بنام اهورا مزدا (هستی بخش بزرگ
دانا).
آفرینش
آریایی
میتولوژی
آریایی؛
جهان
در تقابل خوب
و بد است در
کردار و گفتار
و پندار
و
تاریخ جهان
تحقق دید
اهورا مزدا
است. در نبرد
با اهریمن و
در انتهای
نبرد پیروزی
از آن
اهورامزدا ست.
دراین نبرد
اهورمزد تنها
نیست همانطور
که اهریمن هم
تنها نیست.
اهورامزدا با
علم مطلق خود
می تواند
انتهای تاریخ
و آغاز رویدادهای
آینده و زمان
نابودی اهریمن
را ببیند. و
انتهای دوره
هزاره
دوازدهم ، پایان
تاریخ جهان آریاویچ
است و پیروزی
و بهروزی و
آرامش از آن
مردم سرزمین
آریاویچ.
جهان
و آفرینش آن
در دوازده
دوره هزاره (12000)
«جهان
آشتی و آرامش»
در «سه هزاره
اولیه»
اهورمزد
خواست برای
دفاع از قلمرو
خویش و دست یابی
به پیروزی نهایی
آماده باشد.
نخست کیهان را
بیافرید، یعنی
6 جاودانان
مقدس را و دیگر
یزدها و عناصر
و اجسام سماوی
و همه را در
حالتی روحانی،
مینویی، نیک.
این جهان
اهورامزدا و دیگر
آمشاسپندان و
اجسام سماوی 3000
سال در این
حالت بماند.
بدون جنبش و
اندیشه یا
گوهری محسوس و
پیدا. زمان در
نیمروز ثابت
بماند و آشتی
و آرامش چیرگی
یافت.
انگره
مینو (اندیشه
بد، اهریمن)
از"شوئن
گاوُر"/16 م.؛
اهریمن
، انگره مینو
(اندیشه بد)
اهریمن
که از ژرفای
تاریکی محض
فراز آمده و
روشنایی و آفرینش
درخشان جهان
اورمزد را بدید.
و او از نهاد ویرانگری
که داشت به
روشنایی تاخت.
اما چون دلیری
و پایداری
اهورمزد بدید
به تاریکی
بازگشت و چندین
دیو پدید
آورد. اهورمزد
که از پیآمد
کار آگاهی
داشت به اهریمن
پیشنهاد آشتی
داد، که اگر
باز گردد و
آفریدگان او
را آفرین گوید
به وی جاودانگی
دهد و از
گرسنگی و تشنگی
رهایی بخشد.
اهریمن این پیشنهاد
را نپذیرفت و
اهورامزدا دریافت
اگر برای این
نبرد مرزی تعیین
نکند خود را
گرفتار سختی و
دشواری خواهد
ساخت. از این
روی بود که اهورامزدا
درازای این
نبرد را 3000 سال پیشنهاد
کرد و اهریمن
که از پیش بینی
آینده ناتوان
بود این پیمان
را پذیرفت.
اهورامزدا از
پیآمد
نبردشان برای
او گفت و
آنگاه سرود نیرومند
"اهونه ویریو"
را براو
برخواند. اهریمن
با شنیدن سرود
بیهوش گردیده
و دیگربار در
ژرفای تاریکی
فرو رفت و 3000 سال
درآن تیرگی و
تاریکی گیج و
کرخت بماند.
آفرینش
«جهان پدیدار»
، «گیتیگ» در «سه
هزاره دوم»
در این
3000 سال دوم
اهورامزدا
جهان پدیدار- گیتیگ- را برای
دفاع در برابر
تازش آینده
اهریمن بیآفرید
و هر سال که 360
روز بود و
زمستانی 10
ماهه و تابستانی
2 ماهه داشت.
نگاره
از سایت "بچه
های خوب ایران"
و "دیونه تو"؛
«آفرینش
جهان گیتیگ»
«در 7 مرحله»
آسمان آفرینش
اول
اهورامزدا
ابتدا آسمان
را آفرید به
شکل گنبدی گرد
و از سنگ
درخشان که زمین
را در میان
گرفته.
آب آفرینش
دوم
اهورامزدا
سپس آب را از
باد آفرید و
همه مواد را
از آب پدید
آورد. آب بخش زیرین
کُره آسمان را
پُر کرده و از
زیر زمین میگذرد.
نگاره
از سایت "بچه
های خوب ایران"
و "دیونه تو"؛
زمین آفرینش
سوم
مزدااهورا
سپس زمین را
در سه مرحله و
سه بخش آفرید
و کوهها را که
مانند درختان
از خاک روییده
اند و ریشه هایی
در خاک دارند.
و بزرگترین این
کوه ها "هرا" یا
"البرز کوه"
است که زمین
را در میان
گرفته و از
عمرش 800 سال میگذرد
و کوه های دیگر
از او برآمده.
نگاره
از سایت "بچه
های خوب ایران"
و "دیونه تو"؛
گیاهان آفرینش
چهارم
سپس
گیاهان و
درختان و گلُ
و سبزه زارهای
جویباران را بیآفرید
و زمین را
گلستان کرد.
جانوران آفرینش
پنجم
سپس
اهورامزدا ،
سرور دانا ،
جانوران
سودمند را بیآفرید
و زندگی جانوری
با "گاو یکتا"
آفریده آغاز می
شود و با مرگ و
قربانی "گاو یکتا"
بدست ایزدان،
آفرینش زندگی
نوین آغاز میشود.
میترا
با گاویکتا
آفریده. در رم و واتیکان؛
انسان (گیومرد-
کیومرث) آفرینش
ششم
ششمین
آفرینش
اهورامزدا،
پدید آوردن "گیومرد"
و در شاهنامه
کیومرث (آدم
ادیان سامی) و
زندگی ناپایدار
است که گویند گیومرد
چون خورشید
روشن بر کران
چپ رود وهداییتی
برابر "گاو یکتا"
نخستین آرام
داشت.
آتش آفرینش
هفتم
از"آتش"
در نظام آفرینش
به عنوان آفرینش
هفتم یاد میشود
که آتش
برگرفته از
تابش روشنایی
بی کران و
بودباش
اهورمزد است و
تخمه انسان و
جانوران، که
به هستی آفرینش
های ششگانه و
درست بهنگامی
که جان یافتند،
درآمد و گویی
آتش نیروی
زندگی آنها را
می سازد.
«آتش از
روشنایی بیکران»
«تخمه
آدمی و
جانوران را از
جوهر آتش»؛
به موجب
آن اهورامزدا
- آتش را از
روشنایی بی
کران،
- باد را از
آتش،
- آب را از باد و
همه مواد را
از آب پدید
آورد،
- تخمه آدمی و
جانوران را از
جوهر آتش، هستی
بخشید.
پیدایی
جهان آریاویچ
در «سه هزاره
دوم»
جهان
آریاویچ دارای
هفت کشور است
و هنگامی که
نخستین باران
فرو بارید و
زمین را به
هفت پاره بخش
کرد، پدید
آورد.
- "آریا ویچ"
یا "سرزمین ایرانیان"
ناحیه ای در
مرکز جهان بود
و جای همه پدیده
های بزرگ و رویدادهای
جهان دانسته می
شد.
- رود "وهداییتی" و "گاو
نخستین" و "گیومرد"
در این سرزمین
که به دست
اهورامزدا
آفریده شده
قرار دارند.
-
اهورامزدا
همراه با
امشاسپندان(ایزدان)
بر فراز "کوه
هرا" یا البرز
کوه، آرامگاهی
برای "میترا"
ساخت که در
آنجا نه شب
است و نه روز و
نه ناخوشی
کشنده و نه
آلودگی دیو
آفریده.
- میترا
از بالای کوه
هرا به سراسر
جهان می نگرد.
- دماوند
که قله بلند
کوه هرا است
(قله قاف، جایگاه
سیمرغ) در میتولوژی
آریاویچی در
کوه هرا بود
که فریدون پیشدادی،
دهاک را در زنجیر
کرد و رستم کی
کواد را پیدا
کرد.
- کوه
هرا سرچشمه
آبها نیز هست.
و رود کرت در
پای کوه هرا
به اندازه
تمام رودخانه
های جهان.
«وظایف
آفریدگان» و
«جاودانان
مقدس» ، «یزدهای
ششگانه» در
انتهای «سه
هزاره دوم»
و در
انتهای 3000 سال
دوم،
اهورامزدا به
هر یک از آفریدگان
خود در طی
نبرد وظیفه ای
واگذاشت و هر
کدام از آفریدگان
را به دست یکی
از جاودانان
مقدس (یزدهای
ششگانه) سپرد.
یزد
ها ، فرشته های
ششگانه
عبارتند
از:
- وهمن
- اردوهشت
- شهریور
- سپندارمذ
- هورداد
- امرداد
سپنتا
مینو (گفتار نیک)
در
پناه فروهر
امشاسپندان
(جزء یزدهای
ششگانه نیست
بلکه انسان با
آفرینش
خداگونه
زرتشتی)؛
سرپرستی
آفرینش ها
اهورامزدا
خود عهده دار
سرپرستی
انسان گردید
جانوران
را
به وهمن (اندیشه
نیک)؛
آتش
را
به اردوهشت
(بهترین راستی
و درستی)؛
فلز را به
شهریور (کردار
نیک)؛
زمین
را
به سپندارمذ
آرمیتی (آرامش
و امنیت)؛
آب را به
هورداد (رسایی
و تکامل)
گیاهان
را
به امرداد (بیمرگی
و جاودانگی)
سپرد.
«دوره
آمیختگی» در
«هزاره هفتم»
و در
نیمروز نخستین
روز از نخستین
ماه (اهورمزد
روز از فروردین
ماه هزاره
هفتم) اهریمن
به جهان
اهورامزدا
تاختن آورد و
آسیب و ویرانی
بسیار رساند.
وی آسمان را
بشکست و به
تاریکی بیالود،
مزه آب را
تباه کرد، گیاهان
را بخشکانید و
بیماری و
گرسنگی را
بوجود آورد و
آتش را به دود
اندر آمیخت و
به "گاو یکتا"
نخستین و
انسان اولیه
که "گیومرد"
بود، بتاخت و
رنجورشان کرد.
