با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

فریدون فرخزاد

آقای وکیل، آنروزها کجا بودید؟

 

 فریدون فرخزاد با مینا اسدی؛

 

نامه "فریدون فرخزاد به مینا اسدی"

 

«در بحبوحه قیام مردم ایران، در سال 1357 خدمتگزاران رژیم گذشته به تکاپو افتادند تا به طریقی گریبان خود را از دست مردم به جان آمده، رها کنند و از عواقب خیانت شان به مُلک و ملت، در امان بمانند. از جمله، نمایندگان مجلس در آخرین روزهای وکالتشان، برای تبریه ی خود به هر نیرنگ و حیله ای دست می یازیدند و با متهم کردن دیگران به دنبال راه گریزی بودند. آقای اخباری ، یکی از وکلای حزب رستاخیز در یک سخنرانی که در مجلس شورای ملی ایراد کرد برای توجیه بی عملی خود در حوزه ی انتخاباتی اش، در کرج ، ضمن حمله به هنرمندان ایران، فریدون فرخزاد را به غصب زمین های اوقافی کرج و بالا کشیدن پولهای جمع آوری شده برای کودکان فقیر متهم کرد.

 

فرخزاد با نوشتن یک نامه ی سرگشاده و فرستادن آن به روزنامه های آن زمان به دفاع از خود پرداخت. اما روزنامه ها که هنوز به پیروزی قیام مردم امیدی نداشتند از چاپ دفاعیه او خودداری کردند. فریدون ناچار با پرداخت پول، نامه خود را به شکل آگهی در یکی از روزنامه های وقت، به چاپ رساند... در همان روزها فریدون این نوشته را همراه با یادداشتی برای مینا اسدی به سوئد فرستاد. در یادداشت او آمده بود: «از آسمان ایران کُه و گلوله می بارد بچه های رادیو و تلویزیون جانانه اعتصاب کرده اند این نامه را بخوان و بده بچه های دیگر بخوانند.» آن زمان مینا اسدی به ایران بازگشته بود... همه بازگشتگان به کشور، دوباره به تبعید روی نهادند و... این نوشته در میان انبوه کاغذ و گرفتاری گم شد.» 

 

آقای اخباری شما دروغ میگویید

آقا... دیشب که از سفر چند هفته ای به ایران بازگشتم شنیدم که شما نطقی که گویا آن را بازخوانی میکردید و زیاد هم بر آن مسلط نبوده اید نامی از من یرده و ادعا کرده اید که آقای آزمون زمین اوقافی به من فروخته یا هدیه کرده است.

 

آقا... شما دروغ می گویید و متأسفانه برای دروغ گفتن هایتان تریبون مجلس را به کار میگیرید. مجلسی که از پشت تریبون آن ملک المتکلمین ها سخن گفته و درد توده های محروم ایرانی را به گوش دنیا رسانیده اند. من نمیدانم طبق کدام قانون به شما و شماها اجازه داده میشود این سخن عوامفریبانه را ابراز کنید؟ ولی میدانم که دیگر هیچ انسان با شرف ایرانی به حرفهای شماها گوش نمیدهد و کلامی از دهانتان باور نمیکند.

 

حقیقت اینست که پنج سال قبل که در روزنامه ها عنوان شد برای ساختمان موزه و یا بیمارستان، زمین اوقافی در اختیار اشخاص و موسسات قرار میدهند... در مراسم برگزاری جایزه فروغ فرخزاد در تالار روزنامه کیهان در حضور صدها جوان دانشجو از دولت خواستم زمینی برای ساختمان موزه و کتابخانه فروغ فرخزاد در اختیارمان بگذارند. سپس از طرف کمیته فروغ همین مسئله را کتبأ به اداره اوقاف نوشتیم. جواب اداره اوقاف بعد از مدتها وعده و وعید این بود که «فروغ فرخزاد موزه و کتابخانه لازم ندارد»، و زمینی برای این منظور یا هر منظور دیگری به ما داده نشده، و من پول منظور شده برای این امر را، صدها جلد کتاب ضروری برای خواندن خریده، آن را به بسیاری از مدارس منجمله مدارس شهر تفرش هدیه کردم و مانند پرداخت مبالغ دیگری به بیمارستانها و کتابخانه ها و اهداء بورسهای تحصیلی بنام فروغ. ولی آقای اخباری که گویا (برای مردم) وکیل مجلس شده اید اکنون من از شما چند سوال و برایتان چند توضیح دیگر دارم:

