با
سلام.
به
سایت خانه و
خاطره خوش آمدید.
اسماعیل
سمیتقو که
بود؟
اسماعيل
آقا سميتقو
اسماعيل
آقا شكّاک
مشهور به سميتقو و معروف
به سمكو
اسماعيل
آقا شكّاک
ملقب به سردار
نصرت، فرزند
محمدآقا و نوة
علیخان شكاک
معروف به سمكو
و مشهور به
سميتقو بود.
سمكو در لهجة
شكاک، مأخوذ از
اسماعيل است و
اين ايل،
اسماعيل را
بيشتر سمكو میگويند،
كه در فارسی
سميتقو
خوانده میشود.
سمكو
هواداران خود را داشت.
تصرف
مهاباد در 1300
خورشیدی
در ربيعالثانی
1339 قمری
سميتقو
با استفاده از
اختلافات سياسی
ميان دستههای
شهری، بنا به دعوت یکی از اين
گروهها زمام اروميه
را نيز در دست
گرفت. با اين
دگرگونی
كه از لحاظ
قتل و غارت،
برای ساكنان شهر
و روستاهای
اطراف آن، از
دوره حكمروایی
مسيحيان در
ادوار گذشته
هيچ كم نداشت،
اقتدار
سميتقو به اوج
رسيد. چندی
بعد در رأس
نيرویی به سمت
جنوب شتافت و
در اواسط مهر 1300 خورشیدی، ساوجبلاغ
(مهاباد) را به
تصرف درآورد و
در ساير جبهههای
جنگ نيز چندين
حملة نيروهای
دولتی را دفع كرد،
از جمله در
قزلجه (دی 1300 خورشیدی) و مياندوآب
(تير 1301 خورشیدی)
كه با ضايعات سنگینی بر قوای دولتی توأم بود.
در اين
ميان با تشكيل
قشون
متحدالشكل
ايران تحت
سرپرستی
رضاخان سردار
سپه و همچنين
فراغت نسبی اين نيروی
جديد از
تحولات
گيلان،
مجموعه
اقدامات جاری
برای پايان دادن
به غائله اسماعیل سميتقو
صورت منسجمی
يافت؛ در تدارک
زمينههای
سياسی اين امر،
دولت برای
متقاعد ساختن
مليّون نرُک (تشكيلات مصطفی كمال پاشا در آنكارا) به
سلب حمايت از
سميتقو، هياتی
را تحت سرپرستی ممتازالدوله
به تركيه
روانه كرد. همزمان
با توافق
تهران و
آنكارا در اين
زمينه تجديد
سازمان
نيروهای
موجود و
استقرار
واحدهای
نظامی اعزامی
در جبهه جنگ
عليه سميتقو،
كه اینک تحت
فرماندهی سرتیپ امانالله
ميرزا جهانبانی قرار داشت،
صورتی نهایی به خود
گرفت و در
اواسط مرداد 1301 خورشیدی
حملة
نيروهای دولتی آغاز شد. و
بالاخره در
جريان یک
درگيری با
نيروهای
مرزی تركيه در
مهر 1301 خورشیدی به
کلی متلاشی
شده و اسماعیل سميتقو
به سمت عراق
گريخت.
سمیتقو
در ملاقات
با عبدالله
خان اميرطهماسب و رضاخان
سردار سپه در 1304
خورشیدی
پس از
اين
مقامات نظامی
ايران بهتر آن
ديدند كه به اسماعیل
سميتقو
تأمين داده و
او را به
اتفاق
همراهانش در
ايران تحت
كنترل داشته
باشند. در
اواسط ارديبهشت
1304 خورشیدی
سميتقو
پس از ملاقات
با عبدالله
خان اميرطهماسب
در كهنهشهر
سلماس به
اتفاق دويست
تن از اعضای
خانواده و
همراهانش در
صومعه
برادوست
مستقر شد و
اندک زمانی بعد،
در اواخر
خرداد همان
سال نيز در
خلال سفر
رضاخان سردار
سپه به
آذربايجان،
شخصاً به ديدار
او شتافت.
با اين
حال دوره
آرام و قرار اسماعیل
سميتقو
به درازا
نكشيد؛ در
پاييز 1305 خورشیدی در حالی
كه دور جديدی
از اختلافات
مرزی ايران و
تركيه بروز
كرده بود و هر
دو، طرف مقابل
را به تحریک
كرُدها بر ضد
ديگری متهم میكردند،
اسماعيل آقا
از نو وارد
كار شد و در اوايل
مهرماه با گروهی
از افرادش به
شهر سلماس
حمله برد. اما
راه به جایی
نبرد.
اسماعيل
آقا سميتقو و
خسرو فرزندش
چند دقيقه قبل
از كشته شدن. سرهنگ
صادق خان
نوروزی
فرمانده
پادگان سلماس نفر سوم
از چپ. از
راست نفر دوم
نايب مبشر
نظام فرمانده
گروهان.
