با
سلام.
به
سایت خانه و خاطره خوش
آمدید.
سلسله غزنویان
(از 351
تا 583 قمری/ از 340
تا 565 خورشیدی-
شمسی/ از 962 تا 1187 میلادی)
قلعه
غزنه/ اوایل قرن
نوزده میلادی/
با
تشکر از سایت
جریده بامیان
مختصری
درباره ی غزنین
محمود
بن سبکتکین (پیرو
مذهب سنی حنفی)
قلمرو
بالنسبه کوچک
غزنه «غزنی،
غزنین» به
خراسان مقارن
عهد انحطاط و
انحلال سامانیان،
ناگهان آن را
به صورت امارتی
وسیع و بزرگی
درآورد که با
جلب نظر و رضایت
خلیفه عباسی،
بدان استقلالی
بخشید.
غزنه
ولایتی
کوهستانی بود
که در زابلستان،
در دامنه
کوههای سلیمان
یا نواحی شرقی
افغانستان
کنونی، قرار
داشت. در زمان
مرگ سبکتکین
بر اثر فتوحات
او در نواحی
مجاور، حکومت
غزنه شامل ولایات،
قصدار،
بُسْتْ،
زابل، رُخج،
زمین داور، پیشاور،
و نواحی
طَخارستان و
بدخشان بوده
است. در آن
زمان هر یک از
این نواحی پیش
از هر چیز یک
ثَعْنر «سر حد
مرزی» در حاشیه
دنیای هند به
شمار میآمد.
از عهد امارت
سبکتکین، غزوه (جنگ
برای مسلمان
کردن)
جهاد دایم در
نواحی غربی
هند این منطقه
را به صورت یک
کانون اسلامی
و رهبری کننده
غزوات
درآورده بود
که چون میراثی
سیاسی به محمود منتقل شد و
به این ترتیب
به عنوان
مهمترین و
عمدهترین
مشغله فکری و
عملی این
سلطان ستیزه
جو درآمد.
بعدها با
الحاق خراسان
به آن، دولت
غزنه وارث
تمام قلمرو
سامانیان در
خراسان شد، به
طوری که در
مرزهای غربی
خویش با
دولتهای آل بویه
و آل
زیار همسایه شد
که هیچکدام به
اندازه حکومت
غزنوی مورد تأیید
خلیفه بغداد
نبودند. از سویی
دیگر سیف
الدوله محمود
نیز با دریافت
لقب؛ یمین
الدوله، بنیان
قدرت و
استقلال این
قلمرو
بالنسبه وسیع
را در همان
آغاز
انحطاط سامانیان
استوار ساخت.
نظام
اداری و نظام
لشکری غزنویان
محمود
درخشانترین سیمای
سلسله غزنویان
که از او به
عنوان «سلطان
غازی» و امیر
«کثیر
الغزوات» یاد
کردهاند، بر
این باور بود
که همه ساله میبایست
جهاد و غزو علیه
«کفار» «که فرض
کردن گروهی از
مردمان دیگر
نواحی و اطلاق
کفار بدانها
در آن زمان
کار چندان دشواری
نبود» تکرار
شود. این عملیات
تهاجمی و نظامی
با نظارت دقیقی
که محمود در
همسو نگه
داشتن دستگاه
دیوانی با
دستگاه لشکری
اعمال میکرد،
توسط بهره جویی
از حداکثر دقت
و سرعت عمل
ماشین جنگی مهیب
و مخرب غزنویان،
حاصل میشد که
آن را به صورت
کاملترین و پر
قدرتترین
حکومت اسلامی
که تا آن زمان
در ایران به
وجود آمده
بود، در میآورد.
ارتشی
از اقوام
مختلف
اتکاء
این ماشین جنگی
غزنویان که از
یک «ارتش چند
ملیتی» متشکل
از ترک، تاجیک، گیل ،
دیلم ،
غز، هندو و
عناصر دیگر
بود، بر قدرت
فرماندهی فوق
العاده، نظم پیچیده
دیوانی و
ارتباطش با
نظم لشکری استوار
بود. بعد از
مرگ محمود که
توانست به مدت
سی و یک سال این
مجموعه را به
طور موفقیت آمیزی
هدایت کند،
پسرش مسعود،
پس از یک
کشمکش خانگی
وارث آن شد. شاید
تزلزل شخصیت و
اختلاف
بد
فرجامی که با
روی کار آمدن
او، دیوان و
درگاه را به
دو اردوی
متخاصم و
نامتجانس تقسیم
کرد، دلیلی
بود که قدرت
متعرضی و
تهاجمی ماشین
جنگی را از آن
گرفت و از کار
انداخت که همین
امر آغاز
انحطاط
و
تزلزل غزنویان
را موجب شد.
تقابل
دستگاه اداری
و دستگاه نظامی
اما،
اسباب عقب نشینی
این دولت را
از فضای سیاسی
ایران و همچنین
دگرگونی
احوال اجتماعی
حاکم بر قلمرو
غزنویان را میتوان
از بررسی تحول
رو به انحطاط
دستگاه اداری
و نظامی آن دریافت.
در واقع در این
ایام و از
مدتها پیش بود
که ایران در
سدههای نخستین
اسلامی، به
تدریج توانست
هویت متزلزل
شده و تا حدی
از یاد رفته
خود را باز یابد.
جامعه ایرانی
که عناصر تشکیل
دهندهاش،
فرهنگ ایرانی
و زبان فارسی،
و آداب و
رسومش، مرده ریک
آداب و رسوم ایران
باستان بود،
به داستانها و
سرگذشت پهلوانان
و فرمانروایان
ایران باستان
دلبستگی خاصی
داشت به طوری
که مراسم،
جشنها باز
مانده آن ایام
را تا حدی که
با آیین جدید
سازگاری داشته
باشد، همچون میراث
نیاکان، عزیز
و بی بدیل میانگاشت.
از جمله شاهنامه فردوسی که این هویت
را از ظلمت
ابهام بیرون
آورد و به
عرصه شعور و
شهود حسی
کشاند، در طی
همین ایام به
وجود آمد.
جستجوی این هویت
در عهد سامانیان،
تاریخ بلعمی
را در بخارا، و
شاهنامه ابو
منصوری را در
طوس به وجود
آورد به طوری
که مسعودی
مروزی را به
نظم کردن
«مزدوجه» خویش
رهنمون شد. در
این اثنا بود
که دقیقی
اقدام به نظم
گشتاسب نامه و
داستان ظهور
زرتشت را وسیلهای
برای بیدار
کردن شعور به
این هویت در بین
فارسی زبانان
عصر یافت.
سرانجام
مرحله نهایی این
جست و جو، با
اتمام حماسه
عظیم فردوسی
انجام پذیرفت.
به طوری که حس
مشترک در قالب
یک هویت قوی
تقریباً تمامی
طبقات جامعه
را از دهقانان
«بازماندگان
نجبای فئودال
عهد
ساسانیان» تا عیاران
شهر - که
مصداقشان در
شاهنامه در
تعدادی از
پهلوانان، عیاران
و دلیران تصویر
شده بود - به
نوعی مرموز به
هم پیوند میداد.
ولی از سوی دیگر،
روح سازش ناپذیری
و عدم تسامح و
خشونت افراطی
در برخورد با
صاحبان دیگر
عقاید و
مسلکها نیز
اجازه همدلی،
همدردی و هم
سرنوشتی را با
این حکومت
جباران و نظامیان
نمی داد و آن
را به طوری که
فاقد هر گونه
پایگاه مردمی
و پشتیبانی
باشد میساخت.
نتیجه آن که
به محض پیدا
شدن خلل و فرج
در ماشین نظامی
و از کار
افتادن آن،
مردم
ترُکان سلجوقی
را، علی
رغم سنی بودن،
بر ترکان غزنوی ترجیح
دادند و به این
ترتیب طومار
آنان را از ایران
برچیدند.
