با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

خوارزمشاهیان

(از 491 تا 616 هجری قمری/ از 1098 تا 1219 میلادی)

 

 جلال الدین خوارزمشاه (آخرین شاه خوارزمی ) نگاره از سایت زرتشتیان ایران

 

آغاز کار خوارزمشاهیان (در سرزمین کنونی ازُبکان ماساژتی)

نوشکتین نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلامی بود از اهالی غرجستان که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سامانیان خریداری شد. این غلام در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب استعداد سرشار و کفایتی که از خود نشان داد به زودی مدارج ترقی را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به امارت خوارزم برگزیده شد. نوشتکین صاحب 9 پسر بود که بزرگترین آنها، قطب الدین محمد نام داشت.
پس از نوشتکین، فرزندش
قطب الدین محمد از جانب برکیارق سلجوقی به ولایت خوارزم رسید «491 ق / 1098 م» و سلطان سنجر نیز بعدها او را در آن سمت ابقاء کرد. بدین ترتیب دولت جدیدی بنیانگذاری شد که بیش از هر چیز برآورده و دست پرورده سلجوقیان بود. قطب الدین محمد به مدت سی سال تحت قیومیت و اطاعت سلجوقیان امارت کرد. پسرش اتسز هم که بعد از او در 522 ق / 1128 م به فرمان سنجر امارت خوارزم یافت، از نزدیکان درگاه سلطان سلجوقی بود. هر چند بعدها کدورتی بین وی و سلطان سنجر پدید آمد که به درگیریهای متعددی هم منجر شد، اما تا زمان حیات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه قلمرو خوارزمشاهیان کمک چندانی بکند. چون اتسز پیش از سنجر وفات یافت، پسرش ایل ارسلان «551 ق / 1156 م» امیر خوارزم شد. اما در زمان او که سلطان سنجر نیز وفات یافته بود، نزاع داخلی سلجوقیان، امکانی را فراهم آورد تا ایل ارسلان به قسمتی از خراسان «558 ق / 1163 م» و ماوراءالنهر «553 ق / 1158 م» که هر دو در آن ایام دچار فترت بودند، دست یابد و به این ترتیب نزدیک به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حکومت کند.


میراث سلجوقی در اختیار علاءالدین تکش خوارزمشاهی

بعد از ایل ارسلان، منازعاتی که بین پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش برای دستیابی به فرمانروایی ولایات بروز کرد، بارها موجب رویارویی نیروهای این دو برادر شد، تا این که عاقبت با استیلای علاءالدین تکش این درگیریها به پایان رسید. در زمان علاءالدین تکش تمامی خراسان، ری و عراق عجم، یعنی آخرین میراث سلجوقی به دست خوارزمشاهیان افتاد. غلبه تکش بر تمام میراث سلجوقی، نارضایتی خلیفه بغداد را به دنبال خود داشت که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامنگیر محمد بن تکش شد. با درگذشت علاءالدین تکش «رمضان 596 ق / ژوئن 1200 م»، پسرش محمد خود را علاءالدین محمد خواند و به این ترتیب سلطان محمد خوارزمشاه شد.


رویارویی علاء الدین محمد (سلطان محمد) با خلیفه عباسی الناصر الدین بالله

بیست سال «596 - 616 ق / 1200 - 1219 م» فرمانروایی علاءالدین تکش به طول انجامید. و علاءالدین محمد (سلطان محمد) که میراث دشمنی با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقیهان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادریش بودند، تکیه کند. و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان متجاوز، بی رحم و عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی می‏شدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت.


رویارویی با مغولان

در طی همان ایامی که سلطان محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش می‏داد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛ و در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاسته‏ای در حال طلوع بود. مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیه‏ای از طوایف بدوی یا بدوی گونه، خود را برای حرکت به سوی ماوراءالنهر آماده می‏ساختند، اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسی سلطان محمد خوارزمشاه و خلیفه بغداد، نه تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد. در نتیجه فاجعه عظیمی که تدارک دیده می‏شد، از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی ماند، ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی ، روحیه تباه شده. و در یک کلام، ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش باز می‏گشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنی آن نابود شده بود. دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که می‏توانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در نکبت استبداد مطلقه، ماجراجوییهای شاهانه و تنگ نظریهای مذهبی و سیاسی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کارگردانان و از همه مهمتر مردم محروم نمود.

 

......   .........    ............      ...............       ..................       ......................

 

فرمانروایان خوارزمشاهی

 

1- اتسز خوارزمشاه

(از 522 تا 551 قمری/ از 1128 تا 1156 میلادی)

 

روی کار آمدن اتسز خوارزمشاه در زمان سلطان سنجر سلجوقی

قطب الدین محمد پسر نوشتکین نیای بزرگ خوارزمشاهیان، پدر اتسز بود که به مدت سی سال بر خوارزم فرمانروایی داشت و در این مدت همچنان تابع و مطیع سلجوقیان بود. گویند قطب الدین محمد در تمامی این مدت یک سال، خود برای اظهار اطاعت به درگاه سلطان سلجوقی می‏آمد و سال بعد، پسرش اتسز را می‏فرستاد. با مرگ قطب الدین محمد نوشتکین، اتسز، به فرمان سلطان سنجر در 522 ق / 1128 م، به امارت خوارزم رسید که از نزدیکان دربار سنجر به شمار می‏رفت. با این حال اندک زمانی بعد از امارت خوارزم، خود را مورد سوء ظن سلطان سنجر یافت و به این ترتیب عصیانی را که در باطن داشت، اظهار کرد.


درگیریهای اتسز خوارزمشاه و سنجر سلجوقی

سلطان سنجر در 533 ق / 1138 م، همراه با سپاهی گران برای تأدیب اتسز رهسپار خوارزم شد. اما اتسز که خود را در مقابله با سپاه سنجر ناتوان می‏دید، از خوارزم گریخت. به این ترتیب امیر سلجوقی امارت خوارزم را به برادر زاده خود سلیمان بن محمد واگذاشت و خود به خراسان بازگشت. پس از رفتن سپاهیان سنجر، اتسز بار دیگر به خوارزم بازگشت و با شکستی که به سپاهیان سلیمان بن محمد وارد کرد، وی را وادار به فرار نمود.


رویارویی اتسز خوارزمشاه با سنجر سلجوقی

در 536 ق / 1141 م، هنگامی که سلطان سنجر در جنگ قطوان از قراختاییان شکست خورد، اتسز جرأت پیدا کرد تا به مرو برود، از این رو به چپاول و غارت اموال مردم و کشتار آنان دست زد که البته در این فاصله چند بار نیز به فکر تسخیر خراسان افتاد که هیچ گاه توفیق آن را پیدا نکرد. به همین دلیل یک بار نیز آدم کشانی را برای قتل سنجر فرستاد که از بخت بدش این راز با کوشش ادیب صابر، نماینده سنجر، که در خوارزم نزد اتسز بود، فاش شد. به طوری که این امر موجب هلاکت ادیب صابر شد و به فرمان اتسز به رودخانه جیحون انداخته شد.


مرگ اتسز خوارزمشاه

اتسز در طی تاخت و تازهایی هم که در ماوراء النهر در قلمرو ایلک خانیان انجام داد ولایت جُند را به تصرف خود درآورد. بر خلاف سنجر که ظاهراً از خط و سواد بی بهره بود، اتسز اهل سواد، ادب و شعر بود که اشعار فارسی نیز می‏سرود و با رشیدالدین وطواط بلخی، صاحب دیوان رسائل خود معاشرت صمیمانه و توأم با تکریم داشت. اتسز خوارزمشاه پیش از سنجر سلجوقی در نهم جمادی الاخر سال 551 ق / 30 جولای 1156 م، پس از بیست و نه سال فرمانروایی، سرانجام چشم از جهان فرو بست.

