با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

دکتر حسین فاطمی

(از 1296 تا 19 آبان 1333 )

 

 دکتر حسین فاطمی؛

 

سیّد حسین از تبار سادات طباطبایی نایینی ( زاده 1296 )

سیّد حسین فاطمی در سال 1296 (تواریخ همه برپایه خورشیدی) در شهر نایین بدنیا آمد. پدرش روحانی و لقب سیف العلماء را داشت و مادرش، سیده طوبی. آنان هر دو از تبار سادات طباطبایی نایینی بودند.(1) حسین دارای سه  برادر بزرگتر از خود بود. برادر ارشد، مصباح سیف پور فاطمی (مصباح السلطان) كه قبلا كارمند دارایی و چند سالی پیشكار مرتضی قلیخان بختیاری بود. برادر دوم دكتر نصرالله سیف پور فاطمی كه مدتی شهردار شیراز و مدتی مدیر و صاحب امتیاز روزنامه باختر بود كه در اصفهان منتشر می شد. سومین برادر آقای معصومی كارمند وزارت كشور بود كه با سمتهای فرمانداری سرانجام بازنشسته گردید.(2)

 

فاطمی روزنامه نگاری سیاسی در تهران ( 1316 )

سید حسین هنوز سیكل و دوم دبیرستان را تمام نكرده بود كه وارد عالم نویسندگی شد. او نوشتن مقالات ادبی را در روزنامه برادرش یعنی باختر آغاز كرد و چندین بار مورد تشویق ملک الشعرای بهار كه در آن روزها به حالت تبعید در اصفهان به سر می برد، قرار گرفت. سید حسین چند سالی را در اصفهان با برادرش بود تا این كه پس از تمام كردن دوره دبیرستان در سال 1316 عازم تهران شد تا هم به تحصیل ادامه دهد و هم در فضای بازتری به فعالیت مطبوعاتی ادامه دهد.(3)

 

فاطمی همکار روزنامه ستاره

از آن جا كه با سبک و روش روزنامه ستاره كه به مدیریت احمد ملكی در تهران و با همكاری چند تن از نویسندگان آزادیخواه منتشر می شد، آگاهی داشت و در محافل ملی آن روز جلب توجه كرده بود برای همكاری مطبوعاتی به ملكی مراجعه كرد و در همانجا با سمت مدیر داخلی و سردبیر به كار پرداخت. ملكی درباره نخستین همكاری فاطمی آن جوان آرزومند چنین می گوید:« انصاف می دهم كه حسین فاطمی با این كه به هیچ وجه وارد سیاست نبود، قلم روان و شیوایی داشت و یكی دو مطلب كه سوژه و موضوع آن را انتخاب كرده بودم تحریر نموده و برای كسب اجازه به اداره راهنمای نامه نگاری (اداره سانسور مطبوعات) آن زمان كه به ریاست آقای دشتی و معاونت آقای عبدالرحمن فرامرزی اداره می شد، فرستاد. سرعت كار آن اداره به طوری بود كه جواب مثبت یا منفی مربوط به هر مقاله ای را همان روز به ادارات روزنامه ها می فرستادند ولی دو روز گذشت از مقاله آقای حسین فاطمی خبری به میان نیامد و ناگزیر به آقای دشتی تلفنی مراجعه و از سرنوشت مقالات آقای فاطمی جویا شدم، آقای دشتی جواب دادند بد ننوشته و تمام مطالب آن خوب است، و از من خواستند كه خود نویسنده به اداره مزبور مراجعه كند. و من فاطمی را سوی او فرستادم.

 

فاطمی پس از برگشت و ضمن تمجید كامل از آقای دشتی اظهار نمود كه او در نوشته من آثار قلمی برخی از نویسندگان را كه از حفظ دارم، در نوشته هایم دیده و از قدرت حافظه ام مرا تشویق نموده و گفتند: شما می توانید مقالاتی بنویسید. ملكی می افزاید: آقای دشتی به من گفتند كه این جوان با ذوق و با هوش است. اگر او را تشویق كرده و تحت نظر قرار دهید در آینده نزدیكی نویسنده كاری از آب در خواهد آمد و فردای آن روز آقای فرامرزی هم قریب به همین مضمون مطالبی ایراد كرد.»(4) اما مدتی نگذشت كه حسین جوان را به خاطر نوشتن مقاله ای كه هنوز چاپ نشده بود اما برای بررسی به «اداره راهنمای نامه نگاری» فرستاده شده بود به شهربانی احضار كردند.(5)

 

فاطمی مدیر روزنامه باختر در اصفهان (1319 )

در سال 1319 كه نصرالله سیف پور فاطمی برادر حسین فاطمی به شهرداری شیراز منصوب شد از برادرش خواست كه به اصفهان باز گردد و روزنامه را اداره كند. حسین فاطمی كه در این زمان مهارتی در شغل روزنامه نگاری پیدا كرده بود به اصفهان بازگشت و عملا مدیر روزنامۀ باختر شد. وی در همین دوران مقاله ای بر ضد مجلس رضاشاهی نوشت و نمایندگان مجلس تلویحاً «عروسكهای خیمه شب بازی» نامید.  ابتدا متوجه تعریض فاطمی نشدند اما یكی از نمایندگان پس از چندی متوجه نكتۀ ظریف وی شد و به شهربانی اطلاع داد. فاطمی روزنامه نگار جوان به زندان افتاده اما دوران زندان او چندان طول نكشید. در همین زمان متفقین ایران را اشغال نمودند و رضاشاه از سلطنت بركنار شد و همۀ زندانیان سیاسی از جمله سید حسین فاطمی آزاد شدند.(6)

 

فاطمی در تهران بعد از تبعید رضاشاه و اشغال ایران توسط متفقین ( 1320 )

وی بعد از شهریور 1320 (بعد از تبعید رضاشاه) به تهران رفت تا روزنامه باختر را منتشر سازد و در همین راستا شركتی برای اداره آن تشكیل شد و مدیریت آن به وی محول گردید.(7) هنوز كابینه اول نحست وزیری علی سهیلی (از 18 اسفند 1320 تا 15 مرداد 1321 ) سقوط نكرده بود و مجلس سیزدهم میرفت كه به نیمه عمر خود برسد. نخستین مقاله دكتر فاطمی در روزنامه باختر با عنوان«خدا، ایران، آزادی» منتشر شد.(8) روزنامه باختر به علت مقالات تند و در عین حال مستند و همكاری با گروهی از نویسندگان برجسته جای خود را در محافل سیاسی و مطبوعاتی تهران باز كرد، خاصه كه روزنامه سیاسی و خبری و انتقادی هم بود. این روزنامه تا سال 1324 به مدیریت سید حسین فاطمی به طور یومیه انتشار می یافت.(9)

 

محمد مسعود، مدیر روزنامه مرد امروز

در این زمان محمد مسعود، مدیر روزنامه مرد امروز هم مقالاتی تند بر ضد دولت سهیلی مینوشت و همین امر موجب شد كه درباریان و دولت سهیلی از وكلای طرفدار خود در مجلس خواستند كه در نطقهای پیش از دستور خود به روزنامه های مستقل حمله كنند و خواستار توقیف آنها شوند. همچنین سهیلی لایحه ای برای محدود كردن مطبوعات به مجلس سیزدهم برد و عده ای از وكلا در تایید آن نطقهای مفصلی كردند. ولی مجلس سیزدهم كه ماههای آخر خود را می گذارند، سرانجام بدون تصویب لایحۀ محدود كردن مطبوعات به پایان رسید.(10)

 

دو صف چپ و راست سازمان «جبهه آزادی» ، سازمان «مدافع حقوق مطبوعات»

حسین فاطمی از همان روزها با افكار دست چپی، توده ایها مبارزه داشت، چه وی به عینه، اعمال خلاف آنها را در میان كارگران اصفهان دیده بود. از سوی دیگر در همان ایام كه دولتهای وقت با استفاده از حكومت نظامی شدیدآ مطبوعات را زیر فشار و مضیقه قرار داده بودند، گروهی از روزنامه نگاران آزادیخواه پس از جلسات متعدد تصمیم بر این گرفتند به منظور مبارزه با سانسور و اختناق و جلوگیری از توقیف روزنامه، سازمانی زیر نام «جبهه آزادی» به وجود آورند تا مدافع حقوق مطبوعات (طبق قانون اساسی) در برابر اعمال خلاف قانون دولت باشد.

 

همین كه جبهه آزادی نضج گرفت روزنامه نگاران حزب توده امثال ایرج اسكندری، دكتر رادمنش و دكتر فریدون كشاورز درگیریهایی با اعضای جبهه آزادی پیدا كردند آنها با هزار حیله و نیرنگ خود را در صف این جبهه جا زدند و در همان حال از دولت سهیلی، نخست وزیر وقت حمایت می كردند. شیفته، سردبیر روزنامه باختر امروز می نویسد:«من شاهد جلسات متعددی در دفتر روزنامه باختر بودم كه بین روزنامه نگاران چپ و راست گفتگوهای تند و آتشینی رد و بدل می شد. این بدان مناسبت بود كه در جبهه آزادی دو صف چپ و راست پدید آمده بود. كار مبارزه حسین فاطمی بدانجا كشیده كه به اصفهان سفر كرد، (در آن ایام اصفهان یكی از بزرگترین مراكز فعالیت حزب توده در میان كارگران كارخانجات بود) و در مبارزات انتخاباتی برادرش سیف پور فاطمی شركت كرد. و سرانجام سیف پور فاطمی به وكالت از اصفهان به مجلس شورای ملی راه یافت و این منجر به آن شد كه روزنامه های حزب توده به حسین فاطمی و برادرش می تاختند، این مبارزه سالها بین آنها ادامه داشت.(11)

 

تحصیل فاطمی در پاریس ( 1324 )

حسین فاطمی در مرداد ماه 1324 برای ادامۀ تحصیل در رشته حقوق سیاسی به فرانسه رفت. وی در فرانسه گذشته از آن كه در رشتۀ حقوق تحصیل می كرد در مدرسۀ «هوت اتود انتر ناسیونالیسم» پاریس نیز به تحصیل در رشته روزنامه نگاری پرداخت.(12) ابتدا به عنوان نماینده مطبوعات در كنفرانس كار به ژنو رفت، سپس در پاریس تحصیلات خود را دنبال نمود. فاطمی در طی اقامت در پاریس از لحاظ مالی در مضیقه بود لیكن برادرش سیف‌پور فاطمی و مصباح و گاهی نیز شهاب خسروانی به او كمك مالی می‌كردند. در مدت اقامت در اروپا روابط خود را با مطبوعات ایران قطع نكرد و مقالاتی برای روزنامه مرد امروز و روزنامه ستاره تنظیم و ارسال می‌داشت. (13)

 

ترور محمد مسعود ( 22 بهمن 1326 )

محمد مسعود، مدیر روزنامه مرد امروز در دوران نخست وزیری احمد قوام (از 3 بهمن 1324 تا 5 دی 1326 )، در 22 بهمن 1326 مقابل چاپخانه مظاهری ترور شد. سید حسین فاطمی كه در آن زمان در كشور فرانسه بود با شنیدن خبر كشته شدن محمد مسعود دچار شوكه شد وی در نامه ای كه به تاریخ 12 مارس 1948 ( اسفند 1326 ) برای دوست صمیمی خود دكتر نصرالله شیفته فرستاد تأسف عمیق خود را از ترور محمد مسعود اعلام داشت.(14)

 

بازگشت دکتر فاطمی به ایران ( 1327 )

دکتر فاطمی پس از دریافت دكتری در شهریور 1327 به ایران بازگشت. وی پس از مدتی تقاضای امتیاز نشریه ای به نام «باختر امروز» نمود كه پس از چندی به نام خود وی صادر شد. عصر روز 8 مرداد 1328 ، دو روز پس از پایان عمر مجلس پانزدهم و معلق ماندن قرارداد الحاقی نفت، «گس- گلشائیان» كه دولت ساعد قصد داشت آن را به تصویب مجلس برساند. فاطمی در نخستین شماره باختر امروز كه با سرمقاله ای تحت عنوان «یا مرگ یا آزادی» منتشر گردید، نوشت: «پیش از هر چیز باید بداند مرگی كه می پذیرد حتما قرین شرف و افتخار باشد همین طور است آن زندگی كه قبول می كند و در پناه آن دقایق ایام را سپری می سازد با سرافرازی و شرف توام باشد... برخیز ، بیدار شو! این خواب طولانی افتخار را از دست تو گرفت، تو مفتخر دنیا بودی... حیف از این نژاد كه سرور و سالار دنیا بوده منقرض شود... شعار ما این است: یا «مرگ یا آزادی».(15)

 

انتخابات مجلس شانزدهم تهران ( 20 مهر 1328 )

باطل شدن انتخابات مجلس شانزدهم تهران ( 21 آذر 1328 )

این دوران مصادف بود با اتمام مجلس پانزدهم و بازگشت دكتر مصدق به صحنه مبارزه و بزرگترین مشكل آزاد نبودن انتخابات بود كه با مداخله شاه و ارتش در انتخابات صورت می گرفت و نیز قرارداد ننگین گس-گلشاییان در مجلس بود كه نامه دكتر مصدق خطاب به برخی نمایندگان و حملات شدید باخترامروز تا حدّی آن را متوقف كرده بود و همه منتظر نتیجه مجلس شانزدهم بودند. و به این ترتیب دكتر مصدق برای آزادی انتخابات وارد میدان می شود. و طی بیانیه ای از مردم می خواهد كه او و یارانش را تنها نگذارند.

 

اما پس از انتخابات دوره شانزدهم تهران در 20 مهرماه 1328 ، در روز 23 مهرماه 1328 به دلیل تقلبات و رسوایی بیش از حد، ّ دكتر مصدق و طرفدارانش برای اعتراض به آن انتخابات رسوا در دربار برای چهار روز متحصن شدند و با ترور هژير وزیر دربار توسط سيد حسين امامی، رويکرد حکومت به انتخابات تهران تغيير کرد و سيد محمدصادق طباطبایی، رییس انجمن نظارت مرکزی انتخابات در 21 آذر 1328 به تقلب در انتخابات تهران اعتراف كرد و آن را به استناد به ماده 44 قانون انتخابات، باطل نمود و مجلس شانزدهم در 20 بهمن 1328 بدون حضور نمايندگان تهران افتتاح شد اما در نوبت دوم انتخابات شانزدهم دکتر فاطمی به عنوان یكی از نمایندگان جبهه ملی به همراه دكتر مصدق كه رای اول تهران را به خود اختصاص داده بود و شش نفر دیگر از جبهه ملی ایران، به مجلس راه یافت.

 

ترور عبدالحسین هژیر، وزیر دربار ( 13 آبان 1328 )

تشكیل جبهه ملی ایران به پیشنهاد دكتر فاطمی ( 21 آبان 1328 )

باطل شدن انتخابات مجلس شانزدهم تهران ( 21 آذر 1328 )

در میان این اوضاع عبدالحسین هژیر، وزیر دربار در 13 آبان 1328 در آستانه شبستان مسجد سپهسالار تهران به دست سید حسین امامی از یاران نواب صفوی به قتل رسید (حسین امامی در 20 اسفند 1324 سیّد احمد کسروی را بقتل رسانده بود). پس از قتل عبدالحسین هژیر در تهران حكومت نظامی اعلام شد (هژیر سال قبلش و از 27 خرداد 1327 تا 25 آبان 1327 نخست وزیر بود) عده زیادی از مخالفان دولت بازداشت شدند و دكتر مصدق هم به احمد آباد تبعید گردید.

 

در همین ایام تبعید بود كه دكتر مصدق «متحصنین دربار» را به احمد آباد دعوت كرد و دكتر حسین فاطمی ضمن نطقی در این جلسه چنین اظهار داشت: «اكنون كه فواید كار دسته جمعی بر عموم رفقا روشن گردید و قدرت و نفوذ و اتحاد و وحدت بر همه معلوم گردید چه خوب است این عده برای كارهای مهم سیاسی و مملكتی دست به دست هم داده و به نام جبهه ملی تحت نظم و دیسیپلین خاصی شروع به مبارزه برای پیشرفت اهداف مختلف نماییم». حاضران پذیرفتند و به این ترتیب تشکیل «جبهه ملی ایران» در 21 آبان 1328 در احمد آباد به اتفاق آراء تصویب شد.(17)

 

از آن پس دكتر حسین فاطمی سرپرستی كمیسیون تبلیغات جبهه ملی را عهده دار گشت و روزنامه باختر امروز به عنوان «ارگان جبهه ملی» به فعالیتش ادامه داد. دكتر فاطمی با نقش فعال خود در زمینه مطبوعات عملاً این نكته را به طور برجسته به دكتر مصدق خاطر نشان ساخت كه تبلیغات و مطبوعات آزاد چه اهمیت ارزنده ای برای روشنگری مردم در بسیاری از مسائل می تواند داشته باشد. كارآیی و بینش دكتر فاطمی در پیشبرد اهداف «جبهه ملی» به رهبری دكتر مصدق فوق العاده مفید افتاد از این رو دكتر مصدق برای نظریات «دكتر فاطمی» اهمیت ویژه ای قائل می شد. دكتر فاطمی علاوه بر مدیریت روزنامه باختر امروز كه از موقعیت حساسی برخوردار بود و مطالب آن می بایستی در نهایت دقت تهیه شود، از وی خواسته بودند متن سخنرانیهای رهبر جبهه ملی را نیز در نخستین ساعات روز قبل از تهیه سرمقاله روزنامه اش آماده كند.(18)

 

ازدواج دکتر فاطمی با پریوش سطوتی ( 1329 )

دكتر سید حسین فاطمی با پادرمیانی دکتر مصدق در بهار سال 1329 با پریوش سطوتی ازدواج كرد. حاصل این ازدواج فرزندی پسر بود. فاطمی به علت علاقه ای كه به مولایش علی ابن ابیطالب داشت نام فرزندش را علی گذاشت.(16)

 

نخست وزیری سرلشگر حاج علی رزم آرا (از 6 تیر 1329 تا 16 اسفند 1329)

در مجلس شانزدهم آنان مخالفت خود را با قرارداد گس- گلشائیان كه دولت انگلیس را تا سال 1993 در غارت منابع ایران آسوده خاطر میساخت، آغاز نمودند و این در حالی بود كه شاه به انگلیسیها قول داده بود كه با گرفتن اختیار انحلال مجلسین خواهد توانست لایحه نفت گس- گلشائیان را از تصویب بگذراند و چون نخیت وزیر حسین علا كاری از پیش نبرد با فشار اربابان خارجی تیمسار رزم آرا بر سر كار آمد تا با فشار و دیكتاتوری، منافع اربابان خارجی را تامین نماید و تیمسار رزم آرا خود نیز رویاهای بزرگی در سر داشت.

 

الغای قرارداد گس- گلشاییان ( 1329 ) توسط كمیسیون نفت مجلس شورای ملی

اما مصدق و یارانش قاطعانه در برابر نخست وزیر رزم آرا ایستادند و سرانجام كمیسیون نفت به اتفاق آراء قرارداد گس- گلشاییان را رد كرد. اعلامیۀ كمیسیون نفت نخست وزیر رزم آرا را سخت خشمگین ساخت. وی چند روز بعد فرمان توقیف چند روزنامه های ملی و مستقل را اعلام كرد. فردای تعطیل شدن روزنامه ها نیروهای انتظامی به دفتر روزنامه باختر امروز حمله كردند و دكتر فاطمی را دستگیر نمودند. دستگیری فاطمی موج اعتراض دانشجویان، بازاریان و روشنفكران را به دنبال داشت. روز 30 آذر 1329 دانشجویان دانشگاه تهران با شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» كلاسهای درس خود را تعطیل كردند. بالا گرفتن موج اعتراضات دانشجویی موجب شد كه روز اول فاطمی از زندان آزاد شود.(19)

 

در خلال این جریانات و در حالی كه دكتر مصدق طرح ملی شدن نفت را هر روز بین مردم و نمایندگان می برد تا آنان هم تدریجا با منافع خویش آشنا شوند نخست وزیر رزم آزا نیز محرمانه  برای خنثی كردن طرح ملی شدن نفت به شپرد سفیركبیر انگلستان تماس می گرفت تا نظر دولت انگلستان را بداند. بنابراین روز دوم اسفند ماه 1329 رزم آرا، شپرد سفیر انگلیس را مطلع نمود كه در نظر دارد پیشنهادی به مجلس تقدیم دارد كه مانع از ملی شدن صنعت نفت شده و اساس آن را طبق ضوابطی دانست كه مورد قبول دولت انگلستان- بر مبنای پنجاه- پنجاه باشد.(20) در آن مقطع دكتر فاطمی و یارانش نسبت به گذشته از مواضع بهتری در مجلس و از پشتیبانی محكم تری در خارج آن برای رویارویی با رزم آرا برخوردار بودند. رزم آرا هم با تكیه بر قدرت و نفوذ خود و حمایت بیگانگان این بار سبعانه و خشمگین وارد صحنه شد. او در نظر داشت به هر طریقی كه میسر باشد از ملی شدن صنعت نفت جلوگیری كند.

