با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

 بختیاری های آریایی

 

تاریخ آریان های ایرانی

آریان ها وقتی  به ایران آمدند به طوایف و اقوامی تقسیم شده بودند. هر کدام از این طوایف و اقوام جاهایی را از فلات ایران برای زندگی کردن انتخاب کرده و به طرز ملوک الطوایفی (بصورت شاهان بزرگ و کوچک منطقه ای) زندگانی نمودند.

 

مهمترین اقوام آریانی به ترتیب تاریخی

1- مادی ها (آذریان و کرُدان)

2- پارسی ها

3- پارتیان یا اشکانیان

 

این سه قوم ، در ازمنه تاریخی ، دولتهای بزرگ تشکیل نمودند و کارهای مهم کردند. غیر از اینها اقوام دیگری نیز بودند مانند "باختریها" در باختر و "کرمانیها" در کرمان و "ورکانیها" در گرگان و "هر خواتی ها" در"رخج" و جنوب افغانستان کنونی و غیره...

 

پارس ها، آغازگر تاریخ

امپراطوری پارس ها يک سری امپراطوری هایی موفقی بودند که در سرتاسر فلات ايران، سرزمين اصلی پارس ها، و در دوردست ها یعنی آسيای غربی ، آسيای جنوبی ، آسيای مرکزی و همچنين بين دريای کاسپين و سياه ، فرمانروایی می کردند. اولين امپراطوری پارسيان تحت سلسه هخامنشی(از 550 تا 330 قبل از میلاد) تشکيل شد.

 

امپراطوری پارس های هخامنشی بزرگترين امپراطوری تاريخ باستان بود و در زمان کوروش کبير و خشايارشا کبير به بزرگترين وسعت خود رسيد. اين امپراطوری تحت فرمانروایی کوروش بزرگ تشکيل شد و بر بيشتر سرزمينهای خاورميانه شامل سرزمين های بابيلون و آشوريان ، فنیقی (سوريه امروزی و لبنان) و ليديا (در ترکيه امروزی) غلبه کرد. کامبوزيا(کمبوجیه) پسر کوروش کبير به کشورگشایی های پدر با غلبه بر مصر ادامه داد. امپراطوری هخامنشيان در طی جنگ با الکساندر بزرگ (اسکندر مقدونی) به کار خود پايان داد.

 

تا 550 سال بعد از شکسن هخامنشیان و داریوش سوم، در ابتدا اکثر پرشيا توسط نوادگان الکساندر و سپس توسط سلسله پارتيان اشکانی اداره می شد.

 

سلسله ساسانيان ، که در سال 226 بعد از میلاد جايگزين اشکانيان شده بود، از همان منطقه هخامنشيان شروع به لشگر کشيهای خود کرد، و تصور امپراطوری پارس ها را دوباره ايجاد کرد. آنها تا اواسط قرن هفتم و شکست در مقابل عرب ها فرمانروایی می کردند.

 

بعد از آنکه عباسيان قدرت را در دست گرفتند و پايتخت را از دمشق به بغداد در بين النهرين کنار رود دجله نزديک پايتخت قدیمی ساسانيان بردند ، خلافت اسلامی به تدريج به پارسی ها گرايش يافت. در اواخر قرن 9 هجری زمانيکه عباسيان توسط هلاکوخان مغول از هم گسسته شده بودند گروه های ايرانی برخواستند و ادعاهایی بر پيوستگی به ساسانيان و دوباره بنا کردن امپراطوری کهنه پارسيان را نمودند.

 

در قرن 16 میلادی، صفويان قدرت را در ايران در دست گرفتند و پس از يک دوره تقسيمات کشور تحت تسلط آنها اداره می شد. در اين زمان کشور بيشتر به نام پرشيا در غرب شناخته می شد. بدون شک پرشیا نقش انکار ناپذیری را در تاریخ ایفا کرده است ؛ در حقیقت ، فیلسوف آلمانی جرج ویلهلم از پرشین ها به عنوان اولین مردمان تاریخ نام می برد و عنوان می دارد: "پرشیا ابتدا به خود نورافشانی می کند و سپس با نور خود اطراف را نیز روشنایی می بخشد... حقیقت رشد و توسعه اقتصادى با تاریخ پرشیا آغاز شد؛ بنابراین این قوم آغازگر تاریخ می باشند".

 

آریانهای حوالی فلات ایران

از آریان های ایرانی که در حوالی فلات ایران میزیستند باید اسم دو قوم را در نظر داشت :

- "ارّاین ها" در ولایات واقع بین "ارش" و "کورا" و "دریای خزر" (منطقه آران ، سرزمین آذربایجان با پایتختی باکو کنونی تا چچن)

- "آلان ها" یا "آس ها" در اراضی پشت کوههای قفقاز به طرف شمال (پشت کوههای آرارات و گرجستان)

 

بعضی از طوایف و اقوام سکایی نیز در حوالی فلات ایران سکنی داشتند از جمله "داه" در حوالی گرگان و این ولایت به "دهستان" موسوم بود و برخی از طوایف چادرنشین در پارس مانند "داهی ها" و "درو پیک ها" و غیره.

 

تاریخ آریان های ایرانی در چهار عهد

 

1- عهد قدیم 

که از آخر قرن هشتم قبل از میلاد شروع شده (با برسمیت شناختن زندگانی پیغمبر ایرانی زرتشت اسپنتمان در اواخر قرن هشتم میلادی)

و در نیمه قرن هفتم میلادی خاتمه می یابد (با مرگ یزدگرد سوم در 651 بعد از میلاد مسیح)

 

2- عهد متوسط 

     -   که از نیمه قرن اول هجری (از 651 بعد از میلاد)

     -   تا بدو سلطنت صفویه (تا 880  قمری/ معادل 1501 میلادی)

 

عهد متوسط  نیز دو قسمت شده

     - از 651 میلادی تا 1231 میلادی (از مرگ یزدگرد سوم در 31 قمری/ 30 شمسی خورشیدی (651 میلادی) تا مرگ آخرین شاه ایرانی- خوارزمی در 628 قمری/1231 میلادی) (مرگ چنگیز در 624 قمری/ حدود 1227 میلادی)

     - از 1231 میلادی تا 1501 میلادی (از آمدن مغول ها – ایلخانان-  به ایران تا تأسیس دولت صفویه/ از 628 تا 906 قمری)

 

3- عهد سوم

که میتوان تا اندازه ای جدیدش نامید: از دوران صفویه شروع میشود و با پیروزی مشروطیت اتمام مییابد.

- از صفویه           (از 906 قمری/ از 880 شمسی خورشیدی/ از 1501 میلادی)

- تا آغاز مشروطیت ( تا 1324 قمری/ تا 1285 شمسی خورشیدی/ تا 1906 میلادی)

 

4- عهد چهارم

از ابتدای مشروطیت (از 1906 میلادی/ 1285 شمسی خورشیدی)

تا  به امروزه ......

 

عهد قدیم تاریخ ایران

به دوره هایی تقسیم شده است :

اول : دوره مادی - از 708 تا 550 قبل از میلاد (حدود 158  سال)

دوم : دوره اول پارسی (دوران هخامنشیان) – از 550 تا 329  قبل از میلاد (حدود 221  سال)

سوم : دوره مقدونی و سلوکی (دوره اسکندر و دوره جانشینان اسکندر) – از 336 تا 256 قبل از میلاد (80 سال)

چهارم : دوره پارتی (اشکانی) – از 256 قبل از میلاد تا 224 بعد از میلاد (حدود 480 سال)

پنجم : دوره دوم پارسی (دوران ساسانیان) – از 224 تا 651 بعد از میلاد و با مرگ یزد گرد سوم در 651 میلادی (مجموعأ 427 سال)

 

دوره دوم تاریخ  قدیم ایران

هخامنشیان/ دوره پارسی هخامنشی

 پارسیان مردمانی بودند آریائی نژاد و معلوم نیست چه زمانی به ایران آمده اند. پارسی ها نیز مانند مادی ها مدت زیادی در تحت تسلط آسوری ها بوده اند از جمله در قرن نهم قبل از میلاد و در زمان "سرگن شلم نصر" پادشاه آشور یا آسور که از 731 تا 713 قبل از میلاد سلطنت داشت و بعد در زمان "آسور حیدین" که تا 667  قبل از میلاد سلطنت داشت ، پادشاهان پارس دست نشانده آسور بودند. و مدتی بعد پارس از قید آسور خارج شده و تابع ماد شد.

 

پارسیان

- به 6  طایفه شهری و ده نشین

- و 4  طایفه چادرنشین تقسیم شده اند

و خانواده هخامنشی از نجیب ترین طایفه پارسی یعنی از طایفه "پاسارگادی ها" بودند.

 

شش طایفه شهری و ده نشین پارسیان

1- پاسارگادی ها 

2- مرفی ها

3- ماسپیان ها

4- پانتالی ها

5- دروزی ها

6- ژرمن ها

 

چهار طایفه چادرنشین

1- ساگارتی ها

2- مردها

3- دروپیک ها

4- داان ها

و بعضی از طوایف سکایی نیز از طوایف چادرنشین پارسی بحساب میآید.

 

کوروش بزرگ

     -    زمانی که بر شاه ماد شورش کرد پادشاه "انزان یعنی پارس و عیلام" بود.

     -    و قبل از او شش نفر از دودمان دوگانه هخامنشی بر پارس و انزان پادشاهی کرده اند.

 

و به این ترتیب :

     -    چیش پش

     -    کمبوجیه

     -    کوروش

     -    چیش پش دوم (همگی ازپادشاهان پارس و حدوا از 730 قبل از میلاد)

     -    کوروش

     -    کمبوجیه

     -    کوروش بزرگ یا کوروش کبیر

 

که همگی از شاهان انزان بوده اند ، یعنی پارس و عیلام.

 

 «گور دختر دشتستان» آرامگاه دختر کوروش در میانه «دشت پُشت پر» دشتستان

 

"گور دختر» آرامگاه چیش پش نیای هخامنشیان یا دختر کوروش

بوشهر، بُرازجان- شیراز ، دالکی ، پُل نمازگاه ، روستاهای «تنگِ دَركش» ، «رود فارياب»، شهر «تنگ ارم» دشستان ، «دشت پُشت پر»

بنای «گور دختر» یکی از قدیمی‌ترين آثار معماری شهرستان دشتستان استان بوشهر است كه قدمت آن به دوره هخامنشيان برمیگردد. اين بنای تمام سنگی در محلی به نام «دشت پشت پر» واقع است. برای رسيدن به «دشت پُشت پَر» و ديدن گوردختر بايد با خودرو از برازجان مركز دشتستان حركت كرد و پس از عبور از شهر «دالکی» در جاده برازجان ـ شيراز به محل پل «نمازگاه» رسيد و در انتهای اين پل وارد جاده‌ای فرعی شد. پس از ورود به جاده فرعی بايد از راهی پرُ پيچ و خم و كوهستانی گذشت و روستاهای «تنگِ دَركش» و «رود فارياب» را نيز پشت سر گذاشت و به شهر «تنگ ارم» مركز بخش زيبای «ارم» دشتستان رسيد.

در فاصله 2 كيلومتري جنوب تنگ ارم نيز جاده‌ای آسفالته از راه اصلی جدا می‌شود كه بايد وارد اين جاده فرعی شد و به راه خود ادامه داد و پس از عبور از روستاهای «آقا ميراحمد» و «كفتارو» به گردنه‌ای طولانی به نام «گردنه تخته» می رسيم كه با سر بالایی‌ها و شيب‌های تند خود به جانب «دشت پشت بر» كشيده شده است.

