با
سلام.
به
سایت خانه و
خاطره خوش آمدید.
«جاویدانیان»
، «جاویدان
پور شهرک» و
عقایدشان
کتاب
"البلدان"،
اثر احمد ابن
اسحاق یعقوبی؛
«جاویدانیان»
چه کسانی
بودند ، عقایدشان
چی چیزی بود ؟!
پس
از مرگ "جاویدان
پور شهرک"،
رهبر «جاویدانیان»
در آذربایجان،
بابک خرّمدین
رهبری جنبش
«جاویدانیان»
را که در تاریخ
جنبشهای
استقلال
طلبانه ایرانیان
به «خرّمدینان»
معروف گشته
اند، به دست
گرفت و در طی
سالهای 200 تا 222
هجری قمری،
عليه معتصم،
خلیفه ترُک
زاده بنی عباسی،
به مبارزه
برخاست و
سرانجام در 222
ه.ق به اسارت افشین
اُشروسنی در
آمد و پس از
انتقال به
سامراء در
عراق بدستور
معتصم، بابک
خرّمدین را
زنده مُثله
کردند و بعد
به دار آویختند.
در
مورد جاویدانیان
یا خرّمدینان
که به سرخ
جامگان نیز
معروفند و اینکه
اینان چگونه
عقایدی
داشتند در
اوراق خاک
گرفته تاریخ ایرانزمین،
ما به اطلاعات
درستی نمیرسیم
زیرا دشمن
غدّارش حاکم
بلامنازع روح
و روان مردمان
آن روزگاران
بود، بنابراین
سخن گفتن از
باور و عقاید
جاویدانیان
کار بسیار سختی
است. در این میان
عده ای باور
جاویدانیان یا
خرّمدینان را
«متاثر از
انديشه های
مزدک» میدانند
و اینکه «آنچه
كه از نام
خُرّم دینی
برمی آید،
بيانگر باوری
است که پیوستگیِ
عمیقی با
انديشه های
زرتشت دارد و
در پی شادی و
خُرّمی انسان
است و بر این ایده
است که آدمی،
آفریده ی
خداست و در این
جهان باید به
شادی سر کند و
گریه و زاری
امری نکوهیده
است.»(1) و یا اینکه
«دکتر علی میرفطروس،
در کتاب "جنبش
سرخ جامگان"
که به بررسی
تأثیر آیین ها
و باورهای میترایی
بر عقاید
خُرّمدینان
پرداخته است،
نوشته که «از
نظر فلسفی،
خُرّمدینان نیز-
مانند مزدکیان-
به پیکار
روشنایی و تاریکی
(یا اهورامزدا
و اهریمن)
اعتقاد
داشتند. امّا
برخلاف تعالیم
مزدک، خُرّمدینان
به رهبری بابک
معتقد بودند
که نور بر
ظلمت نه بطور
تصادفی، بلکه
با اراده و
اختیار
انسان، پیروز
می شود. با چنین
درکی، جهان بینی
مزدکیان جدید
(خُرّمدینان)
دچار تحول گردید
که بر اساس
آن، فلسفه ی
خُرّمدینان
نه یک فلسفه ی
تأمّل و
تحمّل، بلکه
به فلسفه ای
برای تحرّک و
پیکار بدل گردید.
از این زمان
است که پرچم و
جامه ی سرخ،
نشان رسمی
خُرّمدینان
شد.»(2) و «جنبه دیگر
عقاید سرخ
جامگان،
اعتقاد آنان
به تناسخ بود.
اعتقاد به
تناسخ گویا
ناشی از این
باور بود که
قهرمان نمی میرد
مگر آنکه ریشه
ی بیداد
بَرکَنَد و
داد را بر تخت
بنشاند. در حقیقت،
تناسخ صورت دیگری
از بی مرگی
قهرمان یا شکل
ساده و عامیانه
دیالکتیک و
حرکت تاریخ
بود.»(3) این
محققان تحلیلی
را که از باور
جاویدانیان یا
خرّمدینان
ارایه داده
اند احتمالا
از روی گفته
های خواجه
نظام الملک-
نصیرالدین-
طوسی(408 تا 485 ه.ق،
وزیر الب
ارسلان و
ملکشاه سلجوقی)،
در کتاب «سیاست
نامه» اش، است
در حالیکه
منبع دیگری
وجود ندارد تا
رابطه جاویدانیان
را با میتراییسم
و مزدکیان و زرتشتیان
مورد تایید
قرار دهد.
اما
هستند کسانی
که اخیرا
معتقدند جاویدانیان
از فرقه هفت
امامی اند و
در انتظار
ظهور مهدی(تناسخ
روح). اما
آوردن برگزیده
ای از مقاله
آنان در این
جستار ممکنه
باعث عصبانیت
عده ای از
دوستان
محققگر شود.
خواهشی که از
این دوستان
داریم اینست
که بعد از
کنار گذاشتن این
جستار، اگر
عصبانیتها
خوابید که
کاسته خواهد
شد به ادامه
جستار
بپردازند زیرا
حاوی اطلاعات
مفیدی است که
برای تجسّسهای
بعدیمان بیشتر
مورد استفاده
قرار خواهند
گرفت. اما در
رابطه با باور
جاویدانیان
ما به پژوهشهای
بیشتر دوستان
نیازمندیم تا
این جستار
کاملتر شود.
منابع:
1 ، 2 ، 3- "بابک
خُرّمدين و
داستانِ تحریف
تاریخ
آذربايجان"
از مسعود
لقمان و از سایت
"rozanehmagazine.com".
آذربایجان
با نژاد «عجم
هاى آذرى» و
«جاويدانيه» ؛
«پهلوى» زبان
مردم
آذربايجان
(قرن 3 هجری)
امراى
ترُک در آذربايجان
(قرن 3 ه.ق) ؛
مهاجرت
ترُکان به
آذربایجان
(قرن 5 ه.ق) ؛ هجوم
تیره های
ترُکان به
آذربایجان
(قرن 7 ه.ق)
يعقوبى(1)
در اثر معروفش
«البلدان»، که
در سال 258 ه.ق در
مراکش بنگارش
درآورده، در
مبحث آذربايجان
مى نويسد:
شهرهاى
آذربايجان
مخلوطى از عجم
آذرى و جاويدانيه
هستند كه مردم
شهر بذ باشند.(2)
يعقوبى 62 سال
پس از سقوط
شهر بذ وفات
يافته است(3)
عبارت وى نشان
مى دهد كه:
الف-
در
آذربايجان(4)
تنها دو نژاد
مى زيسته است،
«عجم هاى آذرى»
و «جاويدانيه».
مى دانيم كه
در آن تاريخ
نژاد ترُک در
آذربايجان
نبوده است.
آذربايجان
حضور ترُكان
را براى اولين
بار در ارتش
افشين ديده
است كه براى
جنگ با
«جاويدانيان»
آمده بودند و
در اين زمان
زبان مردم
آذربايجان
«پهلوى» بوده
است.
در
«مفاتيح
العلوم» آمده
است «پهلوى»
(«فهلويه») يكى
از زبان هاى
ايرانى است.
اين زبان به
پهله منسوب
است و پهله
نامى است كه
بر پنج سرزمين
اطلاق مى شده :
اصفهان،
همدان،
نهاوند،
آذربايجان،
رى(5)». حمدالله
مستوفى، در
«نزهة القلوب»
نيز زبان مردم
آذربايجان را
پهلوى دانسته
و از آن با
عنوان «پهلوى
مغير» و
دگرگون شده
نام مى برد(6).
از
اوايل قرن سوم
هجرى، كم كم
پاى امراى ترُک
به آذربايجان
باز شد و از
قرن پنجم هجرى
مهاجرت و از
قرن هفتم،
هجوم تيره هاى
مختلف ترُک به
آذربايجان
آغاز گرديده
است.
ب-
«جاويدانيان»
همگى از یک
نژاد بوده اند
و به عبارت
ديگر، به نژاد
يكى از ايالت
هاى ايران
متعلق بوده
اند و از
ايالت هاى
مختلف و
نژادهاى متعدد
نبوده اند.
درغير اين
صورت، يعقوبى
كه در مقام
مشخص كردن
نژادها
برآمده، بدين
شكل كلى گويى
نمى كرد. از
طرفى هم مى
دانيم كه
«خرميّان
ابومسلميّه»
از سه نژاد و
سه ايالت
خراسان، طبرستان
و راوند بوده
اند و نيز
ممكن است يعقوبى
اين آميختگى
بزرگ را
ناديده بگيرد.
«جاويدانيان»
از ایالات
مختلف و از یک
نژاد ؛
«خرميّان
ابومسلميّه»
از سه تژاد (از
خراسان،
طبرستان و
راوند کاشان)
از
نظر مردم
شناسى و جامعه
شناسى هم روشن
است كه گذشت
شصت و دو سال
نمى تواند در
ذهن مردم، آن
مسامحه را
ايجاد كند كه
مجموعه اى از
مردم را كه به چندين
نژاد و اصل
مربوطند،
نژاد واحدى
تلقى كنند.
وانگهى،
يعقوبى از آن
افراد عامى
نيست كه چنين
مسامحه اى را
بپذيرد.
بنابراين;
«جاويدانيان»
غیر از فرقه
هاى «راونديه
کاشان و
خرميّه
ابومسلميّه»
اولا-
«جاويدانيان»
بومى نبوده
اند و از جاى
ديگرى آمده
بودند.
ثانياً-
از ايالت هاى
مختلف و
نژادهاى
متفاوت و متعدد
نبوده اند.
ثالثاً-
از فرقه يا
فرقه هاى
«راونديه و
خرميّه
ابومسلميّه»
نبوده اند. در
اين بين مى
ماند فقط
«راونديه اى»
كه هم با
عباسيان دشمن
بوده اند و هم
با سيرت رايج
و شناخته شده
شيعه و فرهنگى
كه بر جامعه
شيعه غلبه
داشته، تفاوت
داشته اند.
منابع:
1- احمد بن ابی
یعقوب بن جعفر
بن وهب بن
واضح عباسی
معروف به ابن
واضح و الیعقوبی،
مورخ و جغرافیدان
شیعی، او
متولد بغداد
بود و وفاتش
در 284 یا 292 ه.ق بود.
گفته میشود یعقوبی
873 میلادی در
ارمنستان و
خراسان زندگی
کرد، و تا 891 میلادی
هنوز زنده
بود. جدّ وی
(واضح) از طرف
خلیفه عباسی
ابوجعفر
منصور دوانقی
(158 تا 169 ه.ق) به ولایتداری
ارمینیه،
آذربایجان و
مصر رسیده بود
و در 169 ه.ق به
دستور خلیفه
موسی هادی(169 تا
170 ه.ق) به قتل میرسد.
یعقوبی آثاری
چون «البلدان»
، «تاریخ یعقوبی»
، «تاریخ عالم»
و «المسالک و
الممالک» را
از خود بر جای
گذاشته است. وی
کتاب
«البلدان» را
در سال 258 ه.ق در
مراکش نوشته است
و «المسالک و
الممالک» او نیز
در طی مرور ایام
گم شده است.
کتاب «تاریخ
عالم» او از
خلقت آدم شروع
شده و تا سال 258
ه.ق را توضیح
داده است.
2- بايد
توجه داشت كه
در اصطلاح
مورخان قديم
(دوره عباسى)،
مراد از
آذربايجان،
تنها مرند، تبريز،
مراغه،
ميانه، سراب،
اردبيل و بذ
(اهر و كليبر)
بوده است.
يعنى تقريباً
نصف آن
سرزمينى كه
امروزه آن را
آذربايجان مى
ناميم، رجوع
كنيد به احسن
التقاسيم، ص 553
و اصطحزى، ص 155.
3-
وفيات
الاعيان، جلد
5، ص 154.
4- سرزمين
آرّان و آن
سوى ارس كه
امروزه به جهت
مقاصد سياسى
روسيه و يا به
اشتباه،
آذربايجان ناميده
مى شود، گاهى
مورد نفوذ
ترُكان خزر كه
از شمال دربند
مى آمدند مى
گشت، ولى در
آذربايجان تا
زمان سلطان
محمود غزنوى و
ورود
سلجوقيان،
هيچ ترُكى
وجود نداشته
است. در مورد
نژاد مردم
آذربايجان در
سال هاى مورد
بحث، به كتاب
هاى احسن
التقاسيم، ص 562
و مسالك و ممالك
اصطخرى، ص 155
مراجعه شود.
5- نگاهى به
تاريخ و
جغرافياى
ارسباران، ص 50.
6- همان، ص 20.
