با
سلام.
به
سایت خانه و
خاطره خوش آمدید.
سید
جمالالدین
واعظ اصفهانی
(ملقب به
صدرالواعظین
و صدرالمحققین)
واعظ
اصفهانی و میرزا
مصطفی آشتیانی
از مشروطه
خواهان/ از
راست بچپ
سیّد
المحققین (سیّد
جمال الدین
واعظ اصفهانی)
(تولد
او در سال 1279 قمری
/ وفات او در
سال 1326 قمری/ از 1242
تا 1287 خورشیدی)
سيد جمال
الدين واعظ
اصفهانی را
شايد بتوان
پرآوازه ترين
خطيب پايتخت
در دوران
مشروطه ناميد
که سادگی زبان
و نفوذ کلامش
همواره جمعيت
انبوهی را به
پای منبر می
کشاند. سيد جمال
به سال 1279 هجری
قمری در همدان
به دنيا آمد.
پنج ساله بود
که يتيم شد و
همراه مادر
خود راه تهران
را در پيش
گرفت. در تهران
چند سال به مکتب
خانه رفت
و خواندن و
نوشتن آموخت سپس
به راهنمايی
مادر نزد دايی
خود به کارگاه
بافندگی رفت.
در 20 سالگی
برای تحصيل
رهسپار
اصفهان شد.
اصفهان در آن
زمان از مراکز
علمی ايران به
شمار می آمد. او در
سن 22 سالگی
ازدواج کرد و
بعد در زمره
اهل منبر داخل
شد. کم کم در
اين کار
پيشرفت کرد و
به زودی جزو
وعاظ درجه يک
اصفهان شد.
چون جسته
گريخته حرف های
تازه ای می زد
و از ترس ظل
السلطان و آقا
نجفی در ماه
محرم و صفر به
اتفاق رفيق
خود ميرزا
نصرالله بهشتی ملقب
به ملک
المتکلمين از
اصفهان خارج
شده برای وعظ
به شهرهای
ديگر میرفتند.
از آن
جمله سيد جمال
الدين واعظ به
تبريز رفت. در تبريز
به حضور محمد علی
ميرزا وليعهد
رسيد (محمد علیشاه
بعدی).
وليعهد به
سخنوری و حسن
محاوره سيد
علاقه مند شد
و به او عبا و
انگشتر و پول
داد. سيد واعظ با توجه
وليعهد در
تبريز هم
مجالس بسياری
به دست آورد و
کار او رونق
گرفت.
1321 قمری / 1282
خورشیدی
در سال 1321 قمری
برابر
با 1282 خورشیدی و
سه سال قبل از
امضای فرمان
مشروطه بتوسط
مظفر الدینشاه
، وليعهد محمد علی
میرزا به
سيد
جمال الدین
واعظ اصفهانی خلعت داد و
او را به سيد المحققين
ملقب نمود و
خرج سفر کافی
در اختيارش
گذاشت ، در
مقابل سيد
جمال واعظ نيز در
منبر به
وليعهد توجه
ويژه ای می
کرد.
ظل
السلطان حاکم
قجری اصفهان
که نابرادری
بزرگتر محمد
علی میرزا
بوده و چون
مادرش از بزرگ
زادگان قاجاری
نبوده و به این
خاطر نمیتوانسته
جانشین پدرش
مظفر الدین
شاه
شود ولی
همچنان داعيه
سلطنت داشت ، وقتی
از توجه محمد
علی ميرزا به
سيد
واعظ
آگاه شد ،
برای آنکه او
را به سوی
خويش جلب کند
و از بيان و
زبانش به سود
خود بهره
ببرد، به وسيله
ميرزا
اسدالله خان
وزير که از
سران بابی بود
و با سيد واعظ دوستی داشت، خلعت
و لقب
صدرالواعظين
و مبلغی پول
برای سیّد واعظ
اصفهانی
فرستاد. همان
سال سيد جمال
از تبريز به
تهران بازگشت
ولی هنگامی که
عازم حرکت
اصفهان شد در
شهر اصفهان
بلوا به راه
افتاده بود و
چند بابی و
بهايی را حد (شلاق) زده و کشته
بودند. سيد
جمال واعظ اصفهانی که متهم به
بابيگری بود
جرات نکرد به
اصفهان باز
گردد ، به
خصوص که رساله
"رويای
صادقه" در
اين اوقات بر
ضد آقا نجفی و
ظل السلطان
منتشر شده بود
و با آنکه
نويسنده اصلی
آن رساله
مجدالاسلام
کرمانی بود ،
ولی رساله را
به او نسبت
داده بودند.
