با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

میرزا جعفر حکیم الهی/ نایب فراموشخانه جامع آدمیّت

 

 صدرالدین الهی نوه میرزا جعفر حکیم الهی

 

معلم من ، فریدون آدمیت

یادداشت های هفته را منظم کرده و بخش مهمی از آن را به موضوع المپیک پکن و سر و صداهای پیرامون آن که مد روز است اختصاص داده بودم که خبر مرگ دکتر فریدون آدمیت را به من دادند. با آن که از یادنامه ‌نوشتن و مرثیه‌سرایی و زبان گرفتن به‌شدت متنفرم، دیدم که در این مورد نمی‌توانم چیزی ننویسم. به دو دلیل؛ اول آن که دکتر فریدون آدمیت فرزند مرحوم عباس قلی خان قزوینی آدمیت اهل سرچشمه بود. خانۀ آنها نبش خیابان سیروس بود و برادران آدمیت هم سن و سال برادر بزرگ من شمس‌الدین و دوستان او محمود تقوی، ابراهیم گلستان و... بودند و البته نه مثل آنها اهل ورزش و گردش. پس به‌ اعتباری آدمیت بچه محل من محسوب می‌شد. اما دلیل دوم که به ‌قول آخوندها اقوی بر دلیل اول است، دینی است که او به گردن من دارد به‌عنوان اولین معلمی که با کتابی کوچک مرا با نوعی نگاه تحلیلی با تاریخ آشنا کرد. شاید بیشتر به این دلیل دوم بود که ترجیح دادم هر چه می‌توانم درباره‌اش بنویسم. آخر او آدم کمی نبود. فریدون آدمیت بود.

 

امیرکبیر و ایران ؛ آدمیت و... من

سال چهارم ابتدایی را که تمام کردم پدرم عصری که به خانه آمد کتاب لاغری با جلد آبی آورد و به دستم داد که این جایزۀ پایان سال تحصیلی است. این رسم و عادت او بود. سال اول گلستان و سال دوم بوستان سعدی را برایم خرید. سال سوم یک خلاصۀ شاهنامه به من داد و حالا این کتاب آبی لاغر را با خود به خانه آورده بود. پشت جلد کتاب نوشته شده بود «امیرکبیر و ایران» و نام مؤلفش «فریدون آدمیت» بود. پدر گفت این کتاب را بخوان که بفهمی تاریخ یعنی چه؟ پیش از آن من تاریخ ‌نویس بزرگتری را در خانۀ خودمان، در شب های زمستان زیر کرسی اتاق پنج دری دیده بودم که بعدها نامش را دانستم. اما او با پدر جرّ و منجر و مباحثه داشت و اسمش را روزی که کشته شد، دانستم، «سید احمد» و بعد از خوشحالی مؤمنین کوچه سید ارسطوخان فهمیدم که سید احمد کسروی بوده است. اما این کتاب "امیرکبیر و ایران" چیز دیگری بود. آنچه به من داده شده بود جلد اول کتاب بود که باید منتظر مجلدات بعدیش می‌شدم.


میرزا جعفر حکیم الهی ، نایب ملکم خان در فراموشخانه جامع آدمیّت

اما همان جلد اول کافی بود که من به تاریخ ایران به چشمی دیگر بنگرم. پدر دربارۀ خانوادۀ آنها (میرزا عباس قلی خان قزوینی آدمیت) می‌گفت که با خانوادۀ ما دوستی دیرینه داشته‌اند و عباسقلی خان پدر مؤلف (فریدون آدمیت) از ارادتمندان جدّ من بوده است که میرزا جعفر حکیم الهی بوده و نایب اول ملکم خان در فراموشخانه. و ما اصلا نمی‌دانستیم ملکم کیست و فراموشخانه چه جور جایی است. اما کتاب قشنگ بود و خواندنی و سرگذشت بچه آشپزی بود که اربابش در او استعداد رشد و ترقی کشف کرده است و این ارباب همانا قائم مقام فراهانی بود که بعدها وقتی ما نامه‌هایش را می‌خواندیم، می‌دیدیم که شکل فرمایشات حضرت شیخ است در گلستان، به همان ظرافت و حلاوت. حالا هم هر وقت می‌خواهیم حسن مطلع یک نامه را مثل بزنیم این چند خط را برای اشخاص می‌خوانیم: «مهربان من دیروز که به خانه آمدم خانه را صحن گلزار و کلبه را طبلۀ عطار دیدم. معلومم شد که وقت ظهر قاصد کاغذی سر به ‌مهر آورده که سربسته به طاق ایوان است و گلدستۀ باغ رضوان.

