با
سلام.
به
سایت خانه و
خاطره خوش آمدید.
تاریخ
گیلان و
مازندران (دیلمان
و تبرستان) به
اختصار
خاطره
هایی از:
زنان گیل
در شالیزارها
گیلان و
مازندران
«گیلان، دیلم
، طبرستان
سرزمین
خاطرات دیروزی
ام
در
پرتو روشنایی
صبحگاهی نام
تو را تکرار می
کنم
و با
تکرار و یاد
آوری نام تو
غرور
بر من چیره میشود
و
آنگاه با یاد
سفید رود و
رازهای نا
گفته اش
به
جنگلهای فومن
و صومعه سرا و
هندخاله
به
داخل خانه
ارباب و شاه دیلمی
سرک می کشم
و در
میان اوراقهای
خاطرات چندین
هزاران ساله
تو
بدنبال
نام جهانگردی یونانی
هستم که
حدود
دو هزار و دویست
و پنجاه سال پیش
وقتیکه
به دشت و دمن
های گیلان و دیلم
رسید
زنانی
را دید که پا
به پای مردان
در میان مزارع
برنج
مشغول
بکارند و آواز
های خوش سر می
دهند ...»
زنان گیلانی
پا بپای مردان
گیلکی
گوشه
هايی از تاريخ
گيلان و
مازندران
پس از شکست
و انقراض
سلسله
ساسانيان،
کشور ما چندين
قرن در اشغال
بيگانگان عرب،
ترُک و مغول بود.
تنها در
شمال ايران
بود که اقوام
ايرانی
کماکان
استقلال خود
را حفظ کرده
بودند. پس از يورش اعراب
به ايران سه
خاندان بزرگ
شمالی يعنی:
1- اسپهبدان
مازندران آل
باوند،
2- ديلميان
آل زيار،
3- و
ديلميان آل
بويه،
در مجموع
نزديک به 1000
سال در گيلان
و مازندران و گاها در
مقاطعی سراسر
ايران را در
کنترل خود
داشتند.
تقريبا
تمام بنيانگذاران سلسله های
برخاسته از
شمال مثل آل
باوند، آل
زيار، آل بويه، قارنيان
مازيار، شيرويه
(اسفار
شيرويه)، و جستانيان، و ماکان
کاکی خود را
منتسب به پادشاهان
اسطوره ای يا
تاريخی ايران
چون کيخسرو، پیروزشاه،
يزدگرد سوم و ... ميکردند.
اين امر در عين حال نشان
دهنده بازگشت
روحيه ملی (پس
از شوک اوليه
اشغال کشور) و
ارج گذاری "ايرانيت"
بين مردمی بود
که ديگر حاضر
به تحمل تحقير و
جور و ستم توسط
اشغالگران بيگانه
نبودند. شمال
ايران بخاطر
حفظ نسبی
استقلال خود
از اعراب و
سلسله های ترُک نسب، مغول ها
و حتی شاهان
ساسانی هميشه مامن
و پناهگاهی
برای ديگر
هموطنانمان که
در معرض پيگرد
و اذيت و آزار
و قتل توسط
بيگانگان و يا
مستبدان خودی
بودند به حساب میآمد که نمونه
اش
را میتوان از مهاجرت
مزدکيان و
مانويان و
فرار هزاران
نفر دگرانديش
که به اتهام
مرتد، گبر، رافضی ...
جانشان در خطر بود
به شمال ایران و پناه بردن سه
انديشمند و
فرزانه بزرگ
ميهن مان يعنی
فردوسی، ابوريحان
بيرونی و ابن
سينا، از دست
سلاطين ترُک
به دربار
شهرياران آل
باوند، آل
زيار و آل
بويه بود.
در زمانه ای که
قبح بيگانه
پرستی و وطن
فروشی نزد
بسياری ها
ريخته شده و نزد
بسياری حتی
مايه "سربلندی"
گشته، شايد
اين چکيده که
سرگذشت
ميهندوستی و از جان
گذشتگی
نياکان ما برای حراست
از مام ميهن
است،
کمکی
باشد به تقويت
روحيه آزادگی
و پيکار با شر و پليدی و
قيموميت از
جانب بيگانه و
خودی.
در مزارع
کشت چای لاهیجان
سلسله های
مازندران و گیلان
بعد از غلبه
تازیکان
1- اسپهبدان
مازندران (آل
باوند)
2-
اسپهبدان
مازندران
(شاخه کاووسیان)
3- ديلميان
آل زيار
4- ديلميان
آل بويه
5- مازيار، رهبر
جنبش سرخ
علمان
6- مردآويج
7- شمسالمعالی
قابوس بن
وشمگير
8- شيرين
دختر شروين
(سيده ملک
خاتون)
اسپهبدان
مازندران (آل
با وند)
آل باوند
يا اسپهبدان
مازندران بين سالهای
655
تا 1349 ميلادی
بر بخش هايی
از مازندران و
گيلان
حکمفرمايی
ميکردند. آل
باوند از سه خانواده
خويشاوند
کاووسيان و اسپهبديه
و کين خواريه
تشکيل می شود
که به مدت 610 سال بين 655 تا 1349
ميلادی بر
بخشهايی از
شمال ايران
حکمروايی می کردند.
فردوسی و ابوريحان
بيرونی برای
گريز از دست سلطان
محمود غزنوی
به آل باوند
پناهنده شده و مورد مهر و
محبت قرار گرفتند.
از آنجايیکه
اسپهبدان
تنها سلسله
بزرگ ايرانی
بودند که
توانستند
قلمرو خود را
در مقابل يورش
اعراب حفظ
کنند، میتوان
آنها را
پاسداران فرهنگ و
آداب و سنن
ايرانی و حتی
زبان پهلوی
دانست.
در گويش های
مازندرانی و
گيلانی کلمات
فراوانی از زبان
پهلوی به جای
مانده و
کماکان
استفاده می
شود که در ديگر
نقاط ايران
تقريبا منسوخ
شدند. به قول
صادق هدايت: "در
دوره ای که
همه ايرانيان
برای تملق
زبان عربی را
آموختند (؟!- همه
ایرانیان
درست نیست: سایت
خانه و
خاطره)، ونداد
هرمزد (پدر
بزرگ مازيار)
با هارون
الرشيد
بوسيله مترجم
گفتگو کرد و
درشت گوييهای هارون را با دستور
حفظ ادب و
پاس احترام
خويش جواب داد و خلفا از
شهرياران
ايرانی
مازندران
هميشه حساب
ميبردند.
اسپهبدان
مازندران (شاخه کاووسيان/
از 665 تا 1000 ميلادی)
1- باو پسر
شاهپور(پسر فیروز) پسر کاووس.
2- سهراب پسر باو.
3- مهرمردان
پسر سهراب.
4- سهراب پسر
مهرمردان.
5- شروين بزرگ(یکم)
پسر
سهراب.
6- شهريار پسر شروين.
7- شاپور پسر
شهريار.
8- قارن پسر
شهريار: خروج
حسن بن يزيد
معروف به داعی
بر عليه خليفه
(250 ق./ 864 م. و گرايش
مردم طبرستان
و ديلمان
به او مهمترين
رويداد دوره قارن
پسر شهریار میباشد.
9- رستم پسر
قارن.
10- شروين پسر
رستم.
11- شهريار
پسر شروين :
فردوسی
پس از بی مهری
از جانب
سلطان محمود
غزنوی به
مازندران نزد
شهريار پناهنده
شده و مورد
مهرورزی قرار ميگيرد: به
روايت نظامی
عروضی 6 ماه در دکان
اسمعيل وراقی پدر ازرقی
متواری و مخفی
ميشود و سپس
از آنجا سفر
کوتاهی به طوس
ميکند و نسخه
ای از شاهنامه
را با خود به
طبرستان به دربار
اسپهبد
شهريار از آل
باوند میبرد و
در آنجا
هجونامه
محمود را که می
گويند صد بيت
بوده است می
سازد و در
مقدمه
شاهنامه قرار
میدهد.
12- دارا پسر رستم پسر دیگر شروين.
13- مرزبان
پسر
دیگر
رستم و برادر
دارا :
او صاحب
مرزبان نامه
است.
او در اين
دوره حاکم فريم
بود. ابوريحان
بيرونی نيز در
گريز از دست
سلطان محمود
در دوره مجدالدوله
ديلمی به ری
گريخت. پس
از مدتی از
آنجا رهسپار
طبرستان شد.
چندی در نزد وی بود و کتاب
"مقاليد علم
الهيه" را
به نام "اسپهبد مرزبان بن
رستم" نوشت و بتوسط او
به دربار شمس
المعالی
قابوس بن
وشمگير زياری
(388 تا 403
ه.ق) پيوست.
(ادامه
در سطور پایین)
......... ............ ............... ..................
ضمیمه:
شروین
بزرگ اسپهبد
باوندی
شروینبزرگ
پنجمین
پادشاه باوندیان
طبرستان و
مقتدرترین ایشان
بود که پس از
خودکشی عمویش
در هزارجریب،
زمام حکومت را
بدست گرفت و 25
سال حکومت
کرد.
قیام
تپوریه
مهمترین
اتفاق در زمان
حکومت شروین
بزرگ(یکم) قیام
تپوریه بود.
مردم
مازندران و گیلان
که از ظلم و
جور اعراب و
سربازان خلیفه
به ستوه آمده
بودند، نزد
ونداد
هرمز(پدربزرگ
مازیار) که
پادشاه سلسلهٔ
قارن وندیان
بود، رفتند و
از او خواستند
تا از عوام که
قدرت مقابله
با اعراب را
ندارند
محافظت کند و
شرّ سربازان
عباسی را از
بلاد طبرستان
دور کند.
ونداد
هرمز(شاه قارن
وندیان)،
مسمغان(زرمهر
شاهیان)، شهریار
یکم(پادوسبانیان)
به همراه شروین
یکم(باوندیان)
پس از مشورت
کردن با یکدیگر
شروع به کشتار
اعراب نمودند.
این قیام
ناگهانی به
صورتی بود که
تمامی مردم
طبرستان از
بزرگ تا کوچک
اعراب را تحویل
سربازان طبری
میدادند.
اکثر مورخان
درباره این قیام
نوشتهاند:
«سراسر شهرها
و روستاها و
اماکن عمومی
طبرستان خالی
از نژاد عرب
شد ، چنانکه
زنانی که همسری
عرب داشتند ،
محاسن
همسرانشان
گرفته و به
نزد سربازان
طبری میبردند
تا آنان به
دور مرد عرب
جمع شوند و با
ابزار مختلف
او را بزنند.
مردم مقرات
عباسیان که
برای جمع کردن
خراج بود را
به آتش کشیدند
و حرامیان بسیاری
را کشتند و
عدهای نیز گریختند.»
شروینیکم پس
از 25 سال حکومت
بر شرق
طبرستان
درگذشت.
(منابع
نویسنده: تاریخ
باوندیان،
نوشته:
محمدرضا حبیبی
کولائی، صفحه:۱۴.
تاریخ
طبرستان، از
ابن اسفندیار.
تاریخ طبری،
محمدرضا حبیبی
کولائی ،
صفحه:۲۵.)
......... ............ ............... ..................
اسپهبدان
مازندران (شاخه
اسپهبديه/
از 1113 تا 1209 ميلادی)
1- شهريار
پسر دارا.
2- حسام
الدوله شهريار پسر
کارن.
3- نجم الدوله
کارن پسر شهريار.
4- فخرالدوله رستم پسر
کارن.
5- علاء
الدوله علی پسر
شهريار.
6- رستم شاه غازی پسر
علاء الدوله
علی
:
رستم شاه
غازی را میبايست
مشهورترين فرمانروای
اين شاخه از آل
باوند بشمار
آورد، چنانکه "رشيدالدين
وطواط " در
نامه ای که از سوی
"آتسز" به
رستم نگاشته ، او
را اسپهبد
اسپهبدان و
شاه مازندران
خوانده است.