«هزاره
هفتم» از «دوره
آمیختگی» در
«اسطوره های
زرتشتی»
در
اسطوره های
زرتشتی، هم
"گاو نخستین"
و هم "گیومرد"
در تازش اهریمن
کشته میشوند.
آنگاه گاو و گیومرد
هر دو رنجور و
پریشان گردیدند
و از زندگی
درگذشتند و گیومرد
پیش از آنکه
مرگش فرا رسد،
سی سال دیگر نیز
بماند. جنگ یزدها
و صورتهای فلکی
و ستارگان و
ماه و خورشید
که میکوشیدند
دیوان را پس
برانند بیرحمانه
بالا گرفت. پس
از 90
روز، دیوان
شکسته شدند و
به دوزخشان
باز انداختند.
اما پیش از آن
که به دوزخ
باز روند،
جهان را به
تباهی و زشتی
بیالودند و
جهان را به
حالت آمیخته
کنونی
درآوردند. بخشی
از تخمه "گیومرد"
که با تابش
خورشید
پالوده شده
بود ، به
نرسه، ایزد نیایش
که با آتش و میترا
پیوستگی
داشت، سپرده
شد و بخشی را
"اسپنته آرمیتی
آب و زمین"، دریافت
کردند. از زمین
پس از 40 سال
درخت ریواسی
رویید که از
آن مشی و مشیانه
پدیدار شدند،
که نخستین جفت
انسان اسطوره
های آریاویچ
هستند. مشی و
مشیانه نیز 50
سال ببودند و
بعد از آنان
گویند سیامک و
تا هوشنگ نیز
94 سال
بگذشت.
گیومرد
(کیومرث) نخستین
شاه جهاندار
مشی
و مشیانه بعد
از گیومرد
بنابراین
تاریخ ملی با
پادشاهی "گیومرد"
نخستین شاه
جهاندار که
بنا بر روایات
روایی (شفایی)،
پادشاهی او بر
انسان ها و
جانوران سی
سال به درازا
کشید. گیومرد
نخست در کوه
ها مسکن گزید
و چنانکه
فردوسی می گوید:
گیومرد
پوست پلنگ بر
تن داشت. و بنا
بر روایات
باورهای دینی
، "گیومرد" را
نه به عنوان نخستین
پادشاه ، بلکه
نخستین انسان
نمونه معرفی می
کنند که در
تازش اهریمن
گزندهایی به
او می رسد و سی
سال بعد میمیرد
و از تخمه او
درخت ریواسی میروید
و از ریواس نیز
مشی و مشیانه
(پسر و دختر) ،
نخستین زن و
مرد میرای
اسطوره های آریاویچ
(برابر با آدم
و حوا ادیان سامی)
بوجود میآیند.
سیامک
و فرواک
سیامک
و فرواک نسلهای
مابین مشی ومشیانه
تا هوشنگ اند
وبنا بر روایات
فردوسی و دیگران
سیامک پسر گیومرد
است و بنا بر
روایات "خودای
نامه" زمان
ساسانیان و
بندهشن، سیامک
پسر "مشی و مشیانه"
است که او به
دست دیوان اهریمن
کشته می شود و
هوشنگ که
فردوسی او را
پسر سیامک و
بعضی او را
نوه سیامک می
دانند باید از
خون سیامک کین
خواهی کند.
آغاز
پادشاهی
دودمان پیشدادی
هوشنگ
پیشدادی ، بانی
«جشن سده»
بخاطر «پیدایی
آتش»
هوشنگ
دارای لقب پیشدادی
است و با او
دودمان پیشدادی
آغازمی شود.
هوشنگ بوجود
آتش پی می برد.
وی دارای فره
ایزدی و
پادشاهی
قدرتمند است
که اهریمن و دیوان
را رام خویش
کرد و مدت 40 سال
بر جهان آریاویچ
فرمانروایی
داشت. هوشنگ
از سنگ فلز میسازد
و ابزاری برای
بیرون کشیدن
آب از رودخانه
ها جهت کشت زمین
ابداع میکند.
او نخستین کسی
است که به رام
کردن جانوران
و ساختن خانه
میپردازد.
هوشنگ به
تصادف بوجود
آتش پی می برد
و جشن سده را
به یاد این
روز برپا میدارد.
جمشید
بعد از هوشنگ
جمشید
بعد از هوشنگ
بپادشاهی رسید
و بنابه گفته
فردوسی او
فرزند هوشنگ
است و منابع دیگر
او را نوه
هوشنگ میدانند
و زمان زیادی
از پادشاهی اش
نگذشت (با جمشید
شاه اصلی
اشتباه نشود).
تهمورث
بعد از جمشید
تهمورث
بعد از جمشید
به پادشاهی رسید
و مانند پدر
فرهنگ مادی را
بهبودی بخشید.
تهمورث مدت 30
سال پادشاهی
سرزمین آریاویچ
داشت. او دیوان
را
فرمانبردار
خود کرد. او
اهریمن را
بصورت اسب درآورده
و با آن در
سراسر جهان
بگشت. تهمورث
رشتن پشم را
برای بریدن و
دوختن لباس بیاموخت
و از سگ برای
نگهبانی از
رمه ها
استفاده کرد و
شاهین و باز
را برای شکار
و نوشتن را از
دیوان بیاموخت.
جمشید
شاه پس از
تهمورث
جمشید
شاه پس از
تهمورث به
پادشاهی رسید.
جمشید شاه مدت
600 سال بر
انسانها و دیوان
فرمان راند.
او با آموختن
جنگ افزارسازی
و رشتن و
بافتن ابریشم
و پنبه و کتان
و برآوردن زر
و سیم از کان
ها و ساختن
خانه ها و
تنشویی خانه
ها ، بر آسایش
زندگی مردمان
آریاویچ بیفزود
. جمشید شاه
مردم را بر
حسب پیشه ای
که داشتند به 4
طبفه تقسیم
کرد.
1- طبقه
آذربانان
2- طبقه
ارتشتاران
3- طبقه دبیران
و افزارمندان
4- طبقه
بازرگانان و
برزگران
جمشید
شاه بنیانگذار
نوروز
در
زمانه «جمشید
شاه»(1) و به لطف
فره آهورایی ،
بدی و رشک و
سرما از بین
رفت و همگان
در نیک بختی
بزیستند. و به
لطف این دهش
های اهورائی ،
جمشید شاه
فرمان داد تا
دیوان برایش
تختی بسازند
تا او با آن بر
آسمانها
پرواز کند.
جمشید آنروز
پرواز را
"نوروز" نامید
که جشن سال نو
و آغاز بهار و
اعتدال است.
جمشید
در اوج قدرت
(غرور زیاد)
توسط اهریمن
گمراه شد و
فره ایزدی از
او بگسست واو
در برابر تازش
ستمکار دیوپیکری
که دهاک نام
داشت، آسیب پذیر
گشت و دهاک با
اره او را دونیم
کرد. و بدین
ترتیب با پایان
هزاره هفتم
دهاک ستمکار
بر سرزمین آریاویچ
و بر تخت جمشید
شاه پیشدادی
به پادشاهی رسید.
«پادشاهی
دهاک» در «آغاز
هزاره هشتم»
دهاک
عامل اهریمن و
گویند نسب به
سیامک می
رساند و مادرش
خواهر جمشید
بود. دهاک بر
تخت جمشید
نشست و گویند
زنان و دختران
جمشید را به
زنی گرفت و
ستمگری بود که
1000 سال پادشاهی
کرد. دهاک (به
عربی ضحاک) بسیاری
مردمان و
جوانان را
بکشت تا
مغزشان را
خورش مارانی
کند که بر دوشش
روییده بودند.
و در انتهای
هزاره هشتم،
مردی بنام
کاوه آهنگر ،
که مغز پسرانش خورش
ماران دهاک
ستمکار شده بودند
، سر به شورش
برآورد.
کاوه
آهنگر با پرچم
چرمی آهنگری
در مقابل دهاک
ستمکار در
انتهای «هزاره
هشتم» ؛
شورش
کاوه آهنگر و
فریدون پیشدادی
«نوه جمشیدشاه»
در «انتهای
هزاره هشتم»
کاوه
آهنگر شورشی
توده ای راه
انداخت که
براندازی
دهاک ستمکار
را شتاب بخشید.
بعدها پیش بند چرمی
کاوه آهنگر را
که وی از آن
پرچم ساخته
بود، بیاراستند
و گوهردوزی
کردند و آن را پرچم ملی ایران و
نماد سیادت ایرانیان
برگزیدند.
پادشاهی
فریدون با
«آغاز هزاره
نهم» در حالت
آمیختگی
فریدون
که نوه جمشید
و دارای فره ایزدی
بود و از بیم
دهاک و از بچه
گی در نهان
بزرگ شده بود
با کمک کاوه
آهنگر به کاخ
دهاک ستمکار
بتاخت. ستمکار
را با گرز
گاو، سر بشکست
و به سفارش سروش
(آوای ایزدی و
پیام آور
اهورامزدا) در
زنجیرش کشید و
در کوه دماوند
بداشت. فریدون
پادشاهی راستین
و آرامش و
آبادانی بار
دگر بر سراسر
جهان آریاویچ
حکمفرما شد.
فریدون 500 سال
پادشاهی کرد.
«فریدون با
گرز سر دهاک
ستمکار را
بشکست» ؛
فریدون
«پادشاه جهان
هفتگانه آریاویچ»
سلم
، تور ، ایرج
پسران فریدون
پیشدادی ؛ تقسیم
جهان آریاویچ
میان پسران فریدون
فریدون
پادشاهی جهان
هفتگانه آریاویچ
را میان سه
پسرش تقسیم
کرد:
1- سرزمینهای
غرب را به پسر
بزرگترش سلم داد.
2- شمال و
مشرق ایرانزمین
را که شامل توران و
چین بود به تور داد .
3- و سرزمین
میانی را که
"خوانیره"
نام داشت و ایران
کنونی بخشی از
آن بود به پسر
کوچکترش ایرج
بداد.
این
تقسیم بندی
حسادت
برادران
بزرگتر را
برانگیخت.
کشتن
«ایرج» بتوسط
«سلم و تور»
سلم
و تور در زمان
حیات پدرشان
فریدون، ایرج
را بقتل
رساندند و
شالوده دشمنی
دیرپایی را میان
خاندانهای
شاهی ایران و
توران و غرب
بریختند.
