خود درسال 1813 میلادی/ برابربا 1192 هجری شمسی یا خورشیدی، از رسیدن سفیر ‏روسیه و تقاضای صلح فتحعلیشاه استقبال کرد.

 

عهدنامه گلستان (1813 میلادی/ 1192 خورشیدی/ 1228 قمری) ؛ خارج شدن شمال ارس

قرارداد صلح‎ ‎در قریه گلستان از محال قره باغ منعقد شد. این عهدنامه به ‏وساطت و شفاعت سر گور اوزلی و نماینده روس ردیشخوف در مقام فرماندهی ‏نیرو‌های گرجستان و نماینده دولت فتحعلیشاه ، میرزا ابوالحسن خان ایلچی به تاریخ 29 شوال 1228 ه .ق/ 1192 ه.ش/ برابر با 1813 میلادی در11 ‏فصل و یک مقدمه امضاء شد.

 

عهدنامه گلستان یکی از رسواترین معاهداتی است که در تاریخ ایران به‎ ‎امضاء رسیده. این عهد نامه سبب شد (با وجود اینکه ‏روس ها در بدترین شرایط‎ ‎جنگی با فرانسه بودند)، تا روسها نه تنها از گرفتاری‌های ایران آسوده شده بلکه سرزمین های نیز از آنان به متصرفات خود اضافه کنند. عهدنامه گلستان سبب شد برای اولین بار‎ ‎مرزهای طبیعی ایران ‏تغییر کند و بسیاری از نواحی شمال رود ارس از دست ایران‎ ‎خارج شود‎.‎

فتحعلی شاه در این معاهده گلستان متعهد می شود که خود و جانشینانش هرگز مدعی تجدید حاکمیت ایران بر این سرزمین ها نشوند. افزون بر اینها حق انحصاری کشتیرانی در دریای خزر را برای روس ها به رسمیت می شناسد.

 

مناطقی که در معاهده گلستان از ایران جدا شد: ‏

قره باغ ، گنجه ، خانات موشکی، شیروان، قوبا ، دربند ، باکو ، داغستان، گرجستان و هر جا از ولایات تالش را که بالفعل در ‏تصرف روسیه بود.

 

کُل سرزمین‌های جدا شده از ایران در زمان قاجارها

- سرزمینهای شمال ارس: آران (آذربایجان امروزی) ، ارمنستان ، گرجستان ، داغستان‏ ، اوستی شمالی ، چچن ، اینگوش و بلغارستان (جمع کل سرزمینهای قفقاز :276200 کیلومتر مربع).‏

- سرزمینهای شرق ایران: افغانستان و بخش‌هایی از مکران= سیستان (جمع کل سرزمین‌های شرقی: 975225 کیلومتر مربع)‏.

- سرزمینهای شمال شرقی (فرارودان): ترکمنستان ، ازبکستان (خوارزم) ، تاجیکستان ، بخش‌های ضمیمه شده ‏به قزاقستان ، بخش‌های ضمیمه شده به کشور قرقیزستان : (جمع کل سرزمین‌های ‏فرا رودان: 2161720 کیلومتر‏‎ ‎مربع).‏ و جمع کل همه سرزمین‌های جدا شده از ایران در دوران قاجاریه= با 3413000 ‏کیلومتر مربع است.

 

عهدنامه ترُکمن چای (1828 میلادی/ 1206 خورشیدی) بین فتحعلی شاه و نیکلای اول ؛ حق کاپیتولاسیون به روس ها

 قراردادی است که در 21 فوریه 1828 میلادی /1296 خورشیدی/ و مطابق با 5 شعبان 1243 قمری پس از پایان جنگهای دوره دوم دولت قاجاری فتحعلی شاه و روسیه تزاری در قفقاز جنوبی و آذربایجان امضاء شد. برای امضای این پیمان از سوی فتحعلی شاه  پادشاه ایران میرزا عبدالحسن‌خان و آصف‌الدوله و از سوی روسیه تزاری، ایوان پاسکویج فرمانده سپاه روس شرکت داشتند. طی این قرارداد ، قلمروهای باقی مانده ایران از معاهده گلستان در قفقاز شامل خانات ایروان ، مناطق تالش و اردوباد و بخشی از مغان و شروان به روسیه واگذار شد. ایران حق کشتیرانی در دریای مازندران را از دست داد و ملزم به پرداخت 10 کرور طلا یا 20 میلیون روبل نقره به روسیه شد. و بر طبق این قرارداد روسیه قول داد از پادشاهی ولیعهد وقت عباس ‌میرزا حمایت کند. روابط بازرگانی توسعه و استقرار گردد و اسیران مبادله و دعاوی اتباع دو دولت را که بواسطه پیش آمد جنگ از هم گسیخته شده پس از استقرار صلح دنبال و با عدالت بپایان خواهد رسید و دو نیروی بلند پایه متعاهد با موافقت کامل و بسود اتباع خود می پذیرند بکسانی ازیشان که املاک نامنقول در این سوی و در آن سوی ارس دارند، سه سال مهلت دهند تا بتوانند آن ها را بفروشند و حسین خان سردار سابق ایروان و برادرش حسن خان و کریم خان حکمران پیشین نخجوان را از کامیابی از این قرار مستثنی می کند.

 

پس از معاهده گلستان دوره دوم جنگ‌های دولت قاجاری فتحعلی شاه و روسیه آغاز شد. در این میان جنگ گنجه مهم‌تر از همه می‌نمود. عباس میرزا فرمانده سپاه ایران با حرکت به سوی گنجه در این منطقه سنگر گرفت. در این میان پاسکوویچ  فرمانده سپاه روس نیز خود را به این منطقه رساند. عباس میرزا به دلیل برخی آشفتگی‌ها که در سپاه خود میدید خواهان جنگ کردن نبود ، اما جنگ درگرفت و در پایان سپاه روس فاتح میدان شد. عباس میرزا ولیعهد سرانجام در ناحیه ترکمانچای خواست که جلوی سپاهیان پاسکوویچ روسی را بگیرد اما در آنجا نیز شکست خورد. پاسکوویچ روسی مغرور از فتح جنگ، برای سپاه عباس میرزا مدتی را تعیین کرد و گفت چنانچه تا پنج روز تکلیف صلح مشخص نشود با نیروهایش عازم پایتخت اعلیحضرت فتحعلی شاه خواهد شد. و عباس میرزا نیز برای نجات سلطنت قاجارها تن به امضای عهدنامه ترکمانچای داد.

 

 امضای عهدنامه صلح ترکمان چای؛

از راست: سومی گراف پاسکیویچ، عباس میرزا ولیعهد، منشی میرزا صالح و بچه کوچلو (کاملأ چپ) خسرو میرزا پسر عباس میرزا؛

 

مواد عهد نامه ترُکمن چای (1828 میلادی/ 1206 خورشیدی)

- واگذاری خانات ایروان و نخجوان به دولت روسیه و تخلیه تالش و مغان از سپاه ایران.

- پرداخت ده کرور تومان (پنج میلیون تومان) به طور اقساط از طرف ایران به روسیه به عنوان غرامت جنگ.

- اجازه عبور و مرور آزاد به کشتی‌های تجاری روسی در دریای مازندران.

- رضایت به انعقاد یک عهدنامه تجاری بین ایران و روسیه و حق اعزام کنسول و نمایندگان تجاری به هر منطقه از مناطق ایران که روس‌ها لازم بدانند.

- حمایت روسیه از ولیعهدی عباس میرزا و کوشش در به سلطنت رساندن وی پس از مرگ شاه.

- استرداد اسرای طرفین.

- اعطای حق قضاوت کنسولی به اتباع روسیه.

 

علاوه بر امضای معاهده ترکمانچای زیر فشار روس‌ها یک عهد نامه تجاری نیز با آنان به امضاء رسید که تمام بازار ایران را بدون هیچ مانعی در اختیار روس‌ها قرار می‌داد. همچنین کلیه اتباع روسی بر اساس عهدنامه ترکمان چای از حق کاپیتولاسیون در ایران برخوردار شدند. این عهدنامه در زمان فتحعلی شاه قاجار با میانجیگری دولت انگلستان منعقد شد.

 

وفات فتحعلی شاه ؛ تولد سندیکاها در آمریکا (22 آپریل 1834 میلادی)

وفات فتحعلی شاه قاجار در همین سال 1834 میلادی / در 19 جمادی اول 1250 قمری / 1214 خورشیدی و در سفر اصفهان بود که وفات یافت و او را در جوار حرم معصومه (س) در قم دفن کردند.

 

3- محمد شاه قاجار

تولد در 6 ذیعقده 1222 ق./ 1186 خ. در تبریز/ 1807 م./ وفات 6 شوال 1264 ق./ 1228 خ. در تجریش/ 1849 م./ تاج بر سر نهادن او در 1214 خورشیدی

 

زمینه جدا شدن افغانستان از ایران در زمان محمد شاه قاجار (1838 میلادی/ 1232 خورشیدی)

محمد شاه در تاریخ قاجار شاه گمنام و کم اهمیتی است که پیش زمینه جدا شدن افغانستان از ایران در روزگار او رخ داد. ابتدا در سال 1838 م./ 1232 خورشیدی جنگ انگلیسی ها در افغانستان شروع می شود و یک سال بعد شهرهای کابل و قندهار را اشغال میکنند... و طبق «معاهده پاريس» که در 7 رجب 1273 هجری قمری (4 مارس 1856 میلادی) با فشار سياسی و نظامی انگليسي ها و ميانجيگری ناپلئون سوم، امپراتور فرانسه و وزير خارجه آن کشور، از طرف ایران فرخ خان امين الملک ، سفير کبير ايران در فرانسه و لارد کولی سفيرکبير انگليس در پاريس، انعقاد يافت، افغانستان از ايران جدا شد...

 

در حرمسرای محمد شاه زنان بیشماری بوده اند و از جمله "مهد علیا" همسر محمد شاه و مادر ناصرالدین شاه که در روزگار پادشاهی پسرش ناصرالدین شاه به نفوذ بالایی در کارهای کشور دست یافت. پس از محمد شاه پسرش ناصرالدین میرزا (ناصرالدین شاه آینده) بر تخت شاهی نشست. مرگ محمد شاه به دلیل بیماری نقرس بود. محمد شاه در ابتدای سلطنتش قائم مقام فراهانی را که مشاور و وزیر پدرش عباس میرزا بود به وزارت گماشت. اما پس از مدتی به خاطر فشارهای درباریان و علما (به خاطر اقدامات اصلاحی وی) او را برخلاف قسمّی که نزد پدرش مبنی بر نریختن خون قائم مقام فراهانی خورده بود، او را کشت. محمد شاه که از کودکی سخت تحت تأثیر تعالیم صوفیانه معلم خود حاجی میرزاعباس آقاسی بود، وی را به عنوان جانشین قائم مقام فراهانی منصوب نمود. محمد شاه به دلیل گرایشات صوفیانه خودش و وزیرش " حاجی میرزا آقاسی"، با مجتهدین و علمای مذهبی رابطه خوبی نداشت.

 

4- ناصرالدین ‌شاه قاجار

تولد او در 25 تیر 1210 خورشیدی / 1831 میلادی / مرگ در 11 اردیبهشت  1275 خورشیدی /1896 میلادی/  1314 قمری/ رسیدن به شاهی 1228 خورشیدی/ 1849 میلادی. او معروف به "سلطان صاحبقران" و بعدأ "شاه شهید" شد. وی طولانی‌ترین مدت شاهی را در میان دودمان قاجار داراست. وی اولین شاه قاجاریه بود که خاطرات خود را منتشر کرد. او را پیش از پادشاهی، ناصرالدین میرزا میخواندند. وی در سال 1210 هجری شمسی در تبریز بدنیا آمد. مادر او ملک جهان خانم نام داشت. ناصرالدین میرزا خبر درگذشت پدرش محمد شاه را در سال 1228 هجری شمسی هنگامیکه در تبریز بود شنید، سپس به یاری امیرکبیر به پادشاهی رسید و بر تخت طاووس نادر شاه که از هند به ارمغان آورده بود، نشست.

 

 عزت ملوک همسر امیرکبیر، مهدعلیا یا ملکه جهان خانم بر روی تخت سلیمان و پسرش ناصرالدین شاه؛

 

معاهده پاریس (1856 میلادی/ 1235 خورشیدی) ؛ برسمیت شناختن افغانستان (جدایی افغانستان از ایران)

حدود سالهای 1235 خورشیدی/ 1856 میلادی نیروهای انگلیس با تصرف بخش‌هایی از جنوب ایران از جمله بنادر خرمشهر و بوشهر و جزایر جنوب ، ناصرالدین شاه قاجار را مجبور به قبول پیمان پاریس (1856 میلادی) کرد. بر طبق این پیمان (فرستاده ناصرالدینشاه فرخ خان امین الملک قرارداد پاریس را امضا کرد)، ایران از ادعای خود بر هرات چشم پوشی کرد و هرات در 1863 میلادی به افغانستان ملحق گشت و ایران موجودیت کشوری به نام افغانستان را برسمیت شناخت. و بیست سال بعد و در سال 1887 میلادی، اکثر قسمتهای بلوچستان ایران نیز توسط انگلیسها به هند تحت حکومت بریتانیا ملحق شد (در آن زمانها کشوری بنام پاکستان وجود نداشت).

 

پیمان آخال (1881 میلادی/  1260 خورشیدی/ 1288 ه.ق)

بخاطر است پیمان شهرهای مرو، سرخس، عشق آباد و مناطق آن ها به تحت قیمومت روسیه درآمدند. پیمان آخال یا پیمان آخال- تکه(یکله طایفه یی ترُکمنی است) ، قراردادی است که میان امپراتوری روسیه و ایران زمان ناصرالدین شاه در 21 سپتامبر 1881 م. ( 1299 ه.ق/1260 ه.ش) برای تعیین مرزهای دو کشور در مناطق ترُکمن نشین شرق دریای خزر بسته شد. این پیمان به اشغال خوارزم به دست روسیه تزاری رسمیت بخشید. پس از شکست 1860 م. ایران قاجاری و نیز با گسترش حضور بریتانیا در مصر، در سال های 1873 تا 1881 میلادی، امپراتوری روسیه اشغال کامل خاک ایران در بخش شمالی فلات ایران را در پیش گرفت. نیروهای فرماندهان میخائیل اسکوبلف، ایوان لازارف و کنستانتین کافمن، به چنین کام یابی دست یافتند. ناصرالدینشاه قاجار بی خیال از موضوع ، تنها وزیر خارجه اش میرزا سعید خان موتمن الملک را به دیدار ایوان زینوویف فرستاد، تا پیمانی را در تهران امضاء کنند. با مقبولیت پیمان آخال، دولت ناصرالدین شاه از ادعای خود درباره تعلّق تمامی خاک آسیای میانه، ترکستان و فرارود چشم پوشی میکرد و رود اترک را به عنوان مرز نوین، برسمیت می شناخت. از این زمان شهرهای مرو ، سرخس ، عشق آباد و مناطق آن ها به تحت قیمومت روسیه درآمدند.

