با
سلام.
به
سایت خانه و
خاطره خوش
آمدبد.
تاریخ
فرانسه به
اختصار
انقلاب
کبیر فرانسه (La Révolution
française ؛ از 1789 تا 1799 میلادی)
نقشه
جغرافیایی
کشور فرانسه
(سمت راست جزیره
کُرس یا کورسیکا)؛
پرچم انقلاب
فرانسه؛
تاریخ
فرانسه به
اختصار
كشور
فرانسه از
هزاران سال
پيش توسط
انسانهای
غارنشين كشف
شده و سكونت
گاه آنان به
شمار میرفت.
گالهای سلتی
(فرانسویهای
باستان= گال
ها، اقوام سلتی
یا کلتی) بين سالهای
1500 تا 500 پيش از
ميلاد در اين
كشور سکنا
گزيدند. طبق
شواهد تاریخی،
در اين سالها
گالها و رومی
ها پيوسته با
هم در جنگ و
جدال بودند تا
اين كه جوليوس
سزار، قيصر
روم، به اين
كشور لشكرکشی
كرد و آن را
تحت سلطه خود
درآورد (در
تاریخ معروف
به «جنگهای
سزار در گالین»).
سالها
بعد كلووين یا
کلوویس (یا Chlodwig/ به
آلمانی
کلوُدویگ یا
کلوُدویش)
پادشاه (ژرمنی
تبار)
امپراتوری
فرانک
(امپراتوری
فرانک ها)،
توانست با
شكست دادن
سپاهيان رومی
آنان را از
اين مناطق
بيرون رانده و
با آغاز حكومت
خود بر اين
كشور آن را
«فرانسيا»
بنامد. در طول
چهار قرن بعد
از تصرف
فرانسه به دست
كلوويس افراد
بسياری بر سر
تخت پادشاهی
با هم مبارزه
كردند.
بعد
از جنگهای
خونين مذهبی
كه در قرن 16
ميلادی در
فرانسه رخ داد
(از 1559 تا 1598 میلادی)،
فرانسه
تدريجا به
كشوری
قدرتمند و
تاثيرگذار در
قاره اروپا
تبديل شد و با
پادشاهی لویی
چهاردهم،
اولين حكومت
واحد در اين
كشور به وجود
آمد. اما در
قرن 18 میلادی بیثباتیهای
سياسی با
افزايش آگاهی
مردم و بالا
گرفتن عقايد
روشنفكرانه
بر ضد استبداد
لویی شانزدهم
دوباره شروع و
باعث به وقوع
پيوستن انقلاب
كبير فرانسه
شد. در طول
وضعيت
نابسامان ناشی
از انقلاب،
ناپلئون
بناپارت
توانست با
شكست حريفان
خود حكومت
كشور را در
دست گرفته و
خود را
امپراتور
فرانسه بنامد.
وی بعد از سر و
سامان دادن به
قوانين داخلی،
اوضاع آموزشی
و قضایی كشور،
دست به كشورگشایی
زده و موفق شد
بخش اعظمی از
قاره اروپا را
به تصرف خود
درآورد.
فرانسویها
در سال 1871 میلادی
اولين
انتخابات
رياست جمهوری
را برگزار
كردند.
بعد
از جنگ جهانی
دوم، فرانسه
در ويرانی و
انحطاط به سرمیبرد
ولی پيشرفتهای
اقتصادی به
سرعت به وقوع
پيوست به طوری
كه در سال 1957 میلادی
اين كشور از
جمله كشورهای
موفق و
تاثيرگذار در
اقتصاد اروپا
بود. دهه 50 (قرن بیستم)
دوران پايان
استعمار
فرانسه و خارج
شدن كشورهای
مستعمره از
زير سلطه اين
كشور بود. از
آن زمان به
بعد فرانسه
سير صعودی را
در امر اقتصاد
و ايجاد
اشتغال و رفاه
و امنيت برای
شهروندان خود
طی كرده است
به طوری كه
امروزه یکی از
مهمترين
كشورهای قاره
اروپا به شمار
میرود.
اين
كشور با وسعت 212935
كيلومترمربع
سومين كشور بزرگ
اروپا به شمار
میرود.
فرانسه كه در
غرب قاره
اروپا قرار
دارد از طرف
شمال شرق با
بلژیک، از شرق
با آلمان و
سوييس، از طرف
جنوب شرق با
كشور ايتاليا
و از جنوب با
اسپانيا
همسايه است و
از طرف غرب به
اقيانوس اطلس
ختم میشود.
بيش از دو سوم
سطح اين كشور
را كوهها و
تپهها
پوشاندهاند.
كوههای آلپ و
پيرنه از
مناطق
كوهستانی
فرانسه هستند.
سواحل اين
كشور در حاشيه
دريای
مديترانه از
جمله مناطق گردشگری
به شمار میروند.
تابستانهای
گرم و خشک و
زمستانهای
ملايم و
متعادل اين
نواحی سالانه
گردشگران
بسياری را به
خود جذب میكنند.
از آنجایی كه
كشور فرانسه
تقريبا در حد
واصل بين خط
استوا و قطب
شمال قرار
دارد، از آب و
هوایی معتدل
برخوردار است.
سواحل
مديترانهای
اين كشور
تابستانهای
گرم و خشک و
زمستانهایی
معتدل دارند.
در مناطق
كوهستانی و
مرتفع دمای
هوا كاهش
يافته و
سالانه
بارندگی زيادی
در اين مناطق
به وقوع میپيوندد.
امروزه
بيشتر مردم
فرانسه را
افراد متولد
در همين كشور
تشكيل میدهند.
فرانسویهای
امروزی ريشههای
مختلفی دارند
كه از آن جمله
میتوان سلتیها(کلت
ها)، ژرمنها،
لاتینیها و
اسلاوها را
نام برد. قسمت
چشمگيری از
جمعيت امروزی
فرانسه افرادی
هستند كه در
طول قرن بيستم
از كشورهایی
نظير پرتغال،
اسپانيا،
ايتاليا و نيز
ملل عربی و
افریقایی تحت
استعمار
فرانسه به آن
مهاجرت كردهاند.
زبان رسمی اين
كشور فرانسوی
است كه تقريبا
بين همه مردم
مورد استفاده
قرارمیگيرد.
حدود 80 درصد از
جمعيت فرانسه
مسیحی كاتولیک
هستند. كمتر
از 2 درصد
پروتستان، 4
درصد مسلمان و
1 درصد يهودی
هستند. پاريس،
پايتخت اين
كشور كه توسط
قبيلهای از سلتی
ها به نام پاریسی
كشف و نامگذاری
شد از مهمترين
مراكز فرهنگی
و هنری و یکی
از زيباترين
شهرهای اروپا
و جهان است.
هنر و فرهنگ
از بخشهای
مهم و جدا
نشدنی زندگی
مردم فرانسه
است. هنرمندان
و نويسندگان
بزرگی چون
ويكتور هوگو،
ارباب كلمات،
از اين كشور ظهور
كردهاند.
اسم
كشور فرانسه
از فرنسيا به
معنی «سرزمين
فرانکها»
آمده است. اين
نام پيش از
اين به
امپراتوری
فرانکها كه
از جنوب تا
شرق آلمان
ادامه داشت،
اطلاق میشد.
فرانسه در لغت
به سه مفهوم
است. معنای
نخست آن در
مورد كل جمهوری
فرانسه به كار
میرود. مفهوم
دوم آن به
مركز فرانسه
گفته می شود و
در معنای سوم
به استان ايله
دو فرانس و
شهر پاريس در
مركز آن اشاره
دارد. برج آهنی
و 75 طبقه ايفل،
سمبل پاريس،
بزرگترين
سازه اين شهر
محسوب میشود.
كليسای
نتردام از
مشهورترين
كليساهای
دنياست كه با
قدمتی ديرينه
هنوز ميزبان
مراسم مذهبی
يكشنبههاست.
طاق نصرت
در پاریس (Arc de Triomphe)؛
طاق نصرت
فرانسه
كشور
فرانسه مهد غنی
تمدن و فرهنگ
جهان، 30 اثر در
فهرست ميراث
فرهنگی
يونسكو به ثبت
رسانده است.
كليسای جامع
چارترس ،
غارهای تزيين
شده دره وزر،
كوه سنت ميشل
و درياچه مجاور
آن، قصر و
پارک
ورساليز، تپه
و كليسای وزلای
، كليسای جامع
آمين ، صومعه
راهبان
سيسترشن
فونتنای ،
پارک و قصر
فانتين بلو ،
بناهای تاریخی
به سبك رومی و
رمانسك آرلز ،
مركز تئاتر روم،
محوطه اطراف
آن و تاق نصرت
ارنج و... از
جمله آثار ثبت
شده اين کشور
در فهرست
يونسکو است.
طاق
نصرت از قابل
توجه ترین
نشانه های پاریس
، و سمبل «طاق
بزرگ پیروزی»
است. این قوس
سنگی بزرگ 50
متری در انتهای
غربی بلوار
معروف شانزه لیزه
(Avenue
des Champs Élysées)
پاریس، واقع
شده است. ساخت
این طاق در
سال 1806 میلادی
توسط
ناپلئون، جهت
جشن پیروزیهایش،
آغاز شد و 30 سال
بعد به اتمام
رسید. روی آن
نام 386 ژنرال و 96
پیروزی وی
نوشته شده
است. پس از جنگ
جهانی اول،
فرانسه
سربازان
گمنامش را زیر
این طاق دفن
کرد.
«لوُهاور»
در نورماندی
شهر
"لوُهاور"
در نورماندی
فرانسه نیز از
شهرهایی است
که در سال 2005 میلادی
در فهرست
ميراث فرهنگی
يونسكو به ثبت
رسيده. اين
شهر كه روی
كانال انگلیسی
در نورماندی
واقع شده است
در طول جنگ
جهانی دوم
توسط متفقین
بمباران شد.
منطقه تخريب
شده، مطابق
طرحی كه توسط
گروهی كه
سرپرستی آن را
آگوستپرست
بر عهده داشت
در فاصله سالهای
1945 تا 1964 بازسازی
شد. اين منطقه
مركز اداری،
تجاری و فرهنگی
لوُهاور را
تشكيل میدهد.
در
بين شهرهایی
كه بازسازی
شدهاند، اين
شهر به دليل
يكپارچگی و
يكدستی سبک
بازسازی آن
منحصر به فرد
است. شهر
امروزی در
واقع بازتاب
تلفیقی از
الگوی اوليه
شهر و ساختار
تاریخی آن با
برنامهريزی
شهری و فنآوریهای
نوين ساختمانسازی
است.
ساخت
و توليد
اتومبيل،
هواپيما و
مواد شيميایی
بخش اعظم صنعت
فرانسه را
تشكيل میدهد.
در حالی كه
صنايع پوشاک،
گردشگری و منسوجات
نيز نقش مهمی
در اقتصاد اين
كشور دارند.
كشاورزی را
نيز میتوان
از منابع
درآمد سنتی
قسمتی از مردم
فرانسه به
شمار آورد.
منابع:
-
آرين
مانسريان از
«خبرگزاری
ميراث فرهنگی-
بين الملل» و
سایت 333.ir".
- سایت
"دانستنیهای
تاریخ و جغرافیا/ dirinerooz.blogfa.com".
- سایت
" wikis.zum.de".
............ ............... ..................
فشرده
ای از تاریخ
فرانسه
خاندان
مروُونژين (Mérovingiens) ، اولین
خاندان شاهی
در فرانسه (از 481
تا 751 میلادی)
کلوُدویش
اول فرانکی-ژرمنی،
از خاندان
مروُونژين موسس
کشور فرانک رایش
(فرانکن رایش)
-
کلوُويس (Chlodwig I) یا
کلوُدویش اول
فرانکی-ژرمنی،
فرزند کیلدریش
اول (Childerich I)،
موسس کشور
فرانکن رایش یا
سرزمین فرانک
ها، (از 466 تا 511 میلادی)،
برخلاف دیگر
اقوام ژرمنی
که باور مسیحی
آریوسی
داشتند او مسیحی
کاتولیک شده
بود. کلوُویس
از خاندان
مروُونژين (Mérovingiens/ یا
«مروُوینگر») و
اولين شاه فرانک
های ژرمنی بود
(466 تا 481 میلادی)
که دیگر قبایل
ژرمنی مثل
گوتهای غربی و
آلامن ها و
بوُرگوُندی
ها را تحت
سلطه خود
درآورده بود.
شاهان اين خاندان
از 481 تا 751 میلادی
بر فرانسه
حکومت کردند.
خاندان
کارولنژين (Carolingens) ، دومین
خاندان شاهی
در فرانسه (از 778
تا 840 میلادی))
-
کارولنژين (Carolingens/ یا
کارولینگر)
دومين خاندان
سلطنتی در
فرانسه است که
از 751 تا 989 میلادی
بر اين کشور
حکومت کردند.
از مشهورترين
شاهان اين
خاندان
شارلمان (یا
کارل اول یا
کارل کبیر)
است که از 768 تا 814
میلادی حکومت
فرانکن رایش و
ساکسن و بایرن
و شمال ایتالیا
را داشت. او
ضمنأ از 800 تا
بهنگام مرگش
با تایید پاپ
لیو سوم کایزر
روم (ایتالیا)
بود (این کایزرهای
روم از 800 تا 924 میلادی
با تایید پاپ
به کایزری ایتالیا
میرسیدند).
فرانکن رایش
در سال 843 میلادی
توسط پسران
لوُدویک (از 778
تا 840 میلادی) به
سه قسمت تقسیم
شد و فرانسه
با جغرافیای
امروزی از
همان سال 843 میلادی
رسمیت یافته.
خاندان
کاپه سیین (Capétiens) ، سومين
خاندان سلطنتی
در فرانسه (از 987
تا 1328 میلادی)
-
کاپه سیین (Capétiens )
سومين خاندان
سلطنتی است که
شاهان آن از 987
تا 1328 میلادی
حکومت کردند.
شارل چهارم
آخرين شاه اين
خاندان پسر
نداشت و حکومت
به برادرزاده
اش فليپ چهارم
لو والوآ (Le valois)
رسيد که در
زمان حکومتش
جنگهای صد
ساله با
انگلستان
شروع شد
(ادوارد سوم- Eduard III یا
Edward از 1312 تا 1377 میلادی-
شاه انگلیس،
خود را وارث
تخت و تاج
فرانسه میدانست
و بهمین خاطر
با فلیپ چهارم
جنگهای صد
ساله را شروع
کرد). از
مشهورترين
شاهان اين خاندان
از شارل هفتم (یا
کارل هفتم)
ميتوان نام
برد که به کمک
ژاندارک
توانست بر
انگلیسی ها
غلبه پيدا کند
و اين دوره
پايان جنگلهای
صد ساله است (1430 میلادی).
