با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

استاد ابراهیم پورداوود

 

      

 ابراهیم پورداوود    در خاک دل افروزیم     کانون اوستا  را (از شادروان ابراهیم پورداوود) 

 

روانشاد استاد ابراهیم  پورداوود

(از 1264 تا 1347 خورشیدی)

 

استاد پورداوود نامی آشناست که با ایران شناسی و فرهنگ و زبان اوستایی گره خورده و بین پژوهندگان تاریخ و تمدن باستانی ایران مقامی والا و شایسته دارد. زنده یاد ابراهیم پورداوود بی تردید یکی از بزرگترین خدمت گذاران زبان و فرهنگ پارسی است. او شیفته ملیت و زبان ایرانی و فرهنگ کهن این سرزمین بود. او عاشقانه به این آب و خاک دلبستگی داشت و به زبان و فرهنگ این دیار و آنچه از گذشته های دور تا امروز گستره ی بزرگ فرهنگ و تمدن ما را پی ریزی کرده و ایران اش می نامیم و می شناسیم  عشق میورزید. او دنیایی از ظرافت فکر و اندیشه و باورهای آریایی بود که بیش از هر چیزی در نهادش نهفته بود و ایران شناسی متعهد و سختکوش تر از وی بین معاصرینش سراغ نداریم.

استاد پورداوود 83 سال زیست و حدود 60 سال از زندگی را به تحقیق نگارش و تدریس پیرامون مسایل فرهنگ و تمدن و زبان پارسی گذراند. برای نگارش کتابهای مستند دراین ارتباط بیش از ده سال در هندوستان ماندگار شد با دانشمندان پارسیان، ادیبان و اندیشمندان از نزدیک آشنایی یافت و از دانش و بینش و منابع مکتوب آنان اندوخته هایی انکار ناپذیر برگرفت.

او سالها در کتابخانه های اروپا به پژوهش دست زد و با ایرانشناسان معروف جهان به گفت و شنود و دادوگرفت دانسته ها پرداخت. تمامی دوران جوانی و میانسالی او به پژوهش گذشت و آنگاه که دریافت ، ره  توشه ای پُر بار برگرفته ، به وطن بازگشت تا در مشاغل فرهنگی و دانشگاهی آموخته ها را با گشاده دستی در اختیار دانشجویان و شیفتگان زبان و ادب پارسی بگذارد. با نگاهی گذرا به زندگی این مرد ادب و آثار بازمانده او: استاد پورداوود در سال 1264 خورشیدی در محله سبزه میدان رشت بدنیا آمد. پدرش مرحوم حاجی داوود بود. شش ساله بود  که راه مکتب خانه میرزامحمدعلی را پیش گرفت. مکتب خانه ای که بعدها پس از پدر و برادرش در خاک آن آرمید. شگفتا خود بارها میگفت: سرانجام با دست تهی به همانجا که چیزی نیاموختم خواهم رفت. از دوران کودکی استعداد و ذوق چشمگیری در شعر و ادب از خود نشان داد. در دوران مکتب خانه به سفارش دوستان هم سلک خویش تخلص لسان را برای خود برگزید اما هنگام میانسالی "پور" تخلص میکرد. غزلی از او:

 

از  سوز من  و  سازش  دلدار  مپرسید          از  درد  من  و  مرحمت  یار  مپرسید

بالای  بلندش چو  یکی  سرو روان بود          سرویست  روان  لیک ز رفتار مپرسید

بگشود  درم  دوش   بت  زهره  جبینی          از  عیسی  حسن  و دل  بیمار  مپرسید

بگشود دهان غنچه گل گشت سخنگوی          ز آن  لعل  لبان   لذت  گفتار   مپرسید...

 

سالهای 1280 خورشیدی همراه با برادرش و مرحوم سید عبدالرحیم خلخالی راهی تهران شد تا در محضر میرزا محمد حسن خان(سلطان الفلسفه) به آموختن علم پزشکی بپردازد. اما آوازه ی مدرسه ها و دانشگاه های آن روز لبنان برای جوانانی چون او که در سراسر کشور مدرسه ای سوای مدرسه دارالفنون سراغ نداشتند ، رویایی دست نیافتنی می نمود. او نیز با سر پُرشوری که داشت بیروت را انتخاب کرد اما مانع بزرگی بر سر راه داشت که پدرش بود. او هرگز با این خواست روی خوش نشان نداد و سرانجام سال 1284 خورشیدی دل به دریا زد و.....خودش مینویسد: در تهران بودم تا وقتی که صدای مشروطه در دادند و چند بار هم دنبال سردمداران آن افتادم اما چند روز پیش از وفات مظفرالدین شاه (1285 خورشیدی) در فصل زمستان از بیراهه به قصد بیروت حرکت کردم. تصور میکردم از راه رشت کسانم برای رفتنم به خارجه ممانعت کنند. او راه کرمانشاه خانقین را برگزید تا از عراق خود را به لبنان برساند. در این سفر دیدار از بیستون و طاق بستان و ایوان مداین و قصر شیرین ، شکوه و عظمتی را پیش دیدگانش به تصویر کشید که برای او دیدگاهی ناباورانه بود. نشانه هایی از یک تمدن دیرپا که شکوهش حیرت انگیز مینمود.

