با
سلام.
به
سایت خانه و
خاطره خوش آمدید.
فداییان
اسلام (Fadaeian Islam) ، حاکمیت
اسلام
نواب
صفوی اولین
رهبر فداییان
اسلام (1324 تا 1334 )؛
اوضاع
ايران مقارن
ظهور فداييان
اسلام (1320 تا 1335 شمسی)
اعلام
موجوديت
جمعيت
فداييان
اسلام (1324 شمسی)
جمعيت
فداييان
اسلام در سال 1324
شمسی با
انتشار
بيانيه «دين و
انتقام» اعلام
موجوديت كرد.
برای مقدمه
توضیحی لازم
است که جنگ
جهانی دوم در
نهم شهريور 1318
شمسی آغاز
گرديد. اندک
اندک زبانههای
جنگ از اروپا
به سوی شرق
كشيده شد.
متفقين به
دليل اهميت
راهبردی
ايران از دولت
وقت درخواست
همكاری كردند.
رضاشاه با اين
تحليل كه
هيتلر و هم
پيمانانش به
زودی بر
متفقين پيروز
خواهند شد از
همكاری با
متفقين سر باز
زد و بیطرفی
دولت ايران را
به طور رسمی
اعلام كرد. با
اين حال
متفقين بدون
توجه به گفتههای
رضاشاه به
بهانه حضور
كارشناسان
آلمانی در
ايران از جنوب
و شمال به
ايران هجوم
آوردند و پس
از اشغال
تهران در 25
شهريور 1320
رضاشاه را به
استعفا
واداشتند.
رضاشاه در پی
اين دگرگونی
از كشور خارج
شد و فرزندش
محمدرضا شاه
پهلوی به
سلطنت رسيد.
آثار شوم جنگ
از قحطی و
بيماری،
ايران را فرا
گرفته بود اما
ابهت
ديكتاتوری
رضاشاهی
شكسته شد و
فضای بازی در
كشور به وجود
آمد مطبوعات
فجايع و
نابسامانیهای
دوران
استبداد را
بازگو میكردند
دولت محمدعلی
فروغی با حدود
شش ماه
زمامداری در
اسفند 1320 سقوط
كرد پس از او
سهیلی بعد از
پنج ماه در
مرداد 1321
استعفا كرد.
احمد قوام در
كمتر از شش
ماه در بهمن 1321
ساقط شد.
آنگاه سهیلی
دوباره نخست
وزير گرديد و
كابينه او تا
اوايل 1323 یعنی
اندکی بيش از
يكسال ادامه
داشت. پنجمين
كابينه،
كابينه ساعد
بود كه پس از
هشت ماه در آذر
1323 استعفا كرد،
سپس سهام
السلطان بيات
تا فروردين 1324
در سمت نخستوزيری
بود كه جای او
را ابراهيم حکیمی
تا خرداد 1324
گرفت. هشتمين
دولت اين
دوران را محسن
صدر به مدت
چهارماه عهدهدار
بود و بالاخره
در مهر 1324
دوباره
ابراهيم حکیمی
رياست وزرا را
عهدهدار شد
كه او هم بيش
از چهار ماه
نتوانست دوام آورد.
تزلزل
و ناپايداری
دولتها سبب
شد فرصتطلبان
با پشتيبانی
دولتهای
بيگانه در
گوشه و كنار
كشور ندای
استقلالطلبی
بلند كنند،
برای نمونه
احزاب كوموله
(کردستان) و
دموكرات
(آذربایجان)
با پشتيبانی
آشكار شوروی
در كردستان و
آذربايجان
پرچم استقلالخواهی
بلند كردند.
سركوب شورشهای
ياد شده تا
پايان سال 1325
شمسی به درازا
كشيد در اين
هنگام احمد
قوام عهدهدار
پست نخستوزيری
بود و توانست
با رايزنیهای
سياسی، دولت
شوروی را از
شمال كشور
بيرون و غايله
آفرينان را
سركوب كند. از
آن پس شاه برای
به دست آوردن
اعتبار و
اقتدار خويش
تلاش گستردهای
را آغاز كرد
كه به دليل
وجود عناصر
موازی در بدنه
حاكميت و مردم
روند بازيابی
قدرت وی به
درازا كشيد.
دولت احمد
قوام در
هيجدهم آذر 1326 سقوط
كرد و ابراهيم
حکیمی
جايگزين وی
گرديد. حکیمی
نيز پس از پنج
ماه كنار رفت
و شاه،
عبدالحسين هژير
را به نخستوزيری
برگزيد اين
اقدام با
مخالفت شديد
مردم به رهبری
آيت الله
كاشانی و سيد
مجتبی نواب
صفوی در شهرهای
گوناگون روبهرو
شد. هژير بيش
از چهارماه
نتوانست دولت
را بگرداند و
در 15 آبان ماه 1327
مجبور به
استعفا شد.
محمدرضا شاه
عناصر جريانساز
مذهبی مانند
آيت الله
كاشانی و اعضای
فداييان
اسلام و حزب
توده را تهديدی
جدی برای
تقريب
ديكتاتوری
خويش میدانست،
از اين رو
متنظر بود با
يافتن بهانهای
هجوم گسترده
خود را بر ضد
آنان آغاز كند.
ناصر فخرایی
در 15 بهمن ماه 1327
به ترور شاه
دست يازيد
همين امر سبب
شد شاه دستور
پيگيری و
بازداشت اعضای
گروههای
مذهبی و حزب
توده را صادر
كند.
شاه
با تهی يافتن
عرصه از
مخالفان برای
قانونی جلوه
دادن
ديكتاتوری
خود در 19 اسفند
1327 دستور تشكيل
مجلس موسسان
را برای اصلاح
چند اصل از
قانون اساسی
صادر كرد با
اين حال، خيال
يكهتازی بیدغدغه
او، بسيار
دوام نياورد و
سيد حسين امامی
با ترور
عبدالحسين
هژير خواب او
را آشفته ساخت.
محمدرضا پهلوی
از شدت ناراحتی
و بدون برنامهريزی
قبلي مدت یک
ماه به آمريكا
سفر كرد در همين
زمان، جريان
ديگری در كشور
شكل گرفت كه
در اتحاد با
نيروهای مذهبی،
سرچشمه
دگرگونیهای
بزرگی در كشور
شد. اين جريان
كه بعدها جبهه
ملی نام گرفت
توانست در
انتخابات
شانزدهمين
دوره مجلس
شورای ملی
نمايندگان
خود را در
حوزه تهران به
رهبری مصدق
وارد مجلس
كند. از اين
زمان زمزمه ملی
شدن صنعت نفت
از محفلهای
گوناگون
برخاست. در
پنجم تير 1329 علی
منصور به دليل
ناتوانی در حل
مشكل نفت
استعفا كرد و
علی رزمآرا
به جای او
نشست. رزمآرا
با وجود به
كار بستن حربههای
سياسیاش
مقهور گلوله
آتشين خليل
طهماسبی گشت
با پيگيری
اعضای جبهه ملی
در كميسيون
تخصصی نفت و
با تصويب مجلس
شورا و سنا
اتحاد عناصر ملی
و مذهبی نتيجه
داد و صنعت
نفت ملی
گرديد.
دولت
انگلستان پس
از اين حادثه
شگرف ايران را
زير فشار شديد
قرار داد.
مصدق نيز كه
در هفتم ارديبهشت
1330 به نخستوزيری
رسيده بود بر
عقايد خويش
پافشاری میكرد.
دولت با بحران
مالی و شورش
مخالفان روبه
رو شد.
سرانجام
اردشير زاهدی
با هماهنگی
شاه و آمريكا
در 28 مرداد 1332
كودتا كرد و
مصدق و همفكرانش
را از صحنه
قدرت بركنار
ساخت. پس از كودتا
شاه بيش از
پيش به آمريكا
نزدیک شد و از
قدرت گرفتن هر
گروه و
تشكيلاتی
پيشگيری كرد.
زاهدی در
فروردين 1340
استعفا كرد و
علم جانشين او
گرديد در اين
هنگام، شاه بر
آن شد برای
افزايش نفوذ و
قدرت بينالمللی
خود و پيروی
روزافزون از
آمريكا به
پيمان ضد كمونیستی
سنتو بپيوندد.
اين امر با
مخالفت
فداييان اسلام
روبه رو شد.
شاه نيز دستور
بازداشت و
محاكمه و
اعدام سران
فداييان را صادر
كرد سپس همه
عناصر فعال در
ملی شدن صنعت
نفت را به پای
ميز محاكمه
كشاند. با
انحلال
فداييان
اسلام و ضعف
روزافزون
جبهه ملی و
نااميدی آيت
الله كاشانی
شاه توانست
مدتها بیهيچ
مخالفتی
ديكتاتوری
خود را گسترش
دهد.
آشنایی
با نواب صفوی
سيد
مجتبی ميرلوحی
معروف به نواب
صفوی در سال 1303
شمسی در محله
خانیآباد
تهران ديده به
جهان گشود.
پدرش سيد
جواد، روحانی
بوده و به
دليل قانون
متحدالشكل
كردن البسه(لباس)
ناچار گرديد
لباس روحانيت
را كنار بگذارد
و در سال 1312 در
كسوت وكيل دادگستری
با داور وزير
وقت دادگستری
درگير شد وی
به جرم سیلی
زدن به داور،
زندانی شد و
پس از سه سال
در زندان، از
دنيا رفت؛ در
اين دوران،
سرپرستی سيد
مجتبی برعهده
داییاش سيد
محمود نواب
صفوی قرار
گرفت. نواب
دوران ابتدایی
را در دبستان
حكيم نظامی
گذراند. سپس
با تشويق دایی
خود تحصيل را
در دبيرستان
صنعتی آلمانیها
پی گرفت او در
كنار آموزش
علوم جديد در
مساجدی در
محله خانیآباد
به خواندن
دروس قديم
پرداخت و در
سال 1321 از دبيرستان
فارغالتحصيل
میشود و به
دليل علاقه
شخصی و تشويق
داییاش
تصميم میگيرد
برای ادامه
تحصيل به حوزه
علميه نجف
اشرف برود. با
اين حال نبود
امكانات مالی
او را از اين
سفر باز میدارد؛
با توجه به
رشته تحصیلیاش
در خرداد 1322 در
شركت نفت
استخدام میشود
و به آبادان
عزيمت میكند.
وی در آبادان
نصف روز در
بخش سوهانكاری
شركت نفت كار
میكرد و نصف
روز در مدرسه
آقای قایمی
درس میخواند.
نواب
در آبادان نيز
از پا ننشست و
در جلسههایی
كه برای
كارگزاران
شركت نفت
برگزار میكرد
كوشيد آنان را
با وظيفه دینی
و اجتماعیشان
آشنا سازد. شش
ماه از ورود
نواب به
آبادان نگذشته
بود كه خبر
رسيد یکی از
كارشناسان
انگلیسی با یکی
از كارگران
ايرانی به شدت
درگير شده
است. نواب در
جمع كارگران
پالايشگاه به
سخنرانی میپردازد
و چنين نتيجه
میگيرد: «چون
ما مسلمان
هستيم و قصاص یکی
از احكام ضروری
ماست يا اين
متخصص بايد
اين جا بيايد
در جلو جمع از
اين برادر ما
پوزش بخواهد
يا اگر اين كار
را نكند عين
کتکی كه به آن
زده و يا عين
جراحتی كه
وارد كرده ما
بايد به او
وارد كنيم.» در
پی اين سخن،
كارگران برای
دستگيری
كارشناس ياد
شده به بخشهای
گوناگون
پالايشگاه
يورش میبرند
و خرابیهایی
نيز به بار میآيد
پليس نيز وارد
عمل میشود و
چند تن را
دستگير میكند.
در اين ميان،
نواب از معركه
میگريزد و شب
هنگام با
همكاری آقای
قایمی سوار بر
یکی از لنجهای
آبادان به سوی
نجف اشرف میرود.
نواب صفوی در
نجف اشرف، در
مدرسه آخوند
اقامت گزيد و
به تحصيل دروس
حوزوی پرداخت
در نجف اشرف
دروس آيت الله
شاهرودی سيد
عبدالهادی
شيرازی شركت
كرد و رابطه
دوستانهای
با علامه امینی
صاحب الغدير
برقرار ساخت
او تا سطح
كفايه را در
مدت پانزده
ماه در نجف
خواند كه اين
امر استعداد
ويژه او را
نشان میدهد.
كسروی
و سرآغاز شكلگيری
فداييان
اسلام
سيداحمد
كسروی تبريزی
در سال 1269 شمسی
در خانوادهای
روحانی در تبريز
ديده به جهان
گشود. فارسی،
قرآن، مقدمات
عربی را در
مكتب آموخت
آنگاه به كسوت
روحانيت درآمد
ولی پس از مدتی
به دلیل
انحراف فكری و
عقيدتی لباس
روحانيت را به
كنار نهاد و
در شمار نخستين
كسانی بود كه
انديشه غربگرایی
و توجه به
بنيادهای
فرهنگی شرق
را، در ايران
مطرح كرد و
ناسيوناليسم
ضد شیعی را
گسترش داد.
كسروی درباره
مذهب، نظری
شبيه آرای
وهابيت داشت
به تفسير و
تأويل آيات
قرآن حمله میكرد
و احاديث را
نامعتبر میخواند
وی با برپایی
تشكيلات پاک
دينان به
روحانيان میتاخت
كه چرا دولتها
را جائر میدانند
و با بدآموزی
مردم را به
زيارت قبور میخواندند.
گسترش انديشههای
الحادی كسروی
خروش خودجوش و
غيرتمندانه
روحانيان را
در پی داشت در
نجف حضرات
آيات امینی و
قمی و در
ايران آيت
الله خوانساری
و امام خمینی
درباره خاموش
ساختن فتنه
كسروی سخن
گفتند و او را
مهدورالدم
دانستند برای نمونه
امام خمینی با
انتشار كتاب
كشف الاسرار
نوشت: هم
كيشان ديندار
ما، برادران
پاک ما،
دوستان پارسی
زبان ما،
جوانان
غيرتمند ما،
هم وطنان
آبرومند ما،
اين اوراق
ننگين، اين
مظاهر جنايت،
اين شالوده
نفاق، اين
جرثومههای
فساد، اين
دعوتها به
زرتشتیگری،
اين برگرداندن
به مجوسیت،
اين ناسزاها
به مقدسات
مذهبی را
بخوانيد و در
صدد چارهجویی
برآييد با یک
جوشش ملی، با یک
جنبش دینی، با
یک غيرت ناموسی،
با یک عصبيت
وطنی، با یک
اراده قوی، با
یک مشت آهنی
بايد تخم اين
ناپاكان بیآبرو
را از زمين
برداريم.
یکی از
كتابهای
كسروی كه در
آن به امام
جعفرصادق
عليهالسلام
اهانت شده بود
به دست نواب
صفوی رسيد.
نواب كتاب را
نزد علمای نجف
میبرد و حكم
ارتداد كسروی
را از حاج آقا
حسين قمی میگيرد
از اين رو درس
را نيمه تمام
رها میكند و
برای بازگشت
به ايران بار
سفر را میبندد.
انديشههای
ضد شیعی كسروی
فضای حوزهها
را آنچنان
آشفته ساخته
بود كه حاج
سيد اسدالله
مدنی حاضر شد
سيزده ديناری
را كه برای
مقدمات
ازدواج خود
فراهم كرده
بود، برای خرج
سفر به نواب
بدهد نواب دو
دينار هم از
آيت الله خویی
و پنجاه تومان
نيز از آيت
الله امینی
گرفت و راهی
ايران شد. وقتی
نواب به
آبادان میرسد
درمیيابد كه
كسروی شمار
فراوانی از
جوانان آنجا
را اغفال كرده
است، از اين
رو برای گفتوگو
با مردم و رد
مغالطههای
كسروی چند روز
در آبادان
درنگ میكند.
روزی
در خيابان اصلی
آبادان، بر
بالای چهار
پايهای میرود
و درباره
سخنان كسروی و
تمدن و
انسانيت سخن میراند.
وی میگفت كه
آزادی بایستی
در چهارچوب
قانون باشد و
آزادی همراه
با لجام گسیختگی
و خارج از
قانون نوعی
فريبكاری
است و يگانه
قانونی كه همه
شئون اجتماعی
و اخلاقی بشر
را در نظر
دارد قانونی
سازنده و
آفريننده
جهان هستی یعنی
خداست. شور و
هيجانی كه
سخنان وی در
مردم پديد
آورده بود
شهربانی
آبادان را به
وحشت میاندازد،
از اين رو پس
از پايان
سخنرانی او را
به شهربانی میبرند،
ولی پس از چند
ساعت توقيف در
شهربانی با
فشار مردم
آزاد میشود،
مردم كه تشنه
سخنان ايشان
شده بودند از
او درخواست میكنند
و او در مسجد و
حسينيه بزرگ و
معروف آبادان به
منبر رفت. بعد
از مدتی، نواب
راهی تهران میشود.
در
آنجا به مجله
پرچم میرود
تا ضمن برخورد
با كسروی
مديرمسئول
پرچم دريابد
كه آيا او
واقعاً به سخنان
نادرستش باور
دارد يا اين
كه سخنانش بر
پايه هوا و
هوس و شهوت علمی
نهاده شده
است. نواب در
بخشی از گفتوگويش
با اشاره به
اعتقاد كسروی
درباره
مردگان با
استدلالی
ساده مسأله
احترام به
مردگان اعم از
پيامبران و
ائمه اطهار و
ديگران را
اثبات میكند
كسروی برای
فرار از
مباحثه با وی
میگويد: مگر
شما قرآن
نخواندهايد
كه فرموده است:
لا تكرموا
امواتكم؛
مردگانتان را
احترام نكنيد.
در اين جا
نواب درمیيابد
كه سخنان و
ادعاهای كسروی
بساطی برای
اغفال و
انحراف
انديشه
جوانان مملكت
است. زيرا
چنين جمله بیمحتوایی
در قرآن كريم
وجود ندارد و
به كسروی
اعتراض میكند
كسروی میگويد:
ببخشيد،
جسارت شد؟ شوخی
كردم. نواب با
اينكه احتمال
هدايت و ارشاد
كسروی را كم میدانست
به فكر میافتد
كه ريشه نهال
فاسد را با
مناظره و
مباحثه عمومی
از بيخ و بن
بركند تا
اطرافيانش
متنبه شوند. به
همين دليل با
چند تن از
آقايان تماس میگيرد
تا در یک
گردهمایی
عمومی با كسروی
به مناظره
بپردازد اين
پيشنهاد به
دليل سن كم او
مورد استقبال
قرار نمیگيرد
با اين حال از
پای ننشست و
با تشويق آيت
الله محمد
طالقانی به
كلوپ كسروی در
خيابان حشمت
الدوله میرود
تا در حضور
اعضای كلوپ با
او به مناظره
بپردازد سيد
با اشاره به
مسائل اجتماعی
و اشغال مملكت
از سوی نيروهای
بيگانه گفت:
ما امروز از
هر وقت بيشتر
احتياج به
وحدت داريم.
كسروی نيز با
مثالهایی
درباره مذهب
سنتی حاكم در
جامعه و
انحرافهایی
كه به نام دين
وارد دين شده
است گفت: بايد
اول اينها(انحرافها)
را حل كنيم و
بعد آنها را
درست بكنيم،
اصلاً مذهب نمیتواند
در پيشرفت
كشور نقش
داشته باشد
كما اينكه قبل
از مشروطه هم
حكومتهایی
كه اينجا بود
حكومت مذهبی
بوده و
نتوانسته نقشی
داشته باشد.
در جلسهای
ديگر كسروی كه
از پايداری
نواب به تنگ
آمده و شماری
از ياران خود
را از دست
داده بود با
عصبانيت نواب
را تهديد كرد
كه ما گروه
رزمنده
داريم سيد نيز
هنگام بيرون
آمدن از جلسه
به كسروی میگويد:
من به تو
اعلام میكنم
كه از اين
ساعت من وظيفهام
نسبت به تو
تغيير میكند
و از طريق
ديگری با تو
برخورد میكنم
و تو را به
عنوان یک
مانع، نسبت به
مذهب حتی نسبت
به مملكتم میدانم.
بنيان
نهادن «جمعيت
مبارزه با بی
دینی»
در این
گفتوگوهای
نواب صفوی با
كسروی، با
تلاش وی و
آقايان آيت
الله حاج سراج
انصاری، شيخ
قاسم اسلامی،
شيخ مهدی
شريعتمداری و
گروهی ديگر از
فضلا و
نويسندگان
تهران جمعيت
مبارزه با بیدینی
تشكيل میشود.
آنان هدف از
تشكيل اين
جمعيت را
مبارزه با
هرگونه بیدینی
و فسادی اعلام
میكنند كه
سراسر اجتماع
را فرا گرفته
بود. در نخستين
گام نيز
پاسخگویی به
گفتههای
كسروی را در
صدر كار خود
قرار دادند.