مُهر از سر نامه برگرفتم     گویی که سر گلابدان است».


 فریدون آدمیّت پسر میرزا عباس قلی خان قزوینی آدمیّت

 

"امیر کبیر و ایران"

این کتاب ("امیر کبیر و ایران" از فریدون آدمیّت) سرگذشت تقی (منظور امیرکبیر) فرزند کربلایی قربان پسر آشپز قائم‌مقام فراهانی بود که او فهم و فراست و عقل و کیاست او را توی سر بچه‌هایش می‌زد و آنها را تحقیر می کرد. اما کتاب "امیرکبیر و ایران" چشمم را به تاریخ تحلیلی گشود. آنهم وقتی تازه کلاس چهارم ابتدایی را تمام کرده بودم. یادم هست که کنار عکس خوشگل میرزا تقی خان (امیر کبیر) که ته کتاب چاپ شده بود ، نوشته بودم «بهشتی ‌روان میرزا تقی خان امیرکبیر» و کنار عکس حاجی میرزا آقاسی که از او در کتاب بد گفته شده بود نوشته بودم «جهنمی ‌روان حاج میرزا آقاسی» و پدر گوشم را کشید که حق نداری کسی را به بهشت و جهنم بفرستی. این کار، کار خداست و من با شرارت کودکانه گفتم: «آقا پدر، مگر فامیل ما الهی نیست؟ مگر ما جزو خدا نیستیم؟»

با فریدون آدمیت و میرزا تقی خان امیرکبیر او که ایران را طور دیگری می‌خواست، به این طریق آشنا شدم. و هرگز تأثیر سهمگین او را در قضاوت تاریخی بر وجود خود از یاد نبردم.


میرزا جعفر حکیم الهی نایب فراموشخانه/ میرزا رضا شمس‌الادبا ، ناظم فراموشخانه

بزرگتر و بزرگتر که شدیم پدر گاهی از فراماسونری و فراموشخانه برای ما سخن می‌گفت. از پدربزرگ خود که نام او یعنی جعفر را بعد از مرگ وی بر او گذاشته بودند حرف می‌زد و این که این میرزا جعفر حکیم الهی سرش بوی قرمه‌سبزی می‌داده و در وقتی که ملکم خان ارمنی پسر میرزا یعقوب خواسته است تجدّد و تحزّب را به ایران بیاورد، وی را که از حکما بوده به‌ نیابت فراموشخانه انتخاب کرده و خواهرزادۀ او میرزا رضا شمس‌الادبا را ناظم فراموشخانه کرده است. ما هنوز نمی‌دانستیم که فراموشخانه یعنی چه و بعدها هم فراماسونری را شعبه جاسوسی انگلیسی‌ها می‌دانستیم و خجالت می‌کشیدیم که جدّمان فراماسون بود و نایب ملکم و روزی که تشکیلات آنها لو رفته است، ملکم فرار کرده و میرزا جعفرحکیم الهی را هم فرار داده بودند که سرش زیر تیغ نرود. پدر و عمه‌ها داستان ها از آن روز بگیر بگیر برایم حکایت می کردند و ما فکر می‌کردیم چقدر خوب است آدم کاری بکند که گیر بیفتد و بعد فرار کند و گرفتار نشود. سال ها بعد فریدون آدمیت در کتاب دیگری یادی از این جدّ انقلابی ما کرد. او در کتاب «اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار» از قول پدرش یعنی همان عباسقلی خان قزوینی آدمیت نقل می‌کند: «به مأخذ گفتۀ پدرم که ، میرزا جعفرحکیم الهی را از اعضای فراموشخانه اول اسم می‌برد، در ضمن بگوییم میرزا جعفر حکیم الهی اعتقاد زیادی به ملکم داشت و او را فیلسوف می‌خواند. حسن علی خان گروسی در نامه 3 محرم 1288 به مستشارالدوله می‌نویسد: «به ‌قول حکیم الهی، فیلسوف زمان میرزا ملکم خان را... به رفتن تهران راضی کردم» و در نامه‌ای دیگر، ملکم را چنین خطاب می‌کند: «مخدوم مکرم مهربانا و به ‌اصطلاح حکیم الهی فیلسوف اعظما». خوب، پس با آقای فریدون آدمیت پسر عباس قلی خان قزوینی آدمیت ، مؤسس لژ فراماسونری «مجمع آدمیت» که گفته می‌شد در ترور اتابک (میرزا علی اصغر خان امین السلطان اتابک اعظم در رجب 1325 ه.ق/ 1286 ه.ش بتوسط عباس آقا تبریزی ترور شد) دست داشته و محمدعلی شاه را هم به عضویت لژ (مجمع آدمیّت) درآورده ، باید مهربان بود و کتابهایش را خواند.

