با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

کودتای سوم اسفند 1299 خورشیدی سیّد ضیاء و رضاخان (21 فوریه 1920 میلادی)

 

 کابینه کودتا: سیّد ضیاء الدین طباطبائی (وسطی) و رضاخان (سمت چپ)؛

 

تحلیلی از ظهور و سقوط رضاخان میرپنج

تحولات بین المللی در دوران سلاطین قاجار فاصله عمیقی را بین ممالک شرق و غرب ایجاد کرد. رشد و ترقی صنایع در غرب و اصلاحات سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی قابل مقایسه با شرق عقب مانده نبود. فرمانروایان حاکم بر ایران نه فکرشان و نه امکاناتشان و نه روابط و سیستم حاکم بر جامعه و دولت، هیچکدام زمینه مناسب و مساعدی برای رقابت با جهان غرب نبودند. یعنی در واقع با توجه بر اینکه سیستم سیاسی حاکم بر ایران در عهد قاجار یک سیستم استبدادی و ارباب رعیتی بود امکان رشد و توان رقابت با همسایه شمالی و جنوبی نداشته است.

 

جنگ اول و دوم ایران و روسیه در دوران فتحعلیشاه از لحاظ مالی کشور را به تحلیل برد و آذربایجان به عنوان غنی ترین و ثروتمندترین ایالت ایران که در خط مقدم جبهه جنگ بود بیشترین خسارتها را دید و ولایت شمالی رود ارس ضمیمه خاک روسیه تزاری گردید و از نفوذ مادی و معنوی آذربایجان تا میزان زیادی کاست و زمینه را برای قدرت یابی آریستوکراسی مرکزگرا فراهم نموده و جمعیت، ثروت و قدرت آنرا به تقلیل برد. هر چند که در انقلاب مشروطیت نشان داد که هنوز حرف اول را در کشور می زند(؟!).

 

نفوذ سیاسی و فرهنگی انگلیس بر ایران عهد قاجاری

در آن دوران در حالیکه جمعیت کشور زیادتر شده و دربار و دولت متکی بر استبداد توسعه کمی مییافت ولی نظام عقب مانده فئودالی و قوانین حاکم بر آن جوابگوی احتیاجات سیری ناپذیر خاندان عریض و طویل و مخارج بی حدّ و حصر مسافرتهای اروپایی نبوده و صنایع و سیستم مالیاتی هم عقب مانده بود. در نتیجه حکومت قاجار روز بروز دچار کمبودهای مالی میشد و نیز از لحاظ فرهنگی و گرایش به غرب استعمارگر و تضاد اقشار متمایل به مرکزنشینها با بدنه اصلی شاهزادگان قاجار نوعی بی هویتی و در نتیجه نوعی خودباختگی فرهنگی و سیاسی را به دنبال داشت که در اواخر رژیم قاجار توسط انگلیس پرورانده شده و به آن دامن زده میشد.

 

سلطه انگلیس بر کشور ما براساس این معضلات یک شبه انجام نگرفت، بلکه برای اینکار شرایط مادی و معنوی آن فراهم و تهیه شده بود. انگلستان سیاست استعماری خود را در تمامی زمینه ها در ایران بکار برده است. طبق استراتژی پیگیر آن کشور نفوذ اقتصادی از طریق رواج تجارت و کسب امتیازات و نفوذ سیاسی از طریق اقشار مرفه جامعه و نفوذ فرهنگی از طریق روشنفکران و تحصیل کردگان خودباخته عملی می شد. انگلستان نفوذ تدریجی اقتصادی و تجاری خود را از طریق بنادر جنوبی ایران در خلیج فارس آغاز نمود و طبق مراحل و تلاشهای بی وقفه مسیر خود را تا داخل دربار بسط داده و شروع به انعقاد امتیازات استثنایی و غارتگرانه نمود.

 

امضای «قرارداد رویتر» (1251 خورشیدی/ 1872 میلادی) یا «امتیازنامه بارون ژولیوس رویتر» توسط ناصرالدینشاه

"فقره دوم «قرارداد رویتر» (امتیازنامه بارون ژولیوس رویتر) که در سال 1251 شمسی/ 1872 میلادی به دست ناصرالدین شاه امضاء شد کلیه منابع زیرزمینی، مالی و صنعتی کشور را به «بارون ژولیوس رویتر» تبعه انگلیس اعطا نموده حاکیست، دولت ایران از برای مدت 70 سال امتیاز مخصوص و انحصار قطعی راه آهن بحر خزر الی خلیج فارس را به بارون ژولیوس رویتر و شرکاء یا به وکلاء واگذار می نماید."

 

ملغی شدن قرارداد رویتر با امضای استخراج معدن و تاسیس «بانک شاهنشاهی ایران» توسط بارون ژولیوس رویتر

اما «امتیازنامه رویتر» در نتیجه مخالفت نخبگان جامعه و مردم و نیز رقیب سرسخت انگلیس یعنی روسیه تزاری به مرحله اجرا در نیامد و ملغی گردید. سپس "بارون ژولیوس رویتر دوباره امتیاز استخراج معدن و تاسیس بانک را کسب کرد که بعدها به صورت «بانک شاهنشاهی ایران» در آمد."

 

امضای «قرارداد دارسی» (از 1280 تا 1340 خورشیدی/ 1901 تا 1961 میلادی) توسط مظفرالدینشاه

و سی سال بعد "«ویلیام دارسی» تبعه انگلیس، در سال 1280 خورشیدی مطابق با 1901 میلادی، امتیازی حاوی اجاره اختصاصی و انحصاری جستجو، توسعه و تهیه و حمل و فروش گاز طبیعی و نفت و آسفالت و مومیایی تمام و سراسر مملکت به استثنایی ولایات آذربایجان، گیلان، مازندران، خراسان و استرآباد را برای مدت 60 سال از مظفرالدین شاه گرفت."

 

در این دورانها انگلیس و روسیه تزاری در رقابت با یکدیگر و با عقد قراردادهای استعماری بیش از پیش ایران را در ورطه افلاس و وابستگی سوق میدادند و بر تضعیف دولت مرکزی هر چه بیشتر دامن میزدند.

 

چگونگی نفوذ فرهنگی غرب

بزرگترین نقش نفوذ فرهنگی جوامع غربی را در ایران میرزا ملکم خان داشته است. وی از یک خانواده ارمنی اصفهان و پدرش فارغ التحصیل مدرسه ای انگلیسی در هندوستان بود که در دربار قاجار در تهران درس انگلیسی و فرانسه می داد. خود ملکم خان در مدرسه کاتولیکهای فرانسوی اصفهان درس خوانده و با استفاده از بورسیه تحصیلی دولتی در فرانسه به ادامه تحصیل پرداخت و در پاریس به فراماسونری پیوست و در مراجعت به ایران در مدرسه تازه تاسیس شده «دارالفنون» به تدریس پرداخت اما برای تسهیل در فعالیتهای اجتماعی اظهار به اسلام نمود و در سال 1276 خورشیدی اولین لژُ فراماسونری و انجمن سرّی به نام «فراموشخانه» را با الهام از لژُ های فراماسونری اروپایی بنیان نهاد. 

 

«مدرسه علوم سیاسی دارالفنون»

بدین طریق بنیان گرایش به فراماسونری در ایران بطور سازمانی و تشکیلاتی پی ریزی می شود. چنانچه تمامی مدیران و استادان مدرسه علوم سیاسی دارالفنون در تهران فراماسون بوده اند که معروفترین آنها فروغی ها ( یهودی الاصل ) و اردشیر جی ریپورتر (زرتشتی)، معلم «تاریخ باستان ایران» و اعزامی از هندوستان به دستور مستقیم ملکه(دولت) انگلیس بوده است.

 

«دانشکده حقوق» جانشین «مدرسه سیاسی دارالفنون»

مدرسه علوم سیاسی بعدها در زمان رضاشاه به دانشکده حقوق ایران تغییر نام داد که در مجموعه دانشگاه تهران قرار داشت. "مدیران و معلمین مدرسه سیاسی دارالفنون اکثرا فراماسون بودند و قراین و اشارات بسیار شهادت میدهند که این اشخاص را یک دست پنهانی انتخاب میکرد." اعضای فراماسونری در ایران ماموران ترویج افکار و ایده های استعماری غرب بالاخص انگلیس بوده اند که ظاهر آن را با شعارهای انسانی و نوع دوستانه بزک می کرده اند تا برای اقشار تحصیل کرده و باصطلاح روشنفکر جذابیت داشته باشد.

 

مهمترین موضوعات تدریس در مدرسه علوم سیاسی، تاریخ ایران باستان بصورت تحریف شده و وارونه و تاریخ ادبیات فارسی و امثال آن بوده تا کادرهای مورد دلخواه و باب میل استعمار انگلیس در آنجا تربیت و تعلیم یابند. اکثریت سیاستمداران و طرفداران تحصیل کرده رژیم پهلوی، اعضای فراماسونری، پرورش یافتگان مدرسه علوم سیاسی با شیفتگی به تاریخ تحریف شده ایران باستان و ایده آریا محوری و آریا برتری بوده اند. تازه بسیاری از تحصیل کردگان ایرانی اروپا نیز با همان اندیشه القایی استعمارگران غرب همچون دیوید براون انگلیسی تعلیم و پرورش یافته بودند.

 

ناسیونالیسم ایرانی ، شوونیسم فارس

رشد ناسیونالیسم نیز در ایران توام با گرایش به انگلیس بود و این ناسیونالیسم ایرانی کم کم در روند غیر طبیعی خود به شوونیسم فارس تبدیل شد و این همان دیدگاهی بود که با دیدکاه و نقطه نظرات امپریالیسم انگلیس همخوانی داشت. اساسا افکار سلطه جویانه استعماری انگلیس با تشکیل امپراطوری بریتانیای کبیر توام بوده است. با نگاهی مختصر به خاطرات و سفرنامه های جاسوسان انگلیس در مشرق زمین پی به مقاصد استعماری و سلطه جویانه آنها خواهیم برد. تز و نظریه من درآوردی نژاد و زبان هندواروپایی که ساکنان آن مناطق را از یک نژاد میداند، صرفا نظریه ای جهت تحمیق و استعمار ملل ساکن در شبه جزیره هند بوده است.

 

تاریخ شاهد خوبی در چگونگی استعمار هندوستان توسط انگستان میباشد و یا نفوذ تدریجی عوامل و جاسوسان انگلیس جهت تقویت ناسیونالیسم نه چندان انقلابی، بلکه وابسته به غرب که منجر به تضعیف کلی ممالک اسلامی در مقابل جهان غرب شدند موجب تقسیم امت عربی در چهار چوب 22 کشور عربی بزرگ و کوچک و بعدها تولد اسرائیل گردید تا دنیای غرب و به خصوص امپریالیسم انگلیس بتواند به سهولت از منابع غنی و ثروتهای بی کران زیرزمینی آنها بهره مند شوند و نیز تز و نظریه کذایی و عوامفریبانه آریایی جهت فریب و تحمیق ملل مسلمان ایران به نفع قومی خاص که حمایت از وی اتحاد انگلیس و روسیه را در جنگ جهانی اول به ضرر آلمان و عثمانی و اتحاد اسلام تقویت مینمود، از جمله دسایس استعماری غرب بوده است.

 

تز نژاد آریایی بهترین وسیله جهت اتحاد عمل تحصیل کردگان و روشنفکران شوونیست و خود شیفته جهت خود باختگی و بی هویتی ملل و اقوام ساکن در ایران بوده است. نظریه معمول اروپاییان در خصوص علل عقب ماندگی ایران مبتنی بر نژاد و دین و حتی تمدن بوده و هست، یعنی خود را از لحاظ  نژادی برتر معرفی کرده و جوامع شرقی را از لحاظ نژادی پست تر شمرده اند و از لحاظ دین و مذهب نیز خود را بهتر و بالاتر معرفی نموده اند بر همین مبنا بسیاری از خود باختگان و خود فروختگان ایرانی ما تزها و نظریه های آنها را تکرار و نشخوار نموده و چاره کار را در وابستگی و مزدوری بر آنها دیده اند و غافل از مقاصد مخرب و غارتگرانه آنها مانده اند که برای نمونه ما تز نژادی هندواروپایی و آریایی را برای تحمیق و استحمار ملل هند و ایرانی بیان نمودیم، که هدفشان جذب روشنفکران غربگرا و قشرهای تحصیل کرده جهت پیشبرد سیاستهای استعماری بوده است. در حالیکه می دانیم انسانها هم از نظر دین و هم از نظر علم برتریت نژادی بر یکدیگر ندارند، زیرا که برترین انسانها با تقواترین آنها هستند.

 

مشروطه زاده جنگ انگلیس و روسیه

مدرسه علوم سیاسی دارالفنون اصلیترین مروج و مبلغ سیاستهای فرهنگی استعماری در ایران بوده که به صورت منظم و سیستماتیک تحت نظر مستقیم استعمار انگلیس و عوامل آنها با مدیریت سفارتخانه آن کشور اداره و رهبری میشده است. سیاست امپریالیسم روس با تکیه بر دربار قاجار و قشون دست پرورده خود یعنی قزاقان به پیش میرفته، ولی سیاست انگلیس متکی بر به اصطلاح روشنفکران دست پرورده و شاهزادگان انگلوفیل و تجاری که در تجارت با انگلیس سودهای سرشاری می برده اند و نیز سران عشایر جنوب از بختیاری و عرب و نیز حکمرانان محلی فارس و غیره پیش میرفته است. سیاست سنتی انگلیس مبتنی بر تضعیف دولت مرکزی جهت کسب امتیازات بیشتر و حمایت از سران عشایر و ایلات به خاطر استخراج و غارت هرچه فراوان تر منابع سرشار نفت جنوب بوده است.