7- شرف الملک
حسن پسر شاه
غازی.
8- اردشير پسر
حسن
9- شمس الملوک رستم پسر
اردشير
اسپهبدان
مازندران (شاخه
کين خواريه /
از 1238 تا 1349 میلادی)
1- اردشير پسر کين
خوار.
2- شمس الملوک محمد.
3- علاء الدوله
علی پسر کين
خوار.
4- تاج الدوله
يزدگرد پسر
شهريار :
در
دوره تاج الدوله، 1299 ميلادی،
از قدرت
مغولان در
مازندران به
شدت کاسته شد و
آن سرحد
دوباره آباد شد چنانکه
فقط در آمل 70
مدرسه از وی
مقرری می ستاندند.
5- نصرالدوله
شهريار پسر يزدگرد.
6- رکن الدوله
شاه کيخسرو پسر
تاج الدوله
يزدگرد.
7- شرف الملک پسر
کيخسرو.
8- فخرالدوله
حسن پسر
کيخسرو :
وی آخرين فرمانروای "آل باوند" بود
و پس از مرگ او در
1349 ميلادی، آل
باوند منقرض
گرديد.
......... ............ ............... ..................
چگونگی پیدایش
سلسله باوندیان/
سلسله
اسپهبدان
طبرستان
باوندیان
خاندانی ایرانی از
امیران
طبرستان
بودند که در
حدود 700 سال، بیشتر
در مناطق
کوهستانی آن ناحیه،
فرمان راندند.
در طول این
زمان، باوندیان
سه بار فرو پاشیدند.
قلمرو آنان طبرستان،
در جنوب دریای
خزر، باختر گیلان
و در خاور
استرآباد،
شامل شهرهای
آمل، ساریه (ساری)،
مهروان و
آبسکون بوده
ولی این تقسیمبندی
در طول تاریخ
دگرگون شده است.
فرمانروایان
ملوک الجبال
از جمله
سلاله محلی که
در زمان خلفای
عباسی ، هنوز
حکومتهای
محدود و
منطقهای خود
را حفظ کرده
بودند، خاندان
باوند بود که
در این ایام،
فرمانروایان
باوندی لقب
اسپهبد
داشتند و گاهی نیز
ملوکالجبال
خوانده میشدند
و این به این
دلیل است که
گاهی با آنکه
سیطره خود را در
دشتها از دست
میدادند ولی
قدرت خود را
در در نواحی
کوهستانی
نگهداری میکردند.
سه
شاخه سلسله باوندیان
1- شاخه کاؤسیه،
2- شاخه
اسپهبدان،
3- شاخه کینخواریه.
هر چند
فرمانروایان
این خاندان،
بعدها برای
حفظ قدرت
موروثی خویش،
ناچار به قبول آیین
خلفا و اظهار
اطاعت نسبت به
آنها شدند ولی
تختگاه آنها
در جبال
طبرستان تا مدتها
بعد همچنان
کانون تشعشع
روح ایرانی
باقی ماند. از
دوران خلافت
مأمون هم، در حالی
که، سالانه
مبلغی به
عنوان مال صلح
به اعراب میدادند،
آیین پدران
خود را حفظ کردند.
با آن که شورش
مازیار در
طبرستان،
ادامه حکومت
آنها را برای
مدتی قطع کرد،
اما در مدت
زمان قیام علویان
طبرستان،
قدرت آنها
همچنان باقی
بود و تا روی کار
آمدن آل زیار
نیز، این امر
در همان تیره
قدیم ادامه
داشت. این
سلسله تا پیش
از رویکار
آمدن صفویان میزیست
تا اینکه
در آن زمان
توسط چلاویان
نابود شد.
پیشینه
باوندیان (از
کاووس پسر
قباد پسر پیروز
ساسانی)
گاوباریان
و پادوسبانیان از
اعقاب جاماسب
پسر پیروز شاه
ساسانی
پس از مرگ
پیروز (پیروز
شاه ساسانی، از 459 تا 483 میلادی)،
که از
شاهنشاهان
ساسانیان
بود، سه پسر وی
با اسامی:
بلاش ، جاماسب
و قباد بر سر
تخت پدر به
اختلاف رسیدند.
ابتدا پسر
نخست که بلاش
نام داشت
حکومت را به
دست گرفت ولی نتوانست
بیش از چهار
سال دوام بیاورد.
سپس قباد با
ارتش هیتالیان
پایتخت را
تصرف کرد
و حکومت را
بدست گرفت. ولی
پس از مدتی
بزرگترین
مؤبد آن زمان
را ، که سوخرا
نام داشت ، به
قتل رساند. بدین
ترتیب عدهای
از بزرگان
دربار با کمک
جاماسب (پسر
دوم پیروز) قباد
را زندانی
کردند و او را بر تخت سلطنت
نشاندند.
قباد نیز کمی
بعد به کمک دوستانش
آزاد شد و به
نزد هیتالیان
گریخت. سپس بار دیگر
با ارتش هیتالیان
به ایران هجوم آورد.
جاماسب که تاب
مقاومت نداشت
، در برابر برادر
کوچکش تسلیم
شد و قباد برای
بار دوم بر تخت سلطنت
ساسانی نشست. جاماسب
بعد از این
واقعه به
سوی گیلان و
ارمنستان گریخت
و پسرانش در
آنجا حکومت
گاوباریان و پادوسبانیان
را ساختند.
پسران
قباد (قباد
اول)
در زمان
پادشاهی قباد
شخصی به نام
مزدک ادعای پیامبری
کرد و اکثر
بزرگان به کیش
وی درآمدند.
با توجه به این
احوال قباد نیز
اعلام کرد که
مزدک را پذیرفته
است ، ولی در
قلب هنوز هم
به زرتشت عشق
میورزید و این
را از دیگران مخفی میکرد.
ولی این واقعیت
مدتی بعد فاش
شد بدین گونه
که ؛ قباد سه
فرزند داشت که بدین
ترتیب بودند:
1- کاووس (کیوس): وی از مبلغان
و شیفتگان
مزدک بود و دین
مزدک را قبول
کرده بود.
2- ژم : وی از
خردسالی
نابینا
بود.
3- انوشیروان:
وی نیز
دین
زرتشت را رها
نکرده بود و
از خرد بالایی
برخوردار بود.
قباد با اینکه
کیوس فرزند نخست بود
به خاطر اینکه
از مزدک نفرت
داشت، کیوس را
ولیعهد ننمود
و فرزند دوم خود را نیز
به علت کوری
سزاوار
پادشاهی ندانست
، بنابراین
حکومت پس از
خود را به انوشیروان
سپرد.
کاووس(کیوس)
نیای سلسله
باوندیان
پس
از ولیعهد شدن
انوشیروان
(همان انوشیروان
دادگر)، کاووس
(کیوس)
پسربزرگ قباد به طبرستان
رفت و گوشه نشین
شد. او
فرزندی داشت
بنام فیروز
و نواده فیروز
بنام «باو»
بود. باو در زمان
خسرو پرویز (از 590 تا 628
میلادی)
همراه وی در
جنگ با ارتش بیزانس شرکت کرد و
پس از پایان
جنگ خسرو پرویز، که
دلاوریهای
باو را دیده
بود، وی را
شاه آذربایجان
نامید. ولی پس
از قتل خسرو پرویز
توسط پسرش، شیرویه (قباد
دوم)، باو
به جرم وفاداری
به خسروپرویز
به زندان میافتد. پس
از سه
سال
خواهر شیرویه
که آزرمیدخت
نام داشت
شهبانوی ایران
میشود و
زندانیان، که
باو در بین
آنان بود، را
آزاد میکند.
سپس به باو پیشنهاد
فرماندهی
ارتش ایران را
میدهد ولی
باو که از
زنان خوشش نمیآمد
قبول نمیکند
و در آتشکدهای
گوشهگیر میشود.
باو
نواده بزرگ
کاووس و یزدگرد
سوم
باو پس از به
حکومت رسیدن یزدگرد
سوم
(از 632 تا 652 میلادی) دوباره به
مقامات بالا میرسد.
با هجوم اعراب
به ایران ، یزدگرد
سوم بداخل سرزمینهای
ایران عقب نشینی
کرد و باو
نیز به همراه یزدگرد
سوم
بود ولی
در راه باو به دلیل
زیارت «آتشکده
کوسان»، که
کاووس آن را
بنا نهاده
بود، از یزدگرد
جدا شد و تصمیم
بر این شد تا همدیگر
را در گرگان
ملاقات کنند.
پس از این که
باو به زیارت
آتشکده کوسان
رفت، خبر مرگ یزدگرد
به طبرستان نیز
رسید بنابراین
باو که خود را
مقصر و دخیل
در مرگ پادشاه جوان
میدانست، موهای سرش را تراشیده سپس گوشهنشین
و مشغول خدمت
به آتشکده گردید.
باو
پادشاه شرق
طبرستان/ 655 میلادی
بیست و
چهار سال بعد،
همزمان با
حکومت فرخان
بزرگ در گیلان
و دیلم در سنه 655میلادی
، ترَکهایی
که هنوز قبیلهای
شکل بودند، از
سمت گرگان به طبرستان
حمله نمودند. پس
از مدتی مردم
این دیار از
باو خواهش
کردند تا رهبری
مردمان را
بدست بگیرد و به
ترَکان متجاوز
هجوم برد. ولی
باو قبول نکرد
و گفت قصد
دارد تا مرگش
در خدمت
اهورامزدا
باشد، ولی با
دعوت مصرانه
مردم بالاخره
راضی شد تا
پادشاه بلاد شرقی طبرستان گردد ولی
شرطی را مقرر
کرد و آن شرط این
بود که: تمامی مردان و
زنان از کوچک
تا بزرگ که در
طبرستان زندگی
میکنند همه
باید سوگند
وفاداری
بخورند که باو
را به
رهبری انتخاب
کرده اند و
حاضرند
جانشان را برای
وی تسلیم کنند.
پس از اینکه
مردم از باو اعلام
حمایت کردند ،
باو با ارتشی
که تشکیل داده
بود به سوی ترَکان
حملهور شد و تا
زمان مرگش درگیر
مسائلی همچون پیکار با ترَکها
یا دیگر
دشمنان بود.
......... ............ ............... ..................
سلسله
گاوبارگان در
طبرستان
(از 642
تا 761 میلادی)
خاندان
گاوبارگان یا سلسله
گاوبارگان به
سلسلهای
گفته میشود
که از سال 642 تا
سال 761 میلادی
به مدت 119 سال بر
طبرستان استیلا
داشتند. گرچه
ساسانیان در
سال 651 میلادی
با کشته شدن یزدگرد
سوم منقرض
شدند اما
طبرستان به
حکومت اعراب
تا مدتی گردن
ننهاد و چند تیره از شاهزادگان
ساسانی
همچنان به
استقلال
فرمانروایی
داشتند.
مشهورترین این
شاهزادگان شاخهٔ
اول
گاوبارگانند.
نسب
خاندان
گاوبارگان
نسب این
خاندان به جاماسب
ساسانی فرزند بزرگ پیروز یکم میرسد.
جاماسب که در
انقضای دوره
نخست شاهنشاهی قباد یکم
در سال 496 میلادی
به تخت سلطنت
ایران جلوس
نموده بود، پس
از پنج سال با بازگشت
قباد از
پادشاهی
کناره گرفت و
از بیم قباد
به ارمنستان
رفت و پیرامون
آنجا را به تصرف
آورد و پس از
او فرزندانش
بر آن نواحی
فرمان میراندند.