مهمترين
و اساسى ترين
عوامل تغيير
چهره «قيام
جاويدانيان» و
«بذ نشينان=
بابکیان»
«شهر
بذ» بابک (ساكنان
از «جاودانیان»
و « بذ نشینان»)
در انتظار
ظهور مهدى -عج-
(قرن 6 هجری قمری)
جاويدانيان
به ظهور
مهدى(ع) معتقد
بودند. مهدويت
راسخ ترين اصل
اعتقادى آن ها
بوده است، به حدّى
كه پس از سقوط
«شهر بذ» و قتل
عام ساكنين
آن، بقية
السيف مردم باز
هم در عقايد
خود باقى بوده
اند. ياقوت
حموى (وفات 626 ه.ق)
در «معجم
البلدان، جلد
اول، ص 163.» مى
نويسد : «شهر بذ»
همان است كه
بابک از آن جا
قيام كرده بود
و در آن جا
مردم (قرن 6 و 7
ه.ق) در انتظار
مهدى (ع) هستند(1).
جنبش
«جاويدانيان»
با «بابكيان»
(خرّمیان) در
آذربایجان
(قرن 6 هجری قمری)
ياقوت
حموی در سال 626
هـ .ق. وفات
كرده است و
جاويدانيان
(يا بابكيان
كه خرّميان
نيز ناميده
شده بودند) در
زمان خلیفه
مُسترشِد
(ابومنصور فضل
مسترشد،
المسترشد
بالله/از 513 تا 530
ه.ق/ از 1118 تا 1135 میلادی
؛ خلیفه در
بغداد و در دسیسه
ای توسط سلطان
سنجر سلجوقی
بقتل رسید)،
حوالى سال 512 و 529
هـ .ق. مجدداً
حركت هايى در
آذربايجان از
خود نشان داده
اند(2).
منتظران
مهدى (عج) در
آذربایجان با
پرچم هاى سرخ
بنابراين،
در زمان خود
ياقوت حموی همانگونه
كه از لحن
بيان وى
پيداست، باز
هم «شهر بذ»
آباد بوده
است. مهم اين
است كه در آن
زمان در سرتاسر
آذربايجان
غير از
جاويدانيان و
غير از مردم
بذ، مردمى
نبود كه
«انتظار مهدى
ـ عج ـ» يكى از
عقايد برحسته
آن ها باشد.
ياقوت تصريح دارد
كه منتظران
مهدى (عج)
كسانى هستند
كه پرچم هاى
سرخ برپا مى
كنند.
علویان
کاشان هر صبح
با لباس جنگ و
شمشير منتظر
ظهور قائم -ع-
(قرن 6 هجری قمری)
جالب
است كه ياقوت
حموی در وصف
شهر كاشان هم
به اصل انتظار
مهدى (ع) اشاره
نموده مى
نويسد : «در
كاشان عده اى
از علويان هستند
كه هر صبح
منتظر ظهور قایم
(ع) هستند و به
انتظار كشيدن
راضى نمى
شوند، پس لباس
جنگ پوشيده
شمشير
برداشته به
استقبال امام
مى روند ولى(3)...».
انشعاب
«جاويدانيان»
از «راونديه»
مورخین
و
«جاويدانيان» =
«مزدكيان» ،
«اسماعيليان»
، «باطنيان» ،
«ابومسلميه» ،
«اباحيه» ،
«تناسخيّه» ؟!!
اصل
انتظار مهدى
(ع) ما را به كنه
مذهب جاويدانيان
راهنمايى مى
كند، به طورى
كه اصل انشعاب
شان از
راونديه نيز
گوياى اين
حقيقت است.
بنابراين، آن
همه ايجاد
پيچيدگى و
تناقض گويى كه
مورخين در
مورد مذهب
آنان به عمل
آورده اند و
اغراض و
تعصبات شان را
اعمال كرده اند،
بى اساس مى
باشد. بعضى ها
اينان را از
مزدكيان و
جمعى از
اسماعيليان و
باطنيان و
گروهى ديگر
آنان را از
ابومسلميه و
بعضى ديگر از
«اباحيه» و
برخى هم آن ها
را از
«تناسخيّه»
(تناسخ روح) شمرده
اند.
«تشیعه
اول» ، نهضت
«جاويدانيان»
و «خرّم دينان
خداش»
عواملى
را كه موجب
تحريف چهره
نهضت گشته
اند، مى توان در
موارد زير
خلاصه كرد.
الف-
قطع حمايت
جريان اول
تشيع از آنان،
اعم از قم،
كوفه و مدينه.
همچنان كه اين
قطع حمايت در
قيام «زيد» و
غيره نيز صورت
گرفت.
ب-
اشتباه بعضى
از نويسندگان
در وجه تسميه
«جاويدانيان»
به «خرّمى» ،
زيرا به
احتمال قوى
هسته اصلى
مهاجرين بذ را
كسانى تشكيل
مى دادند كه
در روستاى خرم
دشت در نزديكى
هاى كاشان
زندگى مى كرده
اند و نويسندگان
با شنيدن نام
خرّمى به خيال
اين كه اين نام
ريشه عقيدتى و
مذهبى دارد نه
ريشه جغرافيايى،
تمام عقايد
«خرّمدينان
خداش» را بر
«جاويدانيان»
منتسب دانسته
اند.
ج-
تبليغات
گسترده
دستگاه خلافت.
ماهیت
قيامها در بخش
شرقى
امپراطورى
مسلمين عباسی
، «فتنه» و
«قيامهاى
ايدئولوژیک»
پس
از استقرار
خلافت در آل
عباس، همه
قيام هايى كه
در بخش شرقى
امپراطورى
مسلمين رخ مى
داد، ماهيتاً
به دو نوع تقسيم
مى شوند:
1-
ياغى شدن:
بعضى
از فرماندهان
و حكام، كه
معمولا عرب
بوده اند. اين
قيام ها ماهيت
صرفاً نظامى
داشتند كه
انگيزه اى جز
گردنكشى و دست
يابى به منابع
اقتصادى
نداشته و از
انگيزه هاى
فكرى- اعتقادى
تهى و به
اصطلاح
غيرايدئولوژیک
بودند.
براى
دستگاه خلافت
(عباسی)
ضرورتى نداشت
كه عنوان و
نام و يا
برچسب خاصى براى
آن ها درست
كند; زيرا
مطابق فرهنگ
آن روز همان
ماهيت واقعى
اين قيام ها
براى توجيه
سركوب كردن
شان و
گردآورى، و
اعزام سپاه به
جنگ آنان و
ريختن خون شان
كافى بود. هيچ
مسلمانى از هيچ
مسلک و مرامى
از موضع عقيده
اش براى آن ها
دل نمى
سوزانيد و
دستگاه نيز
غير از اين از
چيز ديگرى
هراس نداشت.
در نظر همه
فرقه ها، اين
نوع حركت ها
فقط یک نام
داشت; «فتنه».
كانون
هاى مخالف
دستگاه خلافت
مى دانستند كه
اين قيام ها
به هرحال موجب
تضعيف و دست
كم و احياناً
دل نگرانى خلافت
مى گردد، اما
هرگز راضى
نبودند يكى از
اين قيام ها
بيش از چند
ماهى قوام
داشته باشد،
زيرا آنان با
پيدايش هر نوع
قدرت غير از
خودشان، مخالف
بودند و اين
معناى واقعى
هر مسلک و
مرام است.
2- قيام هاى
ايدئولوژیک:
مجموعه
اين قيام ها،
اعم از بزرگ و
كوچک همگى ريشه
در تشيّع
دارند، به
استثناى يكى
دو مورد از قيام
هاى خوارج كه
بايد آن ها را
به دليل قدمت
انشعاب آن ها
از شيعه و
تبديل ماهيت
شان از شيعه
به عنصرى
صددرصد ضد
شيعى، از
دايره قيام
هاى شيعى جدا
نمود.
قدرت
تبليغاتى
دستگاه خلافت
عباسی
دستگاه
خلافت ناچار
بود در كنار
برخورد نظامى
و حتى قبل از
اقدام نظامى،
برخورد
ايدئولوژیک
با اينان
داشته باشد و
به محض رسيدن
خبر از پيدايش
یک قيام، فورآ
تشكيلات
تبليغاتى به
كار مى افتاد
و یک سيستم
كامل از اصول
و فروع
اعتقادى،
براى آن ترسيم
مى نمود و
توسط جارچى ها
در پايتخت و
توسط پیک ها
به اطلاع مردم
در ايالات مى
رسيد. براى
درک قدرت
تبليغاتى
دستگاه
خلافت، به
كتاب «ملل و
نحل» شهرستانى
نگاهى گذرا مى
اندازيم و
اسامى قيام
هايى را كه
متهم شده اند،
ذكر مى كنيم.
کتاب
«ملل و نحل=آیین
ها و کیش ها»
شهرستانی (479 تا
548 هجری قمری)
شهرستانى
(ابوالفتح
محمد بن
ابوالقاسم
عبدالكريم بن
ابوبكر احمد
شهرستانی - 479 ـ 548
ه.ق- ،
مُتَكلّم
شافعی اشعری،
فقيه اصولی،
فيلسوف و ملقب
به افضل،
حُجّة الحق و
تاج الدين، از
انديشمندان
بزرگ تاريخ
علوم در ايران
است كه بيشتر
به سبب نگارش
كتاب ملَل و
نحَل -آيينها
و كيشها- شهرت
دارد) در «ملل و
نحل» در مورد
اسماعيليه مى نويسد
:
آغاز
کار اسماعیلیه
با اعراب
شهرستانی
در اثرش «ملل و
نحل» در مورد
اسماعيليه مى
نويسد : «در
زبان مردم،
اسماعيليه
لقب هاى زيادى
دارد. در عراق
(شامل عراق
عرب و عراق
عجم) آن ها را باطنيه،
قرامطه و
مزدكيه(4) مى
نامند» مسلماً
هر كس كه اين
اطلاق ها را
بشنود شگفت
زده خواهد شد
كه چگونه
اسماعيليه را
مزدكى ناميده
اند؟ درحالى
كه آغاز كار
آن ها توسط
اعراب بوده و
قدرت اصلى را
در شمال
آفريقا به دست
آورده بودند،
با اين وجود
آنان چگونه مى
توانستند با
آيين مزدک
رابطه داشته
باشند؟
اين
سوال دو جواب
مى تواند
داشته باشد :
اول اين كه
بگوييم اينان
واقعاً عقايد
مزدكى داشته اند
و يا حداقل
رابطه گرمى با
مزدكيان
داشته اند.
اما با بررسى
تاريخ تكوين،
تكميل و
اضمحلال اين
فرقه، معلوم
مى گردد كه
چنين نسبتى
بين اسماعيليه
و مزدكيان
وجود نداشته
است.
جواب
دوم اين است
كه بگوييم
همان گونه كه
خود شهرستانى
گفته است، اين
لقبى است كه
مردم به آن ها
داده اند و
القابى كه
مردم به
سايرين مى دهند،
از جنبه
مطابقت با
واقع چندان
قابل اعتماد
نيست. و اين
نيز مسلم است
كه مردم یک
جامعه كارهاى
ناپسند فرقه
ها را از ياد
نمى بردند و
اگر در آينده
فرقه اى به وجود
آيد و كارهايى
شبيه كارهاى
فرقه هاى گذشته
انجام دهد،
مردم فرقه
اخير را هم با
اسم فرقه قبلى
مى شناسند.
«اسماعیلیه»
= «قرمطی» در
عراق عرب
مثال
بارز، قرامطه
در عراق عرب
به وجود آمدند
و سال هاى
متمادى بر
عليه خلفاى
بغداد
جنگيدند و در
طول جنگ خواه
ـ ناخواه به
مردم هم
خساراتى وارد
آمد و اين
پديده، در
سرشت هر
برخورد يا جنگ
نهفته است كه
ناخواسته
مردمى را هم
كه دخالتى در
آن ندارند،
متضرر مى
گرداند :
البته كارهاى
ناپسندى
مانند بردن
حجرالاسود از
مكّه به بحرين
و ... نيز از آنان
سر زد، كه همه
اين ها باعث
شد تا در ميان
جامعه حكومت
زده آن زمان،
مورد نفرت و
كينه واقع
شوند.
بعدها
هنگامى كه
اسماعيليه
برعليه خلافت
بغداد قيام
كرد، مسلماً
از نظر هيئت
حاكمه براى تضعيف
و شكستن قدرت
آنان، بهترين
وسيله، دادن
القابى بود كه
مردم از آن دل
خوشى نداشتند
و بدين صورت
بود كه عنوان «قرمطى»
به اسماعيليه
داده شد و
گويا اين اسم
بيشتر در ميان
مردم عراق عرب
متداول بوده
است.
«اسماعیلیه»
= «مزدکیه» در
عراق عجم
در
ميان مردم
عراق عجم،
اسماعيليه با
اسم مزدكيه
شناخته شده
بود، زيرا
مردم مسلمان
ايران كه
هميشه در مظان
اتهام مزدک
گرايى بودند،
سعى داشتند
خود را از اين
اتهام دور نگه
دارند و طبعآ
از عقايد
خرافى و
انحرافى مزدک
آگاه بوده و
از آن روى
گردان بوده
اند. به همين
خاطر بود كه
حكومت بغداد،
نيروی محركه
نفرت مردم را
در اين مى ديد
كه اسماعيليه
در ايران را
با لقب مزدكيه
بشناساند. اين
گونه مثال ها
فراوان هستند.