حکومت
دویست و چهل
ساله غزنویان
از فتح
غزنین به دست
البتکین حاجب
در 334 ق / 955 م که با
آغاز پیدایش
دولت غزنه
همراه بود تا
خاتمه سلطنت خسرو ملک غزنوی
در لاهور «583 ق / 1187 م»
که انقراض نهایی
دولت غزنویان
بود ، مدت
فرمانروایی
امرای غزنه در
ایران و خارج
از ایران، روی
هم رفته، قریب
دویست و چهل
سال به طول
انجامید که از
این مدت تنها
نیم قرنی بیش
در ایران مجال
قدرت نمایی به
آنها داده نشد
و مابقی آن در
قلمرویی که
قسمت عمدهاش
به گذشته ایران
تعلق داشت،
ادامه پیدا
کرد.
البتکین
«351 - 35 ق / 962 - 963
م»
البتکین
از غلامان ترک
دربار آل سامان بود که تحت
انقیاد امیران
سامانی قرار
داشت. او همچنین
از حاجبان و
سالاریان
دربار
عبدالملک بن
نوح سامانی به
شمار میرفت
که توانست
فتنه بکر بن
مالک را با
خدعه و کشتن وی
«رمضان 345 ق /
دسامبر 956 م» دفع
کند. از آن پس نیز
امارت خراسان
ظاهراً با
پادرمیانی البتکین
به
ابوالحسن
محمد بن ابراهیم
سیمجور رسید
که بعدها خود
به کوشش بلعمی
وزیر، امیر
خراسان شد «ذی
الحجه 349 ق / ژانویه
961 م». وی بعدها از
ترس امیر
سامانی به غزنین
رفت و به این
ترتیب در قلعه
غزنه تا پایان
عمر،
فرمانروایی
داشت.
دروازه
غزنین
غزنه در
سرزمین
زابلستان،
شهر و قلعهای
محکم بود که
به امرای
مستقل محلی
بودایی تعلق
داشت. هوان تسونگ
، زایر معروف
بودایی چین که
مقارن اواخر
عهد ساسانیان
به این نواحی
آمده بود، از
این شهر به
نام «هوزینا»
نام میبرد و
از قراین چنین
بر میآید که
وقتی البتکین،
حاجب قلعه،
آنجا را از
دست لاوک،
فرمانروای
محلی آن ولایت
گرفت «351 ق / 962 م»
غلبه خود را
بر آن ولایت
همچون نوعی
غزوه و جهاد
با هندوان تلقی
کرد.
لاوک هندو، که
ظاهراً در
دنبال شکست از
البتکین، به
اسلام روی
آورد، در غلبه
البتکین بر
غزنه، هر چند
فرمانروایی
خود را از دست
داد، اما در
مقابل جانش را
در پناه
مسلمان شدن
حفظ کرد. وی
بعد از وفات
البتکین «شوال
352 ق / نوامبر 963 م»
در صدد اعاده
ملک از دست
رفته برآمد «354 ق /
965 م» که توفیقی
حاصل نکرد.
اسحق
بن البتکین
«355 - 352 ق / 966 - 963
م»
با مرگ
البتکین،
فرزندش اسحق
فرمانروای
غزنه شد. از
حوادث مهم
دوران وی،
کوشش لاوک
هندو برای باز
پس گیری شهر و
قلعه غزنه بود
که ظاهراً به
کمک و حمایت
امیر بخارا -
منصور بن نوح -
اسحق توانست این
تهاجم را دفع
کند و از طرفی
با اظهار طاعت
نسبت به امیر
بخارا،
سرانجام غزنه
نیز، هر چند
به طور اسمی،
به قلمرو آل
سامان ملحق
شد. گفته میشود
که اسحق بن
البتکین اهل
فضل و ادب بود.
وی در ذی
القعده «355 ق /
اکتبر -
نوامبر 966 م» به
طور ناگهانی
درگذشت که چون
فرزندی
نداشت، بعد از
مرگش، امارت
غزنه را به
حاجب خود،
بلکاتکین
واگذاشت.
بلکاتکین
«364 - 355 ق / 974 - 966
م»
گفته میشود
که بلکاتکین
امیری عادل و
متقی بود و از
«مبارزان
جهان» به شمار
میرفت. او نیز
همچون البتکین،
از غلامان آل
سامان بود که
برای مدتی از
طرف سامانیان،
در بلخ حکومت
کرده بود «324 ق / 936 م».
با وجود این
که بلکاتکین
از ورود سپاه
آل سامان به
غزنه جلوگیری
کرده، اما
چنان که از
سکههای
دوران او بر میآید،
همچنان نسبت
به امیر بخارا
اظهار انقیاد
و اطاعت مینمود.
وی در«364 ق / 974 م»،
دار فانی را
وداع گفت و به
این ترتیب پیری
تکین جانشین
او شد.
پیری
تکین
«366 - 364 ق / 977 - 974
م»
پیری تکین
یا بوری تکین،
از دیگر
غلامان البتکین
بود که پس از
بلکاتکین به
امارت غزنه رسید،
اما نتوانست
توافق و رضایت
لشکریان ترک
را در تأیید
امارتش جلب
کند. از این رو
سبکتکین، از دیگر
غلامان البتکین
که در عین حال
دامادش نیز
بود، به همدستی
عدهای از یارانش،
در شعبان «366 ق /
آوریل 977 م» او را
معزول و به این
ترتیب خود
امارت غزنه را
به دست گرفت.
سبکتکین
«387 - 366
ق / 997 - 977 م»
سبکتکین یکی
از غلامان
البتکین و در
عین حال
دامادش بود که
با عدهای از
امیران ترک در
شعبان 366 ق / آوریل
977 م، پیری تکین
را از امارت
خلع و خود
جانشین او شد.
سبکتکین به
مدت بیست و یک
سال با قدرت و
کفایت بر آن
نواحی با استقلال
فرمان راند و
قلمرویی را که
از اخلافش و
از البتکین به
وی رسیده بود
تا به داخل
مرزهای هند
توسعه داد.
توسعه
قلمرو سبکتکین
سبکتکین
بی آن که
مناسبات خود
را با دربار
بخارا تیره
سازد و آن عده
از سردارانی
را که همچنان
به آل سامان
وفادار بوده و
یا با دربار
آل سامان
مخالفت
داشتند، از
خود نومید و
ناخرسند نماید،
به عنوان غزوه
و جهاد سرزمینهای:
بست، قصدار،
بامیان و غور
را به نام امیر
بخارا تصرف
کرد و به این
ترتیب قلمرو
خود را توسعه
قابل
ملاحظهای
بخشید. در عین
حال رابطه
تابعیت خود را
با امیر بخارا
در حد یک احترام
متقابل حفظ
کرد و بی آن که
استقلال
امارت غزنین
را از دست
بدهد، در خطبه
و سکه نام
آنها را ذکر میکرد.
از جمله در
ماجرای عصیان
فایق و ابوعلی
سیمجور که
پای بغراخان نیز
به مسایل
ماوراءالنهر
کشیده شد، او
به درخواست
منصور بن نوح،
با پسر خود
محمود به یاری
او شتافت که
به پاداش این
خدمت، حکومت بلخ و بامیان را
با لقب
ناصرالدین ضمیمه
امارت غزنه
کرد و از آن پس
پسرش محمود نیز
با لقب سیف
الدوله
سپهسالار نیشابور
و امیر خراسان
شد.
تحکیم
قدرت سبکتکین
امارت
مستقل غزنه به
سبکتکین مجالی
داد تا قدرت
خود و آینده
خاندانش را در
آن نواحی تحکیم
کند. در
لشکرکشی به
بُسْت «367 ق / 977 م»
ابوالفتح
بُستی، دبیر و
شاعری که به
زبانهای فارسی
و عربی مسلط
بود و در عین
حال در دستگاه
فرمانروایی
بُست سمت منشی
گری داشت را
با خود به
غزنه آورد که
این امر نیز
در جای خود غنیمت
ارزندهای به
حساب میآمد
به طوری که در
تنظیم دیوانها،
به خصوص دیوان
رسایل از کمک
شایسته این
منشی
برخوردار شد.
سبکتکین پس از
بیست یک سال
فرمانروایی
به سال «387 ق / 997 م»
درگذشت، میراث
بزرگی از نظم
و تشکیلات و
قلمرو امارت،
برای جانشینان
خود باقی
گذاشت.
