با
سلام.
به
سایت خانه و
خاطره خوش آمدید.
کلیسا
و مسیحیت در ایران
چرا
کلیسا و مسیحیت
در ایران رو
به زوال رفت؟!
کلیسای
ارمنیان در
جلفای اصفهان
صلیب عیسی
مسیح
فرقه
های مسیحیت
مسیحیت
به سه فرقه
بزرگ «کاتولیک»،
«اُرتدکس» و
«پروتستان»
تقسیم شده
است. مهم ترین
فرقه مسیحی
فرقه کاتولیک
است که امروزه
مهم ترین و
بزرگ ترین
مذهب مسیحی
جهان و «پاپ» پیشوای
مذهبی آنان
است. کاتولیک
ها خود را نماینده
حقیقی کلیسای
مسیح می
دانند. مراسم
مذهبی آنان
عبارت از تعمید،
قربانی،
توبه،
اعتراف،
تناول،
ازدواج و مسح
بیماران در
حال مرگ است،
کاتولیک ها
خطبه، ادعیه و
نماز را به
زبان لاتینی می
خوانند.
سرگذشت
کلیسای ایران
و فراز و نشیبهای
آن
بخش اول-
کلیسای ایران از اول
میلادی و
دوران اشکانی تا مرگ یزدگرد
اول در ۴۲۰ میلادی
بخش دوم-
کلیسای ایران
از بهرام
گور و سال ۴۲۱ میلادی
تا اوایل
دوران مغول در
۱۲۵۸میلادی
بخش سوم-
کلیسای ایران
از
دوران مغول و ۱۲۵۸
میلادی
تا حال
ملاحظات
کلی
پیش از
آغاز بحث،
لازم است از
همین ابتدا
نکتهای را
روشن سازیم و
آن این مسأله
است که مقصود
ما کدام «ایران»
است. سرزمینی
که ما امروز «ایران»
میخوانیم،
در ادوار
مختلف تاریخ،
مرزهای
متفاوتی
داشته و ترکیب
و تراکم مردمش
نیز متفاوت
بوده است.
طبعاً آنچه که
امروز برای ما
مهم است، این
است که بدانیم
مسیحیت در چه
زمان و چگونه
وارد آن سرزمینی
شد که ما
امروز ایرانش
مینامیم
در صدر مسیحیت،
ایرانِ امروز
بزرگترین بخش
امپراطوری
اشکانی را تشکیل
میداد. اما
بخش مهمی از
عراق امروز،
ترکیه،
جمهوری آذربایجان،
ارمنستان،
گرجستان، ترُکستان
و ازُبکستان
و تاجیکستان،
افغانستان و
پاکستان نیز
جزو این
امپراطوری
بودند. پس وقتی
از «آغاز مسیحیت
در ایران»
سخن میگوییم،
باید توجه
داشته باشیم
که الزاماً
منظور مناطق
محاط در ایران
امروزی نیست.
هدف ما در این
فصل و نیز در
فصلهای آینده،
توجه به همین
نکته است که
مسیحیت
عمدتاً در
کدام بخشهای
امپراطوری
اشکانی آغاز
شد و بعد، در
ادوار بعدی،
در کدام بخشها
بیشتر
استقرار یافت.
پس لازم است
به این تعریف
از «ایران»
توجه داشته
باشیم. هر
گاه مراد «ایران
خاص» باشد، یعنی
سرزمینی که
مسکن اقوام آریایینژاد
بوده، از
اصطلاح «فلات
ایران»
استفاده خواهیم
کرد، و هر گاه
منظور مناطق
تحت سلطۀ
امپراطوریهای
ایرانی باشد،
به ذکر عنوان
آن امپراطوری
بسنده خواهیم
کرد.
بخش اول- کلیسای
ایران از
فرهادچهارم
اشکانی (از 37
قبل از میلاد
تا 1 بعد از میلاد)
تا
وفات یزدگرد
اول در 420 میلادی
آغاز
مسیحیت در ایران
در دوره اشکانیان
(از آغاز میلاد تا سال 224 میلادی)
آگاهیهای
ما در خصوص زمان
و چگونگیِ
آغاز مسیحیت
در ایرانِ
اشکانی
متأسفانه بسیار
اندک است.
اما تأسفبارتر
از آن اینست
که همین دادههای
اندک نیز در
هالهای از
ابهام و تردید
قرار دارد.
واقعیت اینست
که تمام آنچه
که از نحوه
آغاز و رواج
مسیحیت در
امپراطوری
اشکانی میدانیم،
مبتنی است یا
بر نوشتههای
بسیار متأخر
(قرن ششم میلادی به بعد)، یا
بر روایات و
احادیثی که
محققین در
اصالت و
اعتبارشان
تردید دارند.
و ما راهی
نداریم جز از
نظر گذراندن این
دسته از روایات
و احادیث و نتیجهگیری
بر اساس آنها.
احادیث
و روایات / نگاهی
گذرا به احادیث
و روایات
کتاب
«اعمال
رسولان» از
عهد جدید (در 70 میلادی
نوشته شده)
ده
روز بعد از
صعود مسیح
(حدود 30 میلادی)
«پارتیان
و مادیان و
علامیان و
ساکنان جزیره» بمناسبت
عید پنطیکاست در اورشلیم
در کتاب اعمال
رسولان ۲:۸-۱۱، آمده که یهودیان
بسیاری طبق
سنت، از تمام
نقاط دنیای آن
روز آمده
بودند. این
واقعه مربوط
به زمانی است
که فقط ده روز
از صعود مسیح
به آسمان میگذشت.
در میان اسامی
ملل مختلفی که
برای این عید
حضور داشتند،
کتاب اعمال
رسولان به
«پارتیان و
مادیان و علامیان
و ساکنان جزیره»
نیز اشاره میکند.
پارت ناحیه
شمال غربی ایران
امروزی، ماد
حدود آذربایجان،
عیلام جنوب
شرقی، و جزیره
منطقهْ واقع میان
دو رود دجله و
فرات (حدوداً
عراق امروزی)
است که به آن بینالنهرین
نیز میگویند.
این آیه طبعاً
ارتباطی به
احادیث و روایات
ندارد و بیانگری
واقعیتی است.
واترفیلد این
احتمال را
مطرح میسازد
که شاید عدهای
از این دسته
از یهودیانِ
ساکن مناطق
مذکور در آیات
فوق، به مسیح
ایمان آوردند
و در بازگشت
به موطن خود،
ظهور مسیحای
موعود را در
شخص عیسی ناصری
نوید دادند.
در ضمن،
لابور ( Labourt ) ، محقق
فرانسوی
معتقد است که
چون در کتاب
اعمال رسولان
که حدود سال ۷۰
میلادی نوشته
شده، از این
سرزمینها نام
برده شده، این
امر حاکی از
آن است که مسیحیان
مناطق غرب ایران
اشکانی، در آن
زمان قطعاً با
«جوامع مسیحیِ
سرزمینهای
دوردست مشرقزمین»
آشنایی داشتهاند.
او از این
نکته نتیجه میگیرد
که یقیناً در
حدود سال ۷۰ و ۸۰
میلادی، مسیحیت
در بخش بینالنهرین
واقع در
امپراطوری
اشکانی رواج
داشته است.
لابور مینویسد
که طبق اسناد
و روایات،
انتشار مسیحیت
در امپراطوری
اشکانی به
افراد مختلفی
نسبت داده شده
است، نظیر
تومای رسول،
نتنائیل رسول
(برتولما)، و
تدی رسول (لبّی).
مرکز فعالیت اینان،
شهر اِدِسا
بوده است که
شهری است واقع
در شمال بینالنهرین
در کنارۀ رود
فرات (این شهر
امروزه عرفه
نام دارد و در
جنوب ترکیۀ
امروزی و نه
چندان دور از
مرزهای سوریه
واقع است).
طبق یک
کتاب «آپوکریف»
(مجهولالاصل،
تورات شفاهی) بنام «اعمال
توما»(تومای رسول
از شاگردان مسیح)، مرکز فعالیتهای
بشارتی توما
باز شهر ادسا
ذکر شده است.
در برخی اسناد
آمده که کلیسای
شهر سلوکیه(همان
که در زمان
ساسانیان،
سلوکیه- تیسفون
یا مدائن، پایتخت
امپراطوری
ساسانی، نامیده
شد) نیز بدست
تومای رسول بنیان
گذارده شده
است. طبق سنن
و احادیث دیگر،
توما از آنجا
به هندوستان
رفت و مسیحیت
را در آنجا
رواج داد که
تا به امروز نیز
در حدود سواحل
مالابار باقی
است.
«آبگار پنجم»
پادشاه ادُسا در
بخش غربی
امپراتوری
اشکانی، اولین
مسیحی زمان عیسی
بر اساس
برخی دیگر از
احادیث که
ظاهراً چندان
معتبر بهنظر
نمیرسند،
آبگار پنجم
معروف به «آبگار
سیاه» پادشاه
ادسا، نامهای
به عیسی مسیح
مینویسد و
ضمن درخواست
شفا، او را
دعوت میکند
که بهخاطر
آزارهای یهودیان،
به شهر او
برود و در
همانجا ساکن
شود. مسیح نیز
در پاسخ، ایمان
او را ستوده،
قول میدهد که
پس از صعودش،
یکی از
رسولانش را
نزد او
بفرستد. به همین
جهت، تومای
رسول پس از
صعود مسیح، یکی
از شاگردان
خود را بهنام
«اَدّای»
(تلفط سُریانی
«تَدّی»)، که یکی
از هفتاد تن
مذکور در لوقا
۱۰:۱ بوده، به
دربار آبگار میفرستد.
در اثر خدمات
ادّای، آبگار
و بسیاری از
اهالی ادسا و
قلمروِ او به
مسیحیت گرویدند
و بدینسان مسیحیت
در بخش غربی
امپراطوری
اشکانی رواج یافت،
و از آنجا به
داخل فلات ایران
و در میان
اقوام آریایی.
نکتۀ بسیار
جالب در خصوص
این حدیث این
است که آن را یوسِبیوس
( Eusebius ) ، مورخ
معتبر و برجستۀ
کلیسا (۲۶۰
تا ۳۴۰)
مقارن
سال ۳۲۴ بهنگارش
در آورده است.
محققین
معتقدند که
نقل چنین روایت
نامعتبری
توسط یوسبیوس
بر اعتبار او
خدشه وارد میسازد.
بر اساس
احادیثی دیگر،
ادّای شخصاً یا
بهواسطۀ
شاگردانش،
آگای و ماری،
در آربِلا
(اَربیل امروزی
واقع در عراق)
کلیسای نیرومندی
بنیاد نهاد.
همچنین آمده
که ماری در
شهر نصیبین نیز
به تبشیر انجیل
پرداخته است. متأسفانه
آگاهیهای ما
در بارۀ این
دورۀ زمانی،
از این
اطلاعات جسته
و گریخته و
نامطمئن
فراتر نمیرود.
اصالت
و اعتبار این
احادیث
مورخین و
محققین نظر
مساعدی نسبت
به این اسناد
و مدارک
ندارند. دلایل
دانشمندان را
به میتوان به
سه دسته تقسیم
کرد.
متأخر
بودنِ اسناد
کلیسای
روم و انطاکیه
منتسب به
پطرُس رسول/
کلیسای ایران
منتسب به ادّای
از شاگردان
رسولان
اکثر این
اسناد مربوط
به قرون هفتم (میلادی) به بعد است.
محققین معتقدند
که پیشوایان
کلیسای واقع
در امپراطوری
ساسانی که
مرکز آن در پایتخت
ساسانی، شهر
تیسفون بود، این
اسناد را تدوین
کردند تا ثابت
کنند که کلیسای
مشرقزمین
توسط رسولان و
شاگردان آنان
تأسیس شده؛
در نتیجه، کلیسای
امپراطوری
ساسانی
اعتبار و مرجعیتی
همسان با کلیساهای
غرب دارد
(منظور کلیساهای
واقع در
امپراطوری بیزانس
یا روم شرقی
است که مرکز
آن در شهر
انطاکیه بود).
چنین تلاشی از
سوی کلیسای
امپراطوری
ساسانی علل و
اسباب سیاسی
داشت که از
فصل سوم به
بعد، به تفصیل
مورد بررسی
قرار خواهد
گرفت.
نباید
فراموش کرد که
از قرون وسطی
این رسم در کلیساها
متداول شد که
بگونهای
منشأ خود را
به رسولان
برسانند و به
این ترتیب برای
خود اعتباری
کسب کنند و از
اقتداری برتر یا
مساوی با کلیساهای
دیگر
برخوردار
شوند. کلیسای
شهر روم،
بارزترین
نمونۀ چنین
گرایشی است،
زیرا همواره
کوشیده است با
توسل به روایات
و احادیث و
سنتها، پطرس
رسول را بنیانگذار
خود معرفی
کند. جالب است
که کلیسای
انطاکیه نیز
همین ادعا را
داشته است.
کلیسای ایران
نیز از این
قاعده مستثنی
نبود و کوشید
با استناد به
همین نوع روایات،
خود را به یکی
از رسولان
(توما و تدی و
نتنائیل) و یا
حداقل به
شاگرد آنان
(ادّای) منتسب
کند.
اشتباهات
تاریخی
علت دیگرِ
عدم اعتماد
محققین، برخی
اشتباهات تاریخی
است که در این
اسناد وجود
دارد. بهعنوان
مثال، در
کتاب «اعمال
ماری» قید
شده که مردم بینالنهرین
ارواحی را میپرستند
که در درختان
و سنگها سکنی
دارند، و هیچ
اشارهای به
ستارهپرستی
بابلیها و دین
زرتشتی ایرانیان
نمیکند. یا
به مسیحی شدن
اقوام ساکن در
کوهستانهای
غرب ایران
اشاره شده،
در حالیکه مسیحیت
پیش از قرن
پنجم به این
نواحی نرسیده
است.
ماهیت
افسانهگونۀ
اسناد
به عقیدۀ
محققین، برخی
از این اسناد،
معجزاتی را به
قهرمانان خود
نسبت میدهند
که فاقد اصالت
میباشند و
خواننده را به
یاد وقایع
کتاب دانیال میاندازند.
نتیجه
گیری بر اساس
احادیث
با توجه
به آنچه که از
احادیث مربوط
به آغاز مسیحیت
در امپراطوری
اشکانی در مییابیم،
و نیز با عنایت
به نظر صاحبنظران
دربارۀ اصالت
و اعتبار این
احادیث، با قید
احتیاط، به
نتایج زیر میتوان
رسید.
مسیحیت
در امپراطوری
اشکانی/ آغاز مسیحیت
در اُدسا (Odessa/ کنار دریای
سیاه در جنوب
اُکرایین) و ایالات
غربی حکومت
اشکانی
براساس
تمام این روایات،
میتوان این
نتیجه را گرفت
که نقطۀ آغاز
مسیحیت در
امپراطوری
اشکانی، همین
شهرهای مرزی،
یعنی ادسا و
آربلا و نصیبین
بوده است.
جزئیات روایات
گرچه ممکن است
اصالت و
اعتبار لازم
را نداشته و
با افسانه آمیخته
باشد و با نیت
اثبات اقتدار
کلیسای تیسفون
نوشته شده
باشد، اما نمیتوان
کلیات آن را یکسره
مردود دانست.
صاحبنظران
گرچه روایات
مربوط به بنیانگذاری
کلیسای ادسا
بدست تومای
رسول را واجد
اعتبار لازم
نمیدانند،
اما روایات
مربوط به ادای
را نسبتاً قطعی
و معتبر بهشمار
میآورند. به
این شکل، میتوان
آغاز مسیحیت
در ادسا و
کلاً ایالات
غربی حکومت
اشکانی را
منتسب به او
دانست.
بر اساس این
کلیات، و بهعلت
قرابت فرهنگی
و زبانی میان
شهرهای بینالنهرین
اشکانی با سایر
مناطق سریانیزبان
امپراطوری
روم، دلیلی
وجود ندارد که
انکار نماییم
که کلیسای ایرانِ
اشکانی از بینالنهرین
آغاز شده
باشد. اما در
خصوص اینکه این
کلیسا را چه
کسی بنیان
گذارده، نمیتوان
نظر قطعی
ارائه داد.
برای مثال،
ما نمیدانیم
کلیسای دمشق
را چه کسی بنیان
گذاشت (اعمال ۹:۲
بهگونهای
ناگهانی ما را
از وجود چنین
کلیسایی
باخبر میسازد)؛
یا نمیدانیم
مسیحیت نیرومند
انطاکیه بهدست
چه کسی بهوجود
آمد، جز اینکه
میدانیم
«آنانی که بهسبب
اذیتی که در
مقدمه استیفان
برپا شد»
(اعمال ۱۱:۱۹)، عامل این
امر بودند؛
اما میدانیم
که در سالهای
نخست مسیحیت،
رسولان (منظور
آن دوازده میباشد)
رأساً کلیسایی
را در هیچ جا
بنیاد
نگذاشتند،
بلکه این ایماندارانِ
جدیدِ یهودینژاد
بودند که پیام
انجیل را با
خود به نقاط
مختلف بردند
(مثلاً ر.ش.
اعمال ۸:۴ و ۴۰؛
۹:۳۰، ۳۲؛ ۱۱:۱۹ و ۲۰).
ظاهراً
جابجایی
رسولان در دهههای
بعدی شروع شد،
زمانی که مسیحیت
در بسیاری از
سرزمینها جا
افتاده بود.
پس کلیساهای
ادسا و آربلا
و نصیبین نیز
از این قاعده
مستثنی نیستند
و احتمال دارد
که مستقیماً
بهدست یک
رسول بینانگذاری
نشده باشند.
با وجود این،
نمیتوان بهیکباره
منکر شد که
شخصیتهایی
نظیر ادای و
ماری و آگای
وجود نداشتهاند.
احتمال
اشاعه مسیحیت
در فلات ایران
در قرن اول
زبان
رایج در بینالنهرینِ
اشکانی،
زبان سرُیانی-آرامی
حتی اگر
روایات و احادیث
مورد اشاره را
فاقد اعتبار
لازم بدانیم،
باز میتوانیم
با احتمال
فراوان بگوییم
که مسیحیت در
فلات ایران در
میان اقوام آریایی
از همان قرن
اول رایج شده
است، اما شاید
نه به اندازۀ
نواحی مردمان
سریانیزبان.
برای تأئیدِ پیشرفت
مسیحیت در میان
اقوام آریایی،
میتوان به
چند عامل توجه
کرد.
عامل
نخست، غیرت
بشارتیای
است که در عهد
رسولان بر مسیحیان
حکمفرما بود.
اساس این غیرت
و اشتیاق،
فرمان مسیح
بود به
شاگردان مبنی
بر اینکه به
تمام عالم
بروند و جمیع
خلایق را به انجیل
موعظه کنند.
با چنین غیرتی،
محال بود که
شاگردان
اعلام بشارت
را فقط به دنیای
یونانیرومی
محدود کرده
باشند.
دوم، میدانیم
که جوامع یهودی
از زمان اسارت
بابل در بینالنهرین
و فلات ایران
وجود داشته
است. اولین
هدف شاگردان و
پیروان مسیح
در قرن اول،
اعلام مژدۀ
آمدن مسیح
موعود به قوم
وعده، یعنی یهودیان
بود. نمیتوان
تصور کرد که
رسولان و
شاگردان در
قرن اول، این
جوامع مهم یهودی
را نادیده
گرفته باشند،
در حالیکه میدانستند
نمایندگانی
از این جوامع
در روز پنطیکاست
در اورشلیم
حضور داشتهاند.
وانگهی این
واقعیت را نباید
فراموش کرد که
تعداد
پراکندگان یهودی
در مشرقزمین
بیش از مغربزمین
بوده است.
سوم،
زبان رایج در
بینالنهرینِ
اشکانی،
زبان سریانی/آرامی
بود، یعنی
همان زبانی که
رسولان و
شاگردان یهودیشان
به آن سخن میگفتهاند.
بهسبب همین
نزدیکیِ زبان
و فرهنگ،
محال مینماید
که پیام مسیح
به این نقاط
نرسیده باشد.
در کتاب
اعمال رسولان
آمده که مسیحیت
در دمشق و
انطاکیه
استوار شده
بود. لذا بعید
بهنظر میرسد
که در شهرهای
نه چندان دور
از آن، شهرهایی
نظیر ادسا و
آربلا و نصیبین،
که از همان
فرهنگ و زبان
برخوردار
بودند، کلیسایی
تأسیس نشده
باشد. بنابراین،
میتوان با
احتمالی بالا
تصور کرد که پیام
مسیح از این
شهرهای مرزی
به داخل فلات
ایران نیز
رسوخ کرده
باشد.
میزان
گسترش مسیحیت
در فلات ایران
و اما در
مورد میزان
رواج مسیحیت
در میان اقوام
آریایینژاد
در فلات ایران
هیچ اظهار نظر
قطعی نمیتوان
کرد. مدارک
موجود اکثراً
به اشاعه مسیحیت
در سرزمینهای
سریانیزبان
(بینالنهرین)
یا سرزمینهای
حاشیه خلیج
فارس اشاره
دارد و نشان میدهد
که مسیحیت در
این سرزمینها
و در میان
مردم سریانیزبان،
گسترش قابل توجهی
داشته است.
در میان این
اسناد و مدارک،
نقل قولی هست
از «بار دَیسان»
(۱۵۴-۲۲۲)
در کتاب یوسبیوس
قیصریه که در
آن به
«خواهران ما
در گیلان...»
اشارهای
گذرا شده است.
بههر حال،
نمیتوان این
احتمال را یکسره
نادیده گرفت
که عدهای از
آریاییها
توسط یهودیانِ
مسیحیشده یا
مبشرین سریانی
به مسیحیت گرویده
باشند؛ اما
اثری از آن بهدست
ما نرسیده است.
لابور، محقق
فرانسوی نیز
در این زمینه
چنین اظهار
نظر میکند:
«به هر تقدیر،
دین یهودیمسیحی
هیچ اثری از
خود باقی
نگذاشته است
(مقصود در
امپراطوری
اشکانی در صدر
مسیحیت است).
همه شواهد ما
را بهسوی پذیرش
این نکته سوق
میدهد که پیش
از آغاز دوره
ساسانی،
امپراطوری ایران
شامل جوامع
سازمانیافتۀ
مسیحی نبود.
فقط از حدود
سال ۲۵۰ بود
که مسیحیتِ
«کاتولیک» ...
توانست سلطه
خود را تا به
رود دجله
گسترش دهد.»
علل
احتمالی عدم
اشاعه گسترده
در میان آریاییها
اگر حدس
ما درست باشد
که مسیحیت در
این دوره، در
میان مردم آریایی
از گسترش لازم
برخوردار
نشد، برای این
امر میتوان
چند علت متصور
شد:
عامل
زبان
آنچه که
موجب شد مسیحیت
در امپراطوری
روم پیشرفتی
سریع داشته
باشد، عامل
زبان بود. مسیحیان
یهودینژاد
اولیه اکثراً
به دو زبان
مهم امپراطوری،
یعنی یونانی و
آرامی تسلط
داشتند (ر.ش.
شرح گسترش مسیحیت
در امپراطوری
روم توسط مسیحیانِ
یهودینژاد
هلنیست،
اعمال ۶ و ۸ و ۱۳). این
گسترش خارج از
امپراطوری
روم، در
مناطق سریانیزبان
امپراطوری
اشکانی نیز شاید
به همان سرعت
تحقق یافت.
اما آیا همین
امر در مورد
مناطق آریایینشین
فلات ایران نیز
میتواند صدق
کند؟ قطعاً
نه! مردم فلات
ایران، بهغیر
از طبقه اشراف
اشکانی که
احتمالاً یونانی
میدانستند،
به زبان محلی
خود سخن میگفتند.
مبشرین سریانیزبان
اولیه با کدام
زبان میتوانستند
با آنها
ارتباط برقرار
نمایند؟ مگر
بهواسطۀ یهودیان
ساکن در میان
این مردمان.
ترکیب
جمعیت
مردمی آریایی
که در فلات ایران
زندگی میکردند،
متعلق به طایفههای
مختلفی بودند
(نظیر مادها،
پارسها،
پارتها -که
البته اگر اینها
واقعاً آریایی
بوده باشند- و
مردم گیلان و
مازندران).
هر یک از این
طایفهها
زبان و فرهنگ
و عقاید خاص
خود را
داشتند. برای
مبشرین اولیه
مسیحیت بسیار
دشوار بود که
پیام خود را
بهسرعت با
زبان و فرهنگ
این طوایف
انطباق دهند.
عقاید
مذهبی و فلسفی
مردم
امپراطوری
روم از هر
نژاد و فرهنگی
که بودند، بعد
از لااقل سه
قرن سلطه یونانیان
و رومیان، به
یک یکپارچگی
نسبی در زمینه
عقاید مذهبی
رسیده بودند.
خدایان مختلف
که مورد پرستش
این مردمان
بودند، با هم
تداخل
داشتند، به این
معنی که رومیها
خدایان یونانی
را با نامهایی
جدید جذب
فرهنگ خود میکردند،
یا خدایان مصری
در خارج از
مصر مورد عبادت
قرار میگرفت،
یا حتی میترا
(مهر)، ایزد ایرانی
به روم راه یافت
و مورد تکریم
فراوان قرار
گرفت، طوری
که در قرون
بعدی، حتی به
رقیب خطرناک
مسیحیت بدل
گردید. بهعلاوه
فرهنگ و فلسفه
یونانی نفوذ زیادی
در میان مردم
امپراطوری
روم داشت.
تمام اینها
سبب میشد که
وقتی مبشرین
اولیه مسیحی
در بارۀ مقولههایی
نظیر تجسم خدا
یا پسر خدا
سخن میگفتند،
برای
شنوندگان
چندان غریب
جلوه نمیکرد.
تودۀ مردم آریایی
فلات ایران با
چنین مفاهیمی
آشنایی
نداشتند. ما
حتی از عقاید
دینی مردم
فلات ایران در
دوره اشکانیان
اطلاعات دقیق
و موثقی نداریم.
شاید برای
مبشرین اولیه،
یافتن «زبانی
مشترک» برای
انتقال پیام
خود به این
مردم چندان
ساده نبوده
است.
فرهنگ
و سواد
جای تأسف
است بگوییم که
آریاییانِ
ساکن فلات ایران
در این دوره،
دارای فرهنگ
بالایی
نبودند. اکثر
ایشان یا کوچنشین
بودند یا
کشاورزان بیسواد.
شاید این نیز
مانعی بر سر
راه اشاعه سریع
مسیحیت در میان
آریاییها بود.
وضع مردم
امپراطوری روم
در این زمینه
بهنسبت بهتر
بود.
شرایط
جغرافیایی
ایرانزمین
سرزمینی است
با اقلیمی خشن
و نامهربان.
کوهستانها و
کویرهای این
خطه گرچه گاه
پناهگاهی
بوده از حمله
دشمن و مانعی
بوده بر سر
راه پیشرفت سریع
او، اما نقطۀ
ضعفی نیز برای
مردم آن بهلحاظ
تماس و
مبادلات تجاری
و فرهنگیِ
آنان بهشمار
میآید.
نتیجه
آنچه میتوان
گفت این است
که در دو سده
نخست میلادی،
مسیحیت در
مناطق سریانینشین
امپراطوری
اشکانی گسترشی
بسیار چشمگیر
داشت؛ اما از
میزان گسترش
آن در میان
اقوام آریایی
اطلاع دقیقی
نداریم؛ فقط
میدانیم که
در فلات ایران
و فراسوی آن نیز
کلیساها وجود
داشته است.
حدس ما این
است که در این
دوره، مسیحیت
در میان اقوام
آریایی ساکن
در نقاط مختلف
فلات ایران
رواج گستردهای،
همچون مناطق
سریانینشین،
نداشته است. اطلاع
دقیقتر ما از
وضعیت مسیحیت
در این سرزمین
به عهد ساسانیان
مربوط میشود.
کیفیت
مسیحیت دوره
اشکانی
علیرغم
کمبود
اطلاعات ما
دربارۀ مسیحیت
در حکومت
اشکانی، بهواسطۀ
روایات و
اسنادی که
دربارۀ دو شخصیت
برجستۀ کلیسای
این دوره
موجود است و
سرودههایی
که از این
مقطع زمانی
کشف شده، میتوان
به نتیجهگیری
محتاطانهای
دست زد.
سرود
نامه سُریانی مناجات
سلیمان از
قرن اول میلادی
در سال ۱۹۰۹ سرودنامهای
کشف شد که به
زبان سریانی
شرقی نوشته
شده و آن را
«مناجات سلیمان»
مینامند. این
سرودنامه
شامل ۴۲ سرودۀ
روحانی میباشد.
به باور صاحبنظران،
این سند متعلق
به اواخر قرن
اول میلادی میباشد.
لذا میتوان
گفت که این قدیمیترین
سرودنامۀ کلیسایی
است که در دست
داریم.
این
سرودهها
گرچه حاوی
اعتقادات
درست مسیحی میباشند،
اما فحوای آنها
حکایت از این
دارد که در محیطی
یهودی نوشته
شدهاند. با
توجه به اینکه
مسیحیت در
سراسر دنیای
آن روزگار،
نخست در میان یهودیان
اشاعه مییافت،
این امر را میتوان
کاملاً طبیعی
دانست.