«منوچهر»
بعد از «ایرج»
منوچهر
نوه دختری ایرج
ایرج
پسری نداشت تا
کین خواهی کند
اما "منوچهر"
نوه دختری ایرج
که دلبند فریدون
و پرورده او
بود، سرآنجام
به تخت برآمد.
«کارن»
پسر «کاوه
آهنگر» سردار
«منوچهر شاه»
منوچهر
به یاری
سردارش کارن
پسر کاوه
آهنگر، دو
عموهایش، سلم
و تور را در
جنگی بکشت و
چنانچه گویند
منوچهر با این
پیروزی، ایرانیان
را از چنگ
شرمساری رها
ساخت.
«افراسیاب»
بعد از «سلم و
تور»
بعد
از سلم و تور
که بر سرزمین
های غرب و
شمال شرقی آریاویچ
پادشاهی
داشتند ،
افراسیاب در
سرزمین تورانیان
به پادشاهی رسید.
افراسیاب در
پادشاهی
منوچهر شاه به
ایرانشهر
بتاخت و سپاه
ایرانیان را
بشکست و
وادارشان کرد
تا به تبرستان
عقب نشینی
کنند. دشمنی میان
ایرانیان و
تورانیان
بالا گرفت و
حدود مرزها
مشخص نبود.
صلح هنگامی بدست
آمد که هر دو
طرف موافقت
کردند که تیری
از تبرستان
بگشایند و هر
آن جا که آن تیر
فرود آید،
آنجا مرز
مشترک میان دو
کشور ایران و
توران تعیین
شود.
«آرش
کمانگیر» از
سرداران
«منوچهر شاه»
"آرش
کمانگیر" از
بهترین تیراندازان
ایرانشهر، تیری
از کمان بگشاد
که به لطف
اهورامزدا یک
روز در راه
بود و
شامگاهان بر
کران رودخانه جیحون
بر درخت گردویی
فرود آمد و
افراسیاب جیحون
را مرز مشترک
دو کشور پذیرفت.
«نوذر»
بعد از
«منوچهر»
حمله
دوباره افراسیاب
به ایرانشهر ؛
کشته شدن
«نوذر»
کشته
شدن کارن و
زال از ایرانیان
؛ کشته شدن ویسه
و بارمان از
تورانیان
نوذر
بعد از پدرش
منوچهر
بپادشاهی رسید.
منوچهر و پسرش
نوذر حدودا 120
سال پادشاهی
کردند. در
پادشاهی نوذر
بار دیگر
افراسیاب به ایران
حمله کرد و
جنگ های بیرحمانه
ای درگرفت و
شماری از
جنگاوران دو
طرف بخاک
افتادند. کارن
سردار سپاه و
پسر کاوه
آهنگر و زال ،
شاه
فرمانگذار سیستان
و ویسه ،
برادر شاه
توران و
بارمان
سردارش در این
نبردها به خاک
افتادند. و
سرانجام این
نبردها پیروزی
با افراسیاب
بود و کشته
شدن نوذر به
دست افراسیاب
است. کشور میانی
آریاویچ
روزگاری دراز
در دست افراسیاب
بود و کشور را
به تباهی
کشاند.
«زاب»
بعد از «نوذر»
«گرشاسب»
یاری دهنده
زاب و جانشین
او
پایان
پادشاهی
دودمان پیشدادی
در «پایان نیمه
اول هزاره
نهم»
زاب
که از تخمه
پادشاهان پیشدادی
بود سرانجام
به کمک مردم
به پادشاهی رسید.
زاب را در جنگ
پیروزمندانه
اش با افراسیاب،
پهلوان نیرومندی
به نام گرشاسب
(با گرشاسب
شاه ، حامی
زرتشت اشتباه
نشود) یاری میداد
که او را
بعدها "یاری
دهنده پادشاهی"
و شریک تخت
زاب و جانشین
او دانسته
اند. زاب پنج
سال پادشاهی
کرد.
«آغاز
دوران فترت»
در «آغاز نیمه
دوم هزاره
نهم» با پیروزی
افراسیاب بر
زاب و گرشاسب
بنابراین
پادشاهی
دودمان پیشدادی
با هوشنگ آغاز
و در پی
پادشاهی زاب و
گرشاسب و پیروزی
افراسیاب ، به
پایان میرسد و
دوران فترت
آغاز می شود.
رستم و راز و نیاز
با پسرش
سهراب؛
شاهان
پهلوانی سیستان
؛ سام شاه سیستان
؛ سام جهان
پهلوان در
دربار منوچهر
سام
پدر زال سپیدموی
؛ رستم فرزند
زال و رودابه
؛ رستم نوه
سام و مهراب
کابلی
رودابه
مادر رستم ،
دختر مهراب
شاه کابل ؛
مهراب شاه
کابل ، پسر
افراسیاب و
نواده دهاک
در
روزگار
پادشاهی
منوچهر،
دلاوریهای
شاهان
فرمانگذار و
پهلوان سیستان
از سام آغاز و
با پسرش زال و
نوه اش رستم تهمتن
ادامه مییابد.
برای سام جهان
پهلوان در
دربار
منوچهر، پسر
سپیدمویی به
نام زال زاده
میشود. سام که
به دیدن زال
سپید موی دل
شکسته و
شرمنده شده،
زال را در بیابان
رهایش می کند.
سیمرغ زال سپیدمو
را پیدا میکند
و به آشیان
خود در قله
کوه هرا برده
و او را با
فرزند خود
بزرگ می کند.
هنگامیکه زال
بزرگ شد، سیمرغ
او را به پدرش
که اشک پشیمانی
در چشم داشت و
برانگیحته از
رویایی پیشگویانه
در جستجوی زال
بود، باز می گرداند.
زال
سپید موی در
کنار پدرش سام
رفته رفته
جنگاوری بی
همتا گشته و
پشتیبان تاج و
تخت می گردد.
داستان
عاشقانه زال و
رودابه دختر
مهراب پادشاه
کابل و نواده
دهاک (مهراب
بعد از افراسیاب)
، به ازدواج
آن دو دلداده
می انجامد.
رستم
حاصل ازدواج
زال سپید موی
با رودابه است
که دلاوری هایش
او را از
برجسته ترین
شخصیت های
حماسه های ملی
ایرانیان
ساخت. رستم
تهمتن بارها
در دل لشکریان
تورانی هراس
افکنده و
بارها افراسیاب
و بزرگترین
جنگاورانش را
به زانو در
آورده است.
رستم دوبار کیکاووس
پدر سیاوش را
به تخت سلطنت
باز گرداند و
کشور را رهایی
بخشید. رخش
اسب رستم
همچون رستم
بلند آوازه
است.
«رخش» اسب
بلندآوازه
رستم ؛
«رستم
تهمتن» ؛ نجات
کیکاووس پدر سیاوش
توسط رستم ؛
کشتن «اسفندیار»
پسر «گشتاسب
شاه» و پسرش
«سهراب»
زندگی
افسانه ای
رستم تا پایان
دودمان کیانی
ادامه دارد. یکی
از دلاوری هایش
در هفت خوان
است که در طی
سفرش به
تبرستان
(مازندران)
برای نجات کی
کاووس روی
داده که با
کشتن دیو سفید
هراسناک بپایان
میرسد. و دیگری
شکستن و کشتن
شاهزاده جوان
اسفندیار پسر
گشتاسب شاه
است (با یاری سیمرغ)
و کشتن
ناخواسته پسر
برجسته اش
سهراب در نبردی
تن به تن ، که
فردوسی در
شاهنامه به
نقل آنها
پرداخته است.
«آغاز
پادشاهی
"دودمان کیانی"
با کی کواد= قیقباد»
در «اواسط نیمه
دوم هزاره
نهم»
«کی
کواد» از «تخمه
فریدون» ؛ «فرانک
شاهزاده ترُک»
همسر «کی کواد»
«کی
افنه» ، «کیکاووس»
، «کی ارش» ، «کی
فاشین» ، «کی به»
فرزندان
«فرانک و کی
کواد»
پس
از روزگاری در
پی پادشاهی
زاب و گرشاسب
و پیروزی
افراسیاب ،
نجبای آریاویچ
با مشورت
مردم، کی کواد
را که شاهزاده
ای از تخمه فریدون
بود بر تخت
شاهی نشاندند. کی کواد با
افراسیاب به
جنگ پرداخت و
بسیاری از ویرانی
ها را آبادان
کرد. با شاهی کی
کواد، دودمان
تازه ای به
نام کیانیان
بنیاد گرفت که
همه پادشاهان
آن دودمان
آراسته به فره
ایزدی بودند و
پیش از نامشان
لقب "کی" یا
پادشاه را
داشتند.
پادشاهی کی کواد
15 سال طول کشید.
«کیقباد
(کی کواد)» در
«تاریخ طبری»
در
تاریخ طبری
آمده : «کیقباد
(کی کواد) پسر
زاغ پسر
بوحماه پسر
مسو پسر نوذر
پسر منوچهر
بود و فرنک
(فرانک) که از
بزرگزاده گان
ترُک بود، را
به زنی گرفت و
کی افنه و کی کاووس و
کی ارش و کی
فاشین و کی به را بیآورد.
وی مقدار آب
جویها و چشمه ها
را برای آبخور
زمین ها معین کرد
و مردم را به
زمینداری ترغیب
نمود. ولی دو
جانشین
بلافصل کی
کواد از
آوازه خاصی
برخوردارند.
«کیکاووس»
جانشین «کی
کواد»
تاخت
و تاز کیکاووس
در سرزمین
«تبرستان» و
«هاماوران» ؛
رهایی «کیکاووس»
توسط «رستم
دستان»
کی
کاووس بعد از
کی کواد که پدرش
بوده به
پادشاهی رسید.
گویند کیکاووس
پادشاهی بلند
پرواز و زود
رنج و با
رفتاری غیر
قابل پیش بینی
بود. در
پادشاهی او دیوان بر
فعالیت خویش
افزودند. وی
بفرمود تا دیوان
شهری استوار
با بناهایی
عالی برای او
بنا کنند. کیکاووس
که از باده
قدرت مست و از یاری
دیوان
برخوردار
است، در پی آن
است تا به
آسمان پرواز
کند. بنا به
روایت فردوسی
در تختی که
چهار عقاب به
هوایش می
بردند، اما
سرنگون میشود
و به زمین باز
می گردد و خرد
خویش را باز می
یابد. کیکاووس
حدود 150 سال
پادشاهی کرد.