 

مورخی بزرگ، معلم وقایع نگاری کوچک

و کتابهایش را می‌خوانیم؛ یک دوتا نیست؛ امیرکبیر و ایران ـ فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران ـ ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران ـ مجلس اول و بحران آزادی ـ فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطیت ـ اندیشۀ ترقی و حکومت قانون. همه این کتابها را دارم. با خودم آورده‌ام اینجا. هر وقت که می‌خواهم به‌طور احساساتی با تاریخ روبرو بشوم، این فریدون آدمیت است که با ترازوی انصافش روبرویم ظاهر می‌شود و از تندروی و تعریف یا تکذیب بی‌ جهت بازم می‌دارد. آدمیت به همۀ آنها که می‌خواهند با تاریخ روبرو شوند روش تحلیلی ـ انتقادی خود را ارائه می‌دهد و شیوۀ‌ کارش را به ‌صراحت روشن می‌کند. فریدون آدمیّت در شرح بر کتاب "امیرکبیر و ایران" می‌نویسد: «بنیان این تصنیف بر مدارک اصیل تاریخ نهاده شده است. شرح آنها را در فهرست منابع ملاحظه خواهید فرمود اما... هیچ مأخذی را چشم‌ بسته نپذیرفتم. همه جا ذهن مقوم و انتقادی را رهنمون کار خویش قرار دادم. مآخذ درجه دوم را (از خطی و چاپی و فارسی و فرنگی) نیز خواندم؛ اگر چیزی مورد تأیید نوشته‌های اصیل بود پذیرفتم وگرنه نا معتبر شمردم. راستش این است که آثار تاریخ نگاران خودمان از همه مآخذ دیگر کم ‌مایه ‌ترند. آن کتاب ها نه فقط از نظر واقعه ‌‌یابی و حقیقت ‌جویی خیلی مفید نبود ، در واقع مورّخان ما با مفاهیم تاریخ نویسی جدید بیگانه‌اند. با تاریخ ‌پردازی و خیال بافی و افسانه ‌سازی هم کاری ندارم؛ این هنرها از عهدۀ من ساخته نیست. سر و کار من تنها با امور عینی و متحقق تاریخ است. هرآینه مجموع مدارک اصیل منتشر نشده را جداگانه انتشار داده بودم تکنیک دیگری در انتشار این کتاب بکار می ‌بردم. چون این مجال را نیافتم برخی از عمده ‌ترین اسناد را همراه هر گفتار آورده‌ام. روش من تحلیلی و انتقادی است. در واقعه‌یابی نهایت تقید را دارم که هر قضیه تاریخی را تا اندازه‌ای که مقدور بوده است همه‌جانبه عرضه بدارم. حقیقتی را پوشیده نداشتم. از آنکه کتمان حقیقت تاریخ، عین تحریف تاریخ است و مورخی که حقیقتی را دانسته باشد و نگوید راست گفتار نیست، مسؤولیت او چندان کمتر از آن نیست که دروغزنی پیشه کرده باشد. در سرتاسر کتاب سخنی نگفتم که مستند نباشد و سندی ندادم که معتبر نباشد. ولی در تحلیل تاریخ مختارم و استقلال رأی دارم، آن جهتی از تفکر تاریخی مرا می‌نماید. معیار داوری های تاریخی ارزشهایی است که اعتقاد دارم و با آنها خو گرفته‌ام.؛ ارزشهایی که مبنای عقلی دارند نه عاطفی. اما هیچ اصرار ندارم که مورد پذیرش همگان باشد». به من حق نمی‌دهید که این معلم را دوست داشته باشم. او حق بزرگی به گردن من دارد به‌عنوان یک روزنامه ‌نگار کوچک که وقایع نگاری او اگر دچار آسیب هایی که او برمی‌شمرد بشود، شما حق دارید او را مزدور، نان به نرخ روز خور، دروغگو و فریبکار بشناسید. آخر کار ما بخشی از تاریخ است که باید وقایع را آنچنانکه هست به‌دست مردم بدهیم نه آنچنانکه می‌خواهند و دوست دارند. و وای، چه بگویم از مدعیان تاریخ ‌نویسی که با مصاحبه‌های سر پایی و ورق زدن بایگانیهای وزارت خارجه‌های ممالک دیگر، بی آن که متر انصاف از یکسو و پیمانۀ عقل از سوی دیگر در اختیار داشته باشند، تاریخ دیروز و امروز را می‌نویسند و بیوگرافی هایی را که به رمان های میشل زواگو شباهت دارد به‌ جای تاریخ به من و شما و فردا قالب می‌کنند. او بود که به من وقایع ‌نگار آموخت که تا همه اطلاعات را از منبع درست نداشته باشم، خبر ننویسم. من به او مدیونم. آدمیت معلم اولین من در کلاس چهارم ابتدایی در برخورد با تاریخ بود. باید دینم را به او ادا کنم حتی اگر شما دوست نداشته باشید.