 

با شروع انقلاب مشروطیت، هیجانات و التهابات سیاسی و اجتماعی در جامعه ما شدت پیدا کرد که طیف جریانات رادیکال تا محافظه کار را در بر میگرفت. ولی حماقت محمدعلی شاه و اصرار وی بر نفی مشروطیت و احیای رژیم استبدادی و حمایت روسیه تزاری از وی و دربار و برعکس، حمایت عوامفریبانه انگلیس از روشنفکران و آزادیخواهان مشروطه طلب، سیر تحولات و دگرگونیهای جامعه را از حالت طبیعی و عادی خارج نموده و حدّ و مرز مشروطه خواه واقعی و قلابی را مخدوش نمود و میوه چینان انقلاب مشروطیت، انقلابیون واقعی همچون ستارخان سردار ملی و باقرخان و مجاهدان راستین را از میدان بدر بردند و خود فعال مایشاء و همه کاره دوران پس از محمدعلی شاه و در زمان پادشاهی احمدشاه جوان بی تجربه ولی صادق به مشروطیت شدند. از این آشفتگی بازار و خستگی مردم و سردرگمی آنها انگلیس آنچه را که می خواست برچید. مشروطه خواهان و انقلابیون آذربایجان که بیشترین سهم را در احیاء مشروطیت داشتند با نقشه انگلیس و عوامل داخلی آن نقش کمتری در دوران پس از پیروزی و فتح تهران ایفاء نمودند و با دعوت از ستارخان و مجاهدان وفادار وی به تهران و کشتار آنها خود را در عرصه کشور بی رقیب دیدند.

 

مرکز غیبی به رهبری علی مسیو در تبریز و انجمن ایالتی آذربایجان و نیز انجمن آذربایجانیان در تهران که قویترین انجمن های ایران برای کسب مشروطیت بودند با توطئه ارتجاع داخلی و راهنمایی استعمار انگلیس و روسیه تزاری از تعیین سرنوشت انقلاب برکنار ماندند و سران آنها یکی پس از دیگری نابود و اعدام شدند، تا عوامل استعمار آنچه را که طی سالهای متمادی انجام آنرا در مدارس علوم سیاسی تهران در انتظارش بوده اند عملی سازند و بذری را که در آشفتگی بازار و دخالت مستقیم اجانب کاشته اند برویانند.

 

انگلیسیها پیوسته در فکر توسعه نفوذ و قدرت خود بودند بنابراین به این فکر افتادند که احمدشاه قاجار را از زمامداری برکنار و اختیارات مملکت را به کسی واگذار کنند که به طور کامل مجری نیات و عقاید امپراطوری انگلیس باشد. البته روسیه تزاری هم به نوبه خود مشغول تحکیم مواضع سیاسی و اقتصادی خود در ایران بود، اما نه اوضاع داخلی ایران و نه اوضاع داخلی روسیه و نه اوضاع بین المللی و جهانی، هیچ کدام چندان به نفع روسیه نبود با این وجود هر دو کشور در پی در دست داشتن قوای نظامی و ایجاد مناطق نفوذ در ایران بودند.

 

ولی سیاست کلی روسیه در ایران غلط و در واقع خشن، سرکوبگرانه و غیرمنطقی بود، در حالیکه سیاست انگلیس مبتنی بر نفوذ، حیله و فریب و دورویی و مکر بود و با شناخت بهتر اوضاع ایران و درک انقلاب مشروطیت سیاست خاص خود را در راستای اعمال نفوذ بکار بردند و "دسته ای از مردم «پلوی مشروطیت» را در باغ سفارت انگلیس میل کرده و مشروطه خواه شده بودند." در حالیکه دسته دوم بدون درک اوضاع و احوال و شرایط انقلابی مردم و آزادیخواهان، طرفدار ارتجاع و سیاست خشونت و استبداد بوده نتوانستند خود را با شرایط وفق دهند در نتیجه در اذهان مردم ضد مشروطیت و ضد آزادی قلمداد شدند که بودند.

 

جنگ جهانی اول (1293 تا 1297 خورشیدی/ 1914 تا 1918 میلادی)

شروع جنگ جهانی اول (از دوم اوت 1914 الی نوامبر 1918 میلادی مطابق با 9 رمضان 1332 الی 6 صفر 1337 هجری قمری، که بمدت 52 ماه و 9  روز طول کشید)، صف بندیها و جناح بندیهای سابق ایران را بهم زده و تعداد زیادی از کسانی که با هم همفکر و هم رای بودند مخالف هم و تعداد دیگری که مخالف هم بودند موافق هم شدند. جبهه متفقین به رهبری انگلیس و روسیه تزاری و جبهه متحدین به رهبری آلمان و ترکیه عثمانی بر ضد یکدیگر وارد جنگ چهارساله شدند.

 

در این میان دولت ایران اعلام بیطرفی نمود، ولی این ظاهر قضیه بود، انگلوفیل ها(هوادران انگلیسیها) و روسوفیل ها(هواداران روس ها) آنقدر قدرتمند بودند که طرف اربابان خود را بگیرند. در این میان افراد زیادی هم بودند که خواهان حمایت از آلمان و ترکیه عثمانی در مقابل دو قدرت استعماری همیشه حاکم بر ایران(روس و بعد انگلیس) بودند تا به نحوی بتوانند با اتکاء بر آنها ایران را از مخمصه و گرفتاری دو ابر قدرت روسیه و انگلیس نجات دهند. این دیدگاه در بین مماللک اسلامی در چهار چوب احزابی مانند اتحاد اسلام بسیار قدرتمند بود. در واقع بعد از ورود ترکیه عثمانی به جنگ، آلمان آن دولت را تشویق نمود که مسلمانان را برعلیه انگلیس و روسیه تزاری به جهاد دعوت کند، و بسیاری از علماء در ترکیه و بین النهرین به این کار دست زدند و دامنه آن علیرغم عدم تمایل جناح عمده دولت مرکزی بدین کار، به ایران نیز رسید.

 

موفقیت های علی احسان پاشا سردار عثمانی در بین النهرین و غرب ایران برعلیه قوای انگلیس و روسیه و پیشروی برق آسای آنها به طرف مرکز و شمال غرب ایران اضطراب و نگرانی عجیبی در تهران بخصوص بین ارامنه داشت. ولی در ماههای آخر سال 1916 میلادی/1295 خورشیدی از شدت حملات نیروهای عثمانی کاسته میشود و روس و انگلیس تصمیم به توسعه نیروهای نظامی خود در دو منطقه نفوذ شمالی و جنوبی میگیرند. روسیه افسر با تجربه ای بنام ژنرال بارون مایدل را به ایران اعزام نموده بریگاد قزاق تهران را به دیویزیون توسعه میدهد. از این تاریخ (اواخر 1916 میلادی) سازمان دیویزیون قزاق در خراسان، استرآباد، گرگان، گیلان، مازندران، اصفهان و تبریز به نام آتریاد تشکیل میشود. عجیب اینکه آتریاد همدان نیز در تهران تاسیس و بعلت اشغال آن شهر توسط  ترُکها بدانجا نمی رود. فرماندهی صنف پیاده نظام آتریاد همدان با رضاخان میرپنج بود. در این هنگام ژنرال پرسی سایکس نیز از طرف انگلیس فرمانده پلیس جنوب بود.

 

کمیته مقاومت ملی ؛ حکومت دفاع ملی ؛ زاده جنگ جهانی اول

با تشکیل مجلس سوم بعد از آغاز جنگ جهانی اول، «کمیته مقاومت ملی» به رهبری چهار نفر به اسمهای سلیمان اسکندری(از موسسین حزب کمونیست بعدی)، مساوات، سید حسن مدرس، میرزا محمد صادق طباطبایی، و «حکومت دفاع ملی» نیز به ریاست نظام السلطنه مافی در کرمانشاه تشکیل گردید، که پس از تضعیف گروه محور آنها نیز ضعیف شده متفرق شدند. در این موقع که در روسیه هم انقلاب شده بود انگلوفیل ها یکه تاز میدان شده همه کاره کشور ایران شدند و روسوفیل های سابق پوست عوض کردند و طرفداران آلمان هم عده ای به خارج رفته و عده ای دیگر مبارزات خود را به نحوی دیگر ادامه دادند.

 

جنبش جنگل (از 1293 تا آذر 1300 خورشیدی) ؛ قیام شیخ محمد خیابانی (از 17 فروردین تا 22 شهریور 1299 خورشیدی)

البته تداوم جنبش مشروطیت به صورتهای مختلف در گیلان و آذربایجان هنوز قطع نشده بود و با توجه به ارتباط مدام آنها با انقلابیون قفقاز برنامه ها و فعالیتهای خود را به عناوین مختلف ادامه دادند، از آن جمله جنبش جنگل در گیلان به رهبری میرزا کوچک خان و جنبش آزادستان به رهبری شیخ محمد خیابانی در آذربایجان که هر دو توسط ارتچاع داخلی تحت فرماندهی نیروهای اجنبی به خاک و خون کشیده شدند. نقش رضاخان در سرکوبی جنبش جنگل بارز بوده یعنی در واقع شکست نهایی آن توسط رضاخان صورت گرفت.

 

در اوت 1920 میلادی/شهریور 1299 خورشیدی دولت ایران نیروی بزرگی را که به وسیله انگلیسیها مجهز شده بودند به تبریز فرستاده بود. خواسته ها و آمال مردم آذربایجان که توسط  شیخ محمد خیابانی این رادیکال انقلابی و روحانی محبوب و رهبر فرقه دموکرات آذربایجان بیان می شد در چهار مواد زیر از دولت مرکزی ایران تقاضا شده بود:

 

1-      تقسیم اراضی،

2-      تعیین والی مورد اعتماد مردم برای ایالت آذربایجان،

3-      بازگشایی فوری مجلس شورای ملی در تهران،

4-      تشکیل انجمنهای ایالتی، که پس از استبداد صغیر (دوران محمد علیشاه) معلق مانده و اجرا نشده بود، هر چند که طبق قانون اساسی اجرای آن الزامی بوده است.

 

واقعیت امر اینست که شوونیست ها برای کسب موقعیت مناسب و بهتر و تسلط بر سایر اقوام ایران چاره ای غیر از تبعیت انگلیس و حرف شنوی از آنرا نداشته اند زیرا که بدون تکیه بر یک نیروی خارجی قدرتمند قادر به اعمال دیکتاری و سرکوب آزادیخواهان و سران اقوام دیگر نبودند. "انگلیسیها و رژیم ایران آشکارا دریافته بودند که گسترش جنبش های آزادی ملی در شمال و استانهای دیگر ایران (از جمله آذربایجان) موجودیت آنها رابه نابودی تهدید می کند." بالاخره اجماع نظر دست اندرکاران سیاست استعماری انگلیس و شوونیست ها بر روی فردی به نام رضاخان میرپنج متمرکز گردید.

 

بعد از جنگ جهانی اول ؛ انگلیس قدرت بی چون و چرا در ایران ؛ تخلیه ایران از قشون روسیه

بعد از انقلاب اکتبر 1917 میلادی در روسیه وضعیت نیروهای قزاق در ایران به حالت سردرگم درآمد و نخست وزیر ایران میرزا حسن خان مشیرالدوله(حسن پیرنیا) از به رسمیت شناختن پالکونیک کلرژه که از طرف دولت انقلابی کرنسکی روسیه به تازگی وارد تهران شده بود خودداری نمود. بدنبال این حوادث سرهنگ دوم پروروگوویچ فرمانده قزاق در تهران قزاقخانه را منحل و قزاقها را مرخص میکند. ژنرال باراتف که ستادش در قزوین بود به دولت متبوع خود گزارش مربوطه را میدهد. اندکی بعد از آن ژنرال باراتف نیز در ظاهر به انقلابیون پیوسته و به حالت فرار به طرف روسیه عقب نشینی کرد. آنگاه دولت ایران برای جلوگیری از هرج و مرج تصمیم به ارسال عده ای قزاق به قزوین و رشت گرفت. در این همگام کلرژه نیز مجبور به استعفا شده و استاروسلسکی از طرف دربار احمدشاه و نخست وزیر میرزا حسن خان مشیرالدوله به کفالت قزاقخانه تعیین گردید. این اولین بار بود که یک افسر روس از طرف دولت ایران به سمت فرماندهی قزاقخانه تعیین میشد. بعد از آن احمدشاه استاروسلسکی را به حضور پذیرفت.

 

"عقب نشینی و فرار باراتف، میدان را برای قوای انگلیسی خالی گذاشت. انگلیس تهاجم خود را جهت پرَ کردن خلاء ناشی از تخلیه ایران توسط  قشون تزاری آغاز نمود. در ماه ژانويه 1918 میلادی/1297 خورشیدی سرلشگر دانسترویل انگلیسی از بغداد با این ماموریت به ایران فرستاده شده بود که نیروهای تحت فرماندهی خود را بسرعت از طریق دریای خزر به باکو و تفلیس برساند، هدف آن بود که مقاومت گرجی ها و ارامنه در مقابل ترکان عثمانی تقویت گردد، و ترکیه از رسیدن به حوضه های نفتی باکو محروم شود. ولی نیروهای دانسترویل نتوانستند در وحله اول خط دفاعی جنگلیها و بلشویکها را شکسته و از انزلی فراتر روند، و به طرف قزوین و همدان عقب نشینی کردند و کوشش آنها برای رسیدن به تبریز در شهر میانه به علت مخالفت شدید ترُکها متوقف و بی نتیجه ماند." و انگلیس ظاهرا برای جلوگیری از نفوذ باصطلاح کمونیسم، ستادش را به قزوین منتقل نمود. دانسترویل در مرحله دوم توانست جنگلی ها را شکست داده و پیشروی خود را تا باکو ادامه دهد ولی تصرف باکو بطور موقت بود زیرا که بزودی بر اثر حملات ترُکان عثمانی وادار گشت پس از دادن تلفات سنگین و متحمل شدن لطمات و اعتبار و حیثیت اش باکو را ترک گوید. و در گیلان نیز توسط نیروهای جنگلی مجددا تا قزوین وادار به عقب نشینی شدند.