نخستین منزل مدرسه لاییک بیروت بود و آموختن زبان و ادبیات فرانسه که حدود سه سال به درازا کشید. پس از آن به ایران بازگشت که همزمان با سالهای اوج استبداد صغیر و به توپ بستن مجلس به فرمان  محمد علی میرزا (شاه) بود (1287 خورشیدی) که پس از اقامتی چند هفته ای از راه باکو به وین رفت و چندی بعد از فرانسه سر در آورد و او می خواست علم حقوق را تجربه کند.

در پاریس حرفهای تازه ای و در کتابخانه های آن دیار با کتابهایی درباره ی ایران باستان و فرهنگ و تمدن کهن سال آن برخورد و همواره در کنار درس حقوق هیچ لحظه ای را از تحقیق در تاریخ ایران فرو گذار نکرد. در این زمان با مردی آشنا شد که ویژه گیهای مشترکی با هم داشتند. این مرد زنده یاد علامه فقید میرزا محمدخان قزوینی بود و این آشنایی به دوستی کم مانندی کشید که تا پایان عمر دوام داشت.

دوران دانشکده حقوق با اخذ دانشنامه به پایان رسید و پس از آن به آلمان رفت که زمزمه هایی که از جنگ جهانی اول به گوش میرسید، به زودی با نبردی از اتریش آغاز شد و سراسر اروپا و جهان را به آتش کشید. و او در این باره با لحن طنزآمیز مینویسد:

«من نیز از اثر هیاهو و در باغ  سبز نشان دادن آلمانیها برخاسته ، رفتم به سوییس و آلمان و اتریش و رومانی و بلغار و استانبول و حلب و از آنجا دل به دریا زدم ، جعبه بزرگی به اسم شخطور در فرات انداخته، با پارو زنهای عرب و پس از 18 روز وارد فلوجه و بغداد شدم. در پایتخت قدیم خلفای بنی عباس بار اقامت انداخته روزنامه ای به اسم رستخیز تاسیس کردم، ولی هر روز از راه بصره منتظر ورود مسافرین باریک و بلند بریتانیا بودم تا آنکه کوت العماره به دست انگلیسیها افتاد. من به ناچار از بیابانها عراق گذشته خود را به کوه های بلند ایران انداختم و در کرمانشاه در جوار طاق بستان آرام گزیدم. پس از چند ماهی شهر کرُدها به دست اسلاوها افتاد. من در نیمه شب با بار و بنه به راه انداخته به هزار تلخی به قصر شیرین رسیدم. و اتفاقا در آنروزها انگلیسیها از کوت العماره عقب نشسته و راه فراری داشتم اما هر قدر از عمر جنگ می گذشت کار سخت تر میشد. هماوردان به کسی مجال به فراغت خرما خوردن نمیدادند. تُرُکها هم دیگر به من اجازه انتشار رستخیز ندادند چونکه نخواستم از اتحاد اسلامی آنها که دام تزویری بیش نبود طرفداری کرده باشم.

بعد از یکسال تجربه دانستم که آلمانی ها ما را فریفته اند و امید یاری نیست. پس از چند ماه اقامت در بغداد از راهی که آمدم برگشتم اما نه با شخطور بلکه با یورلو(درشکه). در استانبول به واسطه ضدیت سفیر ایران و تفتین او، عثمانی ها ظنین شده اجازه خروج از خاک خود ندادند. به ناچار اقامت چند روزه به چند ماه طول کشید و بالاخره از بالکان گذشته به برلین رسیدم. خیال داشتم از آلمان نیز گذشته بروم به سوییس و در آنجا:

بنشینم و صبر پیش گیرم    دنباله کار خویش گیرم

ولی آلمانها به هیچکس اجازه خروج از کشور بی آذوقه نمیدادند. ناگزیر در آنجا مانده و شریک مصیبت 70 میلیون نفر ساکنین آن سرزمین شدم. تا جنگ تمام شد. چندین سال هم بگذشت و اوقات را به مطالعه کتب راجع به ایران سر آوردم و در سال 1302 خورشیدی به قصد زیارت وطن از راه مسکو و باکو وارد  بندرانزلی (پهلوی) شدم.

یک زمستان را در تهران و دو تابستان را در شمیران با مطالعه اوضاع آن روزی گذرانده، آنگاه از سوی مغرب ایران در سال 1304 خورشیدی برابر با اکتبر 1925 میلادی از سرحد گذشته وارد پایتخت ملک فیصل بغداد شدم. گویا چیزی از این شهر در سرنوشت من باشد چه از هر طرف که حرکت میکنم آب دجله نصیب من میشود. سپس از آنجا و از راه بصره رهسپار هند گشته و عجالتا روزگاری در خاک برهمنان میگذرد تا دگر بار فلاخن زمان به کدام مغاکم اندازد.»

بدین ترتیب بود که استاد ابراهیم پورداوود از سال 1304 خورشیدی/ 1925 میلادی در هندوستان اقامت کرد. نخست چندی در دانشگاه بمبئی به تکمیل دانسته ها و مرور زبان های پهلوی و اوستایی پرداخت و از همان زمان راه و روش تازه ای پیش گرفت که پژوهش و نگارش پیرامون تاریخ ، فرهنگ، زبان و ادیبات باستانی و اوستا شناسی است. کاری که 44 سال باقیمانده ی عمرش را لحظه ای از آن جدا نشد.