وی تاخت و تاز
نابخردانه ای
در خاک
تبرستان کرد.
به گفته فردوسی
در شاهنامه
شکسته شد و
گرفتار آمد.
اما سرانجام
با کوششهای
رستم بود که
از بند رهایی یافت.
او باری دیگر
در تاختنی بد
فرجام به سرزمین
هاماوران (حمیر
در یمن)
گرفتار شد و
به کوشش
دوباره رستم
رهایی یافت.
اقامت
«کیکاووس» در
«بلخ» ؛ «سودابه»
زن کیکاووس
«دختر یا نوه
افراسیاب»
از کیکاووس
در تاریخ طبری
آمده: اقامت
کیکاووس به
بلخ بود و
دختر(احتملا
نوه دختری)
فراسیات
(افراسیاب)
پادشاه
ترُکان را که
اسمش سودابه
بوده، زن وی
بود و بقولی
زن وی دختر
شاه یمن بود. شیطان
ها مطیع کیکاووس
بودند و به
پندار مطلعان
اخبار سلف
(منظور اعراب
و یا یهودانی
که در خدمت
خلفای اموی
بودند) ، شیطان
ها به فرمان
سلیمان پسر
داوود اطاعت وی
میکردند...
آنگاه خدای
عزوجل کس
برانگیخت که
شهر کیکاووس
را ویران کند
و او به شیطان
های خویش فرمان
داد تا کسی را
که آهنگ ویران
کردن شهرش را
داشت، دفع
کنند اما آنها
نتوانستند و
چون کیکاووس دید
که شیطانها
تاب دفاع را
ندارند، سران
آنها را بکشت.
کیکاوس پیوسته
فیروز بود و
با هر یک از
پادشاهان
درافتاد ظفر یافت
تا از شوکت و
مُلک و توفیق
مدام به اندیشه
افتاد که به
آسمان بالا
رود.
«کیکاووس»
به جنگ
«ذوالاذعار
پسر ابرهه یمنی»
؛ «ذوالاذعار»
با گروه حمیر
و اعقاب قحطان
از
هشام بن محمد
کلبی روایت
کرده اند که کیکاوس از
خراسان به
بابل آمد و گفت بر
همه زمین تسلط
یافته ام و باید
کار آسمان و
ستارگان و
بالای آن را نیز
بدانم و خدا نیرویی
بدو داد که با
کسان خود در
هوا بالا رفت
تا به ابرها
رسیدند.
آنگاه خداوند
نیرو از آنها
بگرفت و بیفتادند
و هلاک شدند و
او جان به در
برد. آن روز پادشاهی
اش تباهی گرفت
و زمین
پراکنده شد و
شاهان بسیار
شدند که با
آنها به پیکار
بود... کیکاوس
به پیکار دیار
یمن و پادشاه
آنجا
ذوالاذعار
پسر ابرهه
رفت. ذوالاذعار
با
گروه حمیر و
اعقاب قحطان
برون شد و بر
او(کیکاوس)
ظفر یافت و
حسن بن هانی
شاعر تایید
کرده که کیکاووس
هفت سال در
زندان ما بود...
گوید: مردی
به نام رستم
که دلیری نیرومند
بود با یاران
خود از سیستان
درآمد و به
پندار پارسیان
دیار یمن را
درنوردید و
کبوس را که
همان کیکاوس
بود از زندان
رهایی داد...
وقتیکه
ذوالاذعار از
آمدن رستم خبر
یافت با سپاه
سوی او رفت و
هر دو حریف به
دور اردوی خویش
خندق زدند که
از هلاک سپاه
نگران بودند و
بیم داشتند
اگر حمله برند
کس نماند و
صلح کردند و کیکاوس
را به رستم
دادند و رستم
، کیکاوس را
به بابل برد و
کیکاوس سیستان
و زابلستان را
تیول رستم کرد
و تا مرگ کیکاوس
و مدتها بعد
از آن ولایت سیستان
به دست رستم
بود. گوید:
پادشاهی کیکاوس
یکصد و پنجاه
سال بود.»
دشمنی
ایران و توران
در زمان کیکاووس
«سیاوش»
پسر «کیکاووس»
؛ «سودابه»
همسر کیکاووس
«شیفته سیاوش»
؛ «گذشتن سیاوش»
از «آزمون آتش»
اما
مهمترین رویدادهای
روزگار کیکاووس
، رویدادهایی
است که به
دشمنی میان ایران
و توران حتی بیرحمانه
تر از گذشته می
آنجامد... و باز
از اوستا و
فردوسی می
خوانیم : سودابه دختر
شاه بیگانه و
همسر بعدی کیکاووس
شیفته سیاوش
(طبری سیاوخش)
پسر محبوب کیکاووس
گردید. هنگامیکه
شاهزاده به
خواهش او تن
نداد، سودابه
پیش کی کاووس
، سیاوش را
متهم کرد که
در نهان به او
اظهار عشق کرده
است. کیکاووس
از شاهزاده
خواست تا برای
اثبات بیگناهی
از "آتش
آزمون" بگذرد.
سیاوش به آتش
زد و بی گزندی
از میا ن شعله
های آتش بیرون
آمد. آنگاه سیاوش
داوطلب گردید
تا به توران
زمین لشکر کشد
و بدینسان از
نیرنگهای
سودابه بدور
باشد.
و در
جنگ، افراسیاب
نیز به واسطه
خوابی بیمناک
شده بود،
بنابراین به
شرایط
صلح سیاوش تن
داد. اما کیکاووس
پدر سیاوش در
خشم آمد و به سیاوش
بفرمود تا صلح
را نادیده بگیرد
و جنگ با
افراسیاب را
تا پایان
ادامه دهد. سیاوش
که پیمان شکنی
را محال می
دانست، سپاهش
را به ایران
فرستاد و خود
به تشویق پیران
(به قول طبری فیران
که سردار و
پسرعم افراسیاب
بود) به
پادشاه توران
که افراسیاب
بود پناه جست.
«فرنگیس
یا وسفافرید»
«همسر سیاوش» ،
دختر افراسیاب
«خسرو=
کیخسرو» فرزند
«سیاوش و فرنگیس»
شاه
توران رفتاری
شاهانه با وی
میکند و
دخترش"وسفافرید"
یا "فرنگیس" را به زنی
او داد. سیاوش
مدتها از
التفات
پادشاه برخوردار
بود و "گنگ دژ"
( شهر و قلعه ) که
بهشتی راستین
بر روی زمین
بود
برآورد. عده
ای از شاهزاده
گان توران
نسبت به سیاوش
رشک برده و پیش
افراسیاب به
بدگویی
سیاوش
پرداختند. و
در نتیجه
افراسیاب به سیاوش
بدگمان گشته و
سرانجام
فرمان به کشتن
سیاوش می دهد.
و وسفافرید
(فرنگیس) زن سیاوش
و دختر افراسیاب
در این هنگامه
آبستن خسرو (کیخسرو
بعدی) بود.
خبر
کشته شدن سیاوش
که ولیعهد کیکاووس
نیز بوده ،
خشم بیسابقه ای
را در دربار ایران
برانگیخت و
نجبا، کیکاووس
را بخاطر
بدرفتاری با
ولیعهدش ، وی
را سخت به باد
سرزنش گرفتند.
رستم تهمتن هم
به تلافی خون
سیاوش ،
سودابه زن کیکاووس
را بکشت و
سوگند خورد که
کین خواهی خون
سیاوش کند. پیران
سردار و پسر
عم افراسیاب نیز
وسفافرید زن
آبستن سیاوش و
دختر افراسیاب
را از مرگ رهایی
بخشید و پیران
خود در خفا
پرورش خسرو را
به عهده گرفت.
«گیو»
پسر «گودرز» ،
مامور
«بازگرداندن کیخسرو
به ایران»
خبر
تولّد کیخسرو،
امید کین خواهی
را دردل ایرانیان
زنده کرد و کیکاووس،
گیو پسر توانای
گودرز (در تاریخ
طبری "بی" پسر
گودرز) را به یافتن
شاهزاده خسرو
و آوردنش به ایران
به توران
فرستاد. خسرو
پس از سفری
پُرمخاطره ، پیروزمندانه
به دربار ایران
آورده میشود.
وی شایستگی
خود را به
ثبوت و دعاوی
پادشاهی دو
سردار از
خاندان شاهی یعنی
توس و گستهم را عقیم
می گذارد و
بهنگام جلوس
بر تخت شاهی کیکاوس
پدر بزرگش نیز
حاضر بود.
«کیخسرو»
سومین شاه کیانی
، پسر سیاوش و
فرنگیس ، جانشین
پدربزرگش «کیکاووس»
«رستم»
، «گودرز و
پسرانش» و «گیو»
از سرداران «کیخسرو»
در جنگ با
«افراسیاب» ؛
«اسارت افراسیاب»
توسط «گیو»
«گودرز»
سالار «سپاه کیخسرو»
؛ «درفش کابیان»
، «درفش کاویان»
بهمراه
«گودرز» سالار
«سپاه کیخسرو»
اسارت
«بروا پسر
فشنگان» کشنده
«سیاوش» ؛ «شومهان
پسر ندیمه سیاوش» به
«خونخواهی خون
سیاوش»
کیخسرو
پسر سیاوش سومین
شاه کیانی است
که به مدت 60 سال
پادشاهی کرد.
وی از یاری
گروهی از
جنگاوران
برجسته از
جمله رستم،
گودرز و پسران
متعددش و سردار
گیو دلاور
برخوردار بود.
کیخسرو سپس به
توران تاخت.
پس از پاره ای
شکست های اولیه
که خاندان
گودرز متحمل
تلفات سنگین
شد و پس از یکسری
جنگهای
درازمدت ،
بالاخره سپاه
ایران، سپاه
توران را بشدت
بشکست و گیو
دلاور افراسیاب
را گرفتار کرد
و کیخسرو به
قتلش آورد.