«دشت پشت پر» تا قبل از سال 1357 خالی از سكنه يكجانشين(شهرنشین) بود و آبادی در آن وجود نداشت، اما بعد از انقلاب اسلامی و طی سال‌ها عشاير مورد نظر در اين دشت يكجانشين شده و با خانه‌سازی روستای بزرگی را به وجود آورده‌اند.

 

«گور دختر» مقبره «چيش پش» دوم (از 640 تا 675  قبل از میلاد)

در ميانه «دشت پشت پر» بنایی تمام سنگی وجود دارد كه در ميان مردم محل به «گوردختر» شهرت يافته است. دليل اين‌كه چرا اين بنا به گوردختر معروف و خوانده میشود، به درستی معلوم نيست. بسياری از مردم بر اين باورند كه اين بنا آرامگاه «دختر كورش»، بنيانگذار سلسله هخامنشيان است. در حالی كه گفته می‌شود اين‌طور نيست.

گوردختر اولين بار به وسيله «لویی واندنبرگ» باستان‌شناس شهير بلژیکی در سال 1339 خورشيدی كشف شد. گوردختر كه قدمتش به قرن هفتم يا ششم قبل از ميلاد می‌رسد، از 24 قطعه سنگ بزرگ تشكيل شده است كه در سنگ‌ها سوراخ‌هایی تعبيه شده و سنگ‌ها با بست‌های آهنی به هم وصل شده‌اند.

برای وارد شدن به داخل آرامگاه می‌بايست از ورودی آن كه با ابعاد 90 ×67 سانتی ‌متر است، به طور خميده گذشت و به داخل اتاق اصلی رفت. در انتهای اتاق و در كف آن، چسبيده به ضلع جنوبی یک گودی بیضی شكل در كف سنگ كنده شده كه معلوم نيست به چه منظوری حجاری و تعبيه شده است. سقف آرامگاه به وسيله 2 تخته سنگ بزرگ پوشيده شده و بر بالای سقف سنگ ديگری به شكل نيمه ‌استوانه كه درون آن خالی است، قرار دارد و به طرز بسيار جالب و معماری خاصی حجاری و قرار داده شده است و در دو سر آرامگاه و در قسمت فوقانی بام 2 تخته سنگ بزرگ به شكل مثلث قرار دارد. پروفسور «واندنبرگ» عقيده دارد كه «گوردختر» مقبره «چيش پش» دوم (از 675 تا 640 قبل از میلاد) یکی از اجداد كورش سوم موسس سلسله هخامنشيان است. از آنجایی كه گوردختر شبيه آرامگاه كورش است، گفته می‌شود آرامگاه كورش در پاسارگاد به تقليد از آرامگاه یکی از اجداد او یعنی «چيش پش» ساخته شده است. همچنين آرامگاه كورش كه حدود یک قرن و نيم بعد از آرامگاه «چيش پش» ساخته شده، از لحاظ تکنیک و ابعاد بزرگ‌تر و پيشرفته تر از آن است و اين خود بهترين دليل بر قدیمی‌تر بودن آرامگاه گوردختر است. (منبع: سایت "پسر آریایی" )

 

سلسله هخامنشی

به قدرت رسيدن پارسی ها یکی از وقايع مهم تاريخ قديم است. اينان دولتی تأسيس كردند كه دنيای قديم را به استثنای دو سوم يونان در تحت سلطه خود درآوردند و وقتی هم منقرض شدند از صحنه تاريخ خارج نشدند ، بلكه در طول مدت 25 قرن متوالی ، بلندی‌ها و پستی‌ها را پيمودند.

 

 آرامگاه کوروش کبیر بعد از تقریبا 2400 سال/ تصویر از دوران قبل از انقلاب مشروطه قاجارها

 

كورش كبير

كورش پسر حكمران انشان ، كمبوجه  اول است و مادر او ماندانا دختر آستياگ پادشاه ماد می‌باشد. كورش پس از شكست مادها ، در پاسارگاد شاهنشاهی پارسی‌ها را پايه‌گذاری كرد . سلطنت کوروش کبیر از 559  تا 529  قبل از ميلاد است.

 

كمبوجيه
كمبوجيه پسر ارشد كورش بود، هرودوت مادر او را، كاسان دان دختر فَرنس‌پس دانسته است و در هشت سال آخر سلطنت پدر، با وی شركت و عنوان «پادشاه بابل» داشت . مقدمات لشكرکشی كه در زمان كورش آغاز شده بود در دوران سلطنت كمبوجيه جامه عمل پوشيد و در سال 525 ق . م مصر را تسخير كرد. سلطنت او از 529 – 522 ق . م است.

 

 تاجگذاری داریوش کبیر

 

داریوش اول

داریوش بزرگ ( ۵۲۲ تا ۴۸۶ ق م)، سومین فرمانروای دولت جهانی هخامنشی بود که پس از برافکندن فتنه گئوماته مُغ ، غاصب تاج و تخت ، با سازمان دهی استوار حکومت مرکزی بر استانهای کشور را محکم کرد ، او سکه زد و اوزان و مقادیر را معین کرد و راه ها ساخت و بازرگانی و کشاورزی را تشویق کرد و سپاه دائمی معروف به گارد جاویدان را درست کرده و دانش وهنر را خریدار شد و برای ساختن جامعه ای منظم و قانونمند و هنرپذیر و مبتنی بر عدالت اجتماعی و احترام به عقاید و فرهنگ اقوام های دیگر کوشید. بعلاوه بناهای زیبا و استوار ساخت که از همه مهمتر کاخهای شوش و تخت جمشید بودند. همچنین بزرگترین و مهم ترین کتیبه ایران قدیم را بر سینه کوه بیستون به یادگار گذاشت. آرامگاه او در نقش رستم است. نام داریوش به معنی « کسی  که خوبی را استوار می دارد» ، می باشد.

 

 خشایار شاه بهنگام تاجگذاری

 

خشایار شاه

خشایار شاه پسر و جانشین داریوش بزرگ. او از سوی مادر نواده کوروش بزرگ بود و از ۴۸۶ تا ۴۶۶ ق.م پادشاهی کرد. بخاطر جنگ با یونانیان، که به کشور او دست اندازی کرده بودند ، مشهور شده است. خشایار شاه در واقع بیش از دیگر شاهان هخامنشی، هنر- شناش و سازنده بود. در تخت جمشید، شوش و بابل و جاهای دیگر کاخهای زیبایی از او باقی مانده است که بیشترشان کتیبه دارند. خشایارشاه بعدأ بدست یکی از دبیران بارگاهش کشته شد، اما قتل او را به گردن ولیعهدش "داریوش" انداختند و پسر دیگرش اردشیر یکم ، دبیر خیانتکار و برادرش داریوش را بکشت و بر تخت شاهی هخامنشی نشست.

آرامگاه خشایار شاه در نقش رستم است . نام وی به معنی « دلیر شاهان » است.

 

 گارد جاویدان داریوش کبیر

 

اردشیر یکم

اردشیر یکم ، پسر خشایار شاه بود واز ۴۶۶ تا ۴۲۴ ق. م پادشاهی کرد و به مهربانی و پرهوشی معروف بود. از مهمترین کارهای او ساختن بناهای مهمی در تخت جمشید و شوش بود و کتیبه های زیادی از خود به یادگار گذاشت. آرامگاه او نیز در نقش رستم است. نام او به معنی "کسی که به فضل آرته شاهی دارد" می باشد و "اَرتَه" در نظر ایرانیان "نظم مبتنی بر راستی" بوده است.

 

 کعبه زرتشت، در نقش رجب شیراز، آرامگاه شاهان هخامنشی پارسی

 

داریوش دوم

داریوش دوم ، پسر اردشیر یکم از ۴۲۴ تا ۴۰۴ ق. م پادشاهی کرد و در شوش کاخی ساخت. آرامگاه او در نقش رستم است.

 

اردشیر دوم

اردشیر دوم ، پسر داریوش دوم ، از 404 تا 361 ق.م  پادشاهی کرد و در شوش کاخی ساخت و "کاخ آپادانای" داریوش بزرگ را که آتش گرفته بود ، بازسازی کرد و از خود کتیبه هائی باقی گذاشت. در اول پادشاهی با شورش نا موفق برادرش "کورش کوچک" به خطر افتاد و مصر راهم که شوریده بود از دست داد. آرامگاه او در تخت جمشید بر دامن « تپه شاهی» است (دخمه جنوبی). وی به خوش گذرانی و راحت طلبی مشهور شده است.

 

اردشیر سوم

اردشیر سوم ، پسر اردشیر دوم از 361 تا 336 ق.م پادشاهی کرد او بر خلاف دیگر شاهان هخامنشی به قتل عام افراد خاندانش پرداخت. وی به جنگجوئی و جاه طلبی مشهور بود. او به مصر لشکر کشید و آنجا را باز گرفت و در شوش و تخت جمشید کارهای ساختمانی کرد و کتیبه هائی از خود به جای گذارد و برای نزدیک کردن ایرانیان با یونانیان کوشید. او نیز بتوسط یکی از دبیران بارگاهش کشته شد و با قتل او دولت هخامنشی درست همان موقع که مقدونی ها برای حمله به ایران آماده می شدند از مدافعی قوی محروم ماند. آرامگاه اردشیر سوم  در دامنه « تپه شاهی» در تخت جمشید است (دخمه شمالی).

 

داریوش سوم

داریوش سوم ، از شاهزادگان هخامنشی بود که دو سالی پس از قتل اردشیر سوم ، بر تخت سلطنت هخامنشی نشست. داریوش سوم دلیر و جوانمرد بود. اما تدبیر شاهان اولی هخامنشی را نداشت و در زمان او اسکندر مقدونی با سپاهی بسیار قوی و تمرین دیده و تشنه قتل و تاراج به پرشیان تاخت و داریوش سوم را در آسیای صغیر شکست داد. گویند وی در ۳۳۰ قبل از میلاد  به هنگام عقب نشینی به سوی ایران شرقی در نزدیکی دامغان امروزی به دست دو تن از امرای خود کشته شد (در مورد کشته شدن او بینشهای مختلفی وجود دارد). محل آرامگاه داریوش سوم مشخص نشده.

 

  تخت جمشید/ نگاره از سایتهای زرتشتیان

 

با مرگ داریوش سوم امپراتوری مقتدر هخامنشی و سیادت ایرانی برای مدتی رو به خاموشی نهاد.

 

......   .........    ............      ...............       ..................

 

جزئیات حجاری‌های پلکان روبه‌شمال کاخ آپادانا که نظامیان هخامنشی را نمایش می‌دهد.  جزئیات حجاری‌های پلکان رو به ‌شمال کاخ آپادانا که نظامیان هخامنشی را نمایش می‌دهد

 

هخامنش

هخامنش نام کسی است که دودمان هخامنشی خود را به نام او می‌‌خواندند. واژه هخامنش معنای دارنده اندیشه راست را می‌‌رساند. هخامنش می‌‌باید نیای بزرگ هخامنشیان و سرپرست طایفه پاسارگاد بوده باشد. اخلاف او سرانجام به تاسيس شاهنشاهی نیرومندی در ایران و آسيا دست زدند که به "هخامنشیان" معروف گشتند.