 

من ده سال قبل با پایان نامه تحصیلی فوق لیسانس در رشته حقوق سیاسی و فوق لیسانس در رشته تعلیم و تربیت سیاسی به ایران آمدم تا در دانشگاه مشغول تدریس شوم ولی چون پایان نامه ام راجع به (مارکس و مسایل سوسیالیستی) بود در هیچ کجا به کارم نگرفتند و من مدت یکسال بدون کوچکترین حق و حقوق گرسنه و درمانده در وطن آواره بودم... ناچار به رادیو ایران رفته بعنوان سردبیر برنامه کودک مشغول به کار شدم... بعد از سه سال مرا به جرم آنکه با خانواده حمید اشرف از کودکی آشنا بوده و پس از جریان سیاهکل نیز با دسته گُل سرخی به منزل آنها رفته بودم بدون هیچ توضیحی از رادیو ایران اخراج کردند. هنگام خروج از اطاق مدیر کُل وقت رادیو ایشان به من فرمودند: تا شما باشید که دیگر برای افراد مظنون گُل نبرید. آنروز شما کجا بودید؟

 

سپس در تلویزیون به کار پرداختم و در مدت این چند سال چهار بار دیگر مرا به جرایم مختلف که سرچشمه تمام آنها سیاسی بود از کار برکنار کردند و یکبار دو سال تمام بدون کار و کوچکترین عایدی در نهایت تنگدستی زندگی کردم... آنروزها شما کجا بودید؟

 

به خاطر عشق به آزادی و آزاده بودن چندین بار به سازمان امنیت دعوت شدم!! دوبار دیگر آنها به منزلم ریختند و با کمک اسلحه گرم و سرد دستها و چشمهایم را بستند . مرا به زندان به عمل آورده اند که تا آخر عمر فراموش نکنم. آنروزها شما کجا بودید؟

 

پس از سفری که به لهستان کردم در بازگشت مرا به جرم تماس داشتن با افراد فلسطین در حالیکه با چادر شبی تمام سرم را بسته بودند به جای دیگری بردند و به خوبی تربیتم کردند. آنروزها شما کجا بودید؟    

 

در تمام این جریانات باید قول شفاهی و کتبی میدادم که جریان را بازگو نکنم. من فکر میکردم اگر منهم حرفی نزنم، وکلای ملت دردهای ما را بازگو خواهند کرد ولی شما واقعأ آنروزها کجا بودید؟

 

من در تمام مدت زندگی ام به خدمت مردم رفتم و حتی در بدترین شرایط زندگی خودم و در روزهایی که از هستی ساقط بودم برای آنها زندگی کردم. و پس از کشتار جمعه 17 شهریور هفته ها به بیمارستانهای مختلف رفته و به دوای درد مردم زخم خورده پرداختم... راستی در آن روز کشتار و بعد از آن روز شما کجا بودید؟

 

آقا... پس از کشتار و قتل عام ملی در میدان ژاله و اطراف آن من تمام همکاریهایم را با رادیو و تلویزیون قطع کردم. میدانید آقا... من به این معتقد هستم که در زمان شهادت یک ملت باید با ملت بود و به کار ملت پرداخت، ولی پس از خواندن نطق شما فهمیدم که در این زمان وکیل مجلس هم میتوان بود و از زمینهای اوقافی و غیراوقافی هم حرف میتوان زد. واقعأ آقا... شما کجا هستید؟

 

مثلأ وکیل... قیمت این انسان ها میلیون ها بار بیشتر از قیمت تمام زمینهای اوقافی و غیراوقافی این مملکت است... ولی آیا شما این گورهای دسته جمعی و انفرادی را هرگز دیده اید؟ پس شما واقعأ کجا هستید آقا؟

 