در همين
راستا، آيت
الله حاج سراج
انصاری كتابهای
شيعه چه میگويد،
دين چيست و
براي چيست و
نبرد با بیدینی
را منتشر میسازد.
پس از آن نواب
برای تهيه پول
خرید اسلحه
نزد چند تن از
روحانيان میرود
تا اين كه آيت
الله محمدحسن
طالقانی به
واسطه دو تن
از بازاريان،
چهار هزار
ريال برای
نواب فراهم میآورد.
نواب به
آبادان برمیگردد
و اسلحهای از
نوع نوقاز میخرد
نواب برای
اجرای نقشه
خود افرادی را
در اطراف خانه
كسروی گمارد
تا زمان ورود
و خروج او را
خبر دهند نواب
در 24 ارديبهشت 1324
همراه محمد
خورشيدی یکی
از دوستان
دوران
تحصيلش، كسروی
را در راه
خانهاش در
چهار راه حشمت
الدوله درون
درشكهای گير
میاندازد و
با اسلحه به
او حمله میكند.
پس از شلیک دو
تير گلوله در
اسلحه گير میكند.
نواب كه ديد
كسروی صدمهای
نديده است با
ته تپانچه به
سر كسروی میزند
كسروی نيز با
سر نيزهای كه
در عصای خود
پنهان كرده
بود به نواب
حمله میكند
در جريان اين
زدوخورد نيروی
پليس سرمیرسند
و كسروی را از
مهلكه میرهانند
و به
بيمارستان میبرند.
رژيم در پی
اين ماجرا
نواب و خورشيدی
را بازداشت میكند،
كسروی نيز پس
از سه ماه
درمان از
بيمارستان
مرخص میشود.
هيجانی كه در
پی عمل اين
طلبه جوان به
نام دفاع از
اسلام در بين
مردم به ويژه
قشر مذهبی
جامعه ايجاد
شده بود علما
را بر آن داشت
با فرستادن
طومار و
تلگراف
خواستار آزادی
نواب شوند
مردم نيز گروه
گروه با
مراجعه به زندان
از نواب دلجویی
میكردند. ضعف
هيأت حاكمه و
فشار
روزافزون
قشرهای
گوناگون مردم
سبب شد پس از یک
هفته قراری به
مبلغ 12
هزارتومان
صادر و نواب
در ميان
استقبال مردم
از زندان آزاد
شود. ترور كسروی
خيزشی اسلامی
بر ضد
پيشاهنگان
كفر و نفاق و
عامل همگرایی
و وحدت قشرهای
گوناگون مردم
مذهبی بود و
زمينه برای
تشكيل جمعيت
فداييان
اسلام فراهم
شد.
اعلام
موجوديت
فداييان
اسلام و
انتشار بيانيه
"دين و
انتقام"
نواب
پس از آزادی
از زندان،
افراد متدين و
پرُشوری را كه
پيشتر در جلسههای
مذهبی شناسایی
كرده بود
گردهم میآورد
و جمعيت
فداييان
اسلام را
بنيان مینهد.
درباره دليل
اين نامگذاری
آمده است:
نواب چون يقين
داشت كه در
راه مقصود بزرگی
در پيش دارد
همه گونه
فداكاری لازم
است و ممكن
است كه با
فداشدن عدهای
از افراد منجر
شود، لذا
جمعيت را
فداييان اسلام
ناميد
موجوديت
جمعيت با
انتشار
بيانيه معروف
«دين و انتقام»
در روزنامهها
اعلام شد در
اين اعلاميه
چنين آمده
بود: ما زندهايم
و خدای منتقم،
بيدار. خونهای
بيچارگان از
سرانگشت
خودخواهان
شهوت ران كه
هر یک به نام و
رنگی پشت پردههای
سياه و سنگرهای
ظلم و خيانت و
دزدی و جنايت
خزيدهاند
ساليان درازی
است فرو میريزد
و گاه دست
انتقام الهی
هر یک از
اينان را به
جای خويش میسپارد
و دگر يارانش
عبرت نمیگيرند.
و اذا قيل لهم
لاتفسدوا في
الارض، قالوا
انما نحن
مصلحون الا
انهم هم
المفسدون و
اگر گفته شود
به ايشان كه
دست از فساد و
جنايت برداريد
میگويند
مصلحيم، آگاه
باشيد كه هم
ايشان مفسدين
هستند، دزدان
دين در لباس
دين ... ای وای، ای
خاینین حقيقتپوش
و حق كش و ای
رنگ بازان
منافق، ما
آزادهايم و
بيزاريم و
ايمان به خدا
داريم و نمیترسيم
لا تحسبن
الذين قتلوا
في سبيل الله
امواتا بل
احياء عند
ربهم يرزقون؛
گمان نكنيد كسانی
را كه كشته میشوند
در راه خدا
مردگانند
بلكه زندهاند
و در رحمت خدای
غوطهورند.
تيشه بر پيكر
دين و معارف
قرآن به نام
دين زدند. دزدیها
پاک و حرامها
حلال گرديد.
به حال پريشان
فقرا رحم
نگرديد به خون
مقدس حسين
عليهالسلام
خاکها
پاشيدند و هدفهای
مقدسش را
پوشيدند كه
خاک عام سر و
رويتان را بپوشاند.
دزد دين بوديد
و با گردنههای
بزرگ دزدی
تبانی كرديد.
فساد اخلاقی
جوانان
امروزه و
تنفرشان از
دين را هنگام
كاشتن از اين
تخم میدانستند
ذلت و بدبختی
و نفاق محصول
بذر خويش بر
شما معلوم
بود. فتربصوا
حتي يأتي الله
بامر، منتظر
باشيد تا امر
الهی فرا رسد.
ای جنايتكاران
پليد، شما
خويشتن را
بهتر از
ديگران در زير
پردههای
مرموز میشناسيد
و بر دقايق
جنايات خود
مطلعيد. ما هم
آزادمردان از
خود گذشتهايم
كه باک نداريم
و به کمک
احتياجمان
نيست. بترسيد
از نيروی
ايمان، زمانی
كه مجال يابد
منشأ خرابیها
و بیدینیها
و مظلومکشیها
شماييد. به
خدا خونمان میجوشد
و خون
فداكاران دين
در جوشش است و
خون تازه میطلبد.
جانبازی بر ما
شيرين است لیک
تا نستانيم
بتازيم جان به
زنجيرهای
رقيب و اسارت
پانصد ميليون
مسلمان عالم
گسیختگی است.
سالهاست كه
زنجيرها در
داخله مسلمين
به الوان گوناگون
به قطع و فصل
رشته اخوت و
اتحاد و پاشيدن
سم فساد و سوء
اخلاق و جهل و
بیايمانی و
اختلاف مشغول
است. انما
المومنين
اخوه به
مومنان
برادرانند.
اين زنجيرها از
ناحيه
خودخواهانی
است كه سالها
بعد از تمدن
اسلام و ندای
عالمگير
قرآن و دعوتش
با آزادی، در
جهل و بربريت
غوطهور
بودند.
کتاب «جامعه و
حکومت اسلامی» ،
برنامه
«راهنمای حقایق»
و «حكومت
اسلامی
فداييان
اسلام»
نواب
صفوی در دوران
حكومت رزمآرا،
برنامه آرمانی
فداييان
اسلام را برای
اداره جامعه
تدوين كرد و
در كتاب
راهنمای
حقايق يا
برنامه حكومت
اسلامی
فداييان
اسلام گرد
آورد(کتاب
«جامعه و
حکومت اسلامی»
از نواب صفوی،
انتشار 1329). نواب
در نخستين فصل
كتاب به ريشههای
مفاسد خانمانسوز
ايران و جهان
اشاره میكند
و چهارده مورد
را در آن دخيل
میداند:
1- گسستن
ريشههای
نورانی ايمان
به حقايق و
انحراف بشر از
مسير دين فطری
اسلام و تربيت
سازمان
آفرينش.
2-
اجرا نشدن
احكام اسلام و
قانون مجازات.
3- مفاسد
فرهنگ غربی،
نبودن فرهنگ
اسلامی.
4- شعله
كشيدن آتش شهوت
از بدنهای
عريان زنان بیعفت.
5-
مشروبات
مسمومكننده
و جنون انگيز
الکلی.
6-
استعمال
دودهای
خطرناک ترياک
و شيره و
سيگار.
7- قماربازی.
8-
سينماها،
نمايشخانهها،
رمانها،
تصانيف موهوم
و شهوتانگيز
و جنايتآموز.
9- نغمههای
ناهنجار،
غيرمشروع و
شهوت برانگيز.
10- دروغ،
چاپلوسی و
مداحیهای
فضيلتكش.
11- نبودن
كار، فقر عمومی،
كثرت
بيچارگان و
سرگردانان و بیخانمانان
و بیسرپرستان.
12- فحشاء،
سرگردانی
زنان و در
نتيجه شيوع
امراض مراقبتی.
13- رشوهخواری
عمومی ادارات
و وزارتخانهها
و رباخواری
بانکها.
14- جدایی
دولت از ملت و
ملت از دولت و
بیاعتمادی
نسبت به هم.
عدم
مخالفت با نفس
مقام شاهنشاهی
نيروهای
صالح و مسلمان
جايگزين
افراد فاسد و
ظالم دولت
اين
كتاب شيوه
اصلاح طبقات و
شئون گوناگون
جامعه را در
چهارده بخش
بررسی كرده
است. در رأس
نظام آرمانی
فداييان
اسلام از
محمدرضا پهلوی،
آنان با نفس
مقام شاهنشاهی
مخالفت
نداشتند. از
ديدگاه
فداييان
اسلام، شاه
شخصی است معنوی
كه در قلوب
مسلمانان
جايگاه ويژهای
دارد. در اين
كتاب نه تنها
از چگونگي عزل
و نصب شاه سخنی
به ميان
نيامده، بلكه
درباره مقام
نخستوزيری
نيز هيچ
پيشنهادی
صورت نگرفته
است. افزون بر
آن، برنامههای
آنان برای
وزارتخانههای
دوازدهگانه
ثابت میكند
كه فداييان
اسلام قانون
اساسی آن زمان
را پذيرفته
بودند آنان در
پی انقلاب
ساختاری در
كشور نبودند
بلكه تنها میخواستند
نيروهای صالح
و مسلمان
جايگزين
افراد فاسد و
ظالم گردند به
ديگر سخن آنان
همان ساختار
شاهنشاهی را
با آرايهای
ديگر پذيرفتنی
میدانستند.
برنامه
فداييان
اسلام در وجهی
ديگر از نظام
پارلمانی
اسلامي
پشتيبانی میكند
و ويژگیها و
وظايف آن را
چنين میداند:
1- بایستی
انتخابات
آزاد بوده،
نمايندگانی
مسلمان، شيعه
پاک و لايق
انتخاب
گردند...
2- بایستی
نمايندگان
ملت مسلمان
ايران تمام
قوانینی را كه
از مشروطيت تا
كنون از مجلس
گذشته و مخالفت
با قانون
اسلام و اساس
اسلامی قانون
اساسی بوده
قانونيت
ندارد، سراسر
الغا نمايد...
از اين پس خود
را به زحمت
قانونگذاری
دچار نسازد...
زيرا كه حق
قانونگذاری
تنها برای
خداست...
نمايندگان
مجلس شورا
بايد بفهمد كه
مجلس، مجلس
قانونگذاری
نيست، بلكه
مجلس شورای ملی
اسلامی است و
تنها حق دارد
بر طبق قانون
مقدس اسلام در
راه عظمت ملت
مسلمان ايران
شورا نمايد و
راههای
مشروعی برای
ارتقای ملت
مسلمان ايران
و افزودن
سرمايه
مسلمانان و
جلوگيری از
فقر و گرسنگی با
شورا همفكری
پيدا نمايند و
در انجام اين
وظايف مقدسه
تحت نظر
روحانيت و
علمای پاک
طراز اولا
قرار گيرد تا
از دقيقترين
حدود مقدس شرع
بيرون نرود.
جايگاهی
ويژه و مهم
برای نهاد
روحانيت
بنابراين
از ديد
فداييان مجلس
شورا تنها وظيفه
مشورتی دارد و
بايد با نظارت
نهاد روحانيت
راههای
اداره مملكت
را بجويد. در
كتاب فداييان
اسلام،
جايگاهی ويژه
و مهم برای
نهاد روحانيت
تعريف شده
است، آنان
فعاليت روحانيت
را به هفت بخش
دستهبندی میكنند:
1- مرجعيت
تقليد، 2- امور
درسی، 3-
منابر، 4- دستهها
و نوحهسراییهای
عمومی، 5-
مساجد و مدارس
و اوقاف، 6-
دايره امر به
معروف و نهی
از منكر و 7-
انتشارات.
حقوق
شرعيه در
زمينه وظيفه
مرجعيت تقليد
به پاسداری از
وجاهت و لباس
روحانيت،
اشاره و برای
گسترش آداب و
آموزشهای دینی،
نظارت پيوسته
بر شش بخش
ديگر لازم
شمرده شده
است. در ادامه
در كتاب
فداييان
اسلام به وزارتخانه
فرهنگ اشاره
شده و از نظام
دانشگاه به
شدت انتقاد
شده است و در
بخشی از آن به
صراحت آمده
است: چه پيش
آمده كه ملل
زنده، قديمه و
سرچشمههای
معارف دنيا یکباره
عقب نشینی
كردند و وحشیهای
ديروزی ريشههای
علوم را به
دست آورده از
لحاظ عام و
صنعت به پايه
اكنونی
رسيدند، چه
شده كه محصلين
ايران پس از
دوران تحصيلات
فرهنگی جز بتپرستی
و بیايمانی و
خيانت و هرزگی
علم و سرمايهای
در دست نداشته
نمیتوانند
هيچگونه
نيازهای علمی
و صنعتی ملت
مسلمان خود را
برآورند. در
دانشگاه بایستی
دوره نهایی و
عالی دكتری و
اجتهاد و
استنباط علوم
قرار گيرد ... یک
دوره مختصر
استادی در خود
دانشگاه بایستی
تشكيل بدهند و
از منابع فكری
ايران
استفاده
كنند... در تمام
دورههای
تحصيلات دروس
اخلاقی اسلام
و معارف نورانی
آل محمد... را
بياموزند.
نظارت
بر
دارالايتام و
نشريهها و
سينماها از
ديگر وظايف
وزارت فرهنگ
عنوان شده است
درباره راديو
و تبليغات نيز
بيان میدارد:
راديو ملت
مسلمان در
اختيار عموم
طبقات گذاشته
شود تا افراد
به نمايندگی
از صنف و طبقه
خود حق داشته
باشند طبق
موازين اسلام
سخنان خود را
به مردم
برسانند.
بازيگرها و
موسیقیهای
غيرمشروع از
راديو حذف
گردد. در سر
وقت، اذان و
قرآن و
تعليمات عمومی
اسلام را آموزش
دهد، مردم را
با حقوق خود
آشنا كند و
عظمت روح
مسلمانان را
به جهانيان
نشان دهد.
وظايف ديگر
وزارت فرهنگ
عبارتند از
«ايجاد حس
امانت و اعتماد
عمومی
ارتباطات
صحيح فرهنگی
با دنيا، جمعآوری
كتب علمای
اسلام و ايران
از اطراف دنيا
و تشكيل
كتابخانه
بزرگ، برپایی
نماز جماعت در
تمامی
زيرمجموعهها
و نصب پرچم
سبز اسلام در
كنار پرچم
ايران، تشكيل
صندوق اعانه و
قرضالحسنه
برای كاركنان
وزارتخانه.
فداييان
اسلام و
انقلاب اسلامی
ايران
در
تاريخ، كمتر
افرادی يافت میشوند
كه برای اجرای
اهداف اسلامی
خود ساختار
هماهنگی
همچون
فداييان
اسلام تشكيل
دهند. نواب
صفوی با قدرت
فوقالعاده
ايمانی و
اعتقادی خود
در مدت ده
سال، رهبری و
هدايت سازمانی
را به عهده
داشت كه در
تحولهای
سياسی-اجتماعی
زمان خود
روزنه مهمی به
شمار میآمد.
در سازمان
فداييان
اسلام مانند
احزاب، پستهای
گوناگون وجود
داشت و دستهبنديهای
تشكيلاتی به
خوبی رعايت
شده بود ارگان
مطبوعاتی
فداييان
اسلام با نام
«منشور برادری»
ديدگاههای
رسمی آنان را
اعلام میكرد
همچنين دو
روزنامه «نبرد
ملت» به
مديريت امير
عبدالله
كرباسچيان و
«اصناف» با
مسؤوليت ابراهيم
كريمآبادی
بهطور
غيررسمی از سوی
تشكيلات
فداييان
اسلام، خط دهی
میشدند.
از
ديگر ويژگیهای
جمعيت
فداييان
اسلام، جنبه
كشوری آنان و
محدود نشدن در
مركز بود آنان
توانسته بودند
با يافتن
هوادارانی در
شهرهای ديگر
از جمله اهواز
و مشهد و ساری
و تبريز و ...
جنبشی سراسری
پديد آورند
همچنين به
دليل وجود
حوزه علميه در
قم و حضور
نيروهای مخلص
و پاک و متدين
در ميان طلاب
نیمی از
فعاليتهای
فداييان در قم
صورت میگرفت
به طور کلی
حركت
سازماندهی
شده فداييان
اسلام توانست
در دوران
معاصر نمونهای
موفق از
سازمانهای
اسلامی را به
نمايش بگذارد
بهگونهای
كه پس از
شهادت و
دستگيری سران
و فعالان
فداييان
اسلام، اين
حركت در سال 1342
در قالبی جديد
با نام «هيأتهای
مؤتلفه اسلامی»
آغاز به كار
كرد اين
مجموعه كه
بعدها به حزبی
فراگير به نام
«جمعيت مؤتلفه
اسلامی» تبديل
شد به دليل
حضور گروهی از
ياران صديق و
متعهد نواب
صفوی مانند
شهيد حاج مهدی
عراقی، شهيد
اسدالله
لاجوردی،
حبيبالله
عسگراولادی و
هاشم امانی
توانست در
هماهنگ ساختن
هيأتهای دینی
و پيوند دادن
آنها به نهضت
حضرت امام خمینی
نقش مهمی
برعهده گيرد.
مؤتلفه اسلامی
در سالهای
نخستين با
پيروی از جنبش
نواب صفوی به
فعاليتهای
زيرزمینی و
تشكيل گروههای
شبه نظامی دست
زد و اعدام
انقلابی حسن
علی منصور رهآورد
اين برنامهريزی
بود.
نواب
صفوی توانست
با پشتوانه
ايمان پاک
اسلامی و
روحيه شجاعت و
غيرتمندی خود
نيروهایی را
پرورش دهد كه
بعدها در قالب
انقلاب اسلامی،
هدايت جريان
انقلاب را
بدست گرفتند.
رهبر انقلاب
درباره نواب میفرماید:
باید گفت كه
اولین جرقه های
انگیزش
انقلابی
اسلامی به وسیله
نواب در من
بوجود آمد و هیچ
شكی ندارم كه
اولین آتش را
در دل ما نواب
روشن كرد.
هاشمی
رفسنجانی
درباره تأثير
فداييان
اسلام بر
انديشه و روحيه
خود میگويد:
موقعی كه به
قم آمدم،
مسائل ملی شدن
صنعت نفت مطرح
بود. آن موقع
من از سياست
چيزی نمیفهميدم؛
نه روزنامه میخواندم
نه راديو
داشتم. مرسوم
هم نبود كه
طلبهها
روزنامه
بخوانند. از
نظر سياسی چيزی
نمیدانستم.
در همان زمان
فداييان
اسلام هم مطرح
بودند و به
طور کلی آيتالله
كاشانی و
فداييان
اسلام بيش از
جريانهای
ديگر برای من
جاذبه داشتند.
اخبار آنها را
تعقيب میكردم
و به اصطلاح
هوادار
فداييان
اسلام بودم...
به هر حال
مايه اصلی
روحيه من
مربوط به همان
زمان است پايه
سياسی شدن من
آن موقع ريخته
شد.
نواب
صفوی با حضرات
آيات مرحوم
طالقانی،
شهيد مطهری و
مرحوم علامه
جعفری و شهيد
مدنی دوستی
نزدیک و
صميمانهای
داشت و در
سيره مبارزاتی
خويش به ويژه
از آيتالله
طالقانی
بسيار بهره
گرفته است. از
ياران نواب
صفوی كه در
جريان به ثمر
رسيدن انقلاب
اسلامی نقش
موثری ايفا
كردهاند میتوان
به افرادی چون
شهيد فضلالله
محلاتی، شهيد
محمدعلی رجایی،
محمدجواد حجتی
كرمانی، آيتالله
صادق خلخالی،
حاج مهدی عراقی،
شهيد علی
اندرزگو،
شهيد رضا
صفارهرندی و
شهيد مرتضی نیکنژاد
اشاره كرد.
منابع:
1-
خسرو شاهی،
سيدهادی.