 

هخامنش شاه انشان بوده و در حمله ای که تعدادی از جنگجويان پارسی برعليه تعدادی از سربازان سناخريب پادشاه آشور ترتيب داده بودند ، سرکردگی آنان را برعهده داشت. حکومت هخامنش در آنشان درست در زمانی بود که طايفه ديگری از آریاییها (مادها) در غرب ايران در حال تشکيل قدرت مقتدری بودند. بعد از هخامنش حکومت آنشان به فرزندش "چا ايش پيش" رسيد.

 

 کوروش کبیر

 

کوروش بزرگ/ موسس سلسله هخامنشیان

(از 559 تا 529 قبل از میلاد سلطنت داشت)

 

چنانچه گفته شد کوروش بزرگ  در سال 550 قبل از میلاد ، همدان یا اکباتان را که پایتخت ماد بوده ، تسخیر کرده و مملکت بزرگ ماد، تحت تسلط  کوروش درآمد.

 

مملکت پارس/ پرشیان

بزرگ شدن پارس باعث تشویش سه دولت نامی آن زمان یعنی دولتهای لیدیه ، بابل و مصر گردید و اتحادی مابین این دول برعلیه پارس بوجود آمد.

 

کراسوس پادشاه لیدیه/ پیروزی کوروش بر لیدیه و سارد طلایی / 546 ق.م 

کرزوس یا کراسوس پادشاه لیدیه با پایتختی "سارد طلایی" با جلب کردن شهرها و مستعمرات یونانی در آسیای کوچک یا ترکیه کنونی و با کمک اسپارت و با لشکریان انبوه عزیمت ایران نمود و از رود هالیس که مرز میان لیدیه و مملکت بزرگ ماد سابق بود بگذشت و محل مرتفع "پت ریوم" را که پایتخت قدیم "هیت ها" بود اشغال نمود و این واقعه در سال 546 قبل از میلاد بود. در پاییز آن سال جنگ سختی بین لشکریان لیدیه و پارس روی داد و از جهت مقاومت لیدیه ها، نتیجه ای حاصل نشد.

 

در زمستان همان سال کراسوس گمان کرد که پارسیان به لیدیه حمله نخواهند کرد. بنابراین لشکریان مزدبگیر خود را مرخص کرد. کوروش بعد از بستن قرارداد صلح با "نبونید" پادشاه بابل، بار دیگر عازم لیدیه شد و در نزدیکی سارد، پایتخت لیدیه قشون کراسوس را شکست داده و پیروزمندانه وارد سارد طلایی شد (546 قبل از میلاد).

 

کوروش بعد از پیروزی بر کراسوس ، بدون اینکه او را گردن بزند یا اینکه بقتل برساند ، او را به ایران و در منزلگاهی در خور پادشاهان و در نزدیکی پایتخت خود به تبعید فرستاد و تسخیر سایر قسمت های آسیای کوچک را مانند "فریگیه" و "کیلیکیه" و "لیقیه" را به سرداران خود محول نمود و در 545 قبل از میلاد ، تمامی آسیای کوچک در تحت تسلط پارسیان درآمد.

 

کوروش در طی هشت سال بعدی بطرف شمال ایران و تا رود سیحون پیش رفت و شهری بنام خود بنا کرد و در شرق تا رود سند پیش رفت و بعد از آن در بهار 539 قبل از میلاد، لشگریان ایران از دجله عبور کرده و وارد سرزمین بابل شدند.

 

فتح بابل/ 538 ق.م

در بابل بعد از "بخت النصر" که در 561 قبل از میلاد درگذشت، در مدت شش سال سه نفر پادشاهی کردند و در 555  قبل از میلاد روحانیون بابل تاجری را بنام "نبونید" بر تخت بابل نشانده بودند. و در سال 538 قبل از میلاد ، کوروش با برگرداندن مسیر آب رود فرات ، و کم شدن آب رود فرات با لشگریان وارد بابل شده ولی در شهر غارت و کشتاری نکرد و با مهربانی با اهالی رفتار نمود.

 

کوروش در معبد بزرگ بابل موافق مراسم مذهبی بابلی ها تاج گذاری کرد. او احترام زیادی به مذهب و معتقدات اهالی نمود. بعد از آن فلسطین و فینیقیه یا لبنان امروزی و شهرهای صور و صیدا به اطاعت کوروش درآمدند.

 

کوروش نسبت به ملت بنی اسرائیل که از زمان بخت النصر در بابل در اسارت بودند رأفت و مهربانی مخصوصی ابراز نمود. ظروف طلا و نقره که بخت النصر از بیت المقدس آورده بود به آنها رد کرد و اجازه داد 42 هزار نفر یهودی با هفت هزار غلام و کنیز به فلسطین مراجعت کرده و بیت المقدس را که بخت النصر خراب کرده بود، تعمیر نمایند. هم چنین قسمت زیادی از خرج این تعمیرات را کوروش و شاهان بعدی هخامنشی پرداخت کردند.

 

 منشور بیانیه کوروش کبیر

 

بیانیه کوروش کبیر / منشور حقوق انسانی

کوروش بعد از فتح بابل در سال 538 قبل از میلاد، برای جذب  قلوب بابلی ها بیانیه ای صادر کرد که در حفریات بابل بدست آمده و معروف به "استوانه کوروش" است. این استوانه از گل پخته است و دارای چهل و پنج سطر است. کوروش در این بیانیه خود را خادم "مرداخ یا مردوک" رب النوع بزرگ بابلی ها خوانده و میگوید بعد از آوردن مجسمه خداهای شهر "اور" به بابل ، مردوک او را برگزید. مردوک دست کوروش پادشاه "انشان" (یا همان انزان) را گرفت و به اسم او را طلبید و مردوک اسم او را برای سلطنت تمام عالم برد. بعد کوروش میگوید : "وقتی که من در میان سکوت و آرامش به "تین تیر" وارد شدم ، با فریادهای شادی و سرور مردم به قصر پادشاهی در آمدم و بر تخت پادشاهی بابل نشستم."

 

 آرامگاه کوروش کبیر/ مشتاقان دیدار کوروش در نوروز 1388 خورشیدی در جوار آرامگاهش در دشت مرغاب فارس

 

مرگ کوروش کبیر در روایات

هرودوت که معروف به "پدر تاریخ نگاری" است درباره مرگ کوروش کبیر گوید: «در جنگ با "ماساژت ها" (با ملکه تیمریس ازُبکی) که قومی از "سکاها" هستند و مابین دریای خزر و آرال سکنی داشتند ، کشته شد.»

 

برس نوشته: کوروش در جنگ با یکی ازعشایر سکایی که به "عشیره دها"(دااها) معروفند و در حوالی گرگان بودند، کشته شد.

 

کتزیاس گوید: در جنگ با "سکاها" زخم برداشت و از آن درگذشت و ایرانیان جسد او را در پاسارگاد دفن کردند.

 

 آرامگاه کوروش در پاسارگاد

 

شهر پاسارگاد/ محل آرامگاه کوروش

پاسارگاد یا پازارگاد (بعد از شوش و اکباتان و بابل) پایتخت کشور کوروش و محل تاجگذاری او که با فرمانش ساخته شده بود در سال های 530 قبل از میلاد از شهرهای زیبای جهان آن روزی بود و اشراف و امراء و کارکنان لشکری و کشوری در آن سکونت داشتند و عامه مردم در شهرهای دیگر فارس می زیستند.

 

در دوره سلطنت کمبوجیه پسر کوروش، پاسارگاد همچنان پایتخت ایران یا یکی از پایتخت های ایران بود ولی داریوش بعد از کمبوجیه شهری جدید ساخت که پرسپولیس یا "پارسو پالاس" می خواندند و پایتخت اصلی داریوش بود.

 

استرابون که بهمراه اسکندر در ایران و در پایتخت پاسارگاد بوده میگوید: وقتی که ما وارد پاسارگاد شدیم، دویست سال از ساختمان آن شهر از طرف کوروش گذشته بود معهذا عمارات شهر طوری استحکام داشت که پنداری بیش از چند سال از ساختمان آنها نگذشته است. و عده ای نیز گویند که بعضی از عمارات پاسارگاد تا پایان دوره ساسانیان باقی بود.

 

 آرامگاه کوروش کبیر در میان خاطره های پرت و خالی از مردمان بومی

 

آرامگاه کوروش کبیر در شهر پاسارگاد

کوروش، شاه شاهان در دومین جنگی که با "ملکه تیمریس" شاه ماساژت ها یا ازُبکان مسقندی داشت و در روز بیستم خرداد ماه سال 529 قبل از میلاد و بهنگام غروب آفتاب ، زخمی شده و رخت از جهان فرو بست. جسد کوروش توسط "ارتب" یکی از محافظین مخلص کوروش که اهل صور لبنان بود، به پشت جبهه منتقل و سپس توسط ایرانیان در دشت و دمن های شهر پاسارگاد و در دخمه اش به خاک سپرده شد.

 

استرابورن مورخ، سردار یونانی اسکندر مقدونی

استرابون مورخ و سردار یونانی اسکندر مقدونی که دویست سال بعد از مرگ کوروش و بهنگام پیروزی اسکندر بر داریوش سوم در ایران بوده و آرامگاه کوروش را دیده، می گوید: اسکندر بعد از اینکه مقابل قبر کوروش رسید همانطوریکه در معبد خدایان یونانی رعایت احترام میکند ، مراسم احترام را به جا آورد و به کسانی که اطرافش بودند گفت؛ این کسی است که بزرگترین پادشاه جهان بود و امیدوارم خدایان به من توفیق بدهند که مثل او بشوم.

 

ارسطو شاگرد افلاطون، استاد اسکندر مقدونی

افلاطون که دویست سال بعد از مرگ کوروش زندگی را بدرود گفت ، در بحث های سیاسی و اجتماعی آکادمیکی آتن  در مورد زمامداری، همیشه زمامداری کوروش بر زبانش جاری بود و ارسطو شاگرد افلاطون و استاد اسکندر مقدونی به اسکندر یاد داده بود که زمامداری را از کوروش بیآموزد:

- مثل او شهر بسازد.

- سازمان مدنی سیاسی بوجود بیآورد.

- قوانین وضع نماید.

- درآمد مملکت که خزانه پادشاه باشد، صرف عمران کشور کند.

 

کوروش اولین پادشاهی است که در ایران :

- برای کارکنان کشوری و لشکری مستمری برقرار کرد.

- او فرمان گفت که هیچکس نمی تواند دیگری را برده خود بکند و کسی نمی تواند دین خود را بر دیگری تحمیل نماید.

- و هر کس و هر قوم آزاد است دینی را که میل دارد بپرستد.

- کوروش بیش از یک زن نگرفت و ترویج زن های متعدد را منع کرد.

 

کوروش توانست یک عده از قبایل را که با یکدیگر می جنگیدند مبدل یه یک ملت غنی و واحد نماید. بعد از مرگ کوروش و تا پیروزی اسکندر هیچوقت جنگ داخلی در ایران هخامنشی بوجود نیآمد... راجع به کوروش بزرگ که از او بنام کوروش دوم یاد میکنند حدود چهار هزار کتاب آنتیک در دنیا وجود دارد.

 

فتح بابل توسط  کوروش کبیر

در سال 3465 (538 ق.م) پیدایش جهان از دید تورات

 

 آزادسازی یهودیان اسیر در بابل و اجازه بازگشت آنان به اورشلیم و بازسازی معابدشان بتوسط کوروش بزرگ در 538 ق.م

 

فتح بابل در سال 538 قبل از میلاد

فتح نظامی بابل بتوسط کوروش از عجایب نظامی دنیای قدیم بشمار میآید که خود احتیاج به نوشتاری دیگر دارد ... کوروش بنیانگذار یک نوع انقلاب اخلاقی درعالم قدیم بوده و طریقه نوینی از حیث سلوک با ممالک تابعه و ملل مغلوبه را وارد تاریخ تمدن انسانی کرده و به همین جهت زمان حکومت او را، حدّ فاصل دو قسمت از چهار قسمت "تاریخ عهد قدیم" دانسته اند.