فرزند او نرسی نوه پیروز یکم
به دستور انوشیروان
دادگر
(برادر کوچک
جاماسب، عموی
نرسی) دیوار
دربند را
ساخت. نوه نرسی، فیروز به گیلان
آمد و با شاهزاه
خانومی گیلانی
وصلت کرد. او
را پسری آمد
که گیلانشاه
نام نهادند.
فرزند گیلانشاه
بنام گیل گیلانشاه
و مشهور به
گاوباره است. او
سلسلهٔ
گاوبارگان را در گیلان
بنیان نهاد.
پادشاهان گاوبارگان
1- گیل گیلانشاه:
گیل
گیلانشاه از سال 642
میلادی
بر گیلان و رویان (به
گفته ای
رستمدار) فرمان
میراند. در
سال 652 میلادی
به فرمان یزدگرد
سوم به
فرمانروایی
طبرستان
منسوب شد. پسران
او دابویه و
پادوسبان نام
داشتند.
2-
دابویه:
دابویه
فرزند
ارشد گیل گیلانشاه، جانشین
پدر شد و فرزند کوچک گیل
گیلانشاه بنام پادوسیان
بر رستمدار حکومت
یافت و سلسلهای
که بنیان
گذاشت (شاخه
دوم
گاوبارگان)
بنام «پادوسبانیان» تا زمان صفویان
پا برجا بود.
فرزندان دابویه
شاخهٔ اول
گاوبارگانند.
دابویه در سال 711 میلادی
درگذشت.
3- فرخان بزرگ یا
اسپهبد فرخان:
اسپهبد
فرخان بجای
پدرش دابویه،
پادشاه شد که اعراب به
او لقب «ذوالمناقب»
دادهاند. در
دوران سلطنت
او اعراب چندین
بار قصد
طبرستان کردند
اما پیوسته
شکست مییافتند.
4- اسپهبد
دازمهر:
اسپهبد
دازمهر فرزند
و جانشین
فرخان بزرگ بود که از سال 728 تا 740 میلادی
بر طبرستان
فرمانروایی
داشت.
5-
اسپهبد خورشید:
خورشید
پس از
درگذشت پدرش اسپهبد دازمهر، به
فرمانروایی
رسید. اما چون
خورشید بیش از
شش سال نداشت، برادر
دازمهر، به نام
فرخان کوچک نیابت
فرمانروایی
را برعهده
گرفت و تا 748 میلادی به مدت
هشت سال در این
مقام باقی بود
و به نام
اسپهبد حکومت
میکرد.
اسپهبد
خورشید از 748 تا
761 میلادی
پادشاهی کرد و
لقب «فرشواذ
مرزبان»
داشت و در سن
چهارده سالگی، فرمانروایی
یافت. آغاز این
دوره با
اقتدار تمام
گذشت اما در
پایان آن که
همزمان با حکومت خلیفه منصور عباسی
بود، با نیرنگ
مهدی فرزند
منصور و والی
ری
(رویان)
سپاهیان خلیفه عباسی به قلمرو اسپهبد
خورشید در
طبرستان راه
یافتند. اسپهبد خورشید مجبور
گردید متواری
شود و به گیلان نزد خویشاوندان
رفت تا قوای
کمکی دریافت
کند. پس از دو سال
به قصد
بازستانیدن
طبرستان
بدانجا روی نهاد.
در همین زمان
خبر یافت که فرزندان
و زنان خاندان
او اسیر و راهی
بغداد شدهاند.
اسپهبد خورشید
نتوانست
این ننگ را
تحمل کند و با زهر به
زندگی خویش پایان
داد و بدین ترتیب داستان تیره
اول
گاوبارگان در
طبرستان
به پایان رسید و این واقعه
مصادف با سال 761 میلادی
برابر با 144 هجری
خورشیدی و 130 سال
یزدگردی و 109 سال طبرستانی
بود.
......... ............ ............... ..................
پادوسبانیان
(از 22
تا 1006 هجری قمری)
پادوسبانیان
که آل
پادوسپان نیز
نامیده شده است
، سلسلهای
است که
پادوسبان پسر
گاوباره آن را
تأسیس کرد و
پادشاهی
منطقه بر
خاندانش
موروثی شد. این
سلسله پس از
دودمان آفتاب
در ژاپن طولانیترین
سلسله جهان
است که از 22 تا 1006
هجری قمری در
رویان و اطراف
آن حکومت
کردند.
مؤسس
پادوسبانیان
ابن
اسفندیار در
کتابش «تاریخ
طبرستان» در
مورد حکومت
پادوسبان یکم
میگوید:
«پادوسبان بر
خلاف برادرش
دابویه ، تند
و عصبی نبود. وی
در سال 40 هجری (یعنی
22 سال پیش از
مرگ پدرش
گاوباره) به
خلافت رویان
رسید و پس از
مرگ پدر در
همانجا به
حکومتش ادامه
داد.» ابن
اسفندیار
همچنین
درباره اخلاق
و رفتار
پادوسبان پسر
گاوباره میگوید:
«گویند،
پادوسبان روزی
ششصد نفر را
طعام میداده.
وی همچنین به
پناهندگانی
که از عباسیان
گریختهاند
بخشایش بسیار
میکرد،
مثلاً به
عبدالله فضلویه
ثروت و املاکی
اعطا کرد و
همچنین به
فرزندان او از
لحاظ مالی کمک
مینمود.»
سرانجام
پادوسبان در75
هجری قمری و
هم زمان با سیو
پنجمین سال
حکومتش ، وفات
کرد و حکومتش
به دست خورزاد
افتاد.
مخالفت
با عباسیان
70 سال
پس از مرگ
پادوسبان یکی
از نوادگانش
به نام شهریار
یکم در حالیکه
پدرش زنده
بود،
فرمانرواییاش
را آغاز کرد.
مهمترین
اتفاق در زمان
وی این بود که
تمام پادشاهان
مازندران با
درخواست
مردمان به
ستوه درآمده
مازندران در
مقابله با
اعراب و خلیفه
باهم متحد
شدند. شاهان
وقت طبرستان
چنین بودند:
1-
مسمغان ولاش
«در مرکز
طبرستان».
2- ونداد
هرمز سوخرائی
(پدر مازیار)
«شاه سلسله آل قارن
وند ، در ساری».
3-
اسپهبد شروین
باوندی «شاه
سلسله باوندیان،
در شهریار
کوه».
4- شهریار یکم
پادوسبانی
«شاه سلسله
پادوسبانیان،
در رویان و گیلان».
این
شاهان تصمیم
گرفتند تا با
سربازان عباسی
به مبارزه
بپردازند. ایشان
به مردم ابلاغ
کردند تا هر
کسی که عربی
را دید بدون هیچ
درنگی وی را
بکشد. تا جایی
رسید که زنان
مازندران
شوهران عرب
خود را تحویل
ارتش متحد
مازندران میدادند
تا سپاهیان
مرد عرب را
بکشند. سپس
مقرهایی را که
عباسیان برای
جمع خراج بود
به آتش کشیدند
و حرامیان را
کشتند و عدهای
نیز فرار
کردند.
اسلام
در دستگاه
پادوسبانی
پس
از مرگ شهریار
یکم پادوسبانی
پسرش «وندا امید»
جانشین پدر
شد. در زمان وی
مردم رویان و
گیلان و دیلمستان
علیه هارونالرشید
قیام کردند.
ولی سودی
نداشت در زمان
پسر وندا امید،
که عبدالله
نام داشت،
مردمانی که
تحت فرمان
سلسله
پادوسبانیان
بودند توسط
عبدالله بن
وندا امید
مسلمان شدند
سپس عبدالله
به درخواست
مردم به حسن
بن زید، که از
فرزندان امامعلی
«ع» بود،
درخواست رهبری
مازندرانیها
را برای جنگ
با عباسیان
داد. و این قضیه
موجب تأسیس
سلسله علویان
طبرستان شد.
تابعیت
پادوسبانیان
از دودمانهای
دیگر
پس
از این حکام
پادوسبانی،
که مسلمان
بودند، با علویان
متحد شدند و
مدت بسیاری
تحت فرمان ایشان
بودند. که
البته بسیاری
از شاهان
پادوسبانی
تاب این ننگ نیاوردند
که تحت نظر دیگران
باشند و با
لشکرشان به
علویان هجوم
بردند. سلسله
پادوسبانیان
در زمان ظهور
سلسلههای آلبویه
و آلزیار نیز
به اجبار از
فرزندان دابویه
تبعیت کرد و
با ایشان وصلتهای
خانوادگی بسیار
کرد. در زمان قیام
سربداران در
سبزوار و تاسیس
مرعشیان نیز
به آنان گروید
و همه این تبعیتها
به خاطر بی
کفایتی شاهان
این سلسله و
محدود بودن
مردم منطقه
بود.
تجزیه
و فروپاشی
در
سال857 هجری قمری
با مرگ «ملک کیومرث
یکم» پسران وی
که هشت تن
بودند بر سر
جانشینی
اختلاف
داشتند. در میان
این برادران
نام دو تن ملک
کاووس و ملک
اسکندر بود که
بر سر جانشینی
اختلاف بسیار
داشتند. ملک
کاووس با حکام
قره قویونلو
ارتباط بسیار
نزدیکی داشت و
از این طریق
مردم نور را
تابع خود
ساخت. ولی ملک
اسکندر با کمک
چند تن از
برادرانش به
حکومت لاریجان
و اطراف آن رسید.
سپس میان دو
برادر جنگی
درگرفت که ملک
کاووس به کمک
زمامداران گیلان
در آن جنگ پیروز
شد. ملک
اسکندر نیز در
زندان کاووس
اسیر شد.
کاووس نیز با
این شرط که
اسکندر هیچ
وقت به سرزمینش
تجاوز نکند ،
او را بخشید و
آزاد کرد. مدتی
گذشت و
دوستداران
ملک اسکندر با
این بهانه که
از خشم ملک
کاووس میترسند
و مردم منطقه
از وی تنفر
دارند، از
زمامداران گیلان
درخواست کمک
کردند و قول
همکاری
گرفتند. ولی
ملک کاووس
حاضر نبود که
رستمدار را
تحویل ملک
اسکندر دهد.
بنابراین چون
نمیتوانست
با ملک اسکندر
مقابله کند
فرار کرد و اسکندر
رستمدار را
برگرفت. مدتی
اینگونه گذشت
و دوباره ملک
کاووس برعلیه
برادرش
لشکرکشی نمود.
این بار ملک
اسکندر تصمیم
گرفت با آشتی
کار را به
اتمام به پایان
رساند.
سرانجام در
محرم سنه 871 هجری
قمری دو برادر
بار دیگر صلح
نمودند ولی نه
ماه و چهارده
روز بعد ملک
کاووس وفات یافت.
از این به بعد
حکام
پادوسبانی در
دو شاخه نور و
کُجور حکومت
کردند. اما این
پادشاهان
اقتدار کافی
را نداشتند و
این باعث شد
از مرگ کاووس
تا پایان
انقراض
پادوسبانیان،
135 سال حکومت
پادوسبانیان
بسیار کوچک و
بیتاثیر
باشد.
انقراض
پادوسبانیان
بتوسط شاه
عباس
در
سال 1005 هجری قمری
مصادف با 1592 میلادی
که سال دهم
جلوس شاهعباس
بود، شاه عباس
که از طرف
مادری شجره
نامهاش به میر
قوامالدین
مرعشی میرسید
(مرعشی ها از
اعراب
مازندران
هستند)،
طبرستان را ملک
موروثی خود میدانست
برهمین اساس
تصمیم گرفت که
سراسر آن سرزمین
را به اختیار
خود درآورد.