تصویر آخرین ؛ فرمان مرگ امیرکبیر بتوسط ناصرالدین شاه

من از او تصویرسازیهای گزارش ‌نویسی را هم آموخته‌ام. در «امیرکبیر و ایران»، فریدون آدمیت مرگ امیرکبیر را از صدور فرمان شاه آغاز می‌کند. فرمانی که در آن نوشته شده است: «چاکر آستان ملائک ‌پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت حاج علی خان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار مأمور است که به فین کاشان رفته میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید. و در انجام این مأموریت بین‌الاقران مفتخر و به ‌مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد».

فریدون آدمیت آنگاه صورتهای متفاوت از صحنۀ مرگ امیر را نقاشی می‌کند و آنگاه از قول دکتر خلیل ثقفی (اعلم‌الدوله) به ‌نقل از عزت ‌الدوله خواهر ناصرالدینشاه و زن امیرکبیر، تصویر هولناک آن مرگ افسانه‌ی را ارائه می‌دهد.


چگونگی قتل امیر کبیر

«چون حاج علی خان با همراهانش به باغ فین رسیدند، علی اکبر بیک، چاپار دولتی را دیدند که منتظر بیرون آمدن امیرکبیر از حمام بود که جواب نامه مهد علیا را به عزت‌الدوله بگیرد. فراشباشی دست علی اکبر بیک را گرفت. با خود به حمام برد که زن امیر را از آمدن او مطلع سازد. فراش باشی با مأموران خود وارد حمام گشتند ، دیدند خواجه حرمسرا مشغول جمع‌آوری لباسهای امیرکبیر است. اعتمادالسلطنه یکی از کسان را بر سر او گماشت که از آنجا بیرون نرود. سپس پشت در دیگر حمام را سنگچین کرد که کسی از آن راه داخل نگردد. وارد صحن حمام شدند. فراشباشی فرمان شاه را ارائه داد. امیر خواسته بود عزت‌الدوله را ملاقات کند یا پیغامی برای او بفرستد، و وصیت بکند؛ اعتمادالسلطنه اجازه نداده بود.  پس امیرکبیر به دلاک دستور داد رگهای هر دو بازویش را بزند؛ و دو کف دستش را روی زمین نهاد در حالی که خون از بازوانش فوران داشت. در این وقت میرغضب به امر فراش باشی با چکمه لگدی به میان دو کتف امیر نواخت. چون امیر درغلتید، دستمالی را لوله کرد به حلق امیرکبیر فرو برد و گلویش را فشرد تا جان داد. بلند شد گفت: «دیگر کاری نداریم». از حمام بیرون آمدند و با اسبهای تندرو به تهران بازگشتند. حالا به من حق می‌دهید که فریدون آدمیت را معلم گزارشگری ساده و سالم خود بدانم؟