از خاندان
والوآ و اهل
اورليان
ميتوان از لویی
دوازده نام
برد که مشهور
به «پدر ملت
فرانسه» بود.
فرانسوای اول
نخستين شاه از
خاندان
والوآ، اهل
آنگولم (Valois Angouléme)
است که دوران
حکومتش
همزمان با
دوران رنسانس
در فرانسه
بود.
خاندان
بوربون ها (Bourbons) ، چهارمین
خاندان سلطنتی
در فرانسه (از 1328
تا 1789 میلادی)
- بعد
نوبت خاندان
بوربون ها ( Bourbons) می
رسد (شاهان
امروزی اسپانیا
و لوگزامبورگ
از خاندان
بوربون ها
هستند) : هانری
چهارم ، لویی
سيزده ، لویی
چهارده ، لویی
پانزده و لویی
شانزده بين
سالهای 1589 تا 1789 میلادی
بر فرانسه
حکومت می
کنند. لویی
چهارده مشهور
به «لویی
کبير»، 71 سال
حکومت ميکند و
در زمان لویی
شانزده
انقلاب کبير
فرانسه در 14
جولای 1789 میلادی
بوقوع می
پيوند و لویی
شانزده (و
بعدأ همسرش
ماری آنتوانت
در 16 اکتبر 1793 میلادی)
در 21 جنوری/ ژانویه
1793 میلادی به
دست
انقلابيون با
گيوتين کشته
ميشود.
انقلاب
کبیر فرانسه ؛
جمهوری اول
فرانسه (1789 میلادی)
- با
جمهوری اول در
سال 1789 میلادی،
مجلس شورای ملی
و مؤسسان
تشکيل گرديد و
در 14 جولای 1789 میلادی
زندان باستيل
بدست
انقلابيون
گشوده و زندانی
ها آزاد شدند.
در چهارم
آگوست همين
سال رژيم فئودالی
از ميان رفت و
جای آنرا اصول
دموکراسی
گرفت. بيانيه
حقوق بشر در
همين سال
انتشار يافت (1789
میلادی) و
مجلس موسسان
از 1789 تا 1791 میلادی،
قانون اساسی
فرانسه را
تدوين و تاييد
کرد و سلطنت
استبداد جايش
را به سلطنت
مشروطه داد.
لویی شانزده
به وارن فرار
ميکند و در 20
جون 1791 میلادی
فرانسه بر
عليه اتريش و
پروس اعلان
جنگ ميدهد که
شکست می خورد
موقعيت بسيار
بد اقتصادی و
اجتماعی در
روز 10 آگوست 1792 میلادی
سقوط حکومت
سلطنتی را
بوجود می آورد
که منجر به
کشتار بی
رحمانه ماه سپتامبر
می گردد. مجلس
قانون گذاری
(از 1791 تا 1792 میلادی)
جايش را به
کنوانسيون می
دهد که قانون
اساسی جديدی
را وضع می کند
و در 21 سپتامبر
1792 میلادی
حکومت جمهوری
اعلام می گردد
که تا سال 1804 میلادی
طول می کشد.
دوران وحشت و
ترور بين
سالهای 1793 تا 1795 میلادی
با انقلابيونی
همچون روبسير
، دانتون ،
مرات ، سن
ژوست و مارسو
سپری می شود.
در سال 1795 میلادی
نوبت به
ديرکتوار می
رسد و مجلس
موسسان در سال
هشتم انقلاب (1797
میلادی) قدرت
را به ناپليون
بناپارت
بعنوان کنسول
اول تفويض می
کند و دو سال
بعد جايش را
به کودتای 1799 میلادی
می دهد.
ناپلئون در
سال 1804 میلادی
امپراطوری
اول فرانسه را
تشکيل می دهد.
قدرت طلبی ،
ناپليون را
وارد جنگهای
قاره ای می
کند که
بالاخره در
سال 1812 میلادی
در لشکرکشی به
روسيه شکست می
خورد و در سال 1814
میلادی سقوط می
کند و پس از
حکومت 100 روزه و شکست
در واترلو (18 یونی
1815 میلادی)،
ناپليون برای
هميشه از صحنه
سياسی فرانسه
طرد می شود.
بازگشت
به خاندان
سلطنتی
بوربون ها (از 1814
تا 1848 میلادی)
ابتدا
لویی هجدهم به
مدت ده سال (1814 تا
1824 میلادی)، بعد
از وی شارل
دهم بمدت شش
سال (1824 تا 1830 میلادی)
و لویی فيليپ
بمدت 18 سال (1830 تا 1848
میلادی) با
عنوان شاه بر
فرانسويان
حکومت می
کنند.
جمهوری
دوم فرانسه (1848 میلادی)
-
انقلاب سال 1848 میلادی
به جمهوری دوم
منتهی می شود
و لویی
ناپوليون
بوناپارت
(ناپليون سوم)
در 10 دسامبر 1848 میلادی
بعنوان ريس
جمهور انتخاب
می گردد.
- بعد
در سال 1860 میلادی،
ناپوليون سوم
امپراطوری
دوم را بوجود
می آورد که
دوران شکوفایی
اقتصادی و
شروع دوران
صنعتی است.
جنگ با آلمان
باعث شکست
فرانسه و از
دست دادن
استان های
آلزاس و لورن
و بالاخره
سقوط رژيم در
سال 1870 میلادی می
گردد.
جمهوری
سوم فرانسه (1871 میلادی)
- در
سال 1871 میلادی
جمهوری سوم
اعلام و آدولف
تير بعنوان
رييس جمهور
بوسيله مجلس
ملی انتخاب می
گردد.
جمهوری
چهارم فرانسه
(1944 میلادی)
-
جمهوری چهارم:
دولت موقت
جمهوری
فرانسه (با
بيانيه
الجزيره و با
پشتيباني متفقين
در اکتبر 1944 میلادی)
تشکيل می شود.
شارل دوگل
رييس دولت
موقت از 1944 تا 1946 میلادی،
فليکس گوون در
1946 میلادی،
ليون بلوم از 1946
تا 1947 میلادی،
ونسان اوريول
از 1954 تا 1947 میلادی،
رونه کوتی از 1954
تا 1958 میلادی،
در 13 می 1958 میلادی
شورش عظیمی در
الجزيره
بوقوع می
پيوندد و در
روز اول جون
شارل دوگل
حکومت اتحاد
ملی را با
قانون اساسی
جديد معرفی می
کند که در
سپتامبر همان
سال به
رفراندوم
گذاشته و
جمهوری پنجم
بوجود می آيد.
منابع:
-
نوشته اشرف
بهروز برای سایت
"مشعل/ mashal.org ".
- سایت
" oppisworld.de".
......... ............ ............... ..................
انقلاب
کبیر فرانسه (La Révolution française / از 1789 تا 1799 یا 1804 میلادی)
شورش
های خیابانی
ماه مه 1789 میلادی؛
انقلاب
فرانسه ،
انقلاب سیاسی
و اجتماعی
انقلاب
سیاسی که در
سال 1789 م. در
فرانسه شروع
شد و نه فقط در
این کشور بلکه
در سراسر جهان
تأثیری عمیق
کرد آغاز آن
ماه مه (گشایش یا 17 یونی
1789 میلادی است و
پایان آن را 1795 یا
1799 یا 1804 میلادی
شمرده اند و
گاهی تمام
دوره ناپلئون
را تا 1815 میلادی
نیز در جزء
انقلاب
فرانسه می
آورند ولی
اغلب آغاز عصر
ناپلئون (1804 میلادی)
را پایان دوره
انقلاب می
شمارند.
تشکیل
مجلس طبقاتی (1789
میلادی)
مجلس
ملی بجای مجلس
طبقاتی (1789 میلادی)
در
سال 1789 میلادی
در فرانسه تبعیض
کامل در تقسیم
مشاغل سیاسی
مشهود بود.
(شاه فرانسه)
لویی شانزدهم
بر اثر مشکلات
مالی ، تصمیم
گرفت مجلس
طبقاتی را تشکیل
دهد. این مجلس
در آن سال
منعقد شد ولی
نمایندگان
طبقه سوم
(مردم عادی)
گفتند باید
آنان با نمایندگان
اعیان و روحانیان
جمعاً یک مجلس
تشکیل دهند و
اگر چنین می
شد شماره نمایندگان
طبقه سوم
بتنهایی مساوی
دو طبقه دیگر
بود. نمایندگان
دو طبقه عالی
بدین امر راضی
نبودند و نمایندگان
طبقه سوم
سوگند خوردند
که تا برای
فرانسه قانون
اساسی ننویسند،
پراکنده
نشوند. لویی
شانزدهم امر
بتفرقه ٔ نمایندگان
داد که آنان
نپذیرفتند. بسیاری
از نمایندگان
اشراف و روحانیان
از شرکت با
نمایندگان
طبقه ٔ سوم
خودداری
کردند، ولی
نمایندگان
طبقه ٔ سوم
بعنوان اینکه
نماینده ٔ
اکثریت ملت
هستند هیئت
خود را «مجلس
ملی» نامیدند
و مجلس طبقاتی
را منحل کردند
و اعلام
نمودند که هیچ
فرد فرانسوی
جز بتصویب
مجلس ملی نباید
بدولت مالیات
بدهد.
اعلان
حقوق بشر در 4
آگوست 1789 میلادی (The Declaration of the Rights of Man and of the
Citizen)؛
تدوین
قانون اساسی
(قانون 1791 میلادی)
توسط مجلس ملی
(انقلاب
اجتماعی در 1791 میلادی)
حکومت
فرانسه
«مشروطه سلطنتی»
بجای استبداد
سلطنتی
(انقلاب سیاسی
در 1791 میلادی)
مجلس
مذکور به
نوشتن قانون
اساسی پرداخت
و در ظرف دو
سال آنرا تدوین
کرد این قانون
که بقانون 1791 میلادی
معروف است
فرانسه را
دارای حکومت
مشروطه کرد و
قوای مقننه ،
مجریه و قضائیه
را از هم تفکیک
نمود و فقط
برای شاه این
حق را قایل شد
که می توانست
اجرای قوانین
را مدتی بتعویق
اندازد. در
مقدمه ٔ قانون
اساسی کلیاتی
بنام اعلان
حقوق بشر- که
شامل آزادی،
مساوات و
حکومت ملی
بود-گنجانیده
شده بود. این
انقلاب از جهت
سیاسی حکومت
استبدادی را
از فرانسه
برداشت. و از
جهت اجتماعی
موجب شد که
مردم در برابر
قانون مساوی
باشند.
این
دو انقلاب به
آسانی صورت
نگرفت و زدوخوردهای
شدیدی میان
طبقات ممتاز و
طبقه سوم روی
داد. گروهی نیز
بممالک خارج
سفر کردند و
دولتهای بیگانه
را بجنگ با
فرانسه برانگیختند.
عاقبت سپاه
اتریش بخاک
فرانسه روی
آورد، و چون
لوئی شانزدهم
نقشه جنگ را
قبلاً برای
سرداران اتریش
فرستاده بود،
فرانسویان
شکست خوردند،
ولی مردم
فرانسه
مخصوصاً اهالی
پاریس مجلس را
بعزل لوئی
شانزدهم
مجبور کردند.
آعلام
جمهوری در 12
سپتامبر 1792 میلادی
تشکیل
مجلس کنوانسیون
(از 1794 تا 1795 میلادی)
پس
از عزل لوئی
برای تعیین
طرز حکومت
مجلس تازه ای
معروف به
کنوانسیون
تشکیل شد. این
مجلس نخست طرز
حکومت جمهوری
(در 12 سپتامبر 1792
میلادی) را در
فرانسه اعلام
نمود آنگاه
لوئی شانزدهم
را به محاکمه
دعوت و سپس
اعدام کرد(در 21
ژانویه 1793 میلادی).
مجلس مذکور
برای اینکه
همه ٔ نیروی
خود را متوجه
خارج سازد،
ابتدا کسانی
را که مایه
فتنه داخلی
بودند کشت یا
زندانی کرد. این
خونریزیها ده
ماه دوام یافت.
این مدت به
دوره ٔ ترس و
وحشت معروف
است. سرانجام
کنوانسیون
موفق شد پس از
دو سال
زدوخورد با
قوای بیگانه
بر دشمنان
خارجی غلبه
کند، و حتی در
سمت مشرق سرزمین
تازه ای ضمیمه
ٔ کشور خود
سازد. در
داخله ٔ کشور
نیز فرهنگ،
اوزان و مقیاسها
و غیره را
اصلاح کرد.
ظهور
ناپلئون 1804 میلادی
پس
از مجلس
کنوانسیون،
کشور فرانسه
چهار سال دچار
اختلال و اغتشاش
گردید، زیرا
احزاب متعدد
بود و هر حزب می
خواست بر
احزاب دیگر
غلبه کند. در این
اثنا، ممالک
اروپا که میترسیدند
انقلاب
فرانسه به کشورهای
آنان نیز سرایت
کند بر ضد
فرانسه
برخاستند.
فرانسویان در
این جنگها
شکست خوردند.
اغتشاشهای
داخلی و خطر
خارجی مردم را
آرزومند قدرتی
ساخت که امنیت
را در کشور
حفظ کند و
فرانسه را
برابر بیگانگان
نگاه دارد. این
اندیشه با
ظهور ناپلئون
بناپارت که در
ایتالیا و اتریش
فتوحات نمایان
کرده بود
بمرحله عمل رسید.
منابع:
- سایت
"لغت نامه
دهخدا/ loghatnaameh.org".
- دائرةالمعارف
فارسی و فرهنگ
فارسی معین.
- سایت
"conservapedia.com ".
......... ............ ............... ..................
انقلاب
کبیر فرانسه (La Révolution française / از 1789 تا 1799 یا 1804 میلادی)
یورش
به زندان باستیل
در 14 ژولای 1789 میلادی؛
مبدا
تاریخ ساز
انقلاب
فرانسه
دگردیسی
های عمیق
اجتماعات بشری،
گاه باعث ایجاد
مبداءهای بنیادیـن
در تـئوری و ایـضاً عملکرد کشورها
و ملت ها می
شود. انقلاب
کبیر فرانسه (از 1789 تا 1799 میلادی
در سه فاز: از 1789
تا 1792 و از 1792 تا 1794 و
از 1794 تا 1799 میلادی) نیز همواره
در تاریخ
نهضتهای مردمی
به عنوان
مبدائی تاریخ
ساز مطرح بوده
است.
این
انقلاب دوره ای
از دگرگونی های
اجتماعی سیاسی
در تاریخ
فرانسه و اروپا
را پدید آورد.
ویژگی اساسی این
دگرگونی،
استقرار موفقیت
آمیز وحدت ملی
از طریق
انهدام رژیم
ارباب- رعیتی
و مراتب ممتاز
فئودالی بود.