شاه
عباس به نقل
از کتاب «عالم
آرای عباسی»
چنین می
پنداشت: «چون
طبرستان که
مشمول
مازندران
بهشت نشان است
ملک طلق شرعی
موروث اولاد و
احفاد میرعبدالله
خان جدّ مادری
حضرت اعلی شاهی
ظلاللهی است
که نسبت او به
سید قوامالدین
مرعشی معروف
به میربزرگ که
در طبرستان
خروج به سیف
کرده مالک آن
مملکت گردید
در صدر صحیفه
اول رقم تسطیر
یافته و در این
عهد و اوان از
آن سلسله رفیعه
اولاد ذکور که
شایسته تصرف
ملک موروث
باشد نبود
لاجرم آن عرصه
ارم تزیین
ارثأ و
اکتسابأ شایسته
تصرف شهریار
سعادت قرین و
حق شرعی سلطان
با داد و دین
است که در میانه
جمعی از امراء
آن ولایت به
تخصیص سید
مظفر مرتضایی
(ساری) و الوند
دیو (سواد کوه)
و ملک بهمن پادوسبانی
انقسام یافته
بود و به مکرر
از ایشان بیادبیها
و کفران نعمت
به ظهور رسیده
هر کدام به
ولایتی رقم
اختصاص کشیده
به تغلب متصرف
بودند...»
در
پایان این
جملات نیز
مؤلف اینگونه
نگاشته که شاهعباس
میخواهد
سرزمین آباء و
اجدادیش را پس
بگیرد. البته
در این نگاشته
و پنداشتهها
نقوص بسیار
است چنانچه
پادوسبانیان
صدها سال پیش
از مرعشیان در
غرب طبرستان
ساکن شدند و
اصلأ مرعشیان
بر سوادکوه
واقف نبودند
و... که اینها
نشان از بیاطلاعی
شاه و بزرگان
ایران در آن
روزگار میدهد
و شاهعباس
فقط غارت
طبرستان (که
در نگاشتههای
بالا آن را
بهشت نشان
خوانده) را در
سر داشته و نسبتش
از سمت مادر
به مرعشیان
تنها بهانهای
برای این عمل
بوده.
ملکان
کجور از سلسله
پادوسبانیان
«ملک
جهانگیر» در
زمان حکومت
شاه عباس
دیگر
شاخه سلسله
پادوسبانیان
ملکان کجور
نام داشت. در
زمان حکومت
شاهعباس،
شاه این شاخه
«ملک جهانگیر»
لقب داشت.
شاهعباس پس
از اشغال لاریجان
و آمل به فکر
برانداختن
کامل سلسله
پادوسبانیان
و نابودی آخرین
شاه این سلسله
افتاد بنابراین
لشکری به
سرکردگی الله قلی
بیک قورچی
باشی را از
قزوین به سمت
رستمدار
روانه ساخت.
پس از مدتی
محاصره بودن
رستمدار عدهای
از مردمان شهر
نزد قورچیباشی
رفته و تسلیم
شدند و هر روز
برای سپاهیان
او اطعام
فراوان آماده
میکردند و به
آنها خدمات
بسیار ارائه میداشتند.
قورچیباشی
همان ابتدا
نامهای به
شاه عباس نوشت
و او را از شرح
ماجرا اطلاع داد.
شاه عباس نیز
در جواب نوشت
که باید بسیار
مراقب باشید
چون رستمداریها
هیچگاه تا به
حال از شاهان
خود دست نمیکشند
و شاید حیلهای
در کار باشد
ولی قورچیباشی
پس از مشاهده
خدمات ایشان
به آنها
معتمد شد. روزی
که قورچیباشی
به حمام رفته
بود، رستمداریها
اسلحه تهیه
کردند و در
نزدیکی حمام
آماده میشدند
در این وقت
سربازان از این
اعمال اطلاع یافتند
و همه کس را
دستگیر
نمودند. سپس
فرمان مرگ همهٔ
آنها صادر شد
و همهٔ آنها
بهقتل رسیدند.
پس از این «ملک
جهانگیر» مخفیانه
قلعه را ترک
کرد و به قلعهٔ
دیگری شتافت و
از آنجا نیز
به بیشه گریخت.
روزی که او و
چندی از
معتمدانش در بیشه
میگشتند،
عدهای صوفی
آنها را دیده
و شناختند.
همراهان ملک
جهانگیر همگی
کشته شدند و
ملک جهانگیر
گریخت
سرانجام پس از
تعقیب او یکی
از صوفیان او
را به بند کشید
و به نزد قورچیباشی
بُرد و وی نیز
ملک جهانگیر
را در قزوین
به نزد شاهعباس
برد و در تاریخ
یکشنبه بیستودوم
جمادیالاخر
سال 1006 هجری
معادل با 1593 میلادی
سلسله 984 ساله
پادوسبانیان،
941 سال پس از
انقراض
شاهنشاهی
ساسانی توسط
سلسله صفوی و
شاه عباس
منقرض گشت.
خاندان
پادوسبانی پس
از فروپاشی
نیما
یوشیج از
سلسله
پادوسبانیان
پس
از فروپاشی
سلسله
پادوسبانیان
خاندان
پادوسبانی
گوشه نشین
شدند و در
سرزمینشان
مثل دیگر عوام
به دامپروری و
کشاورزی
پرداختند ولی
هیچگاه اصالت
خود را فراموش
نکردند و هنوز
هم مردم این
خاندان شجره نامه
پدرانشان را
در دست دارند
و فرزندان خود
را به نام
شاهان
پادوسبانی مینامند.
یکی از
معروفترین
افراد این
خاندان که پس
از فروپاشی
سلسله
پادوسبانیان
مطرح گردید ،
نیما یوشیج
بود. وی در
ابتدا علی نام
داشت ولی سپس
نامش را به
اسم یکی از
شاهان
پادوسبانی «نیما»
گذاشت...
(منبع:
سایت چو ایران
نباشد تن من
مباد؛ نوشته
فروزنده)
............ ............... ..................
گنبد
قابوس ساخته
شده در زمان
آل زیار
آل
زيار
آل زيار
شاخه ای از
ديلميان و يکی
ديگر از سلسله
پادشاهان
ايرانی تبار
برخاسته از
شمال ايران
هستند که در
دوره بين (316 تا 483 قمری/ 928
تا 1090 ميلادی)
بر سرزمين های
گيلان،
طبرستان (مازندران)،
گرگان، قزوين، ری،
اصفهان و
خوزستان
فرمانروايی
کردند.
شاهان آل
زيار به گسترش
فرهنگ و علوم
و ادبيات کمک
فراوانی کرده
و تعدادی از آنان
چون قابوس بن
وشمگير و کيکاووس
بن اسکندر خود
نيز آثاری را
مکتوب نمودند. از
قابوس وشمگير
اشعار و رسائل
و از کيکاووس اثر با ارزش «قابوس نامه» بر جای
مانده است.
.
ساحل
بندرپهلوی(بندر
انزلی) در
تابستان 1354
خورشیدی/ با
تشکر از Waresh.net
مردآویچ
جشن
سده در
اصفهان
بنيان گذار
آل زيار
مردآويج
فرزند زيار بن
وردان شاه گيلی
است، که خود را از
شجره آرغش
پادشاه گيلان
در زمان
کيخسرو معرفی
ميکرد،
اما آنچه که
از نوشته های
خود زياريان
و ديگرانی که
در همان سده
يا بعد از
آن ميزيستند
برمی آيد جدّ اينان
وردان شاه
گيلی از
دهقانان
گيلانی بود، و
مردآويج و
برادرش
وشمگير در
گيلان به کار کشاورزی
مشغول بودند.
مردآويج سپس
به سپاه سردار
ديلمی اسفار بن
شيرويه پيوسته
و تا فرماندهی
لشگر او صعود
کرد. با
استفاده از جو
نارضايتی
مردم و
اطرافيان
اسفار شيرويه
از شيوه حکومت وی، مردآويج
با کمک سردار
ديگر ديلمی
ماکان کاکی بر او شوريده و
زمام امور را
بدست گرفت. به
تدريج قلمرو وی
گسترش يافته ، گرگان ،
طبرستان ، ديلم، ری،
اصفهان، همدان،
بهبهان و
اهواز را زير
سلطه خود در آورد.
تا اين
زمان برادرش
وشمگير
کماکان در
گيلان به
کشاورزی
مشغول بود ،
اما از طرف
مردآويج فرا خوانده شد و گويا اول نپذيرفت و
بالاخره با
اکراه به وی
پيوسته و
حکمرانی ری به
او سپرده شد.
در همين دوران
پسران بويه ، علی، حسن
و احمد بنیان گذاران
سلسله
ديلميان آل
بويه، که تا
آن زمان در
لشگر ماکان
کاکی بودند ، نيز
به مردآويج پيوستند. معروف
است که مردآويج
به مليت ايرانی
ارج بسيار
ميگذاشت و در
صدد احيا
حکومت واحد سرتاسری
در ايران
بود. آداب و
سنن ايرانی که
پس از حمله اعراب
کم کم به
فراموشی
سپرده شده و تنها در مناطق شمالی
کشور هنوز
مرسوم بودند، در
دوره مردآويج
و ديلميان آل
بويه دوباره
در ديگر نقاط
ايران گسترش
يافت. مورخين
روايت ميکنند
که يکی از
بزرگترين و با
شکوهترين
جشنهايی که در
ايران پس از
حمله اعراب بر پا
شد ،
برگزاری جشن
سده در دوره
مردآويج در
شهر اصفهان
بود. ابن
مسکويه در اين
باره می
نويسد: زمانى
كه شب آتش
افروزى جشن
سده فرا رسيد،
مردآويج از مدتى
قبل از اين
دستور داده
بود، از كوهها
و نواحى دور
دست هيزم گرد آورند
و به اطراف
رودخانه
زاينده رود
حمل كنند، همچنين
فرمان داد
نفتاندازان
و آتش
افروزان و كسانى
كه در افروختن
آتش مهارت داشتند و میتوانستند
وسایل
آتش بازى را
فراهم سازند
در اصفهان جمع
شوند. در اطراف اصفهان
كوهى و تلى
باقى نماند ، كه
در آن هيزم و
بوته هاى خار
تعبيه نكرده
باشند. پس از
فتح اصفهان
مردآويج قصد
حمله به بغداد
و برافکندن
خلافت را
داشت. اما خليفه
نيز بيکار
ننشسته بود.
به سال 323 قمری
برابر با 935
ميلادی چهار
روز پس از برگزاری
جشن سده در
اصفهان،
توسط تعدادی
از غلامان ترُک در حمام
کشته شد. اسامی
دو تن از
اين ترُکان، توزون
و بجکم بود که
بعدها در
دستگاه خلافت
مشغول کار
شدند.
......... ............ ............... ..................
مردآويج
دیلمی موسس
سلسله آل زيار
از
ميان
بزرگترين
رجال طبرستان
و ديلم كه مدتهای
متمادی با
سامانيان و
سپاهيان
خليفه عباسی
برای تحصيل
قدرت و
استقلال در زد
و خورد بودند
، ابوالحجاج
مردآويج پسر
زيار پسر
مردانشاه ، از
همه بزرگتر و
شجاعتر بوده
است. وی منسوب
به خاندان
امرای گيلان
بوده كه از
طرف مادری از
اعقاب
سپهبدان
رويان (ری) به
شمار میرود.
آغاز
شهرت مردآويج
از اوايل
سلطنت نصربن
احمد سامانی (301
– 331 ق) بوده كه
در آغاز امر
در خدمت
قراتكين یکی
از امراء احمد
بن اسمعيل و
نصر بن احمد
در خراسان به
سر می برد و
چون اسفار پسر
شيرويه در
گرگان قدرت يافت
، مردآويج از
خدمت قراتكين
به نزد اسفار
آمد و به
عنوان
سپهسالار به
خدمت وی درآمد
و از اسباب
مهم فتوحات
اسفار در
جنگهای مختلف
شد.