 

همین امر موجب وحشت مرکزنشینان و دولت گردیده و شمال ایران نیز از دست دولت مرکزی خارج و بدست نیروهای جنبش جنگل افتاد. نیروهای موجود قزاق در شمال نیز بعد از شکست به قزوین عقب نشینیی کردند. نیروهای انگلیس این بار هدف عمده خود را جلوگیری از نفوذ و تصرف تهران توسط  قوای نیروهای جنبش جنگلی و بلشویک قرار دادند.

 

"استاروسلسکی در موقع عقب نشینی تلگرافی به نخست وزیر میرزا حسن مشیرالدوله مخابره کرده بود که مبادا متوحش شده و تن به قبول بعضی تقاضاها بدهد." در این موقع دولت و دربار شرایط و اوضاع را آنچنان بحرانی و نگران کننده میدانستند که قصد انتقال پایتخت را از تهران به اصفهان داشتند. حتی دولت از فرماندهی قزاق تقاضا نمود که لاقل 15 روز حالت دفاعی به خود بگیرد تا انتقال پایتخت عمل شود. اگر تا دیروز روسیه دوست انگلیس در نبرد با ترکیه عثمانی و آلمان بود امروز با انقلاب بلشویکی حکومت شوروی تبدیل به یک دشمن استراتژیک برای انگلیس و متحدینش گردیده بود. بنا بر این اعمال سیاست پیچیده ای بر عهده استعمار پیر انگلیس ولی با تجربه گذاشته شده بود.

 

دولتهای ضعیف و متزلزل تهران بعد از انقلاب مشروطه قادر به مقابله با آزادیخواهان و جنبش های ضد استعماری در گیلان و آذربایجان نبودند، کسب قدرت توسط نیروهایی که سالیان متمادی انگلیسیها روی آنها کار کرده و سرمایه گذاری نموده بودند برای این کار کاملا مهیا بود. احمد شاه تجربه و قدرت کافی برای متمرکز نمودن نیروهای دولتی و هدایت آنها در مقابل نیروهای خارجی و دشمنان داخلی نداشت. نیروهای روسوفیل سابق دچار تشتت و آشفتگی شده و از رژیم روسیه تزاری قطع امید کرده و در مقابل، از بلشویسم و جنبشهای ترقی خواهانه آذربایجان و گیلان در وحشت و هراس بودند. آلمان شکست خورده و ترکیه عثمانی سیاست مسامحه و صلح را در پیش گرفته بود و انگلیس یکه تازمیدان سیاست شده بود. دولت ایران هیچگونه منبع درآمد بخصوصی نداشت و قادر به اخذ مالیات از ایالات و ولایات نبود. نیروها و دولت طرفدار آلمان و ترکیه عثمانی منحل و افراد آن متفرق شده بودند. قوای قزاق با اخراج فرماندهان روسی شان توسط انگلیس و تمکین اجباری دولت ایران نسبت بدان، رژیم را تقریبا بدون قوای مسلح چشم گیر باقی گذاشته بود. احمدشاه نیز چندان به بقای حکومت خود امیدوار نبود.

 

لرُد کرزن وزیر مختار انگلیس در ایران (1919 میلادی/ 1298 خورشیدی)

آیرون ساید فرمانده نظامی انگلیس در منطقه (1920 میلادی/ 1299 خورشیدی)

تدارکات برای کودتا توسط انگلیس

در چنین شرایطی لرُد کرزن نقشه استعماری خود را در خاورمیانه می کشید و آن "تجدید حیات ایران در تحت قیمومیت و سرپرستی بریتانیا" بود. وی در سال 1919 میلادی به وزارتخارجه انگلیس منصوب شد. "در واقع امپریالیسم انگلیس تحت لوای "ماموریت مقدس ترویج تمدن" بساط استعمارگرانه خود را در سراسر جهان گسترده و به یاری نیروی نظامی و در پوشش تزویرها و ریاکاریهای وقیحانه شیره حیات ملل استعمار زده را می مکید و سرزمینهای آنها را به تباهی و ویرانی می کشید." لیبرالیسم و باصطلاح آزادمنشی انگلستان بهترین سلاح برای شکار خودشیفتگان شوونیست و خود باختگان بی هویت بود.

 

"انگلیسیها از تحولات اوضاع کشور ایران ناراضی بودند. در آغاز سال 1920 میلادی/دی 1299 خورشیدی تدارک کودتا را می دیدند تا حکومت نیرومندی نظم را برقرار کند." در این موقع واقعه ای رخ داد که بطور کلی سرنوشت ایران را دگرگون ساخت و آن تعیین فرماندهی نظامی انگلیسی بنام آیرون ساید بود. یکی از مهمترین اهداف ستاد ارتش انگلیس از این همه فعالیت و تغییرات این بود که به هر نحوی شده ایران را از نظر نظامی و سیاسی زیر سلطه کامل خود درآورده و تمام موانع را از سر راه خود برداشته و در مقابل انقلابیون بلشویکی روسیه سدی ایجاد نماید.

 

اندک زمانی پس از ورود آیرون ساید به ایران، افراد بریگاد قزاق ایران که عده شان به حدود سه هزار نفر میرسید بعد از شکست خوردن از جنبش گیلان و پس از عقب نشینی از گیلان، در قصبه آقابابا نزدیک قزوین اردو زدند. "با دولت ایران چنین توافق شده بود که این افراد تحت نظارت آیرون ساید از نو مجهز شوند." یعنی در واقع از روی ندانم کاری گوسفندان بی چوپان را به دست گرُگان تیز دندان سپرده بودند. بعد از چند روز از ورود آیرون ساید به قزوین وی دستور بستن جاده قزوین- تهران را میدهد. سپس دستور اخراج نیروهای قزاق روسی را به استاروسلسکی میدهد. ولی استاروسلسکی  انجام این دستور را ملزم به تعیین تکلیف از احمدشاه دانسته با اجازه آیرون ساید به تنهایی عازم تهران می شود. بعد از عزیمت به تهران و ملاقات با احمدشاه با گریه مجبور بودن خودش را در مقابل آیرون ساید متذکر میشود. احمدشاه به استاروسلسکی می گوید که چون انگلیسیها میخواهند ما را مبدل به نوکر خود کنند نه فقط شما بلکه من نیز مجبور به جلای وطن و از دست دادن تاج و تخت خواهم بود زیرا نمیخواهم مطیع اوامر آنها باشم."  در واقع "تلگراف تروتسکی کمیسر جنگ شوروی مبنی بر عدم شناسایی افسران تزاری در ایران توسط حکومت شوراها بین افسران روسی قزاق سردرگمی بوجود آورده بود" از این موضوع عوامل انگلیس در ایران به نحو احسن به نفع خود استفاده نمودند. فردای آن روز استاروسلسکی بعد از اطلاع دادن به سفارت انگلیس به قزوین عزیمت نمود و پس از ملحق شدن به همکاران روسی خود از مرز ایران خارج شد.

 

کودتای 3 اسفند 1299 خورشیدی سیّد ضیاء و رضاخان (21 فوریه 1920 میلادی)

تمامی شواهد و قراین بالا نشان از تسلط انگلیس بر امور سیاسی و نظامی ایران دارد و تعیین سرنوشت کشور برای آنها سهل و آسان بنظر میرسید. در همین مواقع سپهدار اعظم (فتح الله اکبر) که فردی با عملکرد ضعیف بود بجای میرزا حسن خان مشیرالدوله نخست وزیر شده بود. او سردار همایون (قاسم خان والی) رابه جای فرمانده روسی به فرماندهی دیویزیون قزاق تعیین کرده ولی وی پس از مدتی توسط  قوای مسلح رضاخان میرپنج در سر راه کرج و تهران توقیف شد.

 

اردشیر جی رپورتر در سال 1917 میلادی/1296 خورشیدی رضاخان را دیده و بسیار تحت تاثیر او قرار گرفته بود. وی در خاطرات منتشر نشده خود نوشته است که او برای تخستین بار رضاخان را به آیرون ساید معرفی کرده است. و آیرون ساید در دفتر خاطرات خود می نویسد: «رضاخان فرمانده آتریاد تبریز بی شک یکی از بهترین افسران اینهاست و فرمانده کنونی قزاق سردار همایون موجود حقیر و بی بو و خاصیت است روح و روان واقعی این گروه سرهنگ رضاخان است.»

 

کلنل (سرهنگ) رضاخان 42 ساله بهنگام کودتا 3 اسفند 1299 خورشیدی سیّد ضیاء (ضیاء الدین طباطبایی)

"کلنل (سرهنگ) رضاخان هنگام کودتا 42 ساله بود. وی از یک خانواده گمنام نظامی در مازندران بود او مدارج نظامی را طی کرده و به فرماندهی بریگاد قزاق در قزوین رسیده بود." قزاقها که روز 29 بهمن 1299 خورشیدی تحت فرماندهی رضاخان از قزوین حرکت کرده بودند، حوالی عصر دوم اسفند (20 فوریه 1920 میلادی) به قریه مهرآباد واقع در حومه تهران رسیدند و خود را آماده برای تصرف پایتخت نمودند.

رضاخان میرپنج قبلا با افسران قزاق مذکره کرده و تاکید کرده بود که قصد سویی در کار نیست و عده ای از همقطاران آنها میخواهند برای وصول حقوق چند ماه عقب افتاده شان به تهران بروند و تظلم کنند. البته برای رضایت خاطر قزاقان ابتدا رضاخان قبل از حرکت از قزوین به تهران "پول زیادی از بانک گرفته و بین افسران و افراد قزاق به نسبتهای مختلفی تقسیم می کند."

 

دکتر حسین فاطمی شهید راه آزادی و ملی شدن صنعت نفت در مورد کودتای رضاخان و انگلیسی بودن آن گفته ای دارد: «من همیشه گفته ام که حق این بود پیش از بستن کنسولگریها در شهرستانها و سفارت ضمیمه در تهران آن مرکز ننگ و رسوایی که انگلستان را خالق خود میداند و ساخته و پرداخته شده آیرون ساید کلنل انگلیسی و هاوارد معروف است کوبیده شود و درب خانه مجری اداره اجنبیها را گل بگیرند.»

 

احمدشاه ابتدا فکر کرد که آنها عده ای از نفراتی هستند که با کمونیستهای شمال متحد شده جهت تصرف پایتخت آمده اند و قصد ترک تهران را داشت. سپس متوجه مسئله شده و به دستورش رییس دفتر مخصوص (معین الملک) به سفارت انگلیس تلفن زد و تقاضا نمود که «نورمن وزیرمختار انگلیس» فورا شاه را در کاخ فرح آباد ملاقات کند. "اما خدمتکاری که شبها معمولا در کریدور سفارتخانه میخوابید که به تلفنهای شبانه جواب بدهد قادر به یافتن من (فرمن سفیرانگلیس در تهران) نشده بود و با این ترتیب من شب را بی آنکه کسی مخل خواب و آسایشم گردد سحر کردم ." با توجه به هماهنگی که بین آیرون ساید و فورمن در تهران شده بود، و با توجه به توافق بر سر کودتا توسط رضاخان و رئیس الوزرایی سید ضیاء الدین طباطبایی قرار بوده که فورمن از انظار دور باشد که در مقابل احمدشاه و دولت ایران مسئول و جوابگو نباشد. در همان شب هیات ارسالی توسط  احمدشاه و نخست وزیر سپهدار اعظم (فتح الله اکبر) جهت مذاکره به اردوی رضاخان عازم شدند و پس از ورود بدانجا با کمال تعجب سید ضیاء را نیز به همراه رضاخان دیدند و مذاکره بدون فایده و بدون نتیجه ماند زیرا که کودتاگران بنا به دستور اکید اربابانشان در تصمیم خود مصمم بودند.

 

واقعیت امر اینست که چند روز قبل از کودتا، سید ضیاء محرمانه از شهر خارج شده و در شاه آباد (مهرآباد) به رضاخان پیوسته بود و تمامی این مسائل بدون هم آهنگ کننده پرُنفوذ و قدرتمندی که از پشتیبانی مادی محکمی برخوردار باشد ممکن نبود. اصلا رضاخان و سید ضیاء برای اولین بار در بین راه قزوین به تهران در کرج با هم آشنا شده و تا آن موقع آنها همدیگیر را ندیده و نمی شناختند، و این واقعا مایه عبرت است که انگلیس چه دستان پرُ و عمیقی در امر سیاست و تعیین سرنوشت ملل کشور ما داشته است که آن دو را بدون اینکه همدیگر را بشناسند به هم ربط  داده است.

 

عوامل اصلی کودتا 3 اسفند 1299 خورشیدی (21 فوریه 1920 میلادی)

لغو قرارداد 1919 وثوق الدوله در سوم فروردین 1300 توسط سید ضیاء

کنترل ارتش و مالیه ، دو مزیت اصلی قرارداد 1919 وثوق الدوله (قرارداد 1298 خورشیدی وثوق الدوله)

عوامل اصلی کودتا سوم اسفند 1299 خورشیدی/21 فوریه 1920 میلادی، پنج نفر بودند که عبارتند از:

 

1- کلنل رضاخان میرپنج،

2- سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد که در هواداری از سیاستهای انگلیسی در ایران رسوای عام و خاص بوده است،

3- کاپیتان کاظم خان رئیس ستاد ستون،

4- احمدآقا امیر احمدی فرمانده سوارف نظام،

5- ماژور مسعود خان مدیر قزاقخانه.