در جریان جمعه 17 شهریور یکی از نزدیکترین عزیزانم به قتل رسید و عزیز دیگری به شدت زخمی و زمین گیر شد، من برای نجات او بهر کاری دست میزدم... و هر روز به دیدار او میرفتم... ولی یک بار به بیمارستان راهم ندادند و وقتی دربان بیمارستان از من کارت شناسائی خواست و من در جواب به او گفتم که «ولی برای کشتن مردم از آنها کارت شناسائی نخواستید»، مرا همراه محافظ به اطاق رییس بیمارستان برده در عرض چند دقیقه برایم یک پرونده ساختند بقطر پرونده وکالت شما و بعد هم دژبان بیمارستان پلیسی را تلفنی احضار کرده، مرا به دست او سپرد و اظهار داشت «این مردیکه را ببر تا بیایم تکلیف او را معلوم کنم»، و وقتی که من به رییس بیمارستان اعتراض کردم ایشان هم فرمودند که چون به مقامات بالا عنوان قاتل داده اید از بالا تلفن کرده اند که شما را زودتر تحویل بدهیم. آقای وکیل... آقا شما آن روزها کجا بودید؟ حتمأ در کرج محل انتخابیتان کار داشتید که متوجه این همه جنایت نشدید؟

 

 و اما راجع به کرج... چند سال قبل یکی از قهرمانان تیم ملی کشتی که ساکن کرج است به منزل من آمده مرا به کرج دعوت کرده به جلسه اعضاء لاینز کرج، در آنجا فهمیدم که چون چند صد بچه کرجی فاقد لباس و کفش و جوراب و غذای عید نوروز می باشند باید کمک کنم. من کمک کردم و با پولی که از طریق هنرم جمع کردم با کمک مردم کرج برای تمام آن بچه ها لباس عید و غذای شب عید خریدم... آنها بچه های لخت و گرسنه کرج بودند... آقا... شما آن موقع کجا بودید؟

 

حالا شما آمده اید و از برق سرنیزه در مملکت حرف میزنید آیا تحت لوای همین سرنیزه ها نبود که شماها به مجلس رستاخیزی رفتید؟ آیا همین سرنیزه ها رأی شماها را به صندوقها نریخت و همین سرنیزه ها آن آراء را نخواند، رأی ما که رأی دیگری بود که هرگز آن را به صندوق رستاخیز نریختیم. ولی شما واقعأ کجای کار هستید آقا؟ شما هنوز هم وکیل حزب رستاخیز هستید. بله آقا شما همین هستید... همین که عرض کردم... همیشه هم همین بودید و عضو فعال یکی از سازمانهای معروف آقا میدانید کدام سازمان؟

 

و حالا یک خواهش آقا... چون میدانم که طبق قوانین جدیدتان (آقای سالارجاف و قبل از ایشان آقای شعبان جعفری هم در پرتو همین قوانین اقدامات انقلابی کرده اند) ممکنست چماقی هم توی مغز من بکوبید. خواهش می کنم بعد از هر اتفاقی که برای من افتاد... اگر ضربه تان کاری بود مرا در همان زمینی که مورد ادعای شماست به خاک بسپارید تا لااقل پدر و مادرم بدانند که بچه شان کجاست... آقا... چون صدها پدر و مادر ایرانی سالهاست دنبال گور بچه هاشان میگردند و آن را نمی یابند...

 

آقا این بچه ها بهترین بچه های ایران بودند، با شرف ترین آنها بودند و معصوم ترین آنها... بروید آقا خجالت بکشید و امروز ادعای وطن پرستی نکنید... امروز برای رنگ عوض کردن خیلی دیر شده است و ما دست شماها را خوانده ایم، فقط همین. فریدون فرخزاد

 

(منبع: از روزنامه نیمروز)

 

..................  .................   ...............   ...............

 

فریدون فرخزاد

فریدون فرخزاد خواننده و بازیگر و شاعر و فیلم ساز تلویزیونی و ادیب و شهید راه آزادی ایران. یادش گرامی باد.

 

 فرخزاد  در خاک غربت

 