متفکرین
برجسته مسیحیت
در دوران
اشکانی
در کلیسای
تحت قلمرو
اشکانیان
چهرههای
برجستۀ زیادی
بودهاند. ما
در اینجا به
دو نفر از
برجستهترین
آنها اشاره میکنیم
تا کیفیت مسیحیتِ
این دوره را
بهترین درک کنیم.
بارْدَیسان
اُدسایی (Odessa) / 154 میلادی
بارْدَیسان
نجیبزاده و
ورزشکار و
شاعر و فیلسوف
برجستهای
بود که در
حدود سال ۱۵۴
در شهر ادسا
چشم به جهان
گشود. طبق روایات،
او یک پارسی
بود که والدینش
بهعلل سیاسی
به آن شهر
پناه آورده
بودند. او در
علوم مختلف یونانی
و پارسی و سریانیِ
روزگار خود
کسب دانش نمود
و در ۲۵ سالگی
به مسیحیت گروید.
بهسبب دانش و
نیز علاقه
وافر خود، خیلی
زود به منصب شماسی
گمارده شد و دیری
نپایید که از
رهبران کلیسای
حکومت اشکانی
گردید.
از او
کتابی باقی
مانده بهنام
«گفت و گویی در
باب سرنوشت»
که اثری است
الهیاتی.
متکلمین بعد
از او، وی را
به بدعت غنوصی
(گنوستیکی)
متهم کردهاند،
اما بر طبق این
اثر، میتوان
گفت که او متکلمی
بود با عقایدی
بدیع که گاه
به لبۀ ورطۀ
بدعت نزدیک میشده
است. اشکال
کار او (اگر
بتوان آن را
اشکال بهشمار
آورد) این
بوده که عقاید
الهیاتیاش
با عقاید فلسفی
یونان و مغان
پارسی و ستارهشناسی
کلدانی آمیخته
بوده است.
در اینجا
باید متذکر شد
که در این
دوره (قرن دوم
میلادی)،
هنوز
اعتقادنامههای
بینالکلیسایی
تدوین نشده
بود تا مشخص
کند کدام
متکلم بدعتگذار
است و کدام
راستدین.
عقاید باردیسان
گرچه امروز
برای ما غریب
مینماید،
اما برای آن
روزگار چندان
غریب نبوده
است. در میان
متکلمین غربی
نیز تا قبل از
شورای مهم نیقیه،
بودهاند
کسانی که در
مقایسه با
اعتقادنامه این
شورا، از عقاید
دیگرگونی
برخوردار
بودهاند.
در هر حال،
گفته میشود
که باردیسان
بهسبب همین
عقاید از کلیسا
اخراج شد و
تعالیم او
منحرف اعلام
گردید.
ژوستین
شهید (گردنش
زده شد) حدود 100
تا 165 میلادی
تاتیان (حدود 110 تا 180 میلادی)
متکلم
برجستۀ دیگری
که در این
دوره در کلیسای
شرق تا ابد
خواهد درخشید،
مردی سریانی
است بهنام
تاتیان که در یکی
از شهرهای بینالنهرین
چشم به جهان
گشود (حدود ۱۱۰ تا ۱۸۰). او
در حدود سال ۱۵۰ برای تحصیل
علوم الهی به
روم رفت و در
محضر «ژوستین
شهید/ فیلسوف ژوستین
شهید حدود 100 تا
165 »، متکلم
برجستۀ کلیسای
غرب، به کسب
دانش پرداخت.
در حدود سال ۱۷۲ به مشرقزمین
بازگشت و در
محلی در نزدیکی
آربلا مدرسۀ
الهیات گشود.
او برخلاف
باردیسان،
بهجای وارد
کردن فلسفه در
کلیسا، کتابمقدس
را وارد کلیسا
نمود. این
خدمتی بود
برجسته که
اثرش هیچگاه
از میان
نخواهد رفت.
تهیه
«انجیل
دیاتسارون»
(محتوای این
انجیل؛ از هر
چهار انجیل
معتبر)
تاتیان
بههنگام
بازگشت به
زادگاه خود،
متوجه شد که
در کلیساهای این
خطه، انجیلهای
آپوکریف
گوناگونی
مورد استفاده
است، مانند
انجیل توما و
اعمال توما.
کار ابتکاری
تاتیان این
بود که انجیلی
واحد بر اساس
محتوای هر
چهار انجیل تهیه
کرد که بهدقت
حاوی تمامی
مطالب آنها
بود. ویژگی این
اثر این بود
که به زبان سرُیانی تهیه
شده بود و مسیحیان
بینالنهرین
میتوانستند
براحتی از آن
استفاده کنند.
تاتیان این
اثر را «دیاتِسارون»
نامید که به یونانی
یعنی «از هر
چهار».
گرچه
اقدام تاتیان
سبب شد که
مطالب انجیلهای
کانُنی (کانونی)
در
مشرقزمین
رواج یابد،
اما این اثر
متأسفانه تا
قرنها بهعنوان
«انجیل کلیسای
شرق» باقی
ماند. در
اواسط قرن سیزدهم
میلادی، این
کتاب سریانی
به فارسی
ترجمه شد،
گرچه این
ترجمه دقیقاً
ترتیب و توالی
کتاب سریانی
را دنبال نمیکند.
در نیمه دوم
قرن بیستم، این
ترجمۀ فارسیِ
دیاتسارون بههمت
آقای یِگِر و
انتشارات نور
جهان به فارسی
امروزی
برگردانده شد
و با نام «فروغ
بیپایان»
منتشر گردید.
دیاتسارون
گرچه برای
آشنایی کلی با
تعالیم و زندگی
مسیح مفید است،
خصوصاً برای
علاقمندان به
آگاهی از تعالیم
و زندگی مسیح،
اما برای
مطالعات الهیاتی
هرگز نمیتواند
جای چهار انجیل
جداگانه را بگیرد.
تأکید
بر ریاضت و
رُهبانیت
گرچه تاتیان
بهخاطر خدمتی
که بهلحاظ
اشاعه انجیل
راستین انجام
داد همیشه
مورد تحسین
خواهد بود،
اما ایرادی که
بر خدمت او
وارد میآورند،
تأکید افراطیِ
او بر ریاضت. این
امر در قرون
بعدی موجب تأکید
بسیار کلیسای
شرق بر رُهبانیت
و دیرنشینی
گردید، نکتهای
که بازتابش را
در اشعار حافظ
میبینیم.
تأکید بر
رهبانیت و پرهیز
از ازدواج اثری
منفی بر گسترش
مسیحیت در
قلمرو حکومتهای
ایرانی داشت
که در فصلهای
بعدی به آن
خواهیم
پرداخت.
فعالیتهای
تبشیری
در این میان،
از فعالیتهای
تبشیری کلیسای
واقع در حکومت
اشکانیان نباید
غافل ماند. مسیحیان
سریانیزبان
غیرت بشارتی
فراوانی
داشتند و پیام
انجیل را در
اکثر نقاط
مشرقزمین
اشاعه داده
بودند. طبق
روایات و نیز
بر اساس یافتههای
تاریخی و باستانشناختی،
اکنون میتوانیم
با قطعیتی نسبی
بگوییم که مسیحیت
در دورۀ اشکانیان،
در کردستان،
گیلان،
ارمنستان،
باکتریا (شمال
افغانستان)،
سواحل خلیج
فارس، آسیای
مرکزی در میان
قبایل ترُک و
مغول، در
هندوستان، و
تا به «جوج و
ماجوج»
(احتمالاً چین)
ترویج یافته
است.
همانطور
که قبلاً به
تفصیل گفتیم،
آنچه مسلم است
این است که
رواج عمدۀ مسیحیت،
در میان مردم
سریانیزبان
ساکن در غرب
قلمرو اشکانیان
بوده است،
اما از تعداد
مسیحیان یا کلیساهای
مناطق فوقالذکر
اطلاعی در دست
نیست.
کلیسا در
آغاز دوره
ساسانیان-
(سدههای سوم
و چهارم میلادی)
آغاز
حکومت ساسانیان
در دوره
اشکانیان، ایالت
فارس توسط
دولتی نیمهمستقل
اداره میشد
که گویا فقط
در ظاهر مطیع
حکومت اشکانی
بود. حکمرانان
این دولت نیمهمستقل،
در ضمن سمت
کهانت آتشکدههای
زرتشتی را نیز
عهدهدار
بودند. بر روی
آثاری که از این
دوره باقی
مانده، تصویر
حکمرانی
مشاهده میشود
که در مقابل
آتش مقدس ایستاده،
کمانی در دست
دارد و در طرف
دیگر آتش،
درفش کاویانی
افراشته شده
است. این امر
نشاندهنده این
است که این
حکمرانان در
کنار مقام سیاسی،
وظیفه مذهبی نیز
داشتهاند .
در اوائل
قرن سوم میلادی،
اردشیر
بابکان
حکمران ایالت
فارس بود. او طی
یک رشته
نبردها موفق
شد بر مناطق
اطراف فارس نیز
مسلط شود و
سرانجام لشکر
اردوان(پنجم)، پادشاه
اشکانی را
شکست دهد.
اردشیر در
حدود سال ۲۲۴
میلادی قلمرو
اشکانیان را
تحت سیطره خود
درآورد و به این
ترتیب،
خاندان جدیدی
سرنوشت ایران
را بهدست
گرفت.
اردشیر
و سیاست
وحدت و تداخل
دین و حکومت
اردشیر و
همه شاهان
ساسانی، سیاست
وحدت و تداخل
دین و حکومت
را دنبال
کردند. طبیعی
است در مملکتی
که دیانت و سیاست
تفکیکناپذیر
باشد، پیروی و
تبلیغ سایر
عقاید مذهبی
اگر غیرممکن
نباشد، لااقل
بسیار دشوار
خواهد بود. در
چنین شرایطی
است که مسیحیت
در قلمرو
ساسانی موجودیت
نحیف خود را
ادامه داد، تا
آنجا که تبدیل
به یکی از ادیان
مهم این قلمرو
گردید.
اطلاعات
ما از مسیحیت
در عهد ساسانیان
خوشبختانه بیشتر
و معتبرتر از
دوره اشکانیان
است. نخست به
موقعیت مسیحیت
در سده سوم میلادی،
یعنی در آغاز
کار ساسانیان
میپردازیم و
شرح خواهیم
داد که چه وقایعی
باعث تحکیم بیشتر
مسیحیت در
قلمرو ساسانی
گشت.
رویدادهای
کلیسایی قرن
سوم
اسرای
مسیحی در زمان
شاپور اول
شاپور
اول (۲۴۱-۲۷۲)،
جانشین اردشیر
بابکان،
جنگهای طولانییی
با امپراطوری
روم کرد. او در
سال ۲۶۰ بر
رومیها پیروز
شد و موفق شد
والریَن،
امپراطور روم
را نیز اسیر
سازد. او
همراه والرین،
بسیاری از
سربازانِ اسیر
و مردم شهرهای
بینالنهرینِ
رومی را به
رسم آن زمان
به سرزمین
فاتح کوچانید
و ایشان را بر
آن داشت تا
شهری بنا کنند
که آن را «وه
اندو شاپور»
نامید، یعنی
«شهر شاپور به
از اندو
(انطاکیه)». این
همان شهر گندیشاپور
یا به لفظ عرب،
جندیشاپور
امروزی، در
نزدیکی دزفول
و شوشتر میباشد.
مسیحیان آرامی
زبان، این
شهر را «بیت
لاپات» میگفتند.
لازم به تذکر
است که سریانیزبانها
عادت داشتند
که نام فارسی
شهرها را تبدیل
به نامهای سریانی
کنند.
در میان این
خیل اسرا، مسیحیان
بسیاری نیز
بچشم میخوردند.
در میان
افسانههای
باقیمانده،
داستانی هست
که میگوید دیمیتریانوس،
اسقف انطاکیه
نیز در میان
اسرا بود. اسیران
مسیحی از او
خواستند تا
همانند انطاکیه،
در گندیشاپور
نیز اسقف و
رهبر ایشان
باشد. میگویند
که پاپا، اسقف
تیسفون او را
در این مقام
تأئید کرد.
از قرائن
و شواهد چنین
برمیآید که
تعداد زیادی
از این اسرای
مسیحی در سایر
نقاط خوزستان
نیز پراکنده
بودهاند.
محمد بن جریر
طبری، مورخ ایرانی
میگوید که
شهر «شادروان
شوشتر» را نیز
این اسیران
بنا کردهاند.
اما گویا این
اسرا به نقاط
مرکزی ایران
(فارس و پارت)
نیز منتقل شدهاند. در
اینصورت، آن
عده از اسرای
تبعیدی، در این
مناطق جدید،
دست به تأسیس
کلیساهایی
برای خود زدهاند.
این امر خود میتواند
بیانگر این
باشد که
احتمالاً عدهای
از زرتشتیان نیز
در اثر تماس
با این مسیحیان،
به مسیحیت گرویده
باشند.
مناطق
اسقفنشین ایران
ساسانیان
شهر سلوکیه،
واقع در نزدیکی
بغداد امروزی
را پایتخت خود
قرار دادند و
در کنار آن
محلۀ جدیدی
بنا کردند بنام
تیسفون. این
شهر در اسناد
تاریخی،
سلوکیهتیسفون
نامیده میشود
که اعراب آن
را مدائن میخواندند،
یعنی «شهرها»
که این خود
گواه بر بزرگی
و آبادی این
شهر میباشد.
در محلۀ قدیمی
شهر، یعنی در
سلوکیه، مسیحیان
سریانیزبان
بسیاری میزیستهاند.
شخصی به نام
«پاپا بن عگای»
اسقف این شهر
بوده است که
ذکری از او بهمیان
خواهیم آورد.
در میان
اسناد باقیمانده
از قرن پنجم،
سندی است
مربوط به سال ۴۱۲ که به مناطق
اسقفنشین ایران
اشاره میکند
که متأسفانه
اکثراً اسامی
سریانی است و
امروزه نمیدانیم
این اسامی
مترادف کدام
شهرهای قلمرو
ساسانیان میباشند.
اما پیداست که
در اوایل قرن
چهارم میلادی،
بسیاری از
شهرهای بینالنهرین
متعلق به
حکومت ساسانی
و برخی شهرهای
داخل فلات ایران
اسقفنشین
بوده است،
خصوصاً شهرهای
مناطق غربی
کشور.
اسقف
پاپا و تلاش
او برای
سازماندهی کلیساها
اطلاعات
ما درباره این
دوره زمانی هنوز
کامل نیست.
آنچه که در این
میان با قطعیت
بیشتر میدانیم
اینست که در
حدود سال ۲۸۰
میلادی، شخصی
سریانیتبار
بهنام پاپا
بنعگای،
اسقف کلیسای
سلوکیهتیسفون
گردید. مسیحیت
در این شهر گویا
چندان قوی
نبود. در اثر
تلاشهای
پاپا، مسیحیت
در این شهر
رونق یافت و
استوار گردید.
پاپا پس از
آنکه به اوضاع
کلیسای تیسفون،
پایتخت ساسانی،
سر و سامان
بخشید، به این
فکر افتاد که
نظم و انتظامی
در تشکیلات سایر
کلیساهای ایران
(یا شاید
لااقل مناطق
اطراف تیسفون
که در آنجا
تعداد مسیحیان
بیشتر بود) بهوجود
آورد. برخی از
محققین
معتقدند که
اقدام پاپا
انگیزهای
جاهطلبانه
داشت و قصد
واقعی او این
بوده که
اسقفان سایر
شهرهای ایران
را تحت حاکمیت
خود در آورد و
در واقع،
اسقف تیسفون
را همطراز
اسقف شهرهای
مهم روم،
انطاکیه و
اسکندریه
سازد و موقعیتی
مستقل به کلیسای
تیسفون ببخشد.
بهرحال قصد
پاپا این بود
که حدود هر
منطقۀ اسقفنشین
تعیین شود،
روش و نحوۀ
انتصاب
اسقفان مشخص
گردد، و این
اسقفنشینها
تحت انجمنی
گرد هم آیند؛
امر اخیر طبیعتاً
حاکمیت کلیسای
تیسفون را که
او رهبری آن
را بعهده داشت،
تثبیت میکرد.
همانطور که
انتظار میرفت،
سایر اسقفان
شدیداً به
مخالفت با او
بر خاستند، از
آن جمله است میلِس
( Miles ) ، عقْباللَهَه
( Aqbalaha ) ، حبیب، و
شمعون برصباع.
میلس یک
مسیحی از زمینۀ
زرتشتی، و
زادگاهش شهر ری
بود. ویگرام،
محقق مسیحی،
میگوید که میلس
«سرسپردگی و غیرت
و شور و حرارتی
را که
خاص ملت ایرانی
است، از خود
نشان داد.»
شورای
کلیسا در تیسفون/
315 میلادی
برای رسیدگی
به این امر،
شورایی در سال
۳۱۵ در شهر تیسفون
برگزار شد.
مدارک تاریخی
که به شرح این
شورا پرداختهاند،
در مواردی با یکدیگر
اختلاف دارند.
اما آنچه که عیان
است، اینست
که اسقفان
حاضر با حاکمیت
و ریاست پاپا
مخالفت کردند
و برای محکوم
کردن او،
اتهامات
اخلاقی و تکبر
و جاهطلبی به
او نسبت
دادند. در این
اسناد تاریخی،
جزئیات
مذاکرات و
مرافعات شورا
بگونهای نمایشی
ذکر شده، اما
بعلت
اختلافات در
روایات، نمیتوان
به هیچیک
کاملاً
اعتماد کرد.
در هر حال،
نتیجۀ شورا
مطابق همۀ
اسناد باقیمانده
این بود که
پاپا عزل و
شمعون برصباع
به جای او
منصوب شد. میگویند
پاپا در اثر
فشار خشم و
ناراحتی سکته
کرد و فلج شد.
با اینحال او
مراتب را به
«پدران غربی»،
یعنی
احتمالاً
اسقفان انطاکیه
گزارش کرد و
از آنان مدد
خواست. ایشان
هیأتی را
روانه تیسفون
کردند که
بلافاصله تصمیمات
شورا را ابطال
کرد و پاپا را
در مقام خود ابقا
نمود و برصباع
را بعنوان
جانشین آتی او
تعیین کرد.
بهرحال،
اصلاحات و
اقدامات پاپا
بینتیجه
ماند، اما از
ظواهر چنین بر
میآید که حاکمیت
و برتری اسقف
تیسفون تا حدی
تثبیت گردید.
قرن
چهارم
مسیحیت
مذهب رسمی
دربار ارمنستان/ 301 میلادی
اتفاق
مهمی که در
اوایل قرن
چهارم افتاد،
مسیحی شدن
حکومت
ارمنستان بود.
لازم به تذکر
است که ارمنستان
از زمان اشکانیان
به بعد،
همواره میان ایران
و روم دست به
دست میگشت.
در سال ۳۰۱
میلادی(یا شاید
هم ۳۰۰)، تیرداد،
پادشاه
ارمنستان،
مسیحیت را
مذهب رسمی
دربار اعلام
کرد. در این میان،
تلاشهای اسقف
ارمنی، گریگور
لوساوُریچ
(نوربخش) را
نباید از یاد
برد. تیرداد
ارمنیان
زرتشتی را
بزور مسیحی
کرد.
بعد از مسیحی
شدن حکومت روم
در حدود سال ۳۲۳، حکومت
ارمنستان
متمایل به
تقرب به روم
شد، و همین
امر باعث شد
که حکومت
ساسانی و روم،
دائماً بر سر
تسلط بر
ارمنستان با یکدیگر
درگیری نظامی
پیدا کنند.
رسمیت
یافتن مسیحیت
در روم/ 313 میلادی
در اوایل
سلطنت شاپور
دوم (۳۱۰-۳۷۹)،
وضع مسیحیت در
قلمرو ساسانی،
تقریباً بههمان
شکلی که در
سده سوم بود،
ادامه یافت.
تا پیش از این
دوره، سندی
معتبر از جور
و ستمی سازمانیافته
بر مسیحیان در
قلمرو ساسانیان
در دست نیست.
شاید به همین
جهت بود که مسیحیان
توانستند در
سال ۳۱۵ شورایی
در خصوص مسألۀ
پاپا تشکیل
دهند. اما در
سده چهارم تغییری
در صحنه سیاسی
روم رخ داد که
نه فقط سرنوشت
مسیحیان روم
بلکه موقعیت
مسیحیان ایران
را نیز دگرگون
ساخت.
کنستانتین،
امپراطور روم
در سال ۳۱۲ میلادی
به مسیحیت
گروید. سال
بعد، طی اعلامیهای
که به «اعلامیۀ
میلان» معروف
است، مسیحیت
در امپراطوری
روم به رسمیت
شناخته شد و
به این ترتیب
جفا و جور و
ستم مسیحیت در
این قلمرو پایان
یافت. در دهههای
بعدی، مسیحیت
دین رسمی
حکومت روم گردید.
میگویند که
امپراطور به
هنگام لشگرکشیها،
اسقفان را
همراه خود به
میدان نبرد میبرد
تا برای پیروزی
سپاهیان روم
دعا کنند و
مراسم بجا بیاورند.
تأثیر
این رویداد بر
مسیحیت ایران
دوران شاپور
دوم (310 تا 379 میلادی)
مسیحی
شدن امپراطور
و حکومت روم
طبیعتاً مستقیماً
بر وضعیت مسیحیان
ایران و بر
نظر حکومت
ساسانی نسبت
به ایشان تأثیر
داشت. روم
دشمن دیرینۀ ایران
بود. مسیحیان
ایران که همکیش
رومی ها
بودند،
«دوستانِ دشمن»
و لذا عناصر
نامطلوب
بشمار میرفتند.
از اینرو، حتی
در ابتدای
سلطنت شاپور
دوم (۳۱۰-۳۷۹)،
زمانی که هنوز
روابط ایران و
روم صلحآمیز
بود، این تغییر
در روم، موجب
برانگیختن
حساسیت دولت
ساسانی و مغان
نسبت به مسیحیان
گشت، اما
بخاطر آرامش
اوضاع، خطری
متوجه مسیحیان
نشد.
اما این
آرامش دیرپا
نبود. زمانی
که شاپور
توانست اوضاع
داخلی را سر و
سامان دهد و
به اندازۀ کافی
خود را نیرومند
یافت، رسماً
از حکومت
کنستانتین
استرداد پنج
شهری را که در
سال ۲۹۷ به
تصرف رومیها درآمده
بود، درخواست
کرد. کنستانتین
خود را آمادۀ
کارزار ساخت.
میگویند که
طبق عادت خود،
گروه اسقفان
را نیز به
همراه آورد.
اما پیش از
درگیری در جنگ
درگذشت.
سرانجام جنگی
که سالیان
دراز انتظارش
میرفت، در
سال ۳۳۸ آغاز
گشت.
سه
جنگ شاپوردوم
با روم شرقی
شاپور
دوم در طول
سلطنت هفتاد
سالۀ خود سه
دوره با رومیها
جنگ کرد.
-
جنگ نخست
از ۳۳۸ تا ۳۵۰میلادی،
-
جنگ دوم
از ۳۵۹ تا ۳۶۳میلادی،
-
و جنگ سوم از ۳۷۲
تا ۳۷۷میلادی.
جنگ
سوم با روم
بخاطر
ارمنستان مسیحی
جنگهای
دورۀ سوم، بیشتر
بعلت مسیحی
شدن ارمنستان
بود. شاپور
قصد داشت به
ارمنستان
لشکرکشی کند
تا این سرزمین
را به کیش پیشین
خود
بازگرداند و
مسیحیت را ریشهکن
سازد. رومیها
نیز که خود را
موظف میدیدند
از همکیشان مسیحی
خود دفاع
کنند، به
مقابله با
شاپور
برآمدند.
در طول این
جنگهای
متعدد، مسیحیان
ساکن قلمرو
ساسانی که همکیش
رومیان
بودند، طبیعتاً
مورد سوءظن
قرار داشتند.
در دربار این
گرایش وجود
داشت که ایشان
را خائن و
جاسوس
بپندارند. به
همین دلیل،
مسیحیان
بعنوان سرباز
به جنگ اعزام
نمیشدند. اما
دیری نپایید
که این سوءظن
به پیگرد و
آزاری تمامعیار
تبدیل گشت که
متعاقباً به
شرح آن خواهیم
پرداخت.
چرا
مسیحیت مورد
آزار بود!!!
اما پیش
از آنکه به
چون و چند این
آزار بپردازیم،
لازم است چند
نکته مهم را
مد نظر داشته
باشیم. نخست
اینکه وقتی به
آزار مسیحیان
قلمرو ساسانی
اشاره میکنیم،
منظور عمدتاً
اهالی سریانیزبان
ساکن در منطقه
بینالنهرینِ
ساسانی است که
به مسیحیت گرویده
بودند. طبعاً
در میان آنان
تعدادی مسیحیِ
زرتشتیتبار
نیز وجود
داشته است که
احادیث باقیمانده
از این آزارها
گواه بر آن
است. اما از این
اسناد نمیتوان
این نتیجه را
گرفت که این
جفا شامل حال
مسیحیان ساکن
داخل فلات ایران
نیز شده است.
در این خصوص،
استاد سعید نفیسی
مینویسد: «در
این گیر و
دار، تنها عدهای
که از مرگ رها
شدند، مسیحیان
نواحی مرکزی و
شرقی و شمالی
ایران بودند
که در مرزهای
ایران و روم
سکنی
نداشتند و
دولت ساسانی
به آنها
بدگمان نبود و
ایرادی نداشت
و نمیتوانست
بهانهای بگیرد.
اما شماره
آنها بسیار کم
بود و اکثریت
تام نصارای ایران
در نواحی غربی
کشور و در
مرزهای ایران
و روم میزیستند
.»
اما نکته
دیگری که توجه
به آن در درک
شرایط حاکم بر
مسیحیان این
منطقه بسیار
مهم است، نظر
و دیدگاه خود
آنان نسبت به
حکومت ساسانیان
و نیز حکومت
روم میباشد.
لابور معتقد
است که سوءظن
پادشاهان ساسانی
چندان بیاساس
هم نبوده است.
مسیحیان سریانیزبانِ
ساکن کلده و بینالنهرین
که سرنوشت خود
را در گرو تصمیمات
بوالهوسانه
حکمرانان مستبد ساسانی(؟!) میدیدند،
با حسرت به
قلمرو رومیان
مینگریستند
و ترجیح میدادند
در حکومتی
زندگی کنند که
در آن قوانینی
نسبتاً معین و
مشخص بر زندگی
فردی و اجتماعی
شهروندان
حاکم باشد. در ضمن،
از زمان سلطه
اشکانیان بر
منطقه بینالنهرین،
این مردم
همواره به
انطاکیه بهچشم
مدینه فاضله
خود مینگریستند
و حکایات و
روایاتِ گاه
اغراقآمیز
سربازان اسیر
رومی و
بازرگانان
مغربزمین
درباره
شکوه و جلال
قلمرو
فرمانروایی
روم، رؤیایی
دلانگیز از
آن دیار در
ذهنها ساخته
بود. و مهمتر
از همه، تصور
زندگی کردن در
کشوری مسیحی
تحت فرمانروایی
قیصری مسیحی
که به مسائل دینی
بهاندازه
مسائلی دنیایی
علاقهمند
بود، برای ایشان
بسیار دلپذیر
بود. همۀ اینها
دست به دست هم
میداد تا
آرزو کنند که
با پیروزی
لشکریان رومی
و تسلط آنان
بر بینالنهرین
ساسانی، از یوغ
ظالمانۀ سلاطین
خودکامه و
خدانشناس رهایی
یابند و تحت
حمایت حکومتی
مسیحی قرار گیرند.
افراهات (بهیونانی:
افْراآتِس)،
نویسندۀ مسیحی
سریانیزبان
نیز که در همین
دوره میزیست
(ر.ش. بخش «کیفیت
مسیحیت» در
همین فصل)،
با حالتی نبوتگونه
شکست ایرانیان
و پیروزی رومیها
را پیشگویی
کرده بود،
گرچه خودش مینویسد
که نوشتارش پیشگویی
نیست بلکه
تأملی است
درباره
اوضاع سیاسی
وقت در پرتو
کلام خدا. اما
طبیعی است که
رهبران مسیحی
هشیار بودند
که چنین آرزویی
را در ملاً
عام و خصوصاً
در حضور
مقامات حکومتی
ابراز
ندارند، گرچه
تردید هست که
تا چه اندازه
در کتمان
احساس خود موفق
بودند.
جفای
هولناک زمان
شاپور دوم
شاپور
دوم این جوّ
را بهانه قرار
داد تا مسیحیان
ساکن در بینالنهرین
را که منطقه
مرزی بود، دقیقاً
تحتنظر قرار
دهد و در صورت
لزوم،
گوشمالی دهد.