 

آثار پورداوود در هندوستان

زنده یاد شادروان استاد پورداوود آثار ارزشمندی در هندوستان آفرید که به ترتیب چاپ و انتشار چنینند:

- ایرانشاه شامل تاریخچه ای از مهاجرت ایرانیان (پارسیان) به هندوستان. همراه با 75 تصویر که در سال 1304 خورشیدی در بمبئی به چاپ رسید.

- گاتها در برگیرنده پنج سرود زرتشت با متن اوستایی و ترجمه ی گفتارهای آن به انگلیسی با دستیاری دینشاه ایرانی دانشمند و فیلسوف معروف معاصر، چاپ بمبئی در سال 1305 خورشیدی.

- خرمشاه  شامل گفتارهایی درباره ی آیین و کارنامه و زبان ایرانی باستان ، چاپ  بمبئی در سال 1305 خورشیدی.

- سوشیانس یا سوشیانت رساله ای درباره ی موعود مزدیسنا ، چاپ بمبئی در سال 1306 خورشیدی.

- پوراندخت نامه دیوان شعر با ترجمه انگلیسی دینشاه فیلسوف ایرانی ، چاپ بمبئی در سال 1306 خورشیدی.

- یشتها بخش نخست از هرمزد یشت تا رشن یشت با متن اوستایی سال 1307 خورشیدی.

- یشتها بخش دوم از فروردین یشت تا زامیاد یشت که 200 جلد آن با متن آوستایی بود، چاپ بمبئی درسال 1310 خورشیدی.

- خرده آوستا هوشیام نیایش پنجگاه دو سی روزه چهار آفرینگان. چاپ بمبئی سال 1310 خورشیدی.

- یسنا بخش نخست از فصل یکم تا فصل بیستم (هات) ، چاپ بمبئی سال 1312 خورشیدی.

- گفت و شنود پارسی برای تدریس در دبیرستانهای هند. چاپ بمبئی سال 1312 خورشیدی.

 

اقامت استاد ابراهیم پورداوود در هند نزدیک به ده سال بود. در این مدت به پژوهشهای گسترده ای دست زد و روابط  بسیار نزدیکی با پارسیان، دانشمندان، ادیبان و زبانشناسان آن دیار برقرار کرد. مدت یکسال بنا به پیشنهاد رابیندرانات تاگور دانشمند فقید هند، کرسی استادی ادبیات فارسی در دانشگاه کلکته را اداره کرد. در همین دوران رساله منظوم "صد پند" اثر رابیندرانات تاگور شاعر و فیلسوف هندی را به فارسی برگرداند و چاپ کرد. این کتاب در سال 1344 خورشیدی (1965 میلادی) برنده جایزه تاگور شد. این جایزه سوای زنده یاد ابراهیم پورداوود به دانشمندان و بزرگمردانی چون "برتراند راسل" فیلسوف انگلیسی و "آرنولد توین بی" مورخ نامدار معاصر و نویسنده "تاریخ تمدنهای جهان" و "رادا کریشنان" فیلسوف و رییس فقید هند و "آلبرت شوآیتزر" فیلسوف و انسان دوست آمریکایی اهدا شده است.

سال 1313 خورشیدی (1934 میلادی) استاد پورداوود به اروپا رفت و حدود پنج سال در کشورهای اروپایی به تحقیق ادامه داد و در سال 1318 خورشیدی (دو سال قبل از اشغال ایران بتوسط انگلستان و روسیه و در جنگ جهانی دوم) با کوله باری از اندوخته هایش به وطن و زادبوم خود ایران بازگشت و با عنوان استادی در دانشکده های حقوق و ادبیات به تدریس زبان اوستا و تاریخ حقوق ایران باستان سرگرم شد. کتاب اوستا سنگر و تکیه گاه بزرگ وی بود و آگاهی وی مورد قبول همگان و گفتارهایش نیز معتبر و مستند بود.

 

 

بهار مزدیسنا 

یکی از سرودهای استاد پورداوود است:

 

آمد  بهار ای  نازنین  گیتی به کام  خویش بین            بر گیر شادان ساتکین بشنو  سرودی  دلنشین

در  فرودین  جامی  ز می  یاد  آورد  از  فرکی            و ز  زردهشت   نیک  پی  پیغمبر  ایران زمین

مردی  ز ما  در باستان  برخاست  ز آذرپاتکان           و  ز  دوده اسپیتمان و ز دوده  خاندان  آبتین

گفتا  که  من   پیغمبرم   زرتشت  والا   گوهرم            فرخنده  پیک  داورم  و  خشور  دین  راستین

کردارم  آیین  پروری   داد آوری  دین گستری            اندرز  و  پند و  رهبری   کارم  سراسر ایزدین

دادار  من   مزاد  بود   یکتا  و  بی   همتا  بود           در  روشنی  پیدا  بود  نه  دیو  تاریکی  گزین

آیین ام  آزادی  دهد   خرسندی  و  شادی  دهد           آبادی  و  رادی  دهد  ناید  از  آیینی  جز  این

ز  آیین  من دانا  شوی  روشندل  و بینا  شوی           زین راستی پویا  شوی یابی هر آنچه بهترین

دینم  جهان  گلشن  کند  آسوده  ز آهریمن  کند           جان و دلت روشن  کند بر  تنت جوشن آهنین

ای  خاکیان ای  خاکیان از دیو  ناید  جز  زیان           زنهار  ز آسیب  بدان و ز آز و خشم سهمگین

 

نگاهی به کمیته "ایران و آلمان"

شادروان سعید نفیسی مورخ و ادیب و نویسنده گرانقدر در خاطرات ادبی خود نوشته:...