اسماعیل
پسر سبکتکین
«389 - 387 ق / 999 - 997
م»
پس از مرگ
سبکتکین، پسر
کوچکترش،
اسماعیل، به
جای پدر به
امارت غزنه
رسید. دلیل
انتخاب پسر
کوچکتر به جای
محمود - سیف
الدوله - پسر
بزرگتر سبکتکین،
شاید تا حدی
به سبب
انتسابش به
البتکین، جد
مادری اسماعیل
بود که سبکتکین
گمان میبرد،
اسماعیل بیش
از محمود مورد
علاقه لشکریان
ترک غزنه قرار
دارد. اما
امارت او طولی
نکشید به طوری
که با وجود
اظهار تابعیت
به دربار
بخارا «387 ق / 997 م»، این
امر نیز مانع
از آن نشد که
برادر
بزرگترش
محمود، با وی
به معارضه
برنخیزد و خود
را وارث ملک
سبکتکین
نخواند. تا این
که محمود به
کمک عمویش؛
بغراجق و
برادر دیگر
خود، نصر بن
سبکتکین،
توانست بر
اسماعیل دست یابد،
هر چند نخست
او را امان
داد و در امور
حکومت نیز
اسماً با خود
شریک ساخت، لیکن
چندی بعد به
بهانهای، او
را به طور
کامل از امارت
برکنار و خیال
خود را از
جانب وی آسوده
کرد. گویند که
اسماعیل شاعر
و اهل ادب بود
و روزهای جمعه
گه گاه بر
منبر میرفت و
خطبه میخواند.
محمود غزنوی «421 - 389 ق / 1030 - 999 م»
محمود،
پس از خلع
برادرش اسماعیل،
با اظهار انقیاد
نسبت به امیر
ابوالحارث
منصور، حکومت
خود را در
غزنه مورد تأیید
دربار بخارا
قرار داد. اما
چون در طی
منازعات
مربوط به جانشینی،
برای مدتی
امارت نیشابور
را خالی
گذاشته بود،
برای استرداد
آن ناچار شد
تا با بکتوزون
که در آن ایام
از بخارا به
امارت خراسان
آمده بود، درگیر
شود. از سوی دیگر
چون منصور به
دست بکتوزون و
فایق خلع و به
جای وی، امارت
رسماً به
عبدالملک
واگذار شد. بدین
ترتیب محمود
بهانهای به
دست آورد تا
خود را از انقیاد
دربار بخارا
آزاد سازد و
خراسان را به
کلی از قلمرو
آل سامان جدا
نماید. خلیفه
القادر بالله
هم که از آل
سامان ناراضی
بود، در مقابل
درخواست و
اظهار تبعیت
مستقیم
محمود؛ منشور
امارت خراسان
را با لقب «یمین
الدوله» و «امین
المله» و
عنوان «ولی امیر
المؤمنین» برای
وی ارسال
داشت. بدین
گونه، غلام
ترک دربارِ آل
سامان، با
انقراض آنها،
وارث مستقل
حکومت خراسان
و غزنه شد.
حفظ
حکومت غزنوی/ پس گرفتن
سیستان
توسعه
و تحکیم حکومت
بدین
گونه محمود
حکومت غزنه را
در خراسان و
اطراف توسعه و
تحکیم بخشید و
قدرت استبدادی
خود را بر یک نیروی
نظامی، تهاجمی
و بی رحم
استوار ساخت.
تعصب
مستبدانه و
کورکورانه محمود
و حرص و آز سیری
ناپذیرش،
موجب شد تا وی
همواره در
قلمرو خود به
مبارزه با شیعیان
و باطنیان، و
در خارج به
محاربه و
«جهاد» با کفار
هندی مشغول
باشد. جالب اینجاست
که چون قلمرو
محمود شامل
ماوراء النهر و
حدود مرزی
ترکان کافر
نبود، بر خلاف
سامانیان، وی
غزوه و جهاد
را متوجه
هندوان کرد و
جنگهای بی
وقفه و پایان
ناپذیر او در
اطراف هند، دریایی
از خون به راه
انداخت.
تبلیغ
خون بار و
خشونت آمیز
در
اغلب موارد، آن
چه که از این
جنگها عایدش میشد؛
از حد آن که بت
خانهای را ویران
و یا بُت سنگی یا
فلزی را بشکند
و با غنایم، پیلان،
اسیران، کنیزکان
و جواهرات
فراوان به
غزنه باز گردد،
پیشتر نمیرفت.
طُرفه آن که
فتح نامهای
برای آن
فتوحات
«درخشان» خویش
به اطراف میفرستاد
و از این رو مجیز
گویان و
متملقان را به
ثنای خود وا میداشت.
جالب این که
به غیر از
سپاه منظم
محمود، بسیاری
از مطوعه هم
به قصد نیل به
ثواب و تبلیغ
دین در لشکرکشیهایش
شرکت میکردند
و در برخی ولایات
هم معابد
«کفار» را به
مساجد مسلمین
تبدیل میکردند.
ولی با وجود چنین
سعی و همّتی،
این طرز تبلیغ
خون بار و
خشونت آمیز و
این همه مایه
تهدید و ارعاب
مردمان،
موجبات توجه
هندوان را به
آیین اسلام
فراهم نکرد و
از طرفی از آن
چه سپاه جبار
و بی اخلاق
محمود به
هندوان هدیه
کرد، حاصل
عمدهای جز
نفرت عامه
هندوان از
مهاجمان فاتح
به دست نیامد.
بدین گونه
تمامی مساعی این
سلطان ،غزوات
و جهاد ، تا آن
جا که ناظر به
نشر و ترویج آیین
توحید بود، در
بین هندوان با
بی اعتنایی رو
به رو شد.
جلب
حمایت خلیفه
بغداد
اما
حاصل دیگر این
غزوان، جلب
عنایت و پشتیبانی
خلیفه بغداد
بود که به امیر
غزنه در میان
دیگر امیران
عصر، امتیاز
فوق العادهای
میداد. در یک
مورد نیز،
حمله به هند،
تنها برای تنبیه
ابوالفتح
داود بن خضر،
حاکم مولتان
بود «396 ق / 1005 - 6 م» که
از بقایای
مطوعه غازیان
به شمار میرفت.
وی به حکم
سلطان محمود،
پس از فتح
مولتان، در آن
جا ماند. چون
به سلطان خبر
رسید که
ابوالفتح در
مولتان به نشر
و ترویج مذهب
باطنی میپردازد،
محمود دفع او
را هم نوعی
جهاد مقدس تلقی
کرد. او با
سپاه گران به
قلمرو
انندپال حمله
برد و تعقیب
ابوالفتح را
تا حد کشمیر
ادامه داد و
به این ترتیب
پس از تخریب و
غارت شهرها،
آبادیها و معابد
بین راه،
مولتان را بار
دیگر فتح کرد
و اهالی آن جا
را به سبب عصیان
بر علیه خود،
بیست هزار
هزار (میلیون)
درهم جریمه
کرد. اهتمام
خستگی ناپذیر
محمود در
«جهاد» با
هندوان، باعث
شده بود که از
طرف امیران هم
عصر خود مورد
خسادت قرار گیرد
به خصوص که از
سوی خلیفه عباسی،
القاب و
احترامات بسیار
به علت غنایم
و هدایای
ارسالیاش و
به دستگاه
خلافت، دریافت
میداشت.
سکوت
و رضایت خلیفه
و بزرگان دین
در عین
حال این
القاب، تأییدی
بر اقدامات
جنایتکارانه
امیر غزنه در
جنگ و صلح با
کفار و مسلمین
به شمار میرفت.
جالب این که
عادت سلطان به
باده گساری و
پرداختن به
منهیات مسلم دین،
که همه قراین
و از جمله
اشعار ستایشگرانش
آن را مسجل میسازد،
از جانب خلیفه،
فقیهان و
بزرگان دین و
صدقات خراسان
مورد اعتراض
واقع نمیشد و
جنگهای او با
امیران
خراسان و
ماوراءالنهر
که به هر حال
مایه اتلاف
نفوس مسلمین
بود، به خاطر
هدایا و اموالی
که به این
متولیان داده
میشد، با
سکوت و رضایت
همراه بود. با
این وجود این
سلطان غازی،
القابی نظیر؛
نظام الدین،
ناصر الحق،
کهف الدولة و
الاسلام را دریافت
میداشت که همین
القاب بعدها
به پسرش مسعود
داده شد. از سوی
دیگر، تبلیغات
دامنه دار و
پر سر و صدایش
و قصههایی که
حاکی از دین
پروری و عدالت
جویی وی بود،
به وسیله ستایشگرانش
، همه جا در
افواه عامه،
انتشار مییافت.