 

2- ایل ارسلان

( از 551 تا 565 قمری/ از 1156 تا 1169 میلادی)

 

تاج الدین ابوالفتح ایل ارسلان پسر اتسز بود، که به هنگام مرگ پدر، در کنارش بود و پس از فوت او به همراه سپاهیان خوارزم به جرجانیه بازگشت و از آن جا طی نامه‏ای به سلطان سنجر، اطاعت و فرمانبرداری خود را نسبت به وی اعلام کرد. سلطان سنجر نیز او را به جای اتسز به خوارزمشاهی تعیین نمود و به این ترتیب ایل ارسلان در سوم رجب 551 ق / ژوئن 1156 م ، رسماً جانشین پدرش اتسز شد. هشت ماه بعد سلطان سنجر درگذشت و از آن پس خراسان بین غلامان سنجری و پادشاهان غور مورد نزاع قرار گرفت. در سال 557 ق / 1162 م، پس از آن که مؤید الدین آی ابه، رکن الدین محمود را کور کرد، او بر اغلب نواحی و شهرهای خراسان چیره شد. ایل ارسلان که در همان آغاز فرمانروایی ، گرگان و دهستان را تحت فرمان خود درآورده بود، با مؤیدالدین آی اِبه، بر سر تصرف نقاط مختلف خراسان اختلاف و درگیری پیدا کرد تا این که در «558 ق / 1163 م» نیز با لشکری عظیم نیشابور را محاصره کرد، اما از عهده گشودن آن بر نیامد، بدین ترتیب بود که به همان متصرفات محدود خود از خراسان بزرگ رضایت داد.

فرجام کار ایل ارسلان/ شکست از قراختاییان

ایل ارسلان در جمادی الآخر سال 553 ق / جولای 1158 م، به کمک سران طایفه قرلق که از دست امیر افراسیابی سمرقندی به وی پناه برده بودند، به ماوراءالنهر لشکر کشید و دو شهر سمرقند و بخارا را متصرف شد تا این که در سال 567 ق / 1172 م، ایل ارسلان از خراج سالیانه‏ای که پدرش پرداخت آن را به قراختاییان تعهد کرده بود، سر باز زد. از این رو، قراختاییان به خوارزم لشکرکشی کردند و در پی آن ایل ارسلان را در کنار رود جیحون شکست دادند. وی چندی پس از این واقعه در نوزدهم رجب 567 ق / مارس 1172 م، بیمار شد و چشم از جهان فرو بست. بعد از ایل ارسلان، قلمرو خوارزمشاهیان، مورد منازعه پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش قرار گرفت که عاقبت با تفوق علاءالدین تکش این منازعه خاتمه یافت.

 

3- سلطانشاه

( از 568 تا 589 قمری/ از 1173 تا 1193 میلادی)

 

ایل ارسلان در زمان حیاتش، پسر دوم خود، سلطانشاه را به جانشینی برگزیده بود. زمانی که ایل ارسلان چشم از جهان فرو بست، سلطانشاه به جای پدر بر تخت فرمانروایی خوارزم نشست و مادرش ملکه ترُکان نیز در امور کشور داری او را یاری می‏کرد. در این هنگام که برادر ارشد سلطانشاه، علاءالدین تکش، حکومت جنُد را داشت، سلطانشاه از خوارزم فرستاده‏ای نزد برادر گسیل داشت تا او را به دربار خوارزم فرا خواند. چون این امر بر علاءالدین تکش گران آمد و با وعده پرداخت خراج سالیانه به ترُکان قراختایی از آنان استمداد جست. هنگامی که سلطانشاه از عزیمت علاءالدین تکش به سوی خوارزم آگاه شد، چون تاب مقاومت در برابر او را نمی‏دید، به همراه مادر به نزد مؤید الدین آبی ابه رفت. به این ترتیب علاءالدین تکش در روز بیست و دوم ربیع الثانی 568 ق / نوامبر 1172 م، وارد خوارزم شد و بر تخت شاهی نشست.
چندی بعد، سلطانشاه به همراه سپاهیان مؤیدالدین آی ابه عازم خراسان شدند، اما در رویاروی با سپاه
علاءالدین تکش شکست سختی خورده، که در این بین آی اِبه نیز دستگیر و مقتول شد.
اما اختلافات دو برادر از میان نرفت و هر دو برای تسخیر خراسان، هرازگاهی دست به تاخت و تاز می‏زدند. تا این که چندی بعد، سلطانشاه از امیران غور برای باز پس گیری تاج و تخت از دست رفته استمداد طلبید و به این ترتیب به همراه سپاهی از غوریان، عازم خوارزم شد، اما هنگامی که سپاهیان به نزدیکی خوارزم رسیدند،
علاءالدین تکش آب جیحون را بر روی سپاهیان سلطانشاه برگرداند و با این عمل شکست سختی به آنان وارد کرد. عاقبت علاءالدین تکش برای رفع این اختلاف خانوادگی، پذیرفت خراسان را که میراث سلجوقی بود به سلطانشاه واگذار کند. اما سلطانشاه چندی بعد در رمضان 589 ق / سپتامبر 1193 م» درگذشت و به این ترتیب خراسان بار دیگر ضمیمه قلمرو علاءالدین تکش خوارزمشاهی شد.

 

4- سلطان علاءالدین تکش

( از 568 تا 596 قمری/ از 1173 تا 1200 میلادی)

 

علاءالدین تکش، پسر ارشد ایل ارسلان بود که به هنگام فوت پدر امارت جُند را داشت، وی چون انتخاب برادرش سلطانشاه را به جانشینی پدر پذیرفت، عاقبت به کمک قراختاییان توانست در 568 ق / 1173 م وارد خوارزم شده و بر تخت سلطنت خوارزمشاهی بنشیند. از آن پس مدتی افزون بر بیست سال، نواحی تحت قلمرو خوارزمشاهیان عرضه نزاع و دعواهای خانوادگی این دو برادر بود که منجر به چندین جنگ خونین نیز شد. هر چند، در آخر، علاءالدین تکش به منظور پایان دادن به این اختلافات، موافقت کرد که امارت خراسان را به برادرش سلطانشاه واگذار کند، امابا مرگ سلطانشاه، بار دیگر این ولایت ضمیمه قلمرو خوارزم شد.


خوارزمشاهیان و تسلط بر عراق عجم/ 590 ق/ 1194 م

به این ترتیب با مرگ سلطانشاه، علاءالدین تکش در سراسر قلمرو خوارزمشاهیان آزادی تمام پیدا کرد. به طوری که حکومت نیشابور را به پسرش قطب الدین محمد سپرد. چندی بعد او مطلع شد که سلطان طغرل سلجوقی، دژ تبرک را از والی آن جا گرفته و گروهی از اهالی آن جا را نیز کشته است. علاءالدین تکش در آغاز سال «590 ق / 1194 م» رهسپار ری شد. در جنگی که بین طغرل و با هم پیمانان علاءالدین تکش درگرفت، طغرل کشته شد و سر او برای خلیف عباسی فرستاده شد و علاءالدین تکش از آن جا رهسپار همدان شد و اغلب دژهای استوار آن نواحی را تصرف کرد. بدین ترتیب قلمرو سلجوقیان عراق عجم به قلمرو خوارزمشاهیان ملحق شد «ربیع الاول 590 ق / مارس 1194 م». خلیفه عباسی الناصر، مؤید الدین قصاب، وزیر خود را با خلعت و تشریفات نزد سلطان علاءالدین تکش فرستاد. این وزیر هنگامی که به اسدآباد همدان رسید، از روی خود کامگی و نابخردی پیام داد که سلطان خوارزمشاهی می‏بایست به پیشواز او آید سلطان نیز گروهی از سپاهیان خود را مأمور تنبیه این وزیر نادان نمود، و در جنگی به سپاه ده هزار نفری خلیفه الناصر شکست سختی داد و آن ها را تا دینور تعقیب نمود. پس از آن سلطان علاءالدین تکش، حکومت اصفهان را به قتلغ اینانج و ری را به پسرش یونس خان سپرد.


نبرد سلطان علاءالدین تکش با ترکان قبچاق/ 591 ق/ 1195 م

در «591 ق / می 1195 م» تکش، برای سرکوبی ترکان قبچاق به ماوراءالنهر سیحون لشکر کشید، اما در نبردی که بین سپاهیان خوارزمشاه با ترکان قبچاقی درگرفت، از ایشان شکست سختی خورد «ششم جمادی الاخر 591 ق / می 1195 م» ، به طوری که بخش عمده‏ای از سپاهیانش به دست این قوم به هلاکت رسیدند. پس از این شکست علاءالدین تکش به خوارزم بازگشت ولی سه سال پس از این واقعه، تکش توانست انتقام این شکست را از ترکان قبچاق بگیرد و پسرش محمد، آنها را مغلوب و امیر قبچاق را اسیر سازد.