 

اوایل دوران ناصرالدین شاه

ناصرالدین شاه نتوانست بدلیل شرایط نامطلوب، حکومت مطلوب خود را به کمال در کشور اجرا نماید. در دوران سلطنت او به ‌ویژه پس از ترور ناموفق وی توسط یک بابی، محدودیت بهاییان و بابی‌ها در ایران افزایش یافت. هنگامیکه محمد شاه قاجار که سالها با بیماری نقرس دست به گریبان بود در شوال 1264 ه.ق در 42 سالگی از دنیا رفت، کشور گرفتار شورش بود و تنها بخش آرام ایران، آذربایجان شمرده میشد. در این زمان ناصرالدین میرزای ولیعهد- که آن زمان شانزده ساله بود- در تبریز به سر می ‌برد و مدعیان پادشاهی از هر سو سر برآورده بودند. حاجی میرزا آقاسی، وزیر محمد شاه که توانایی آرام نگاه داشتن تهران را نداشت به حرم عبدالعظیم پناهنده شد و بست نشست. در این زمان ناصرالدین میرزا با پشتیبانی میرزا تقی خان امیر نظام (امیر کبیر آینده) راهی تهران شد و پیش از رسیدن به شهر "میرزا تقی خان امیر نظام" را لقب "اتابک اعظم" داد و او را "صدراعظم" خود گردانید. با رسیدن به تهران در همان سال ناصرالدین شاه به پادشاهی ایران رسید.

 

 میرزا تقی خان امیر کبیر، اتابک اعظم؛

 

 میرزا تقی خان امیر نظام (امیر کبیر) و ناصرالدین شاه

امیر کبیر روی هم رفته  سه سال و سه ماه بر سر کار صدراعظمی بود. نخست به اصلاح خرابیها و سرکوب گردن‌ کشان پرداخت. در خراسان سالار پسر اله یار خان آصف‌الدوله صدراعظم فتحعلی شاه در پایان پادشاهی محمد شاه سر به شورش برداشته ‌بود. امیر کبیر ، سلطان مراد میرزای قاجار را برای سرکوبی وی فرستاد که پس از سه سال کشمکش سرانجام این غائله با کشته ‌شدن سالار پایان یافت. در گیرودار این رویداد که مشهد در محاصره نیروهای دولتی بود، روسیه و بریتانیا  پیشنهاد میانجیگری داده‌ بودند که امیرکبیر نپذیرفته و گفته بود که: "مشهدیان ترجیح میدهند که 20 هزار تن از ایشان کشته‌ شوند تا اینکه شهر بتوسط خارجی به تصرف شاه درآید".

 

قتل سران بابی در زمان ناصرالدینشاه

همچنین در زمان امیرکبیر، سران فرقه بابیان از جمله باب تیرباران گردید و طاهره قره العین در زندان کشته می شوند. نويسنده كتاب "ظهور الحق" كه خود یکی از مبلغين و سردمداران بهائيه است ، در اين باره مینويسد: ميرزا تقی خان امیر کبیر و ناصرالدين شاه و (مجتهد) سعيدالعلما بارفروشی (بابلی) نزد طايفه بابيه در درجه اولی از نفرت و لعن قرار داشته ، باب و دو تن از یارانش را به اعدام محکوم کردند و آنان در سال 1266 هجری قمری در تبریز تیرباران شدند.

هنگامیکه امیر کبیر و ناصرالدین شاه به تهران رسیدند ، شمار ارتش آنموقع ایران تنها 300 تن بود. امیر کبیر که خود سپهسالار کل ایران بود به نظم و سازماندهی سپاه پرداخت و برای آموزش ارتشیان اقدام به "استخدام آموزگار از خارج" نمود و به "صنعت اسلحه ‌سازی" رونق داد. او همچنین فرمان حذف لقب‌های اضافی در نامه ‌نگاری‌ها را داد و به فرمان او حتی خود وی را نیز تنها با لقب جناب می‌خواندند. امیر کبیر همچنین تلاش کرد جلوی رشوه خواری را بگیرد و به درآمد کارکنان دولت سامان دهد.

 

بنیاد گذاری دارالفنون (گشایش 1232 خورشیدی/ 1268 قمری)

امیر کبیر که خزانه دولت را تهی از دارایی می دید راه را بر مستمری گزاف و بی ‌حساب ملایان ، شاهزادگان و چاپلوسان بست و اینگونه از مخارج دولت بسیار کاسته ‌شد. او هم چنین به مالیات و بازرگانی سر و سامانی بخشید. وی صنعتگران را تشویق می ‌کرد و گروهی از آنان را برای آموختن صنعت روز جهان به اروپا فرستاد. هم چنین او در راه پیشرفت کشاورزی نیز کوشش بسیار کرد. امیرکبیر همچنین به آوردن آموزگار از بیرون از کشور، نشر روزنامه و ترجمه کتابهای بیگانه و بنیاد گذاری دارالفنون برای آموزش پزشکی ، فن جنگ و زبان‌های بیگانه دست ‌زد، گرچه گشایش دارالفنون اندکی پس از برکناری او در 5 ربیع‌الاول 1268 قمری / 1232 خورشیدی روی ‌داد. امیرکبیر از نفوذ روسیه و بریتانیا در ایران کاست. برای نمونه در زمانیکه اردوی شاهی از تبریز راهی تهران بود، کنسول بریتانیا پیشنهاد کرده ‌بود که پشتیبانی از جان ارمنیان را به عهده انگلیس گذاشته شود ، ولی امیرکبیر نپذیرفته و گفته بود که پشتیبانی از شهروندان ایرانی وظیفه دولت ایران است. امیرکبیر به زیبا سازی شهر تهران و پیشرفت پایتخت نیز کوشید، در این راستا دست به ساخت "بازار امیر" و "کاروانسرای امیر" و تیمچه‌ای نو زد. همچنین به پاکیزگی گرمابه‌ها رسیدگی کرد و در اندیشه کشاندن بخشی از آب رود کرج برای آشامیدن مردم تهران بود که دوره زمامداریش به پایان رسید و این طرح و دیگر اندیشه‌هایش ناکام ماند.

 

شهادت امیرکبیر (1232 خورشیدی/ 1268 قمری)

تمامی اقدامات امیرکبیر که به سود توده ایرانیان و به زیان شاهزادگان، دارایان، ملاها و اشراف بود خشم این دسته‌ها را برانگیخت و چون امیرکبیر جلوی دست‌اندازی "مهد علیا"، مادر ناصرالدین شاه را نیز در کارهای کشور گرفته ‌بود، اینان به گرد او جمع ‌شدند. "مهد علیا" می ‌کوشید تا میرزا آقا خان نوری را که در آن زمان وزیر لشکر بود، را جایگزین امیرکبیر نماید. پس شاه را انگیزاندند تا امیرکبیر را کنار بزند ، اگرچه شاه جوان در آغاز پایداری نمود. اما از سال 1267 قمری/ 1231 خورشیدی میان ناصرالدین شاه و امیرکبیر اندک ‌اندک به هم می‌ریخت و شاه دچار بدگمانی به صدراعظمش میشد. یک بار ناصرالدین شاه یکی از برادرانش را به فرمانروایی قم فرستاد ولی امیرکبیر او را باز گرداند و شاه که دلش از این کار امیرکبیر تیره شده بود، او را باز به قم فرستاد و امیرکبیر را از صدراعظمی برکنار کرده و او را به فرمانروایی کاشان گماشت. ولی کمی پس از آنکه سفیر روسیه دست به اقداماتی به ظاهر به سود امیرکبیر زد ، ناصرالدین شاه که بیمناک شده ‌بود امیرکبیر را به "باغ فین" کاشان فرستاد و چندی پس از آن به فرمان شاه، حاجی علی خان حاجب الدوله دلاک حمام را به زدن رگ‌های امیرکبیر وا داشت. این رویداد در ربیع‌الاول 1268 قمری / 1232 خورشیدی رخ ‌داد.

 

آخرین تصاویر مرگ امیرکبیر

(از فریدون آدمیت در کتاب "امیرکبیر و ایران") 

 

مرگ امیرکبیر از صدور فرمان ناصرالدینشاه آغاز میشود. فرمانی که در آن نوشته شده است: «چاکر آستان ملائک ‌پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت حاج علی خان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار مأمور است که به فین کاشان رفته میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید. و در انجام این مأموریت بین‌الاقران مفتخر و به ‌مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد».

 

فریدون آدمیت از قول دکتر خلیل ثقفی (اعلم‌الدوله) به ‌نقل از عزت ‌الدوله خواهر ناصرالدینشاه و زن امیرکبیر، تصویر هولناک آن مرگ افسانه‌ی را ارائه می‌دهد: «چون حاج علی خان پیشخدمت با همراهانش به باغ فین کاشان رسیدند، علی اکبر بیک، چاپار دولتی را دیدند که منتظر بیرون آمدن امیرکبیر از حمام بود که جواب نامه مهد علیا را به عزت‌الدوله بگیرد. فراش باشی دست علی اکبر بیک را گرفت وبا خود به حمام برد که زن امیر را از آمدن او مطلع سازد. فراش باشی با مأموران خود وارد حمام گشتند، دیدند خواجه حرمسرا مشغول جمع‌آوری لباسهای امیرکبیر است. اعتمادالسلطنه یکی از کسان را بر سر او گماشت که از آنجا بیرون نرود. سپس پشت در دیگر حمام را سنگچین کرد که کسی از آن راه داخل نگردد. آنان وارد صحن حمام شدند. فراش باشی فرمان شاه را ارائه داد. امیرکبیر خواسته بود عزت‌الدوله (همسرش و خواهر ناصرالدینشاه) را ملاقات کند یا پیغامی برای او بفرستد، و وصیت بکند ، اعتمادالسلطنه اجازه نداده بود. پس امیرکبیر به دلاک دستور داد رگهای هر دو بازویش را بزند، و دو کف دستش را روی زمین نهاد در حالیکه خون از بازوانش فوران داشت. در این وقت میرغضب به امر فراش باشی با چکمه لگدی به میان دو کتف امیرکبیر نواخت. چون امیر درغلتید ، دستمالی را لوله کرد به حلق امیرکبیر فرو برد و گلویش را فشرد تا جان داد. بلند شد گفت: دیگر کاری نداریم. از حمام بیرون آمدند و با اسبهای تندرو به تهران بازگشتند

 

میرزا آقا خان نوری بعد از امیرکبیر

معاهده پاریس 1856 میلادی ، برسمیت شناختن جدایی افغانستان

در سال 1268 قمری ، میرزا آقا خان نوری که لقب اعتمادالدوله را داشت به صدارت رسید. او اصلاحات امیرکبیر را باز ایستاند و کارگذاران او را برکنار و خویشان و آشنایان خود را بر سر کار نهاد. او همچنین مستمری کسانی که در زمان امیرکبیر از ایشان باز گرفته‌ شده بود ، باز به راه انداخت. در این زمان میان عثمانی و بریتانیا با روسیه جنگ درگرفته بود و هر سه این دولت‌ها می‌خواستند ایران را در کنار خود داشته باشند ولی دولت بی ‌خبر ایران از اختلاف میان این قدرت‌ ها سودی نبرد. اعتمادالدوله در آغاز به همراهی و هواداری از بریتانیا شناخته شده بود ، ولی چون نامه تندی به سفیر این کشور نوشت در ربیع ‌الاول سال 1272 قمری/ 1236 خورشیدی سفیر از او رنجیده و از تهران بیرون رفت و کوششهای سفیر فرانسه هم برای آشتی آنان به جایی نرسید. در این زمان حسام ‌السلطنه والی خراسان به هرات لشکر  کشید و بی ‌توجه به تهدید های بریتانیا در صفر 1273 قمری/ 1237 خورشیدی شهر هرات را به ایران باز گرداند. میرزا آقاخان اعتمادالدوله که از دشمنی بریتانیا بیمناک بود، برای آشتی با آن کشور فرخ خان امین الدوله کاشانی را برای گفتگو با بریتانیا نخست به استانبول و سپس به پاریس فرستاد. در پاریس، انگلیس شرط  بازگردانی روابط میان دو کشور را به حال عادی با برکناری میرزا آقا خان نوری اعتمادالدوله تعیین نمود. فرخ خان امین‌الدوله کاشانی نیز کوشید تا از ناپلئون سوم امپراتور فرانسه برای میانجی گری میان ایران و بریتانیا یاری بگیرد. سرانجام بریتانیا که گفتگو را بیهوده می‌دید در ربیع‌الثانی 1273 قمری/ 1237 خورشیدی جزیره خارک را اشغال کرد و تا اهواز پیشروی نمود. اینچنین بود که کار به پذیرش معاهده پاریس میان دو کشور انجامید که بر پایه آن بریتانیا سپاهیان خود را از بندرها و شهرهای ایران بیرون میبرد و ایران نیز استقلال افغانستان را به رسمیت می ‌شناخت و نیز در حل اختلافاتش حکمیت بریتانیا را می ‌پذیرفت. این معاهده سبب افزایش نفوذ سیاسی بریتانیا در ایران گردید. با اینکه اعتمادالدوله از اینکه انگلیسی‌ها از برکناری او گذشته‌اند ، شاد بود ولی اندکی پس از آن در محرم 1275 ق./ 1239 خورشیدی ناصرالدین شاه او را کنار گذاشت و خود زمام صدارت را به دست گرفت. با برکناری میرزا آقا خان نوری اعتمادالدوله ، ناصرالدین شاه دیگر کسی را تا سال 1281 قمری/ 1245 خورشیدی به صدراعظمی انتخاب نکرد و خود به کارها رسیدگی کرد.

 

در سال 1281 قمری/ 1245 خورشیدی ناصرالدین شاه ، میرزا محمد خان قاجار را با لقب سپهسالاری به صدارت برگزید که او تا سال 1284 قمری / 1248 خورشیدی بر این جایگاه ماند. پس از آن ناصرالدین شاه وی را کنار گذارد و وزیر مالیه آن زمان میرزا یوسف خان مستوفی‌الممالک را بی‌ آنکه رسماً صدراعظم گرداند ، بدین کار گمارد.