غزوات
(جنگهای) محمود
- جهاد با
کفار(؟!) هند،
برای محمود وسیلهای
برای تحصیل غنیمت
بود بلکه مایه
کسب حیثیت و
شهرت نیز بود،
- جنگ محمود
با (جیپال
راجه ویهنه)،
در محرم 392 ق /
نوامبر 1001 م،
- لشکرکشی
به مولتان در 394
ق / 1004 م،
- نبرد
با ایلک خان
در 394 و 398 ق / 1004 و 1007 م،
- تنبیه
انندپال
فرزند جیپال
در 399 ق / 1008 م،
- غزوه
تانسیر در 405 ق / 1014
م،
- جنگ
محمود در کشمیر
در 407 ق / 1016 م،
- لشکرکشی
به قنوج در 409 ق / 1018
م،
- غزوه
سومنات 416 ق / 1025 م،
- غزوه ناراین
در 400 ق / 1009 – 1010 م،
- و
آخرین اقدام
جنگی و تجاوز
کارانه
محمود،
لشکرکشی به
ولایت جبال و
فتح ری در 420 ق / 1029 میلادی
اینها
نمونهای
از ماشین جنگی
مخرب و ویرانگر
محمود بود که
سراسر قلمرو
خود و دیگران
را عرصه تاخت
و تاز و غارت میساخت.
بدین گونه در
اکثر بلاد
جبال و عراق،
از طبرستان تا
ارمنستان
خطبه به نام
محمود خوانده
میشد و محمود
حکومت تمامی این
نواحی را به
مسعود
واگذاشت و خود
به سبب بیماری
به خراسان
بازگشت.
آغاز
افول حکومت
غزنوی / نارضایتی
مردم از محمود
غزنوی
به هر
حال استبداد
خشن و بی
رحمانه
محمود، با
وجودی که رعایت
ظاهر شریعت گه
گاه آن را تعدیل
میکرد، اما
به راستی برای
رعایای غیر
مسلمان باری
گران محسوب میشد.
از طرفی رسمی که
در مصادره
اموال عمال و
حکام خویش
اعمال میکرد،
تأثیری که از
خود به جای میگذاشت
آن بود که به
نوبه خود، دست
همین عوامل و
مجریان حکومت
را در غارت
اموال رعایا
باز میگذاشت
و تشویق میکرد.
از سوی دیگر،
آگاهی محمود
به عدم پذیرش
حکومتش از سوی
مردم، او را
به صورتی
افراطی در
مراقبت دایم
بر تمامی امور
و همه اطرافیان
وا میداشت تا
جایی که رسم
فضیه نویسی را
حتی برای
فرزندان خویش
نیز لازم میشمرد.
نتیجه آن که
دایماً نسبت
به همه اطرافیانش
سوء ظن داشت.
جنگهای وقفه
ناپذیر او در
داخل و خارج ،
غالباً قطحی
های پی در پی،
ویرانیهای
گسترده و
خسارتهای جانی
و مالی فراوانی
برای خلق به
بار میآورد.
تعصب کوته
نظرانهاش که
اتهامات مذهبی
را گه گاه
بهانهای برای
اخذ و مصادره
اموال صاحبان
مکنت میکرد،
در اغلب مواقع
منجر به تعدیهای
وحشیانه میشد.
دستاوردهای
بد حکومت
محمود غزنوی
چنین
بود
دستاوردهای سی
و یک سال
حکومت
مستبدانه
محمود غزنوی،
- ایجاد کینههای
قومی و مذهبی،
- ویرانی
و محنت عامه
مردم،
- رخت بر
بستن هر گونه
اخلاق و پارسایی،
- لطمه زدن
به حیثیت دین،
آیین و باور
مردمان و
- وجه
المصالحه
قرار دادن آن
برای باج ستانی
و دروغپردازی.
نقاشی
آرامگاه
سلطان محمود
غزنوی/ با
تشکر از سایت
جریده
اگرچه
خود محمود از
عواقب
نافرجام این بی
رسمیها، به
علت بیماری
جانستانی که
او را در شصت
سالگی طعمه
مرگ قرار داد،
در امان ماند؛
اما طولی نکشید
که کفاره این
مظالم و تعدّیها
،
دامنگیر جانشینانش
شد و در اندک
زمانی، طومار
این خاندان را
دست کم در ایران
برچید. محمود
که به بیماری
سل و اسهال
دچار بود، در
ظرف مدت دو
سال دوران نقاهت،
رفته رفته ضعیفتر
شد، اما هیچگاه
خود را تسلیم
بستر بیماری
نکرد و تن به
نالانی و
رنجوری نداد و
به قول گردیزی
: «همچنان
نشسته همی بود
و اندر آن حال
جان بداد». مرگ
محمود در ماه
صفر یا ربیع
الاول 421 ق / فوریه
یا مارس 1030 م
اتفاق افتاد.
گفته میشود
که محمود،
پسرش محمد را
به جانشینی
خود انتخاب
کرده بود. اما
در نزاع دو
برادر مسعود و
محمد، تاریخ
بار دیگر،
همان خاطره
دوران به
حکومت رسیدن
محمود و
رابطهاش با
برادرش اسماعیل
را تکرار کرد.
توطئههای
درباری که
«استبداد طبع»
این سلطان
کوته نظر و بی
فکر را به بازی
میگرفت، وی
را درگیر
جنگهای بی فایدهای
میکرد که
حاصلی جز غارت
و کشتار
نداشت. مال
اندوزی مسعود
نیز مزید بر
علت بود، چنان
که در میان
کارهای نسنجیدهاش،
دستور باز
ستاندن اموالی
را داد که
برادرش محمد
به اعیان و
ارکان ملک بخشیده
بود. گرچه از این
اقدام مالی
برای مسعود
حاصل نشد، اما
در مقابل
کدورتها و
نارضایتیها
را به شدت
افزایش داد.
از طرفی
مسعود، وزارت
خویش را به
خواجه احمد
حسن میمندی،
وزیر سابق
پدرش داد. وزیری
که در عهد
محمود، به حکم
سلطان اموالش
مصادره و خودش
در حبس افتاده
بود. با وجودی
که خواجه میمندی،
در سنین پیری
عهده دار
وزارت مسعود
شد و در عین
حال مردی عاقل
و با تدبیر
بود، اما این
امر مانع از
آن نشد که او
به خاطر کینههای
گذشته خود، از
کسانی که در
عهد سلطان
محمود بر علیه
او بدگویی
کرده بودند
انتقام نگیرد.
آن چه در تاریخ
بیهقی در باب
این دوره از
سلطنت مسعود
آمده است، او
را سلطانی
مستبد، نشان میدهد.
اعدام
حسنک وزیر
از
جمله کارهایی
که برای سلطان
، باعث بد نامی
شد، اقدام
عجولانه
دربار غزنه در
توقیف و اعدام
خواجه حسن میکال
نیشابوری معروف به حسنک وزیر
بود. هر چند
محرک این
اقدام، بو سهل
زوزنی بود،
اما خواجه میمندی
هم که در دل از
این ماجرا
خرسند بود، سعی
و کوشش قابل
ملاحظهای در
جلوگیری از آن
و از رسواییهایی
که به دنبال
داشت، به جا نیاورد.
مصادره
اموال احمد نیالتکین
همچنین
مصادره اموال
احمد نیالتکین
که خزانه دار
محمود و به
قولی فرزند او
بود، با چنان
آزار و تحقیر
سختی صورت
گرفت که پس از
آن که رضای
سلطان مسعود
را جلب کرد و
مأمور عازم به
هند شد، در آن
جا سر به شورش
برداشت و
ترکمانان را هم
در خراسان بر
ضد سلطان تحریک
کرد، به طوری
که فرو نشاندن
عصیان احمد به
آسانی میسر
نشد. بدین
گونه، در اندک
زمانی، تمامی
ارکان دولت
غزنه، فدای
سوء ظن سلطان
و تصفیه
حسابهای
هوادارانش با
درباریان
سابق شد. در این
اوضاع آشفته؛
امیر یوسف عموی
سلطان، اریارق
سپهسالار وی
در هند، و
سفتکین غازی
سپهسالار ترک
اتباه شدند.