مردآويج
پس از ورود به
خدمت اسفار،
با او از
گرگان به فتح
طبرستان رفت و
آن منطقه را
فتح كرد و سپس به
همراهی اسفار
به ری رفته و
آنجا و زنجان
و ابهر و
قزوين و قم را
نيز به تصرف
اسفار در
آورد. به قولی
در همين سال (316
ق) اسفار در
نتيجه شورش
مردآويج مردی
كشته شد. بدين
ترتيب كه
اسفار،
مردآويج را
نزد سالار،
صاحب شميران و
طارم فرستاد
تا او را به
اطاعت درآورد
و چون مردآويج
به نزد او
رسيد، با
يكديگر همداستان
شدند و سوگند
خوردند و
پيمان بستند
كه اسفار را
به سبب جور و
ستمی كه به
مردم می كرد،
از ميان
بردارند. بعد
از اين واقعه و
مرگ اسفار،
مردآويج در
حكمرانی از هر
منازعه ای
فارغ گشته و
به قزوين رفت
و با مردم آن نیکی
كرد و وعده های
نیک به آنان
داد.
سلطنت
مردآويج از
اين تاريخ
شروع شده و او
در پايان عمر
خود قزوين و ری
و همدان و
كنگاور و
دينور و
يزدْجرد و قم
و اصفهان و
كاشان و گلپايگان
و بلاد ديگری
را در اختيار
داشته و در
اصفهان رفتار
سختی نسبت به
اهالی آن كرد
و از آنان مال
فراوان گرفت و
فرمان داد كه
برای او تختی
از زر بسازند
و چون بر تخت
بر نشست ،
سربازان او از
دو جانب صف می
كشيدند و هيچ
كس نمی توانست
با وی سخن
گويد مگر
حاجبانی كه
برای اين كار
گماشته بود و
با این اعمال
هراس او در دل
مردم افتاد.
با
آنكه مردآويج
از آغاز امر
خود از ماكان
پسر كاکی، كه
بر طبرستان و
گرگان استيلا
داشته، ياری
گرفته و به
کمک او بر
اسفار چيره
شده بود، ليكن
بعد از آنكه
قدرتی تحصيل
كرد و مال و
لشكر بسيار
گرد آورد، طمع
در طبرستان و
گرگان بسته و
بر آن شد كه آن
دو ناحيه را
از چنگ ماكان
پسر كاکی
بيرون آرد و
در اين كار
نيز به سرعت
توفيق يافت.
در
اين روزگار
بغداد وضع خوشی
نداشت ؛ بدين
معنی كه
غلامان ترُک
كه از عهد
المعتصم به
بعد، سپاهيان
مركزی خلافت
عباسی را
تشكيل میدادند،
بعد از آن
خليفه و از
دوره
فرمانروایی
المتوكل علی
الله ، شروع
به دخالت در
امور كرده و
تا اين روزگار
آسيب فراوانی
به مركزيت و
قدرت حكامت
اسلامی
رسانيده
بودند. در
موقعی كه كار
مردآويج در
عراق عجم قوت
می گرفت و خطر
او به بغداد
نزديكتر میشد
، سرداران ترُک
نژاد و غلامان
ترُک همچنان
به جنگهای
داخلی درعراق
و آزار خلفا و
نزديكان
ايشان اشتغال
داشتند.
پيداست كه
قدرتی برای
خليفه نمی
ماند تا از
عهده جلوگيری
مخالف شجاع دیلمی
خود برآيد و
عين اين ضعف،
نسبت به ساير
سركشان نيز
وجود داشت. با
اين همه
پيشرفتهای
سريع مردآويج
، كارگردانان
خلافت بغداد
را به وحشت افكند
و بر آن داشت
كه از پيشرفت
او پيشگيری
كنند.
از
طرفی مردآويج
نسبت به
سپاهيان خود
به نیکی رفتار
میکرد و مال
بسيار به آنان
می بخشيد ،
مردم شجاع
ديلم پياپی در
لشكرگاه او
گرد میآمدند و
چون عده
سپاهيان او
فزونی يافت ،
با اراضی
متفوحه از
عهده مخارج
آنان برنيامد
و به فكر افتاد
كه دامنه
فتوحات خود را
توسعه دهد و
از اين نيرو
استفاده های
بيشتری ببرد.
تا اين هنگام
تنها ری و
قزوين و زنجان
و طبرستان و
گرگان در تصرف
مردآويج
درآمده بود.
پس به فكر
افتاد كه
همدان را نيز
بر متصرفات
خويش بيفزآيد
و بدين منظور
خواهرزاده خود
را با لشكر
بسيار به فتح
آن شهر گسيل
داشت. که بين
حكومت دست
نشانده خليفه
و نيروهای
مردآويج
چندين جنگ در
نزدیکی همدان
رخ داد.
خواهرزاده او
با همه شجاعتش
از عهده فتح
شهر برنيامد و
خود در معركه
جنگ كشته شد و
مردآويج ناگزير
شخصاً به فتح
آن شهر همت
گماشت. در اين جنگها
مردم همدان
عامل خليفه را
ياری دادند و
مردآويج پس از
ورود به شهر
گروه بزرگي را
به سبب ياوری
آنها به قتل
رسانيد.
از
بغداد لشكر
بزرگی به به
سرداری هرون
بن غريب ، به
مقابله
مردآويج آمد و
اين نخستين
مقابله ميان
مردآويج و
لشكريان
خليفه بود. دو
لشكر در نواحی
همدان با
يكديگر مصاف
دادند و جنگی
سخت كردند،
هرون کشته گشت
و مردآويج در
نتيجه اين فتح
بر همه شهرهای
ناحيه جبل و
اطراف همدان
استيلا يافت.
سپس سرداری به
نام ابن علان
قزوینی را به
دينور فرستاد
و او آن را نيز
گشود و
لشكريان او
غنائم بسياری
با خود
آوردند.
مردآويج بعد
از آنكه غنائم
بسياری به دست
آورد، بر آن
شد كه فتوحات
خود را در داخله
ايران توسعه
دهد و حمله بر
بغداد را به
موقعی موكول
كند كه نيروی
كافی به
اختيار در
آورده باشد.
شهر
اصفهان بعد از
جنگهای متمادی
بين عمال
خليفه و یکی
از سرداران دیلمی،
باز به دست
خليفه افتاد و
اين هنگام
مصادف بود با
موقعی كه
مردآويج به
لشكرکشی خود
به اصفهان
مبادرت می
جست. پادشاه دیلمی
به زودی
اصفهان را
مسخر ساخت و
با چهل هزار و
به قولی با
پنجاه
هزار سپاه ،
به آن شهر
وارد شد.
مردآويج
در سال 320 ه.ق
برادر خود
”وشمگير “ را به
نزد خود آورد. از
حدود سال 321 ه.ق،
برای مردآويج
گرفتاری جديدی
پيش آمد و آن
اختلاف او با
پسران بويه
است. پسران
بويه ، كه
بزرگتر و
شجاعتر از همه
آنها علی نام
داشت، بعد از
شكست ماكان
پسر كاکی از
نزد او به
خدمت مردآويج
در آمدند و علی
از طرف
مردآويج حاكم
كرج شد. ولی به
زودی ميان
آنان اختلاف
افتاد و علی
از قلمرو
حكومت
مردآويج
بيرون رفت و
بر اصفهان
تاخت و آن را
در سال 321 ه.ق فتح
كرد و قدرت و
شوکتی به دست
آورد.
چون
اين خبر به
مردآويج
رسيد، بيمناک
شد ؛ زيرا از
شجاعت و تدبير
و كاردانی علی
ايمن نبود. پس
بر آن شد كه او
را به نحوی
اسير سازد و
برای اجرای
نقشه خويش،
نخست نماينده
ای با نامه
نزد علی بویه
فرستاد و وعده
داد كه
سربازان
بسيار در اختيار
او خواهد نهاد
تا شهرهای
ديگر را نيز
فتح كند و در
همين حال
برادر خود وشمگير
را با سربازان
بسيار به جانب
اصفهان
فرستاد تا علی
را كه هنوز به
نامه وی سرگرم
و مطمئن است،
اسير كند.
ليكن علی از
اين امر آگاه
شد و از
اصفهان به
ارجان (بهبهان)
رفت. وشمگير
هم بی منازعه
، وارد اصفهان
شد و بدين
طريق اصفهان دوباره
جزء متصرفات
مردآويج
درآمد.
مردآويج اندکی
پس از فتح
اصفهان خود به
آن شهر رفت و
برادر خويش را
به حكومت ری
فرستاد.
تا
اين وقت علی
بن بويه بر
فارس تسلط
يافته و قدرت
و مال بسيار
فراهم آورده
بود. مردآويج
چون از اين
پيشرفتهای
پياپی علی
آگاهی يافت،
تصميم به قلع
و فتح او گرفت
و بر آن شد كه به
اهواز تازد و
آن شهر را
تصرف كند تا
اگر علی خواست
از فارس به
بغداد رود،
مانع او شود.
لشكريان
مردآويج در
سال 322 ه.ق بر
رامهرمز و اهواز
مسلط شدند و
آنها را از
دست عمال
خليفه بيرون
آوردند و چون
علی بن بويه
از اين حال
خبر يافت، از
ترس مردآويج
بر آن شد كه با
او از در مدارا
درآيد. پس به
عامل وی در
اهواز نامه
نوشت و از او
خواست كه بين
او و مردآويج
واسطه شود و
او نيز چنين
كرد تا آخر مردآويج
با علی بر سر
لطف آمد مشروط
بر آنکه در
فارس به نام
او خطبه
خوانده شود.
علی اين شرط
را پذيرفت و
هدايای بسيار
در مصاحبت
برادر خود ،
حسن فرستاد و
حسن را هم به
رسم گروگان به
مردآويج سپرد
و فرمان داد
تا در تمام
بلاد تابعه
او، خطبه به
نام مردآويج
خوانند و به
اين ترتيب
مردآويج بر
قسمت بزرگی از
ايران كه از
شمال تا جنوب
امتداد داشت و
همچنين بر
غالب نواحی
غربی اين كشور
تسلط يافت و
آنها را از
تحت اطاعت
خليفه عباسی
بيرون آورد .
مردآويج
بر اثر علاقه
ای كه مانند
همه سرداران دیلمی
و مردم شمال
ايران به آداب
و رسوم ملی
داشت، در
اقامه جشنهای
ملی مبالغه
ميكرد و از آن
جمله در جشن
سده سال 323 ه.ق كه
در اصفهان
برپا داشته
بود، تكلف
بسيار به كار
برد و چون
اعمال او در
آن جشن نمونه
ای از مراسم
باشكوه سده در
ايران باستان
بود، ذكر آن
در اینجا خالی
از فايده به
نظر نمی آيد.
شب
جشن سده سال 323
ه.ق
چون
شب جشن سده
فرا رسيد،
مردآويج
فرمان داد تا
از كوهها و
نواحی اطراف
اصفهان هيزم
بسيار گرد
آوردند و آنها
را در دو طرف
زنده رود
(زاينده رود)
به شكل منبرها
و قبه های
بزرگ قرار
دهند و همين
كار را هم در
كوه معروف به
"كريم كوه" ،
كه مشرف بر
اصفهان است،
بكنند و از پای
كوه تا قله آن
را به هيزم
بپوشانند.
چنانكه چون
اين هيزمها
افروخته شد،
همه كوه را
آتش فرا گيرد
و از دور چون
توده ای عظيم
به نظر آيد. و
همچنين فرمان
داد تا نفت
بسيار فراهم
كنند و نفت
بازان را حاضر
سازند و شمعهای
بسيار گرد
آورند و دو
هزار پرنده
تهيه كنند تا
نفت بر پای
آنها بمالند و
آنها را رها
سازند. و نيز
دستور داد تا
سفره عظیمی
بيفكنند.