 

چهار قسمت عهد قدیم

- از زمان بسیار قدیم تا تاسیس دولت هخامنشی کوروش

- و از کوروش تا اسکندر مقدونی

- و از اسکندر تا میلاد مسیح 

- و از میلاد مسیح تا انقراض دولت روم غربی.

 

کوروش یکی از دو یا سه شخصیت تاریخی عهد قدیم است که اسمشان به اذهان مردمان و ملل عصر ما خیلی مأنوس است. پیشوایان بنی اسراییل او را بسیار ستوده اند و پیروان تورات از طفولیت با اسم این شاه بزرگ آشنا میشوند و او را "ناجی" یا نجات دهنده قوم یهود می دانند.

 

Image تندیس کوروش کبیر

 

اندرزهای کوروش کبیر بهنگام وداع با زندگی

 

«اگر میخواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد ، به دوستان خود نیکی ورزيد»

 

فرزندان من! دوستان من!

اكنون به پايان زندگی نزديك گشته‌ام. من آن ‌را با نشانه‌های آشكار دريافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپنداريد. كام من اين است كه اين احساس در اعمال و رفتار شما مشهود باشد. زيرا من هنگام كودکی، جوانی و پيری بخت يارم بوده‌ هميشه نيروی من افزون گشته است. آن چنانكه هم امروز نيز احساس نمیكنم كه از هنگام جوانی ناتوان تر شده ام. من دوستان را به خاطر نيكويی های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار ديده‌ام.  زادگاه من قطعه كوچکی از آسيا بود. من آن‌ را اكنون با افتخار و بلند پايه باز میگذارم. در اين هنگام كه به دنيای ديگر پا میگذرم، شما و ميهنم را خوشبخت می بينم و از اينرو ميل دارم كه آيندگان نيز مرا مردی خوشبخت بدانند.

 

فرزندانم!

من شما را از كودکی چنان تربيت كرده‌ام كه پيران را آزرم (شرم) داريد و كوشش كنيد تا جوانتران نيز از شما آزرم بدارند. تو كمبوجيه، مپندار كه عصای زرين سلطنتی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان صمیمی برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند. هر كس بايد برای خويشتن، دوستان يكدل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاریبدست نتوان آورد. به‌ نام خدا و نياكان درگذشته ، ای فرزندان اگر میخواهيد مرا شاد كنيد نسبت به هم آزرم بداريد. 

پيكر بیجان مرا هنگاميكه ديگر در اين دنيا نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهيد. چه بهتر از اينكه انسان به خاک كه اينهمه چيزهای نغز و زيبا می پرورد آميخته شود. من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاکی كه به مردمان نعمت می بخشد آميخته شوم. اكنون احساس میكنم جان از پيكرم میگسلد... اگر از ميان شما کسی میخواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامیكه روی خود را پوشانده‌ام از شما خواستارم كه پيكرم را کسی نبيند ، حتی شما فرزندانم.

از تمام پارسيان و متحدان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر شوند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدی رنج نخواهم برد، درود فرستند. به آخرين اندرز من گوش فرا داريد؛ اگر میخواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد، به دوستان خود نیکی ورزيد. 

 

بدرود دوستان و فرزندان ... (منبع : کتاب "کورش نامه" ، نوشته گزنفون ، ترجمه رضا مشایخی)

 

کمبوجیه 

بعد از مرگ پدرش کوروش از 529 تا 522 قبل از میلاد مسیح ، بر تخت سلطنت امپراطوری هخامنشیان نشست. کوروش از "کاسادان/ کاساندان" دو پسر داشت که دو قلو بودند. پسر بزرگتر که زودتر از دیگری بدنیا آمد "کمبوجیه" نام گرفت که اسم جدّ کوروش بود.

کمبوجیه بعنوان نایب سلطنت خود از جنگجویان بزرگ بود و بعد از فتح بابل بتوسط کوروش پدرش، حکومت بابل داشت و برادر کوچک ترش بقول هرودوت "سمردیز" و به قول داریوش اول در کتیبه بیستون "بردیا" نام داشت که حکومت حوالی خوارزم و باختر و پارت و گیلان و مازندران را داشته و مورد توجه مردم سرزمین های حکومت هخامنشی بود و شباهت زیادی با برادرش کمبوجیه داشت. گفته میشود بعد از عزیمت کمبوجیه به مصر، بردیا به دستور برادرش کمبوجیه (و یا بدست روحانی گئوماته بردیای دروغین ) در نهان کشته شده بود.

کمبوجیه در آخرین جنگ های کوروش بسال 522 قبل از میلاد با ملکه "تیمریس" ماساژتها (ازُبکان امروزی) هیجده تا بیست سال و بقولی بیست و پنج سال سن داشت و فرمانده یکی از قسمتهای جنگ و بعد از کوروش فرمانده کُل جبهه های جنگ را بعهده داشت.

کمبوجیه بعد از فوت پدرش، وارث سرزمینهای حکومت پارسیان هخامنشی شد که از یک طرف به رود سند و هند و رود جیحون و آمودریا و آسیای کوچک تا مرزهای یونان می رسید و از طرفی دیگر به بابل و لبنان و فلسطین و مرزهای دولت بزرگ مصر و دریای مدیترانه و خلیج فارس و سرزمینهای افریقایی.

یونانیان کمبوجیه را به اسم "کامبوزیا" می خواندند و آن را به شکل "کامبیز" هم تلفظ می کردند. دوره پادشاهی کمبوجیه یکی از ادوار مرموز تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران است. از یک طرف او را بمانند پدرش ستوده اند و از طرفی دیگر او را بخاطر داشتن مرض صرع به خونخواری و مشروبخواری متهم میکنند که گمان میرود که از تخیلات مورخان یونانی بوده، چون اسناد بدست آمده حکایت از آن دارد که کمبوجیه بمانند پدرش" کوروش ناجی" با شاهان و ملت مغلوب رفتاری مطلوب داشت.

 

لشکرکشی کمبوجیه به مصر/ 526 ق.م/ داریوش در کنار کمبوجیه

کمبوجیه در مدت سه سال اول حکومتش به مطیع کردن ایالات شورشی پرداخت و در سال 526 قبل از میلاد به دلایلی و بعد از یک سال و نیم آمادگی با دویست و پنجاه هزار سرباز و ساز و برگ جنگی از طریق تنگه سوئز عزیمت کشور مصر نمود. همزمان فرعون دولت بزرگ مصر که "آمازیس" نام داشت ، فوت نموده و "فسمتیغ سوم" یا "پسامّتیک" فرعون مصر شد. "فسمتیغ سوم" همان "پزآمونی توس" یونانی است که بیست و دو سال بیش نداشت و "آمون" خدای بزرگ مصریان بود و مردم مصر "پزآمونی توس" را پسر "آمون" می دانستند. کمبوجیه با لشکریانش و با راهنمایی سرداری مصری که "فانس" نام داشت و از فرعون مصر به شدت متنفر بوده و به دربار پاسارگاد و کمبوجیه پناه برده بود و بنا بر حکایت "هرودوت" در روز چهل و دوم بعد از بهار سال 525 قبل از میلاد کمبوجیه  وارد "منطقه پلوزیوم" شد و جنگ به هنگام طلوع آفتاب در شمال خلیج سوئز آغاز گردید. در این جنگ داریوش فرمانده اصلی قشون کمبوجیه هخامنشی بود و در هنگامه غروب آفتاب بهار سال 525 قبل از میلاد ، کمبوجیه به "پز آمون" تأمین جانی و سیاسی داده ، مشروط بر اینکه فرمان ترک جنگ و مقاومت را صادر کند. "پز آمون" اندکی بعد فرمان ترک مقاومت را صادر می کند و بدون درخواست هیچ نوع تضمین به طرف جایگاه پادشاه ایران "کمبوجیه" روان میشود. فرعون "پز آمون" از "راستگویی" ایرانیان و کوروش و پسرش کمبوجیه به احتمال زیاد بسیار شنیده بود (فتح بابل بتوسط کوروش ) و قول کمبوجیه را برای اینکه با او با احترام رفتار خواهد کرد ، کافی دانست و تسلیم گشت. کمبوجیه به "ممفیس" پایتخت مصریان وارد شده و بعد از فراغت بسوی معبد "آمون" رفت و به رسم پدرش کوروش نسبت به خدای مصریان ابراز احترام نمود. و در پائیز همان سال اول (525 قبل از میلاد) که کمبوجیه وارد مصر شد طوری به مصریها در مورد کمبود غله بهنگام قحطی، کمک کرد که مصریان او را "رزاق مصر" نام نهادند.

 

شورش فرعون و فانس برعلیه کمبوجیه/ 524 ق.م

فرعون مصر با کمک "فانس" در پائیز سال 524 قبل از میلاد برعلیه کمبوجیه شورید و در کشور لیبی و شهر "توبروک" فعلی به جمع آوری  نیروهایش پرداخت و در بهار سال 523 قبل از میلاد کمبوجیه یک قشون یکصدهزارنفری و به قولی پنجاه هزار نفری را به فرماندهی "پولدیس" از راه صحرا برای جنگ با فرعون که در لیبی بود فرستاد. تا پانزده روز بعد از اینکه آن ارتش به راه افتاد، "پولدیس" برای کمبوجیه گزارش می فرستاد ولی بعدأ گزارش او قطع شد و هیچکس نتوانست کسب اطلاع کند تا با این ارتش چه شد؟ (در حوالی جنگ جهانی دوم انگلیسی ها در صحرای مابین لیبی و مصر به گودال وسیعی برخوردند که حاوی دو اسکلت و دو سپر بزرگ چوبی هخامنشی بود که مختص پیاده نظام ایرانی بود و باستان شناسان گویند این سپر و دو اسکلت باید جزو سربازانی باشند که در دوره توقف کمبوجیه در مصر در صحرای بین لیبی و مصر ناپدید گردیدند).

 

دو روز مانده به بهار 522 ق.م

سی روز به بهار سال 522 قبل از میلاد مانده بود که "کمبوجیه" با لشکریان و نیروهای دریایی ش از مصر عازم لیبی و شهر "توبروک" و اقامتگاه فرعون "پز آمون" شد. و دو روز مانده به آغاز بهار سال 522 قبل از میلاد، بار دیگر جنگ کمبوجیه با فرعون مصر آغاز گردید و در هنگامه شب نیزه ای  بر فرعون مصر اصابت کرد و فرعون کشته شد و" فانس" اسیر گشته و سربازان تسلیم گشتند. فردای همان روز کمبوجیه به کمک اسیران به شناسایی جنازه فرعون "پز آمون" پرداخت و بعد از شناسایی دستور داد تا مصریان جنازه فرعون را به "ممفیس" ببرند تا به رسم مصری ها مومیایی شود و در قبری که پادشاه مصر در زمان حیات خود ساخته بود، قرار بگیرد. این رفتار کمبوجیه در مصریها خیلی اثر کرد. مصری ها گمان میکردند اگر فرعون یا خدایشان مومیایی شود و در قبر جا بگیرد زنده و جاوید خواهد ماند و هرگز نخواهد مرد.