 

ادامه درگیریها / 591 ق/ 1195 م

در 591 ق / 1195 م پسر علاءالدین تکش - یونس خان - که به بیماری چشم درد مبتلا و نابینا شده بود، اتابک او میاجق در اصفهان با استقلال کامل حکومت می‏کرد. کم کم کار این استقلال به عصیان علیه خوارزمشاهیان کشید و علاءالدین تکش مجبور شد تا برای دفع عصیان و سرکوبی شورش اتابک، در ربیع الاول 595 ق / ژانویه 1199 م از راه مازندران به ری لشکرکشی نماید. سرانجام میاجق در قلعه فیروز کوه دستگیر شد و سلطان خوارزمشاه، به پاس خدمات برادرش از خون او گذشت و او را فقط به زندان افکند. در همین ایام، ناصر خلیفه عباسی که از آمدن دوباره سلطان علاءالدین تکش به عراق عجم نگران شده بود، از بیم آن که مبادا، او قصد دارالخلافه را داشته باشد، برای سلطان خوارزمشاه خلعتهای فراوان فرستاد و محمد پسر سلطان علاءالدین تکش را قطب الدین لقب داد.

خیال تسخیر قلاع اسماعیلیه/ سال 596 ق/ 1200 م

سلطان تکش پس از آرام شدن اوضاع عراق عجم، به خیال تسخیر قلاع اسماعیلیه افتاد، اما توفیقی حاصل نکرد و در 596 ق / 1200 م پسرش قطب الدین محمد را در خراسان و پسر دیگرش تاج الدین علی شاه را در اصفهان گذاشت و خود عازم خوارزم شد.

وفات سلطان علاءالدین تکش/ سال 596 ق/ 1200 میلادی

سلطان علاءالدین تکش در رمضان 596 ق / ژوئن 1200 م، هنگامی که از خوارزم عازم خراسان بود، بیمار شد و در 19 رمضان / جولای 1200 همان سال دار فانی را وداع گفت. پسرش قطب الدین محمد که در این زمان مشغول محاصره ترشیز بود، به محض شنیدن این خبر، با شتاب خود را به اردوی پدر رساند.

5- قطب الدین محمد بن تکش (سلطان محمد)

( از 596 تا 617 قمری/ از 1200 تا 1220 میلادی)

 

پس از درگذشت سلطان علاءالدین تکش، پسرش قطب الدین محمد به امارت خوارزم نشست «شوال 596 ق / جولای 1200 م» و خود را علاءالدین محمد سلطان محمد خوارزمشاه خواند.

جنگ بخاطر جانشینی/ با برادرزاده اش هندوخان

مسأله جانشینی علاء الدین محمد در همان آغاز جلوسش، در جنگی که به وسیله برادر زاده‏اش، هندوخان بن ملکشاه در خراسان بر علیه وی درگرفت، مورد شک و تردید واقع شد. قوای غیاث الدین غوری و برادرش شهاب الدین در ظاهر به بهانه پشتیبانی از هندوخان و در واقع به قصد الحاق خراسان به قلمرو حکومت غوریان، تختگاه خوارزم را در محاصره قرار دادند به همین دلیل علماء دائمه شهر مردم را به مقابله با مهاجمان و مقاومت در برابر آن ها تشویق کردند. اما سلطان محمد خوارزمشاه چون امیران قبچاق را در رفع این مشکل ناتوان می‏دید، برای دفع دشمن از قراختاییان ماوراءالنهر استمداد کرد. دفع نهایی غوریان، جز با ویرانی بسیار و کشتار فجیعی که بخشی از شهرهای خراسان را نیز در معرض غارت هر دو سپاه غوری و قراختائیان قرار داد، حاصل نشد. با این حال قتل ناگهانی شهاب الدین غوری که مقارن این ایام، و ظاهراً به وسیله فداییان اسماعیلی صورت گرفت «602 ق / 1206 م»، به سلطان خوارزمشاه فرصت داد تا اغتشاشهای خراسان را فرو نشاند و قلمرو خوارزم را از تجزیه و تفرقه‏ای که پس از مرگ سلطان علاءالدین تکش بر آنجا حاکم شده بود، برهاند.

جنگهای قطب الدین تکش (سلطان محمد) با قراختاییان ( 604 ق/ 1208 م) و (607 ق/ 1211 م)

چون با رفع اغتشاشها در خراسان، دیگر نیازی به کمک قراختاییان نبود و خراجی که سلطان خوارزمشاه در همان آغاز جلوس به سلطنت، پرداخت آن را به قراختاییان ترُکستان تعهد کرده و از طرفی باج بالنسبه سنگینی بود، از این رو، سلطان پرداخت این خراج را به فراختاییان بهانه ساخته، آن را دون شأن خود قلمداد کرد «604 ق / 1208 م» سپس از جیحون با سپاهیان خویش عبور کرد و در ماوراءالنهر خانان بخارا و سمرقند را که آن ها هم از تعهد باج به قراختاییان ناخرسند بودند، با خود همداستان نمود. سپس با لشکری عظیم از سیحون گذشت و شکست سختی به سپاه قراختاییان داد و آن ها را به کلی متفرق و مغلوب ساخت. به این ترتیب سردار آن ها را به نام تانیگو به اسارت گرفت و بلاد قراختاییان را شهر به شهر مسخر کرد تا جایی که از جانب خود، عمال و حکام برای آن نواحی گماشت. اما در بازگشت به خوارزم چون خشونت خوارزمیان «ترُکان قبچاق که وی آنها را در غیاب خود در خوارزم گماشت»، در تمام آن نواحی و حتی در ماوراءالنهر ناخرسندیهایی پدید آورده بود، قطب الدین تکش خوارزمشاه بار دیگر به آن حدود لشکر کشید ولی این بار به کمک کوچلک خان «کوشلی - کشلی» سرکرده قوم نایمان از طوایف تاتار «مغول»، آشوب قراختاییان را فرو نشاند و به قدرت آنها در آن نواحی خاتمه داد «607 ق / 1211 م».

همسایگی ایران با قبایل تاتار

با تسلط کوچلک خان بر قسمتی از قلمرو قراختاییان، وی با طوایف تاتار همسایه شد و این بسط قلمرو، سلطنت او را با قدرت ناشناخته‏ای که او در آن هنگام از اهمیت آن هیچ گونه تصوری نداشت، مواجه ساخت.

سلطان محمد (قطب الدین تکش) معروف به اسکندر ثانی

فتح مازندران (606 ق/1210 م)/ فتح کرمان (607 ق/ 1211 م)/ فتح غزنه (611 ق/ 1215 م)

سلطان محمد خوارزمشاه، مغرور از بسط قلمرو و توسعه قدرتش، خود را «اسکندر ثانی» نامید و متملقان دربار او را «ظل الله» خواندند که تمام این القاب در مدایح شاعران دربارش با گشاده دستی بسیار نثار وی می‏شد. در همان ایام بود که، مازندران «606 ق / 1210 م» و سپس کرمان «607 ق / 1211 م» نیز بدون هیچ گونه جنگ و خونریزی به قلمرو وی پیوست. چندی بعد غزنه نیز که در آن ایام تختگاه غوریان بود به دست سلطان محمد خوارزمشاه افتاد «611 ق / 1215 م».

لشکرکشی سلطان محمد خوارزمشاه به بغداد/ 614 قمری/ 1218 میلادی

سادات حسینی بجای خلیفه عباسی

با فتح غزنه و گشودن خزانه آن که سلطان شهاب الدین غوری بر جای نهاده بود، نامه‏هایی از خلیفه بغداد به دست آمد که وی در آنها غوریان را بر علیه سلطان محمد تحریض کرده بود. سلطان محمد خوارزمشاه که اکنون عامل تحریک غوریان را در حمله به خراسان و خوارزم می‏دانست، در این باره چیزی به روی خود نیاورد، چون لازم می‏دید، پیش از هر اقدامی ابتدا ولایات شرقی را تحت سلطه خود درآورد تا در هنگام ضرورت از بروز اغتشاش در آنها، ایمنی داشته باشد. در همان ایام بهانه درگیری با خلیفه نیز به وجود آمد، سلطان محمد خوارزمشاه از خلیفه خواست تا در بغداد به نام او خطبه بخوانند و از وی به عنوان سلطان یاد کنند - تشریفاتی که پیش از وی در باب سلجوقیان عراق انجام شده بود - اما خلیفه این پیشنهاد را رد کرد و سلطان محمد خوارزمشاه برای الزام و تهدید او به ناچار با لشکری رهسپار بغداد شد. او پیش از حرکتش، از ائمه مُلک بر خلع خلیفه عباسی فتوا گرفته بود که در عین حال خلیفه‏ای تازه از سادات حسینی نیز برای جانشینی به همراه خود داشت - سید علاءالملک ترمذی. اما در بین راه در 614 ق / 1218 م در اسدآباد همدان دچار کولاک برف و سرمای سخت شد که چون قسمت عمده‏ای از چهار پایان لشکرش از بین رفتند، پیشرفت برایش غیر ممکن شد. تا این که به ناچار بی هیچ نتیجه‏ای به خراسان بازگشت «محرم 615 ق / دسامبر 1218 م». و این اقدام او به قول تاریخ نگار حمدالله مستوفی در بین مردم به عنوان نامبارک بودن قصد براندازی خلیفه تلقی شد و به این ترتیب بود که از شکوه سلطان در دلهای عوام تا حدودی کاسته شد.