مردآويج در
پايان روز،
خود تنها سوار
شد و غلامانش
نيز پياده در
مركب او بودند
و به آن حال بر
دور سفره گشت
و اين چيزها و
نيز هيزم ها
را به دقت
وارسی كرد، ولی
همه اينها بر
اثر فراخی
صحرا در نظر
او بی نهايت
حقير آمد،
چنانكه به شدت
خشمگين و دلتنگ
شد و كسانی را
كه مأمور اين
تشريفات
بودند، دشنام
داد. همه
حاضران از اين
امر بيمناک
شدند و او خود بازگشت
و بخفت و هيچ
كس را زهره آن
نبود كه با وی
سخن گويد.
مرگ
مردآویچ
مردآويج
همواره به
ترُكان بدبين
و بدانديش بود
و میگفت:
«ترُكان به
منزله شياطين
و راندگان
درگاه
خدايند، بايد
با آنان درشتی
كرد و برايشان
سخت گرفت،
وگرنه تباه میشوند.»
و با همين نيت
بد ، در كشتن و
آزار ايشان مبالغه
می كرد. به هر
حال، پيش از
واقعه مرگ
مردآويج چند تن
از بزرگان
ترُک را كه در
شمار غلامان
او خدمت می
کردند مجازات
كرده بود و
آنان كينه وی
را در دل
گرفته بودند و
بر قتل او
همداستان شده
بودند و چون
اين واقع
اتفاق افتاد،
بيش از پيش در
عقيده خود
راسخ گشتند و
سپس در قتل او
هم پيمان شدند
و سوگند
خوردند. يكي
از غلامان
ترُک مأمور
حفظ مردآويج
در خلوت و حين
استحمام بود.
مردآويج پس از
ورود به قصر
خود در اصفهان
و قصد حمام،
اين غلام ترُک
را از خود راند
و از شدت غضب،
هيچ یک از
نگهبانان خود
را نيز برای
حفاظت خود
نخواند.
مردآويج
را غلام سياهی
هم برای حفاظت
خويش در
گرمابه بود كه
همواره سلاح
او را در حمام
حمل میکرد.
غلامان ترُک ،
او را نيز
بفريفتند.
عادت مردآويج
آن بود كه
هرگاه به حمام
می رفت، خنجری
بلند كه در
پارچه ای
پيچيده بود،
با خود می برد
و آن روز
غلامان ترُک
تيغه آن شمشير
را شكستند و
دسته آن را به
غلاف پيوستند
و مردآويج شمشير
را به همان
صورت از غلام
سياه گرفت و
با خود به
حمام برد و کسی
جز استاد حمام
بر در حمام
برای حفاظت او
نبود. غلامان
ترُک پس از آنكه
مردآويج به
گرمابه رفت،
بر آن هجوم
بردند. نخست
ضربتی بر
استاد حمامی
زدند. چنانكه
دست او قطع شد
و چون او
فرياد برداشت،
مردآويج دست
به خنجر برد.
ليكن تيغه آن
را شكسته
يافت. ناچار
تخت چوبی را
كه هنگام
شستشو بر آن می
نشست ، برداشت
و پشت در حمام
قرار داد. چنانكه
ترُكان
نتوانستند در
را بگشايند.
اما غلاملان
سرسخت ترُک
مأيوس نشدند و
چند تن از آنان
بر بام حمام
رفتند و جامهای
بام را شكسته
از آنجا به
تيراندازی
پرداختند.
مردآويج به
گرمخانه حمام
پناه برد و
شروع به اظهار
لطف و مدارا
با آنان كرد و
ايشان را
مالهای فراوان
وعده داد تا
دست از او
بردارند. اما
ترُكان هم
چنان در
بدسگالی خود
اصرار می
ورزيدند تا
آنكه در حمام
را شكستند و
داخل رفته و
مردآويج را
كشتند. غلامان
بعد از فراغت
از كار خود به
ميان جمع
آمدند و
ديگران را از
واقعه آگهی
دادند و قصر
او را غارت
كرده و راه
گريز پيش
گرفتند تا به
دست ديلميان
نيفتند.
طبری
میگوید:
«تابوت
مردآويج را از
اصفهان به ری
بردند و هنگامی
كه تابوت به ری
رسيد، ازدحامی
غريب بود و
همه ديلمان و
مردم گيل با
پای برهنه تا
چهار فرسنگ
جنازه سردار
شجاع خود را
استقبال
كردند.»
قتل
مردآويج یکی
از بزرگترين
زيانهایی بود
كه ملت ايران
برد. زيرا اين
امر باعث شد
كه مردآويج
نقشه وسيع و
مهم خود یعنی
ايجاد حكومت
بزرگی در
ايران و تجديد
دوره ساسانی و
برانداختن
حكومت بنی
عباس را به
پايان نرساند.
اجرای چنين
نقشه بزرگ و
مهمی برای
مردآويج شجاع
و جنگاور، امر
دشواری نبود،
اما برای
ديگران به
آسانی ميسر نمی
گرديد.
مردآویچ
بزرگترين مردی
بود كه آمال
ديلمان و
مردان شجاع
كوهستانی
گيلان و
مازندران را
در برانداختن
قدرت تازيان و
از ميان بردن
"سياه پوشان"
(عباسیان) میتوانست
برآورد. زيرا
وی عاليترين
نمونه شجاعت و
دلاوری اين
مردان پرخاشجوی
رزمسار بود.
«بهشت برين
جايگاهش باد»
(تهيه
كننده: فرناز
خسروی. منبع
نویسنده:
دليران
جانباز، مؤلف:
ذبيح الله
صفا، انتشارات
اميركبير:
برگرفته از سایت
یتا اهو)
......... ............ ............... ..................
وشمگير
پسر زيار بعد
از مردآویچ
پس از مرگ
مردآويج ، مردم
ديلم و گيلان
به رايزنی پرداختند
و وشمگير را
به پادشاهی
برگزيدند. وی
از اقتدار
برادر برخوردار
نبود و اصفهان
و ری را پس از
نبردهايی چند
با ديلميان آل
بويه از دست
داد.
وشمگير
در حين شکار
از اسب فرود
افتاد و فوت کرد.
بهستون پسر
وشمگير
پس از مرگ
پدر به جايش
نشست ، اما
سران آل زيار
پسر ديگر وشمگير
يعنی قابوس را
بر او ترجيح
داده و او را
بر مسند نشاندند.
بهستون با کمک
آل بويه
بر مازندران و
قابوس بر
گرگان حکومت
ميکردند.
ابوریحان
بیرونی
شمسالمعالی
قابوس پسر وشمگير زیاری/
ابوريحان بيرونی نزد
قابوس
قابوس بن
وشمگير پس از
مدتی حکمروايی
بر گرگان ، در
نبرد با
عضدالدوله
ديلمی شکست
خورده و به
نيشابور
گريخت. و پس از 18 سال
بر اثر ضعيف
شدن ديلميان ،
با کمک امير
سامانی سپاهی
گرد آورده و
گرگان را
دوباره تصرف
کرد. بعدها
متصرفات خود
را به
مازندران و
رويان و چالوس
و شرق گيلان
توسعه داد. قابوس
پادشاهی اديب
و شاعری توانا
بود، به دو زبان
فارسی وعربی
شعر میگفت، خطی
خوش داشت و در
نجوم و دانشهای
ديگر صاحب نظر
بود. ابوريحان بيرونی نيز
در گريز از دست
سلطان محمود
در دوره
مجدالدوله ديلمی
به ری گريخت.
پس از مدتی از آنجا
رهسپار
طبرستان شد.
چندی در نزد
فرمانروايان
شروينی آنجا
گذراند، و کتاب
مقاليد علم
الهيه را به
نام اسپهبد مرزبان
بن رستم (مولف
مرزبان نامه
طبری) نوشت
و هم توسط او
به دربار شمس
المعالی
قابوس بن
وشمگير زياری
(388 تا 403
قمری)
پيوست و در خدمت
قابوس زياری
بود که بيرونی
کتاب "الاثار
الباقيه" را
به نام او
نوشت (391 قمری/1000 ميلادی). زنده یاد
ذبيح
الله منصوری
در کتاب "ابن
سينا نابغه ای
از شرق" مینويسد:
ابو علی
سینا از 370 تا 428 ق. /
نگاره از سایت
DARK
DRAGON
«در
نيمه دوم قرن
چهارم هجری
ابن سينا به
گرگان نزد آل
زيار رفت. و
براحتی زندگی می کرد وهر کس
را که بی
بضاعت بود به
رايگان
معالجه می
نمود ، چون از
قابوس بن وشمگير زياری مقرری
دريافت میکرد،
معالجه
رايگان مردم
در وضع معاش
او تاثير نامطلوب نداشت. ابن
سينا بدون
دغدغه اوقات
فراغت را صرف
نوشتن رساله
ها می
کرد. قابوس به سال 403 قمری
برابر با 1012
ميلادی در حاليکه
خلع شده بود
و از سياست
کناره گيری
کرده بود،
درگذشت.
ديگر
زمامداران آل
زيار
1- فلکالمعالی
منوچهر بن
قابوس
2- انوشيروان
بن منوچهر
3- جستان بن انوشيروان
4- کيکاووس بن اسکندر:
کيکاووس
نويسنده کتاب
معروف "قابوسنامه" می باشد.
قابوس نامه
مشتمل بر 44 باب
در اندرز و
داستانهای
عبرتانگيز و
بيان آداب و آيين بسياری
از هنرها و
پيشهها، نه
تنها نام خود
او، بلکه نام
آل زيار را در
شمار چهرههای
ادبپرور
درآورده است.
5- گسلان بن
کيکاووس
6- با کاليجار
7- دارا
......... ............ ............... ..................
ديلميان
آل بويه /
فرزندان ابو
شجاع
(از
320 تا 447 قمری / 932 تا 1055 ميلادی)
ماهیگیران
گیلکی دریای
خزر
سلسله
آل بویه
تعلق
به ملت جایگزین
تعلق به امت
شمالی ها
که هنوز پس از 300
سال اشغال
ايران توسط اعراب
کماکان
استقلال نسبی
خود را در
مقابل
مهاجمان حفظ کرده
بودند، پس
از قيامهای
خرمدينان به
رهبری بابک خرمدین،
سرخ
علمان به رهبری
مازيار و
کوششهای
ماکان کاکی، اسفار
بن شيرويه و
بويژه جنبش
تقريبا سراسری
مردآويج زياری
که پايه های
خلافت را به
لرزه درآورد،
ديگر قانع به محدود
کردن تلاش های
خود به سرزمين های
ساحلی دريای
مازندران
نبوده و
افق های دورتری به
گستردگی سراسر
ايران را در
چشم انداز
فعاليتهای
خود قرار داده بودند.
فرزندان
ابوشجاع
ماهيگير گيلانی
که در ارتشهای
سرداران
ايرانی چون
سامانی، ماکان،
اسفار و مردآويچ
به سپاهيگری
مشغول بوده و
آزموده شده
بودند،
سردمدار جنبشی گرديدند که
دست آوردهای
فراوان نظامی، فرهنگی، علمی
در کارنامه صد سال
فرمانروايی شان ثبت گرديده
است. از جمله
تسلط بر مرکز
خلافت که "آرنولد
توين بی" در
کتاب "تاريخ
تمدن" در
اين مورد
مينويسد: "سلسله
آل بويه نخستين
سلسله ای بود
که ايالت متروپوليس
خلافت را
در عراق اشغال
کرد و سلطه
مستقيم بر خود
خلافت را پيدا
نمود. آل بويه
ايرانيان اهل گيلان
بودند و تسلط
آنها بر خلافت
عباسی اوج
پيشرفت
ايرانيان در
قدرت سياسی
جهان اسلام در
مقابل اعراب
بود".