از طرفی
توطئهای هم
بر ضد
التونتاش
خوارزمشاه
انجام گرفت که
عقیم ماند و
موجب شد تا این
خدمتگزار
وفادار و
توانای دیرین
دولت غزنوی،
اعتماد خود را
نسبت به سلطان
مسعود از دست
بدهد. این
افراط کاریهای
مستبدانه،
سوء ظنهای بی
جا و توطئههای
درباری، به
تدریج محیط نا
امنی را فراهم
آورد که مسعود
را از وجود
رجال معتمد و امیران
فداکار و
کاردان محروم
ساخت. بعد از
وفات خواجه میمندی،
مسعود «محرم 424 ق /
دسامبر 1032 م»
وزارت خویش را
به خواجه احمد
بن عبدالصمد،
واگذار کرد «جمادی
الثانی 424 ق / می 1033
م» که وزیری با
کفایت و مدبّر
بود.
بی
توجهی به
مشکلات داخلی
و لشکر کشی به
هند
به هر
حال، مسعود در
همان سالهای
نخست سلطنتش،
علی رغم قحطی
و بیماری وبا
که از عراق و
شام تا خراسان
و هند تقریباًَ
در همه جا
فراگیر شده
بود، «423 ق / 1032 م» و
با وجود
ترکمانان که
در خراسان به
غارت و تجاوز
مشغول بودند؛
به یاد سنت دیرین
پدر افتاد که
غزو و جهاد را
در هر سال
واجب میدانست.
در دره کشمیر قلعهای
به نام «سرستی»
را که پدرش
محمود چند بار
به تسخیر آن
کوشید، اما
توفیقی حاصل
نکرد، فتح و
با غنایم
فراوان و
بردگان بسیار
به غزنین
بازگشت «424 ق / 1033 م».
اما به رغم
گرفتاریهایی
که ترکان غز -
طوایف سلجوقی -
در این ایام
برای وی در
تمامی خراسان
به وجود آورده
بودند و با آن
که علی تکین،
در ماوراء
النهر و هارون
پسر التونتاش
در خوارزم بر
علیه مسعود با
ترکمانان
همدست شده
بودند و خراسان
نیز بر اثر
مظالم حاکم
فاسد آن، سوری
بن معتز، عرصه
جنگ داخلی و
آشوب در طوس و
غارت نیشابور
شده بود؛
مسعود، به جای برخورد
با بیداد
حاکمان محلی
خود، تدبیر
ترکان غز و
فرو نشاندن عصیان
ماوراء
النهر، لشکر
به گرگان و
طبرستان کشید
و فتنه باکالیجار،
واپسین امیر زیاری
را که از
پرداخت خراج
خودداری ورزیده
بود، فرو
نشاند تا این
که سرانجام
صلح نامهای
با امیر زیاری
منعقد ساخت
«ربیع الاول 426 ق /
ژانویه 1035 م».
تاج
گذاری و حمله ی
مجدد به هند
سال
بعد هم مسعود
با تشریفات
تمام به مقر
تازهای که در
غزنین برایش
ساخته بودند
«نزول اجلال»
کرد. بر تخت زرین
مرصعی نشست و
تاج زرینی به
وزن «هفتاد من
از زر و جواهر»
که از بالای
تخت آویخته
بودند بر سر
نهاد و
محتشمان و رعایا
را بار داد. در
همین سال به
پسرش، مورود نیز
فرمان امارت
بلخ را داد و
او را به آن دیار
اعزام داشت. این
تاجگذاری آخرین
جلوه شوکت و
جلال بی ثبات
دولتی بود که
مقارن افول
خود بود. تملق
و چاپلوسی چاکران
حکومت و ستایش
شاعران درباری،
که سلطان را
به خوش باوری
مغرورانهای
دچار کرده
بود، ظاهراً
جلوه طلاهای ایام
تاجگذاری بود
که ، او را به
هوس اموال هند
و
غارت معابد آن
انداخت به طوری
که به بهانه
وفای به نذر،
بی آن که به پیشروی
ترکان سلجوق و
گرفتاریهای
خراسان اهمیتی
بدهد، آهنگ
فتح قلعه هانسی
را کرد «ذی
الحجه 428 ق /
سپتامبر 1037 م» به
طوری که قلعه
هانسی که آن
را «قلعه عذرا»
نیز میخواندند،
به قیمت تخریب
و نابودی بسیاری
از معابد و
شهرهای هند
فتح کرد.
مسعود به
هنگام بازگشت
از این غارت و
کشتار، «جمادی
الثانی 429 ق /
مارس 1038 م» امارت
لاهور را به
پسرش مجدود
واگذاشت.
صلح
اجباری با
ترکمانان
سلجوقی
به
هنگام بازگشت
به غزنه، به
سبب وخامت
اوضاع خراسان
و
ماوراءالنهر
که اسباب
دلنگرانیش
شده بود، به
فکر چاره
افتاد، اما علی
رغم کوششهای
مقطعی که به
عمل آورد، به
سبب عمیق شدن
بحران و نفوذ
سلاجقه در
منطقه، رفع آن
مشکلات دیگر
ممکن نبود. با
آن که در
طلخاب، نزدیک
بلخ، به ترکان
ضرب شستی نشان
داد «شوال 430 ق /
جولای 1039 م»، اما
آنها را در
عقب نشینی
دنبال نکرد به
طوری که بار دیگر
مهاجمان در
حوالی سرخس سر
برآوردند. با
توجه به این دشواریها
مسعود به
اشارت و وساطت
وزیر با
ترکمان پیمان
صلحی اجباری
امضاء کرد که
مطابق مفاد این
پیمان، نسا،
باورد، فراوه
و تمام بیابانهای
اطراف به
ترکمانان
واگذار شد.
مسعود به
دنبال این
مصالحه که خود
وهنی در قدرت
دولت غزنه بود
در ذی القعده 430
ق / آگوست 1039 م. به
هرات رفت. به
دنبال این
واقعه، علی
رغم کوششی که
مسعود برای
باز پس گیری
مناطق واگذار
شده به
ترکمانان به
عمل آورد، اما
نتیجهای
خلاف انتظار
نصیبش شد.
انقراض
غزنویان در ایران
در
این میان گروهی از
سپاهیانش به
ترکمانان
سلجوقی پیوستند
و مسعود که در
حصار دندانقان
شکست خورده
بود، خراسان
را نیز از دست
داد «هشتم
رمضان 431 ق / 23 می 1040
م». از طرفی
طغرل هم به
نام امیر
خراسان خود را
وارث سلطنت
مسعود یافت که
این بار سعی
مسعود نیز در
استرداد
خراسان بار دیگر
به جایی نرسید.
سلطان غزنه،
که خراسان، را
در دندانقان
مرو از دست
داده بود، از
راه داغستان
و غور که نواحی
شرقی بادغیس و
مناطق
کوهستانی بین
هریرود و
هندوکش را
شامل میشد،
به غزنه
بازگشت «شوال 431
ق / ژوئن 1040 م». در
آن جا سپهسالاران
خویش بکتعذی،
سباشی و امیر
علی دایه را
به خیانت متهم
کرده،
اموالشان را
مصادره نمود و
خود آنها را
به حبس و تبعید
فرستاد. بدین
گونه پاداش
خودسری و
کژتابی خود را
به خدمتگزاری
آنها داد. ولایت
عهدی خویش را
نیز به پسرش مجدود
سپرد
و برای برخی
از ولایات
حکام جدیدی تعیین
کرد. سپس خود نیز
که از تسلط
ترکمانان سخت
به هراس
افتاده بود،
به بهانه آن
که میخواهد
در هند، به
جمع آوری لشکر
و سپاه و
جبران شکست
دندانقان
بپردازد، با
اموال و خزاین
غزنه راهی هند
شد. اما در میان
راه با شورش
سپاه که به
خزاین او طمع
کرده بودند رو
به رو شد. شورشیان
امیر محمد،
برادرش را که
ده سال پیش
مسعود او را
از سلطنت
برکنار و کور
کرده بود، به
سلطنت
برداشتند «ربیع
الاول 432 ق /
نوامبر 1040 م».