 

البته هم بر سر ریاست و دولت کودتا و هم بر سر تعیین فرماندهی قزاقان قبلا جرّو بحثهایی شده بود از جمله به جای سید ضیاء ابتدا سردار اسعد بختیاری (جعفرخان سردار بهادُر یا سردار اسد سوم فرزند سردار اسد دوم بختیاری) و نصرالله فیروز(احتمالا منظور «نصرت الدوله فیروز میرزا» پسر فرمانفرما است) تعیین شده بودند که در نهایت دست آنها به این کار نمیرسد و سید ضیاء پیشی میگیرد، که هر دو آنها بعدا توسط رضاخان کشته میشوند و بجای رضاخان، ماژور فضل الله خان (سرلشکر زاهدی بعدی) تعیین شده بود که بعلت مخالفت کلنل کاظم خان سیاح وزیر جنگ کودتا کنار زده میشود، تا بعدا همین شخص ماموریت خود را در 28 مرداد 1332 خورشیدی به انجام رساند.

 

"سید ضیاء مدتها قبل از کودتا باتفاق ایپکچیان ارمنی و ماژور مسعود خان و کلنل کاظم خان سیاح و عدل الملک دادگر و محمدخان عامری، کمیته سرّی تشکیل داده بودند. ولی چه مدتی قبل از کودتا همین کمیته بوسیله کاظم خان سیاح با رضاخان میرپنج تماس گرفته بودند معلوم نیست." آنچه که معلوم و مشخص است اینست که ماموران و دست اندرکاران عالی رتبه سفارت انگلیس از مدتها قبل در ایران بطور مرتب و سیستماتیک با عوامل خود در ارتباط و تشکیل جلسه داده بودند و از این کانال آموزس های لازم را داده و افراد مستعد و مناسب و قابل اعتماد را دست چین می کرده اند، از جمله "مدتها قبل از کودتا، شبی در تهران مجلس ضیافتی مرکب از صاحب منصبان و شخصیت های ایرانی با حضور دکتری با درجه سرهنگی بنام فرتسکیو برپا بوده، در این ضیافت دکتر پیشنهاد میکند که باید کودتایی بوسیله نیروی قزاق صورت بگیرد و حکومت قدرتمندی تشکیل گردد تا به هرج و مرج کنونی خاتمه داده شود. در این مورد نظر رضاخان استفسار میشود، وی جواب میدهد که اهل سیاست نیست ولی هر تصمیمی گرفته شود حاضر به اجرای آن است."

 

نیروهای قزاق در اولین دقایق بامداد سوم حوت/اسفند 1299 شمسی/21 فوریه 1920 میلادی پس از مقاومتی کوتاه در مقابلشان تهران را تصرف کردند، و همزمان دستگیری شروع شد که عده آنها را تا 500 نفر ذکر نموده اند. و در عرض چند روز حدود 80 نفر از نویسندگان و روزنامه نگاران را (که همیشه در چنین مواقعی جزو اولین قربانیان هستند) که مخالف سید ضیاء بودند دستگیر نمودند، که لیست همه آنها از قبل تنظیم و حاضر و آماده شده بود. "روز دوم کودتا نیز سید ضیاء مبلغ هشتصد هزار ریال پول نقد از بانک شاهی و از موجودی خزانه دولت گرفته و بین افسران و افراد قزاق و پاسبانان شهر تقسیم میکند." کودتا گران درهای کلیه وزارتخانه ها و جراید را بستند. این در واقع آغاز حکومت غیرمستقیم انگلیس بدست سید ضیاء و رضاخان بود، ولی لازم بود که این توام با مانورها و ترفندهای پیچیده خاص خود باشد تا حکومت بر مردم ایران هر چه طولانی تر و عمیق تر شود. از جمله "لغو قرارداد 1919 وثوق الدوله در سوم فروردین 1300 خورشیدی توسط سید ضیاء طی یادداشت به سفارت انگلیس اعلام گردید."

 

بعضی از سیاستمداران معتقد بودند "از همان روزیکه احمدشاه در لندن از موافقت با قرارداد 1919 وثوق الدوله سر باز زد، حریفان کهنه کار لندنی بفکر تعویض او افتادند "ولی واقعیت امر اینست که احمد شاه در جامعه پیچیده آنروز ایران و وضعیت بغرنج منطقه و مسائل بین المللی طوفانی، بدرد انگلیس نمیخورد و استعمار پیر و عوامل زخم خورده در طول قرون متمادی سودای دیگری در سر داشتند و به این سادگی ها دست بردار نبودند. در همان روزهای کودتا معلوم شد که قزاقان بین مردم نفوذ نداشته اند، زیرا برای نمونه بین یک قزاق و درشکه چی نزاع میشود، مردم طرف درشکه چی را میگیرند، ارتش مداخله میکند، تمام بازار بلافاصله بسته می شود.

 

دنیس رایت در خصوص اتفاقات و وقایع همین دوران در کتاب «انگلیسیها در میان ایرانیان» مینویسد: "تحولات چشمگیری که پدید آمد بعدا سرنوشت ایران را به گونه مؤثری تغییر داد، در این تحول پای بریتانیا تا حدودی در میان بود. سرلشکر ادموند آیرون ساید در تاریخ چهارم اکتبر 1920 میلادی به جای سرتیپ هبوتیمن چمپین فرماندهی نیروی انگلیس را برعهده گرفت. چند ماه پیش از این نیروهای انگلیسی پس از پیاده شدن نیروهای بلشویک در ایران عقب نشینی کرده بودند. ماموریت آیرون ساید پس از بیرون راندن بلشویکها از ایران تدارک خروج قوای انگلیسی بود. دولت بریتانیا از قبل از اواخر سال 1920 میلادی عمدتا به دلایل اقتصادی بر آن شده بود که تا پیش از اوایل آوریل همان سال نیروهای خود در شمال ایران را از این کشور خارج سازد."

 

یعنی آیا انگلیس میخواست ایران را به حال خود رها کند؟ آنهم دولتی که کوچکترین تاب مقاومت در مقابل بلشویسم و جنبشهای دیگر از جمله آذربایجان و گیلان و نیز آشوبهای محلی دیگر را نداشت. این برای امپریالیسم انگلیس غیر قابل قبول بود. پس انجام کودتا و تمرکز قدرت در دست افرادی که منافع انگلیس را بدون حضور پرُ خرج نیروهای نظامی تامین بکند مقرون به صرفه بوده است. بالاخره همانطوریکه میدانیم آیرون ساید رضاخان را برای کودتا مهیا میکند و چنین میگوید: "به او گفتم قصد دارم به تدریج او را از قید تسلط  خود رها سازم و باید با سرهنگ اسمایت ترتیبی بدهد که پس از رفتن ستون منجیل با شورسیان رشت مقابله نماید. .. شاه تحت هیچ شرایطی نباید برکنار گردد..."

 

حفظ احمدشاه کوتاهترین راه برای رسیدن به هدف بود، زیرا که با از بین بردن احمدشاه شورشهای متعددی در سراسر ایران باتوجه به عدم شناخت و آشنایی مردم با رضاخان رخ میداد و آنگاه تسلط  دوباره بر آنها غیرممکن میشد و خلع ناشی از تغییر حکومت را نمی شد به آسانی پر کرد. این موضوع به رضاخان خوب تفهیم شده بود. پروسه حذف احمدشاه احتیاج به زمان داشت. آیرون ساید علاوه بر سفارش حفظ شاه مقابله با جنبش جنگل را نیز تاکید میکند، زیرا که "میرزا کوچک خان در آغاز جنگ به سوی فعالیت های کمیته اتحاد اسلام کشانده شد. شعار تبلیغاتی این گروه اتحاد همه مسلمانان بود."

 

"آیرونساید قبل از عزیمت از ایران در ملاقاتش با احمدشاه در تهران نتوانسته بود وی را در استفاده از استعداد رضاخان متقاعد بنماید." این مدرک نشان میدهد که احمدشاه یک فرد مخالف انگلیس بوده و حاضر نبوده سلطنت خود را مقید به حاکمیت یک فرد وابسته به انگلیس بنماید(احمدشاه ره روس تزاری نزدیک بود)، در آینده اجبار وی را مجبور به تمکین نموده است. آیرونساید همینطور وزیرمختار انگلیس در تهران را نیز در جریان امر گذاشته بوده است، بهمان خاطر بود که وزیرمختار شب کودتا را در سفارت باقی نمانده بود. بامداد همان روز وزیرمختار بریتانیا ضمن ملاقاتی احمدشاه را به تمکین در مقابل سرکردگان کودتا فرا میخواند.

 

رضاخان پس از کودتا بساط  قوای انتظامی را برهم زد و ارتش باب میل خود و استعمار را سازمان داد و بتدریج ارتش متحدالشکل مرکب از پنج لشکر که تقریبا نصف بودجه مملکت را می بلعید تشکیل شد. این قشون در واقع جهت سرکوبی هر نوع نغمه آزادیخواهی که مخالف با استعمار انگلیس و قراردادهای ننگین با آن بود تشکیل شده بود . "وقتی صحبت تجدید تشکیلات ارتش بمیان آمد با طبع طرحی را که وابسته نظامی سفارت انگلیس قبلا تهیه کرده بود برگزیدند." و نیز تشکیلات مالیه را آنطوریکه انگلیسیها می خواستند تغییر دادند. به این طریق دو مزیت اصلی قرارداد 1919 وثوق الدوله یعنی کنترل ارتش و مالیه را به اجرا گذاشتند.

 

قبل از کودتای سوم حوت 1299 خورشیدی بدست رضاخان و سید ضیاء، یکی دو کودتای کم اهمیتی نیز جهت کنترل قزاقان روی داده بود، علل این کودتاها آشفتگی وضع ایران و انقلاب روسیه بود. همانطوریکه پیشاپیش نیز گفتیم "سرهنگ کلرژه که به جای ژنرال بارون مایدل از طرف رژیم جدید کرنسکی (در روسیه) به فرماندهی قزاق تعیین شده بود، از طرفداران انقلاب بلشویکی روسیه بود. و بیم آن میرفت که از آنها طرفداری نموده موجب نفوذ انقلابیون در داخل ایران شده و جنبش جنگل و سایر جنبشها را تحت حمایت قرار دهند. به همین جهت محافل دولت انگلیس در پی  برکناری کلنل کلرژه بودند و در نظر داشتند که سرهنگ استاروسلسکی را بجای او منصوب نمایند، در نتیجه با انجام کودتایی توسط  آتریاد همدان به فرماندهی کلنل فیلارتف، کلرژه را برکنار نمودند. این فرد نیز در نبرد گیلان مورد شک واقع شده از فرماندهی برکنار گردید. هیچ کدام از این اقدامات نمی توانست قزاقهای بدون حقوق از رده پایین تا رده بالا را راضی و قانع کند، زیرا که "پس از انقلاب اکتبر دیگر بانک استقراضی روس سر کار نبود که از محل عایدات گمرک حقوق این سازمان (قزاقخانه) را بپردازد. حکومت انقلاب شوروی هم که نسبت به این سازمان نامحرم و بیگانه بود. انگلیسیها به امید اجرای قرارداد 1919 میلادی وثوق الدوله، چندی حقوق قزاقخانه را میپرداختند، ولی هنگامیکه از تصویب قرارداد ناامید شدند بانک شاهی (بانک انگلیس در ایران) هم از پرداخت حقوق قزاقها خودداری کرد. بنابراین این سازمان هم مانند سایر سازمانهای قزاق (بریگاد مرکزی، گارد نصرت و بریگاد فوق العاده ژاندارمری) و سایر سازمانهای دولتی حقوقشان چند ماه به تاخیر افتاد و حتی جیره روزانه قزاق تامین نمیشد و ناراحتی از این اوضاع رو به گسترش بود." بقیه نیز کاملا مشخص است: سرباز گرسنه و وعده حلوا. قزاقها که چهار ماه تمام مواجب نگرفته بودند می گفتند: برای مطالبه آن به تهران آمده اند!

 

طبق قول فرانسویان در دوران کودتا که در تهران بودند، انگلیسیها با پیش بینی وقایعی که فقط  خود اطلاع داشتند، اروپاییهای مقیم تهران را دعوت به ترک پایتخت میکنند. انگلیسیها از تاریخ پیشنهاد تا مدت یک ماه تسهیلاتی برای کسانی که بخواهند ایران را ترک گویند قایل شده بودند. سفیر فرانسه ادامه میدهد که: "من عقیده دارم این خطر ورود بلشویکها مانورانگلیسی هاست که میخواهند قرارداد 1919 را بتصویب رسانند بعد از آنکه بوسیله سر پرسی سایکس با خشونت عمل کردند و موفق نشدند." یعنی در واقع انگلیسیها می خواسته اند که همه خارجیها تهران و ایران را ترک کنند تا آنها آنچه را که میخواهند براحتی و بدون مزاحمت انجام دهند. قزاقها فقط چند روز پس از کودتا تمامی سفارتخانه ها را به بهانه اینکه میخواهند از جان آنها محافظت کنند محاصره کردند. در حالیکه برعکس نمیخواستند کسی بدانها پناه برد، بقول فرانسویها: "نماینده دولت فرانسه در خانه خود زندانی شده بود!"

 

در همان روزهای اول کودتا سفیر فرانسه به رضاخان لقب دیکتاتورمیدهد و میگوید که نمیتوان او را غیر از آن چیز دیگری خطاب کرد و سید ضیاء را مدافع مشهور سیاست بریتانیا در ایران می نامد. فرانسویها دلیلی بسیار جالب برای انگلیسی بودن کودتا میآورند: "قزاقها از قزوین که پایگاه اصلی ارتش بریتانیا در شمال ایران است براه افتاده اند. کدام احمق باور میکند در شهری که همه چیز حتی نام کوچه هاهم انگلیسی شده است، انگلیسیها ازعزیمت 2500 سرباز بی خبرند و از نیات ایشان بی اطلاع بوده و نتوانسته باشند از اجرای نقشه آنان جلوگیری بعمل آورند." همینطور یکی دیگر از اعضای سفارت فرانسه در تهران چنین میگوید: رضاخان پس از کودتا سوار بر اتومبیل با یک اسکورت سوار مسلح مرکب از داشناکها داخل پارک سفارت انگلیس میشود. اصلا رضاخان مرتب از سفارت انگلیس دستور میگیرد و پنهان هم نمیکند.