این انقلاب، یکی
از چند
انقلاب مادر در طول تاریخ
جهان است که
پس از فراز و
نشیب های بسیار،
منجر به تغییر
نظام سلطنتی
به جمهوری در
فرانسه و ایجاد
پیامدهای عمیق
در کُل اروپا شد.
پس از
انقلاب در
ساختار حکومتی
فرانسه، که پیش
از آن سلطنتی
با امتیاز
فئودالی برای
طبقه اشراف و
روحانیون
کاتولیک بود،
تغییرات بنیادی
در شکل های
مبتنی بر اصول
روشنگری، ملی
گرایی،
دموکراسی و
شهروندی پدید
آمد. با این
حال این تغییرات با آشفتگی
های خشونت آمیزی
شامل اعدام
ها، سرکوب ها
در طی دوران
حکم رانی وحشت
و جنگ های
انقلابی
فرانسه همراه
بود. وقایع
بعدی که می
شود آن ها را
به انقلاب
فرانسه ربط
داد شامل : جنگ
های ناپلئونی
و بازگرداندن
رژیم سلطنتی و
دو انقلاب دیگر
که فرانسه
امروزی را شکل
داد.
اولین
جرقه انقلاب، یورش
به زندان باستیل
برخی
معتقد هستند
که اولین جرقه
انقلاب، یورش
به (زندان)
باستیل
بود و در آن
زمان نیز مردم
هنوز به
براندازی
سلطنت فکر نمی
کردند، و برخی
آغاز آن را
ماه مه 1789 میلادی
می دانند و پایان
آن را 1795 یا 1799 میلادی
میدانند.
و برخی سال 1804 میلادی
را که
ناپلئون
اعلام
امپراتوری
نمود و گاهی
تمام دوره
ناپلئون را تا
1815 میلادی
نیز جزء
انقلاب
فرانسه می
آورند، ولی
اغلب، آغاز
عصر ناپلئون
را پایان دوره
انقلاب می
شمارند.
توکویل،
از اندیشمندان
هم عصر انقلاب،
معتقد است که
با وجود آن
همه تلاش برای
وقوع انقلاب،
نتیجه کار
دموکراسی
نبود. شاید به
همین دلیل است
که وی بر خلاف
بسیاری، سال 1789
(شروع انقلاب) میلادی
را سال پایان
انقلاب می
داند. با این
حال به نظر بسیاری،
انقلاب با
سقوط زندان
باستیل در سال
1789 آغاز شد. شاه،
لویی
شانزدهم، در
سال 1793 میلادی اعدام
شد و سرانجام،
در سال 1799 میلادی هنگامی که
ناپلئون
بناپارت به
قدرت رسید،
انقلاب پایان یافت.
پس از ناپلئون
دوباره نظام
جمهوری جایگزین
شد تا این که
ناپلئون سوم
(برادرزاده
ناپلئون)
کودتا نمود و
امپراتوری دیگری
به راه
انداخت. پس از
آن جمهوریهای
متعدد شکل
گرفت. بدین
ترتیب در کم
تر از یک قرن،
بر سر فرانسه
به اشکال
مختلفی،
مانند جمهوری،
دیکتاتوری،
سلطنت
مشروطه، و دو
امپراتوری
متفاوت حکم
فرمایی شد و
تا به امروز
که فرانسه
جمهوری پنجم
خود را تجربه
می کند.
نگاهی
کوتاه به اوضاع
فرانسه پیش از
انقلاب
فرانسه
قرن 18 میلادی با
26 میلیون نفر
جمعیت از سه
طبقه مجزا تشکیل
شده بود : 1) اشراف،
2) کلیسا، 3)
مردم عادی.
طبقه
اشراف فرانسه
طبقه
اشراف فرانسه حدود 300 هزار
نفر جمعیت
داشتند و صاحب
مشاغل و عناوین
عالی بودند.
البته اشراف
اصیل که به
خانواده قدیمی،
نسب می بردند،
بیش از چند
هزار نفر جمعیت
نداشتند که
اغلب ساکن پاریس
یا دربار ورسای
بودند. ایشان
توسط دانش روز
آن زمان (شجره
شناسی) و از
طرف پادشاه تأیید
شده و بالاترین
درآمد را در
اختیار
داشتند که
قسمتی از آن
به صورت مستمری
از خزانه پرداخت
می شد. دیگر
اشراف که میتوان
از آن ها به
نام نجبا یاد
کرد، القاب
خود را به
روشهای مختلف
از نظام سلطنتی
خریداری کرده
و با درآمدی
از املاک
اجدادی، خدمت
در درجات بالای
ارتش و تجارت،
عمده زندگی
خود را می
گذراندند.
رسوم فئودالی
در این طبقه
استمرار داشت.
آنان قصرهایی
در املاک خود
ساخته و صاحب
دارایی رعایا،
سهمی از محصول
سالیانه،
مجوز شکار و
بهره برداری
از منابع طبیعی
و حق قضاوت در
محدوده خود
بودند. اشراف
به دلیل تحصیلات
و آشنایی با
علوم روز،
قرار گرفتن در
جریان
اقدامات
استعماری
فرانسه قرن 18 میلادی
که
به سراسر جهان دست اندازی
میکرد و همین
طور تفاوت هایی
در سطح درآمد،
از طبقات بسیار
پرُ تحرک آن روز
به شمار می
آمد.
حرکت
زنان بازار
پاریس بطرف
ورسای بخاطر
گرسنگی (در 17 یونی
1789 میلادی)؛
طبقه
مردم عادی
مردم عادی
فرانسه 98
درصد جمعیت را
تشکیل می
دادند. این
طبقه خود از
دو سطح ساخته
شده بودند.
شهرنشینان که
شامل
بازرگانان،
بانک داران
اولیه،
صاحبان صنایع
خرُد و مشاغل
مشابه می شود
و سطح آخر شامل
کشاورزان،
کارگران و
کسانی که در
عمق فقر نه به
فکر انقلاب
بودند و نه
حضوری در آن
داشتند.
از سال 1788 میلادی،
مشکلات
اقتصادی و
کمبود مواد
غذایی آغاز
شد. قیمت گندم 50
درصد افزایش یافت.
مدتی قبل دولت
فرانسه بودجه
خود را برای
کمک به
استقلال
طلبان آمریکا
و در جنگ با رقیب
قدیمی خود؛
دولت انگلیس
از دست داده
بود. این هزینه
بدون اینکه
سود قابل توجهی
داشته باشد،
خزانه را خالی
کرد. لویی
شانزدهم تلاش
کرد مخارج را
از طریق افزایش
مالیات اشراف
جبران کند ولی
اشراف که صاحب
گروه ها و
انجمن های بسیار
بودند، حاضر
به ترک منافع
خود نشدند. با
افزایش سطح مشکلات تصمیم
گرفته شد که این
مشکل از راه ایجاد
مجلس طبقاتی
حل شود.
طبقه
روحانی (Klerus/
روحانیون کلیسا)
«طبقه
روحانی حداقل
شامل 60
هزار کشيش محلی و ايالتی،
راهبان و نایبان
کشیشی بودند که بخاطر درآمد
کمتری که نسبت به دیگر
اسقف ها و
کاردينال ها
داشتند و به
خاطر عدم تساوی
دستمزدها با
انقلابيون هم
داستان شده
بودند.»
پایان
قدرت ملکوتی
شاه با تشکیل
مجلس طبقاتی (États généraux de 1789 / در 5 ماه
مه 1789 میلادی)
این مجلس
تاریخچه ای در
قرن 14 میلادی داشت
و از نمایندگان
سه طبقه
اجتماع تشکیل
می شد که هر
گروه از نمایندگان،
مجموعاً یک حق
رأی در آن
داشتند. لوئی
با انگیزه تضعیف
طبقات بالا به
نمایندگان
مردمی دو حق
رأی اعطاء کرد
و مجلس در (5 ماه مه) سال 1789 میلادی تشکیل شد. از
1139 نماینده آن 291
نفر از کلیسا،
270 نفر از اشراف
و 578 از مردم عادی
بودند. علاوه
بر این که
تعدادی از نمایندگان
کلیسا از جمله
کشیشان عادی و
برخی از نمایندگان
اشراف، صاحب
افکاری
متفاوت با روحیه
سنتی طبقه خود
بودند. مجلس
تشکیل شد، ولی
به علت نداشتن
تجربیات قبلی
مرتباً به
مشکل برخورد می
کرد. بی اعتنایی
طبقات بالا به
نمایندگان
مردم تا جایی
پیش رفت که از
ورود آن ها به
ساختمان اصلی
ممانعت کردند.
نمایندگان
مردم که اغلب
از سطوح بالای
طبقه خود
بودند و با
روحیه اشرافی
آشنایی
داشتند، به
مقاومت در
برابر این
برخورد ادامه
دادند و مسأله
از موضوع
بودجه و مالیات
به نوعی
مخاصمه منحرف
شد. به دستور
لویی شانزدهم
چند هنگ نظامی
در پاریس موضع
گرفتند و فضای
حکومت نظامی ایجاد
شد. این امر
باعث افزایش
تشنج عمومی
شد، زیرا برخی
از این
سربازان
آلمانی و سوییسی
بودند که
احتمال میرفت
به مردم حمله
کنند. شایعه تیراندازی
سربازان
آلمانی به سوی
فرانسویان
کافی بود که مردم برای دفاع از خود به اسلحه خانه
ای حمله کرده
و تفنگهایی بدون
باروت به
دست آورند. قلعه (باستیل)
با هفت زندانی
و 110
نگهبان انبار باروت
بود. جمعیت به سوی قلعه
حرکت کرد و
انقلاب با فتح
باستیل جرقه
خورد.
زمینه
های شکل گیری
انقلاب
فرانسه
مورخین درباره
طبیعت سیاسی- قتصادی-
اجتماعی
فرانسه
اختلاف نظر
دارند. تفسیرهای
متداول مارکسیستی
مانند تفسیر
ژرژ لوفور این
انقلاب را نتیجه
برخورد بین
طبقه اشرافی
فئودالی و
اعضای سرمایه
گرایی طبقه
متوسط جامعه
دانسته اند.
بعضی از تاریخ
دانان
استدلال می
کنند که طبقه
اشرافی قدیمی
حکومت پیشین،
در برابر
اتحادی از
اعضای طبقه
متوسط جامعه و
روستاییان
آزرده و حقوق
گیران شهری
تسلیم شدند.
با این حال
تفسیری دیگر
ادعا می کند
که انقلاب، نتیجه
از کنترل خارج
شدن حرکت های
اصلاحی
گوناگون
اشرافی و
مربوط به قشر
متوسط جامعه
بوده است.
مطابق این نظریه،
این حرکت ها
هم زمان با
حرکت های مردمی
حقوق گیران جدید
شهری و روستاییان
ایالت نشین
بودند، اما هر
گونه اتحاد در
بین اقشار،
تصادفی و
اتفاقی بوده
است. اما بسیاری
از تاریخ
دانان بسیاری
از خصوصیات
حکومت پیشین
را از دلایل
انقلاب
دانسته اند.
دلایل
اقتصادی
- لوئی
پانزدهم، جنگ
های بسیاری
کرده بود که
فرانسه را به
نزدیکی
ورشکستگی
رسانده بود و
لویی شانزدهم
در زمان
انقلاب آمریکایی
از مستعمره نشین
ها حمایت کرده
بود که وضع بد
مالی حکومت را
بدتر کرده بود
و بدهی ملی را
بالا برده
بود. صدمات
اجتماعی
حاصل از جنگ،
شامل بدهی سنگین
جنگ با شکست
های نظامی
سلطنت و کمبود
خدمات برای
سربازان از
جنگ برگشته
بدتر شد.
- داشتن
سیستم اقتصادی
بی کفایت و
منسوخ که قدرت
اداره بدهی ملی
فرانسه را
نداشت که هم
نتیجه و هم
عامل تشدید
کننده آن سیستم
مالیاتی
ناتوان
فرانسه بود.
رعیت می بایست
55 درصد عایداتش
را بابت مالیات
مستقیم به شاه
می داد. نتیجه
این که
دهقانان یک
پنجم عایدات
خود را مالک می
شدند.
- کلیسای
کاتولیک،
بزرگ ترین ملک
دار کشور، بر
محصولات، مالیاتی
به نام دیمه
وضع کرده بود.
دیمه در حالی
که شدت افزایش
مالیات دولت
را کم تر کرده
بود، گرفتاری
فقیرترین
مردم را که
روزانه با سوء
تغذیه دست به
گریبان
بودند، بیشتر
کرده بود.
- فقر
عمومی : در طول
قرن 18 میلادی و
به ویژه در
سال ها و دهه
های پایانی
آن، فقر عمومی
رو به گسترش
بود. در کتاب
تاریخ انقلاب
فرانسه آمده
است که مزد
واقعی که نیمی
برای نان و به
طور کلی دو
سوم آن برای
غذا صرف می
شد، در طول این
قرن، دائماً
کاهش می یافت.
در حالی که در
همین زمان دست
مزدها 17 درصد
افزایش یافت و
این بدان معنا
است که مزد حقیقی
در طول مدت
پنجاه سال به
طور متوسط 24
درصد کاهش پذیرفته
بود. آمار بی
کاری زیاد و قیمت
بالای نان که
باعث می شد
مقدار بیشتری
پول برای غذا
خرج شود و به دیگر
زمینه های
اقتصادی نرسد.
قحطی و سوءتغذیه
گسترده که
احتمال مرگ و
مریضی را بیشتر
می کرد. به طور
کلی، فقر عمومی
به علاوه فساد
محصول، در اثر
باد و باران و
این که سال های
1788 و 1789 میلادی
سال های
کم محصولی
بودند، و
زمستان سخت سال
1789 میلادی
افراد
را برای شورش
تحریک می
نمود.
- نبود
بازرگانی
داخلی و موانع
زیاد گمرکی.
- تجمل
فوق العاده در
دربار: در
اطراف شاه
حدود 17 هزار
نفر
عنوان درباری و با
تجملات فوق
العاده، زندگی
می کردند.
حدود 16 هزار
نفر از ایشان،
خدمات شخصی
شاه و خانواده
اش را به عهده
داشتند. به جز
شاه و ملکه و
فرزندان شان،
برادران و
خواهران، عمه
ها، خاله ها،
پسرعموها و
دخترعموهای
شاه نیز از این
خدمات
برخوردار می
شدند. عده کثیری
نیز در دربار
وجود داشتند
که شغل ثابتی
نداشتند و از
دربار انعام و
مستمری می
گرفتند یا
منتظر دریافت
مشاغل دیوانی
بودند. تجمل
فوق العاده
دربار، نتیجه
ای جز خالی
شدن خزانه و
فقر در بر
نداشت.