«در جنگ جهانی اول چند تن از معاریف ایران که در برلن جمع شده کمیته ای برای جلب ایران به نفع متحدین اروپای مرکزی (آلمان، اطریش و ترکیه عثمانی) تشکیل دادند و روزنامه معروف کاوه را به مدیریت آقای تقی زاده منتشر کردند. گاهی که راه به ایران باز میشد شماره های آن روزنامه که قطعا یکی از جالبترین آثار زبان فارسی در این زمینه است به تهران میرسید و کتاب فروشی مرحوم خلخالی که خود به مهاجرت رفته بود اما کتاب فروشی دایر بود و روزنامه کاوه را توزیع میکرد. جوانان هم سن و سال من شوری در گرفتن و خواندن این روزنامه داشتند و پیداست که شور من کمتر از آنها نبود. روزی که در پی تازه ترین شماره کاوه به آنجا رفتم کتاب معروف "یکی بود یکی نبود" آقای جمالزاده هم که در برلن چاپ شده بود و تازه رسیده بود...

مرحوم محمد قزوینی و آقایان پورداوود و جمالزاده عضو کمیته "ایران و آلمان" بودند و در مدت اقامت برلن در آن سختی از قراری که همه گفته اند رنج و ناکامی بسیار کشیده اند. (آلمانها) پورداوود و جمال زاده را از برلن مامور کردند که به مغرب ایران بروند و مخصوصا در میان کُردها کارهایی بکنند و این دو مرد شریف در آن سفرها رنج بسیار بردند...»

 

سرود مزدیسنا 

یکی ازآثار دلنشین اوست که با آهنگ زنده یاد غلام حسین مین باشیان به اجرا درآمده است: واژه های آغازین دو نیایش به معنای: «راستی بهترین توشه و مایه بهروزی و بهروزی از آن کسی که راست کردار و خواستار بهترین راستی باشد»

 

خوان: اشم وهو    گو: یتا آهو

گو: یتا آهو    خوان: اشم وهو

بامداد   شد   بانگ   زد   خروس               از   سرای   شه   بر   زدند    کوس

چرخ  شست   نک   روی  آبنوس              موبدا  تو  هم   خیز  و  روی   شوی

خوان: اشم  وهو    گو:  یتا   آهو

گو:  یتا  آهو    خوان: اشم   وهو

خیز     موبدا      آتشی       افروز             پرده     سیه     زین    زمانه    سوز

کیش   باستان    زنده   دان   هنوز             ز  ایزدی   فروغ    بر   متاب    رو

از   سر    آمده     دور    روزگار              دین      فرهی      مانده       یادگار

نامه ی   کهن  ز  آن  خود   شمار              گفته  ی    نیا     اندر     آن     بجو

تا جهان ز مهر شاد و خرم  است               تا   نگار  را   زلف   در هم   است

تا   ز  ژاله  بر  لاله  شبنم   است              راه   کج    مرو   سوی    چه   مپو

راست  بایدت   بو   و  مرد   کار               پهلوان   منش      روز   کار   زار

در   ستیزه    با    دیو       نابکار              چون نیای  خود  پاک  و  نیک  خو

خواهی  ار خوشی  رنجه دار تن               کوش   و   سرنگون   ساز  اهرمن

تا  ز   بند   وی   وا  رهد   وطن                و انگهی    پی     نام     و     آبرو

ار به دل تو را مهری اندر است                 ار  ز دشمنان  در  بر اخگر است

ار ز بوم خود  شور در سر است                نوش    ساغری   زین   کهن  سبو

رو  متاب  از  این  گنج  شایگان                سر  مپیچ   از   این    پند   باستان

راستی    شنو     راستی   خوان                راستی     بجو      راستی     بگو

خوان: اشم  وهو    گو:  یتا  اهو

گو: یتا  اهو    خوان:  اشم  وهو

 

(بنقل از یادنامه "گل و گشت و کنکاش")

 

........   ..........     ............      ...............       ..................

 

مراسم خاکسپاری زنده یاد استاد ابراهیم پورداوود

 

Image مراسم بخاک سپاری زنده یاد پورداوود در رشت

 

وفات پورداوود در 26 آبان ماه 1347 خورشیدی

ابراهیم پورداوود ، پسر حاجی داوود در سپیده ‌دم روز 15 اسفند 1264 هجری خورشیدی اسلامی ، برابر با 28 جمادی الاولی 1303 هجری مهشيدی برابر با 6 مارس 1886 خورشيدی میلادی برابر با 2444 خورشيدی شاهنشاهی و 3623 خورشيدی زرتشتی ، در محله سبزه ‌میدان رشت چشم به جهان گشود و پس از 83 سال عشق به ایران و آفریدن شاهکارهای فراوان و بیمانند ، در سحرگاه روز یکشنبه بیست و ششم آبان 1347 خورشیدی بر اثر سکته قلبی درگذشت. پیکرش بنابر وصیت خود، به آرامگاه خانوادگی در رشت منتقل گردید. آرامگاه  پورداوود در سبزه میدان رشت است.