فداييان
اسلام؛
تاريخ،
انديشه و
عملكرد. انتشارات
اطلاعات،
تهران1375 .
2- خوش
نيت، سيدحسين.
سيدمجتبی
نواب صفوی،
انديشهها،
مبارزات و
شهادت او.
منشور برادری،
تهران1361 .
3-
روحانی
مبارز، آيتالله
سيد
ابوالقاسم
كاشانی به
روايت اسناد
ساواک، جلد
اول و دوم،
مركز اسناد
انقلاب اسلامی،
وزارت
اطلاعات،
تهران1379 .
4- دوانی، علی.
نهضت
روحانيون
ايران، جلد
دوم، چاپ دوم،
انشارات امام
رضا(ع)، تهران1360
.
5-
مجموعه ياران
امام به روايت
اسناد ساواک،
مركز اسناد
تاریخی وزارت
اطلاعات،
تهران1377 .
6-
حسين مکی،
كتاب سيا، جلد
اول،
انتشارات
اميركبير، تهران1363
.
.................. ................. ...............
سرگذشت
پایانی نواب
صفوی و فداییان
اسلام
نواب
صفوی، خلیل
طهماسبی و مظفرعلی
ذوالقدر (از چپ)؛
نواب
صفوی ( از 1303 تا 1334 ) رهبر
«فداییان
اسلام»
سیّد
مجتبی فرزند
روحانی
سيدجواد
ميرلوحی، در
سال 1303 (شمسی) بدنیا
آمد. او پس از
اتمام دوره
ابتدایی در
مدرسه «حکيم
نظامی»، در
مدرسه صنعتی
آلمانی ها به
ادامه تحصیل میپردازد
و در کنار
پدرش با
مسلمانی و شیعه
گری بیشتر
آشنا میشود.
شهيد نواب صفوی
در دی ماه 1326 با
نيره السادات
احتشام رضوی
ازدواج کرده،
و طی 8 سال زندگی
با هم دارای
سه فرزند دختر
ميشوند، که
تولد دختر سوم
پس از شهادت
اوست. نیرهاعظم
نواب احتشام
رضوی، همسر
نواب صفوی، در
زمان شهادت
نواب 22 ساله
بود. او اکنون
ساکن مشهد
است. در این
سالها کتابی
از خاطراتش با
نواب صفوی
منتشر کرده و
همچنان آن سالها
را مرور میکند.
به اعتقادش
نواب چهرهای
کاریزما بوده
که اطرافیانش
حاضر بودهاند
خود را برای
او و
اعتقاداتش به
احکام اسلام
قطعه قطعه کنند.
همسر نواب صفوی
در گفتوگو
با اعظم ویسمه
از سایت «تاریخ
ایرانی»، از
چهرهای که در
این سالها از
نواب صفوی ارایه
شده راضی نیست
و میگوید:
«نواب چهرهای
حماسی بود که
زندان را به
مکتبی تبدیل
کرد که بسیاری
از افسران و
ماموران به
فداییان
اسلام پیوستند.»
ترور
ناموفق سیّد
احمد کسروی
توسط نواب صفوی
( 23 اردیبهشت 1324 )
نواب صفوی
بعد از بحثهای
طولانی با سیّد
احمد کسروی از
حضرت آيه الله
مدنی و آقا
شيخ محمد حسين
طالقانی برای تهيه
اسلحه پول
ميگيرد و در
ساعت 13 و 30 دقيقه
روز 23
ارديبهشت سال
1324 ، احمد کسروی
در ميدان حشمت
الدوله مورد
هدف قرار
ميگيرد اما به
دليل فرسودگی
اسلحه موفقيت
حاصل نمیشود و
نواب به زندان
می افتد و
علمای ايران و
نجف خواستار
آزادی وی می
شوند و ايشان
بعد از دو ماه
با قيد کفالت
آزاد می شود.
تشکیل
فداییان
اسلام توسط
نواب صفوی ( 1324 )
نواب صفوی
پس از آزادی
از زندان به
فکر تشکيل «فداییان
اسلام» می
افتد و با
انتشار
اعلاميه ای
موجوديت فداییان
اسلام را
اعلام ميدارد.
او در برپایی
اين سازمان
اسلامی
ميگويد: «در
خواب جدّم
سيد الشهدا را
ديدم که
بازوبندی به
بازويم بست و
روی آن نوشته
شده بود «فداییان
اسلام».
ترور
دوباره سیّد
احمد کسروی ( 20 اسفند
1324 )
با
انتشار
اعلاميه
فدائيان
اسلام، افرادی
به گروه او
ميپيوندند. و
در روز 20 اسفند
ماه سال 1324 ،
احمد کسروی اینبار
توسط چهار تن
از فداییان
اسلام، سيد
حسين و سيد علی
امامی، جواد
مظفری و علی
فدایی در جلوی
دادگستری
کشته میشود.
سپس فداییان
اسلام با بانگ
تکبير از
محوطه
دادگستری دور
می شوند و در
حين پانسمان
زخمهای خود در
بيمارستان
سينا دستگير
ميشوند. اما
رهبر فداییان
به مشهد الرضا
ميرود و از
راه شمال به
آذربايجان،
همدان و
کرمانشاه راهی
ميشود. و از
علمای
شهرستانها
درخواست می
کند تا برای
آزادی فداییان
اسلام
تلگرافهایی
به دولت
بفرستند و خود
از آنجا به
نجف اشرف ميرود.
فوت مرجعیت
شیعه آيت الله
العظمی آقا
سيد ابوالحسن
اصفهانی (از 1246 تا 1325 شمسی/ از
1867 تا 1946 میلادی)
نواب
صفوی و آیت
الله کاشانی
در همين
ايام مرجع تقلید
شیعیان جهان حضرت آيت
الله العظمی
آقا سيد
ابوالحسن
اصفهانی وفات
می يابد(از 1246
تا 13 آبان 1325
شمسی/ از 1867 تا 1946
میلادی؛ مرجعیت
عامه پس از
آخوند کاظم خراسانی
به سید محمد
کاظم یزدی و
میرزا
محمدتقی
شیرازی
منتقل شد و
شیرازی،
نخستین
مرجعی بود که
احتیاطات
خود را به سيد
ابوالحسن اصفهانی
ارجاع داد). به همين
مناسبت عده ای
از دولتمردان
ايرانی برای
عرض تسليت به
مراجع نجف از
طرف محمدرضا
شاه راهی نجف
ميشوند. در یکی
از مجالس که
فرستادگان
شاه حضور
دارند، نواب صفوی
به منبر رفته،
ضمن حمله شديد
به «قوام
السلطنه» (نخست
وزير وقت)
ميگويد: «چطور
شما برای فوت
يک نفر روحانی
به نجف آمده و
به مقامات
روحانی تسليت
ميگوييد در
حالی که روحانی
ديگری همچون
سيد ابوالقاسم
کاشانی را در
ايران به جرم
دفاع از اسلام
به زندان افکنده
ايد؟!» نواب
آزادی آيت
الله کاشانی و
فداییان
اسلام را در
جلسه مطرح
مينماید و
حوزه علميه
نجف آزادی
زندانيان را
از مقامات
مسئول
ميخواهد و پس
از چندی
خواسته اشان
جامه عمل
ميپوشد.
بعد از
آزادی آيت
الله کاشانی
ديدارهایی میان
کاشانی و نواب
صفوی
صورت
ميگيرد. نواب
نظرات خود را
به آيت الله کاشانی
عرضه ميدارد و
اعلام ميکند
که در صدد
ايجاد حکومت
اسلامی در
ايران است.
حضرت آيت الله
کاشانی که از
مبارزان و
مجاهدان بزرگ
عصر خويش است
و در گذشته در
جنگ انگليس و
عراق شرکت
فعال داشته و
در اثر همين
فعاليتها به
ايران تبعيد
شده است اينک
با نواب ميثاق
می بندند تا
در ايران
حکومت اسلامی
بنا نهند.
«موافقت
نامه سايس-
پيکو» ( مه 1916 / 1295 ) ؛
اعلامیه
«بالفوره» (
نوامبر 1917 ) ؛
ايجاد «حکومت
يهود»
در 16 مه 1916 میلادی،
بریتانیا و
فرانسه پيمانی
نهانی درباره
تقسيم منطقه
آسيایی ترکيه
عثمانی بستند
که به نام
«موافقت نامه
سايس- پيکو»
خوانده شد و
بر پايه آن
قرار شد
فلسطين زير
سرپرستی هياتی
بين المللی که
شکل آن بعد ها
با توافق
روسيه تزاری
تعيين خواهد
گشت اداره
شود. ولی
بريتانيا از امضای
اين پيمان هدفی
جز انجام يک
مانور نداشت و
همواره در پی
آن بود که
فرصتی به دست
آورد و شانه
از زير بار
تعهد خود خالی
کند. در دوم
نوامبر 1917 میلادی
بریتانیا
اعلاميه
«بالفوره» را
که خواستار
پايه گذاری میهنی
برای قوم
يهوديان بود
منتشر کرد.
ايجاد
«حکومت يهود»
ابتدا به
وسيله تئودور
هرنسل، در سال
1896 میلادی طراحی
شد و در پی
برپایی اولين
کنگره
صهيونيستها
در شهر «بال»
سويس به سال 1897 میلادی،
نيز مفاد آن
به تصويب
رسيد.
صهيونيستها
با اشتياق
فراوان به کمک
بریتانیایی
ها شتافتند و
با حمايت بی
دريغ از هدفهای
جنگی آنها در
فلسطين «در
جنگ جهانی
اول» سرانجام
ارتش بریتانیا
را در اين
سرزمين (فلسطین)
به پيروزی
رساندند.
از بین
رفتن کشور
فلسطین ( 1948 / 1327 )
کشور
«فلسطين» به
صورت يک موجود
سياسی و به
نام يک دولت
به سال 1948 میلادی
و در پی
برداشته شدن
سرپرستی
بريتانيا از
آن از ميان
رفت. بر پايه
قطعنامه شورای
امنيت سازمان
ملل متحد، در
بخشی از آن
دولتی به نام
«اسراییل»
پايه گذاری
شد. بازمانده
کشور فلسطين
نزديک 5/6 هزار
کيلومتر مربع
را ملک
عبدالله بن
حسين شريف
هاشمی،
پادشاه اردن
ضميمه کشور
خود کرد.
هم
دردی آيت الله
کاشانی و نواب
صفوی با عربهای
اهل فلسطين
نام
نویسی
داوطلبان ایرانی
جنگ با يهود ( 1327 )
فعاليتهای
استعمارگران
بریتانیا،
ديگر بار مردم
مسلمان ايران
را به خشم
آورد. روز
جمعه 31
ارديبهشت 1327 ،
آيت الله
کاشانی و جناب
نواب صفوی
قطعنامه ای
مبنی بر اظهار
هم دردی با
عربهای اهل
فلسطين صادر
نمودند. روزهای
بعد محلهایی
را برای نام
نویسی
داوطلبان جنگ
با يهود در
مراکز مختلف
شهر تهران
افتتاح شد و 5
هزار نفر ثبت
نام کردند. در
پی ثبت نام
مردم غيور
ايران فداییان
اسلام
قطعنامه ای
صادر کردند و
از دولت اجازه
حرکت به سوی
فلسطين
خواستند.
ترور
محمدرضا شاه
توسط ناصر
فخرآرایی
توده ای ( 15 بهمن
1327 )
دولت
برنامه اعزام
داوطلبان به
فلسطين را لغو
ميکند. این
دولت از پيش
برای تأسيس
دولت يهود
افرادی چون
سيد
ضياءالدين
طباطبایی را
به کمک
صهيونيستها
فرستاده بود.
غرب برای از
ميان برداشتن
نيروهای فعال
و مذهبی به
رهبری آيت
الله کاشانی و
نواب صفوی طرحی
را پی ريزی
ميکند و آن
ترور شاه است.
محمدرضا شاه
که عنصری غير
مفيد شناخته
شده است بايد
از ميدان خارج
شده «علی رضا»
يا «رزم آرا» جای
او را بگيرد.
در روز 15 بهمن 1327
، محمدرضا شاه
در دانشگاه به
وسيله ناصر فخرآرایی
(عضو جوانان
حزب توده)
مورد هدف قرار
ميگيرد. تيرها
از کنار لبش
رد ميشود و
سرتيپ صفاری و
سرتيپ اختری،
فخرآرایی را
از بين
ميبرند.
انحلال
حزب توده ؛
تبعید آیت
الله کاشانی
به آبادان ؛
انتقال فداییان
اسلام به
زندان ( اواخر 1327
)
صبح روز 16
بهمن 1327 ، حزب
توده منحل
اعلام ميشود و
کلوپ و
باشگاهش و
حزبش را چپاول
ميکنند و به
تاراج ميبرند.
در شب 16 بهمن 1327
با تانک به در
خانه حضرت آيت
الله کاشانی
ميآیند. ايشان
را دستگير
نموده به قلعه
فلک الافلاک
در خرم آباد
ميفرستند. عده
ای از
روحانيون
مبارز هم
دستگير ميشوند.
سيد
عبدالحسين
واحدی- فرد
شماره 2
فدائيان
اسلام- از آن
جمله است. نواب
صفوی 40 تن از
دوستان و
فدائيان
اسلام را
روانه قم ميکند
تا با توسل به
آيت الله
بروجردی، آیت
الله کاشانی
را آزاد کنند.
موقعیتی حاصل
نميشود و منزل
آيت الله
بروجردی
محاصره ميشود.
بعد از 10 روز از
گذشت اين
ماجرا
فدائيان
اسلام از خانه
خارج شده با
يک اتوبوس راهی
تهران ميشوند.
در حسن آباد
جلو آنها
گرفته، همگی
به زندان
منتقل ميشوند.
آيت الله
کاشانی هم که
در قلعه فلک
الافلاک
زندانی است به
آبادان تبعيد
ميگردد.
نامه
های سرخ نواب
صفوی
دوره
مجلس پانزدهم
رو به اتمام
است. دولت وقت
استيضاح ميشود
و از دزدی و
چپاول اموال
عمومی سخن به
ميان میآيد و
مسائل شرکت
نفت مطرح
ميگردد. شاه
در صدد است
متممّی برای
قانون اساسی
نوشته شود که
در آن سه اصل
زير بيايد:
1-
نمايندگان
مجلس فرماندهی
کل قوا را در
اختيار شاه قرار
دهند.
2-
مجلس سنا
تأسيس گردد.
3-
انحلال
مجلسين در
اختيار شاه
باشد.
همچنين
قرار بود مذهب
«فقه جعفری»
القاء و از
رسميت بيفتد،
که در اين
زمان جناب نواب
صفوی 15 نامه با
جوهر قرمز به
پانزده وکيل
انتصابی از
طرف محمدرضا
شاه نوشته و
در آن مخالفت
خود را اعلام
می دارد. روزی
که قرار است
مجلس تشکيل
گردد، جلسه ای
برقرار
نميشود و با 24
ساعت یا 48 ساعت
تأخير اين
ماده از دستور
جلسه حذف ميشود.
انتخابات
مجلس سنا و ملی
انجام ميشود،
ليکن آراء ملت
کنار نهاده
ميشود و وکلای
دولتی به مجلس
ميروند.
ترور
عبدالحسین هژیر
( 13 آبان 1328 ) ؛
اعدام سيد
حسين امامی ( 17
آبان 1328 )
باطل
شدن انتخابات
شانزدهم مجلس
شورای ملی ( 21
آذر 1328 )
اين
مسأله و تمامی
مسائل دولتی
با وزير دربار
وقت، عبدالحسین
هژير بود. به
همين علت او
در روز جمعه 12
محرم در مسجد
سپهسالار به
دست سيد حسين
امامی مورد حمله
قرار ميگيرد و
يک روز پس از
واقعه چهاردهم
آبان 1328 کشته میشود.
عبدالحسین هژیر،
تبعيد آيت
الله کاشانی
را خود برنامه
ريزی کرده و
دستورش را
داده بود.
با کشته
شدن هژير،
تاريخ افتتاح
مجلس سنا تغيير
ميکند و
انتخابات
شانزدهم مجلس
شورای ملی که
با تمهيدات وی
صورت گرفته
بود از طرف
سيد محمدصادق
طباطبایی، رییس
انجمن نظارت
در 21 آذر 1328 باطل
اعلام ميشود.
محمدرضا شاه
روحيه خود را
باخته، با
هواپيمای
اختصاصی
تورمن به سمت
آمريکا پرواز
ميکند. سيد
حسين امامی
بعد از ترور
هژیر دستگير و
پس از 5 روز و در 17
آبان 1328 به شهادت
ميرسد.
فدائيان
اسلام با
انتشار
اعلاميه ای از
مقام شهيد حسین
امامی تجليل
به عمل میآورند.
دور دوم
انتخابات
شانزدهم مجلس
شورای ملی
برگزار
ميگردد و آيت
الله کاشانی
با استقبال بی
نظيری به
تهران باز
ميگردد.
انتقال
جسد رضاشاه به
ایران ( اردیبهشت
1329 )
از مدتها
پيش مقبره ای
برای رضاخان
ساخته شده بود
ولی اين
آرامگاه
همچنان خالی
بود،
ديکتاتور
رضاشاه خارج
از کشور مرده
بود و فرزندش
محمدرضا جرأت
نداشت جسد وی
را به ايران
باز گرداند.
ياد ستم
رضاخانی حرکت
امت اسلامی را
توفنده
ميساخت. بعد
از تهيه
مقدماتی
محمدرضا شاه
خواست جسد
پدرش را به
ايران منتقل
نمايد و با برپایی
مجالس و
استقبال مردم
همراه سازد.
نواب صفوی از
نقشه دولت
آگاه ميشود و
به قم رفته،
بعد از درس
آيت الله
بروجردی در
مدرسه فيضيه
به سخنرانی
ميپردازد. اين
شيوه تا روز
دفن ادامه می یابد.
لازم بیادآوریست
بعد از درگذشت
رضاشاه در 4
مرداد 1323 خورشیدی،
پیکر او را
مصر بردند و
در آنجا به
امانت
گذاشتند. در
اردیبهشت 1329
جنازه رضاشاه
به ایران آمد
و با تشریفات
رسمی به حضرت
عبدالعظیم در
شهر ری منتقل
شد و در
آرامگاه ویژه
او دفن شد. و در
آستانه
انقلاب 1357 خورشیدی
پیکر وی بار دیگر
به همراه پیکر
پسرش علیرضا
پهلوی به مسجد
الرفاعی مصر
منتقل شد. لیکن
در اردیبهشت
ماه 1359 ، مقبره
رضا شاه توسط
حاکم شرع وقت
صادق خلخالی و
افراد منتسب
به گروه فداییان
اسلام به کلی
ویران شد.
ملی
شدن صنعت نفت (29
اسفند 1329 )
خرداد 1329
علی منصور بی
هيچ مقدمه ای
استعفا ميدهد
و سپهبد رزم
آرا به نخست
وزيری ميرسد.
وی مورد تأييد
انگليس و
آمريکاست. آيت
الله کاشانی
اين مسأله را
طی اعلاميه ای
فاش ميسازد و
لايحه «گس-
گلشاییان» از
طرف کميسيون
نفت مجلس رد
ميشود. آيت
الله کاشانی طی
بيانيه ای با
تأکيد بر ملی
شدن صنعت نفت
در سراسر کشور
از مردم
ميخواهد با پافشاری
خويش
طرفداران
شرکت نفت را
به اطاعت خود
وا دارند.
گروهبانی
ارتشی در لباس
غيرنظامی
مامور کشتن
رزم آرا (16
اسفند 1329 )
«خلیل
طهماسبی فقط
شلیک اول را
کرد»
رزم آرا
در نظر دارد
نهضت ملی کردن
صنعت نفت و
مبارزات
ضداستعماری
مردم را عقيم
سازد. آيه
الله کاشانی و
جبهه ملی در
از بين بردن
رزم آرا وحدت
نظر دارند.
لذا با استمداد
از فدائيان
اسلام در صدد
از بين بردن وی
برمیآیند.
خليل طهماسبی
اين مسئوليت
را برعهده
ميگيرد. شاه
اين خبر را
شنيده، خشنود
ميشود. چه
اينکه رزم آرا
برای خود وی
نيز خطرآفرين
است. اطرافيان
شاه به او
ميفهمانند که
ترور رزم آرا،
حکم شمشير دو
لبه را دارد
که يک طرف آن
متوجه رزم آرا
و طرف ديگرش
متوجه خود
اوست. یعنی
اگر رزم آرا
زنده بماند،
بهترين بهانه
به دست او
خواهد افتاد و
تحت اين عنوان
تمام مخالفان
و حتی خود شاه
را از ميدان
بيرون خواهد
کرد. به همين سبب
نابود کردن
رزم آرا به
گونه ای ديگر
طرح ريزی
ميشود.
علم وزیر
دربار مسوول
قتل رزم آرا
یکی
از گروهبانهای
ارتش در لباس
غيرنظامی
مأمور انجام
اين کار
ميگردد، که
همواره با علم
وزير کار
بلافاصله پشت
سر رزم آراء
حرکت ميکند.