 

ترور نخست وزیر رزم آرا ( 16 اسفند 1329 ) توسط خلیل طهماسبی

نخست وزیری حسین علاء ( از 16 اسفند 1329 تا 12 اردیبهشت 1330 )

ملی شدن صنعت نفت ایران ( 29 اسفند 1329 ) بعد از ترور رزم آرا

نتیجه آنكه نخست وزیر رزم آرا روز 12 اسفند 1329 بدترین توهین ها را مبنی بر این كه از ایرانیان هیچ كاری ساخته نیست، آنها حتی لوله هم نمی توانند بسازند چه رسد به اداره كردن تاسیسات عظمیم نفتی اصرار بر قالب كردن فرمول فرمایشی دولت انگلستان برای مقابله با ملی شدن صنعت نفت برآمد. دكتر مصدق در پاسخ به رزم آرا با دلائل طرح ملی شدن صنعت نفت را بزرگترین اقدام برای آزادی و ترقی ملت ایران برشمرد و بعد از ترور نخست وزیر سرلشگر حاج علی رزم آرا در روز 16 اسفند ماه سال 1329 توسط خلیل طهماسبی از گروه فداییان اسلام، كمیسیون نفت مجلس شورای ملی به اتفاق آراء در 17 اسفند 1329 ، ملی شدن صنعت نفت را در سراسر كشور تصویب نمود. و در روز 29 اسفند 1329 نیز مجلس سنا رای مجلس شورای ملی را تایید كرد. (21)

 

 بنا به شهادت صریح دكتر مصدق، ابتكار پیشنهاد ملی كردن نفت از سوی دكتر فاطمی بود. مصدق در مورد نقش فاطمی در نهضت ملی شدن نفت در یكی از نامه های خود پس از تبعید به احمد آباد می نویسد: «اگر ملی شدن صنعت نفت خدمت بزرگی است كه به مملكت شده باید از آن كسی كه اولین بار این پیشنهاد را نمود سپاسگزاری كرد و آن كس شهید راه وطن دكتر سید حسین فاطمی است.»(22)

 

در این زمان رقبای روزنامه نگار مرحوم فاطمی به وی تهمت می‌زدند كه «ایشان در مدرسه آمریكایی اصفهان غسل تعمید داده شده و به هیچ وجه موازین مذهبی و اخلاقی را رعایت نمی‌كند. با محمد مسعود حشر و نشر داشته و به مسایل ایران هیچ گونه آگاهی ندارد». از طرف دیگر عده‌ای هم كه در اطراف دكتر مصدق بودند- غیر از حسین مكی و عناصر دیگری كه در احزاب سیاسی آن روز بودند- به دلیل عدم شناخت دكتر فاطمی شروع به مخالفت كردند. روزنامه نگاران نامه‌ای نوشتند و بیوگرافی دكتر فاطمی را تجزیه و تحلیل كردند. در آن بیوگرافی دكتر فاطمی را به عنوان عامل سرسپرده انگلیس معرفی كردند كه بعدها دكتر مصدق طی نطقی در پاسخ این ناگفته‌ها، گفته بود: «اگر هم آن طور كه شما می‌گویید او عامل سرسپرده باشد، ایشان توبه كرده و از نظر من حرّی(آزاده ای) است كه می‌تواند از هر حیث موجه باشد».(23)

 

نخست وزیری دکتر محمد مصدق ( از 13 اردیبهشت 1330 تا اوایل تیر 1331 ) در نوبت اول

دکتر فاطمی سخنگوی دولت و معاون پارلمانی نخست وزیر ( 30 اردیبهشت 1330 )

همانطوریکه گفته شد پس از ترور رزم آرا، حسین علاء از 16 اسفند 1329 تا 12 اردیبهشت 1330 به نخست وزیری رسید. دکتر فاطمی نیز بعد از ترور اعتبارنامه وکالت مجلس هفدهم را در قروردین 1330 در بیمارستان دریافت نمود و در 13 اردیبهشت ماه 1330 در یک شور و اشتیاق عمومی دکتر مصدق به نخست وزیری (از 13 ازدیبهشت 1330 تا تیر 1331 شمسی) رسید. او برنامه خود را اصلاح قانون انتخابات و اجرای قانون ملّی شدن صنعت نفت اعلام کرد.

 

دکتر فاطمی در تاریخ 30 اردیبهشت 1330 ، سمت معاون پارلمانی نخست وزیر و سخنگوی دولت منصوب شد او سعی فراوانی هم در آن داشت که شاه را با ملت همراه سازد به امید آن که استقلال و دموکراسی در ایران بر طبق قانون اساسی و همانند کشورهایی مشروطه همچون انگلیس، هلند، اسپانیا و ... تامین شود.

 

انتخابات مجلس هفدهم و ترور دکتر فاطمی توسط «محمدمهدی عبدخدایی» از فداییان اسلام ( 25 بهمن 1330 )

در بهمن ماه 1330 انتخابات مجلس هفدهم برگزارشد و دکتر فاطمی به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد اما در 25 بهمن 1330 در حالی که بر مزار روزنامه نگار شهید محمد مسعود مشغول سخنرانی و گرامیداشت یاد و خاطره این روزنامه نگار شجاع بود ناگهان صدای گلوله ای سخنان او را قطع نمود و او را نقش بر زمین نمود. ضارب جوانی 16 ساله و عضو گروه فدائیان اسلام به نام «محمد مهدی عبد خدایی» بود که سربعا دستگیر شد. دکتر فاطمی در بیمارستان نیز مورد سوء قصد قرار می گیرد که با هوشیاری اطرافیان خطر رفع می شود اما آثار این گلوله حتی پس ازمراجعه به آلمان وعمل جراحی درآنجا نیز باقی مانده و تا آخرعمر کوتاهش او را آزارمی دهد.

 

 دکتر فاطمی با نخست وزیر محمد مصدق در راه نیویورک و لاهه (1331 )؛

 

مصدق و فاطمی در نیویورک و لاهه ( 7 خرداد 1331 / 1952 میلادی )

اما پس از شکایت دولت بریتانیا از دولت ایران در مورد ملی شدن نفت ایران و طرح این شکایت در شورای امنیت سازمان ملل و ممنوعیت صادرات بریتانیا به ایران، دکتر مصدق بهمراه دکتر فاطمی و دیگر اعضای دولت در 7 خرداد 1331 / 1952 میلادی عازم نیویورک شد و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. سپس به دادگاه لاهه در هلند رفت و با توضیحاتی که در مورد قرارداد نفت و شیوه انعقاد و تمدید آن داد، دادگاه بین المللی خود را صالح به رسیدگی به شکایت بریتانیا ندانست و مصدق در احقاق حق ملت ایران به پیروزی رسید. سپس دکتر محمد مصدق قبل از بازگشت به ایران (2 تیر 1331 ) به مصر رفت و در آنجا بعنوان پیشوای نهضت ضد استعماری ایرانیان مورد استقبال پرُشکوه مردم مصر و جمال عبدالناصر قرار گرفت.

 

تایید نخست وزیری مصدق توسط مجلس هفدهم شورای ملی و سنا ( تیر 1331 )

در آن ایام دوران مجلس شانزدهم به پایان رسیده و مجلس هفدهم شورای ملی در شرف تشکیل بود. به همین جهت دکترمصدق نخست وزیر بعد از بازگشت از لاهه بنابر رعایت سنت پارلمانی از سمت نخست وزیری استعفاء داد تا مجلس هفدهم در انتخاب نخست وزیر جدید آزادانه عمل نماید. و مجلس هفدهم که اکثریتی وابسته به دربار بود، در شرایط مهیج کشور و احساسات پرُشور ملت ایران نسبت به مصدق، خواهان تداوم نخست وزیری مصدق گردید اما مصدق هنگام معرفی کابینه جدید خود اعلام کرد که نمیتواند انتخاب وزیر پست وزارت جنگ را در اختیار شاه قرار دهد.

 

استعفاء مصدق از نخست وزیری ( 25 تیر 1331 )

تایید نخست وزیری احمد قوام توسط مجلس ( 26 تیر 1331 )

اما درخواست مصدق با مخالفت شاه مواجه شد و مصدق در تاریخ 25 تیرماه 1331 طی نامه ای کوتاه استعفاء خود از نخست وزیری را به اطلاع شاه رساند. و در روز 26 تیرماه 1331 چهل نفر از نمایندگان مجلس شورای ملی به نخست وزیری احمد قوام (قوام السلطنه) رای تمایل دادند و نمایندگان فراکسیون نهضت ملی در مجلس طی اعلامیه ای در 27 تیر 1331 از ملت ایران خواستند که به منظور پشتیبانی از دکتر مصدق و دفاع از دست آوردهای نهضت ملی روز سی ام تیرماه 1331 در سراسر کشور دست به اعتصاب عمومی و تظاهرات بزنند.

 

 دکتر مصدق در هنگامه سی تیر 1331 در تهران؛

 

قیام خونین سی تیر 1331

نخست وزیری دوباره مصدق (از 31 تیر 1331 تا 28 مرداد 1332 )

و در روز سی ام تیرماه 1331 تظاهرات مردم با شعار «مصدق پیروز است» و «یا مرگ یا مصدق» از سبزه میدان و جلوی بازار شروع شد و اولین شهید بر خاک افتاد. و بر هیجان و خشم تظاهر کننده گان افزود و سرانجام ساعت پنج و نیم بعد از ظهر به مجلس خبر رسید که قوام السلطنه استعفاء داده و نیروهای نظامی و انتظامی از سطح شهر عقب نشینی کردند و در غروب سی ام تیر 1331 هزاران نفر در مقابل خانه دکترمصدق گرد آمدند و او از بالکن منزل خود با چشمانی گریان خطاب به مردم گفت: «ای مردم، من به جرات میگویم که استقلال ایران از دست رفته بود ولی شما با رشادت خود آن را نگهداشتید. ای کاش مرده بودم و ملت ایران را اینطور عزادار نمی دیدم».

 

اما دکتر فاطمی بعد از نیویورک و لاهه در 26 خرداد 1331 برای عمل جراحی به آلمان رفت و سرانجام در مردادماه 1331 در حالی که چندین سالی پیر شده بود به ایران بازگشت و به وظایف نمایندگی اش در مجلس هفدهم مشغول شد. اما از آثار آن گلوله تا پایان عمر کوتاهش رنج می برد و گاه دچار دردهای شدید در ناحیه شکم می شد اما همیشه می گفت که این رنج ها در مقابل رنج هایی که پیشوای آزادی یعنی دکتر محمد مصدق به خاطر منافع ایران کشیده است هیچ میباشد. دکتر ها در این هنگام به او توصیه کرده بودند که روزی بیشتر از دو ساعت کار نکند اما او با جدیت تمام فعالیتهایش را ادامه می داد.

 

دکتر فاطمی وزیر امور خارجه و سخنگوی دولت ( مهر 1331 )

در مهرماه 1331 که کارشکنی انگلیس در ایران به اوج خود رسیده بود و وزیر امورخارجه ایران که مردی شریف بود به علت عواقب بعدی حاضر به قطع رابطه با انگلیس نبود و سرانجام استعفا داد و در این هنگام دکتر فاطمی وزیر امورخارجه و سخنگوی دولت شد و با قاطعیت تمام در 19 مهر 1331 سفارتخانه انگلیس را تعطیل و کارکنان آن را اخراج نمود و با اینکار کینه شدیدی را در دل انگلیسیها ایجاد نمود.

 

قتل سرهنگ افشار طوس رئیس شهربانی کل کشور ( 9 اسفند 1331 )

پس از روزهای وحشتناک 9 اسفند 1331 و قتل شهید افشار طوس رییس شهربانی کل کشور، سید حسین فاطمی دمی از مراد خود جدا نشد اما پس از این مسائل معتقد بود که باید با دربار برخوردی انقلابی داشت اما مصدق که هفتاد سال قدمی بر خلاف قانون ننهاده بود و با قانون نیز به اکثر خواسته های خود رسیده بود زیر بار نمی رفت.

 

کودتا SIA برای محمدرضا شاه ( در 24 و 28 مرداد 1332 )

سرانجام آنچه انتظارش میرفت رخ داد و شب 24 مرداد 1332 دکتر فاطمی که تازه به منزل آمده بود ناگهان با هجوم وحشیانه ماموران دست چین شده به منزلش روبرو شد آنها او را با خود بردند و با همسر و بچه خردسالش نیز شدیدا بدرفتاری کردند. قرار بود صبح فردا مصدق ، فاطمی و ریاحی اعدام شوند. هنگامی که او را به سمت توقیفگاه می بردند با آرامش این شعر را زمزمه می کرد :

 

چو تیره شود مرد را روزگار   همه آن کند کش نیاید بکار

 

دکتر فاطمی پس از شکست کودتای اول و مراجعه به منزلش و اطلاع از بدرفتاری های شدید ماموران با همسر و فرزندش شدیدا خشمناک شد و علنا به دربار بد و بیراه می گفت و در این هنگام از مصدق می خواست تا او را وزیر دفاع کند تا قاطعانه با دشمنان برخورد کند و از تمام سفیران ایران خواست تا نه تنها به استقبال شاه که از کشور گریخته بود نروند بلکه او را به کشور بازگردانند... و به مصدق می گفت که این بهترین فرصت است و باید جمهوری اعلام شود اما مصدق که میدید همه چیز با آرامش به نفع او خاتمه یافته است او را دعوت به آرامش و میانه روی می کرد.

 

دکتر فاطمی در 26 مرداد 1332 در میتینگی در میدان بهارستان شدیدترین حملات را به دربار نمود و خواهان برچیده شدن بساط ننگین پهلوی شد و مردم نیز که در راس آنها جهان پهلوان تختی بود مجسمه های شاه را از جای کندند و دکتر فاطمی هم در سرمقاله های باختر امروز شدیدا به دربار حمله می کرد و به مردم وعده می داد که حکومت آینده فقط با نظر مردم عمل می کند.

 

در 28 مرداد 1332 هیات دولت مشغول تصمیم گیری درباره رفراندوم و نحوه برگزاری آن بود و تصور میرفت هیچ خطری وجود ندارد. اما از شهر گزارش برخی شلوغی ها میرسید. پس از مشاهده برخی شلوغی ها در شهر که در ابتدا بی اهمیت جلوه می کرد دکتر فاطمی از مصدق خواست که طی بیانیه ای مردم را به کمک بخواهد اما هنگامی که نوار ضبط شده سخن مصدق را به رادیو رساند آنجا را در تصرف کودتاچیان دید و با زحمت به منزل مصدق بازگشت.

 

کودتاچیان در این زمان دفتر باختر امروز را غارت کرده بودند و میراشرافی در رادیو از کودتاچیان می خواست تا هر جا دکتر فاطمی را یافتند او را قطعه قطعه کنند. دکتر فاطمی با فداکاری سعید فاطمی خواهر زاده اش و برخی محافظان نخست وزیر از آن مهلکه گریخت و ابتدا به باغ پوررضا نماینده قشقایی ها رفته و پس از تاریک شدن هوا به خانه سید حسن مصطفوی رفته و سپس از طریق ناصرخان قشقایی و کاظم قطب به منزل دکتر محسنی (از حزب توده) که دوره خدمتش را در ارتش میگذراند منتقل شد و مدتی در اختفا بود و برخی خاطرات خود را نیز نوشت که پس از انقلاب با عنوان با چشمی گریان تقدیم به عشق منتشر شد.

 

دستگیری دکتر فاطمی

رژیم همه جا به شدت به دنبال دکتر فاطمی می گشت و سرانجام سروان جلیلوند که همان روز به درجه سرگردی رسید به رییس شهربانی گزارش داد که مرد مشکوکی در خانه روبری خانه خواهرش زندگی می کند و شاید افسر توده ای باشد. سرگرد مولوی زنگ منزل را به صدا در آورد و دکتر فاطمی که منتظر دکتر محسنی بود (از اعضای حزب توده) در را باز کرد و با سرگرد مولوی روبرو شد. دکتر محسنی و همسرش که از سر کوچه شاهد ماجرا بودند دو دستی بر سرشان می کوبند و از آنجا فرار کرده و به خارج از کشور می روند.

 

مولوی ابتدا با قساوت تمام با هفت تیر بر سر دکتر فاطمی می کوبد و با همان لباس منزل او را به نزد تیمسار نصیری می برد. نصیری ابتدا به دکتر فاطمی بد دهنی می کند و دکتر فاطمی در جواب می گوید ما برای مملکت به جز خدمت کاری نکرده ایم، آینده این را به شما اثبات می کند و در جواب ناسزای نصیری می گوید تیمسار شما مودب تر صحبت کنید و نصیری در جواب چنان با مشت به صورت دکتر فاطمی می کوبد که تمام صورت و لباس دکتر فاطمی پر خون می شود و دماغ او می شکند. مولوی که همان روز سرهنگ میشود، در آن روز فحش ها از تیمور بختیار می خورد که چرا دکتر فاطمی را زنده آورده است.

 

و هنگامی که دکتر فاطمی از پله های شهربانی به پائین می آید شعبان بی مخ و اوباشان وی از قبیل اکبر گیلیکه ای و... با هماهنگی تیمور بختیار پای پله های شهربانی با چاقو بر سر دکتر فاطمی می ریزند و اگر فداکاری خواهر از جان گذشته دکتر فاطمی بانو سلطنت فاطمی نبود کار او را همان جا می ساختند اما خواهر از جان گذشته اش خود را بر روی او می اندازد و در این مراحم ملوکانه چندین ضربه چاقو نصیب او و چندین ضربه هم نصیب دکتر فاطمی میشود و این خبر به همه جهان مخابره میشود و شاه هم برای جلوگیری از افتضاح بیشتر دستور میدهد به هر قیمت فاطمی باید زنده بماند.

 

دادگاه نظامی دکتر فاطمی ( 7 مهر 1333 )

روز 7 مهرماه 1333 دکتر فاطمی را در حالی که از درد به خود می پیچید روی برانکارد به دادگاه نظامی منتقل کردند. وکیل او سرتیپ قلعه بیگی از دادگاه خواست تا قاضی و دادستان از محل زندان که نزدیک هم بود دیدن کنند تا آثار استفراغ خون شب قبل دکتر فاطمی را مشاهده نمایند و به آنها اثبات شود که در این شرایط محاکمه او غیر قانونی است. اما پزشکان سرلشکر دکتر خوشنویسان، سرلشکر دکتر ایادی، سرتیپ دکتر مقبل و سرهنگ دکتر تدین با وجود استفراغ خون شب قبل اعلام نمودند که او در سلامت است و وکیل او نیز پس از زمان تنفس دیگر به دادگاه باز نگشت و برای آن که سریعتر کار تمام شود وکیل دکتر شایگان و مهندس رضوی را که حتی تا آن موقع پرونده را ندیده بود به عنوان وکیل تسخیریش انتخاب کردند و آزموده دادستان که او را «آیشمن ایران» نامیدند در حالی که حتی محاکمه مصدق هم علنی بود از دادگاه خواست تا محاکمه دکتر فاطمی سرّی و غیر علنی باشد و سرانجام حکم دستوری اعدام دکتر فاطمی صادر شد.

 

رئیس دادگاه اولیه سرتیپ قطبی و رئیس دادگاه تجدید نظر سرلشکر مزین بود و تقاضای فرجام هم رد شد. دکتر حسین فاطمی در روزهای اول برای نوشتن چند صفحه از لایحه دفاعی خود در حالی که 3 هفته پس از مطبوعات از ادعانامه دادستان اطلاع پیدا کرده بود تا دو سه روز دست به قلم نبرد و شدیدا تب کرده و به حالت ضعف افتاد.