 

او همچنین هموند فرهنگستان ایران، رئیس انجمن فرهنگی ایران و آلمان وعضو شورای فرهنگی سلطنتی ایران و رئیس انجمن ایرانشناسی و آموزشگاه ایرانشناسی بود. او هم چنین در سالهای 1339 و 1340 خورشیدی در کنگره های ایران شناسی در مسکو، اسرائیل، انگلستان، رم، آتن، فنلاند ، سوئد و هلند شرکت کرد. بعد از بازگشت به عنوان ریاست شعبه ایران شناسی کنگره ای که در دهلی تشکیل شده بود ، برگزیده شد و دکترای افتخاری ادبیات دانشگاه دهلی را نیز به دست آورد.

 

چهلمین سالگرد درگذشت استاد پور داوود

در خاک دل افروزیم        کانون اوستا  را

(از استاد ابراهیم پور داوود) 

 

اگر فردوسی بزرگ درست پس از هزار سال که از گردآوری اوستا به دست بلاش می ‌گذشت که شاهکار خود ، شاهنامه را در زنده نمودن فرهنگ ایرانی به سرانجام رساند، استاد ابراهیم پورداوود نیز درست هزار سال پس از فردوسی بزرگ، پیوند دهنده ایرانی با فرهنگ راستین ایران بود. فردوسی بود که ایرانیان را با فرهنگ کهن و پویای اوستا آشنا کرد، او دانشنامه گرانمایه ای را که از ستم روزگار به دست فراموشی سپرده شده بود، برای ایرانیان و پارسیان باز کاوید، تا فرزندان این سرزمین اهورایی از اندیشه های بلند نیاکان خویش آگاه شوند.  

پورداوود فردی ملی‌گرا و میهن پرست بود. با رخداد جنگ جهانگیر یکم و اشغال ایران به دست روس و انگلیس به متحدین گرایش پیدا کرد، هنگامی که در کشاکش جنگ آواره عثمانی شده بود، دانست که هم‌ میهنانش بازیچه دست بیگانگان شده‌اند و از آنها برای ایران امید یاری نیست. وی همچنین گرایش های ضد پادشاهی قاجارها داشت و چون برخی دیگر از ایرانیان ایشان را بیگانه می‌دانست ، چنانکه در پوران دخت نامه در شعر «اندر سپری شدن روزگاری شهریاری آل قاجار» چنین سرود:

 

از پیک  نوید آمد هان  گوش  فرادار            کاحمد شهِ ایران شد از تخت نگونسار

اورنگ شهی پاک  شد از دیو تبهکار            و  ز  راهزن و  ترکمن  دودهٔ  قاجار

زین مژده  به درگاه خداوند سپاس آر            کز خجلت  آن  ننگ  برستیم  دگر بار...

 

استاد پورداوود بیشترین سالهای زندگیش را برای شناساندن فرهنگ باستانی ایران به جهان گذراند و اینکار را بهترین راه در برانگیزاندن ایرانیان به آبادانی و پیشرفت کشور ایران که به گفته خود بزرگترین آرزویش بود میدانست.

 

Image آرامگاه شادروان ابراهیم پورداوود

 

آرامگاه استاد پورداوود/ در سبزه میدان رشت

آرامگاه غبار گرفته ی استاد پورداوود ، زاده ی فرهنگ و آموزگارِ فرهنگ پژوهان! بر ايران دوستان و دانش پژوهان است که اين غبار آزرم را از پيشانی خود و پنجره ی آرامگاه استاد بزدايند. و نوروز را بر استاد ، خجسته باد گويند. بر استادی که به خودمان آورد و ريشه و پيشينه مان بخشيد.

گزارشی از بازديد آرامگاه استاد ابراهيم پورداوود ، نخستین کسی که در گستره­ی پژوهش، توانست دیوارِ میانِ دو بخشِ پیش و پس از اسلامِ ، تاریخ ایران را فرو ریزد و بر ایرانیان نشان دهد که پیشینه ی نه تنها هزار ساله ، بلکه هزاران ساله دارند و صدها گوهرِ شب چراغ در گنج شایگان نیاکان نهفته دارند. نشانی آرامگاه استاد پور داوود سر راست است ، در سبزه میدانِ رشت.

در آنجا میتوانی به آرامگاه مردی بروی که به نوشته ی استاد دوستخواه: "نه مترجم یا گزارشگر ساده­ی سرودها و متن های بر جا مانده­ی دیرینه، که فراهم ­آورنده و سامانبخش پاره ­های پراکنده و از هم گسیخته ­یِ فرهنگ پریشان شده ­ی میهن خویش بود. او در این کنش و آلایش، شاگرد حکیم فردوسی بزرگ بود و پا بر جای پای استاد توس گذاشت و اگرچه حماسه­ای نسرود ، هزاره­ای پس از او، گزارشی حماسه ­گونه از مرده ­ریگ فرهنگی  نیاکان ، به هم میهنانش پیشکش کرد."