 

میرزا حسین خان قزوینی سپهسالار ملقب به مشیرالدوله

در 1287 قمری/ 1251 خورشیدی که ناصرالدین شاه به سفر عتبات رفته بود، با سفیر کبیر ایران درعثمانی، میرزا حسین خان قزوینی که لقب مشیرالدوله داشت، دیدار کرده و به تواناییهای او پی ‌برد، پس او را به ایران فرا خواند و وزارت عدلیه را بدو سپرد. پس از چندی که مستوفی‌الممالک سپهسالار کناره ‌گیری کرد، میرزا حسین خان قزوینی مشیرالدوله به صدارت رسید و سپهسالار خوانده شد.

میرزا حسین خان قزوینی مشیرالدوله سپهسالار، اصلاحات امیرکبیر را پی‌ گرفت و "حکومت قانون" را برقرار کرد و به سازماندهی ارتش پرداخت. وی هم چنین برای شناساندن پیشرفت جهان، ناصرالدین شاه را به سفر اروپا انگیزاند که سرانجام اولین سفر او در 1290 قمری/ 1252 خورشیدی انجام پذیرفت.

 

امتیاز راه آهن ، تلگراف و منابع اقتصادی به بارون رویتر ؛ لغو اعتبارنامه و دادن امتیاز بانک شاهنشاهی (1260 خورشیدی)

در زمان میرزا حسین خان قزوینی مشیرالدوله سپهسالار، امتیاز راه آهن ایران را (از رشت به تهران) برای 50 سال به بارون رویتر انگلیسی واگذاشتند. همچنین بر پایه اعتبارنامه ای، حق استفاده از همه منبع‌های اقتصادی چون معدن‌ها، جنگل ها، بنیادگذاری بانک، تلگراف و... بدو واگذار میشد ولی اندکی پس از آن این اعتبارنامه لغو شد و برای دلجویی از رویتر در سال 1306 قمری/ 1260 خورشیدی امتیاز بانک شاهنشاهی به مدت 60 سال بدو واگذار شد.

 

میرزا یوسف خان مستوفی‌الممالک بعد از میرزا حسین خان قزوینی سپهسالار

با بازگشت ناصرالدین شاه از فرنگ ، مخالفت درباریان و انیس الدوله سوگلی اش و ملایان با میرزا حسین خان قزوینی مشیرالدوله سپهسالار که مردی اصلاح ‌طلب بود بیشتر شد و سرانجام ناصرالدین شاه او را واداشت تا از کار کناره گیرد. شاه هنگامیکه به تهران رسید ، میرزا یوسف خان مستوفی‌ الممالک را به جای او گماشت و به میرزا حسین خان قزوینی نیز وزارت امور خارجه را سپرد. در 1291 قمری / 1255 خورشیدی به مستوفی الممالک نیز لقب سپهدار اعظم و نیز مقام وزارت جنگ را داد. مستوفی ‌الممالک سپهسالار در پست های تازه‌اش نیز کوشید به بهبود وضع نا به ‌سامان آن روزگار بپردازد ولی شاه چون حسن نیت نداشت کوشش‌هایش به جایی نرسید.

 

میرزا علی اصغر امین السلطان بعد از مرگ میرزا یوسف خان مستوفی الممالک

حق گشایش قمارخانه و لاتاری ، امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو

با مرگ میرزا یوسف خان مستوفی ‌الممالک شاه صدراعظمی را به میرزا علی اصغر امین‌السلطان سپرد. این مرد کوششی در راه اصلاحات نکرد و آنچه کرد در راه استواری جایگاه خویش و خشنودی ناصرالدین شاه بود. او هم چنین ناصرالدین شاه را به سومین سفر اروپاییش برد. در زمان میرزا علی اصغر امین السلطان، انگلیسی‌ ها امتیازات فراوانی را چون حق گشایش قمارخانه و لاتاری را از دربار ایران گرفتند. هم چنین امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو و انفیه در درون و بیرون ایران به شرکتی انگلیسی به درازای 50 سال و به شرط پرداخت سالیانه 15 هزار لیره انگلیسی و یک چهارم سود خالص آن شرکت واگذار شد. اما در بازگشت به ایران ناصرالدین شاه بخاطر مخالفت ها، امتیاز لاتاری و قمارخانه را لغو نمود.

 

نطفه جنبش آزادیخواهی از جنبش تنباکو (1308 قمری)

شرکت رژی و امتیاز دخانیات ؛ لغو امتیاز دخانیات و پرداخت 500 هزار لیره جریمه

همچنین انحصار دخانیات ایران به دست شرکت رژی در 1308 قمری / 1262 خورشیدی انجام ‌پذیرفت. در این زمان مردم ایران که با کشورهای اروپایی کم‌کم آشنا می‌شدند و روزنامه ها و جراید فارسی‌زبانی که در بیرون از کشور چاپ میشد به دستشان میرسید و بر آگاهی ایشان می‌افزود، به مخالفت با قرارداد انحصار دخانیات و شرکت رژی برخاستند.

 

در تهران میرزا حسن آشتیانی و در عتبات میرزا حسن شیرازی رهبری این اعتراض را داشته و فتوای تحریم دخانیات را دادند و خواستار لغو آن قرارداد شدند. سرانجام شاه و صدراعظم کوتاه آمدند و در 16  جمادی‌الاول 1309 قمری/1263 خورشیدی آن امتیازنامه را لغو نمودند.

 

رخداد رژی ، اولین وام خارجی

رخداد رژی سبب این شد که مردم بفهمند که با پافشاری می‌توانند حق خود را از دولت دریافت دارند و این پیشگام رویدادهای زمان مظفرالدین شاه قاجار گردید. ولی این رویداد بار منفی‌ای هم برای ایرانیان داشت و آن اینکه دولت ناچار شد برای پرداخت خسارت به شرکت انگلیسی دخانیات، مبلغ 500 هزار لیره از بانک شاهی (انگلیس) قرض کرده و به آن شرکت بپردازد. این نخستین وامی بود که ایران از کشوری بیگانه میگرفت و پس از آن بود که گرفتن وام‌ها از روسیه و انگلستان آغاز شده و بر فشار اقتصادی از یکسو و رخنه روز افزون این دو کشور در امور درونی ایران افزود. در سالهای پایانی پادشاهی ناصرالدین شاه فساد و رشوه‌خواری در کشور رو به افزایش گذاشته بود. امین‌السلطان نیز فردی چیره بر شاه و نیرومند در کشور بود و اجازه اصلاحات به کسی نمی داد. گرداندن کشور در زمان او بر عهده شورایی بود که سرشناس‌ترین اعضای آن خود او، کامران میرزا پسر شاه (نایب‌السلطنه و حکمران تهران)، و میرزا علی خان امین ‌الدوله وزیر رسائل و اوقاف بودند. در میان اینان امین‌الدوله مردی اصلاح ‌طلب و کاردان بود ، ولی نیرویی نداشت و همآورد امین‌السلطان شمرده نمیشد و سرانجام هم چند ماه پیش از کشته ‌شدن شاه در سال 1313 قمری / 1275 خورشیدی ، امین‌السلطان وی را به پیشکاری آذربایجان به تبریز فرستاد ، تا او را از پایتخت دور نگاه‌ دارد. در این زمان و با توجه به فساد کامران میرزا و امین‌السلطان و نیز پیروزی در رویداد رژی بر ناخرسندی توده از دستگاه فرمانروایی افزوده می‌شد. در این میان چهره‌ هایی نیز در درون و بیرون کشور به برانگیختن مردمان می‌کوشیدند و از آن جرگه خود میرزا علی خان امین ‌الدوله ، شیخ هادی نجم‌آبادی ، سید جمال‌الدین اسدآبادی، و نیز میرزا ملکم خان بودند. میرزا ملکم خان در لندن به نشر روزنامه قانون پرداخت و خواهان برپایی حکومت قانون و دگرگونی وضعیت در ایران شد و از ستمهای فرمانروایی خود کامه  قاجار داد سخن داد. از آنجائیکه سخنانش رنگ عامیانه داشت در مردم ایران اثر بسزایی نمود.

 

امین‌الملک ، علاء‌الدوله و ناصرالملک از اعضای «شورای حل مشکلات»

ناصرالدین شاه فرمان داده ‌بود که شورایی از وزیران و چهره‌هایی کشوری فراهم شود و بر حل مشکلات ایران بپردازند. اعضای این شورا کسانی چون فرخ خان امین ‌الملک کاشی ، علاء‌ الدوله حاکم تهران و ناصر الملک (یا ابوالقاسم خان ناصرالممالک) بودند. ولی این شورا در عمل کاری از پیش نبردند زیرا می دانستند که گره تمامی مشکلات در دست کسانی چون فرزندان کثیر شاه است و کوشش برای حل این مشکلات به دشمنی با ایشان می‌انجامد. ناصرالدینشاه همچنین به ابوالقاسم خان ناصرالممالک (ناصر الملک) دستور داد تا به ترجمه و نگارش قانون بپردازد، ولی با اعتراضی که بر نوشتن قانون نو که به منزله دشمنی بر قانون شرع اسلام بود و نیز بهانه پیروی ناصرالممالک از میرزا ملکم خان این کار نیز به پایان نرسید.

 

لغو برده داری در آمریکا (1865 م./ 1243 خورشیدی) ؛ ناصرالدینشاه نخستین پادشاه ایران در اروپا

هشت سال قبل ازاینکه ناصرالدین شاه به اروپا رود و در 1865 میلادی/ 1243 خورشیدی آمریکا دومین قدم در راه آزادی را برمیدارد و قانون مشروطه آمریکایی ، حقّ برده داری در آمریکا را لغو کرد. ناصرالدین شاه نخستین پادشاه ایران بود که به اروپا مسافرت کرد. و در مجموع سه بار:

 

- نخستین بار در 1252 هجری شمسی (خورشیدی)، 

- سپس در سال 1257 هجری شمسی (خورشیدی)،

- و سومین بار در سال 1268 هجری شمسی (خورشیدی) به اروپا سفر کرد که در آن سفر بازدیدی کامل از ناوگان جنگی بریتانیا کرد.

 

ناصرالدین شاه در اولین سفر خود به بریتانیا به لقب شوالیه انجمن گارتر (بالاترین مقام سلحشوری بریتانیا) نائل آمد. وی اولین شاه ایران بود که این مقام را بدست آورد.

 

تحولات دوران ناصری

- آوردن دوربین عکاسی به ایران از جمله کارهای او است. وی خود نیز به کار عکاسی علاقمند بوده است.

- او سیستم پستی نوین

- حمل و نقل قطار

- و انتشار روزنامه را با خود به ایران اورد

- بانک شاهنشاهی ایران در پی سفرش به انگلیس و برای سفرهای اروپایی وی تأسیس شد.

- او اولین شاه سرزمینهای ایران بود که خاطرات خود را منتشر کرد.

 

جنبش تنباکو و جریمه 500 هزار لیره برای لغو امتیاز ( 1263 خورشیدی)

ناصرالدین شاه  در سال 1263 خورشیدی/ 1309 قمری ، طی قراردادی مالکیت صنعت تنباکو را به جرالد تالبوت انگلیسی (شرکت رژی) واگذار کرد. اما بعدها با صادر شدن فتوای میرزا حسن شیرازی و میرزا حسن آشتیانی که کاشت و تجارت و مصرف تنباکو را ممنوع کرده بود مجبور به لغو آن گردید. این فتوا حتی اثراتی بر زندگی شخصی وی نیز داشت تا جایی که همسران وی او را از مصرف  تنباکو باز داشتند. شاه هنگامی ناچار به لغو این حکم شد که میرزا حسن آشتیانی در برابر یکی از دو راهی که شاه پیش پای او گذاشته ‌بود (یعنی یا کشیدن قلیان در جلو چشم همه و یا ترک ایران) دومی را پذیرفت. پس مردم تهران به شور درآمده به دنبال او راهی شدند. هنگامی که کارگذاران شاه کوشیدند تا او را به زور وادار به کشیدن قلیان کنند، سید محمد رضا طباطبائی خشمگین شده و به شاه و نایب ‌السلطنه دشنام داده بود. این رویداد مردمان را به هیجان آورد و مردم به گرد ارگ شاه فراهم آمدند و درگیری پیش آمد و چند تنی کشته ‌شدند. و هنگامیکه انیس الدوله سوگلی نیز اعتراض کرد ، شاه تسلیم شد و نشست میان روحانیان معترض و دولتیان برگذار شد که نتیجه آن لغو امتیاز تنباکو بود. البته برای پرداخت "جریمه لغو" امتیاز ایران ناچار شد از بانک شاهی انگلیسیها وام بگیرد که این نخستین وامی بود که ایران از یک کشور بیگانه می‌گرفت (500 هزار لیره انگلیس). ناصرالدین شاه در تلاشی دیگر برای دادن امتیازاتی به اروپاییان مالکیت گمرک ایران را به پاول جولیوس رویتر (بنیانگذار خبرگذاری رویتر) واگذار کرد.

 

ترور ناصرالدین شاه (1275 خورشیدی)

در آستانه مراسم پنجاهمین سال تاج گذاری ناصرالدین شاه قاجاری و هم زمانی ازدواج دخترش تاج السلطنه در سال 1275 خورشیدی / 17 ذی- القعده 1313 قمری به دست میرزا رضا کرمانی، یکی از پیروان سید جمال الدین اسد آبادی و شیخ هادی نجم آبادی و گفته میشود به تحریک آنها ، در حرم حضرت شاه عبدالعظیم شهر ری ترور شد که همانجا نیز بخاک سپرده شد. می گویند که آخرین کلمات ناصرالدین شاه چنین بودند: «من بر شما جور دیگری حکومت خواهم کرد، اگر زنده بمانم».