 

حماسه شهادت ( 19 آبان 1333 )

ساعت چهار وهفت دقیقه صبح 19 آبان 1333 تیمور بختیار فرماندار نظامی به همراه آزموده دادستان ارتش و عده ای دیگر از جمله قاضی عسگر، سرتیپ دکتر ایادی، سرتیپ نجف زاده و سرهنگ دکتر تدین به زندان میروند. دکتر فاطمی در تب می سوخت و توان حرکت نداشت اما پزشکان برگه ای که حاکی از سلامت او بود امضا کردند... آزموده گفت : اگر وصیتی دارید بفرمائید شما که مکرر می گفتید از مرگ ابایی ندارم و مرگ حق است که دکتر فاطمی نگذاشت سخنانش تمام شود و گفت آری آقای آزموده مرگ حق است آنهم مرگی چنین پرُ افتخاری، من می میرم که نسل جوان ایران از مرگ من عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند. .. آزموده از او خواست تا اگر تقاضایی دارد بگوید و دکتر فاطمی خواهان دیدار با خانواده و ملاقات با دکتر مصدق و صحبتی با افسران شد که آزموده با خشم به او گفت هنوز هم دست از سر این مرد بر نمی داری؟؟؟ و دکتر فاطمی تنها توانست چند لحظه ای با دکتر شایگان و مهندس رضوی خداحافظی کند و آن هم چه خداحافظی سوزناکی که خاطره آن تا سالها باقی ماند.

 

دکتر فاطمی مصدق را وصی خود قرار داد. قبل از اجرای حکم به آزموده گفت: آقای آزموده مرگ بر دو قسم است مرگ در رختخواب ناز و مرگ در راه شرف و افتخار و من خدای را شکر می کنم که که در راه مبارزه با فساد شهید میشوم ، خدای را شکر می کنم که با شهادتم در این راه دین خود را به ملت ستمدیده و استعمار زده ایران ادا کردم...

 

مقامات نظامی در مصاحبه ای در موردش گفتند: در آن موقع روحیه اش به قدری قوی بود که اگر کسی از اوضاع اطلاع نداشت هرگز باور نمیکرد که این شخص تا دقایقی دیگر اعدام می شود... خورشید نخستین طلایه روز را بر بلندای البرز ریخت... دکتر شایگان و مهندس رضوی با دیدگان اشکبار خود را روی تخت دکتر فاطمی انداختند. دقایقی بعد صدای آزموده در محوطه پیچید: آمبولانس لازم نیست خودش می آید دکتر فاطمی آمد بلند شود اما افتاد سربازان زیر بازویش را گرفتند و او را به قتلگاه بردند... او با چشمان باز در برابر جلادان ایستاد... آخرین سخنان او این بود: بسم الله الرحمن الرحیم -- پاینده باد ایران -- زنده باد دکتر محمد مصدق

 

هشت گلوله از لوله های تفنگ چهار سرباز شلیک شد دو تیر درست بر روی قلب و شش تیر روی سینه... خون پاکش بر زمین ریخت و از آن لاله های سرخ روئید... صدای گلوله در فضا پیچید... ستاره ای در آسمان نبود... نام پرُافتخار دکتر حسین فاطمی در آن موقع به عنوان تنها شهید جبهه ملی ثبت شد...

 

جسد دکتر فاطمی در قبرستان ابن بابویه شهرری در کنار کشته شدگان قیام 30 تیر 1331 به خاک سپرده شد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- محمود حكیمی، رودخانه خروشان عشق: نگاهی به زندگانی دكتر سید حسین فاطمی، تهران: انتشارات قلم، 1381، ص26.

2- نصرالله شیفته، زندگینامه و مبارزات دكتر سید حسین فاطمی مدیر روزنامه باخترامروز، تهران: كومش، 1385، ص1.

3- حكیمی ، پیشین، ص28ـ 29.

4- انور خامه ای، «پنجاهمین سال شهادت دكتر حسین فاطمی» ماهنامه حافظ، شماره هشتم، آبان 83، ص6.

5- تاریخ تمدن یا داستان زندگی انسان، ویژه نوجوانان و جوانان، ج17، تهران: شركت سهامی انتشار، 1378، ص50.

6- باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج2، تهران: گفتار، ص1069.

7- حكیمی، پیشین، ص34ـ 33.

8- عاقلی، پیشین، ص1072.

9- حكیمی، پیشین، ص40.

10- همان، ص37ـ 36.

11- شیفته، پیشین، ص7ـ6.

12- حكیمی، پیشین،ص40.

13- عاقلی، پیشین، ص1072.

14- شیفته، پیشین،ص10.

15- حكیمی، پیشین، ص50ـ 49.

16- همان، ص55.

17- همان، ص53.

18- خاطرات و مبارزات سیاسی دكتر حسین فاطمی، تدوین بهرام فراسیابی، تهران: نشر سخن، 1369، ص117.

19- حكیمی، پیشین، ص62ـ 61.

20- افراسیابی، پیشین، ص140.

21- همان، ص 142ـ 141.

22- محمد حسین جمشیدی، رفتار شناسی امریكا در قبال نهضت ملی ایران، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص187.

23- حسین شاه حسینی، «فرازهایی از زندگی و مبارزات دكتر حسین فاطمی»، چشم انداز ایران، ش 22، ص7.

 

منابع:

- نوشته فاطمه نظری از سایت "مرکز اسناد انقلاب اسلامی" یا "irdc.ir".

- سایت "مشاهیر و چهره های ماندگار" یا " natali123.persianblog.ir".

- سایت "بورس نیوز.کام" یا " boursenews.ir".

- سایت " talaieh-daran.blogspot.com".

 

..................  .................   ...............

 

«محمدمهدی عبدخدایی» ضارب دکتر حسین فاطمی

«خوشحالم دكتر فاطمی كشته نشد ، ماند و با عزت مرُد»

 

 محمد مهدی عبدخدایی؛

 

«محمدمهدی عبدخدایی» کیست

محمد مهدی عبدخدایی اردیبهشت ماه سال 1315 در مشهد متولد شد. 10 سال بیشتر نداشت که پس از ترور سیّد احمد کسروی، در منزل پدری‌اش با نواب صفوی آشنا شد. محمد مهدی در دوران نوجوانی به تهران رفت و در بازار تهران مشغول به کار شد، در همان زمان به عضویت فدائیان اسلام درآمد. زمانی که نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام به دستور مصدق در زندان به سر می‌برد، عبدخدایی به فرمان سید عبدالحسین واحدی (فرد شماره دو فداییان اسلام) مأموریت یافت تا دکتر فاطمی مشاور و رابط مصدق با دربار پهلوی را اعدام نماید.

 

عبدخدایی پس از اعدام انقلابی و نافرجام فاطمی که تنها به مجروح شدن او منجر گردید به علت سن کم به 20 ماه زندان محکوم شد. او پس از آزادی به تحصیل علوم دینی پرداخت و در تمام فعالیت‌های فدائیان اسلام شرکت نمود. پس از شهادت سید مجتبی نواب صفوی در 27 دی 1334، تحت تعقیب مأموران رژیم شاه قرار گرفت و پس از دستگیری به 8 سال زندان محکوم گردید، که 4 سال آن را در زندان برازجان گذراند. وی پس از آزادی از زندان ازدواج کرد و در زمان اوج مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی به خیل مبارزان پیوست. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، علیرغم سابقه طولانی مبارزاتی از پذیرفتن مسؤولیت‌های دولتی خودداری کرد. او که هم‌اکنون دبیرکل «جمعیت فداییان اسلام» اسلام است، در مصاحبه‌ای اختصاصی با سایت آفتاب و دیگر رسانه ها، به تشریح رویداد‌های رخ داده پرداخته ‌است. محمد مهدی عبدخدایی معتقد است «تاریخ همیشه گنگ بوده و تحریف می‌شده، و بدبختانه هر شخصیتی برای نقل تاریخ با نگاه و ایدئولوژی خودش و با حُبّ و علاقه‌هایی که داشته این کار را کرده است. لذا آدمها در تاریخ محو می شوند و حرکت‌ها گاهی در تاریخ مسخ می‌شود».

 

مصاحبه با رهبری فداییان اسلام «محمدمهدی عبدخدایی» ، ضارب دکتر حسین فاطمی

«محمدمهدی عبدخدایی» را می‌توان آخرین بازمانده‌ از نسل بنیادگرایان واقعی اسلامی در ایران دانست. فردی كه مرید «سیدمجتبی نواب‌صفوی» شد و به فدائیان اسلام پیوست، دكتر «حسین فاطمی» را در 15 سالگی با كلت كمری آمریكایی ترور كرد و اكنون در 72 سالگی می‌گوید به حالتی عرفانی دست یافته كه حتی حاضر نیست یك مگس را بكشد. عبدخدایی بزرگوارانه و با آنكه در بستر بیماری بود، ما را به گفت‌وگو پذیرفت.

 

«محمدمهدی عبدخدایی» میگوید: امروز شهید نواب‌صفوی زنده نیست تا بدانیم در مغز او چه می‌گذرد. نواب‌صفوی یك انسان آرمانگرا بود. آرمانگرایان حاضر به استفاده از وسایل نامشروع برای رسیدن به مقاصد مشروع نیستند. نواب‌صفوی همچنین یك مذهبی سنتی نه سنت‌پرست بود. اما آنهایی كه با نواب و مشی او مخالفند بین سنت‌گرایی و سنت‌پرستی تفاوتی قائل نیستند.

 

خصوصیت دیگر نواب، استعمارستیزی او بود. شاید علت شهادت او هم همین خصلت بود. این مسئله را بسیاری از محققان و پژوهشگران نیز قبول دارند. او اگر امروز زنده بود هم قطعا با استعمار و استعمارگری مبارزه می‌كرد. استعمار امروز هم هست ولی شیوه آن متفاوت شده است. استعمار قبلا جغرافیایی بود و با اشغال و مستعمره ساختن كشورهای دیگر منافع خود را تامین می‌كرد اما شیوه استعمار پس از جنگ‌جهانی دوم عوض شد. امروز 80 درصد صنایع ژاپن و انگلستان به آمریكا وابسته است. این شیوه جدید استعمار در ایران خود را در قامت اصل چهار ترومن به نمایش گذارد. مثلا این مرغی كه امروز شما میل می‌كنید، بومی نیست، آمریكایی است. روزی كه آمریكایی‌ها این نوع مرغ را به ایران آوردند، یك بیماری در آن بود به نام «نیوكاسل» كه داروی آن تنها در خود ‌آمریكا یافت می‌شد. اینگونه بود كه استعمار جدید؛ اقتصاد كشورها را به خود وابسته می‌كرد. بالتبع استعمار جدید، شیوه مبارزاتی جدید هم می‌طلبید.

 

استعمارستیزی در جهان امروز ریشه در آرمان‌های انقلاب اسلامی و مذهب تشیع دارد. نواب شیعه‌ای بود كه به علت ایمان درونی‌اش، شجاعت خاصی هم داشت و با همین شجاعت به استقبال اعدام رفت. البته اصولا دعوای اسلام و تشیع با استكبار بر سر عدالت است. ما امروز عدالت اقتصادی نداریم. چون تا زمانی كه به عدالت اقتصادی نرسیم به عدالت اجتماعی هم نخواهیم رسید، بنابراین اگر نواب‌صفوی امروز زنده بود قطعا به این بی‌عدالتی معترض بود.

 

نواب یك استعمارستیز بود. رزم‌آرا هم به خاطر ملی شدن صنعت نفت ترور شد. هژیر هم به‌خاطر آزادی انتخابات كشته شد. اما در 30 سال اخیر انتخابات در كشور ما درست برگزار شده است. برای پاسخ به پرسش شما باید دید نواب برای چه رزم‌آرا را زد؟ امروز دیگر آن شرایط نیست ضمن اینكه آن زمان كه این اتفاق افتاد، مردم پشت سر فدائیان بودند و مراجع تقلید هم از آنها حمایت می‌كردند. وقایع تاریخ را باید در ظرف خود نگاه كرد. من نمی‌دانم اگر نواب امروز زنده بود چه تحولاتی در اندیشه و عملش رخ داده بود. انسانی كه دچار تغییر و تحول نشود دگم است و من نمی‌دانم تحولات جهانی و داخلی چه تاثیری روی نواب‌صفوی می‌گذاشت. اما من به‌عنوان پیرو و دوست او، فكر نمی‌كنم امروز شرایط به‌گونه‌ای باشد كه در حالی‌كه ما در حال جنگ با آمریكا هستیم، نواب به‌خاطر اختلافات داخلی دست به سلاح می‌برد. فدائیان اسلام در آن هنگام اصل حكومت را قبول نداشتند و به همین خاطر به جای نقد، برخورد می‌كردند. ما آن موقع طرفدار براندازی بودیم اما امروز طرفدار براندازی و تغییر حكومت نیستیم، بلكه منتقد اجرای قوانین هستیم.

 

من مرید نواب‌صفوی بودم. من هر وقت یاد شب شهادت او می‌افتم، دگرگون می‌شوم. من با نواب زندگی كردم، او عشق و همه چیز من بود. من جلوه سربازان صدراسلام و ابوذر و رحماء بینهم و اشداء علی الكفار را در چهره او می‌دیدم. بنابراین قطعا اگر آن شیوه ادامه پیدا می‌كرد، تجملات دنیا او را اسیر خود نمی‌كرد و زندگی طلبگی‌اش ادامه پیدا می‌كرد، با او همراهی می‌كردم.

 

آرمانگرایی واقعی یعنی حركت برای خدا و با هدف رضایت او. این جوانان آرمانگرای ایران بودند كه پیروزی در جنگ هشت ساله را برای ما به ارمغان آوردند. برای فهم این مسئله باید به درون آرمان‌ها رفت. آرمانگرایی شیعه با آرمانگرایی سلفی متفاوت است. اصول و متن تشیع آنچه امروز تحت عنوان آرمانگرایی در جهان مطرح است را نمی‌پذیرد. تشیع آرمان‌هایی برای خود دارد كه از پیغمبر(ص) و علی(ع) نشأت گرفته است. آیا آرمانگرایی كه امروز در جهان جاری است جایی در اندیشه‌های اولیای دین اسلام و قرآن و نهج‌البلاغه دارد؟ قطعا اینگونه نیست. آرمانگرایی یك اسم كلی است و برای دانستن تفاوت آرمان‌ها با یكدیگر باید به درون آ‌نها رفت. آرمانگرایی هم در درون همین نكته است! نواب‌صفوی آرمانگرا بود اما كدام آرمان را انتخاب كرده بود؟ آرمان فدائیان اسلام، انسانیت را به بشر می‌آموخت. در این آرمان است كه علی(ع) به مالك‌اشتر می‌گوید: وقتی به مصر می‌روی در آنجا مردمی هستند كه یا مانند تو مسلمان هستند و با آنها به اسلام رفتار كن یا مسلمان نیستند كه در انسانیت با تو مشابهند. در و اقع باید دید كدام آرمان است كه به قول تولستوی در زمانی كه تمام انسان‌ها به آزادی انسان معتقدند، آزادی را برای آنها به ارمغان می‌آورد كه آزادی دیگران را در مخاطره نیندازد.

 

آن هنگام كه من دكتر فاطمی را زدم، ایشان وزیر خارجه نبود و پس از مرخص شدن از بیمارستان به این سمت منصوب شد. آقای دكتر فاطمی سه روز درخشان را در كارنامه‌اش دارد؛ 25، 26 و 27 مرداد 32. علت ترور او هم آرمانگرایی تندی بود كه در روحش وجود داشت.

 

آقای فاطمی بعد از ترور، وزیر خارجه شدند و دو ملاقات با شهید واحدی (از رهبران فدائیان اسلام) داشت. در این دیدارها دكتر فاطمی و شهید واحدی درباره نوع حكومت مذاكره كردند. چون خودم در زمان شاه زندان بوده‌ام و برای تمام زندانیان آن دوران احترام قائلم. اما همه ما روزی به تاریخ می‌پیوندیم و در آن روز همه مسائل روشن می‌شود. دكتر فاطمی در 26 بهمن 1330 مضروب شد. من در آن هنگام نوجوان 15 ساله‌ای بودم. البته قولی است كه می‌گوید تیری كه من شلیك كردم اصلا به ایشان اصابت نكرد.

 

به محض اینكه ماشه اسلحه را كشیدم، اسلحه را بر زمین انداختم. در آن زمان آقای عباس گودرزی نامی بود كه در تجریش جگر می‌فروخت و بهش می‌گفتند «عباس جیگركی» كه خم می‌شود و اسلحه را برمی‌دارد كه مردم به سمتش هجوم می‌برند و او را می‌زنند. من در تمام این صحنه‌ها حاضر بودم چون كسی باورش نمی‌شد كه یك نوجوان 15 ساله با كلت كمری دكتر فاطمی را زده باشد. ایستادم و تكبیر گفتم. پس از این بود كه جمعیت به طرف من برگشتند.

 

ما به‌عنوان فدائیان اسلام در آن موقع به این نتیجه رسیده بودیم كه بین شاه و مصدق سازش شده. این را دكتر شایگان هم تایید كرده. دكتر فاطمی رابط میان شاه و دكتر مصدق بود. به همین جهت هم بود كه ایشان وقتی از بیمارستان مرخص شد، ارتقای مقام یافت و از مقام معاون نخست‌وزیری به سمت وزارت خارجه رسید. آقای فاطمی حتی در جلسه فدائیان اسلام كه برای ترور رزم‌آرا تشكیل شد هم اعلام كرده بود كه اصالتا از طرف دكتر مصدق در جلسه شركت می‌كند. در آن جلسه دیگر سران جبهه ملی مانند بقایی، نریمان، مكی،‌ حائری‌زاده و ... هم شركت داشتند. به همین علت است كه وقتی دكتر فاطمی در بیمارستان بستری می‌شود، قیام 30 تیر 1331 به‌وجود می‌آید. در حقیقت حذف این رابط است كه میان شاه و مصدق اختلاف ایجاد می‌كند.

 

حاج‌ مهدی عراقی چندین‌بار در زندان به ملاقات من آمد. نواب‌صفوی هم یك روز پس از آزادی از زندان به دیدن من آمد. هنوز مقوایی كه نواب‌صفوی بر روی آن نوشته بود: «هوالعزیز! گل دوستان به گل بوستان اسلام، عزیزم محمدمهدی عبدخدایی تقدیم می‌شود» موجود است. در خاطرات آقای مهندس عزت‌اللـه سحابی هم آمد كه ایشان بنده، نواب‌صفوی و خلیل طهماسبی را در منزل آیت‌اللـه طالقانی دیده كه پناه گرفته بودیم.

امروز 57 سال از آن روزها گذشته و من هم پیرمرد 72 ساله‌ای هستم كه امروز و فردا با دارفانی وداع می‌كنم. من امروز حالتی عرفانی پیدا كرده‌ام و دیگر حاضر نیستم حتی یك مگس را بكشم. من دیگر آن نوجوان پراحساس پرُشور نیستم. نمی‌توان یك آدم 15 ساله را با یك فرد 72 ساله مقایسه كرد.

 

حاج مهدی عراقی خودش از كتك‌خورده‌های ماجرای زندانیان متحصن بود. او یك آدم مذهبی خالص بود كه برخلاف آنچه گفته می‌شود اختلافش با نواب‌صفوی پس از اعلام دوران فطرت توسط نواب آغاز شد. در حالی‌كه افرادی مانند حاج مهدی عراقی معتقد بودند دكتر مصدق دست توده‌ای و كمونیست‌ها را باز گذاشته و آنها به همراه جبهه ملی در روزنامه‌های خود به مقدسات دینی توهین می‌كنند و به همین علت میان مصدق و شاه باید از یك طرف حمایت كرد.

 

مطمئن باشید اگر در آن دوران آیت‌اللـه كاشانی نبود، ایران امروز گرجستان بود. دكتر فاطمی خیلی راحت با توده‌ای‌ها همكاری می‌كرد. او حتی در منزل جناب‌سروان محسنی كه از توده‌ای‌های بنام بود، دستگیر شد و در زمان دستگیری طبق اسناد موجود یك تراول چك 30 هزار دلاری و دو فرستنده همراه داشته. توده‌ای‌ها هنوز به پناه دادن دكتر فاطمی افتخار می‌كنند. ولی اختلافات دكتر مصدق و شاه آنقدر عمیق بود كه همزمان با آغاز بحث ملی شدن صنعت نفت به اوج رسید. ترور دكتر فاطمی تنها با اوج‌گیری این اختلافات همزمان شد ولی دلیل آن نبود.