به عنوان
نمونه، تا
زمان ظهور اسماعيليه،
رسم اين بوده
كه هر قيام را
خرّمى بنامند;
درحالى كه
شواهد نشان مى
دهد كه حداقل
بعضى از آن ها
خرّمى نبوده
اند.
«مطّوّعه»
عامل اصلى
سقوط دژ
جاويدانيان
(قلعه بذ بابک
خرّم دین)
دستگاه
تبليغاتى
خلافت با متهم
كردن قيام ها به
اشتراک در
اموال و زنان
و اباحه گرى و
تشبيه و تجسيم
و تناسخ چهره
اى زشت و
مذموم از قيام
ها تصوير و
ترسيم مى
كردند و با
اين شيوه، مى
توانستند حتى
پيرمردان
صوفى و تارک
دنيا را نيز
از گوشه عزلت
براى حركت به
سوى ميدان
نبرد تحریک
كنند. هميشه
در ارتش خلافت
در اين گونه
جنگ ها علاوه
بر بخش هاى
«قلب»، «ميمنه» و
«ميسره» بخش مخصوصى
نيز به نام
«مطّوّعه(5)» ـ
يعنى
داوطلبانى كه
صرفاً به خاطر
معنويت مى
جنگيدند ـ
وجود داشت.
هم
چنانكه در
محاصره سه
ساله شهر بذ،
نقش مطّوّعه
تعيين كننده
بود كه هم
پيشتاز بودند
و هم مشوق
ديگران و تنها
به «كعك»(6) قانع
بودند و هم ارتش
افشين را از
پرُ توقعى و
زياده خواهى
باز مى داشتند
و از اين
ديدگاه شايد
مطّوعه عامل اصلى
در سقوط دژ
جاويدانيان
بوده است(7).
بزرگترين
نقطه ضعف
نيروهاى
خلافت در
تسخير شهر بذ
كه تنها در
عصر بابک بيست
وسه سال
مقاومت كرد،
عبارت بود از
تنگى گذرگاه
ها در كوهستان
و ته كشيدن
آذوقه! تغذيه یک
سپاه هفتاد
هزار نفرى در
طول ماه ها و
سال ها كار
آسانى نبود،
آن هم با تاکتیک
هايى كه
جاويدانيان
داشتند و بر
كاروان هاى آذوقه
در بين راه ها
شبيخون مى
زدند و محموله
ها را مصادره مى
كردند. به
عنوان مثال،
يكى از قافله
ها كه حاكم
مراغه به
دستور افشين
آن را براى
رسانيدن آذوقه
فرستاده بود،
قافله بزرگى
بود كه هزار گاو
نر، بغير از
چهارپايانى
ديگر كه آذوقه
حمل مى كردند،
در ميان آن
بود. بابک عده
اى از
جنگجويان را
فرستاد
محموله هاى
اين قافله را
تصاحب كردند.
با
اين همه،
مطوّعه كه
عادت به خوردن
و عيش و رفاه
نداشتند هم با
گفتار و هم با
رفتار لشكريان
خلافت را به
صبر و تحمل
كمبودها و
مشقات، دعوت
مى كردند.
شايد در تاريخ
كمتر سپاهى
باشد كه ماه
ها فقط «كعك»
بخورد و بجنگد
و شايد مورد
دومى در تاريخ
نباشد.
اين
موضوع، كميت و
كيفيت
تشكيلات
تبليغى خلافت
را كاملا نشان
مى دهد و مشخص
مى كند كه
خلافت تا چه
اندازه در انگ
زدن و اتهام
بستن و عنوان
ساختن فعال
بوده است. در
اين صورت و با
وجود اين
واقعيت ها
درصد صحّت افكار
و عقايدى كه
به اين قيام
ها منتسب شده
اند، تا چه
حدّ بايد
باشد؟ اعتقاد
به تناسخ،
تحليل محارم،
كمونيسم
اقتصادى،
كمونيسم جنسى
و ... ممكن است
روح فردى
افراد و غرايز
فردى، مشتاق چنين
مقوله هايى
باشد، ليكن در
عينيت تاريخ
ثابت شده است
كه روح
اجتماعى بشر
از آن ها
پرهيز داشته
است. اين
مقوله ها چه
جاذبه اى براى
اين نهضت ها
ايجاد مى كرد؟
ممكن است عده اى
اوباش مجذوب
آن ها شوند،
ليكن مقوله
هاى مذكور هر
كانون و هسته
اجتماعى را از
هم مى پاشاند.
دستگاه
خلافت از همين
تنفر روح
اجتماعى بشر از
اين مقوله ها
استفاده مى
كرد و اقشار
غيرنظامى را
نيز به نظامى
تبديل نموده،
و به جنگ دشمن
مى فرستاد.
خلافت،
فسادهايى را
به دشمن نسبت
مى داد كه نه
تنها مسلمين
بل هر ملتى با
هر مسلكى نسبت
به آن ها حساس
بوده و هست.
كمونيسم
اقتصادى در
هيچ جا و در
هيچ مقطعى از
تاريخ امكان
عملى پيدا
نكرده و كمونيسم
جنسى به نسبتى
در بعضى از
جوامع در طول
تاريخ پيدا
شده است. امّا
نه به شكل
رسمى و اعلام
شده و به
عنوان اصلى از
اصول
ايدئولوژى یک
جامعه، آن هم
جامعه يا
نهضتى كه
چگونگى ايدئولوژى
با حيات و بود
و نبودش پيوند
ناگسستنى داشت
و هر گرايش
اعتقادى مهمّ
و غيرمهمّ،
جدّى و
غيرجدّى
برايش سرنوشت
ساز بوده است.
ما
نمى دانيم كه
آيين مزدک تا
چه حدّى به
«اشتراک(8)»
گرايش داشت،
امّا اين مسلم
است كه پادشاهى
مانند
قباد(پدر انوشیروان
عادل) هرگز تن
به اشتراک نمى
داد; شاهى كه اساس
حكومت و سلطه
اش با «فرّ»(9)
شاهنشاهى و
تقسيم نطفه
بشرى به كهتر
و مهمتر و
تقسيم جامعه
به طبقات
مختلف و
اعتقاد به اين
كه خاندان
شاهى از جنس
به اصطلاح از
ما بهتران و طبقه
امراء و
اسپهبدان و
مرزبانان از
جنس خاص و
طبقه روحانيون
از بنيه و
ريشه مخصوص و ...
هستند، چگونه
مى تواند تيشه
به ريشه خويش
بزند و از مزدک
استقبال
نمايد، آن چه
معلوم است،
اين است كه
قباد از سلطه
موبدها و مغان
به تنگ آمده
بود و مى
خواست قدرى از
سلطه آن ها
بكاهد و تعليمات
مزدک تنها به
ضرر مؤبدها
بوده است،
يعنى اشتراک
را تبليغ مى
كرده و تا
حدّى پيش مى
رفت كه فقط به
امتيازات آن
ها لطمه مى
زد، نه به
مشروعيت
سلطنت قباد.
«خرّميه
خداش» (خرّميه
خراسان در 118 ه.ق)
جدا از «جاويدانيان»
اصل
قضيه در مورد
مزدک با نوعى
اطلاق انگارى
و افراط همراه
است تا چه رسد
به «خرّميه
خداش*» (خرّميه
خراسان) و
«جاويدانيان»
كه هيچ
ارتباطى با
خرّميان
خراسان
نداشته اند. اين
تشكيلات
تبليغاتى
خلافت بود كه
چنين باورها و
عقايدى را به
ساكنان «بذ»
نسبت مى داده
است. آنان به
نسبتى به
مراتب كمتر از
آن چه مورخين
رسمى نوشته
اند، به اين
مقولات گرايش
داشته اند.
بنابراين، دو
عامل مذكور،
يعنى قطع شدن
حمايت شيعيان
قم، كاشان و
حتى كوفه و تبليغات
گسترده
دستگاه خلافت
بر عليه جاويدانيان،
مهمترين و
اساسى ترين
عوامل تغيير
چهره قيام
جاويدانيان و
بذنشينان در
تاريخ و متون
رسمى بوده
است.
نتيجه:
«جاويدانيان»
در انتظار
مهدى (عج) بوده
اند(**). اين
موضوع در ميان
آن ها آن قدر
مهم و برجسته
بوده است كه از
ويژگى ها و
خصوصيات آن
شهر حساب مى
شده است. همان
گونه كه چنين
ويژگى تنها در
آوه، قم، كاشان
و بذ بوده است(10) .
حتى مدينه و
كوفه در اين
خصوصيت بدين
گونه تصور نمى
گشتند.
شايد
گفته شود كه
«راونديه
ابومسلميّه»
نيز تصور مى
كردند كه
ابومسلم كشته
نشده، زنده
است و روزى
برمى گردد.
امّا بايد
توجه كرد كه
اصلا هيچ كدام
از فرقه هاى
مختلف پس از
انشعاب شان لفظ
«مهدى» را به
كار نمى
بردند. تنها
شيعه به معناى
فرهنگ غالب
(در هر دو
جريان) و تا
اندازه اى هم
طبقه با سواد
و اهل دانش
سنيّان، از
اين لفظ
استفاده مى
كردند و مى
كنند.
ضمناً
اگر اين
احتمال در
مورد هر فرقه
اى هم مصداق
داشته باشد،
در مورد
«خرميّان
ابومسلميّه»
مصداق ندارد،
زيرا آنان در
اوايل شكل
گيرى، تنها از
بازگشت
ابومسلم با
لفظ «ابومسلم»
تعبير مى
كردند، سپس با
گذشت زمان اصل
و اسامى بازگشت
را فراموش
كردند و در
هيچ متن تاريخى،
سياحتى،
جغرافيايى، و
مردم نگارى لفظ
«مهدى» در مورد
فرهنگ آنان به
ميان نيامده است.
تنها بعضى از
نويسندگان
مقالات و
تحقيق درباره
فرق، به
چگونگى
پيدايش فرقه
در اول امرش اشاره
كرده اند كه
ابومسلميّه
به حيات ابومسلم
اعتقاد دارند
و حتى عبارت
«انتظار برگشت
ابومسلم» نيز
مشاهده نمى
شود.
حسن
بن موسى مى
نويسد : «گروهى
از ايشان
«ابومسلميه»
نام دارند، از
ياران
ابومسلم
خراسانى به شمار
مى رفتند و قایل
به پيشوايى او
بودند و مى
گفتند : كه وى
نمرده و زنده
است ... گروهى
ولايت
پيشينيان خود
و پيشوايى
ابومسلم را در
نهان برپا مى
داشتند و آنان
«رزاميه» از
ياران رزام نامى
مى بودند كه
اصل ايشان از
كيسانيه بود(11).»
هر چند اشعرى
در المقالات
تصريح دارد كه
رزّاميّه
شعبه اى از
«هريريه» بوده
است.
«ابومسلم»
ورد زبان
«راونديه
ابومسلمیّه» و
«خرّميان»
به
هرحال
«راونديه
ابومسلميه» و همه
«خرّميان» كه
با آن ها در یک
بستر جريان
يافتند نام
ابومسلم ورد
زبان شان بوده
است. ليكن در
آذربايجان،
تاريخ و آثار مدنى،
فرهنگى و
ادبيات اين
خطّه، هرگز
كلمه «ابومسلم»
مشاهده نشده و
ممكن است در
ميان مورخين،
هنگام بحث از
عنوان كلى
«خرّميان»
نامى از ابومسلم
بيايد و آمده
است; ليكن
هنگام بحث از
جاويدانيان
به طور اخص،
يادى از
ابومسلم نشده
است. تلقى
دستگاه خلافت
از عنوان
خرميّه كه به
بذنشينان
داده بود،
تنها تعميم در
برخى از اصول
اعتقادى بود،
نه تعميم در
همه اصول و
فروع. خلافت فقط
از عنوان
«خرميّه» یک
باور مشترک را
اراده مى كرد،
و آن عبارت
بود از اصل
«اباحه» و حلال
پندارى
محرمات; تا
بتواند
كفرشان را ثابت
نموده و خون
آن ها را هدر
اعلام نمايد.
*)
«خرّميه خداش»
؛ «خداش»
(عماربن یزید)
کی بود ؟
در
تاریخ طبری و
از "حوادثی که
به سال 107 ه.ق
بود»، گفته
شده: « در همین
سال بکیربن
ماهان،
ابوعکرمه و
ابومحمد صادق
و محمدبن خنیس
و عمار عبادی
را با گروهی
از پیروانشان
که زیاد دایی
ولید ازرق نیز
با آنها بود
به دعوت (برای
بنی عباس) سوی
خراسان
فرستاد. یکی
از مردم کنده
پیش اسدبن
عبدالله(ولایتدار
خراسان از طرف
هشام بن
عبدالملک خلیفه
اموی بود) رفت
و خبر آنها را
بگفت.