 

ایران زمان ناصر الدین شاه

ایران در روزگار این پادشاه باز هم رو به ناتوانی رفت و پیمان‌های آخال و پاریس- که در برابر آنها بخش‌های دیگری از ایران جدا و به رخنه بیگانگان بر کشور افزوده‌ شد- در زمان این پادشاه بسته‌ گردید. هم چنین دولت او به استثنای زمان زمامداری امیرکبیر و چند شخصیت دلسوز و کاردان دیگر، به وضع مردم و کشور و مشکلات اقتصادی و اجتماعی ایران، دلسوزی نداشتند. برای نمونه هنگامی که در ربیع‌الثانی 1299 ق./ 1263 خ. میرزا ملکم خان را از فرنگ فرا خواندند به جای ستایش از خدماتش وی را مورد خقارت قرار دادند. هم چنین در بسیاری از نشستهای رسمی دولت از هر چیزی سخن گفته میشد جز آنچه که باید بشود. برای نمونه ظل‌السلطان پسر ناصرالدین شاه گزارش میدهد که :«.. به جای صحبت دولتی، از میوه و گل و بلبل ... گفتگو می ‌شود...» یا بیان می کند که یکی از دغدغه‌های دولت و دربار این بوده که شایع شده‌ است که زن‌های شاه میخواهند بدو جگر خرس بدهند تا اخته شود و این سوژه گفتگوی زمامداران می‌شده است. همچنین از نامه ‌های به جای مانده از خارجیانی که در آن زمان در ایران بوده اند می توان به آشفتگی و نابسامانی روزگار ناصری پی برد.

 

کتاب کنت دو گوبینو نماینده سیاسی فرانسه

برای نمونه کنت دو گوبینو- که نماینده سیاسی آن زمان فرانسه در تهران بود- در نامه‌هایش از این آشفته‌ بازار سخن می ‌گوید. برای نمونه رفتار اروپایی‌ها را در ایران مغرورانه و طمع‌ آمیز و برخورد ایرانیان را نیز ساده‌ انگارانه و نادرست می خواند. او با اینکه به ویژگی های نیکوی ایرانیان نیز اشاره دارد ولی از روزگار ناخوشایند آن زمان پرده برمیدارد. برای نمونه در نامه‌ای که در 1863 میلادی نوشته‌ است می

گوید :«... مردم ایران مردم کارکن و باهوش هستند و طبعاً از تجارت و صناعت و زراعت خوششان میآید و آرزویشان این است که حکومت بگذارد ثروت ارضی مملکتشان را مورد استفاده قرار بدهند...»

 

گوبینو همچنان بازگو می ‌سازد که با همه گرفتاریها کشور ایران رو به پیشرفت می‌رود و کارخانه‌هایی هم گرداگرد پایتخت و با یاری سرمایه خود مردم و بی هیچ گونه پشتیبانی از سوی دولت ساخته شده ‌است. همچنین میگوید که رفتار زشت و خشن سردمداران دولت نیز زیر فشار افکار عمومی کم‌کم رو به بهبود و نرمش می‌رود. او از ناتوانی دفاعی ایران سخن می‌گوید و می‌ گوید که قاجارها حتی در برابر تازش احتمالی ترُکمانان نیز بی دفاع و ناتوان بوده و دارای سپاه و ارتشی نیستند و مردم ایران نیز چون مهری به ایشان ندارد ، در برابر رویدادها از خود مقاومتی نشان نخواهند داد. کنت دو گوبینو در نامه دیگری از گفتگوی خود با وزیر امور خارجه ایران میرزا سعید خان و اندرزهایی که به وی داده‌ است، داد سخن میدهد. او به میرزا سعید خان هشدار داده که مردم روز به روز بیشتر به دین بابی می‌گروند و او را به اصلاحات پند میدهد هر چند که در پایان نامه اندرزهای خود را در گوش او و شاه بی ‌حاصل می‌داند.

 

حاج سیاح محلاتی

از وضعیت بد اقتصادی گزارش میدهد. وی بیان کرده ‌است که از هر صد خانه در زمان ناصرالدین شاه قاجار یکی توانایی روشن ‌کردن چراغ را در شب نداشته‌ است.... همچنین از کمبود نان و زدودن گرسنگی مردمان با چیزهایی چون شلغم یا چغندر خبر میدهد. او برای نمونه از روزگار کرمانیان سخن می گوید و اینکه ایشان از روی تنگدستی فرزندان خود را به شال ‌بافی و فرش‌بافی میفرستادند و زنانشان نیز با بهایی اندک به دوخت و دوز پوشاک می‌پرداختند. وی می‌افزاید که :«از شدت پریشانی زن و دختران که به 9 سالگی رسیده یا نرسیده به مقاطعه می‌دهند یا به اسم صیغه یا متعه یا فروش ، هرچه بگویی رواست. در مدرسه... طلبه‌ها کارشان صیغه دادن زن و دختر است که به خود زنان یا کسان آنها وجهی داده زنها را برای این کار اجاره می‌کنند... در مدرسه هر کس وارد می‌شود قلیان می‌دهند ، بعد می‌پرسند زن می‌خواهی یا دختر جوان.» وی در دنبالهٔ کتاب خاطراتش چنین می‌آورد :«همه جا مردم ایران در فشار جهل و ظلم هستند. ابداً ملتفت نیستند که انسان هستند و انسان حقوقی دارد. ملاها و امراء خواسته‌اند اینان نادان و مرکب مطیع آنان باشند و انصافاً هم خوب به مقصود رسیده‌اند.»

 

حاج سیاح در جاهای دیگر از خاطراتش هم به روزگار آشفته دورهٔ ناصری اشاره می‌کند و از در بند بودن مردم و آزادی و بی‌قید و بندی عده اندکی از جمله شاه و درباریان و کارگذاران دولت و روحانیان اظهار شگفتی می‌کند. همچنین حاج سیاح آورده است که در روزگار او هر کسی با دیگری دشمنی داشته به آسانی میتوانسته بدو اتهام بابی‌گری بزند و بی‌درنگ و بی‌ هیچ بازجویی‌ وی را می‌کشته‌اند. رابرت گرنت  واتسن نیز که در زمان این شاه به ایران آمده بود از زندگی سخت کودکان ایرانی گزارش داده‌ است و اینکه کودکان ضعیف و بیمار در کودکی زیر آن شرایط سخت می‌مرده‌اند و کسانیکه کودکی را از سر می گذراندند که نیرومندتر بوده‌ باشند. ناصرالدینشاه همچنین بهسازی و نوسازی را نمی پسندید و برای نمونه از گشایش بانک بیمناک بود و تا زمانی که سفیر انگلستان دخالت نکرد زیر بار گشوده ‌شدن بانک در ایران نمی‌رفت. با این همه در روزگار ناصری برای نخستین بار شورای دولت و مصلحت‌خانهٔ عامه برپا شد. و یک گروه 42 نفره از شاگردان ایرانی برای آموختن دانش‌ها به فرانسه فرستاده شدند.

 

دیگر تحولات دوران ناصری

- نخستین جمعیت سیاسی ، حزب سیاسی به نام مجمع فراموشخانه بنیاد نهاده ‌شد.

- نخستین طرح قانون اساسی که بعدأ به متمم قانون اساسی معروف شد نوشته و به شاه عرضه‌ شد.

- کشیدن تلگراف گسترش ‌یافت.

- و چندین کتاب ارزشمند  که یکی ازمهم ترینشان "گفتار در روش به کار بردن عقل" نوشته دکارت بود که با تشویق کنت دو گوبینو ترجمه و به فارسی برگردان شد.

 

فعالیت اجتماعی و سیاسی زمان ناصرالدین شاه

در 1308 قمری/ 1270 خورشیدی گروهی از جوانان دانش‌آموخته به وسیله کنت دو مونت فرت اتریشی رئیس نظمیه آن زمان و نیز کامران میرزا پسر شاه و نایب‌ السلطنه از ناصرالدین شاه خواستار اجازه گشایش دانشگاه برای خود شدند و طرح قانونی آن را نیز در 47 ماده به شاه تسلیم داشتند. ناصرالدین شاه در حاشیه نامه به کامران میرزا چنین پاسخ داد: «جوانان معقول بسیار بسیارغلط کرده‌اند که ایجاد دانشگاه می‌خواهند بکنند ، اگر همچو کاری بکنند پدرشان را آتش خواهم زد ؛ حتی نویسنده این کاغذ در اداره پلیس باید مشخص شده و تنبیه سخت بشود که من بعد از این فضولی‌ها نکند.» در روزگار این پادشاه آزادی خواهان و اصلاح‌ طلبان نیز گرفتار و تحت آزار و شکنجه بسیار بودند. برای نمونه میرزا یوسف خان مستشارالدوله را به زندان قزوین افکندند و کتابی را که نگاشته بود بر سرش کوفتند. یا میرزا محمد علی خان همدانی فریدالملک از پیروان میرزا ملکم خان که منشی سفارت ایران در لندن بود به سال 1308 ق./1270 خ. گرفتار شد و سه ماه را در قزوین در غل و زنجیر گذراند. هم چنین میرزا محمد حسین خان ذکاءالملک (میرزای فروغی) به جرم نوشتن مقاله‌ای برای روزنامه قانون مورد پیگرد قرار گرفت. شمار بسیاری نیز در راه آزادی ‌خواهی در روزگار او جان سپردند. یکی از بزرگترین ترویج ‌دهندگان آزادی و حکومت قانون میرزا ملکم خان بود که پیروانش کوشش های بسیاری را برای گسترش آزادی‌خواهی می‌نمودند. از دیگر کسانی که در این راه به بند افتادند حاج سیاح محلاتی و میرزا جعفر حکیم الهی بودند. تنها با کشته شدن ناصرالدین شاه در سال 1313 قمری یا 1275 خورشیدی بود که از فشار بر آزادی خواهان اندکی کاسته‌ شد. در زیر فشار خودکامگی شاه آزادیخواهان نامه‌ای بی‌امضا برای شاه فرستاده بودند که در آن شاه را برای نابودی و سرکوب اصلاح ‌طلبانی چون امیرکبیر و پر و بال دادن به تاراج‌ گران و ستمگران نکوهیده ‌بودند. در این نامه به شاه درباره عواقب اعمالش هشدار داده بودند. همچنین در زمان این پادشاه چسباندن اعلامیه های تند و تیز بر علیه شاه در شهرهای تهران و تبریز رواج داشته است. هم چنین هنگامی که حاج سیاح و میرزا رضا کرمانی در زندان شاه بودند هواداران ایشان به وسیله زنی دو نامه به خوابگاه ناصرالدین شاه انداخته بودند و شاه را تهدید کرده بودند که اگر دست به کشتن زندانیان بزند او را ترور خواهند کرد. شاه هنگامیکه نتوانسته بود نویسنده نامه را بیابد بیمناک شده و از کشتن اینان گذشته بود. از دیگر کوشندگان در راه آزادی و اصلاحات می‌توان: از جمله جلال الدین میرزای قاجار ، مانکجی پیشوای زرتشتی  و نیز میرزا فتحعلی آخوند زاده نام برد.

 

فکر تغییر الفبای فارسی

آخوند زاده راه رهایی از چنگال نادانی و استبداد را یکی آموزش اجباری کودکان و دیگری تغییر الفبای فارسی می‌دانست. وی همچنین خواستار برپایی روزنامه ها ، مدرسه ، تئاتر و نیز آزادی زنان و برابری حقوقی آنان با مردان، تک ‌همسری ، مشروطه و حکومت قانون بود. وی همچنین بر این باور بود که قضاوت را باید از دست روحانیان بیرون آورده و به وزارت دادگستری سپرد.

 

از دیگر اندیشمندان روزگار ناصری میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی بودند. میرزا آقاخان کرمانی در استانبول همراه با سید جمال الدین اسد آبادی بود و در نشر روزنامهٔ قانون که از 1307 ق./ 1269 خ. آغاز شد با میرزا ملکم خان همکاری داشت. بجز اینها می توان از  میرزا حسن رُشدیه ، حاج زین العابدین مراغه ای ، طالبوف و میرزا حبیب اصفهانی نیز در جرگه روشنفکران آن دوره نام برد.

 

روابط های خارجی

در روزگار ناصرالدین شاه مداخله‌های روس و انگلیس در ایران افزایش یافت و بسیار پیش می‌آمد که سران روس و انگلیس از شاه میخواستند که کسی را به مقامی بنشاند. برای نمونه یحیی خان مشیرالدوله در زمان امین‌السلطان برای دستیابی وزارت خارجه، به وزیر مختاران روس و انگلیس متوسل شد و چون امین ‌السلطان ناخرسند بود پس به شاه فشار آوردند و سرانجام یحیی خان مشیرالدوله با هزار التماس می پذیرد که دو وزارتخانه عدلیه و تجارت را بگیرد و از وزارت خارجه چشم بپوشد. در این زمان سه دولت روس و انگلیس و عثمانی در امور ایران دخالت می ‌کردند. روس و انگلیس به پشتوانه "عهد نامه ترکمانچای"  و عثمانی نیز به یاری روحانیت شیعه که اماکن مقدسشان در میان رودان در خاک آن کشور بود. اینان با در دست داشتن گمرگ دست اقتصاد ایران را بسته بودند. تنها منبع اقتصادی معادن بودند که ایران برای بهره‌ برداری از آن ها سرمایهٔ بسنده‌ای نداشت. پس دولت ایران به سوی آلمان گرایش یافت که در ایران منفعتی نمی ‌جست و میکوشید با آن کشور برای کشیدن راه آهن و بهره‌ برداری از معادن ، راه‌اندازی کارخانه‌ها و آموزش متخصص پیمان ببندد که اینهم با اعتراض انگلیسی‌ها روبه‌رو شد.

 

قرارداد پاریس (1273 قمری) ؛ پندهای ناپلئون سوم

پس از بسته شدن قرارداد پاریس در 7 رجب 1273 قمری میان ایران و بریتانیا که میانجی‌اش ناپلئون سوم امپراتور فرانسه بود، او در نامه‌ای به ناصرالدین شاه پندهایی را بدو داد؛ از جمله اینکه در برابر کوشش روس و انگلیس برای گسترش نفوذ خویشتن‌داری پیش‌ برد و با ایشان مدارا کند و در برابر بکوشد که با هیچ یک از این دو دولت بیش از اندازه نزدیک نشود. همچنین در سیاست داخلی راه عدل را پیش گیرد. ارتشی فراهم آورد که اگرچه کوچک ولی بسامان و منظم باشد. همچنین با کشیدن راه آهنی میان فرات تا خلیج فارس که بیشترش از خاک عثمانی و تنها سی فرسنگش از ایران می‌گذرد را ، به همراه اهمیت اقتصادی و گذر کالاها ، آن را به شاه ایران گوشزد کرده ‌بود.