سيد جمال
پس از يکسال
اقامت در
تهران به حاج
سيد
ابوالقاسم
امام جمعه
نزديک شد و
منبر مسجد شاه
در اختيار او
درآمد و جای
سيد
عبدالحسين
عرب را گرفت. هر شب
صدها نفر برای
شنيدن موعظه
او حاضر می
شدند بخصوص در
ماه رمضان و
شب های عزاداری
مستمعان وعظ
سيد
جمال الدین
واعظ اصفهانی به چند هزار
نفر بالغ می
شد که از در و
بام مسجد شاه
هجوم می آوردند.
14 شوال 1323 ه.ق/ 1284 شمسی
یکسال
قبل از صدور
فرمان مشروطه
در 1285 شمسی، به دنبال
واقعه تنبيه
بازرگانان
توسط احمد خان
علاءالدوله
حاکم تهران به
واسطه اين
اهانت بازار
بسته شد و مردم
در مسجد شاه
اجتماع کرده ،
جمعی از علما
از قبيل سيد
عبدالله
بهبهانی و سيد
محمد طباطبايی
را هم به مسجد
آوردند و سيد
جمال الدين واعظ اصفهانی هم
برای صحبت به
منبر رفت، در
ضمن صحبت
گفتگو از
عدالت و مظالم
حکومت به ميان
آمد. سيد
ابوالقاسم
امام جمعه
تهران چون
داماد شاه و
طرفتار جدی
حکومت وقت بود
به سيد جمال
الدين واعظ پرخاش کرد و
چندين بار به
او خطاب نمود: «سيد
بابی بيا
پايين از منبر».
مردم به
هم برآمدند و
غوغا درگرفت و
سيد
واعظ را فرار
دادند و او را در خانه سيد
محمد طباطبايی
پنهان کردند. در اين
بين به سيد
عبدالله
بهبهانی از طرف
کسان امام
جمعه توهين
کردند و او را
زدند و سيد
جمال الدين واعظ نيز
به همراه
مهاجرين به شاه عبدالعظيم
رفته و در
آنجا اقامت
نمود (به بست
نشستند).
23
جمادی الاولی
1326 ه.ق/ 1287 شمسی
در تاريخ 23 جمادی
الاولی 1326 قمری/ 1287 خورشیدی که مجلس
شورای ملی با
فرمان محمد علیشاه
و با همراهی
فضل الله نوری
به توپ
بسته شد ،
سيد جمال واعظ
اصفهانی
مخفيانه به شاه عبدالعظيم
رفت و بعد
خواست که از
راه همدان به
بين النهرين
برود. در ورود
به همدان به
واسطه سابقه دوستی
که با ميرزا
محسن خان
مظفرالملک
داشت و در اين
هنگام او حاکم
همدان بود،
ورود خود را
به او اطلاع
داد و او هم
مراتب را به
دربار تهران
گزارش کرد و
از تهران به
امير مفخم
همدانی ، که
از طرف محمد
علی شاه به
حکومت بروجرد
تعيين شده بود
دستور داده شد که سيد را با
خود به بروجرد
برد و در آنجا
زندانی نمايد.
و پس از چندی
به دستور محمد
علیشاه
، سیّد جمال
الدین واعظ
اصفهانی
را در زندان
خفه کردند و
شايع نمودند
که خود به مرگ
طبيعی مرده
است.