 

برخلاف سفارت فرانسه در تهران، داویتیان ارمنی که وزیرمختار شوروی سوسیالیستی در ایران پس از کودتا بود رضاخان را یک مرد وطن دوست، مخالف فاناتیسم(بنیادگرایی) و تعصبات مذهبی و دشمن خرافات و سرمایه داران و خوانین و تشخصات و مخالف مداخله انگلیس در امور ایران می شناختند. وقتی که رضاخان، شیخ خزعل را توقیف و زندانی و کشت ، او را ضد انگلیس و وقتی که صدای جمهوری بلند شد او را مترقی نامیدند. مرور زمان خبط همه آنها را نشان داد و ثابت نمود که رضا قلدر (لقب بجایی که مردم آذربایجان بوی داده بودند) گرگ درنده ای است که برای دریدن آزادیخواهان و خفه کردن هر نوع نغمه آزادی و هویت طلبی اقوام ظهور کرده و تا ماموریت کامل خود را از طرف استعمار پیر انگلیس انجام ندهد دست بردار نخواهد بود، چنانچه چنین کرد.

 

سه روز بعد از موفقیت بدون دردسر کودتا، احمدشاه از سر ناچاری ضمن بیانیه ای سید ضیاء را بعنوان رئیس الوزرا و رضاخان را با دادن لقب سردارسپه به عنوان رئیس نیروهای مسلح تعیین نمود. آیرون ساید با شنیدن موفقیت کودتا در دفتر یادداشت خود مینویسد: "واقعا کودتا را من طراحی کردم." وی عقیده داشته که فقط دیکتاتوری نیرومند و نظامی میتواند ایران را از دچار آمدن به انقلاب بلشویکی نجات بخشد. اسمایت نیز با سید ضیاء و دو افسر ایرانی که در طرح ریزی کودتا با رضاخان همکاری داشتند در تماس بود.

 

عوامل کودتای سوم حوت 1299 خورشیدی برای مردم چهره های مجهولی داشتند و این خیلی خطرناک است، چون تا مردم آنها را بشناسند کار از کار گذشته، مثل رضاخان که فردی بدون اسم و رسم و ناآشنا برای مردم و حتی سیاستمداران و روشنفکران و آزادیخواهان بود. القصه آمد و رفت و گذشت آنچه که موجب بلایای مصیبت بار بود. انگلیسیها از مدتها قبل به دولت ایران کمک خرجی می داندند. در اواخر حکومت میرزا حسن خان مشیرالدوله این کمک خرجی توسط انگلیس قطع شد و پس از اندکی کابینه وی سقوط کرد و کابینه سپهدار اعظم فتح الله اکبر توسط احمدشاه منصوب شد پس از کودتا و کابینه محلل سید ضیاء همان کمک خرجی انگلیس به دولت وی داده شد و او آنرا در راه تثبیت اهداف کودتا بین قزاقها تقیسم نمود، در این رابطه 2000 تومان سهم رضاخان سردارسپه کردند. عبدالله خان طهماسبی به طور آشکار میگوید که: "جماعت کودتاچی خود را فروخته بودند."

 

"در 27 فروردین 1300 خورشیدی نخست وزیر سید ضیاء طی اعلامیه ای خبر تخلیه ایران از قشون انگلسی را به اطلاع ملت رساند و از خدماتی که نیروهای مزبور در حفظ استقلال ایران (؟) کرده بودند قدردانی به عمل آورد و به افسران انگلیسی که در کودتا همکاری کرده بودند پاداش و نشان داد(؟)."

 

استعفای سیّد ضیاء طباطبایی (25 اردیبهشت 1300 خورشیدی/ 14 مه 1921 میلادی)

همکاری سید ضیاء و رضاخان فقط به مدت سه ماه تداوم پیدا کرد، یعنی در واقع شرکت سید ضیاء فقط برای اجرای اولیه کودتا در همکاری با رضاخان بود که در تداوم اوامر انگلیس، رضاخان به اقدامات اصلی اهتمام ورزید. "استعمار انگلیس فرد خوبی را برای ضدیت با آزادیخواهان پیدا کرده بود، ولی او (سید ضیاء) راه افراط  در پیش گرفت و نفرت عمومی بر ضد سید ضیاء آغاز شد." بالاخره سید ضیاء در 25 اردیبهشت 1300 خورشیدی/14 مه 1921 میلادی استعفاء داد و به علت نفرت مردم از او تحت الحفظ با دریافت 25 هزار تومان از ایران خارج شد تا دوباره بعد از مرگ رضاشاه نقش استعماری خود را برعلیه مردم ایران بالاخص آذربایجان ایفاء نماید.

 

نخست وزیری احمد قوام بعد از کابینه کودتا (برای چند ماه در 1300 خورشیدی)

قیام و کشته شدن کلنل پسیان در دوران احمد قوام (9 مهر 1300 خورشیدی)

پس از سید ضیاء، دکتر محمد مصدق (مصدق السلطنه) و میرزا حسن خان مشیرالدوله از قبول مسئولیت پست نخست وزیری امتناع ورزیدند و احمد قوام (قوام السلطنه برادر وثوق الدوله؛ او دو بار در دوران مشروطه و سه بار در دوران محمدرضا پسر رضاشاه نخست وزیر بود و آخرین بار در تیر 1331 خورشیدی بود.) بعنوان محللی دیگر کابینه تشکیل داد. فرخی یزدی شاعر آزادیخواه معروف که در زمان رضاخان کشته شد، از قوام در روزنامه توفان منسوب به خانواده خیانت نام میبرد. رضاخان در کابینه قوام وزیر جنگ بود. باتوجه به ضدیت و دشمنی شدیدی که قوام با کلنل محمدتقی خان پسیان، این سرهنگ انقلابی آذربایجان داشت (کلنل پسیان در تبریز بدنیا آمد و پدرش ياور محمد باقرخان پسيان از ايلات كرُد منطقه یود)، دستور دستگیری وی را صادر میکند و پس از جنگ و گریز چندی کلنل پسیان و نیروهایش در خراسان که اکثرا مرکب از آذربایجانیها بودند، بالاخره قوای دولت مرکزی تحت فرماندهی سردار معزز و با همدستی برخی سران کرُد قوچانی شمال خراسان که با فرار نیروهای کلنل پسیان مواجه شده بودند، بر کلنل پسیان پیروز گشته و کلنل پسیان در 9 مهر 1300 خورشیدی کشته و سرش بریده شد.

 

نخست وزیری حسن مستوفی‌الممالک (از 1301 تا 1302 خورشیدی)

نخست وزیر احمد قوام در فاصله مجلس چهارم و پنجم توسط سردارسپه به جرم توطئه ای دستگیر و از کار برکنار شده و مجبور به ترک ایران میگردد تا دوباره بعد از سقوط رضاشاه توسط دربار و ارتجاع و استعمار به نقش محللی دیگر جهت سرکوبی جنبش مردم ایران برای دموکراسی بخصوص در آذربایجان ظاهر شود. هدف از دستگیری قوام بدستور انگلیس جلب نظر شوروی بوده، چون برای استحکام پایه های حکومت خود نیاز به حمایت شوروی داشته است . "نقشه عمده رضاخان چنین حکم میکرد که تا بتواند رجال عمده را از میان ببرد." بعد از احمد قوام، حسن مستوفی الممالک تا 1331 خورشیدی به نخست وزیر میرسد.

 

سرکوبی «نهضت جنگل» برهبری میرزا کوچک خان یکی دیگر از کارنامه های ننگین رضاخان می باشد، سرکوبی این جنبش مورد تاکید آیرونساید قبل از کودتا بود که رضاخان در اولین فرصت با ایجاد نفاق و دو دستگی و دیدگاه "گه به میخ و گه به نعل شوروی" بدان دست یازید.

 

سرکوبی ماژور (سرگرد) لاهوتی یکی دیگر از قدامات سرکوبگرانه رضاخان میباشد، لاهوتی یکی از شرکت کنندگان در کنفرانس خلقهای مشرق در باکو بود(کمونیستها شرکت کنندگان این کنفرانس بودند که از طرف بلشویکهای لنینی ترتیب داده شده بود)، وی نیروهای تحت فرمان خود را به همراه نیروهای باقی مانده قیام شیخ محمد خیابانی این شهید راه آزادی و مخالف قرارداد 1919 وثوق الدوله و روحانی ضد استعمار انگلیس در مقابل نیروهای سرکوبگر دولت مرکزی بسیج نمود ولی قزاقها با توجه به تسلیحات بهتر قادر به شکست دادن نیروهای سرگرد لاهوتی شدند و وی به همراه عده ای از یاران به باکو عزیمت نموده و یکی از شعرای معروف و انقلابی ایران در تبعید گردید.

 

خلاصه رضاخان تمامی آزادیخواهان را که به سعادت و بهروزی ملل ایران زمین فکر میکردند سرکوب نمود. وی تمامی این اقدامات را با اسم تامین امنیت و وحدت ملی انجام میداد تا در واقع حکومت متمرکز و امن و امان و مورد دلخواه انگلیس تشکیل شود تا آنها با خیال راحت ثروتهای ملی را غارت کنند.

 

نخست وزیری رضاخان (از 1302 تا 1304 خورشیدی)

انتصاب رضاخان به فرماندهی کل قوا توسط مجلس پنجم شورای ملی (25 بهمن 1303 خورشیدی)

نفوذ و تسلط تدریجی رضاخان منجر به رییس الوزرایی وی پس از استعفای اجباری میرزا حسن خان مشیرالدوله در تاریخ مهرماه 1302 خورشیدی گردید. "احمدشاه به فاصله چند روز پس از نخست وزیری رضاخان در 10 آبان 1302 خورشیدی بار دیگر ایران را به قصد اروپا ترک کرد و طی فرمانی برادر خود محمد حسن میرزا که سمت ولیعهدی داشت به نیابت سلطنت تعیین نمود."

 

مجلس پنجم (بریاست سید محمد تدین که اکثریت آن دستچین خود رضاخان و فرماندهان نظامیش بود) در میان موجی شدید از مخالفت اقلیت مجلس، فرماندهی کل قوا را که طبق قانون اساسی خاص مقام سلطنت بود در 25 بهمن 1303 خورشیدی به نخست وزیر سردارسپه تفویض و به او اختیارات کامل برای استفاده از مقام فرماندهی داد.

 

انقراض سلسله قاجاریه توسط مجلس پنجم شورای ملی ایران (9 آبان 1304 خورشیدی)

تایید انقراض سلسله قاجاریه توسط مجلس موسسان (21 آذر 1304 خورشیدی)

تاجگذاری رضاشاه (4 اردیبهشت 1305 خورشیدی)

در 9 آیان 1304 خورشیدی انقراض سلسله قاجاریه توسط نمایندگان مجلس پنجم‌ شورای‌ ملی‌ که تحت فشارهای سردارسپه و هوادارانش بود اعلام گردید. نمایندگان ماده واحده‌ای را مطرح کردند که به موجب آن:

 

- احمد شاه از سلطنت خلع شد،

- حکومت‌ موقت‌ «در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای ‌رضاخان پهلوی» سپرده شد،

- و «تعیین تکلیف حکومت قطعی» به مجلس مؤسسان واگذار شد.

 

سپس با تشکیل مجلس‌ موسسان، در 21 آذر 1304 خورشیدی، سلطنت ایران‌ به‌ «آقای رضا پهلوی» واگذار شد، و مراسم تاج‌گذاری رضاشاه در 4 اردیبهشت 1305 خورشیدی انجام شد. رضاشاه برای تاجگذاری لقب پهلوی را بر خود اختیار کرد در حالیکه لقب اصلی وی پالانی بود. پهلوی لقب محمود پهلوی نویسنده معروف بود که به دستور رضاشاه از بکارگیری آن لقب محروم شد و او مجبورا به نام محمود بسنده کرد. رضاخان تمامی این دست آوردهای سرکوبگرانه و دیکتاتور منشانه و قلدر مآبانه خود را بخاطر بسط و توسعه فرهنگ استعماری انجام داد.

 

رضاشاه پادشاهی خود را همچون سرسلسله های قدیمی به زور شمشیر بدست نیاورد، بلکه شرایط داخلی، منطقه ای و بین المللی آن زمان با طراحی و نقشه دقیق و حساب شده و هوشمندانه استعمار انگلیس به روی کار آمد. رضاشاه بعد از تاجگذاری اساس کار خود را بر "سه رکن تقویت ارتش، بوروکراسی دولتی و حمایت دربار" قرار داد. ایشان قبل از کودتا یک فرد معمولی غیر معروف و دور از مسائل سیاسی بود، پس نمیتوانست طراح اقدامات و اصلاحات دوران فرمانرواییش باشد، بدون شک با توجه به تجارب غنی دولت انگلیس در سلطه جویی و سلطه طلبی بر ملل مشرق زمین و شبکه های گسترده ای از منتخبین روشنفکر و تحصیل کرده و فراماسون، طراحی و مدیریت اقدامات و اصلاحات رضاشاه توسط همانها انجام گرفته است. هر چند قبل از رضاشاه نیز برخی اقدامات و اصلاحات جهت سازماندهی امورات مملکت در سایه انقلاب مشروطیت بطور نیم بند در حال اجرا بوده است. او برای اجرای اقدامات اصلاحی و مدیریتی خود نیاز به منابع مالی داشت که کودتا قسمتی از آنرا تامین نمود. در ضمن انگلیس پس از ظهور رضاخان حمایت مالی مناسبی از وی بعمل آورد. زیرا احتیاجات روزافزون به منابع نفتی و سوختی توسط انگلیس و سایر کشورها منابع مالی مورد احتیاج رضاشاه را تامین میکرد.