 

 13 مرداد ماه 1285 هجری شمسی / پنجره چپی مظفرالدین شاه در وسط؛

 

5- مظفر الدین شاه

(از 1897 تا 1907 م./ 1275 تا 1285 خورشیدی)

مظفرالدینشاه پنجمین پادشاه ایران از دودمان قاجار بود. او پس از کشته شدن پدرش ناصرالدین شاه ، و پس از نزدیک به پنجاه سال ولیعهد بودن، شاه شد و از تبریز به تهران آمد. او که در سال 1269 قمری به دنيا آمد ، چهارمين فرزند ناصرالدين شاه بود، و پسر شکوه السلطنه ، اما چون دو  برادر بزرگترش در خردسالی درگذشتند و مادر برادر سوم او يعنی "مسعود ميرزا ظل السلطان" از خانواده شاهی قاجاری نبود ، ولايت عهدی (ولیعهدی در 1278 ق.) را در 9 سالگی از آن خود کرد.

 

مظفرالدین هشت ساله بود که به للگی رضا قلی خان هدايت به آذربايجان فرستاده شد. او چهل سال ولیعهد و حاکم آذربایجان بوده. مظفرالدین پس از قتل پدرش ناصرالدین شاه قاجار سریعا به تهران حرکت کرد و در امارت بادگیر تاجگذاری نمود. دو ماه پس از جلوس به سلطنت ، میرزا رضا کرمانی که باعث کشته شدن ناصرالدین شاه شده بود، در میدان مشق به دار آویخته شد.

 

 

امضای فرمان مشروطه توسط مظفرالدینشاه (13 مرداد 1285 خورشیدی/ 1324 قمری)

مظفرالدین شاه نیز مانند پدرش ناصرالدین‌ چند بار با وام گرفتن از کشورهای خارجی به سفرهای اروپائی رفت. و در جریان جنبش مشروطه و بعد از مهاجرت صغرا و کبرا  و برخلاف کوشش‌های درباریان و عده ای ملاها و صدراعظم هایش مثل میرزا علی اصغر خان امین السلطان اتابک اعظم (بعدأ ترور شد) و عین الدوله ، با مشروطیت موافقت کرد و فرمان مشروطیت را در 13 مرداد 1285 خورشیدی امضاء کرد.

 

ورود سینما در دوران مظفرالدینشاه

مظفرالدین شاه زیر درخت کهنسال صاحبقرانیه فرمان مشروطه را امضاء کرد/13 یا 14 مرداد 1285 خورشیدی / 1324 قمری. سپس ده روز پس از امضای فرمان مشروطیت درگذشت. وی فردی بیمار بود و به این دلیل اداره امور کشور را به عین الدوله ، صدراعظم خود داد. به روايت اغلب تاريخ نويسان مشروطه، چاپلوسان ناشايست دوره اش کرده بودند و سبب شدند که ساده دل و کم سواد و عياش بار آيد و از اتفاقات مهم در دوران وی ظهور اولین "سینما تو گرافی/ گشایش اولین سینما" بود.

 

(ادامه در پایین این جستار)

..................  .................   ...............

 

ضمیمه های دوران مشروطه:

 

انقلاب مشروطیت (13 مرداد ماه 1285 خورشیدی)

مشروطه بهترين شكل سررشته داری / مشروطه آخرین نتیجه اندیشه های نژاد آدمی

گفتاری از: شادروان سید احمد كسروی در روز جشن مشروطه در سال 1324 خورشیدی/ در پایانه جنگ جهانی دوم: «ما امروز جشن مشروطه گرفته‌ايم. نخست جای پرسش است كه چرا امروز را كه روز سيزدهم مرداد است جشن میگیریم، در حاليكه ديگران فردا را كه چهاردهم مرداد است خواهند گرفت. در اين باره در سالهای گذشته پاسخ داده‌ايم...  

 

13 مرداد ماه 1285 خورشیدی

مظفرالدين شاه فرمان مشروطه را در چهاردهم جمادی ‌الثانی 1324 قمری یا 13 مرداد 1285 خورشیدی بيرون داد. سال ديگر آزادیخواهان و مجلس شورای ملی آن روز را عيد مشروطه شناخته ، جشن گرفتند. سالها چنين بود تا هنگامیكه تقويم ايرانی ديگر شد و تاريخ شمسی (خورشیدی) به‌ ميان آمد. در اين هنگام خواستند آن عيد را با تاريخ شمسی حساب كنند و چنين پيداست كه در حساب اشتباه كرده ، روز چهاردهم مرداد را گرفتند. در حاليكه روز چهاردهم جمادی ‌الثانی 1324 قمری، سيزدهم مرداد ماه 1285 خورشیدی بوده است. چون اينكار اشتباهی بوده ما نمیخواهیم از آن پيروی كنيم و روز سيزدهم را جشن میگیریم. در آينده بايد ديگران هم اين روز را جشن گيرند. دوم بسيار خشنوديم كه امروز در نشست ما بانوان نيز هستند و در اين جشن و شادی با ما همراهی مینمایند. از دو سال پيش نشستهای بانوان پاكدين در آبادان و مسجد سليمان و شيراز آغاز شده ولی در تهران نمی ‌بود. امسال سه تن از بانوان با فهم و پيشگام ، بانو چهره نگار ، بانو امام جمعه ، بانو آذر ، با شوهران خویش از شيراز و مسجد سليمان و كرمانشاهان آمدند و بهمراهی بانوانی در تهران در اينجا هم نشست برپا گرديد و امروز برای نخست بار برای نشست همگانی آمده‌اند. شيوه بر آنست كه در چنين جشنهايی كسانی برخاسته ، برای باز نمودن سهش های خود گفتار رانند. من نمیخواهم چنان گفتاری رانم. بلكه می‌خواهم در چنين روز و ساعتی با خواهران و برادران خود گفتگويی كنيم و نتيجه‌ هايی از آن بدست آوريم. كسانی در شگفتند كه ما به مشروطه اينهمه ارج می‌گذاريم و در كتابهای خود ياد آن می‌كنيم و هواداری می‌نماييم. بايد دانست مشروطه بهترين شكل سررشته ‌داريست و آخرين نتيجه انديشه‌های نژاد آدمی است.

 

مشروطه چیست

در ايران چون معنی مشروطه را ندانسته‌اند، ارجش را هم نمی‌شناسند. مشروطه تنها آن نيست كه یک قانون اساسی باشد و مجلس شوری برپا شود و كارها با دست آن مجلس پيش رود. مشروطه بسيار والاتر از اينها است. مشروطه آن است كه یک توده شایندگی پيدا كرده و خودش كارهای خودش را راه برد و كسی در ميان آنها برای فرمانروايی نباشد. برای روشنی سخن نخست بايد معنی توده و زندگانی توده‌ایی را بديده گيريم.

 

معنی توده/ زندگانی توده ای

به یک توده كه بيست ميليون، يا بيشتر يا كمتر، از ديگران جدا گرديده ، كشوری برای خود برگزيده زندگی می كند، اين معنايش آن است كه ايشان دست بهم داده ، سود و زيان يكی گردانيده‌اند. آن كشور ميهن ايشان است كه بايد در آن زندگی كنند و به آبادیش كوشند و از دستبرد بيگانگان نگاهش دارند. مانند آن است كه اين بيست ميليون گرد آمده همه با هم، پيمان بسته‌اند كه در نیک و بد و سود و زيان يكی باشند و برای ايستادگي در برابر پيش‌آمدها یک صف پديد آورند و در آباد گردانيدن و نگهداشتن كشور پشتيبانی به يكديگر كنند ، یک جمله بگويم: همچون يك خانواده با هم زندگانی بسر برند. اين معنی زندگانی توده‌ايست. در هر توده يک چنين پيمان ورجاوندی در ميان است.

 

میهن پرستی ، پرستش یعنی خدمت کردن

دلبستگي به آبادی كشور و جانفشانی در راه آزادی آن و همدستی و همدردی با هم ‌ميهنان ، میهن پرستی ناميده میشود و بايای هر مرد و زن با خرد و پاكدلي ست. گاهی كسانی ايراد گرفته می‌گويند: «ميهن چيست كه آنرا بپرستيم؟»... می‌گوييم: «ميهن اين سرزميني است كه آسايشگاه ماست ، زيستگاه ماست ، سرچشمه زندگانی ماست ، در اين سرزمين بسر میبریم و آنگاه نيازمندی‌های زندگانی از خوراک و پوشاک و ديگر چيزها هم از اين سرزمين بدست می‌آيد. به اين سرزمين بايد خدمت كرد و پرستش نيز به اين معنی "خدمت كردن" است.» روزی یکی با من چنين می‌گفت: «منكه در خوزستان هستم چرا بايد عربهای بصره را با آن نزدیکی هم ميهن نشناسم و فلان مرد زابلی را با آن دوری هم ميهن خود شناسم؟» گفتم: «با آن زابلی پيمانی در ميان داريد و نیک و بد و سود و زيانتان بهم بسته است. اگر روزی مثلاً دشمنی از جایی به خوزستان حمله كند آن زابلی به ياری شما خواهد شتافت ولی با عرب های بصره چنان پيمانی در ميان نيست و اگر روزی یک گرفتاری برای خوزستان پيش آيد آنها دستی به نام ياوری بسوی شما دراز نخواهند كرد. اين است جدایی كه در ميانه می‌باشد.» آری ما با عربهای بصره نيز همسايه‌ايم و همبستگی همسایگی داريم. اگر روزی چنان پيش آيد كه با عراق یکی گرديم، با آن عربها نيز هم‌ميهن خواهيم بود. تا اينجا كه گفتم معنی "زندگانی توده‌ای" و "ميهن‌پرستی" بود. اكنون اين توده و اين ميهن يكرشته كارهای همگی دارد كه از آن یک تن يا یک خانواده نيست بلكه از آن همه كشور و همه توده است. مثلاً یجلوگيری از راهزنان و دزدان، و ايمن گردانيدن از دشمن و جلوگيری از بيماريها و كم گردانيدن آنها ، پيمان بستن با دولتهای همسايه ، قانون گزاردن ، ارتش آراستن و مانند اينها.  سررشته‌داری يا حكومت كه می‌گوييم برخاستن به اين كارها است. در زمان های پيش در هر كشوری پادشاهی بودی كه رشته اين كارها را بدست خود گرفتي ، مردم و كشور را، با دلخواه خود ، راه بردی و به همه فرمان راندی. و مردم چنين می پنداشتی كه پادشاهان گمارده خدا هستند. خدا آنان را برگزيده و به مردمان فرمانروایی داده. خود پادشاهان همين باور را داشتند. ولی اين بي‌پا بود. خدا هيچ كس را برای فرمانروایی به ديگران نیآفریده. و آنگونه سررشته‌داری جز نتيجه نارسایی انديشه‌ها نبوده. از اينرو نیک خواهانی برخاسته و به مردم راهنمایی كرده گفته‌اند: «هر توده‌ای بايد خودش كارهای خود را راه برد، بدينسان كه هر چند سال يكبار نمايندگانی از ميان خود برگزيند و مجلسی از آن نمايندگان خود پديد آورد و آن رشته كارهای همگی را بدست آنان سپارد و خود از دور و نزدیک نگهبان باشد. مشروطه يا حكومت دموكراسی يا سررشته‌داری توده همين است.» همين است كه می‌گوييم: مشروطه بهترين شكل حكومت است.

 

مشروطه ، دموکراسی ، آزادی

مشروطه را چنانكه نام نهاده‌اند،‌ آزادی است. در زمان‌های پيش ، مردم در زندگانی به دو دسته بودند. آزاد و برده. برده آن كسانی بودند كه خودشان اختيار زندگی نداشتند. همچون گاوان و گوسفندان خريد و فروخت می ‌شدند. یک برده اختيارش در دست آقايش بود. اگر می‌خواست می‌فروخت، می‌ خواست نگه ‌می ‌داشت، به هر كاری كه میخواست برمی گماشت. اگر برده به كاری يا پيشه‌ای پرداخته و مزد گرفتی ، آن مزد بخود او نرسيدی. اگر زن گرفته فرزندی پيدا كردی، آن فرزند نيز بنده و از آن آقا بودی. "غلام خانه ‌زاد" كه شنيده‌ايد ، اين بود. هزارها سال در جهان برده ‌داری بوده است تا دويست سال پيش، نیک خواهانی برخاسته آن را برانداخته‌اند و اكنون بازماندگان بردگان آن زمان آزادند و آزادانه زندگی میکنند. مشروطه و استبداد نيز همان حال را داشته.

 

استبداد

در استبداد، توده‌های مردم اختياری از خود نداشتند و درباره نیک و بد و سود و زيان خود نتوانستندی انديشيد. می ‌بايست سر پايين اندازند و گردن به دلخواه و هوس پادشاهان گزارند.

 

مشروطه

ولی در مشروطه توده‌ها آزادند و اختيار زندگانی خودشان را در دست دارند. آنچه سودمند میدانند و میخواهند با دست نمايندگان به كار توانند بست. هر قانونی را بهتر دانستند از مجلس توانند خواست. یک نمونه نيكی از مشروطه و اندازه سودمندی آن در اين چند روزه ديده شد.

 

توده انگليس

كه در زندگانی دموكراسی پيشگام بوده‌اند، هفته گذشته معنی مشروطه و سود آن را به جهانيان نشان دادند. چون در سايه پيش‌آمدها نزديكی به دولت شوروی و همگامی با آن توده را به سود خود دانستند در برگزيدن نمايندگان به حزب كارگران انگلیس گرايش نشان دادند كه بيشترین (داشتن اکثریت نماینده) در پارلمان بهره آنها گرديد و رشته سياست كشور به دست آنها افتاد. در اين باره سخنان بسيار رانده شده و زمينه بسيار روشن گرديده. استبداد از هر باره بی‌معنی و مشروطه از هر باره سودمند و ستوده است. معنی ندارد كه یک تن به ميليون‌ها مردم فرمان راند. معنی ندارد كه یک تن نیک و بد ميليونها مردم را بهتر از خودشان داند، باور نكردنی است كه بنيادی كه یک تن می گذارد پايدار ماند و بزودی از ميان نرود. از اينهاست كه ما هوادار مشروطه‌ايم. ما یک رشته كوششهايی درباره پیشرفت مشروطه میکنیم كه ارج دارتر از كوششهای خود مشروطه‌خواهان است. مشروطه در ايران نا انجام ماند، ما می ‌كوشيم آنرا به انجام رسانيم.

 

بعد از چهل سال

يكي از رسواييهای اين كشور است كه پس از چهل سال هنوز در ايران معنی مشروطه دانسته نشده. میتوان گفت از هزار تن يكی معنی آن را نمی‌داند و اين خود سدی بزرگ در برابر پيشرفت مشروطه است. چيزی را كه معنايش نمی‌دانند ارجش نخواهند شناخت ، ‌بلكه بايد گفت: دارايش نخواهند بود.

