"آتشکده آذرگشُسب"

 

اندرزهای پیامبرانه کورش کبیر

«ایریستنام اوروانو یزمیده یا اشونام فروشو»

 

گزنفون مورخ يونانی (430 تا 352 پیش از ميلاد مسيح) که حدود 90 سال پس از درگذشت کورش بزرگ می زیست؛ از شاگردان سقرات حكيم بود. اين شخص نوشته های زيادی از خود به يادگار گذاشته است. گزنفون، کتابهای بسیاری درباره دوران فرمانروایی هخامنشیان دارد که می توان از جمله به كتابی درباره «سفر جنگی كوروش یکم» ، و دو كتاب كه درباره «اقتصاد، تربيت جوانان و شیوه مملكت داری در دوره هخامنشی» که نخستین کتاب بنام «اكونوميكا» و دومی به «سيروپدی» یا «كوروش نامه» است، اشاره نمود؛

 

«كوروش نامه» و «جمهوريت افلاطون»

در این کتاب گزنفون سرگذشت كوروش را از كودکی تا هنگام مرگ به نگارش درآورده است. گویا گزنفون قصد داشته است تا با نوشتن شرح زندگی و سرگذشت کورش، كتاب «جمهوريت افلاطون» را پاسخ داده و رد كند. بهر روی، گزنفون، در باره روزهای پایانی زندگی کورش بزرگ می نویسد:

 

الهام كوروش در پارس ؛ وصیت نامه کوروش کبیر

كوروش پير شده بود. چون هفتمين بار به پارس بازگشت، مراسم قربانی به جای آورد، و همانطور كه عادت او بود هدايایی به اطرافيان داد. بعد شبی در خواب ديد كه موجودی برتر از انسانها به او نزدیک شد و به او گفت كه آماده باش، ای كوروش، زيرا بزودی نزد ايزدان خواهی رفت.

 

كوروش از خواب بيدار شد و دانست كه پايان عمرش فرا رسيده است، از اينرو برای خدای ملی ایرانیان و ديگر ايزدان قربانی كرد و از آنان سپاسگزاری كرد كه با نشانه های آسمانی كه به او داده اند و راهنمایی ها و ياری هایی كه به او كرده اند، او را و كشورش را سعادتمند گردانيده اند و از آنها خواست تا به فرزندانش، به زنش، به دوستانش و به ميهنش سعادت ببخشند و به زندگی خود او هم پايان خوشی بدهند.

 

كوروش پس از مراسم قربانی به كاخ خود بازگشت و در بستر به استراحت پرداخت. هنگامی كه وقت حمام رسيد خدمتگزاران آمدند و خبر دادند كه موقع شستشو فرا رسيده است. كوروش گفت ميل دارد استراحت كند. به هنگام نهار نتوانست غذا بخورد، سپس آب خواست و با لذت آب را نوشيد. فردا و پس فردا به همان حال بود. روز سوم فرزندانش را كه از پارس آمده بودند فرا خواست و دوستان خودش و داوران پارسی را هم گفت تا آمدند و هنگامی كه همه آمدند به اندرز گفتن پرداخت.

 

اندرزهای کوروش کبیر قبل از مرگ

 

 "کوروش کبیر"، اثری از حمید بهرامی؛

 

فرزندان من ، دوستان من:

«من اكنون به پايان زندگی نزدیک گشته ام. من آن را با نشانه های آشكار دريافته ام و وقتی درگذشتم، مرا خوشبخت بپنداريد و كام من اين ست كه اين احساس در اعمال و رفتار شما مشهود باشد، زيرا من به هنگام كودکی، جوانی و پيری کامیاب بوده ام. هميشه نيروی من افزون گشته است، آنچنان كه همین امروز نيز احساس نمی كنم كه از هنگام جوانی ضعيف ترم. من دوستان را به خاطر نيكویی های خود خوشبخت، و دشمنانم را فرمانبردار خويش ديده ام.

 

زادگاه من قطعه كوچکی از آسيا بود. من آن را اكنون مفتخر و بلندپايه باز می گذارم. در اين هنگام كه به دنيای ديگر می گذرم، شما و ميهنم را خوشبخت می بينم و از اينرو ميل دارم كه آيندگان مرا مردی خوشبخت بدانند.

 

بايد آشكارا وليعهد خود را اعلام كنم تا پس از من پريشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما فرزندانم را يكسان دوست ميدارم ولی فرزند بزرگترم كه آزموده تر است كشور را سامان خواهد داد.

 

فرزندانم:

من شما را از كودکی چنان تربيت كرده ام كه پيران را آزرم داريد و كوشش كنيد تا جوانتران از شما آزرم بدارند. تو كمبوجيه، مپندار كه عصای زرين سلطنتی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان صمیمی برای پادشاه عصای مطمئن تری هستند. هر کسی بايد برای خويشتن دوستان يكدل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاری بدست نتوان آورد.

 

ای فرزندان من:

به نام خدا و اجداد مان سوگندتان می دهم؛ اگر می خواهيد مرا شاد كنيد نسبت به يكديگر آزرم بداريد. پيكر بی جان مرا هنگامی كه ديگر در اين دنيا نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهيد. چه بهتر از اين كه، انسان به خاک، كه اين همه چيزهای نغز و زيبا می پرورد آميخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته ام و اكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاکی كه به مردمان نعمت می بخشد، آميخته گردم.

 

اكنون احساس می كنم جان از پيكرم می گسلد.... اگر از ميان شما کسی می خواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی كه روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم كه پيكرم را کسی نبيند، حتی شما فرزندانم.

 

از تمام پارسيان و متحدان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدی رنج نخواهم برد تهنيت گويند.

 

به آخرين اندرز من گوش فرا داريد. اگر می خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد، به دوستان خود نیکی كنيد.

 

بدرود دوستان من، بدرود پسران عزيزم، از سوی من از مادرتان وداع كنيد، من از همه کسانی كه در اينجا حاضرند و آنهایی كه حضور ندارند خداحافظی می كنم.»

 

بعد دست هر یک از افرادی را كه در پيرامونش بودند فشرد و روی خود را پوشاند و درگذشت.

 

«ایریستنام اوروانو یزمیده یا اشونام فروشو» (عبادتی پارسی برای روح و روان پاک مردگان)

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

با تشکر از حمید بهرامی/ سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ 17 مرداد 1392 / 8 یولی 2013 میلادی/