نخستین گام،
اقدام او در
سال ۳۴۰ برای
اخذ مالیات دو
برابر از مسیحیان
بود. نویسندۀ
ناشناسِ کتاب
«رنجهای شمعون
برصباع قدیس»
متن نامه
شاپور دوم به
والی منطقه بیتآرامایی
(منطقهای سریانینشین
در نزدیکی تیسفون)
را چنین نقل میکند:
«به مجرد اینکه
این مکتوب از
ما
خداوندگاران
بهدست شما
برسد، ...،
شمعونْ رئیسِ
نصرانیها را
دستگیر کرده،
تا این سند را
امضا نکند و
رضا ندهد به
پرداخت مالیات
سرانۀ دو برابر
و خراج دو
برابر از ملت
نصرانی که در
سرزمین ما
خداوندگاران
زندگی میکنند،
او را رها
نخواهید کرد.
چرا که نصیب
ما فقط رنج
جنگ است و نصیب
ایشان، آسایش
و لذات! در
مملکت ما زندگی
میکنند، اما
دلشان نزد
دشمن ما قیصر
است! »
اسقف
شهید تیسفون،
جاثلیق= کاتولیکوس
شمعون
برصباع/ 341 میلادی
در این
زمان، اسقف
پایتخت (تیسفون)
شمعون برصباع
بود. عنوان
رسمی او «جاثلیق»
بود. این کلمه
مُعَرَّب
کلمه Catholicos
میباشد.
شمعون از اخذ
چنین مالیات
ناعادلانهای
سر باز زد. او
را احضار
کردند و بارها
به او هشدار
دادند.
سرانجام او در
۱۷ آوریل سال ۳۴۱ شهید گردید
و همراه او
حدود یکصد نفر
از کشیشان و
راهبان و
راهبهها به
شهادت رسیدند.
جفای هولناک
زمان شاپور
دوم بدینسان
آغاز شد و
حدود چهل سال
بدون انقطاع
بطول انجامید.
در طول این
مدت، هزاران
نفر شهید شدند
و بارها فرمان
قتل عام صادر
گردید. مسیحیان
شهامت خارقالعادهای
نشان دادند.
تعداد بسیار
اندکی انکار ایمان
کردند و اکثر
قریب به اتفاق
بازداشتشدگان
در نهایت
شجاعت جان خود
را در راه ایمان
خود از دست
دادند. شرح
زندگی شهیدان
کلیسای ایران
آکنده است از
روایات تکاندهنده
و متأثرکننده
درباره نحوه شهادت این
بزرگانِ ایمان.
شرح این روایات
در کتابهای
«مسیحیت در ایران»
نوشتۀ استاد
نفیسی و «تاریخ
کلیسای قدیم»
نوشتۀ دکتر میلر،
و کتاب
"نورآوران"
نوشته خانم
نهال تجدد آمده
است و علاقهمندان
میتوانند به
آنها مراجعه
نمایند.
متعاقب این
جفا، عدهای
به شهر نصیبین
که در دست رومی ها
بود، پناه
بردند. اسقف این
شهر، یعقوب،
پس از بازگشت
از شورای نیقیه
در سال ۳۲۵،
یک مدرسه علوم
الهی در این
شهر تأسیس
کرد. وقتی در
سال ۳۶۳
شاپور این شهر
را از رومی ها
باز ستاند، این
مدرسه به شهر
ادسا منتقل شد
و بسیاری از
مسیحیان بینالنهرین
ساسانی نیز
همراه آن به
آن شهر رفتند.
اینان در ترجمۀ
کتب یونانی به
سریانی بسیار
فعال بودند. ایشان
پس از خاتمۀ
جفا به
امپراطوری
ساسانی باز
گشتند، اما در
این فاصلۀ
زمانی، یعنی
بین سالهای ۳۴۶ تا ۳۸۳،
مقام جاثلیقی
تیسفون خالی
ماند، زیرا
جانشینان
پاپا، یعنی
شمعون برصباع،
شاهدوست و
باربَعْشمین
هر سه شهید
شدند. با مرگ
شاپور دوم در
سال ۳۷۹، این
جفای هولناک و
افتخار آفرین
برای مدتی
متوقف گردید.
دکتر میلر
در کتاب «تاریخ
کلیسای قدیم»،
ص ۲۸۱ این فصل از
تاریخ را اینگونه
توصیف میکند:
«کلیسای ایران
تا به ابد
مفتخر است که
با کمال صبر،
این آزمایش
آتشین را
متحمل گردید و
خداوند خود را
انکار ننمود و
در صدد انتقام
نیز برنیامد.
حتی اوقاتی که
جفا نهایت سختی
را داشت، کلیسا
پیشرفت مینمود
و از بتپرستان
و زرتشتیان
همواره ایمان
میآوردند.»
کیفیت
مسیحیت در این
دوره
بر اساس
اسناد و مدارک
مربوط به سدههای
سوم و چهارم،
میتوانیم
چهرۀ مسیحیت
در این دوره
را در قلمرو
ساسانیان
بهتر از دوره
اشکانیان ترسیم
کنیم.
نبود
سازماندهی و
تشکیلات منظم
بر اساس
مدارک بهدست
آمده و نیز با
توجه به ماجرای
پاپا، اسقف تیسفون،
پی میبریم که
مسیحیت در
قلمرو ساسانیان
تا اوایل
قرن چهارم
هنوز از تشکل
و مرکزیت
برخوردار
نبود. چنین بر
میآید که هر
اسقفی در حوزه
خود مستقل بود
و خود را به کسی
پاسخگو نمیدید.
بعضی شهرها نیز
اساساً اسقفی
نداشتند و کلیساها
توسط کشیشان
اداره میشد.
علت این امر
مسألهای است
قابل تعمق.
عامل
مهاجران و اسیران
مسیحی
طبق
اسناد تاریخی،
میدانیم که
گروههای بسیاری
از یونانیان،
از زمان
اسکندر بزرگ
در مناطق
مختلف فلات ایران
و
ماوراءالنهر
اسکان یافتند
و احتمالاً
بعدها بهتدریج
با اقوام آریایی
آمیختند. این
مهاجرنشینان یونانی
وقتی بعدها به
مسیحیت گرویدند،
کانون مهمی
برای مسیحیت و
ترویج آن بهوجود
آوردند.
نیز
همانگونه که
قبلاً اشاره
شد، گروههای
مختلف از اسرای
جنگی رومی در
مناطق مختلف
فلات ایران
اسکان داده
شدند. آن دسته
از اسرا که مسیحی
بودند، کلیساها
و تشکیلات
مذهبی خود را
پدید آوردند
که باز کانونی
شد برای تقویت
مسیحیت در ایران
و اشاعه آن.
کتاب
«تعلیم رسولان»
(نوشته شده 225 تا
250 میلادی)
این کتاب
که به زبان
لاتین Didascalia Apostolorum نامیده
میشود و به
زبان سریانی
است، در حدود
سالهای ۲۲۵
تا ۲۵۰ میلادی
نوشته شده است
و شامل دستورالعملهای
دقیقی برای
مقامات کلیسایی
و مسیحیان عادی
در خصوص اصول
اعتقادات و
عبادات و
رفتار مسیحی میباشد.
اصول
اعتقادات
مندرج در این
کتاب عموماً
ارتودکس میباشد. در
این کتاب، نویسنده
به تمام کتب
عهدجدید
اشاره میکند
بهجز کتاب
عبرانیان،
دوم تیموتاؤس،
تیطس، و یهودا.
ضرورت حضور مسیحیان
در عبادت روز یکشنبه
مورد تأکید بسیار
قرار گرفته
است. مقام
اسقف و کشیش و
شماس و حدود
وظایفشان تعیین
شده است. برای
شوهران و زنان
و والدین و
فرزندان،
اصول اخلاقی
مشخص و منضبطی
تعیین شده است.
پسران
و دختران عهد (ترک
دنیا و اختیار
کردن تجرّد)
از آثار
بهدست آمده
از این دوره،
به رواج شیوۀ
ترک دنیا و
اهمیت آن در
مسیحیت قلمرو
ساسانیان پی میبریم.
ترک دنیا و
اختیار کردن
تجرد و زندگی
فقیرانه در بیابانها،
فضیلتی بس
بزرگ بهشمار
میآمد. این
امر تا حدّی پیش
رفت که گاه
احساس میشد مسیحیان
متأهل و عادی یا
اساساً مسیحی
بهحساب نمیآیند،
یا مسیحیان
درجه دوم تلقی
میشوند. کسانی
که این شیوۀ
زندگی را پیشه
میکردند و
برای آن سوگند
یاد مینمودند،
پسران عهد و
دختران عهد
نامیده میشدند.
آنان در بیابانها
بهصورت
انفرادی زندگی
میکردند و از
گیاهان و
نباتات تغذیه
مینمودند و
پوشاکی بسیار
فقیرانه و
ژنده بر تن میکردند.
فعالیتهای
تبشیری
مرتاضانه
مُرسلین
رواج چنین
زندگی
مرتاضانهای
گرچه ممکن است
خوشایند بهنظر
نرسد، اما جنبۀ
مثبت آن این
بود که این ریاضتپیشگان
از قرن سوم به
بعد، نیروی
بشارتی کلیسای
قلمرو ساسانیان
را تشکیل
دادند. اینان
نه فقط خود را
وقف زندگی
زاهدانه میکردند،
بلکه وظیفه
خود میدانستند
که همچون
«فقرایی
سرگردان»، از
شهری به شهری
دیگر بروند و
مسیحیت را تبشیر
و ترویج نمایند.
بدینسان، مسیحیت
وارد فلات ایران
شد و از آنجا
تا به
هندوستان و نیز
آسیای میانه پیش
رفت که محل
سکونت قبایل
مختلف ترُک و
تاتار و مغول
بود.
یعقوب
اهل نصیبین و اعتقادنامۀ
شورای نیقیه/ 325 میلادی
در سده
چهارم میلادی،
شخصی بهنام یعقوب،
اهل نصیبین،
در جوانی به
مسیحیت گروید
و به سلک تارکین
دنیا پیوست و
زندگی انفرادی
در بیابانها
را پیشه کرد.
اما در حدود
سال ۳۰۶،
دعوت کلیسا را
پذیرفت و برای
سازماندهی
امور کلیسایی
منطقه، به نصیبین
بازگشت و اسقف
این شهر گردید.
نام او در میان
نام اسقفانی
که در سال ۳۲۵،
اعتقادنامۀ
شورای نیقیه
را امضاء
کردند،
مشاهده میشود.
خدمت مهم یعقوب
به مسیحیت این
دوره این بود
که تارکین دنیا
را که بهصورت
انفرادی در
انزوا زندگی میکردند،
گرد هم آورد و
آنان را در
صومعهها و دیرها
تشکل داد. بدینسان،
این افراد از
خود گذشته،
بهجای اینکه
فقط به تزکیه
نفس و عبادت
انفرادی
بپردازند،
توانستند به
جامعه مسیحیت و
کلاً اجتماع
خود خدمت
کنند. در ضمن،
همانطور که
قبلاً آمد، او
یک مدرسه دینی
در شهر نصیبین
تأسیس کرد.
افراهات ، دانای
پارسی
(حدودای 345 میلادی)
اغراق نیست
اگر بگوییم که
اَفراهات
(احتمالاً شکل
قدیمی نام
فرهاد) یکی از
برجستهترین
چهرههای مسیحیتِ
قرن چهارم،
چه در شرق و چه
در غرب، میباشد.
او را «جزو
نخستین پدران
سریانیزبان»
بهشمار میآورند.
او به «دانای
پارسی» نیز
معروف میباشد.
آنچه که محقق
است، این است
که او از دین
زرتشت به مسیحیت
گرویده، اما
اینکه آیا او
واقعاً پارسینژاد
بوده یا نه،
مشخص نیست.
او در دوره
سلطنت شاپور
دوم مسیحی شد
و سوگندِ
«پسران عهد» را یاد
کرد؛ اما بعد
به صومعهای
که احتمالاً
در نزدیکی
موصل بود،
محلق شد. از او ۲۳
رساله باقی
مانده که بین
سالهای ۳۳۷
تا ۳۴۵ نوشته شدهاند
و به اشتباه
«موعظه» نامیده
میشوند. در این
بخش به خصوصیات
روحانی و معنوی
و اخلاقی کلیسای
قلمرو ساسانیان
بر اساس نوشتههای
افراهات
اشاره خواهیم
کرد .
افراهات
و رُهبانیت
از نوشتههای
افراهات
اطلاعات بیشتری
در مورد مسیحیان
تارک دنیا در
قرن چهارم کسب
میکنیم،
چرا که او خود
نیز در آغاز
جزو «پسران
عهد» بود. در
نوشتههای
موجود، از این
گروهها
معمولاً
همواره بعد از
عناوین
اسقفان و کشیشان
و شماسان نام
برده شده است.
«دختران عهد»
باکرههایی
بودند که زندگی
خود را وقف
خدا میکردند.
افراهات در
دستورالعمل
خود برای این
نوع گروهها که
بهصورت گروهی
زندگی میکردند،
میگوید که
پسران و
دختران عهد
نباید در یکجا
منزل کنند. در
روایات مسیحی،
نام بسیاری از
این راهبه
آمده که در
راه ایمان در
کنار اسقفان و
کشیشان شهید
شدهاند.
تعالیم
و عقاید کلیسایی
افراهات
در
مجموعه
رسالات
افراهات،
اوضاع و احوال
و اصول
اعتقادات کلیسای
قلمرو ساسانیان
در اواخر قرن
سوم و اوائل
قرن چهارم بهخوبی
منعکس شده است.
بررسی این اثر
نشان میدهد
که در
اعتقادات کلیسای
قلمرو ساسانیان،
اعتقاداتی که
در شورای نیقیه
بهتصویب رسید
(سال ۳۲۵)،
بازتاب نیافته
است. حتی در
کتاب افراهات
که حدود
پانزده سال
بعد از این
شورا نوشته شده،
هنوز آثار
اعتقادات نیقیه
دیده نمیشود.
بعدها، در سال
۴۲۱، وقتی اسقف
ماروتا از
جانب
امپراطور روم
به ایران
اعزام شد، طی
شورایی کلیساهای
ایران را بر
آن داشت که
مصوبات نیقیه
را بپذیرند.
بههمین جهت، میتوان
تصور کرد که
اصول اعتقادی
کلیسای قلمرو
اشکانیان و
ساسانیان به
اندازه کلیساهای
غرب (کلیسای
امپراطوری
روم) تحول و
تکامل نیافته
بود. اصلاحاتی
که اسقفْ
ماروتا وارد
کلیسا ساخت
(ر.ش. فصل سوم)
و بعد، پیوستن
کلیسای قلمرو
ساسانیان به
عقاید نستوریوس
میتواند
گواه بر این
مدعا باشد.
در کتاب
افراهات، عقیدۀ
تثلیث بهگونهای
ابتدایی مورد
اشاره قرار
گرفته است.
در درودها و
شکرگزاریهای
پایانی و
اعتراف به
اصول ایمان،
از پدر و پسر و
روحالقدس
نام برده شده
است، که این
نوع اظهارات و
جملات را او
قطعاً از سنتهای
بسیار قدیمیتر
اخذ کرده است.
اما او هیچگونه
تفکر و تعمق متافیزیکی
بر آنها اضافه
نمیکند. تمایز
«شخصیتها» یا
اقانیم تثلیث،
برابری و
همذاتی آنان
مورد اشاره
قرار نگرفته
است.
در پاسخ
به یهودیان که
مسیحیان را
متهم میکردند
که یک انسان
را پرستش میکنند
و او را پسر
خدا و خدا میخوانند،
افراهات میگوید:
«ما گرچه اعتقاد
داریم... که عیسی
یک انسان بود،
اما او را خدا
و خداوند مینامیم
و تحت همین
عنوان او را
تکریم مینماییم...
او خدا، پسر
خدا، پادشاه،
پسر پادشاه،
نور از نور،
خالق، مشیر،
سرور، راه،
منجی، شبان،
جامع، دُر،
مروارید، و
نور است.»
اما بعد
از این توصیفها،
میکوشد ثابت
کند که عناوین
پسر خدا و حتی
خدا، در کتابمقدس
به موسی و سایر
عادلان نیز
اطلاق شده و
لقب شاه شاهان
به نبوکدنصر
داده شده؛
لذا وقتی این
القاب به مسیح
اطلاق میگردد،
نباید آن را
امری غیرمعمول
تلقی کرد! در
جای دیگر میگوید:
«ما بزرگان
خود را میپرستیم،
حتی آنانی را
که بتپرست
هستند. پس
چقدر بیشتر باید
عیسی مسیح را
بپرستیم و تکریم
کنیم که ما را
از خرافات
باطل رهانیده
و ما را
آموخته که خدای
واحد را که
پدر و خالق
ماست، بپرستیم
و تکریم کنیم.»
مشخص است
که افراهات
سفسطه میکند یا
شاید هم مسأله
الوهیت مسیح
را آنچنانکه
ما طبق مصوبات
نیقیه درک میکنیم،
درک نمیکرده یا
در این مورد
سازش میکرده
است. او در
استدلال خود
در مورد تثلیث،
به هیچ وجه از
مفهوم «کلمه»
استفاده
نکرده، در
حالیکه در غرب
این عنوان بسیار
مهم بوده است.
عقاید
مذکور در کتاب
افراهات در
مورد روحالقدس
از این نیز
ابتداییتر
است. گویا عقیده
بر این نبوده
که روحالقدس
دارای شخصیتی
متمایز از پدر
و پسر میباشد،
گویی خاصیتی
الهی است در
ذات پسر که
پدر و پسر آن
را به مسیحیان
میبخشند. در
جایی از این
نوشته، روحالقدس
حالت مادر ایمانداران
را مییابد. میخوانیم:
«در شریعت
آمده که هر کس
که زوجهای
اختیار میکند،
پدر و مادر
خود را ترک گوید.
اما براستی کیست
از ما که به
هنگام ازدواج،
پدر و مادر
خود را ترک گوید.
پس بیگمان
معنی این
نوشته باید چنین
باشد: مرد تا
زمانی که همسری
اختیار نکرده،
پدر خود خدا و
مادر خود، روحالقدس
را دوست میدارد
و حرمت میکند
و محبت خود را
به کس دیگری
نمیدهد. اما
هنگامی که
ازدواج میکند،
پدر و مادر
خود یعنی خدا
و روحالقدس
را ترک میکند؛
در واقع، روح
او بدنبال
محبت این جهان
میرود.» بدیهی
است که چنین
اعتقادی
امروز برای ما
بسیار غریب
بنظر میرسد.
طبق این
عقاید، روحالقدس
گویا بیشتر
حالت فیض الهی
را دارد. در این
کتاب نوشته
شده که هر
انسانی به
هنگام تولد
«روح حیوانی»
را داراست؛
به هنگام تولد
تازه، تعمید
گیرندگان «روح
آسمانی» را
دریافت میکنند.
اگر به تعهد
خود وفادار
بمانند، روحالقدس
در ایشان میماند
و اگر نمانند،
روحالقدس بهسوی
کسی که او را
فرستاده،
باز میگردد.
پس از مرگ،
روح حیوانی به
زمین باز میگردد
و با بدن دفن میشود.
این روح که
فاقد هر حسی
است، به نوعی
به خواب فرو میرود.
اما «روح
آسمانی» بسوی
مسیح باز میگردد
و در حضور
خدا، طالب قیام
بدنی میشود
که با آن متحد
شده بود.
اعتقادنامۀ
کلیسای
امپراطوری
ساسانی شامل هفت
بخش
اعتقادنامۀ
کلیسای
امپراطوری
ساسانی نیز
شباهتی به
اعتقادنامۀ
معاصر خود در
دنیای یونانی
زبان که دارای
سه بخش بود،
ندارد. این
اعتقادنامه
شامل هفت بخش
است. میخوانیم:
1-
«باید
اعتقاد داشت
به خدا، سرور
همگان، که
آسمان و زمین
و دریا و هر چه
را که در
آنهاست آفرید،
2-
او
انسان را شبیه
خود آفرید،
3-
او
شریعت را به
موسی اعطا کرد،
4-
او
روح خود را بر
انبیاء
فرستاد،
5-
و
بعد مسیح خود
را به جهان
فرستاد،
6-
باید
اعتقاد داشت
به قیامت از
مردگان،
7-
باید
اعتقاد داشت
به راز تعمید.
اینچنین است ایمان
کلیسای خدا.»
راهنمای
اعمال کلیسای
ایرانِ ساسانی
راهنمای
اعمال کلیسای
ایرانِ ساسانی
نیز طبق این
نوشتهها چنین
است:
«نباید
ساعات، هفتهها،
ماهها،
زمانها، اعیاد
سالیانه، و سحر
و جادوی کلدانیان
و جادوگران را
نگاه داشت.
باید پرهیخت
از لذت پرستی،
شعر و علوم غیرشرعی
شریرانه، از
فریب زبان چرب،
از کفر و زنا.
نباید شهادت
دروغ داد و
دوگانهگویی
کرد. اینچنین
است اعمال ایمان،
که بر صخرۀ
استوار یعنی
مسیح پایهگذاری
شده، که بر
او تمام عمارت
بنا گشته است.»
تاریخ
مراسم جمعهالصلیب
مسیحیان
مقیم قلمرو
ساسانیان در
خصوص تاریخ
مراسم جمعةالصلیب
با بقیۀ مسیحیان
اختلاف
داشتند. مسیحیان
سایر نقاط،
روز جمعۀالصلیب
را مصادف با
روز ۱۴ نیسان یهودیان
و همزمان با عید
فِصَح ایشان
برگزار میکردند.
اما مسیحیان ایران
این تاریخ را
از تقویم یهودی
جدا کردند و
تاریخ آن را
بگونهای
متفاوت
محاسبه میکردند.
در ضمن، برای
ایشان،
مسأله قربانی
مسیح عیناً
حالت قربانی
فصح را داشت.
عید یک هفته
بطول میانجامید
و گویا مسألۀ
قیام چندان
مهم نبوده است.
چرا
کلیسای ایران
تحوّل مفید
نداشته
نکتۀ مهم
دیگر اینست که
او(افراهات) نیز همچون
سایر پیشوایان
کلیسای قلمرو
ساسانیان،
اناجیل را از
نسخۀ «دیاتسارون»
مطالعه میکرده
است. این
نکته در
مطالعه تحول
کلیسای ایران
حائز اهمیت
است زیرا نشان
میدهد که:
1-
اولاً
کلیسای ایران
برای تأویل
کتابمقدس و
درک اصول الهیات،
نه به متن اصلی
کتابمقدس
بلکه به متنی
دست دوم(نسخه دیاتسارون) مراجعه میکرده
است.
2- ثانیاً
از آنجا که
متن دیاتسارون
به زبان سریانی
بوده، این نیز
یکی از همان دلایل است
بر اینکه زبان
کلیسای ایران زبان سریانی
بوده است.
نتیجه
عدم
کاربرد زبان
فارسی در کلیساهای
ایران
متأسفانه،
عدم کاربرد
زبان فارسی در
کلیسای
امپراطوری
ساسانی، سبب
شد که:
-
اولاً
مسیحیت در میان
مردم عامی
داخل فلات ایران
رشد نکند (چون
مردم عامی آریایی
با زبان سریانی
آشنایی
نداشتند)،
-
ثانیاً
مردم عامی
تعالیم انجیل
بهطور کامل و
دقیق درک
نکنند
-
و
ثالثاً مسیحیت
همیشه دینی بیگانه
تصور گردد.
در این زمینه،
در فصلهای
بعدی مفصلتر
بحث خواهیم
کرد. در خصوص
ترجمه کتب
مقدسه و متون
مذهبی به زبان
پهلوی (فارسی
میانه) نیز
در یکی از
فصول بعدی توضیح
خواهیم داد.
افراهات
و رابطه او با
سایر عقاید/ فسخ
رسوم ختنه و
سَبَت
از نوشتههای
افراهات پی میبریم
که مسیحیان
قرون سوم و
چهارم، با پیروان
سایر ادیان و
عقاید گفتگو
داشتهاند.
بخش بزرگ این
گفتگوها یا
مجادلات، با یهودیان
صورت گرفته
است. مسیحیان
میکوشیدهاند
تا به یهودیان
ثابت کنند که
ایشان دیگر
قوم خدا نیستند
و میراث الهی
ایشان به همۀ
ملل دنیا
منتقل شده است.
در ضمن، میکوشیدند
فسخ برخی رسوم
نظیر ختنه و
سَبَت را
اثبات کنند.
همچنین تلاش میکردند
رابطۀ الوهیت
مسیح را با
وحدانیت خدا
توجیه نمایند.
برای این کار،
از متن عهد عتیق
استفاده میکردند.
مجادلات
و دفاعیاتی نیز
با زرتشتیان
صورت میگرفته،
اما از آنجا
که دین زرتشت،
دین رسمی
حکومت بود، مسیحیان
جرأت اهانت به
آن را
نداشتند.
زرتشتیان
معمولاً این ایراد
را بر مسیحیان
وارد میکردند
که ایشان
انسانی را به
مقام خدایی
رساندهاند. مسیحیان
نیز در پاسخ،
ایشان را از
پرستش
مخلوقات به
پرستش خالق
ترغیب میکردهاند.
کلیسای
ایران بدعتهای
مسیحی مارسیون
و والنتین را
مردود میشماردهاند
(برای اطلاع
از احوال این
بدعتها، به
کتب تاریخ کلیسای
غرب مراجعه
شود). بعلاوه،
مذهب مانی
(قرن سوم) نیز
شدیداً محکوم
میشد.
افراهات
و اخلاقیات
از نوشتههای
افراهات پی میبریم
که بدبختانه
«افراد متکبر،
طمعکار،
حسود، و پولپرست»
در جمع رهبران
مسیحی تیسفون
کم نبودهاند.
از وقایعی که
او شرح میدهد،
خصوصاً رویدادهای
مربوط به شورای
پاپا، چنین بر
میآید که
همواره بر سر
تصاحب مقام
رهبری، میان
مدعیان
مرافعه و
مجادله بوده
است و ایشان
برای دستیابی
به این مقام یا
تحکیم موقعیت
خود، به راههایی
متوسل میشدهاند
که با اخلاقیات
مسیحی همخوانی
نداشته است.
در مورد شورای
پاپا،
افراهات به یک
«ظالم» اشاره
میکند، اما
مشخص نمیسازد
که این ظالم کیست،
پاپا یا شمعون
برصباع. جای
بسی تأسف است
که کلیسای شرق
اینچنین زود
به دامان فساد
افتاده باشد.
پس شگفتآور نیست
که در چنین
شرایطی پیام
انجیل اشاعه
چندانی در میان
اقوام غیر سریانی
فلات ایران
نداشته است.
نتیجه
گیری و جمعبندی
اظهار نظری
قطعی و دقیق
در خصوص موقعیت
مسیحیتِ ایران
در این دورۀ
تاریخی، بهعلت
محدودیت دادهها،
کمی دشوار میباشد.
اما بهر حال،
آنچه که قطعیت
دارد، اینست
که در این
دوره، مسیحیت
در میان سریانیزبانان
غرب ایران و بینالنهرین
قوام بیشتری یافت.
کلیساها آن
مقدار توسعه و
رشد یافته
بودند که لزوم
تجدید نظر در
تشکیلات و نحوه
اداره کلیساها
لازم آمد (ر.ک.
اقدامات
پاپا). حضور
اسرای مسیحی نیز
باعث تقویت مسیحیت
در این منطقه
از حکومت
ساسانیان گردید.
رواج مسیحیت
در این ناحیه
تا حدّی بود که
افرادی ترک دنیا
را اختیار
کردند و به
سلک رهبانیت پیوستند.
در اثر
اقدامات
بشارتی تارکین
دنیا و
رهبانان، مسیحیت
در نقاط مختلف
فلات ایران و
سایر نقاط دور
دست آسیا نیز
رواج بیشتری یافت،
و از زرتشتیان
نیز عدهای مسیحی
شده و حتی به
مقام رهبری نیز
رسیده بودند
(اسقف میلِس)،
اما از چون و
چند این اشاعه
متأسفانه
اطلاعی نداریم.
دوره
آرامش و تجدید
سازمان کلیسای
ایران (۳۷۹ تا ۴۲۰ میلادی)
اوضاع
سیاسی پس از
شاپور دوم
شاپور
دوم هفتاد سال
بر ایران
سلطنت کرد. پس
از مرگ وی در
سال ۳۷۹، ظرف
بیست سال، سه
پادشاه بر ایران
فرمانروایی
کردند. بعد از
شاپور دوم،
برادرش اردشیر
دوم بر تخت
سلطنت نشست.
از آنجا که او
همراه برادرش
در جنگها شرکت
داشته و از
کشتار مردم
خودداری
نکرده، صاحبنظران
احتمال میدهند
که وی سیاست
ضد مسیحی خود
را دنبال کرده
باشد.
بهرحال
حکومت او
چندان طولانی
نبود و در سال ۳۸۳، شاپور سوم
به سلطنت رسید.
او با روم از
در صلح درآمد
و با دربار
روم روابط
دوستانه
برقرار کرد.
پس از او،
بهرام چهارم
ملقب به
کرمانشاه به
پادشاهی رسید.
او نیز سیاست
دوستانۀ
پادشاه پیشین
را دنبال کرد
و با رومی ها
معاهدۀ صلح نیز
امضاء نمود.
البته
نباید تصور
کرد که این
صلحدوستیها
فقط بخاطر طبع
ملایم این
پادشاهان
بوده، بلکه
باید عوامل
اقتصادی و سیاسی
را نیز در نظر
گرفت. جنگهای
طولانی شاپور
دوم قطعاً وضع
اقتصادی
مملکت را تضعیف
کرده بود.