 

شنيدنی است كه بهبهانی و طباطبايی و ديگران كه پيشگام شدند و در ايران بنياد مشروطه نهادند ، ‌معنی آن را نمی‌دانسته‌اند. آری آنان مشروطه را به اين معنی كه فهميده ما است، نمی‌دانسته‌اند، بلكه آنرا بودن قانون‌هایی در برابر دولت و برپا شدن مجلس برای شور در كارهاي كشور می ‌شناختند و بيش از اين نمی ‌خواستند. مي‌توان گمان برد كه بسياری از نمايندگان مجلس امروز هم مشروطه را بآن معنی می ‌شناسند.  آقای سيد محمد صادق طباطبایی كه پسر سیّد محمد طباطبایی و خود در جنبش مشروطه پا در ميان داشته و اكنون رئيس مجلس است (1324 خورشیدی و 4 سال بعد از تبعید رضا شاه) به تازگی از او رفتاری ديده شده كه می توان پنداشت که او هنوز هم مشروطه را به معنای راستش نمی‌داند.

 

کیشهای گوناگون ، ادبیات و شعر ایران ، سدّ راه آزادی

از اين گذشته در ايران در برابر مشروطه سدّهای بزرگی هست. اين كيشهای گوناگون كه در ايران است هيچ يكی با زندگانی دموكراسی سازگار نيست. همچنان ادبيات ايران يا شعرهایی كه به فراوانی دارند با مشروطه ناسازگار است. اينها سدّی بزرگ ديگر، در برابر مشروطه است.

 

کوشش و تلاش برای رسیدن به مشروطه و آزادی

اكنون سخن در آن است كه ما از روزی كه به كوشش برخاسته‌ايم از دلبستگی كه به مشروطه داريم ، از یک سو كوشيده‌ايم معنی مشروطه را به اين مردم بفهمانيم. در اين باره كتاب ها به چاپ رسانيده و گفتارها نوشته‌ايم. یکی از ياران ما (آقای فرهنگ) برای فهمانيدن معنی مشروطه كتابچه‌ای با زبان بابا شملی نوشته ‌است كه دوبار به چاپ رسيده. از سوی ديگر با كيشها و شعر و ديگر جلوگيرهای مشروطه به سخت‌ترين نبرد برخاسته و به كندن ريشه آنها كوشيده‌ايم. اين كوشش هایی است كه ما در زمينه پيشرفت مشروطه كرده‌ايم و می ‌كنيم. راست است كه ميدان كوششهای ما تنها ايران نيست، ولی در همان حال به ايران كه ميهن ماست دلبستگی ويژه داريم و اين يكی از آرزوهای ماست كه اين توده بدبخت از آلودگی‌ها بيرون آيد و با توده‌های ديگر جهان همپا گردد و در اين راه از هر گونه كوشش باز نايستاده‌ايم. اين است داستان دلبستگی ما به مشروطه و ارجی كه ما به آن می گذاریم. و چون یک دسته از دور و نزدیک امروز به اينجا آمده ، در اين جشن و شادی با ما همراهی نموده‌اند. در پايان سخن خود به آنان سپاس میگذاریم. امیدمندم زود خواهد بود آن روزی كه همه غيرت مندان و نیک مردان در ايران در اين كوشش‌ها با ما همدستی خواهند نمود.»

 

..................  .................   ...............

 

(ادامه سلسله قاجاریه)

 

چنانچه گفته شد ده روز از امضای فرمان مشروطه بتوسط مظفرالدین شاه نگذشته بود که مرگ بسراغش آمد و پسر و ولیعهدش محمد علی میرزا (محمد علیشاه بعدی که نوه دختری امیرکبیر) که حاکم تبریز بود در 1285 خورشیدی جانشین او گردید.

 

 محمد علی شاه قاجاری/ از 1907 تا 1909 م./ 1285 تا 1287 خورشیدی؛

 

6- محمدعلی شاه ، نوه دختری امیرکبیر

تولد او در سال 1289 قمری در تبریز و وفات او در فروردین سال 1304 خورشیدی در بندر "ساوونا"ی ایتالیا بود. او ششمین پادشاه از دودمان قاجاریه بود و در 1285 خورشیدی به حکومت رسید. او فرزند مظفرالدین شاه بود. مادرش تاج الملوک ، که دختر مشترک میرزا تقی خان امیرکبیر و عزت الدوله (زن امیر کبیر و خواهر ناصرالدین شاه) بود. محمدعلی شاه تا پیش از پادشاهی با لقب محمدعلی میرزا فرمانروای آذربایجان بود. در زمان او بود که میرزا آقا خان کرمانی و یارانش را به جرم کشتن ناصرالدین شاه قاجار، دولت عثمانی آنها را به قاجارها تسلیم کرد و محمد علی میرزا نیز ایشان را در تبریز سر برید و آنگاه پوست سر کاه اندودشان را برای پدر تاجدارش مظفرالدین شاه به تهران فرستاد. مخالفت او با مشروطه بود که پدرش پیش از مرگ آن را پذیرفته بود. دوران محمد علیشاه که به استبداد صغیر معروف است باعث خونریزیهای بسیار شد و سرانجام محمدعلی شاه هم تاج و تخت خود را بر سر این خود کامگی اش باخت. او پس از بتوپ بستن مجلس با فشارهای داخلی و خارجی مجبور به ترک ایران و رفتن به روسیه شد.

 

شیخ فضل الله نوری شهید "مشروطه مشروعی"

از حامیان بزرگ او و شهید "مشروطه مشروعی"، شیخ فضل الله نوری در سال 1288 خورشیدی در میدان توپخانه به دست مشروطه‌ خواهان به دار آویخته شد. پس از محمد علی شاه پسرش احمد میرزا (احمد شاه) در سنین کودکی از طرف مشروطه خواهان و کابینه اول به عنوان شاه انتخاب شد ولی بعلت خردسالی او ابتدا عضدالملک و بعدأ ناصرالملک یا ناصرالممالک از سران ایل قاجاریه بعنوان نایب السلطنه انتخاب شدند و امور کشور در دست کابینه اول و رئیس الوزراء محمد ولیخان سپهسالار تنکابنی بود.

 

 توپهای دولتی بهنگام تهاجم به تبریز 1326 ق. 1287 خورشیدی و مقاومت مشروطه خواهان تبریز؛

 

محمد علی شاه و بتوپ بستن مجلس اول (1287 خورشیدی)

محمد علیشاه از روز تاج گذاری سر مخالفت با مشروطه را گذاشت، در روز تاجگذاریش نمایندگان مجلس را نیز دعوت نکرد. پس از آن به ستیز با مشروطه پرداخت و پس از چندی کش و قوس سرانجام شمشیر را از رو بسته و دستور به توپ بستن مجلس را داد. آنگاه تنی چند از مشروطه خواهان سرشناس چون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین و جمال الدین واعظ اصفهانی و تنی دیگر را کشت و یا به بند کشید و دیگران را نیز به گریز واداشت. ولی سرانجام با مقاومت کسی به نام ستارخان در یکی از کوچه های تبریز و آنگاه با پیوستن بختیاریها و داشناکها و مجاهدان قفقاز و محمد ولی خان تنکابنی و مردم گیلان و... به گشوده شدن تهران و گریختن محمد علی شاه به سفارتخانه روسیه و پناه جستن به خاک این کشور انجامید. پس از چیرگی مشروطه خواهان بر کشور و گریز شاه به سوی روسیه، مجلس پسر او را به شاهی گماشت و حتی یک پول (حقوق) ماهیانه نیز برای محمد علی شاه پرداخت کرد. ولی با این همه محمد علی شاه چندی بعد باز در اندیشه بازگشت به شاهی افتاد و با سپاهی که فراهم کرده بود به ایران تاخت (از شمال شرقی و با کمک روسیه) ولی سخت شکست خورد و آن پول ماهیانه را نیز باخت. محمد علی شاه مردی خرافی بود و انجام بسیاری از کارها یش را به جای اندیشیدن و رایزنی به فال و استخاره می ‌سپرد. مادرش بر او چیرگی و نفوذ داشت. با روحانیون مسلمان پیوندهای سختی داشت و چون بیشتر شاهان قاجار انسان باورمندی به دین و باورهای اسلامی بود.

 

اراده برای تغییر کهنه ، فتح تهران (در 22 تیرماه 1288 خورشیدی)

گسترش نسبی صنعت و تغيير و تحول در پايه های اجتماعی و اقتصادی جامعه شهری ايران در دهه های نزديک به انقلاب مشروطه و توسعه ارتباطات با دنيای صنعتی خارج از مرزهای ايران منجر به ظهور روشنفکرانی گرديد که توانستند خواست و عطش مردم برای آزادیهای سياسی را با مقاله ، شعر ، ترانه ، طنز، تئاتر و نمايش و مجالس سخنرانی روشنگرانه در غالب مذمت استبداد و فوايد آزادی بازتاب دهند. اين روشنگريها و بهمراه آن عطش مردم برای آزادی و همچنين زندگی بهتر و خلاصی از وضعيت اسفبار موجود، مبنای جنبشی گرديد که بين سالهای 1284 تا 1290 خورشیدی بطور جدی پس از قرن ها خفقان ، لرزه بر پايه های پوسيده استبداد ديرپای ميهنمان انداخت. گرچه انقلاب مشروطه و رهروانش به آمال و اهدافشان نرسيدند، اما تا زمانیکه عطش آزادی مردم برطرف نگردد و تشنگان آزادی وجود داشته باشند ، شکست معنايی ندارد.

 

 مشروطه خواهان گیل، دیلمی و تبری؛

 

پیروزی مشروطه با فتح تهران (از بهمن ماه 1287 خورشیدی تا 22 تیرماه 1288 خورشیدی)

مشروطه خواهان گیلان ، کمیته انقلاب گیلان

اواخر بهمن ماه سال 1287 خورشيدی کميته مشروطه خواهان گيلان، تصميم به راه پيمايی طولانی خود برای فتح تهران را می گيرند. تصميمی که در تاريخ 22 تير ماه سال 1288 با فتح تهران و فرار محمد عليشاه به روسيه بطور کامل به اجرا در می آيد.

 

روز شانزده محرم 1327 قمری مشروطه خواهان گيلان به سرکردگی سردار محيی و حسين خان کسمايی با يورش به باغ مديريه رشت، آقا بالاخان سردار "افخمحاکم گيلان را کشته و با کنترل بر شهر رشت ، بر تمام گيلان مستولی میشوند. برای خنثی کردن دردسرهای احتمالی، سپهدار اعظم تنکابنی که بخاطر اختلافات با عين الدوله حاکم آذربايجان با نيروهايش به تنکابن رفته و می توانست جنبش را از جانب شرق گيلان تحت فشار قرار دهد ، اما سران مشروطه گيلان ضمن نامه ی به سپهدار تنکابنی، وی را دعوت کردند تا به رشت آمده و فرماندهی نظامی نيروهای مشروطه را به عهده بگيرد.

 

پس از پيوستن مشروطه خواهان تنکابن و غرب مازندران به سرکردگی سپهدار اعظم تنکابنی و سرتيپ ديوسالار کجوری (سالار فاتح) به انقلابيون گيلان، کميته انقلاب گيلان عليرغم بی ميلی سپهدار تنکابنی که از راديکاليزم جنبش مشروطه کمتر از استبداد قاجاری وحشت نداشت، و حتی عليرغم مخالفت کميته تبريز (مخالفت ستار و باقرخان)، تصميم به فتح تهران می گيرند. يفرم خان و تعدادی از ارمنيان قفقازی و هم چنين ميرزا کوچک خان جنگلی و سالار فاتح نيز از جمله صدها و صدها رزم آور گيلک (از گيلان و غرب مازندران) بودند که در اين راهپيمايی خونين و آزاديبخش که به درهم کوبيدن استبداد محمد علی شاه و فرار او به روسيه (ابتدا به سفارت روسیه و بعد به روسیه) انجاميد، شرکت داشتند.

 

نقش مشروطه خواهان شمال و بختیاریها در پیروزی مشروطه

بدون آنکه بخواهم نقش مشروطه خواهان ديگر نقاط  ايران و پيکار آنان برای استقرار آزادی و استقلال ميهن مان  را انکار کرده و يا کم اهميت جلوه دهم، به گمان من در اغلب بررسی ها و نوشته های تاريخی درباره نقش عده ای بزرگ نمايی میگردد واز طرف ديگر نقش مشروطه خواهان شمال ايران که ضربه کاری را بر دشمنان آزادی وارد کردند، اگر به فراموشی سپرده نشوند ، کم اهميت جلوه  داده می شوند و علت از چیست؟! گويی اصراری است عمدی و با سابقه ای طولانی نزد تاریخنویسان ما، در اين کم بها دادن سهم گيلکان از تاريخ ايران. بيهوده نيست که کسروی که گيلک نيست درباره شب سياه وبس طولانی و چهارصد ساله ی قرون اوليه ی اشغال ايران بتوسط  اعراب که سکوت حکمفرما بود و جز صفير شمشير اشغالگران و ضجه های قربانيان شان هیچ صدايی نبود، او می نويسد: « زندگی مردم ديلم در اين دوران تاريک و سده های سکوت و خاموشی در ايران زمين ، سراسر قهرمانی و بهادری بود و سزاواری آن داشت که در تاريخ ايران مکانی شايسته يابد.  ولی افسوس که هرگز از اين یلان داستانهای پهلوانی يادی نگرديد و اگر فرزندان آل بويه و آل زيار از ورای مرزهای ايران چنگ در گريبان خلافت فاسد عباسيان نمی انداختند ، شايد به همين اندازه نيز در اشتهار شهرت نام خود محروم می گشتند » (شهرياران گمنام) و باز هم اوست که بدور از تنگ نظريهای قومی درباره ی مشروطه خواهان گيلان می گويد: « رشت به مرکز ثقل آزادي خواهی بدل شده است و تبريز همچنان مردانه مقاومت میکرد. اما اين تنها رشت بود که به صورت يک تهاجم ، پيکار سرنوشت را آغاز کرده بود. شايد اگر پاره ای ندانم کاریها و ترديدهای سپهدار نمی بود  جنبش رشت خيلی زودتر به آزادی تمام ايران منجر میشد.» راديکاليسم خصلت ويژه و مسلط در مشروطه خواهی شمالي ها بود. درست به دليل همين راديکاليسم، آنگاه که انقلاب ربوده شد و خانها، فئودالها، مرتجعين و عمال غریبه به مشروطه خود رسيدند و مناصب و پست ها را بين خود تقسيم کرده و ختم انقلاب را اعلام نمودند (؟!) و زمانیکه روسها و انگليسی ها درسال 1911 ميلادی یا 1290 خورشیدی در شمال و جنوب نيرو پياده کرده و عمال "مشروطه خواه" شان(؟!) مجلس را تعطيل و نشريات مترقی متعلق به نيروهای راستين انقلاب را بستند، باز اين شماليها بودند که به سرکردگی ميرزاکوچک خان و احسان الله خان و سرتيپ علی ديو سالار (سالار فاتح) پرچم آزادی و استقلال را دوباره به اهتزاز درآوردند. آنگاه که مشروطه خواهان دروغين به کمک پليس تحت فرماندهی يفرم خان و با پشتيبانی نيروهای مسلح سردار اسعد بختياری به خلع سلاح مشروطه خواهان راستين و مضروب کردن ستارخان پرداخته و شروع به سرکوب رزم آوران آزادی و استقلال نمودند تا براحتی بتوانند قراردادهای ننگ آوری با دولت تزاری روسيه و بويژه انگليس ببندند ، بار ديگر طنين فرياد آزادی و استقلال در شمال ايران بنام جنبش جنگل چرت مرتجعين را پاره کرد که این خود حکايتی ديگر است.