 

شاه اصولا آدم ضعیف‌النفسی بود كه به قدرت گرایش داشت. در 11 اسفند 1330 ، شهید واحدی در مسجد شاه گفت ما مسلسل را می‌جویم و تفاله‌اش را بیرون می‌ریزیم؛ رزم آرا برو وگرنه روانه‌ات می‌كنیم. من در آنجا بودم. در 16 اسفند 1330 هم كه رزم‌آرا توسط خلیل طهماسبی كشته شد من در مسجد شاه بودم. یك هفته پس از ترور رزم‌ آرا، دكتر مصدق لایحه ملی شدن صنعت نفت را به مجلس می‌برد و همان نمایندگانی كه به رزم آرا رای اعتماد داده بودند به این قانون هم رای دادند.

 

اگر دكتر فاطمی كشته شده بود مانند بسیاری دیگر در تاریخ فراموش می‌شد، همانطور كه نسل امروز آقای حجاریان را نمی‌شناسد. اما احساس شخصی من این است كه خوشحالم دكتر فاطمی كشته نشد، ماند و با عزت مرد.

 

طبیعتا گلایه‌ها و نقدهای زیادی به من وارد شد و برخی هم عصبانی شدند اما من كاری به این حرف‌ها ندارم. من 72 سالم است و نه پست دولتی دارم و نه قرار است داشته باشم. من چند وقت دیگر بیشتر زنده نیستم، اجازه بدهید پشت سر من بگویند بالاخره یك آدم پیدا شد كه درون خودش را بدون رودربایستی به مردم گفت.

 

منبع:

- از مصاحبه کارگزاران- محمدرضا یزدان‌پناه از سایت " iranamerica.com"با ضارب دکتر حسین فاطمی «محمدمهدی عبدخدایی».

- از مصاحبه سایت "ایران صدا.آی ار" یا " iranseda.ir" با «محمدمهدی عبدخدایی».

 

..................  .................   ...............  

 

جبهه ملی زیر حرفش زد

قرار بود حکومت اسلامی تشکیل دهد

 

مصاحبه سایت "خبرخون.کام" با محمدمهدی عبدخدایی:

ظهر چهارشنبه 16 اسفند 1329 ، سرلشگر حاج علی رزم آرا نخست وزیر جاه طلب و پرُآوازه ایران در دالان ورودی مسجد شاه به ضرب گلوله خلیل طهماسبی کشته شد. مرگ رزم آرا، آخرین مانع بر راه ملی شدن نفت ایران را از میان برداشت و مجلس شورای ملی کمتر از یک هفته پس از قتل رزم آرا به ملی شدن نفت رای داد. خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا یکی از اعضای فداییان اسلام و از مریدان نواب صفوی بود. به همین جهت با محمد مهدی عبد خدایی از اعضای فداییان اسلام به گفت وگو نشستیم. عبدخدایی معتقد است که نواب صفوی به این شرط ترور رزم آرا را عملی کرد که جبهه ملی بعد از رسیدن به قدرت حکومت اسلامی تشکیل دهد اما این اتفاق نه تنها نیفتاد بلکه اعضای فداییان اسلام به دنبال توافق شاه و جبهه ملی زندانی شدند. این گفت و گو در حالی انجام شد که این روزها محمد مهدی عبد خدایی در بستر بیماری است. با اینهمه پاسخ های کاملی به سوالات داد. وی گذشته را به روشنی به یاد داشت و ما ترجیح دادیم بیشتر شنونده این خاطرات باشیم.

 

سال 1329 ، سال جوش و خروش

فضای سال 1329 فضای عجیبی بود. روزنامه های طرفدار جبهه ملی مانند روزنامه شاهد که مقالات دکتر بقایی را منتشر می‌کرد رزم آرا و دولت او را خیلی می‌کوبیدند. اما جالب بود که توده‌ای ها در انتقاد از رزم آرا خیلی ملایم عمل می‌کردند.

 

«به سوی آینده» روزنامه ارگان حزب توده و مدیرش محمود ژندی بود، روزنامه «شهباز» عصرها منتشر می‌شد، مدیرش رحیم نامور بود که متعلق به حزب توده بود. آن زمان شایع بود که رزم‌آرا نظر موافق روس‌ها را به خود جلب کرده و برای جلب نظر روس‌ها امکان فرار سران حزب توده ایران از زندان را فراهم آورده است. در همین سال 1329 ، ده نفر از سران حزب توده ایران به طور معجزه آسایی از زندان قصر گریختند. گفته می‌شد که فرار این عده با چراغ سبز رزم آرا بوده است. بدین شکل نخست وزیر نظامی ایران نظر موافق روس‌ها را داشت و آمریکایی‌ها هم او را قبول داشتند. انگلیسی‌ها هم خیلی امیدوار بودند که رزم آرا ماجرای نفت را به نفع آن‌ها تمام کند. در واقع در زمستان سال 1329 ایران به شکل لقمه آماده ای در آمده بود تا با کمک رزم آرا بار دیگر توسط استعمارگران بلعیده شود.

 

«صنعت نفت باید ملی شود»

من (محمدمهدی عبدخدایی) در سال 1329 یعنی همان سالی که در آخرین روزش نفت ملی شد به تهران آمدم. 14 سال داشتم و در (خیابان) ناصرخسرو دست‌فروشی می‌کردم، صابون می‌فروختم. یک پلاکارد هم به سینه زده بودم که روی آن نوشته شده بود «صنعت نفت باید ملی شود». اهل روزنامه بودم، روزنامه «شاهد» متعلق به مظفر بقایی که طرفدار ملی شدن نفت بود را می‌خواندم. روزنامه «باختر امروز» متعلق به دکتر فاطمی را هم می‌خواندم. البته روزنامه «نبرد ملت» به مدیریت امیر عبد ا... کرباسچیان که ناشر افکار و عقاید فداییان اسلام بود از همه بیشتر مورد توجه من بود. آقای کرباسچیان برادر مؤسس مدرسه علوی بود. نشریه دیگری که افکار فداییان را نشر می‌داد «اصناف» به مدیریت ابراهیم کریم آبادی بود هر دو این نشریات در واقع هفته نامه بودند اما نام روزنامه داشتند. یکی از آن‌ها پنج شنبه ها و دیگری شنبه‌ها منتشر می‌شد.

 

سخنرانی «سید عبدالحسین واحدی» فرد دوم فداییان اسلام در مسجد شاه ( 11 اسفند 1329 )

یک روز در روزنامه خواندم که فداییان اسلام در عصر جمعه 11 اسفند 1329 در مسجد شاه میتینگی دارند که عقاید و افکارشان را آنجا خواهند گفت. این برای من جالب بود. آن روز عصر جمعه به مسجد شاه رفتم. جمعیت زیادی در مسجد بود. یک عده از لات‌های تهران را هم کلانتری فرستاده بود تا در میتینگ فداییان اسلام اخلال کنند. سخنران اصلی «سید عبدالحسین واحدی» بود. قبل از او کرباسچیان مدیر نبرد ملت صحبت کرد. واحدی در صحبت‌هایش که دو ساعت طول کشید، به دخالت بچه مسلمان‌ها در غائله آذربایجان و پس از آن داستان نفت اشاره کرد. واحدی گفت «اگر فرزندان اسلام نبودند و اگر این کشور شیعی نبود و اگر بچه مسلمان‌ها نبودند آذربایجان از دست می‌رفت و به دست روسیه شوروی می‌افتاد. ما در آنجا اقدام کردیم ما بچه مسلمان‌ها را حرکت دادیم».

 

در ابتدای صحبت‌هایش تا آمد بسم ا... بگوید، یکی گفت «حق پدر و مادر صلوات فرست را بیامرزد.» دوباره تا آمد خطبه بخواند یکی دیگر گفت «لال نمیری صلوات فرست.» یک مرتبه واحدی از پشت تریبون گفت این صلوات از قماش همان قرآن‌هاست که به دستور عمروعاص بر سر نیزه‌ها رفت، بچه‌های فداییان اسلام هر کس صلوات فرستاد بگیرید، بیندازید در حوض مسجد. ما دیدیم مردم هفت، هشت نفر از کلاه مخملی‌ها را گرفتند در حوض انداختند. این‌ها مثل موش آب کشیده از حوض بیرون آمدند و رفتند و فضا آرام شد. واحدی وسط صحبت‌هایش با هیجان گفت: «رزم آرا ! ما مسلسل را می‌جوییم و تفاله‌اش را بیرون می‌ریزیم، چه کسی می‌گوید مشت و درفش با هم هماهنگی ندارد. درفش در استخوان دست من فرو می‌رود و با همان دستی که درفش در آن فرو رفته بر مغز رئیس دولت و شاه می‌کوبم.» در مسجد شاه که پرُ از جمعیت بود نفس همه در سینه حبس شده‌ بود. واحدی گفت «دادن نفت به انگلستان هجمه به اسلام است ما از اسلام دفاع خواهیم کرد. یک مرتبه گفت: «رزم آرا ! برو برو والا روانه‌ات می‌کنیم. مهلتت تمام شده است چند روز دیگر مهلت می‌خواهی؟ بعدها من فهمیدم پشت این میتینگ جلساتی بین جبهه ملی و آیت ا... کاشانی با فداییان اسلام برگزار شده و تصمیم به حذف رزم آرا گرفته شده بود.

 

کلاه شاپوی طوسی نخست وزیر حاج علی رزم آرا

روز دوشنبه 14 اسفند 1329، آیت‌ ا... فیض از مراجع قم دعوت حق را لبیک گفت. رزم آرا برای این‌که خودش را به روحانیت نزدیک کند، اعلام کرد روز چهارشنبه 16 اسفند 1329 در مسجد شاه مراسم ختمی با حضور رئیس دولت برگزار می‌شود. رسم این بود که وقتی رئیس دولت می‌آمد، برای حفاظت او خط سیر درست می‌کردند. تمام دست‌فروشان را جمع می‌کردند، در ناصرخسرو پاسبان می‌گذاشتند، همه مراسم ختم دولت هم در مسجد شاه برگزار می‌شد. ما را هم جمع کردند به مسجد بردند. من درست در راهروی ورودی مسجد ایستاده بودم که رزم آرا آمد. کلاه شاپوی طوسی و پالتو سرمه‌ای تنش بود و یک دستش هم در جیبش بود. موقع رد شدن به همه نگاه می‌کرد، لحظه‌ای چشمانش بر چشمان من افتاد، خیلی چشمان تیزی داشت، نگاهش بعد از 60 سال هنوز در ذهن من مانده است.

 

ترور نخست وزیر حاج علی رزم آرا توسط خلیل طهماسبی از فداییان اسلام ( ظهر چهارشنبه 16 اسفند 1329 )

وارد حیاط مسجد که شد من صدای سه گلوله شنیدم. پس از شنیدن صدای شلیک، عده‌ای کف زدند، گفتند «براوو، براوو، براوو». عده‌ای هم ا... اکبر گفتند. پاسبان‌ها ریختند مردم را متفرق کنند، مردم فرار کردند. من هم هنگام فرار کفش‌هایم جا ماند. رفتم ناصر خسرو کفش خریدم. در بازارچه مروی قهوه‌خانه بزرگی بود، دیزی با نان را پنج قران و 10 شاهی می‌داد. من با یکی از دست‌فروش‌ها شریک شدم برویم دیزی بخوریم به هوای این‌که از رادیوی قهوه‌خانه خبر را گوش کنیم. ساعت دو بعد از ظهر رادیو را باز کرد که در خبرها گفت «امروز تیمسار رزم آرا نخست وزیر به وسیله شخصی به نام عبد ا... موحد رستگار با 3 گلوله از پای درآمد، تا نخست وزیر را به بیمارستان برسانند، جان به جان آفرین تسلیم کرد.» مردم در قهوه‌خانه کف زدند. شب‌ها گاهی می‌رفتم خیابان ارامنه کنار یک مغازه بقالی که رادیو داشت، می‌نشستم. آن شب هم رفتم، ساعت 8 شب رادیو را روشن کرد که اخبار اعلام کرد اسم قاتل «خلیل طهماسبیان» (به جای طهماسبی) است. از قاتل پرسیدند چرا اسمت را عبد ا... موحد رستگار گفتی، گفته بنده خدا هستم، یکتاپرستم، با رفتن در بستر شهادت رستگار شدم. همان جا رادیو اعلام کرد سهام شرکت بریتیش پترولیوم انگلیس که سهام‌دار اصلی شرکت نفت ایران و انگلیس بود، 10 درصد در تمام بازارهای سهام تنزل کرد و همه خبرگزاری‌ها مخابره کردند قشریون مذهبی که حالا می‌گویند بنیادگرایان به خاطر ملی شدن صنعت نفت رزم آرا را کشتند. صبح پنجشنبه روزنامه نبرد ملت که تقریباً سخنگوی فداییان اسلام بود، تیتر زد «رزم آرا به جهنم رفت و سایر خائنین به دنبال او رهسپار می‌شوند.» این تیتر را کرباسچیان، مدیر روزنامه زده بود. روزنامه 2 قرآن بود، تا ساعت ده به 2 تومان رسید؛ 3 بار هم چاپ شد. شنبه صبح ابراهیم کریم آبادی، مدیر روزنامه اصناف عکسی چاپ کرد که در آن نواب صفوی دستش را روی سر سید حسین امامی (هژیر توسط حسین امامی تروز شده بود) و خلیل طهماسبی گذاشته بود و نوشت: «این دو مرد حق تربیت شده این مرد حق‌اند.» و اعلامیه نواب صفوی را با این تیتر چاپ کرده بود که «اعلام ما به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلامی ایران، شاه و دولت» و زیرش نوشته بود «حضرت استاد خلیل طهماسبی معروف به عبد ا... موحد رستگار، طبق رای دادگاه اسلامی رزم آرا را به دلیل خیانت به کشور و اسلام از میان برداشت. چنانچه دربار در عرض یک هفته از این سرباز برومند اسلام، حضرت خلیل طهماسبی عذرخواهی نکرده و آزاد ننماید، دربار را کن فیکون خواهیم کرد.» من تا اینجا ناظر قتل رزم آرا بودم.

 

اختلاف از کجا آغاز شد؟

شاه بعد از ترور رزم آرا در 16 اسفند 1329 ، حسین علا از درباریان قدیمی را مأمور تشکیل کابینه کرد. نخست وزیری علا با توافق جبهه ملی بود چرا که دو عضو جبهه ملی نیز وارد کابینه شدند. شب عید سال 1329 نفت به دنبال ضربه کاری که فداییان اسلام به پیکر استبداد وارد کردند، ملی شد (29 اسفند 1329 ). اما در همین شب اعضای ارشد فداییان اسلام به اتهام شرکت در قتل رزم آرا بازداشت شدند. مأموران شاه در روز 6 فروزدین 1330 با توافقی که با جبهه ملی کرده بودند اعضای بازداشتی جبهه ملی را آزاد کردند اما فداییان اسلام را نگه داشتند.

 

اختلاف از همین جا آغاز شد که جبهه ملی فداییان اسلام را وجه‌المصالحه توافق با شاه قرار داد. واحدی در همین زمان با کاشانی ملاقات کرد کاشانی به او قول داده بود اگر آقای باقر کاظمی نخست وزیر شود امکان آزادی فداییان اسلام را فراهم کند. نواب صفوی اما معتقد بود که بین جبهه ملی و شاه بر سر نخست وزیری دکتر مصدق توافق شده است و بر اساس همین توافق جبهه ملی دست استبداد را در برخورد با فداییان باز گذاشته است. فداییان اسلام که با از میان برداشتن رزم آرا قدم اصلی را در نهضت برداشته بودند، حالا قربانی توافق با شاه شدند.

 

جبهه ملی قول حکومت اسلامی داده بود

یک جلسه در منزل حاج احمد آقایی در خیابان ایران برگزار شد. رهبران جبهه ملی به آن جلسه آمدند. آقای دکتر فاطمی در آن جلسه گفته بود: «من نیابتا از جانب خودم اینجا هستم و اصالتاً از طرف دکتر مصدق.» سران جبهه ملی در آن جلسه به مرحوم نواب صفوی گفتند خار راه ما برای مسئله نفت حاج علی رزم آرا است. شما اگر رزم آرا را از سر راه بردارید ما حکومت را اسلامی می‌کنیم و پشت قرآن امضا می‌کنند خاطرات این جلسه را مرحوم شهید مهدی عراقی کامل گفته است. این توافق شده بود که رزم آرا از میان برود و کابینه ای روی کار آید که نفت را ملی کند. این اتفاق افتاد اما آقای دکتر مصدق چون هنوز معتقد به توافق با شاه بود، عهدی که جبهه ملی با نواب و فداییان بسته بود را کنار گذاشت. این حرف را آقای دکتر علی شایگان از سران جبهه ملی بعد از انقلاب زد و گفت «در ابتدای کار ملی شدن نفت، دکتر مصدق معتقد بود برای پیروزی در راه ملی شدن نفت باید موافقت شاه را هم جلب کرد».

 

محاکمه اخلاقی جبهه ملی، مصدق و کاشانی توسط نواب صفوی

نواب صفوی قبل از این‌که به زندان رود یک مصاحبه کرد و گفت «من جبهه ملی، آیت ا... کاشانی و مصدق را به محاکمه اخلاقی دعوت می‌کنم» این مصاحبه با آسوشیتدپرس انجام شده است در این مصاحبه نواب صفوی می‌گوید که بین شاه و جبهه ملی بر سر قربانی کردن فداییان اسلام توافق شده است. آیت ا... طالقانی می‌گوید «من واسطه شدم تا اختلاف میان نواب و جبهه ملی را حل کنم پس به دیدار نواب رفتم نواب به من گفت این آقایان قول دادند اگر شما رزم آرا را از سر راه بردارید ما حکومت را اسلامی اعلام می‌کنیم اما زیر قولشان زدند. باشد بزنند! اما برادران زندانی مرا آزاد کنند و من هم سکوت می‌کنم تا ماجرای نفت تمام شود».

 

آیت ا... طالقانی در سخنرانی 14 اسفند 1357 (بعد از پیروزی انقلاب) بر سر مزار دکتر مصدق در احمد آباد در برابر طرفداران دکتر مصدق این حرف‌ها را می‌زند. آیت ا... طالقانی می‌گوید «نزد دکتر مصدق هم رفتم و ایشان گفت به آقای نواب بگویید صبر داشته باشد من آخرین کابینه این مملکت نیستم» اما دکتر مصدق یک مصاحبه می‌کند در سال 1330 و می‌گوید فداییان اسلام می‌خواهند مرا بکشند! چون صبح که از منزل بیرون آمده بودم دو زن چادری به سمت من آمدند!

 

اینجا اختلاف بالا می‌گیرد و از طرف دیگر روزنامه های طرفدار جبهه ملی نواب صفوی و فداییان اسلام را به انگلیسی بودن متهم کردند. آن‌ها ناجوانمردانه نوشتند بهرام شاهرخ از عوامل انگلستان با نواب صفوی دیدار کرده و به او لیره انگلیس داده است. باختر امروز تیتر زده بود که جلسه آینده فداییان اسلام در لندن تشکیل می‌شود. این گونه بود که دیگر جایی برای حل اختلاف باقی نماند.

 

سرانجام خلیل طهماسبی

خلیل طهماسبی بعد از دستگیری در اعترافاتش قتل رزم آرا را پذیرفت. ما هم معتقد به آزادی خلیل طهماسبی بودیم. در آن سال‌ها تلاش‌های فراوانی برای آزادی خلیل طهماسبی انجام شد. فداییان اسلام در روزنامه نبرد ملت یک بخشی را چاپ می‌کردند و از مردم می‌خواستند این قسمت را امضا کنند و درخواست آزادی قاتل رزم آرا را داشته باشند. روزنامه شاهد هم از نبرد ملت اقتباس کرد و همچون بخشی را چاپ کرد، مردم این بخش از روزنامه را می‌بریدند و امضا می‌کردند.