او مأمور بود
همين که خلیل
طهماسبی
مبادرت به
تيراندازی
کرد با گلوله
کلت وی (رزم
آرا) را بکشد.
خليل
طهماسبی در
مجلس ختم آيت
الله فيض وی
(نخست وزیر
رزم آرا) را
مورد حمله
قرار ميدهد و
با گلوله گروهبان
محمدرضا شاه،
رزم آرا از پای
در می آيد. قتل
رزم آرا زنگ
خطری برای
نمايندگان
وابسته به
انگليس در
مجلس شانزدهم
است که مانع
ملی شدن نفت
بودند.
فدائيان
اسلام با از
بين بردن رزم
آرا، ملی شدن
صنعت نفت را
ميخواستند.
اصلی که از
بازگشت آيت
الله کاشانی
از تبعيد، هر
چه بيشتر روی
آن تأکيد
ميشد. فردای
روزی که رزم
آرا کشته شد
کميسيون نفت
به اتفاق آرا،
اصل ملی شدن
نفت در سراسر
کشور را
ميپذيرد و ملت
مسلمان ايران
به آرزوی خود
نائل می آيند.
منشور
حکومت اسلامی
نواب صفوی
جناب
نواب صفوی با
تأليف کتابی
تحت عنوان
«جامعه و
حکومت اسلامی»
و انتشار آن
در آبان سال 1329
روش صحيح حاکميت
را بيان می
دارد. او
معتقد است جز
با حرکت ريشه
ای و تقويت
فرهنگ اصيل
اسلامی در
جامعه با
استکبار جهانی
نميتوان
مقابله کرد.
اين سيد مجاهد
به پيروی از
نامه حضرت
اميرالمومنين
علی (ع) به مالک
اشتر، اصول
سياسی اسلام
را به مردم
بيان ميکند و
به محمدرضا شاه
و غاصبان
حکومت هشدار
ميدهد که در
صورت اجرا نکردن
دستورهای
اسلامی به دست
فرزندان
مقتدر و
فداکار اسلام
از بين خواهد
رفت.
نواب صفوی
در جهت نيل به
حکومت اسلامی
و استقرار
مدينه قرآنی
غدير گام
برميدارد و
خود را به
قالبهای
حکومت مشروطه
محدود
نميسازد. در
اين مسير وی
علاوه بر
استادش در نجف
اشرف (علامه
امینی)، از
حضرت امام خمینی
در حوزه علميه
قم منشور
حکومت اسلامی
را فرا ميگيرد
و بی محابا به
برپایی آن
تظام مقدس
اقدام
مينمايد.
نواب
صفوی بخاطر
شکستن شيشه
مشروب فروشی
در زندان نخست
وزیر دکتر
مصدق ( تیر 1330 )
تبعید
اعضای فداییان
اسلام ( 1330 ) ؛
آزادی نواب
صفوی از زندان
( 1330 )
تيرماه
سال 1330 ، وقتی
نواب صفوی از
خانه یکی از
فدائيان
اسلام خارج
ميشود، از سوی
مأموران آگاهی
دستگير و
زندانی ميشود.
سيد به خاطر
سخنرانی دو
سال پيش در
آمل و شکستن
شيشه مشروب
فروشی به
زندان میافتد،
اين در حالی
رخ ميدهد که
مصدق نخست
وزير اين دوره
است.
حقيقت
اين است که
نواب خواستار
اجرای احکام
اسلامی و در
مراحل بعد،
تأسيس حکومت
اسلامی است،
ليکن مصدق در
جبهه ملی
موافق او
نيست. پس از
دستگيری نواب
(رهبر فدائيان
اسلام) افرادی
که پيش از وی
دستگير شده بودند
آزاد ميشوند.
سيد محمد واحدی
برادر سیّد
عبدالحسین
واحدی (فرد
شماره 2 فداییان
اسلام) از آن
جمله است.
محمد واحدی
نامه ای به
مصدق نوشته،
خواستار آزادی
رهبر فدائيان
اسلام ميگردد
و با جواب
نامساعد
مصدق، در
اواخر مرداد 1330
فدائيان
اسلام اعلام
برگزاری
مراسم سخنرانی
داده و در پی
آن 38 نفر از
آنها بازداشت
و تبعيد
ميشوند. نواب صفوی
با شنيدن اين
خبر اعتصاب
غذا ميکند و
آيت الله سيد
محمد تقی
خوانساری و
آيت الله صدر(پدر
امام موسی
صدر) طی
نامه های
جداگانه ای به
آیت الله کاشانی
و دادستان وقت
آزادی رهبر
فدائيان
اسلام و
تبعيديها را
خواستار
ميشوند. پس از یکی
دو روز
تبعيديها باز
ميگردند و
نواب پس از سه ماه
حبس در عصر
نخست وزیری
مصدق آزاد
ميگردد.
شرکت
نواب صفوی بعد
از کودتای 1322 در جلسات
شش روزه کنگره
اسلامی ( شهریور
1332 / 1953 میلادی)
شب معراج
رسول اکرم (ص) 27
رجب 1350 قمری
مطابق با 1931 میلادی
است. از
انديشمندان
اسلامی در
دورترين نقاط
جهان دعوت به
عمل میآید تا
خشم امت اسلامی
را در مورد
انتقال اراضی
مسلمانان به
يهودی ها به
معرض نمايش
گذارند و
نظرات خويش را
برای آزادی
قدس بيان
دارند.
در
يازدهم
شهريور 1332 (بعد
از کودتای سیا در
ایران و در 24 و 28 مرداد 1332 )
مجاهد نستوه
دست به اين
سفر مقدس ميزند
تا با حمايت
از مردم
مسلمان
فلسطين، سياست
صهيونیستی
انگلستان(بریتانیا)
را محکوم
سازد. مسير
حرکت نواب از
ايران به بغداد
و از آنجا به
بيروت و بيت
المقدس است. وی
در اولين جلسه
از جلسات شش
روزه كنگره عظيم
اسلامی با
نطقهای حماسی
خويش به زبان
عربی، فرياد
بيدارباش سر
ميدهد و زمانی
که برای تماشای
بخش اشغالی
قدس(بیت
المقدس)
ميروند با لحنی
آمرانه
همراهان را به
نماز ميخواند.
نماز در مسجد
مخروبه ای که
در يک کيلومتری
شهر قدس قرار
دارد برگزار میشود.
وی ميگويد: هر
کس آماده
شهادت است
همراه ما شود.
تمامی اعضا به
امامت آن سيد
مجاهد نماز
ميگذارند. سربازان
اسراییلی دست
روی ماشه
مسلسلها، از
کار سيد در
حيرت ميمانند.
سيد با اين
حرکت يادآور
ميشود که برای
آزادی قدس
بايد با پرچم
سرخ شهادت به
ميدان رفت.
آشنایی
نماینده
اخوان المسلمین
با نواب صفوی
؛ نواب صفوی
در بازجویی و
پذیرایی دولت
مصر
پس از
پايان کنگره
اسلامی،
نماينده
جمعيت اخوان
المسلمين مصر
با نواب صفوی
آشنا ميشود و
شيفته وی
ميگردد و از
او دعوت ميکند
تا به سفر
خويش ادامه
داده، از مصر
هم ديدن
نمايد. نداشتن
امکانات مالی
اين سفر را به
تعويق می
اندازد تا
حضرت علامه امینی(از
1281 تا 1349 خورشیدی)
زمينه سفر را
آماده می
سازد. دولت
ژنرال نجيب در
مصر بر سر کار
است و بر سر
قدرت بين نجيب
و عبدالناصر
کشمکش وجود دارد.
در اين حال دو
جوان از جمعيت
اخوان المسلمين
به شهادت
رسيده اند و
از نواب دعوت
ميشود تا در
دانشگاه
الازهر قاهره
سخنرانی کند.
مأموران نظامی
مصر با شليک
تير نظم مجلس
را برهم ميزند
و چند نفر
پليس نواب صفوی
را تحت الحفظ
به وزارت کشور
ميبرند و مورد
بازجویی قرار
ميدهند. سيد
ميگويد: در
مصر بايد
احکام قرآن
اجرا گردد.
بايد مصر
وابستگی خود
را قطع کند و
کانال سوئز ملی
شود. دولت مصر
جمعيت اخوان
المسلمين را
منحل اعلام
ميکند و اخراج
فوری نواب صفوی
را صادر
مينمايد اما
بعد دستور
پذيرایی وی به
حسن البائوری
(وزير اوقاف
مصر) ابلاغ
ميشود. نواب طی
ملاقاتهایی
با نجيب و
جمال
عبدالناصر،
موقعيت اخوان
المسلمين را
برای تحکيم
دولت انقلابی
مصر يادآور
ميشود.
امضای
پيمان شيطانی
سنتو ( 1333 ) ؛ ترور
دوباره و
نافرجام نخست
وزیر حسين
علاء ( 25 آبان 1334 )
پيمان
شيطانی سنتو مسأله
ای است که پس
از آمدن نواب
صفوی به ايران
پيش آمده است.
در اين پيمان
هشت ماده ای
تلاش بر آن
است تا امنيت
خاورميانه به
سود امپرياليزم
آمريکا و
انگلستان
تضمين گردد و
با خطر کمونيسم
مقابله شود.
در واقع با
وارد شدن ايران
به اين پيمان،
ايران به
عنوان پايگاه
نظامی آمريکا
در منطقه
شناخته خواهد
شد. رهبر
فدائيان
اسلام با
انتشار
اعلاميه ای
مخالفت خويش
را ابلاغ کرد
و گفت: «مصلحت
مسلمين دنيا پيوستن
و تمايل به
هيچ يک از
بلوک نظامی
جهان و
پيمانهای
نظامی نبوده،
بايد برای حفظ
تعادل نيروهای
دنيا و
استقرار صلح و
امنيت يک
اتحاديه دفاعی
و نظامی مستقلی
تشکيل دهند.»
بدين
وسيله نواب
آشکارا در
مقابل آمريکا
و مهره های
دست نشانده آن
قرار گرفت و
به آنها اعلان
جنگ داد. اين
زمانی است که
وی به همراه
يارانش در اين
حرکت الهی يکه
تاز ميدان
نبرد با
استکبار جهانی
هستند. اعدام
انقلابی حسين
علاء نخست
وزير وقت(از
اول فروردین 1334
تا 14 فروردین 1336
خورشیدی) و
طرف ايرانی در
انعقاد پيمان
نظامی بغداد
که بعدآ سنتو
نام گرفت مورد
نظر رهبر فدائيان
اسلام بود.
ياران بسيج
ميشوند تا حسین
علاء را قبل
از خروج از
ايران اعدام
کنند. محمدعلی(مظفرعلی)
ذوالقدر در
مسجد شاه و
عبدالحسين
واحدی در
آبادان اين
مهم را برعهده
گرفتند. در
اين نبرد رهبر
فدائيان
اسلام و
يارانش
ميدانستند که
با اين اقدام
مُهر شهادت بر
شناسنامه
زندگی
پرُبارشان
خواهد خورد،
از اين رو
مشتاقانه دست
به اين کار میزدند.
آنان کسانی
بودند که
سالها چوبه
دار بر دوش
خويش حمل نمودند
و خون ريزی
طلب ميکردند
تا با شهادت
سعادت ابدی را
در آغوش کشند
و به لقای
محبوب رسند.
روز پنج
شنبه 25 آبان 1334 ،
مجلس ترحیمی
به مناسبت فوت
مصطفی کاشانی
فرزند ارشد
آيت الله
کاشانی در
مسجد شاه
تهران منعقد
بود. ساعت 45/3 بعد
از ظهر حسين
علاء در مسجد
حاضر شد، محمد
علي ذوالقدر
به وی حمله
برد ولی بعد
از شليک تيری
فشنگ دوم در
لوله گير کرد،
وی تنها
توانست علاء
را مجروح کند
و خود توسط مأموران
دستگير شد.
رهبر فدائيان
اسلام به همراه
يارانش در
منزل آيت الله
کاشانی و پس
از آن در خانه
حميد ذوالقدر
به سر ميبرند.
مأموران
عصر چهارشنبه
1 آذر 1334 به منزل
ذوالقدر وارد
ميشوند و نواب
صفوی و سيد
محمد واحدی را
دستگير
ميکنند. نخست
وزیر حسين
علاء با جراحتی
که دارد راهی
بغداد میشود.
سيد
عبدالحسين
واحدی و
اسدالله خطیبی
برای اعدام حسین
علاء لحظه
شماری میکردند
تا در صورت
عدم موفقيت
ذوالقدر، وی
را به هلاکت
رسانند. ليکن
در اول آذر 1334
شناسایی و
دستگير
ميگردند. عبد
الحسين واحدی
در اتاق
تيموربختيار
به دست وی به
شهادت ميرسد و
اعدام مهره
استعمار با
عدم موفقيت
روبرو ميشود.
همزمان با
دستگيری
فدائيان
اسلام، آيت
الله کاشانی
نيز بازداشت
ميگردد.
نماز
عشق نواب صفوی
و یارانش ( 27 دی 1334 )
به نواب
ندایی ميرسد
که رفتنی است.
وضوی عشق
ميسازد و به
نماز ميايستد.
نماز عشق، او
به خون وضو
ميسازد تا به
نماز عشق راست
آيد. 25 دی ماه 1334 ،
بيدادگاه
دژخيم به سيد
مجتبی نواب
صفوی و سه يار
فداکارش، خلیل
طهماسبی و
مظفرعلی
ذوالقدر و
محمد واحدی،
حکم اعدام
ميدهد. آنان
در 27 دی ماه 1334 ،
مطابق با
سالگرد شهادت
صديقه طاهره
حضرت فاطمه
زهرا(س) به خيل
شهدا
ميپيوندند.
نواب به هنگام
شهادت در لحظه
آخر حيات با
لحنی دلنواز
آياتی از قرآن
کريم را تلاوت
نموده بانگ
اذان سر ميدهد
و نزديکيهای
طلوع فجر به
آسمانی ها می
پيوندد. شهدا
در مسگر آباد
به خاک سپرده
ميشوند. وقتی
تصميم گرفته
ميشود آنجا
پارک شهر شود
اجساد آنان
شبانه از
تهران به قم
انتقال يافته
و در «وادی
الاسلام» جای
ميگيرند.(برگرفته
از گلشن
ابرار؛ تهيه
شده توسط
پژوهشگران
حوزه علميه
قم)
منابع:
- سایت "آوینی.کام"
یا " aviny.com".
- سایت
"پژوهشکده.آی
ار" یا " pazhoheshkade.ir".
- سایت تاریخ
ایرانی.آی ار" یا
" tarikhirani.ir".
-
سایت "تبیان.نت"
یا " tebyan.net".
-
سایت " irdc.ir".
.................. ................. ...............
«جبهه ملی
زیر حرفش زد ، قرار
بود حکومت
اسلامی تشکیل
دهد»
مصاحبه
سایت
"خبرخون.کام"
با محمدمهدی
عبدخدایی، ضارب
دکتر حسین
فاطمی:
ظهر
چهارشنبه 16
اسفند 1329 ،
سرلشگر حاج علی
رزم آرا نخست
وزیر جاه طلب
و پرُآوازه ایران
در دالان ورودی
مسجد شاه به
ضرب گلوله خلیل
طهماسبی کشته
شد. مرگ رزم
آرا، آخرین
مانع بر راه
ملی شدن نفت ایران
را از میان
برداشت و مجلس
شورای ملی
کمتر از یک
هفته پس از
قتل رزم آرا
به ملی شدن
نفت رای داد.
خلیل طهماسبی
قاتل رزم آرا یکی
از اعضای فداییان
اسلام و از مریدان
نواب صفوی
بود. به همین
جهت با محمد
مهدی عبد خدایی
از اعضای فداییان
اسلام (ضارب
دکتر فاطمی) به گفت وگو
نشستیم.
عبدخدایی
معتقد است که
نواب صفوی به
این شرط ترور
رزم آرا را
عملی کرد که
جبهه ملی بعد
از رسیدن به
قدرت حکومت
اسلامی تشکیل
دهد اما این
اتفاق نه تنها
نیفتاد بلکه
اعضای فداییان
اسلام به
دنبال توافق
شاه و جبهه ملی
زندانی شدند.
این گفت و گو
در حالی انجام
شد که این
روزها محمد
مهدی عبد خدایی
در بستر بیماری
است. با اینهمه
پاسخ های کاملی
به سوالات
داد. وی گذشته
را به روشنی
به یاد داشت و
ما ترجیح دادیم
بیشتر شنونده
این خاطرات
باشیم.
سال 1329 ،
سال جوش و
خروش
فضای سال
1329 فضای عجیبی
بود. روزنامه
های طرفدار
جبهه ملی
مانند
روزنامه شاهد
که مقالات
دکتر بقایی را
منتشر میکرد
رزم آرا و
دولت او را خیلی
میکوبیدند.
اما جالب بود
که تودهای ها
در انتقاد از
رزم آرا خیلی
ملایم عمل میکردند.
«به
سوی آینده»
روزنامه
ارگان حزب
توده و مدیرش
محمود ژندی
بود، روزنامه
«شهباز» عصرها
منتشر میشد،
مدیرش رحیم
نامور بود که
متعلق به حزب
توده بود. آن
زمان شایع بود
که رزمآرا
نظر موافق روسها
را به خود جلب
کرده و برای
جلب نظر روسها
امکان فرار
سران حزب توده
ایران از زندان
را فراهم
آورده است. در
همین سال 1329 ، ده
نفر از سران
حزب توده ایران
به طور معجزه
آسایی از
زندان قصر گریختند.
گفته میشد که
فرار این عده
با چراغ سبز
رزم آرا بوده
است. بدین شکل
نخست وزیر
نظامی ایران
نظر موافق روسها
را داشت و آمریکاییها
هم او را قبول
داشتند. انگلیسیها
هم خیلی امیدوار
بودند که رزم
آرا ماجرای
نفت را به نفع
آنها تمام
کند. در واقع
در زمستان سال
1329 ایران به شکل
لقمه آماده ای
در آمده بود
تا با کمک رزم
آرا بار دیگر
توسط
استعمارگران
بلعیده شود.
«صنعت نفت
باید ملی شود»
من
(محمدمهدی
عبدخدایی) در
سال 1329 یعنی
همان سالی که
در آخرین روزش
نفت ملی شد به
تهران آمدم. 14
سال داشتم و
در (خیابان)
ناصرخسرو دستفروشی
میکردم،
صابون میفروختم.
یک پلاکارد هم
به سینه زده
بودم که روی
آن نوشته شده
بود «صنعت نفت
باید ملی شود».
اهل روزنامه
بودم،
روزنامه
«شاهد» متعلق
به مظفر بقایی
که طرفدار ملی
شدن نفت بود
را میخواندم.
روزنامه
«باختر امروز»
متعلق به دکتر
فاطمی را هم میخواندم.
البته
روزنامه «نبرد
ملت» به مدیریت
امیر عبد ا...
کرباسچیان که
ناشر افکار و
عقاید فداییان
اسلام بود از
همه بیشتر
مورد توجه من
بود. آقای کرباسچیان
برادر مؤسس
مدرسه علوی
بود. نشریه دیگری
که افکار فداییان
را نشر میداد
«اصناف» به مدیریت
ابراهیم کریم
آبادی بود هر
دو این نشریات
در واقع هفته
نامه بودند
اما نام
روزنامه داشتند.
یکی از آنها
پنج شنبه ها و
دیگری شنبهها
منتشر میشد.
سخنرانی
«سید عبدالحسین
واحدی» فرد
دوم فداییان
اسلام در مسجد
شاه ( 11 اسفند 1329 )
یک
روز در
روزنامه
خواندم که فداییان
اسلام در عصر
جمعه 11 اسفند 1329
در مسجد شاه میتینگی
دارند که عقاید
و افکارشان را
آنجا خواهند
گفت. این برای
من جالب بود.
آن روز عصر
جمعه به مسجد
شاه رفتم. جمعیت
زیادی در مسجد
بود. یک عده از
لاتهای
تهران را هم
کلانتری
فرستاده بود
تا در میتینگ
فداییان
اسلام اخلال
کنند. سخنران
اصلی «سید
عبدالحسین
واحدی» بود.
قبل از او
کرباسچیان مدیر
نبرد ملت صحبت
کرد. واحدی در
صحبتهایش که
دو ساعت طول
کشید، به
دخالت بچه
مسلمانها در
غائله آذربایجان
و پس از آن
داستان نفت
اشاره کرد.
واحدی گفت
«اگر فرزندان
اسلام نبودند
و اگر این
کشور شیعی
نبود و اگر
بچه مسلمانها
نبودند آذربایجان
از دست میرفت
و به دست روسیه
شوروی میافتاد.
ما در آنجا
اقدام کردیم
ما بچه مسلمانها
را حرکت دادیم».