 

تهاجم مغولان

مقارن بازگشت سلطان محمد از نیمه راه بغداد، خبر ورود بازرگانان مغول همراه با پیام دوستانه چنگیز، از جانب غایر خان، حاکم شهر سرحدّی اُترار در شرقی ترین نواحی قلمرو خوارزمشاهیان، به وی رسید. ولی با شایعات نگران کننده‏ای مبنی بر جاسوس بودن این بازرگانان، سلطان محمد را واداشت تا فرمانی غرورآمیز و ناسنجیده صادر کند که از حاکم اُترار می‏خواست تا تمامی این بازرگانان را - بالغ بر چهارصد تن - که از قضا مسلمان نیز بودند و چنگیز به طور عمد آن‏ها را از میان مسلمانان انتخاب کرده بود، به قتل رساند و اموالشان را مصادره نموده نزد وی بفرستد. بدین ترتیب باب هر گونه مراوده بازرگانی با چنگیز که در همسایگی خوارزمشاهیان قرار داشت، بسته شد و خشم مهار ناپذیر خان مغول را همچون دهانه دوزخی ابدی بر روی او و کشورش گشود. هجوم مغول به قلمرو خوارزمشاهیان، که انتقام جویانه و مبتنی بر قصد جهانگشایی بود، به دنبال این اقدام سلطان محمد خوارزمشاه، اجتناب ناپذیر شد و باب هر گونه مذاکره و حتی صلح را مسدود ساخت. از سوی دیگر این احتمال وجود دارد که خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - که از آغاز جلوس این سلطان خوارزمشاهی با وی به دشمنی برخاسته بود، خان مغول را به این حمله تحریک کرده باشد، چنان که برخی از مورخان این مطلب را خاطر نشان کرده‏اند، و این امریست که با رسم و آیین ملکداری خلیفه هم سازگاری داشت. اما دریافت این گونه پیامها و توجه چنگیز به این گونه قضایا در آن ایام کمی بعید به نظر می‏رسد و آن چه که مسلم است و موضوع عمیقتر از چند تحریک خلیفه و تشویق خان مغول بوده است. شاید روایتهایی که برخی مورخان همچون میر خواند درباره تشویق و تحریک خلیفه نوشته‏اند، بیش از آن که رنگ واقعیت داشته باشد، بیشتر از روی مطالعه اسنادی که در خزانه غزنین به دست آمده و در آن خلیفه غوریان را علیه خوارزمشاهیان تشویق می‏نموده باشد.

پایان کار سلطان محمد (قطب الدین محمد پسر تکش)

بیست سال فرمانروایی این فرمانروای خوارزمشاه(سلطان محمد خوارزمشاه) ، عاقبت در قاب نکبت بارترین فرجامی که شایسته یک سلطان جبار مغرور بود پایان یافت. مرگ او (در جزیره آبسکون دریای خزر و محل جذامیان) سزای عظمت و جلال ظاهریش نبود به طوری که معاشرتش با اهل فلسفه و متشرعه، نتوانست او را برای مرگی موقرتر و حکیمانه‏تری آماده سازد.

 

6- جلال الدین منکبرنی (جلال الدین خوارزمشاه)

(از 617 تا 628 قمری/ از 1220 تا 1231 میلادی)

چنگیزخان مغول پس از هشت سال کشتار و ویرانی که در ماوراءالنهر و ایران به بار آورد سرانجام به سرزمین خویش بازگشت و در 624 ق / 1227 م، از دنیا رفت و به این ترتیب دنیا را از شرُ وجود خویش آسوده ساخت. تاخت و تاز او، ایران را به قلمرو مغولان ملحق ساخت، اما آن را به صورت سرزمینی ویران و سوخته رها کرد. لشکرکشیهای خان مغول، تنها به قصد انتقام و غارت بود. از این رو، بعد از آن که او از کینه جوییهایش تشفی خاطر حاصل کرد، هنوز امید به اعاده نظم و ایجاد یک قدرت تازه باقی بود. جلال الدین منکبرنی، فرزند قطب الدین محمد معروف به سلطان محمد خوارزمشاه، که نفوذ سوء ترُکان خاتون زن سلطان محمد، او را مدتها از اعتماد پدر محروم ساخته بود، در آخرین روزهای فرمانروایی سلطان محمد به کوشش فراوان برای دفع دشمن به پا خاست. به این ترتیب بعد از فرار سلطان محمد از خوارزم که در آن زمان هنوز به دست مغولان نیفتاده بود، بر تخت سلطنت و بر جای پدر نشست. از میان ده الی دوازده پسر و دختر سلطان محمد، جلال الدین سربازی رشید در عین حال یک جنگجوی واقعی بود، با این وجود مدعیانش - عده‏ای از سپاهیان که هوادار برادرش قطب الدین ازلاغ شاه بودند و چشم دیدن او را نداشتند - در صدد کشتنش برآمدند. جلال الدین ناچار از خوارزم گریخت و به فسا رفت. در آن جا بعد از مقابله با عده‏ای از سپاهیان مغول که بر آنها غالب شد، از طریق نیشابور و زوزن خود را به غزنه رساند «618 ق / 1221 م». او بعد از گرد آوری لشکری در حدود بامیان با مغولان جنگید که در طی چند زد و خورد توانست آن‏ها را مغلوب کند، اما رسیدن چنگیز به آن حدود، لشکر جلال الدین را از گرد وی پراکنده ساخت، در نتیجه به ناچار از غزنه گریخت و راه سند در پاکستان کنونی را در پیش گرفت و در مقابل چشم لشکر چنگیز با رشادت و جلادت تمام از سند عبور کرد «619 ق / 1222 م».

 
جنگ و گریز جلال الدین منکبرنی و مغولان

چندی بعد جلال الدین به کرمان آمد «621 ق / 1224 م» و از راه ولایات جبال به آذربایجان و اران رفت که در طول این مسیر، چندین بار با سپاهیان مغول جنگید. سپس به گرجستان و گنجه نیز تاخت و تاز ‏کرد و مضاف بر آن شهر خلاط را در ارمنستان تسخیر کرد «626 ق / 1229 م»، اما نزدیک ارزنجان از سلطان علاءالدین کیقباد شکست خورد «627 ق / 1230 م» و در حدود دشت مغان نیز از سپاه مغولان چشم زخم دید.

 

کشته شدن جلال الدین/ 628 ق/ 1231 م

به این ترتیب چون از عهده مقاومت در مقابل تعقیب و تهاجم پی در پی مغولان بر نیامد به ناچار به کرُدان (کرُدستان) گریخت. تا این که در کوههای میا خارقین نام و نشانش از بین رفت و نقل کرده‏اند که به دست کرُدان کشته شد «628 ق / 1231 م». اما خاطره مقاومت او چنان در خاطرها زنده ماند که سالها بعد از انقراض دولت خوارزمشاهیان نیز نظر کسانی را که طالب بازگشت او بودند، جلب می‏کرد.


سیاستهای جلال الدین در برخورد با مغولان

جلال الدین منکبرنی که طی مدت بیش از ده سال با شجاعت با دشمنان جنگید . با آن که در طی تمام جنگ و گریزهایش، همواره مورد تعقیب مغولان بود، مع هذا در چنین احوالی بیشتر اوقات فراغتش را در لهو و لعب می‏گذراند. رفتارش به هنگام ورود به شهرها با امیران و بزرگان آن دیار چنان با غرور همراه بود که هیچ یک از آنها تمایلی به همراهی با وی نشان نمی‏دادند. تمام کرّ و فرّ جلادت آمیز اما بی هدف و عاری از نقشه او، تنها سپاه مغول را همه جا به دنبالش به اطراف و اکناف می‏کشاند تا جایی که همه جا را در آشوب و ویرانی غرق می‏کرد.