- مالیاتهای
سنگین : رعایا
و مزرعه داران
تنگ دست می بایست
مالیات های
سنگینی
پرداخت می
کردند و
کارگرانی که
در شهرها زندگی
می کردند نیز
همانند آنان
در فقر و
فلاکت می زیستند.
اشراف زادگان
و کشیشان، مالیات
اندکی پرداخت
کرده و اغلب، یا
کار نمیکردند
و یا بسیار کم
کار میکردند.
در سال 1788 میلادی افزایش قیمت
مواد غذایی بر
اثر برداشت
اندک محصولات
کشاورزی، بسیاری
از مردم را
ناتوان از
پرداخت مالیاتشان
نموده بود.
دلایل
اجتماعی و سیاسی
- خشم
بر حکومت
استبداد
سلطنتی.
- خشم
طبقه حرفه ای
و بازرگان بر
امتیازات و
تسلط اشرافان
در زندگی
روزمره، در
حالی که با
زندگی هم
طبقات خود در
بریتانیای کبیر
و هلند آشنا
بودند.
- خشم
کشاورزان،
حقوق گیران و
طبقه متوسط بر
امتیازات
ارباب وار و
سنتی اشرافان.
- خشم
بر امتیازات
روحانیون و
آرزوی آزادی
ادیان مختلف.
- آرزوی
آزادی و ایجاد
جمهوریت.
- خشم
مردم بر شاه
به دلیل اخراج
جاکس نکلر و
ترگت،
مشاوران
اقتصادی که
عموماً به
عنوان نمایندگان
مردم دیده می
شدند.
دلایل
نظامی
به موازات
حوادثی که در
قرن هجدهم میلادی
اتفاق می
افتاد، بیشتر
و بیشتر واضح
می شد که
پادشاهی
فرانسه بر اثر
شکست های پی
در پی قادر
نخواهد بود که
موقعیت جهانی
خود را حفظ
کند. پیروزی
هایی در جنگ
برای حفظ غرور
فرانسه در
صحنه بین
المللی،
علاوه بر حفظ
تجارت دریایی
خود، امری
ضروری بود. ولی
تحقق این امر
در شرایط آن
زمان ورای
امکانات و
قدرت فرانسه
بود. درگیری
فرانسه در دریا
و زمین و در دو
جنگ مهم،
منافع و ذخایر
کشور را در حدّ
اعلاء تحت
فشار و کمبود
قرار داد و
تجارت مستعمرات
حیاتی فرانسه
توسط نیروی دریایی
انگلیس مختل
شده بود. در نتیجه
ارتش فرانسه
در زمان بحران
قبل از
انقلاب، نه
تنها در اثر
جنگ ها و شکست
های پی در پی
کاملاً ضعیف و
مختل شده بود
بلکه، با توجه
به وابستگی
طبقاتی آن ها
که با تغییر و
تحول موافق و
متمایل
بودند، حمایت
خود را از
پادشاه فرانسه سلب
کرده بود.
رهبری
به طور کلی رهبران انقلاب بورژوازی
فرانسه، که
تنها در جست و
جوی برابری بیشتر
برای طبقات
متوسط جامعه
بودند، از پایگاهی
اجتماعی
برخوردار
بودند که به
پایگاه
اجتماعی پیروانشان
نزدیک تر است.
رهبران
انقلاب
فرانسه صرفاً
با قدرت
انحصاری، به
طبقه ممتاز
حمله می
کردند. کرین
برینتون به این
نتیجه رسیده
است که رهبران
انقلاب
فرانسه از
جمله مارا بابوف
از طبقه متوسط
برخاسته
بودند و
اساساً از
همان پایگاه
اجتماعی که آن
ها را حمایت می
کردند، بعضی
از اعضای طبقه
اشرافی
فرانسه، که به
انقلاب ملحق
شدند از جمله :
دارورلئان، میرابو
و لافایت
استثناء
بودند. در
انقلاب
فرانسه کادر
رهبری شناخته
شده و منسجم
با برنامه ریزی
منظم، که رهبری
مردم را بر
عهده داشته
باشد وجود
نداشت، بلکه
حوادث و بحران
های دوران
انقلاب،
موجبات حرکت
مردم را در
جهت واژگونی
نظام فراهم
کرده بود و
رهبران در حقیقت
در بسیاری از
موارد دنباله
رو بودند و
تسلیم حوادث و
اتفاقات می
شدند. همان
طور که کرین
برینتون می گوید
: «رهبران
انقلاب
فرانسه
احتمالاً چند
درجه ای روی
مسیر حوادث
تأثیر گذارده
اند» شاید
بتوان گاربیل
میرابو را اولین
رهبر انقلاب
فرانسه نامید.
این اشراف
زاده فرانسوی
در اعتراض به
پادشاه وقت در
مجلس تحصن
کرد. جمهوری
خواهان به
رهبری لافایت
و مشروطه
خواهان به
رهبری دوک
اورلئان،
برادر زاده
شاه، کسانی
بودند که
حوادث اصلی
انقلاب را پیش
از 1789 میلادی
رقم زدند.
طبقه
متوسط پس از 1789 میلادی
تا قتل لویی
در تحولات،
نقش مؤثر
داشتند. اغلب
رهبران
فرانسه در درگیری
های منجر به
قتل لویی و پس
از آن به دست یکدیگر
به قتل رسیدند.
سرانجام در
سال 1799 میلادی ناپلئون
بناپارت،
قدرت را از آن
خود کرد و با
سرکوب رقیبان
بر اریکه قدرت
نشست.
نقش
عوامل خارجی
در انقلاب
فرانسه
نویسندگان
زیادی بر این
باورند که
اثرات انقلاب آمریکا
(1776 میلادی)
بر وقوع
انقلاب
فرانسه
گسترده بوده
است. اروپایی
ها و از جمله
فرانسویان،
از راه های
مختلف، مانند
مطبوعات، بحث
های محافل
ماسونی، تبلیغات
آمریکایی ها
مثل فرانکلین؛
وزیرمختار آمریکا
در فرانسه و
جفرسون و
هزاران نفر دیگر
و گزارش های
سربازان
اعزامی به
هنگام بازگشت
از آمریکا، با
انقلاب فوق
آشنا شدند. به
نظر می رسد
انقلاب آمریکا
بیشتر در زمینه
گسترش روحیه
انقلابی در
فرانسه نقش
داشته است.
وقایع این
دوران خصوصاً
انقلاب آمریکا،
مردم فرانسه
را به تفکر در
مورد شیوه
اداره کشور
خودشان واداشت.
بسیاری از
مردم،
خواستار آزادی
بیشتر از
حکومت مطلقه
پادشاه بودند.
درباره
نقش سایر
عوامل خارجی
در انقلاب
فرانسه نیز
مطالب زیادی
نوشته شده و
به خصوص به
نقش انگلیس ها
اشاره شده
است. انگلیسی
ها از گذشته
با فرانسوی ها
رقابت می
کردند و شرکت
فرانسه در جنگ
استقلال آمریکا
این امر را
تقویت کرده
است.
حمایت
قدرت های بزرگ
از حکومت پیشین
در زمان
وقوع انقلاب
فرانسه رقابت
شدید سیاسی،
اقتصادی و
نظامی بین قطب
های قدرت
اروپایی در جریان
بود، از این
روی انگلیس، از
بحران داخلی
فرانسه که
منجر به تضعیف
قدرت سیاسی آن
می شد، خشنود
بود. روسیه نیز
در کنار اتریش،
سرگرم تجزیه
لهستان بود و
تضعیف لویی
شانزدهم را در
راستای منافع
خود می دید.
بنابراین نه
تنها کسی از
پادشاه
فرانسه در
برابر انقلاب
پشتیبانی
نکرد، بلکه
همسایگان تا
حدودی زمینه
فعالیت
انقلابیون را
فراهم آوردند.
ایدئولوژی
محور اصلی
انقلاب
فرانسه را می
توان اعتراض
به حاکمیت
مطلق پادشاهان
ظالم مورد حمایت
کلیسا دانست.
گسترش اندیشه
های لیبرالیستی
دکارت مبنی بر
آزادی خواهی و
مبارزه با هر
گونه محدودیت
برای مردم،
باعث شد که لیبرالیسم
به ایدئولوژی
اصلی انقلاب
فرانسه تبدیل
شود. البته
مردم عادی
ارتباط و آشنایی
چندانی با این
عقاید
نداشتند. پس
از انقلاب
فرانسه این
اندیشه ها بنای
مدرنیته را در
اروپا بنیان
نهاد که دین
را از عرصه
اداره امور
جامعه کنار
نهاد.
تغییر
نیروها در
انقلاب
فرانسه
1) مسئله میانه
روها ( ژیروندن
های بوُردو)
کرین برینتون
معتقد است در
انقلاب
فرانسه ابتدا
میانه روها
ماشین قدرت را
در دست
گرفتند. میانه
روها در میان
جبهه مخالف
دولت پیشین،
ثروتمند تر و
شناخته شده تر
و بلندپایه
تر بودند و
تنها از ایشان
انتظار می رفت
که دولت را از
دست رژیم پیشین
بگیرند. میانه
روها پس از به
قدرت رسیدن
هماهنگی و
انضباط حزبی
کم تری از آن
چه در زمان
قرار گرفتن
در
جبهه مخالف از
آنان انتظار می
رفت، از خود نشان
دادند. آن ها
با وظیفه
دشوار اصلاح
نهادهای
موجود و با ایجاد
یک نهاد نوین
رو به رو شده
بودند و در عین حال
میبایست از
کارهای عادی
حکومت کردن نیز
غافل نباشند.
اینان هم چنین
با دشمنان
مصلح رو به رو
شدند و به زودی
خود را در یک
جنگ خارجی یا
داخلی، یا هر
دوی آن ها،
درگیر یافتند.
آن ها گروه نیرومند
و نافرمانی از
ریشه گرایان و
تندرو ها را
در برابر خویش
یافتند که پیوسته
میگفتند : «میانه
روها می کوشند
تا انقلاب را
متوقف سازند و
به سازش کشانند»
و سرانجام میانه
روها شکست
خوردند و پس
از شکست به
تبعید رفتند،
به زندان
افتادند و یا
با چوبه دار و
گیوتین رو به
رو شدند. تندروها
به جای آن ها
قدرت را در
دست گرفتند. میانه
روها در
فرانسه در ایجاد
قانون اساسی و
آغاز کردن رژیم
نوین موفق شده
بودند، اما
جنگ میان
فرانسه و قدرت
های اروپای
مرکزی، یعنی
روسیه و اتریش
آغاز
گشت و فرانسه مورد هجوم قرار گرفت
و پاریس تهدید
شد.
در میان این
آشوب سیاسی عمومی،
ریشه گرایان
فعال و به خوبی
سازمان یافته،
با حمله معروفی
که در دهم اوت (آگوست) سال 1792 میلادی به کاخ تویلری
در پاریس
کردند، (با دستگیری
لویی شانزدهم
و همسرش ماری
آنتوان) سلطنت
را
برانداختند (بعد از
قتل عام 1200 نفر
از مخالفین
انقلاب مابین
2 تا 6 سپتامبر 1792
میلادی،
سلطنت منقرض
گردید و اولین
جمهوری
فرانسه در 12
سپتامبر 1792 میلادی
به جهانیان
اعلام شد).
هواداران
پاریسی ژاکوبین
ها با کلاه
ژاکوبینی
(کلاه ژاکوبینی
با نمونه
برداری از
کلاه میترایی)؛
2) به قدرت
رسیدن
تندروها (Montagnards / یا ژاکوبن
ها از 1792
تا
1794 میلادی) و
سرانجام
انقلاب
فرانسه
نبرد میان
میانه رو ها و
تندروها که
تقریباً از
سرنگونی شگفت
انگیز رژیم پیشین
آغاز می شود،
با یک رشته رویدادهای
هیجان انگیز
مشخص می گردد :
جنگ های خیابانی،
تصرف دارایی
های دیگران به
زور، بحث های
داغ تقریبا
همه گیر،
سرکوب های
تدارک دیده
شده و رشته پیوسته
ای از تبلیغات
شورش انگیز.
تندروها
انحصار خویش
را بر سازمان
هایی که
معمولاً از طریق یک رشته درگیری انجام می
گیرد، به دست
آورند.
انضباط، یگانه
اندیشی و تمرکز
اقتدار که
نشانه
فرمانروایی
تندروهای پیروز
است، نخست در
گروه های
انقلابی
حکومت غیر
قانونی شکل
گرفتند. کم
شمار بودن
تنـدروها یکی
از سرچشمه های
نیروی آنان
است. آن ها پیروزی
بر میانه روها
را از راه
شرکت توده ها
به دست نیاوردند،
بلکه همه این
پیروزی ها به
وسیله یک هیأت
کوچک، منضبط،
اصولی و متعصب
فراهم شدند.
سرانجام باید
گفت که
تندروها با
چنان سرسپردگی و یگانگی
از رهبران شان
پیروی می کنند
که هرگز در میانه
روها نمی توان
یافت.
"کمیته
نجات ملی" و
"کمیته امنیت
عمومی"
پس از پیروزیِ
تندروها، میانه
روها از مجلس
کنوانسیون
اخراج شدند.
هنگامی که
کنوانسیون
تحت سلطه
تندروها قرار
گرفت، دو کمیته
انتخاب گردید.
"کمیته نجات
ملی" و "کمیته
امنیت عمومی".
به این کمیته
ها قدرتی
نامحدود
اعطاء گردید، یه
خصوص کمیته
نجات ملی (به
رهبری ماکسبمیلین
دو روبسپير) سریعاً
به قدرتی مخوف
تبدیل گشت. این
کمیته، مجلس
را بازیچه دست
خود قرار داده
بود تا از طریق
آن قوانین
ظالمانه خویش
را به تصویب
رساند. کنوانسیون
1793 میلادی،
قانون
مبهمی به نام
"قانون
مظنونات" را
به تصویب
رساند که طبق
آن هر کس که
مورد سوءظن قرار میگرفت، تحت
تعقیب واقع میشد،
در حقیقت هیچ
کس مصون از این
قاعده نبود، زیرا با پذیرش اصل امکان، همه
می توانستند
مورد سوءظن
حاکمیت باشند.
بعدها این
دوره زمانی،
دوره ترور یا
عصر وحشت نام
گرفت.
ماکسیمیلین
دو روبسپير (Maximilien de Robespierre)
رهبر انقلاب
فرانسه و رهبر «کمیته
نجات ملی» و
مسئول
«کشتارهای
سپتامبری»؛
«عصر
وحشت» ، عصر قربانیان
کمیته نجات ملی
در عصر
وحشت بیست و
دو تن از میانه
رو های انقلابی
در دادگاه های
انقلاب،
محاکمه و
اعدام شدند و
بسیاری از دیگر
افراد انقلابی
نیز، یکی پس
از دیگری، به
تیغه گیوتین
سپرده شدند.