در ابتدای
صحبتهایش تا
آمد بسم ا... بگوید،
یکی گفت «حق
پدر و مادر
صلوات فرست را
بیامرزد.»
دوباره تا آمد
خطبه بخواند یکی
دیگر گفت «لال
نمیری صلوات
فرست.» یک
مرتبه واحدی
از پشت تریبون
گفت این صلوات
از قماش همان
قرآنهاست که
به دستور
عمروعاص بر سر
نیزهها رفت،
بچههای فداییان
اسلام هر کس
صلوات فرستاد
بگیرید، بیندازید
در حوض مسجد.
ما دیدیم مردم
هفت، هشت نفر
از کلاه مخملیها
را گرفتند در
حوض انداختند.
اینها مثل
موش آب کشیده
از حوض بیرون
آمدند و رفتند
و فضا آرام شد.
واحدی وسط
صحبتهایش با
هیجان گفت:
«رزم آرا ! ما
مسلسل را میجوییم
و تفالهاش را
بیرون میریزیم،
چه کسی میگوید
مشت و درفش با
هم هماهنگی
ندارد. درفش
در استخوان
دست من فرو میرود
و با همان دستی
که درفش در آن
فرو رفته بر
مغز رئیس دولت
و شاه میکوبم.»
در مسجد شاه
که پرُ از جمعیت
بود نفس همه
در سینه حبس شده
بود. واحدی
گفت «دادن نفت
به انگلستان
هجمه به اسلام
است ما از
اسلام دفاع
خواهیم کرد. یک
مرتبه گفت:
«رزم آرا ! برو
برو والا
روانهات میکنیم.
مهلتت تمام
شده است چند
روز دیگر مهلت
میخواهی؟.»
بعدها من فهمیدم
پشت این میتینگ
جلساتی بین
جبهه ملی و آیت
ا... کاشانی با
فداییان
اسلام برگزار
شده و تصمیم
به حذف رزم
آرا گرفته شده
بود.
کلاه شاپوی
طوسی نخست وزیر
حاج علی رزم
آرا
روز
دوشنبه 14
اسفند 1329، آیت
ا... فیض از
مراجع قم دعوت
حق را لبیک
گفت. رزم آرا
برای اینکه
خودش را به
روحانیت نزدیک
کند، اعلام
کرد روز چهارشنبه
16 اسفند 1329 در
مسجد شاه
مراسم ختمی با
حضور رئیس
دولت برگزار میشود.
رسم این بود
که وقتی رئیس
دولت میآمد،
برای حفاظت او
خط سیر درست میکردند.
تمام دستفروشان
را جمع میکردند،
در ناصرخسرو
پاسبان میگذاشتند،
همه مراسم ختم
دولت هم در
مسجد شاه برگزار
میشد. ما را
هم جمع کردند
به مسجد
بردند. من
درست در راهروی
ورودی مسجد ایستاده
بودم که رزم
آرا آمد. کلاه
شاپوی طوسی و
پالتو سرمهای
تنش بود و یک
دستش هم در جیبش
بود. موقع رد
شدن به همه
نگاه میکرد،
لحظهای
چشمانش بر
چشمان من
افتاد، خیلی
چشمان تیزی
داشت، نگاهش
بعد از 60 سال
هنوز در ذهن
من مانده است.
ترور
نخست وزیر حاج
علی رزم آرا
توسط خلیل
طهماسبی از
فداییان
اسلام ( ظهر
چهارشنبه 16
اسفند 1329 )
وارد حیاط
مسجد که شد من
صدای سه گلوله
شنیدم. پس از
شنیدن صدای شلیک،
عدهای کف
زدند، گفتند
«براوو،
براوو،
براوو». عدهای
هم ا... اکبر
گفتند. پاسبانها
ریختند مردم
را متفرق
کنند، مردم
فرار کردند.
من هم هنگام
فرار کفشهایم
جا ماند. رفتم
ناصر خسرو کفش
خریدم. در
بازارچه مروی
قهوهخانه
بزرگی بود، دیزی
با نان را پنج
قران و 10 شاهی میداد.
من با یکی از
دستفروشها
شریک شدم برویم
دیزی بخوریم
به هوای اینکه
از رادیوی
قهوهخانه
خبر را گوش کنیم.
ساعت دو بعد
از ظهر رادیو
را باز کرد که
در خبرها گفت
«امروز تیمسار
رزم آرا نخست
وزیر به وسیله
شخصی به نام
عبد ا... موحد
رستگار با 3
گلوله از پای
درآمد، تا
نخست وزیر را
به بیمارستان
برسانند، جان
به جان آفرین
تسلیم کرد.»
مردم در قهوهخانه
کف زدند. شبها
گاهی میرفتم
خیابان
ارامنه کنار یک
مغازه بقالی
که رادیو
داشت، مینشستم.
آن شب هم
رفتم، ساعت 8
شب رادیو را
روشن کرد که
اخبار اعلام
کرد اسم قاتل
«خلیل طهماسبیان»
(به جای
طهماسبی) است.
از قاتل پرسیدند
چرا اسمت را
عبد ا... موحد
رستگار گفتی،
گفته بنده خدا
هستم، یکتاپرستم،
با رفتن در
بستر شهادت
رستگار شدم. همان
جا رادیو
اعلام کرد
سهام شرکت بریتیش
پترولیوم
انگلیس که
سهامدار اصلی
شرکت نفت ایران
و انگلیس بود،
10 درصد در تمام
بازارهای
سهام تنزل کرد
و همه خبرگزاریها
مخابره کردند
قشریون مذهبی
که حالا میگویند
بنیادگرایان
به خاطر ملی
شدن صنعت نفت
رزم آرا را
کشتند. صبح
پنجشنبه روزنامه
نبرد ملت که
تقریباً
سخنگوی فداییان
اسلام بود، تیتر
زد «رزم آرا به
جهنم رفت و سایر
خائنین به
دنبال او
رهسپار میشوند.»
این تیتر را
کرباسچیان،
مدیر روزنامه
زده بود.
روزنامه 2
قرآن بود، تا
ساعت ده به 2
تومان رسید؛ 3
بار هم چاپ شد.
شنبه صبح
ابراهیم کریم
آبادی، مدیر
روزنامه
اصناف عکسی
چاپ کرد که در
آن نواب صفوی
دستش را روی
سر سید حسین
امامی (هژیر
توسط حسین
امامی تروز
شده بود) و خلیل
طهماسبی
گذاشته بود و
نوشت: «این دو
مرد حق تربیت
شده این مرد
حقاند.» و
اعلامیه نواب
صفوی را با این
تیتر چاپ کرده
بود که «اعلام
ما به دشمنان
اسلام و غاصبین
حکومت اسلامی
ایران، شاه و
دولت» و زیرش
نوشته بود
«حضرت استاد
خلیل طهماسبی
معروف به عبد
ا... موحد رستگار،
طبق رای
دادگاه اسلامی
رزم آرا را به
دلیل خیانت به
کشور و اسلام
از میان
برداشت.
چنانچه دربار
در عرض یک
هفته از این
سرباز برومند
اسلام، حضرت
خلیل طهماسبی
عذرخواهی
نکرده و آزاد
ننماید،
دربار را کن فیکون
خواهیم کرد.»
من تا اینجا
ناظر قتل رزم
آرا بودم.
اختلاف
از کجا آغاز
شد؟
شاه بعد
از ترور رزم
آرا در 16 اسفند
1329 ، حسین علا از
درباریان قدیمی
را مأمور تشکیل
کابینه کرد.
نخست وزیری
علا با توافق
جبهه ملی بود
چرا که دو عضو
جبهه ملی نیز
وارد کابینه
شدند. شب عید
سال 1329 نفت به
دنبال ضربه
کاری که فداییان
اسلام به پیکر
استبداد وارد
کردند، ملی شد
(29 اسفند 1329 ). اما
در همین شب
اعضای ارشد
فداییان
اسلام به
اتهام شرکت در
قتل رزم آرا
بازداشت شدند.
مأموران شاه
در روز 6 فروزدین
1330 با توافقی که
با جبهه ملی
کرده بودند
اعضای
بازداشتی
جبهه ملی را
آزاد کردند
اما فداییان اسلام
را نگه
داشتند.
اختلاف
از همین جا
آغاز شد که
جبهه ملی فداییان
اسلام را وجهالمصالحه
توافق با شاه
قرار داد.
واحدی در همین
زمان با کاشانی
ملاقات کرد
کاشانی به او
قول داده بود
اگر آقای باقر
کاظمی نخست وزیر
شود امکان
آزادی فداییان
اسلام را
فراهم کند.
نواب صفوی اما
معتقد بود که
بین جبهه ملی
و شاه بر سر
نخست وزیری
دکتر مصدق
توافق شده است
و بر اساس همین
توافق جبهه ملی
دست استبداد
را در برخورد
با فداییان
باز گذاشته
است. فداییان
اسلام که با
از میان
برداشتن رزم
آرا قدم اصلی
را در نهضت
برداشته
بودند، حالا
قربانی توافق
با شاه شدند.
جبهه
ملی قول حکومت
اسلامی داده
بود
یک
جلسه در منزل
حاج احمد آقایی
در خیابان ایران
برگزار شد.
رهبران جبهه
ملی به آن
جلسه آمدند.
آقای دکتر
فاطمی در آن
جلسه گفته
بود: «من نیابتا
از جانب خودم
اینجا هستم و
اصالتاً از
طرف دکتر
مصدق.» سران جبهه
ملی در آن
جلسه به مرحوم
نواب صفوی
گفتند خار راه
ما برای مسئله
نفت حاج علی
رزم آرا است.
شما اگر رزم
آرا را از سر
راه بردارید
ما حکومت را
اسلامی میکنیم
و پشت قرآن
امضا میکنند
خاطرات این
جلسه را مرحوم
شهید مهدی
عراقی کامل
گفته است. این
توافق شده بود
که رزم آرا از
میان برود و
کابینه ای روی
کار آید که
نفت را ملی
کند. این
اتفاق افتاد
اما آقای دکتر
مصدق چون هنوز
معتقد به
توافق با شاه
بود، عهدی که
جبهه ملی با
نواب و فداییان
بسته بود را
کنار گذاشت. این
حرف را آقای
دکتر علی شایگان
از سران جبهه
ملی بعد از
انقلاب زد و
گفت «در ابتدای
کار ملی شدن
نفت، دکتر
مصدق معتقد
بود برای پیروزی
در راه ملی
شدن نفت باید
موافقت شاه را
هم جلب کرد».
محاکمه
اخلاقی جبهه
ملی، مصدق و
کاشانی توسط
نواب صفوی
نواب صفوی
قبل از اینکه
به زندان رود یک
مصاحبه کرد و
گفت «من جبهه
ملی، آیت ا... کاشانی
و مصدق را به
محاکمه اخلاقی
دعوت میکنم»
این مصاحبه با
آسوشیتدپرس
انجام شده است
در این مصاحبه
نواب صفوی میگوید
که بین شاه و
جبهه ملی بر
سر قربانی
کردن فداییان
اسلام توافق
شده است. آیت ا...
طالقانی میگوید
«من واسطه شدم
تا اختلاف میان
نواب و جبهه
ملی را حل کنم
پس به دیدار
نواب رفتم
نواب به من
گفت این آقایان
قول دادند اگر
شما رزم آرا
را از سر راه
بردارید ما
حکومت را
اسلامی اعلام
میکنیم اما زیر
قولشان زدند.
باشد بزنند!
اما برادران
زندانی مرا
آزاد کنند و
من هم سکوت میکنم
تا ماجرای نفت
تمام شود».
آیت ا...
طالقانی در
سخنرانی 14
اسفند 1357 (بعد از
پیروزی
انقلاب) بر سر
مزار دکتر
مصدق در احمد
آباد در برابر
طرفداران
دکتر مصدق این
حرفها را میزند.
آیت ا... طالقانی
میگوید «نزد
دکتر مصدق هم
رفتم و ایشان
گفت به آقای
نواب بگویید
صبر داشته
باشد من آخرین
کابینه این
مملکت نیستم»
اما دکتر مصدق
یک مصاحبه میکند
در سال 1330 و میگوید
فداییان
اسلام میخواهند
مرا بکشند!
چون صبح که از
منزل بیرون
آمده بودم دو
زن چادری به
سمت من آمدند!
اینجا
اختلاف بالا میگیرد
و از طرف دیگر
روزنامه های
طرفدار جبهه
ملی نواب صفوی
و فداییان
اسلام را به
انگلیسی بودن
متهم کردند.
آنها
ناجوانمردانه
نوشتند بهرام
شاهرخ از عوامل
انگلستان با
نواب صفوی دیدار
کرده و به او لیره
انگلیس داده
است. باختر
امروز تیتر
زده بود که
جلسه آینده
فداییان
اسلام در لندن
تشکیل میشود.
این گونه بود
که دیگر جایی
برای حل
اختلاف باقی
نماند.
سرانجام
خلیل طهماسبی
خلیل
طهماسبی بعد
از دستگیری در
اعترافاتش
قتل رزم آرا
را پذیرفت. ما
هم معتقد به
آزادی خلیل
طهماسبی بودیم.
در آن سالها
تلاشهای
فراوانی برای
آزادی خلیل
طهماسبی
انجام شد. فداییان
اسلام در
روزنامه نبرد
ملت یک بخشی را
چاپ میکردند
و از مردم میخواستند
این قسمت را
امضا کنند و
درخواست آزادی
قاتل رزم آرا
را داشته
باشند.
روزنامه شاهد
هم از نبرد
ملت اقتباس
کرد و همچون
بخشی را چاپ
کرد، مردم این
بخش از
روزنامه را میبریدند
و امضا میکردند.
آزادی
خلیل طهماسبی
( در آبان 1331 )
توسط
قانونگذاران
مجلس شورای ملی
ایران
نمایندگان
مجلس شورای ملی
؛ طبق قانون
اساسی مشروط ؛
«شاه تنها اختیار
سلطنت دارد و
نه حکومت»
بعد از قیام
بزرگ سی تیر 1331 و
بازگشت
دوباره مصدق
به نخست وزیری
(از 31 تیر 1331 تا
کودتای سیا و
شاه در 28 مرداد
1332 )، نمایندگان
مجلس طرحی را
با 2 ماده
واحده تصویب
کردند. ماده
واحده اول بدین
شرح بود: «چون خیانت
حاج علی رزم آرا
بر ملت ایران
ثابت گردیده
هرگاه قاتل او
استاد خلیل
طهماسبی باشد
به موجب این
قانون مورد
عفو قرار میگیرد
و آزاد میشود»
بر طبق
ماده واحده
دوم اموال احمد
قوام به دلیل
مشارکت در قتل
شهروندان در سی
تیر 1331 مصادره میشد.
در مجلس سنا
چون نیمی از
نمایندگان
سناتور منتخب
شاه بودند این
مجلس از طرح
عفو خلیل
طهماسبی در
صحن مجلس
خودداری میکرد.
مجلس نمایندگان
شورای ملی در
این زمان طرح
دیگری را
ارائه کرد مبنی
بر اینکه
چنانچه طرحی
به سنا برود و
مجلس سنا بعد
از 15 روز آن را
بررسی نکند
تصویب مجدد
مجلس شورای ملی
در حکم تصویب
مجلس سنا
خواهد بود.
اعضای
برجسته مجلس
سنا مانند تقی
زاده وقتی دیدند
با تصویب این
طرح اختیارات
مجلس سنا کم میشود
فوری ماده
واحده عفو خلیل
طهماسبی را
تصویب کردند.
اما شاه از
توضیح طرح عفو
قاتل نخست وزیرش
خودداری میکرد.
مجلس باز هم
تهدید کرد اگر
شاه که طبق
قانون اساسی
مشروطه تنها
اختیار سلطنت
دارد و نه
حکومت، از توشیح
طرحها
خودداری کند
تصویب مجدد در
مجلس در حکم
امضای شاه
خواهد بود.
شاه هم امضا
کرد و به دولت
ابلاغ کرد و
بدین ترتیب خلیل
طهماسبی در
آبان 1331 ، آزاد
شد.
بعد از
کودتای 28
مرداد 1332 ، وقتی
از دکتر مصدق
در مورد عفو
خلیل طهماسبی
بازجویی
کردند دکتر
مصدق گفت که
با این عمل
مخالف بوده
است چرا که آن
را دخالت قوه
مقننه در قوه
قضاییه و خلاف
اصل تفکیک قوا
میدانسته
است.
اعدام
خلیل طهماسبی،
نواب صفوی،
محمد واحدی،
مظفر ذوالقدر
( 27 دی 1334 )
خلیل
طهماسبی بعد
از ترور
ناموفق نخست
وزیر حسین
علاء توسط
مظفرعلی
ذوالقدر در 6
آذر 1334 ، دستگیر
و در 27 دی 1334 ، به
همراه شهید
نواب صفوی،
مظفرعلی
ذوالقدر و
محمد واحدی
اعدام شد.
منبع:
- از
مصاحبه علی
افتخاری
روزبهانی، از
گروه تاریخ و
اندیشه سایت
"خبرخون.کام" یا
" khabarkhoon.com" با
محمدمهدی عبد
خدایی.
.................. ................. ...............
حوزه
قم در عصر فداییان
هنوز
آیت الله
العظمی بروجردی
ساکن قم نشده
بود که طلبه
جوان و پرُشوری
به نام سید
مجتبی میرلوحی
(نواب صفوی) با
تشکیل گروهی
به نام فدائیان
اسلام و ترور
احمد کسروی
مورخ و
پژوهشگر
مشهور آن
روزگار به
شهرت ملی رسید.
نواب صفوی پس
از سه سال تحصیلات
حوزوی در نجف
به ایران آمد
و دهه پایانی
عمر کوتاهش را
به بازیگری
فعال و
اثرگذار در سیاست
ایران سپری
کرد. این طلبه
جوان که تنها
در حوزه نجف
درس خوانده بود
در مدت کوتاهی
به یکی از
محبوب ترین
چهره ها برای
طلبه های جوان
قم و مشهد بدل
شد و البته از
حمایت های پیدا
و پنهان دو
مرجع تقلید
بزرگ (حضرات آیات
محمد تقی
خوانساری و سید
صدرالدین صدر)
و نیز علمای
درجه دو آن
سال های قم
(همچون امام
خمینی)
برخوردار بود.
شیخ عبدالکریم
حائری یزدی
موسس حوزه جدید
قم
آیت الله
العظمی
بروجردی پس از
شیخ
عبدالکریم
حائری یزدی در
قم
از
سال 1315 که آیت
الله العظمی شیخ
عبدالکریم
حائری یزدی
مؤسس حوزه جدید
قم از دینا
رفت تا سال 1325 که آیت
الله العظمی
بروجردی به قم
آمد و میراث شیخ
عبدالکریم را
احیا کرد و
اقتدار بخشید
حوزه قم بر
خلاف پایتخت،
دوره آرام و
کم رونقی را
گذراند. ضربه
هایی که
عملکرد مخرب
رضاشاه بر
حوزه علمیه
وارده کرده
بود هنوز بر
فضای قم سنگینی
میکرد. هر
چقدر تهران و
برخی مناطق دیگر
کشور در این
سال ها دستخوش
ناآرامی و بی
ثباتی بود قم
سال های نسبتا
خاموش و کم
تحرکی را
گذراند. علاوه
بر روحانیون و
علمای محلی،
سه مرجع تقلید
کهنسال
همزمان اداره
معنوی حوزه و
شیعیان را بر
عهده گرفته
بودند. از میان
این سه تن، آیت
الله العظمی
حجت کوه کمره
ای چندان به
امور سیاسی روی
خوشی نشان نمی
داد و همت خود
را مصروف تدریس
و گسترش
نهادها و
مدارس حوزوی می
کرد. او حتی در
جنجال «اسرار
هزار ساله» هم
وارد نشد و
ترجیح داد
پاسخی به
ادعاها و
شبهات علی
اکبر حکمی
زاده (فرزند آیت
الله میرزا
مهدی پایین
شهری قمی) ندهد.
اما
دو همتای آیت
الله حجت کوه
کمره ای یعنی
حضرات آیات
عظام محمد تقی
خوانساری و سید
صدرالدین صدر
(پدر امام موسی
صدر) گاه و بیگاه
در اتفاقات
داغ سیاسی آن
سال ها وارد می
شدند. در این میان
نقش آیت الله
خوانساری
پرُرنگ تر
بود. او در
اواخر عمر و
حتی در زمان رقابت
پنهان آیت
الله کاشانی
با آیت الله
العظمی
بروجردی، از
همراهی با
کاشانی
فروگذاری نمی
کرد. ناتوانی
ها و کاستی هایی
که در نخستین
دهه پس از
فقدان شیخ
عبدالکریم
حائری یزدی در
حوزه قم بروز
پیدا کرده بود
فضا را بر
جوانان حوزه
هموار کرد تا
خودنمایی بیشتری
داشته باشند.