مسعود که در
دفع این شورش،
آخرین کوشش
خود را انجام
میداد،
سرانجام در
محلی به نام
رباط ماریکله،
واقع در بین
راه غزنه به
لاهور، به وسیله
شورشیان محاصره شد. با
وجود جلادتی
که در این
نبرد و در مقابله
با مخالفان به
خرج داد عاقبت
به دست سپاهیان
و به قولی در پیکار
کشته شد. «جمادی
الثانی 432 ق / فوریه
1041 م». با مرگ
مسعود، اگر چه
حکومت غزنویان
در خارج از ایران
و نیز در ولایت
غزنه دوام یافت،
اما در مسیر
حوادث بعدی ایران
تأثیری نداشت
به یک معنی
حکومت آنها در
ایران منقرض
شد.
وی از همان
آغاز امارتش،
با طمع چغری بیک
سلجوقی مواجه
شد که میخواست،
غزنه را از
چنگ
بازماندگان
مسعود درآورد.
از این رو
لشکری گران را
به فرماندهی
الب ارسلان از
راه طخارستان
- تخارستان -
روانه غزنین
کرد و خود با
سپاهی دیگر از
راه سیستان به
بُست رفت تا
بدین ترتیب،
عبدالرشید را
از دو سو مورد یورش
قرار دهد.
عبدالرشید که
از اندیشه چغری
بیگ آگاهی یافت،
نیرویی بزرگ
به فرماندهی
طغرل، از
غلامان سلطان
محمود که مردی
دلاور، شایسته
و جنگ آزموده
بود، برای
سرکوبی سلجوقیان
گسیل داشت.
طغرل
در نزدیکی غزنین
در جایی به
نام دره خمار،
الب ارسلان را به سختی
شکست داد و
سپس خود را به
بُست رساند.
چغری بیک که
در خود تاب
مقاومت نمیدید،
فرار اختیار
کرد و طغرل
توانست در سیستان
بر بیغو، امیر
سلجوقی سیستان
پیروز شود.
چون در مدت
اندکی، به پیروزیهای
درخشانی دست یافت،
از راه غرور و
خودخواهی به
فکر برکناری
عبدالرشید،
ولی نعمت خود
افتاد. از طرفی
عبدالرشید نیز
که تاب مقاومت
و ساز و برگی
برای رو بهرویی
نداشت با خویشان،
نزدیکان و
تمامی
شاهزادگان
غزنوی در یکی
از دژهای
استوار پناه
گرفت. طغرل
نگهبان دژ
«کوتوال» را با
نوید نعمت
پاداش فریب داد
و به این ترتیب
به عبدالرشید
و شاهزادگان
غزنوی دست یافت.
با کشته شدن
عبدالرشید،
طغرل برای مدت
کوتاهی بر تخت
امارت غزنه
نشست. مدت
فرمانروایی
عبدالرشید را
با اختلاف دو
سال و نیم
نوشتهاند.
به هر
حال مردم غزنه
بر آن شدند تا
ابراهیم را به
امارت
بردارند، اما
چون وی مردی بیمار
و ناتوان بود
و از سوی دیگر،
کوتاهی در گزینش
امیر، انگیزه
شورش و سرکشی
میشد، از این
رو به امارت
فرخزاد رضایت
دادند و وی در
نهم ذی القعده
443 ق / چهاردهم
مارس 1052 م بر تخت
امارت غزنه نشست.
گفته میشود
که فرخزاد، امیری
دادگر،
بردبار و نیکو
رفتار بود که
اهالی غزنه در
دوران
امارتش، در
امنیت و آرامش
میزیستند. از
جمله آن که
چون مردم سیستان
به سبب جنگهای
طغرل کافر
نعمت با
سلاجقه، دچار
سختی فراوان
شده بودند و ویرانیهای
شهر نیز بسیار
بود، فرخزاد
مردم آن دیار
را تا آباد
کردن خرابیها
از پرداخت هر
گونه مالیات و
خراجی معاف
کرد و حتی با
پرداخت اعانه
به آنان، در
بازسازی خانه
و کاشانه کمک
نمود. این امیر
در سن 34 سالگی،
در 451 ق / 1059 م به بیماری
قولنج دار فانی
را وداع گفت.
ابراهیم
که پادشاهی
صلح دوست بود،
با داود سلجوقی
و پس از وی با
پسرش الب
ارسلان، بنای
سازش و دوستی
گذاشت که این
دوستی، انگیزه
آسایش و آرامش
مردم و گسترش
و رونق تجارت
و بازرگانی را
فراهم کرد. از
میان تمامی
پادشاهان غزنوی،
ابراهیم بیش
از بقیه به
آبادانی و
عمران علاقه
نشان داد به
طوری که با ایجاد
بناهای بزرگ و
با شکوه در
شهرهای بزرگ،
قصبات و
روستاها، نام
نیکی از خود
در تاریخ بر
جای گذاشت.
بنای خیر آباد
و ایمن آباد
از قصبههای
نزدیک غزنین
توسط این امیر
ساخته شده
است. این امیر
پس از چهل و دو
سال پادشاهی
به سن 68 سالگی و
به سال 492 ق / 1099 م،
چشم از جهان
فرو بست.
ارسلان
پسر مسعود
غزنوی «511 - 509 ق / 1117 - 1115 م»
ملک
ارسلان، ملقب
به
ابوالملوک،
پسر مسعود و نوه
ابراهیم بود
که پس از وفات
پدر در 509 ق / 1115 م بر
تخت امارت غزنه
نشست. با آن که
همچون پدر،
مردی مدبر،
دادگستر و
دلاور بود،
اما در روزگار
وی، رویدادهای
ناگواری از
جمله؛ پدید
آمدن صاعقه و
آتش سوزی
گسترده در
بازار شهر و
بناهای شهر
غزنین رخ داد.
از این رو،
مورد بی مهری
مردمان واقع
شد که وقوع این
بلایا را از
بخت و اقبال
بد او میدانستند.
در آغاز
پادشاهی
ارسلان، عمویش
بهرامشاه به
دلیل رنجشی که
از وی داشت،
از غزنین به
خراسان به نزد
سلطان سنجر
رفت. پس از چندی
که بهرامشاه
در دربار
سلجوقیان میزیست،
به سلطان سنجر
خبر رسید که
ارسلان با
مادر خود، مهد
عراق، که دختر
سلطان سنجر
بود، بنا بد
رفتاری
گذاشته است.
در نتیجه
سلطان سنجر که
پادشاهی
متکبر و مغرور
بود، از بد
رفتاری که
نسبت به دخترش
روا شده خشمگین
شد و گروه زیادی
در اختیار
بهرامشاه
گذاشت و به این
ترتیب او را
روانه غزنین
کرد. در
برخورد بین دو
سپاه،
بهرامشاه
شکست سختی به
سپاه ارسلان
وارد آورد و
در پی آن خود
بر تخت امارت
غزنین نشست.
ارسلان، پس از
این رویداد،
به هندوستان
گریخت و تا پایان
عمر در آن دیار،
زندگی میکرد.
این امیر
مخلوع، در سن
سی و پنج سالگی،
به سال 511 ق / 1117 م
درگذشت.
در
آغاز سال 512 ق / 1118
م، محمد باحلیم،
فرمانروای
دست نشانده
غزنویان در
هندوستان، سر
به شورش
برداشت و
رهسپار غزنین
شد. بهرامشاه
نیز با گروهی
زیاد به
هندوستان
لشکر کشید که
در این لشکر
کشی باحلیم را
شکست سختی
داد. پادشاه
دست نشانده
هند، با این
شکست، به پوزش
خواهی به نزد
بهرامشاه رفت.