از جمله آنان
باید به "آنان
دانتون(5 آپریل 1794
میلادی)"؛
رهبر انقلابی
و قهرمان دفاع
از حقوق طبقات
فقیر اشاره
نمود. از دیگر
محکومین
"لاوازیۀ" شیمی
دان بود.
مجموعه قربانیان
کمیته نجات ملی،
در حدود چهل
هزار نفر
برآورد شده
است که یقیناً
برای انقلابی
نوپا که خود
را مبادی فرهنگ آزاداندیشی
میدانست، این
کشتار نقطه ای
تاریک در تاریخ
اش به شمار می
رود.
شعارهای انقلابيونِ
فرانسه : «آزادی، برابری و
مساوات» و
مسئله کلیسا
پس از پیروزی
انقلاب، تغییراتی
اساسی به خصوص
در دو عرصه
مذهبی و فرهنگی
رخ داد. بر
پايه شعارهای
انقلابيونِ
فرانسه «آزادی،
برابری و
مساوات»، اعطای
امتيازات
ويژه به كليسا
و روحانيونِ
كاتولیک قابل
توجيه و تفسير
نبود. از نقطه
نظر سياسی نيز واكنش
بسيار تند
واتيكان و هم
چنين ساير
دولت های اروپـایی كه
خود را مذهبی
قلمداد می
كردند نسبت به
انقلاب
فرانسه، به
جدایی هر چه بيشتر
اين كشور با
نظامهای سنتی سياسی و مذهبی اروپا
انجاميد. اين
امر بر چگونگی نگرش قانون
گذاران جديد
فرانسه با مفاهیمی چون مذهب و
نقش كليسا در
جامعه، تأثير
قابل توجهی
برجای گذاشت.
انقلابيون
فرانسه با
تأكيد بر
ضرورت آزادی
شهروندان و
مقابله با
حركتهای استبدادی و
در نفی سلطه
کلیسای كاتولیک بر كشور، در
ماده دهم
اعلامیه
معروف 26 اوت
سال 1789 میلادی خود
تأكيد كردند : «هيچ
شخصی از اين پس به
دليل بيان
نقطه نظرات
خود از جمله
اعتقادات مذهبی نمی تواند مورد
مؤاخذه قرار
گيرد». در عمل
نيز آزادیهای
مذهبی از سوی حاكمان
جديد فرانسه
مورد تأكيد
قرار گرفت و در
قوانين سال های 1790
و 1791 میلادی به تدريج
موقعيت
شهروندی و
حقوق برابر
يهوديان
مهاجر به
رسميت شناخته شد،
اين درحالی
بود كه بنابر قانون مصوب
سال 1789 میلادی،
مجلس انقلابی
پروتستانهای فرانسوی
حقوق كامل
شهروندی
خود را همسان
با اكثريت
كاتولیکهای
كشور تحصيل
كرده بودند.
در آغاز
پيروزي
انقلاب
فرانسه،
حاكمان جديد تمامی
امتيازات و
حقوق ويژه
روحانيون را
به حال تعليق
درآوردند و حتی در پاره ای
از موارد
اقدام به
مصادره اموال
كليسا و كشيش
های متنفذ
كردند. در اين
دوره، علاوه
بر تصويب قانونی
درمورد
پرداخت نكردن
حقوق به
روحانيون در
مجلس انقلابی
فرانسه، تعرض
به روحانيون و
قتل شماری از
آنان در برخی
از نقاط اين
كشور به وقوع
پيوست كه در نتيجه،
برخی از مقام های
كليسا ناگزير
به مهاجرت به
ديگر كشورهای
اروپایی
شدند. در
فوريه سال 1790 میلادی انقلابيون
فرانسوی
قانون محدود
ساختن
اقدامات
كليسا در حوزه
تعليمات مذهبی و امور
خيريه را به
تصويب
رساندند، اما
اين قانون دو
سال بعد با
مصوبه ديگر
مجلس
كنوانسيون
فرانسه ملغی شد و در
برابر آن
كشيشان و اسقف
ها، موظف به
ادای سوگند
احترام به
قوانين به
منظور كسب
اجازه فعاليتهای
مذهبی
خود شدند.
حکومت
جمهوری در
فرانسه (1792 میلادی)
روحانيون
فرانسوی مخالف
اين قانون از
سوی مقامهای
دولنی از سمتهای خود
خلع شدند. در
سپـتـامـبـر
سال 1792 میلادی،
هم زمان با
اعلام رسمی
حكومت جمهوری
در
فـرانـسـه،
حقوق
روحانيون
همانند ديگر شهروندان
اين كـشـور به
رسميت شناخته
شد و برخی
محدوديتها در
فعاليتهای
مذهبی آنان با شرط
وفاداری به
جمهوری مرتفع
گرديد.
قوانين
جمهوری
نوپای فرانسه
درعين حال
نخستين
اقدامات رسمی لاييسيته
از جمله كاتولیک زدایی از اين
كشور را در بر داشت.
اعـلام آزادی فـعاليت
گروه های
مختلف مذهبی
و فقدان رجحان
اعتقادی و
مذهبی گروهی خاص در
كشور، منع
پرداخت حقوق و
مزايا و امكانات
دولنی به
روحانيون و
نظارت مؤثر
دولت بر
فعاليت كليسا
و امور مذهبی به
منظور پاسداشت
قوانين جمهوری
از جمله
اقدامات
دولتمردان
جديد فرانسه
از دهه 1790 میلادی به بعد بود.
برخی
نتایج در حوزه
فرهنگی
پس از
انقلاب، با پیدایش
مفاهیمی نوین
چون، آزادی بیان
و عقیده، آزادی
مطبوعات،
آزادی
اجتماعات و ...
معنا و روشی
نوین در کشور
فرانسه پدیدار
گشت. روشی که
پس از آن بسیاری
از کشورها سعی
نمودند تا به
اقتباس از آن،
حاکمیت خویش را
آن چنان بنا
کنند. اما در
آخر باید
اشاره کرد که
با وجود برخی
از انحرافات
پس از پیروزی
انقلاب کبیر
فرانسه، اما این
انقلاب تحولی
عظیم در
ساختارهای
اندیشه های
ملت ها و دولت
های پس از خود
ایجاد نمود.
دگـرگونی که سـردمـدارانش
جامعه
روشنفکر و
دگراندیش
بودند.
منابع:
-
نوشته ای از سید علیرضا
علیزاده طباطبایی از "هیئت
نویسندگان
تارنمای نشریه
تجدّد/tajaddodmaghalat.blogfa.com".
- سایت
" geschichts-blog.blogspot.com".
- سایت
"payingattentiontothesky.com".
............ ............... ..................
پایان انقلاب
با بقدرت رسیدن
اولین کنسول
دولت موقت،
ناپلئون
بناپارت در 8
الی 9 نوامبر 1799 میلادی؛
انقلاب
فرانسه
در روز 14
ژوییه 1789 میلادی
انقلابيون
فرانسه زندان
باستيل نماد
قدرت شاهان
فرانسه را
متصرف،
زندانيان را
آزاد و مدتی
بعد آن را
خراب کردند.
امروز در همان
محل ايستگاه
مترویی به
همان نام قرار
گرفته که بر
در و ديوار آن
تصاويری از
زندان باستيل
و زندانيان و
زندانبانان
ديده می شود.
انقلاب
فرانسه
زاييده شورش
توده مردم ناشی
از مشکلات،
نابرابری
ها، فشارها،
ظلم و ستم و
استبداد
حکومت سلطنتی و اشراف بود.
در فرانسه آن
روز هم مثل
ديگر کشورهای
اروپای غربی
مشکلاتی
وجود داشت و
انقلاب
فرانسه
مجموعه حوادثی
است که بعد از
بيداری
مردم به دنبال
رنسانس تا
اوايل قرن
نوزدهم ادامه
داشت و تحول
بزرگی در ساختار
اجتماعی،
سياسی، تاریخی
فرانسه و
اروپای آن
روز به وجود
آورد. انقلاب
فرانسه اولين
جنبش مردمی
اروپا بود که
به فروپاشی
حکومت 1500 ساله
خاندان سلطنتی فرانسه (از
کلويس اول 451
ميلادی تا
لویی شانزده 1792 میلادی)
انجاميد
و پايه های
حکومت های سلطنتی اروپایی
را لرزاند.
انقلاب با
شروع کار «
مجلس طبقاتی
عامه» مرکب از
نمايندگان
اشراف، کليسا
و توده مردم
آغاز شد.
عوامل
انقلاب
1- فرانسه و
انگلستان دو
قدرت
استعمارگر
اروپایی،
دارای حکومت سلطنتی و در رقابت
استعمارگری و
جنگ با يکديگر
بودند. جان
سانتير (John
Lackland) برادر
ريچارد(اول)، شاه انگلستان در سال 1215 میلادی
در
انگلستان
منشور ايجاد
پارلمان مرکب
از دو «مجلس لرُدها»
مرکب از
نمايندگانی
از بين اشراف
و اسقف ها با
معرفی شاه و «مجلس
عوام» مرکب از
نمايندگان
توده مردم را
امضا کرد (امضا پیمان
مگنا کارتا در
15 یونی 1215 میلادی). قدرت که تا
آن زمان در
اختيار شاه
بود بعد از اين
منشور در
اختيار
اکثريت
نمايندگان
مجلس عوام
قرار گرفت. مدتی
بعد (اولیور) کرامول
با شورش خود
جمهوری را (در
انگلستان) به وجود
آورد که تا
سال 1660 میلادی طول
کشيد(از 1649 تا 1658 یا 1660 میلادی)،
(مدتی بعد) دوباره
حکومت سلطنتی مشروطه
پارلمانی (1689 میلادی
با انقلاب
پُرشکوه) برقرار و
الهام بخش
متفکران عصر
خرد در قرن هفده
ميلادی و
انقلابيون 1789 میلادی
فرانسه
شد. انقلاب
فرانسه با
الهام از
فلاسفه عصر
خرد پا را از
نظام سلطنتی
انگلستان
فراتر گذاشته
و تفکرات
تفکيک قوه ها،
دموکراسی،
جامعه مدنی و
اصول حقوق بشر
و شهروندی را
ارائه داد.
2- مردم
فرانسه خسته و
عاصی از سلطنت
استبدادی،
خواهان سلطنت
مشروطه
پارلمانی،
تقليل قدرت
شاه و شرکت در
اداره امور
کشور خود شدند.
3- 60 هزار کشيش محلی و ايالتی،
راهبان و نایبان
کشیشی که
درآمد کمتری
از اسقف ها و
کاردينال ها
داشتند به
خاطر عدم تساوی
دستمزدها با
انقلابيون هم
داستان شدند.
4- در جنگ های
صد ساله فرانسه و انگلستان (از
1337 تا 1453 میلادی)، قدرت شاه
رو به ضعف
گذاشت ولی
پايه های
سلطنت
استبدادی در
زمان حکومت
هنری چهارم (1589 تا 1610 میلادی)
مستحکم
تر و در زمان
لویی چهارده به
اوج خود رسيد.
لویی چهارده مدت 72
سال (1643 تا 1715 میلادی) بر فرانسه
حکومت و در
راس هرم قدرت
قرار گرفت، او مشروعيت
حکومت خود را
به کليسا نسبت
می داد و افکار
و نظرات خود را در
تمام زمينه ها
بر مردم تحميل
و در واقع حاکم
مطلق بود.
قدرت در زمان
سلطنت لویی
پانزده و
شانزده در اختيار
شاه و کليسا
بود و توده
مردم نه تنها نقشی در اداره
کشور نداشتند
بلکه هزينه های
سنگين کليسا و
دربار را بر
دوش می
کشيدند.
کشاورزان در
اختيار
فئودال ها
بودند و هزينه
کليسا از طريق
وصول ده يک از
درآمد کشاورزان
و صنعتگران
تامين می
شد.
5- مهاجرت
فرانسويان به
خارج: اشراف
فرانسه در اوج
قدرت لویی
شانزده به
خاطر عدم توجه
شاه به آنها
راه خارج را
پيش گرفتند که
با انقلاب سال
1789 میلادی
تعداد
آنها رو به
افزايش گذاشت
و تعداد زيادی
از کشيش ها و
بورژواهای
تازه به دوران
رسيده به آنها
ملحق شدند و
جامعه
فرانسويان در
خارج از کشور
را به وجود
آوردند و
تعدادی از
آنها
توانستند بعد
از سال 1795 میلادی به فرانسه
مراجعت کنند.
6-
بعضی از
مورخان
انقلاب
فرانسه را
زاييده تلاش
های فراماسون
هایی
می دانند
که مخالف
حکومت سلطنتی و قدرت
کليسا در
جامعه فرانسه
بودند.
لافايت، دوک
دورلئان،
مارا، گروشی،
تاليران،
اسحاق
لوشاپليه،
کوندورسه،
سيس، بایی،
پتيون و
دانتون جزء
فراماسون هایی
بودند که در
لژهای
فراماسونری
برای جمهوری
برنامه ريزی
کرده و دوره
های ترور و
وحشت،
ديرکتوار و
دوران کنسولی
و بالاخره
امپراتوری
ناپلئون
بناپارت دست
پرورده آنها است.
ناپلئون
بناپارت جزء
فراماسون ها
نبود و در
مجموعه
قوانين مدتی
ناپلئون از
بيانيه حقوق
بشر فراماسون
ها صحبتی
نشده است.
7- یکی از مشکلات
اساسی جامعه
فرانسه قبل از
انقلاب
مشکلات
اقتصادی
بود. طبقه
کشاورز و
صنعتگر زحمت می
کشيد، توليد می
کرد و اشراف و
کليسا از
دسترنج آنها
بهره می بردند
و در رفاه
بودند. در
فرانسه در
شروع هزاره
دوم ميلادی
سه طبقه اجتماعی
وجود داشت:
فئودال ها،
کشيش ها(عوامل
کلیسای کاتولیک) و کشاورزان
که از نابرابری
مطلق
برخوردار
بودند. تعداد
زيادی از
شهرنشينان در
اواخر قرن
هفده و اوايل
قرن هجده
ميلادی به
خاطر گسترش
صنعت و تسلط
بر کشورهای
مستعمره به
دنبال تجارت
صاحب مال و
ثروت فراوانی
شدند و طبقه
بورژوای
شهری
را به
وجود آوردند
که با اشراف
برابری می کرد.
در همين زمان
طبقه کشاورز
که مجبور به
پرداخت يک دهم
درآمد خود به
کليسا و کار بی
اجر و مزد برای
ارباب بود، به
زحمت می
توانست زندگی
خود را اداره
کند.