دوره
کوتاه (صد
ساله) بين ضعف
قدرت خلافت
بغداد و يورش اقوام ترُک
و مغول که
دوران اوج قدرت
ديلميان آل
بويه و
استقلال
ايران بود،
جدا از موفقيتهای
نظامی،
دوران رشد
فرهنگی و علمی
جامعه و ظهور
غولهای علمی
ادبی نيز بود. بزرگانی
چون رازی، علی
عباس و ابن
سينا در سايه
حمايتهای آل
بويه پرورش
يافتند.
ابن سينا
در دوره علا
الدوله ديلمی وزير
وی شد.
ابوريحان
بيرونی نيز در
گريز از دست
سلطان محمود
در دوره
مجدالدوله
ديلمی به ری گريخته
و پس از مدتی
به نزد مرزبان بن رستم از
اسپهبدان
مازندران رفت.
"سيريل
الگود" در کتاب
تاريخ پزشکی
ايران مینویسد: "از نظر
تشويق و تقويتی
که معزالدوله (احمد
بويه) از فن
طبابت و از بيمارستانها
بطور کلی
ميکرد،
ورود او به
بغداد را بايد
آغاز عصر نوينی
در علم پزشکی دانست".
"رصد خانه
ديلمى ايران" به
مديريت
"ابوسهل كوهى
طبرى" در 15 اکتبر سال 987 ميلادى
ابوسهل کوهی
طبری پسر
رستم در زمان
خود از رياضى
دانان برجسته
و به رموز فضا
و علم
هيات آشنا بود
و كار "رصد"
ستارگان را از
همين روز آغاز
كرد. اين رصد
خانه كه چند
ریاضیدان ديگر در آن
به كار سرگرم
شده بودند به
تصميم و هزينه شرف
الدوله ديلمى
از اميران اين
دودمان
ميهندوست
ايرانى ساخته
شده بود.
همدان،
اصفهان و ری
در اين
دوره به مراکز
بزرگ علمی و
فرهنگی بدل
شده و دارای
کتابخانه های
بزرگی بودند
که شهرتی فراوان
داشتند. بويژه
کتابخانه ری
که بوسيله
مجدالدوله
ديلمی ساخته شده و بوسيله سلطان
محمود غزنوی
سوزانده شد ، شهرتی
عالمگير داشت.
گرچه
رنسانس ايرانی
در دوران آل بويه به سبب
يورش اقوام ترُک
و مغول
نتوانست از
تداوم لازم برخوردار
شود و به تثبيت دستاوردهای
کسب شده برای
تغيير
بنيادين در
ساختار جامعه
برخوردار شود ، اما
مهر خود را
در سرنوشت ميهن
مان زده و با
احياء بعضی
سنت های
ايرانی و ايجاد
حس ميهن پرستی
در جامعه ،
انديشه تعلق
به ملت را
جايگزين تعلق
به امت نمود، امری
که به بقاء ما
به عنوان
يک ملت با پارامترهای
لازمش که در
مقوله کشور
تجسم می يابد
کمک نمود.
بزرگترین
ماهی گرفته
شده /عکس از
وارش.نت
فرزندان
بويه
/ علی بويه
علی و
برادرانش حسن
و احمد پس از
ترک پدر و کار
ماهيگيری و
کشاورزی در
گيلان در آغاز
به سپاه ماکان
کاکی پيوستند.
مدتی بعد به
مردآويج زياری
پيوسته و از
طرف او علی
به سمت والی
کرج برگزيده
شد، بعد از
پيوستن
نيروهای تازه
ديلمی و افزايش
سپاهيانش، علی
به اصفهان رفته
و با شکست
سپاهيان
منتسب به
خليفه آنجا
را آزاد ميکند.
برای پرهيز از
درگيری با
سپاهيان
مردآويج، علی
اصفهان را به
زياريان سپرده
و عازم
شيراز گرديد، پس
از غلبه بر
ياقوت و فتح
شيراز، زمامداری
آل بويه رسما
اعلام گرديد. علی
قبل از مرگش
در سن 59 سالگی
امارت فارس
را به برادر زاده
خود،
فنا خسرو که
پسر
برادرش حسن
بود ، سپرد.
حسن
بويه
حسن
برادر کوچکتر علی، پس
از قتل
مردآويج بدست
غلامان ترُک، اصفهان
و ری و همدان
را متصرف شد. وی
در سن هفتاد
سالگی فوت کرد..
احمد
بويه
فتح
بغداد (334 قمری/ 945
میلادی)
احمد
بويه که خوزستان
را از دست عمال
خليفه آزاد
ساخته بود پس
از تثبيت
موقعيت خود به
فکر تهاجم به مرکز
متروپل
اشغالگر يعنی
بغداد افتاد و بالاخره
در تاريخ 334 ه.ق
برابر با 945 ميلادی
بغداد را فتح
کرد. مرکز خلافت
جايی که نزديک
به سيصد سال
فرمان کشتار هزاران
هزار ايرانی
از آنجا صادر
ميشد، مسلخ
ابومسلم ، مازيار
و بابک.... فتح
شد. کاری را که يعقوب
ليث شروع کرد ،
مردآويج
ادامه داد و
جانش را بر
سرش گذاشت ، ولی کوچکترين
فرزند
ابوشجاع
ماهيگير
گيلانی ، به
اتمام رساند.
احمد بويه در
سن 53 سالگی بر اثر
بيماری
درگذشت.
فنا خسرو(عضدالدوله
دیلمی)
محمد
زکریای رازی
در دوره فنا
خسرو
فنا
خسرو ملقب
به عضدالدوله
ديلمی (فرزند
حسن)، پس
از علی ،
حسن و احمد از مقتدرترين
زمامدار آل
بويه بود. تاسيس
بيمارستان
عضدی بغداد به توصيه محمد
زكريای رازی، فيل خانه
عضدی
، كتابخانه
عضدی شيراز و سد
امير بر رود
كرُ، از بناهايی
است که در
دوره فنا خسرو
عضدالدوله دیلمی ساخته شدند.
با مرگ فنا خسرو، به تدريج از
اقتدار آل بويه کاسته
شد. در فقدان
يک نيروی
سراسری و عامل
متحد کننده
مردم بود که
چشمان طمعکار
نيرويی مخرب و
ويرانگر( و
بدتر از هر چيز
متعصب و
سرسپرده
خليفه) به ميهنمان
دوخته شد. و این چشمان
محمود از
سلاله ترُکان
غزنوی بود.
زیارتگاه
سیّده ملک
خاتون
شيرين
دختر شروين
معروف به سيده
ملک خاتون و
ابوعلی سینا و
سالهای 988 میلادی
شيرين
دختر شروين که
به سيده ملک
خاتون مشهور است،
از زنان
خوشنام و مدبّر در تاريخ ايران می باشد. شیرین همسر على
ديلمی ملقب به
فخرالدوله
حاکم ايالات ری
و اراک و برخی مناطق مرکزی
ايران بود که
پس از درگذشت
شوهر بعلت
خردسال بودن
فرزندش (رستم
ملقب به
مجدالدوله دیلمی) با صلاحديد امراء و
مشاوران دولتی
و هم چنين
پشتيبانی
مردمی، بخاطر
اشتهاری که در
کياست و عادل بودن داشت، در
سال 988 ميلادی
زمام امور به
وی سپرده شد. ابوعلی
سينا اين
نابغه ايران
در فرار از
پيگردهای
ماموران
سلطان محمود
غزنوی به
دربار سيده
ملك خاتون پناهنده مى
شود و چند
صباحى در
آرامش زندگى
مى كند. شهرت
سيده خاتون
تنها بخاطر عدل
و انصاف، كفايت
و خوشنامى و
يا زن بودنش
نيست، همچنين
به سبب جواب
دندان شكنی
که در مقابل
دعوت تهديد
آميز سلطان
محمود غزنوی
به وی میدهد ،
نيز ميباشد. روايت
است
که سلطان
محمود غزنوی وقتیکه
بيشتر شهرهاى
ايران را گرفت چند
بار در صدد
گرفتن رى
برآمد ولى هر
بار سيده ملك
خاتون بلطائف
الحيل متوسل
شد و محمود را
بطريقى از كار
منصرف ساخت.
تا اينكه
محمود
سرانجام مصم شد
مُلک
رى را از
سيده ملک
خاتون بگيرد
و در اين
زمينه به او نامه ای نوشت.
سيده ملك
خاتون براى وى
پيغام داد كه
اين كار از
دو حال بيرون
نيست يا آن كه
تو در اين نبرد
پيروز خواهى
شد يا من . اگر
تو پيروز
شوى كه چندان
قدر و بهائى
ندارى زيرا
همه گويند محمود
زنى را شكست
داد ولی اگر
من فاتح شوم
آبرو و حيثيت
تو بر باد
خواهد رفت و همگان
گويند محمود
با آنهمه خدم
و حشم از زنى
بيوه شكست
خورد.
پس از مرگ
سيده ملک
خاتون در شهر رى،
فرزندش رستم ملقب به
مجدالدوله
ديلمی به
حکمروايی
رسيد و در زمان
او بود که
سلطان محمود ری
را تسخير کرده، کتابخانه
معروف ری را
به آتش کشيده
و صدها نفر از
انديشمندان و متفکران آنجا را به
جرم زنديق و
ملحد بودن به
دار آويخت. آرامگاه
سيده ملک
خاتون واقع در جاده
خاوران تهران است که به
زيارتگاه
امامزاده سيده
ملک خاتون
معروف است. این
آرامگاه هر ساله مورد
بازديد
هزاران نفر از
مشتاقانش قرار
ميگيرد.
خرُاسويه
خراسويه
از زنان زبده ی
ديلمی تبار
است. او که
در سده سوم ه.ق
در وجستان از توابع
رودبار
ديلمان می زیست
، دختر يکی
از امرای ديلمان
به نام وجستان
سوم بود که در آن
بخش از ديلم
حکومت داشت.
خراسویه نه
تنها از تک
شمار زنان
عيار آن منطقه
بود او در اسب
سواری و
شمشيربازی و
ساير شيوه های
عياری کمتر
نظير داشت که
به سواد و
شعور و عقل و
خرد نيز از
ديگر زنان هم
عصر خود ممتاز بود.
خراسویه را در نوجوانی
به عقد يکی از
امرای محلی به
نام محمد
مسافر کنگری در آوردند
که پس از سقوط
امرای وجستانی
امارت ديگری
را به نام
کنگريان در آن
ناحيه برقرار
ساخت. خراسویه
از همسرش که
مردی سنگدل،
خشن و هوسباز
بود،
دو پسر به
دنيا آورد که
مرزبان و
وهسودان نام
گرفتند. خراسویه
فرزندانش را با آداب
عياری آشنا
ساخت و خود نيز در جمع
عياران به
چنان پيشرفتی
رسيد که مردم
کوی و بازار
به او به چشم
فرشته ی نجات
خود مینگريستند و هر
قدر از
فرمانروای
خود که همانا
شوی خراسويه
بود نامردی می ديدند به
همان اندازه
از ياریهای او
بهره
می جستند. اين
وضع تا رسيدن
پسران خراسويه
به مرحله بلوغ
ادامه يافت و
از آن پس امير
محمد مسافر
کنگری که رفته
رفته پسران
خود را سد راه
و رقيب خود می
يافت، در
انديشه ی
برداشتن آنان
از سر راه خود افتاد، اما
خراسويه که
خطر را احساس
کرده بود به
ياری پسرانش و
گروه عياران
که در آن ناحيه
فعاليت شديدی
داشتند، امير
محمد (شوهرش)
را از دژ
شميران بيرون
رانده و پس از
تصرف دارايیهای
حکومتی او، در
کنار پسرانش
به حکومت نشست
و توانست اندک
اندک آرامشی
توام با عدالت
را در آن
ناحيه برقرار
سازد.