ابوعکرمه و
محمدبن خنیس و
بیشتر یاران وی
را پیش اسدبن
عبدالله
بردند، اما
عمار عبادی
نجات یافت.
اسدبن
عبدالله دست و
پای همه را
ببرید و آنها
را بیآویخت.
عمار عبادی پیش
بکیربن ماهان
رفت و خبر را
با وی بگفت و
او خبر را برای
محمدبن علی(بن
عبدالله بن
عباس- عباس
عموی پیغمبر
مسلمانان)
نوشت که بدو
پاسخ داد: «حمد
خدای را که
گفتار شما و
دعوتتان را
راست کرد، از
جمع شما کسان
دیگر نیز کشته
خواهند
شد.»(تاریخ طبری،
جلد نهم، ص 4077)
و یکسال
بعد و در سال 108
ه.ق: «بکیربن
ماهان عده ای
را به خراسان
فرستاد که
عمار عبادی از
آن جمله بود و یکی
خبر آنها را
به اسدبن
عبدالله عامل
خراسان رسانید
که عمار را
بگرفت و دو
دست و پای او
را ببرید، یارانش
نجات یافتند و
پیش بکیربن
ماهان رفتند و
خبر را با وی
بگفتند که برای
محمدبن علی(او
همچنین پدر
ابراهیم امام
است) نوشت و او
به جواب نامه
نوشت: «حمد خدای
که دعوت شما
را راست کرد و
شیعیانتان را
نجات داد.»(تاریخ
طبری، جلد
نهم، ص 4079)
یکسال بعد
و در سال 109 ه.ق،
جریر طبری
مولف تاریخ
طبری از علی
بن محمد روایت
میکند که میگوید:
«نخستین کس از
دعوتگران بنی
عباس که به
خراسان رسید،
ابومحمد، زیاد،
وابسته قبیله
همدان بود که
در ایام نخستین
ولایتداری
اسدبن
عبدالله،
محمدبن علی(پدر
ابراهیم امام)
بن عبدالله بن
عباس او را
فرستاده بود و
گفته بود:
«مردم را به سوی
ما دعوت کن، میان
تمیمیان
اقامت گیر و
با مضریان
مدارا کن» و او
را از یکی از
مردم ابرشهر
به نام عالب
برحذر داشته
بود که وی در
دوستی بنی
فاطمه افراط میکرد.
راوی گوید:
وقتی
ابومحمد، زیاد،
بیآمد و سوی
بنی عباس
خواند و از
روش بنی مروان
و ستمگریشان
سخن آورد و
بنا کرد غذا
به کسان خورانید،
غالب از
ابرشهر پیش وی
آمد و میان
آنها مشاجره
رخ داد که
غالب، خاندان
ابوطالب را
برتر می شمرد
و زیاد،
خاندان بنی
عباس را برتر
می شمرد،
عاقبت غالب از
او جدا شد و زیاد
زمستان را در
مرو بماند. از
مردم مرو یحیی
بن عقیل خزاعی
و ابراهیم بن
خطاب عدوی پیش
وی میرفتند.
گوید: زیاد در
برزن «سوید دبیر»،
از خانه های آل
رقاد جای
داشت، عامل
خراج مرو که
حسن بن شیخ
بود از کار وی
خبر یافت و به
اسدبن
عبدالله خبر
داد که او را پیش
خواند. یکی دیگر
که کنیه
ابوموسی داشت
با زیاد بود و
چون اسدبن
عبدالله در او
نگریست گفت:
«ترا می
شناسم؟» گفت:
«آری» اسدبن
عبدالله گفت:
«این چیست که
درباره تو می
شنوم؟» گفت:
«خبر نادرست
به تو داده
اند، من به تجارت
آمده ام و
مالم را میان
کسان پراکنده
ام وقتی مالم
به دستم برسد
میروم» اسدبن
عبدالله بدو
گفت: «از ولایت
من برو.» گوید: زیاد
برفت و به کار
خویش پرداخت،
حسن بن شیخ
عامل خراج مرو
باز به اسدبن
عبدالله خبر
داد و او زیاد
را بخواند و
چون در او نظر
کرد و گفت: «مگر
نگفته بودم در
خراسان نمانی؟»
زیاد گفت: «ای
امیر، ترا از
جانب من زحمتی
نباشد» گوید:
اسدبن
عبدالله را
خشمگین کرد که
دستور
کشتنشان را
داد. ابوموسی
(همراه زیاد)
بدو گفت: «هرچه
میکنی بکن» و
خشم اسدبن
عبدالله بیفزود
و بدو گفت: «(در این
آیه ای که از
قرآن گفتی)
مرا به جای
فرعون نهادی؟»
گفت: «من ترا
ننهادم، خدای
نهاد» گوید: پس
آنها را
بکشتند، ده کس
بودند از مردم
کوفه که کسی
از آنها جان
به در نبرد
بجز دو پسر که
سنشان را اندک
یافت و بگفت
تا بقیه را در
کشانشاه
کشتند. جمعی دیگر
گفته اند:
اسدبن
عبدالله بگفت
تا زیاد را به
دو نیم کنند،
او را میان دو
کس دراز کردند
و ضربتی زدند
که شمشیر
کارگر نشد و
مردم باز تکبیر
گفتند(نفرات
دور و حوالی
اسدبن
عبدالله، ولایتدار
خراسان) اسدبن
عبدالله گفت:
«چه خبر است؟» گفتند:
«شمشیر در او
کارگر نشد» گویند:
پس شمشیری به
ابویعقوب داد
که با شلواری
برون شد، کسان
فراهم آمده
بودند و ضربتی
به او بزد که
کارگر نشد،
ضربتی دیگر
بزد و او را دو
نیمه کرد. گوید:
اسدبن
عبدالله شمشیر
بخارا خذاه را
خواست و با
دست خویش گردن
او را بزد،
چهار روز پیش
از عید قربان.
گویند: پس از
آنها یکی از
مردم کوفه بیآمد
که کثیر نام
داشت و پیش
ابوالنجم
منزل گرفت،
کسانی که زیاد
را دیده بودند
پیش وی آمدند
که با آنها
سخن میکرد و
دعوتشان میکرد،
یکسال یا دو
سال بود. کثیر
بیسواد بود،
هنگامیکه در
دهکده ای به
نام مرعم بود،
«خداش» پیش وی
آمد و بر کثیر
تسلط یافت. به
قولی نام وی
عماره بود. وی
را خداش گفتند
از آنرو که در
دین خدشه
آورده
بود.(تاریخ
طبری، جلد
نهم، ص 4087 تا 4089)
چهار
سال بعد و در
سال 113 ه.ق، بار دیگر
گروهی از
دعوتگران بنی
عباسی به
خراسان
رفتند، اینبار
جنید بن
عبدالرحمان
مزنی که بجای
اشرس بن
عبدالله ولایتدار
خراسان شده
بود یکی از
دعوتگران را
بگرفت، و بکشت
و گفت: «هرکس از
آنها به دست آید
خونش هدر
است.»(تاریخ
طبری، جلد
نهم، ص 4136)
و
چهار سال بعد
و در 117 ه.ق و زمانیکه
فاطمه دختر علی
و سکینه دختر
حسین بن علی
وفات یافتند،
اسدبن
عبدالله
برادر عاصم و
اشرس بن
عبدالله بار دیگر
بدستور خلیفه
اموی
هشام(هاشم) بن
عبدالملک به
خراسان
بازگشت، گروهی
از دعوتگران
بنی عباس را
در خراسان
گرفت که بعضی
را کشت و بعضی
را اعضاء برید
و بعضی را به
زندان کرد، از
جمله کسانی که
گرفت، سلیمان
بن کثیر بود و
مالک بن هیثم
و موسی بن کعب
و لاهزبن قریظ
و خالد بن
ابراهیم و
طلحه بن زریق
بودند. راوی
گوید: وقتی
آنها را پیش
اسدبن
عبدالله
آوردند
گفتشان: «ای
فاسقان مگر
خدای تعالی
نگفته(با آیه
ای از قرآن):
خدا از آنچه
گذشته درگذشت
و هر که باز کند(احتمالآ
منظور
"برگردد")،
خدا از او
انتقام گیرد
که خدا(الله) نیرومند
و انتقام گیر
است.» گویند: سلیمان
بن کثیر(رقیب
ابومسلم
بهنگام
دعوتگری او)
گفت: «سخن کنم یا
خاموش بمانم؟»
گفت: «سخن کن»
گفت: «ما چنانیم
که شاعر گوید:
اگر بی آب گلو
میگیرد/ من
چون آن گلو
گرفته ام/ که
آب در گلویم میگیرد.
میدانی حکایت
ما چگونه است،
به خدا عقربها
را به دست تو
شکار میکنند،
ای امیر! ما
کسانی از قوم
توایم و این
مضریان(یمنی
ها) به تو چنین
خبر داده اند
به سبب آنکه
ما از همه
کسان در ضدیت
قتیبه بن مسلم
سختتر بوده ایم،
در واقع
انتقام خویش
را می جویند.»
گوید: ابن شریک
بن صامت باهلی
سخن کرد و گفت:
«این جمع را
بارها گرفته
اند.» مالک بن هیثم
گفت: «خدای امیر
را قرین صلاح
بدارد سزاوار
است که گفته این
را با دیگران
برابر نهی» گوید:
پس اسد آنها
را به زندان
فرستاد. پس از
آن عبدالرحمان
بن نعیم را پیش
خواند و بدو
گفت: «رای تو چیست؟»
گفت: «رای من این
است که به وسیله
آنها بر عشایرشان
منت نهی.» گفت:
«آن دو تمیمی
که با آنها
هستند چطور؟»
گفت: «آزادشان
میکنی» اسدبن
عبدالله گفت:
«در این صورت
پسر عبدالله
بن یزید
نباشم»
عبدالرحمان
بن نعیم گفت:
«با آن مرد ربیعی
چه می کنی؟»
اسدبن عبدالله
گفت: «به خدا
آزادش می کنم»
گوید: پس از آن
موسی بن کعب
را خواست و
بگفت تا لگام
خری به او
زدند و بگفت
تا لگام را
بکشند و چندان
کشیدند تا
دندانهایش
بشکست پس از
آن گفت چهره
اش را بشکنند،
که بینی اش را
شکستند و ریشش
را بکندند و یکی
از دندانهایش
برون افتاد.
گوید: پس از آن
لاهزبن قریظ
را خواست.
لاهز گفت: «به
خدا سزاوار نیست
که با ما چنین
کنی و یمانیان
را و ربیعیان
را واگذاری.»
که سیصد تازیانه
به او زد و گفت:
«بیاویزیدش».
پس از آن سال
صدوهیجدهم
درآمد.(تاریخ
طبری، حلد
نهم، ص 4161 تا 4163)
از
حوادث سال 118 ه.ق
عماربن
یزید (خداش)
سرپرست شیعیان
بنی عباس در
خراسان
و هم
در این سال بکیربن
ماهان،
عماربن یزید
را به سرپرستی
شیعیان بنی
عباس به
خراسان
فرستاد که
چنانکه گویند
در مرو جای
گرفت و نام خویش
را تغییر داد
و «خداش» نام
گرقت و به سوی
محمدبن علی(پدر
ابراهیم امام)
دعوت کرد که
کسان به وی
اقبال کردند و
آنچه را آورده
بود پذیرفتند
و شنوا و مطیع
وی شدند. گوید:
پس از آن
عمار(خداش)
آنچه را که
بدانشان خوانده
بود تغییر داد
و «دین خرّمیه»
آشکار کرد و
بدان خواند و
زنانشان را به
همدیگر روا
دانست و
گفتشان که این
به دستور
محمدبن علی
است.
گوید:
خبر
عمار(خداش) به
اسدبن
عبدالله رسید
و خبرگیران بر
او گماشت تا وی
را بدست آورد.
وقتی
عمار(خداش) را
پیش وی آوردند
برای غزای بلخ
مهیّا شده
بود، وی را از
کارش پرسید.
عمار در سخن
با وی درشتی
کرد. اسدبن
عبدالله بگفت
تا دستش را بریدند
و زبانش را بکندند
و چشمانش را میل
کشیدند.
خداش
«صاحب هاشمیه»
محمدبن
علی(رهبر شیعیان
بنی عباس)، به
نقل از مشایخ
خویش، گوید:
وقتی اسدبن
عبدالله در
آغاز کار خویش
به آمل رسید،
خداش «صاحب
هاشمیه» را پیش
وی آوردند که
بگفت تا قرعه
طبیب زبان وی
را ببرید و
چشمانش را میل
کشید و گفت:
«حمد خدای را
که انتقام
ابوبکر و عمر
را از تو گرفت.»