حمله مغولان نتیجه سیاستهای فرمانروایان خوارزمشاهی

بدین گونه بود که شتابکاری این پسر و پدر، دولتی را که گریزی از خرسندی اتسز و تکش آن را به اوج قدرت رسانده بود، با بخش عمده‏ای از ممالک اطراف در آتش خشم مغولان فرو برد. حمله ی مغول که شاید به قول ابن اثیر، تا آن زمان هرگز آدمیان چنان حمله ای را ندیده بودند، عالمی را به ویرانی و تباهی کشاند. به این ترتیب جزییات این رویداد نیز تاریخ عصر را به شرح یک سلسله پایان ناپذیر از کشتار و ویرانی تبدیل کرد. یکی از مورخان آن عصر که تمام واقعه را از زبان شاهدانش در عبارت «آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند» خلاصه می‏کند.

 

(منبع: سایت "رشد و شبکه ملی مدارس ایران")

 

......   .........    ............      ...............       ..................       ......................

 

جلال الدین خوارزمشاه

یکی از سرداران بزرگ و دلاور ایران جلال الدین خوارزمشاه (وفات ۶۲۸ ه.ق) که در تاریخ کهن ایران نامش به نیکی یاد شده است جلال الدین خوارزمشاه پسر( سلطان) محمد خوارزمشاه است. در زمان این سردار رشید بود که ایران با رخداد نافرجام چنگیز مغول روبرو گردید و جلال الدین خوارزمشاه با دلاوریهای خود خدمتهای درخشان به سرزمین و تاریخ و کشور خود نمود.

چنگیز که در ظاهر برای تجارت و در نهان برای جاسوسی و کسب اطلاع از ایران در سال ۶۱۵ هجری قمری در حدود چهارصد و پنجاه نفر از پسران و ملازمان خود و تجار مغول را با سرمایه ای زیاد به ایران فرستاد ولی این عده در شهر اُترار (امروزه در نزدیکی شهر قرتو در قزاقستان) کشته شدند.

همینکه این خبر به چنگیز رسید از (سلطان) محمد خوارزمشاه خواست که حاکم اترار را به وی تسلیم کند ولی محمد خوارزمشاه به این درخواست اعتنایی نکرد. لذا چنگیز سخت دگرگون شد و عازم نبرد با سلطان محمد خوارزمشاه شد.

محمد خوارزمشاه چون از مقصود چنگیز آگاه شد به ماورا النهر رفت و در همان هنگام جوجی خان پسر چنگیز که از پیش یکی از حکمرانان ترُکستان به آن نواحی آمده بود محمد خوارزمشاه قصد جوجی خان کرد و نزدیک جُند با اینکه مغولان حاضر به جنگ نبودند، با آنان نبرد را آغاز کرد و باید گفت اگر تلاش های شاهزاده جوان جلال الدین نبود شاید محمد خوارزمشاه از جوجی خان شکست می خورد اما رشادت های جلال الدین اشتباهات محمد خوارزمشاه را جبران کرد و شکست نصیب مغولان شد آنچنانکه میدان نبرد را ترک کردند تا خبر شکست خود را به چنگیزخان برسانند.

محمد خوارزمشاه که ضربه دست مغولان را چشیده بود به خوف و هراس شدیدی دچار شد و با این وجود چنگیز قصد سرزمین خوارزمشاهیان نمود در آن هنگام سلطان محمد خوارزمشاه سپاهی بزرگ زیر فرمان داشت. جلال الدین از پدر اجازه خواست تا در برابر سپاهیان مغول صف آرائی کنند و اطمینان داد که از این نبرد پیروز و سربلند باز گردد. اما پدر او را جوان و بی تجربه خواند. جلال الدین از پدر خواست که فرماندهی سپاهیان خوارزم را باو وا گذارد اما سلطان محمد خوارزمشاه هرگز تغییر عقیده نداد و مقابله با مغولان را صلاح ندانست.

چنگیز با سپاهیان خونخوار خود به جانب ماورا النهر آمد، اکتای و جغتای را به محاصره اُترار گماشت. جوجی خان را به طرف جند و یکی از سرداران را به سوی خجند فرستاد و خود عزم بخارا کرد و در راه از کشتار و غارت فروگذار ننمود و در سال ۶۱۷ هجری قمری به اطراف بخارا رسید و کوشش بخارائیان به جایی نرسید و مدافعان دلیر آن شهر کاری از پیش نبردند.

شهر اُترار پنج ماه در محاصره بود و سرانجام بدست لشکر جغتای و اکتای گشوده شد. حاکم شهر که بازرگانان مغول را کشته بود دستگیر و کشته شد. چنگیز بعد از اینکه سمرقند را گرفت عده ای را برای تعقیب محمد خوارزمشاه فرستاد.

 

جرجانیه (گرگانج) پایتخت خوارزمشاهیان

در آن هنگام پایتخت خوارزمشاهیان شهر جرجانیه بود که آبادی این شهر و کثرت جمعیت آن به شرح نمی آمد. چنگیز پسران خود را همراه با سپاه تاتار مامور تسخیر آن دیار کرد. اهالی این شهر مردانه در برابر مغولان ایستادگی کردند و حاضر به تسلیم نشدند. دشمن چون از محاصره نا امید شد قصد کرد که آب جیحون را که از شهر می گذشت برگرداند. اهالی رشید جرجانیه سه هزار نفر از مغولان را که مامور باز گرداندن آب جیحون بودند از پای درآوردند اما سرانجام با اینکه مردم این شهر خانه بخانه و کوچه به کوچه جنگیدند شهر به دست مغولان افتاد.

محمد خوارزمشاه از شنیدن این خبر در جزیره آبسکون (در جنوب شرقی دریای خزر که محل جذامیان بود) درگذشت و پس از وی جلال الدین که امید همه مردم به دلیری های او بود زمام امور گسیخته این سرزمین را به دست گرفت در سال ۶۱۸ با سپاهیان مغول روبرو شد نبرد سختی درگرفت و در این نبرد جلال الدین آنچنان شکست فاحشی بر سپاه مغول وارد آورد که بگفته ای ۴۰ هزار مغول کشته شد و آنان که مانده بودند راه فرار را پیش گرفتند تا این خبر ناگوار را به چنگیز برسانند.

اما به زودی بین سران سپاه جلال الدین اختلاف افتاد و هر کدام راهی جداگانه در پیش گرفتند و بسمتی رفتند و جلال الدین تصمیم گرفت به تنهایی در برابر چنگیز ایستادگی کند. جلال الدین خوب می دانست که عده سپاهیانش اندک و نیروی دشمن فراوان است اما با همه اینها دل به دلیری و شجاعت ذاتی خود بست و عزم پیکار نمود.

جلال الدین که خود را سخت تنها دید ناچار به ترک خوارزم شد و راه غزنین را پیش گرفت. چنگیزخان که از قضایا آگاه گردید قصد وی کرد. نزدیک سند به وی رسید. جلال الدین با عده کم سپاهیان خویش با چنگیز به مقابله مردانه برخاست و نبرد آغاز شد. جلال الدین بین دشمن و آب قرار گرفت حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر می شد تا آنکه سپاه چنگیز جلال الدین را بر فراز صخره ای که بیش از ده ذرع بلندی داشت راند و بیم آن می رفت که جلال الدین دستگیر شده و ریشه حیاتش قطع گردد.

اما این شاهزاده دلیر و پرُ دل بیکباره تصمیم خود را گرفت و دامن مردانگی بر کمر زد و در حالیکه از هر طرف حمله آورده و مغولان را به خاک می افکند در لحظات آخر که دیگر هیچگونه امیدی برای پیروزی یا نجاتش وجود نداشت تازیانه بر اسب زده و خود را بر آب عظیم سند افکند و در برابر تعجب چنگیز با اینکه او را پیاپی با تیر هدف قرار می دادند از آب سهمگین سند گذشت و خود را به ساحل رسانید.