زرين
گيس و ابوعلی
سینا
زرين گيس,
دختر فرزانه ی
امير شمس
المعالی
قابوس زياری,
از بانوان با
سواد دانشجوی
سده ی 4 قمری و
از نادر زنانی
است که به علم
ستاره شناسی
علاقه داشت و
از شاگردان
ابوعلی سينا
بود و به
خواهش او , آن
فيلسوف بزرگ
رصدی را در
جرجان گرگان انجام داد و
يکی از رسالات
نجومی خود را
هم به نام او
به نوشته
درآورد و در
تاريخ به
ثبت رسانيد.
شاه
بانو
شاه بانو فرانام دختر امير
فخرالدوله
ديلمی و نوه ی
سيده ملکه
خاتون،
بانويی که 32
سال تمام با
قدرت بر
خطه ی ری حکم
راند و از
زنان چهره ساز
تاريخ ايران
است. او که به
عقد نوح پسر منصور
سامانی درآمد
نه تنها به
زيبايی در همه
جا شهره بود
که از زنان
خردمند، چاره ساز و
کاردان قرن 5
ه.ق نيز به
شمار می آمد.
آزرمیدخت
دختر
فرخان بزرگ
امير تميشان
تبرستان که
بيشتر "گران
گوش" خوانده ميشد، يکی
از همسران
اسپهبد
خورشيد،
امير بعدی آن
خطه بود که پس
از عمويش
فرخان کوچک
زمام امور
تميشان را به
دست گرفت. او
که از
جنگاوران
نامدار
تبرستان
شمرده میشد
سرانجام پس از
مبارزات
بسيار با
اعراب و قيام
عليه منصور
خليفه عباسی
با نوشيدن زهر به
زندگانی خود
پايان داد.
به روايت
تاريخ
تبرستان، آزرمیدخت
که بسيار زيبا و دلاور بود
از همسران
محبوب سپهبد
خورشيد به
شمار می آمد و
برای بقای
حکومت او دست به فداکاری های
بسياری زد و
هنگامیکه در
کنار همسران و
دختران سپهبد
خورشيد به اسارت
اعراب درآمد و
او را به
دربار خليفه
بردند و خليفه
منصور
درصدد
نکاح (خواست آزرمیدخت
را بعقد خود
درآورد) او افتاد
، اما با
مقاومت خراسویه
روبرو گردید. از آنچه که
پس ازاين
رويداد برسر اين شیرزن
دليرتبرستانی آمد در تاريخ ها
نشانه ای
نمانده است
اما چون در
حرمسرای
منصور خليفه
نيز نامی از او نيست، بی
شک به دست
تازيان کشته
شده است.
............ ............... ..................
کیاییان
(از 763 تا 1000 ه.ق)
کیاییان
(آل کیا)
دودمانی ایرانی
در شمال ایران
(گیلان و دیلمستان).
از قرن 8 ه.ق به
بعد تا سال 1000 ق.
حکومت کردند.
پس از حمله امیر
تیمور گورکانی
به شمال ایران
و فتح آن ،
حکومت دودمان
های محلی ایرانی
در شمال ایران
کاملا از بین
رفت. در
لشکرکشی امیر
تیمور گورکانی
در 786 ق. به
مازندران و
رستمدار،
مرعشیان نیز
از تیمور لنگ
شکست خوردند.
امیر تیمور در
لشکر کشی دوم
خود به
رستمدار در
سال 794 ق. به کلی
بر رستمدار
(نور) تسلط یافت.
سید
امیر کیای
مَلاطی ، بنیانگذار
حکومت کیاییان
(آل کیا) در گیلان
و دیلمستان
بود. او از سال 763
تا 776 هجری قمری
در حکومت بود.
بعد از سید امیر
کیای مَلاطی،
نوادگان وی
(از سادات کیایی)
بر دیلمان تا
سال 1000 ه. ق حکومت
داشتند و مقر
حکومت آنان در
لاهیجان بود.
......... ............ ............... ..................
قلعه
رودخان
قلعه رودخان
در گیلان و دیلم
با اینکه
قلعه رودخان،
مدت ها تخت
سلطنت و مرکز حکمرانی
حکام گیلانی بیه
پس بوده، در
متون تاریخی و
جغرافیایی گیلان
تا قبل از قرن
دهم هجری نامی
از این قلعه به
میان نیامده
است. تنها
عبدالفتاح
فومنی در کتاب
تاریخ گیلان یک
بار از کوه
قلعه رودخان یاد
میکند و مینویسد :
«امیره شاهرخ
و کامیاب ،
پسران امیره
سالار و بنی
اعمام حسین
خان بودند که
به دستور حسن
خان کهدمی در
کوه قلعه
رودخان کشته
شدند».
سلاطین
اسحاقوند که
از سال 550 تا 1002 ق. بر قسمت
اعظم این
مناطق حکمرانی
داشته و نسبت
خود را به
اشکانیان میرساندند،
از این قلعه
با توجه به
موقعیت دفاعی
ممتاز و سوق
الجیشی آن، به
عنوان مقر
فرمانروایی
خود استفاده
کرده و به
دفعات در تجدید
بنا و مرمت آن
همت گماشته
اند، به طوریکه
این قلعه در
فاصله سال های
918 تا 921 ه- ق به
دستور سلطان
حسام الدین امیر دباج
پسر امیرعلاء
الدین اسحاقی
مرمت گردیده و
از آن زمان به
بعد، به نام
"قلعه حسامی"
نیز معروف شده
است.
دژ
رودخان در
فومن
هدایت
خان حاکم فومن ،
در سال 1175 ه- ق در
زمان قیامش علیه
کریم خان زند،
به تعمیر قلعه
رودخان
پرداخت و با
تجهیز آن به
توپ های جنگی،
آن را برای
دفاع از خود
آماده نمود.
دکتر منوچهر
ستوده در جلد یک
کتاب "از
آستارا تا
استرآباد"
قلعه رودخان را
سومین بنا از
بناهای عجیب
هفت گانه گیلان
معرفی کرده و
می گوید: «من
تاکنون دژی به
عظمت و
استحکام قلعه
رودخان ندیده
ام. تنها دژی
که میتواند
برابر همان
قلعه باشد،
قلعه استخر
فارس است.
دژهای خراسان
و الموت
رودبار و طارم
زنجان در
مقابل این دژ
رودخان ،
بسیار کوچک و
ناچیزند و شاید
مساحت 10 یا 12 دژ،
مساوی اراضی
قلعه رودخان
باشد».
شایان
ذکر است اولین
بار خود Chozeko(خچکو)
محقق روسی
لهستانی
الاصل که در سال
1830 میلادی در گیلان
مشغول بررسی
بود، متوجه این
قلعه شده و مینویسد:«قلعه
رودخان دژی
است بر بالای
کوهی در قسمت
علیای
رودخانه ای به
همین نام ،
باروی آن از
سنگ و آجر است
و در طرفین در
ورودی دو برج
دفاعی مستحکم
وجود دارد».
صرف نظر
از اندک منابع
مکتوب موجود
در این زمینه،
با توجه به
سال یابی
انجام شده
توسط پژوهشکده
حفاظت و مرمت
آثار فرهنگی،
تاریخی
پژوهشگاه میراث
فرهنگی و
گردشگری کشور
با روش ترمولومیناس،
قدمت این قلعه
به دوره سلجوقی
بر می گردد.
البته تمامی این
قلعه بزرگ در یک
زمان ساخته
نشده است، بلکه
در دوره های
بعدی مرمت و
بازسازیهایی
روی آن، صورت
گرفته است.
دژ
رودخان از
داخل
بخش غربی :
شامل
دروازه ورودی،
چشمه، حوض، آب
انبار و
سردخانه،
حمام، آب ریزگاه،
شاه نشین و
تعدادی واحد
مسکونی که به
وسیله برج و
باروهایی
محصور شده اند. قلعه
کلاً دارای دو
ارگ و شانزده
قراول خانه
است؛ ارگ یا
شاه قلعه در
دو طبقه و از آجر
ساخته شده،
قراول خانه
ها، به صورت
دو طبقه با
نورگیرها و
روزنه های
متعدد مسلط بر
محیط اطراف
است. در ورودی یا
دروازه قلعه،
شمالی است و
در دو طرف آن دو
برج توپُر
بسیار عظیم
ساخته شده است
که در گذشته
بر بالای آن کتیبه
ای نصب شده
بود، این کتیبه
در حال حاضر
در موزه رشت
نگهداری می
شود. قبلاً
چشمه آبی که
منبع اصلی آب
قلعه بود، در
محوطه قلعه دیده
میشد و معروف
است که این آب
را با گنگ (تنبوشه)
از ییلاق زرد
خونی آورده
اند. این چشمه
پس از زلزله
سال 1369 گیلان
خشک شده بود
که به وسیله
سازمان میراث
فرهنگی و
گردشگری گیلان
احیاء شده
است.
بخش شرقی:
مساحت
بخش شرقی کمتر
از بخش غربی
است، بناهای
موجود در آن
بیشتر جنبه
نظامی داشته و
شامل دروازه
ورودی
جداگانه با دو
برج بزرگ ،
زندان ،
تعدادی واحد
مسکونی و در
اضطراری (دزد
در) است. در دیوار
شمالی و جنوبی
قلعه و در
فواصل
نامنظم، برج
هایی است که
بالای آنها
اطاق های هشت
ضلعی، از آجر
ساخته شده (دیوارهای
قلعه ، شصت و
پنج برج
نگهبانی دارد)
و در دیوارها ،
منافذ و ترکش
هایی برای دیده
بانی و برای ریختن
مواد مذاب و تیراندازی،
تعبیه شده
است. از وجوه
جالب توجه در
معماری قلعه
رودخان ،
کاربرد طاق های
جناغی و انواع
مختلف آن و نیز
طرح های آجر
کاری و سنگ چینی
است که نشان
از دقت نظر
سازندگان آن
دارد. خود "خچکو" از کتیبه ای
در قلعه
رودخان یاد
کرده که در
حال حاضر وجود
ندارد و "ستوده"
به نقل از
راهنمایان
محلی معتقد
است : «مردی هندی
سنگ کتیبه را
از جایش کنده
و پایین
انداخته و دیگران
آن را شکسته
اند و پاره های
آن را به دره
مقابل درب
ورودی
انداخته اند.»
منابع
این جستار:
- سایت
شمالیها. کام؛
نویسنده
ماکان.
- سازمان
میراث فرهنگی
استان گیلان؛ تهیه و تنظیم
برای سایت تبیان:
زهره پری نوش.
- سایت
"چو ایران
نباشد تن من
مباد"؛ نویسنده
فروزنده.
- سایت
یتا اهو؛ نویسنده
فرناز خسروی.
- سایت
"Waresh.net".
- سایت "ایران
شکوه از یاد
رفته".
.................. ................. ............... ............... ............
شخصیتهای
"زن دیلمی، گیلکی
و تبری"/ "میرزا
حسن رُشدیه"
بانی مدارس نوین
ایران/ چگونگی
"آمدن طوایف
ترُک به ایران"
و سرگذشت "دیلم
ها، گیل ها،
کرُدان ایرانی
و ترُکان ایرانی"
به اختصار/
"مازیار پسر
کارن" از
اسپهبدان
تبرستان تا
سالهای 225 ق./
خاطره هایی از
"استاد ابراهیم
پورداوود".
با
تشکر از ماکان
و سایت "شمالیها.کام"
و از سایت "waresh.net " و از سایت
"سازمان میراث
فرهنگی استان
گیلان" و از سایت
"تبیان" و از
زهره بری نوش
از سایت "یتا
اهو" و از
فرناز خسروی
از سایت "چو ایران
نباشد تن من
مباد" و از سایت
"ایران شکوه
از یاد رفته" و
از فروزنده و
بازماندگان
زنده یاد ذبیح
الله صفا / سایت
خانه و خاطره/
سروش آذرت/ دی
ماه 1390 خورشیدی/
2012 میلادی/