همین بستری شد
که گروه
پرُشور فدائیان
اسلام به رهبری
دو طلبه بسیار
جوان به نام
های نواب صفوی
و عبدالحسین
واحدی
بتوانند جایگاه
ویژه ای در
فضای عمومی
حوزه پیدا
کنند.
عصیان
در متن محافظه
کاری
در
اواخر دهه بیست
شمسی حتی مرجعیت
یکپارچه آیت
الله العظمی
بروجردی و در
حاشیه قرار
گرفتن مراجع
سه گانه شهر
قم هم سبب نشد که
از اقتدار
اجتماعی قشر
جوان حوزه
کاسته شود.
مرحوم آیت
الله العظمی
منتظری از
فضلا و روحانیون
برجسته حوزه
در آن سال ها و
در عین حال از
حامیان و
دوستداران
نواب صفوی به یاد
می آورد که
وقتی مرحوم واحدی
(مرد شماره 2
فدائیان
اسلام) می
خواست از
مدرسه فیضیه
به حمام برود
پنصد ششصد
طلبه به
دنبالش راه می
افتادند و یا
وقتی نواب در
خیابان های قم
حرکت می کرد
هزار تا هزار
و پانصد طلبه
جوان پشت سرش
حرکت می کردند
و اینگونه بود
که اوضاع درس
و بحث ها به هم
ریخته بود و دیگر
کسی اعتنایی
به آیت الله
بروجردی و حتی
امام خمینی
نداشت. (جلد یک
خاطرات مرحوم
آیت الله
منتظری، صص 139 و
141) شایعه جدّی
احتمال ترور آیت
الله العظمی
بروجردی از سوی
فدائیان
اسلام اگرچه هیچ
گاه مورد پذیرش
چهره های باقی
مانده این
گروه قرار
نگرفت اما ناقلان
معتبر و مهمی
در میان اطرافیان
مرحوم بروجردی
داشته است.
سنگ
بزرگ کنار حوض
مدرسه فیضیه
که به حجر
الانقلاب
معروف شده بود
شاهد سخنرانی
های پرُشور
نواب صفوی و
واحدی برای
طلبه ها بود و
همه این
تحرکات تند سیاسی
بهانه خوبی به
حکومت می داد
که وارد عمل
شده و محدودیت
هایی برای
حوزه ایجاد
کند. نگرانی
از دخالت دولت
بود که بزرگان
حوزه را
واداشت به برخی
از روحانیون
چراغ سبز نشان
داده و فدائیان
را برای همیشه
از قم بیرون
کرده و رهسپار
تهران کنند تا
بیت آیت الله
کاشانی به مقر
جدید فدائیان
بدل شود.
فدائیان
به تدریج هدف
ترورهای خود
را از سوژه های
دینی به سوژه
های سیاسی تغییر
دادند و بدین
ترتیب فاصله بیشتری
با اهداف آن
روز حوزه ها پیدا
کردند. آنها
طولی نکشید که
علیه آیت الله
کاشانی نیز عصیان
کردند و به
اپوزیسیون
جدّی دولت
مصدق تبدیل
شدند. اینگونه
بود که اعدام
سران آنها نیز
با واکنش جدی
بزرگان قم رو
به رو نشد. حتی
امام خمینی نیز
که از حامیان
پنهان و در عین
حال منتقد
آنها در حوزه
بود هیچ گاه
تا پایان عمر
حمایتی علنی
از آنها نکرد
تا هم حرمت ریش
سفیدان حوزه
را پاس بدارد
و هم با روش
ترور و مبارزه
مسلحانه
مخالفت کرده
باشد.
منبع:
- سایت
"تورجان.کام" یا
" tourjan.com".
.................. ................. ...............
اختلافات مرجع
اعلم آیتالله
بروجردی و نواب
صفوی از فداییان
اسلام
مرجع
اعلم آیت الله
بروجردی (آیت
الله العظمی
حاج آقا حسین
احمدی طباطبایی
بروجردی/ از 1254
تا 10 فروردین 1340 )
سیّد حسین
متولد 1292 ه.ق/ 1254
شمسی، در
بروجرد بدنیا
آمد. او فرزند
مرحوم حجت
الاسلام و
المسلمین حاج
سید علی
طباطبایی و
نسب ایشان با 32
واسطه به حضرت
امام حسن مجتبی
علیه السلام میرسد.
سید حسین پس
از 10 سال تحصیل
در اصفهان به
سفارش پدر به
حوزه علمیه
نجف رفت و سالها
از آخوند محمد
کاظم خراسانی،
سید محمد کاظم
یزدی، مرتضی
طالقانی، آقا
شریعت اصفهانی
در رشتهٔ خارج
فقه و اصول
تحصیل کرد، و
در علوم عقلی
و نقلی به
مرتبه اجنهادی
رسید و در سن سیسالگی
در نجف فقه و
اصول تدریس میکردند
چنانچه بالغ
بر دویست نفر
از فضلای حوزه
علمیه نجف در
کلاسش شرکت میکردند.
در سال 1328 به
بروجرد
بازگشت و بعد
از سی سال به
قم رفته و از
اساتید بزرگ
حوزه قم شد.
مرجعیت آیتالله
العظمی سیدحسین
طباطبایی
بروجردی در
سال 1350 ه.ق/ 1310 شمسی
شروع شد که یک
دهه با دوران
رضاشاه همراه
بود. آیتالله
بروجردی، این
دوران را یکی
از مصیبتبارترین
ایام زندگانی
خود توصیف میکند.
آیت الله
بروجردی به
مدت پانزده
سال تنها مرجع
تقلید شیعیان
جهان بود. این
مرجع عالیقدر
و خستگیناپذیر
شیعه، پس از
هفتاد سال
تلاش علمی و
فعالیت های
اجتماعی و سیاسی
صبح روز پنجشنبه
13 شوال 1380 ه.ق/ 10
فروردین 1340 شمسی
در حالی که 88
بهار از زندگی
را پشت سر
گذاشته بود،
در قم چشم از
جهان فرو بست
و پیکرش را در
حرم فاطمه
معصومه به خاک
سپردند.
اختلافات
مرجع اعلم آیتالله
بروجردی و
نواب صفوی از
فداییان
اسلام
طلبه
جوان در برابر
رییس حوزه
صادق
طباطبایی در
کتاب خاطرات سیاسی-
اجتماعی خود
نوشته است: «در یکی
از روزهای
بهار سال 1331 که
نوجوانی 9
ساله بودم،
گروهی از طلبههای
جوان و سیاسی
از تهران عازم
قم شده بودند
تا با آیتالله
بروجردی دیدار
کنند. طلبهٔ
جوانی که بعدها
فهمیدم نواب
صفوی بود
سخنان تندی ایراد
میکرد که هیچ
چیز از آن در
خاطرم نمانده
است. بعدها
خبردار شدم که
نواب و یارانش
قصد دیدار با
آیتالله
بروجردی را
داشتند که ایشان
آنها را نپذیرفته
بودند. از
پدرم شنیدم که
چند روز بعد
که اصحاب آیتالله
بروجردی، از جمله
پدرم در محضر
ایشان بودند، یکی
از بزرگان و
از مدرسین
حوزه (ظاهرا
پدر آیتالله
فاضل لنکرانی)
علت این رفتار
را از آقای
بروجردی سوال
کرده و میپرسد
چرا این افراد
را که خواهان
حکومت اسلامی
هستند، نپذیرفتید؟
ایشان در جواب
میگویند: این
آقایان میخواهند
شاه را
بردارند ولی
امثال شما را
به جای او
بگذارند. شخص
دیگری (ظاهرا
مرحوم آیتالله
کبیر) که از
علمای بزرگ و
فقهای برجسته
بوده است میپرسد،
مگر چه اشکالی
دارد؟ آیتالله
بروجردی در
جواب میگویند:
اشکال بزرگ این
امر در اینجا
است که شاه با
اسلحه توپ و
تفنگ به جان مردم
میافتد، با این
اسلحه میشود
مقابله کرد ولی
اگر شما به جای
او نشستید،
اسلحه شما ایمان
و عقاید مردم
است که به جان
مردم میاندازید.
با این اسلحه
نمیتوان به
راحتی مقابله
کرد و لذا دین
و ایمان مردم
به بازی گرفته
میشود.»
یکی
از موارد بحث
برانگیز
پرونده فکری-
سیاسی فدائیان
اسلام، موضوع
رابطه این جمعیت
با علما و
مراجع و به
خصوص آیتالله
العظمی بروجردی
است. گرچه ریشه
این اختلافات
به تفاوت مشی
سیاسی نواب
صفوی و آیتالله
بروجردی با
توجه به شرایط
آن زمان عنوان
میشود اما در
برخی موارد به
رودررویی و
درگیریهای
شدید لفظی میان
دو روحانی
منجر شده است.
مرجع
فداییان اسلام آیت
الله بروجردی
نبود
از جمله
مسایلی که
درباره نواب
صفوی طرح شده،
این است که او
خودسرانه عمل
میکرده و شور
جوانی به او
اجازه نمیداد
که اقدامات
خود را با
مراجع بزرگ در
میان بگذارد.
مدافعان نواب
در پاسخ به این
انتقاد که چرا
فدائیان
اسلام فعالیتهای
خود را با آیتالله
بروجردی در میان
نمیگذاشتند،
عنوان میکنند:
«یکی به این دلیل
بود که مرجع دینی
فدائیان، نه آیتالله
بروجردی، که سید
صدرالدین صدر
بود. بالاتر
از آن اما پای
دلیل دیگری در
میان بود؛ عدهای
عناصر مشکوک
که از یک طرف
در بیت آیتالله
بروجردی آمد و
شد داشتند و
از طرفی، بیارتباط
با دربار
نبودند، برای
آیتالله
بروجردی مدام
گزارشهای
مغرضانهای
از کیفیت و کمیت
فعالیت نواب و
فدائیان
اسلام تهیه میکردند.»
با این حال
بررسی تاریخ و
خاطرات آن دوره
نشان میدهد
اختلافات
نواب و آیتالله
بروجردی در حد
این بدبینیهای
سطحی نبوده
است. نواب صفوی
پیرو این نگاه
بوده که:
«مراجع مقدس
روحانیت
چنانچه در
امور اصلاحی
مربوطه و
انجام وظایف
مقدس روحانیت
نیاز به قوه
مجریه
داشتند،
حکومت صالح
اسلامی بایستی
آماده اجرای
دستورات
مشروعشان
باشد.» به واقع
راه اجرای شریعت
از مشروعیت
نظامی میگذرد
که قائل به آن
و عامل به آن
باشد و عنداللزوم
عامل آن. اما آیتالله
العظمی بروجردی
تقویت دین را
در تنزه آن از
سیاست میجست
و به جای
تصاحب قدرت
برای اجرای شریعت،
به تمکین قدرت
از اصول شرعی
باورمند بود.
آیتالله
بروجردی در جایی
به شاه میگوید:
«به اسلام
تشبه داشته
باشید.» و
مجموعهای از
دستورالعملها
برای اجرای
اصول شرعی
روانه هیات
حاکمه میکند،
از اجباری
کردن تدریس
تعلیمات دینی
در مدارس تا
برخورد با بهاییان.
حتی وقتی حوزویان
قم شکوه از
تحرک تودهایها
میکردند،
بروجردی در
کلاس درسش
گفت: «رییس
دولت- مصدق- با
این گرفتاریهای
زیادی که
داشت، شخصا با
من تلفنی تماس
گرفت. ایشان
تمام تقاضاهای
مرا انجام
داده است. من
از ایشان هیچ
شکایتی ندارم.
رییس دولت برای
مملکت خدمت میکند،
طلاب در پی درسشان
باشند و قضیه
را دنبال
نکنند.»
افکار
آیتالله
بروجردی و
انتقادات
نواب صفوی
کنارهجویی
آیتالله
بروجردی از سیاست
تا حدّی بود
که درباره
جنبش ملی شدن
صنعت نفت گفت
که: «من در قضایایی
که وارد نباشم
و آغاز و پایان
آن را ندانم و
نتوانم پیش بینی
کنم، وارد نمیشوم...
البته روحانیت
به هیچ وجه
نباید با این
حرکت مخالفت
کند... لذا به
آقای بهبهانی
(سید محمد
طباطبایی، از
نزدیکان به
دربار) و علمای
تهران نوشتم
که مخالفت
نکنند.»
اختلافات
نواب با
بروجردی هم از
کنارهگیری این
مرجع تقلید از
سیاست بر میخاست.
آیتالله سیدمحمد
باقر سلطانی
طباطبایی این
سخن را از آیتالله
بروجردی نقل
کرده است: «گاهی
تشری به دربار
میزنیم. اما
میدانیم که
مردم آمادگی
ندارند و اگر
تهدید و فشار
پیش بیاید
شانه خالی
خواهند کرد. اینگونه
نیست که تا پای
جان بایستند.»
آیتالله
آخوند محمد
کاظم خراسانی
استاد آیتالله
بروجردی
فرجام غمانگیز
مشروطه نیز
تاثیر بسیاری
بر فکر و ارزیابی
روحانیونی
همچون آیتالله
بروجردی
داشته است. آیتالله
بروجردی که به
گفته خودش در
واقعه مشروطه
از نزدیکان
استادش آیتالله
آخوند خراسانی
بود، به خوبی
به یاد داشت
که «پس از رخنه
ایادی بیگانه
در امر مشروطه
و شهادت شیخ
فصل الله نوری،
مرحوم آخوند
چگونه از
اقدامات خود
پشیمان شده
بود»، لذا از
دخالت در امور
سیاسی که به
گفته خودش سر نخ
آن در دست
اجانب بود سخت
هراس داشت. آیتالله
بروجردی
عنوان کرده
است: «از آن
موقع که دیدم
مرحوم استاد
آخوند و مرحوم
نایینی که آن
همه زحمت در
تاسیس و تداوم
کار مشروطه
متحمل شده
بودند پس از شهادت
حاج شیخ فضلالله
و حوادث دیگر
ملول و افسرده
شدهاند،
حالت وسواسی
برای من پیدا
شده است که تا یک
واقعه سیاسی پیش
میآید از
اقدام فوری حتیالامکان
پرهیز میکنم
مبادا کاری به
زیان مسلمین
انجام گیرد. خیلیها
به این وسواس
و اضطراب من
در امر سیاست
ایراد میگیرند
ولی من هم نمیتوانم
جز این رفتاری
داشته باشم.»
طبیعی
بود وقتی آیتالله
بروجردی در
اصل پذیرش
مبارزه سیاسی
در آن شرایط
حرف داشت، نمیتوانست
با ایده «حکومت
اسلامی» فدائیان
اسلام با چند
طلبه جوان
همراهی کند.
بر خلاف آیتالله
بروجردی که
اعتقاد
داشتند در
مقطع کنونی
حرکتهای
انقلابی و پرُ
شور نتیجهای
نخواهد داشت،
نواب صفوی و یارانش
معتقد بودند
که برای تحقق
اهداف خود مبنی
بر تشکیل
حکومت اسلامی
و اجرای احکام
شرع مقدس میباید
دست به اقدام
انقلابی و
مسلحانه زد. این
اختلاف در
مبانی عقیدتی
زمینهساز
اختلاف در
ارتباطات سیاسی
و عملی بین
نواب صفوی،
رهبر جمعیت
فدائیان
اسلام و آیتالله
بروجردی به
عنوان مرجع
اعلم آن روز
شد.
فداییان
اسلام؛ طلابی
عصبانی
اولین
تحرکات فدائیان
اسلام (قصد
مقابله با
برگزاری تشییع
جنازه رضاشاه)
از سوی آیتالله
بروجردی به
عنوان اخلال
در نظم حوزه
تلقی شد. این
امر بایکوت و
حتی سرکوب
طلاب طرفدار
نواب صفوی را
به دنبال
داشت. آیتالله
بروجردی بیش
از هر چیز به
احیای حوزه
علمیه تخریب
شده قم میاندیشید
و این نوع
تحرکات را
باعث سرکوب
مجدد روحانیت
و از دست رفتن
اولین امکانها
برای بازسازی
مبناییترین
تشکیلات هدایت
عمومی شیعیان
کشور میدانست.
بروجردی در یکی
از جلسات درس
خود از فدائیان
اسلام به
عنوان طلاب و
سادات عصبانی یاد
کرده بود که
باید موعظه
شوند و از
فدائیان
اسلام خواسته
بود که روش
خود را دنبال
نکنند و چنین
استدلال میکرد
که ما تحولات
زیادی را در
عمرمان دیدهایم.
در جریان
مشروطیت و... دیدیم
که کارها
چگونه شروع و
به کجا ختم شد.
ماجرای
بازگرداندن
جنازه رضاشاه
به ایران ( اردیبهشت
1329 )
در ماجرای
بازگرداندن
جنازه رضاشاه
به ایران و
دفن آن در سال 1329
در شهر ری
اسناد نشان میدهند
که بروجردی و
دیگر مجتهدین
قم، واکنشی در
برابر آوردن
جنازه رضاشاه
به ایران و
دفن او در ری
نداشتهاند.
محمدمهدی
عبدخدایی از
اعضای فدائیان
اسلام میگوید
که پاسخ دفتر
بروجردی به
نامه فدائیان
اسلام در اینباره
این بوده که:
«حضرت آیتالله
از چنین کارهایی
خوششان نمیآید.»
پیش از این رویداد،
همپیمانان
نواب صفوی و
کسانی چون سیّد
عبدالحسین
واحدی (نفر
دوم فدائیان)
و شیخ فضلالله
محلاتی، با
پشتیبانی سیدهاشم
حسینی، مدرسه
فیضیه و صحن
حرم قم را
کانون سخنرانیهای
روزانه و پخش
اعلامیه کرده
و این کارها
بارها خشم
بروجردی و
مدرسین حوزه
را برانگیخته
بود.
محمد
واعظ زاده
خراسانی که از
روحانیون
برجسته مشهد و
قم در آن سالها
بوده، از
بروجردی نقل میکند
که در یکی از
کلاسهایش،
درباره فدائیان
اسلام گفته
است که: «اینان
با این موقعیت
و وضع مرجعیت
من مخالفند.
کسانی که از این
گروه حمایت میکنند
انسان در
عدالت و انسانیت
آنها شک میکند.»
سرانجام
آیتالله
بروجردی در سر
درس، آنها را
«طلاب علوم دینی
مردود» اعلام
کرد که «به وظایف
روحانی خود
آشنا نیستند.» بروجردی
از جمله در
کلاس درس گفته
بود که: «اینها
که چنین میکنند،
با حوزه
مخالفند، با
من مخالفند. میخواهند
کاری کنند که
در حوزه بسته
شود تا نتوانیم
به کلاس و
درسمان
بپردازیم.»
نواب در پاسخ
به او پیغام
داده بود که «غیرت
را از مرحوم
قمی یاد بگیر.»
درگیری
لفظی میان آیتالله
بروجردی و
نواب صفوی
اختلافات
میان نواب و آیتالله
بروجردی بالا
میگیرد. آیتالله
سیدمحمدباقر
سلطانی
طباطبایی نقل
میکند که: «یک
شب ماه مبارک
رمضان، از سر
شب تا صبح، با
مرحوم نواب
صفوی صبحت
کردم و آنچه
را آیتالله
العظمی بروجردی
نمیپسندیدند،
به ایشان تذکر
دادم. به ایشان
گفتم: بعضی از
کارهای شما،
باعث انزجار
از شما میشود،
لذا آیتالله
بروجردی از
شما رنجیدهاند.
به صلاح شما نیست
که با آیتالله
بروجردی
مخالفت کنید.
این، مثل این
میماند که در
داخل کشتی، با
ناخدای کشتی
در بیفتید.
فدائیان
اسلام، در برخی
از کارها
دخالت میکردند
و بعضی اقدامهایی
را انجام میدادند
که به نظر آیتالله
العظمی
بروجردی،
مصلحت کرده
بودند برای
کمک مالی.
البته معلوم
نبود، همه این
نامهها واقعیت
داشته باشد،
ولی چنین چیزهایی
بود. از فدائیان
اسلام، پیش آیتالله
بروجردی، شکایت
زیادی میشد.
مثلا برای کسی
نوشته بودند
که: شما باید
فلان مقدار
پول بدهید و
به قیام کمک
کنید والا سر
و کارت با اینها
(منظور خنجر یا
اسلحهای بود
که شکلش را کشیده
بودند) خواهد
بود. افراد میترسیدند
و به آیتالله
بروجردی
اعتراض میکردند.
آیتالله
بروجردی، اما
میگفت «آخر
دعوت به اسلام
و مبارزه برای
اسلام که بدین
صورت نیست. با
تهدید و غصب
اموال مردم که
نمیشود
مبارزه کرد.»
پاسخ نواب به
این انتقادات
این بود که «ما
به قصد قرض میگیریم.
آنچه میگیریم،
برای تشکیل
حکومت علوی
است. هدف ما،
مقدس و مقدم
بر اینهاست.
هنگامی که
حکومت علوی را
تشکیل دادیم،
قرض مردم را میپردازیم.