در
تاریخ طبری
آمده : «کیخسرو
فرمان داد تا
سران سپاه و
بزرگان مملکت
بیایند و گفت
که سر پیکار
با تورانیان
دارد و به
عاملان خویش
در آفاق نوشت
که به وقت
مقرّر در صحرای
شاه اسطون بلخ
فراهم آیند. کیخسرو
با سپهبدان و یاران
آنها و
برزافره و
خاندان خویش و
گودرز و باقیمانده
پسرانش به
آنجا رفت.
سپاه کامل شد
و مرزبانان
فراهم آمدند.
کیخسرو سپاه
را سان دید.
سالاری سپاه
به گودرز داد
و برزافره و بی
پسر گودرز و
بسیاری
سپهبدان را
بدو پیوست و
پرچم بزرگ را
که "درفش کابیان"
نام داشت بدو
(گودرز) داد. گویند :پیش از
آن هیچیک از
پادشاهان این
درفش کاویان
را به سرداری
نداده بودند و
در کارهای
بزرگ درفش کابیان
را فقط با
شاهزاده گان می
فرستادند.
کیخسرو
برادران و بنی
عمان خویش را
با سی هزار
سپاهی همراه
شومهان (در
اوستا و فردوسی
شوماهان) کرد
که پسر ندیمه
سیاوخش بود و
شومهان نذر
کرده بود که
به خونخواهی
خون سیاوش برخیزد.
کیخسرو به میلاد
گفت که از
جانب چین درآید.
با اغص گفت که
از ناحیه خزر
درآید و گودرز
از ناحیه
خراسان به دیار
ترُک درآمد و
کیخسرو از راه
گودرز به
دنبال سپاه
درآمد. کیخسرو
هنگامی به
سپاه گودرز رسید
که گودرز بسیار
کس از ترُکان
را کشته بود،
از جمله فیران
سرسپهبدان
فراسیات را که
جانشین فراسیات
بود با گروهی
از برادران فیران
چون خمان و
اوستهن و
گلباد و سیامک
و بهرام و
فرشخاد و
فرخلاد با
پسرش روبن که
مقرب فراسیات
بود، و بروا
پسر فشنگان،
کشنده سیاوخش
را نیز به اسیری
گرفته بود.»
«کیخسرو»
در غم «کشتن فیران»
«کیخسرو
به اردوگاه رسید
مردان صف کشیدند
و گودرز و دیگر
سپهبدان از او
استقبال
کردند. و چون
وارد اردوگاه
شد پرچم ها را یکایک
سان بدید و
نخستین جثه ای
که بدید، جثه
فیران
سرسپهبد فراسیات
بود (فیران
پرورش دهنده کیخسرو
و نجات دهنده
مادرش وسفافرید
دختر فراسیات
بود) و چون در
او نگریست بایستاد
و بگفت: «ای کوه
بلند و قله
دست نیافته
مگر نگفتم به
جنگ نیا و به
جای فراسیات
طرفدار ما باشی.
مگر تو راستگو
و مدافع
برادران و
رازدار نبودی.
از دنیا برفتی
و خاندان ویسغان
را به فنا دادی.
دریغ از وجود
و راست گویی
تو که اکنون
غم تو می خوریم.»
«کیخسرو»
در مقابل
«بروا پسر فشنگان
، کشنده پدرش
سیاوش»
«کیخسرو
گفت تا به
پرچم "بی" پسر
گودرز رسید و
چون بایستاد و
اسیر او را دید،
از کار وی پرسید.
گفتند : وی بروا پسر
فشنگان و قاتل
و کشنده سیاوخش
است که موقع
کشتن اعضای او
را بریده است
و کیخسرو گفت: سپاس
خدا (سپاس
اهورامزدا را)
که به دست من
افتادی. از میان
ترُکان به
هلاکت پدرم سیاوش
پرداختی و با
کار زشت خود
درخت دشمنی
کاشتی و این
جنگ را پدید
آوردی. آنگاه
بفرمود اعضای
بروا را ببرند
و پس از آن وی
را بکشند و "بی"
چنان کرد.
و کیخسرو
از پرچم به
پرچم و از
اسپهبد به
اسپهبد رفت.
چون آرام گرفت
، برزافره عموی
خود را به دست
راست نشانید و
از اینکه
گلباد پسر ویسغان
را در جنگ تن
به تن کشته
بود خرسندی
نمود و
فرمانروایی
کرمان و مکران
و اطراف را به
او داد ... و
گودرز را پیش
خواند و مقام "بزرگ
فرمذار" را که
مقام وزارت
است ، به او
ارزانی کرد و
فرمانروایی
اصفهان و
گرگان و
کوهستان آنرا
به او داد و گفت
مردم آنجا را
نکو دارد ...»
فرجام
کار «افراسیاب»
، پدربزرگ
مادری «کیخسرو»
و
طبری در مورد
مرگ افراسیاب
مینویسد : «وقتی
چهار سپاه
فراسیات را در
میان گرفتند
از فرزندان وی
جز شیده نماند
و کشتار بسیار
از دو سوی شد و
گرُد پسر
اسپهبد
گرهمان با گرز
ضربتی بدو (شیده)
زد که از پای
درآمد و چون
فراسیات خبر یافت
و با همه
طرخانهای خود
(ریش سفیدان و
بزرگان قوم) بیامد
و چون با کیخسرو
روبرو شد جنگی
سخت در میانه
رفت که مانند
آن دیده نشده
بود. گودرز و
پسرانش و گرگین
و گرد و بسطام
اسیر بسیار
بگرفتند و
فراسیات آنها
را بدید و
فراری شد. کیخسرو
و یارانش به
تعقیب فراسیات
بکوشیدند و او
پیوسته از ولایتی
به ولایتی گریخت
تا به آذربیجان
رسید و در
برکه ای بنام
"چاه خاسف"
نهان شد و سپس
او را بگرفتند
و بعد از سه
روز استراحت کیخسرو،
فراسیات را بخواست
و از سبب قتل
پدرش سیاوش پرسید که
دستاویزی
نداشت و بگفت
تا او را
بکشند و بی
پسر گودرز وی
را سر برید... و
آنگاه از آذربیجان
بازگشت. گویند
در این جنگ
چند تن از
فرزندان جدّ
اعلای کیخسرو
همراه او
بودند از
جمله:
- کی آرش:
پسر شاه
خوزستان و
نواهی بابل و
اطراف،
- کی به
آرش: شاه
کرمان و
اطراف،
- کی اوجی:
پسر کی منوش
پسر کی فاشین
پسر کی سه شاه
فارس واین کی اوجی
پدر کی لهراسب
است،
- کی
لهراسب: او
جانشین کیخسرو
شد.
گویند: یکی از
برادران فراسیات
به نام "کش
سراسف" به دیار
ترُکان رفت و
بر ملک برادر
تسلط یافت. او
پسری بنام
"خرزاسف"
داشت که پس از
پدر به شاهی دیار
ترُکان رسید و
مردی جبار و
طغیانگر بود و
همین
برادرزاده
فراسیات بود
که با منوچهر
و گودرز (از
سرداران) پیکار
کرد ... و گودرز
پسر کشوادگان
پسر مسواگ پسر
نوذر پسر
منوچهر از آخرین
شاهان پیشدادی
بود.
فرجام
کار «کیخسرو»
«کاماس»
، «اسپهر» ، «رمی»
و «رمین» پسران
کیخسرو
کیخسرو
که به خردمندی
و دلیری شهُره
بود فرجامی
شگفت آور
داشت. وی پس از
کشتن (پدربزرگ
مادریش که
پدرش را کشته
بود) افراسیاب،
از کار جهان
کناره گرفت و
خود را به دست
مراقبه و نیایش
سپرد. کیخسرو
پیش از ناپدید
شدن اسرار آمیزش
(در تاریخ طبری:
به زُهد
پرداخت و گوشه
گیری گرفت)،
لهراسب را که
از خویشان
دورش بود به
جانشینی خود
برگذید.
فرزندان کیخسرو
عبارتند از:
کاماس و اسپهر
و رمی و رمین
بودند.»
«لهراسب»
جانشین «کیخسرو»
«لهراسب»
برادر زاده «کیکاووس»
؛ «گشتاسب حامی
زرتشت» ، پسر «کی
لهراسب»
کی
لهراسب امیدهای
کیخسرو را در
نگهداری
مرزهای ایران
و فرمانروایی
خردمندانه
برآورده ساخت.
کی لهراسب
بمدت 120 سال
پادشاهی کرد
تا اینکه در
سالهای پیری
از پادشاهی
کناره گرفت و
آنرا به پسر
جاه طلبش
گشتاسب سپرد.
«بخت
النصر= بختر
شه» پادشاه
بزرگ بابل (از 605
تا 562 قبل از میلاد)
، گماشته
«لهراسب شاه
شاهان»
در
تاریخ طبری در
مورد کی
لهراسب آمده : «پس از کیخسرو،
لهراسب به
پادشاهی پارسیان
رسید که برگزیده
کیخسرو بود.
گویند: لهراسب
شاه،
برادرزاده
شاه کاووس
بود. او تاج بر
سر نهاد و گفت:
«ما نیکی را بر
دیگر چیزها
برتری دهیم. وی
بر تختی از
طلای مرصع به
اقسام جواهر
نشست. لهراسب
سرزمین
خراسان بلخ را
بنیاد نهاد و
دیوان ها پدید
آورد (ادارجات
امروزی) ... و شاهی
وی نیرو گرفت
و با مردم
مملکت خویش
روش پسندیده
داشت و
پادشاهان
اطراف ایرانشهر
را به شدت
سرکوب کرد...
کی
لهراسب برای
خویش سپاه
برگزید و او
را شاه شاهان
می خواندند و
از شوکت وی بیمناک
بودند. او زمین
را آباد کرد و
خراج گرفت تا
مقرری سپاه
بدهد و بخت
نصر را
برگماشت (بخت
النصر یا بختر
شاه(از605 تا 562
قبل از میلاد،
پادشاه بزرگ
بابل)، پسر نبوپولاس
سار، شاه
بابل) که بقولی
نام وی برای
پارسیان
"بختر شه" بود.