بهرامشاه نیز
او را بخشوده
و بار دیگر،
او را به
امارت هند
برگماشت. چون
بهرامشاه
به
غزنین
بازگشت، محمد
باحلیم بار دیگر
عَلَم طغیان
بر افراشت و
در شهر سوالک دژی
به نام ناگور
بنا کرد به
طوری که
استحکامات
نظامی چندی در
اطراف آن نیز
ایجاد نمود.
بهرامشاه بار
دیگر عازم
هندوستان شد و
باحلیم نیز تا
نزدیکی شهر
بست پیش آمد.
پس از جنگی
خونین، باحلیم
به همراه دو
پسرش در
باتلاقی فرو
رفتند و بدین
ترتیب
بهرامشاه از
فتنه باحلیم
رهایی یافت.
جنگهای
بهرام شاه
با غوریان
بهرامشاه
در دوران
زمامداری خویش،
جنگهای سختی
با پادشاهان
غور انجام داد
که در تمامی این
جنگها پیروزی
با غوریان
بود. در یکی از
جنگها طی سه
مرحله، که هر
بار شکست سختی
خورد، پسرش
دولتشاه نیز
کشته شد.
سلطان علاء
الدین غوری نیز
غزنین را به
آتش کشید که
بهرامشاه
ناچار به
هندوستان گریخت.
علاءالدین
غوری پس از ویران
کردن غزنین، این
شهر را ترک
کرد، اما دیری
نپایید که
بهرامشاه نیز
در 552 ق / 1157 م، چشم
از جهان فرو
بست.
منبع:
سایت
رشد و شبکه ملی
مدارس ایران
سلطان
محمود غزنوی/ مسلمان سنی حنفی
سلطان
يمين الدوله
ابوالقاسم محمود
بن سبكتكين
غازی (لقب
معروف وی غازی است، كه به
جهت زادگاه وي
او را بدين
نام ملقب كردند)
در سال 360هـ .ق در
شهر غزنين در
خانوادهای
نجيب پا به
عرصه وجود
گذاشتند. ابومنصور
ناصر الدّوله
سبكتكين پدر
سلطان محمود
غازی ـ اولين
كسی که در سال
351هـ.ق حكومت
غزنويان را
تأسيس كرد ، ساعاتی
قبل از تولد وی
خواب ديد كه
در ميان
خانه او درختی
از آتشدان
هويدا شد و
چنان بلند شد
كه همه جهان
را زير سايه
خود پوشانيد.
وی در انديشه
تعبير اين
خواب بود تا اینکه
شخصی آمد و
بشارت داد كه
حقتعالی به
شما پسر بچهای
عنايت فرمودهاند.
ايشان خوشحال
شده و گفت: او
را محمود نام
نهادم.
بعد
از مرگ سبکتکین،
اسماعیل
برادر سلطان
محمود، بنا به
وصیت پدر در
غزنین پادشاه
شد؛ سلطان
محمود در نیشابور
به اداره
خراسان
اشتغال داشت،
ولی بعد به
کمک عمو و
برادر دیگرش،
اسماعیل را از
حکومت
برکنار کرد و همه
تصرفات حكومت
غزنويان را
بدست گرفت. حكومت
غزنويان
استقلال واقعی
خود را در سال
389هـ.ق بعد از
اينكه سلطان
محمود، بلخ را
پايتخت حكومت
خود قرار داد
كسب كرد، و
او اولين فردی
است كه از
دارالخلافه
به سلطان ملقب
شدند.
شخصیت
سلطان محمود
سلطان
محمود اولین
پادشاه مستقل
و بزرگترین
فرد خاندان
غزنوی بود، وی
به دلاوری، بی
باکی، و کثرت
فتوحات موصوف
بود، وی يكی
از فاتحان
مشهور تاريخ
اسلامی میباشند،
و از مردانی
است كه در
تاريخ اسلام
مقام بسيار
بزرگی را حايز
شده است، بر
اثر شجاعت و
تدبيری كه
داشت در نشر و
اشاعه دين
مبين اسلام در
دوران حكومت
خود مقام
بسيار بزرگی
را حايز شده و
به فتوحات پی
در پی
ايران و هند
نايل شد كه حد
و انتهايی
ندارد. اجتماع
علما و شعرا
در دربار او،
و کتابهائی که
بنام او تألیف
شده شهرت زیادی
دارد. سلطان
غزنوی بسیار
به حدیث و تفسیر
قرآن اشتیاق
داشت. سلطان
محمود بسيار
دادگر و عادل
بود. وقتی
پيرزنی او را
مورد ملامت
قرار میدهد
كه نمیتواند
امنيت كشور
خود را بر
قرار كند، و مردم مورد
ظلم و ستم
ظالمان و
غاصبان قرار
دارند، و از
دست دزدان
آرامش ندارند
نه تنها
رنجيده نمیشود
بلكه بر میخيزد
برای كمك آنها
و دستور میدهد
به سپاهيانش
كه دزدان كه
در بلوچستان
مردم را مورد
ظلم و تعرض
قرار میدهند
آنها را ريشه
كن كنند.
جهاد
و فتوحات
سلطان
ايشان
در فاصله سال 392
تا 416 ه.ق در
ظرف چند سال
به چندين
مرحله جهاد،
به هند لشکر
کشی نمود و به
فتوحات بسيار
زياد نايل
گشت. سلطان
محمود در پنج
سال ابتدای
حكومت خود
دشمنان داخلی
را ريشه كن
ساخته و بعد
از اينكه از
سوی آنها فارغ
البال شد، عزم
جهاد بسوی هند
نمود و فتح و
پيروزی های
زيادی بدست
آورد. برخی
از آنها را
بصورت
تيتروار ذكر میكنیم.
1 - در سال 392 ه.ق همراه
با لشكری از
سپاهيان
اسلام عازم
جهاد به
سرزمينهای
مشرق زمين (پیشاور
آن زمان) شد و
پس از حمله به
اين سرزمينها به
حكم خداوند
متعال
توانستند اين
سرزمين را مسخّر
كرده و تحت
لوای اسلام در
آورد.
2 - در سال 395 ه.ق با سپاهی
از مجاهدين
عازم جهاد به
جلگه پنجاب شد
و در محل
بهتاطيه
پايتخت مركزی
مابين شهر
ملتان، بر
«راجه» اين
سرزمين غلبه
كرد و اين
ممالك را به
سرزمينهای
اسلامی ملحق
نمود و غنايم
زيادی بدست
آورد.
3 - در سال 404 ه.ق ايشان
از راه تنگ و
باريك خيبر
عازم جهاد به
هند شد، و
شهرهایی
همچون سند و
قلعه نادرين و
پنجاب و شهرهای
ديگری را فتح كرد.
4 - در سال 409 ه.ق سلطان
محمود غزنوی
به قنوج (در
كناره شط گنگ
و شمال شرق
كانپور) حمله
كرد و اين
سرزمين ها را
فتح و به
قلمروشان اضافه
كرد. اهالی
اين سرزمين به
اتفاق «راجه»
مسلمان شدند،
سلطان بعد از
فتح اين مناطق
به غزنين
بازگشت و بعد
از بازگشت
ايشان، راجه های
ديگر بر اهالی
اين ديار
شوريدند و
راجه را كشتند
و سلطان باری
ديگر عازم
سركوبی آنها
شد و درين سفر
بسياری از
شهرها را فتح
كرده و غنايم
بسياری از
بتخانه
مُوترا
بدستشان رسيد.
5 -
بزرگترین و آخرين
لشكر كشی كه
به هند كرد،
لشكركشی بود
كه در سال 416 ه.ق به ولايات
گجرات و شبه
جزيره
كاتياوار (حد فاصل
بين سند) و هند
مركزی و
سومنات بود.
هندوها
اعتقاد
داشتند كه علت
پيروزی سلطان
محمود بر ديگر
ولايات و مراكز و معابدشان
خشم و ناراحتی
بت سومنات بر
آنها بوده. سلطان در
سال 416 ه.ق با سی هزار
سواره و
مجاهدان داو
طلب از ولايات
ملتان عازم
جهاد به
كاتياوار شد
و
پايتخت ولايت
گجرات را فتح
كرد و در نيمه
ذی القعده خود
را به سومنات
رسانيد. و جنگ سختی
در گرفت و
هندوها كوشش
زيادی كردند
ولی حريف
مجاهدين
اسلام نشدند.