 

 از راست سردار اسعد بختیاری و سپهسالار ولیخان تنکابنی؛

 

محمد ولیخان تنکابنی (سپهدار اعظم تنکابنی)

(زاده 1264 قمری- 1225 خورشیدی / متوفی 27 شهریور 1305 خورشیدی)

 

"محمد ­ولیخان" فرزند "حبیب ­الله خان ساعد الدوله سردار" در سال 1264 قمری در روستای دشتاج از توابع "تنکابن" متولد شد. در دوازده سالگی به تهران آمد... با درجه سرهنگی وارد خدمت نظام شد و مأمور حفاظت یکی از دروازه­های تهران گردید. در سال 1298 ق. به درجه سرتیپی رسید و به سردار اکرم ملقب گردید و به حکومت "رشت" و "تنکابن" رسید. ولی این مأموریت کوتاه بود و به تهران فرا خوانده شد و مأمور دفع فتنه ترکمن­هایی گردید که به مرزهای استرآباد حمله میکردند و زنان و دختران را به اسارت به روسیه میبردند. محمد ­ولیخان در این مأموریت از خود رشادتهای زیادی نشان داد و از طرف ناصرالدین شاه لقب نصرالسلطنه گرفت و در سال 1302 ق. به حکومت استرآباد (گرگان) منصوب گردید. وی برای مدتی نیز«ضرٌاب­خانه» را اجاره کرد اما متهم به تقلب در ضرب سکه­ها شد و به همین دلیل ضرٌاب­خانه را از او گرفتند، از این پس خانه نشین شد و به امور شخصی پرداخت تا اینکه در سال 1311 قمری وزیر خزانه و گمرک شد و این سمت را تا سال 1315 ق. حفظ  کرد. وی در زمان سلطنت ناصرالدین شاه مأمور حکومت گیلان شد و مدت چهار سال حاکم آنجا بود. در سال 1321 قمری به تهران احضار شد و یک سال بعد به حکومت «آذربایجان» برگزیده شد. در سفر سوم "ناصرالدین شاه" به فرنگ در سال 1268 خورشیدی، "عین الدوله" او را به وزارت "پست و تلگراف"، "امیری توپخانه"، "فرماندهی سپاه" قزوین و گیلان و مازندران برگزید و مأمور حفظ پایتخت نمود.

 

سپهدار محمد ولیخان تنکابنی و محمد علیشاه

"محمدعلیشاه" پس از به توپ بستن مجلس و قلع و قمع مشروطه خواهان، در آذربایجان با بحران شدید مواجه شد ، مجاهدین و مشروطه خواهان آذربایجان ، بالاخص مردم تبریز علیه حکومت مرکزی قیام کردند ، شاه هم "عین­الدوله" را حاکم تبریز و محمد ولیخان تنکابنی را فرمانده قشون آذربایجان نموده و برای سرکوبی شورش به این خطه فرستاد ولی آنها نتوانستند شورش مردم را آرام کنند و محمد ولیخان تنکابنی از سمت خود استعفا داد و شاه هم پذیرفت و او را به تهران احضار کرد ولی او به تهران نیامد و به تنکابن رفت. از این زمان به بعد تغییر چهره داد و همراه مشروطه خواهان شد.

 

سپهدار محمد ولیخان تنکابنی ، سردار اسعد بختیاری و انقلابیون

محمد ولیخان در مأموریت تبریز متوجه قدرت انقلابیون شد و به آن سو گرایش یافت. محمدعلیشاه پس از اطلاع از پیوستن او به صف مشروطه خواهان طی تلگرافی تمام امتیازات دولتی را از او سلب نمود و او را نمک به حرام خواند. سپهدار هم در عوض، سلب عناوین دولتی را برای خود افتخار دانست. با ورود او به رشت ، مشروطه خواهان او را در جرگه خود پذیرفتند و رهبری «کمیته انقلابی» گیلان را به او واگذار کردند. بعد از مرگ حاکم رشت، انقلابیون حکومت رشت را به دست گرفتند. بعد از مدتی قزوین را تصرف کردند و بعد از پنج روز زد و خورد با نیروی قزاق ، به همراه نیروهای "سردار اسعد بختیاری" وارد تهران شدند، تهران را فتح کردند و محمدعلیشاه را از سلطنت خلع کردند و پسرش را به تخت نشاندند و "عضد الملک" (رئیس ایل قاجار) نایب سلطنت گردید و تمام کارها توسط هیأتی به نام «مجلس عالی» که اعضای آن قریب به سی نفر بودند و از طرف سپهدار و سردار اسعد بختیاری انتخاب شده بودند، اداره می­شد. سپس از طرف همین مجلس وزیرانی انتخاب شد و سپهدار تنکابنی که وزیر جنگ بود چون از لحاظ  سن بزرگتر از دیگران بود، عملاً سرپرست کشور گردید.

 

اولین دولت و اولین کابینه مشروطه/ نخست وزیر سپهدار ولیخان تنکابنی (مهر ماه 1288 خورشیدی)

دوره دوم مجلس شورای ملی (24 آبان ماه 1288 خورشیدی)

در اولین کابینه­ای که مشروطه خواهان پس از خاتمه استبداد صغیر تعیین کردند ، دو تن از وزیران کابینه داماد "مظفرالدین شاه" بودند، یعنی دو تن از شوهران خواهر محمدعلیشاه ، که "فرمانفرما" و "صنیع الدوله" بودند. سرانجام پس از انجام یک سلسله اقدامات انقلابی، عضد الملک نائب­السلطنه، سپهدار تنکابنی را در مهرماه 1327 ق. رسماً به "ریاست وزرایی" برگزید و در 24  آبان ماه 1288 خورشیدی/ 1327 قمری مجلس شورای ملی دوره دوم در حضور "احمد شاه" و عضدالملک نایب السلطنه و سران دولت مشروطه افتتاح شد. اولین مشکل دولت مشروطه، شورش "حاج ملا قربانعلی" مجتهد و متنفذ زنجان بود که سر از اطاعت حکومت مشروطه برتافت و توسط حکومت مرکزی سرکوب شد. از دیگر مشکلات، طغیان و سرکشی عناصر "یاغی شاهسون" در اردبیل بود که "ستارخان" مأمور سرکوب آنها شد ولی موفق نشد ولی با رسیدن نیروی کمکی "یاغیان شاهسوندی" سرکوب شدند. گرفتاری دولت سپهدار تنکابنی ، تنها آذربایجان نبود ، اوضاع فارس ، اصفهان ، کرمان و خراسان هم مغشوش بود.

 

 از راست رئیس الوزراء سپهسالار تنکابنی، عین الدوله، عضدالملک، فرمانفرما، مستوفی الممالک و سردار اسعد بختیاری؛

 

اصلاحات دولت محمد ولیخان تنکابنی

بعد از انتخاب کابینه ، سپهدار برنامه دولت را به مجلس به این شرح اعلام کرد:

 

1- اصلاحات در قشون نظمیه و امنیه،

2- استقراض فوری به مبلغ پانصد هزار لیره و تثبیت قروض جاریه فعلی،

3- اصلاحات در مالیه و تعیین مفتشین مالیه و تأسیس خزانه­داری مرکزی،

4- استخدام مستشاران خارجی و ترتیب تمام ادارات دولتی به طرز جدید.

 

تصویب قانون خلع سلاح

و "ستارخان" و "باقرخان" از تبریز به تهران فرا خوانده شده و بعد از استقرار در تهران خلع سلاح شدند. همچنین "سید عبدالله بهبهانی" بعد از مراجعت از تبعید، در جمعه 8 رجب 1328 ق./ 1289 خورشیدی در منزل خود به دست سه نفر کشته شد (بتوسط حسین لله). احمد کسروی قاتل او را از دسته حیدر عمواوغلی میداند که "به دستور سیّد حسن تقی‌زاده" این کار را کرد.

 

کابینه دوم

بعد از نایب ­السلطنتی "ناصرالملک"، سپهدار به عنوان «رئیس الوزرا» به مجلس معرفی شد و چون خود نماینده مجلس بود اکثریت مجلس به او رأی دادند. اولین اقدام سپهدار توقیف روزنامه­ها بود مخصوصاً روزنامه ­هایی که ارگان حزب دموکرات و مخالف دولت بودند. سپس عده­ای از ماجرا جویان که در لباس مجاهدین مشروطه درآمده بودند، توقیف و سپس تبعید شدند. در اصفهان نیز زنان به خاطر قحطی دست به شورش زدند. از اقدامات بدی که در این دوره آغاز شد، تقدیم لایحه حکومت نظامی در ایران بود. در این زمان محمد علیشاه دوباره به ایران حمله کرد و ولیخان تنکابنی را متهم به همدستی با او کردند، لذا او مجبور به کناره­ گیری شد.

 

کابینه سوم

سپهدار تنکابنی برای بار سوم بعد از"عبدالحسین خان فرمانفرما" به نخست وزیری انتخاب شد. در آن ایام عده زیادی از کارمندان دولتی به علت نرسیدن حقوق، در سفارت روسیه متحصن شده بودند. نمایندگان متحصنین به دربار رفته با سپهدار ملاقات کردند و راجع به خروج از تحصن شرایطی در باب دریافت حقوق عقب افتاده خود پیشنهاد کردند. سپهدار تنکابنی حاضر شد حقوق آنها را تومانی پنج قران بپردازد. کارمندان پذیرفتند ولی تضمین سفارت روس را هم خواستند. سفارت روسیه نیز قول سپهدار را تضمین کرد. در این زمان کابینه­اش دوام زیادی نکرد و بعد از سه ماه زمامداری سقوط کرد. علت آن هم تجاوزعثمانی­ها برای جنگ با روس­ها در غرب ایران بود. سپهدار تنکابنی در این زمان امتیاز نفت مازندران را به "خوشتاریا" گرجی تبعه روس واگذار کرد.

 

سرانجام سپهدار محمد ولی خان تنکابنی

در زمان ریاست وزرایی "وثوق الدوله"، محمد ولیخان به عنوان والی آذربایجان انتخاب شد. مأموریت وی دفع فتنه "اسماعیل سمیتقو" بود که در این امر موفق نگردید. پس از این ، مأموریت دیگری به محمد ولیخان تنکابنی سپرده نشد. تا اینکه در روز 27 شهریور 1305 خورشیدی، به خاطر بدهیهای زیادی که به بانکهای خارجی و دولت داشت و هم شاید به علت اینکه احساس میکرد دیگر مورد توجه نیست در هشتاد سالگی دست به خودکشی زد و او را در امام­ زاده صالح تهران بخاک سپردند.

 

  سرتیپ دیو سالار کجوری/ مجلس دوم به او لقب "سالار فاتح" داد- 1288 خورشیدی؛

 

سرتيپ ديوسالار کجوری (سالار فاتح) ، قهرمان فتح تهران

«مگر نمی شد اين دو نفر (ميرزا کوچک خان و سالار فاتح) به تبعيت از بعضی سران ديگر همين که به جاه و مقامی رسيدند آرام بگيرند و در صدد ماجراهای تازه بر نيايند؟. نه اينان در داعيه آزاديخواهی از قماش ديگر بودند و با روش کسانی که به مشروطه شان رسيده و از جوشش افتاده تفاوت داشتند. و گرچه مقدورشان بود که ساکت باشند، حتی پای خود را جای پای ديگران که به شهرت و عنوان رفيع رسيده بگذارند. ولی خون اينان در عروقشان میجوشید و سکوت و خاموشی و ناظر مناظر فجيع بودن را خلاف مروّت و دور از آئين جوانمردی می دانستند. و در حقيقت گريبانشان از رنج ها و غم های روزگار تا سينه چاک شده و لذت ديوانگی را خوب درک کرده بودند.»(از کتاب: سردار جنگل نوشته ابراهيم فخرايی)

 

سالار فاتح

يکی از چهره های بازيگر در عرصه سياست ايران در دوره بين انقلاب مشروطيت تا سلطنت رضا شاه سرتيپ ديوسالار (سالار فاتح) بود که عليرغم نقش مهمی که در جريان فتح تهران و بعدها مدتی در جنبش جنگل داشت بزحمت می توان نامش را در صفحات تاريخ رسمی پيدا کرد. خوشبختانه سالار فاتح اهل قلم بود و نوشته های بسياری از او بجا مانده که تعدادی ارزش اسناد تاريخی را دارند. از جمله خاطرات او که در آن راهپيمايی خونين آزادی خواهان از رشت بسوی تهران و تسخير آن را به قلم آورده است. سرتيپ علیخان کجوری فرزند ميرزا رضا قلی کجوری سال 1245 خورشيدی در کجور به دنيا آمد. از جوانی وارد نظاميگری شد. بعدها به جنبش مشروطه خواهی پيوست و با همکاری مشروطه خواهان ساری انجمن حقيقت را تشکيل داد. در اين دوره که سپهسالار تنکابنی هنوز به مشروطه نپيوسته و از طرف دولت محمدعلیشاه مشغول سرکوب ترکمانان بود خليل خان کجوری و مقتدر السلطان را برای کشتن سالار فاتح به ساری می فرستد. اما سالار فاتح موفق به فرار شده و به تهران میرود. برای اينکه به جمع محاصره شدگان تبريز به سرکردگی ستارخان بپيوندد به تبريز می رود. اما بدليل محاصره شهر موفق نمی شود. وقتی سپهسالار تنکابنی جبهه عوض کرد و به مشروطيت پيوست سالار فاتح و عده ای ديگر از اين فرصت استفاده کرده و کميته ای بوجود آوردند و با ارسال نامه هايی به تمام شهرهای ساحلی مردم را به قيام عليه دولت مرکزی دعوت کردند. طولی نکشيد که کميته انقلابی رشت با کميته تنکابن تماس گرفته و آنها را به رشت دعوت کردند. سپهسالار تنکابنی ، سالار فاتح و عده ای ديگر اين دعوت را پذيرفته و به رشت می روند.