(منبع:
خسرو خواجه
نوری از سایت "بی بی
سی پرشیان.
کام")
.................. ................. ............... ...............
سید
جمالالدین
واعظ اصفهانی
/ ملقب به
صدرالواعظین
و صدرالمحققین
جمال
الدین واعظ
اصفهانی
مشروطهخواه
و پدر محمدعلی
جمالزاده،
نویسنده ایرانی
بود. او از
خاندان بزرگ
مذهبی صدر که
تبار لبنانی
داشتند بود. سیّد
جمالالدین
واعظ همراه با
ملک المتکلمین
رهبریِ گروههای
بزرگی از
مشروطه گرایان
را به عهده
داشت.
سیّد
جمالالدین
واعظ اصفهانی
در سال 1908 میلادی/
1287 خورشیدی به
دستور محمد علیشاه
قاجار کشته
شد. از جرمهای
او مشارکت در
نگارش کتابچه
ضد استبدادی
"رویای
صادقه" بود.
"لباس التقوی"
از دیگر آثار
اوست. پارهای
از سخنرانیها
او در روزنامهای
به نام
"الجمال" چاپ
شد. آرامگاه
او در بروجرد به
نام جمالیه
معروف است.
(منبع: از: ویکی
پدیا )
.................. ................. ............... ...............
حکایتی
از "ادوارد
براون"
ادوارد
براون
در کتاب
«انقلاب
ایران»
«سید
جمال واعظ اصفهانی نفوذ بی
اندازه ای میان
کلاه نمدی ها
و پیشه وران و
طبقه پائین
بازاری پیدا
کرده بود. چه
با زبان عوام
فهم سخن می
راند و لهذا
مورد عشق و علاقه
آنان قرار
گرفته بود. و
با این روش
برای آنها از یک
نوع خود پرستی
آشکارا و خلاف
آدمیت که ایرانی
دچار و
مبتلاست حکایت
می نمود که
چگونه شبی که
شاه قاجار در
گردش شکار
بوده برف سنگینی
با باد شدیدی
بارید که
سراپرده همایونی
را تهدید به
سقوط کرد و
برای جلوگیری از
افتادن
سراپرده چند
تن از سربازان
بیرون
فرستاده شدند
که طناب چادر
را در دست بگیرند
و بامداد جسد یخ
زده آنها را یافتند
و گفت این است
مقدس ترین
قربانی شخص
اعلیحضرت.» سید
جمال واعظ ضمن
نقل این حکایت
میگفت : «ای
مردم آیا هیچوقت
کسی شنیده ،
آدم میخ طویله
بشود.»
نفوذ
کلام جمال الدین
واعظ اصفهانی
در مورد تأسیس
بانک ملی
در نفوذ
کلام سید در
مورد تاسیس بانک
ملی "ادوارد
براون" اینطور
نقل کرده است : «...
حتی مردم فقیر،
زنان و کودکان
تحت تاثیر
سخنان فصیح و
آبدار سید
جمال واعظ اصفهانی و واعظان دیگر
با جزئی پس
انداز خود برای
رفع نیازمندی
ملی پیشقدم
شدند و
توانگران
بزرگ را پشت
سر گذاشتند.»
(منبع:
سایت رشد و
شبکه ملی
مدارس ایران)
.................. ................. ............... ...............
سیّد
محمد علی جمال
زاده
سیّد
محمد علی جمال
زاده فرزند سیّد
واعظ اصفهانی
محمد
علی جمال زاده
را "پیشوای نوول نویسی فارسی"
لقب داده اند.
او نخستین نویسنده
ای که توانست
تکنیک داستان
نویسی اروپایی
را آگاهانه به
کار گیرد و در
عین حال یکسره
به تکنیک
داستان پردازی
غربی تسلیم
نشود.
جمالزاده با
دمیدن روحی ایرانی
به روشی که از
غرب به رعایت
گرفته بود
توانست آن را
صیقل دهد و در
قالبی هماهنگ
با ذوق و
حوصله و نیاز
فرهنگی زمان،
به هموطنانش
هدیه کند.