و بعد از سه
روز بت خانه
سومنات
را
فتح كرد.
سلطان بت اعظم
سومنات را با
گرزی كه در
دست داشت شكست
و لقب محمود
بت شكن را از آن
خود كرد و تكه
های آنرا به
غزنين،
بغداد، مكه و
مدينه فرستاد
و مجاهدين
اسلام غنايم
بسيار زيادی
از بزرگترين
بتخانه
هندوها بدست
آوردند. وی در
صفر سال بعد
به غزنين بر
گشت در سال 393 ه.ق سيستان
را فتح كرد، و
ایلک خان را
كه صاحب قصر
خراسان بود را
بطور كلی شكست
داد و تمام ما
وراء النهر
را در
سلطه خود در
آورد.
6 - در سال 401 ه.ق غور را
فتح كرد و
احكام اسلامیرا
در آن جاری
ساخت
7 - و در سال 407 ه.ق سرزمين
خوارزم را تحت
سلطه و تصرف خود
در آورد.
كرامات
ايشان
خداوند
متعال به اين
پادشاه عادل و
مجاهد نستوه
عنايات و كرامات
زيادی عطا
فرموده بودند
كه اشاره به
مقبوليت و
محبوبيت
ايشان در نزد
خداوند متعال
دارد. وقتی
سلطان از سفر
سومنات باز
گشت به سرزمين
سند و خواست
كه لشكر اسلام
را به غزنين
باز گرداند دستور
داد رهنمايی
را پيدا كنيد
كه لشكر را به
مقصد برساند. هندويی
پيش آمد و گفت:
من در اين كار
مهارت كاملی
دارم و راه دو
ماه را به يك
ماه میرسانم.
لشكر حركت كرد
يك شبانه روز
گذشت به ميدانی
رسيدند كه خشك
و بي آب بود و
لشكر تقاضای
آب كرد سلطان
فرمود: رهنما
را بياوريد.
وقتی حاضرش
كردند سلطان
محمود پرسيد
چرا چنين كردی؟
آن ملحد گفت:
من خودم را
فدای منات (بت
بزرگ از بتهای
هندوها) كردم
تا تو و
لشكريانت را
به اينجا بياورم
تا هلاك شويد. شاه دستور
داد تا ايشان
را بكشند و
بعد فرمود امشب
همينجا خيمه
زنيد و بدرگاه
خداوند تضرع كنيد
و خودش بگوشه
رفت و شروع به
دعا و نيايش
كرد كه ناگهان
روشنايی از
طرف شمال
هويدا شد و به
دنبال آن
فرستاد و بعد
از دو مايل
رودخانه
يافتند و لشكر
اسلام از اين
مهلكه نجات
يافت.
وضعیت
علم و ادب در
دوران او
سلطان
محمود يكی از
بزرگترين
رواج دهندگان
علم و دانش
اجتماع علما و
شعرا در
دستگاه محمود
غزنوی بسیار
بود و اشعار و
کتب زیادی به
نام او تألیف
می شد. مشهور
است که 400 شاعر
در دربار او
گرد آمده بودند
و او را مدح می
گفتند. از
مشهورترین
آنها، فردوسی
طوسی، منشوری
سمرقندی،
عنصری بلخی،
فرخی سیستانی،
کسائی مروزی،
عسجدی مروزی،
زینتی و غضائری
رازی هستند.
از بزرگترین
علمای دربار
او نیز باید
«ابوریحان بیرونی»
را گفت. و وزرای
معروف او هم،
فضل بن احمد
ابوالعباس
اسفراینی،
ابوالقاسم
احمد بن
حسن میمندی، و
در آخر هم
ابوعلی حسن بن
محمد بن
میکال بود. دبیر
مخصوص دربار
او نیز "ابو نصر مشکان"
بود.
ملاقات
محمود غزنوی
با ابوالحسن
خرقانی
شیخ
فریدالدین
عطار نیشابوری،
داستان
ملاقات محمود
غزنوی با
ابوالحسن
خرقانی عارف
نامدار قرن
چهارم هجری را
در کتاب تذکرهی
اولیا آورده
است. بخش
کوتاهی از این
ماجرا را با
هم میخوانیم: « نقل است
که سلطان محمود
به زیارت شیخ
ابوالحسن
خرقانی رسول
فرستاد که شیخ
را بگویید که
سلطان برای دیدن
تو از غزنین
بدینجا آمد،
تو نیز برای
او از خانقاه
به خیمهی او
درآی؛ و رسول
را گفت اگر نیاید
این آیه
برخوانید:
"واطیعو الله
و اطیعو
الرسول و اولی
الامرمنکم." (از خدا
اطاعت کنید و
از رسول او و
آنان که ادارهی
امور شما را
بر عهده دارند). رسول پیغام
بگزارد. شیخ
گفت: مرا
معذور دارید.
این آیه برو
خواندند، شیخ
گفت: محمود را
بگویید که:
چنان در اطیعو
الله مستغرقم
که در اطیعو
الرسول
خجالتها دارم
تا به اولی
الامر چه
رسد؟! رسول بیامد
و به محمود
باز گفت.
محمود را رقت
آمده (دلش
نرم شد) و گفت: بر خیزید، که
او نه از آن
مرد است که ما
گمان برده بودیم... پس محمود
بدره ای زر پیش
شیخ نهاد. شیخ
قرصی نان جوین
پیش نهاد و
گفت: بخور!
محمود همی خاوید
(دندان می
زد) و در
گلویش می
گرفت. شیخ گفت:
مگر حلقت می گیرد؟
گفت: آری. گفت:
میخواهی که ما
را این بدره
زر تو گلوی بگیرد؟
برگیر که این
را (اشاره به
زر) سه طلاق
داده ایم.
محمود گفت: در
چیزی کن (برای کار دیگری
خرج کن). گفت:
نکنم. گفت: پس
مرا از آن خود یادگاری
بده، شیخ پیراهنی
از آن خود بدو
داد. محمود
چون باز همی گشت
گفت: شیخا خوش
صومعهای داری،
شیخ گفت:
آن همه داری،
این نیز همی
بایدت؟!»
عقاید
مذهبی محمود
سلطان
در مذهب تسنن حنفی بود،
بعضی از
مؤرخان نوشته
اند كه سلطان
محمود بسيار
متعصب در مذهب حنفي
بود و با
پيروان ديگر
مذاهب و فلسفه
و انديشمندان
با شدت و سختی
عمل میكرد و
جمع كثيری را
به اتهام بد
بينی به قتل میرسانيد
و كليه
كتب فلسفی، نجومی و آثار
مربوط به
مذهب اعتزالی
را سوزاند. اینها
ادعاهایی
هستند که هیچ
اصل و اساسی
ندارند و هيچ
سند و منبع
موثق آن را
تاييد نمیكند.
پایان
کار سلطان
محمود غزنوی
سرانجام
اين مجاهد
نستوه و رهبر
با تدبير و
شجاع در شهر
غزنين، همان شهر
كه در آن پا به
عرصه وجود
گذاشته بود،
در سال 421 ه.ق در سن 61 سالگی بعد
از سی و شش سال
خدمت به
مسلمانان
دارفانی را
وداع گفت. طبق
وصيتش؛ پسرش
محمد جانشين وی
شد. روحش شاد و
راهش پر رهرو
باد.
منبع: سایت
سنی آنلاین پایگاه
اطلاع رسانی
سنیان ایران و
عاصف رخشانی
از دارالعلوم
زاهدان
منابع
و مأخذ نویسنده:
- تاريخ
ايران بعد از
اسلام: عباس
اقبال آشتياني.
- تاريخ
ايران بعد از
اسلام: فريدون
اسلام نیا.
- طبقات
ناصري: قاضي
منهاج سراج.
- تاريخ
ايران.
- فرهنگ نامه
دهخدا.
...................................
با
تشکر از سایت
رشد و شیکه ملی
مدارس ایران و
سایت جریده از
بامیان و سایت
سنی آنلاین و
آقای عاصف
رخشانی/
سایت
خانه و خاطره/
سروش آذرت/ تیر
ماه 1389 میلادی/ یولی
2010 میلادی/