پس از آن وی را
به یحیی بن نعیم
شیبانی عامل
آمل داد و چون
از سمرقند
بازگشت به یحیی
بن نعیم شیبانی
نوشت که او را
بکشت و در آمل
بیآویخت.(تاریخ
طبری، جلد
نهم، ص 4164) و در
همین سال
اسدبن
عبدالله شهر
بلخ را جایگاه
کرد و دیوان
ها را به آنجا
انتقال داد و
آبگیرها ساخت.
پس از آن به
غزای
طخارستان رفت
و از پس آن به
غزای سرزمین جیغویه
رفت که فتح
کرد و اسیر
گرفت. و در این
سال 118 ه.ق، علی
بن عبدالله بن
عباس(پدر
محمدبن علی)
با کنیه
ابومحمد در سن
هفتادوهشت
سالگی در دمشق
درگذشت. گویند:
تولّد وی در
آن شب بود که
علی ابن ابیطالب
را ضربت زدند یعنی
در شب هفدهم
رمضان سال
چهلم، و پدرش
نام وی را علی
کرد و گفت: وی
را به نام کسی
نامیدم که به
نزد من از همه
مخلوق
محبوبتر بود.»
**)
فراموش نکنیم
ایرانیان و
زرتشتیان قبل
از مهدی موعود
به پسر سوم
زرتشت (سوشیانس)
معتقد بودند
که با ظهورش
در انتهای
دوره دوازده
باعث نجات ایرانیان
و بشریت از
تعدّی ظلم و
ستم میشود.(سایت
خانه و خاطره/
سروش آذرت)
پی
نوشت:
1-
ياقوت حموى،
معجم
البلدان، جلد
اول، ص 163.
2- لغت
نامه دهخدا،
به نقل از
عوفى.
3-
ياقوت حموى،
معجم
البلدان، جلد
اول، ص 361.
4-
شهرستانى،
ملل و نحل،
جلد اول، ص 172.
5-
مطّوّعه
«المطّوّعه :
الّذين
يَتطوّعون
بالجهاد ... و
منه قوله
تعالى و
الّذين
يلمزون المطّوّعين
من المؤمنين ...
قال ابن اثير :
اصل المطّوّع
المتطّوع
فاعمت التاء
فى التّاء و
هو الّذى يفعل
الشىء
تبّرعاً من
نفسهـ لسان
العرب، ج 8، ص 222.
6- كاک :
نانى كه
چوپانان به
طرز خاص مى
پزند، بدين
ترتيب كه خمير
بى مايه (فطير)
را چونه مى
كنند، بعد
سنگ، يا قلوه
سنگ را كه
قبلا در آتش
داغ كرده اند،
درون چونه گذاشته،
خمير را
دوباره روى
سنگ داغى كه
در درون آن
است، چونه مى
كنند. سپس آن
را كنار آتش
مى گذارند و
مى گردانند تا
از درون با
گرماى قلوه سنگ
داغ و از
بيرون با
حرارت آتش
بپزد. ظاهراً سربازان
افشين آردى را
كه بين آن ها
توزيع مى شد،
بدين شكل مى
پختند. كاك
پزى همين
امروزه هم در
ميان چوپان
هاى سيستان
رايج است.
فراهى نيز در
كتاب «نصاب
الصّبيان»
چنين گفته است
: دابوغه
هندوانه و
بطيغ خربزه
چون كعك كاك و
قرص كليچه
لبافله
7- ابن اثير،
الكامل، جلد
5، ص 235.
8-
بنابر نوشته
شهرستانى،
مزدک مردم را
از اختلاف،
جنگ و كينه
ورزى نهى مى
كرده است و
چون اكثر
اختلافات و
جنگ ها به
خاطر مال و زن
بروز مى كند،
مردم را در
مورد زن و مال
شریک مى كرد.
هرچند توجيه
ايشان در مورد
مرام مزدک
عامه پسند
است، امّا اين
سؤال باقى است
كه آيا مزدک
به چنين
اشتراكى قايل
بوده است، يا
نه!
9- پيش
از اسلام، در
ميان مردم
ايران اين
باور وجود
داشته كه سلطنت
مخصوص
خانواده اى
است كه «فرّ
شاهى» در ذات و
نهاد آن
خانواده باشد.
«فرّ» گاهى به
شكل شبه هاله
اى، يا به
صورت فرشته اى
پيرامون سر آن
ها به چشم مى
خورد. در
تصاويرى كه از
داريوش و برخى
شاهان ديگر بر
جاى مانده، چنين
هاله مانندى،
گاهى هم توام
با فرشته به
چشم مى خورد.
گويا پيش از
هخامنشيان و
در دوران مادها،
فرّ به شكل
برّه تصوير مى
شده است.
هنگامى كه پدر
كورش از دربار
آژى دهاک مادى
همراه دختر وى
به سوى جنوب
گريخت، شاه به
همراه مُغ بزرگ
به تعقيب آن
ها پرداخت. در
راه به چوپانى
برخوردند كه
وى پسر و دختر
را بدين علامت
و نشان ديده
بوده است و به
آن ها مى گويد
كه «برّه اى هم
به دنبال آن
ها مى دويد».
شاه از مُغ مى
پرسد : اين
برّه چه بوده
است؟ مُغ مى
گويد : آن برّه
فرّ شاهى است
كه به دنبال
آن ها مى رفته
است و اين،
تعبير خوابى است
كه پيشتر ديده
بودى و شاهى
از خاندان تو
خواهد رفت ـ
تبيين جهان و
انسان، جلد
اوّل، ص 247.
10-
ياقوت حموى،
معجم
البلدان، جلد
4، ص 296. «البلدان» یعقوبی.
11-
نوبختى، فرق
الشّيعه، ص 75.
«خرّميان
قم و كاشان»
جدا از
«خرميّه
خراسان و طبرستان»
مسعودى
در «التّنبيه
و الاشراف» مى
گويد : «در باب
جاويدانيه كه
پيروان
«جاويدان بن
شهرک خرّمى»،
استاد بابک، بودند،
در كتاب
«المقالات فى
اصول
الدّيانات» و
نيز در
«سرّالحيات»
گفته ام كه
مذاهب
خرميّه، كودكيه،
كودک شاهيه و
غيره ايشان در
نواحى اصفهان،
برج، كرج ابى
دلف، زرين (زر معقل
و زر ابودلف)،
روستاى
ورسنجان، قم،
كودشت
(كوهدشت) از
اعمال صميره
از مهرجان،
قذق (خرم آباد)،
بلاد سيروان،
اربوجان از
شهرهاى ماسبذان،
همدان، ماه
كوفه، ماه
بصره،
آذربايجان،
ارمنستان،
قم، كاشان،
رى، خراسان و
ساير نواحى
ايران بوده
اند.»(1)
نام
شهر قم دو بار
و نام كاشان یک
بار آمده است.
بديهى است كه
در شهر قم و
توابع آن هرگز
امكان زيستن
براى یک فرد
يا گروه مزدک
گرا و يا مانى
گرا نبود و اين
موضوع از
مسلمات بديهى
و شناخته شده
و ترديدناپذير
تاريخ است و
همچنين كاشان
كه در اين خصلت
شبيه قم بوده
است.
جاويدانيان
هفت امامى
بنابراين،
حساب «خرّميان
قم و كاشان» را
بايد از هر
فرقه اى كه
عقايد
التقاطى یا
مسلک مزدكى و
مانوى داشته
اند، جدا كرد;
مخصوصاً از
خرميّه
خراسان و
طبرستان. و
اين واقعيت
نشان مى دهد
كه تعميم لفظ
«خرّمى»
برايشان- به هر
دليل و از هر
منشایی كه
ناشى شده باشد-
نبايد قرينه
اى براى
التقاط
اعتقادات آن
ها با مزدک
گرايى و مانى
گرايى باشد.
جاويدانيان
هفت امامى مى
توانستند تا
وفات امام كاظم
(ع) در موطن خود
به سر برند،
زيرا هنوز
تفاوت و شكافى
در عقايد اصلى
آنان با مكتب
قم به وجود نيامده
بود.
علاوه
بر اين كه
جاويدانيان
هيچ رابطه اى
با مزدک و
مزدک گرايى
نداشتند، به
احتمال قوى
خرميّه
خراسان و
طبرستان نيز
با مزدک گرايى
رابطه و
سنخيتى
نداشته اند و
بر فرض قبولِ
بعضى شباهت
ها، نمى توان
به مطالبى كه
بعضى از
مولفين مدعى
آن شده اند،
اعتماد كرد.
گويا تنها
شخصى كه قایل
به رابطه بين
مزدک و خرميّه
خراسان شده
است، نظام الملک
مى باشد. ولى
دليلى كه توسط
وى در سياستنامه
ـ كتابى كه
عنوانش
بازگوكننده
هدف نويسنده
است ـ مطرح
شده، بيشتر به
افسانه شبيه
است. او ادّعا
كرده كه «زن
مزدک بنت فاده
بگريخته بود
از مداين با
دو كس به
رستاق رى
فتاده بود و
مردم را به
مذهب شوهر مى
خواند تا باز
خلقى در مذهب
او آمدند از
گبران و
مردمان ايشان را
خرّم دينان
لقب نهادندى
وليكن پنهان
داشتندى اين
مذهب را».
افسانه
پردازى نظام
الملک از آن
جا آشكار مى شود
كه بين كشته
شدن مزدک و
حمله مسلمين
به ايران
صدوپنجاه سال
فاصله است. و
در هيچ كجاى
كتاب هيچ
مدركى دالّ بر
گفته خود ارایه
نداده است.
البته وى براى
اين كه مورد
سوال قرار
نگيرد و اگر
كسى پرسيد در
رى و اطراف آن
چنين اشخاصى
وجود ندارند،
بلافاصله در
ادامه نوشته
اش مى افزايد:
آنان مذهب خود
را پنهان مى كنند.
احتمال زيادى وجود
دارد كه نظام
الملک با
ساختن چنين
واقعه تاريخى
درصدد بوده تا
براى
اسماعيليان
الموت كه در
زمان وى به
اوج قدرت
رسيده بودند،
خاستگاهى
غيراسلامى
فراهم كند و
آنان را با
نسبت هاى
متداول مزدک
گرايى و ...
مخذول كند.
ولى قسمت و
قضا آن بوده
كه به دست آن
ها كشته شود.
1- مسعودى،
التّنبيه و
الاشراف، ص 337.
عنوان
«يهود» برای
دستگاه خلافت
عباسی از طرف
بابکیان
دستگاه
خلافت، «جاويدانيان» را
«مجوس»،
مزدكى،
مانوى،
اباحيّه و
مردمى كه با
خواهر و
مادرشان
مقاربت جنسى
مى كنند(1) و ...
مى ناميد و
اين عنوان ها
را در هر شهر و
ديارى شايع و
رايج كرده بود
و مدت پانصد
سال اين تبليغ
با تمام قدرت
خلافت در
سرتاسر ممالک
اسلامى به شكل
ارسال مسلم،
انجام يافته
است.
«بذ نشينان» و
بابک نيز آيين
خلافت- تسنّن
خلافتى- را «يهوديت» و
عباسيان و
طرفداران شان
را با استناد
به احاديث
متعددى كه از
پيامبر گرامى
(ص) رسيده،
«يهود» مى
ناميدند. به
عنوان مثال از
پيامبر گرامى
(ص) نقل شده كه
فرموده است :
«من ابغضنا
اهل البيت
حشره الله
يهودياً»(2) ـ
يعنى هر كس
ما اهل بيت را
دشمن دارد،
خداوند او را
يهودى محشور
خواهد كرد.
اين حديث و
ساير احاديث هميشه
در ميان «بذ نشينان»
رايج بوده و
حتى مورخين
رسمى نيز به
آن اشاره كرده
اند كه به دو
نمونه از آن
ها اكتفا مى
كنيم :
1)
در آغاز جنگ(افشین
با بابک از 220 تا
222 ه.ق)،
آذين يكى از
سرداران بزرگ
و وفادار بابک
هنگامى كه
براى جنگ به
سوى افشين مى
رفت و زن و فرزندان
خود را نيز به
بيرون شهر مى
برد، بابک
به او گفت :
بگذار تا زن و
فرزندانت در
داخل دژ بمانند;
ولى آذين در
جواب بابک
گفت : من از ترس
يهود در دژ
نمى مانم و
هرگز متحصن
نمى شوم[3].
2)
دومين مورد
هنگامى است كه
(سهل)
ابن
سنباط با خدعه
و نيرنگ، بابک
را به دام
افراد افشين
مى اندازد، بابک
خشمگين شده به
(سهل)
ابن
سنباط مى گويد
: مرا به قيمت
ارزان به يهود
فروختى.(4)
بررسى
ساير متون
تاريخى نيز
نشان مى دهد
كه مردم بذ و
رهبرشان
هميشه اين
عنوان را به
خليفه و
منظومه خلافت
مى دادند.