8- لویی
شانزده، به
دنبال ناآرامی
ها و شورش
توده مردم در
اداره حکومت،
در سال 1789 میلادی دستور «مجلس
طبقاتی عامه»
متشکل از 291
نماينده
کليسا، 270
نماينده اشراف
و 584 نماينده
طبقه سوم (مردم
عادی) را
صادر کرد. در
شروع کار
اشراف و کشيش
ها حاضر به
همکاری با
طبقه سوم
جامعه نبودند.
نمايندگان
طبقه سوم نام
«مجلس عوام» را
برای خود انتخاب
کردند و
خواستار
برابری با
دو طبقه ديگر
اشراف و کشيش
ها شدند که
برای خود مجلس خاصی
تشکيل دادند.
در همين زمان
کشيش سيس از
آنها خواست به
مجلس عوام
بپيوندند که
به «مجلس
نمايندگان
ملت فرانسه»
تغيير نام داد
و بعداً به
نام«مجلس ملی»
فرانسه مشهور
شد.
«مجلس ملی قانون
اساسی» (1789 میلادی)
9- توده مردم
بعد از تسخير
زندان باستيل (در 14
ژولای- یولی 1789 میلادی)، سمبل
استبداد و
خودکامگی
شاه، متوجه
قدرت خود شد.
شاه که از
قدرت توده مردم
می ترسيد
دستور داد تا
محل برگزاری
جلسات مجلس را
به روی
نمايندگان
بستند، ولی
نمايندگان
توده مردم به
سرپرستی
ميرابو در
سالن کليسای
سنت لویی
در ورسای
جمع شده و قسم
خوردند تا برای
فرانسه قانون
اساسی وضع نکنند دست
از فعاليت بر
ندارند.
«سوگند
آزاديخواهان فرانسه»
در 9 ژوییه 1789 میلادی
به ايجاد
«مجلس ملی
قانون اساسی» منتهی شد. در اين
مجلس 1200
نماينده با
گرايش های
سلطنت طلب،
طرفدار قانون
اساسی و ميهن
پرستان
راديکال وجود
داشت که
اکثريت در
اختيار
طرفداران
قانون اساسی
بود.
نمايندگان «مجلس
ملی قانون اساسی»
بيانيه حقوق
بشر و شهروند
و اصول کلی
قانون اساسی
را به نحوی
تدوين کردند
که به تفکيک
قوا، حاکميت ملی و تقليل
قدرت شاه
انجاميد و لویی
شانزده را
مجبور کردند
تا در برابر
مجلس پاسخگو
باشد.
کشور
فرانسه به
خاطر
تمرکززدایی به 83 استان
تقسيم شد، همه
مردم در برابر
قانون و
پرداخت
ماليات يکسان
شدند، تمام
القاب اشرافی
حذف شد، املاک
کليسا ملی
اعلام شد،
ماليات بين
ولايات و
استان ها ملغا شد، ازدواج
قانونی اجباری و
مسائل مربوط
به احوال
شخصيه به
شهرداری ها
محول شد، طلاق
مورد توجه
قرار گرفت و
حق وراثت به
اولاد بزرگ تر
از بين رفت و تمام
فرزندان در
گرفتن ارثيه
با هم برابر
شدند.
تصویب
اولين
متن قانون اساسی
(در 3 سپتامبر 1791
میلادی) : حکومت
مشروطه سلطنتی
بجای حکومت
استبدادی فرانسه
احزاب
ژيروندن
ها و ژاکوبن ها ؛ فرار و
دستگیری لویی
شانزدهم در یونی
1791 میلادی
اولين
متن قانون اساسی
در سوم
سپتامبر 1791 میلادی
به تصويب
رسيد و حکومت
استبدادی
فرانسه به
حکومت مشروطه سلطنتی تغيير نام
داد و شاه
تمام قدرت های
خود من جمله
حق وتو را از
دست داد. شاه
که قبلأ
حاضر به
قبول مواد
قانون اساسی
نبود و به همراه
خانواده اش
راه فرار را
پيش گرفته بود
(از 20 تا 25 بونی 1791 میلادی)
ولی در شهر
وارن در جنوب
غربی
فرانسه
دستگير، و به
پاريس
برگردانده و
زندانی شده بود(25 یونی
1791 میلادی)، بار
دیگز آزاد و
در قبال آزادی
خود مجبور بود
نسبت به متن
های قانون
اساسی جدید در
مجلس ملی
مراسم سوگند
وفاداری را
انجام دهد و این
بمعنی پیروزی
انقلاب بود. در
27 سپتامیر که
معادل شهریور
ماه است حق و
حقوق یهودان
فرانسه بسان
حق و حقوق
شهروندان
فرانسوی برسمیت
شتاخته میشود.
و در همين
زمان دو حزب
رقيب ژيروندن
ها و ژاکوبن ها (مونتاييار ها) در
مجلس و در
صحنه سياسی
فرانسه شروع
به فعاليت میکنند.
ماری
آنتوانت همسر
لویی
شانزدهم، قبل
از اعدام با گیوتین در 16
اکتبر 1793 میلادی؛
تصویب
«اعدام با گیوتین»
(در 20 مارچ- آخر
اسفند اول
بهار 1792 میلادی)
ژیروندن
ها با دو وزیر
در قدرت (24 مارچ
1792 میلادی)
اعلان
جنگ فرانسه به
آلیانس اطریش
و پروس (در 20 آپریل
1792 میلادی) ؛
فرانسویان
مبشر آزادی؛
«آزادی برای دیگر
خلق ها»
اخراج
وزیران ژیروندن
توسط
لویی
شانزدهم (13 یونی
1792 میلادی)
خواست
اعلام «سوگند
وفاداری مردم
پاریس به شاه»
توسط فرمانده
برانشویکی
کُل قوای پاریس
(25 یونی 1792 میلادی)
انقلاب
دوم در پاریس
؛ تهاجم نیروهای
دانتون به
گارد سوییس
(گارد ویژه
شاه در 19 آگوست
1792 میلادی)
دوران
«مجلس
کنوانسيون ملی»
(از 20 سپتامبر 1792
تا 26 اکتبر 1795 میلادی)
حکومت
تندرو ها
(ژاکوبن ها) از یونی
1793 تا یولی 1794 میلادی
، دوران
وحشت و ترور
دوران
«کميته
نجات ملی» به رهبری
ماکسیمیلین
دو روبسپير (Maximilien de Robespierre) از 1793 تا یولی
1794 میلادی
اعدام
لویی شانزدهم
در 21 ژانویه 1793 میلادی
و ماری
آنتوانت در 16
اکتبر 1793 میلادی
اعدام
ماکسیمیلین
دو روبسپير (Maximilien de Robespierre) (در 28 یولی 1794 میلادی)
دوران
دیرکتوار (Le Directoire)
از 26 اکتبر 1795 تا 24
دسامبر 1799 میلادی
بعد
از گرفتن
حکومت توسط
تندرو
ها(ژاکوبن
ها)، دوران
وحشت و ترور
در فرانسه
شروع و کميته
نجات ملی به
رهبری
روبسپير به
وجود آمد (روبسپیر
رهبر ژاکوین
ها بود). انقلابيون
در 21 ژانويه 1793 میلادی،
شاه لویی
شانزدهم
و همسرش ماری
آنتوان،
ژيروندن ها(میانه
روها)،
ژنرال های
مظنون ارتش شاهی
و دانتون(1794 میلادی) و طرفداران
وی را بعنوان
«دشمنان
انقلاب» در
ميدان انقلاب
با گيوتين
گردن زدند. ماکسیمیلین
دو روبسپير (Maximilien de Robespierre) يک سال بعد (1794 میلادی)
توسط
تروريست ها
دستگير و او
را هم با
گيوتين (Guillotine)
گردن زدند و
دوران وحشت و
ترور پايان
يافت و دوران
مجلس
کنوانسيون ملی شروع (از 1794 تا 1795 میلادی)
ولی به
دنبال
نابسامانی
های اجتماعی دوران
گرسنگی
و بيکاری
مردم شروع شد،
سلطنت طلبان
از اين موقعيت
سوء استفاده
کرده و کشورهای
اروپایی را
به کمک
طلبيدند.
کشورهای
اروپایی
هم از ترس
ايجاد شورش های
مشابه و
انقلاب در
کشور خود به
آنها کمک کردند
و فرانسه به
طور
غيرمستقيم
دچار جنگهای
خارجی شد.
دوران
های جمهوری در
فرانسه
در سال 1792 میلادی
جمهوری
اول به وجود
آمد و پس از آن
زمان 4 ديرکتور از 26
اکتبر 1795 تا 24
دسامبر 1799 میلادی(در
این دوران یک
پارلمان با دو
شورا، شورای 500
نفره و شورای
فدیمی ها شروع
بکار و قانون
وضع میکرد این
دیرکتوار
توسط یک گروه
سه نفره با
رهبری Paul de Barras کنترل
میشد)، دوران کنسولی
ناپلئون از 1799
تا 1804 میلادی، امپراتوری
ناپلئون از 1804 میلادی
و بازگشت
به خاندان
بوربون ها از
1815 میلادی
فرا رسيد.
در 1830 میلادی
انقلاب
ژوییه و لویی فيليپ
به سلطنت
رسيد، انقلاب
کارگران در
سال 1848 میلادی جمهوری
دوم را به
وجود آورد:
امپراتوری دوم
در سال 1852 میلادی، جمهوری
سوم در سال 1871 میلادی
و دولت
موقت در سال 1940 میلادی تشکيل شد. پس
از جنگ دوم
جهانی در سال 1947 میلادی
نوبت
جمهوری
چهارم فرا
رسيد و جمهوری
پنجم در سال 1958 میلادی
شروع شد. ...
منبع:
-
نوشته ای از سيد حامد
رضیئی
از سایت روزنامه
اعتماد، "ماگیران.کام"
یا "magiran.com".
......... ............ ............... ..................
نقاشی
از ژان ژاک
روسو (Jean Jacque Rousseau)
رهبر فکری
خرده
بورژوازى و
صنعتگران
انقلاب
فرانسه؛
انقلاب
کبیر فرانسه
انقلاب
1789 ، طليعه
جامعه سرمايه
دارى بورژوايى
مدرن در تاريخ
فرانسه بود.
شاخصه اصلى
اين انقلاب،
استقرار
موفقيت آميز
وحدت ملى از
طريق سقوط
رژيم ارباب
رعيتى بود. به
گفته توكويل
هدف اصلى
انقلاب عبارت
بود از محو
آخرين بقاياى
قرون وسطى.
انقلاب
فرانسه
نخستين
انقلابى نبود
كه بورژوازى
از آن منتفع
مى شد، پيش از
آن در سده
شانزدهم
انقلاب هلند،
در سده هفدهم
دو انقلاب انگلستان
(جمهوری و
انقلاب
پرُشکوه) و در
سده هجدهم
انقلاب
آمريكا راه را
نشان داده
بودند. در پايان
سده هجدهم بخش
اعظم اروپا از
جمله فرانسه
تحت رژيمى بود
كه از نظر
اجتماعى؛
امتيازات اشرافى
و از نظرگاه
سياسى ويژگى
آن استبداد بر
پايه حق الهى
سلطنت بود. در
كشورهاى
اروپاى مركزى
و شرقى،
بورژوازى
چنان رشدى
نكرده بود كه
بتواند نفوذ
چندانى داشته
باشد.
اكتشافات
جغرافيايى
سده هاى
پانزدهم و
شانزدهم،
بهره كشى از
مستعمرات و
جابه جا شدن
داد و ستدهاى
دريايى به سوى
غرب همه و همه
به عقب ماندگى
شرايط
اجتماعى و
اقتصادى اين
كشورها کمک
كرده بود
اگرچه انقلاب
1640 انگلستان
اقدامى در جهت
متروک كردن
شيوه حكومت
استبدادى بود
اما استقرار
آزادى سياسى
در انگلستان
به هيچ وجه
ضربه اى
خردكننده بر
مبانى سلسله
مراتب اجتماعى
مبتنى بر ثروت
وارد نياورد.
شالوده آزادى
هاى انگليسى
را رسوم و سنن
شكل داده بودند
نه تتبعات
فلسفى.
برک
در كتاب
«انديشه هايى
درباره
انقلاب
فرانسه» كه به
سال 1790 منتشر شد
نوشت: از زمان
صدور منشور
كبير تا
اعلاميه
حقوق، مشى
هميشگى قانون
اساسى اعلام و
بيان آزادى
هاى ما بوده
است، آزادى
هايى كه از
نياكان خود به
ارث برده ايم
و بايد براى
اخلاف خود به
جاى گذاريم.
(گائتانا
موسكا، تاريخ
عقايد و مكاتب
سياسى، ت:
حسين
شهيدزاده،
انتشارات
مرواريد، ص ۱۲۵
) با اين وصف
عيان مى شود
كه قانون
اساسى بريتانيا،
حقوق
بريتانيايى
ها را به
رسميت مى شناخت
نه حقوق بشر
را و آزادى
هاى انگليسى
خصلتى جهانى
نداشت.
در
انقلاب 1779
آمريكا نيز
اصولى كه براى
نيل بدان
منازعاتى
صورت گرفته
بود؛ آزادى و
برابرى را
كاملاً به
رسميت نمى
شناخت. سياهان
همچنان برده
ماندند و
تساوى حقوق
سفيدپوستان نيز
در واقع به
هيچ وجه سلسله
مراتب
اجتماعى مبتنى
بر ثروت را به
مخاطره
نينداخت، در
ضمن در نخستين
قوانين اساسى
آنها اصل شرط
دارايى براى
حق رأى دادن
ملحوظ شده
بود. انقلابات
آمريكا و
انگلستان،
نمونه هاى
انقلاباتى
هستند كه از
تفوق و برترى
ثروت در زير
پوشش «آزادى هاى
بورژوايى»
دفاع مى كنند.
انقلاب
فرانسه
برجسته ترين
انقلاب
بورژوايى
بوده است و به
سبب ماهيت
دراماتیک
مبارزه
طبقاتى خود
تمامى
انقلابات
پيشين را تحت
الشعاع قرار
داده است. اين
ويژگى ها
مدلول سرسختى
اشرافيت كه
سخت به
امتيازات
فئودالى
چسبيده بود و
با دادن هر
نوع امتيازى
مخالف بود از
يكسو و مخالفت
پرُ شور توده
هاى مردم با
هر نوع امتياز
يا تمايز طبقاتى
از سوى ديگر،
بود. اساساً
بورژوازى
خواهان سقوط
كامل اشرافيت
نبود بلكه امتناع
اشرافيت از
سازش و خطرات
ضد انقلاب بود
كه بورژوازى
را به انهدام
نظم كهن
ناگزير ساخت. انقلاب
فرانسه راه
حقيقتاً
انقلابى گذار
از فئوداليسم
به سرمايه
دارى را
انتخاب كرد.