 

 نواب صفوی در حال انتقال به زندان؛

 

آزادی خلیل طهماسبی ( در آبان 1331 ) توسط قانونگذاران مجلس شورای ملی ایران

نمایندگان مجلس شورای ملی ؛ طبق قانون اساسی مشروط ؛ «شاه تنها اختیار سلطنت دارد و نه حکومت»

اعدام خلیل طهماسبی، نواب صفوی، محمد واحدی، مظفر ذوالقدر ( 27 دی 1334 ) 

بعد از قیام بزرگ سی تیر 1331 و بازگشت دوباره مصدق به نخست وزیری (از 31 تیر 1331 تا کودتای سیا و شاه در 28 مرداد 1332 )، نمایندگان مجلس طرحی را با 2 ماده واحده تصویب کردند. ماده واحده اول بدین شرح بود: «چون خیانت حاج علی رزم ‌آرا بر ملت ایران ثابت گردیده هرگاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار می‌گیرد و آزاد می‌شود»

 

بر طبق ماده واحده دوم اموال احمد قوام به دلیل مشارکت در قتل شهروندان در سی تیر 1331 مصادره می‌شد. در مجلس سنا چون نیمی از نمایندگان سناتور منتخب شاه بودند این مجلس از طرح عفو خلیل طهماسبی در صحن مجلس خودداری می‌کرد. مجلس نمایندگان شورای ملی در این زمان طرح دیگری را ارائه کرد مبنی بر این‌که چنانچه طرحی به سنا برود و مجلس سنا بعد از 15 روز آن را بررسی نکند تصویب مجدد مجلس شورای ملی در حکم تصویب مجلس سنا خواهد بود.

 

اعضای برجسته مجلس سنا مانند تقی زاده وقتی دیدند با تصویب این طرح اختیارات مجلس سنا کم می‌شود فوری ماده واحده عفو خلیل طهماسبی را تصویب کردند. اما شاه از توضیح طرح عفو قاتل نخست وزیرش خودداری می‌کرد. مجلس باز هم تهدید کرد اگر شاه که طبق قانون اساسی مشروطه تنها اختیار سلطنت دارد و نه حکومت، از توشیح طرح‌ها خودداری کند تصویب مجدد در مجلس در حکم امضای شاه خواهد بود. شاه هم امضا کرد و به دولت ابلاغ کرد و بدین ترتیب خلیل طهماسبی در آبان 1331 ، آزاد شد.

 

بعد از کودتای 28 مرداد 1332 ، وقتی از دکتر مصدق در مورد عفو خلیل طهماسبی بازجویی کردند دکتر مصدق گفت که با این عمل مخالف بوده است چرا که آن را دخالت قوه مقننه در قوه قضاییه و خلاف اصل تفکیک قوا می‌دانسته است. خلیل طهماسبی بعد از ترور ناموفق نخست وزیر حسین علاء توسط مظفرعلی ذوالقدر در 6 آذر 1334 ، دستگیر و در 27 دی 1334 ، به همراه شهید نواب صفوی، مظفرعلی ذوالقدر و محمد واحدی اعدام شد.

 

منبع:

- از مصاحبه علی افتخاری روزبهانی، از گروه تاریخ و اندیشه سایت "خبرخون.کام" یا " khabarkhoon.com" با محمدمهدی عبد خدایی.

 

..................  .................   ...............

 

اختلافات مرجع اعلم آیت‌‌الله بروجردی و نواب صفوی از فداییان اسلام

 

 ملاقات آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی (وسطی) با آیت الله العظمی بروجردی (دومی از راست)؛

 

مرجع اعلم آیت الله بروجردی (آیت الله العظمی حاج آقا حسین احمدی طباطبایی بروجردی/ از 1254 تا 10 فروردین 1340 )

سیّد حسین متولد 1292 ه.ق/ 1254 شمسی، در بروجرد بدنیا آمد. او فرزند مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید علی طباطبایی و نسب ایشان با 32 واسطه به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام می‌رسد. سید حسین پس از 10 سال تحصیل در اصفهان به سفارش پدر به حوزه علمیه نجف رفت و سال‌ها از آخوند محمد کاظم خراسانی، سید محمد کاظم یزدی، مرتضی طالقانی، آقا شریعت اصفهانی در رشتهٔ خارج فقه و اصول تحصیل کرد، و در علوم عقلی و نقلی به مرتبه اجنهادی رسید و در سن سی‌سالگی در نجف فقه و اصول تدریس میکردند چنانچه بالغ بر دویست نفر از فضلای حوزه علمیه نجف در کلاسش شرکت می‌کردند. در سال 1328 به بروجرد بازگشت و بعد از سی سال به قم رفته و از اساتید بزرگ حوزه قم شد.  

 

مرجعیت آیت‌‌‏الله العظمی سیدحسین طباطبایی بروجردی در سال‌ 1350 ه.ق/ 1310 شمسی شروع شد که یک دهه با دوران رضاشاه همراه بود. آیت‌‌‏الله بروجردی، این دوران را یکی از مصیبت‌بارترین ایام زندگانی خود توصیف می‌کند. آیت الله بروجردی به مدت پانزده سال تنها مرجع تقلید شیعیان جهان بود. این مرجع عالیقدر و خستگی‌ناپذیر شیعه، پس از هفتاد سال تلاش علمی و فعالیت ‌های اجتماعی و سیاسی صبح روز پنج‌شنبه 13 شوال 1380 ه.ق/ 10 فروردین 1340 شمسی در حالی که 88 بهار از زندگی را پشت سر گذاشته بود، در قم چشم از جهان فرو بست و پیکرش را در حرم فاطمه معصومه به خاک سپردند.

 

اختلافات مرجع اعلم آیت‌‌الله بروجردی و نواب صفوی از فداییان اسلام

طلبه جوان در برابر رییس حوزه

صادق طباطبایی در کتاب خاطرات سیاسی- اجتماعی خود نوشته است: «در یکی از روزهای بهار سال 1331 که نوجوانی 9 ساله بودم، گروهی از طلبه‌های جوان و سیاسی از تهران عازم قم شده بودند تا با آیت‌‌الله بروجردی دیدار کنند. طلبهٔ جوانی که بعد‌ها فهمیدم نواب صفوی بود سخنان تندی ایراد می‌کرد که هیچ چیز از آن در خاطرم نمانده است. بعد‌ها خبردار شدم که نواب و یارانش قصد دیدار با آیت‌الله بروجردی را داشتند که ایشان آن‌ها را نپذیرفته بودند. از پدرم شنیدم که چند روز بعد که اصحاب آیت‌الله بروجردی، از جمله پدرم در محضر ایشان بودند، یکی از بزرگان و از مدرسین حوزه (ظاهرا پدر آیت‌الله فاضل لنکرانی) علت این رفتار را از آقای بروجردی سوال کرده و می‌پرسد چرا این افراد را که خواهان حکومت اسلامی هستند، نپذیرفتید؟ ایشان در جواب می‌گویند: این آقایان می‌خواهند شاه را بردارند ولی امثال شما را به جای او بگذارند. شخص دیگری (ظاهرا مرحوم آیت‌الله کبیر) که از علمای بزرگ و فقهای برجسته بوده است می‌پرسد، مگر چه اشکالی دارد؟ آیت‌الله بروجردی در جواب می‌گویند: اشکال بزرگ این امر در اینجا است که شاه با اسلحه توپ و تفنگ به جان مردم می‌افتد، با این اسلحه می‌شود مقابله کرد ولی اگر شما به جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم می‌اندازید. با این اسلحه نمی‌توان به راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته می‌شود.»

 

یکی از موارد بحث برانگیز پرونده فکری- سیاسی فدائیان اسلام، موضوع رابطه این جمعیت با علما و مراجع و به خصوص آیت‌‌الله العظمی ‌بروجردی است. گرچه ریشه این اختلافات به تفاوت مشی سیاسی نواب صفوی و آیت‌‌الله بروجردی با توجه به شرایط آن زمان عنوان می‌شود اما در برخی موارد به رو‌در‌رویی و درگیری‌های شدید لفظی میان دو روحانی منجر شده است.

 

مرجع فدائیان اسلام آیت الله بروجردی نبود

از جمله مسایلی که درباره نواب صفوی طرح شده، این است که او خودسرانه عمل می‌کرده و شور جوانی به او اجازه نمی‌داد که اقدامات خود را با مراجع بزرگ در میان بگذارد. مدافعان نواب در پاسخ به این انتقاد که چرا فدائیان اسلام فعالیت‌های خود را با آیت‌‌الله بروجردی در میان نمی‌گذاشتند، عنوان می‌کنند: «یکی به این دلیل بود که مرجع دینی فدائیان، نه آیت‌‌الله بروجردی، که سید صدرالدین صدر بود. بالا‌تر از آن اما پای دلیل دیگری در میان بود؛ عده‌ای عناصر مشکوک که از یک طرف در بیت آیت‌‌الله بروجردی آمد و شد داشتند و از طرفی، بی‌ارتباط با دربار نبودند، برای آیت‌‌الله بروجردی مدام گزارش‌های مغرضانه‌ای از کیفیت و کمیت فعالیت نواب و فدائیان اسلام تهیه می‌کردند.» با این حال بررسی تاریخ و خاطرات آن دوره نشان می‌دهد اختلافات نواب و آیت‌‌الله بروجردی در حد این بدبینی‌های سطحی نبوده است. نواب صفوی پیرو این نگاه بوده که: «مراجع مقدس روحانیت چنانچه در امور اصلاحی مربوطه و انجام وظایف مقدس روحانیت نیاز به قوه مجریه داشتند، حکومت صالح اسلامی بایستی آماده اجرای دستورات مشروعشان باشد.» به واقع راه اجرای شریعت از مشروعیت نظامی ‌می‌گذرد که قائل به آن و عامل به آن باشد و عنداللزوم عامل آن. اما آیت‌‌الله العظمی ‌بروجردی تقویت دین را در تنزه آن از سیاست می‌جست و به جای تصاحب قدرت برای اجرای شریعت، به تمکین قدرت از اصول شرعی باورمند بود. آیت‌‌الله بروجردی در جایی به شاه می‌گوید: «به اسلام تشبه داشته باشید.» و مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها برای اجرای اصول شرعی روانه هیات حاکمه می‌کند، از اجباری کردن تدریس تعلیمات دینی در مدارس تا برخورد با بهاییان. حتی وقتی حوزویان قم شکوه از تحرک توده‌ای‌ها می‌کردند، بروجردی در کلاس درسش گفت: «رییس دولت- مصدق- با این گرفتاری‌های زیادی که داشت، شخصا با من تلفنی تماس گرفت. ایشان تمام تقاضاهای مرا انجام داده است. ‌ من از ایشان هیچ شکایتی ندارم. رییس دولت برای مملکت خدمت می‌کند، طلاب در پی درسشان باشند و قضیه را دنبال نکنند.»

 

جدایی دین از سیاست در افکار آیت‌‌الله بروجردی و انتقادات نواب صفوی

کناره‌جویی آیت‌‌الله بروجردی از سیاست تا حدّی بود که درباره جنبش ملی شدن صنعت نفت گفت که: «من در قضایایی که وارد نباشم و آغاز و پایان آن را ندانم و نتوانم پیش بینی کنم، وارد نمی‌شوم... البته روحانیت به هیچ وجه نباید با این حرکت مخالفت کند... لذا به آقای بهبهانی (سید محمد طباطبایی، از نزدیکان به دربار) و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند.»

 

اختلافات نواب با بروجردی هم از کناره‌گیری این مرجع تقلید از سیاست بر می‌خاست. آیت‌‌الله سیدمحمد باقر سلطانی طباطبایی این سخن را از آیت‌‌الله بروجردی نقل کرده است: «گاهی تشری به دربار می‌زنیم. اما می‌دانیم که مردم آمادگی ندارند و اگر تهدید و فشار پیش بیاید شانه خالی خواهند کرد. این‌گونه نیست که تا پای جان بایستند.»

 

آیت‌‌الله آخوند محمد کاظم خراسانی استاد آیت‌‌الله بروجردی

فرجام غم‌انگیز مشروطه نیز تاثیر بسیاری بر فکر و ارزیابی روحانیونی همچون آیت‌‌الله بروجردی داشته است. آیت‌‌الله بروجردی که به گفته خودش در واقعه مشروطه از نزدیکان استادش آیت‌‌الله آخوند خراسانی بود، به خوبی به یاد داشت که «پس از رخنه ایادی بیگانه در امر مشروطه و شهادت شیخ فصل الله نوری، مرحوم آخوند چگونه از اقدامات خود پشیمان شده بود»، لذا از دخالت در امور سیاسی که به گفته خودش سر ‌نخ آن در دست اجانب بود سخت هراس داشت. آیت‌‌الله بروجردی عنوان کرده است: «از آن موقع که دیدم مرحوم استاد آخوند و مرحوم نایینی که آن همه زحمت در تاسیس و تداوم کار مشروطه متحمل شده بودند پس از شهادت حاج شیخ فضل‌الله و حوادث دیگر ملول و افسرده شده‌اند، حالت وسواسی برای من پیدا شده است که تا یک واقعه سیاسی پیش می‌آید از اقدام فوری حتی‌الامکان پرهیز می‌کنم مبادا کاری به زیان مسلمین انجام گیرد. خیلی‌ها به این وسواس و اضطراب من در امر سیاست ایراد می‌گیرند ولی من هم نمی‌توانم جز این رفتاری داشته باشم.»

 

طبیعی بود وقتی آیت‌‌الله بروجردی در اصل پذیرش مبارزه سیاسی در آن شرایط حرف داشت، نمی‌توانست با ایده «حکومت اسلامی» فدائیان اسلام با چند طلبه جوان همراهی کند. بر خلاف آیت‌‌الله بروجردی که اعتقاد داشتند در مقطع کنونی حرکت‌های انقلابی و پرُ شور نتیجه‌ای نخواهد داشت، نواب صفوی و یارانش معتقد بودند که برای تحقق اهداف خود مبنی بر تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام شرع مقدس می‌باید دست به اقدام انقلابی و مسلحانه زد. ‌این اختلاف در مبانی عقیدتی زمینه‌ساز اختلاف در ارتباطات سیاسی و عملی بین نواب صفوی، رهبر جمعیت فدائیان اسلام و آیت‌‌الله بروجردی به عنوان مرجع اعلم آن روز شد.

 

فدائیان اسلام؛ طلابی عصبانی

اولین تحرکات فدائیان اسلام (قصد مقابله با برگزاری تشییع جنازه رضاشاه) از سوی آیت‌‌الله بروجردی به عنوان اخلال در نظم حوزه تلقی شد. این امر بایکوت و حتی سرکوب طلاب طرفدار نواب صفوی را به دنبال داشت. آیت‌‌الله بروجردی بیش از هر چیز به احیای حوزه علمیه تخریب شده قم می‌اندیشید و این نوع تحرکات را باعث سرکوب مجدد روحانیت و از دست رفتن اولین امکان‌ها برای بازسازی مبنایی‌ترین تشکیلات هدایت عمومی شیعیان کشور می‌دانست. بروجردی در یکی از جلسات درس خود از فدائیان اسلام به عنوان طلاب و سادات عصبانی یاد کرده بود که باید موعظه شوند و از فدائیان اسلام خواسته بود که روش خود را دنبال نکنند و چنین استدلال می‌کرد که ما تحولات زیادی را در عمرمان دیده‌ایم. در جریان مشروطیت و... دیدیم که کار‌ها چگونه شروع و به کجا ختم شد.

 

ماجرای بازگرداندن جنازه رضاشاه به ایران ( اردیبهشت 1329 )

در ماجرای بازگرداندن جنازه رضاشاه به ایران و دفن آن در سال 1329 در شهر ری اسناد نشان می‌دهند که بروجردی و دیگر مجتهدین قم، واکنشی در برابر آوردن جنازه رضاشاه به ایران و دفن او در ری نداشته‌اند. محمدمهدی عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام می‌گوید که پاسخ دفتر بروجردی به نامه فدائیان اسلام در این‌باره این بوده که: «حضرت آیت‌‌الله از چنین کارهایی خوششان نمی‌آید.» پیش از این رویداد، هم‌پیمانان نواب صفوی و کسانی چون سیّد عبدالحسین واحدی (نفر دوم فدائیان) و شیخ فضل‌الله محلاتی، با پشتیبانی سید‌هاشم حسینی، مدرسه فیضیه و صحن حرم قم را کانون سخنرانی‌های روزانه و پخش اعلامیه کرده و این کار‌ها بار‌ها خشم بروجردی و مدرسین حوزه را برانگیخته بود.

 

محمد واعظ‌ زاده خراسانی که از روحانیون برجسته مشهد و قم در آن سال‌ها بوده، از بروجردی نقل می‌کند که در یکی از کلاس‌هایش، درباره فدائیان اسلام گفته است که: «اینان با این موقعیت و وضع مرجعیت من مخالفند. کسانی که از این گروه حمایت می‌کنند انسان در عدالت و انسانیت آن‌ها شک می‌کند.»

 

سرانجام آیت‌‌الله بروجردی در سر درس، آن‌ها را «طلاب علوم دینی مردود» اعلام کرد که «به وظایف روحانی خود آشنا نیستند.» بروجردی از جمله در کلاس درس گفته بود که: «این‌ها که چنین می‌کنند، با حوزه مخالفند، با من مخالفند. می‌خواهند کاری کنند که در حوزه بسته شود تا نتوانیم به کلاس و درسمان بپردازیم.» نواب در پاسخ به او پیغام داده بود که «غیرت را از مرحوم قمی ‌یاد بگیر.»

 

درگیری لفظی میان آیت‌‌الله بروجردی و نواب صفوی

اختلافات میان نواب و آیت‌‌الله بروجردی بالا می‌گیرد. آیت‌‌الله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی نقل می‌کند که: «یک شب ماه مبارک رمضان، از سر شب تا صبح، با مرحوم نواب صفوی صبحت کردم و آنچه را آیت‌‌الله العظمی ‌بروجردی نمی‌پسندیدند، به ایشان تذکر دادم. به ایشان گفتم: بعضی از کارهای شما، باعث انزجار از شما می‌شود، لذا آیت‌‌الله بروجردی از شما رنجیده‌اند. به صلاح شما نیست که با آیت‌‌الله بروجردی مخالفت کنید. این، مثل این می‌ماند که در داخل کشتی، با ناخدای کشتی در بیفتید. فدائیان اسلام، در برخی از کار‌ها دخالت می‌کردند و بعضی اقدام‌هایی را انجام می‌دادند که به نظر آیت‌‌الله العظمی بروجردی، مصلحت کرده بودند برای کمک مالی. البته معلوم نبود، همه این نامه‌ها واقعیت داشته باشد، ولی چنین چیزهایی بود. از فدائیان اسلام، پیش آیت‌‌الله بروجردی، شکایت زیادی می‌شد. مثلا برای کسی نوشته بودند که: شما باید فلان مقدار پول بدهید و به قیام کمک کنید والا سر و کارت با این‌ها (منظور خنجر یا اسلحه‌ای بود که شکلش را کشیده بودند) خواهد بود. ‌افراد می‌ترسیدند و به آیت‌‌الله بروجردی اعتراض می‌کردند. آیت‌‌الله بروجردی، اما می‌گفت «آخر دعوت به اسلام و مبارزه برای اسلام که بدین صورت نیست. با تهدید و غصب اموال مردم که نمی‌شود مبارزه کرد.» پاسخ نواب به این انتقادات این بود که «ما به قصد قرض می‌گیریم. آنچه می‌گیریم، برای تشکیل حکومت علوی است. هدف ما، مقدس و مقدم بر این‌هاست. هنگامی ‌که حکومت علوی را تشکیل دادیم، قرض مردم را می‌پردازیم. پیغمبر (ص) هم، در هنگامی‌ که ضعیف بود چنین می‌کرد. چنانچه در جریان ایل قریش، چنین کرد. پیامبر (ص) این عمل را جایز می‌شمرد.»