 

رضاخان از همان ابتدای امر در فکر شخص اول شدن مملکت بود ولی نه خودش میتوانست در همان اول به این کار دست بیازد و نه شرایط داخلی چنین حکمی را میکرد و نه آورنده او یعنی انگلیس به او این اجازه را میداد، ولی کم کم نفوذ و قدرت رضاخان بالا گرفت و خود را بزرگتر از آن دانست که به پستهای وزارت دفاع و فرماندهی کل قوا بسنده کند، در نتیجه دنبال فرصتی میگشت که رییس الوزرایی را نیز غصب نماید، در نتیجه همانطوریکه قبلا هم بدان اشاره شد، در آذرماه سال 1302 شمسی "رضاخان وزیر جنگ چیزی را بهانه کرده در هیات دولت عصبانی میشود و به میرزا حسن خان مشیرالدوله رییس دولت پیغام میدهد که نباید در جلسات حاضر شوی والا فلان و فلان خواهد شد." به دنبال آن مشیرالدوله نیز از ترسش در هیات وزرا حاضر نشده و خود بخود رضاخان از طرف احمدشاه به نخست وزیری تعیین شد و از آن پس دوران یکه تازی کامل وی آغاز گردید.

 

رضاخان وقتی بر سکوی نخست وزیری ایستاد این بار برای پیشبرد اهداف خود و ارباب خود شعار و علم جمهوری را برافراشت، البته مشخص است که رضاخان خواهان جمهوری نبوده بلکه با توجه به توطئه و ترفندهای خاص او میخواست اول با طرح این مسئله عده ای از آزادیخواهان و منورالفکران را با خود همراه نموده و بدین وسیله افرادی که به شخص او اعتماد نداشتند را بخوبی بشناسد، آنگاه نیت اصلی خود که همان پادشاهی بود عملی سازد. با جمهوریت نیز بدان صورت که شایع شد، مخالفت عمیقی توسط مردم نگردیده بود. ولی واقعه ای اتفاق افتاد که وادار نمود رضاخان و عوامل دنباله رواش از جمهوریت دست بردارند.

 

مجلس پنجم (22 بهمن 1302 خورشیدی) جمهوری بجای سلطنت

مجلس پنجم که در مورخه 22 بهمن 1302 خورشیدی به ریاست میرزا حسین خان پیرنیا مؤتمن الملک شروع شده بود و از تاریخ اسفند همان سال نغمه جمهوری طلبی آغاز گردیده بود، "یکی از نمایندگان وابسته به رضاخان بر صورت آیت الله سیّد حسن مدرس سیلی میزند، گستاخی و بی ادبی این شخص موجب اعتراض شدید مردم و تجمع آنها در جلو و صحن مجلس میشود. رضاخان با قزاقان مزدور خود شخصا در این مسئله دخالت نموده و با کشتن 40 نفر و مجروح نمودن عده ای دیگر" نشان میدهد که وی به غیر از مقاصد استعماری ضد مردمی و ضدملی خود به چیز دیگری نمی اندیشید، همان نمایندگانی که اکثریت آن طرفدار رضاخان بودند از روی این مسئله به آسانی رد شدند، در حالیکه نمایندگان مجلس براحتی میتوانستند رضاخان را به خاطر همین کار استیضاح نمایند، پس از این وقایع سردارسپه بهتر از پیش فهمید که باوجود این مجلس فرمایشی میتواند هر چه دلش خواست انجام دهد. پس از این وقایع عده معدودی از همان افراد از سیاست کناره گیری نمودند که هم از دست غضب رضاخان محفوظ بمانند و هم سرمایه ای از ذخایر باصطلاح ملی دست پخت مدارس علوم سیاسی استعمار باشند تا به قول خودشان کار فرهنگی ولی در اصل برای استحکام دیکتاتوری فرهنگی، تاریخی، نژادی رژیم منفور پهلوی خدمت نمایند، عده ای نیز از آنها که کوچکترین تضادی با رضاخان پیدا کردند فراری، محبوس و یا اعدام و کشته شدند.

 

رضاخان برای اینکه مقاصد خود را بخوبی به پیش ببرد از اول مخالف آزادی مطبوعات بود به همان خاطر حرف او به اصحاب روزنامه و مطبوعات چنین بود : "اگر یک کلمه بنویسید میدهم ریز ریزتان می کنند." و یا "میرزا هاشم خان مافی مدیر روزنامه وطن مقاله ای مبنی بر انتقاد از رفتار پاره ای افسران نوشت که به دستور رضاخان از آتریاد قزاق به اداره روزنامه وطن حمله کرده اثاثیه اش را به غارت برده مدیر وطن را مجروح و مضروب نمودند که مشرف به موت شد !؟ " و یا "در سال 1301 خورشیدی که روزنامه حیات جاوید رسیدگی به وزارت جنگ را در جلسه علنی مجلس شورای ملی پیش کشید، فردای آن روز سردارسپه و وزیر جنگ وقت به اتکاء زور و قلدری، آقای فلسفی مدیر روزنامه را به وزارت جنگ احضار نمود و به جای ذکر منطق و دلیل و ابراز صورت بودجه جزء وزارت جنگ، مشت گره خورده اش را به دهان آن روزنامه نویس نواخت که دو دندانش شکست. یا میرزاده عشقی در اولین شماره روزنامه کاریکاتور قرن بیستم به تاریخ 7 تیر 1303 خورشیدی نوشت که : "بازیهای اخیر تهران به تحریک اجنبی است، دشمن در یک دست پول و در یک دست تفنگ بقصد بردن گوی از میدان داخل بازی شده است." این روزنامه فورا توقیف و خود عشقی نیز به قتل رسید. و یا گروه 53 نفر به رهبری دکتر تقی ارانی که مشغول فعالیتهای علمی فرهنگی بودند در نتیجه اتهام به مرام مارکسیستی گرفتار شده به زندانهای کوتاه مدت و بلند مدت محکوم شدند و خود دکتر تقی ارانی بطور ناجوانمردانه ای در زندان به قتل رسید، و نیز تعدادی از آزادیخواهان قدیمی از جمله سید جعفر پیشه وری به ده سال زندان محکوم شدند. از این نمونه ها زیاد است و اگر ما بخواهیم آنها را ذکر کنیم مثنوی هفت من کاغذ می شود. باوجود این وضعیت خفقان آور معلوم است که وضعیت مردم بکجا می انجامید.

 

لایحه انقراض قاجاریه توسط حزب تجدّد

حزب تجدّد به پشتیبانی تقریبا همه نمایندگان حزب باصطلاح اصلاح طلبان (که قبلا تطمیع و یا تهدید شده بودند) لایحه انقراض قاجاریه و تفویض کشور به رضاخان پهلوی تا گشایش مجلس مؤسسان را تقدیم مجلس شورا ملی کرد که پیشاپیش در انتخابات فرمایشی انتخاب شده بودند. هشتاد نماینده به این پیشنهاد رای موافق، سی نفر رای ممتنع و پنج نفر رای مخالف دادند. انتخابات مجلس پنجم و اکثریت نمایندگان آن دست پخت خود رضاخان بود و پس از آن نیز چنین بود تا از ایران فرار کند، بنابراین خواسته رضاخان در خصوص تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی عملی گشت و مردم جرات و فرصت اعتراض پیدا نکردند و از نمایندگان مجلس نیز آنهایی که مخالف بودند طعم مخالفت را با مرگ و تبعید و حبس خود چشیدند. همین انتخابات مجلس پنجم در زمان نخست وزیری میرزا حسن خان مشیرالدوله نویسنده معروف تاریخ ایران باستان شروع و افتتاح شده بود، ولی چون رضاخان دیگر به وی احتیاج نداشت او را با غضب از نخست وزیری برانداخت. چنانچه شرحش گذشت. در خصوص شیوه تغییر سلطنت "وکلای موافق و وزراء و امرای لشگر و حتی خود رضاخان یکی دو تا از وکیلان را آورده به امضاء وادار می کردند."

 

یکی دیگر از ترفندهای رضاخان استعفاء از مقام نخست وزیری بود تا طبق نقشه با تهدید سران ارتش و عوامل خود در سراسر ایران به سر کار بیاید تا دیگر هیچ کسی یارای مخالفت با او را نداشتته باشد. رضاخان پس از چند روز دوباره سر کار آمد. در معرفی کابینه دوم خود به مجلس حلقه به گوش حتی "اسم بعضی از وزراء را فراموش کرده بود! که از اطراف به ایشان یادآوری می شود!؟" آیا معلوم نیست که وزرای کابینه وی را چه کسی و یا چه کسانی دست چین کرده بودند؟

 

رضاخان بعد از نخست وزیری مجددش، خود مطلق العنان و امرای ارتش در ایالات همه کاره شدند. آنها حتی میتوانستند مردم و تجار را به چوب ببندند، بدین ترتیب مردم از ترس جان و مال خود به خوبی تابع و طرفدار دیکتاتوری و قلدری رضاخان و مزدورانش شدند. در خصوص عدم اعتماد و علاقه مردم به رضاخان ملک الشعرای بهار می نویسد که : "روزی که از طرف دولت در مسجد شاه مجلس ختم محمدعلی شاه گرفته شده بود، طوری از طرف مردم نسبت به محمد حسن میرزا ولیعهد احساسات طبیعی بروز داده شد و بلعکس به سردار سپه بی اعتنایی و سردی بعمل آمد که قهر کرده از مجلس برخاست و حتی مردم حاضر نبودند از جلو ایشان رد شده کوچه بدهند و راه باز کنند، من خود شاهد این وقایع بودم و دیدم که بقدری صلوات در حین ورود ولیعهد کشیده شد و در موقع رفتن ولیعهد همچنین، اما در ورود سردارسپه و رفتن او صدایی از کسی بیرون نیامد."

 

آیا مردم از سلطنت قاجار دلخوش بودند ؟ نه چندان ، ولی در عرض همان مدت کوتاه بعد از کودتا به خوبی به ماهیت رضاخان و امرای ارتش وی پی برده بودند ، مردم بدین طریق خود بخود می خواستند مخالفت خود را با رضاخان ابراز نمایند ، حتی اگر آن در مراسم ترحیم محمد علی شاه ضد آزادی و ضد مشروطیت باشد! بالاخره با تمامی مخالفتهایی که مدرس ، مصدق ، تقی زاده ، علائی و سایرین کردند، تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی انجام گرفت و همانطوریکه مصدق حدث زده بود رضاخان همه کاره شد و سپس پس از مدتی تقریبا همه آن افرادی که با سلطنت وی مخالف و یا حتی موافق بودند از میدان بدر برد.

در واقعه تغییر سلطنت، احمدشاه در سفر اروپا بود و محمد علی میرزا ولیعهد وی نیز روز شنبه نهم آبان ماه سال 1304 خورشیدی مطابق باربیع الثانی 1344 قمری و برابر با1 اکتبر1925 میلادی از ایران اخراج گردید.
سقوط سلسله قاجاریه در
نتیجه خودباختگی و بی هویتی سلاطین آن و دربار منحط آنها بود. سلاطین اواخر سلسله قاجار دیگر حرفی برای گفتن نداشتند. حس ملی و شعور ملی قوم آبا و اجدادی دیگر برای آنها مفهومی نداشت. مسافرتهای اروپایی و حرمسرا و عیاشی در صدر کارهای آنها بود. اشکال اساسی اواخر حکومت قاجار در آن بود که اطرافیان دانا در اطراف و سیاست عاقلانه در پیش نداشت. محمد علیشاه را در مخالفت با مشروطیت و به توپ بستن مجلس میتوان پادشاهی به تمام معنی احمق نامید. زمان هرگز منتظر کنُد روندگان خواب آلود نخواهد ماند.

 

اهمیت نفت ایران برای انگلیس

انگلیس عاشق چشمان وحشتناک رضاشاه نبود که او را حاکم بر سرنوشت ملت ما نمود، بلکه استعمار پیر، عاشق نفت و منابع غنی زیرزمینی و موقعیت استراتژیک کشورمان بود. در خصوص اهمیت نفت ایران برای دولت انگلیس همین بس که مخبر خبرگزاری رویتر صریحا اعلام نمود: نفت ایران صدی هفتادوپنج دستگاه صنعتی و وسایل نقلیه امپراتوری انگلستان را به گردش در می آورد. روزی که این معادن تعطیل شود هفتادوپنج درصد صنایع و کشاورزی از بین رفته و به همین نسبت دریانوردی و آسمان پیمانهای ما تعطیل خواهد شد." از آن گذشته، ایران تا زمانیکه نفت، آنچنان اهمیت اصلی خود را پیدا نکرده بود، دروازه هندوستان شمرده میشد و نزدیکترین راه وصول به آبهای گرم جنوب توسط روسیه از طریق ایران بوده است، به همان طریق اهمیت استراتژیک حساسی را برای انگلیس داشته است. امتیاز نفت 60 ساله دارسی که از سال 1901 میلادی شروع شده بود در سال 1961 میلادی به پایان میرسید، در نتیجه با توجه به احتیاج روز افزون تمامی کشورهای جهان بخصوص دنیای غرب به نفت، انگلستان نقشه های استراتژیک در این خصوص داشت. پس از انقلاب اکتبر 1917 میلادی در روسیه نیز ایران دارای اهمیت حیاتی برای جهان غرب بود.

 

لغو قراداد دارسی در زمان نخست وزیری مهدیقلی هدایت مخبرالسلطنه (6 آذر 1311 خورشیدی/27 نوامبر 1932 میلادی)

در تاریخ 27 نوامبر 1932 میلادی (6 آذر1311 خورشیدی) در زمان (رضاشاه) و نخست وزیری مهدیقلی هدایت مخبرالسلطنه، "سید حسن تقی زاده وزیر دارایی طی نامه ای به مدیر شرکت نفت دارسی در ایران اطلاع داد که دولت ایران از آن تاریخ امتیاز نامه دارسی را لغو کرده و بلااثر می داند."