 پس از این رویداد جلال الدین خود را به هندوستان رسانید و در آنجا قدرت و اعتباری به دست آورد و از آنجا که زندگی آسوده و راحت را بر خود حرام می دانست از راه مکران(کرمان) به ایران آمد و از راه شیراز به اصفهان رفت و در آنجا با کمک برادرش غیاث الدین سپاهی فراهم آورد و عزم بغداد کرد تا با خلیفه درباره دفع شرّ مغول مذاکره کند و از او کمک بگیرد. اما ناصر خلیفه بغداد به جای کمک به جلال الدین لشکری برای مقابله او فرستاد. جلال الدین در یک نبرد سپاه خلیفه را به کلی تارومار کرد و از میان برد سپس به سوی تبریز رفت. پس از فتح تبریز جلال الدین به سوی گرجستان شتافت و در مدت سیزده روز خود را از تفلیس به کرمان رسانید و فتنه در کرمان را فرو نشاند.

در این هنگام مغولان به جانب ری آمدند. جلال الدین عنان همت به دست گرفته و به جانب آنها رفت و در نبردی که با مغولان نمود به علت حیله و ریای برادرش غیاث الدین مغلوب دشمن شد و به سوی اصفهان عقب نشست. جلال الدین عزم گرجستان کرد و سپس تا آذربایجان آمد و پس از کسب پیروزی هایی دوباره نامش بر دهان ها افتاد با یکی از سرداران مغول بنام (جورماغون) که از طرف اکتای قاآن به ایران فرستاده شده بود نبرد کرد ولی این بار نیز کاری از پیش نبرد و مجبور شد برای جان سالم به در بردن از دست مغولان صحنه جنگ را ترک کند.

 اما از آنجا که اجل در کمین او بود در سال ۶۲۸ در یکی از کوه های کردستان در گذرگاهی ناشناس به دست طماع چشم دل کوری که قصد جامه و اسب و مال او را کرده بود کشته شد. این خواست خداوند بود که سردار دلیر ایران با همه فداکاریها و دلیریهایش در چنان گذرگاه ناشناسی به دست کوردلی از پای درآمد شاید اگر جلال الدین کشته نمی شد سدی در برابر پیشروی مغولان ایجاد می کرد و مسیر تاریخ ما را عوض می نمود.

نام جلال الدین و شرح وقایع زندگانیش همراه فداکاری و شهامتهایش بخاطر حفظ وطن و این سرزمین آنچنان افتخار آمیز و پرشکوه است که هر خواننده بر او درود می فرستد و سینه تاریخ ما لوح جاویدان برای نام ارزنده مردی بزرگ چون او می باشد.

 

(منبع: سایت "زرتشتیان ایران")

 

......   .........    ............      ...............       ..................       ......................

 

 چنگیزخان مغول و نیروهایش

 

مغولها و خوارزمشاهیان

مغول ها بادیه نشین هایی بودند در شمالغرب سرزمین بجینگ و ایلت مرکزی چین که با هدف غارتگری و اغتشاش به مرزهای همسایه های خود حمله میبردند و به مرور با شیوه های اداری و دیوانی همسایگان خود آشنا شدند و در کنار وحشیگری های خود این دستگاه ها را نیز به کار گرفتند. از لحاظ نژادی در رسته ی ترک ها به شمار میرفته اند و به آنان ترُکان مغول گفته میشده است که از دوران صفویه به بعد بنا به دلایلی واژه ی ترُک از کنار نام آنها حذف شده است. آنها با حمله به ایران و به قیمت به نابودی کشاندن میلیون ها انسان بی گناه با دستگاه های اداری نوین ایرانیان نیز آشنا شدند و برخی از آنان چنان اهلی شدند که محراب الجایتو را در مسجد جمعه اصفهان بنا کردند. و برخی از نوادگان آنها در 5 قرن بعد امپراطوری عثمانی را ایجاد کردند.

 

مغول ها و خوارزمشاهیان/ نخستین تماسها/ 612 ق/ 1215 میلادی

سالشماری نخستین تماس ها و برخورد های سلطان محمد با مغولان بسیار مغشوش ، و تطبیق گزارشهای منابع مختلف دشوار و گاه نامیسر است. به روایت جوزجانی روابط میان سلطان محمد خوارزمشاه و مغولان در سال 612 ق / 1215 م. برقرار گردیده بود . سلطان محمد که مجذوب ثروتهای چین و عملیات نظامی چنگیزخان در آن ناحیه شده بود ، هیاتی را به سفارت نزد این رقیب تازه فرستاد و دستور داد که درباره ی قدرت نظامی و میزان پیروزیهای خان مغول تحقیق کنند . ریاست این هیات را بهاءالدین رازی بر عهده داشت و جوزجانی اظهار میکند که اطلاعات تا اندازه ای هولناک این ماموریت را از زبان خود رسول سلطان شنیده است. هنگامی که اعضای گروه یادشده از جلگه ی چین شمالی می گذشت از مسافت دور پشته ای پدیدار گشت که اعضای گروه گمان بردند که مگر کوهی پوشیده از برف است ، اما چون از راهنمایان خویش استفسار کردند دریافتند که در واقع هرمی است از استخوان آدمیان کشته . چون مسافتی دیگر راه پیمودند زمین زیر پای آنان از روغن آدمی چرب و سیاه گشته بود و سه منزل از راه را از میان این گنداب ها پیمودند. وقتی سرانجام به پشت دروازه های پکن رسیدند ، بر یک موضع در پای برج حصار استخوانهای شصت هزار زن جوان ریخته شده بود که به وقت سقوط شهر خود را از برج بیرون انداخته و همانجا هلاک شده بودند تا بدست مغولان نیفتند. از نمایندگان به احترام پذیرایی شد ، و در دیدار دوم خان مغول به ایشان پیغام داد که سلطان را اطلاع دهند که چنگیزخان ، همچنانکه خود را پادشاه مشرق میداند خوارزمشاه را نیز فرمانروای مغرب می شمارد و مایل است بین دو طرف صلح و مسالمت برقرار بماند. در میان تحف و هدایایی که چنگیز نزد سلطان فرستاد قطعه ای زر از کوه های چین بود و آن قطعه آنچنان بزرگ بود که بر گردون نقل بایست کرد.

 

اولین دیدار خان و سلطان/ 615 ق/ 1218 م

چنگیز خان در اوایل سال 615 ق / 1218 م . در ماوراالنهر به خدمت سلطان رسید. وی از پیروزیهای سلطان خبر یافته بود و در خواست که عهد صلح و دوستی با وی ببندد ، و بازرگانان آزاد و بی مانع آمد و شد کنند. اما چنگیز در بیان این خواسته ها سلطان را « برابر گرامی ترین پسرانم » خواند که سخت بر سلطان گران آمد. درباره ی آمدن هیات نخستین از سوی چنگیزخان یا رفتن هیاتی به خدمت خان مغول حقیقت هرچه باشد ، به هر حال کلیه ی منابع درباره ی قتل عامی که در اترار صورت گرفت متفق القول اند .

 

قتل فرستادگان خان در اُترار/ 615 ق/ 1218 م

در سال 615 ق/ 1218 م . کاروانی از تجار که به گفته ی جوینی شمارشان به چهارصد و پنجاه تن میرسید ، به شهر اترار که بر کران شرقی قلمرو خوارزمشاه قرار داشت در آمدند. دیدن آن همه کالاهای گرانبها و نفیس حاکم اترار را که از خویشان سلطان محمد بود و اینالچق نام داشت و به قایر خان ملقب بود ، به طمع انداخت . وی تمامی افراد را در بند افکند و رسولی به نزد سلطان محمد که به روایت جوزجانی هنوز در مغرب ایران بود گسیل داشت و از وی خواست تا درباره ی بازرگانان که به ادعای او جاسوس مغولان بودند دستورهایی صادر کند. سلطان خواه این ادعا را باور کرده باشد ، و خواه مانند قایرخان، خواه به انگیزه ی حرص و آزمندی به کشتار چندصد تن از مسلمانان همکیش خود فرمان داد. خبر این واقعه را یکی از اعضای گروه که توانسته بود جان سالم به در برد به چنگیز رساند. خونخوار مغول خشم خود را فرو خورد و کوشید تا به وسایل سیاسی رضامندی خویش حاصل کند. از این رو یک فرد مسلمان را که در گذشته خدمت سلطان علاءالدین تکش می کرد ، به همراه دو فرستاده مغول پیش سلطان محمد گسیل داشت و پس از اعتراض نسبت به عمل اینالچق خواستار تسلیم وی گردید. سلطان که این تکلیف بر وی گران آمد با نقض لاقیدانه ی به قتل هر سه تن فرمان داد و تهاجم مغولان به قلمروش را چاره ناپذیر ساخت.