زندگینامه

فریدون فرخزاد در 15 مهرماه ۱۳۱۷ در چهارراه گمرک تهران متولد شد . مدتی در دبستان رازی و بعد در دبیرستان دارالفنون درس خواند و سپس به آلمان رفت. در مونیخ ؛ وین و برلین حقوق سیاسی خواند. تز خود را دربارهٔ تأثیر عقاید مارکس بر کلیسا و حکومت آلمان شرقی نوشت و با درجه (M.A) از دانشگاه مونیخ فارغ التحصیل شد. فرخزاد در سال ۱۹۶۲ میلادی در مونیخ با آنیا عروسی کرد و در سال ۱۹۶۳ اشعار آلمانی‌ وی از طرف ناشرین بزرگ کتاب آلمان به‌عنوان بهترین ‌‌‌‌‌اشعار سال برنده‌ی جایزه شد؛ و در کتا‌‌بی که همه ساله منتشر میشود آثار فریدون فرخزاد در ردیف ده شاعر و نویسنده‌ی سال چاپ شد. در سال ۱۹۶۴ اولین دیوان شعر او بنام «زمانی دیگر» به زبان آلمانی انتشار ‌‌‌یافت و جایزه‌ی ادبیات را گرفت . سپس در ۱۰ مجموعه شعر چاپ شد که یکی از آنها عنوان بهترین ‌‌‌‌‌اشعار‌‌‌ یک قرن آلمان را بخود اختصاص داد . آن کتاب، در ردیف آثار گوته و شیللر قرار گرفت . شعری که درباره‌ی برلین سرود جایزه‌ی ادبیات برلین را گرفت. وی عضو آکاد‌‌‌‌‌‌می ادبیات جوانان مونیخ شد و در سال ۱۹۶۶ به رادیو تلویزیون مونیخ رفت، و در تلویزیون مونیخ‌‌‌ یک سلسله فیلم رنگی تهیه نمود . در ۱۹۶۷ روی موزیک فولکور ‌ایران ؛ موزیک مدرن ساخت و با‌ این موزیک به فستیوال موزیک ‌اینسبورگ اتریش راه‌‌‌ یافت که جایزه‌ی اول را هم دریافت نمود. در همان سال ‌امتحان دانشگاه خود را هم داد و در رشته‌ی حقوق سیاسی با درجه عالی فارغ التحصیل گردبد . فریدون فرخزاد بجز زبان آلمانی و انگلیسی ، مختصری نیز فرانسه می‌دانست.» فرخزاد ، به جز مدرک علوم سیاسى ، شاعر ، نویسنده ، هنرپیشه ، خواننده و مبتكر چندین برنامه و شو تلویزیونى، از جمله شو موفق "میخك نقره اى" در ایران بود. كتاب شعر «در نهایت آغاز جمله است عشق» به فارسى و كتاب شعر دیگرى به زبان آلمانى از آثار اوست. آخرین كتاب او به نام «من از مردن خسته ام» در مورد قدرت طلبى عناصر مذهبى بود. فرزندش رستم ، از آنیتا ، همسر آلمانى (همسر اول) اوست. دومین همسر او‌ ایرانى بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ، مجبور به زندگى و مبارزه مخفى و بالاخره ترک وطن شد . در كشورهاى مختلف همراه با میلیونها ایرانى دیگر طعم آوارگى را چشید تا نهایتأ در آلمان كه قبلأ از آنجا فارغ التحصیل شده بود، نخست در شهر هامبورگ و در آخر در شهر بن ساكن شد . در سال هاى جنگ ایران و عراق ، دو بار به اردوگاه اسراى ایرانى در عراق، سفر كرد و برخی از نوجوانان اسیر ایرانى را به اروپا انتقال داد، كه در کنار خانواده هاى ایرانى و اروپائى به زندگى پرداختند. در فیلم «وین عشق من» در كنار هنرپیشه معروف زن اتریش ، نقش یك حزب اللهى را ایفا كرد. وی سرانجام با ضربه متعدد چاقو در منزل خویش در بن در راه آزادی و استقلال و وطن پرستی به شهادت رسید. روحش شاد و همیشه جاودان باد و راهش پر رهرو.

 

(منبع: از سایت "جنبش اصلاحات دمکرات ایران")

 

..................  .................   ...............   ...............

 

مراسم جابجایی گور فرخزاد

 

روز شنبه، ۱۷ شهریور 1386 خورشیدی، طی مراسمی، پیکر فریدون فرخزاد، خواننده و شومن محبوب ایرانی در گورستان شهر بن آلمان جابجا شد. در این مراسم شماری از دوستداران فرخزاد شرکت داشتند. فریدون فرخزاد پانزده سال پیش (1371 خورشیدی) در منزل مسکونیش در شهر بن آلمان به دست افراد ناشناسی با ضربات چاقو به قتل رسید. در آن زمان یکی از دوستان قدیم فرخزاد به همراه چند ایرانی دیگر تنها کسانی بودند که پیکرش را از پلیس تحویل گرفته و در بخش رایگان گورستان بن به خاک سپردند. این بخش از گورستان هر ۱۵ سال یک بار زیرورو میشود. به همین علت امسال یاران و همفکران فرخزاد بر آن شدند تا ضمن انتقال پیکر او به قسمت دیگری از گورستان ، مراسم تدفین درخوری برای او تدارک ببینند. 