پیغمبر (ص) هم،
در هنگامی که
ضعیف بود چنین
میکرد.
چنانچه در جریان
ایل قریش، چنین
کرد. پیامبر (ص)
این عمل را جایز
میشمرد.»
فعالیت
فدائیان
اسلام در قم
با فراز و
فرودهایی
همراه بود؛
اختلاف بین
منتسبین به بیت
آیتالله
بروجردی و
اعضا فدائیان
اسلام منجر به
درگیری آنها
شد و این
مسأله حتی به
قطع شهریه
فدائیان
اسلام و ضرب و
شتم آنان
انجامید. سید
مرتضی مبرقعی
که از نزدیکان
بروجردی بوده
در اینباره میگوید
که: «در زمان
زعامت آیتالله
بروجردی،
طرفداران
نواب در قم خیلی
شلوغ کردند.
در مدرسه فیضیه
به ایراد
سخنرانی
پرداختند. در
این سخنرانیها
چه بسا از
مرجعیت و
زعامت آن روز
حوزه انتـقاد
میشد و این
امر موجب تضعیف
نهاد مرجعیت میگردید.
آیتالله
بروجردی با
آنان مدارا
کرد امّا سودی
نبخشید. این امر
باعث شد که
برخی از
افراد، مانند
شیخ علی لرُ
که خیلی قلدر
بود، به جان
طرفداران
نواب بیافتند
و آنان را از فیضیه
بیرون کنند و
نگذارند به ایراد
سخنرانی
بپردازند.»
در
خاطرات آیتالله
حسینعلی
منتظری هم
اوضاع آن دوره
حوزه علمیه قم
به تصویر کشیده
شده است: «اینان
(فدائیان
اسلام) پیاده
کردن هدفشان
را خیلی با
تندی شروع
کردند، جوری
که تقریبا همه
حوزه به هم ریخت،
یادم هست جوری
شده بود که
آقای واحدی میخواست از
مدرسه فیضیه
برود حمام،
پانصد ششصد
طلبه دنبالش
راه میافتادند
اصلا درس و
بحث همه به هم
خورده بود، حرفها
و شعارها حق
بود و نوع
طلبههای
جوان از روی
احساسات به ایشان
ایمان آورده
بودند، مرحوم
آیتالله
بروجردی هم
آدمی نبود که
مسائل را
نفهمد، بعضیها
ممکن است اصلا
مسائل را درک
نکنند، ولی ایشان
مسائل را درک
میکردند،
میدانستند
اینها حق است
اما روشی که این
آقایان در
حوزه داشتند
برای بزرگان
حوزه مورد
پسند نبود،
مثلا به آقای
بروجردی
اهانت میکردند،
به علما اهانت
میکردند، یک
جوری که عقلای
قوم را عصبانی
کرده بود، میشد با این
تندی هم
برخورد نکرد،
مثلا عدهای
جمع بشوند
بروند بعضی
مسائل را از
آقای بروجردی
بخواهند؛ اینها
مستقیما
مسائل را با
طلبههای
جوان و با
مردم در میان
میگذاشتند
به گونهای که
حوزه را قبضه
کرده بودند،
بچه طلبهها
نوعا چون
احساساتی
بودند دور اینها
جمع بودند، من
یادم هست که
مرحوم مطهری
خودش برای من
نقل کرد و گفت:
من بیش از یک
ساعت رفتم با
آقای نواب
دنبال
رودخانه راه
رفتیم و صحبت
کردیم، گفتم
درست است که
شما حرفهای
حقی دارید اما
بالاخره آقای
بروجردی الان
رییس مذهب
است، رییس
حوزه است، باید
قداست ایشان
را حفظ کرد و
در پرتو ریاست
ایشان کار کرد
نه اینکه بیاییم
همه اینها را
با این تندیها
بشکنیم و به
آنان اهانت کنیم،
با این شکل نتیجهای
نمیگیریم، این
را آقای مطهری
برای من نقل
کرد، و صحبتهای
مرحوم مطهری
برای این بود
که آقای نواب
صفوی را از آن
حالت تندی یک
قدری بیرون بیاورد.»
آیتالله
منتظری میافزاید:
«در خانه ایشان
ما پنج ـ شش
نفر هم بیشتر
نبودیم، تازه
پیش ایشان
«زکات» شروع
کرده بودیم،
آقای مطهری هم
بود، صحبت
فدائیان
اسلام شد، ایشان
گفتند آخر این
چه برنامهای
است که اینها
دارند، چهار
تا بچه حوزه
را به هم ریختهاند،
به همه اهانت
میکنند،
باید شهربانی
دخالت کند،
کنترل کند،
آخه این تندیها
یعنی چه! حتی ایشان
هم نظرشان در
آن شرایط این
گونه بود؛ آن
وقت کسانی مثل
مرحوم ربانی شیرازی،
آشیخ علی لرُ
و آقای حاج شیخ
اسماعیل ملایری
مبعوث شدند که
به این غائله
خاتمه بدهند و
بالاخره به این
جریان در حوزه
علمیه قم
خاتمه دادند،
البته ما ته
دلمان از حرکت
فدائیان اسلام
برای مبارزه
با رژیم
شاهنشاهی و پیاده
شدن دستورات
اسلام خوشحال
بودیم و حرفهای
آنها را حرفهای
حقی میدانستیم،
منتها شیوههای
آنها در حوزه
شیوههای تندی
بود.» در مورد
قطع شهریه برخی
از طلبههای
فدائیان
اسلام هم روایات
مختلفی شده
است. به گفته آیتالله
سیدحسین
بدلا، برخی از
طلبههای
فدائیان
اسلام، مانند
سایر طلاب،
شهریه میگرفتند،
ولی برخی دیگر
را آیتالله
بروجردی به
صورت خصوصی
شهریه میدادند.
بدلا در
خاطرات خود
گفته که: «از
جانب آقای
بروجردی شهریهای
مقرر شده بود
و خود من هم
واسطه پرداخت
آن بودم. این
پول تا زمان حیات
ایشان ادامه
داشت. پس از
شهادت واحدیها
نیز این پول
داده میشد؛
برخی کمکهای
ایشان، عنوان
شهریه نداشت و
بیشتر از حدّ
شهریه بود که
گاهی اوقات،
خود من واسطه
بودم که آن را
به مرحوم نواب
تحویل بدهم. میآمدم
تهران و چون
مرحوم نواب
مخفی بودند،
با زحمت ایشان
را میجستم و
پول را تحویل
میدادم در یکی
از آن موارد
آقای عبدخدایی
هم شاهد
بودند... ولی نمیدانم
چرا بعضیها
نمیخواهند این
حقیقت گفته
شود؟»
نقش
آیتالله
کاشانی در
اختلافات
نواب و بروجردی
اما در یک
روایت دیگر از
دلایل این
اختلافات پای
آیتالله
کاشانی،
روحانی بلند
پایه دیگر آن
زمان به میان
کشیده شده
است. آنجا که آیتالله
فاضل لنکرانی
به تعریف
خاطرات خود از
آن دوران
پرداخته و
عنوان کرده
است: «بیت آیتالله
کاشانی نسبت
به آیتالله
بروجردی، نظر
مخالف داشت.
فدائیان
اسلام، با اینکه
افراد مؤمنی
بودند و دارای
هدفی مقدس، ولی
تحت تأثیر بیت
آیتالله
کاشانی قرار
گرفته بودند.
به خاطر تحریکاتی
که از ناحیه
تشکیلات آیتالله
کاشانی میشد،
اینان در
برابر آیتالله
بروجردی و
حوزه، خیلی بد
عمل میکردند،
به طوری که
قضاوت عمومی
این بود که: اینان،
مخالف حوزه و
آیتالله
بروجردی
هستند. طبعاً
در ذهن آیتالله
بروجردی،
مطلب همین بود
که اینان با
حوزه و مرجعیت
مخالفند. این
امر، باعث
مسائل جزیی دیگر
شده بود.» محمد
واعظ زاده
خراسانی هم در
این راستا،
تحلیلی ارایه
و پایانی
ناخوشایند را
برای فدائیان
اسلام ترسیم
کرده است: «قدری
سادهاندیشی
داشتند و تحت
تاثیر افراد
صاحب نفوذ که
میخواستند
از آب گلآلود
ماهی بگیرند،
قرار میگرفتند.
در هر حال،
آنان فعالیتهای
خود را ادامه
دادند تا پس
از سقوط دولت
دکتر مصدق همه
را گرفتند و
اعدام کردند و
حرکت موثری از
طرف حوزه در
نجات ایشان مشاهده
نشد و اگر
بود، بیاثر
ماند.»
سرانجام
کار نواب، حکم
تیرباران بود.
علیرغم همه
اختلافات و
انتقاداتی که
بروجردی به
فدائیان
اسلام و شخص
نواب داشت
تلاش خود را
برای جلوگیری
از این اتفاق
به کار برد. به
روایت میردامادی:
«وقتی نواب را
دستگیر کردند
امام پیش آیتالله
بروجردی
رفتند و از ایشان
درخواست کرد
که برای آزادی
فرزندان پیامبر
دستوری صادر
کنند ولی برخی
از عوامل
مرموز رژیم به
ایشان تلفن
کرده بودند که
نواب اعدام نمیشود
و به همین
خاطر ایشان در
این زمینه
حرکتی انجام
ندادند.» اما آیتالله
منتظری روایتی
دیگر ارایه میکند:
«وقتی سران
فدائیان
اسلام دستگیر
شدند و قضیه
اعدام آنها
مطرح شد از
قراری که
گفتند آقای
بروجردی برای
آزادی آنها
اقدام کرد و
حاجی احمد را
همراه با نامهای
برای ملاقات
با شاه
فرستاد، ولی
آن وقت گفته
بودند که شاه
رفته است آبعلی
یا جای دیگر و
ایشان را معطل
کرده بودند تا
وقتی که فدائیان
را اعدام کرده
بودند بعد
نامه آقای
بروجردی را
قبول کرده
بودند.»
اما
آنگونه که آیتالله
سیدحسین
بُدلا در
خاطرات خود
گفته است: «آیتالله
بروجردی، پس
از شنیدن خبر
شهادت این آقایان،
بسیار متأثر
شدند. به طوری
که ملاقاتی را
که ما روزانه
با ایشان، به
خاطر کارمان
داشتیم، آن
روز تعطیل
کردند و
فرمودند: از
ناراحتی حال هیچ
کاری را
ندارم.»
منابع و
مأخذ نویسنده
اعظم ویسمه :
1-
صادق طباطبایی- خاطرات
سیاسی،
اجتماعی (1) - نشر
عروج (وابسته
به موسسه نشر
و تنظیم آثار
امام) - تهران - 1387-
صفحه 27 .
2-
خاطرات آیتالله
فاضل لنکرانی،
سایت حوزه.
3-
خاطرات آیتالله
سید حسین
بُدلا.
4-
تفاوت مشی آیتالله
بروجردی و
نواب صفوی؛ سایت
تبیان.
5-
خاطرات محمد
مهدی عبدخدایی؛
مرکز اسناد
انقلاب اسلام.
6-
خبرگزاری
آفتاب،
مصاحبه با آیتالله
سیدمحمد میردامادی،
28 دی 1384 .
7-
فصلنامه تاریخ
معاصر ایران؛
شماره 26؛
موسسه
مطالعات تاریخ
معاصر ایران.
8-
مصاحبه مجله
حوزه با آیتالله
سید مرتضی
مبرقعی؛ چشم و
چراغ روحانیت.
9-
خاطرات آیتالله
حسینعلی
منتظری.
10- مجله
شهروند امروز.
شماره 34.
پرونده نواب
صفوی.
11-
ناگفتهها،
خاطرات شهید
حاج مهدی عراقی.
دیدگاه
آیت الله
بروجردی و آیت
الله کاشانی (
از 1260 تا 23 اسفند 1340
) نسبت به فداییان
اسلام
آیت الله
العظمی محمد
فاضل لنکرانی
:
بنده در این
مورد از ذکر
جزییات
معذورم، ولی
به طور کلی
مطالبی را عرض
می کنم: بیت و
تشکیلات
مرحوم آیت
الله کاشانی
(با آن قداستی
که ما برای
شخص ایشان
قائل هستیم)
با مرحوم
بروجردی شدیداً
مخالف بودند و
حتی علیه آیت
الله بروجردی
(از 1254 تا 10 فروردین
1340 ) کار میکردند،
در حالیکه هیچ
مجوز شرعی
نداشتند. باید
گفت: خود آیت
الله کاشانی، یا
در جریان
نبودند و یا این
که چه بسا ذهن
ایشان را هم
تا حدودی
منحرف کرده
بودند. اما در
مقابل مرحوم آیت
الله بروجردی
خدمت زیادی به
آیت الله
کاشانی
کردند، از
جمله دو خدمت
بزرگ، یکی این
که پس از شکست
دکتر مصدق و آیت
الله کاشانی،
دستگاه تصمیم
به محاکمه و
اعدام آیت الله
کاشانی داشت.
این چیزی بود
که آن روزها،
قراین به خوبی
نشان میداد.
تنها کسی که
از موضع قدرت،
به مخالفت
برخاست، آیت
الله بروجردی
بود. حتی برخی
از افراد،
مخالفتهای آیت
الله کاشانی
را به آیت
الله بروجردی
گوشزد کردند؛
اما ایشان در
پاسخ فرمودند:
"من همه اینها
را میدانم ولی
اجازه نمی دهم
مجتهد کشی باب
شود." آن قدر
پافشاری
نمودند تا جلوی
این مسأله را
گرفتند. دوم اینکه
مرحوم آیت
الله کاشانی،
در این اواخر
زندگی بسیار
تلخی داشت. حتی
برای امرار
معاش، هم در
مضیقه بود. ولی
مرحوم آیت
الله بروجردی
به ایشان کمک
های مادی در
خور توجهی میکرد.
این قضیه را
من از مرحوم آیت
الله کاشانی
بالواسطه شنیده
ام که فرمود:
"مبلغ 12 هزار
تومان بدهکار
شده بودم و
متحیر بودم که
چگونه آن را
بپردازم. در این
فکر بودم که
در منزل را
زدند. در را که
باز کردم دیدم
شخصی از طرف آیت
الله بروجردی
پاکتی برایم
آورده است.
پاکت را
گرفتم. وقتی
پاکت را باز
کردم، دوازده
هزار تومان
پول (آن وقتها 12
هزار تومان،
پول بسیاری
بود) داخل
پاکت است. در
هر صورت، آیت
الله بروجردی
نسبت به آیت
الله کاشانی
عنایت داشت،
گرچه بیت آیت
الله کاشانی
برخورد خوبی
با آیت الله
بروجردی نداشت.
اما
درباره فداییان
اسلام به
صورت
کلی مطلبی را
عرض می کنم:
همان طور که
گفتم بیت آیت
الله کاشانی
نسبت به آیت
الله بروجردی
نظر مخالف
داشت. فداییان
اسلام با این
که افراد مؤمنی
بودند و دارای
هدفی مقدس، ولی
تحت تأثیر بیت
آیت الله
کاشانی قرار
گرفته بودند.
به خاطر تحریکاتی
که از ناحیه
تشکیلات آیت
الله کاشانی میشد،
اینان(فداییان
اسلام) در
برابر آیت
الله بروجردی
و حوزه، خیلی
بد عمل میکردند.
به طوریکه
قضاوت عمومی این
بود که: اینان
مخالف حوزه و
آیت الله
بروجردی
هستند. طبعاً
در ذهن آیت
الله بروجردی،
همین مطلب بود
که اینان با
حوزه و مرجعیت
مخالفند. این
امر باعث
مسائل جزیی دیگر
شده بود. در هر
صورت به نظر
من که شاهد جریانات
بودم این فدائیان
اسلام بودند
که با درست
عمل نکردن،
خود را مخالف
آیت الله
بروجردی
وانمود کردند.
طبیعی است که
چنین عملی،
عکس العملهایی
را هم به دنبال
خواهد داشت.
آیت الله
محمدعلی گرامی:
معروف
بود که نواب
در ارتباط با
صدور فتوای
کشتن مخالفان
با آقای آقا سید
محمد تقی
خوانساری
ارتباط داشت
ولی این معلوم
نیست. در حوزه
؛ حامیان
مرحوم نواب
شلوغ کاری میکردند.
آنها در مدرسه
ی فیضیه روی
سنگی که بین
کتابخانه و
حوض بود و به
حجر الانقلاب
معروف شده بود،
می ایستادند و
صحبت و سخنرانی
میکردند.
(طلاب موقع
وضو لباسهایشان
را روی آن سنگ
قرار میدادند
و اکنون نمیدانم
آن سنگ آنجا
هست یا نه.) آقای
بروجردی با این
کارها مخالف
بود و احساس میکرد
که آنها میخواهند
شلوغ کنند. او
معتقد بود این
گونه کارها باید
با سیاست و
متانت مرجع حل
شود، نه این
که طلبه راه بیفتد
و شلوغ کاری
کند. آقای
بروجردی کسی
را به سراغ
آقایان صدر و
سید محمد تقی
خوانساری و
آقای حجت
فرستاد. چون
معروف بود که
این دو نفر
کارهای نواب
را تایید می
کنند، از آنها
پرسید که آیا
شما کارهای
نواب را تایید
میکنید؟ آن دو
به آقای
بروجردی پیام
دادند که ما
هرگز بدون نظر
شما به هیچ
وجه کاری نمیکنیم.
این قضیه را
آقای محسنی
ملایری که
خودش در جریان
بود، برایم
نقل کرده است،
اما در تهران
آقای کاشانی
به نواب توجه
داشت و نسبت
به او با عاطفه
و محبت بود،
در عکسها هم
ارتباط نواب
با او مشهور
است.
آیت الله
احمد صابری
همدانی:
جمعیت
فدائیان
اسلام در قم
فعالیتهای زیاد
و خوبی داشتند
و مرحوم نواب
و هم رزمش
واحدی برای
سخنرانی به قم
می آمدند.
موقعی که واحدی
برای طلاب و
فضلا و سایر
اقشار سخنرانی
می کرد، عموم
مستمعین و
حضار سرتاپا هیجان
و شور می شدند.
این جمعیت
تنها در زمینه
های سیاسی
فعالیت نمی
کردند، بلکه
وظیفه ی خود میدیدند
که علیه
مخالفان دین و
مذهب مثل فرقه
ی ضاله بهاییت
تبلیغ کرده و
در این خصوص
روشنگری نمایند؛
اما درباره پایان
کار این گروه
و جمعیت مظلوم
و فدایی اسلام
بشنوید كه
بالاخره رژیم
در صدد بر آمد
از پایگاه دین
و مرجعیت با این
ها برخورد و
مقابله کند.
بعضی از
خناسان و
اطرافیان
نادان و
ناآگاه مرحوم
آیت الله
بروجردی
گزارش نادرست
و غیرواقعی از
فعالیت فدائیان
اسلام به آن
مرحوم دادند و
چنین وانمود
کردند که این
ها در صدد
برهم زدن نظم
و تشکیلات
حوزه ی علمیه
هستند و من به
خوبی یادم هست
که ایشان یک
روز سر درس،
در حالی که شدیداً
عصبانی می
نمود، فرمود
که اینها میخواهند
حوزه را به هم
بزنند و این چیزی
بود که واقعیت
نداشت، ولی
همان اطرافیان
و حواشی
ناجور- که من
دعا میکنم خدا
عاقبت همه ی
ما را ختم به خیر
کند و از شر این
نوع حواشی
محفوظ بدارد-
به گوش آن
مرحوم خوانده
بودند که این
ها چنین اهدافی
را در سر می
پرورانند
والّا خود
مرحوم آیت
الله بروجردی
را نمی توان
مقصر قلمداد
کرد، چون آن
بزرگوار به
منزله ی مغز
در یک پیکر و
جسم بود که بر
اساس اطلاعات
داده شده از سوی
چشم و گوش سایر
حواس، تصمیم گیری
میکند و طبعاً
تصمیم درست
منوط و مشروط
به اطلاعات و
گزارشهای صحیح
و واقعی است،
اما اگر گوش
درست نشنود و یا
چشم یکی را دو
تا ببیند و
قوه ی ذائقه،
شیرین را تلخ
جلوه دهد، دیگر
نباید واکنش
صحیح و به جایی
را از مغز و
مرکز کنترل
قوا توقع
داشت.
یک
شب بین نماز
مغرب و عشا،
عده ای با چوب
و چماق که
سردسته اشخاص
به نام شیخ علی
طاهری (شیخ علی
لرُ) و شیخ
اسماعیل ملایری
بودند به اعضای
جمعیت فدائیان
اسلام در قم
حمله ور شدند
و با پدید
آوردن صحنه هایی،
جمعی از این
عزیزان را
مجبور کردند
برای در امان
ماندن از هجوم
و حمله ی چماق
به دستان، به
حجره های
مدرسه
دارالشفاء
پناهنده شوند.