 

مغولان و نیشابوریان/ محاصره نیشابور بتوسط تولی پسر بزرگ چنگیزخان/ 617 ق/ 1220 م

با آغاز حمله ی مغولان و در نوردیدن ایران ، شهر های مهم یکی پس از دیگری سقوط کردند . سمرقند ، خوارزم ، بخارا ، بلخ ، قندهار ، هرات ، مرو و نوبت به نیشابور رسید. در نیشابور ابتدا بزرگان شهر موضع عاقلانه ای گرفتند و پذیرفتند هرگاه رسولی از مغول ها رسید نیاز های او از علوفه و آب را بر آورند. و بدین سان نیشابور که بزرگترین و مهم ترین شهر ایران بود از یورش در امان ماند. اما این آخر داستان نبود . کمتر از شش ماه نگذشته بود که با رسیدن خبرهای پیروزیهای پراکنده ی جلال الدین در مرکز ایران مردم نیشابور و هرات سر به شورش برداشتند. از جانب مغول ها رسولی به نیشابور فرستاده شد و مردم نیشابور وی را به شهر راه ندادند و حاکم دست نشانده ی مغولها را از بین بردند. تولی پسر بزرگ چنگیز پس از ویران کردن مرو و توس ( که در واقع پادگان نیشابور بود ) در رمضان 617 ق / نوامبر 1220 م ، به طرف نیشابور حرکت کرد محلی که تغاچار داماد چنگیز با ده هزار سپاه در پای دروازه های آن صف بسته بودند . محاصره ی شهر آنچنان به طول انجامید که از فتح شهر نومید گشتند و تصمیم به عقب نشینی گرفتند ولی در همان زمان تغاچار به تیر نیشابوریان هلاک شد. اهالی شهر از خبر مرگ وی که به زودی معلوم گشت جواز مرگ آنان است به هیجان آمدند و فریفته شدند. و همه مغولان با هم هم قسمّ شدند که نیشابور را فتح کنند. تا در روز چهارشنبه دوازدهم صفر سال 618 ق / هفتم آوریل 1221 م . / 18 فروردین 600 خورشیدی دروازه شهر به روی مغولان گشوده شد و مغولان یک هفته مشغول قتل عام نیشابوریان گشتند. و به کینه ی تغاچار دستور داده شده بود که شهر چنان خراب کنند که در آنجا زراعت توان کرد و تا سگ و گربه ی آن را به قصاص زنده نگذارند. بیوه ی تغاچار هم به همراه چهارصد نفر در آنجا ماندند تا هرگاه جنبنده ای پس از مدتی از زیر آوار بیرون آمد آن را از بین ببرند. و در پایان هم سد نیشابور را خراب کردند . شهر را به زیر آب فرستادند. تعداد کشته شدگان این فاجعه در حاله ای از ابهام است ولی کمترین رقمی که بر کشته شدگان این فاجعه نوشته اند رقمی است که سیفی در تاریخنامه ی هرات آورده است یعنی : یک میلیون و هفتصد و چهل هزار مرد! (1740000 نفر) و برخی نظیر جوینی از ارقام بالاتری نظیر 3 میلیون نفر خبر میدهند. و برخی مانند رازی کل کشته شدگان نیشابور را با کشته شدگان دیگر ولایات ایران برابر دانسته اند.

 

منبع:

- بویل .ا.ج- "تاریخ ایران کیمبریج" ( از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان)

 

 (بنقل از سایت "نیشابوریان وب شناخت نیشابور")

 

......   .........    ............      ...............       ..................       ......................

 

 حکیم جرجانی

 

حکیم جرجانی پدر علوم آزمایشگاهی و رییس بیمارستان خوارزم/ 434 ه.ق

حکیم جرجانی (گرگانی) پزشک نامدار ایرانی، در سال ۴۳۴ هجری قمری در گرگان تاریخی دیده به جهان گشود و ابتدا طب را در زادگاه خود فرا گرفت و سپس به جهت افزودن بر معلومات خود رنج سفر را به جان خرید و عازم دیگر نقاط ایران شد.
طبیب زبردست گرگانی، در سال ۵۰۴ هجری رهسپار خوارزم و دربار قطب‌الدین‌محمد
(سلطان محمد) سرسلسله خوارزمشاهیان که دربارش مجمع فضلا و دانشمندان بود شد. وی در خوارزم (در پایتختش جرجانیه) مسئولیت بیمارستان بزرگ آن دیار را پذیرفت.
حکیم سید‌اسماعیل جرجانی در اولین سال حضورش در خوارزم تدوین کتاب عظیم خود ذخیره خوارزمشاهی را که مشتمل بر ۷۵۰هزار اصطلاح مرتبط با علم پزشکی بود به پایان برد.
جرجانی علاوه بر ذخیره خوارزمشاهی دارای آثار دیگری در زمینه علم پزشکی همچون خفی‌علایی، طب الملوکی، الاغراض‌الطبییه و یادگار نیز میباشد که بسیاری از آنان راهگشای طبیبان آن عصر و نیز مشخص‌کننده روش پزشکان گذشته برای طبیبان فعلی می‌باشد. از این روست که بسیاری جرجانی را در ترازوی زمان یکی از بزرگترین پزشکان آن عصر دنیا نامیده‌اند.
نکته جالب اینجاست که در آن عصر که زبان عربی در ایران بزرگ رایج بود حکیم جرجانی آثارش را به زبان پارسی نگاشته است.
پزشک گرگانی که ۹۷ سال عمر کرد بیشتر از دید مشاهدات آزمایشگاهی به تشخیص بیماریها پرداخته و از این رو علاوه بر ذکر نام او به عنوان پدر علوم آزمایشگاهی، سالروز تولد او ۳۰ فروردین را در ایران روز علوم آزمایشگاهی نام نهاده‌اند
.

 

(منبع: وبلاگ "اخبار کنگره ارتقای کیفیت خدمات آزمایشگاه تشخیص پزشکی ایران")

 

......   .........    ............      ...............       ..................       ......................

 

تالستوف، باستان شناس خوارزم سِرگِئی پاولوویچ تالسْتوف/ از 1907 تا 1976 میلادی

 

خوارزم و یادی از سِرگِئی تالسْتوف/ در هفتادمین سالگرد آغاز کاوش‌های باستان‌شناسی خوارزم

روان‌شاد سرگئی پاولوویچ تالستوف (1286- 1355 خورشیدی) یکی از بزرگترین و نام‌آورترین باستان‌شناسان و قوم‌شناسان شوروی بود. او در سال 1317 یعنی در سن 31 سالگی از سوی آکادمی علوم اتحاد شوروی به سرپرستی علمی هیئت کاوش‌های باستان‌شناسی خوارزم برگزیده شد و سراسر عمر خود را در کویرها و شن‌زار‌های خشک و سوزان جنوب دریاچه خوارزم (آرال) صرف کاوش و پژوهش در خوارزم باستان کرد و به هیچ موضوع دیگری نپرداخت. کاوش‌ها و مطالعات تالستوف در خوارزم به اندازه‌ای گسترده و حیرت‌انگیز است که نام او با خوارزم عجین شده و مطالعات خوارزم ‌شناسی بدون او معنا و مفهومی ندارد. دامنه جغرافیایی پژوهش‌های او تقریباً برابر است با حوزه نام‌های جغرافیایی اوستا در بند چهاردهم «مهر یشت» و نخستین فرگرد «وندیداد» یعنی: «خوارزم»، «سغد»، «نسا» و «مرو». 

 

هیئت باستان‌شناسی زیر نظر تالستوف، یکی از بزرگترین هیئت‌های کاوش و اکتشاف در جهانِ زمان خود بوده است. هیئت تالستوف را حدود بیست دانشمند باستان‌شناس، قوم ‌شناس، زبان‌شناس، زمین‌شناس و معمار، ده‌ها کویرنورد و راهنمایان محلی، لشکری از افزارمندان و کارگران ساده و نیمه متخصص، چندین هواپیمای اکتشافی و ده‌ها کامیون نفربر و ابزاربر، و بی‌شماری از پیشرفته‌ترین ابزارهای زمان خود همراهی می‌کرده است.