 

پانزده سال پیش در چنین روزهایی علیرضا قلی‌پور از یاران قدیم فریدون فرخزاد تلفنی مطلع شد که فرخزاد را از پای درآورده‌اند. در آن زمان بنا به گفته قلی‌پور شاید از وحشت و شاید ملاحظه کسی از ایرانیان برای خاک سپاری فریدون فرخزاد قدم پیش نگذاشت و پیکر او حدود ۴۰ روز نزد پلیس باقی ماند تا اینکه علیرضا قلی‌پور و چند تن دیگر از دوستان فرخزاد پیکر او را از پلیس شهر بن تحویل گرفته و در بخش رایگان گورستان بن دفن کردند. 

 

علیرضا قلی‌پور که به گفته خودش در آن زمان اطلاعی از این روال نداشته، بعد از آگاهی از اینکه قرار است گور فرخزاد از بین برود به همراه چند تن دیگر از ایرانیان ترتیب انتقال پیکر او را به بخش دیگری از گورستان شهر بن می‌دهد. علیرضا قلی‌پور درباره این واقعه اینگونه توضیح می‌دهد: «پانزده سال پیش در چنین روزی من پیکر فریدون را تحویل گرفتم و در آن جای سابق، جایی که من اطلاع نداشتم قرار دادی‌ست، به خاک سپردم. بعد از پانزده سال به من اطلاع دادند که آنجا قراردادش تمام شده است و باید آنجا را زیر و رو کنیم که من بلافاصله دست‌ به‌ کار شدم و توانستم که پیکر پاکش را از آن محل نجات بدهم و به این محل جدیدی که تهیه شده است، امروز به خاک بسپاریم.» 

 

به همین مناسبت در روز ۱۷ شهریور 1386 از ساعت ۱۱ صبح ایرانیان دوستدار فریدون فرخزاد در گورستان شمالی شهر بن گرد آمدند تا ضمن یادآوری خاطره او، پیکرش را به آرامگاه دیگری منتقل کنند. این مراسم با سخنان علیرضا قلی‌پور و میرزا آقا عسگری(مانی)، شاعر و نویسنده به عنوان برگزارکنندگان آغاز شد و سپس پیام پوران فرخزاد خواهر فریدون فرخزاد توسط ناهید باقری شاعر و نویسنده ایرانی مقیم اتریش خوانده شد. 

 

 پوران فرخزاد ، خواهر فریدون و فروغ فرخزاد


پوران فرخزاد در پیام خود ضمن تشکر از دوستان برادرش برای برپایی این مراسم و اظهار تأسف از اینکه نتوانسته شخصا در اینجا حضور پیدا کند، اظهار امیدواری کرد که دیگر هیچ هنرمندی قربانی ترور نشود. پوران فرخزاد پیامش را با شعری که برای سنگ قبر برادرش سروده به پایان برد:

 

ای شمایی که دلم پیش شماست    غم ایران همه تشویش شماست

تا  فریدونم  و  فرخزادم              شعله‌ی  آتشم  و  فریادم

دل من آتش جاویدان است           زنده و مرده‌ی من ایران است.

 
در بخش دیگری از این مراسم امید هنرمند جوان ایرانی قطعه‌ای از اشعار فریدون فرخزاد را با گیتار اجرا کرد. لیلی گلزار شاعر دیگری بود که در این مراسم قطعه شعری از فریدون فرخزاد را اجرا کرد که در اول آگوست
1987 میلادی در لس‌آنجلس سروده بود. 

 

دیگر عشقی عیان نمی‌بینم      عاشقی در جهان نمی‌بینم

در سراپرده‌ی قصاوت عدل     ذره‌ای  آسمان  نمی‌بینم

دیگر از این دیار و آن دیار     رنگی از آشیان نمی‌بینم....

 

میرزا آقا عسگری آخرین سخنران این مراسم بود که سخنانش را اینگونه آغاز کرد: «فریدون فرخزاد، زندگی دوباره». این باور من است که او زندگی دوباره یافته است و این بار بدون مزاحمت آنهایی که رقیب‌اش بودند ، به او حسادت میکردند و بر سر راهش سنگ می‌انداختند یا به‌سوی او کارد و دشنه پرتاب می‌کردند، آرام آرام وسعت قلبهای ایرانیان را در هر جای ایران دارد تصرف می‌کند. مانی همچنین نویسنده کتاب «خنیاگر در خون» زندگینامه فریدون فرخزاد است.