کمبوجیه بعد از گرفتن مصر قصد ممالک مجاور ازجمله مملکت "ناپاتا" یا سودان کنونی و "سیرن" طرابلیس لیبیا و اتیوپی که حبشه کنونی است، نمود ولی موفق نگشت. او حتی قصد مملکت ثروتمند "قرطاجنه" یا "کارتاژ" که تونس کنونی است، نمود و حمله برد ولی نتیجه ای نبرد، زیرا فینیقی های دریانورد که در لبنان بودند و در خدمت نیروی دریایی کمبوجیه و از جهت اینکه اهالی قرطاجنه از مهاجرین فینیقیه بودند، راضی نشدند کشتیهای خود را در اختیار کمبوجیه قرار بدهند (کشتی های فنیقیه لبنان و یونانیهای آسیای کوچک جزء نیروی دریایی دولت هخامنشی بودند).

 

کمبوجیه و سرچشمه رود نیل/ بهار 524 ق.م

کمبوجیه برای اینکه بداند رودخانه نیل از کجا سرچشمه می گیرد و "زرین شهر" در کجای عالم است، به یکصد نفر از مردان فارس و طبرستان که فرمانده شان "کیومرث" یا "گایومرث" بود ، مأموریت و معاش داد تا از کشور "کوش" که در جنوب سودان بود بگذرند و به زرین شهر یا شهر "ترات" که مصریان گمان میکردند انتهای جهان آن روزی است برسند و کسب اطلاعات کنند (سرچشمه رودخانه نیل مصر دریاچه ویکتوریا است که مصریان دریاچه ترات می نامیدند). و در بهار سال 524 قبل از میلاد مسیح  یکصد نفر از نیروهای ایرانی اکتشافی با اسب و آذوقه و به فرماندهی "گایومرت"، در طول رودخانه نیل و به طرف جنوب به راه افتادند و از منطقه اسوان و سرزمین "کوش بزرگ" گذشته و در پائیز سال  524 قبل از میلاد به زرین شهر که دهی بیش نبود و کنار دریاچه ترات یا ویکتوریا قرار داشت، رسیدند و با مردانی کوتاه قد سیاه پوست برخوردند و با زبان مصری همنشین یکدیگر شدند و اطلاعات مبادله کردند. از این گروه یکصد نفره، چهل ودو نفر بهمراه دو نفر زن و مرد بومی سالم به مصر برگشتند و بقیه با زندگی وداع کردند. و از آنجایی که رودخانه نیل دارای دو شاخه بزرگ است که یکی از دریاچه ویکتوریا و دیگری از کشور حبشه سر چشمه میگیرد، کمبوجیه پادشاه ایران بعد، عده ای را به حبشه فرستاد و آنها سرچشمه شاخه دیگر نیل را که از حبشه میآید کشف نمودند. کمبوجیه حتی بفکر حفر کانال مابین رودخانه نیل و دریای سرخ افتاد ولی نتوانست به سرانجامش برساند. درحالی که داریوش اول وقتی که به سلطنت رسید فرمان داد تا به حفاری کانال مزبور بپردازند و این کانال در ظرف دو سال و نیم حفر شد.

 

بازگشت کمبوجیه به ایران

آنچه سبب شد که کمبوجیه به توقف در مصر خاتمه بدهد و راه ایران را پیش بگیرد این بود که از ایران خبر رسید که "بردیا" برادرش دعوی سلطنت کرده است ، بدون اینکه نقاب را از چهره بردارد. کمبوجیه در ابتدا داریوش را با عنوان "خشتره پاون" که همان "ساتراپ" یونانی یا شهربان و استاندار است ، فرمانروای مصر کرد تا در غیاب او، آن کشور را اداره کند و خودش در یکصد و ده روز بعد از آغاز بهار سال 522 قبل از میلاد مسیح از شهر "ممفیس" پایتخت کشور "کم" (در زمان کمبوجیه به کشور مصر کشور "کم" میگفتند و کلمه "مصر" عربی است) برای مراجعت به ایران از طریق لبنان و شهر "صیدا" به راه افتاد و منجمین مصری همزمان میدانستند که در آن روز آفتاب گرفتگی یا کسوف کامل خواهد شد که در دنیای قدیم نزد تمام ملل یکی از شوم ترین پدیده های طبیعی بود و خاطر کمبوجیه بخاطر کسوف و جریان بردیا مکدر. اما بعد از کسوف بطرف لبنان و شهر صیدا راه افتاد و در آنجا مشکل زنان اسکاندیناوی سفیدمویی را که با کشتی به صیدا رسیده بودند و مواد غذایی مردم را به زور به غارت برده بودند ، حل کرده و بطرف شام و شهر "لاذقیه" رفت.

 

مرگ کمبوجیه/ در پائیز 522 ق.م

مورخان تاریخ تا این لحظات زندگی کمبوجیه را ثبت کرده اند (حال بدرستی یا با تخیل) و در ادامه "هرودوت" گوید که در سوریه هنگام مراجعت از مصر، تمام اوقات کمبوجیه صرف نوشیدن شراب و خوشگذرانی میشد. و "کتزیاس" مورخ دیگر یونانی گوید که تا آنموقع مردی معتدل بود (یعنی مثل پدرش کوروش)، ولی از آنموقع به بعد مبدل به مردی خونخوار شد ویک خلاف کوچک را مستلزم مجازات مرگ میدانست و در "لاذقیه" شهر ساحلی سوریه، امر کرد که بتخانه (منظور معبد شهر) بزرگ شهر را ویران نمودند. و "آریان" مورخ دیگر عهد میلاد گوید وقتی کمبوجیه شنید که برادرش بر او شورید، خوی او تغییر کرد و در مصر تندیس "آپیس" گاو مقدس مصریان را بشکست و مورخ دیگر "گزنفون" گوید که دستور زنده پوست کندن قاضی رشوه گیر را بداد بقول "خانتوس" مورخ ، بامداد روز یکصد و هشتاد و نهم بعد از آغاز بهار سال 522 قبل از میلاد مسیح ، خدمه کمبوجیه وارد خیمه اش شدند و دیدند که دشنه ای تا دسته در سینه کمبوجیه فرو رفته و داریوش که فرمانده ارتش بوده، امر کرد که جسد کمبوجیه را به نقطه ای منتقل نمایند که کسی از آن اطلاع نداشته باشد و بعدها داریوش فرصت نکرد که جسد کمبوجیه را به طور رسمی دفن کند و جسد کمبوجیه در همان نقطه مجهول باقی ماند و هیچکس اطلاع ندارد که کمبوجیه در کجا دفن شد.

 

ابهام در مورد مرگ کمبوجیه

و در ادامه خانتوس گوید که قاتل یا محرک قاتل ، داریوش بود(؟!). در حالیکه "کتزیاس" گوید که داریوش در آن هنگام در مصر بود. و هرودوت به خودکشی کمبوجیه معتقد است به علت افراط در شراب خواری(؟!) و مرض صرع. و "پلین"مورخ رومی می گوید که کمبوجیه با سم افیون خودکشی کرد و بهنگام خودکشی کمبوجیه ، داریوش در مصر بسر میبرد و ایرانیان یک کشتی سریع السیر از "لاذقیه" براه انداختند و خبر مرگ کمبوجیه را به داریوش رساندند و داریوش با همان کشتی خود را به "لاذقیه" و از آنجا به اردوگاه ارتش ایران رسانید و امر کرد تا جسد کمبوجیه را که هنوز دفن نشده بود ، در محلی در اردوگاه ارتش که نامعلوم ماند، دفن نمایند. بعد از آن داریوش فرماندهی ارتش را برعهده گرفت و آن قشون را به ایران رسانید.

(خواننده گرامی میبایستی توجه داشته باشد که تمامی این روایات از قول مورخان یونانی و رومی است و نمی توان هیچیک را با عقل و استدلال پذیرفت، چون عقل قبول نمی کند که یک پادشاه مقتدر و فاتح و جوان که از پدری مثل کوروش پرورش یافته، بعد از پیروزی در حالیکه به کشور خود برمی گشت، خودکشی کرده باشد و آنهم بخاطر اینکه شراب خواری کرده یا این که مرض صرع داشته و یا اینکه برادرش بردیا بر او شوریده باشد. طبق موازینی که در دست است فرض سوء قصد نسبت به کمبوجیه بر فرض اینکه خودکشی کرده باشد می چربد ولی به دست چه کسی ، تاریخ آنرا معلوم نکرده است. ولی آنچه را که میدانیم این است که بردیای دروغین که خود را شاه ایران دانسته بود ، می دانست که کمبوجیه در حال برگشت به ایران است و در صورت رسیدن به ایران او را به سزای اعمالش خواهد رساند. بنابراین "گئوماته" یا بردیای دروغین میتوانسته محرک قتل کمبوجیه بوده باشد- از روانشاد ذبیح الله منصوری).

 

ماجرای بردیای دروغین (گوماته)

هرودوت و گزنفون مردان سیاسی و مورخ ، کمبوجیه را قاتل برادرش بردیا میدانند ، ولی آریان مورخ یونانی اوایل میلادی با این گفته موافق نیست. به عقیده او کمبوجیه نمی توانست برادر دو قلوی خود را به قتل برساند زیرا علاقه ای که بین دو برادر دوقلو وجود دارد بقدری است که اگر خاری در دست یا پای یکی از آن دو فرد برود، دیگری مثل برادر خود رنج میبرد. دیگر اینکه بردیا تا موقعی که برادرش کمبوجیه می خواست به مصر برود زنده بود و بعد از این که کمبوجیه به مصر رفت بردیا ناپدید شد. دلیل دیگر شهادت داریوش اول است که در آن سفر جنگی با کمبوجیه به مصر رفته بود. به عقیده آریان که از عقیده داریوش اقتباس گردیده، قاتل کمبوجیه همان مردی است که خود را به جای بردیا برادر شاه ایران معرفی کرد و "گوماته" یا "گومات" نام داشت که اهل خراسان بود بعد به "آتروپاتن" (آذربایجان امروزی) رفت و چندی در آتشکده ای واقع در ساحل دریاچه چیچست (ارومیه کنونی) خدمت کرد. "گوماته"از نظر قامت بمانند کمبوجیه و بردیا بود و استعداد در تقلید صدای دیگران داشت. گئوماته به عنوان پیشوای روحانی (مغ) به بردیا نزدیک شد و چون توقف کمبوجیه در مصر طولانی گردید و دو بار خبر کشته شدن کمبوجیه در ایران شایع گردیده بود، بنابراین تصمیم به کشتن بردیا گرفت تا شاه ایران شود. گئوماته بعد از کشتن بردیا از معاشرت با زن بردیا خودداری می نمود چون همسر بردیا میتوانست او را بشناسد.

 

دستگیری بردیای دروغین

داریوش و شش سردار نامی ارتش ایران بعد از دفن کمبوجیه در "لاذقیه" بسرعت راهی ایران شدند و در کنار رود فرات سوریه به سرزمین "راکا" که امروزه به "رقه" معروف است رسیدند و شاه "راکا" که در زمان کوروش و کمبوجیه تحت الحمایه ایران بود و بعد از مرگ کمبوجیه یاغی شده بود ، برای گذار ارتش ایران از رود فرات از داریوش تقاضای سی هزار تالان زر نمود. داریوش یکی از افسران ارشد ارابه های جنگی را که "کاساگرد" نام داشت بهمراه دویست و پنجاه ارابه جنگی به جنگ پادشاه راکا فرستاد. در این جنگ ارابه های جنگی "کاساگرد"، سربازان شاه راکا را به قتل رسانیدند و شاه راکا اسیر گشت. بعد از دفن اموات ایرانی به دستور داریوش، شاه سرزمین راکا را بعنوان راهزن، زنده شقه کردند و بر روی دو تیر که بر زمین نصب کرده بودند قرار دادند و به اسیران "راکا" گفتند این است سزای کسی که راهزنی بکند. و مجازات شقه کردن راهزنان در دوره سلطنت داریوش باعث شد که نسل راهزنان در کشورهای امپراطوری ایران از بین رفت.