 

کمیته جدید انقلاب و فتح تهران

در رشت کميته جديد انقلاب که در آن رزمندگان تنکابن و کجور هم نمايندگانشان عضو بودند تشکيل میگردد. کميته جديد پس از مدتی کلنجار با سپهسالار تنکابنی وی را نيز راضی به لشکر کشی به تهران و فتح پايتخت می کنند. سالار فاتح که فرماندهی يک گروه متشکل از حدود صد نفر را به عهده داشت شانه به شانه ميرزا کوچک خان که هنوز فردی گمنام بود، يفرم خان ارمنی و ديگر مشروطه خواهان چنان رشادت و نبوغ نظامی از خود نشان می دهد که پس از فتح تهران اولين فرمانی که کميسيون فوق العاده مجلس شورای ملی صادر می کند او را به سالار فاتح ملقب می کنند. اما چرا لقب سالار فاتح؟ عبداالحسين نوايی می نويسد: « ميرزا علیخان سرتيپ از مجاهدان و مليون مازندرانی بود و به طوری که دکتر غلامحسين صديقی استاد دانشگاه به من فرمودند وی نخستين کسی است که وارد قزوين شد و از طرف مجلس ملی هم به همين جهت سالار فاتح لقب گرفت و بعدها به نام ديو سالار شهرت يافت

 

سالار فاتح به کفالت نظميه تهران

چندان از فتح تهران نگذشته بود که خانها، اشراف و نزديکان به سياست انگليس و روسيه سوار بر آن شدند. شکاف بين مشروطه خواهان راستين و دروغين عميق تر گشت و احزاب اعتدال و دمکرات و "کميته مجازات" بوجود آمدند. سالار فاتح برخلاف سپهسالار تنکابنی به حزب اعتدال نپيوست ، بلکه خود را به حزب دمکرات که جناح چپ مشروطه خواهان محسوب می شد ، نزديکتر می دانست. بعد از اينکه با فشار انگلیسیها عين الدوله به وزارت داخله منصوب شد سالار فاتح و ديگران با تشکيل کميته ضد ارتجاعی سبب سقوط وی شدند و سالار فاتح به کفالت نظميه تهران برگزيده شد.

 

عملیات اردوی برق

محمدعلیشاه مخلوع که با کمک مالی و تسليحاتی روسيه قصد بازگشت به ايران و باز پس گرفتن قدرت را داشت در سال 1329 قمری با نيروی عظيمی از طريق شمال به سمت تهران لشکر کشيد. سالار فاتح عليرغم اينکه کفيل نظميه تهران بود داوطلبانه فرماندهی قوايی را که قرار بود جلوی دشمن را که قصد حمله به تهران از طريق نور را داشت، بگیرد به عهده گرفت و در نبردی که در يک فرسنگی بلده نور روی داد قوای محمدعليشاه را با سرعتی خارق العاده تارومار کرد. به همين خاطر نام «اردوی برق» را بر آن عملیات گذاشتند. همانطور که در بالا اشاره کردم خان ها، شاهزاده ها و عوامل سياست انگلیس انقلاب را از دست مردم ربوده بودند و آزادی و استقلال کماکان دست نايافتنی می نمود. با سرکوب نيروهای راستين مشروطه خواه و تعطيل کردن مجلس و بستن نشريات آزادي خواه ، کم کم نيروهای صادق برای نجات آرمانهای انقلاب و باز پس گرفتن پرچم مشروطيت از دست ربايندگان آن به چاره انديشی و متعاقب آن اقدامات ضروری متوسل شدند.

 

کمیته مجازات (ترور الیته جامعه)

از جمله اين اقدامات يکی تشکيل "کميته مجازات" بود که : افرادی چون منشی زاده ، ابوالفتح زاده ، مشکوه الممالک، حسين لله ، رشيد السلطان و احسان اله خان در آن عضو بوده و به ترور مرتجعين و عوامل انگليس (و خودی مثل کریم دواتگر/ سایت خانه و خاطره) می پرداختند (برای اطلاعات بيشتر در اين مورد می توانيد به نوشته دوست و همکار گرامی ام ماکان بنام « احسان الله خان و واژگونه نمايان» مراجعه کنيد/ اشکوری).

 

جنبش مسلحانه جنگل

سالار فاتح و ميرزا کوچک خان جنگلی که در جريان راهپيمايی از رشت به تهران برای فتح پايتخت شانه به شانه رزميده بودند و در اين دوره در تهران با همديگر مراوده داشتند با همفکری عداه ای ديگر از جمله ميرزا ابراهيم خان طالقانی معروف به دکتر حشمت ، جوادخان تنکابنی ، اسماعيل خان مجاهد به فکر برپايی جنبشی مسلحانه در جنگلهای شمال را می گيرند. گروه مزبور برای شروع جنبش جنگل از سه نقطه يعنی اردبيل، گيلان و منطقه تنکابن و کجور بطور همزمان رهسپار شمال شدند.

 

جوادخان تنکابنی در بين راه کندوان بيمار شد و بعدأ فوت کرد. اسماعيل خان مجاهد به محض ورود به اردبيل لو رفته و توسط  نيروهای دولتی و روس ها دستگير و اعدام می گردد. ميرزا کوچک خان و سالار فاتح از طريق امام زاده هاشم و آمل به زادگاه سالار فاتح در کجور رفته و پس از يک ماه اقامت در آنجا و بررسی جوانب کار و هماهنگی های لازم برای تدارک قيام از هم جدا می شوند.

 

عاقبت سالار فاتح (23 آبان 1320 خورشیدی)

سالار فاتح موفق شد شاخه مازندران جنبش را در منطقه کجور آغاز کند و حتی مدتی تنکابن که سال ها زير سيطره ی خاندان فئودالی خلعتبری (منظور اجداد سپهدار ولیخان تنکابنی است) بود را تحت کنترل خود داشته باشد. اما با لشکرکشی های مکرر فئودالهای منطقه و با کمک نيروهای دولتی و تحريکات و حمايت مالی و نظامی سپهسالار تنکابنی عليه وی هيچوقت نتوانست مثل جنبش جنگل در گيلان ، فراگير و توده ای شده و استحکام يابد و سرانجام با به حکومت رسيدن وثوق الدوله (همان کسی که با گرفتن رشوه از انگليس قرارداد ننگين معروف به قرارداد 1919 م. را که در آن ايران به ملک مايملک انگلستان بدل می شد امضاء کرد) و گسيل قوای نظامی مرکزی توانستند نيروهای سالار فاتح را منهدم و او را وادار به تسليم نمايند. سالار فاتح بعد از کودتای انگليسی سيد ضياء طباطبائی و رضاخان (1299 خورشیدی) بازداشت و مدت 25 روز در زندان بسر می برد. مدتی بعد دوباره وی را به جرم دست داشتن سوءقصد به جان قوام السلطنه و رضا شاه دستگير و 50 روز در زندان ماند. هنوز چيزی از آزادی اش نمیگذرد که باز دستگير شده و از وی میخواهند مبلغ پنجاه هزار تومان بپردازد تا آزاد شود. سرتیپ دیو سالار کجوری یا "سالار فاتح" چون پول نداشت دو ماه ديگر در زندان ماند. اما رضا شاه که قصد ضبط املاک و اموال تمام متمولين به نفع خويش را داشت دست بردار نبود. از سالار فاتح می خواهند که دارايی خود را به رضاشاه "تقديم" کند و يا بفروشد. برخلاف بسياری ديگر که از ترس اینکار را کردند ، سالار فاتح زير بار نمی رفت. به همين دليل برای بار آخر اسارتش مدت ده سال طول کشيد. در زندان درست موقعی که بشدت بيمار بود ، بوسيله دو مامور نظامی به محضر نجم آبادی برده شد و سند "تقديم" دارايی هايش را به رضا شاه به زور امضاء کرد. سالار فاتح تا شهريور 1320 خورشیدی در زمان رضا شاه در قريه خانچين زنجان تبعيد بود، در اين سال پس از سقوط  رضاشاه به تهران آمد و در 23  آبان 1326 خورشيدی درگذشت. سالار فاتح اهل مطالعه بوده و با تمدن و فرهنگ غرب آشنايی داشت و کتابی درباره ی مظالم مستبدان نوشت. او در شعر و شاعری هم دست داشت و دارای تاليفاتی منجمله "جغرافيای تاريخی مشهد" و کتاب "شهباز سپيد بال" و يادداشتهای مختلف تاريخی از جمله "فتح تهران" و ديوان اشعار می باشد. او در شعر «نوبر» تخلص داشت. در سالهايی که در زندان بود شعر زير را درباره ی نوروز سرود:

 

نو بهار آمد و شد دشت قشنگ      چون دم طاووس و دنبال تورنگ

باغ  دلکش شد  و زيبا  گرديد       فرشش از  اطلس  و  ديبا  گرديد

باز  مرغ  سحر از شب حيزی       شهرتی  يافت   به  شور انگيزی

باز  عيد  آمد  و  من   زندانم        وه  چه  روئين  تن  و آهن جانم

نه مرا جانب گلگشت رهی است     نه کسی را به سوی من نگهی است

 

و چند بيت از مثنوی دستورالاشتياق:

 

زده  دزد  زنگی  ره  کهکشان       که از خيل انجم نبودی نشان

ادا های  دلدار   ياد   آمدش          خيال خطر همچو باد آمدش

بگردان عنان اشهب هوش را        ره عشق زد تاب را توش را

بده ساقی آن  آب آتش  مزاج        که جام سفالين به است از زجاج

فرو  ريز  آب  گلو  سوز   را        نخواهم دگر  شام را ، روز را

 

(روانش شاد باد/ سایت خانه و خاطره)

 

 احمد شاه قاجار/ زاده 1275 خورشیدی برابر با 1314 قمری/ وفات 1308 خورشیدی در پاریس؛

 

7- احمد شاه قاجار

تاجگذاری احمدشاه ، همزمان با جنگ جهانی اول (1293 خورشیدی)  

او دومین پسر محمد علیشاه و اولین فرزند پسر او از ملکه جهان بود که در هنگام ولیعهدی پدرش به ‌دنیا آمد و پس از فتح تهران و خلع پدرش توسط یک مجلس عالی از رجال و بزرگان مملکت در 12 سالگی به سلطنت رسید. تا رسیدن او به سن بلوغ و تاجگذاری در تیر 1293 خورشیدی که همزمان با جنگ جهانی اول بود، ابتدا عضد الملک و سپس ناصر الملک از سران ایل قاجار نایب السلطنه بودند.

 

معلمان روسی احمد میرزا

 دوران کودکی او در تبریز سپری شد. قبل از رسيدن به مقام سلطنت احمد ميرزا خوانده میشد. معلمان و مربيان روسی داشت و اسميرنوف معلم روسی او که افسر ارتش روسيه بود، در او نفوذ داشت. احمد فوق العاده مورد توجه و علاقه پدر و مادرش بود و در همان سال اول سلطنت پدرش محمدعلیشاه در ده سالگی به عنوان ولیعهد تعيين شد.

 

سردار سپه و آخرین شاه قاجاریه

احمد شاه اندکی پس از کودتای اسفند 1299 خورشیدی سیّد ضیاء و رضا خان و بعدا با قدرت گرفتن سردار سپه، به اروپا رفت و پس از آنکه سردار سپه به "وفاداری به شاه" سوگند خورد ، باز به ایران برگشت.

 

نخست وزیری رضاخان (سوم آبان 1302 خورشیدی)

احمد شاه بیش از هر چیز نگران وضع بیماری خود بود و به وضعیت نابسامان کشور چندان وقعی نمی ‌نهاد. با قدرت گرفتن سردار سپه و تحمیل خود به احمد شاه به عنوان نخست وزیر در سوم آبان 1302 خورشیدی و ناخوشی اوضاع احمد شاه، دلیل بر آن شد که وی باز به اروپا و فرنگستان برود.

 

رضاخان فرمانده کل قوا (25 بهمن 1303 خورشیدی) ؛ انقراض قاجاریه توسط مجلس پنجم (آبان ماه 1304 خورشیدی)

و هنگامی که احمد شاه در اروپا بود رضاخان سردارسپه در 25 بهمن 1303 خورشیدی بتوسط مجلس شورای ملی به فرماندهی کل قوای ارتش ایران رسید و در آبان 1304 خورشیدی با تصویب مجلس انقراض سلسله قاجاریه به جهانیان اعلام شد و در 21 آذر 1304 خورشیدی انقراض قاجاریه به تایید مجلس موسسان رسید و پادشاهی رضاشاه اعلام گردید و سه روز بعد در 24 آذر 1304 خورشیدی او سوگند یاد کرد.

 

تاجگذاری رضا شاه (4 اردیبهشت 1305 خورشیدی)

در 4 اردیبهشت ماه 1305 میلادی رضا شاه قانوتا تاجگذاری کرد.

 

وفات احمد شاه (1308 خورشیدی)

احمد شاه نیز در اسفند ماه سال 1308 خورشیدی بر اثر ورم کلیه و اضافه وزن در «نویی سورسن» در حومه ی پاریس درگذشت.

 

(این نوشتار در طی مرور زمانه تکمیل تر خواهد شد: سروش آذرت)

 

منابع:

- سایت "تاریخ ایران".

- سایت "ویکی پدیا".

- نوشته ای از رضا اشکوری از سایت "شمالیها. کام".

- نوشته ای از رحمان فتاح زاده از سایت "پژوهشکده باقر العلوم".

- از کتاب "صد سال، صد چهره": نویسنده محمود طلوعی و سایت "حقوقدانان".

- سایت "موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران".

- و ...

 

 

(پژوهش، گردآوری، تدوین و پیرایش از سروش آذرت/ 18 آذر 1392 / 9 دسامبر 2013 میلادی)

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

با تشکر از سایتها "تاریخ ایران" ، "ویکی پدیا" و سایت "پژوهشکده باقرالعلوم" و رحمان فتاح زاده و سایت "شمالیها. کام" و آقای اشکوری و محمود طلوعی و سایت "حقوقدانان" و "موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران" / سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ 18 آذر 1392 / 9 دسامبر 2013 میلادی/