هوای رشت ، سرد و دل انگیز است و بوی نوروز شهر را آکنده ، شهروندان بی توجه به مسافرانی که فرسنگ ها پیموده اند تا یادی از یکی از بزرگان دیارشان بکنند ، در حال و هوای خرید نوروزی اند. به دشواری کسی را می یابیم که نام و نشانی از استاد پورداود به یاد داشته باشد. به هر روی آرامگاه را می یابیم. گوری است خانوادگی که قفلِ بر در  آن ، به ما می گوید: راهی برای ورود نداریم. اینجاست که بچه ها از سر و کول هم بالا میروند تا از میان شیشه های گرد و غبار گرفته، بتوانند شاید نشانی از استاد بیابند و خستگی سفر را بزدایند. دکانداری که در کنار آرامگاه ، مغازه دارد ، می گوید: "سال هاست که در این آرامگاه باز نشده".

گوشه ای از شیشه آرامگاه را می بینم که تمیزتر از جاهای دیگر است ، دوربینم را در می آورم و از فراسویِ شیشه ، عکسی از درون آرامگاه می گیرم. هنگاميکه نگاهی به عکس می اندازم ، ضخامت گرد و غبار روی آرامگاه ، نشان از تنهايی مردی را می دهد که یک تنه فرهنگ باستانی سرزمینش را به مردمانش باز شناساند. به یکباره دلم گرفت. دیگر نمی خواستم نگاهی بدرون آرامگاه بیندازم. یکی از محلی ها می گفت: "طرح تعریض خیابان حتما شامل اینجا هم می شود، شاید دفعه ی بعدی اینجا را نیابید."

از آرامگاه استاد دور شدیم. چند کوچه آن ورتر، آرامگاه دیگری شبیه ساختمان آرامگاه استاد به چشمم خورد. بنايی که روشنی خیره کننده ای داشت و آمد و شد بسياری را ميهمان دار میشد. آن جا ديدارگاه يا زیارتگاه امام زاده ای بود!!!، هنگامی که از کنارش می گذشتی ، اندوهی ژرف از غربت استاد ، دلت را می آکند (گزارشی از مشتاقان پورداوود به سایت زرتشتیان).

روانشان شاد باد.

 

(از: موبد زرتشتی بوذرجمهر برخیده)

 

........   ..........     ............      ...............       ..................

 

 پوراندخت پورداوود

 

پوراندخت پورداوود (دختر استاد پورداوود)

 

تنها پند او تکرار "پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک"

با قرار قبلی به خانه ای رفتم که استاد ابراهیم پورداود ، هشتاد سالگی خود را در آن جشن گرفته بود و خاطره های استاد در آن فراوان بود. پوراندخت پورداود تنها فرزند استاد ابراهیم پورداود و همسر او مهندس نفیسی مرا پذیرفتند. پوراندخت پورداود تنها ثمره ازدواج استاد با همسر آلمانی اش، به سال 1299 میلادی در برلن میباشد. استاد کتاب شعری به نام "پوراندخت نامه" منتشر کرد که به زبانهای خارجی نیز ترجمه شده است.

پوراندخت پورداود میگوید: پدرم بعنوان یک ایران شناس، همیشه در کار غوطه ور بود و خانه ما مجمعی برای دانش پژوهان و دانشجویانی بود که در مکتب او به سواد آموزی مشغول بودند، حتی انجمن ایران شناسی در منزل ما تشکیل می شد، اما گرفتاریهای شغلی پدرم باعث دوری وی از خانواده نمی شد. او به محیط خانوادگی خویش دلبستگی فراوان داشت، در مقام یک پدر بسیار مهربان و دوستداشتنی بود. مهمتر اینکه او یک دوست نمونه بود. پدرم به هیچ وجه اهل ریا و تزویر نبود و در برخورد با افراد، به مقام آنها نمی اندیشید. مادرم همیشه می گفت: پدر، اول از هم عاشق ایران باستان و کارش است و بعد عاشق تو، سپس کتابهایش و در آخر مرا دوست دارد. تصویری که از پدرم در دوران کودکی دارم بسیار لذت بخش است، او یک قصه گوی توانا بود و همیشه برای من قصه میگفت، قصه هایی که خودش میساخت و تنها پندی که همیشه به من می داد تکرار شعار «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک» بود.

وقت پدرم غالبا به مطالعه و بحث میگذشت، او در اطاق کارش نیم تختی گذاشته بود و همانجا در حین مطالعه می خوابید و اگر مطلبی به ذهنش می آمد، بیدار میشد و شروع به نوشتن میکرد. او در زندگی بجز مطالعه و بحث تفریح دیگری نداشت. البته گاهی با نوه هایش بازی میکرد ، بچه ها را خیلی دوست داشت. بطوری که گاهی ادای بچه ها را نیز در می آورد.

 

دریافت جایزه تاگور

پدرم سفرهای متعدد کرده و اکثر جاهای دنیا را دیده بود و مدتها نیز در خارج از ایران زندگی کرده بود. هندوستان را به خاطر آثار باستانی اش بسیار دوست داشت. و از روی نقشه ، جاهایی را که دیده بود ، برای من شرح می داد. من بیشتر اطلاعات و معلوماتم را از پدرم دارم نه از کتابهای درسی مدرسه. از افتخارات پدرم دریافت جایزه تاگور بود. او همیشه از پذیرایی باشکوهی که از او بعمل آورده بودند حرف میزد و همچنین از جایزه ای که از واتیکان و نشانی که از دولت آلمان به پاس مقام ادبی خود دریافت کرده بود سخن می راند. پدرم هرگز خود را شاعر نمی دانست و آخرین شعری که به چاپ رساند به مناسبت فروردین 1305 بود و بعد از آن اگر شعری گفت چاپ نکرد و فقط به تحقیق پرداخت ولی همیشه میگفت که بیشتر شعرهایش را در دوران جوانی در بیروت زیر مهتاب سروده است.