 

تالستوف در مدت حدود سی سال، سراسر سرزمین خوارزم را از زمین و هوا در می‌نوردد. بسیاری از محوطه‌های باستانی را برای نخستین بار شناسایی می‌کند و در آنها به حفاری می پردازد: حفاری در «توپراق قلعه»، مرکز شاهان محلی خوارزم در سده‌های آغاز میلادی و کشف کاخ‌‌ها و دیوارنگاره‌های قابل قیاس با داستان‌های سیاوش و افراسیاب در شاهنامه؛ تپه باستانی «جانباز قلعه» متعلق به هزاره ششم تا سوم پیش از میلاد؛ محوطه باستانی «یکه پارسان» از سده هشتم پیش از میلاد و کشف چندین نمونه از خط خوارزمی باستان در آنجا؛ همچنین حفاری در محوطه‌های باستانی «اورگنج»، «کهنه اورگنج»، «تاش قلعه»، و حوزه‌های تمدنی «کَلتَه منار» (منار کوتاه)، «تازه باغیاب»، «سویورغان»، «شریک رباط»، کرانه‌های دریاچه «سرقمیش» و بسیاری جاهای دیگر که یادکرد از همه آنها کار ساده‌ای نیست. (نام‌گذاری‌ها را تالستوف بر اساس نام‌های مشهور محلی برای نخستین بار انجام داده و به همین شکل در باستان‌شناسی متداول شده است).

 

یافته‌های تالستوف بیش از اندازه فراوان و گوناگون هستند: گونه‌های متنوعی از آثار هنری، تندیس‌های آناهید و دیگر ایزدان و خدایان، دیوار نگاره‌ها، خط‌های باستانی، زینت‌افزار زنانه، نقوش کیهانی بر سفالینه‌ها، نگاره‌های شاهانه و اسطور‌ه‌ای، و شبکه‌های آبیاری کهن و بزرگ خوارزم از حدود سه هزار سال پیش با صدها کیلومتر طول مجموع آنها. تالستوف گزارش کاوش‌های خود را در کتاب‌ها و مقاله‌های فراوانی تهیه و منتشر کرده است که در ادامه به برخی از آنها اشاره می‌شود. 

 

رصدخانه قوی قریلگان قلعه در خوارزم قوی قریلگان قلعه و رصدخانه مرکزی آن /عکس هوایی در پایان کاوش، سال 1337 خورشیدی

 

«قوی قریلگان قلعه» ، رصدخانه خوارزم

اما یکی از مهم‌ترین دستاوردهای تالستوف، کشف اثر باستانی مهمی در دلتای آمودریا و در ساحل راست یکی از بسترهای کهن آن است. این اثر «قوی قریلگان قلعه» (قلعه گوسفند داران) نام دارد و در نزدیکی توپراق قلعه واقع شده است. تالستوف در یک پرواز شناسایی آنرا می‌یابد و بزودی حفاریِ آنرا آغاز می‌کند. بنای قوی قریلگان قلعه با 8000 متر زیربنا و 2400 سال دیرینگی، به تمامی در زیر شن‌های روان مدفون شده بود. عملیات کاوش پس از بیست سال تداوم، در سال 1337 خ. یعنی پنجاه سال پیش به پایان می‌رسد. یافته‌های قوی قریلگان قلعه اهمیتی فراوان دارند: بیش از یک‌صد سفالینه با نوشته‌هایی به خط و زبان خوارزمی باستان؛ ابزارهای نجومی و قسمتی از کهن‌ترین استرلاب شناخته شده در تاریخ بشری که به شکل لوحی سفالین ساخته شده و یادمانی از دانش دیرپای اخترشناسی در نزد ایرانیان است. تالستوف بر این باور بود که بنای مرکزی «قوی قریلگان قلعه» یک رصدخانه باستانی است. این دو یافته نجومی- رصدخانه و استرلاب- تالستوف را ترغیب کرد تا به مطالعه در آثار نجومی ابوریحان بیرونی که خود زاده و پرورده خوارزم بود، بپردازد و چند کتاب و مقاله نیز درباره او بنویسد.

 

شخصیت ممتاز دانشی و آزمون‌گرایانه و غیرمذهبی بیرونی تأثیری شگرف بر تالستوف داشته است. سرگئی تالستوف معتقد به فلسفه تاریخ مارکسیستی بود و آرمان او از مطالعات باستان‌شناسی و قوم‌شناسی، بازسازی چشم‌انداز دوره‌های پیشرفت و تکامل جوامع انسانی بود. او اعتقاد داشت که عامل اصلی فروپاشی تمدن‌های خوارزم، تغییرات سیاسی و جنگ‌ها و شبیخون‌های قوای مهاجمی بوده که خود از تغییرات اقتصادی و تولیدی ناشی از توزیع منابع آب در منطقه ایجاد می‌شده است. هر چند امروزه برخی از نظریات و نتیجه‌گیری‌های تالستوف رد شده و یا در معرض تردید است، اما جایگاه ارزنده او به عنوان دانشمندی آغازگر، روش‌مند، آزمون‌گرا، صاحب سبک، کوشا و خستگی‌ناپذیر که بر غنای باستان‌شناسی جهان افزوده، همواره گرامی داشته می‌شود. هیچ جایگزینی برای نوری که مطالعات و روشنگری‌های تالستوف بر تاریخ فراموش شده بشریت و فرهنگ ایرانی تابانده است، وجود ندارد. همکاران و شاگردان او همچنان در پژوهشکده تاریخ جمهوری خودمختار «قره قالپاقستان» (نام فعلی و سیاسی سرزمین خوارزم)، پژوهش‌های نیمه‌تمام او را ادامه می‌دهند.

 

تالستوف، باستان شناس خوارزم تالستوف و دستیارش اُلِگا ویشنِوْسْکایا

 

آثار سرگئی تالستوف

در اینجا ترجمه فارسی نام برخی از آثار سرگئی تالستوف را می‌آورم (جای دریغ است که هیچکدام از این آثار در ایران ترجمه و منتشر نشده‌اند):

1 - شاهان خوارزم و خط خوارزمی در دوران باستان، 1938.

2 - راهنمای آموزش زبان خوارزمی، 1939.

3 - تاریخ سیاوشان خوارزم، 1945.

4 - جشن سال نو در گاهشماری مسیحیان خوارزم، 1946.

5 - سرآغازهای فرهنگ خوارزم، 1946.

6 - خوارزم باستان، 1947.

7 - یافته‌هایی از تمدن خوارزم باستان، 1949.

8 - بیرونی و روزگار او، 1950.

9 - بیرونی (مجموعه مقاله)، 1950.

10 - گزارش کاوش‌های باستان‌شناسی خوارزم، 1953.

11 - مطالعات تازه در خوارزم، 1954.

12 - یافته‌های تازه از فن آبیاری در خوارزم، 1957

13 - بیرونی و مسائلی در تاریخ خوارزم از دوران باستان تا آغاز سده‌های میانه، 1957.

14 - گزارش فعالیت‌های هیئت باستان شناسی و قوم شناسی آکادمی علوم اتحاد شوروی در خوارزم، 1957.

15 - تاریخ بیست‌ساله هیئت باستان‌شناسی و قوم‌شناسی در خوارزم، 1957.

16 - ریزشگاه رودهای آمودریا و سیردریا، 1962.

17 - گزارش کتیبه‌های خوارزمی «توک قلعه»، 1964.

18 - سال‌یابی کتیبه‌های خوارزمی، 1964.

19 - یافته‌های تازه باستان‌شناسی در خوارزم در قیاس با تاریخ هند باستان، 1964.

20 - «قوی قریلگان قلعه»، یادمان فرهنگی خوارزم باستان، 1967.

 

از گفته های سرگئی تالستوف

"آنچه که انسان بخاطر تجاوزهای همیشگی کشورگشایان نتوانست انجام دهد، اکنون می‌باید در صلح و آشتی به انجام رساند"

 

(منبع: رضا مرادی غیاث آبادی از سایت "پژوهش های ایرانی")

 

......   .........    ............      ...............       ..................       ......................

 

با تشکر از سایت "رشد و شبکه ملی مدارس ایران" و سایت "زرتشتیان ایران" و سایت "نیشابوریان" و وبلاگ "اخبار کنگره ارتقای کیفیت خدمات آزمایشگاه تشخیص پزشکی ایران" و سایت "پژوهش های ایرانی" و رضا مرادی غیاث آبادی/ سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ تیرماه 1390 خورشیدی/ یولی 2011 میلادی/