سید محمد علی
جمالزاده در
سال 1270 شمسی در
اصفهان به دنیا
آمد و تحصیلات
مقدماتی را در
زادگاه خود
آغاز کرد.
پدرش، سید
جمال الدین
واعظ اصفهانی،
از آزادی
خواهان مشروطه
بود و
رهبری مشروطه
خواهان اصفهان
را برعهده
داشت. سید
جمال الدین خطیبی
توانا بود و
در سخنرانی هایش
به زبان ساده
و در حد فهم
عوام سخن می
گفت. به سبب
اختلافی که بین
سید جمال الدین
و حاکم اصفهان
(ظل
السلطان پسر
ناصرالدینشاه
و برادر
مظفرالدینشاه)
پدید آمد
او به همراه
خانواده اش به
تهران هجرت
کرد و به
مبارزات خود
ادامه می داد.
جمالزاده
در شانزده
سالگی به گفته
ی پدرش به
لبنان رفت و
در آنجا تحصیلات
خود را در
دوره متوسطه
ادامه داد.
چند ماه بعد
در لبنان
اطلاع یافت که
به دستور محمد
علیشاه پدرش
را مسموم کرده
اند. مرگ پدر،
محمد علی را
در اعتقادات سیاسی
و اخلاقی که
از او به ارث
برده بود
استوارتر کرد.
دو سال بعد به
فرانسه رفت و
در دانشگاه های
لوزان و دیژون
تحصیل کرد در رشته
حقوق فارغ
التحصیل شد.
در این زمان،
عده ای از
روشنفکران ایرانی
مخالف
استبداد
قاجارها در
برلین گرد
آمده و فعالیت
می کردند. جمال زاده
در سویس می زیست،
به دعوت آنان
به برلین رفت. یک
ماه بعد به
منظور انجام
ماموریتی به
بغداد رفت و
چند ماه بعد
به کرمانشاه
آمد و روزنامه
رستاخیز را
انتشار داد (به
مقاله استاد
ابراهیم
پورداوود و
خاطرات او
مراجعه کنید).
جمالزاده
با علی دهباشی
در ژنو منزل
جمالزاده و با
تشکر از علی
دهباشی
مجله
سیاسی- فرهنگی
کاوه
او سپس
دوباره به برلین
بازگشت و با
جمعی دیگر از
آزادی خواهان
ایرانی در
انتشار مجله سیاسی-
فرهنگی کاوه
همکاری کرد.
جمالزاده در
مجله کاوه
مقالاتی می
نوشت که اغلب
آنها در زمینه
موضوع هایی
چون سیاست،
اقتصاد، ایران
شناسی و فرهنگ
و ادب بود و در
نگارش این
مقالات شیوه
ساده نویسی را
که خصلت عمومی
و
نثر فارسی این دوره
بود به کار می
گرفت. نخستین
کتاب
جمالزاده به
نام گنج شایگان
یا اوضاع
اقتصادی ایران
در سال 1918 میلادی
منتشر شد و در
مجله کاوه از
آن به عنوان یکی
از بهترین
اثرهایی که تا
آن روز در
زبان فارسی در
مورد اقتصاد
نوشته شده سخن
راندند.
جمالزاده
از آن پس نیز
به نوشتن
مقالات علمی-
انتقادی در
مجله کاوه
ادامه می داد
و این همه پیش
از انتشار
مجموعه
داستان کوتاه
"یکی بود یکی
نبود" در سال 1300
شمسی بوده
است. در سال 1921 میلادی/
1300 شمسی داستان
کوتاه انتقادی طنز "فارسی شکر
است" را در
مجله کاوه به
چاپ رساند.