درحالى كه یک
مزدكى هيچ
نيازى ندارد
كه دشمن
مسلمان خود را
يهودى بنامد;
زيرا در نظر
وى مسلمان
بودن و يا
يهود بودن هر
دو جرم يكسانى
است. اين
عنوان گذارى نشان
مى دهد كه
دعوا بر سر
اسلام بوده
است. آنان اينان
را مسلمان نمى
دانستند و
اينان خودشان را
مسلمان كامل
مى دانستند و
آنان را كافر
يهودى مى
شمردند و
عنوان يهود درست
در مقابل
عنوان مزدكى
مطرح مى گشته
است. اگر
لشكريان
خليفه يهودى
بودند، پس
اينان نيز
مزدكى هستند؟!
در اين جا
اين سوال
مطرح مى شود
كه چرا «بذ نشينان» از
ميان همه دين
ها و آيين ها،
نام يهود را
انتخاب كرده و
بر دشمنان خود
اطلاق مى
كردند؟ پاسخ
به اين سوال
علاوه بر
احاديث كه
نمونه اش
گذشت، به یک
نظريه ريشه
دار در فرهنگ
و بينش تشيّع
برمى گردد و
بايد قبل از
شرح آن، در
جانب مقابل
نيز سوالى
مطرح كرد كه
چرا دستگاه
خلافت، «نهضت
بذ» را به
خرّمى، مزدكى
و مجوسى متهم
مى كرد; نه به آيين
ديگر؟.
«خرميّه
خداش»
در خراسان (118 ه.ق) ؛ اولین قیام
جاویدانیان (192
ه.ق)
بديهى
است كه باور
مردم از یک
طرف و عوام
فريبى حكومت
از طرف ديگر،
زمينه آن را
فراهم و ايجاب
مى كرد، زيرا
از سويى خرميّه
از زمان «خداش» (118
ه.ق) در خراسان
پديدار شده
بود و از جانب
ديگر «سرزمين
بذ» حدود
يكصدوشصت سال
پيش از قيام
جاويدانيان
در سال 192 ه.ق،
مجوسى بودند و
در ميانشان
مزدكى ها و
مانوى ها هم
مى زيستند.
جالب اين است
كه دربار
خلافت تنها به
لقب مجوسى
اكتفا نمى
كرد، بلكه
كمتر به آن
توجه داشت و
بيشتر عنوان
مزدكى و مانوى
را به كار مى
برد.
یهودی
ها و مسیحی ها
و مجوس ها و
صابیین ، از فرقه
هاى اهل كتاب پیش
مسلمانان
در طول
تاريخ ديده
ايم كه سلطان
سليم، شاه اسماعيل
صفوى را مجوسى
و گبر (هر دو به یک
معنى است) مى
ناميده و همين
طور بوق هاى
تبليغاتى «عفالقه
عراق»،
ايرانيان را
مجوسى مى
ناميدند،
امّا دربار خلافت
به اين قانع
نبود، زيرا
آنان به عصر
فتح ايران نزدیک
بودند و هنوز
مردم به ياد
داشتند كه
اسلام، مجوسيان
را «اهل كتاب»
شناخته است. و
خلفاى عباسى
هم مجبور
بودند تا مجوس
را از اهل
كتاب به شمار
آورند.
شهرستانى هم
در ملل و نحل،
بعد از ذكر
فرقه هاى
اسلامى به ذكر
فرقه هاى اهل
كتاب مى
پردازد،
منتهى مقدمه
كوتاهى دارد
كه مى گويد :
اهل كتاب دو
قسم است.
الف- آنانى
كه نزول كتاب
برايشان حتمى
است، مانند :
تورات و انجيل
كه كتاب رسمى
يهودی ها و
مسيحى ها مى
باشد.
ب- كسانى
كه در مورد
نزول كتاب بر
آن ها ترديد
وجود دارد،
مانند : مجوس و
بعد در همين
بخش «صابیین» را هم جزو آن
هايى مى شمارد
كه احتمال
نزول كتاب
وجود دارد.
در مورد
گروه هاى اخير
مى نويسد : چون
از اهل كتاب
به شمار مى
آيند،
عهدبستن و
امان دادن
جايز است ولى
ازدواج كردن و
خوردن
حيواناتى كه
آن ها ذبح
كرده اند،
جايز نيست(5)
حال هر فرد و
شخصى كه اهل
كتاب شمرده
شود، مى تواند
طبق قوانين
اسلامى تنها
جزيه و ماليات
را بدهد و خون
و مال و
ناموسش هم در
امان باشد و
هم از حمايت و
حفاظت اسلام
برخوردار
باشد.
بنابراين،
تنها عنوان
مجوسى براى
تحریک مردم
برعليه آن ها
و كشتن افراد
و اولادشان كافى
نيست، پس نياز
به عنوانى است
كه رسميت اهل
كتاب را نداشته
باشد و
نيروهاى
خلافت
بتوانند همه
هستى او را از
بين برده و
ريشه كن
نمايند; زن و
بچه شان را در
سر بازارها به
بردگى
بفروشند; و
تنها در اين
صورت مى
توانستند حتى
زاهدان و
عابدان گوشه
نشين و عزلت
گزين و بى
اعتنا و بى
توجه به حوادث
و دگرگونى هاى
پيرامون را نيز
به جبهه جنگ
حركت داده و
از آن ها،
گردان هاى
«مطّوّعه»
تشكيل دهند.
در
مواردى كه يكى
از امراى خود
خلافت برعليه
خلافت قيام مى
كرد و قيام
كنندگان عرب
بودند و هم
تبار با
حكّام، در آن
صورت، پس از
سركوب قيام،
فقط رهبر و
سران قيام
كشته مى شدند
و ديگر مال و
اولادشان
محفوظ مى
ماند، زيرا
نمى توانستند
آن ها را به
دين ديگر
منتسب كنند.
اما
سلطان سليم
عثمانى و
عفالقه عراق
اين فهم را
نداشتند،
نخست به دليل
گذشت سده ها
از فتح ايران- كه
ديگر به دلايل
آن توجه
چندانى نمى شد- و
از بين رفتن
زردشتيان،
مسئله «اهل
كتاب» بودن مجوس
از سر زبان ها
افتاده بود،
حتى همين
امروز هم جو
غالب در اذهان
مردم مسلمان
«غيركتابى»
بودن زردشتيان
است و حتى
براى بعضى از
تحصيل كرده ها
هم تا توضيح
داده نشود،
همين ذهنيت
وجود دارد. از جانب
ديگر، دربار
عثمانى و عفالقه
عراق نياز
زيادى به دقت
در اين مسئله
نداشتند و
فرهنگ زمان برایشان كافى بود و
مى توانستند
تنها به بهانه
اين كه طرف
مسلمان نيست;
هم بكشند و هم
هر كارى كه دل
شان مى خواست
در مورد دشمن
خود انجام
دهند. در مورد
عفالقه بايد
گفت كه اينان
اساساً
معلوماتى در اين
مسئله و اصلا
دانش تشخيص
اين مهمّ را
هم نداشتند. اما
پاسخ به سوال
اول كه چرا بابک و
مردم بذ،
خليفه و
پيروان انبوه
و فراوان او را
كه اكثريت
مردم
امپراطورى
اسلامى را
تشكيل مى
دادند، يهود
مى ناميدند؟
پيشتر به
اجمال گفته شد
كه اين مسئله
ريشه در تحليل
هاى تشيّع
دارد.
تبيين
هاى دينى مسلمانان
توسط يهودان
برای دربار
خلافت تا بنی
عباس
دربارهاى
خلافت، سخت
محتاج افسانه
ها و تبيين
هاى دينى يهود
بودند. در
آن دوران ها،
هر كس كه به
خلافت مى
رسيد، معنايش
اين بود كه اين
آقا «امام» است.
اين امامان بى
دانش توان
پاسخگويى به
مسايل دينى
مردم را
نداشتند و در
جواب سوالهايى
كه در زمينه
تبيين هاى
دينى طرح مى
شد، نه پاسخ
هاى مبتنى بر
بنيان هاى
فقهى، كه جواب
هايى بافته از
افسانه و گمان
مى دادند.
بسيارى هم
افرادى را
براى پاسخ
گويى اجير مى
كردند. در
اوايل،
افسانه
سرايان يهود
در كنار خليفه
مى نشستند، هر
آيه و هر
مسئله را با یک
داستان و
افسانه از
اسراییلیات و
يا هر چيز
ديگر تفسير مى
كردند. كه
براى نمونه به
یک مورد اشاره
مى شود. مسعودى
در مروج
الذّهب نقل مى
كند كه :
«روزى
ابوذر در مجلس
عثمان حضور
يافت، عثمان گفت
: به نظر تو در
مال كسى كه
مالش را پاک
كرده (يعنى
زكات و خمس آن
را داده)،
ديگران حقى دارند؟
كعب گفت: خير،
اى اميرالمومنين!
ابوذر بر سر
كعب كوبيد و
آن گاه به او
گفت: اى يهودى
زاده، دروغ
گفتى و بعد
اين آيه را خواند
كه «نيكى اين
نيست كه
رويتان را به
سوى شرق و غرب
بگردانيد و
لكن نيكوكار
كسى است كه به
خدا و روز
قيامت و
فرشتگان و قرآن
و پيامبران
ايمان آورده و
دارايى خود را
در راه دوستى
خدا به خويشان
و يتيمان و
تنگ دستان و
در راه
ماندگان و
گدايان و
آزادكردن
بندگان صرف
كند و كسى كه
نماز را بپا دارد
و زكات را
بپردازد و
كسانى كه به
پيمانى كه مى
بندند، وفا
كنند(6)». عثمان
گفت: آيا به
نظر شما
اشكالى دارد
كه از بيت
المال
مسلمانان،
مالى را در
ميان كارگزارانمان
تقسيم كنيم و
به شما بدهيم؟ كعب
گفت: هيچ
اشكالى ندارد. ابوذر
عصايش را بلند
كرده و بر سر
كعب كوبيد و گفت:
اى يهودى زاده
به چه جرأتى
درباره دين ما
حرف مى زنى؟ عثمان
گفت: خيلى مرا
اذيت مى كنى،
از مقابل ديدگان
من دور شو كه
مرا واقعاً
آزردى.» جريانى
كه نقل شد،
فقط گوشه اى
از حقايق
تاريخى بود،
هنوز هم كتاب
هايى كه در
قصص انبياء و
تفسير نوشته
شده اند، از
اين مقولات
زياد دارند(7).
در
دوران بنی
عباس مسايل فقهى
و حقوقى در
دست مسلمانان ،
تبيين عقايد و
مسایل اصولى و
تفسيرى توسط یهودان
نوبت كه
به بنى عباس
رسيد، مسايل
فقهى و حقوقى
را خود
مسلمانان به
دست گرفتند و
تنها تبيين عقايد
و مسایل اصولى
و تفسيرى در
بستر اول جارى
گرديد، با اين
تفاوت كه علم
نحو پيشرفت زيادى
كرده بود و
علم حديث نيز
بسط يافته بود
و عرصه به طور
كلى در اختيار
اسراییلیات
نبود.
شيعيان
جريان اول و جریان
دوم
شيعيان
جريان اول،
براى پرهيز از
اين روال و خطر
اسراییلیات،
با بيان علمى
و تعليمى به
جامعه تذكر مى
دادند و
شيعيان جريان
دوم هم اين
موضوع را به
صورت یک حربه
سياسى به كار
مى بردند. «نهضت
بذ» نيز به
مناسبت همين
زمينه كه قبلا
تبليغ شده بود،
عنوان يهود را
به دشمنان مى
دادند.
«راونديه
ابومسلميه»
(خرّمیان
خراسان و
طبرستان)
خرميّان
خراسان و
طبرستان،
يعنى راونديه
ابومسلميه،
هرگز چنين
اصطلاحى را در
مورد خلافت و
پيروان شان،
به كار نمى
بردند. آنان
دين خود را هر
چند با تبيين
هاى التقاطى، یک دين
مستقل، و
ديگران را بى
دين مى
دانستند. براى
آنان مسلمان
سنى با يهودى
فرقى نداشت تا
عنوان اسلام
را از آنان
بگيرند و
عنوان يهود را
بدهند. آنان
در لشكركشى هایشان كه نيازمند
مى شدند تا
اموال و علوفه
شيعيان را نيز
بگيرند، آن ها
را متهم به
تسنّن مى
كردند.
سنّت
«سلام
الله على
معاويه» تا 256
ه.ق
بدين
ترتيب، حدود
دوازده قرن
است كه یک
نهضيت شيعى با
عنوان «مزدكى»
شناخته شده و
يا بدان نام،
ناميده شده
است. قدرت مى
تواند از اين
كارها بكند،
همان گونه كه
تا زمان
معتمد، خليفه
عباسى (256 ه.ق)
يعنى
صدونودوشش
سال پس از مرگ
معاويه، در سرتاسر
ممالک اسلامى هر كس
آب مى خورده،
مى گفته: «سلام
الله على
معاويه» كه
معتمد برعليه
اين سنّت
اقدام كرد.