از
هشام بن محمد
(کُلبی) روایت
کرده اند (از
مطلعان اخبار
سلف) : بخت
نصر(2) به
روزگار
لهراسب و
گشتاسب و بهمن
شاه (پسر
اسفندیار) بود
و سپهبد ناحیه
غرب دجله ،
مابین اهواز
تا سرزمین روم
بود و بسوی بیت
المقدس رفت و
شهر را به زور
گرفت و بسیاری
از مردم فلسطین
و اردن را اسیر
گرفت. آرمیای
پیغمبر بنی
اسراییل و دانیال
پیغمبر از
آنجمله
بودند... و خدا
به آرمیا وحی
کرد و آنگاه
آرمیای پیغمبر
سر بر زمین
نهاد و بخفت و
خر خود را با
سبدی که خوراکی
در آن بود همراه
داشت و او
هفتاد سال در
خواب بماند تا
بخت نصر و
پادشاه بالا
دست وی هلاک
شدند و پس از
او بشتاسب
(گشتاسب) به
پادشاهی رسید
که پادشاهی او
120 سال طول کشید
و در دو دوره.
دوره 30 سال اولیه
قبل از گرایش
به زرتشت و
دوره 90 ساله
بعد از گرایش
به آیین
زرتشت.»
«گشتاسب»
بعد از «کی
لهراسب» در
«انتهای هزاره
نهم»
«زرتشت»
در زمان
«گشتاسب» ؛
ارجاسب
(خرزاسف) شاه توران
رقیب کی
گشتاسب
«کشته
شدن لهراسب»
در «جنگ با
توران» ؛
«اسفندیار»
پسربزرگ و «ولیعهد
کی گشتاسب»
«در 30
سال اولیه
پادشاهی کی
گشتاسب بود که
زرتشت آیین خویش
بیاورد. و کی
گشتاسب آیین
نو را پذیرفت.
ارجاسب شاه
توران (در تاریخ
طبری:
خرزاسف
پسرعموی فراسیات)
که از خیانت
به آیین کهن
به خشم آمده
بود به ایران
تاخت و تلفات
سنگین به
خاندان
گشتاسب وارد
آورد. و در
نبردی سخت "زریر"
برادر فداکار
و دلیر کی
گشتاسب به دست
"بیدرفش" که
برادر ارجاسب
شاه توران بود
، کشته شد.
اما
"بستور" پسر
جوان زریر از
کشندگان
انتقام کشید.
بستور به یاری
اسفندر (اسفندیار)
پسربزرگ و ولیعهد
کی گشتاسب،
سپاه توران را
بشکست و بیدرفش
و شماری از
اعضای خاندان
شاهی توران را
بکشت. بعدها
گشتاسب به
اسفندیار که
پهلوانی دلیر
و پسر و ولیعهد
او بود و او را
جاه طلب می
دانست بدگمان
شد و او را به
زندان انداخت.
اما با تاخت و
تاز جدید
ارجاسب شاه
توران به ایران...
که در جریان این
حمله حتی
لهراسب پدر
شاه گشتاسب نیز
کشته میشود،
پادشاه
گشتاسب ناگزیر
میشود که
شاهزاده
اسفندیار را
از زندان آزاد
کند و از او در
برابر تازش
توران و
ارجاسب یاری
جوید. وی به
اسفندیار قول
داد اگر در
جنگ پیروز آید،
تاج و تخت را
به او وا
گذارد.»
جنگ
«شاهزاده
اسفندیار» با
«ارجاسب شاه
توران» ؛
برگشت «درفش
کاویان به ایران»
کشته
شدن ارجاسب
توسط شاهزاده
اسفندیار ؛
کشته شدن
اسفندیار در
نبرد با رستم
«اسفندیار
سپاه توران را
بشکست، دو تن
از خواهران
خود را که در
دست تورانیان
و آرجاسب
بودند آزاد
ساخت و پرچم
ملی را از دست
تورانیان باز
گرفت و ارجاسب
شاه تورانزمین
را همراه با
شماری از خویشانش
را بکشت.
اسفندیار در این
جنگها دلاوریها
و پهلوانیهای
بیشماری از
خود نشان داد
که همچون
ماجراهای
رستم در
مازندران که
به هفت خوان
رستم معروف میباشد،
به هفتخوان
اسفندیار
شهرت یافت.
اما
گشتاسب شاه در
واگذاشتن تخت
پادشاهی به
پسر درنگ میورزد
و شرط می
گذارد که
اسفندیار به سیستان
سفر کند و رستم
را در بند
کرده به دربار
آورد. گشتاسب
میگفت که رستم
مدتی است که
از احترام به
تاج و تخت
کوتاهی میکند.
اسفندیار به
انگیزه های
پدرش بدگمان
بود و به
انجام فرمانی
که وی را با
رستم شکست
ناپذیر، درگیر
می کرد تمایل
چندانی نداشت
ولی بلند
پروازیش او را
برانگیخت که این
فرمان را به
انجام برساند.
اسفندیار
جوان میخواست
رستم پیر را
همچون اسیری
دربند به
دربار ببرد.
رستم نپذیرفت
و کوشید تا با
شاهزاده از
در دوستی درآید.
اما سودی نبخشید
و اسفندیار
خواهان تسلیم
شدن یا آماده جنگ شدن
رستم شد. که یک
رشته نبردهای
تن به تن درگرفت
و اسفندیار
ثابت کرد که
هماوردی
زورمند و گه
گاه نیرومندتر
از پهلوان پیر
رستم است.
سرانجام رستم
از سیمرغ یاری
جست و توانست
به زخم تیری
شاهزاده
اسفندیار را
از پای
درآورد.»
در
تاریخ طبری از
گشتاسب شاه و
اشوزرتشت
آمده : هشام
گوید: ظهور
زرادشت
(زرتشت) که مجوسیان
(یعنی ایرانیان
آتش پرست که
تازگی مصلحتی
مسلمان شده
اند و این
کلمه را بنی
امیّه برای ایرانیان
درست کرده
بودند) وی را پیغمبر
پندارند به
روزگار
بشتاسب
(گشتاسب) بود. و
به پندار جمعی
از علمای اهل
کتاب (مطلعان
اخبار سلف)
زرادشت از
مردم فلسطین
بود و خادم یکی
از شاگردان
آرمیای پیغمبر
بود و به وی خیانت
کرد و دروغ
گفت که نفرینش
کرد و به دیار
آذربیجان رفت
و دین مجوس را
بنیاد کرد و
از آنجا پیش
بشتاسب
(گشتاسب) رفت
که به بلخ بود
و بشتاسب دل
به آن بست و
مردم را به
قبول آن وادار
کرد و بر سر اینکار
از رعیت خود
بسیار بکشت تا
دین زرادشت را
پذیرفتند و
مدت پادشاهی
بشتاسب 112 سال
بود.»
«بهمن»
جانشین «کی
گشتاسب»
بهمن
پسر اسفندیار
پسر کی گشتاسب
پس
از کشته شدن
اسفندیار به
دست رستم و
اندکی بعد
رستم به نیرنگ
برادری حسود و
برانگیخته ،
بتوسط بهمن
پسر اسفندیار،
کشته می شود و
ولایت رستم سیستان
عرصه تاخت و
تاز بهمن پسر
اسفندیار گردید،
که بر جای
گشتاسب بر تخت
شاهی نشسته
بود و به کین
خواهی خون پدر
برخاست. بهمن
به زابل ولایت
رستم بتاخت و
آن را به باد
غارت داد و
برادر و پسر
رستم را بکشت
و به روایتی
در تاریخ طبری،
زال را نیز
بکشت. پادشاهی
بهمن پسر
اسفندیار 112
سال بود.
«همای
چهرزاد» جانشین
«بهمن»
همای
چهرزاد همسر
بهمن
پس
از بهمن،
همسرش همای
چهرزاد که برای
بهمن، دارای
بزرگ را زاییده
بود، بر تخت
شاهی رسید و
مدت پادشاهی
او سی سال بود.
و گویند : بهمن
پسری داشت به
نام ساسان که
ناخرسند بود و
دربار را ترک
کرد و راه
آوارگی (زاهدی)
پیش گرفت.
«دارای
بزرگ» جانشین
«همای چهرزاد»
و پس
از همای
چهرزاد، پسرش
دارای بزرگ به
پادشاهی رسید
و به مدت 12 سال .و
پس از دارای
بزرگ پسرش
دارای کوچک بر
تخت سلطنت
نشست.
«دارای
کوچک» جانشین
«دارای بزرگ»
دارای
کوچک پسر دارای
بزرگ بود که
بر تخت سلطنت
نشست و به مدت 14
سال . او در جنگی
با اسکندر
مقدونی کشته
شد.(3)
دماغه کالیاکرا
در
بلغارستان؛
دماغه
کالیاکرا
اسکندر
مقدونی بعد از
پیروزی بر داریوش
سوم و فتح
کامل ایران در
330 ق.م تمامی غنیمتها
را از اینجا و
دریای سیاه بطرف
مقدونیه
فرستاد.
ظهور
«زرتشت» در
«انتهای هزاره
نهم» و «زمان
گشتاسب شاه»
(حدود 900 تا 800 قبل
از میلاد؟!)
(ادامه
هزاره دهم، یازدهم
و دوازدهم در
آینده نزدیک و
نیاز به پژوهش
بیشتری داریم)
پی
نوشت جستار:
1)
اُسطوره «جمشید
شاه» ، جمشید
شاه خالق «جشن
نوروز» ، «دژ
ورجمکرد» ،
«احداث حمام» ،
«سرو ابركوه» ، «شاه
دارو» ، «زر و سیم»:
در تاريخ
اساطيری
ايران نام
جمشيد و دوران
پادشاهی او
زبانزد است.
شخصيت برجسته
و منحصر به
فرد او در
اقوام و
سرزمين های
ديگر نفوذ می
كند و او در
اندک زمانی در
متون حماسی و
اساطيری رخنه
می كند. به
عنوان مثال
عمر 900 ساله
جمشيد و ساخت
دژی به نام
"ورجمكرد"
برای حفظ نسل
اهل زمين از
شر طوفان
اهريمنی ،
شباهت بسياری
با داستان كشتی
نوح و طوفان
بزرگ دارد.
كاووس نيز
همانطور كه جمشيد
ورجمكرد را
بنا كرد تا
آدميان را از
آسيب مرگ دور
نگاه دارد، دژی
می سازد كه از
هفت كاخ پديد
می آيد تا
آدميان در آن
به جوانی باز
گردند. و شداد
بن عاد نيز به
تبعيت از جمشيد
بهشتی ساخت كه
دوام چندانی
نيافت. در
مثالی ديگر
قاليچه
سليمان
همانند تخت
جواهر نشان است
كه جمشيد بر
آن می نشست و
به آسمان
پرواز مى كرد.