 

تمدید قرارداد دارسی (خرداد 1312 تا 1372 خورشیدی/ فوریه 1933 تا 1993 میلادی)

در حالیکه بیش از30  سال از زمان انعقاد قرارداد دارسی می گذشت و کمتر از 30 سال دیگر به پایان آن باقی بود، عوامل انگلیس در داخل، در ظاهر جهت لغو قرارداد دارسی و در اصل برای تمدید قرارداد، های وهوی راه انداختند و پس از گفتگوهایی بین مقامات ایران و انگلیس با دخالت خود رضاشاه، قرارداد مجددا به مدت 60 سال دیگر "در مورخه 28 مه 1933 میلادی مطابق با 7 خرداد 1312 خورشیدی بدون انتقاد چندانی به اتفاق آرا(؟) به تصویب مجلس ملی رسیده" و تمدید گردید؛ در حالیکه سود چندانی برای ایران حاصل نشده بود، بلکه غارت ثروتهای ملی کشور تمدید هم یافته بود (تمدید قرارداد از فوریه 1933 الی 1993 میلادی).

 

در خصوص لغو قرارداد دارسی خود رضاشاه در ابتدا ظاهرا از همه تندتر در مقابل انگلیس ایستاد و همه فکر میکرده اند که شاه ایران قصد لغو قرارداد را دارد، زیرا که حتی پرونده شرکت نفت را نیز در این خصوص سوزانده بود! (آگاهانه یا ناآگاهانه) غافل از اینکه سوزاندن پرونده، خلع سلاح وکلای مدافع حقوق ایران در دفاعیات خود در مقابل انگلیس بوده است (؟!)، چون مدارک لازم در دست دولت ایران باقی نمانده بود! خلاصه رضاشاه پس از آن همه داد و بی داد عوض لغو قرارداد که منعقده در عهد استبداد بود و ربطی به دوران پس از مشروطیت نداشت و دولت ایران میتوانست آنرا بنحوی که حقوق مردم بهتر تامین شود حل و فصل نماید، ولی آنرا مجددا به مدت 60 سال تمدید نمود و مردم و دولتهای آینده را در مخمصه قرار داد، زیرا که اینبار این امتیاز در زمان حکومت باصطلاح قانون یعنی مشروطیت بسته می شد. تمامی این مسائل نشان میدهد که اولا رضاشاه یک فرد وطن پرستی نبوده زیرا که یک فرد وطن پرست هرگز حاضر به دادن این چنین امتیار وحشتناکی به اجنبی نمیشود. ثانیا ثروتهای هنگفتی که از غارت مردم و بیت المال اندوخته بود فقط از عهده اشخاصی همچون رضا قلدر بر می آید. ثالثا از انگلیس به شدت میترسید و آنرا چه در جریان قرارداد سال 1312 شمسی (قرارداد تمدید نفت/ 1933 میلادی) و چه پس از اسفند 1320 خورشیدی و چه در تمامی دوران پادشاهی خود وقتی که کسی دارای قدرتی می شد با گناه و یا بی گناه فورا از بین می برد که مبادا روزی جای او را بگیرد.

 

دکتر مصدق در خصوص چگونگی رابطه رضاخان و انگلیس میگوید: "سردار سپه رییس الوزراء وقت در منزل من با حضور مرحوم مشیرالدوله و مستوفی الممالک و دولت آبادی و مخبرالسلطنه و تقی زاده و علاء اظهار داشت که مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سروکار پیدا کرد. آن وقت نمیشد در این باب حرفی زد ولی روزگار آن را تکذیب کرد و بخوبی معلوم شد همان کسی که او را آورد چون دیگر مفید نبود او را برد."

 

جنگ جهانی دوم (با تهاجم آلمان به لهستان در اول سپتامبر 1939 میلادی/ 11 شهریور 1318 خورشیدی)

بالاخره روز موعود فرا رسید ؛ جنگ جهانی دوم در اول سپتامبر 1939 مطابق با 11 شهریور 1318 خورشیدی در زمان نخست وزیری محمود جم آغاز گردید و دولت ایران فردای آن روز با صدور اطلاعیه ای بیطرفی خود را در جنگ اعلام نمود. تا زمانیکه هنوز حمله آلمان به شوروی در مورخه 22 ژوئن 1941 میلادی مطابق با اول تیرماه 1320 خورشیدی شروع نشده بود، وضعیت کشور ایران و رژیم حاکم بر آن آرام و بدون دغدغه بنظر میرسید ؛ ولی حمله آلمان به شوروی همه چیز را تغییر داد و نگرانیهای بلوک متفقین را تشدید نموده و احتمال پیشروی آلمان را بطرف قفقاز و حتی ایران افزایش داد و احتیاج مبرم شوروی به کمکهای نظامی و دارویی انگلیس و آمریکا و نیز "رد درخواست ارسال کمک نظامی از طریق ایران توسط دولت در مورخه 24 اوت 1941 میلادی/ دوم شهریورماه 1320 خورشیدی، ساعت چهار صبح روز 25 آوت 1941 میلادی (سوم شهریور ماه 1320 خورشیدی) شوروی و انگلیس از شمال و جنوب با مطلع نمودن علی منصور نخست وزیر ایران در منزل خود ، حمله خود را آغاز نمودند."

 

با توجه به موضع انعطاف ناپذیر علی منصور در قبال متفقین و عملیات نظامی آنها برعلیه ایران، دولت وی مجبور به استعفاء شد و محمد علی فروغی (ذکاء الملک) از نخست وزیران محلل ایران مامور تشکیل کابینه گردید و در روز 6 شهریور 1320 خورشیدی به ارتش دستور تسلیم داد در حالیکه دفاعی نیز در کار نبود و در همان ساعات اولیه حمله فرماندهان ارتش و نیروهای تحت فرمانش فرار را بر قرار ترجیح داده بودند، مگر در جنوب توسط واحدی از نیروهای دریایی که منجر به کشته شدن تعدادی از هموطنانمان گردیده بود."

 

نیروهای انگلیس و شوروی در 9 شهریور 1320 خورشیدی در قزوین به یکدیگر پیوسته و ارتش ایران تارومار شد." آنگاه زمانیکه نیروهای انگلیسی و شوروی وقتی که از دولت ایران جواب صریحی در خصوص اخراج و تحویل اتباع آلمانی نشنیدند، در 25 شهریور1320 خورشیدی مطابق با16 سپتامبر 1941 میلادی بطرف تهران به حرکت درآمدند ؛ رضاشاه از این مسئله بشدت مضطرب و نگران شده پس از استعفاء از سلطنت و معرفی محمدرضا ولیعهد بعنوان جانشین خود بطرف بندرعباس حرکت نمود تا سرنوشت خود را به ارباب خود انگلیس بسپارد، آنگاه به جزیره آفریقایی بسیار بد آب وهوای موریس تبعید گردید و سپس در چهارم مردادماه 1323 خورشیدی در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی درگذشت. و پس از انتقال جسدش به مصر، همچون فراعنه مصر باستان مومیایی شده و بعد از چندی به تهران منتقل شده و به خاک سپرده شد. بعد از انقلاب اسلامی ، خشم و غضب مردم قهرمان ایران همچون ماشینی پرُ قدرت توفنده ای، قبر پر از لعن و نفرینش را با خاک یکسان نمود تا عبرت تاریخ شود.

 

منابع و مؤاخذ نویسنده:

- گذشته چراغ راه آینده است، جامی.

- ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان.

- تاریخ تهاجم فرهنگی، ملکم خان.

- نقش روشنفکران وابسته، جلد 7.

- زندگی سیاسی فروغی، جعفر مهدی نیا.

- تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، دکتر علیرضا امینی.

- زندگی سیاسی سید ضیاءالدین طباطبایی، جعفر مهدی نیا.

- گزارش از فورمن به لرد کرزن وزیر امور خارجه انگلیس به نقل از زندگی سیاسی فروغی.

- تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ملک الشعرای بهار.

- زندگینامه مستوفی الممالک، حمید نیری.

  

منابع:

- نوشته ای از م-ج در مورد "کودتای 3 اسفند 1299 سیّد ضیاء و رضاخان" از سایت "اردبیل.آی ار".

- سایت "موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران".

 

..................  .................   ...............

 

رضاشاه و انگلیس در 1299 خورشیدی

 

«عصر سقوط کابینه ها»

در آن زمان، ایران، بین دو سنگ آسیاب قدرتهاى روس و انگلیس هر روز خُردتر و ضعیف تر شده بود، آنچنانکه یک روز، دولت روسیه فلان امتیاز را می گرفت و روز دیگر دولت انگلیس خواستار بهمان امتیاز و قرارداد بود. تقسیم ایران بین دو ابَر قدرت روس و انگلیس (در سالهاى 1907 و 1915) چیزى بنام ایران و ملت ایران باقی نگذاشته بود. انقلاب 1917 در روسیه و مسائل و مشکلات داخلى آن کشور، ایران را به «حیاط خلوت» یا مستعمرۀ دولت انگلیس بدَل کرده بود بطوریکه در کنفرانس صلح پاریس (بعد از پایان جنگ جهانی اول در 1919) برای اعادۀ استقلال و حفظ تمامیّت ارضی ایران و در مخالفت با سلطه دولت انگلیس بر ایران، هیأت اعزامى ایران (با حضور محمّدعلی فروغی و مشاورالملک) را به کنفرانس راه ندادند. وضع بگونه اى بود که بقول وزیرمختار انگلیس: «ایران ملک متروکى بود که به حراج گذاشته شده بود و هر دولتى که پول بیشترى یا زور بیشترى داشت مىتوانست آنرا تصاحب کند» ... بى ثباتى هاى سیاسى و فقدان امنیِّت اجتماعى، باعث شده بود تا هر یک از سران ایلات و رجال سیاسى براى حفظ منافع و موقعیّت خویش و مصون ماندن از تعرّضات و تجاوزات رایج، خود را تحت الحمایۀ یکى از دو قدرت بزرگ (روس یا انگلیس) قرار دهند. رجال صدیق و موجّهى (مانند میرزا حسن خان مشیرالدوله و مهدیقلی هدایت مستوفى الممالک) نیز یا مجبور به مصالحه و مماشات بودند و یا- اساساً- از سرپرستى و مسئولیّت دولت ها استعفاء مى دادند و سکوت مى کردند. حدّ متوسّط دوام کابینه ها در این دوران، دو یا سه ماه بود (تنها در 10 سال اول مشروطیّت، 36 بار کابینه عوض شد!) این دوران تا ظهور رضاشاه را- بدرستی- می توان «عصر سقوط کابینه ها» نامید.

 

در چنان شرایطی، قدرت گیری رضاشاه، از یکطرف، ناشی از اوضاع آشفتۀ ایران و ناتوانی دولتمردان قاجار بود، و از سوی دیگر، ناشی از حمایت اکثر رهبران سیاسی و روشنفکران ترقّیخواه ایران از «شخصیّتی مقتدر». به عبارت دیگر: حمایت هاى مردمى و خصوصاً  پشتیبانى عموم رهبران و روشنفکران ترقیخواه آن عصر (مانند سید احمد کسروى، عارف قزوینى، محمود افشار، على دشتى، محمد تقى بهار، کاظم زاده ایرانشهر، ابراهیم پورداوود، محمد على فروغى، على اکبر سیاسى، ایرج میرزا، على اکبر داور، سید حسن تقى زاده و سلیمان میرزا اسکندرى (رهبر حزب سوسیالیست و پدر معنوى حزب تودۀ ایران) و تا مدتى نیز دکتر محمد مصدّق، زمینه ساز قدرت گیری «سردار سپه» بود. در این دوران، همه در انتظار یک «شهسوار ناجی» بودند که آرامش و امنیّت را برقرار کند. ایرج میرزا، در همین زمان از اوضاع اجتماعى و سیاسى ایران چنین یاد کرده بود:

 

«زراعت نیست، صنعت نیست، ره نیست          امیدى جز به سردار سپه نیست.»

 

محمدتقی بهار نیز با تأکید بر شرایط آشفتۀ سیاسی و اوضاع فلاکت بار ِاقتصادی و خصوصاً فقدان آرامش و امنیّت اجتماعی، ضمن یادآوری و انتقاد از تنّزه طلبی های «رجال وجیه الملّه» مینویسد: «… من از آن واقعۀ هرج و مرج ِ مملکت (بعد از جنگ جهانی اوّل )… که هر دو ماه، دولتی به روی کار می آمد و می افتاد، و حزب بازی و فحّاشی و تهمت و ناسزاگویی مخالفان مطلقِ هر چیز و هر کس، رواج کاملی یافته بود و نتیجه اش، ضعف حکومت مرکزی و قوّت یافتن راهزنان و یاغیان در اقصای کشور و هزاران مفاسد دیگر بود … از آن اوقات حس کردم و (در این حس خود) تنها نبودم که، مملکت با این وضع علی التحقیق رو به ویرانی خواهد رفت … معتقد شدم و در جریدۀ «نوبهار» مکرّر نوشتم که باید یک حکومت مقتدر به روی کار آید … باید حکومت مُشت و عدالت را که متکی به قانون و فضلیت باشد رواج داد … دیکتاتور یا یک حکومت قوی یا هر چه … در این فکر من تنها نبودم. این فکرِ طبقۀ با فکر و آشنا به وضعیّات آن روز بود، همه، این را می خواستند تا آنکه رضاخان پهلوی پیدا شد و من به مردِ تازه رسیده و شجاع و پرطاقت، اعتقادی شدید پیدا کردم … » رضا خان با هوشیاری سیاسی، استفادۀ مناسب از موقعیّت ها و بهره برداری از نیروهای سنّتی و مدرن جامعه، توانست عموم احزاب و نیروهای سیاسی ایران را به سوی خود جلب کند.

 

پیروزی بلشویک ها در روسیّه (1917) دولت انگلیس را از گسترش «وحشت سرخ» در جنبش های گیلان، آذربایجان و خراسان و… هراسان ساخت، این جنبش ها باعث ترس دولت انگلیس در برباد رفتن ِ مناطق نفوذ آن کشور، خصوصاً در مناطق نفت خیز جنوب گردیده بود و رضاخان با دوراندیشی و واقع بینی توانست از این رقابت های موجود در جهت هدف های سیاسی خود استفاده کند.