هرچند سال ها
بعد از وى نيز
مردم عامى
معاويه را در
سطح عالى ترين
افراد صحابه
مورد تكريم
قرار مى
دادند.
گفته
پیغمبر؛ شاهی
بعد از سی سال
خلافت (شاهی
معاویه)
ابوعبدالله
محمد بن احمد
مقدسى كه در
قرن چهارم
هجرى مى
زيسته، در
كتاب «احسن
التقاسيم فى معرفة
الاقاليم» بعد
از توصيف و
ذكر منطقه اصفهان
در مورد خوبى ها
و بدى هاى آن
منطقه مى
نويسد:
«امّا
بدى ها: يكى از
عيب ها كه در
سرآغاز سخن از
اين سرزمين
گفتم، سادگى
مردم اصفهان و
غلوّ ايشان
درباره
معاويه است. روزى
من كاروان را
رها كرده به
ديدار مردى از
ايشان كه به
وارستگى و زهد
شناخته شده
بود، رفته شب
را نزد او مانده
پرسش ها مى
كردم تا اين
كه پرسيدم :
درباره صاحب
(بن عباد) چه
گويى وى به
لعن و نفرين
او پرداخته
گفت: آیینی
براى ما آورده
كه آن را نمى
فهميم! گفتم
چه مى گويد؟ گفت:
او مى گويد
معاويه
پيامبر نيست
گفتم تو چه مى
گويى؟ گفت:
ما گفته
خداوند را مى
پذيريم كه مى
گويد: «فرقى
ميان
پيامبران نمى
بينم» ابوبكر
مُرْسَل، عمر
مُرسل ... و پس از
برشمردن چهار
خليفه گفت:
معاويه نيز
مُرسل بوده
است. من گفتم:
چنين مگو زيرا
تنها چهار تن
نخستين خليفه
بودند و معاويه
پادشاه بوده
است، زيرا
پيامبر (ص)
گفته است.
خلافت پس از
من سى سال
خواهد ماند و
سپس به
پادشاهى برمى
گردد. در اين
هنگام او بر
من پرخاش گرفت
و مردم مرا
«رافضى» خواندند
و اگر
كاروانيان
نرسيده
بودند، مرا
بيچاره كرده
بودند. ايشان
از اين داستان
ها بسيار دارند(8)».
شواهد
تاريخى نشان
مى دهد كه
مردم بيشترين
ضربه را از
سوى دستگاه
تبليغاتى
دربارها(دربار
خلفا)
خورده اند و
باورهايى در
ميان آنان به
وجود آمده كه
زدودن آن ها
در كوتاه مدت
ناممكن مى نمايد،
همچنان كه
مردم مصر همين
امروز هم روز
عاشورا را جشن
مى گيرند و
نمى دانند
چرا؟ و پان ترُكيست
ها ادعا میکنند كه بابک
ترُک بوده و اسم
اسبش «قاراقاشغا»
بوده است(9).
منابع:
1- همين
تبليغات بوده
كه ازدواج با
محارم را يكى
از اصول عقايد
مجوسى قلمداد
مى كرده وگرنه
در دين مجوسى
نيز ازدواج با
محارم وجود
نداشته و تنها
در ميان طبقه
حاكم، آن هم
به تعداد انگشت
شمار اتفاق
افتاده است،
براى آگاهى از
علل اين رخ
داد در دين
مجوس، رجوع
شود به كتاب
«تبيين جهان و
انسان»، ص 247.
2-
ابن حجر
الصوائق
المحرقه.
3-
ابن اثير،
الكامل، ج 5، ص 239.
4- همان،
ص 245.
5-
شهرستانى،
ملل و نحل،
جلد اول، صص 189 و
210. قرآن كريم هم
گويا «مجوس» و
«صابئين» را از
گروه اهل كتاب
به شمار آورده
است. در آيه 17
سوره حجّ مى
فرمايد : «انَّ
الّذين آمنوا
و الّذين
هادوا و
الصّابئين و
النّصارى و
المجوس و
الّذين
اشركوا انّ
اللّه يفصل بينهم
يوم القيمة ...».
با توجه به
متن آيه كه
حساب مشركين
را از
غيرمشركين
جدا كرده و
مجوس را در رديف
مسيحى ها به
شمار آورده،
اهل كتاب بودن
مجوس، مستفاد
مى شود. شايد در
مورد وجود
پيامبرى به
نام زردشت و
نزول كتاب بر
مجوس ترديد
وجود داشته
باشد، اما آن
چه مشكلى در
آن نيست، وجود
پيامبر در
ميان مجوسان مى
باشد و اين
امر قابل
انكار نيست.
6-
قرآن كريم،
سوره بقره،
آيه 177.
7- رجوع
شود به ملل و
نحل، نوشته
جعفر سبحانى.
8- مقدسى «احسن
التقاسيم فى
معرفة
الاقاليم»، ج
2، ص 596.
9- جلال
برگشاد، بابک،
ترجمه ر. رييس
نيا.
عنوان
«دقوليه» (هفت
امامی) از طرف
جامعه سنّی
آذربایجان به
«جاویدانیان»
اصطلاح
و عنوان
«دقوليه» كه
مردم جامعه
سنّى آذربايجان،
«جاويدانيان»
را با اين
عنوان و به
اين نام ناميده،
بيانگر هفت
امامى بودن
«مردم بذ» مى
باشد و هيچ
فرد يا فرقه
هفت امامى، به
«جريان دوم شیعه(1)»
مربوط نمى
شود.
«بذ
نشينان» هفت
امامى ، شاخه
اى از «جريان
اول شيعه قمى»
«بذ نشينان»
هفت امامى يا
بايد شاخه اى
از «جريان اول
شيعه كوفى»
باشند و يا
بايد شاخه اى از
«جريان اول
شيعه قمى». نظر
به اين كه اصل
و تبارشان
ايرانى و زبان
شان فارسى
بوده است، پس
مسلّم مى شود
كه «بذ نشينان»
شاخه اى از
شيعيان قم و
كاشان بوده
اند.
1- درباره
موضوع «جريان
اوّل و دوّم شیعه»
به نوشته زیر
توجه شود:
«جريان
اوّل و دوّم شیعه»
راونديه
و خرميّه و
ريشه هاى نهضت
جاويدانيان
در
سال 138 ه.ق. يعنى
بيست سال پس
از پيدايش
خرّميه،
حركتى فكرى در
راوند كاشان
پديدار شد(1).
ظاهراً
پيدايش و بروز
اين حركت و
تشكل داعيه
دار اين حكومت
فكرى كه بعدها
به نام فرقه
«راونديه»(2)
ناميده شد و
سپس به چندين
فرقه انشعاب
يافت، به شرح
زير است :
شيعيان
آوه ، قم و
كاشان تابع
جريان اول شیعه
؛ «نهضت
ابومسلم» و
قيام «شيعيان
خراسان» متعلق
به جريان دوم
شيعه
در
سال (128 ه.ق) ابتدا
زمزمه نهضت
ابومسلم و
قيام شيعيان
خراسان به گوش
شيعيان آوه،
قم و كاشان(3)
رسيد. سپس
امواج نهضت در
همه جا احساس
شد. نهضت
خراسان حركتى
بوده متعلق به
جريان دوم
شيعه و شيعيان
آوه، قم و كاشان
كاملا تابع
تشيع جريان
اول بودند.
تشيع
جريان اول و
تشيع جريان
دوم
-
تشيع در جريان
اول بنيان
مندتر و
بالقوّه انقلابى
تر از جريان
دوم بود.
- تشيع در
جريان دوم از
نظر فعاليت،
انقلابى تر و
به اصطلاح
مضطرب تر يا
به زبان
امروزى، پرُ
جنب وجوش تر
از جريان اول
بود، با درس و
بحثش، با
تبيين هايش و
با تعليماتش
درون افراد را
پرُ از حقايق
مى كرد.
هميشه
تعدادى از اين
افراد تعليم
يافته، احساس
مى كردند كه
«اين همه
نظريه هاى
نجات بخش،
زندگى آفرين و
سرشار از
زيبايى چرا
بايد در صحنه
عملى و مرحله
عينيت پياده
نشود؟» زيبايى
و حياتى بودن
مكتب آن قدر
برایشان مهم و
باشكوه بود كه
تاب تحمل را
از دست داده و
براى پياده
كردن مكتب
قدعلم مى
كردند و چون
همان جريان
اول كه اينان
را تربيت كرده
و چنين بار
آورده بود،
اقدام عملى را
براى پياده كردن
آن تعاليم
منوط به تحقق
شرايط ديگر مى
دانست، آنان
كه صبرشان
لبريز مى شد،
به دليل انباشتگى
نيروى مكتب در
شخصيت درونى
شان، قيام را
ترجيح مى
دادند و بدين
ترتيب دانسته
يا نداسته،
عملا در زمره
جريان دوم
قرار مى گرفتند.
تغذیه
جريان دوم شیعه
از جريان اول
شیعه
شیعه
جریان دوم از
طریقی از جریان
اول شیعه تغذیه
میشد:
1- انديشه و
تفكر و علم و
تبيين هميشه
در انحصار جريان
اول بود و
دانش جريان
دوم نسبت به
آن ها (در مورد
مكتب) سطحى و
ناكافى بود و
همين معلومات
سطحى را هم در
طول روزگار از
جريان اول مى
گرفتند.
2- گاهگاهی
افراد يا گروه
هايى از جريان
اول در اثر
همان انباشتگى
نيروى «عشق به
مكتب» و
شيفتگى به اصول
و فروع مكتب،
از جريان اول
جدا شده و به
جريان دوم مى
پيوستند و
معمولا هم
گمان مى كردند
كه همانند
همان جريان
اول هستند و
كردار و
اعمالشان در
حدّ، و اندازه
و مطابق آن انديشه
است، ولى پس
از گذشت چندين
سال مى فهميدند
كه ديگر به
جريان دوم
تعلق دارند و
كاملا از جريان
اول جدا
افتاده اند.
گاهى نيز در
همان آغاز با یک
حالت «قهر
كردن از جريان
اول و متهم
كردن آن به
ناكارايى ذهن
گرايى» از آن
بريده و به
جريان دوم مى
پيوستند.
اين،
يكى از ويژگى
هاى مهم و چشم
گير جريان اول
است كه هميشه
سر و سينه
افراد را پرُ
از علم و معلومات
كرده، وقتى
افرادى در اثر
انباشتگى همان
معلومات براى
پياده كردن
مكتب، دست به اسلحه
برده اند،
جريان اول
فورآ حمايت
عملى اش را از
آن ها قطع
كرده و
مسئوليت
اسلحه را به عهده
نگرفته است.
اين موضوع، در
همه موارد
كاملا صدق مى
كند و مصاديقش
عبارتند از:
-
قيام
مختار،
-
قيام
عبدالرحمن بن
محمدبن اشعث
در مرحله پس از
تحول،
-
قيام
عبدالله بن
معاویه بن
عبدالله بن
جعفر طيار،
-
قيام
زيد،
-
قيام
يحيى،
-
قيام
محمد و
ابراهيم
پسران
عبدالله بن
حسن بن حسن بن
على(ع)،
-
اسماعيليه
مصر
(فاطميون)،
-
اسماعيليه
ايران و...
جريان
اول شیعه
هميشه درصدد
انجام برنامه
دراز مدت
شیعه
قم، آوه و
كاشان اكثريت
در جريان اول
؛ شیعه مدينه
و كوفه اكثريت
در جريان دوم
جريان
اول هميشه
درصدد انجام
برنامه
درازمدت-
درازمدتى كه
نسل ها را در
برمى گرفت و
گذشت قرن ها
را شامل مى شد-
برآمده و خود
را براى ساختن
جامعه جهانى
مسئول مى
دانست. در عين
حال قيام هاى
جريان دوم را
مضر ندانسته و
محكوم نمى كرد.
هر دو جريان
هم در كانون
هاى متمركز
تشيع مانند:
مدينه در
حجاز، كوفه در
عراق و قم در
ايران، و به
موازات یکدیگر
بودند و
همچنين در
ساير بلاد، با
اين تفصيل كه
در مدينه و
كوفه اكثريت
مردم شيعه در
جريان دوم
قرار داشتند و
در قم، آوه و
كاشان اكثريت
قريب به
اتفاق، در
جريان اول
بوده اند. به
اصطلاح
امروزى، جريان
دوم انقلابى
تر و يا عمل
گراتر از
جريان اول بود
ولى هميشه
كارمايه اش را
از جريان اول مى
گرفت. يعنى
اگر جريان اول
وجود نداشت،
بى ترديد
جريان دوم از
بين رفته و
معدوم مى شد.