 

فعالیت فدائیان اسلام در قم با فراز و فرودهایی همراه بود؛ اختلاف بین منتسبین به بیت آیت‌الله بروجردی و اعضا فدائیان اسلام منجر به درگیری آن‌ها شد و این مسأله حتی به قطع شهریه فدائیان اسلام و ضرب و شتم آنان انجامید. سید مرتضی مبرقعی که از نزدیکان بروجردی بوده در این‌باره می‌گوید که: «در زمان زعامت آیت‌‌الله بروجردی، طرفداران نواب در قم خیلی شلوغ کردند. در مدرسه فیضیه به ایراد سخنرانی پرداختند. در این سخنرانی‌ها چه بسا از مرجعیت و زعامت آن روز حوزه انتـقاد می‌شد و این امر موجب تضعیف نهاد مرجعیت می‌گردید. آیت‌‌الله بروجردی با آنان مدارا کرد امّا سودی نبخشید. این امر باعث شد که برخی از افراد، مانند شیخ علی لرُ که خیلی قلدر بود، به جان طرفداران نواب بیافتند و آنان را از فیضیه بیرون کنند و نگذارند به ایراد سخنرانی بپردازند.»

 

در خاطرات آیت‌‌الله حسینعلی منتظری هم اوضاع آن دوره حوزه علمیه قم به تصویر کشیده شده است: «اینان (فدائیان اسلام) پیاده کردن هدفشان را خیلی با تندی شروع کردند، جوری که تقریبا همه حوزه به هم ریخت، یادم هست جوری شده بود که آقای واحدی می‌خواست از مدرسه فیضیه برود حمام، پانصد ششصد طلبه دنبالش راه می‌افتادند اصلا درس و بحث همه به هم خورده بود، حرف‌ها و شعار‌ها حق بود و نوع طلبه‌های جوان از روی احساسات به ایشان ایمان آورده بودند، مرحوم آیت‌‌الله بروجردی هم آدمی نبود که مسائل را نفهمد، بعضی‌ها ممکن است اصلا مسائل را درک نکنند، ولی ایشان مسائل را درک می‌کردند، می‌دانستند این‌ها حق است اما روشی که این آقایان در حوزه داشتند برای بزرگان حوزه مورد پسند نبود، مثلا به آقای بروجردی اهانت می‌کردند، به علما اهانت می‌کردند، یک جوری که عقلای قوم را عصبانی کرده بود، می‌شد با این تندی هم برخورد نکرد، مثلا عده‌ای جمع بشوند بروند بعضی مسائل را از آقای بروجردی بخواهند؛ این‌ها مستقیما مسائل را با طلبه‌های جوان و با مردم در میان می‌گذاشتند به گونه‌ای که حوزه را قبضه کرده بودند، بچه طلبه‌ها نوعا چون احساساتی بودند دور این‌ها جمع بودند، من یادم هست که مرحوم مطهری خودش برای من نقل کرد و گفت: من بیش از یک ساعت رفتم با آقای نواب دنبال رودخانه راه رفتیم و صحبت کردیم، گفتم درست است که شما حرف‌های حقی دارید اما بالاخره آقای بروجردی الان رییس مذهب است، رییس حوزه است، باید قداست ایشان را حفظ کرد و در پرتو ریاست ایشان کار کرد نه اینکه بیاییم همه این‌ها را با این تندی‌ها بشکنیم و به آنان اهانت کنیم، با این شکل نتیجه‌ای نمی‌گیریم، این را آقای مطهری برای من نقل کرد، و صحبت‌های مرحوم مطهری برای این بود که آقای نواب صفوی را از آن حالت تندی یک قدری بیرون بیاورد.»

 

آیت‌‌الله منتظری می‌افزاید: «در خانه ایشان ما پنج ـ شش نفر هم بیشتر نبودیم، تازه پیش ایشان «زکات» شروع کرده بودیم، آقای مطهری هم بود، صحبت فدائیان اسلام شد، ایشان گفتند آخر این چه برنامه‌ای است که این‌ها دارند، چهار تا بچه حوزه را به هم ریخته‌اند، به همه اهانت می‌کنند، باید شهربانی دخالت کند، کنترل کند، آخه این تندی‌ها یعنی چه! حتی ایشان هم نظرشان در آن شرایط این گونه بود؛ آن وقت کسانی مثل مرحوم ربانی شیرازی، آشیخ علی لرُ و آقای حاج شیخ اسماعیل ملایری مبعوث شدند که به این غائله خاتمه بدهند و بالاخره به این جریان در حوزه علمیه قم خاتمه دادند، البته ما ته دلمان از حرکت فدائیان اسلام برای مبارزه با رژیم شاهنشاهی و پیاده شدن دستورات اسلام خوشحال بودیم و حرف‌های آن‌ها را حرف‌های حقی می‌دانستیم، منتها شیوه‌های آن‌ها در حوزه شیوه‌های تندی بود.» در مورد قطع شهریه برخی از طلبه‌های فدائیان اسلام هم روایات مختلفی شده است. به گفته آیت‌‌الله سیدحسین بدلا، برخی از طلبه‌های فدائیان اسلام، مانند سایر طلاب، شهریه می‌گرفتند، ولی برخی دیگر را آیت‌‌الله بروجردی به صورت خصوصی شهریه می‌دادند. بدلا در خاطرات خود گفته که: «از جانب آقای بروجردی شهریه‌ای مقرر شده بود و خود من هم واسطه پرداخت آن بودم. این پول تا زمان حیات ایشان ادامه داشت. پس از شهادت واحدی‌ها نیز این پول داده می‌شد؛ برخی کمک‌های ایشان، عنوان شهریه نداشت و بیشتر از حدّ شهریه بود که گاهی اوقات، خود من واسطه بودم که آن را به مرحوم نواب تحویل بدهم. می‌آمدم تهران و چون مرحوم نواب مخفی بودند، با زحمت ایشان را می‌جستم و پول را تحویل می‌دادم در یکی از آن موارد آقای عبدخدایی هم شاهد بودند... ولی نمی‌دانم چرا بعضی‌ها نمی‌خواهند این حقیقت گفته شود؟»

 

نقش آیت‌‌الله کاشانی در اختلافات نواب و بروجردی

اما در یک روایت دیگر از دلایل این اختلافات پای آیت‌‌الله کاشانی، روحانی بلند پایه دیگر آن زمان به میان کشیده شده است. آنجا که آیت‌‌الله فاضل لنکرانی به تعریف خاطرات خود از آن دوران پرداخته و عنوان کرده است: «بیت آیت‌‌الله کاشانی نسبت به آیت‌‌الله بروجردی، نظر مخالف داشت. فدائیان اسلام، با اینکه افراد مؤمنی بودند و دارای هدفی مقدس، ولی تحت تأثیر بیت آیت‌‌الله کاشانی قرار گرفته بودند. به خاطر تحریکاتی که از ناحیه تشکیلات آیت‌‌الله کاشانی می‌شد، اینان در برابر آیت‌‌الله بروجردی و حوزه، خیلی بد عمل می‌کردند، به طوری که قضاوت عمومی‌ این بود که: اینان، مخالف حوزه و آیت‌‌الله بروجردی هستند. طبعاً در ذهن آیت‌‌الله بروجردی، مطلب همین بود که اینان با حوزه و مرجعیت مخالفند. این امر، باعث مسائل جزیی دیگر شده بود.» محمد واعظ‌ زاده خراسانی هم در این راستا، تحلیلی ارایه و پایانی ناخوشایند را برای فدائیان اسلام ترسیم کرده است: «قدری ساده‌اندیشی داشتند و تحت تاثیر افراد صاحب نفوذ که می‌خواستند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند، قرار می‌گرفتند. در هر حال، آنان فعالیت‌های خود را ادامه دادند تا پس از سقوط دولت دکتر مصدق همه را گرفتند و اعدام کردند و حرکت موثری از طرف حوزه در نجات ایشان مشاهده نشد و اگر بود، بی‌اثر ماند.»

 

سرانجام کار نواب، حکم تیرباران بود. علی‌رغم همه اختلافات و انتقاداتی که بروجردی به فدائیان اسلام و شخص نواب داشت تلاش خود را برای جلوگیری از این اتفاق به کار برد. به روایت میردامادی: «وقتی نواب را دستگیر کردند امام پیش آیت‌‌الله بروجردی رفتند و از ایشان درخواست کرد که برای آزادی فرزندان پیامبر دستوری صادر کنند ولی برخی از عوامل مرموز رژیم به ایشان تلفن کرده بودند که نواب اعدام نمی‌شود و به همین خاطر ایشان در این زمینه حرکتی انجام ندادند.» اما آیت‌‌الله منتظری روایتی دیگر ارایه می‌کند: «وقتی سران فدائیان اسلام دستگیر شدند و قضیه اعدام آن‌ها مطرح شد از قراری که گفتند آقای بروجردی برای آزادی آن‌ها اقدام کرد و حاجی احمد را همراه با نامه‌ای برای ملاقات با شاه فرستاد، ولی آن وقت گفته بودند که شاه رفته است آبعلی یا جای دیگر و ایشان را معطل کرده بودند تا وقتی که فدائیان را اعدام کرده بودند بعد نامه آقای بروجردی را قبول کرده بودند.»

 

اما آنگونه که آیت‌‌الله سیدحسین بُدلا در خاطرات خود گفته است: «آیت‌‌الله بروجردی، پس از شنیدن خبر شهادت این آقایان، بسیار متأثر شدند. به طوری که ملاقاتی را که ما روزانه با ایشان، به خاطر کارمان داشتیم، آن روز تعطیل کردند و فرمودند: از ناراحتی حال هیچ کاری را ندارم.»

 

منابع و مأخذ نویسنده اعظم ویسمه :

1- صادق طباطبایی - خاطرات سیاسی، اجتماعی (1) - نشر عروج (وابسته به موسسه نشر و تنظیم آثار امام) - تهران - 1387- صفحه 27 .

2- خاطرات آیت‌‌الله فاضل لنکرانی، سایت حوزه.

3- خاطرات آیت‌‌الله سید حسین بُدلا.

4- تفاوت مشی آیت‌‌الله بروجردی و نواب صفوی؛ سایت تبیان.

5- خاطرات محمد مهدی عبدخدایی؛ مرکز اسناد انقلاب اسلام.

6- خبرگزاری آفتاب، مصاحبه با آیت‌‌الله سیدمحمد میردامادی، 28 دی 1384 .

7- فصلنامه تاریخ معاصر ایران؛ شماره 26؛ موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.

8- مصاحبه مجله حوزه با آیت‌‌الله سید مرتضی مبرقعی؛ چشم و چراغ روحانیت.

9- خاطرات آیت‌‌الله حسینعلی منتظری.

10-  مجله شهروند امروز. شماره 34. پرونده نواب صفوی.

11- ناگفته‌ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی.

 

دیدگاه آیت الله بروجردی و آیت الله کاشانی ( از 1260 تا 23 اسفند 1340 ) نسبت به فداییان اسلام

آیت الله العظمی محمد فاضل لنکرانی :

بنده در این مورد از ذکر جزییات معذورم، ولی به طور کلی مطالبی را عرض می کنم: بیت و تشکیلات مرحوم آیت الله کاشانی (با آن قداستی که ما برای شخص ایشان قائل هستیم) با مرحوم بروجردی شدیداً مخالف بودند و حتی علیه آیت الله بروجردی (از 1254 تا 10 فروردین 1340 ) کار میکردند، در حالیکه هیچ مجوز شرعی نداشتند. باید گفت: خود آیت الله کاشانی، یا در جریان نبودند و یا این که چه بسا ذهن ایشان را هم تا حدودی منحرف کرده بودند. اما در مقابل مرحوم آیت الله بروجردی خدمت زیادی به آیت الله کاشانی کردند، از جمله دو خدمت بزرگ، یکی این که پس از شکست دکتر مصدق و آیت الله کاشانی، دستگاه تصمیم به محاکمه و اعدام آیت الله کاشانی داشت. این چیزی بود که آن روزها، قراین به خوبی نشان میداد. تنها کسی که از موضع قدرت، به مخالفت برخاست، آیت الله بروجردی بود. حتی برخی از افراد، مخالفتهای آیت الله کاشانی را به آیت الله بروجردی گوشزد کردند؛ اما ایشان در پاسخ فرمودند: "من همه اینها را میدانم ولی اجازه نمی دهم مجتهد کشی باب شود." آن قدر پافشاری نمودند تا جلوی این مسأله را گرفتند. دوم اینکه مرحوم آیت الله کاشانی، در این اواخر زندگی بسیار تلخی داشت. حتی برای امرار معاش، هم در مضیقه بود. ولی مرحوم آیت الله بروجردی به ایشان کمک های مادی در خور توجهی میکرد. این قضیه را من از مرحوم آیت الله کاشانی بالواسطه شنیده ام که فرمود: "مبلغ 12 هزار تومان بدهکار شده بودم و متحیر بودم که چگونه آن را بپردازم. در این فکر بودم که در منزل را زدند. در را که باز کردم دیدم شخصی از طرف آیت الله بروجردی پاکتی برایم آورده است. پاکت را گرفتم. وقتی پاکت را باز کردم، دوازده هزار تومان پول (آن وقتها 12 هزار تومان، پول بسیاری بود) داخل پاکت است. در هر صورت، آیت الله بروجردی نسبت به آیت الله کاشانی عنایت داشت، گرچه بیت آیت الله کاشانی برخورد خوبی با آیت الله بروجردی نداشت.

 

اما درباره فداییان اسلام به صورت  کلی مطلبی را عرض می کنم: همان طور که گفتم بیت آیت الله کاشانی نسبت به آیت الله بروجردی نظر مخالف داشت. فداییان اسلام با این که افراد مؤمنی بودند و دارای هدفی مقدس، ولی تحت تأثیر بیت آیت الله کاشانی قرار گرفته بودند. به خاطر تحریکاتی که از ناحیه تشکیلات آیت الله کاشانی میشد، اینان(فداییان اسلام) در برابر آیت الله بروجردی و حوزه، خیلی بد عمل میکردند. به طوریکه قضاوت عمومی این بود که: اینان مخالف حوزه و آیت الله بروجردی هستند. طبعاً در ذهن آیت الله بروجردی، همین مطلب بود که اینان با حوزه و مرجعیت مخالفند. این امر باعث مسائل جزیی دیگر شده بود. در هر صورت به نظر من که شاهد جریانات بودم این فدائیان اسلام بودند که با درست عمل نکردن، خود را مخالف آیت الله بروجردی وانمود کردند. طبیعی است که چنین عملی، عکس العملهایی را هم به دنبال خواهد داشت.

 

آیت الله محمدعلی گرامی:

معروف بود که نواب در ارتباط با صدور فتوای کشتن مخالفان با آقای آقا سید محمد تقی خوانساری ارتباط داشت ولی این معلوم نیست. در حوزه ؛ حامیان مرحوم نواب شلوغ کاری میکردند. آنها در مدرسه ی فیضیه­ روی سنگی که بین کتابخانه و حوض بود و به حجر الانقلاب معروف شده بود، می ایستادند و صحبت و سخنرانی میکردند. (طلاب موقع وضو لباسهایشان را روی آن سنگ قرار میدادند و اکنون نمیدانم آن سنگ آنجا هست یا نه.) آقای بروجردی با این کارها مخالف بود و احساس میکرد که آنها میخواهند شلوغ کنند. او معتقد بود این گونه کارها باید با سیاست و متانت مرجع حل شود، نه این که طلبه راه بیفتد و شلوغ کاری کند. آقای بروجردی کسی را به سراغ آقایان صدر و سید محمد تقی خوانساری و آقای حجت فرستاد. چون معروف بود که این دو نفر کارهای نواب را تایید می کنند، از آنها پرسید که آیا شما کارهای نواب را تایید میکنید؟ آن دو به آقای بروجردی پیام دادند که ما هرگز بدون نظر شما به هیچ وجه کاری نمیکنیم. این قضیه را آقای محسنی ملایری که خودش در جریان بود، برایم نقل کرده است، اما در تهران آقای کاشانی به نواب توجه داشت و نسبت به او با عاطفه و محبت بود، در عکسها هم ارتباط نواب با او مشهور است.

 

آیت الله احمد صابری همدانی:

جمعیت فدائیان اسلام در قم فعالیتهای زیاد و خوبی داشتند و مرحوم نواب و هم رزمش واحدی برای سخنرانی به قم می آمدند. موقعی که واحدی برای طلاب و فضلا و سایر اقشار سخنرانی می کرد، عموم مستمعین و حضار سرتاپا هیجان و شور می شدند. این جمعیت تنها در زمینه های سیاسی فعالیت نمی کردند، بلکه وظیفه ی خود میدیدند که علیه مخالفان دین و مذهب مثل فرقه ی ضاله بهاییت تبلیغ کرده و در این خصوص روشنگری نمایند؛ اما درباره پایان کار این گروه و جمعیت مظلوم و فدایی اسلام بشنوید كه بالاخره رژیم در صدد بر آمد از پایگاه دین و مرجعیت با این ها برخورد و مقابله کند. بعضی از خناسان و اطرافیان نادان و ناآگاه مرحوم آیت الله بروجردی گزارش نادرست و غیرواقعی از فعالیت فدائیان اسلام به آن مرحوم دادند و چنین وانمود کردند که این ها در صدد برهم زدن نظم و تشکیلات حوزه ی علمیه هستند و من به خوبی یادم هست که ایشان یک روز سر درس، در حالی که شدیداً عصبانی می نمود، فرمود که اینها میخواهند حوزه را به هم بزنند و این چیزی بود که واقعیت نداشت، ولی همان اطرافیان و حواشی ناجور- که من دعا میکنم خدا عاقبت همه ی ما را ختم به خیر کند و از شر این نوع حواشی محفوظ بدارد- به گوش آن مرحوم خوانده بودند که این ها چنین اهدافی را در سر می پرورانند والّا خود مرحوم آیت الله بروجردی را نمی توان مقصر قلمداد کرد، چون آن بزرگوار به منزله ی مغز در یک پیکر و جسم بود که بر اساس اطلاعات داده شده از سوی چشم و گوش سایر حواس، تصمیم گیری میکند و طبعاً تصمیم درست منوط و مشروط به اطلاعات و گزارشهای صحیح و واقعی است، اما اگر گوش درست نشنود و یا چشم یکی را دو تا ببیند و قوه ی ذائقه، شیرین را تلخ جلوه دهد، دیگر نباید واکنش صحیح و به جایی را از مغز و مرکز کنترل قوا توقع داشت.

 

یک شب بین نماز مغرب و عشا، عده ای با چوب و چماق که سردسته اشخاص به نام شیخ علی طاهری (شیخ علی لرُ) و شیخ اسماعیل ملایری بودند به اعضای جمعیت فدائیان اسلام در قم حمله ور شدند و با پدید آوردن صحنه هایی، جمعی از این عزیزان را مجبور کردند برای در امان ماندن از هجوم و حمله ی چماق به دستان، به حجره های مدرسه دارالشفاء پناهنده شوند. گفتنی است که شخصی به نام شیخ علی طاهری الشتری که در سرکوب و آواره کردن فدائیان اسلام در قم نقش محوری و اساسی داشت، همان کسی است که ابتدا با مرحوم شهید نواب صفوی دوستی نزدیکی داشته و به خاطر این که در میان عشایر صاحب نفوذ بود، به مرحوم نواب قول مساعدت و یاری و اعزام نیرو برای پیشبرد اهداف و برنامه هایش داده بود، ولی او نه تنها به قولش عمل نکرد، بلکه در جهت سرکوب ایشان و هم رزمانش نیز اقدام نمود.

 

به هر تقدیر بعد از این واقعه، اعضای جمعیت فدائیان اسلام از جمله مرحوم نواب صفوی و مرحوم واحدی دستگیر شده و در آستانه ی محاکمه و اعدام قرار گرفتند که اعضای خانواده ی این عزیزان و از جمله خواهرها و مادرهایشان برای استمداد از مرحوم آیت الله بروجردی در جهت آزادی برادران و فرزندانشان به قم آمدند، ولی آن مرحوم اقدامی در این زمینه نکرد؛ همانطور که علما و بزرگان دیگر کاری نتوانستند انجام بدهند و در نتیجه، حکم اعدام این فرزندان فداکار و فدایی اسلام و ملت صادر و اجرا گردید.