 

پژوهش های اخیر، زوایای تاریک چگونگی قدرت گیری رضاخان را آشکار میکنند و نشان میدهند که در کودتای سوّم اسفند 1299 و روی کار آمدن رضاشاه، دولت انگلیس نه تنها نقشی نداشت، بلکه بسیاری از دولتمردان مهمّ انگلیس (مانند لرد کرزن، وزیر امورخارجۀ انگلیس) از وقوع کودتای رضاخان دچار حیرت شده بودند و لذا نمیدانستند که رهبران کودتا چه میخواهند و یا چه هدفی را دنبال می کنند. دربارۀ «عدم مداخلۀ واقعی انگلیس» در روی کار آمدن رضاشاه، جان فوران، فهرست بلندی از نظرات محقّقان خارجی را ارائه داده است. دکتر سیروس غنی نیز در تحقیق پُر ارج خود به این مسئله پرداخته است. دکتر محمّد علی همایون کاتوزیان نیز پس از بررسی اسناد وزارت امورخارجۀ انگلیس معتقد است: «بریتانیا نه نقشی در برآمدن رضاخان داشت و نه دخالتی در فرو افتادن احمد شاه».

 

این پژوهش ها، نظریۀ «انگلیسی بودن رضاشاه» را قاطعانه رد میکنند، یکی از آخرین این پژوهش ها، کتاب «سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه»، نوشتۀ دکتر هوشنگ صباحی است. این کتاب در واقع، رسالۀ دکترای نویسنده در «مدرسۀ اقتصاد و علوم سیاسی لندن» است که با تکیه بر گزارشهای رسمی مأموران انگلیسی و انبوهی از اسناد و مدارک جدید وزارت امورخارجه و وزارت جنگ انگلیس تألیف شده است. نویسنده در بخش های اوّل تا سوم، با نشان دادن چگونگی تحکیم و تثبیت قدرت نظامی، مالی و سیاسی دولت انگلیس در ایران، از «دیپلماسی ارعاب»، «توسّل به زور» (ص31 تا 95 )، رقابت های دولت های روس و انگلیس و فرانسه برای سلطه بر منطقه، پیدایش حضور آمریکا و انجام «توافق امپریالیستی» (ص 201 تا 220 ) یاد می کند.

 

انقلاب روسیّه (1917) و پیشروی بلشویک ها و سلطۀ دوبارۀ آنان بر نواحی قفقاز و سپس هجوم سربازان ارتش سرخ به بندرانزلی و «تأسیس جمهوری شورویِ ایران» در جنبش گیلان و تأثیر آن بر جنبش های آذربایجان، خراسان و … باعث شد تا دولت انگلیس «احساس خطر» کند. بنابراین: با شکست طرح های سلطه جویانۀ دولت انگلیس در منطقه، این کشور خود را به ناچار در برابر «راه سوم»ی دید که در حضور و اقتدار شخصیتی بنام «رضاخان میرپنج» (سرتیپ) تجلّی می یافت. بنابر این: صعود برق آسای رضاخان از گمنامی به قدرت، بین فوریه و مه 1921 (اسفند و خرداد 1299 تا 1300 )، مصادف با تضعیف قدرت سفارت انگلیس در تهران برای تأثیرگذاری بر مسیر حوادث و تا حدودی ناشی از آن بود. (ص 223 )

 

واکنش انگلیسی ها در برابر قدرت گیری رضاخان

بخش چهارم کتاب، با استناد به گزارش ها و مکاتبات وزارت امور خارجۀ انگلیس، ما را با «واکنش بریتانیا در برابر به قدرت رسیدن رضاخان» آشنا می کند، از جمله: «رضاخان و بسیاری دیگر از افسران قزّاق، قویّاً، با تصمیم سیّد ضیاء الدین طباطبائی مبنی بر استخدام افسران انگلیسی و تفویض قدرت اجرایی به آنان، مخالف بودند. رضاخان اظهار داشت که این کار «معادل فروختن روح ملّت، یعنی ارتش، به خارجی هاست» (ص 225 ) وابستۀ نظامی انگلیس با اینکه اذعان داشت که رضاخان از نفوذ زیادی بر سربازان برخوردار است و شخصیّتی قوی و مصمّم دارد، امّا «او را به سبب بیسوادی و نداشتن دانش نظامی فراتر از میزان لازم برای صاحب منصبی جزء دیویزیون قزّاق، برای این مقام، نامناسب می دانست». (ص225 )

 

در اواسط ماه مه (اواخر اردیبهشت 1300) سفارت انگلیس در ایران متوجّه شد که سقوط سیّد ضیاء الدین طباطبائی نزدیک است. نگرانی مقامات انگلیسی که گمان می کردند سفارت روسیّه در خفا به تشویق رضاخان و طرفدارانش پرداخته رو به فزونی نهاد. سِر پرسی نورمن (وزیر مختار انگلیس در ایران) دست به کار شد تا رییس الوزراء (سیّد ضیاء) را که چشم امیدش بود، نجات دهد، لیکن «مساعی مکرّر او در پایان دادن به توطئه علیه سیّد ضیاء به جایی نرسید» چون به گفتۀ نورمن: «وزیر جنگ (رضاخان) دیگر از ما  واهمه ندارد»، لذا: سفارت انگلیس دیگر قدرت روی کار آوردن و برکنار کردن کابینه ها را نداشت. (ص 226 )

 

سر پرسی نورمن از سقوط رییس الوزراء (سیّد ضیاء) که «قدرت، شرافت و مساعی سازنده اش بی نیاز از هر گونه ستایش» بود، ابراز تأسّف کرد (ص 226)، ولی جرج چرچیل (کارشناس وزارت امورخارجه در امور ایران) همه چیز را زیر سر وزیر مختار شوروی میدانست و نوشت: «ظاهراً رضاخان به دام دسیسه بازیهای آقای روتشتاین (وزیر مختار شوروی در ایران) افتاده است»… اخراج غیرمنتظره و بی مقدّمۀ افسران انگلیسی از دیویزیون قزّاق و به ویژه، روابط ظاهراً خصوصی رضاخان با سفارت روسیّه، سبب شد که انگلیسی ها او را خطری برای نفوذشان در تهران تلّقی کنند. گهگاه به نظر نورمن می رسید که رضاخان «کاملاً طرفدار روس ها» است و حتّی احتمال دارد که وزیرمختار شوروی با کمک وزیر جنگ (رضاخان) کابینه را سرنگون سازد تا کابینۀ «علناً خصمانه تری نسبت به دولت انگلیس و کاملآً سرسپردۀ روس ها» بر سر ِکار آورَد… بنابراین: نورمن، قویا از وزارت خارجۀ انگلیس خواست که هیچ گونه وامی به دولت ایران داده نشود تا رضاخان «کنار گذاشته شود». (ص 227)

 

پیروزی قاطع رضاخان بر انقلابیّون گیلان، وجههء او را در نظر انگلیسی ها بالا بُرد و از این زمان دولت انگلیس کوشید تا با «شخصیّت خبیث رضاخان» کنار بیاید. عوامل دیگری نیز باعث شدند تا انگلیسی ها رضاخان را «به حساب بیاورند»، یکی از این عوامل این بود که رضاخان در فضایی سرشار از «ملّی گرایی رو به رشد» و در جوّی عمیقاً ضد انگلیسی و با وجود مخالفت انگلیسی ها به قدرت رسیده بود آن چنانکه آیرونساید نیز نوشته بود که افسران ایرانی در دیویزیون قزّاق، «مملوّ از احساسات ضد انگلیسی» هستند (ص94)، لذا به نظر ِسِر پرسی لورن (وزیر مختار جدید انگلیس در ایران): «بازگشت به سیاست مداخله در امور کشورهای دیگر که شرایط جنگی آن را میسّر ساخته بود، به وضوح، غیر ممکن است». در واقع، انگلیسی ها دیگر در موقعیّتی نبودند که نتیجۀ جنگ قدرت در تهران را تعیین کنند، لذا مجبور بودند خود را به گرفتن جانب برَنده (رضاخان) راضی کنند. لورن بعدها بخود بالید که او رضاخان را به عنوان «اسب برَنده در مسابقه سیاسی، کمی پس از ورودش به تهران، شناسایی کرده است» و لذا، به وزارت امور خارجۀ انگلیس توصیه کرد تا برای اعادۀ وجهه و نفوذ انگلیس در ایران، تا حدّ ممکن در ارتباط با امور داخلی ایران، بی طرف بماند… برای زدودن خاطرات تلخ هفت سال گذشته در ذهن ایرانیان، «مقامات انگلیسی باید به زایل شدن نفوذ خود در ایران، رضایت دهند»… لُرد کرزن (وزیر امور خارجۀ مغرور انگلیس) از سیاست «دخالت ممنوع» لورن، دل خوشی نداشت، امّا مجبور بود آن را بپذیرد. هنگامی که کرزن اصرار کرد که «ایرانیان نباید خواهان کمک و مشورت ما باشند»، لورن پاسخ داد: «آنان هیچ یک را نمی خواهند». بنابراین: کرزن خود را با این امید که روزی ایرانیان «مجددا بر در سفارت انگلیس خواهند کوفت» تسلّی داد. (ص232)

 

بدین ترتیب، سرانجام، انگلیسی ها به سبب قطع امید کامل از طبقۀ حاکمه در تهران، ناچار شدند روی رضاخان حساب کنند. به عقیده لورن: عُمدتا به سبب ظهور نامنتظر شخصیت قدرتمندی چون رضاخان بود که در پی عقب نشینی قوای انگلیس، ایران به دامان هرج و مرج نیفتاده بود… کرزن، با حسرت و تلخکامی، احساس می کرد: «از بی کفایتی بی مانند، علاج ناپذیر و غیر قابل تصوّر سیاستمداران ایران، رو دست خورده است» 233)… در چنین شرایطی، انگلیسی ها چاره دیگری نداشتند جز آنکه: «به تماشای ستاره رضاخان بنشینند» 235). لورن امیدوار بود: با آنکه رضاخان «فردی مستقل»است، «فشار بی امان شرایط» و به ویژه، دشمنی وی با بلشویسم، رضاخان را در نهایت «به اردوی ما» برآند (ص 236). با این حال، در سال 1301 خورشیدی (1922 میلادی) اگر حق انتخابی بین رضاخان و شیخ خزعل وجود می داشت، هم لورن و هم  لُرد کرزن، احتمالاً، شیخ خزعل را انتخاب می کردند، هر چند که لورن معتقد شده بود: با آنکه «رضاخان، میهن پرست تر از آن بود که هرگز آلت دستی سرسپرده شود»، امّا میتوانست «دوستی بسیار مفید» بشمار آید. 243) با این وجود، وزیر امور خارجۀ انگلیس (لُرد کرزن) که ایران را مُلک ‏شخصی خود می پنداشت، سیاست های رضاخان را مغایر با منافع دولت انگلیس میدانست و لذا در سال 1302 (1923 م.) به لورن نوشت: «به نظر میرسد که رضاخان، مصمّم به دنبال کردن سیاست هایی است که من پیوسته آنها را تقبیح کرده ام. او باید تا به حال دانسته باشد که با مخالفت اعلیحضرت (انگلیس) روبرو خواهد شد»… جرج چرچیل (مسئول دائره ایران در وزارت امور خارجۀ انگلیس) نیز کم و بیش به همین انداره با سیاست های حکومت مرکزی رضاخان مخالف بود.

 

در اکتبر 1923 م. (اوایل آبان1302 ش.) رضاخان، احمد شاه قاجار را وادار کرد تا او را به مقام رییس الوزرایی منصوب کند. نقش لورن در این ماجرا، فراتر از یک «میانجی بی میل» نبود، در حالیکه لُرد کرزن (وزیر امورخارجۀ انگلیس) هنوز رضاخان را «یک شخصیّت خبیث» می نامید. (ص227)

 

با وجود همصدایی لورن با کنسول انگلیس در اهواز و تحریک سران ایلات لرُ و بختیاری و خصوصاً شیخ خزعل برای برکناری یا سرنگونی «رضاخان ضد انگلیسی»، در سال 1303 (1925 م.) به نظر لورن چنین میرسید که «رضاخان شخصیّتی بزرگ تر از آن است که بتوان همانند رئیس الوزراءهای پیشین از مسند قدرت به زیرش آورد» 255). آنچه که این نظر را بزودی در نزدِ کرزن و دیگران به یک «واقعیّت تلخ» بدَل ساخت، تصمیم ناگهانی و غیرمنتظرۀ سرتیپ رضاخان و سرتیپ فضل الله زاهدی در حمله به خوزستان نفت خیز و سرکوب نیروهای شیخ خزعل (دست نشاندۀ دولت انگلیس) بود، حمله ای که با کم ترین امکانات نظامی و تدارکاتی و با وجود خطرات فراوان، باعث شد تا پس از 12 ساعت نبرد سنگین و نابرابر، مهمّ ترین منطقۀ استراتژیک و اقتصادی دولت انگلیس در ایران، از چنگ عوامل انگلیس، آزاد و به آغوش میهن بازگردد.

 

منبع نویسنده:

- کتاب «سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه»، با ترجمۀ پروانۀ ستاری، در 366 صفحه، از سوی نشر گفتار، تهران،1379، منتشر شده است.

 

منبع:

- نوشته ای از محمّد علی همایون کاتوزیان، پاریس، 28 می 2008 میلادی در سایت "علی میرفطروس".

 

(پژوهش، گردآوری، تدوین و پیرایش از سروش آذرت: 5 شهریور 1392 /27 آگوست 2013 میلادی)

 

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

با تشکر از سایت "اردبیل" و "موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران" و از محمدعلی همایون آکاتوزیان و میرفطروس/ سایت خانه و خاطره / سروش آذرت/ اردیبهشت ماه 1390 خورشیدی/ آپریل 2011 میلادی/