لطمات و
خسارات میبایست
در هر دو
حکومت جبران میشد.
در ضمن، از این
دوره به بعد، ایران
و روم هر دو با یک
دشمن مشترک
مواجه بودهاند.
قبایل بیاباننشین
آسیای مرکزی
(هونها و ترُکها
و مغولها) بر
مرزهای شمالی
ایران و روم
فشار وارد میآوردهاند.
این عامل
خصوصاً هر دو
کشور را وا میداشت
که در مواقعی
با یکدیگر صلح
کنند و نیروی
خود را صرف
مبارزه با
دشمن مشترک
نمایند. این
سیاست صلحآمیز
در زمان یزدگرد
اول نیز ادامه
یافت. این
پادشاه در سال
۳۹۹ بر تخت
سلطنت تکیه زد
و تا سال ۴۲۰
بر سرزمین ایران
فرمان راند.
وضع مسیحیت در
دوران اردشیردوم،
شاپورسوم و
بهرام چهارم
از وضع مسیحیت
در دورۀ حکومت
سه پادشاهی که
بعد از شاپور
دوم سلطنت
کردند، اطلاع
دقیقی در دست
نیست. همین
را میدانیم
که آزار و ستم
مسیحیان از
حدّت افتاده و
مسیحیان دوره
آرامتری را
آغاز کردهاند.
از افرادی هم
که بعنوان پیشوای
کلیسای ایران
نام برده شده،
یکی «تمرصه» (یا
تموزه) و دیگری
«قیومه» میباشند.
در
آغاز سلطنت یزدگرد
اول (۳۹۹ میلادی)
دوره آرامش برای
کلیسای ایران
دوره
سلطنت یزدگرد
اول آرامترین
و بهترین دوره
مسیحیت در
حکومت ساسانی
میباشد.
پادشاه ساسانی
نه فقط از مسیحیان
و پیشوایان ایشان
دلجویی نمود و
دستور مرمت
بناهای مذهبی
مسیحیان را
صادر کرد،
بلکه همچون
کنستانتین
فرمان تشکیل
شوراهایی را
داد و بر پیشرفت
آنها نظارت
داشت.
مأموریت
ماروتا (Maruta) اسقف
شهر مِیفِرقاط
(میافارقین در
نزدیکی دیاربکر)
و سفیر
بیزانس
تحولاتی
که در کلیسای
ایران در این
دوره از تاریخ
روی داد، بهگونهای
تنگاتنگ وابسته
است به شخصی
به نام ماروتا
(یا مَروتَه،
Maruta ). این شخص،
از اهالی بینالنهرین
و نیز اسقف
شهر مِیفِرقاط
یا میافارقین
(در نزدیکی دیاربکر
امروزی) بود
که در آن زمان
در امپراطوری
روم شرقی (بیزانس)
قرار داشت.
(خوانندگان باید
توجه داشته
باشند که امپراطوری
روم از زمان
کنستانتین، یعنی
اوایل قرن
چهارم، به دو
قسمت غربی و
شرقی تقسیم
شد. حکومت
ساسانی از قرن
چهارم به بعد،
با امپراطوری
روم شرقی که
به بیزانس
معروف بود، سر
و کار داشت.
پایتخت بیزانس،
شهر کنستانتینوپل
یا قسطنطنیه
بود که همان
استانبول
امروزی است.)
کلیسای
ایران تحت
نظارت کلیسای
انطاکیه
امپراطور
روم (آرکادیوس/ از
395 تا 408 میلادی
امپراتور بیزانس یا روم
شرقی)
ماروتا را در
رأس هیأتی به
دربار یزدگرد
اول گسیل داشت
تا آغاز سلطنت
را به او
شادباش گوید.
امپراطوران بیزانس
معمولاً یک
شخصیت سیاسی
مهم را به
سفارت به
دربار ساسانی
میفرستادند
و همراه او
اسقفی نیز
اعزام میکردند.
سعی میشد این
اسقف از میان
اهالی بینالنهرین
انتخاب شود،
چرا که اسقفان
بینالنهرینی،
هم ارتباط نزدیکی
با کلیساهای
سریانیزبانِ
حکومت ساسانی
داشتند، و هم
اینکه به زبانی
مشترک سخن میگفتند؛
به همین دلیل
میتوانستند
هم از لحاظ
مذهبی به ایشان
کمک کنند و هم
اطلاعات سوقالجیشی
و سیاسی نیز
در مورد حکومت
ساسانی کسب
کنند. در ضمن این
احتمال نیز
هست که اسقفان
بیزانس،
امپراطور را
به این عمل
تشویق کرده
باشند تا از این
رهگذر کمکی نیز
به کلیسای ایران
کرده باشند که
تا این زمان،
تحت نظارت
روحانی کلیسای
انطاکیه بود.
اما این بار،
شخصیتهای سیاسی
و مذهبی در
وجود یک نفر، یعنی
ماروتا جمع
آمد؛ به این
ترتیب بود که
ماروتا در رأس
هیأتی به
دربار ساسانی
اعزام گردید.
محبوبیت
اسقف
ماروتا
نزد یزدگرد
اول
در اسناد
تاریخی تأئید
شده که ماروتا
مورد توجه یزدگرد
قرار گرفت.
علت این امر میتواند
از یک طرف
اعتبار خاص سیاسی
او بوده باشد،
و از طرف دیگر،
خصائل شخصی و
نیز تبحر او
در دانش پزشکی.
سقراط میگوید
که وی طبیب
حاذقی بوده و یزدگرد
اول را ظاهراً
از سردردی
مزمن بهبود
داده است. از
همین مورخ نقل
شده که یکبار
وقتی یزدگرد
برای عبادت به
آتشکده رفته
بوده، صدایی
از آتش بر
آمده که میگفت
«پادشاه را باید
همچون کافر از
آتشکده بیرون
کرد، چرا که
سرکرده مسیحیان
را حرمت میکند.»
ماروتا که میدانست
دسیسهای در
کار است، از
پادشاه درخواست
کرد که اگر
بار دیگر صدا
را شنید،
دستور دهد که
درست محل زیر
آتشدان را
بِکَنَند. همینطور
هم شد و حیلۀ
مؤبدان برملا
گردید و
پادشاه دستور
کشتار ایشان
را داد و
فرمانی صادر
کرد تا ماروتا
بتواند هر جا
که صلاح میداند،
کلیسا بنا نماید.
فرمان
آزادی برای عموم
مسیحیان ایرانی (۴۰۹ میلادی)
توسط یزدگرد
اول
در این
سال بود که
فرمانی برای
آزادی عموم مسیحیان
ایرانی صادر
شد. بر طبق این
فرمان مسیحیان
اجازه بنای کلیساهایی
که قبلا در
موقع جفا
منهدم شده بود
را یافتند و
توانستند بی
ترس خدا را
عبادت کنند،
مسیحیان
زندانی آزاد
شدند و اسقفان
اجازه یافتند
تا بدون وحشت
جفا در یبن کلیساهای
ناحیه خود سفر
کنند. بنابراین
پس از سیصد
سال برای اولین
دفعه کلیسای ایران
برسمیت
شناخته شد ولی
هنوز اجازه
بشارت و یا
ساختن کلیسای
جدید را
نداشت.
اسقف
ماروتا
و شورای تیسفون
در سال
۴۱۰
میلادی
آنچه که
قطعی است، این
است که مصادف
با آغاز سلطنت
یزدگرد اول و
مأموریت
ماروتا، مسیحیان
قلمرو ساسانی
از آزادیهای
چشمگیری
برخوردار شدهاند.
نقش مثبت و تعیینکنندۀ
ماروتا در این
روند قطعی بهنظر
میرسد. در همین
سالهای آغازین
سلطنت یزدگرد
اول، قیومه،
پیشوای کلیساهای
قلمرو ساسانی،
خواستار تشکیل
شورایی گردید
تا کلیساهای ایران
بعد از سالها
کشتار و
نابسامانی
ناشی از آن،
سازماندهی
مجدد گردد.
احتمالاً
ماروتا زمینه
سیاسی را برای
تشکیل این
شورا مساعد
ساخته بود.
ریاست
شورای تیسفون
با اسقف قیومه/
اسقف اسحاق
جانشین قیومه
انتظام
امور
نابسامان کلیساهای
ایران توسط
اسحاق و قیومه
در این
شورا که به ریاست
قیومه تشکیل
شد، اسقفان ایرانی
از قیومه
خواستند که بهسبب
کهولت
استعفاء نماید
و اسحاق را بهجانشینی
خود معرفی نماید.
بعضی از محققین
معتقدند که قیومه
خود خواستار
استعفاء شد و
با وجود
مخالفت سایر
اسقفان از
مقام خود به
نفع اسقف
اسحاق کنارهگیری
کرد. به هرحال،
اسحاق، رهبر
جدید، بیدرنگ
به کمک اسقف
ماروتا به
انتظام امور
نابسامان کلیساهای
ایران پرداخت.
نباید ناگفته
بماند که او
در تلاشهای
خود با مخالفت
آنانی روبرو
شد که خواهان
قطع ارتباط کلیساهای
ایران با کلیسای
غرب بودند.
اما به هرحال،
اقدامات
اسحاق باعث
انتظام کلیساهای
صدمه دیده ایران
گردید.
ماروتا
و شورای اسحاق (شورای تیسفون) در 6
ژانویه ۴۱۰ میلادی
هدف
شورای تیسفون
ماروتا
سالها بعد بار
دیگر به دربار
یزدگرد گسیل
شد. تاریخ این
مأموریت را
بعضی سال ۴۰۸
و بعضی دیگر بین
سالهای ۴۰۹
و ۴۱۰ میدانند.
دقیقاً مشخص نیست
که مأموریت او
آیا فقط جنبه
مذهبی داشته یا
مسایل سیاسی را نیز
شامل میشده
است. واترفیلد
معتقد است که
او از جانب
اسقفان انطاکیه،
حلب، تله،
آمِد، و ادسا
برای رسیدگی
به وضع کلیساها
به ایران آمده
بود. در هر صورت،
او حامل نامههایی
از اسقفان کلیسای
غرب بود. او سه
نامه به همراه
داشته است، یکی
نامۀ نمایندگی
او بوده که
خطاب به شخص
پادشاه و
اسقفان ایران
نگاشته شده
بود؛ دیگری
نامهای فقط
بهعنوان شخص
پادشاه؛ و
سومی حاوی
دستورالعملهایی
بوده برای
اسقفْ اسحاق.
این را میدانیم
که این نامهها
به امضای
تعداد زیادی
از اسقفان کلیساهای
سریانی غربی
رسیده بود که
در رأس آنها
اسقفان انطاکیه،
حلب، ادسا،
تلا، و آمِد
قرار دارند.
هدف از
مأموریت مذهبی
اسقف
ماروتا
تلاش برای نزدیک
ساختن اصول
اعتقادات کلیساهای
شرق و غرب بود.
پادشاه ساسانی
از تلاش صلحجویانۀ
ماروتا
استقبال کرد.
او نخست فرمان
آزادی مذهبی
را برای مسیحیان
ایران صادر
کرد، مشابه
همان اقدامی
که کنسانتین
در اوایل قرن
چهارم در روم
بعمل آورده
بود. این
اقدام او
طبعاً با خشم
مؤبدان مواجه
شد. از اینرو
است که در
اسناد تاریخی
که بهدست
زرتشتیان
نوشته شده،
او را «یزدگرد
بزهکار» نامیدهاند.
اما مورخین مسیحی
او را شخصی
عادل و بینهایت
مهربان و نیکوکار
خواندهاند.
مساعدت
یزدگرد اول
بهمنظور
عملی شدن این
نزدیکی و
مصالحه،
پادشاه به اسقف ماروتا اجازه
داد تا شورایی
از اسقفان کلیساهای
ایران تشکیل
دهد تا مسایل
در آن رتق و
فتق گردد.
پادشاه پیک
سلطنتی را
مأمور کرد تا
با سرعت دستور
گردهمآیی را
به اسقفان
شهرهای مختلف
ابلاغ کنند.
روز
6 ژانویه روز شرفیابیِ
مجوسیان به
حضور عیسای
نوزاد
اسقفان
در روز ۶ ژانویه
سال ۴۱۰ با
حشمتی خاص در
کلیسای تیسفون
گرد آمدند و
نامۀ «پدران
غرب» را
استماع کردند
(روز ششم ژانویه،
سالروز سنتی
شرفیابیِ
مجوسیان به
حضور عیسای
نوزاد میباشد؛
کلیسای گرگوری
ارمنی و برخی
از کلیساهای
سنتی، این روز
را بهعنوان
روز میلاد مسیح
نیز جشن میگیرد).
جلسۀ رسمی
شورا، در روز
اول فوریه ۴۱۰ برگزار شد.
دو جلسه دیگر
نیز به فاصله
چند روز در
همان ماه
منعقد گردید .
نتایج
شورا
1- نخست آنکه
در این شورا،
مصوبات شورای
نیقیه (۳۲۵) به
تصویب اسقفان
ایران رسید و
همگی اصول
اعتقادی آن را
پذیرفتند.
2- دوم آنکه اسقف
تیسفون، پایتخت
ساسانی،
عنوان «اسقف
اعظم و رأس همۀ
اسقفان» را یافت.
مطرانهای دیگر
زیر نظر مطران
بزرگ انجام وظیفه
میکردند.
3- سوم تصویب شد که
در هر شهر فقط یک
اسقف باشد.
اسقف جدید باید
طی مراسمی با
دستگذاری سه
اسقف دیگر و
تأئید مطران
بزرگ به این
مقام منصوب
گردد.
4- و چهارم اینکه
اعیاد بزرگ و
نیز دوره
روزه پیش از عید
فصح را همه
همزمان
برگزار نمایند.
در ضمن،
از آن پس مقرّر
شد که دیگر مسیحیان
در خانهها
عبادت نکنند،
بلکه هر کلیسا
تحت نظارت یک
کشیش باشد، هر
چند کلیسا تحت
نظارت یک ناحیۀ
اسقفنشین،
و همه نواحی
اسقفنشین
تحت نظارت و
سرپرستی اسقف
تیسفون باشند
که همان اسقف
اعظم یا مطران
بزرگ میباشد.
پادشاه یزدگرد
اول توجه
خاصی به این
شورا مبذول
داشت و نمایندگان
عالیرتبۀ او
در جلسه حضور یافته،
تأئیدات او را
به شورا ابلاغ
کردند. پادشاه
مقرُر داشت که
مصوبات شورا
حتی اگر لازم
باشد با قوۀ
مجریه مملکت
به موقع اجرا
گذاشته شود و
متخلفین بیرحمانه
مجازات گردند.
عدم
شرکت اسقفان فارس،
جزایر خلیج
فارس، تبریز،
ری، نیشابور
در شورای تیسفون
(بخاطر تابعیت
از کلیسای
غرب)/ 410 میلادی
وفات
مطران
کل، اسحاق در 410
میلادی/ یَهْباللَهَ چینی
جانشین اسحاق
اما
متأسفانه این
شورا فراگیر
نبود. بهنظر
میرسد که
اکثریت
اسقفانِ شرکتکننده
از منطقه بینالنهرین
بودند.
مطرانهای
فارس، جزایر
خلیج فارس،
تبریز، ری، نیشابور
و برخی دیگر
در این شورا
شرکت نجستند.
واترفیلد
معتقد است که
علت این امر
احتمالاً عدم
علاقه و توافق
ایشان به
ارتباط و تابعیت
از کلیسای غرب
بوده است. مطران
کل، اسحاق،
در همان سال
وفات یافت.
اسقفی بهنام
اَحَیی جانشین
او شد. در سال ۴۱۴ یزدگرد اول یَهْباللَهَ
را به جانشینی
وی منصوب کرد
و حتی یکبار نیز
او را در رأس هیأتی
به سفارت نزد
دربار بیزانس
گسیل داشت.
تأملی
در زمینه وضع
مسیحیت در این
دوره
شورای تیسفون
در سال ۴۱۰ از لحاظ تاریخی
اهمیت بسیار
دارد. پس از
سالها اغتشاش
و هرج و مرج،
آنچه که دیگر
کلیسای ایران
نامیده میشد،
روی آرامش بهخود
دید و از لحاظ
تدوین اصول
اعتقادات و نیز
از لحاظ اداری،
سر و سامانی یافت.
اما اگر با
ذهنی کنجکاو
وقایع را مورد
بررسی قرار دهیم،
حتماً نتیجه گیریهایی
میتوان کرد
که ذیلاً به
چند مورد آن میپردازیم.
دخالت
حکومت در امور
داخلی کلیسا
نکتهای
منفی که در این
میان خودنمایی
میکند، این
است که برای
انتخاب و
انتصاب مطران
کل، هیچ
قانون و قاعدهای
در شورای ۴۱۰
وضع نشد. علت این
امر هر چه
بوده باشد،
راه را برای
دخالت مستقیم
قوۀ سیاسی در
انتخاب مطران
کل را باز
گذاشت. کلیسای
ایران هیچگاه
از این عارضه
رهایی نیافت.
این امر بدون
تردید موجب میگردید
که مقام رهبری
کلیسا جنبهای
سیاسی بهخود
بگیرد. در چنین
شرایطی، طبیعی
است که افراد
فاقد صلاحیت
لازم، برای
رسیدن به زر و
زور دست به
رقابت بزنند و
نهایتاً آن
فردی به مقام
رهبری برسد که
روابطش با
مقامات حکومتی
بهتر بوده و
توانسته با
ترفندها نظر
اطرافیان را نیز
نسبت به خود
مساعد سازد.
دستیابی به
مقام رهبری
تبدیل به یک
بازی سیاسی
شده بود!
البته در غرب
نیز همین روال
همواره حاکم
بوده است، و
وضعیت کلیسای
ایران امری
استثنایی
نبود.
عدم
حضور اسقفان
فلات ایران
مطابق
اسناد مربوط
به این شورا،
چهل اسقف در این
شورا شرکت
کردند.
همانطور که
اشاره کردیم،
اسقفان نواحی
شرقی و مرکزی
فلات ایران در
این شورا حضور
نیافتند. در
اسناد آمده که
این اسقفان
دوری راه را
بهانه کردهاند.
اما برای ذهن
جستجوگر سؤال
دیگری پیش میآید:
مگر نه اینکه
شخص پادشاه پیک
سلطنتی را
مأمور
فراخوانی
اسقفان نمود؟
چطور امکان
داشت که اسقفی
در ناحیه فارس،
یا تبریز یا ری،
از فرمان
«شاهنشاه»
سرپیچی کند و
به بهانه
دوری راه، از
حضور در جلسهای
به آن اهمیت
سر باز زند؟!
با توسل
به حدس و گمان،
آیا نمیتوان
گفت که عدم
حضور رهبران این
نواحی بهخاطر
عدم اهمیتشان یا
به علت کمی
تعداد اعضایشان
مورد اغماض
قرار گرفت؟
شاید اگر مسیحیت
در نواحی داخل
فلات ایران به
آن درجه از
رشد و اشاعه
رسیده بود که
آن را از لحاظ
سیاسی تبدیل
به عنصری مهم
گردانده بود،
قطعاً
شاهنشاه
ساسانی آنها
را علیرغم
«دوری راه» به حضور
خود به پایتخت
فرا میخواند! به
نظرمی رسد که
در این دوره،
مسیحیت در
فلات ایران و
در میان آریاییان
گرچه رو به
گسترش بود،
اما هنوز رشد
چشمگیری نیافته
بود.
وضعیت
روحانی و
اخلاقی
سؤال دیگری
که پیش میآید
اینست که چرا
اسقفان ایران
رأساً اقدام
به تشکیل شورا
نکردند. برای
این سؤال میتوان
پاسخها و علل
مختلفی آورد.
شاید این امر
تا حدُی بهخاطر
محدودیتهایی
بود که حکومت
ساسانی بر کلیسا
تحمیل کرده
بود. اما چرا
اسقفان همه در
این شورا گرد
نیامدند تا
اراده و خواست
خود را حتی
اگر مخالف نظر
عدهای دیگر
بود، به کرسی
بنشانند؟ عدم
حضور اسقفان
نواحی مهمی
چون فارس و
تبریز و ری را
نمیتوان نادیده
گرفت و بیاهمیت
شمرد. آیا این
عدم حضور نشانۀ
اختلافات و
عدم اتحاد
اسقفان و
رقابتها نیست؟
چرا میبایست
ابتکار عمل در
دست اسقفی بیگانه
باشد؟ چرا
اسقفان قلمرو
ساسانی، خود
ابتکار عمل را
به دست نگرفتند؟
حتی اگر فرض
کنیم که حضور اسقف ماروتا در
سال ۳۹۹ برای
کسب آزادی برای
مسیحیان ایران
و سر و سامان
دادن به اوضاع
کلیسا از لحاظ
سیاسی ضروری
بود، اما وقتی
این آزادی
داده شد و کلیسا
احساس کرد که یزدگرد
سیاست ملایم و
ملاطفتآمیزی
در پیش گرفته،
چرا کلیسای ایران
رأساً کاری
صورت نداد؟
علت این
امر را باید
در کیفیت
روحانی و معنوی
کلیسای ایران
جستجو کرد.
نخست اینکه در
میان اسقفان
اختلافات شدیدی
وجود داشت. یکی
از اهداف شورای
۴۱۰، برقراری
نظم و اتحاد
بود. اما این
اتحاد بیشتر
در میان
اسقفان منطقه
بینالنهرین
ایجاد شد. میدانیم
که لااقل دو
اسقف مخالف از
سمت خود
برکنار شدند.
در منطقه شوش،
چهار اسقف بهسبب
قدرت و نفوذی
که داشتند، زیر
بار تصمیمات
شورا نرفتند و
استقلال خود
را حفظ کردند. شورا
نیز به این
امر تن در
داد، با این
شرط که تعیین
جانشینان ایشان
بعد از
وفاتشان، با رهبر
کل یعنی مطران
بزرگ باشد. این
جدایی و
چنددستگی در
کلیساهای
قلمرو ساسانی یکی
از نقاط ضعف این
کلیسا بهشمار
میرود .
دوم اینکه
مطرانها گویا
از دانش کافی
بهرهمند
نبودهاند. در
نامهای که از
عدهای از
اسقفان خطاب
به یَهْباللَهَ
نوشتهاند، این
گله و شکایت
مطرح شده که
کار اسحاق،
مطران بزرگ،
بنیادین
نبوده و اینکه
مطران های
تیسفون «نه از
کانُنها و
مصوبات
شوراها آگاهی
دارند، نه از
سنت کلیسا.» ایشان
اذعان داشتهاند
که بعد از
وفات هر مطران
که معمولاً در
سنین بسیار
بالا رخ میداده،
رقابت شدید و
تلخی بر سر
تصاحب این
مقام در میگیرد
. شاید بتوان
از این نکته این
نتیجه را گرفت
که هیچیک از
اسقفان از
لحاظ روحانی و
دانش در آن حدُی
نبود که
بتواند کاری
صورت دهد و
تبعیت و اقتدای
سایر اسقفان
را جلب کند.
مسألۀ
زبان
باز در اینجا
بنظر میرسد
بزرگترین ضعف
کلیسای ایران
مسألۀ زبان کلیسا
بود که همیشه
سُریانی باقی
ماند و هیچگاه
زبان پهلوی به
رسمیت شناخته
نشد. طبیعی
است که در چنین
شرایطی مسیحیت
نمیتوانست
در میان اقوام
آریایینژاد
فلات ایران
رسوخ کند و
توسعه یابد.
شاید در آن
روزگار نیز
مانند امروز،
ایرانیان مسیحیت
را دینی بیگانه
و «غربی» میانگاشتند!
حال آنکه مسیحیت
مکتبی کاملا
خاور میانه ای
است و ریشه در
فرهنگ شرقی
دارد و از
همان ابتدا
چنانکه گفته
شد به مرزهای
امپراطوری ایران
اشکانی وارد
شد و سپس در
دوران ساسانی
نیز در شهرهای
بسیاری از ایران
ما اسقفان و
کشیشان ایرانی
را داریم که
برخی از آنها
از زمینه مذهب
زرتشت به مسیحیت
گرویده بودند.
گسترش
مسیحیت در میان
زرتشتیان
ملاطفتهای
یزدگرد اول
موجب قوت
گرفتن مسیحیان
و گسترش مسیحیت
در میان ایرانیان
زرتشتیتبار
گردید. عدهای
با استفاده از
این آزادی به
مسیحیت گرویدند.
اسامی و شرح
حالی که از این
افراد در دست
است، حاکی از
آن است که اینان
از اشراف و
درباریان
بودهاند و
اکثراً ساکن
مناطق غربی ایران
یا منطقه بینالنهرین
بودهاند. گرویدن
این قبیل
افراد به مسیحیت،
طبعاً موجب
نارضایتی عمیق
موبدان و
زرتشتیان
متعصب از این
وضع میشد؛ ایشان
یزدگرد و سیاست
مماشات او را
مسؤول مستقیم
این شرایط میدانستند.
شاهد این
مدعا در خصوص
تقویت گرایش
به مسیحیت،
سندی است
مربوط به
اواخر سلطنت یزدگرد
اول. در این
زمان، یزدگرد
جفایی را بر
مسیحیان آغاز
کرد (ر.ش. بخش
بعدی در همین
فصل) و بعضی
را به زندان
انداخت. وقتی
تیودوسیوس(تیودوسیوس
دوم/ 408 تا 450 میلادی)،
امپراطور بیزانس
خواستار آزادی
یکی از این
زندانیان گردید،
یزدگرد در
پاسخ گفت: «او
باید با دست
خود گواهی کند
که دیگر هیچ
زرتشتی را به
ایمان خود هدایت
نخواهد کرد.
اگر چنین کند،
او را از بند
رها خواهم
ساخت.»
آزار
اواخر سلطنت یزدگرد
اول و
سلطنت بهرام
گور (۴۲۰ تا ۴۲۲
میلادی)
ویران
ساختن آتشکده
هرمزد-اردشیر
توسط کشیش
هاشو/ 420 میلادی
رهبران
مسیحیت در
قلمرو ساسانی
بهخوبی
احساس میکردند
که سیاست
پادشاه ساسانی
در قبال مسیحیان
همواره اینچنین
ملایم و
ملاطفتآمیز
نخواهد ماند.
آشکار بود که
پادشاهان
ساسانی که مهمترین
پشتیبان خود
را کاهنان
زرتشتی میدانند،
قادر نخواهند
بود برای مدتی
طولانی خشنودی
مسیحیان و
حکومت بیزانس
را به بهای
خصومت آنان خریدار
باشند. طبیعی
بود که اوضاع یک
روز تغییر
کند. و چنین هم
شد. یزدگرد اول
از گزارشهایی
که به او در
خصوص تعداد
گروندگان
زرتشتیتبار
به مسیحیت میرسید،
ناخشنود بود.
اما نمیتوانست
مفاد تعهداتی
را که طی شورای
۴۱۰ اعلام کرده
بود، پس بگیرد.
اما شرایطی پیش
آمد که بهانۀ
لازم را به
دست او داد تا
محدودیتهایی
برای مسیحیت
قائل شود.
ماجرا از این
قرار بود که
در اوائل سال ۴۲۰، کشیشی بهنام
هاشو (یا حصو)
در شهر
هرمزد-اردشیر
آتشکدهای را
که در مجاورت
کلیسا بود، ویران
ساخت. یزدگرد
مسببین و نیز
عبدا، اسقف
ناحیه را
احضار کرد و
بعد از بازپرسی،
دستور داد که
آتشکده
بازسازی شود.
عبدا چون از این
کار سر باز
زد، بلافاصله
اعدام شد.
از این
زمان تا روز
مرگ یزدگرد
اول (اواخر
سال ۴۲۰)، گویا
بعضی از مسیحیان
زرتشتیتبار
مورد آزار
قرار گرفته و
اعدام شدهاند.
از مرثیههایی
که باقی مانده،
رنجهای «نرسی»،
کشیش زرتشتیتبار
اهل ری، بسیار
معروف و تکاندهنده
است.
دوران
بهرام پنجم
(بهرام گور)
بهرام
پنجم، معروف
به بهرام گور،
سیاست مماشات
پدر خود را
کاملاً نقض
کرد و تحت نفوذ
موبدان، به
آزار و شکنجه
و قتل مسیحیان
کمر بست.
مورخین مسیحی یونانی
نوشتهاند که
جلادان حکومت
ساسانی روشهایی
هولناک برای
شکنجه مسیحیان
و بازگرداندن
آنان به دین
قبلی خود
اختراع میکردهاند.
اشرافزادگان
و درباریان
زرتشتیتبار
که به مسیحیت
گرویده
بودند،
بازداشت میشدند
و از ایشان
خواسته میشد
تا از ایمان
جدید خود دست
بردارند. اگر
از این کار
امتناع میورزیدند،
مورد شکنجههای
هراسانگیز،
مصادره اموال،
و مرگ تدریجی
با شکنجههای
محیرالعقول
محکوم میشدند
همانند زنده
پوست کندن،
افکنده شدن
بعنوان طعمه
برای موشهای
صحرایی گرسنه.