 

دیدار آتوسا همسر کمبوجیه با داریوش

داریوش بعد از واقعه ی راکا با لشکریان خود به منطقه قصر شیرین امروزه رسید و از آنجا برای بردیا دروغین نامه نوشت و او را شایسته سلطنت ایران دانست. دو روز بعد از نامه داریوش، "آتوسا" همسر کمبوجیه به دیدار داریوش شتافت. داریوش از آنجاییکه "آتوسا" همسر کمبوجیه را خوب می شناخت از "آتوسا" استقبال کرد. آتوسا به داریوش گفت این مرد که بعد از مرگ کمبوجیه خود را بردیا شاه ایران میداند و مرا به همسری خود خواسته است، بردیای واقعی نیست چون من صورت بردیا را بدون نقاب دیده ام ولی این مرد هیچ شباهتی با کمبوجیه و بردیا ندارد مُسن تر از کمبوجیه است. داریوش بعد از گفتگوهای مکرر با "شاهزاده آتوسا" همسر کمبوجیه و فراهم کردن امنیت جانی او، به "این تا فرنس" افسر ارشد ستاد ارتش که قبلأ بردیا را دیده بود مأموریت داد تا به اکباتان رود و راجع به شاه جدید که خود را بردیا مینامد، تحقیق نماید.

 

این تا فرنس در اکباتان

"این تا فرنس" از قصر شیرین وارد کرمانشاهان شد و از آنجاییکه چند سالی با کمبوجیه در مصر بوده، دریافت که مردم بسیار اندوهگین هستند. همچنین وسط شهر به دستور بردیای دروغین بتخانه ساخته بودند و زنان و مردان مجبور بودند که به نوبه روزی یکبار به آن بتخانه بروند و مقابل بتی بزرگ سجده کنند و آنچه او در کرمانشاهان دیده بود در اکباتان پایتخت بردیای دروغین نیز مشاهده کرد و ذبح ماکیان و گاو و گوسفند نیز ممنوع بود و وقتی شوهر میمرد ، زنش را با او می سوزاندند اما وقتی زن میمرد شوهر از سوختن معاف بود. بردیای دروغین یا گئوماته نیمی از درآمد خانواده ها را از آنان میگرفت و او خود را جانشین سلاطین ماد می دانست. او مبدع دینی جدید بود که دختران جوان ایرانی را در بتخانه ها مباح نموده بود که رسمی سوریانی بود. "این تا فرنس" در اکباتان یا همدان امروزی بعنوان فرستاده داریوش درخواست دیدار کرد و بردیای دروغین پذیرفت. و وقتی که بردیای دروغین با نقاب بر چهره دهان بگشود و شروع به صحبت کرد بر "این تا فرنس" محقق گردید که او بردیا برادر کمبوجیه نیست و برخلاف بردیا نمی دانست چگونه با یک سردار جنگی صحبت کند. بردیای دروغین گفت به داریوش نامه ای نوشته ام و امر کرده ام که تنها و بدون لشکریان به اکباتان بیاید. او در مورد قشون و کمبوجیه هیچ سوالی از "این تا فرنس" نکرد و بار دیگر از او خواست تا به داریوش بگوید که تنها به اکباتان بیاید و کار فرماندهی قشون را به دیگری واگذار کند. "این تا فرنس" از کاخ سلطنتی اکباتان خارج شد و بیدرنگ عازم قصر شیرین گردید تا به داریوش بگوید که او برادر کمبوجیه نیست و تنها به اکباتان نرود که حتمأ کشته خواهد شد.

 

جلسه سرداران ششگانه ارتش هخامنشی

وقتیکه "این تا فرنس" به اردوگاه ارتش و داریوش رسید، نامه بردیای دروغین توسط  شهربان کرمانشاه به داریوش رسیده بود و داریوش تصمیم داشت فرماندهی ارتش را به سردار ستاد "کاساگرد" بدهد و خود به تنهایی به اکباتان رود. اما "این تا فرنس" بموقع سر رسید و داریوش را از ماجرای بردیای دروغین مطلع کرد. در قشون آنروزی ارتش امپراطوری هخامنشی شش سردار برجسته بودند که همگی ایرانی اصیل بودند. داریوش در همانروز سرداران ششگانه را برای مشورت احضار کرد و از "این تا فرنس" خواست تا آنچه را در ایران واز مردم و از بردیای دروغین دیده و شنیده، برای همه بازگو کند و "این تا فرنس" اطاعت کرد و گزارش از کارها و بدعت های شوم بردیای دروغین را بار دیگر تکرار کرد. در آن جلسه داریوش و شش سردار دیگر عهد بستند که آن مرد را ، اعم از اینکه بردیای واقعی باشد یا نباشد ، به خاطر بدعت های شومی که به وجود آورده از سلطنت ساقط کنند و ایرانیان و مردم امپراطوری را از شرش نجات بدهند. آن شش سردار ایرانی که با داریوش هم عهد شدند رییس دودمان های خود نبودند ، ولی همگی از مردان برجسته دودمان خود محسوب می شدند و هر شش نفر از داریوش گوش شنوا داشتند. بعد از جلسه سرداران برجسته ششگانه ، داریوش ارتش ایران را از قصر شیرین به حرکت درآورد و وارد وطن اصلی خود شد. در کرمانشاهان داریوش با حرفها و استدلالها قلب شهربان شهر را به خود جلب کرد. او دانست که بردیای دروغین پسر کوروش پادشاه بزرگ ایران که تمامی پوست و گوشتش با مزداپرستی رشد کرده بود، نیست و محال است که پسر کوروش بزرگ بگوید که خانواده های ایرانی و مردم ممالک امپراطوری دختران جوان خود را در بتخانه ها در دسترس مردان دیگر قرار بدهند. و با اطاعت شهربان کرمانشاهان از داریوش ، ارتش شاهنشاهی بار دیگر با شتاب سوی اکباتان شتافت.

 

محاصره اکباتان

در اکباتان "گئوماته" یا "بردیای دروغین" از نزدیک شدن ارتش شاهنشاهی با خبر گردید. او امن ترین نقطه را اکباتان دانست و تصمیم گرفت که اگر داریوش از او اطاعت نکرد ، خود را در پناه حصار شهر اکباتان قرار بدهد و این خیالی باطل بود. بعضی از مورخین یونانی نوشته اند که دور شهر اکباتان هفت حصار بود و هر کدام به یک رنگ. "کتزیاس" مورخ یونانی و طبیب اردشیر دوم (از 424 تا 361 قبل از میلاد) که به چشم خود حصار شهر اکباتان را دیده، نوشته است که شانزده کیلومتر طول داشت و مقابل حصار شهر استحکامات و دژهایی بودند که جلوی خصم را می گرفتند. وقتی ارتش داریوش به اکباتان رسید دروازه های شهر بسته بود و گئوماته نمی خواست که داریوش با قشون وارد شهر شود. او از بالای آن حصار برایش پیغام فرستاد که چرا تخطی کرده و فرمانش را اطاعت نکرده. داریوش در جوابش گفت در ارتش ایران سابقه ندارد که افسری از امر پادشاه اطاعت نکرده باشد. ولی اگر خود را بردیا برادر کمبوجیه و پسر کوروش و شاهزاده ایرانی و وارث تاج و تخت میدانی پس چرا نقاب از چهره بر نمی داری و دروازه شهر را بسته و انتظار داری من به تنهایی پیش تو بیایم. اما بردیای دروغین اصرار میکرد که داریوش به تنهایی وارد شهر شود و داریوش نپذیرفت و شهر را محاصره کرد. "گزنفون" مورخ یونانی مینویسد در آن هنگام فصل پائیز بود و به زودی فصل زمستان میرسید و "گئوماته" از جنگ اطلاع نداشت و از روز دوم محاصره آذوقه در شهر اکباتان نایاب شد. داریوش به "گئوماته" یا بردیای دروغین پیغام فرستاد که اگر دروازه شهر را بگشایی و بگویی با بردیا پسر کوروش و برادر کمبوجیه چه کرده ای ، من تو را مجازات نخواهم کرد. اما بردیای دروغین جواب نداد و تسلیم نشد. بنابراین داریوش تصمیم گرفت شهر را با غلبه اشغال نماید. داریوش فرمان داد تا منجنیق ها را نصب کنند و تمام مشعلهای ستون را آماده نمایند تا بهنگام شب منجنیق ها بتوانند حصار شهر را بهتر نشانه گیری کنند. و در اولین روز جنگ، دژهای خارجی دیوار شهر به تصرف ارتش داریوش درآمد و سربازان تسلیم شدند و وقتی آفتاب غروب کرد و متصدیان منجنیق ها همچنان بر دیوار شهر اکباتان سنگ می باریدند از طرف جنوب دروازه شرقی پرچم سفید بعنوان تسلیم برافراشته شد و سربازان تقاضای مصونیت جان و مال خود و سکنه شهر را کردند و داریوش امان داد و به این ترتیب دروازه شرقی که به اسم "خورآور" بود گشوده شد و سربازان داریوش با مشعلهای روشن وارد شهر شدند و عده ای مستقیم به سوی کاخ سلطنتی که بر روی تپّه ای در وسط شهر قرار داشت رفتند و کاخ را محاصره کردند. بردیای دروغین در کاخ سلطنتی محصور شد و راه گریز نداشت و تنها راه فرار را مجرای آب دانست. او بهمراه چند تن خدمه کیسه ها را از زر و گوهر کرد تا از مجرای  فاضل آب بگریزد، غافل از اینکه در انتهای مجرای فاضل آب سربازان داریوش در انتظار مردی نقابدار هستند. و به این ترتیب بردیای دروغین به دام افتاد و سربازان کاخ سلطنتی هم تسلیم شدند. بعد از ساعتی بردیای دروغین را که همچنان نقاب بر صورت داشت به حضور داریوش آوردند. دراین هنگامه همه شش سردار برجسته ارتش ایران حاضر بودند و "آریان" مورخ رومی می نویسد که داریوش به بردیای دروغین نزدیک شد و نقاب از چهره اش برداشت و مردی زشت و دارای چشمهای کوچک خرمایی رنگ نمایان گردید و برای اولین بار ایرانیان چهره مردی را که گفت بردیا شاه ایران است ، دیدند. آنگاه داریوش امر کرد تا شاهزاده "آتوسا" همسر کمبوجیه که اجبارأ همسر بردیای دروغین شد، حاضر شود. و وقتی آتوسا آمد داریوش از او پرسید که این مرد شوهر توست؟ شاهزاده آتوسا گفت آری خود اوست. "آریان" مورخ می گوید بعد از این داریوش از او پرسید تو که هستی و با بردیا چه کردی؟ بردیای ساختگی خواست داریوش را فریب بدهد و به او گفت کسانی را که در این جا هستند مرخص کن، زیرا من با تو حرفی محرمانه دارم که نباید به گوش کسی جز تو برسد! داریوش گفت ما عهد کرده ایم که در مورد تو هیچ چیز را از هم پنهان نکنیم و هر چه می خواهی بگویی با حضور اینان بگو. بعد به آن مرد گفت آیا حاضر هستی که خود را معرفی کنی یا اینکه بایستی با  زور متوسل شویم که تو که هستی و با بردیا پسر کوروش و برادر کمبوجیه شاه فقید چه کرده ای؟ آن مرد گفت اسم من گئوماته است و بردیا مرده است! داریوش پرسید بردیا در کجا مرد؟ و چرا کسی از مرگ او مطلع نشد؟ گئوماته گفت بردیا در "پاسارگاد" و در آتشکده زندگی را بدرود گفت. و روزی که او در آتشکده شهر پاسارگاد مرُد ، غیر از من کسی در آتشکده که محل آتش جاوید بود، نبود. من طبق معمول ذکر میکردم و دیدم که بردیا وارد شد. او نقاب بر صورت داشت و بعد از اینکه وارد آتشگاه شد مشغول ذکر گفتن گردید و در حال ذکر یک مرتبه ابراز کسالت کرد و بر زمین نشست. من به سوی او رفتم و از حالش پرسیدم؟ ولی بردیا به من جواب نداد و بعد از مدتی متوجه شدم که مرده است. آنگاه نقاب از چهره اش برداشتم و مشاهده کردم که شباهت زیاد به کمبوجیه دارد. من در آن موقع ناگهان به فکر افتادم که از مرگ بردیا استفاده کنم و خود را به جای او معرفی نمایم. و چون نقاب بر صورت خواهم داشت کسی متوجه نخواهد گردید که من بردیا نیستم. این بود که جسد بردیا را از آتشکده به طرف محرابی که زیر محل آتشدان قرار دارد و محل خاکستر آتش است برُدم تا این که شب ، جنازه را از آنجا خارج کنم و برای اینکه کسی نفهمد که بردیا مرده است جسدش را دفن نمودم. داریوش از گئوماته پرسید وقتی که با نقاب از آتشکده خارج شدی آیا همراهان بردیا که در خارج از آتشکده بودند از دیدن تو حیرت نکردند گئوماته گفت بردیا هر موقع که برای زیارت به آتشکده پاسارگاد می آمد همیشه تنها بود. داریوش پرسید جسد شاهزاده فقید بردیا را در کجا دفن کردی؟ گئوماته گفت تقریبأ در محلی در نیم فرسنگی جنوب آتشکده پاسارگاد. داریوش پرسید لابد میدانی که قبر او کجاست؟ من قصد دارم به پاسارگاد بروم و تو را با خود خواهم برد و تو مکان تقریبی قبر را به من نشان خواهی داد. آنگاه داریوش به جارچی ها و پیک های سراسر امپراطوری فرمان داد تا در اکباتان و شهرهای دیگر به مردم اطلاع دهند که مرام و آیینهای بردیای دروغین باطل و بتخانه ها ویران خواهند شد.

