نادر نادرپور: «راستی یار و پیروزی باورشان باد»

 

 

وفات نادر نادرپور در آمریکا

(از سال 1308 تا 1378 خورشیدی)

 

 منصوره نادرپور، سیمین بهبهانی، لعبت والا، محمد قاضی، نادر نادرپور، سایه، فروغ فرخزاد، فریدون مشیری.

 

پری سکندری؛ نادر نادرپور، شاعر "جنگل عصیان"، "مرُداب سکوت"، "تردیدی در طوفان"

پری سکندری شاعر و نویسنده چیره دست و از یاران نادر نادرپور در یکمین سال خاموشی او مینویسد : «امروز در یکمین سالگرد خاموشی شاعر دیگری نشسته ایم که در غربت چشم از جهان فرو بست. در غربت با سلطان محمودهای کوچک و بزرگ همان ها که فردوسی هزار سال پیش گفته بود :

 

چو با تخت منبر برابر شود     همه نام ، بوبکر و عمر شود

 

به جدال پرداخت ، تزویر و ریای آنها را جار زد. با وزش هر بادی به یک طرف خم نشد. تعصبات کور، دین گرایی خونریز و کسانی را که به نام دین جنایت میکردند، رسوا کرد. او با نوک قلم خود را، حتی متوجه کسانی کرد که با آنکه از این دین فروشان دنیادار آسیب دیده بودند، باز کورکورانه برای آنها سینه می زدند و نمی خواستند آن مرغانی باشند که چند صد سال پیش یک فرزانه دیگر عطار نیشابوری آنها را به قله قاف فرستاده بود، تا جمال سیمرغ را ببینند و آنها که ایستادگی و بلندنظری و شور آزادی در سر داشتند رسیده بودند و در آیینه چشمان یکدیگر "سیمرغ" را دیده بودند.

 

امروز سالگرد خاموشی فردوسی دیگری است. خداوندگار دیگری از دنیای ادبیات ایران ، که پس از هزار سال مقاومت در برابر زور و ظلم، گویی ناگهان صحنه را خالی کرده است. او در مقدمه کتاب "صبح دروغین" چنین نوشت : «اما حس بیداری، دعوی غیبت گویی نداشت بلکه به مدد شناسایی گذشته، از آینده خبر میداد. همو بود که مرا در باران تیرها و شعارها ، میان "جنگل عصیان" و "مرداب سکون" حیران گذاشت و "تردیدی در طوفان" را به من الهام کرد. همو پیامی را که در آن ایام از زیر درختان سیب می آمد و به زعم غالب کسان، آیت رحمت بود ، از دهان ببری می شنید که با پنجه های خونین از شعله برون تاخته بود و هم چون جمع نخستین ، پس از درنگی کوتاه ، روی عزیمت از افق به فقا می گردانید ... و همو بود که در شامگاه تسلیم نظام و پیروزی قیام ، این پرسش را در شعر من نهاد که آیا آتشفام شفق، «ته مانده کفر است یا سرمایه دین است؟» و سرانجام میگوید : «من این مجموعه را نخست به هشیارانی هدیه میکنم که در آستان حوادث اخیر، خطر را از دور دیده بودند و سپس به کسانی عرضه میدارم که غفلت دیروز را با بصیرت امروز خویش، جبران کرده اند و به نبردی مردانه، با دشمنان ایران، کمر بسته اند. راستی یار و پیروزی باورشان باد!»

 

امروز در یکی از کشورها که مردمش هنوز بیدار و هوشیارند، "شارل ترنه" در سن 76 سالگی درگذشته است و از رییس جمهور تا نخست وزیر تا وزیر آموزش و پرورش تا همه ... از او می گویند. امشب که تلویزیون را نگاه میکردم دیدم زن و مرد سالخورده، آوازهای او را می خوانند و دخترها و پسرهای جوان نیز ... و این جامعه که مثل بسیاری از جوامع شرق بیمار نیست، عشق به شعر و ادبیات را ازسینه ای به سینه ای و از نسلی به نسل دیگر هدیه میکند. یعنی اگر امروز نادر نادرپور، که همان "لویی آراگون" فرانسه و یا بهتر بگویم "پابلو نرودای" شیلی است، در چنین کشوری چشم از جهان بسته بود در همه جا غوغا بود. اما... دریغ و هزار دریغ. در وطن ما که همه جنون خون و مرگ گرفته اند، ماجرا چنین نیست. زندگی چهره ای تلخ دارد...

 

نادر نادرپور با احمد شاملو و در کنار نیما و فروغ و اخوان ثالث ، پنج قله ستبر شعر فارسی را تشکیل میدادند... برای احمد شاملو چه کردند؟ او که در وطن مانده و بهر حال سکوت پیشه کرده بود! فریدون مشیری چطور؟... او که هنوز یک کوچه از کوچه های این مملکت در خون نشسته را بنام او نکرده اند. او چطور؟ و... نصرت رحمانی و... و هوشنگ گلشیری... و انگار در پایان قرن بیستم، قرنی که دهه آخری آن، قرن خون و جهل و جنایت بود، می بایست گل های ادبیات ایران را درو کند و دوباره همان شود که حافظ شیرازی گفته بود:

 

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی بر نخاست     باغبانان را چه پیش آمد ، هزاران را چه شد؟!

 

پس مادرها ، پدرها ، بیایید هر کجا هستید به فرزندانتان ادبیات ایران را بیاموزید. برای آنها حافظ بخوانید. شاملو را و نیما را بخوانید. نادر نادرپور را بسرایید. از شعرهای زیبای فروغ بجان آمده بگویید. نگذارید فرزندانتان بی هیچ آگاهی ادبی بزرگ شوند... من خود یک مادر هستم... اگر دلخوریهای برهان ابن یوسف، که هر کجا هست خداوند به سلامت نگاهش دارد نبود، امروز بچه های من از زبان فارسی و ادبیات فارسی هیچ نمی دانستند... اما آیا نادرپور مرده است؟ مگر شما هنوز بجان نمیزنید که یک جلد شاهنامه تهیه کنید ، یک نسخه درست خیام و حافظ را بدست بیاورید؟ این خداوندان کلام و اندیشه زندگان جاویدند و از زبان آنها این شعر نادرپور را زمزمه کنیم که میگوید :

 

«ای جلوه گاه آتش زرتشت

شب گرچه در مقابل من ایستاده است

و ز پشت قله های مه آلوده زمین

در آسمان صبح تو پیداست اخترم

ای مُلک بی غروب

ای مرز و بوم پیر جوانبختی

ای آشیان کهنه سیمرغ

یک روز ناگهان

چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان

می بینم آفتاب تو را در برابرم.»

 

..................         .................        ...............      ...............     ............

 

قصه مادر و پسری از "نیما یوشیج"/ خاطره ی از "ملک الشعرای بهار"/ "میرزا حسن رُشدیه" بانی مدارس نوین ایران/

با تشکر از خانواده شادروان نادر نادرپور و بانو پری سکندری/ سایت خانه و خاطره/ آتوسا شهریاری / شهریور 1388 / سپتامبر 2009 میلادی./