آن
چه در عينيت
تاريخ تحقق
يافته، نشان
مى دهد كه
جريان اول در
هدفش موفق
بوده و امروز
تشيعى كه در
جهان كنونى
مطرح است،
تشيع جريان
اول بر اساس
عنصر «حجت
الله»(4) است و
اگر شيعه حكومتى
دارد، مبتنى
بر «ولايت
فقيه» است.
گرچه آن آرمان
و ايده تشيع
هنوز در حدّ
جهانى بودن
محقق نگشته
است.
از
ويژگى هاى
قيام هاى
جريان دوم در
عينيت تاريخ
تحولات، تحريفى
است كه بدان
دچار گشتند و
مى بينيم عرض و
طول تاريخ پرُ
است از فرقه
هاى مختلف
منشعب شده از
شيعه كه هر
كدام پسوند
«يّه» را به
دنبال دارند.
هر چند اشتباه
هاى واضح و
مسلم(5) و احيانآ
عمدى
شهرستانى در
كتاب «ملل و
نحل» وى را
غيرقابل
اعتماد مى
سازد، ولى
براى روشن شدن
بحث به قسمتى
از كتاب وى
مراجعه مى كنيم
كه به شمارش
فرقه هاى شيعى
پرداخته و
البته وى براى
درست كردن
هفتاد و اندى
فرقه گمراه و یک
فرقه نجات
يافته، گاهى
دست به جعل
فرقه نيز زده
است، لكن چون
ديدگاه وى
ديگاه یک سنّى
متعصب است، مى
تواند بحث را
از یک بُعدى
بودن خارج
سازد. شهرستانی
شيعيان را به
پنج فرقه اصلى
تقسيم مى كند
كه عبارتند از
:
پنج
فرقه اصلى شیعیان
شهرستانی
مجموع فرقه های
شیعیان را 32
فرقه میداند
که پنج فرقه
اصلی شیعیان
عبارتند از: 1- کیسانیه،
2- زیدیه، 3- امامیه،
4- غالیه، 5-
اسماعیلیه.
1)
كيسانيه
كه
فرقه هاى
مختاريه،
هاشميه و
بنابر قول شهرستانى
خرّميه و
مزدكيه عراقى
از اين فرقه
منشعب شده(؟!) و
بيانيه از اين
شاخه اصلى
نشأت گرفته
است.
2)
زيديه
كه
فرقه هاى
جاروديه،
سليمانيه،
صالحيه، بتريه
از اين شاخه
جدا شده اند.
3)
اماميه
كه
فرقه هاى
باقريه،
واقفى،
جعفريه،
ناووسيه،
افطحيه،
شميطيه،
اسماعيليه
واقفيه، موسويه
(نوشته حاضر و
دیگر نوشته
ها، ثابت مى
کنند كه
جاويدانيه و
نهصت بذ از
همين موسويه
هستند)،
مفضليّه و
اثنا عشريه(دوازده
امامی) از اين
شاخه هستند.
4) غاليه
كه
فرقه هاى سباییه،
كامليه، علباییه،
مغيّريه،
منصوريه،
خطابيه،
كيّاليّه، هشاميه،
نعمانيّه،
يونسيه،
نصيريه و
اسحاقيه از
اين گروه
هستند.
5)
اسماعيليه
اسماعیلیه
نیز شاخه ای
از شیعیان
هستند.
شهرستانى
از شیعیان
شاخه هاى
گوناگونى را
مى شمارد كه
از اين فرقه
ها منشعب شده
اند ولى با
كمى مسامحه مى
توان گفت:
مجموع فرقه
هاى شيعه سى و
دو (32) فرقه مى باشد،
اگر چه بعضى
از اين فرقه
ها ساخته ذهن
شهرستانى است
و وجود خارجى
ندارد.(6) اكثر
اين فرقه ها
به دليل تباين
بسيارى كه به
تشيع پيدا
كرده اند، از
ميان رفته
اند. بعضى از
آن ها كه
مانده اند،
ماهيت ديگرى
پيدا كرده و
ابزار دست
قدرت هاى
غيراسلامى
شده اند.
«راونديه»
(جوانان راوند
کاشان) به رهبرى
«ابوهريره»
جوانان
راوند شيفته
شعار «الرضى
من آل محمد» خراسانيان
گشتند.
انديشمندان
قم به دو دليل
شيفتگى آنان
را صحيح نمى
دانستند:
نخست:
اين شعار
ماهيت
عوامانه داشت
و تنها جنبه
«عاطفى» به
معناى دلجويى
و استمالت از
آل محمد (ص)
داشت. اصالت و
ارزش اين شعار
براى هر شخصى،
اعم از مكتبى
و غيرمكتبى-
حتى اعم از
مسلمان و غيرمسلمان-
مساوى بود،
زيرا هر فرد
منصفى هر چند یک
مسيحى، بت
پرست و ... در
مقام انصاف مى
پذيرد كه بر
آل محمد (ص) ظلم
شده است و اگر
بناست كسى در
ميان مسلمين
قدرت و رفاه
را در اختيار
داشته باشد،
بايد از اولاد
رسول الله(ص)
باشد، كه اين
جامعه را بنا
نهاده است.
شعار مذكور نه
تنها هيچ
آميزه اى از
مكتب نداشت،
بلكه مكتب را
كاملا نفى مى
كرد و تنها بر
«انتساب» به
پيامبر(ص)
مبتنى بود،
حال، خواه شخص
منتسب عالم
باشد يا جاهل،
چيزى از مكتب
بداند يا
نداند. در
عينيت تاريخ
هم به وضوح
مشاهده مى شود
كه مثلا بنى
عباس خلافت را
صرفآ رياست و
آقايى بر مردم
و منبع اقتصادى
و حق خودشان
مى دانستند(7).
عدم
تایید رسمی
امام باقر و
امام صادق از
نهضت خراسان
(به رهبری
ابومسلم)
دوم:
امام باقر و
امام صادق،
ائمه وقت
عليهم السّلام،
نهضت خراسان
را رسمآ تأييد
نكرده بودند.
هر چند
ابومسلم قصد
داشت، مردم را
به امامت امام
صادق (ع) دعوت
كند، ولى امام
صادق (ع) آن را
نپذيرفته و
فرمود تو از
مردان من
نيستى.(8) و
بعدها هم هنگامى
كه نامه
ابومسلم
رسيد، آن را
قبول نفرمود.
ولى واقعيت
اين بود كه
ابومسلم بيش
از حدّ محتاج
تأييد از سوى
ائمه بود و
آنگاه كه به
صورت مستقيم
از دريافت
چنين تأييدى
مأيوس شد، با
زرنگى و رندى
خاصى كه در
كلى بودن
شعارشان
نهفته بود،
طورى وانمود
مى كرد كه از
سوى ائمه (ع)
مورد تأييد مى
باشد.
پیوستن
«جوانان
راوند» کاشان
به جريان دوم
و نهضت خراسان
(به رهبری
ابومسلم)
مردم
قم، با اطلاعى
كه از نحوه
حركات
عباسيان و
ابومسلم
داشتند و روى
گردان بودن
ائمه (ع) از ايشان
را میدانستند
و از سويى هم
خود را مطيع
بى چون و چراى
ائمه اطهار مى
شمردند، به
اين قيام
نپيوستند. ولى
«جوانان
راوند» کاشان
به رهبرى شخصى
به نام
«ابوهَريره»
محض سكوت ائمه
(ع) را دليل
رضايت دانسته
و در جلسات و
تحليل هایشان
نهضت خراسان
را نجات اسلام
و امت دانستند
و بدين منوال
ندانسته از
جريان اول جدا
شده و به
جريان دوم
پيوستند.
پیروزی
«نهضت خراسان»
بر مروان
بن محمد خليفه
اموی ؛ بیعت
خلافت با
«عبدالله
سفاح»
(ابوالعباس
سفاح) بنی
عباسی (132 ه.ق)
نهضت
خراسان،
شهرها و ايالت
ها را يكى پس
از ديگرى درمى
نورديد و پيش
مى رفت. هنوز
ابومسلم به
عراق نرسيده
بود كه
ابوسلمه همراه
تعدادى از
فرماندهان،
عراق را
گشودند. ابوسلمه
مى خواست
تعيين خليفه
را به تأخير
اندازد تا
ابومسلم وارد
عراق شود و آن
گاه با امام
صادق(ع) بيعت
كنند. از سوى
ديگر نامه
ابومسلم به
امام صادق (ع)
رسيد كه از وى
مى خواست براى
خلافت آماده
شود. امام
عليه السلام به
پیک فرمودند:
«هم اكنون كه
اين نامه را
به من مى دهى
كار در عراق
تمام شده است».
امام صادق (ع)
زمانى اين سخن
را فرمودند كه
فرماندهانى
كه با ابوسلمه
در عراق
بودند، على
رغم نظر او با
«عبدالله
سفاح»
(ابوالعباس
سفاح) بيعت
كردند(132 ه.ق) و
ابوسلمه را در
مقابل عمل انجام
شده قرار
دادند، به
طورى كه وى
مجبور به بيعت
شد و اساس
كينه ابوجعفر
منصور دوانقی،
خليفه دوم
عباسى نسبت به
ابومسلم به
خاطر همان
نامه و
پيشنهادى بود
كه به محضر
امام صادق عليه
السلام
رسانده بود.
بالاخره
شعار «رضی من
آل محمد» بدين
صورت از آب
درآمد. از
همان هفته هاى
اول بيعت،
هوشمندترها و
سپس هوشمندها
و آن گاه رده
هاى پايين مى
فهميدند كه
كلاه گشادى بر
سر نهضت رفته
است و در اين
بين گروه
راونديان از
همه بازنده تر
بودند كه با
همان نهضت، به
عراق رسيده
بودند. ضربه روحى
وارده بر اين
گروه به قدرى
سنگين و كارى بود
كه راونديه را
به چند فرقه
تقسيم كرد.
منابع:
1- در بخش
مربوط به
اعلام كتاب
المنجد، ص 304،
چنين نوشته
شده :
راونديّه
توسط
ابوالحسين
احمدبن يحيى
راوندى تأسيس
شده است». اگر
منظور مؤلف كتاب
المنجد، همان
فرقه راونديه
معروف و مشهور
مندرج در كتاب
ملل و نحل باشد،
مطلب مطبوع در
المنجد
نادرست و مؤلف
دچار گمراهى
شده است، اما
اگر مراد مؤلف
المنجد موضوع
ديگرى باشد و
يا به منبع
ديگرى متكى
باشند،
استنادى است
كه در كتب «ملل
و نحل» به آن
اشاره نشده
است.
2-
بايد توجه
داشت كه اصطلاح
«راونديه»
نبايد به
معناى اصل
حركت تعبير و
خواننده را
دچار لغزش
كند، چرا كه
اين حركت در
سير تدريجى
خود چندان
دچار دگرگونى
شد و تغيير
مسير داد كه
مى توان گفت
گمراه شد و
تنها وجه
مشتركى كه از
آن حركت با
اين اطلاق
باقى ماند،
همان تشابه
واژه بوده كه
بر جاى مانده
است.
3-
چنان كه پيشتر
بدان
پرداختيم،
اين سه شهر، مراكز
اصلى تشيّع
جريان اوّل
بود.
4- در اين
مورد پيشتر
توضيح داده
شده است و در
بحث هاى بعدى
نيز به تفصيل
به آن خواهيم
پرداخت.
5- به عنوان
مثال،
شهرستانى
مدفن امام
هادى عليه
السلام را در
شهر قم مى
داند.
6-
شهرستانى،
ملل و نحل،
جلد اول، صص 131
تا 168.
7- هنگامى كه
منصور دوانقى
مى خواست
ابومسلم را به
قتل برساند،
ابومسلم خطاب
به او گفت: «آيا رنج
بسيار و قيام
من و شب و روز
زحمت كشيدن
مرا فراموش
كرده اى تا
توانستم اين
«پادشاهى» را براى
شما فراهم
كنم» ـ اخبارالطّوال،
ص 422.
8-
شهرستانى،
ملل و نحل،
جلد اوّل.
منابع:
- سایت "بینش
نو.کام" یا " binesheno.com".
- سایت "quranct.com".
- "تاریخ
طبری"، با تالیف
محمدبن جریر
طبری و با
ترجمه
ابوالقاسم پاینده.
- برگزیده
ای از "بابک
خُرّمدين و
داستانِ تحریف
تاریخ
آذربايجان"، از
مسعود
لقمان و از سایت
"rozanehmagazine.com".
(پژوهش،
گردآوری، تدوین
و پیرایش از
سروش آذرت/ 30
آذر ماه 1392 / 21
دسامبر 2013 میلادی)
.................. ................. ............... ............... ............
با
تشکر از سایت "بینش
نو.کام" یا " binesheno.com"،
و از سایت "quranct.com"، و
از مسعود
لقمان از سایت
"rozanehmagazine.com"، /
سایت خانه و
خاطره/ سروش
آذرت/ 30 آذر 1392 / 21
دسامبر 2013 میلادی/