در احادیثِ
باقیمانده،
به اسامی بسیاری
از این شهیدان
برمیخوریم،
از آن جملهاند
مهرشاپور، پیروز
اهل گندیشاپور،
یعقوبِ مُثلهشده،
یعقوب
دفتردار
دربار، هرمز،
سوئن، و بنیامین.
در کتاب
«اعمال دادیشوع»
چنین آمده که
همه مسیحیان
از الگوی این
قهرمانان پیروی
نکردهاند،
بلکه «بسیاری
از ایمان
برگشتند، عده
اندکی اعتراف
ایمان را نگاه
داشتند، و بسیاری
از سرزمین خود
گریختند یا
اختفا اختیار
کردند.»
مقامات
ساسانی جسارت
را تا به آنجا
رساندند که از
حکومت بیزانس
استرداد فراریان
را خواستار
شدند.
امپراطور بیزانس
که در اثر دیدن
معجزه شفای
پسرش، عمیقاً
مسیحی شده
بود، از این
امر برآشفت و
به بهرام گور
اعلان جنگ
داد. این جنگ
به نتیجهای
نرسید، اما
طرفین معاهدهای
امضا کردند
(سال ۴۲۲) که
بهموجب آن
حکومت ساسانی
به مسیحیان
آزادی داد و
حکومت روم به
زرتشتیان. کشتارهای
مسیحیان در این
دوره، بهصورت
روایات و
داستانهای
سوزناکی
درآمده که در
کتابهای دیگر
به جزئیات آن
اشاره شده است.
بخش دوم- کلیسای
ایران از بهرام
گور و سال ۴۲۱
میلادی تا
اوایل دوران
مغول و سال ۱۲۵۸ میلادی
آغاز
جدایی کلیسای
ایران از کلیسای
غرب (سالهای ۴۲۱ تا ۴۹۶
میلادی)
قرن پنجم
اهمیت بسیاری
در تاریخ کلیسای
ایران و
تحولات آن
دارد. در این
قرن، کلیسای
ایران، هم از
لحاظ سازمان و
هم از لحاظ عقیدتی
بکلی از کلیسای
غرب جدا شد و
تبدیل به کلیسایی
مستقل گردید
که بقایای آن
تا به امروز نیز
در ایران و
عراق به حیات
خود ادامه میدهد.
رویدادهای
کلیسایی / درگیری
بر سر مقام مطرانی
گفتیم که
در اواخر دورۀ
یزدگرد اول و
اوایل سلطنت
بهرام گور،
کشتاری از مسیحیان
و کشیشان و
اسقفان صورت
گرفت. در گیرودار
این جفا، یَهْباللَهَ
فوت کرد. پس از
او سه تن در آن
واحد میکوشیدند
مقام مطرانیِ
کل را از آن
خود کنند. تا اینکه
سرانجام در
اواخر سال ۴۲۱ یا اوایل
سال ۴۲۲، شخصی
بنام دادیشوع،
به کمک برخی
از دوستان
اسقف خود،
خصوصاً اسقف
شهر طوس بنام
سموئیل، به
مطرانی کل رسید.
سموئیل بهخاطر
خدمتی که به
حکومت ساسانیان
در دفع حملۀ
قبایل بیابانگرد
در خراسان
کرده بود،
مورد توجه
بهرام گور
بود.
مطران
کلُ (اسقف
اعظم) دادیشوع
اما چیزی
نگذشت که دادیشوع
در اثر سعایت
و دسیسۀ عدهای
از اسقفان که
مخالف او
بودند، مورد
غضب پادشاه
قرار گرفت و
حتی به زندان
افتاد. اما
زمانی که
جنگهای ایران
و روم خاتمه یافت
(ر.ک. فصل ۳،
بخش آخر)، دادیشوع
در اثر میانجیگری
سفیر
امپراطور
تئودوسیوس
دوم، از
زندان آزاد
شد. دادیشوع
که از دسیسههای
همکاران خود
دچار دلسردی و
دلزدگی شده
بود، پس از
آزادی بر آن
شد که از سمتهای
کلیسایی
کناره بگیرد و
در دیری عزلت
گزیند. اما
اسقفان
برجسته و
متنفذ استعفای
او را نپذیرفتند.
آنان بروشنی میدیدند
که اگر مقام
شامخ مطرانیِ
کل اینچنین
ساده مورد
اهانت و خطر
قرار گیرد، هیچ
منصب کلیسایی
دیگری در امنیت
نخواهد بود.
لذا گرد او
جمع شدند و با
احترام بسیار
از او درخواست
کردند تا شورایی
تشکیل دهد.
شورای
اسقف
اعظم دادیشوع در «مارکَبتای
اعراب» / سال ۴۲۴ میلادی
به این
ترتیب، شورایی
در سال ۴۲۴
با شرکت سی و
شش اسقف تشکیل
شد. حتی از
شهرهای
دوردست ایران
آن روزگار نیز
اسقفانی شرکت
داشتند که این
امر حاکی از
اهمیت شوراست
(شهرهایی نظیر
مرو، هرات،
اصفهان، و
عُمّان). محل
برگزاری این
شورا پایتخت یعنی
تیسفون نبود،
بلکه شهر دور
افتادهای
بود بنام
«مارکَبتای
اعراب» که از
لحاظ سیاسی نیز
حالتی نیمه
مستقل داشت.
علت تشکیل
چنین شورای
مهم و مستقلی
در یک شهر دور
افتاده و بیرون
از پایتخت دقیقاً
روشن نیست. یک
علت میتواند
این باشد که
اسقفان نمیخواستند
شورا را در پایتختی
که بهتازگی
شاهد کشتار و
آزار مسیحیان
بود، برگزار
کنند. علت دیگر
میتواند این
باشد که
اسقفان که تصمیم
داشتند
استقلال کلیسای
ایران و
انفکاک آن را
از کلیسای غرب
اعلان کنند،
مایل نبودند این
کار را در پایتخت
که در آن
احتمالاً نمایندگان
سیاسی غرب
حضور داشتند،
صورت دهند، زیرا
این نمایندگان
بعضاً مناصب
کلیسایی نیز
داشتند.
تصمیمات
شورا / استقلال
اداری
در این
شورا با
احترام تمام
از دادیشوع
التماس کردند
که بهعلت
حساسیت اوضاع
کلیسا،
استعفای خود
را پس بگیرد و
در مقام اسقفیِ
اعظم باقی
بماند. در ضمن
تصویب شد که
از این پس
امور کلیسای ایرانِ
ساسانی و
اختلافات
داخلی به
«پدران غربی»
ارجاع نشود،
بلکه در شورای
اسقفان کلیسای
ایران حل شود.
اگر مطران کل
نتواند مشکلی
را حل کند،
موضوع باید
فقط به محکمۀ
مسیح ارجاع
شود.
عنوان
پاتریارخ بهجای
مطران/ 424 میلادی
این شورا
اهمیت بسیاری
در تاریخ کلیسای
ایران دارد، زیرا
اسقفان سراسر
ایران تصویت
کردند که
مطران کل این
کلیسا «پاتریارخ»
خوانده شود و
به این ترتیب،
مقام پیشوای
کل کلیسای ایران
را همردیف
پاتریارخ
انطاکیه قرار
دادند و کلیسای
قلمرو ساسانی
را از نظارت
او خارج
ساختند. به این
شکل، کلیسای
ایران از لحاظ
تشکیلاتی و مدیریت
از کلیسای غرب
جدا شد. این
امر باعث میشد
که در زمانهای
حساس سیاسی و
در دوران جنگ،
مسیحیان ایرانِ
ساسانی از
مظان اتهام بهدور
بمانند. گرچه
باز در اواخر
سلطنت بهرام
گور و اوایل
سلطنت یزدگرد
دوم، جور و
ستمی بر مسیحیان
روا داشته شد،
اما شدت و حدت
آن هرگز به پای
دوران شاپور
دوم نرسید. مطران
کلُ دادیشوع
تا سال ۴۵۶
پاتریارخ کلیسای
ایران بود.
شهدای کرکوک در
دوران یزدگرد
دوم/ 446 میلادی
در سال ۴۳۸، یزدگرد
دوم بهجای
پدرش بهرام گور نشست. او در
اوایل سلطنت
خود با مسیحیان
مدارا نمود.
اما در سال
هشتم حکومت
خود، بهدلایلی
که ناشناخته
است، جور و
ستم بر مسیحیان
را آغاز نمود.
لابور معتقد
است که ستم های
او علت سیاسی
نداشته بلکه
احتمالاً
تعصب مذهبی او
را برانگیخته
که مسیحیان را
بیازارد. نقطۀ
اوج این
جفاها، روزهای
۲۴ و ۲۵ اوت سال ۴۴۶ است. در این
روزها، مسیحیان
از چند ایالت
ایران به شهر
کرکَه (کرکوک
امروزی) فرا
خوانده شدند.
در میان آنان
چندین اسقف،
صاحبمنصبان
کلیسایی، و
اعضای
خانوادههای
برجسته به چشم
میخوردند.
همگی ایشان در
این دو روز بهقتل
رسیدند و
شهادت خود را
با شجاعت پذیرفتند.
در میان
شهداء، بانویی
مسیحی بود به
نام شیرین و
دو پسرش.
شهامت آنان بههنگام
شهادت، چنان
افسر ناظر بر
کشتار را تکان
داد که او نیز
خود را مسیحی
اعلام کرد.
لذا چند هفته
بعد، اعدام
گردید. شهید دیگری
که نامش در میان
شهدای این
دوره میدرخشد،
شخصی است بنام
«پتیون» ( Pethion ). او
در نواحی غربی
ایران (ناحیه
ماد) مبشر
فعالی بود و
در اثر فعالیتهای
بشارتی او، عدۀ
زیادی از نجبا
و عالیمنصبان
مسیحی شده
بودند. او به
زندان افتاد و
پس از شکنجههای
بسیار، سر بریده
شد. این جفا به یهودیان
و ارامنه نیز
سرایت کرد و
چنان سخت بود
که مسیحیان
باقیمانده در
این مناطق،
سالروز این
کشتار را سال
به سال گرامی
میدارند.
بحث
طبیعت
الهی و بشری
مسیح و
بدعت گنوستیکی
در اواخر قرن
اول و دوم
تشکیل
شورای نیقیه توسط
کنستانتین
اول در مورد
باور آریوسی (مسیح،
پسر خدا، ابدی
نبوده)/ 325 میلادی
جدایی
نهایی از کلیسای
غرب / پیشینههای
مسیحشناختی
در کلیسای غرب
جزئیات
فلسفی مباحث
الهیاتی، بهوضوح
و روشنی در
کتابمقدس تبیین
و تدوین نشده
است. از
آنجمله است
مبحث مسیح شناسی.
از قرن اول،
بحثهایی
بوده در خصوص
طبیعت الهی و
بشری مسیح.
از این رو است
که یوحنای
رسول میفرماید:
«هر روحی که عیسای
مسیحِ مجسمشده
را انکار کند،
از خدا نیست؛
و اینست روح
دجال که شنیدهاید
که او میآید
و الآن هم در
جهان است»
(اول یوحنا ۴:۳). رسالۀ
یوحنا و نیز
انجیل او حاکی
از این واقعیت
است که در قرن
اول سؤالاتی
در خصوص الوهیت
و انسانیت مسیح
و رابطۀ این
دو طبیعت با یکدیگر
وجود داشته
است. این
سؤالات و بحثها
در اواخر قرن
اول و در قرن
دوم، به صورت
بدعت گنوستیکی
( Gnosticism ) ظاهر شد.
بحث و اختلاف
نظر درباره
طبیعتهای
آسمانی و زمینی
مسیح، پس از
خاتمۀ جفاهای
امپراطوری
روم، خود را
علناً نمایان
ساخت، طوری
که شورایی برای
رسیدگی به آن
در سال ۳۲۵
به فرمان
امپراطور
کنستانتین در
نیقیه (واقع
در ترکیۀ
امروزی) تشکیل
شد. علت عمدۀ
تشکیل این
شورا، رسیدگی به
عقایدی بود که
توسط آریوس در
این زمان تبلیغ
میشد. او که یکی
از کشیشان کلیسای
اسکندریه
بود، پرچمدار
این اعتقاد
بود که مسیح،
پسر خدا، ابدی
نبوده بلکه
توسط خدای
پدر، پیش از
آغاز زمان خلق
شده و لذا،
دارای الوهیتی
همطراز با خدای
پدر نمیباشد.
این اعتقاد با
تدوین
اعتقادنامهای
در شورای نیقیه
محکوم شد و به
این ترتیب،
مناقشه آریوس
حل و فصل گردید.
اما
مباحثات در زمینۀ
ارتباط الوهیت
مسیح با جنبۀ
بشری او هنوز
برخی ذهنهای
فلسفی را به
خود مشغول میساخت.
سؤالاتی که
مطرح میشد، این
بود: مسیح که
خدا-انسان
بود، آیا در
آن واحد دارای
دو شخصیت بود،
یکی الهی و دیگری
انسانی؟ او
چند طبیعت
داشت؟ آیا
اعمال و تصمیمات
مسیح در دورۀ
بشریت، تابع
طبیعت الهی او
بود یا طبیعت
بشری او؟ آیا
طبیعت الهی او
حاکم بود یا
طبیعت بشری
او؟ آیا طبیعت
الهی و بشری
او یکی شد تا یک
شخصیت واحد را
بوجود آورد؟
سیریل
اسقف اسکندریه
تابع تعلیم
مونوفیزیت
(ادغام دو طبیعت
در یک طبیعت
الهی= یعقوبی)
کلیساهای
مصری، حبشی،
سوری، ارمنی
تابع تعلیم یعقوبی
در این
دوره، دو
اعتقاد مشخص
در مورد شخصیت
مسیح و طبیعتهای
الهی و بشری
او وجود داشت.
عدهای به رهبری
سیریل ( Cyril )، اسقف
اسکندریه،
معتقد بودند
که این دو طبیعت
در هم ادغام
شد تا یک شخصیت
که آن هم طبیعت
الهی بود، بهوجود
آید. (این تعلیم،
مونوفیزیت
نام دارد زیرا
فقط به یک طبیعت
مسیح، و آن
هم طبیعت الهی
اهمیت میدهد.
کلیساهای
قُبطی [مصری]،
حبشی، یعقوبی
سوری، و ارمنی
پیرو این تعلیم
میباشند. نام
دیگر این جریان
فکری، یعقوبی
است.)
تعلیم دیوفیزیت کلیسای
انطاکیه و
نستوریان (دو
طبیعت الهی و
انسانی مسیح
بصورت مکانیکی
در کنارهم ولی
ادغام نشده)
تعلیم دیگر
این بود که طبیعتهای
الهی و انسانی
مسیح بهگونهای
مکانیکی کنار یکدیگر
قرار داشتند و
از یکدیگر
متمایز بودند.
این دو طبیعت
هیچگاه در هم
آمیخته نشدند.
(این عقیده به
دیوفیزیت
معروف بود، یعنی
«دو طبیعت»،
اما بهگونهای
که نستوریوس و
مکتب انطاکیه
آن را تعلیم میداد.)
مسیح
بطور ارگانیک
دارای طبیعت
الهی و انسانی(هم
خدای و هم
انسان کامل)=
تعلیم
ارتودکس(کلیسای
کاتولیک،
پروتسُتان و
ارتودکس)
در مقابل
این دو عقیده،
آموزۀ سومی
مطرح شد که بهموجب
آن، مسیح هم
دارای طبیعت
الهی بود و هم
طبیعت انسانی.
این دو بهطور
ارگانیک با یکدیگر
متحد شدند تا یک
شخصیت واحد یعنی
عیسی مسیح را
تشکیل دهند.
به این ترتیب،
عیسی مسیح،
هم انسان کامل
بود و هم خدای
کامل. او
«خدا-انسان»
بود. (این تعلیم
به تعلیم صحیح
یا «ارتودکس»
معروف شد و کلیساهای
کاتولیک،
ارتودوکس و
پروتستان به این
تعلیم
معتقدند. در
اصطلاح فنی،
این تعلیم را
دیوفیزیت مینامند،
یعنی «دو طبیعت».
در مشرقزمین،
این اعتقاد به
عقیدۀ «مِلْکیت»
نیز معروف است.)
نستوریوس؛
مریم مادر طبیعت
انسانی مسیح
نه مادر مسیح
خدا
اختلافات
زمانی اوج
گرفت که
«نستوریوس»،
اسقف کنستانتینوپل
اعلام داشت که
بکار بردن
عنوان «حامل
خدا» برای مریم،
مادر عیسی،
صحیح نیست و
باید او را
«حامل مسیح»
خطاب کرد. سیریل،
پاتریارخ
اسکندریه و
اسقفان پیروش
اعتراض کردند
که با این
عنوان،
نستوریوس مریم
را فقط مادر
طبیعت انسانی
مسیح بهحساب
میآورد و به
این ترتیب،
برای مسیح دو
شخصیت قائل میشود.
نستوریوس نیز
معتقد بود که
با بکار بردن
اصطلاح حامل
خدا (یا در
اصطلاح لاتین:
مادر خدا)،
برای خدا یک
مادر انسانی
قایل میشویم.
شوراهای
افسس (۴۳۱ میلادی)
برتری
تعلیم مونوفیزیت
بر دیوفیزیت /
محکومیت
نستوریوس و
تبعید به مصر
در سال ۴۳۱، بهدستور
امپراطور،
شورایی بینالکلیسایی
در شهر افسس
(واقع در آسیای
صغیر، یعنی
بخش غربیِ ترکیۀ
امروزی) تشکیل
شد. در این
شورا، سیریل،
اسقف اسکندریه،
مدافع نظر اول
بود. متأسفانه
مباحثاتی که
در این شورا
در گرفت، با
روحیهای
کاملاً غیرمسیحی
همراه بود،
طوری که طرفین
بجای تلاش برای
دستیابی به یک
تفاهم، خیلی
سریع یکدیگر
را تکفیر
کردند. سیریل
و همراهانش
نستوریوس و
طرفدارانش را
تکفیر کردند،
نستوریوس و یارانش
نیر همان
واکنش را نشان
دادند. اما کفۀ
ترازو به نفع
سیریل و عقایدش
سنگینی کرد.
عقیدۀ سیریل
پذیرفته شد و
محکومیت
نستوریوس نیز
تأئید گردید.
نستوریوس از مقام
خود عزل شد و
بگونهای تحقیرآمیز
به محلی در
شمال مصر تبعید
گردید و در
همانجا نیز
درگذشت.
سال 452
میلادی آتیلا
رهبر هونها در
ایتالیا و
روم؛ پاپ لئون کبیر با
دادن باج جلوی
غارت روم را
گرفت.
شورای
کالْسِدون
(خالکدون ۴۵۱
میلادی)
برتری
تعلیم
ارتودکس بر
مونوفیزیت و دیوفیزیت
توسط پاپ کلیسای
روم، لئون کبیر
شورای دیگری
نیز در
کالْسِدون
(واقع در آسیای
صغیر)، در سال ۴۵۱ برگزار شد. یکی
از مسائل مورد
بررسی در این
شورا، تعلیمات
سیریل و نستوریوس
بود، زیرا
مناقشه هنوز
در قلمرو روم
ادامه داشت.
در این شورا،
نظر سوم فوقالذکر
که به پیشنهاد
پاپ لئون کبیر(از 440 تا 461
پاپ کلیسای
روم بود)
مطرح شد، بهعنوان
آموزه
ارتودکس پذیرفته
شد. عقاید
نستوریوس و سیریل
هر دو نادرست
اعلام شد.
البته
نباید تصور
کرد که این
اعتقادنامه،
بلافاصله پس
از تصویب در
شورای
کالْسِدون،
در همۀ کلیساها
رواج یافت و
حاکم شد. عقیدۀ
دیوفیزیتیِ
نستوریوس و
اعتقاد مونوفیزیتیِ
سیریل برای
مدتها در
منطقه خاورمیانه
هنوز غالب
بود. طبق شرحی
که بعداً خواهیم
داد، تعلیم
نستوریوس را
کلیسای قلمرو
ساسانیان پذیرفت
و به این ترتیب،
کلیسای ایران
از نظر تعلیمی
برای همیشه از
کلیساهای غرب
جدا شد. کلیساهای
قبطی(مصری)، سوریه
و ارمنی نیز
هنوز مونوفیزیت
هستند.
چگونگی
نستوری شدن کلیسای
ایران
به کلیسای
ایران باز میگردیم.
دادیشوع،
پاتریارخ کلیسای
ایران، تا
سال ۴۵۶ در این
مقام باقی
بود. در دوره
پاتریارخی او
و زمانی که در
غرب، شوراهای
افسس و
کالسدون در
خصوص مسائل مسیح شناختی
تصمیمگیری
نهایی میکردند،
اتفاقاتی میافتاد
که سرنوشت کلیسای
ایران را
دگرگون کرد.
مدرسه
علوم دینی
ادسا
در شهر
ادسا، مدرسهای
الهیاتی وجود
داشت که بسیار
معروف بود
(ادسا در این
زمان در دست
رومی ها بود).
همزمان با اوجگیری
عقاید نستوریوس،
این مدرسه گرایشهای
عمیقی به تعالیم
او پیدا کرد.
عدۀ قابل توجهی
از جوانان کلیسای
قلمرو ساسانی
که از جفاهای یزدگرد
دوم گریخته
بودند، در این
مدرسه به تحصیل
الهیات
پرداختند و از
خود کفایت زیادی
نشان دادند.
اکثر آنان در
بازگشت به ایران،
مناصب مهم کلیسایی
را اشغال
کردند. در میان
این افراد،
شخصی بود بنام
بارصَئوما
(بَرصَئومَه).
این مدرسه
بهخاطر گرایشهای
نستوری خود،
بارها در معرض
تعطیل قرار
گرفت. تا اینکه
در سال ۴۵۷ بهخاطر
نیرومند
بودنِ گرایشهای
مونوفیزیتی
در منطقه، همۀ
دانشجویانی
که تعالیم
نستوری
داشتند،
اخراج شدند.
محصلینی که
تابع دولت
ساسانی
بودند، به
سرزمین خود
بازگشتند، و
همانطور که
بعداً شرح
خواهیم داد،
بهخاطر
دانششان به
مناصب بالای
کلیسایی دست یافتند.
بارصئوما
اسقف نصیبین و
مشاور پیروز
شاه ساسانی با
توصیه بابویه
اسقف اعظم کلیسای
ایران
وقتی
بارصئوما به ایران
بازگشت،
بخاطر تحصیلات
عالی و کفایتی
که از خود
نشان داد،
مقام بالایی
در دربار پیروز،
پادشاه ساسانی
کسب کرد و به
گفتهای،
مشاور پادشاه
شد و نیز او
اسقف نصیبین
بود اما شخصی
بود که عاری
از قدوسیت و
پاکی لازم
بود. طبق برخی
احادیث،
بابُوَیه،
پاتریارخ وقت،
او را به خاطر
کفایت و
کاردانیاش
به دربار توصیه
کرده بود.
بابُوَیه ( Babowai
) پاتریارخ کلیسای
ایران (در سال ۴۵۶
میلادی)
خصومت
و رقابت بارصئوما
با بابویه بخاطر
تجرد کشیشان /
شهادت بابویه
(۴۸۴ میلادی)
در همین
دوره، در سال
۴۵۶، بابُوَیه ( Babowai ) به
مقام پاتریارخی
کلیسای ایران
رسید. وی
قبلاً زرتشتی
بود. بارصئوما
همواره با
بابویه خصومت
و رقابت داشت.
یکی از علل
اختلاف آن دو،
مسألۀ تجرد کشیشان
بود. بارصئوما
طرفدار تأهل
کشیشان بود و
معتقد بود که
تأهل از سوختن
در آتش هوس
بهتر است. او
خود قصد داشت
ازدواج کند.
زمانی که
اسقفان کلیسای
غرب از بابویه
در مورد این
مسأله سؤال
کردند و علت این
«مسائل غیر
اخلاقی» را
در داخل کلیسا
جویا شدند، گویا
بابویه نامهای
به ایشان نوشت
و در آن ذکر
کرد که از
آنجا که مسیحیان
ایران تحت
حکومت
خدانشناسان
هستند، نمیتوان
اصول مسیحی را
بهطور کامل و
دقیق در میانشان
مجری' داشت.
این نامه به
نحوی به دست
حکومت افتاد.
میگویند که
بارصئوما در این
ماجرا دست
داشته است.
پادشاه دستور
داد که بابویه
را از همان
انگشتی آویزان
کنند که
انگشتری
حاملِ مُهر در
آن بود. او در
همین حالت
شکنجه، شهید
شد (سال ۴۸۴).
بارصئوما
با اجازه
پادشاه و به
همراهی نیروی
نظامی، به کلیساهای
مختلف سرکشی
کرد و ایشان
را وادار کرد
تا تعالیم
نستوریوس را
بپذیرند. نقل
شده که او
پادشاه را
متقاعد کرده
بود که این
جداییِ عقیدتی
میان مسیحیت ایران
و مسیحیت غرب
از لحاظ سیاسی
مفید است،
چرا که باعث
شقاق و تنفر
آنان از یکدیگر
میگردد.
آکاسیوس
(آقاق) جانشین
بابویه و پاتریارخ
جدید
کلیسای ایران
پس از
شهادت بابویه،
آکاسیوس
(آقاق) پاتریارخ
کلیسای
ایران شد
و تا سال ۴۹۶
در این مقام
ماند و در این
سال درگذشت.
در تمام این
مدت،
بارصئوما
همان خصومتی
را که با بابویه
داشت، با او
نیز ادامه
داد، گرچه
اقدامات او در
شورایی که در
سال ۴۸۵ تشکیل
شد، محکوم گردید.
شورای
پاتریارخ
آکاسیوس (۴۸۶
میلادی) و جدایی
عقیدتی از غرب
اما در
سال ۴۸۶ شورای
دیگری بهریاست
آکاسیوس
برگزار گردید
که بهدنبال
آن، کلیسای ایران
بهطور کامل
از کلیسای غرب
جدا شد. در این
شورا دو نکته
مهم تصویب گردید:
۱) اعتقادات
نستوریوس بهعنوان
اعتقاد رسمی
کلیسای قلمرو
ساسانی پذیرفته
شد. ۲)
ازدواج
کشیشان و
اسقفان مجاز
شمرده شد.
دو
رویداد مهم و
مثبت در اوایل
قرن پنجم (۴۳۱ میلادی)
ترجمۀ
کامل عهدجدید
به سریانی
(ترجمه «پشیتا»)
در اوائل
قرن پنجم، دو
معلم برجسته
در مدرسۀ الهیات
ادسا (رابولا
اهل ادسا و
تئودورِت اهل
ناحیه شمالی
رود فرات)،
شروع به
مخالفت با
استفاده از انجیل «دیاتسارون»
کردند. ایشان
همزمان با این
اعتراضات،
به ترجمۀ
عهدجدید
پرداختند. لذا
تا پیش از سال ۴۳۱، چهار انجیل
و بقیۀ کتابهای
عهدجدید از یونانی
به سریانی
ترجمه شد. این
ترجمۀ سریانی
را «پشیتا» مینامند.
در کلیسای
نستوری در این
دوره، ترجمۀ
پشیتا فاقد
کتابهای دوم
پطرس، دوم و
سوم یوحنا، یهودا،
و مکاشفه بود.
عهدعتیق این
کلیسا نیز در
این دوره،
فاقد کتابهای
اول و دوم
تواریخ بود.
تأسیس
مدرسه الهیات
در نصیبین ایران
در سال ۴۸۹، مدرسۀ
ادسا بهخاطر
ترویج عقاید
نستوری، بهدستور
امپراطور بیزانس
بسته شد و
دانشجویان آن
به کلیسای
نستوری ایران
پناه آوردند.
بارصئوما بههمراهی
نرسای (نرسی یا
نِرسِس)، مدیر
مدرسه ادسا، ایشان
را پذیرفتند و
مدرسهای در
نصیبین (که در
قلمرو ساسانیان
قرار داشت)،
برای ایشان و
سایر داوطلبین
دایر کردند. این
دانشجویان پس
از کسب دانش
در علوم الهی،
خصوصاً تفسیر
کتابمقدس،
به خدمات کلیسایی
گمارده میشدند.
این امر باعث
شد از یک سو کلیسای
ایران از نطر
علمی تقویت
گردد، و از سوی
دیگر
اعتقادات
نستوری در این
کلیسا قوام یابد.
اخلاقیات و
مقاطع تاریک
کلیسای ایران
مطالعۀ
رویدادها و
تحولات کلیسای
ایران در این
دوره، از دیدگاه
اخلاقیات انجیلی
تأثرانگیز و
تأسفبار است.
اختلافات و
رقابتهای
رهبران با یکدیگر،
رهبران فاضلی
نظیر
بارصئوما،
نمایانگر وضع
روحانی و
اخلاقی کلیسای
ایران است.
بارصئوما
مستقیم یا غیرمستقیم
مسؤول شهادت
بابویه میباشد.
در طول تاریخ
کلیسای ایران،
بسیاری کوشیدهاند
او را محکوم یا
تبرئه کنند.
به هرحال،
او همیشه در
مظان این
اتهام باقی
خواهد ماند.
در مورد بابویه
نیز که در راه
ایمان خود شهید
شد، مطالبی
نقل شده که
حاکی از پولدوستی
و رفتار غیرمنضبط
او میباشد.