جمالزاده خود
می گوید که
"چگونه گروه
نویسندگان
کاوه هر
چهارشنبه شب
گرد یکدیگر
جمع می شدند
تا مقالاتی را
که هر یک برای
چاپ در این
نشریه نوشته
بودند
بخوانند و
هنگامی که
نوبت به
جمالزاده می
رسد تا نوشته
خود را در
حضور جمع
بخواند، نه یک
مقاله بلکه
داستانی
طنزآمیز را با
ترس و لرز
عرضه می کند." از
گفته
جمالزاده چنین
برمی آید که
"فارسی شکر
است" و پنج
داستان کوتاه
دیگر که
مجموعاً در "یکی
بود یکی نبود"
به چاپ رسید
در روزهای اول
حتی در نظر
خود نویسنده نیز
کاری غیرجدی و
تردید آمیز
تلقی می شده
است و او بیش
از همه نگران
قضاوت محمد
قزوینی بوده
که از اعضای
برجسته آن
گروه به شمار
می رفته است،
ولی قزوینی در
مورد آثار
جمالزاده از هیچ
گونه ستایش و
تشویقی
فروگذار
نکرده است. سی
و سه سال بعد،
جمالزاده دراین
باره نوشت "به
خوبی احساس می
کنم که در
کارهای ادبی
امروز هم محرک
واقعی من همان
تشویق های آن
بزرگوار است."
جمالزاده در
پایان سال 1921 میلادی
"یکی بود یکی
نبود" را در
برلین انتشار
داد؛ مجله
کاوه هم در
آخرین شماره
خود، طی ویژه
نامه ای "یکی
بود یکی نبود"
را به عنوان
نخستین
مجموعه
داستانی فارسی
به سبک جدید،
به مردم ایران
معرفی کرد و
از آن پس تعطیل
شد. اما
انتشار "یکی
بود یکی
نبود"، مانند
ظهور هر اثر
بدیع دیگر در ادبیات،
واکنشهای
مثبت و منفی
در پی داشت.
گروهی آن را
ستودند و جمعی
دیگر سخت بر
آن تاختند و
جمالزاده به
شدت تحت تاثیر
قرار گرفت.
هراس از واکنش
منفی از یکسو،
و نیز به گفته
خود او، لذتهای
زندگانی،
منجر به سکوت
محض او در
تمام دوران
سلطنت رضاخان
شد.
جمالزاده در
برلین ده سال
دیگر اقامت گزید.
کارنامه علمی-
ادبی او در این
مدت نگارش چند
مقاله و
داستان کوتاه
بود که هیچ یک
از آنها به
آوازه "یکی
بود یکی نبود"
دست نیافت.
مدتی هم سردبیر
مجله علم و
هنر بود که آن
هم در برلین
منتشر می شد.
در سال 1931 میلادی به سوئیس
آمد و برای همیشه
در ژنو
ماندگار شد و
در دانشگاه آن
شهر به تدریس
زبان و ادبیات
فارسی پرداخت.
غیر از "یکی
بود یکی نبود"
مجموعه های
داستانی دیگری
نیز نگاشته
است که عبارت
اند از:
- دارالمجانین
- راه
آب نامه
- صحرای
محشر
- سر
و ته یک کرباس
- تلخ
و شیرین
- کهنه
و نو
- شور
آباد
- غیر
از خدا هیچ کی
نبود
آخرین اثر
داستانی جمال زاده
کتابی است به
نام "قصه ما
به سر رسید"
که به سال 1357 در ایران
انتشار یافته
است. رساله ای
هم تحت عنوان "سرگذشت
و کار
جمالزاده"
نوشته است که
نوعی "اتوبیوگرافی"
است.
(منبع:
جواد عاطفه از
سایت "تا مقصد
میخوابم")
.................. ................. ............... ............... ............
با
تشکر از سایت
"ویکی پدیا" و
سایت "رشد و
شبکه ملی
مدارس ایران"
و از جواد
عاطفه از سایت
"تا مقصد میخوابم"
و از خسرو خواجه
نوری از سایت "بی بی
سی پرشیان. کام"/
سایت خانه و
خاطره/ سروش
آذرت/ شهریور
ماه 1390 خورشیدی/
2011 میلادی/