 

روز 15 مهر 521 قبل از میلاد/ روز جشن ملی- میهنی

گئوماته یا بردیای دروغین روز پانزدهم بعد از آغاز پائیز 521  قبل از میلاد (پانزدهم مهر ماه سال 521 ق.م) دستگیر گردید و مردم ایران طوری از سقوط گئوماته خوشحال شدند که روز پانزدهم مهر ماه را جزو یکی از جشنهای ملی میهنی دانستند و تا روزیکه سلسله هخامنشی باقی بود این روز را به جشن و پایکوبی می گذراندند و شک نیست که محبوبیت داریوش نزد ایرانیان و اینکه تمام سران ایرانی با سلطنت داریوش موافقت کردند ناشی از این بود که وی سلطنت ظالمانه گئوماته را از بین برد و مردم ایران و امپراطوری را از ستم و بدی اهریمنی این مرد نجات داد.

 

عاقبت گئوماته/ پائیز 521 قبل از میلاد

داریوش گئوماته را از اکباتان با خود به پاسارگاد پایتخت کوروش و کمبوجیه برد و در آنجا وادارش کرد تا محل قبر بردیا را نشان بدهد. گئوماته ابتدا میگفت وقتی من جسد بردیا را دفن کردم شب بود و نمی توانستم محل قبر را به خاطر بسپارم، ولی داریوش وی را در فشار قرار داد و گئوماته اعتراف کرد که قبر بردیا در کجاست. داریوش دستور داد که قبر را نبش کنند و جسد بردیا را بیرون بیاورند و هنگامیکه قبر

را حفر میکردند اکثر سران و امراء لشکری حاضر بودند و تنها سکوت بود و رازهای ناگفته مرگ بردیا ، تا اینکه به جسد شاهزاده بردیا رسیدند. با اینکه مدتی از دفن جسد بردیا می گذشت وقتی جنازه آشکار گردید به خوبی شناخته میشد و داریوش روی جسد بردیا خم شد و آن را با دقت مورد معاینه قرار داد و اثر خون خشک و بریدگی را در گلو و سینه مرده دید و از گئوماته که رنگ در چهره نداشت پرسید این بریدگی ها و اثر خون خشک چیست و مگر تو نگفتی که بردیا به مرگ طبیعی مرده بود؟ گئوماته با صدایی لرزان و حاکی از بیم و ترس گفت آری او به مرگ طبیعی مرده بود! داریوش پرسید پس این بریدگی در گلو و سینه و آثار خون خشک چیست؟ گئوماته گفت این آثار ناشی از این است که جنازه شروع به متلاشی شدن کرده است! داریوش گفت من مرد میدانهای جنگی هستم و بسیار جنازه و اجساد یاران و دشمنان دیده ام و تو می خواهی بگویی مردی چون من اثر متلاشی شدن جنازه را با اثر خون و بریدگی اشتباه می کند؟ گئوماته به سکوت افتاد. داریوش گفت خاک این صفحات خشک است و جنازه در خاک به زودی متلاشی نمی شود واز تخم چشم ها گذشته ، هنوز هیچ چیز جسد از بین نرفته است. گئوماته به سکوتش ادامه داد. داریوش گفت تو شاهزاده بردیا را کشتی برای اینکه بتوانی به جای او سلطنت کنی ومن ازاین جهت تو را به اینجا آوردم که با حضور تو قبر را بگشاییم و بفهمم که پسر کوروش به مرگ طبیعی مرده  یا به قتل رسیده و اینک می فهمم که بدون تردید او را کشته اند و چون تو جای او را گرفته ای شک ندارم که تو قاتل او هستی. عاقبت گئوماته به قتل  بردیا اعتراف کرد و گفت روزی که بردیا به آتشکده آمد ، توقفش طولانی شد تا اینکه هوا تاریک شد وشب فرود آمد. من که میدانستم بردیا پیوسته به تنهایی برای زیارت به آتشکده می آید و کسی با او نیست، شاهزاده بردیا را تعقیب نمودم و در تاریکی شب از عقب با کارد ضربتی بر او زدم و نقاب از صورتش بر داشتم و به صورت خود نهادم و بار دیگر چندین ضربت  بر سینه و گلویش زدم تا اطمینان حاصل کنم که کارش را تمام کرده ام. آنگاه از آتشکده کلنگ و بیل آوردم و قبری حفر کردم و جسد را در خاک پنهان کردم. داریوش از گئوماته پرسید آیا تو برای قتل و دفن بردیا همدست نداشته ای؟ گئوماته گفت اگر همدست می داشتم آیا می توانستم به جای بردیا سلطنت کنم؟ و بار دیگر سکوت کرد. داریوش بعد از اعتراف گئوماته دستور داد تا جلسه ای با شرکت شش سردار دیگر ارتش که با وی هم پیمان شده بودند تشکیل شود تا اینکه مجازات گئوماته تعیین شود. بعد از تشکیل جلسه سرداران ششگانه، گفتند مجازات این شخص باید طوری شدید باشد که برای همه مایه عبرت گردد ، نه فقط از آن جهت که بردیا شاهزاده بزرگ ایران را کشت، بلکه بدان مناسبت که کیش و آیین مزدا پرستی را نیز برانداخت و مردم را وادار به بی عفتی کرد. بنابراین گئوماته باید زنده پوست کنده شود و تمام مردم پاسارگاد هنگام مجازاتش حضور داشته باشند. بعد از این که هفتاد روز از پاییز 521 قبل از میلاد گذشت (آذرماه 521 ق.م) ، گئوماته را در میدان بزرگ شهر پاسارگاد مقابل انظار مردم آن شهر زنده پوست کندند. مورخان گویند او تا یک روز دیگر زنده بود سپس مرد. آنگاه لاشه اش را در صحرا انداختند و پوستش را کاه انباشتند و در میدان شهر آویختند.

 

 کاخ آپادانا در تخت جمشید پارس

 

تاجگذاری داریوش کبیر

داریوش دو بار تاجگذاری کرد. ابتدا بعد از انتخاب در اول بهار سال 520 قبل از میلاد در پاسارگاد پایتخت کوروش و کمبوجیه سپس بعد از اتمام تقریبی پایتخت جدید داریوش ، شهر "پارسوا پالاس" ایرانی که به یونانی "پرسپولیس/ شهر پارسیان" خوانده میشود و در کاخ "آپادانا" و چنانچه مورخین گویند پانزده سال بعد از جلوس او بر تخت سلطنت میگذشت و داریوش چهل و پنج ساله بود. بعد از مجازات بردیای دروغین، داریوش از تمام امرای کوچک و بزرگ ایران و به قول "کتزیاس" مورخ سه هزار نفر، در پاسارگاد مجتمع شدند و داریوش از آنها خواست که برای ایران پادشاهی انتخاب نمایند. در آن هنگام کمبوجیه دارای فرزندی ذکور نبود و محبوبیت داریوش به قدری زیاد بود که تمامی سران به اتفاق آرا او را برای سلطنت ایران انتخاب کردند و طبق رسوم ایرانیان در آن زمان داریوش در اولین روز بهار سال 520 قبل از میلاد مسیح در پاسارگاد تاج بر سر نهاد. البته مورخین یونانی که همگی از "هرودوت" اقتباس کرده اند در مورد انتخاب داریوش برای سلطنت، به افسانه گویی پرداخته اند و گفته اند که بزرگان ایران هنگام انتخاب پادشاه قرار گذاشتند ، بامداد اسب هر کدام از کاندیداها زودتر از اسبان دیگر شیهه بکشد، صاحب آن اسب شاه خواهد شد. و اسب داریوش بخاطر اسب مادیانی که قبلأ برایش آماده کرده بودند ، زودتر از اسبان دیگر شیهه کشید و به این ترتیب داریوش برای سلطنت انتخاب شد؟!

 

 تاجگذاری داریوش اول

 

سلطنت داریوش اول

داریوش کبیر از 520 تا 486 قبل از میلاد بر تخت سلطنت هخامنشیان نشست. مورخین معتقدند که کمتر سلطانی در عالم در بدو (ابتدای) سلطنت به قدر داریوش با مشکلات عدیده و طاقت فرسا مواجه شده است. با وجود این داریوش به واسطه اراده آهنین و قوت نفس بر کلیه موانع و مشکلات فایق آمد، و فی الواقع شاهنشاهی ایران را از نو تاسیس کرد. در اواخر سلطنت کمبوجیه از جهت غیبت طولانی او از ایران و خروج بردیای دروغی بر او و رفتار سست مُغ نسبت به ممالک تابعه تمام ایالات ایران تقریبأ در حال شورش و طغیان بودند.