خدمت کلیسا
برای بسیاری
از مقامات کلیسایی
گویا وسیلهای
برای ارضای حس
جاه طلبیشان
بود.
هرگاه و
هر جا که کلیسا
از نگریستن به
مسیح به عنوان
سَروَر، و
خدمت به او بهخاطر
عشق به او باز
ایستد، چنین
وقایعی حتماً
رخ میدهد.
اما گرچه چنین
روحیهای
همواره در میان
برخی از
رهبران کلیسا
به چشم میخورد،
اما همیشه
بودهاند
رهبرانی که با
پارسایی و پرهیزکاری
کار خدا را به
پیش بردهاند.
و مهمتر از
آن، در چنین
مقاطع تاریکی
از تاریخ کلیسا،
همواره «بقیتی»
وجود داشته
است که «نزد
بعل زانو نزدهاند»
(رومیان ۱۱:۴-۵)؛ همواره
بودهاند
کسانی که
«لباس خود را
نجس نساختهاند»
(مکاشفه ۳:۴).
الهیات
درک این
مطلب که کلیسای
ایران مجبور
شد رابطه خود
را با کلیسای
غرب قطع کند،
چندان دشوار نیست.
این ارتباط
همواره موجب
رنج و جفای کلیسای
ایران بوده
است. قطع
رابطه تشکیلاتی
را میتوان پذیرفت،
اما قطع رابطه
عقیدتی و پیروی
از عقیدهای
که مورد قبول
اکثریت کلیساها
قرار گرفته
بود، آنهم
بنا به
ملاحظات سیاسی،
به راحتی
قابل قبول نیست.
درضمن، جای
تعجب است که
کلیسای ایران
هیچگاه
مستقلاً
اعتقادات
مشخصی شکل
نداده است.
گویی رهبران
کلیسای قلمرو
ساسانیان از
خود نظر الهیاتی
خاصی نداشتهاند
و اصول
اعتقاداتشان
همواره از غرب
«وارد میشده
است». فراموش
نکنیم که
اعتقادنامۀ نیقیه
زمانی از سوی
رهبران کلیسای
ایران پذیرفته
شد که حدود یکصد
سال از تصویب
آن میگذشت،
آن هم به همت
ماروتای غربی!
عقاید نستوریوس
نیز از غرب
وارد شد و
ابداع کلیسای
ایران نبود.
بهعلاوه،
بهجز مدرسۀ
الهیات نصیبین
که آن هم در
اواخر قرن
پنجم به دنبال
رویدادی تلخ
دایر گردید،
نمیبینیم که
تا این برهه از
زمان مرکزی
برای تعلیم و
تربیت خادمین
کلیسا وجود
داشته باشد.
فقط گفته میشود
که آکاسیوس در
دورۀ پاتریارخی
خود مدرسهای
در تیسفون،
پایتخت ساسانی
دایر کرده است.
این نیز مربوط
میشود به نیمه
دوم قرن پنجم!
میزان
گسترش مسیحیت در
قرن پنجم در فلات
ایران
از تعداد
اسقفانی که در
این دوره در
شوراهای
مختلف حضور یافتهاند،
میتوان این
نتیجه را گرفت
که در این
دوره، مسیحیت
در بسیاری از
نقاط فلات ایران
جا افتاده
بوده است. از
اسنادی که از
شورای دادیشوع
(۴۲۴)
باقی
مانده، میدانیم
که دستکم در
این مناطق از
فلات ایران مسیحیت
تا آن حد
استقرار یافته
بوده که حضور یک
اسقف را ضروری
ساخته است:
جزایر خلیج
فارس، استان
امروزی فارس،
خوزستان،
آذربایجان،
اصفهان، ری،
سیستان،
خراسان، مرو
و هرات.
سموییل
اسقف کلیسا در
طوس
همانطور
که در اوائل این
بخش اشاره کردیم،
شخصی به نام
سموئیل که
اسقف طوس بود،
دادیشوع را در
رسیدن به مقام
مطرانیِ کل یاری
رساند. همین
اسقف سموئیل
در نبرد علیه
مهاجمین به
حکومت ساسانیان
خدمت کرده
بود. وجود چنین
اسقفی در شهر
طوس، بیانگر
رواج مسیحیت
در فلات ایران
و در میان
اقوام آریایی
میباشد. اما
متأسفانه
اطلاعی از کمیت
و کیفیت مسیحیت
در این مناطق
و چگونگی زندگی
فردی و اجتماعی
آنان در دست نیست.
مسیحیت
در اواخر دورۀ
ساسانی (سالهای
۴۹۷ تا ۶۵۱)
قرن
ششم، دوره آرامش و شکوفایی کلیسا
در آخرین
بخش از حکومت
دراز مدت
ساسانیان،
مسیحیت دورهای
نسبتاً آرام را
گذراند و مجال
یافت تا هم از
نظر کیفی و هم
از نظر کمی
رشد و توسعه یابد.
این آرامی دو
دلیل میتواند
داشته باشد؛
-
یکی
اینکه کلیسای
ایران در این
دوره، چه از
لحاظ تشکیلات
و چه از لحاظ
اصول عقاید،
از کلیسای روم
(روم شرقی یا بیزانس)
جدا شده بود؛
-
دیگر
آنکه رهبران
مملکت شاید به
این نتیجه رسیده
بودند که بهتر
است مسیحیان ایران
در داخل کشور
احساس امنیت
کنند تا اینکه
برای امنیت
خود، چشم به
غرب بدوزند.
بهرحال،
آزادی و امتیازی
که یزدگرد اول
به مسیحیان
داده بود، کم
و بیش محترم
شمرده میشد.
با اینحال،
جفاها و آزارهای
پراکنده گاه
به گاه به چشم
میخورد. این
جفاها
معمولاً زمانی
رخ میداد که
جنگی با روم
درمیگرفت. در
چنین دورههایی،
موبدان از تحریک
رهبران سیاسی
برای آزار
رساندن به پیروان
دینی که رقیب
سرسخت دین
زرتشت بشمار میرفت،
دریغ نمیکردند.
در این
دوره، شاهد ظهور
رهبران شایستهای
هستیم همچون
مارْ اَبای
اول. مسیحیت
در مناطق
مختلف فلات ایران
استوار شد و
عدهای بیشتر
از زرتشتیان
به مسیحیت گرویدند،
گرچه از
تعدادشان
اطلاعی نداریم.
پاتریارخی
بابایی بعد
از مرگ آکاسیوس (۴۹۷
تا ۵۰۲ میلادی)
پس از مرگ
آکاسیوس،
شخصی به نام
بابایی به
پاتریارخی
انتخاب شد (۴۹۷-۵۰۲).
او
ظاهراً از
دانش اندکی
برخوردار
بوده و برخی
معتقدند که حتی
سواد خواندن
هم نداشته است.
لذا قادر
نبوده به
مسائل حاد علم
الهی که در این
دوره حساس کلیسای
ایران شدیداً
مطرح بوده،
بگونهای
مناسب
بپردازد. با اینحال،
او از قابلیت
مدیریت بالایی
برخوردار بود
و توانست بدون
درگیر شدن در
پیچ و خمهای
امور الهیاتی
مربوط به عقاید
نستوری و
مونوفیزیتی،
و موضعگیری
حاد علیه
مونوفیزیتها،
اتحاد کلیسا
را حفظ کند و
صلح و آشتی را
میان اسقفان
برقرار سازد.
تعلیم
نستوری= «مسیح در
دو طبیعت، دو
شخصیت و یک
حضور، تجسم یافت»
ضعف بابایی
در الهیات را
"نرسای"
جبران میکرد.
همانطور که در
فصل پیشین ذکر
شد، او دوست "بارصئوما"
بود و در امور
مدرسه الهیات
نصیبین با او
همکاری داشت و
سرانجام ریاست
آن را عهده
دار شد.
اعتقادات
نرسای کاملاً
نستوری بود. این
امر از اشعار
و موعظههای
او آشکار است.
طبق نوشتههای
او، شکست
نستوریوس
بعلت رشوه دهی
سیریل در شورای
افسس بوده است.
او مینویسد:
«مسیح در دو طبیعت،
دو شخصیت و یک
حضور، تجسم یافت». این
حاکی از
اعتقادات ضد مونوفیزیتی
اوست. از آن
زمان به بعد،
این جمله،
شعار نستوریان
بوده است.
نستوریها
چنان نرسای را
گرامی میداشتند
که او را «بربط
روحالقدس» مینامیدند.
نرسای و
بارصئوما شدیداً
پیرو عقاید
نستوریوس
بودند.
سیلاس ، شماس
اعظم پاتریارخ
بابایی ،
جانشین بابایی
(۵۰۲ میلادی)
در دوران قباد
یکم
دوره اغتشاش بعد
از مرگ پاتریارخ
سیلاس (۵۲۴ تا ۵۳۹
میلادی) / دو پاتریارخ
برای کلیسای
قلمرو ساسانی
پس از مرگ
پاتریارخ
بابایی در سال
۵۰۲
، رهبری
کلیسای ایران
به شماس اعظم
او، "سیلاس"
سپرده شد. او
تا سال ۵۲۳
در این مقام
باقی ماند. سیلاس
شخص دانشمندی
بود و مورد توجه
پادشاه ایران
اما از اخلاقیات
بالایی
برخوردار
نبود. دغدغۀ "سیلاس"
بیشتر ارضای
جاه طلبیهای
خانوادگیاش
بود تا رسیدگی
به امور کلیسایی.
او پیش از مرگ،
داماد خود را
که پزشک بود،
به جانشینی
خود برگزید
اما اسقفان علیه
این امر به پا
خاستند و شخص
دیگری را به این
منصب گماردند.
اینک دو پاتریارخ
برای کلیسای
قلمرو ساسانی
وجود داشت و
هر یک میکوشید
تا حمایت شاه
را جلب کرده،
موقعیت خود را
استحکام بخشد.
اما
قباد، پادشاه
وقت، که از این
شقاق خرسند مینمود،
از تصمیمگیری
طفره رفت. این
وضع حدوداً به مدت
پانزده یا شانزده
سال ادامه
داشت و هر یک
از پاتریارخ ها
ضمن تکفیر دیگری،
میکوشید
اسقفان و کشیشان
بیشتری را به
خدمت بگمارد
تا هواداران بیشتری
داشته باشد.
تا اینکه
سرانجام در
سال ۵۳۹، شخصی
بهنام
پُولُس که نه
فقط مورد
احترام هر دو
طرف بود، بلکه
از مقربان
شاهنشاه ساسانی
نیز بود، به
پاتریارخی
برگزیده شد.
بدبختانه،
پولس دو ماه
پس از تصدی این
مقام درگذشت.
اما از میان این
رویدادهای
آشفته، شخصیتی
برجسته وارد میدان
شد که میرفت
تا برای همیشه
موجب افتخار
کلیسای ایران
باشد .
مارْآبای اول،
پاتریارخی
متفاوت (۵۴۰
تا ۵۵۲ میلادی)
پیشینۀ
«مارآبای اول»
پارسی ، پاتریاخ
کلیسای ایران
چگونگی
مسیحی شدن
مارآبا
در سال ۵۴۰ شخصی
متفاوت به
پاتریارخی
برگزیده شد که
در قداست،
دانش، کفایت
و تدبیر، نقطهای
درخشان در کلیسای
ایران میباشد.
این شخص «مارْ
اَبا» نام
داشت. او یک
پارسی و زرتشتیزاده
بود و بسبب
تحصیلات و
دانش خود، خیلی
زود مناصب مهم
دیوانی را در
نزد حاکم یکی
از ایالات
اشغال نمود.
شرح گرویدن او
به مسیحیت
جالب است. میگویند
که روزی او
قصد داشت با
قایق از رود
دجله عبور
کند؛ دید که یک
یهودی، یوسف
نام در قایق
است. امر کرد
که او را بیرون
کنند. قایق
براه افتاد
اما بعلت شروع
طوفانی شدید
نتوانست بجلو
براند. لاجرم
باز گشتند. این
امر دو بار
تکرار شد.
مارْ اَبا
احساس کرد که طوفان
شاید بعلت
خشونتی در
گرفته که او
در حق آن مرد یهودی
روا داشته است.
پس گفت که او
را به قایق
درآورند. قایق
به سلامت به
ساحل دیگر رود
رسید. در آنجا
مارْ اَبا پی
برد که آن شخص
مسیحی است.
او چنان تحت
تأثیر آن
واقعه و ملایمت
و فروتنی و
ادب آن فرد
قرار گرفته
بود که مناصب
خود را رها
کرد، ایمان
آورد و تعمید یافت.
این
ماجرا گرچه
ممکن است آمیخته
به افسانه
باشد، اما حاکی
از آنست که او
تحت تأثیر حسن
رفتار یک مسیحی،
به این ایمان
روی آورده است.
او پس از گرویدن
به مسیحیت،
برای تحصیل
الهیات به
اسکندریه و
مصر رفت. سپس
رهسپار نصیبین
گشت و در آنجا
اعتقادات
نستوری را پذیرفت.
او تصمیم داشت
در آنجا ترک
دنیا اختیار
کند و راهب شود.
اما به تشویق
اسقف آن شهر،
به تعلیم الهیات
پرداخت. آوازۀ
پاکی و دانش
او چنان پیچید
که در سال ۵۴۰ بدون هیچگونه
اعتراضی به
اتفاق آراء به
پاتریارخی کلیسای
امپراطوری
ساسانی برگزیده
شد.
اقدامات
پاتریارخ
مارْاَبّا ، تدوین
«اعترافنامه ایمان» ؛ تجدید
سازمان مدرسه
الهیات در نصیبین
؛
تاسیس
کلیساهای جدید
در تیسفون ،
جزیره هرمز و
ادُسا
مارْابّا
فوراً به نقاط
مختلف سفر کرد
و به کلیساها
سرکشی نمود تا
اختلافات و
تلخیهای
گذشته را
برطرف کند و
سر و سامانی
به اوضاع
بدهد. او در این
کار بسیار
موفق بود. در
مناطقی که در
اثر شقاق
سالهای قبل،
دو نفر مدعی
مقام اسقفی
بودند، او
توانست به
قضاوت بنشیند
و یکی از آن دو
را عادلانه در
خدمت خود ابقا
نماید. به علاوه
او توانست به
اخلاقیات کلیسا
که به دنبال
اوضاع
نابسامان
رهبری بسیار
نزول کرده
بود، سر و
سامان ببخشد.
بدینسان، با
تجملگرایی و
فساد اخلاقی
رهبران کلیسا،
و خصوصاً رسم
ازدواج با
محارم که
در میان زرتشتیان
رایج بود و بر
مسیحیان نیز
تأثیر گذارده
بود، با موفقیت
مبارزه کرد (یهودان
و مسیحیان در
کتابهای عهد
قدیم و جدید
خود از
انسانها و پیغمبرانی
نام میبرند که
دختران جوان
با پدران پیرمرد
خود همخوابگی
میکنند، بدون
اینکه پیرمرد
از خواب بیدار
شود و یا قدیسانی
دیگر در قوم
بنی یعقوب و یهودا
که با خواهران
و مادران خود
هم خوابگی میکنند
و یا قدیسانی
هم چون هراکلیوس
که با دختر زن
خود ازدواج میکنند
و بچه دار میشوند
و آیتده
گانشان موقعیکه
میخواهند
قضاوت در
اخلاقیات
کنند گناه
ازدواج و هم
خوابگی با
محارم را بپای
دینهای رقیب مینویسند
و هزاران سوال
از این آدمهای
مجرد و فاضل
که حتی بعضی
از پاپهایشان
مخفیانه
ازدواجهای
نامشروع
داشته اند
بدون اینکه
گوسفندان از
کار شبان خود
خبر داشته
باشند ... هم
خوابگی یا
ازدواج با
محارم پدیده ایست
که در همه دنیا
وجود دارد و
ربطی به هیچ
کدام از ادیان
ندارد و این
آدمها هستند
که این کارها
را انجام میدهند
و سپس بنام دین
و مرامشان مینویسند
/ سایت خانه و
خاطره).
او در طی
سفرهای خود در
مناطق مختلف،
متوجه شد که
عامۀ مسیحیان
تا چه حدّ از
اصول ایمان
خود بیخبرند.
لذا بیدرنگ
دست به تدوین
«اعترافنامۀ
ایمان» زد که
به زبانی بسیار
ساده
اعتقادات
اصول مسیحیت
را بازگو میکرد.
سپس بر همۀ مسیحیان
واجب شد که این
اعترافنامه
را بیاموزند و
حفظ کنند. او
همچنین مدرسۀ
الهیاتی را که
در تیسفون
قبلاً تحت
پاتریارخی
آکاسیوس تأسیس
شده بود، به
شکل مدرسۀ الهیات
نصیبین تجدید
سازمان کرد و
آن را احیا
نمود. در ضمن،
او موفق شد کلیسایهای
جدیدی در
اطراف تیسفون،
در جزیرۀ هرمز
و در شهر ادسا
تأسیس کند.
درگذشت پاتریارخ
مارْاَبّا (۵۵۲
میلادی) ، در
دوران خسرو
انوشیروان
عادل
از آنجا
که مارآبا
توانسته بود
رابطۀ نزدیکی
با پادشاه
ساسانی،
خسرو اول ملقب
به انوشیروان،
برقرار کند،
حسادت موبدان
برانگیخته شد
و ایشان شروع
به دسیسه چینی
کردند.
سرانجام
پادشاه مجبور
شد او را به
آذربایجان
بفرستد و در
آنجا او را
محبوس کند. به
او پیشنهاد شد
که اگر از
دعوت زرتشتیان
به مسیحیت دست
بردارد، آزادی
را به او باز
خواهند
گرداند. اما
او زندان را به
این آزادی ترجیح
داد. بعد از
مدتی اجازه
دادند تا در
خانهای تحت
نظر باشد. او
از این محل نیز
به رتق و فتق
امور کلیسایی
و ارشاد مسیحیان
پرداخت. تا اینکه
موبدان یک مسیحی
از دین برگشته
را مأمور
کردند که او
را بقتل
برساند. این
طرح ناموفق
ماند. مارابا
بدون اجازه
پادشاه، به تیسفون
بازگشت.
پادشاه از دیدن
او متعجب شد و
جویای کیفیت
ماجرا گردید.
مارْاَبا
اظهار داشت که
مایل است تحت
لطف پادشاه،
عادلانه
محاکمه شود.
اما باز در
اثر توطئهچینی
موبدان به
زندان افتاد.
داستان
شورش پسر مسیحی
خسرو انوشیروان
داستان
گلندخت مسیحی
از بستگان
خسرو انوشیروان
داستان
نوشزاد پسر
خسرو انوشیروان
از زن مسیحی
او (احتمالأ
داستان پسر
شورشی خسرو
انوشیروان)
در همین
اثناء، شورشی
در خوزستان به
رهبری یکی از
پسران انوشیروان
که از یک زن مسیحی
متولد شده
بود، رخ داد.
موبدان مسیحیان
و شخص
مارْاَبا را
مسؤول این
بلوا قلمداد
کردند.
مارْاَبا برای
اثبات وفاداری
خود به پادشاه
و کشور، پیشقدم
شد که به
خوزستان برود
و شورش را
آرام کند. چنین
نیز کرد، اما
در اثر فشارهایی
که طی سالیان
دراز بر او
وارد شده بود،
در همان زمان،
یعنی سال ۵۵۲
درگذشت. در
مجموع،
مارْاَبا
خدمت بزرگ و
مؤثری در جهت
تحکیم کلیسای
نستوری ایران
نمود. تقوا و
دانش او چنان
عمیق و اصیل
بود که حتی
تحسین محققین
و نویسندگان
کاتولیک را نیز
برانگیخته
است.
همانطوریکه
تا به حال چندین
بار اشاره کردیم
به طور کلی
موقعیت مسیحیان
و زرتشتیان در
ایران و روم ،
از شرایط سیاسی
تاثیر می پذیرفت
و در
قراردادهای میان
دو امپراتوری
ایران و روم ،
دو امپراتوری
متعهد شدند که
نسبت به مسیحیان
و زرتشتیان در
سرزمین های یکدیگر
از سخت گیری
خودداری کنند.
داستانهای زیادی
از جانبازی
برخی از مسیحیان
ایرانی در زیر
جفاهای
امپراطوران
ساسانی نقل
شده است از
جمله:
"گُلندخت" یکی
از بستگان
خسرو انوشیروان
نیز بر اثر
تماس با اسیران
جنگی بیزانس
به مسیحیت گروید
و چون در ایمان
مسیحی خود
استوار ماند ،
او را به
فراموش خانه یعنی
زندان هائی که
زندانی برای
سالیان دراز
در آنجا مانده
و به فراموشی
سپرده می شد،
فرستادند. در
فراموش خانه
نمایندگان
"موریس"
امپراتور روم
که برای امضای
قرارداد صلح
به ایران آمده
بودند با
گُلندخت دیدار
کردند و اگرچه
ترتیب آزادی
او داده شده
بود ولی او
شهادت را پذیرا
شد و در سال 591 میلادی
جان خود را بر سر
ایمانش گذاشت.
نوشزاد
همان پسر مسیحی
شورشی خسرو
انوشیروان
همانطوریکه
گفتیم یکی از
فرزندان انوشیروان
به مسیحیت گروید.
در شاهنامۀ
فردوسی از
"نوشزاد" پسر
خسرو انوشیروان
پادشاه ساسانی
و داستان زندگی
او سخن رفته
است. نوشزاد که
بسیار هم مورد
مهر پدر بود
از مادری ترسا
(مسیحی) زاده
شده بود.
فردوسی می گوید
که انوشیروان
زنی زیبا داشت
که پیرو آئین
مسیح بود. فردوسی
می گوید که
همسر مسیحی خسرو انوشیروان
که زنی پرُمایه
و زیبا روی و
سخن سنج و نرم
خوی بود ، پسری
به نام نوشزاد
می زاید که
چون بزرگ می
شود و نیک و بد
را از هم باز می
شناسد ، آئین
مسیح را بر می
گزیند و "زند"
و "آَوستا" را
درست نمی داند.
اَوِستا
کتاب دینی
زرتشتیان است
و زند تفسیری
است که در
زمان ساسانیان
به زبان پهلوی
بر آن نوشته
شده است.
آشکار است که
روی برگردانیدن
از آئین مَزدِیَسنا (زرتشت)
، بر انوشیروان
گران می آید. زیرا
در زمان ساسانی،
زرتشتی گری، دین
رسمی شاهنشاهی
ایران بود،
بنابراین گرویدن
فرزند شاه به
مسیحیت تنها
جنبۀ دینی
نداشت بلکه پیامد
های سیاسی نیز
داشت، به ویژه
که در آن زمان
مسیحیت دین
رسمی،
امپراتوری
روم شرقی بود
که دشمن دیرینه
و سرسخت
شاهنشاهی
ساسانی به
شمار می رفت.
انوشیروان
فرمان می دهد
تا نوشزاد را
در کاخ خودش
زندانی کنند.
کاخ نوشزاد در
جندی شاپور
بود. چندی پس از این
زمانی که انوشیروان
از جنگ با روم
باز می گردد ،
کهن سالی و
رنج راه او را
بسیار ناتوان
می دارد و به
نوشزاد خبر می
دهند که انوشیروان
مرده است.
نوشزاد با شنیدن
این خبر از
کاخ خود بیرون
می آید و بسیاری
از زندانیان
را آزاد می
کند و گروهی
بسیار از مسیحیان
و غیر مسیحیان
گرد او فراهم
می آیند. نوشزاد
همۀ کسانی را
که به جرم دیوانگی
در زندان انوشیروان
بودند رها می
سازد و همۀ مسیحیان
(جاثلیق =
کاتولیک ،
سکوبا = اسقف ،
دگرگون شدۀ Episcople یونانی
که به معنای
ناظر است) و دیگران
گرد او می آیند
و وی لشگری
شامل سی هزار تن
فراهم می آورد
و مادر او که
از انوشیروان
ثروتی یافته
بود، آن را در
اختیار پسرش
قرار می دهد. نوشزاد
شهرهای اهواز
و شوشتر را
تسخیر می کند
و کسی را یارای
ایستادگی در
برابر او نبود.
نوشزاد نامه ای
هم به قیصر
روم می نویسد
و یادآوری می
کند که او هم کیش
و هم رای قیصر
است.
مهرنوش
از رایزنان
(مشاوران)
انوشیروان ؛ پیروز
فرستاده انوشیروان
چون این
خبر به انوشیروان
در تیسفون می
رسد، روزگار
در پیش او تیره
و تار می گردد.
انوشیروان به
مشاوران خود می
گوید که به پیکار
نوشزاد بروند
ولی او را
نکشند تا شاید
از راه مسیح
باز گردد. یکی
از رایزنان
انوشیروان به
نام مهرنوش می
گوید که سپاهیان
نوشزاد همه
مردانی از جان
گذشته هستند و
نباید آنها را
ناچیز شمرد.
کوتاه
سخن این که
فرستادگانی
به سوی نوشزاد
می روند و پیام
پدر را به او می
دهند و به او می
گویند که تو
را با سپاه
انوشیروان یارای
برابری نیست و
چرا دین کیومرث
و هوشنگ و
طهمورث را
واگذاشته ای و
به دین مسیح
گرویده ای؟
فرستاده می گوید
: مسیح فریبکار
بود و اگر فرّ یزدانی
با مسیح بود یهودیان
هرگز نمی
توانستند او
را بکشند.
نوشزاد
به پیروز که
فرستادۀ انوشیروان
است پاسخ می
دهد که من
هرگز دین خسرو
(کسری) را نمی
پذیرم. سپس می
افزاید مسیح
اگر کشته شد
برای این نبود
که فَّر خدائی
از وی دور شده
بود بلکه او
به سوی یزدان
پاک بازگشت و
اگر هم کشته
شوم باکی نیست. در
جنگی که در می
گیرد باران تیر
بر سپاه
نوشزاد می
بارد و یکی از
تیرها قلب او
را می شکافد.
نوشزاد به
درون سپاه خود
باز می گردد.
اسقف را فرا می
خواند و می گوید
به مادرم بگو
که مرا به رسم
و آئین مسیحا
به خاک
بسپارند.
مرگ
نوشزاد نه
تنها برای
مادر و
هوادارانش غم
انگیز است
بلکه انوشیروان
و همۀ ایرانیان
را غمگین می
سازد. نوشزاد
شاهزاده ای
است دوست
داشتنی که همه
مردم و به ویژه
پدرش یعنی
انوشیروان او
را بسیار دوست
می داشتند.
مرگ او که فقط
بر سر ایمان
مسیحی او پیش
می آید همه را
غمگین می سازد. این
صحنه از
شاهنامه یادآور
مرگ سهراب و یا
سیاوش است.
شخصیت هائی که
بی گناهی آنان
بر همه آشکار
بود و مرگشان
برای هیچ کس
شادی آور نیست.
سپاه انوشیروان
کسی از سپاهیان
او را نمی
کشند و چیزی
را به تاراج
نمی برند.
نوشزاد از جنگ
با پدر خشنود
نیست ولی خوب
می داند که نمی
تواند از آئین
مسیح دست
بردارد.
نوشزاد خوب می
داند که پدرش یعنی
خسرو انوشیروان
از مرگ او بسیار
غمگین خواهد
شد. ...
اسقف
یوسف پزشک
انوشیروان جانشین
مارْابّا (از ۵۵۲
تا ۵۶۷ میلادی)
یَشوعیَهْب
دوم رهبر کلیسای
ایران (۶۲۸ تا ۶۴۳
میلادی)
در نیمه
دوم سده ششم و
نیمه نخست سده
هفتم،
پادشاهان
ساسانی که
شاهد گسترش مسیحیت
در سراسر
قلمرو خود و
حتی در فراسوی
آن بودند،
لازم دیدند
دخالت خود را
در گزینش و
انتصاب پاتریارخ
افزایش دهند.
از اینرو، پس
از درگذشت
مارْ آبا در
سال ۵۵۲،
خسرو انوشیروان
پزشک خود یوسف
را که در
مدرسه نصیبین
تحصیل کرده
بود، به پاتریارخی
کلیسای ایران
برگزید بدون اینکه
موافقت یا حتی
نظر اسقفان را
جلب کرده
باشد. این امر
مورد مخالفت
اسقفان قرار
گرفت، اما یوسف
تا سال ۵۶۷
بر این مسند
تکیه زد. جانشینان
او نیز همگی میبایست
تأئید و
موافقت شاه را
بهدست میآوردند.
در دوره
سلطنت خسروِ
دوم، ملقب به
خسرو پرویز (۵۹۰ تا ۶۲۸)، واپسین
پادشاه بزرگ
دودمان ساسانی،
اسقفان با
استفاده از نیرنگی
ظریف، شخصی
را به پاتریارخی
برگزیدند که
همنام با شخص
مورد نظر او
بود (گریگور
اول، ۶۰۵ تا ۶۰۸).
خسرو پرویز
که در مقابل
کار انجام شده
قرار گرفته
بود، به این
انتخاب تن در
داد، اما پس
از مرگ این
پاتریارخ در
سال ۶۰۸، برای
مدت ۲۰ سال
مانع از
انتخاب پاتریارخی
جدید گردید.