 

 از راست میرزا آقا عسگری(مانی)/ مهرگانی از انتشارات مهر آلمان؛

 

مانی در گفت و گو با رادیو دویچه ‌وله فرخزاد را اینگونه توصیف می‌کند: من فکرمیکنم الان بسیاری از ایرانیان می‌دانند که آقای فریدون فرخزاد چه بوده است، چه هنرمندی بوده. ایشان قبلا بیشتر شاید در اذهان عموم بعنوان یک «شومن» و آوازخوان شناخته می‌شد ، ولی بعدا که زندگی و آثارش منتشر شد روشن شد که او شاعر بزرگی بوده و جوایزی برای اشعار آلمانی‌اش به او اهداء شده و خب هنرپیشه هم که بود و همچنین یک سخنران خوب و آدم بافرهنگی بود و دکترای حقوق سیاسی داشت. خیلی آدم مردم گرایی بود و اهمیتش به نظر من الان که خودش در میان ما نیست، خیلی بیشتر برای ایرانیان روشن شده است. همین جمعیتی که الان شما میبینید توی این بارون و از راه دور آمده‌اند، نشان‌دهنده‌ی اهمیت اوست. میرزا آقا عسگری در پاسخ به این پرسش که با وجود نداشتن هیچگونه رابطه دوستی و آشنایی نزدیک با فریدون فرخزاد چرا به فکر نوشتن زندگینامه او افتاد، چنین می‌گوید: «من آقای فریدون فرخزاد را نه دیده بودم و نه می‌شناختمش و نه با او مکاتبه داشتم. ولی بعد از اینکه او به قتل رسید، سکوتی در ارتباط با او حاکم بود و من فکر می‌کردم که کشتن او کشتن من هم هست ، کشتن هر نویسنده‌ی تبعیدی دیگری نیز هست و نباید درباره‌اش سکوت کرد. به همین خاطر نشستم و برای اولین ‌بار زندگینامه کسی دیگر را نوشتم که حرفه‌ی من نبود. ولی خوشحالم که کار موفقی بود و توانست در معرفی فریدون فرخزاد به مردم کمک زیادی بکند، بويژه در مجامع روشنفکری که تازه فهمیدند او یک هنرمند، نویسنده و شاعر ارزشمندی نیز بوده. پایان بخش این مراسم اجرای ترانه‌ای توسط فرانک رضایی هنرمند مقیم کشور سوئد بود که اشعاری از مانی را با تنظیمی از همسرش خلیل اجرا کرد. پس از پایان سخنرانی‌ها و اجراهای هنری، پیکر فریدون فرخزاد با همراهی ایرانیان حاضر در مراسم به مقبره جدیدش منتقل و در آنجا به خاک سپرده شد.

 

 خاکسپاری فرخ فرخزاد؛


ستار خواننده ایرانی مقیم لس آنجلس که همان شب در کلن کنسرت داشت هنگام
خاکسپاری فریدون فرخزاد به طور سرزده وارد گورستان شد و مورد استقبال حاضران قرار گرفت. وی ترانه ایران ایران را  نیز با هم خوانی حاضران هم زمان با خاک سپاری فرخزاد اجرا کرد. 

 

فریدون فرخزاد در پانزدهم مهرماه ۱۳۱۷ در تهران متولد شد. او در دانشگاه مونیخ آلمان در رشته حقوق سیاسی ادامه تحصیل داد و اولین مجموعه اشعارش به زبان آلمانی در سال ۱۹۶۴ منتشر شد.

 

(گزارشی از میترا شجاعی گزارشگر رادیو "دویچه وله")

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

شعر "آدمک آخر دنیاست بخند" از شاعری گمنام/"استعداد خود را امتحان کنید"/ "نمایش نامه الهی" در تأتر اهورائی/

با تشکر از بانوان پوران فرخزاد و مینا اسدی/ سایت جنبش اصلاحات دمکرات ایران و میترا شجاعی گزارشگر "رادیو دویچه وله" و دوستان دیگر/ سایت خانه و خاطره/ آتوسا شهریاری/ فروردین ماه 1389 خورشیدی/آپریل 2010 میلادی /