 

رنج "آتش گرفتن کتاب وندیداد"

از خاطراتی که پدرم نقل میکرد، اتفاقی بود که در بیروت برایش پیش آمده بود. در 20 سالگی بخاطر علاقه فراوانی که به آشپزی داشت تصمیم به تهیه غذای فسنجان میگیرد و چون رشتیها فسنجان را سیاه درست میکنند برای سیاه نمودن غذا آهن داغ در آن فرو میکنند، اوهم کلیه کلیدهای منزل را در ظرف می ریخته است و یک روز صاحب خانه که به آنجا می آید می بیند همه کلیدها سیاه هستند و چون پدرم از توضیح ماجرا خجالت میکشد، میگوید: شاید جن اینکار را کرده باشد. وهم چنین نقل می کرد که در بیروت نزدیک محل اقامت آنها تاکستان انگور وجود داشته است و یکی از دوستان همیشه شلوار گشادی میپوشید و دم پای آن را با کش می بست و از بالا شلوار را پر از انگور میکرد و به خانه میبرد. و پدرم ادامه می داد که آن انگور بلند کن دیروز، امروز یکی از شخصیتهای مهم است. و از اتفاقات ناگوار زندگی او که رنجش می داد "آتش گرفتن کتاب وندیداد" بود.

 

(پوراندخت پورداوود در گفتگو با روزنامه اطلاعات در 23 اردیبهشت  1355خورشیدی و بنقل از روزنامه اطلاعات آبانماه 1387 خورشیدی)

 

........   ..........     ............      ...............       ..................

 

استاد پورداود

در خاطره های استاد احسان یارشاطر

 

 احسان یارشاطر (ویدیو کلیپی از احسان یارشاطر و "دانشنامه ایرانیکا" http://youtu.be/Mfv6jajss2Y  روی کُد کلیک کنید)

 

دکتر احسان اله یار شاطر از با کفایت ترین شاگردان و یکی از مورد اعتماد ترین دوستان استاد در طی مقاله ای ، خاطره نخستین دیدار خود با استاد و اولین سالهای تحصیل در دانشگاه تهران یاد کرده و مینویسد: پورداود استاد من بود، در سال 1318 خ. از آلمان به ایران آمد. گفتند دانشمندی به ایران میآید که زبانهای ایران باستان میداند و اوستا را ترجمه کرده است. من در دانشکده ادبیات تحصیل می کردم و اسم پورداود را از آثارش می شناختم. در آن ایام زبانهای باستانی در ایران تدریس نمیشد و اطلاع درستی از فرهنگ و ادبیات ایران باستان در میان نبود، ترجمه اوستای پورداود که در هندوستان در چند جلد طبع شده بود و جلدهای زرد کاغذی داشت ندرتأ در بازار ایران پیدا میشد. کمی پیشتر هرتسفلد(آلمانی) برای چند تنی مثل بهار و کسروی و مینوی که خواستار شده بودند، زبان پهلوی را تدریس کرده بود و اینان نیز این آگاهی نویافته را گاهأ در آثار خود منعکس میکردند و فرهنگ باستانی ایران مثل سواری که از دور بتازد و یا منظره ای که به تدریج در افق نمودار شود کم کم شکل میگرفت و چشمها را به خود میخواند. اما شوقی که برای شناختن این فرهنگ کهن در برخی دلها راه یافته بود هنوز به سامان نمی رسید، چون این رشته معلم نداشت و از ایرانیان هنوز کسی به آن رو نیاورده بود. ورود پورداود این شوق نوخاسته را به جان بخشید. پورداود از دیار علم می آمد و ما چشم به راه داشتیم تا برسد و ما را نیز به گنجی که خود بدان راه برده است راهبر شود. ایران باستان برای ما دورانی خیال انگیز بود. بُعد زمان آن را در چشم ما میآراست و آیینه آرزو میکرد. ابهامش امیدهای ما را نرم در خود مینشاند و عیوب محتمل را پرده میگرفت. به یاری دانشی محدود و خیالی چیره و آرزویی فراخ، از دورنمای تاریخی خود جهانی پرشکوه و سرافراز ساخته بودیم که در آن "هوخشتره" (از تبار مادها) بارگاه ظلم آشوریان را به زور بازو فرو میریخت و کورش بزرگ درفش پارسی را از نیل تا سیحون می افراشت و سواران اشکانی، سربازان رومی را شکسته و پریشان رهسپار روم می کردند و آوازه عدل انوشیروان در گوش عالمی طنین افکن بود و خسرو پرویز غرق در زیور و شکوه شاهانه خود ، باربد و نکیسا را به صله های گران مینواخت، از تنگی حال در دامن فخر این جهان می آویختیم و از گوشه های تاریک آن به مدد خودپسندی و برکت ناآگاهی تند میگذشتیم. هر چند کتابهای تاریخ ما از آنچه ساسانیان با اشکانیان کردند و شاپور دوم با معاندان خود کرد و آنچه بر مانویان و مزدکیان از مخالفان رسید به کلی خالی نبود، اما گلچینی حافظه ما را بی یاور نمیگذاشت و چهره آراسته این جهان آبله گون نمی شد.