چون خسرو پرویز
در سال ۶۲۸
به قتل رسید، یَشوعیَهْب
دوم به رهبری
کلیسای ایران
برگزیده شد.
او در میان
پاتریارخ های ناتوان این
دوره، چهرهای
برجسته و قابل
بود (۶۲۸ تا ۶۴۳).
درایت او
چنان بود که
پادشاه جدید،
قباد دوم(این
دوران، دوران
هرج و مرج سیاسی
بود و همین
قباد دوم
مسئول قتل
پدرش،
خسروپرویز
بود)، او
را نزد
امپراطور بیزانس
گسیل داشت تا
معاهده صلحی
برای خاتمه به
جنگهای
خانمان سوز
دوره پدرش تدوین
نماید. یشوعیهب
همچنین
توانست نقشی
بسیار حساس در
دوره بسیار
بحرانیِ
انتقال قدرت
از حکومت
ساسانیان به
حکومت خلفای
عرب ایفا کند
و کلیسا را از
این ورطۀ
خطرناک به سلامت
عبور دهد.
پیوستن
گابریل نستوری
پزشک خسرو پرویز
به مونوفیزیت
ها (یعقوبی ها)
"حنانا" رییس مدرسه
الهیات نصیبین ؛ کشمکش
با مونوفیزیتها (یعقوبی
ها)
در نیمه
دوم قرن ششم،
به دنبال
پارهای از رویدادها،
عقاید مونوفیزیتی
در قلمرو
ساسانیان
رواج یافت.
در سال ۵۷۱،
یک عالم الهی
به نام "حنانا"
به ریاست
مدرسه الهیات
نصیبین
گمارده شد. وی
در اثر
مطالعاتش،
به عقاید
مونوفیزیتی
گرایش یافت که
مدتی پیش از
آن، توسط شخصی
به نام «یعقوب
بار ادای» در
نواحی سوریه
گسترش یافته
بود (از اینرو،
مسیحیان
مونوفیزیت را یعقوبی
نیز مینامند).
حنانا به تعلیم
این عقاید به
محصلین مدرسه
نصیبین
پرداخت.
همزمان
با این امر،
گابریل،
پزشک خسرو پرویز
نیز برای
سرپوش گذاشتن
بر اعمال غیر
اخلاقی خود،
از ایمان
نستوری خود به
اعتقاد مونوفیزیتی
پیوست و در جریان
این امر، شیرین،
همسر ارمنی و
مسیحیِ خسرو
پرویز را نیز
با خود
همداستان
ساخت. کار
تا آنجا بالا
گرفت که در
برههای از
سلطنت خسرو
پرویز چیزی
نمانده بود که
یکی از پیروان
مونوفیزیتها
به مقام پاتریارخی
برسد. دربار
ساسانی نیز
ترجیح میداد که
مسیحیانِ
قلمروشان در میان
خود اختلاف
داشته باشند و
به ترویج مسیحیت
در میان زرتشتیان
نپردازند.
مبارزه با
اعتقادات
مونوفیزیتی نیرو
و وقت بسیاری
از کلیسای
نستوری ایران
گرفت.
در
قرن هفتم و در
دوره سقوط
ساسانیان/ توسعۀ
رُهبانیت و دیرنشینی در میان
مسیحیان ایران
دایر
کردن صومعه کوه ایزلا (در
نزدیکی نصیبین)
توسط ابراهیم
کشیش نستوری بین
النهرین
صومعه
کوه ایزلا تبدیل
به پرُنفوذترین
مرکز مذهبی کلیسای
نستوری
همزمان
با پاتریارخیِ
مارْاَبا و
جانشینش یوسف
(۵۵۲
تا ۵۶۷)،
نهضت رُهبانیت
نیز در میان
مسیحیان ایران
تقویت و توسعه
مییافت. یک
کشیش نستوری
از اهالی بینالنهرین،
بنام ابراهیم،
که در نصیبین
تحصیل الهیات
نموده بود، به
مصر رفت و شدیداً
تحت تأثیر دیرنشینی
مصر قرار گرفت.
در بازگشت به
ایران، تصمیم
گرفت همان
نظام دیرنشینی
مصری را در ایران
پیاده کند.
لذا صومعهای
بر کوه ایزلا
در نزدیکی نصیبین
دایر کرد و خیلی
زود عدهای
نزد او گرد
آمدند. به این
ترتیب، او
نظام دیرنشینی
و رهبانیت ایران
را متشکلتر
نمود و مقررات
سختتری را بر
آن حاکم ساخت.
از این زمان
به بعد، صومعه
کوه ایزلا تبدیل
به پرُنفوذترین
مرکز مذهبی کلیسای
نستوری گردید
و راهبان آن
از لحاظ قدرت
و نفوذ، درست
بعد از شخص
پاتریارخ
قرار میگرفتند.
«کلیسای
نستوری» برابر
با «صومعه
راهب نشین»
(اوایل قرن
هفتم)
الگویی
که ابراهیم
ارائه کرد،
سرمشقی برای
سایر صومعهها
گردید و خیلی
سریع دیرهایی
تأسیس و یا دیرهای
قدیمی طبق
مقررات آن
سازماندهی
شدند. لباس
راهبین بیشباهت
به لباس دراویش
ایران نبود.
آنان عبایی بر
تن میکردند،
روی آن نیمتنهای
میپوشیدند و
کمربندی به
کمر میبستند،
صندل به پا
داشتند و
چوبدستی بدست
میگرفتند.
آنان روزی هفت
بار برای دعا
و عبادت گرد میآمدند
که بعداً به
چهار بار تقلیل
یافت. ایشان
گیاهخوار
بودند و فقط
روزی یکبار به
هنگام ظهر غذا
میخوردند.
تجرد نخستین
شرط پذیرش در
دیر بود.
افرادی قابلتر
به مطالعه و
نسخهبرداری
میپرداختند
و دیگران به
کار کشاورزی
مشغول میشدند.
هر راهب بعد
از سه سال،
در صورت موافقت
رئیس دیر، میتوانست
انزوای کامل
اختیار کند.
اسقف هر ناحیه،
مسؤول مستقیم
اموال هر دیر
بود.
مار
بابایی کبیر (۵۹۶
تا ۶۲۸ میلادی)
جانشین ابراهیم
رهبر صومعه ایزلا
، نویسنده
کتاب "اتحاد" (اتحاد
الوهیت و
انسانیت در مسیح)
پس از
ابراهیم،
شخصی به نام
مار بابایی کبیر
(۵۹۶
تا ۶۲۸) به
رهبری صومعۀ ایزلا
انتخاب شد (این
شخص را نباید
با باباییِ
پاتریارخ
اشتباه کرد). این
راهب بزرگ بین
سالهای ۶۰۸
الی ۶۲۸ که
منصب پاتریارخی
کلیسای ایران
بهعلت
مخالفت خسرو
پرویز خالی
مانده بود،
نقش مهمی در
رهبری امور کلیسا
ایفا کرد. او علاوه
بر وظیفه مهم
رهبری امور کلیسای
ایران، آثار
مهمی نیز در
علوم الهی خلق
کرد. کتاب او
بنام کتاب
اتحاد (یعنی
اتحاد الوهیت
و انسانیت در
مسیح) هنوز
هم گویاترین
کتاب در زمینۀ
عقاید نستوری
است.
پایان
کار خسرو پرویز
و ساسانیان
خسرو دوم،
معروف به خسرو
پرویز، حدود ۲۵
سال از دوران
سلطنت خود را
به جنگ با روم
(بیزانس) سپری
کرد. این جنگ
نه فقط سرنوشت
ایران، بلکه
اگر اغراق
نباشد،
سرنوشت دنیا
را در مسیر جدیدی
قرار داد. در
اثر این جنگهای
بیحاصل، دو
ابرقدرت زمان،
ایران و بیزانس،
چنان ناتوان
شدند که یارای
ایستادگی در
برابر قدرتی
نوظهور و تازه نفس
را نداشتند:
قدرت لشگریان
اسلام.
تصرف
اورشلیم توسط
شهربراز و غصب
صلیب مسیح (۶۱۴
میلادی)
خسرو پرویز
از حدود سال ۶۰۳ تا سال ۶۲۸
که کشته شد،
با روم (بیزانس)
در جنگ بود.
پاتریارخ کلیسای
ایران نیز در
میدان جنگ
حاضر بود تا
برای لشکریان
دعا کند. زمانی
که پاتریارخ
وقت در سال ۶۰۸ درگذشت،
خسرو پرویز
اجازه نداد
پاتریارخ جدیدی
انتخاب شود و
این منصب تا
سال ۶۲۸ خالی
ماند. در این
زمان، راهب
خداترس و
برجسته، مار
بابایی که شرح
او در بالا
آمد (نه بابایی
پاتریارخ)،
خدمات ارزندهای
در غیاب پاتریارخ
برای کلیسا
انجام داد.
خسرو پرویز تا
سال ۶۲۲ موفقیت
چشمگیری در
جنگ بدست
آورد. او مصر،
انطاکیه،
دمشق را تصرف
کرد و تا نزدیکی
کنستانتینوپل
نیز پیش رفت.
به هنگام تصرف
اورشلیم، صلیب
مقدسی که به
صلیب مسیح
منسوب است را
نیز با خود به
ایران آورد. (در
واقع خسرو پرویز
در تصرف اورشلیم
دست نداشت
بلکه شهربراز
سردار قشون
ساسانی به
اورشلیم دست یافت.
گویند: در
سال 614 میلادی
شهربراز از
سرداران بزرگ
چهارگانه
زمان خسرو پرویز،
اورشلیم را با
کمک 26 هزار یهودی
تسخیر نموده و
بعد بهنگام
بازگشت شهر را
به یهودیان
سپرده، خود با
صلیب مقدس
حضرت مسیح و
اسیران مسیحی
راهی ایران شد
و بنا بر
نوشته ( Barbara Baert )
این صلیب مقدس
را تقدیم خسرو
پرویز کرده و
او این صلیب
را به همسر مسیحی
اش شیرین داد./
سایت خانه و
خاطره/ سروش
آذرت)
اما
فتوحات خسرو پرویز از سال ۶۲۲ میلادی
متوقف شد.
امپراطور جدید
روم، سپاه ایران
را عقب راند،
سرزمینهای
تصرف شده را
باز ستاند و
وارد دره دجله
و فرات گردید.
در این مرحله،
آزاری بر مسیحیان
روا داشته شد.
علت آن، جمعآوری
پول لازم برای
تأمین هزینههای
جنگ بود. بعضی
از مسیحیان
ثروتمند کشته
شدند و اموالشان
مصادره گردید.
در این میان،
به اسم یک مسیحی
نستوری غیور
برمیخوریم،
بنام یزدین که
از بلند پایگان
دربار بود؛ او
به شهادت رسید
و اموالش
مصادره شد و
همسرش شکنجه
شد تا محل گنج
مخفی خود را
بروز دهد.
گرچه شیرین،
همسر خسرو پرویز
مسیحی بود،
اما گویا نفوذ
لازم برای
ممانعت از این
آزارها را
نداشت.
کشته
شدن خسرو پرویز
(۶۲۸ میلادی)
توسط پسرش
قباد دوم
در مقابل
پیشرویهای
رومی ها، خسرو
به پایتخت عقب نشینی
کرد. در آنجا قیامی
صورت گرفت و
خسرو بدست
پسرش قباد دوم
کشته شد (۶۲۸). دنبالۀ
ماجرا بسیار
غمانگیز است.
پادشاهان
مختلف یکی پس
از دیگری بر
تخت سلطنت
نشستند. اما هیچیک
قادر نبودند
اوضاع اقتصادی
و اجتماعی
کشور را که در
اثر ۲۵ سال
جنگ عبث به
قهقراء کشیده
شده بود، سر و
سامان بخشند.
قدرتی
نوظهور و تازه نفس از شبه
جزیره
عربستان ، قدرت
لشگریان عرب
در چنین
شرایطی که دو
ابرقدرت زمان،
یعنی ایران و
روم در اثر این
جنگها تضعیف
شده بودند و میبایست
مشغول جبران
خسارات داخلی
باشند، نیروی
سومی پا به
عرصه وجود
گذاشت که هیچ
مانعی بر سر
راه پیشرفت
خود نمیدید.
این نیروی
تازه نفس،
از شبه جزیره
عربستان تمام
دنیای متمدن
آن روزگار را
متصرف شد.
لشکر اسلام از
سال ۶۳۳ میلادی ظرف مدت
کوتاهی (ابتدا) امپراطوری ۴۰۰ ساله و منحط
و از تو پوسیدۀ
ساسانی را
مضمحل کرد (سپس
امپراتوری
روم شرقی را
از صحنه
روزگار محو
کرد). یزدگرد
سوم، آخرین
پادشاه ساسانی،
نیز به هنگام
فرار(عقب نشینی) در سال ۶۵۱ میلادی
در مرو
بدست آسیابانی
کشته شد و
بساط شاهنشاهی
ساسانی برچیده
شد.
لابور میگوید:
«جای تعجب نیست
که مسیحیان (در این
زمان نستوریان
صومعه نشین) هیچ کمکی به
ساسانیان در
مقابله با
دشمنانشان
نکردند. سریانیزبانان
بینالنهرین
قرن ها بود
که به گردن
نهادن به ملتهای
غالب عادت
کرده بودند؛
هخامنشیان،
سلوکیان،
اشکانیان، و
ساسانیان
بدون هیچگونه
ترحمی ایشان
را استثمار
کرده بودند.
حال نوبت
اعراب بود که
این سنت را
ادامه دهند.
برای یک برده
مهم نیست که
کدام ارباب را
خدمت کند!»
محدودۀ
کلیسای نستوری
ایران
همانطور
که در بخشهای
مختلف اشاره
شد، از شواهد
و قرائن چنین
برمیآید که
مسیحیت در
امپراطوری
ساسانی عمده
در دره حاصلخیر
دجله و فرات (بینالنهرین
جایی که تیسفون
نیز قرار داشت)
و نواحی غربی
ایران امروزی
(خوزستان، ایلام،
کردستان و
آذربایجان)
متراکم بوده
است. اطلاعات
ما در مورد
نواحی مرکزی و
شرقی ایران
متأسفانه بسیار
ناقص است.
طبق اسناد باقیمانده،
در اواخر قرن
پنجم، هفت
ناحیۀ مطراننشین
در ایران
ساسانی موجود
بوده که همه
بجز مطرانیِ
خراسان، در
اطراف دره
دجله و فرات
قرار داشته
است. چندین
اسقفنشین نیز
وجود داشته که
مستقیماً زیر
نظر پاتریارخ
بودهاند. این
هفت مطرانی
عبارتند از:
1- مطرانی
کاشخر (منطقه
اطراف تیسفون)
2- مطرانی نصیبین
3- مطرانی
تِرِدون
(منطقه اطراف
بصره)
4- مطرانی هدیابنه
(یا حدیاب،
منطقه اطراف
اربیل)
5- مطرانی
گرمایی (منطقه
اطراف کرخه)
6- مطرانی
خراسان (مرو)
7- مطرانی
آتروپاتن
(آذربایجان مرکز
مطرانی تبریز)
بعدها
مطراننشینهای
دیگری نیز در
اصفهان، نیشابور،
هرات و سیستان
تشکیل شده است.
اما از کمّ و کیف
مسیحیت در این
نواحی
متأسفانه
اطلاعی نداریم.
طبق نوشتۀ
مافت، در نیمه
اول سدۀ هفتم،
کلیسای ایران
دارای ۹
مطرانی و ۹۶
اسقف بود.
تاملی در
باره مسیحیت این
دروه
دوره
استحکام ،
توسعه و شکوفایی
همانگونه
که در آغاز این
فصل متذکر شدیم،
مسیحیت در
قلمرو ساسانی
سرانجام پس از
تحمل چند قرن
کشمکش و جور و
ستم و فشار و
محدودیت،
بالاخره
توانست تا حدّی
روی پای خود
بایستد. در این
دوره است که
شاهد شکوفایی
مسیحیت در ایران
ساسانی میباشیم.
سرانجام
رهبران
برجستهای
چون مارْ
اَبا، ابراهیمِ
ایزلا، و مارْ
باباییِ کبیر
در صحنه مسیحیت
ایران ظاهر
شدند. البته
وجود چنین
افراد برجستهای
دلیل بر آن نیست
که ضعف اخلاقی
و معنوی که در
فصلهای پیشین
مورد اشاره
قرار دادیم،
برطرف شده
باشد.
افزایش
تعداد مناطق
مطرانی و اسقفنشین
شاهد بر گسترش
مناطق مسیحینشین
میباشد. این
مناطق جدید
قطعاً دارای
اهمیت زیادی
بودند، طوری
که وقتی یزدگرد
سوم در مرو
کشته شد،
مراسم
خاکسپاری او را
اسقف این شهر
بهجا آورد!
گفته میشود
که یکی از
پسران خسرو
انوشیروان
(خسرو اول) مسیحی
شده بود. صرفنظر
از اعتبار این
نکته، بهموجب
معاهده صلحی
که میان خسرو
اول و حکومت بیزانس
در سال ۵۶۲
منعقد شد، میدانیم
که تبلیغ مذهبی
متقابل میان
زرتشتیان و مسیحیان
منع گردید. این
خود حاکی از
آن است که
فعالیتهای
تبشیری مسیحیان
در میان زرتشتیان
بهقدری زیاد
بود که برای
جلوگیری از
گرایش ایشان
به مسیحیت، قید
آن در یک
معاهده صلح بهعنوان
یک تضمین سیاسی
ضروری مینمود
. اما آنچه که
از شواهد تاریخی
بر میآید، اینست
که این گرایش
در میان نجبا
و اشرافزادگان
وجود داشت، نه
در میان توده
مردم.
گسترش
رهبانیت، علیرغم
برخی مضراتی
که داشت، نکتۀ
بسیار برجستهای
در مسیحیت
دوره ساسانی میباشد.
کانون راهبان
همواره گهوارۀ
دانش و اندیشۀ
مسیحی بوده
است. وجود
بزرگانی
همچون
اَفراهات در سده
چهارم، و
مارْ بابایی
در اوائل قرن
هفتم، و آثار
آنان، شاهد
بر این مدعا
است.
مسیحیت
و حکومت (در
دوران ساسانیان)
در این
دوره از تاریخ
ایران،
خصوصاً از
زمان خسرو
انوشیروان،
رابطۀ حکومت
با کلیسا رو
به بهبود
نهاد. با اینحال،
مسیحیان حتی
در آن زمان نیز
«اهل ذمه»
بودند. ایشان
شهروندان
درجه دو بهشمار
میآمدند و به
جز در میان
همکیشان خود،
هیچ نفوذی در
امور سیاسی و
اجتماعی
نداشتند. طبق
قانون، ایشان
هیچگاه
همطراز
شهروندان
زرتشتی بهحساب
نمیآمدند.
طبق برخی
اسناد، مسیحیان
حتی گاه مجبور
بودند جامۀ
خاصی بر تن
کنند تا از
زرتشتیان
متمایز گردند.
جالب توجه است
که این سیاست
بعدها در دورۀ
اسلامی نیز پی
گرفته شد.
مسیحیان
اکثراً طبقه
متوسط جامعه
را تشکیل میدادند،
حتی اگر بهخاطر
حرفۀ خود
ثروتمند نیز میشدند.
پیشۀ مسیحیان
اغلب امور دیوانی
یا بازرگانی یا
صنعتگری بود.
حرفۀ پزشکی
تقریباً بهطور
انحصاری در
اختیار مسیحیان
بود. شمار
اندکی از آنان
زمینداران
بزرگ بودند.
اما هیچیک از
مسیحیان هرگز
به مقامات
نظامی گماشته
نمیشد.
در ضمن،
خروج از دین
زرتشت و گرویدن
به مسیحیت
ارتداد بهشمار
میآمد و طبق
قانون ساسانیان
مجازات این
اقدام،
اعدام بود و
واژه هائی چون
"مفسد فی
الارض" و
"محارب با
خدا" که امروز
در رژیمهای
اسلامی به کار
می رود ترجمۀ
دقیق "آلوده
کنندۀ زمین" و
"جنگ کننده با
اهورامزدا"
است که از
دوران ساسانی
وام گرفته شده
است و البته دین
اسلام شدیداً
بر این اصول
معتقد است.
احتمال
مسیحی شدن ایران
ساسانی!
در کتاب
”نورآوران“
نوشته نهال
تجدد، چنین
ادعا شده است
که خسرو پرویز
بهعلت علاقه
فراوانی که به
همسر ارمنی و
مسیحی خود
داشت، در
آستانه مسیحی
شدن قرار
داشت، البته
مسیحیت مونوفیزیتی،
نه نستوری. در
این صورت، ایران
ساسانی رسماً
مسیحی میشد.
در این کتاب،
رویدادهای
دربار و
ارتباط آن با
امور کلیسایی،
بهگونهای
نمایشی و نغز
بیان شده است.
اما سؤالی که
پیش میآید این
است که چه نوع
مسیحیتی؟ مسیحیت
تحمیل شده
توسط دربار و
نجبا، همچون
ارمنستان؟ به
هر حال، چنین
رویدادی رخ
نداد.
کتاب
مقدس سریانی یا
فارسی
زبان
فارسی میانه
(پهلوی) تا چه
حدّ در کلیسای ایران
رواج داشته
است؟
متأسفانه
پاسخ قاطع و
دقیقی به این
سؤال نمیتوان
داد. شاید کشفیات
آتی کمک به حل
این معضل
بکند، اما تا
این تاریخ سند
و مدرکی دال
بر کاربرد
گستردۀ زبان
فارسی در کلیسای
ایران در دست
نیست.
در نوشتههای
پدران کلیسا و
مورخین اولیه،
نظیر یوحنای
زریندهان
(سده چهارم) و
تئودورِت (سده
پنجم)،
اشاراتی هست
به اینکه کتابمقدس
به زبان پارسیان
برگردانده
شده است. در
تلمود نیز این
سؤال مطرح شده
که آیا مجاز
است که کتاب
استر در عید
پوریم به
زبانهای یونانی،
قبطی، ایلامی
و مادی خوانده
شود یا نه. اما
از هیچیک از این
اشارات نمیتوان
این نتیجه را
گرفت که کتابمقدس
تا پیش از سده
ششم میلادی به
زبان فارسی میانه
ترجمه شده
باشد. شاید
منظور از
اشاراتی که به
زبان «پارسیان»
شده، زبانهای
متداول در
امپراطوری
ساسانی بوده
است؛ در این
صورت، مراد
زبان سریانی
شرقی بوده است.
نخستین
نوشتههای مسیحی
به زبان فارسی
میانه که در
موردشان
شواهد و قرائنی
محکمی در دست
است، متعلق
به اواخر سده
پنجم میلادی
است. طبق این
شواهد، پاتریارخ
آکاسیوس
خلاصهای از
اصول
اعتقادات مسیحی
را از سریانی
به فارسی
ترجمه کرد تا
به حضور قباد
اول تقدیم نماید.
در همان زمان،
مَعْنَه شیرازی،
اسقف شهر ریو-اردشیر
(بوشهر)،
سرودها،
خطابهها و
متون آیینی به زبان
فارسی تصنیف
کرد.
در کتاب
«شکند گومانیک
ویچار» (توضیحات
شَکشِکَن)
که نوشتهای
است به فارسی
میانه،
مربوط به سده
نهم در دفاع
از دین زرتشت،
در بخشهایی که
علیه یهودیت و
مسیحیت سخن به میان
آمده، نقلقولهای
متعددی از
کتابمقدس به
فارسی پهلوی
صورت گرفته
است. اما
متأسفانه از این
نقل قولها
نمیتوان حدس
زد که کتابمقدس
در چه زمانی و
به چه ترتیبی
به فارسی میانه
برگردانده
شده است.
تنها سند
مسیحی که به
فارسی میانه
در دست است،
بخشی از ترجمه
مزامیز است که
در خرابههای
صومعۀ نستوری
واقع در شویپانگ
در نزدیکی شهر
بولاییق در
صحرای تورفان
در ترُکستانِ
چین یافته شده
است . آنچه که
باقی مانده،
ترجمۀ مزامیر ۹۴
تا ۹۹، ۱۱۸، و ۱۲۱ تا ۱۳۶، به خط پهلوی
قدیم میباشد.
این ترجمه بسیار
تحتاللفظی
است و حاوی
اشکالات تفسیری
متعددی میباشد.
این سند نمیتواند
قدیمیتر از
سده ششم باشد
چرا که حاوی
اضافات و
ملحقاتی برای
قرائت در آئینهای
کلیسایی است
که توسط مارْ
اَبا به زبان
سریانی نوشته
شده است. اما
زبان و خط بهکار
رفته، میتواند
مربوط به دورهای
قدیمیتر
باشد.
در صومعۀ یادشده،
متونی به زبان
فارسی جدید
(بعد از دوره
اسلامی) نیز یافت
شده که حاوی
آئینها و
مراسم کلیسایی
است. در میان
نوشتههای سریانی
مربوط به آئینهای
عید اپیفانی
(ششم ژانویه،
عید شرفیابی
مجوسیان نزد عیسی
و تعمید مسیح)،
سرودهای به
فارسی جدید نیز
باقی مانده
است. این قبیل
نوشتهها
گرچه مربوط به
دوره ساسانیان
و فارسی میانه
نمیگردد،
اما حاکی از
آن است که
زبان فارسی
روزگاری در
مراسم کلیسایی
بهکار میرفته
است.
«زندگی
یوحنای دیلمی» (یوحنا با "مارْ یوحانان" از قدیسین
کلیسای شرق در
سدههای هفتم
و هشتم میلادی)
اهمیت
یافتنِ زبان
فارسی در کلیسا در
دورههای پایانی
ساسانیان و
اوایل دوره
اسلامی
نوشتۀ دیگری
نیز در همان
صومعه بهدست
آمده که گرچه
باز متعلق به
دوره اسلامی
است (قرون
هفتم و هشتم)،
اما لازم میدانیم
به آن اشاره
نماییم زیرا یقیناً
بازتابِ شرایطِ
دوره پایانی
ساسانیان نیز
میباشد.
عنوان این
نوشته، «زندگی
یوحنای دیلمی»
است. یوحنا
(مارْ یوحانان)
از قدیسین کلیسای
شرق در سدههای
هفتم و هشتم میلادی
میباشد که در
مناطق غربی
قلمرو ساسانیان
زندگی میکرده
است. در این
نوشته، شرحی
هست در بارۀ
اختلافی که در
یک صومعه میان
راهبان سریانیزبان
و فارسیزبان
بر سر زبانِ
مراسم و
عبادات رخ
داده بود. نوشته
شده که یوحنا
تحت الهام
خدا، صومعهای
دیگری ساخت تا
هر گروه
بتواند در
صومعۀ خاص خود
به زبان خود نیایش
و عبادت نماید.
این امر حاکی
از گرویدن آریاییان
به مسیحیت و
اهمیت یافتنِ
زبان فارسی در
دورههای پایانی
ساسانیان و
اوائل دوره
اسلامی میباشد
.
بهعنوان
نتیجهگیری میتوان
چنین گفت:
آنچه که تا
امروز مسلم بهنظر
میرسد، این
است که زبان
فارسی در
روزگار ساسانیان
جایگاه عمده و
مهمی در مراسم
و مناسک کلیسایی
نداشته است و
زبان سریانی
همواره زبان
غالب باقی
مانده است.
شاهد این مدعا
این است که
زرتشتیانی که
به مسیحیت میگرویدند
و به مناصب
بالای کلیسایی
میرسیدند،
نامی سریانی
برای خود برمیگزیدند
و فرهنگ سریانی
را بر خود میگرفتند؛
مارْ اَبا
نمونه بارز این
امر است. با اینحال،
شکی نیست که
در این دوره
از تاریخ مسیحیت،
کلیسا شروع به
کاربرد زبان
فارسی کرده
بوده است.
آیا
رهبران کلیسای
ایران به زبان
سریانی تعصب
داشتند؟
اذهان
کنجکاو طبعاً
در پی علت این
امر میباشند.
آیا رهبران کلیسای
ایران به زبان
سریانی تعصب
داشتند؟ یا اینکه
چند و چون
اشاعه مسیحیت
در میان زرتشتیان،
خاصه در میان
طبقه
دهقانانِ بیسواد
بهگونهای
بوده که رواج
زبان فارسی را
در کلیسا ضروری
نمیساخته
است؟
متأسفانه
آگاهی و دانش
ما از مسیحیت
در میان آریاییان
آنقدر ناچیز
است که امکان
هرگونه اظهار
نظر قطعی را
در این زمینه
غیرممکن میسازد.
وضع
اخلاقی و معنوی
در واپسین
دورۀ حکومت
ساسانیان
گرچه شاهد
ظهور رهبران
برجستهای
هستیم، اما
گمان نمیرود
که روند کلی اخلاقیات
رهبران در
مجموع تغییری
نسبت به گذشته
کرده باشد. این
گمان با
مشاهده وضع
اخلاقی اینان
در دو یا سه
سده نخست عهد
اسلامی تقویت
میگردد.
مسیحیت
در پایان دوره
ساسانی
در پایان
این دورۀ زمانی(زمان
ساسانیان)، باید گفت
که مسیحیت به
نقطهای از
شکوفایی رسید
که سبب شد که
کلیسا در
اوائل دوره
اسلامی از جهشی
چشمگیر در مقایسه
با گذشته
برخوردار
شود، جهشی که
همچون جرقهای
نورانی
ناگهان درخشید،
اما خیلی زود
به خاموشی گرایید.