 

در خصوص عملکرد حواشی و اطرافیان مرحوم آیت الله بروجردی، بی مناسبت نیست که در این جا به خاطره ی دیگری اشاره کنم و آن این که متعاقب قضیه ی فدائیان اسلام، در حدود هفتاد تن از فضلا و اساتید برجسته ی حوزه ی علمیه ی قم که مرحوم شهید بهشتی و مرحوم ربانی شیرازی و جناب آقای مشکینی هم در میانشان بودند و به نوعی هدایت و رهبری این جمع را به عهده داشتند، با ترتیب دادن جلساتی در صدد اصلاحاتی در حوزه ی علمیه قم در زمینه های درسی و تبلیغی برآمدند و با دعوت از طلاب جوان و خوش فکر و مستعد، تلاش کردند که به این اهداف اصلاح طلبانه جامه ی عمل بپوشانند. در اولین جلسه که در باجک و منزل مرحوم آقای ربانی شیرازی برگزار گردید و بنده هم حضور داشتم به دوستان گفتم شما در کارتان موفق نمیشوید و این برنامه به سرانجام خوب و مطلوبی که مورد نظر شماست نمی رسد گفتند: چرا شما چنین برداشتی دارید ؟ عرض کردم چون شما تنها جوانان را به این جلسه فرا خوانده اید و این موجب ناراحتی پیرمردها و پیش کسوت های حوزه میشود و فردا یکی از این ها خدمت مرحوم آیت الله بروجردی میرود و محاسن مبارک را حرکتی میدهد و پنبه شما را میزند و میگوید اینها میخواهند حوزه را از بین ببرند و ریشه ی ما را بکنند که اتفاقا همین طور هم شد و کار این عزیزان به نتیجه نرسید و تلاش های بعدی افرادی مثل شهید بهشتی نیز که خدمت مرحوم آیت الله برجردی رفتند به خاطر همان ذهنیت منفی که به وجود آورده بودند بی حاصل ماند.

 

آیت الله محمد باقر سلطانی طباطبایی می گوید:

موضوعی که به نظر من مسأله بغرنجی است و شاید برای برخی چندان روشن نباشد موضع آیت الله بروجردی در برابر فدائیان اسلام است. یعنی : چگونه با بودن ایشان یک عده از سادات، که به حمایت دین قیام کرده بودند دستگیر و کشته شدند ؟ آیا تمکن آن را نداشت که جلوی کشته شدن آنان را بگیرد ؟ آیا در این رابطه تلاش کرد و موفق نشد ؟ یا خیر اصلا تلاش نکرد ؟ اینها سؤال هایی است که بسیاری از افراد دارند.

 

برای این که واقعیت روشن شود توضیح میدهم : حضرت امام رحمت الله علیه برای کمک به آنان مخصوصا آزادیشان خیلی میکوشیدند. من یک شب ماه مبارک رمضان از سر شب تا صبح با مرحوم نواب صفوی صحبت کردم و آنچه را آیت الله العظمی بروجردی نمی پسندیدند به ایشان تذکر دادم. به ایشان گفتم بعضی از کارهای شما باعث انزجار از شما می شود، لذا آیت الله بروجردی از شما رنجیده اند. به صلاح شما نیست که با آیت الله بروجردی مخالفت کنید. این مثل این می ماند که در داخل کشتی با ناخدای کشتی در بیفتید. فدائیان اسلام در برخی کارها دخالت می کردند و بعضی اقدام هایی را انجام می دادند که به نظر آیت الله بروجردی مصلحت نبود. نامه های فراوانی از افراد مختلف میآمد که، فدائیان اسلام مراجعه کرده بودند برای کمک مالی. البته معلوم نبود همه این نامه ها واقعیت داشته باشد. ولی چنین چیزهایی بود. از فدائیان اسلام پیش آیت الله بروجردی شکایت زیادی می شد. مثلا برای کسی نوشته بودند که شما باید فلان مقدار پول بدهید و به قیام کمک کنید و الا سر و کارت با اینها (منظور خنجر یا اسلحه ای بود که شکلش را کشیده بودند) خواهد بود. افراد می ترسیدند و به آیت الله بروجردی شکایت می بردند.

 

آنچه باعث کدورت و دل نگرانی آیت الله بروجردی نسبت به فدائیان اسلام شد، یکی دو مورد نبود. کلا زمینه به گونه ای بود که چنین حوادثی را پیش می آورد و این اختلاف را دامن می زد. آیت الله بروجردی می فرمودند: "آخر دعوت به اسلام و مبارزه برای اسلام به این صورت نیست. با تهدید و غصب اموال مردم که نمی شود مبارزه کرد." به مرحوم نواب این مطلب را گفتم. در پاسخ گفت: ما به قصد قرض میگیریم. آنچه میگیریم، برای تشکیل حکومت علوی است. هدف ما مقدس و مقدم بر اینهاست. هنگامی که حکومت علوی تشکیل دادیم قرض مردم را می پردازیم. پیغمبر(ص) هم هنگامی که ضعیف بود چنین میکرد. چنانکه در جریان ایل قریش چنین کرد. پیامبر این عمل را جایز می شمرد.

 

هنگامی که فدائیان اسلام دستگیر شدند کسی به خانم نواب صفوی گفته بود که با من تماس بگیرد و توسط من مطالب را خدمت آیت الله بروجردی برساند. ایشان با من تماس گرفت. به او گفتم هنگام اذان مغرب هر شب بین راه منزل و مسجداعظم بیایید و مطالب و اخبار زندان را به من بگویید تا من به آیت الله بروجردی برسانم. البته بچه ای هم همراه خود بیاور و تنها با من تماس نگیر. البته این کار دو سه شبی بیشتر ادامه نیافت، زیرا ایشان خبرهای چندان مهمی نداشت که بگوید. من جریان را به آیت الله بروجردی گفتم و در این رابطه با ایشان زیاد صحبت کردم. حال یا دشمنان و یا دوستان نادان، به ایشان باورانده بودند که دولت، این آقایان را نمیکشد و یا قدرتش را ندارد و یا این که مصلحت دولت اقتضا نمیکند، لذا آیت الله بروجردی یقین داشت که این آقایان را نمیکشند. من هم در اثر شدت اطمینان ایشان احتمال چندانی نمیدادم که چنین کاری بشود.

 

فدائیان اسلام مدرسه فیضیه را محل سخنرانی و فعالیت خود قرار داده بودند. هرچه به ایشان تذکر داده میشد که مدرسه محل تحصیل است نه جای این کارها اثر نمیکرد. از ایشان بسیار شکایت میشد. این امور باعث شد تا برخی مزاحم ایشان شوند و از برگزاری سخنرانی ممانعت کنند. مسائلی پیش می آمد که برای بدبین کردن آیت الله بروجردی به ایشان بسیار مؤثر بود. حال واقعیت داشت یا نه ؟ کار دسیسه دیگران بود یا نه ؟ درست روشن نیست. در امر فدائیان اسلام بسیار کوشا بودم (البته مقداری هم به خاطر تذکرات امام خمینی قدس سره) در هر فرصتی که خدمت آیت الله بروجردی میرسیدم راجع به این موضوع صحبت می کرد. بسیار اظهار میکردم که دولت ممکن است این آقایان را بکشد، اما آیت الله بروجردی ذره ای احتمال این را نمیدادند و اگر کمترین احتمال را می دادند حتما اقدام می کردند. ایشان چون هرگز احتمال کشتن این افراد را نمی داد لذا می فرمود: "نیازی به اقدام نیست."

 

منابع:

- نوشته ای از اعظم ویسمه از سایت "تاریخ ایرانی.آی ار" یا " tarikhirani.ir".

- سایت "بروجردی.اُرگ" یا " broujerdi.org".

- سایت "خبرگزاری فارس.کام" یا " farsnews.com".

 

..................  .................   ...............  

 

سرگذشت پایانی نواب صفوی و فداییان اسلام

 

 نواب صفوی در حال سخنرانی؛

 

نواب صفوی (از 1303 تا 1334 ) رهبر «فداییان اسلام»

سیّد مجتبی فرزند روحانی سيدجواد ميرلوحی، در سال 1303 بدنیا آمد. او پس از اتمام دوره ابتدایی در مدرسه «حکيم نظامی»، در مدرسه صنعتی آلمانی ها به ادامه تحصیل میپردازد و در کنار پدرش با مسلمانی و شیعه گری بیشتر آشنا میشود. شهيد نواب صفوی در دی ماه 1326 با نيره السادات احتشام رضوی ازدواج کرده، و طی 8 سال زندگی با هم دارای سه فرزند دختر ميشوند، که تولد دختر سوم پس از شهادت اوست. نیره‌اعظم نواب احتشام‌ رضوی، همسر نواب صفوی، در زمان شهادت نواب 22 ساله بود. او اکنون ساکن مشهد است. در این سال‌ها کتابی از خاطراتش با نواب صفوی منتشر کرده و همچنان آن سال‌ها را مرور می‌کند. به اعتقادش نواب چهره‌ای کاریزما بوده که اطرافیانش حاضر بوده‌اند خود را برای او و اعتقاداتش به احکام اسلام قطعه قطعه کنند. همسر نواب صفوی در گفت‌و‌گو با اعظم ویسمه از سایت «تاریخ ایرانی»، از چهره‌ای که در این سال‌ها از نواب صفوی ارایه شده راضی نیست و می‌گوید: «نواب چهره‌ای حماسی بود که زندان را به مکتبی تبدیل کرد که بسیاری از افسران و ماموران به فداییان اسلام پیوستند.»

 

ترور ناموفق سیّد احمد کسروی توسط نواب صفوی ( 23 اردیبهشت 1324 )

نواب صفوی بعد از بحثهای طولانی با سیّد احمد کسروی از حضرت آيه الله مدنی و آقا شيخ محمد حسين طالاقانی برای تهيه اسلحه پول ميگيرد و در ساعت 13 و 30 دقيقه روز 23 ارديبهشت سال 1324 ، احمد کسروی در ميدان حشمت الدوله مورد هدف قرار ميگيرد اما به دليل فرسودگی اسلحه موفقيت حاصل نمیشود و نواب به زندان می افتد و علمای ايران و نجف خواستار آزادی وی می شوند و ايشان بعد از دو ماه با قيد کفالت آزاد می شود.

 

تشکیل فداییان اسلام توسط نواب صفوی

نواب صفوی پس از آزادی از زندان به فکر تشکيل «فداییان اسلام» می افتد و با انتشار اعلاميه ای موجوديت فداییان اسلام را اعلام ميدارد. او در برپایی اين سازمان اسلامی ميگويد: «در خواب جدم سيد الشهدا را ديدم که بازوبندی به بازويم بست و روی آن نوشته شده بود «فداییان اسلام».

 

ترور دوباره سیّد احمد کسروی ( 20 اسفند 1324 )

با انتشار اعلاميه فدائيان اسلام، افرادی به گروه او ميپيوندند. و در روز 20 اسفند ماه سال 1324 ، احمد کسروی اینبار توسط چهار تن از فداییان اسلام، سيد حسين و سيد علی امامی، جواد مظفری و علی فدایی در جلوی دادگستری کشته میشود. سپس فداییان اسلام با بانگ تکبير از محوطه دادگستری دور می شوند و در حين پانسمان زخمهای خود در بيمارستان سينا دستگير ميشوند. اما رهبر فداییان به مشهد الرضا ميرود و از راه شمال به آذربايجان، همدان و کرمانشاه راهی ميشود. و از علمای شهرستانها درخواست می کند تا برای آزادی فداییان اسلام تلگرافهایی به دولت بفرستند و خود از آنجا به نجف اشرف ميرود.

 

نواب صفوی و آیت الله کاشانی

در همين ايام حضرت آيت الله العظمی آقا سيد ابوالحسن اصفهانی در وفات می يابد. به همين مناسبت عده ای از دولتمردان ايرانی برای عرض تسليت به مراجع نجف از طرف محمدرضا شاه راهی نجف ميشوند. در یکی از مجالس که فرستادگان شاه حضور دارند، نواب صفوی به منبر رفته، ضمن حمله شديد به «قوام السلطنه» (نخست وزير وقت) ميگويد: «چطور شما برای فوت يک نفر روحانی به نجف آمده و به مقامات روحانی تسليت ميگوييد در حالی که روحانی ديگری همچون سيد ابوالقاسم کاشانی را در ايران به جرم دفاع از اسلام به زندان افکنده ايد؟!» نواب آزادی آيت الله کاشانی و فداییان اسلام را در جلسه مطرح مينماید و حوزه علميه نجف آزادی زندانيان را از مقامات مسئول ميخواهد و پس از چندی خواسته اشان جامه عمل ميپوشد.

 

بعد از آزادی آيت الله کاشانی ديدارهایی میان کاشانی و نواب صورت ميگيرد. نواب نظرات خود را به آيت الله کاشانی عرضه ميدارد و اعلام ميکند که در صدد ايجاد حکومت اسلامی در ايران است. حضرت آيت الله کاشانی که از مبارزان و مجاهدان بزرگ عصر خويش است و در گذشته در جنگ انگليس و عراق شرکت فعال داشته و در اثر همين فعاليتها به ايران تبعيد شده است اينک با نواب ميثاق می بندند تا در ايران حکومت اسلامی بنا نهند.

 

«موافقت نامه سايس- پيکو» ( مه 1916 / 1295 ) ؛ اعلامیه «بالفوره» ( نوامبر 1917 ) ؛ ايجاد «حکومت يهود»

در 16 مه 1916 میلادی، بریتانیا و فرانسه پيمانی نهانی درباره تقسيم منطقه آسيایی ترکيه عثمانی بستند که به نام «موافقت نامه سايس- پيکو» خوانده شد و بر پايه آن قرار شد فلسطين زير سرپرستی هياتی بين المللی که شکل آن بعد ها با توافق روسيه تزاری تعيين خواهد گشت اداره شود. ولی بريتانيا از امضای اين پيمان هدفی جز انجام يک مانور نداشت و همواره در پی آن بود که فرصتی به دست آورد و شانه از زير بار تعهد خود خالی کند. در دوم نوامبر 1917 میلادی بریتانیا اعلاميه «بالفوره» را که خواستار پايه گذاری میهنی برای قوم يهوديان بود منتشر کرد.

 

ايجاد «حکومت يهود» ابتدا به وسيله تئودور هرنسل، در سال 1896 میلادی طراحی شد و در پی برپایی اولين کنگره صهيونيستها در شهر «بال» سويس به سال 1897 میلادی، نيز مفاد آن به تصويب رسيد. صهيونيستها با اشتياق فراوان به کمک بریتانیایی ها شتافتند و با حمايت بی دريغ از هدفهای جنگی آنها در فلسطين «در جنگ جهانی اول» سرانجام ارتش بریتانیا را در اين سرزمين (فلسطین) به پيروزی رساندند.

 

از بین رفتن کشور فلسطین ( 1948 / 1327 )

کشور «فلسطين» به صورت يک موجود سياسی و به نام يک دولت به سال 1948 میلادی و در پی برداشته شدن سرپرستی بريتانيا از آن از ميان رفت. بر پايه قطعنامه شورای امنيت سازمان ملل متحد، در بخشی از آن دولتی به نام «اسراییل» پايه گذاری شد. بازمانده کشور فلسطين نزديک 5/6 هزار کيلومتر مربع را ملک عبدالله بن حسين شريف هاشمی، پادشاه اردن ضميمه کشور خود کرد.

 

هم دردی آيت الله کاشانی و نواب صفوی با عربهای اهل فلسطين

نام نویسی داوطلبان ایرانی جنگ با يهود ( 1327 )

فعاليتهای استعمارگران بریتانیا، ديگر بار مردم مسلمان ايران را به خشم آورد. روز جمعه 31 ارديبهشت 1327 ، آيت الله کاشانی و جناب نواب صفوی قطعنامه ای مبنی بر اظهار هم دردی با عربهای اهل فلسطين صادر نمودند. روزهای بعد محلهایی را برای نام نویسی داوطلبان جنگ با يهود در مراکز مختلف شهر تهران افتتاح شد و 5 هزار نفر ثبت نام کردند. در پی ثبت نام مردم غيور ايران فداییان اسلام قطعنامه ای صادر کردند و از دولت اجازه حرکت به سوی فلسطين خواستند.

 

ترور محمدرضا شاه توسط ناصر فخرآرایی توده ای ( 15 بهمن 1327 )

دولت برنامه اعزام داوطلبان به فلسطين را لغو ميکند. این دولت از پيش برای تأسيس دولت يهود افرادی چون سيد ضياءالدين طباطبایی را به کمک صهيونيستها فرستاده بود. غرب برای از ميان برداشتن نيروهای فعال و مذهبی به رهبری آيت الله کاشانی و نواب صفوی طرحی را پی ريزی ميکند و آن ترور شاه است. محمدرضا شاه که عنصری غير مفيد شناخته شده است بايد از ميدان خارج شده «علی رضا» يا «رزم آرا» جای او را بگيرد. در روز 15 بهمن 1327 ، محمدرضا شاه در دانشگاه به وسيله ناصر فخرآرایی (عضو جوانان حزب توده) مورد هدف قرار ميگيرد. تيرها از کنار لبش رد ميشود و سرتيپ صفاری و سرتيپ اختری، فخرآرایی را از بين ميبرند.

 

انحلال حزب توده ؛ تبعید آیت الله کاشانی به آبادان ؛ انتقال فداییان اسلام به زندان ( اواخر 1327 )

صبح روز 16 بهمن 1327 ، حزب توده منحل اعلام ميشود و کلوپ و باشگاهش و حزبش را چپاول ميکنند و به تاراج ميبرند. در شب 16 بهمن 1327 با تانک به در خانه حضرت آيت الله کاشانی ميآیند. ايشان را دستگير نموده به قلعه فلک الافلاک در خرم آباد ميفرستند. عده ای از روحانيون مبارز هم دستگير ميشوند. سيد عبدالحسين واحدی- فرد شماره 2 فدائيان اسلام- از آن جمله است. نواب صفوی 40 تن از دوستان و فدائيان اسلام را روانه قم ميکند تا با توسل به آيت الله بروجردی، آیت الله کاشانی را آزاد کنند. موقعیتی حاصل نميشود و منزل آيت الله بروجردی محاصره ميشود. بعد از 10 روز از گذشت اين ماجرا فدائيان اسلام از خانه خارج شده با يک اتوبوس راهی تهران ميشوند. در حسن آباد جلو آنها گرفته، همگی به زندان منتقل ميشوند. آيت الله کاشانی هم که در قلعه فلک الافلاک زندانی است به آبادان تبعيد ميگردد.

 

نامه های سرخ نواب صفوی

دوره مجلس پانزدهم رو به اتمام است. دولت وقت استيضاح ميشود و از دزدی و چپاول اموال عمومی سخن به ميان میآيد و مسائل شرکت نفت مطرح ميگردد. شاه در صدد است متممّی برای قانون اساسی نوشته شود که در آن سه اصل زير بيايد:

 

1- نمايندگان مجلس فرماندهی کل قوا را در اختيار شاه قرار دهند.

2- مجلس سنا تأسيس گردد.

3- انحلال مجلسين در اختيار شاه باشد.

 

همچنين قرار بود مذهب «فقه جعفری» القاء و از رسميت بيفتد، که در اين زمان جناب نواب صفوی 15 نامه با جوهر قرمز به پانزده وکيل انتصابی از طرف محمدرضا شاه نوشته و در آن مخالفت خود را اعلام می دارد. روزی که قرار است مجلس تشکيل گردد، جلسه ای برقرار نميشود و با 24 ساعت یا 48 ساعت تأخير اين ماده از دستور جلسه حذف ميشود. انتخابات مجلس سنا و ملی انجام ميشود، ليکن آراء ملت کنار نهاده ميشود و وکلای دولتی به مجلس ميروند.

 

ترور عبدالحسین هژیر ( 13 آبان 1328 ) ؛ اعدام سيد حسين امامی ( 17 آبان 1328 )

باطل شدن انتخابات شانزدهم مجلس شورای ملی ( 21 آذر 1328 )

اين مسأله و تمامی مسائل دولتی با وزير دربار وقت، عبدالحسین هژير بود. به همين علت او در روز جمعه 12 محرم در مسجد سپهسالار به دست سيد حسين امامی مورد حمله قرار ميگيرد و يک روز پس از واقعه چهاردهم آبان 1328 کشته میشود. عبدالحسین هژیر، تبعيد آيت الله کاشانی را خود برنامه ريزی کرده و دستورش را داده بود.