امروزه
در ايران و به
خصوص در كوير
مركزی، اكثر
بناهای به جا
مانده از
اعصار دور را
با نام جمشيد
مزين كرده
اند. «سرو
ابركوه» در
لفظ محلی به
«درخت جمشيد»
مشهور است كه
اين خود از
قدمت و ديرينگی
درخت سرو و
ريشه كهن آن
دلالت دارد.
«جشن نوروز»،
«احداث حمام»
برای پاكيزگی
مردمان، ساخت
اولين اسلحه
آهنين، كشف
داروهای
مناسب جهت
درمان دردها،
تماما به
جمشيد نسبت داده
شده است.
در
نفايس الفنون
فی عرايس
العيون تأليف
محمد بن آملی
داستانی
درباره
پيدايش "مِی"
آمده كه خلاصه
آن چنين است:
"جمشيد جمعی
را بر آن داشت
تا نباتات و
درختان
گوناگون را
بكارند و
ثمرات آن را
تجربه نمايند
چون ميوه رز
چشيدند در او
لذتی هرچه
تمام تر
يافتند و چون
خزان شد در
ميوه رز استحالهای
پديد آمد.
جمشيد دستور
داد تا آب آن
را بگيرند و
در خمره كنند
پس از اندک
مدتی در خمره
تغيير حاصل
شد، جمشيد در
خمره را مهر كرد
و دستور داد
كه هيچ كس از
آن ننوشد زيرا
می پنداشت كه
زهر است.
جمشيد
را كنيزک زيبایی
بود كه مدتها
به درد شقيقه
مبتلا گشته و
هيچ یک از
پزشكان
نتوانستند او
را معالجه
كنند. با خود
گفت مصلحت من
در آنست كه
قدری از آن
زهر بياشامم و
از زحمت وجود
راحت شوم، قدحی
پرُ كرد و اندک
اندک از آن
آشاميد چون
قدح تمام شد
اهترازی در او
پديد آمد قدحی
ديگر بخورد،
خواب بر او
غلبه كرد. پس
خوابيد و یک
شبانه روز در
خواب بود همه
پنداشتند كه
كار او به آخر
رسيده است،
چون از خواب
برخاست از درد
شقيقه اثری
نيافت. جمشيد
سبب خواب و
زوال بيماری
را پرسيد،
كنيزک حال را
باز گفت.
آنگاه جمشيد
حكما را جمع
كرد و جشنی
برپا نمود و
خود قدحی
بياشاميد و
بفرمود تا به
هر یک از آن
جمع قدحی
دادند. چون يكی
دو دور بگرديد
همه در اهتراز
در آمدند و
نشاط می كردند
و آن را "شاه
دارو" نام
نهادند.
حكيم
عمر خيام
نيشابوری در رساله
«نوروز نامه»
كشف زر و سيم
را به جمشيد
نسبت داده و
چنين نقل می
كند: "زر اكسير
آفتاب است و
سيم ماهی، و
نخست كس كه زر
و سيم از كان
بيرون آورد
جمشيد بود و
فرمود تا زر
را چون قرصه
آفتاب گرد كردند
و بر هر دو روی
صورت آفتاب
مُهر نهادند و
گفتند اين
پادشاه مردمان
است اندر اين
زمين، چنانكه
آفتاب اندر آسمان.
و زر را كه
خداوند كيميا
است «شمس نهار
الجد» يعنی
«آفتاب روز
بخت» خوانده
اند. زر را «نار
شتاء الفقر»
خوانده اند
يعنی «آتش
زمستان درويشی».
عمر خيام در
همين رساله
پيدايش نوروز
و تاريخ را به
جمشيد نسبت
داده و اينگونه
شرح می دهد:
"سبب نام
نهادن نوروز
آن بوده است
كه چون جمشيد
روز اول به
پادشاهی
بنشست خواست
كه ايام سال و
ماه را نام
بنهد و تاريخ
سازد تا
مردمان آن را
بدانند. پس
موبدان عجم را
گرد آورد و
بفرمود كه
تاريخ از
اينجا آغاز
كنند."
در
ميان پارسيان
افسانه ای درباره
عجايب
هفتگانه
جمشيدی وجود
دارد كه
گويا اسكندر
آن را از ميان
برده است. اين
افسانه در چند
نسخه خطی
كتابخانه ملی
پاريس وجود
دارد و
عبارتند از :
1-
چراغی كه بی
روغن می سوخت.
2-
مرغی كه از
خورشيد سايه
نمی كرد.
3-
بربطی كه دسته
لاجوردی و
چهار تار
داشت، چون باد
بر آن می وزيد
آوازی همچون
بربط داشت و
اگر كسی تب
داشت و آواز
بربط را می
شنيد بيماری
از او دور می
شد.
4 –
مگسان زرينی
كه می پريدند،
اگر كسی زهر
خورده بود و
آواز پر مگسان
می شنيد، زهر
از بدن او
بيرون می شد.
5-
صراحی كه در
مهمانی به نام
هر مهمان شرابی
از هر رنگ در
آن صراحی می
ريختند.
6-
رودی آب و
ميان آن طاقی
و در طاق تختی
و بر تخت
تنديسه ای
همچون مردی
اَبَرسان كه
به داوری
نشسته بود.
اگر دو كس با
يكديگر دشمنی
داشتند، پيش
تنديس دعوی می
كردند، هر كس
كه دروغ می
گفت به زير آب
می رفت و راست
گفتار بر روی آب
می ماند.
7 –
گنبدی كه نيمی
سفيد و نيمی
سياه بود و
اگر كسی كه از
دنيا می رفت
در شب سوم بر
فراز آن گنبد
می آمد و اگر
بر نيمه سپيد
بود بهشتی و
اگر نيمه سياه
دوزخی بود.
در
متون پراكنده
ايران باستان
از جمشيد و
سرنوشت او ياد
شده است.
ونديداد
فرگرد 2 به گفتگو
ميان هرمزد و
زرتشت می
پردازد:
"زرتشت از
هرمز پرسيد: ای
هرمزد، ای
دادار جهان،
جز من كه
زرتشتم، نخست
با چه كس هم
صحبتی كردی و
دين خويش را
به او ارزانی
داشتی؟ هرمزد
گفت: ای
زرتشت، نخست
با جمشيد هم
صحبتی نمودم و
دين را به او
فراز نمودم و
بدو گفتم: ای
جمشيد، از من
بپذير دين را ...
و جمشيد پاسخ
داد: ای
هرمزد، من برای
رهبری كيش
شايسته و
سزاوار نيستم.
به او گفتم: ای
جمشيد حال كه
دين مرا نمی
پذيری جهان
مرا فراخ كن،
جهان مرا
ببالان، و
پاسداری و
سالاری جهان
مرا بپذير. و
جمشيد مرا
پاسخ داد:
فراخی و
پاسداری و
سالاری جهان
تو را می
پذيرم."
جمشيد
در 900 سال
پادشاهی بر
زمين آبادانی
را افزايش دادی.
سراسر گیتی
عاری از بيماری
و مرگ بود و
همه در صلح و
صفا می
زيستند. سپس
هرمزد او را
از آمدن طوفانی
به اسم مهر
كوشا آگاه كرد
و گفت: ای
جمشيد زمستان
سختی در راه
است و جانوران
هلاک خواهند
شد، چون طوفان
برخيزد و
سيلاب ها جاری
شود و
چمنزاران در
آب فرو می
روند. دژی
استوار بساز
كه طول هر سوی
آن یک ميدان
باشد و در اين
دژ از نژاد
چارپايان نمونه
ای بردار.
مسكنی برای
مردمان بنا
كن، نهرهای آب
روان كن و
مرغزارهای
سبز و
چراگاههای
زيان ناپذير فراهم
ساز.
پس
جمشيد دژی
ساخت و از هر
جاندار جفتی
در آن نهاد،
در دژ او هر
سال يكبار
آفتاب و ماه و
ستارگان بر می
خواستند و
غروب می كردند
و یک سال در
نظر ساكنان دژ
یک روز بود. در
هر چهل سال از
هر جفت از
موجودات دژ
جفتی ديگر
پديد می آمد،
تا طوفان
سهمگين مرگ آور
به سر شد.
آنوقت ساكنين
باغ بيرون
آمده و زمين
را از نو آباد
كردند.
در
حقيقت اين
اسطوره به
جمشيد نقش
رستاخيزی می
بخشد و در
رابطه نزدیک
با سوشيانس
منجی
زرتشتيان
قرار می دهد.
زيرا در زمان
هر دو،
جاودانگی و
جوانی دایم و
پاينده است.
یاری
نامه:
-
کتاب مقدس
"اوستا".
-
"پژوهشی در
اساطير
ايران"، از
مهرداد بهار و
انتشارات آگه.
-
"نمونه های
نخستين انسان
و نخستين
شهريار"، از
ژاله آموزگار
و نشر چشمه.
-
"داستانهای
ايران
باستان"، از
احسان
يارشاطر و
بنگاه ترجمه و
نشر كتاب.
-
"گزيده تاريخ
بلعمی"، نشر
اميركبير.
منبع:
-
نوشته ای از
آرین از سایت " sogandaryan.blogfa.com".
2) بخت
النصر شاه
بابل (از 605 تا 562
قبل از میلاد): پس
از مرگ آشور
بنی پال سلسله
آشوریان به دلیل
اختلافات
دربار ، جنگهای
بی پایان ،
نفرت اتباع
کشورهای
اشغال شده و
شورش ها رو به
ضعف نهاد.
بنابراین نابوپولاسار،
حاکم بابل با
هوخشتره ،
پادشاه مادها
متحد شد و به
سرزمین آشور
حمله کرد. آشوریان
از نیروهای
هوخشتره و
نابوپولاسار
در سال 615 قبل از
میلاد در
آراپخا (کرکوک
امروزی) شکست
خوردند و نینوا
پایتخت آنها
در سال 612 قبل از
میلاد به دلیل
ستم فراوانی
که مرتکب شده
بودند ، ویران
شد.