 

لژ گرانداوریان فرانسوی

اسماعیل رائین داشت کتاب معروفش" فراموشخانه و فراماسونری در ایران" را می ‌نوشت. من پاریس بودم و او از من خواست که به کتابخانه ملی فرانسه مراجعه کنم و اسنادی را دربارۀ لژ گراند اوریان و ارتباط آن با لژهای ایران پیدا کنم و برایش بفرستم. رفتم و موفق نشدم. چرا؟ هنوز هم نمی‌دانم. به من گفتند که این اسناد در آنجا نیست. به رائین نوشتم؛ نوشت مقداری سند پیش پسر عمویت رحمت الهی است که هر چه التماس می‌ کنم به من نمی‌ دهد. فقط آنها را دیده و خوانده‌ام. فریدون آدمیت هم معتقد است که اسناد فراموشخانۀ اول در کتابخانه ملی موجود است. این موضوع گذشت تا من به تهران آمدم. اسماعیل رائین کتاب را در سه جلد به کمک ایرج داورپناه در چاپخانۀ تهران ‌مصور چاپ زد. رفقای تهران ‌مصور می‌گفتند که هزینۀ چاپ کتاب را امیر اسدالله علم که دارید جلد ششم خاطراتش را می‌خوانید، داده است و با توجه به دوستی عمیق اسدالله علم با رائین، این شایعه می‌توانست درست باشد. خاصه آن که انتشار کتاب در تهران باعث جنجال بزرگی شد و رائین و داورپناه را به زندان بردند و البته هر دو مدت کوتاهی در زندان ماندند و باز گفته شد که شخص اسدالله علم دخالت کرد و آنها را نجات داد و هدف اصلی اسدالله علم که ضربه زدن به هویدا و دوستانش بود، برآورده شد. اسماعیل رائین یک روز به من گفت که من از جدّ تو (میرزا جعفر حکیم الهی) در کتاب یاد کرده‌ام و حکایتی را از عمه کوچکت به ‌نقل از مادرش آورده‌ام. اما دکتر فریدون آدمیت اطلاعات بیشتری دارد. اگر بخواهی می‌توانی به او مراجعه کنی. به‌ گفتۀ اسماعیل رائین و تشویق مرحوم محیط طباطبایی تصمیم گرفتم که به دیدار فریدون آدمیت بروم. به من گفته شد که او از خدمت وزارت خارجه کناره‌گیری کرده یا کنارش گذاشته‌‌اند به‌ جهت مخالفتی که با قضیه استقلال بحرین داشته و پا فشاریهایی که در این باب کرده بوده است. من دکتر آدمیت را به سلام و علیک می‌شناختم. تلفن کردم، خواهش کردم که او را ببینم. خیلی سخت بود و جدی و ناموافق اما چون اسم خانوادگی را بردم و آشنایی قدیم دادم، قبول کرد که یکدیگر را در چایخانه هتل اینترکنتینانتال ببینیم. ساعت ده صبح مردی هم سن و سال برادر بزرگم با سر و روی آراسته دیپلمات ‌وار وارد لابی هتل شد و من دانستم که اوست.  نشستیم. سفارش چای داد و خیلی به ‌زحمت شروع به صحبت کرد. وقتی می‌نویسم به‌زحمت، یعنی با نارضایی و شاید کمی احتیاط؛ چون پیدا بود که از شغل من چندان خوشش نمی‌آید، خاصه وقتی فهمید که حالا آن را درس هم می‌دهم. اما کم کم نرم شد. از سوابق خانوادگی با من سخن گفت و این که از میرزا جعفر حکیم الهی در کتاب سپهسالار یاد کرده است.  بعد کپیه‌ای از یک روزنامۀ قدیمی به دست من داد و گفت که خوشحال باشید که پدر بزرگ پدر شما از مصلحین بوده و از حکمای عقلی و فرنگی‌. فکر کن و این مقاله را در روزنامۀ مریخ که یک روزنامۀ علمی عصر ناصرالدینشاه بوده و توسط میرزا حسین خان ( قزوینی مشیرالدوله) سپهسالار منتشر می‌شده است ، نوشته. وقتی آدمیت کپیه آن روزنامه را به من داد این بنده تازه فهمیدم که بیماری موروثی مقاله ‌نویسی از او به بنده رسیده است. آن کاغذ میان بسیاری از یادداشتهایم که در تهران ماند از دست رفت. اما آن روز آدمیت به من گفت که تکه‌ای از این مقاله را در کتاب اندیشه ترقی آورده است و امشب که داشتم مقاله آدمیت را تمام می‌کردم به کتاب «اندیشه ترقی و حکومت قانون» دکتر فریدون آدمیت مراجعه کردم، نام محمد جعفر حکیم الهی را در صفحات 68، 71، 159 و 398 این کتاب دیدم. آدمیت در صفحه 398 کتاب، بخشی از آن مقاله را به این صورت آورده است: میرزا جعفر حکیم الهی از حکمای عقلی و از فراموشخانه‌ئیان سابق، نامه‌ای در تهنیت روزنامۀ مریخ نوشت. میرزا حسین خان قزوینی مشیرالدوله سپهسالار را در ایجاد این روزنامه به‌عنوان یکی از «تدبیرات صائبه» او را ستایش گفت: «امید است این خلف ‌الصدق که نتیجۀ بکر عقل است ، مقدمه فکر دانش و بینش شود و برهان قاطع اشکال اربعۀ سیاست مدرن، تدبیر منزل و تهذیب اخلاق و تعیین اوضاع و حدود جمیع طبقات و حالات کافۀ مردم گردد و این فرزند... به سن بلوغ برسد و نتیجۀ کمالات و صفات حسنۀ عامۀ خلق شود... و بسط عدالت و بساط عمارت از آن به ‌وجود آید» (اندیشۀ ترقی ص 389 ـ چاپ دوم ـ 2536 شاهنشاهی).