سرنوشت
و ماجرای قتل اسماعيل
آقا سميتقو در 1309
خورشیدی
اسماعیل
سميتقو و
ياران وی پس
از چهارده سال
ياغی گری و قتل
صدها ايرانی جوان
و غارت اموال
مردم و آتش
زدن و تخريب
شهرها و دهات
و اسير گرفتن
زنان و دختران
مردم، سرانجام
به كيفر اعمال
ناشايست خود
رسيدند. او
سرانجام در
سال 1309 خورشیدی در
محل جنايات
خود كشته شد.
يداله ابراهیمی سلطان (سرگرد) لشكر تبريز
به عنوان شاهد
عینی و یکی از طراحان
قتل اسماعیل سميتقو
خاطرات خود
را تحت
عنوان «قتل
اسماعيل آقا
سميتقو» چنين
نوشته است :
«ما
به وسيله
تيمور نامی
كه قبلا جزء
نيروهای
اسماعيل
سميتقو بود و
مدتی بود كه در
اثر اصابت
گلوله در جنگ
زخمدار شده و
اسير گشته بود
و مدتی در
محبس نظامی
به سر می برد،
از طرف
فرمانده لشكر
آذربايجان
نزد من فرستاده
شد كه به
وسيله او با
اسماعيل آقا
تماس بگيرم. و
به وسيله نامه
به او نصيحت
كنيم كه بهتر
است از اين
سرگردانی
خود را خلاص
كرده و به وطن
مالوف مراجعت
نموده و
انقياد خود را
نسبت به رضا
شاه پهلوی
ثابت نمايد، و
به او وعده
داديم كه در
صورت مراجعت
به ايران از
هر حيث راحت و
آسوده گردد.
اسماعيل
آقا كه به
خيال خود فرض می
كرد دستگاهی
كه او را
مامور توليد
جنجال نموده
ما را هم مامور
دعوت او كرده
است اين دعوت
را به حسن نظر
پذيرفت و
تصميم به ورود
به ايران گرفت. شب
هنگامی گزارش
به من رسيد كه
اسماعيل آقا
سميتقو بارزان
را به قصد
ايران ترک
گفته است.
فرماندهی
قوای متمركز در
كوه را به
روسای عشاير
واگذار و خود
برای مواظبت از
اوضاع به
مهاباد آمدم. پس
از تماس تلفنی با سرهنگ صادق
خان نوروزی
فرمانده قوای
اشنو معلوم شد
اسماعيل آقا
به چادر
خورشيد آقا هرکی وارد
و از او تقاضای
ملاقات نموده
است. در پی اين
موضوع
اسماعيل آقا
با 20 نفر سوار
وارد اشنو شد،
و به زودی
متجاوز از 600
سوار روسای
قبايل محلی به او
پيوستند.
نعش
اسماعيل آقا
سميتقو؛ 1309 خورشیدی. ايستاده از
راست : نايب
مبشر نظام،
سرهنگ صادق خان
نوروزی،
شش افسر از
درجه داران
لشكر
آذربايجان كه
برای قتل سميتقو
به سلماس رفته
بودند. نفر
سوم از راست
گروهبان قرچه
داغی گماشته
سرتيپ
ظفرالدوله
مقدم است.
اسماعيل
آقا سمیتقو در
اشنویه
تكليف من
روشن بود فورا به
طرف اشنويه
حركت كردم،
ساعت 11 صبح
وارد اشنويه
شدم.
در منزل
سرهنگ صادق خان
نوروزی
با سرهنگ دكتر
اميراعلم و
اسماعيل آقا
مواجه شدم.
سرهنگ نوروزی
قبلا لباسهای
نو و تميز برای
اسماعيل آقا
تهيه و بر تن
او كرده بود،
اسماعيل آقا شخصی ترسو بود و
جز قضا و قدر
ممكن نبود کسی او را در شهر
و يا جای
مشكوک ببيند حتی در خانه خود
نيز هيچگاه
پشتش را به جای
باز نمی
گذاشت كه
مبادا مورد سو
قصد واقع شود.
تنها خواست
خدا بود كه
اين مرد را
جسور كرده و او
را تا چهار
ديواری
اشنويه
كشانده بود. به
من الهام شده
بود كه
اتفاقات سویی
خواهد افتاد و
بهتر است تا
حدّ امكان از
معركه دور
باشم چون به
محض اينكه اسماعيل
آقا بویی از
ماجرا می
برد همه را از
دم تيغ می
گذراند و
مسلما اول
من مورد سو
قصد او واقع
ميشدم.