نابوپولاسار
سپس استقلال
پادشاهی کلده
و بابل را
برقرار ساخته
و به عنوان
پادشاه بر تخت
سلطنت بابل می
نشیند. بخت
النصر پسرش
قبل از اینکه
پادشاه شود
مصریان را در
خارکمیش شکست
می دهد و آنها
را از خاورمیانه
بیرون می
راند. پس از
مرگ نابوپولاسار
، در روز 23
سپتامبر سال 605
قبل از میلاد
بخت النصر
جانشین پدرش
نابوپولاسار
شد و بر تخت
سلطنت بابل نشست.
مهارت
بخت
النصر در
کشورداری
کمتر از پدر
نبود. بخت
النصر پس از این
که پادشاه
بابل شد به
جنگ کشور یهودیه
رفت و پس از
شکست دادن آن
خاک این سرزمین
را به بابل
منضم کرد. او
سپس شهر صور
در فنیقیه
(لبنان امروزی)
را تصرف نمود.
بخت النصر
آنگاه به لیدی
هجوم برد و این
کشور را نیز
اشغال نمود.
بخت النصر ضمن
فتوحات
فراوان به
آبادانی بابل
پرداخت و این
شهر به باشکوه
ترین پایتخت
دنیای آن
روزگار تبدیل
گردید. او
حصاری به طول 18
کیلومتر را در
پیرامون شهر
بابل احداث
کرد که ورودی
اصلی آن
دروازه ایشتار
بود. به دستور
بخت النصر یک
راه سنگفرش
شده از دروازه
ایشتار تا
معبد مردوخ
خدای بابل
احداث می شود.
بخت النصر دست
به نوسازی زیگورات
بابل می زند
که در تاریخ
به «برج بابل»
است و 90 متر
ارتفاع داشت و
ابعاد اضلاع
پایه آن هر یک 90
متر بودند. یکی
از آثار
باشکوهی که به
فرمان بخت
النصر احداث
شد باغ های
معلق بابل
است. براساس یک
افسانه بخت
النصر باغ های
معلق بابل را
برای همسرش که
از اقوام ماد
بود و برای
کوههای سرسبز
زادگاهش
دلتنگ بود،
احداث کرد. پس
از مرگ بخت
النصر در سال 562
قبل از میلاد
، شخصی موقعیت
شناس به نام
نابونید تاج
پادشاهی بابل
را به چنگ می
آورد. پس از او
بالتازار بر تخت
سلطنت می نشیند
تا اینکه
کوروش پادشاه
هخامنشی در
سال 548 قبل از میلاد
بابل را فتح
کرده و
بالتازار را
از سلطنت خلع
می کند.
3)
خواننده باید
توجه داشته
باشد که
اسکندر مقدونی
در برابر داریوش
سوم که آخرین
پادشاه
امپراتوری
هخامنشیان
بود ، به پیروزی
رسید (333 قبل از میلاد).
اسکندر با تضعیف
کردن قدرت و
مرجعیت
پادشاهان
امپراتوری ایران
و تقسیم این
سرزمین میان
اعیان و محتشمان
زمیندار یک
پارچگی آن را
از میان برد.
اسکندر
آتشکده ها را
ویران کرد.
موبدان زرتشتی
را بکشت و
نوشته ها را
نابود ساخت و
دانش و فلسفه
ایران را به یونان
انتقال داد.
بعدها
در سده (قرن) 4 میلادی
وقتی که زندگینامه
افسانه وار
اسکندر مقدونی
نوشته شد و در
سده 6 میلادی
(دوره ساسانیان)
به فارسی میانه
ترجمه شد،
مضمون این
زندگینامه با
پاره ای
اصلاحات وارد
تاریخ روایی ایران
( تاریخ شفاهی
ایران) شد. در
شکل ایرانی این
داستان،
اسکندر پسر
دارای بزرگ و
برادر ناتنی دارای
کوچک است.
بنابر روایت
اخیر، دارای
کوچک که به خیانت
دو تن از سران
سپاه خود
گرفتار آمده و
بر دست آنان
زخم کشنده ای
برداشته بود ،
از اسکندر
خواست که کین
او را از
کشندگانش
بخواهد که با
دخترش ازدواج
کند. اسکندر
مقدونی این
تعهد را به
گردن می گیرد
و بعد رهسپار
گشودن سرزمین
های دیگر ایران
شرقی می شود و
در جستجوی
چشمه آب زندگی
در قلمرو تاریکی
بود و اینکه
نگران آینده
ممالک خویش و
امکان خیزش ایرانیان
بود، ایرانشهر
را میان
شاهکها (ملوک
الطوایفی) بخش
کرد و بدین
ترتیب در میان
ایرانیان بذر
تفرقه پاشید.
حال
ببینیم در تاریخ
طبری از بهمن
(پسر اسفندیار
و نوه گشتاسب)
و همای چهرزاد
و دارای بزرگ
و پسرش دارای
کوچک چه چیزی
نوشته شده : "پس از
بشتاسب نواده
وی اردشیر
بهمن (بهمن
پسر اسفندیار)
به پادشاهی رسید.
گویند وی روزیکه
تاج بر سر
نهاد گفت ما
به وفا پابندیم
و مدیونیم که
با رعیت نیکی
کنیم . و او را
اردشیر
درازدست
گفتند، از آن
رو که به همه
ممالک مجاور
دست انداخت و
پادشاه اقلیم
ها شد. وی در
سواد عراق شهری
بنیاد کرد و
"آباد اردشیر"
نام کرد و در
ناحیه دجله
شهر "بهمن
اردشیر" را و
به خونخواهی
پدر (منظور
شاهزاده
اسفندیار و
کشته شدن
بتوسط رستم)
به سیستان رفت
و رستم و پدرش
دستان و
برادرش ازواره
و پسرش فرمرز
(فرامرز) را
بکشت و برای
روزی سپاه و
خرج هیربدان و
آتشکده ها و
مصارف دیگر
مال بسیاری
گرفت.
اردشیر
بهمن پدر دارای
بزرگ و پدر
ساسان بود و
آخرین ملوک
پارسیان
(منظور ملوک
ساسانیان
است)، اردشیر
بابک (اردشیر
اول پسر بابک
پسر ساسان
موبد و ساسان
از نسل اردشیر
بهمن دراز
دست) و
فرزندان وی از
نسل ساسان
بودند.
بهمن
متواضع و پسندیده
خوی بود و
نامه های وی
به نام
اردشیر بنده
خدا
(اهورامزدا) و
خادم خدا و
مدبر امور شما
صدور مییافت.
گویند وی با یک
هزارهزار
سپاه به جنگ
روم رفت (به
جنگ یونان
رفت). شاهان زمین
خراجگزار
بهمن بودند و
به شوکت و تدبیر
از بزرگترین
شاهان پارسیان
بود. گویند:
مادر بهمن
استوریا یا
استار و او
دختر باعیر
پسر... پسر بنیامین
پسر یعقوب پسر
اسحاق پسر
ابراهیم و...
مادر فرزندان
بهمن (همای
چهرزاد)، راحب
دختر فنحس از
اولاد سلیمان
پسر داود (پیامبران
یهودیان و مسیحیان
و مسلمانان) و
بهمن دو پسر
داشت:
- دارای
بزرگ و ساسان
- و
دخترانش خمانی
(منظورش همای
چهرزاد) و
فرنگ و بهمن
دخت بودند
و
معنی بهمن خوش
نیت است و
پادشاهی بهمن
هشتاد سال بود
و خمانی پس از
او به پادشاهی
رسید.
خمانی
(همای چهرزاد)
پس از پدر
بهمن
خمانی
(همای چهرزاد)
پس از پدر
بهمن به
پادشاهی رسید
و او را به پاس
نیکوکاریهای
پدرش بهمن
(اردشیر
درازدست) و هم
به سبب کمال و
سوارکاری و دلیری
که داشت به
پادشاهی
برداشتند و
لقب وی
شهرآزاد بود.
بعضی از راویان
اخبار سلف نیز
گفته اند که
خمانی (همای
چهرزاد) همسر
بهمن بود (و در
نهایت این راویان
به جایی رسیدند
که گفتند که
خمانی یا همای
چهرزاد هم
دختر بهمن
بوده و هم
همسرش) و وقتی
دارای بزرگ را
از بهمن بار
گرفت از او
خواست که تاج
بر شکمش نهد و
پادشاهی به
دارا دهد و
بهمن چنین کرد
و تاج به
دارا دا د که
در شکم مادر
بود. ساسان
پسر دیگر بهمن
رفتار شاهانه
گرفته بود و
چون کار پدر
بدید (تاج به
دارا داد) سوی
استخر رفت و
به زهد پرداخت
و گوشه گرفت و
عابد شد و
مردم می گفتند
ساسان چوپان
شده....
(ادامه
در نوشتاری دیگر:
رضا زینتی(سروش
آذرت)/ 3 اسفند
ماه 1392 / 22 فوریه 2013
میلادی)
منابع:
- برگزیده
ای از "تاریخ
ایران"، با
گردآوری: جی. آ.
بویل و ترجمه
حسن انوشه و
جستارهایی از
احسان یارشاطر.
- "تاریخ
طبری"، از
انتشارات
اساطیر، با
ترجمه
ابوالقاسم پاینده.
- "تاریخ
ده هزار ساله
ایران"،
نوشته
عبدالعظیم
رضایی.
- سایت
"مدرسه راهنمایی
جهان آرا".
- سایت
"جامع گردشگری
ایران".
(پژوهش،
گردآوری، تدوین
و پیرایش از
رضا زینتی(سروش
آذرت): 3 اسفند
ماه 1392 / 22 فوریه 2013
میلادی)
............ ............... .................. ......................
"تاریخ
عیلام" به اختصار
/ "سلسله های
شاهان ایران"
و "ایران در
گهواره تاریخ"
/ سرگذشت
"ابومسلم
خراسانی" در
روایت ها /
با
تشکر از سایت
"مدرسه
راهنمایی
جهان آرا"، و
از سایت "جامع
گردشگری ایران"،
و از آرین از
سایت " sogandaryan.blogfa.com"، / سایت
خانه و خاطره /
سروش آذرت(رضا
زینتی) / 3 اسفند
ماه 1392 / 22 فوریه 2013
میلادی/