گفتنی است که
شخصی به نام شیخ
علی طاهری
الشتری که در
سرکوب و آواره
کردن فدائیان
اسلام در قم
نقش محوری و
اساسی داشت، همان
کسی است که
ابتدا با
مرحوم شهید
نواب صفوی
دوستی نزدیکی
داشته و به
خاطر این که
در میان عشایر
صاحب نفوذ
بود، به مرحوم
نواب قول
مساعدت و یاری
و اعزام نیرو
برای پیشبرد
اهداف و
برنامه هایش
داده بود، ولی
او نه تنها به
قولش عمل
نکرد، بلکه در
جهت سرکوب ایشان
و هم رزمانش نیز
اقدام نمود.
به هر تقدیر
بعد از این
واقعه، اعضای
جمعیت فدائیان
اسلام از جمله
مرحوم نواب
صفوی و مرحوم
واحدی دستگیر
شده و در
آستانه ی
محاکمه و
اعدام قرار
گرفتند که
اعضای
خانواده ی این
عزیزان و از
جمله خواهرها
و مادرهایشان
برای استمداد
از مرحوم آیت
الله بروجردی
در جهت آزادی
برادران و
فرزندانشان
به قم آمدند،
ولی آن مرحوم
اقدامی در این
زمینه نکرد؛
همانطور که
علما و بزرگان
دیگر کاری
نتوانستند
انجام بدهند و
در نتیجه، حکم
اعدام این
فرزندان
فداکار و فدایی
اسلام و ملت
صادر و اجرا
گردید.
در خصوص
عملکرد حواشی
و اطرافیان
مرحوم آیت
الله بروجردی،
بی مناسبت نیست
که در این جا
به خاطره ی دیگری
اشاره کنم و
آن این که
متعاقب قضیه ی
فدائیان
اسلام، در
حدود هفتاد تن
از فضلا و
اساتید
برجسته ی حوزه
ی علمیه ی قم
که مرحوم شهید
بهشتی و مرحوم
ربانی شیرازی
و جناب آقای
مشکینی هم در
میانشان
بودند و به
نوعی هدایت و
رهبری این جمع
را به عهده
داشتند، با
ترتیب دادن
جلساتی در صدد
اصلاحاتی در
حوزه ی علمیه
قم در زمینه
های درسی و
تبلیغی
برآمدند و با
دعوت از طلاب
جوان و خوش
فکر و مستعد،
تلاش کردند که
به این اهداف
اصلاح طلبانه
جامه ی عمل
بپوشانند. در
اولین جلسه که
در باجک و
منزل مرحوم
آقای ربانی شیرازی
برگزار گردید
و بنده هم
حضور داشتم به
دوستان گفتم
شما در کارتان
موفق نمیشوید
و این برنامه
به سرانجام
خوب و مطلوبی
که مورد نظر
شماست نمی رسد
گفتند: چرا
شما چنین
برداشتی دارید
؟ عرض کردم
چون شما تنها
جوانان را به
این جلسه فرا
خوانده اید و
این موجب
ناراحتی پیرمردها
و پیش کسوت های
حوزه میشود و
فردا یکی از این
ها خدمت مرحوم
آیت الله
بروجردی میرود
و محاسن مبارک
را حرکتی میدهد
و پنبه شما را
میزند و میگوید
اینها میخواهند
حوزه را از بین
ببرند و ریشه ی
ما را بکنند
که اتفاقا همین
طور هم شد و
کار این عزیزان
به نتیجه نرسید
و تلاش های
بعدی افرادی
مثل شهید بهشتی
نیز که خدمت
مرحوم آیت
الله برجردی
رفتند به خاطر
همان ذهنیت
منفی که به
وجود آورده
بودند بی حاصل
ماند.
آیت الله
محمد باقر
سلطانی
طباطبایی می
گوید:
موضوعی
که به نظر من
مسأله بغرنجی
است و شاید
برای برخی
چندان روشن
نباشد موضع آیت
الله بروجردی
در برابر فدائیان
اسلام است. یعنی
: چگونه با
بودن ایشان یک
عده از سادات،
که به حمایت دین
قیام کرده
بودند دستگیر
و کشته شدند ؟
آیا تمکن آن
را نداشت که
جلوی کشته شدن
آنان را بگیرد
؟ آیا در این
رابطه تلاش
کرد و موفق
نشد ؟ یا خیر
اصلا تلاش
نکرد ؟ اینها
سؤال هایی است
که بسیاری از
افراد دارند.
برای این
که واقعیت
روشن شود توضیح
میدهم : حضرت
امام رحمت
الله علیه برای
کمک به آنان
مخصوصا آزادیشان
خیلی میکوشیدند.
من یک شب ماه
مبارک رمضان
از سر شب تا
صبح با مرحوم
نواب صفوی
صحبت کردم و
آنچه را آیت
الله العظمی
بروجردی نمی
پسندیدند به ایشان
تذکر دادم. به
ایشان گفتم
بعضی از کارهای
شما باعث
انزجار از شما
می شود، لذا آیت
الله بروجردی
از شما رنجیده
اند. به صلاح
شما نیست که
با آیت الله
بروجردی
مخالفت کنید.
این مثل این می
ماند که در
داخل کشتی با
ناخدای کشتی
در بیفتید.
فدائیان
اسلام در برخی
کارها دخالت می
کردند و بعضی
اقدام هایی را
انجام می
دادند که به
نظر آیت الله
بروجردی
مصلحت نبود.
نامه های
فراوانی از
افراد مختلف میآمد
که، فدائیان
اسلام مراجعه
کرده بودند
برای کمک مالی.
البته معلوم
نبود همه این
نامه ها واقعیت
داشته باشد.
ولی چنین چیزهایی
بود. از فدائیان
اسلام پیش آیت
الله بروجردی
شکایت زیادی می
شد. مثلا برای
کسی نوشته
بودند که شما
باید فلان
مقدار پول بدهید
و به قیام کمک
کنید و الا سر
و کارت با اینها
(منظور خنجر یا
اسلحه ای بود
که شکلش را کشیده
بودند) خواهد
بود. افراد می
ترسیدند و به
آیت الله
بروجردی شکایت
می بردند.
آنچه
باعث کدورت و
دل نگرانی آیت
الله بروجردی
نسبت به فدائیان
اسلام شد، یکی
دو مورد نبود.
کلا زمینه به
گونه ای بود
که چنین حوادثی
را پیش می
آورد و این
اختلاف را
دامن می زد. آیت
الله بروجردی
می فرمودند:
"آخر دعوت به
اسلام و
مبارزه برای
اسلام به این
صورت نیست. با
تهدید و غصب
اموال مردم که
نمی شود
مبارزه کرد."
به مرحوم نواب
این مطلب را
گفتم. در پاسخ
گفت: ما به قصد
قرض میگیریم.
آنچه میگیریم،
برای تشکیل
حکومت علوی
است. هدف ما
مقدس و مقدم
بر اینهاست.
هنگامی که
حکومت علوی
تشکیل دادیم
قرض مردم را می
پردازیم. پیغمبر(ص)
هم هنگامی که
ضعیف بود چنین
میکرد. چنانکه
در جریان ایل
قریش چنین
کرد. پیامبر این
عمل را جایز می
شمرد.
هنگامی
که فدائیان
اسلام دستگیر
شدند کسی به
خانم نواب صفوی
گفته بود که
با من تماس بگیرد
و توسط من
مطالب را خدمت
آیت الله
بروجردی
برساند. ایشان
با من تماس
گرفت. به او
گفتم هنگام
اذان مغرب هر
شب بین راه
منزل و
مسجداعظم بیایید
و مطالب و
اخبار زندان
را به من بگویید
تا من به آیت
الله بروجردی
برسانم. البته
بچه ای هم
همراه خود بیاور
و تنها با من
تماس نگیر.
البته این کار
دو سه شبی بیشتر
ادامه نیافت،
زیرا ایشان
خبرهای چندان
مهمی نداشت که
بگوید. من جریان
را به آیت
الله بروجردی
گفتم و در این
رابطه با ایشان
زیاد صحبت
کردم. حال یا
دشمنان و یا
دوستان
نادان، به ایشان
باورانده
بودند که
دولت، این آقایان
را نمیکشد و یا
قدرتش را
ندارد و یا این
که مصلحت دولت
اقتضا نمیکند،
لذا آیت الله
بروجردی یقین
داشت که این
آقایان را نمیکشند.
من هم در اثر
شدت اطمینان ایشان
احتمال چندانی
نمیدادم که چنین
کاری بشود.
فدائیان
اسلام مدرسه فیضیه
را محل سخنرانی
و فعالیت خود
قرار داده
بودند. هرچه
به ایشان تذکر
داده میشد که
مدرسه محل تحصیل
است نه جای این
کارها اثر نمیکرد.
از ایشان بسیار
شکایت میشد. این
امور باعث شد
تا برخی مزاحم
ایشان شوند و
از برگزاری
سخنرانی
ممانعت کنند.
مسائلی پیش می
آمد که برای
بدبین کردن آیت
الله بروجردی
به ایشان بسیار
مؤثر بود. حال
واقعیت داشت یا
نه ؟ کار دسیسه
دیگران بود یا
نه ؟ درست
روشن نیست. در
امر فدائیان
اسلام بسیار
کوشا بودم
(البته مقداری
هم به خاطر
تذکرات امام
خمینی قدس
سره) در هر
فرصتی که خدمت
آیت الله
بروجردی میرسیدم
راجع به این
موضوع صحبت می
کرد. بسیار
اظهار میکردم
که دولت ممکن
است این آقایان
را بکشد، اما
آیت الله
بروجردی ذره ای
احتمال این را
نمیدادند و
اگر کمترین
احتمال را می
دادند حتما
اقدام می
کردند. ایشان
چون هرگز
احتمال کشتن این
افراد را نمی
داد لذا می
فرمود: "نیازی
به اقدام نیست."
منابع:
-
نوشته ای از
اعظم ویسمه از
سایت "تاریخ ایرانی.آی
ار" یا " tarikhirani.ir".
-
سایت "بروجردی.اُرگ"
یا " broujerdi.org".
-
سایت
"خبرگزاری
فارس.کام" یا " farsnews.com".
.................. ................. ...............
نواب صفوی و
فداییان
اسلام از منظر
امام (ره)
خبرگزاری
فارس: مرحوم سید
احمد خمینی میگوید:
از دیدگاه
متحجرین،
مبارزه با شاه
ننگ بود. در
صورتی که از دیدگاه
امام مبارزه
روحانیون
بزرگواری
همچون «شهید
نواب صفوی»
روشنی بخش حیات
اسلام و
انقلاب و راه
مبارزین بود.
آنچه
در پی میآید
خاطرات شماری
از منسوبین
نزدیک
امام(ره)، در
جهت تبیین
نظرات ایشان
نسبت به شهید
نواب و زدودن
شائبه های
مغرضانه از این
دست و تجلیل
از حرکت آرمان
گرایانه و
جسورانه آن شهید
بزرگوار است
که به شفافیت
موضوع کمک
خواهد کرد.
مرحوم
آیت الله سید
مصطفی خمینی
(ره):
جمعیتی
در ایران
معروف بودند
به فداییان
اسلام، رییس
آنها مردی بود
به نام سیدمجتبی
نواب صفوی که
واقعا دلیر و
توانا بود و
از روی احساس
سنگ اسلام را
به سینه میزد
و نمیتوان او
را دور از حقیقت
دانست. مرد شماره
دو آنها دوست
عزیز خودم
مرحوم سید
عبدالحسین
واحدی بود. این
طایفه از دیر
زمانی در قم زیست
میکردند. آن
وقتها ما قم
بودیم و از
دور آنها را میپاییدیم.
تا آنکه شبانه
عدهای با چوب
و چماق در پیش
چند صد نفر
طلبه بر آنها
هجوم بردند و
آنان را زدند
که دیگر کار
به آخر رسیده
بود و دیگر
نتوانستند در
قم بمانند. در
نتیجه رحل
اقامت را به
تهران بردند
تا سرانجام به
دست پسر
رضاخان و با
سکوت مرگبار
علماء آنها
را تیرباران
کردند. اگر چه
دوست من سید
عبدالحسین را
در جای دیگر
از بین بردند
و داغش را در
دل ما
گذاردند. («یادها
و یادمانها»
از آیت الله سید
مصطفی خمینی
ج1 ، ص204 - 205 .)
مرحوم
آیت الله حاج
سید احمد خمینی
(ره):
در
قضیه اعدام
نواب صفوی و
سایر اعضای
فداییان
اسلام، امام
از مرحوم آقای
بروجردی و
مراجع دلخور
شدند که چرا
موضع تندی علیه
دستگاه
نگرفتند و اینها
را نجات ندادند.
امام در این
قضیه خیلی
صدمه روحی
خوردند. در آن
اوضاع و احوال
شرایط به گونهای
بود که از دیدگاه
متحجرین
مبارزه با شاه
ننگ بود، یعنی
استدلال میکردند،
حالا که بناست
یک روحانی
اعدام شود،
لباس روحانی
را از تن او بیرون
بیاورید تا به
مقام روحانیت
اهانت نشود!
درست نقطه
مقابل، تفکر
امام که
اعتقاد داشتند
روحانی باید
با کسوت مقدس
روحانیت شهید
شود تا مردم
بفهمند و آگاه
شوند که اینها
در صحنه
هستند. از دیدگاه
متحجرین
مبارزه با شاه
ننگ بود در
صورتی که از دیدگاه
امام مبارزه
روحانیون
بزرگواری
همچون شهید
نواب صفوی
روشنی بخش حیات
اسلام و
انقلاب راه
مبارزین بود.
(«مجموعه آثار یادگار
امام»، ج 1 - ص 660 .)
خانم
زهرا مصطفوی،
دختر حضرت
امام (ره):
حدودا
سال 1334 بود که
فداییان
اسلام را
محاکمه میکردند.
در اتاق ایستاده
بودم و مادرم
داشتند کار میکردند
که امام وارد
شدند. صورت ایشان
به شدت
برافروخته
بود و چشم ها
حالت فوق العاده
عصبانی و
ناراحت ایشان
را نشان میداد.
فقط عبایشان
را گوشهای
انداختند و با
عصبانیت وارد
شدند. گویا
مادر از جریان
خبر داشتند که
پرسیدند:
نتوانستید
کاری کنید؟
گفتند: نخیر،
نشد،
نتوانستم. ایشان-
آقای بروجردی-
میگویند من
به این کارها
کاری ندارم…
بعد امام از
اتاق بیرون
رفتند ولی
حالشان خیلی
منقلب بود،
چون میدانستند
نتیجه محاکمه
فداییان
اسلام یعنی
اعدام. این را
چون میدانستند،
خوب معلوم بود
مساله اعدام یک
عده جوان بیگناه
فعال مبارز طبیعتا
چقدر سخت بود.
بعد من از
مادرم پرسیدم
که جریان چیست؟
گفتند: محاکمه
فداییان
اسلام است و
آقا (امام خمینی)
پیش آیت الله
العظمی
بروجردی
رفتند که بلکه
ایشان جلوی
محاکمه و
اعدام گرفته
شود، اما
ظاهرا موفق نشدهاند.
چون مرام ایشان
(آقای بروجردی)
این بود که به
حکومت کاری
نداشته
باشند.(«روزنامه
اطلاعات»، 17
خرداد67 .)
مرحوم
آیت الله سید
محمد باقر
سلطانی
طباطبایی (ره):
حضرت
امام برای کمک
به فداییان
اسلام مخصوصا
آزادیشان خیلی
میکوشید. من
در امر فداییان
اسلام بسیار
کوشا بودم.
البته مقداری
به خاطر
تذکرات امام
خمینی(قدس
سره).(« نشریه
حوزه»، شمار 43- 44
، «یادواره آیت
الله العظمی
بروجردی»، ص 37- 38 .)
آیت
الله محمد
واعظ زاده
خراسانی:
حضرت
امام (ره) از
فداییان
اسلام پنهان
حمایت میکرد.
یک روز در
جلسه خصوصی از
ایشان شنیدم
که فرمود: اینان
(فداییان
اسلام) بدون هیچ
آلت و اسلحهای
فقط با سخنرانی،
با دستگاه
درافتادهاند
و دستگاه را
به وحشت
انداختهاند.
میشود کار
کرد! حضرت
امام چون میدید
حضرت آیت الله
بروجردی حمایت
نمیکنند رعایت
ادب را میکرد
و علنا حمایت
نمیکردند.
اصحاب حضرت
امام نظرشان این
بود که باید
به نحوی از این
گروه حمایت
کرد.(« نشریه
حوزه»،
شمار 43- 44 ، «یادواره
آیت الله
العظمی
بروجردی»، ص 230 .)
آیت
الله جعفر
سبحانی:
در
سال 1334 که مرحوم
نواب و
دوستانش دستگیر
شدند و در
آستانه اعدام
قرار گرفتند،
ایشان (امام)
سه نامه
نوشتند. یکی
به آقای
بهبهانی، یکی
به مرحوم
صدرالاشرف و یکی
هم به حاج آقا
رضا رفیع، من
بعدها از ایشان
راجع به جواب
نامهها سوال
کردم، ایشان
فرمودند: من
خط آقای
بهبهانی را نمیشناسم
و خطوط سیاسی
ایشان را هم
نمیدانم اما
جواب نامه را
ظاهرا یک بچه 12
ساله گفته
بودند و او
نوشته بود!(ویژهنامه
رسالت، "پرتوی
از خورشید»، 12
خرداد 78 ، ص 34 .)
آیت
الله مسعودی
خمینی:
به
زعم حضرت امام
(ره) از آنجا که
با دستگاه شاه
به طور صد در
صد مخالف
بودند، شیوه
نواب را برای
براندازی میپسندیدند.
امام از ابتدای
کار مبارزه میدانست
که برای چه
مبارزه میکند
و برای هر
مرحله برنامه
ویژهای طراحی
کرده بود. آن
دسته از افراد
و افکاری که
به نواب بابت
تندیاش
انتقاد میکردند
بعدها به امام
بابت حملههای
مستقیمشان به
آمریکا خرده
گرفتند.(«خاطرات
آیت الله
مسعودی خمینی»،
از انتشارات
مرکز اسناد
انقلاب اسلامی.)
مرحوم
حجت الاسلام
والمسلمین علی
دوانی:
در
جریان اعدام
مرحوم نواب و یارانش،
امام با ابراز
تاسف فرمودند:
چه کنم کسانی
را در بیت آیت
الله بروجردی
گذاشتهاند
که نمیتوانم
کاری کنم،
البته میروم
و اقدام میکنم.(«شرح
حال کتاب آیت
الله بروجردی،
ص 381 .)
مرحوم
آیت الله شیخ
صادق خلخالی:
شاید
دستگاه شاه
فهمیده بود که
مرجع تقلید، آیت
الله بروجردی
با فداییان
اسلام رابطه
خوبی ندارد و
لذا آنها را
گرفت و اعدام
کرد و از این حیث
نگران نبود.
همین کارها
موجب شد که
امام از بیت
آقای بروجردی
فاصله گرفت و
دیگر رفت و
آمد خود را به
آنجا عملا قطع
نمود. چون امام
و سایر علماء
در آن زمان در
درجه دوم قرار
داشتند. لذا
چند نامه
نوشتند و به
شاه گوشزد
کردند که این
اعدام ها به
صلاح نیست،
اما شاه به
حرف آقایان
گوش
نکرد.(«خاطرات
آیت الله
خلخالی»، ج 1 ، ص 48
.)
منبع:
- نوشته ای
از "ویژه نامه
شهید نواب صفوی
و شهدای فدائیان
اسلام"، از سایت
"جمعیت فداییان
اسلام" یا " fadaeian.com".
(این
نوشتار تکمیل
خواهد شد:
سروش آذرت/ 12
مهرماه 1392 / 4
اکتبر 2013 میلادی)
(پژوهش،
گردآوری، تدوین
و پیرایش از
سروش آذرت)
.................. ................. ............... ............... ............
با
تشکر از سایت "جمعیت
فداییان
اسلام" یا " fadaeian.com"،
و از سایت
"آوینی.کام" یا
" aviny.com"،
و از سایت
"پژوهشکده.آی
ار" یا " pazhoheshkade.ir"،
و از سایت تاریخ
ایرانی.آی ار" یا
" tarikhirani.ir"،
و از سایت "تبیان.نت"
یا " tebyan.net"، و از محمدمهدی
عبد خدایی و از سایت
"خبرخون.کام" یا
" khabarkhoon.com"، و از سایت " irdc.ir"، و از
سایت
"تورجان.کام" یا
" tourjan.com"، و از سایت
"خبرگزاری
خمهوری اسلامی.آی
ار" یا " birjand.irna.ir" و از اعظم ویسمه
از سایت "تاریخ
ایرانی.آی ار" یا
" tarikhirani.ir"، و از سایت "بروجردی.اُرگ"
یا " broujerdi.org"، و از سایت
"خبرگزاری
فارس.کام" یا " farsnews.com"، / سروش
آذرت/ 12 مهرماه
1392 / 4 اکتبر 2013 میلادی/