اين انقلاب با
نابود كردن
بقاياى
فئوداليسم و با
آزاد ساختن
دهقانان از
قيد حقوق
اربابى و عشريه
كليسايى و
وحدت بخشيدن
به تجارت در
سطح ملى، شاخص
مرحله اى
تعيين كننده
در تكامل سرمايه
دارى بود.
سركوب فئودال
ها سبب آزاد
شدن توليدكنندگان
مستقيم خرُده
پا شد و به
تفكيك توده
هاى دهقانى و
قطب بندى آنها
بين سرمايه و
كار مزدورى
انجاميد.
پس
از انقلاب، با
گسترش روابط
توليدى
كاملاً نوين،
سرمايه از قيد
تحميلات و
تجاوزات فئوداليسم
رها شد و
نيروى كار به
صورت یک
واقعيت
تجارتى اصيل
درآمد و اين
امر در نهايت
خودمختارى
توليد سرمايه
دارى را چه در
بخش كشاورزى و
چه در بخش صنايع
تضمين كرد.
پيروزى بر
فئوداليسم و
رژيم كهن، با
پيدايى سريع
روابط
اجتماعى نوين
همراه نبود.
راه رسيدن به
سرمايه دارى
فرايندى ساده
نبود، پيشرفت
سرمايه دارى
در دوره
انقلاب به كندى
صورت مى گرفت
و صنايع آنقدر
رشد نكرده بودند
و هنوز سرمايه
تجارى تفوق
خود را حفظ
كرده بود اما
انهدام حكومت
هاى بزرگ
فئودالى و
سيستم هاى
سنتى كنترل
داد و ستد،
استقلال شيوه
توليد و توزيع
سرمايه دارى،
يك استحاله كلاسيك
انقلابى را
تحقق بخشيد.
انقلاب
فرانسه در جهت
زير و رو كردن
ساخت هاى
اقتصادى و
اجتماعى
موجود،
چارچوب سياسى
رژيم كهن را
درهم شكست و
بقاياى حكومت
محلى كهن را
محو كرد و امتيازات
محلى و
تبعيضات
ايالتى را از
ميان برد.
انقلاب
فرانسه در عين
حال كه گامى
ضرورى در گذار
از فئوداليسم
به سرمايه
دارى محسوب مى
شود در رابطه
با ديگر
انقلابات
مشابه داراى
ويژگى هاى خاص
خود است. اين
ويژگى ها به
خصوص به ساخت
جامعه فرانسه
در پايان رژيم
كهن مربوط مى
شود. انقلاب
فرانسه در
حالى كه به عنوان
یک انقلاب
آزاديخواهانه
و با پافشارى
بر حقوق طبيعى
دنباله رو
انقلاب
آمريكا است،
برخلاف انقلاب
انگلستان
داراى موضعى
جهانى است. به
يقين اين سخن
توكويل كه:
چرا اصول و
نظرات سياسى
مشابه در
ايالات متحده
تنها به تغيير
دولت منجر مى
شود و حال
آنكه در
فرانسه سقوط
كامل يك نظم
اجتماعى را به
همراه مى آورد
( همان، ص۳۰۴ )
حاكى از عظمت
انقلاب
فرانسه است.
اعلاميه 1789 بدون
شک با حرارتى
بيش از سلف
آمريكايى خود
سخن مى گويد و
در راه آزادى
گامى فراتر مى
نهد. انقلاب
فرانسه به عنوان
یک انقلاب
مساوات
طلبانه به
مراتب از
اسلاف خود گام
را فراتر
گذارد، نه در
آمريكا و نه
در انگلستان
بر روى برابرى
تأكيد نشده
بود زيرا هم اشرافيت
و هم بورژوازى
براى كسب قدرت
نيروهايشان
را متحد ساخته
بودند اما
مقاومت
اشرافيت ضد
انقلاب و
درگير شدن در
جنگ، بورژوازى
فرانسه را
ناگزير ساخت
كه مساوات را
به عنوان
مسئله اى عمده
مطرح كند چرا
كه اين، تنها
راه در كنار
داشتن مردم
بود. گذار
اقتصاد فرانسه
به سرمايه
دارى از طريق
يكپارچه كردن
صنعت، افزايش
و تمركز
مزدبگيران و
بيدارى و مشخص
كردن آگاهى
طبقاتى آنها،
بار ديگر اصل تساوى
حقوق را در
اذهان مردم
زنده كرد.
تمایز
و برتری
انقلاب
فرانسه بر سایر
انقلابات
اينك
آنچه ويژگى
هاى خاص جامعه
فرانسه كه موجب
تمايز و برترى
انقلاب 1789 بر
ساير
انقلابات پيشين
اعلام شد
عنوان مى شود:
1- در
جامعه اشرافى
نظام كهن، بر
طبق قانون
سنتى سه مرتبه
(طبقه) از
يكديگر
متمايز شده
بودند؛ روحانيون
و نجبا كه از
مراتب ممتازه
بودند و مرتبه
سوم كه اكثريت
مردم را شامل
مى شد. نجبا از
اقشارى تشكيل
مى شدند كه
غالباً منافع
مختلفى داشتند.
نجباى دربارى
از نجيب
زادگانى بودند
كه در دربار
حضور داشتند و
در ورساى زندگى
مى كردند و
اطرافيان
پادشاه را
تشكيل مى دادند.
نجباى ايالتى
كه جاه و جلال
كمترى داشتند در
ميان دهقانان
زندگى مى
كردند. منبع
عمده عايدى
اين نجبا
تحميل عوارض
فئودالى بر
دهقانان بود.
نجباى صاحب
جامه از زمانى
تشكيل شدند كه
سلطنت،
دستگاه قضايى
و تشكيلات
ادارى خود را
به وجود آورده
بود. در رأس
اين دسته از نجبا،
خانواده هاى
بزرگ
مستشاران
پارلمانى قرار
داشتند كه
هدفشان در دست
گرفتن كنترل
حكومت و شركت
در اداره
حكومت بود.
اين نجبا كه
از قدرتى
بسيار
برخوردار
بودند سخت به
امتيازات خود
وابسته بودند
و با هرگونه
رفرمى كه امكان
داشت موقعيت
آنها را به
مخاطره
اندازد،
مخالفت مى
ورزيدند. در
پايان سده
هجدهم اشرافيت
فئودالى
دستخوش
انحطاط شده
بود. نجباى دربارى
در ورساى رو
به ورشكستگى
مى رفتند و
نجباى ايالتى
به زندگى بى
هدف خود در
املاكشان
ادامه مى
دادند. به
همين دليل
اشرافيت كه زوال
خود را نزدیک
مى ديد،
خواستار
تحكيم و تاثير
عوارض فئودالى
و افزايش
سختگيرى شده
بود. در سال 1781 به
موجب یک فرمان
شاهانه، حق
احراز مقامات
عاليه در قشون
منحصراً به
نجبا يا كسانى
اختصاص داده
شده بود كه
بتوانند مراتب
نجابت را به
اثبات رسانند.
از نظر
اقتصادى اشرافيت
سعى داشت كه
نظام ارباب
رعيتى را حتى از
وضع موجود آن
بدتر كند. به
موجب فرامين
مربوط به
ترياژ،
اربابان بزرگ
فئودال یک سوم
مُلک جامعه
روستايى را
تصاحب كرده
بودند. در اين
حين پاره اى
از نجبا به
تدريج به امور
بازرگانى
طبقات متوسط
ابراز علاقه
مى كردند و
سرمايه خود را
در صنعت و به
ويژه صنعت آهن
به كار مى
انداختند. در
اين گرايش به
تجارت، بخشى
از نجباى
متعلق به قشر
بالاى
اشرافيت به
طبقه متوسط
نزدیک و تا
حدّى در آرمان
هاى سياسى
آنها سهيم شدند
اما اكثريت
وسيع نجباى ايالتى
و دربارى راه
نجات را تنها
در اعلام صريح
تر امتيازات
خود مى ديدند.
اين اختلافات
و چند دستگى
ها در ميان
اشراف جامعه
فرانسه طى مسير
را براى
انقلابيون
سهل تر مى كرد.
2- روحانيون از
ديگر گروه هاى
جامعه فرانسه
بودند كه از
امتيازات
سياسى، قضايى
و مالى مهمى
برخوردار
بودند. در
واقع تنها
روحانيت بود
كه به معناى
حقيقى كلمه یک
مرتبه
اجتماعى را
تشكيل مى داد
زيرا كه اين مرتبه
اجتماعى به یک
تشكيلات
ادارى مبتنى
بر مجالس اسقف
نشين مجهز بود
و محاكم
كليسايى و
مقامات رسمى
خود را داشت.
گرچه روحانيت
يكى از مراتب
اجتماعى را
تشكيل مى داد
و از وحدت
معنوى
برخوردار بود معذلك
از نظر
اجتماعى
گروهى همگون و
یک دست را به
وجود نمى
آورد. قشر
بالاى
روحانيت- اسقف
ها، روساى دير
و كشيشان
كليساهاى
بزرگ انحصاراً
از ميان نجبا
انتخاب مى
شدند كه اين عمل
به سبب دفاع
از امتيازات
عاليه اى بود
كه روحانيون
دون مرتبه
عموماً از آن
محروم شده بودند.
روحانيونى كه
در مراتب
پايين ترى
قرار داشتند
افرادى بودند
كه از ميان
عوام برخاسته بودند
و با آنان
زندگى مى
كردند و در
بينش آنها
سهيم بودند.
اين افراد كه
در شرايط سختى
زندگى مى
كردند به
تدريج به آثار
فلاسفه علاقه
مند شدند و
مجذوب نظرات
نوين عصر
گشتند. بدين
ترتيب
دوگانگى ميان
قشر ممتاز
جامعه يعنى
روحانيت
فرانسه نيز به
چشم مى خورد.
3- از
پايان سده
پانزدهم،
مرتبه سوم
جامعه به طبقه
سوم معروف شده
بود. اين
مرتبه
دربرگيرنده اكثريت
عظيم مردم در
اواخر رژيم
كهن بود. اهميت
اجتماعى اين
طبقه در نتيجه
نقشى كه در
حيات ملى و
خدمت به كشور
ايفا كرده
بودند، به
سرعت افزايش
يافته بود.
بورژوازى
مهمترين
مرتبه را در
طبقه سوم
تشكيل مى داد.
بورژوازى به
واسطه فرهنگ و
ثروتى كه داشت
موقعيت رهبرى
را در جامعه
احراز كرده
بود و اين
موقعيت با موجوديت
رسمى مراتب
ممتازه در
تعارض بود. از
آنجا كه
فرانسه در
پايان رژيم
كهن عمدتاً به
صورت یک كشور
روستايى باقى
مانده بود و
توليد كشاورزى
نقشى مسلط را
در حيات
اقتصادى آن
ايفا مى كرد،
مسئله
دهقانان از
مسائل مهم
محسوب مى شد. اهميت
دهقانان قبل
از هرچيز به
تعداد آنها
مربوط مى شود
زيرا چنانچه
توده هاى دهقانى
در جريان
انقلاب منفعل
باقى مى
ماندند، نه
بورژوازى به
پيروزى مى
رسيد و نه
انقلاب به بار
مى نشست. دليل
اساسى شركت
دهقانان در
جريان
انقلاب،
مسئله حقوق
اربابى و
بقاياى فئوداليسم
بود و مداخله
آنها بود كه
سبب شد نظام
فئودالى از بن
كنده شود. در
كشورى كه
اكثريت عظيم
جمعيت را
روستائيان
تشكيل مى
دادند و توليد
و كشاورزى
ديگر فعاليت
ها را تحت
الشعاع قرار
داده بود،
طبيعتاً
خواست هاى
دهقانان اهميت
ويژه اى مى
يافت. ارتجاع
فئودالى خاص
سده هجدهم،
نظام مذكور را
بيش از پيش
غير قابل تحمل
كرده بود.
وقتى منازعه
اى صورت مى گرفت
عدالت اربابى
(؟) دهقانان را
زير فشار خود
خرُد مى كرد.
زمينداران به
حقوق مشاعى و
سنتى دهقانان
و اراضى مشاعه
به طور دسته
جمعى حمله مى
بردند و آنها
را مشمول حوزه
قضايى خود
قلمداد مى
كردند و
ادعايشان را
با توسل به
فرامين شاهى
كه حق تصاحب یک
سوم اراضى
مورد نزاع را
به آنها مى
داد، به كرسى
مى نشاندند.
تحمل چنين وضع
دشوارى براى
اين خيل عظيم
از جمعيت
ناممكن مى آمد
لذا چاره اى
جز هم آوايى
با ناراضيان
از شرايط
موجود براى
ايشان نمانده
بود.
سرچشمه
هاى فكرى
انقلاب
نگرش
هاى فلسفى
همراه با
دگرگون شدن
شالوده
اقتصادى جامعه،
ايدئولوژى ها
نيز دگرگونى
يافتند. سرچشمه
هاى فكرى
انقلاب را در
نظرات فلسفى
اى بايد جست
كه طبقات
متوسط از سده
هفدهم مطرح
ساخته بودند.
به يقين آراى
فلسفى مطرح
شده، جريان انقلاب
كبير را تسريع
بخشيد و
پشتوانه اى نظرى
و بس غنى را در
كوله بار خود
جاى داد. دكارت
نشان داده
بود كه مى
توان به يارى
علم بر طبيعت
چيره شد و
فلاسفه سده
هجدهم كه وارث
فلسفه او بودند،
با هوشمندى
بسيار اصول
نظمى نوين را
ترسيم و ارائه
كردند. جنبش
هاى فلسفى سده
هجدهم كه بر
پايه ضديت با
كمال مطلوب و
رياضت كشانه و
اقتدارطلبانه
كليسا و حكومت
در سده هفدهم
استوار بود،
بر ذهنيت
فرانسويان
تاثيرى ژرف
گذارد. اين
جنبش ابتدا به
بيدارى اذهان
كمر بست و سپس
شيوه تفكر
انتقادى را گسترش
داد و نظرات
نوينى را
فراهم آورد.
جنبش روشنگرى
در تمامى
زمينه هاى
فعاليت بشرى
از علم گرفته
تا ايمان يا
در حيطه اخلاق
تا سازمان
سياسى و
اجتماعى، اصل
«خرد» را
جانشين اقتدار
و سنت كرد.
پس
از سال 1748
بزرگترين
آثار قرن به
سرعت و پى در پى
انتشار
يافتند. روح
القوانين
منتسكيو در1748 ، اميل
و قرارداد
اجتماعى در 1762 ،
گفتارهايى
درباره منشاء
عدم مساوات
انسان ها در 1775 ،
از روسو تاريخ
طبيعى بوفن در
1749 ، رساله اى
درباره حواس
كندياک در 1754 ،
قانون طبيعت
مورلى در 1775 ،
مقاله اى
درباره آداب و
رسوم و روح
ملل ولتر در
سال 1756 ، و از همه
مهم تر سال 1751 ،
شاهد انتشار
نخستين جلد
«دايره المعارف»
به ابتكار
ديدرو بود.