در این زمینه
در فصلهای
بعدی بحث خواهیم
کرد.
کلیساهای
نستوری خارج
از ایران تا نیمه
اول سده هفتم
کلیسای ایران
قطعاً پیش از
این دورۀ زمانی
دست به تبشیر
مسیحیت به
سرزمین های
واقع در خارج
از قلمرو
حکومت ساسانی
زده است. اما
آگاهی ما از این
امر بیشتر
مربوط به این
دوره می گردد.
ذیلاً به ذکر
خلاصهای
از این آگاهی
میپردازیم.
کلیسا
نستوری در عربستان / جنگ نجران
مسیحی با یمن یهودی
در سال ۵۱۹ میلادی
تا پیش از
سدۀ ششم،
آنچه که از مسیحیت
عربستان میدانیم،
اینست که مسیحیان
ایرانی که از
مظالم و جفاها
میگریختند و
به عربستان
پناه میبردهاند،
در آنجا جوامعی
تشکیل دادهاند
و در ضمن، مسیحیت
را رواج دادهاند
و تعدادی از
قبایل عرب را
مسیحی کردهاند.
این جوامع طبیعتاً
تابع پاتریارخ
تیسفون بودهاند،
لذا میتوان
آنان را نستوری
نامید.
در قرون
ششم و هفتم،
مسیحیت پیشرفتهایی
در عربستان
نمود. میدانیم
که منذر،
پادشاه حیره،
و خواهرش،
هنده، در
حدود سال ۵۱۲
مسیحی شدند.
در نجران
عربستان هم مسیحی
بسیار بود.
نجران مسیحی
با یمن یهودی
در سال ۵۱۹
وارد جنگ شد
که جنگ با
دخالت حبشۀ مسیحی
به نفع نجران
پایان یافت.
اما گویا
بعدها یمن مسیحی
شد، چون حاکم
مسیحی یمن
بنام ابرهه،
کلیسای بزرگی
در صنعا ساخت.
این کلیسا
بدست بعضی از
اعراب مورد بیاحترامی
قرار گرفت و
او نیز به جنگ
این اعراب بت
پرست رفت. پس
از ظهور اسلام،
مسیحیت در
عربستان شدیداً
تضعیف، و بعد
بکلی محو شد.
از قول پیامبر
اسلام نقل شده
که در شبه جزیره
عربستان فقط
باید یک دین
وجود داشته
باشد.
کلیسای
نستوری در هندوستان/
نوشته روی صلیب
به پهلوی
از مسیحیت
هندوستان با
قطع و یقین نمیتوان
سخن گفت. طبق
برخی اسناد،
مناطقی نظیر
بمبئی امروزی،
مالابار، سیلان،
دره گنگ، سیام
و تونکین اسقفنشین
بودهاند و از
پاتریارخ تیسفون
تبعیت میکردهاند.
لازم است
ذکر کنیم که
دو صلیب همراه
با نوشته روی
آن، یکی در
کوه معروف به
کوه تومای قدیس
و دیگری در
تراوانکور
کشف شده که
مربوط به
اواخر دوره
ساسانی است.
نوشته روی هر
دو صلیب به
زبان پهلوی
است.
کلیسای
نستوری در ترُکستان
مسیحیان
قلمرو ساسانی
از دیرباز در
میان اقوام ترُک
(هفطالی ها و هون ها)
فعالیت بشارتی
داشتهاند.
اما موفقیت
عمدۀ ایشان به
سالهای بعد از
۴۹۷
میلادی مربوط
میشود. در این
زمان، قباد
که از سلطنت
خلع شده بود،
برای مدتی به
پادشاه هفطالی
پناهنده شد.
همراه او،
اسقف یک ناحیه
مرزی، چهار
کشیش و دو مسیحی
دیگر به ترُکستان
رفتند. در این
فعالیت بشارتی،
بسیاری از ترُکان
مسیحی شدند.
علاوه بر این
فعالیتهای
تبشیری، باید
به اقدامات و
کمکهای
پزشکان، دیوانیان
و هنرمندان مسیحی
نستوری اشاره
کرد که باعث
ترقی مسیحیت میگردید.
کلیسای
نستوری در چین
نمیدانیم
آیا پیش از
سال ۵۰۰، مسیحیت
در چین رسوخ
کرده یا نه.
طرز تفکر مسیحی
در قالب افکار
گنوستیکی و
مانوی به چین
راه یافته،
اما پیش از
فعالیتهای
گسترده تبشیری
کلیسای نستوری
در قرون ۷ و ۸،
گویا جامعۀ مسیحی
در چین وجود
نداشته است.
مطلب چندانی
در مورد پیشرفت
مسیحیت در این
دوره در ترُکستان
و چین در
دست نیست. در
دورههای بعدی،
فعالیتهای
بشارتی مهمی
در این دو
سرزمین صورت
گرفته که
بموقع به شرح
آنها خواهیم
پرداخت.
کلیسای
نستوری در
زمان خلفای
عرب (۶۵۱ تا ۱۲۵۸میلادی)
در این
فصل، نخست به
وضعیت مسیحیت
در جوامع
اسلامی خواهیم
پرداخت. سپس
پیشرفتهای کلیسای
نستوری در
قرون ۸ تا ۱۰ و
پسرفت های
آن در قرون ۱۱
تا ۱۳ را مورد
بررسی قرار
خواهیم داد.
مسیحیت
در جوامع
اسلامی
آنچه که
در این بخش از
نظرتان خواهد
گذشت، توصیفی
است از وضعیت
مسیحیان در
تمامی سرزمینهای
تحت سلطه
حکومت اعراب،
و فقط منحصر
به مسیحیان
نستوری در
قلمرو سابق
ساسانیان نمیگردد.
حقوق
«اهل ذمه» یا
«اهل کتاب»
کشته
شدن یزدگرد
سوم در ۶۵۱ میلادی
با کشته
شدن یزدگرد
سوم در سال ۶۵۱ در شهر
دوردست مرو،
حکومت ساسانی
به پایان رسید.
این امر به
منزلۀ خاتمۀ
سلطۀ دین
زرتشت بعنوان
دین حاکم و دین
حکومت بود. در
سرزمین ایران،
از آن پس
زرتشتیان، یهودیان
و مسیحیان،
هر سه دین غیرحکومتی
بشمار میرفتند.
وقتی اعراب بر
ایران حاکم
شدند، در واقع
چیزی برای ایرانیان
مسیحی تغییر
نکرد. مسیحیت
در زمان ساسانیان
دین بیگانه و
«دین دشمنان ایران»
بشمار میرفت.
اما در زمان
سلطۀ عرب،
فقط «یکی» از
ادیان غیراسلامی
تلقی میشد و
در مقایسه با
ادیان یهود و
زرتشتی،
غالباً حساسیت
خاصی نسبت به
آن وجود نداشت.
خراج
و جزیه برای یهودی
و نصاری «اهل
کتاب»
خراج=
مالیات بر ملک
جزیه=
مالیات برای
معافیت از
خدمات نظامی
مسلمین
عرب فقط موظف
به پرداخت خمس
و زکات
مسلمین
غیر عرب موظف
به پرداخت خمس
و زکات و خراج
اعراب
مُسلِم طبق
احکام قرآن، یهود
و نصاری را
«اهل کتاب» میدانستند
و بهشرط دریافت
خراج و جزیه،
اجازه داشتند
به دین خود
بمانند (خراجْ
مالیات بر
مِلک بود و جزیه،
مالیات مربوط
به معافیت از
خدمات نظامی).
این در حالی
است که مسلمین
عرب میبایست
فقط خُمس و
زکات
بپردازند.
مسلمین غیر
عرب علاوه بر
خمس و زکات،
میبایست
خراج (مالیات
بر مِلک) نیز
بپردازند،
اما از جزیه
معاف بودند.
محدودیتهای
اجتماعی و
مذهبی
طبق قوانین
اعراب، مسیحیان
میبایست
لباسهای
مشخص بپوشند،
و از حمل
اسلحه و سوار
شدن بر اسب
خودداری
کنند؛ در
قلمرو اسلامی
کلیسای جدید
نمیبایست
ساخته میشد،
اما میشد کلیساهای
قدیمی تعمیر یا
از نو بنا شود.
این قانونِ اخیر
همیشه مورد
اجرا واقع
نشده، کما اینکه
میبینیم در
قرون هفتم تا
دوازدهم، در
زمان خلفای
عرب، گاه کلیساهای
جدیدی ساخته
شده است. اما
در روزگار
کنونی در بسیاری
از کشورهای
اسلامی خصوصا
ایران به شدت
ساختن کلیسای
جدید ممنوع
است و حتی در
بسیاری موارد
اجازه ترمیم و
مرمت بنا داده
نمی شود و در
اثر آن بسیاری
از کلیساهایی
که در اثر
مهاجرت مومنین
آن به کشورهای
آزاد غیر
اسلامی متروک
میشود و یا
تعداد اعضا بسیار
کم می شود، کلیسا
خود بخود
متروکه و سپس
نابود میشود
و یا توسط
قوانین شهری
در پروژه های
آبادانی شهر
به دست تخریب
قرار میگیرد.
این موضوع خشم
بسیاری از مسیحیان
مصر را برانگیخته
است. در ایران نیز
کلیساها از این
قاعده مستثنی
نیستند و به
محض اینکه
اعضا مهاجرت می
کنند و یا به
دلیل فشارهای
غیر مستقیم
حکومتی ترجیح
میدهند کمتر
در ساختمانها
تجمع کنند،
بناهای کلیسایی
یا در طرحهای
شهرداری
مجبور به فروش
به دولت و سپس
تخریب میگردند
و یا به دلایل
واهی ضبط و
موقوف میشوند.
جایگاه
مهم مسیحیان
در اوایل حکومت
اسلامی
در قرون
اولیه اسلامی،
مسیحیان
بواسطۀ دانش و
تخصص خود مورد
احترام جامعه
بودند و حتی
به مناصبی در
دربار گماشته
میشدند.
مراکز آموزشی
و فرهنگی مسیحیان
نستوری در نصیبین،
گندیشابور و مرو
به فعالیت خود
ادامه میدادند
و شمار زیادی
پزشک، معلم،
کاتب، و
حسابدار در
اختیار خلفا و
سایر کشورهای
آسیایی قرار میدادند. حتی
شاعری مسیحی
در اواخر قرن
هفتم به دربار
خلیفه
عبدالملک (۶۸۵-۷۰۵)
راه یافت .
اوایل
دوره خلفای
عباسی ۷۴۹ میلادی
در اوایل
دوره خلفای
عباسی (از ۷۴۹ میلادی) ایرانیان
عهدهدار
مسؤولیتهای
حساسی در
حکومت گردیدند؛
بسیاری از این
ایرانیان،
مسیحی بودند.
در سالهای ۷۷۹ تا ۸۲۳، شخصی
بهنام تیموتاؤس
اول، پاتریارخ
کلیسای نستوری
بود. او توجه
شدیدی به
مسأله تعلیم و
آموزش داشت.
او به کشیشی که
قرار بود به
مقام اسقفی
منصوب شود، چنین
گفته است: «با
تمام قلب خود
به مدارس توجه
داشته باش.
بهیاد بسپار
که مدرسه،
مادر و پرستار
پسران کلیساست.»
تحصیلات بالای
مسیحیان ایشان
را قادر میساخت
تا در دربار
خلفا عهدهدار
وظایف دیوانی
باشند. خلیفه
مأمون (۸۱۳ تا ۸۳۳)
دانشگاهی بهنام
«بیتالحکمت»
بنیاد گذاشت
که برجستهترین
چهرۀ آن،
دانشمند
معروف مسیحی،
ابو زید حُنیَن
بود. بعد از حنین،
سایر اعضای
خاندان او
عهدهدار ریاست
این دانشگاه
بودند. حنین
که در علم و
فلسفۀ یونانی
بسیار متبحر
بود، بیش از یکصد
کتاب به عربی
ترجمه کرد و
آثار متعددی
در زمینه دین
به رشته تحریر
درآورد .
طبق
گزارشهایی که
از این دوره
باقی مانده،
مسیحیان
نستوری و نیز
کلیساها بسیار
ثروتمند بودهاند.
نقل شده که
گابریِل،
پزشک هارونالرشید،
ثروتی خارج از
حد شمارش
داشته است! سیپریان،
اسقف نصیبین (۷۵۴ تا
۷۷۵) نیز
کلیسایی بنا
کرد که هزینه
ساخت آن سرسامآور
بود.
آنچه که
بهطور کلی در
خصوص مسیحیت این
دوره میتوان
گفت، اینست
که وضع مسیحیان
ایران در مقایسه
با دوره ساسانی
بهتر بود، زیرا
علیرغم قوانین
اسلامی در
خصوص اهل ذمه،
خطر کشتار مسیحیان
را تهدید نمیکرده
است. باید این
نکته را نیز
تصریح کنیم که
این قوانین در
بعضی از دورهها
بهدقت اجرا
نمیشده و در
چنین مواقعی
مسیحیان از
آزادی نسبتاً
خوبی
برخوردار
بودهاند. ایشان
در دربار نه
فقط بهعنوان
کاتب و پزشک
خدمت میکردهاند،
بلکه گاه سمتهای
حکومتی نیز به
ایشان سپرده میشد،
کما اینکه یک
مسیحی در
اواخر قرن نهم
میلادی به سمت
والی یک شهر
مهم در نزدیکی
بغداد گمارده
شد که طبیعتاً
موجب ناخرسندی
همردیفان
مُسْلِم او
گردید.
تنگشدنِ
فزایندۀ عرصه
بر اهل ذمه
در زمان
عمر دوم (۷۱۷ تا ۷۲۰)
عرصه بر
مسیحیان تنگ
شد. این خلیفه،
بخاطر غیرتی
که برای اسلام
داشت،
مقرراتی را که
قبلاً در خصوص
مسیحیان اجرا
نمیشد،
بموقع اجرا
گذاشت. او کلیساهای
نوبنیاد را
تخریب کرد،
مسلمین را از
خراج معاف کرد
و مسیحیان را
مکلف به
پرداخت هم
خراج و هم جزیه
نمود. لذا عده
زیادی از مسیحیان
به اسلام گرویدند.
رویه سختگیرانۀ
عمر بعد از او
متوقف گردید.
اما با
گذشت زمان و
استقرار بیشتر
دین اسلام،
چه به جهت جنگ
با بیزانس و
چه به جهت
تعصب و غیرت دینی،
عرصه بر مسیحیان
تنگتر میشد و
آزارهایی به
آنان روا
داشته میشد،
گرچه کشتاری
مانند زمان
ساسانیان صورت
نگرفت.
در زمان
خلافت مهدی،
در سال ۷۸۰
آزارهایی
خصوصاً نسبت
به زنان رسید.
علت این
آزارها سوءظن
به مسیحیان بهخاطر
جنگ خلیفه با
بیزانس بود.
اما در همان
حال، کلیسای
جدیدی در
بغداد بنا شد.
در دورۀ خلافت
پرُشکوه هارونالرشید
نیز باز بعلت
جنگ با بیزانس
آزارهایی به
مسیحیان رسید.
گاهی نیز
هارون در اثر
شتابزدگی در
تصمیمگیری،
آزارهایی بر
اساس گزارشهای
اشتباه زیردستان
یا حسادتهای
مسیحیان دیگر
روا میداشت.
اما در همان
حال، پزشک
مخصوص او یک
مسیحی بود.
در زمان
خلافت مأمون (۸۱۳ تا
۸۳۳) عده
زیادی از مسیحیان
در اثر فشارهای
اجتماعی و
نابسامانی
اوضاع، به بیزانس
مهاجرت کردند.
امپراطور بیزانس
استقبال گرمی
از این عده
بعمل آورد و
آنان را در
شهری در سواحل
دریای سیاه
اسکان داد.
در زمان
خلافت متوکل (۸۴۶ تا
۸۶۱) نیز
مسیحیان رنج
بسیار دیدند.
اولاً پاتریارخ
تئودوسیوس در
اثر سعایت یک
مسیحی برکنار
شد. سپس خلیفه
قوانین اسلامی
را در خصوص
اهل ذمه
بدقت بموقع
اجرا گذاشت.
ایشان علاوه
بر اینکه میبایست
وصلهای به
لباس خود
بدوزند تا از
دیگران متمایز
گردند، اجازه
نداشتند
روزهای جمعه
به بازار بیایند
و کودکانشان
به مدارس مسلمین
بروند یا عربی
بیاموزند.
قبور ایشان
تخریب شد و یک
صورت چوبی از
شیطان به سر
در خانهشان
نصب شد. تعدادی
از کلیساها و
صومعهها نیز
ویران گردید.
اما گویا کسی
کشته نشد. با اینحال،
پزشک متوکل یک
مسیحی
ثروتمند بود.
این امر حاکی
از آنست که مسیحیان
کماکان برتری
فرهنگی خود را
تا این زمان
حفظ کرده
بودند.
در ضمن،
برخی ستم ها
نیز از جانب
مردم اعمال میشد.
در برخی
شهرها، بدون
دریافت دستور
رسمی از پایتخت،
کلیساها و
صومعهها تخریب
میشد. ناگفته
نماند که این
آزارها و
محدودیتها
فقط خاص مسیحیان
نبود، بلکه
زرتشتیان و یهودیان
و مانویان نیز
مشمول این
آزارها میشدند.
این محدودیتها
رفته رفته شدیدتر
میشد طوری که
در قرن یازدهم،
بغیر از محدودیتهای
مذکور در خصوص
نوع پوشاک و
سوار نشدن بر
اسب، مقرّر
داشته شد که
مسیحیان خانههاشان
را بلندتر از
خانههای
مسلمین
نسازند، صدای
ناقوس ها و یا
قرائت کتب
مقدسه خود را
به سمع مسلمین
نرسانند، در
ملأ عام شراب
ننوشند و صلیب
را به نمایش
نگذارند، و تشییع
جنازه را مخفیانه
و بدون گریه و
زاری برگزار
کنند.
بعد
از خلیفه
متوکل (۸۶۱ میلادی) قدرت
خلفا ضعیف
بعد از
خلافت متوکل (۸۶۱ میلادی)، قدرت مرکزی
خلفا رو به
ضعف نهاد. در
گوشه و کنار
امپراطوری
اسلامی، نوای
استقلال
نواخته میشد.
در برخی نقاط
مانند بخشهای
شرقی و شمالی
ایران و نیز
در مصر، حکومت هایی
تشکیل شد که
خلیفه را فقط
در ظاهر، در
خطبهها و بر
روی سکهها،
برسمیت میشناختند
اما در امور
داخلی مستقل بودند.
استخدام
مزدوران ترُک
توسط خلفا /
فتح بغداد توسط
هلاکوخان
مغول در ۱۲۵۸
میلادی/ برچیدن
بساط خلفای
عرب
در ضمن،
خلفا برای تقویت
خود، مزدوران
ترُک را به
استخدام در
آوردند. پس از
مدتی، این
مزدوران عنان
امور را بدست
گرفتند و خلفا
تبدیل به آلت
دست ایشان
شدند، تا اینکه
یکی از قبایل
ترُک بنام
سلجوقیان،
بغداد را در
سال ۱۰۵۵ میلادی متصرف شد. از
این تاریخ به
بعد، درستتر
است گفته شود
که سلجوقیان
حاکمین اصلی
امپراطوری
اسلامی بودند
و خلفای عباسی
فقط رهبری
مذهبی را
بعهده داشتند.
این وضع ادامه
داشت تا اینکه
هلاکوخان
مغول در سال ۱۲۵۸ میلادی
بغداد را
فتح و خلیفه
معتصم را به
قتل رساند و
بساط خلافت
اعراب را برچید.
پیشرفتهای
کلیسای نستوریدر
قرون ۸ تا ۱۰ میلادی
مجالی
برای تجدید
قوا
استیلای
اعراب بر
جوامعی که به مدت
چند قرن تحت
سلطه ساسانیان
زندگی کرده
بودند، تحولی
عمیق در تمام
شئون زندگی
اجتماعی مردم
به وجود
آورد. بسیاری
از معادلات
حاکم بر روابط
اجتماعی و سیاسی
برهم خورد. کلیسای
نستوریِ
حکومت ساسانی
نیز در این
موقعیت جدید،
با شرایط جدیدی
مواجه شد.
خطرها و تهدیدات
بوالهوسانه و
غیرقابل پیشبینی
شاهان ساسانی
نسبت به مسیحیان،
جای خود را به
مقرراتی
نسبتاً روشن و
مشخص داد،
مقرراتی که
گرچه محدودیتهای
فراوانی برای
مسیحیان و سایر
اهل ذمه تعیین
میکرد، اما
بقا و موجودیت
ایشان را
لااقل در اصول،
تضمین مینمود.
استقرار
حکومت اعراب و
فراگیر شدنِ دین
اسلام و جاری
شدنِ تمام و
کمالِ احکام
اسلامی یک شبه
صورت نگرفت.
از برچیده شدن
نظام ساسانیان
تا استحکام
کاملِ نظام جدیدِ
اسلامی مدتها
طول کشید. در این
فاصله، کلیسای
نستوری مجال یافت
تا نفسی تازه
کند و به
مسائلی بهغیر
از حفظ موجودیت
خود بیندیشد.
بههمین دلیل،
در طول سه سدۀ
نخستِ حکومت
خلفای عرب،
کلیسای نستوری
توانست در
امور سازمانی
و تشکیلاتی و
نیز در امر
تبشیر،
گسترش و پیشرفت
داشته باشد.
اما عوامل
متعددی از
داخل و خارج
کلیسا دست به
دست هم دادند
تا در سه سدۀ
بعدی (سده ۱۱
به بعد)
موجبات ضعف و
سستی و نهایتاً
اضمحلال آن را
فراهم آورند.
توسعه
تشکیلاتی
مطرانی ها
مجالی که
در آغاز دوره
حکومت اعراب
پدید آمد،
باعث شد که
رهبریِ کلیسای
نستوری
بتواند در
مناطق جدیدی
نواحی مطرانی
بهوجود آورد.
لذا علاوه بر
هفت مطرانی که
قبلأ نام برده
شد، هشت مطرانی
دیگر تشکیل
گردید که
عبارتند از
مطرانیهای:
-
جندیشاپور،
-
موصل،
-
حلوان
(همدان)،
-
فارس،
-
هرات،
-
ارّان
(شمال آذربایجان
ایران)،
-
ری
-
اصفهان،
-
دیلم.
در اوائل
این دوره، کلیسای
نستوری حتی
مبشرینی به چین
گسیل داشت که
در بخشهای بعدی
همین فصل به
آن اشاره خواهیم
کرد.
مقر
پاتریارخ کلیسای
نستوری حنانیشوع
دوم (۷۷۴ تا ۷۷۹
میلادی)
در بغداد (۷۷۵
میلادی)
مقر پاتریارخ
کلیسای نستوری
در حدود سال ۷۷۵ به بغداد،
پایتخت نوبنیاد
حکومت عباسی
منتقل شد. این
واقعه در دورۀ
پاتریارخی
حنانیشوع دوم
(۷۷۴-۷۷۹)
صورت
گرفت. اما
عنوان پاتریارخ
سلوکیه تیسفون
کماکان حفظ گردید.
سؤالی که
پیش میآید اینست
که تشکیل این
نواحی جدید
اداری، در
اثر فعالیتهای
تبشیری بوده یا
بهعلت فراغت
رهبران کلیسا
برای
سازماندهی آن
نواحی اسقفنشین
که تا پیش از این
زمان جزو هیچ
ناحیه مطرانی
نبودند؟ با
توجه به وضع
روحانی کلیسا
و مقررات جامعۀ
اسلامی، بعید
بنظر میرسد
که افزایش
شمار مطرانیها
بهعلت افزایش
تعداد قابل
توجه مسیحیان
بوده باشد،
بلکه صرفاً
نوعی
سازماندهی جدید
اداری بهشمار
میرود.
همانطور که در
بخش پیشین همین
فصل اشاره کردیم،
تعداد مسیحیان
نه فقط رو به
افزایش نبود،
بلکه در اثر
جبر که منجر
به اسلام
آوردن برخی
گردید یا
مهاجرت برخی دیگر،
رو به کاهش
بوده است. با
اینحال، بهخاطر
آرامش اوضاع،
تعداد کلیساها
نیز در شهرها
افزایش یافت.
گسترش
کلیسا
نستوری در خارج
از فلات ایران از
قرون 8 تا 10 میلادی
در
عربستان
در خصوص
مسیحیت نستوری
عربستان اشارات
اندک و
پراکندهای
در اسناد تاریخی
باقی است.
نباید از نظر
دور داشت که
طبق احادیث،
در عربستان میبایست
فقط دین اسلام
حاکم باشد. پس،
وجود همین
اشارات
پراکنده نیز
باعث تعجب است.
طبق این
اسناد، در سال
۶۷۶ در جنوب
عربستان،
شورایی به ریاست
پاتریارخ گیورگیس
(۶۶۰-۶۸۰) تشکیل شده؛
پاتریارخ تیموتاؤس
اول اسقفی را
در صنعا (یمن)
منصوب کرده
(اواخر قرن
هشتم)؛ در
سال ۹۰۱ پاتریارخ
یوحنای چهارم،
به نامه کشیشی
در یمن پاسخ
داده است؛
اشاراتی نیز
به اسقفان
نجران (واقع
در جنوبغربی
عربستان) شده
است، اما از
آنجا که عُمَر
اول(خلیفه دوم
مسلمین) مسیحیان
نجرانی را به
عراق منتقل
کرده بوده،
احتمالاً این
اسقفان نجرانی،
ساکن عراق
بودهاند (۸۶۴ و ۹۳۵).
اما میتوان
با قطعیت زیاد
گفت که در
اواخر قرن دهم،
مسیحیت دیگر
در عربستان ریشهکن
شده بوده است.
در
مصر و فلسطین
و سوریه
زمانی که
سرزمینهای
واقع در غرب ایران
(مصر و فلسطین
و سوریه) که
جزو امپراطوری
بیزانس بشمار
میرفت، به
دست حکومت
اسلام افتاد،
کلیسای نستوری
ایران که
اکنون جزئی از
امپراطوری
اسلامی حساب میشد،
مجال یافت تا
در این مناطق
دست به تأسیس
کلیسا بزند،
کاری که قبلاً
بخاطر مسائل سیاسی
نمیتوانست
انجام دهد. به
این ترتیب،
در اسناد تاریخی
ملاحظه میکنیم
که دمشق نیز
در اواخر قرن
هفتم به فهرست
مطرانیهای کلیسای
نستوری اضافه
شده است.
مطرانی دمشق،
کلیساهایی در
شهرهای منطقه
دائر کرد. ناحیه
اسقفنشین
ترسوس تا
اواسط قرن
پانزدهم نیز
پابرجا بود.
اسقفی نیز برای
شهر اورشلیم
منصوب شد که بیشتر
به امور زائرین
نستوری میرسید،
زیرا
احتمالاً در
اورشلیم مسیحیان
نستوری اقامت
نداشتند. آخرین
خبری که از
اسقف نستوری
اورشلیم در
دست است مربوط
به سال ۱۶۱۶ میباشد.
در
هندوستان
به موجب
مدارک و
اشارات تاریخی،
میدانیم که
در شهرهای
مختلف هند مسیحیانی
بودهاند.
نخستین پاتریارخ
هند را پاتریارخ
تیموتاؤس اول
(۷۷۸
تا ۸۲۳) منصوب
کرد. پیش از آن
کلیساهای هند
تحت نظارت
مطرانی فارس
قرار داشتند.
مورخ کلیسا Le Quien از چند
مطرانی در هند
در سال ۸۸۰
نام میبرد. این
مطرانها نخست
در مالابار و
بعد در
گرانگانورا
مستقر بودند.
مورخ مذکور به
مطران پاتنا
در سال ۱۱۲۲ اشاره میکند.
از آن پس، از
مسیحیت هند تا
زمان
مارکوپولو
اطلاع دیگری
در دست نداریم.
در
ترُکستان
وقتی
درباره ترُکستان
سخن میگوییم،
نمیتوانیم
دقیقاً مشخص
کنیم که کدام
اقوام و قبایل
ترُک در آنجا میزیستند،
چرا که در
قرون وسطی
(قرون پنجم تا
پانزدهم میلادی)
قبایل مختلف
برای زمانی
نامشخص در
آنجا اقامت
داشتهاند و
گسترۀ این
اقامت از چین
و هندوستان تا
به اروپای شرقی
امتداد داشته
است. اگر این
قبایل را بهطور
کلی تاتار یا
مغول بنامیم،
تقسیمات جزئی
آن بسیار
دشوار است.
آنچه مسلم است اینست که کلیسای نستوری از قرن هفتم به بعد تا حملۀ مغول، فعالیت نسبتاً خوبی در میان این قبایل داشته است. در زمان پاتریارخ تیموتاؤس اول (۷۷۸ تا ۸۲۳) حدود یکصد نفر تبشیری به ترُکستان اعزام شدند. او در همان زمان، مطرانی برای ترُکستان تعیین کرد که مقر او شهر سمرقند بود. اسقفانی نی