بالاخره
اشنويه را ترک
گفته و در
قريه گنده
ويله در چند
كيلومتری
اشنويه متوقف
شدم، تقريبا نيم
ساعت نگذشته
بود كه صدای تير
و تفنگ از
اشنويه به گوش
رسيد و جريان
قضيه از اين
قرار بود :
اسماعيل آقا ظنين
می شود و تصميم می
گيرد كه قوای
اشنويه را
بدون سر و صدا
از بين يرده و
تا شب به انتظار
سرتيپ مقدم
بماند و اگر
نامبرده بی
باكانه وارد
اشنويه شد فوری
دستگير و
نابود نمايد. به
همين منظور
خورشيد آقا را
با چند نفر به خانه
سرهنگ نوروزی می فرستد كه
مشاراليه را
دستگير سازد و
خود نيز با
قدرت سواره
نظام به عده
پياده فائق
آيد. خورشيد آقا
و همراهان به
خانه سرهنگ می
روند و در
حياط خانه
سرهنگ را كه
در بالاخانه مشغول
تفكر بوده است
به صدا در می
آورند.
سرهنگ نوروزی می گويد الان
پايين خواهم
آمد. خورشيد آقا
عجله كرده یک
عده ای را برای
دستگيری
سرهنگ به بالا
می فرستد.
سرهنگ كه
صدای پای عده ای
را در پله كان می
شنود درب اطاق
را از داخل
چفت كرده به
سراغ تفنگ می
رود كه اگر
اتفافی افتاد
مفت به كشتن
نرود.
نفرات كه
با درب بسته
مواجه می
گردند به درب
فشار آورده و
تصميم به ورود
می گيرند. از
طرف سرهنگ تيری
به طرف درب
مورد تجاوز
شليك می شود كه
یکی از نوكرهای
خورشيد آقا
هدف گلوله
قرار می گيرد. در
همين موقع
خورشيد آقا
قراول درب
منزل سرهنگ را
كه از صدای
تير خود را
آماده كرده
بود با طپانچه
از پای در می
آورد.
تلفنچی سرهنگ در یکی از اطاقها مواظب
اوضاع بود، آنأ با
یک تير خورشيد
آقا را از پاس
در می آورد.
محمد پيشخدمت
سرتيپ مقدم كه
در اطاق جلوی پنجره
نشسته بوده
اسماعيل آقا و
عده ای را كه
به طرف باغ ملی اشنويه می رفته
اند روبروی
خود مواجه می
بيند و اولين
تير را با
مهارت كامل به
سينه اسماعيل
آقا نشانه گيری
كرده و شليك می
نمايد.
اسماعيل آقا
دست را به جای
زخم گذاشته و
با یک فحش به عجم
بر جای خود می
پيچد.
ستوان
يكم مبشر نظام
فرمانده
گروهان كه در
بالاخانه
مجاور بوده با
تفنگ برابر
پنجره می
آيد و تير دوم
را او به
اسماعيل آقا
شليك می كند. در
همين حال استوار
اسماعيل خان
سوار نيز كه
از عقب متوجه
اوضاع شده بود
تير سوم را به
اسماعيل آقا
هدف گيری می
نمايد.
مرگ
اسماعيل آقا و
خورشيد آقا
افراد عشاير
را بی سرپرست
گذاشته و
آرايش نظامی
آنها به هم
ريخته و به
صورت انفرادی
به دفاع بر می
خيزند كه از
آنان 40 نفر
كشته ميشود.
سواران هكری
بنا بر تعصب
جنازه خورشيد
آقا را به طرف
رودخانه برده
و با جنگ و
گريز خود را
از مهلكه خلاص
می كنند و سه
نفر از نوكرهای
اسماعيل آقا
نيز خسرو
فرزند
اسماعيل آقا
را از ميدان
خارج می كنند.
جنازه
اسماعيل آقا
نيز در همان
كوچه باقی
مانده و کسی
در پی جنازه و دفن
آن نيست.
فورا به
اشنويه دستور
دادند محمد
جنازه
اسماعيل آقا
را با اتومبيل
به رضائيه
بياورد و پس
از دستور طی
گزارش تلگرافی
مرگ اسماعيل
آقا را به عرض رضا شاه
رسانديم كه
موجب شادمانی
بسيار رضا شاه
و امرای
ارتش گرديد، و
به اين ترتيب
غائله بزرگی
كه مدت 14 سال
آذربايجان را
به خاک و خون
كشيده بود به
ترتيب عجیبی كه در فوق
شرح داده شد
پايان يافت.»
(منبع:
سایت "سرای
کوروش و داریوش
ایران")
...... ......... ............ ............... .................. ......................
با تشکر
از سایت "سرای
کوروش و داریوش
ایران" / سایت
خانه و خاطره/
سروش آذرت/
مردادماه 1391
خورشیدی/ 2012 میلادی/