با این یادداشت ، یاد دکتر فریدون آدمیت و خاطرۀ مردی را که به من نگاه کردن به تاریخ از نوعی دیگر را آموخت عزیز و گرامی می‌دارم./ صدرالدین الهی فروردین 1387 خورشیدی

 

(منبع: صدرالدین الهی از سایت "خواندنیها")

 

elahieh-1326.jpg الهیه خور آذین سال 1326 قمری (2 سال بعد از فرمان انقلاب مشروطه)

 

الهیه میرزا جعفر حکیم الهی

نام قدیم الهیه خور آذین متعلق به عزه الدوله – همسر امین الدوله بوده است. پس از اینکه میرزا جعفر حکیم الهی این اراضی را خرید و در آن مکان به آبادانی پرداخت ، آن را الهیه خواندند. در زمان ناصرالدین شاه یک کارخانه کبریت سازی در این محله دایر بوده که از کوشش های میرزا علی خان امین الدوله ، صدر اعظم با تدبیر عصر قاجار بوده است. باغ های الهیه در اوج زیبایی و طراوت قرار داشت از جمله باغ های معروف و بزرگ الهیه می توان باغهای شرکت نفت و باغ سفارت آلمان را نام برد.

 

(منبع : نشریه جغرافیایی شهرنگار)

 

..................         .................        ...............      ...............     ............

 

با تشکر از صدرالدین الهی و سایت "خواندنیها" و نشریه "جغرافیایی شهرنگار" / سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ دیماه 1390 خورشیدی/ اوایل 2012 میلادی/