 

 زنده یاد استاد پورداود

 

شروع تدریس درس باستان

پورداود سرانجام به ایران رسید و تدریس زبانها و فرهنگ باستانی ایران در دانشگاه تهران به او واگذار شد. روز اولی که شروع به تدریس کرد دکتر صدیق برای معرفی اش همراه او به کلاس آمد. در کلاس بیش از حدّ معمول جمعیت بود. بهار و دکتر شفق و یکی دو تن استادان دیگر نیز برای شنیدن گفتار او حضور یافته بودند. با آغاز کار او دفتر تازه ای در برنامه ی دانشگاه گشوده می شد.

پورداود با لباس تیره ی آراسته و پاکیزه، قامت نسبتا کوتاه، چهره زیتونی و بینی عقابی و رفتاری آرام و بطئی در پیش، و دکتر صدیق در پس او وارد کلاس شدند و بعد از معرفی، پورداود درس خود را آغاز کرد. صدایی پُر و خوش طنین داشت و اثر لهجه گیلان در کلامش محسوس بود. کلامش نیز مانند رفتارش آرام و آهسته بود و از این رو گاه که ناگهان سرعت میگرفت و متنی از زبان کتابی به زبان محاوره نقل میکرد بخصوص مطبوع می شد.

 

بنیانگذار تحصیلات ایران باستان

پورداود بنیانگذار تحصیلات ایران باستان در ایران بود. شوقی که خود داشت در دیگران نیز اثر می کرد. در سالهایی که به تدریس اشتغال داشت علاقه به تحصیل زبان ها و ادبیات باستانی ایران را در بسیاری دلها بیدار کرد. کمتر کسی مانند پورداود با موضوع درس و تحقیق خود همرنگ وهم آواز بود. به یاد دارم که یک بار درباره مهر، ایزد زرتشتی، خطابه ای میخواند. مهر ایزدی دلاور وجنگجوست و سواران در میدان نبرد از او یاری می جویند. قسمتی از سرود مهر در اوستا (مهریشت) سرودی حماسی است وقتی از این ایزد سخن میگفت حماسه ایران کهن که از لحن پهلوانی و گرمی کلام او میتراوید، گویی دلاوری در صحنه کارزار سخن میگوید. لرزش تارهای دل او بود که از خلال گفتارش به گوش میرسید. پورداود فریفته تاریخ و آیین ایران باستان بود. از شاهدان ایران قدیم به سرافرازی یاد میکرد و به کیش آریایی و کیش زرتشت مهر میورزید. تاسف او بر زوال دولت ساسانیان و غلبه تازیان بر غالب آثارش سایه افکن بود. از همه ی آنچه بر ایران رفته است تنها آنچه را ایرانی بود میپسندید و خوش میداشت. گیرنده ترین آثار او صفحاتی است که در مفاخر ایرانیان و یا حسرت بر استیلای بیگانگان نوشته است. در چنین آثار، نثر او لطیف تر و شوق انگیزتر از معمول است و از نمونه های برجسته نثر معاصر بشمار می رود. در این گونه آثار بود که قریحه شاعری او در نثرش آشکار می شد.

زمانیکه من در دانشکده ادبیات تحصیل میکردم، خانه پورداود در کوچه ی درویش از کوچه های فرعی خیابان علایی در شمال بهارستان قرار داشت. وقتی که کار او در دانشکده تمام می شد، آرام و سرافراز، پیاده به طرف خانه میرفت. با آنکه پُرمتمکن نبود برخی شیوه های اشرافی داشت و زندگیش یادآور رسوم آزادگان بود.

نسبت به دانشجویان و غالب کسانی که خواستار کتابهای او بودند کریم و گشاده دست بود. در سخن اوهرگز توجه به امور مادی و کم و بیش حقوق و نظایر آن دیده نمیشد. در رفتار، شریف و آرام و مودب بود و شرمی باطنی او را از تندی و پرخاش باز می داشت. با آنکه جامعه زرتشتی او را بسیار محترم می داشت و خود را مدیون وی می شمرد، حتی برای امور مفید نیز از توسل به آنان شانه میزد. زبانش به تقاضا نمی گشت. نادر به دیدن کسی میرفت وغالبا در خانه می نشست. اما در خانه اش از همکاران و خویشان و دانشجویان به خوشرویی پذیرایی می کرد. هرگز جز تدریس شغلی نپذیرفت. طبعی خرسند داشت و از زیاده جویی به دور بود. (برگرفته از کتاب زمان و زندگی استاد پورداود)

 

(با تشکر از بازماندگان زنده یاد ابراهیم پورداوود/ و دکتر احسان یارشاطر و روزنامه اطلاعات و سایت برساد. کام و موبد بوذرجمهر برخیده و از "گل و کشت و کنکاش")

 

........   ..........     ............      ...............       ..................

 

سرگذشت کوتاهی از "گیلان و مازندران"/ سرگذشتهایی از "زنان دیلم و تبری و گیلکی"/ سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ فروردین ماه 1388 خورشیدی خیامی/ آپریل 2009 میلادی/3747 دینی زرتشتی/