ولتر، روسو،
ديدرو و اصحاب
دايره
المعارف و اقتصاددانان
همگى دست به
دست هم دادند
و با وجود
اختلاف عقيده
هايى كه
داشتند، رشد
انديشه هاى
فلسفى را
تشويق كردند.
در نيمه اول
سده هجدهم دو
جريان بزرگ
فكرى از حمايت
وسيعى برخوردار
شده بود؛ يكى
جريان فكرى اى
كه از
فئوداليسم
الهام مى گرفت
و پاره اى از
آن در روح
القوانين
منتسكيو
انعكاس يافته
بود و استدلال
هاى لازم را
براى پارلمان
هاى محلى و
مراتب ممتازه
جامعه عليه
استبداد
فراهم مى آورد
و ديگرى جريان
فلسفى اى بود كه
گرچه به
روحانيت و گاه
مذهب مى تازيد
اما از نظر
سياسى محافظه
كار بود.
در
نيمه دوم سده
هجدهم در حالى
كه دو گرايش
مذكور به حيات
خود ادامه مى
دادند،
نظراتى نوين كه
بيشتر
دموكراتیک و
مساوات
طلبانه بود
مطرح شد.
فيلسوفان
مسائل سياسى
را رها كرده و
به مسئله
اجتماعى
حكومت روى
آورده بودند.
فيزيوكرات ها
گرچه محافظه
كار بودند اما
با مطرح كردن مسائل
اقتصادى به
اين جنبش جديد
فكرى کمک كردند.
اگر چه ولتر
رهبر جنبش
فلسفى پس از 1760
خواستار آن
بود كه
اصلاحاتى در
چارچوب سلطنت
مطلقه صورت
گيرد و حكومت
به دست
توانگران
طبقه متوسط اداره
شود اما ژان
ژاک روسو
منعكس كننده
كمال مطلوب
سياسى و
اجتماعى خرده
بورژوازى و
صنعتگران بود.
روسو
در نخستين
گفتار خود تحت
عنوان «نقش
علوم و هنرها
در تهذيب آداب
و افكار» تمدن
زمانه اش را
به باد انتقاد
مى گيرد و به
دفاع از بى
امتيازان
برمى خيزد و
عنوان مى كند
كه: اگر زندگى
پرُتجمل در شهرهاى
ما صدنفر از
بى چيزان را
به نوايى مى
رساند در عوض
باعث مرگ
صدهزار نفر در
روستاها مى
رود (همان، ۲۵۷)
و در دومين
گفتار خود تحت
عنوان «درباره
مبانى و
سرچشمه هاى
عدم مساوات در
ميان انسان
ها» حمله خود
را متوجه
مسئله مالكيت
مى كند و در «قرارداد
اجتماعى» نظريه
حاكميت مردم
را مطرح مى
كند حال آنكه
منتسكيو قدرت
را براى
اشرافيت و
ولتر براى قشر
بالاى طبقه
متوسط محفوظ
نگاه مى دارد.
در
ابتدا اين
جريانات فكرى
تقريباً با
آزادى كامل
اشاعه مى
يافتند. مادام
دو پمپادور كه
يكى از
محبوبين شاه و
در عين حال
زنى توانگر
بود، با محفل
زهد مآبانه
درباريانى كه
بر گرد ملكه و
وليعهد حلقه
زده بودند و
از حمايت نظام
اسقفى و
پارلمان ها
برخوردار
بودند، تصادم
پيدا كرد و از
فلاسفه در
مقابل اين
دشمنان
دربارى شان
حمايت كرد. پس
از سال 1770
تبليغات اين
جنبش فلسفى به
ثمر رسيد.
هرچند در اين
زمان
بزرگترين
نويسندگان
سكوت اختيار
كرده بودند و
به تدريج از
صحنه كنار مى
رفتند اما
نويسندگان
ديگرى قدم به
عرصه گذاردند
و به مردمى كردن
و اشاعه نظرات
نوين كمر
بستند و آراى
مذكور را در
ميان تمامى
بخش هاى طبقه
متوسط و سراسر
فرانسه رواج
دادند.
سده
هجدهم ، سده پيروزى
خردگرايى
انتشار
دايره
المعارف كه در
تاريخ انديشه
اثرى برجسته
محسوب مى شود
در سال 1772 به
پايان رسيد. اين
اثر كه از
ديدگاه هاى
اجتماعى و
سياسى اعتدالى
نوشته شده
بود، با تأكيد
بر اعتقاد به
پيشرفت علوم
بناى يادبود
عظيمى از «خرد»
را برپا نهاد.
گرچه توليد
فلسفه در دوره
لويى شانزدهم
كاهش يافت اما
به تدريج
مجموعه اى از
دكترين ها و
تركيبى از سيستم
هاى فكرى
گوناگون
تكوين مى
يافت. بدين
سان دكترين
انقلاب شكل
گرفت.
آبه
رينال در كتاب
«تاريخ فلسفى
و سياسى موسسات
تجارى
اروپاييان در
هند شرقى و
غربى» كه در تهيه
مقدمات آن
ديدرو نقش
موثرى ايفا
كرد، بار ديگر
تمامى مضامين
فلسفى را مطرح
ساخت؛ نفرت از
استبداد،
مخالفت با
كليسا و
جانبدارى از
اداره آن توسط
یک دولت
غيرروحانى و
ستايش
ليبراليسم
اقتصادى و
سياسى (همان،
ص ۲۳۶) تاثير
كلام مكتوب را
در كلام شفاهى
تقويت كرد،
تعداد سالن ها
و كافه ها
افزايش مى
يافت و هر روز
انجمن هاى
جديدى براى
مباحثه و
محاوره ايجاد
مى شد و دانشگاه
هاى ايالتى و
محافل
مطالعاتى
مورد توجهى
بيش از پيش
واقع شد.
در
سال 1770 مجمع
روحانيت ادعا
مى كند كه
ديگر در فرانسه
شهر و قصبه اى
نمى توان يافت
كه «از بيمارى
مسرى بى خدايى
در امان باشد»
اين مدعاى
مجمع نشان از
گسترش افكار
فلسفى
دانشمندان با
تاكيد بر
محوريت عقل
دارد.
سده
هجدهم شاهد
پيروزى
خردگرايى بود
و خردگرايى
بعدها بر
تمامى زمينه
هاى فعاليت
انسانى تاثير
گذاشت. از
اعتقاد به
محوريت خرد،
اعتقاد به
پيشرفت زاده
شد و عقل رفته
رفته تاثير
روشنگرانه
خود را گذارد.
بدين سان
انقلاب
فرانسه با
پشتوانه
عظيمى از
انديشه هاى
ناب فلاسفه و
دانشمندان
روزگار لقب
«كبير» يافت و
تنها انقلابى
محسوب مى شود
كه آرمان ها و
فرامين آن نه
تنها در عصر
خود كه در
اعصار بعد نيز
مورد توجه
تمامى آزادانديشان
قرار گرفت و
مبدل به
الگويى شد كه
تاكنون نيز
جنبش هاى
آزاديخواهانه
آن را در سرلوحه
برنامه هاى
خود قرار مى
دهند.
منابع:
- سایت
"سینما سنتر / forum.cinemacenter.ir".
- سایت
" harunyahya.de".
............ ............... ..................
انقلاب
کبیر فرانسه ،
انقلاب کلاسیک
، انقلاب پرُ
خشونت
انقلاب
فرانسه یک
انقلاب کلاسیک
بود. اولین
انقلاب کلاسیکی
موفقی که در
قرن هیجدهم (میلادی) سیر کامل
خود را طی کرد
و به نتیجه رسید. این
انقلاب واجد ویژگی
هایی منحصر به
فرد بود که
بعدها به
دفعات در
انقلابهای دیگر
نظیر روسیه و
چین و حتی
اسپانیا
تکرار شد. الگوهای
این انقلاب که
در طول سالهای
بعد مورد
استفاده سایر
کشورها قرار
گرفت را شاید
بتوان در چند
اصل اساسی زیر
خلاصه نمود.
1- کشور
فرانسه تا آن
دوران یک کشور
سلطنتی بود به
عبارت دیگر در
تاریخ این
کشور چیزی
معادل شش هزار
سال حکومت
سلطنتی وجود
داشت به همین
دلیل هم شکستن
این الگو و
تبدیل آن
به یک حکومت
جمهوری چیزی
بود که برای
خلق آن در
جامعه ای با
درصد بالای
جمعیت روستایی
و کم سواد در
ابتدا به یک
رویا شباهت
داشت تا موضوعی
واقعی.
2-
فرانسه در
اروپای آن
روز توسط
کشورهایی
احاطه شده بود
که الگوی
حکومتی آنها
نیز سلطنتی
بود به همین
دلیل با آغاز
انقلاب بسیاری
از این کشور
ها به جهت
احساس خطر از
منافع خود با آن
شدیدا مخالفت
کردند و حتی
در مواردی به
مقابله علنی
پرداختند.
3- ملکه
فرانسه یعنی
ماری آنتوانت
اصالتا اتریشی
بود بنابراین
در آن دوران
عملا انقلابیون
باید با دو کشور
یعنی اتریش و
فرانسه درگیر
می شدند. گرچه
گذشت زمان
نشان داد که
اتریش به مرور
زمان و با پیشرفت
انقلاب خود را
کم کم از صحنه
سیاست فرانسه
خارج کرد و حتی
بعد از اعدام
ماری آنتوانت
با گیوتین
تنها به ذکر بیانیه
ای در محکومیت
عمل فوق بسنده
کرد.
4- در مورد
دلایل شکل گیری
انقلاب، تئوریهای
مختلفی وجود
دارد اما شاید
یکی از مهمترین
دلایل همزمانی
این انقلاب با
جنگهای داخلی
در آمریکا بود
که تعدادی از
فرانسویان نظیر
لافایت به آنجا
رفته و مسیر ایجاد
یک حکومت
جمهوری را
عملا مشاهده
نمودند. این
افراد بعد از
بازگشت به
فرانسه
دانسته های
خود را در اختیار
تئوریسین های
انقلاب فرانسه قرار دادند
و همین جرقه ای
برای آغاز یا
دگردیسی تحولی
عظیم در این
کشور گردید.
5- انقلاب
فرانسه در طول
زمان شکل گرفت
و به تکامل رسید. به
بیان دیگر به
گفته تاریخ نویسان
برای آگاه سازی
مردم و اطلاع
رسانی به آنان
قریب به بیست
سال زمان برده
شد. کتابها،
شب نامه ها، و
روز نامه ها و
البته سخنرانیهای
متعدد رهبران
این انقلاب
نظیر دانتون،
مارا، روبسبیر
و فیلسوفانی
نظیر روسو اصلی
ترین نقش را
در این آگاه
سازی برعهده
داشتند.
6- انقلاب
فرانسه یک
انقلاب فردی
نبود. به بیان
دیگر در هدایت
آن تعداد زیادی
از افراد نقش
داشتند و گرچه
تعداد زیادی
از این رهبران
بعد از به ثمر
رسیدن آن،
خود سوار بر
ارابه به سمت
گیوتین هدایت
شدند، اما به
هر صورت این
مسیر با کمک و
همراهی یک
گروه مسیر خود
به سمت جلو را
طی کرد و به نتیجه
رسید.
7- انقلاب
فرانسه،
انقلاب پرُ
خشونت، از
بسیاری جهات
افراطی بود. انقلابیون
ابتدا ماشین گیوتین
را اختراع
کردند و بعد
از سقوط حکومت
سلطنتی لویی
شانزدهم آن
را برای از بین
بردن تمام آدمهای
قبلی روشن
کردند. شمار
قربانیان گیوتین
به اندازه ای
بود که هیچ یک
از تاریخ نویسان
تا به حال
موفق به ارایه
آمار دقیقی
در مورد آن
نشده اند.
8- سرانجام
بعد از گذشت
چند سال و ریخته
شدن خونهای زیاد
انقلاب به ثمر
نشست. حکومت
سلطنتی از بین
رفت و اداره
کشور به چهار
دیرکتور (مدیر) سپرده شد که
به نوعی حکومت
شورایی را در
کشور فرانسه پیاده
کردند.
گرچه این وضعیت
تنها چند سال
ادامه پیدا
کرد و چهار
سال بعد ناپلئون
اول با تاجگذاری
در کاخ تویلری
از نو یک
حکومت سلطنتی
را در فرانسه
ایجاد نمود.
9- شاید
مهمترین
دستاورد
انقلاب
فرانسه شکسته
شدن تابوهایی
بود که برای
سالها کسی
جرات ابراز
مخالفت با آنها
را نداشت. این
انقلاب با کمک
گرفتن از پتانسیل
طبقات فرودست
شهری و روستایی
آغاز و به
مرور راه خود
را در میان
طبقات متوسط
روشنفکر باز
کرد.
10- بسیاری
معتقدند که
دوران
انقلابهای
کلاسیک به پایان
رسیده است و دیگر
هرگز امکان
شکل گیری آنها
وجود ندارد.
منبع:
- نوشته
دکتر باباخانی
از "سایت دکتر
باباخانی".
(پژوهش،
گردآوری، تدوین
و پیرایش از
سروش آذرت: 10
آذر 1391 / نوامبر 2012
میلادی)
.................. ................. ............... ............... ............
با
تشکر از سایت
"سینما سنتر / forum.cinemacenter.ir"
و از دکتر
سيد حامد رضیئی
از سایت
روزنامه
اعتماد "ماگیران.کام/
magiran.com"
و از سایت
"دکتر باباخانی"
و از سید
علیرضا علیزاده طباطبایی از "هیئت
نویسندگان
تارنمای نشریه
تجدّد/tajaddodmaghalat.blogfa.com"
و از سایت "harunyahya.de" و
از سایت " geschichts-blog.blogspot.com" و
از سایت "payingattentiontothesky.com"
و از آرين
مانسريان از
«خبرگزاری
ميراث فرهنگی-
بين الملل» و
سایت "333.ir"
و از سایت "لغت
نامه دهخدا/ loghatnaameh.org" و
از سایت "conservapedia.com " و از سایت
"دانستنیهای
تاریخ و جغرافیا/ " dirinerooz.blogfa.com" و از
اشرف بهروز از
سایت "مشعل/ mashal.org" و
از سایت " oppisworld.de" و
از سایت " wikis.zum.de" / سایت
خانه و خاطره/
سروش آذرت/ 10
آذر 1391 میلادی/
نوامبر 2012 میلادی/