کارهای داریوش در این قسمت، موافق کتیبه بیستون از این قرار است:

- شورش از عیلام شروع شد و یکی از اعقاب سلطان سابق آن که «آترین» نام داشت بر داریوش خروج کرد. داریوش قشونی به شوش فرستاد و یاغی را گرفته، کشتند.

- در بابل شخصی خود را بخت النصر سوم پسر نبونید پادشاه سابق بابل خوانده، علم طغیان برافراشت. داریوش با لشگری به طرف بابل حرکت کرد، ولیکن عبور از دجله به واسطه بحریّه قوی بابلی ها ممکن نشد، بالاخره به واسطه حیله های جنگی داریوش قشون خصم را اغفال کرده و از دجله گذشته، در دو جنگ به بابلی ها شکست فاحشی داد. بابلی ها به شهر پناه بردند و داریوش به محاصره پرداخت. در این اوان خبر اغتشاش از همه جا رسید.

- شخصی «مرتی ی» نام که از اهل پارس بود، به شوش حمله برد، ولیکن خود اهالی او را گرفته، کشتند.

- قشون ماد که ساخلو این مملکت بود به اغوای شخصی که خود را «فرورتیش» و از اعقاب «هُوخ شتر» میخواند یاغی شد و مادی ها او را پادشاه کردند.

 

تدبیر داریوش در حلّ شورش ایالت ها

در ابتدا داریوش یکی از سرکردگان خود را مامور کرد تا اغتشاش ماد را رفع نماید و جنگهایی شد که نتیجه قطعی نداد. پس از آن داریوش امر کرد که جنگ را متوقف نمایند تا خود او وارد شود، به ارمنستان نیز داریوش یک نفر ارمنی را به سرداری فرستاد تا آن مملکت را آرام نماید. شاه بخوبی میدانست که فتح بابل کلید فتوحات دیگر او خواهد بود، چه قشون او از محاصره فراغت یافته در ممالک دیگر به کار خواهد رفت، بنابراین تمام حواس خود را متوجه بابل نموده شهر را تسخیر کرد.

بعد از فتح بابل، داریوش به ماد تاخته، قشون مادی را شکست داد و فرورتیش را که به ری فرار کرده بود به امر او گرفته، در همدان به دار آویختند. در «ساگارتی» نیز شخصی «چیتر تخمه» نام پدید آمد و خود را از اعقاب «هُوخ شتر» خواند. او را هم داریوش توسط یکی از سرداران خود دستگیر کرده کشت. آرام کردن پارت (خراسان) و گرگان به ویشتاسب پدر داریوش که والی آن مملکت بود محوّل گردید و او به انجام این ماموریت موفق شد. مرگو (مرو امروزی) که به شخصی «فرد» نام افتاده بود به دستیاری حاکم باختر مطیع گردید. در این اوان شخصی «وهی یزدات» نام در فارس خروج کرده، خود را بردیا پسر کوروش خواند، ولیکن بزودی داریوش او را دستگیر کرده با همراهانش به دار آویخت. لشگری هم که بردیای دوم دروغی به طرف رُخج (جنوب و غرب افغانستان امروزی) فرستاده بود، نیز به دستیاری والی مملکت مذکور مغلوب شد. در این اوان باز اهالی بابل به تحریک یک نفر ارمنی که خود را بخت النصر میخواند شوریدند، ولیکن یکی از سرداران داریوش که از ماد بود بود، یاغیان را کشته، شورش را فرو نشاند. سکاها را هم خود داریوش مطیع نمود، پس از آن در لیدیه نیز اغتشاشی تهیه میشد. توضیح اینکه به قول هرودوت والی آن مملکت «ارُی تس» میخواست مستقل شود، ولیکن داریوش پیشدستی کرده، به دست ماموری او را نابود کرد. بعد داریوش به مصر رفت (517 قبل از میلاد)، زیرا در آنجا هم به واسطه سوء سلوک والی زمینه اغتشاش مهیا شده بود. پس از ورود والی مصر را که «آریاندس» نام داشت بکشت و قلوب روحانیون مصر را که خیلی قوی بودند جذب کرد. با این مقصود، عطاهای زیاد به آنها نمود و برای اینکه تلافی کارهای بی رویه کمبوجیه را نموده باشد در عزاداری مصری ها در موقع تلف شدن گاو مقدس آنها شرکت و سوگواری کرد و یکصد تالان وعده نمود، به کسی که گاو مقدس مصری ها را موافق علایق آن پیدا کند. کلأ داریوش در این سفر، از مصری ها دلجویی کامل نمود، به معابد آنها رفته، به ارباب انواع (خدایان مختلف) مصر احترام زیاد کرد. معبدی در «آمن» برای مصری ها ساخت و کاهن بزرگ «ساییس» را که سابقأ به شوش تبعید شده بود احضار نمود پس از نوازش بسیار مامور کرد خرابیهای قشون کمبوجیه را مرمّت کند. پس از آن راههای تجارتی مصر را که خراب شده بود مرمّت و دایر نمود و دریای مغرب را با بحر احمر اتصال داده تجارت مستقیمی بین مصر و هند برقرار کرد.

 

 

......   .........    ............      ...............       ..................

 

متن کتیبه پنجم داریوش اول در شوشتر

از داریوش بزرگ، کتیبه‌های فراوانی در شهر شوش به دست آمده است که بر روی سنگ‌های مرمرین، پاستون‌ها، لوح‌های گلین و یا بر آجر نگاشته شده‌اند. بیشتر این کتیبه‌ها، مانند دیگر نبشته‌های هخامنشی به سه خط و زبان فارسی باستان، عیلامی و بابلی هستند.

متن زیر گزارش فارسیِ یکی از مهمترین کتیبه‌های داریوش بزرگ، یعنی کتیبه پنجم او در شوش (DSe) است که در آن اندیشه‌های داریوش در زمینه صلح‌جویی و همبستگی سرزمین‌ها، آبادانی و سامان شهرها، پاسداشت ناتوانان، پایندگی میهن و بسا نکات مهم دیگر آمده است.

این کتیبه کوتاه، همراه با نویسه اصلی میخیِ فارسیِ باستان، آوانوشت و برخی توضیحات از سوی این نگارنده در دست چاپ است و ترجمان آسان‌خوانِ آن در اینجا منتشر می‌شود.

 

متن ترجمه شده کتیبه پنجم داریوش کبیر

بند 1: خدای بزرگ است اهورامزدا؛ که بیآفرید این زمین را؛ که بیآفرید آن آسمان را؛ که بیآفرید آدمی را؛ که بیآفرید از برای آدمی شادی را؛ که داریوش را شاهی فرا داد. یک شاه از بسیاران، یک فرمانروا از بسیاران.

بند 2: من داریوش، شاه بزرگ، شاهانْ شاه، شاه سرزمین‌هایی با گوناگون مردمان، شاه در این زمین بزرگ، پهناور و دورکرانه. پسر ویشتاسپ، یک هخامنشی، یک پارسی، پسر پارسی، یک آریایی، آریایی‌تبار.

بند 3: گوید داریوش شاه: بخواست اهورامزدا، این است سرزمین‌هایی که جز از پارس دارم. آنان را فرمان راندم. مرا خراج گذاردند. آنچه گفته من به آنان بود، چنان کردند. قانون من آنان را پایید: ماد، خوزیه، پارت، هرات، بلخ، سغد، خوارزم، سیستان، آراخوزی، ثَتَه‌گوش، مَکا، گندارَه، هند، سکاییانِ هوم‌نوش، سکاییانِ تیز خود، بابل، آشور، اّرَبیه (عربیه)، مصر، ارمنیه، کاپادوکیه، اسپارت، یونانیان این سوی دریا و آن سوی دریا، اسکودر، حبشیان، کاریان.

بند 4: گوید داریوش شاه: بسا بد کرداری شده بود، من به نیکی گردانیدم. سرزمین‌ها به دیگری بر می‌تاختند و یکی دیگری را فرو می‌کوبید. من بخواست اهورامزدا چنان کردم که یکدیگر را نکوبند. هر کدام در ماندگاه خود هستند. از این قانون من بیمناکند که: زورمند، ناتوان را نمی‌کوبد و نابود نمی‌کند.

بند 5: گوید داریوش شاه: بخواست اهورامزدا، بسا کارها که نابسامانیده شده بود؛ من آنرا بسامانیدم. گذر زمان، باروی شهر ... را برافکنده بود و بازساخت نشده بود؛ من بنیان باروی دیگری برآوردم. چنان که مانَد تا آینده‌ها.

بند 6: گوید داریوش شاه: اهورامزدا و دیگر بغان، بپایند مرا و نوشتارهای مرا و خانه میهن مرا.

 

(ترجمه و نوشته ای از : رضا مرادی غیاث آبادی)

 

......   .........    ............      ...............       ..................

 

خشایار شاه

بعد از مرگ پدرش داریوش اول از 486 تا 465 پیش از میلاد بر تخت پادشاهی هخامنشیان نشست. ابتدا همه تصور میکردند که "آرته برن" پسر داریوش از زن اولی او ولیعهد خواهد بود ولی داریوش قبل از فوت خود، پسرش "خشایار" را که مادرش "آتوس سا- آتوسا" دختر کوروش کبیر بود ولیعهد خود نمود و همه تمکین امر او را نمودند. یونانی ها اسم "خشایار شاه" را "کزرک سس" می نامند. خشایار شاه در سن 34 سالگی بر تخت سلطنت ایرانزمین نشست. او در سال 484 قبل از میلاد شورش مردم مصر و "خبش" نام را فرو نشاند بعد متوجه شورش بابل شد و بعد از چند ماه محاصره چنانکه "هرودوت" گوید برخلاف دفعات قبل شهر بابل دچار غارت شد و خزانه رب النوع بابلیها "بل مردوک" نصیب فاتحین گردید. بعد از این جنگ خشایار شاه به تهیه جنگ با یونان پرداخت و چنانچه نوشته اند او نمیخواست با یونانیها بجنگد و اهمیتی به عدم پیروزی در "جنگ ماراتون" را نمیداد، ولی "مردونیه" داماد داریوش اول و رانده شده های یونانی و فراریها ، برای حفظ ابهت ایران ، خشایار شاه را به جنگ تشویق میکردند. هرودوت یونانی الاصل آسیای صغیر و تابع دولت ایران گوید: خشایار شاه در مدت سه سال تدارکات جنگ با یونان را آماده کرد  و محل تجمع لشکرها را در "کاپادوکیه" آسیای صغیر دید و چهل و شش گونه مردم از نژادها و ملل مختلفه در این جنگ در کنار خشایار شاه بودند. مورخین گویند لشکریان او از پارسیها، مادها، گرگانیها و تبری ها، پارتیها و سکها و اهالی آسور و لیدیه و عربستان و هند و حبش و سایر ممالک تابعه ایران تشکیل می یافت و عده این لشکریان به پنج میلیون می رسیده که به گمان زیاد مبالغه بوده و با توجه به دنیای آن روزی و مسئله آذوقه لشکریان از زمینی و دریایی تعداد نفرات لشکریان او را میتوان (حداکثر) 350 هزار نفر حساب کرد. و...

 

(ادامه دوران شاهنشاهی هخامنشیان در گذری دیگر)

 

......   .........    ............      ...............       ..................        ......................

 

و بعد از امپراطوری هخامنشیان به سرگذشت "شاهان اشکانی یا پارتیان" میرسیم.

با تشکر از رضا مرادی غیاث آبادی و از سایت "پسر آریایی" و از سایت "بختیاری . کام" / سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ مهرماه 1390 خیامی خورشیدی برابر با 2582 هخامنشی/ 2011 میلادی/