 

با کشته شدن هژير، تاريخ افتتاح مجلس سنا تغيير ميکند و انتخابات شانزدهم مجلس شورای ملی که با تمهيدات وی صورت گرفته بود از طرف سيد محمدصادق طباطبایی، رییس انجمن نظارت در 21 آذر 1328 باطل اعلام ميشود. محمدرضا شاه روحيه خود را باخته، با هواپيمای اختصاصی تورمن به سمت آمريکا پرواز ميکند. سيد حسين امامی بعد از ترور هژیر دستگير و پس از 5 روز و در 17 آبان 1328 به شهادت ميرسد. فدائيان اسلام با انتشار اعلاميه ای از مقام شهيد حسین امامی تجليل به عمل میآورند. دور دوم انتخابات شانزدهم مجلس شورای ملی برگزار ميگردد و آيت الله کاشانی با استقبال بی نظيری به تهران باز ميگردد.

 

انتقال جسد رضاشاه به ایران ( اردیبهشت 1329 )

از مدتها پيش مقبره ای برای رضاخان ساخته شده بود ولی اين آرامگاه همچنان خالی بود، ديکتاتور رضاشاه خارج از کشور مرده بود و فرزندش محمدرضا جرأت نداشت جسد وی را به ايران باز گرداند. ياد ستم رضاخانی حرکت امت اسلامی را توفنده ميساخت. بعد از تهيه مقدماتی محمدرضا شاه خواست جسد پدرش را به ايران منتقل نمايد و با برپایی مجالس و استقبال مردم همراه سازد. نواب صفوی از نقشه دولت آگاه ميشود و به قم رفته، بعد از درس آيت الله بروجردی در مدرسه فيضيه به سخنرانی ميپردازد. اين شيوه تا روز دفن ادامه می یابد. لازم بیادآوریست بعد از درگذشت رضاشاه در 4 مرداد 1323 خورشیدی، پیکر او را مصر بردند و در آن‌جا به امانت گذاشتند. گفته میشود جنازه وی در مصر مورد دستبرد ملک فاروق، برادر فوزیه همسر اول محمدرضا شاه قرار گرفت و شمشیر جواهرنشان وی به سرقت رفت. در اردیبهشت 1329 جنازه رضاشاه به ایران آمد و با تشریفات رسمی به حضرت عبدالعظیم در شهر ری منتقل شد و در آرامگاه ویژه او دفن شد. و در آستانه انقلاب 1357 خورشیدی پیکر وی بار دیگر به همراه پیکر پسرش علیرضا پهلوی به مسجد الرفاعی مصر منتقل شد. لیکن در اردیبهشت ماه 1359 ، مقبره رضا شاه توسط حاکم شرع وقت صادق خلخالی و افراد منتسب به گروه فداییان اسلام به کلی ویران شد.

 

ملی شدن صنعت نفت (29 اسفند 1329 )

خرداد 1329 علی منصور بی هيچ مقدمه ای استعفا ميدهد و سپهبد رزم آرا به نخست وزيری ميرسد. وی مورد تأييد انگليس و آمريکاست. آيت الله کاشانی اين مسأله را طی اعلاميه ای فاش ميسازد و لايحه «گس- گلشاییان» از طرف کميسيون نفت مجلس رد ميشود. آيت الله کاشانی طی بيانيه ای با تأکيد بر ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور از مردم ميخواهد با پافشاری خويش طرفداران شرکت نفت را به اطاعت خود وا دارند.

 

گروهبانی ارتشی در لباس غيرنظامی مامور کشتن رزم آرا (16 اسفند 1329 )

«خلیل طهماسبی فقط شلیک اول را کرد»

رزم آرا در نظر دارد نهضت ملی کردن صنعت نفت و مبارزات ضداستعماری مردم را عقيم سازد. آيه الله کاشانی و جبهه ملی در از بين بردن رزم آرا وحدت نظر دارند. لذا با استمداد از فدائيان اسلام در صدد از بين بردن وی برمیآیند. خليل طهماسبی اين مسئوليت را برعهده ميگيرد. شاه اين خبر را شنيده، خشنود ميشود. چه اينکه رزم آرا برای خود وی نيز خطرآفرين است. اطرافيان شاه به او ميفهمانند که ترور رزم آرا، حکم شمشير دو لبه را دارد که يک طرف آن متوجه رزم آرا و طرف ديگرش متوجه خود اوست. یعنی اگر رزم آرا زنده بماند، بهترين بهانه به دست او خواهد افتاد و تحت اين عنوان تمام مخالفان و حتی خود شاه را از ميدان بيرون خواهد کرد. به همين سبب نابود کردن رزم آرا به گونه ای ديگر طرح ريزی ميشود.

 

علم وزیر دربار مسوول قتل رزم آرا

یکی از گروهبانهای ارتش در لباس غيرنظامی مأمور انجام اين کار ميگردد، که همواره با علم وزير کار بلافاصله پشت سر رزم آراء حرکت ميکند. او مأمور بود همين که خلیل طهماسبی مبادرت به تيراندازی کرد با گلوله کلت وی (رزم آرا) را بکشد.

 

خليل طهماسبی در مجلس ختم آيت الله فيض وی (نخست وزیر رزم آرا) را مورد حمله قرار ميدهد و با گلوله گروهبان محمدرضا شاه، رزم آرا از پای در می آيد. قتل رزم آرا زنگ خطری برای نمايندگان وابسته به انگليس در مجلس شانزدهم است که مانع ملی شدن نفت بودند. فدائيان اسلام با از بين بردن رزم آرا، ملی شدن صنعت نفت را ميخواستند. اصلی که از بازگشت آيت الله کاشانی از تبعيد، هر چه بيشتر روی آن تأکيد ميشد. فردای روزی که رزم آرا کشته شد کميسيون نفت به اتفاق آرا، اصل ملی شدن نفت در سراسر کشور را ميپذيرد و ملت مسلمان ايران به آرزوی خود نائل می آيند.

 

منشور حکومت اسلامی نواب صفوی

جناب نواب صفوی با تأليف کتابی تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامی» و انتشار آن در آبان سال 1329 روش صحيح حاکميت را بيان می دارد. او معتقد است جز با حرکت ريشه ای و تقويت فرهنگ اصيل اسلامی در جامعه با استکبار جهانی نميتوان مقابله کرد. اين سيد مجاهد به پيروی از نامه حضرت اميرالمومنين علی (ع) به مالک اشتر، اصول سياسی اسلام را به مردم بيان ميکند و به محمدرضا شاه و غاصبان حکومت هشدار ميدهد که در صورت اجرا نکردن دستورهای اسلامی به دست فرزندان مقتدر و فداکار اسلام از بين خواهد رفت.

 

نواب صفوی در جهت نيل به حکومت اسلامی و استقرار مدينه قرآنی غدير گام برميدارد و خود را به قالبهای حکومت مشروطه محدود نميسازد. در اين مسير وی علاوه بر استادش در نجف اشرف (علامه امینی)، از حضرت امام خمینی در حوزه علميه قم منشور حکومت اسلامی را فرا ميگيرد و بی محابا به برپایی آن تظام مقدس اقدام مينمايد.

 

نواب صفوی بخاطر شکستن شيشه مشروب فروشی در زندان نخست وزیر دکتر مصدق ( تیر 1330 )

تبعید اعضای فداییان اسلام ( 1330 ) ؛ آزادی نواب صفوی از زندان ( 1330 )

تيرماه سال 1330 ، وقتی نواب صفوی از خانه یکی از فدائيان اسلام خارج ميشود، از سوی مأموران آگاهی دستگير و زندانی ميشود. سيد به خاطر سخنرانی دو سال پيش در آمل و شکستن شيشه مشروب فروشی به زندان میافتد، اين در حالی رخ ميدهد که مصدق نخست وزير اين دوره است.

 

حقيقت اين است که نواب خواستار اجرای احکام اسلامی و در مراحل بعد، تأسيس حکومت اسلامی است، ليکن مصدق در جبهه ملی موافق او نيست. پس از دستگيری نواب (رهبر فدائيان اسلام) افرادی که پيش از وی دستگير شده بودند آزاد ميشوند. سيد محمد واحدی برادر سیّد عبدالحسین واحدی (فرد شماره 2 فداییان اسلام) از آن جمله است. محمد واحدی نامه ای به مصدق نوشته، خواستار آزادی رهبر فدائيان اسلام ميگردد و با جواب نامساعد مصدق، در اواخر مرداد 1330 فدائيان اسلام اعلام برگزاری مراسم سخنرانی داده و در پی آن 38 نفر از آنها بازداشت و تبعيد ميشوند. نواب صفوی با شنيدن اين خبر اعتصاب غذا ميکند و آيت الله سيد محمد تقی خوانساری و آيت الله صدر طی نامه های جداگانه ای به آبت الله کاشانی و دادستان وقت آزادی رهبر فدائيان اسلام و تبعيديها را خواستار ميشوند. پس از یکی دو روز تبعيديها باز ميگردند و نواب پس از سه ماه حبس در عصر نخست وزیری مصدق آزاد ميگردد.

 

جلسات شش روزه کنگره اسلامی ( شهریور 1332 / 1953 میلادی)

شب معراج رسول اکرم (ص) 27 رجب 1350 قمری مطابق با 1931 میلادی است. از انديشمندان اسلامی در دورترين نقاط جهان دعوت به عمل میآید تا خشم امت اسلامی را در مورد انتقال اراضی مسلمانان به يهودی ها به معرض نمايش گذارند و نظرات خويش را برای آزادی قدس بيان دارند.

 

در يازدهم شهريور 1332 (بعد از کودتای 24 و 28 مرداد 1332 ) مجاهد نستوه دست به اين سفر مقدس ميزند تا با حمايت از مردم مسلمان فلسطين، سياست صهيونیستی انگلستان(بریتانیا) را محکوم سازد. مسير حرکت نواب از ايران به بغداد و از آنجا به بيروت و بيت المقدس است. وی در اولين جلسه از جلسات شش روزه كنگره عظيم اسلامی با نطقهای حماسی خويش به زبان عربی، فرياد بيدارباش سر ميدهد و زمانی که برای تماشای بخش اشغالی قدس(بیت المقدس) ميروند با لحنی آمرانه همراهان را به نماز ميخواند. نماز در مسجد مخروبه ای که در يک کيلومتری شهر قدس قرار دارد برگزار میشود. وی ميگويد: هر کس آماده شهادت است همراه ما شود. تمامی اعضا به امامت آن سيد مجاهد نماز ميگذارند. سربازان اسراییلی دست روی ماشه مسلسلها، از کار سيد در حيرت ميمانند. سيد با اين حرکت يادآور ميشود که برای آزادی قدس بايد با پرچم سرخ شهادت به ميدان رفت.

 

آشنایی نماینده اخوان المسلمین با نواب صفوی ؛ نواب صفوی در بازجویی و پذیرایی دولت مصر

پس از پايان کنگره اسلامی، نماينده جمعيت اخوان المسلمين مصر با نواب صفوی آشنا ميشود و شيفته وی ميگردد و از او دعوت ميکند تا به سفر خويش ادامه داده، از مصر هم ديدن نمايد. نداشتن امکانات مالی اين سفر را به تعويق می اندازد تا حضرت علامه امینی(از 1281 تا 1349 خورشیدی) زمينه سفر را آماده می سازد. دولت ژنرال نجيب در مصر بر سر کار است و بر سر قدرت بين نجيب و عبدالناصر کشمکش وجود دارد. در اين حال دو جوان از جمعيت اخوان المسلمين به شهادت رسيده اند و از نواب دعوت ميشود تا در دانشگاه الازهر قاهره سخنرانی کند. مأموران نظامی مصر با شليک تير نظم مجلس را برهم ميزند و چند نفر پليس نواب صفوی را تحت الحفظ به وزارت کشور ميبرند و مورد بازجویی قرار ميدهند. سيد ميگويد: در مصر بايد احکام قرآن اجرا گردد. بايد مصر وابستگی خود را قطع کند و کانال سوئز ملی شود. دولت مصر جمعيت اخوان المسلمين را منحل اعلام ميکند و اخراج فوری نواب صفوی را صادر مينمايد اما بعد دستور پذيرایی وی به حسن البائوری (وزير اوقاف مصر) ابلاغ ميشود. نواب طی ملاقاتهایی با نجيب و جمال عبدالناصر، موقعيت اخوان المسلمين را برای تحکيم دولت انقلابی مصر يادآور ميشود.

 

امضای پيمان شيطانی سنتو ( 1333 ) ؛ ترور دوباره و نافرجام نخست وزیر حسين علاء ( 25 آبان 1334 )

پيمان شيطانی سنتو(*) مسأله ای است که پس از آمدن نواب صفوی به ايران پيش آمده است. در اين پيمان هشت ماده ای تلاش بر آن است تا امنيت خاورميانه به سود امپرياليزم آمريکا و انگلستان تضمين گردد و با خطر کمونيسم مقابله شود. در واقع با وارد شدن ايران به اين پيمان، ايران به عنوان پايگاه نظامی آمريکا در منطقه شناخته خواهد شد. رهبر فدائيان اسلام با انتشار اعلاميه ای مخالفت خويش را ابلاغ کرد و گفت: «مصلحت مسلمين دنيا پيوستن و تمايل به هيچ يک از بلوک نظامی جهان و پيمانهای نظامی نبوده، بايد برای حفظ تعادل نيروهای دنيا و استقرار صلح و امنيت يک اتحاديه دفاعی و نظامی مستقلی تشکيل دهند.»

 

بدين وسيله نواب آشکارا در مقابل آمريکا و مهره های دست نشانده آن قرار گرفت و به آنها اعلان جنگ داد. اين زمانی است که وی به همراه يارانش در اين حرکت الهی يکه تاز ميدان نبرد با استکبار جهانی هستند. اعدام انقلابی حسين علاء نخست وزير وقت(از اول فروردین 1334 تا 14 فروردین 1336 خورشیدی) و طرف ايرانی در انعقاد پيمان نظامی بغداد که بعدآ سنتو نام گرفت مورد نظر رهبر فدائيان اسلام بود. ياران بسيج ميشوند تا حسین علاء را قبل از خروج از ايران اعدام کنند. محمدعلی(مظفرعلی) ذوالقدر در مسجد شاه و عبدالحسين واحدی در آبادان اين مهم را برعهده گرفتند. در اين نبرد رهبر فدائيان اسلام و يارانش ميدانستند که با اين اقدام مُهر شهادت بر شناسنامه زندگی پرُبارشان خواهد خورد، از اين رو مشتاقانه دست به اين کار میزدند. آنان کسانی بودند که سالها چوبه دار بر دوش خويش حمل نمودند و خون ريزی طلب ميکردند تا با شهادت سعادت ابدی را در آغوش کشند و به لقای محبوب رسند.

 

روز پنج شنبه 25 آبان 1334 ، مجلس ترحیمی به مناسبت فوت مصطفی کاشانی فرزند ارشد آيت الله کاشانی در مسجد شاه تهران منعقد بود. ساعت 45/3 بعد از ظهر حسين علاء در مسجد حاضر شد، محمد علي ذوالقدر به وی حمله برد ولی بعد از شليک تيری فشنگ دوم در لوله گير کرد، وی تنها توانست علاء را مجروح کند و خود توسط مأموران دستگير شد. رهبر فدائيان اسلام به همراه يارانش در منزل آيت الله کاشانی و پس از آن در خانه حميد ذوالقدر به سر ميبرند.

 

مأموران عصر چهارشنبه 1 آذر 1334 به منزل ذوالقدر وارد ميشوند و نواب صفوی و سيد محمد واحدی را دستگير ميکنند. نخست وزیر حسين علاء با جراحتی که دارد راهی بغداد میشود. سيد عبدالحسين واحدی و اسدالله خطیبی برای اعدام حسین علاء لحظه شماری میکردند تا در صورت عدم موفقيت ذوالقدر، وی را به هلاکت رسانند. ليکن در اول آذر 1334 شناسایی و دستگير ميگردند. عبد الحسين واحدی در اتاق تيموربختيار به دست وی به شهادت ميرسد و اعدام مهره استعمار با عدم موفقيت روبرو ميشود. همزمان با دستگيری فدائيان اسلام، آيت الله کاشانی نيز بازداشت ميگردد.

 

نماز عشق نواب صفوی و یارانش ( 27 دی 1334 )

به نواب ندایی ميرسد که رفتنی است. وضوی عشق ميسازد و به نماز ميايستد. نماز عشق، او به خون وضو ميسازد تا به نماز عشق راست آيد. 25 دی ماه 1334 ، بيدادگاه دژخيم به سيد مجتبی نواب صفوی و سه يار فداکارش، خلیل طهماسبی و مظفرعلی ذوالقدر و محمد واحدی، حکم اعدام ميدهد. آنان در 27 دی ماه 1334 ، مطابق با سالگرد شهادت صديقه طاهره حضرت فاطمه زهرا(س) به خيل شهدا ميپيوندند. نواب به هنگام شهادت در لحظه آخر حيات با لحنی دلنواز آياتی از قرآن کريم را تلاوت نموده بانگ اذان سر ميدهد و نزديکيهای طلوع فجر به آسمانی ها می پيوندد. شهدا در مسگر آباد به خاک سپرده ميشوند. وقتی تصميم گرفته ميشود آنجا پارک شهر شود اجساد آنان شبانه از تهران به قم انتقال يافته و در «وادی الاسلام» جای ميگيرند.(برگرفته از گلشن ابرار؛ تهيه شده توسط پژوهشگران حوزه علميه قم)

 

*) "پیمان بغداد" یا "پیمان سنتو" یا سازمان پیمان مرکزی Central treaty organization) Cento)

پیمان سنتو پیمانی‌ است که در بغداد به امضا رسید و به «پیمان بغداد» مشهور شد. پیمان بغداد در اسفند 1333 در پایتخت عراق بین این کشور و ترکیه امضا شد. این پیمان نمونه‌ای از پیمان‌های دول طرفدار آمریکا بود که در جنوب شرق آسیا و آمریکای لاتین هم بسته شده بود تا جلوی نفوذ و بسط کمونیست‌ها گرفته شود. در سال 1334 ، بریتانیا، پاکستان و ایران هم به پیمان اضافه شدند، اما آمریکا که بانی تشکیل این سازمان بود، وارد نشد تا شوروی حساس نشود. چهار سال بعد( 1338 )، عبدالکریم قاسم در عراق کودتا کرد و از پیمان بغداد بیرون آمد. در نتیجه مرکز پیمان به آنکارا رفت و اسم پیمان شد سنتو. این پیمان چون بین پیمان ناتو در اروپا و سیتو در شرق آسیا بود، سنتو نام گرفت. در سال 1350 پاکستان چون سنتو از این کشور در برابر حملات هند، دفاع نکرد از آن جدا شد و ایران هم بعد از پیروزی انقلاب در 20 اسفند 1357 از این سازمان بیرون رفت و سنتو عملا منحل شد.

 

منابع:

- سایت "آوینی.کام" یا " aviny.com".

- سایت "پژوهشکده.آی ار" یا " pazhoheshkade.ir".

- سایت "همشهری.آنلاین" یا " hamshahrionline.ir".

- سایت تاریخ ایرانی.آی ار" یا " tarikhirani.ir".

- سایت "تبیان.نت" یا " tebyan.net".

 

 

(پژوهش، گردآوری، تدوین و پیرایش از سروش آذرت: 31 مرداد 1392 / 22 آگوست 2013 میلادی)

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

با تشکر از فاطمه نظری از سایت "مرکز اسناد انقلاب اسلامی" یا "irdc.ir"، سایت "مشاهیر و چهره های ماندگار" یا " natali123.persianblog.ir"، از محمدرضا یزدانپناه از سایت " iranamerica.com"، از علی افتخاری روزبهانی از سایت "خبرخون.کام" یا " khabarkhoon.com"، از سایت "بروجردی.اُرگ" یا " broujerdi.org"، از سایت "خبرگزاری فارس.کام" یا " farsnews.com"، از سایت "بورس نیوز.کام" یا " boursenews.ir"، از سایت " talaieh-daran.blogspot.com"، از سایت "آوینی.کام" یا " aviny.com"، از سایت "پژوهشکده.آی ار" یا " pazhoheshkade.ir"، از سایت "همشهری.آنلاین" یا " hamshahrionline.ir"، و از اعظم ویسمه از سایت تاریخ ایرانی.آی ار" یا " tarikhirani.ir"، از سایت "تبیان.نت" یا " tebyan.net"، و از سایت "ایران صدا.آی ار" یا " iranseda.ir" / سایت خانه و خاطره / سروش آذرت / 31 مرداد 1392 / 22 آگوست 2013 میلادی/