با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

ستارخان سردار ملی/ باقرخان سالار ملی

 

 ستارخان "سردار ملی"

 

ستارخان در جنبش مشروطه

شايد ما برای اينكه شجاعت و دلاوريهای نياكان خود را بياد آوريم و به آنها افتخار كنيم، عادت كرده‌ايم كه صفحات تاریخی قبل از دودمان قاجاريه را بگشاييم ، ولی در زمانی كه استبداد قاجار به‌همراه فقر و عقب ‌ماندگی و شكست‌های پی‌درپی نظامی، كشور ما را شديدا تهديد می‌كرد ، خورشيدی رخشان به نام ستارخان، آسمان سياه كشور ما را به نور آزادگی، دلاوری و حماسه روشن ساخت. در عصری كه محمد عليشاه تاج استبداد بر سر می‌گذاشت (1285 تا 1288 خورشیدی) و فرمان مشروطه مظفرالدين شاه زير پا گذاشته می‌شد ؛ شهر دلير تبريز به رهبری مردی به نام ستارخان ، پرچم آزادی و مشروطيت را برافراشت. چون آنان محمدعليشاه را كه زمان وليعهدی خود را در تبريز سپری كرده بود بخوبی می‌شناختند و از سفاکی و بیرحمی او آگاه بودند ، بدين جهت مردم تبريز به تلگرافخانه هجوم برده تا از وضع تهران مطلع شوند ، اما از تهران جوابی نرسيد و نگرانی‌های مردم هر لحظه افزايش می‌يافت. در اين موقع ستارخان به نزد رهبران مشروطه تبريز رفت و سخنانی ايراد كرد تا روح اميد و غيرت را در مردم بجوش آورد. او گفت: ای مردم و ای رهبران مشروطه شما فكر كرده‌ايد كه آزادی و مشروطه را به ما پيشكش می‌كنند ، مگر آنان را نمی‌شناسيد، آنان خيانت‌كار و دشمن ايران هستند؛ اما من حاضرم با 100 مجاهد، تهران را فتح كنم، و نهال مشروطه و آزادگی را با خون خود سيراب سازم.

مردم تبريز ساليان بسيار، ستارخان را می‌شناختند و از وطن‌پرستی و غيرتمنديش بخوبی آگاه بودند؛ از فردای آنروز ميدان سربازخانه تبريز، كانون مجاهدان شد و به انگيزش ستارخان و ساير رهبران مشروطه در يك سوی اين ميدان دفتری قرار دادند تا مجاهدانی كه خواهان فتح تهران و برافراشتن پرچم آزادی هستند در آن ثبت‌نام كنند، و در سوی ديگر صندوقی گذاشتند تا مردم با پول‌های خود مخارج مجاهدان را تامين نمايند.

آنچه كه تاريخ از آن روز در خود ثبت كرده است شبيه افسانه است، زنان و دختران گردن‌بندها و دست‌بندها و گوشواره‌های خود را به صندوق سربازخانه می‌دادند و پيران و كودكان در تسليم اندوخته ناچيز خود از هم پیشی می‌گرفتند؛ در اين ميان ستارخان با سخنان آتشين خود ، خون‌ها را در رگ‌ها بجوش می‌آورد. او با گفته‌های خويش دل‌ها را به آتش مي‌كشيد و در حاليكه تفنگش را در دست چپ گرفته بود و دست راستش را همراه با سخنانش تكان می‌داد ، با چهره‌ای برافروخته و چشمانی سرخ به يارانش چنين می‌گفت : ترحم، گرگ بيابان را خونخوارتر میكند ، اگر با تفنگ‌های خود ، سينه آنها را سوراخ نكنيم همه ما را پاره پاره خواهند كرد . بايد به جنگشان برويم و نابودشان سازيم.

بزودی سپاه آزادی با غرور و افتخار و در ميان شور و هيجان مردم به رهبری ستارخان و معاونت باقرخان، تبريز را به قصد تهران ترک گفت.

اما در اين ميان توطئه هولناک برعليه مجاهدين در دست اجرا بود، مجتهد شهر تبريز كه با محمدعليشاه پيمان نهانی داشت، مجاهدين و مشروطه‌خواهان را بهایی و كافر دانست و آنان را دشمنان دين ناميد و فرياد وامسلمانا برآورد. و خون و مال آنان را حلال و قتلشان را واجب شمرد. اين فتوا اثر عميقي در مردم داشت، مردان زورمند تبريز به استبداد پيوستند و از صف مجاهدان خارج گشتند و از آن ‌طرف لشكر استبداد از تهران به قصد فتح تبريز حركت كرده بود. ستارخان با اراده‌ای راسخ در حاليكه 150 نفر مجاهد به‌همراه داشت و انتظار رسيدن مجاهدان بيشتری را داشت، برای حركت و حمله به تهران لحظه‌شماری می‌كرد. ولی بزودی از اوضاع تبريز آگاه شد و به تبريز بازگشت؛ و پس از چندی لشكريان استبداد ، شهر را در محاصره گرفتند. و باز ستارخان در سخنانی تند و پرمغز به مجاهدان اندک خود چنين گفت: جنگ بزودی شروع می‌شود، از كشتن يا كشته ‌شدن نهراسيد، ما از تبريز دفاع می‌كنيم، و با قشون دولتی می‌جنگيم؛ و اضافه كرد:‌ در همان لحظه كه احساس میكنيد شكست نزدیک است و دشمن دارد شما را نابود می‌كند، همه نيرويتان را به‌كار اندازيد و باز هم ايستادگی كنيد، خواهيد ديد كه دشمن فرار می‌كند.

بزودی جنگ آغاز شد ولی مجاهدان كه سخنان حماسه‌ای ستارخان را در گوش داشتند ، لشكر استبداد را متوقف كردند؛ در همين زمان خبر به توپ بستن مجلس (1287 خورشیدی) به تبريز رسيد و لشكر استبداد روحيه‌اي تازه گرفت و آنها كه تشنه خون بابيان بودند، تشنه‌تر شدند؛ رهبران درس‌خوانده نهضت مشروطه در تبريز از ترس متواری شدند . تهران و تمام شهرهای ايران را ترسی مرگبار فرا گرفته بود، مجلس به توپ بسته شده بود، استبداد سايه خود را بر سراسر ايران گسترده بود، مشروطه و آزادی مرده بود.

 

 مجسمه باقرخان يار و همرزم ستارخان، موزه مشروطه

 

محله‌های اميرخيز و خيابانی تبريز

فقط فرياد يك نقطه كوچک از ايران، بنام محله‌های اميرخيز و خيابانی تبريز خاموش نشده بود. در حاليكه ترس از استبداد بر تمام شهرهای ايران حاكم بود ولی ستارخان از هيچ‌چيز نمی‌ترسيد. و یک ‌بار ديگر سخنان پرُشور او ، مجاهدان را بجوش آورد. ستارخان چنين می‌گفت: اگر تهران شكست خورد ، دلیلی ندارد كه تبريز هم شكست بخورد، ما می‌جنگيم تا دوباره آزادی و مشروطيت زنده شود. یک ‌بار ديگر مجاهدين بپا خاستند، آنان عاشقان ايران و آزادی بودند. نبرد، سه روز ‌خانه‌ به ‌خانه ادامه داشت ولی بار ديگر پيروزی نصيب مجاهدان شد. در حاليكه دشمن ، هر مجاهدی را كه دستگير می‌كرد او را به‌ عنوان بابی، زنده در آتش می‌سوزاند يا به طرز وحشيانه‌ای به‌قتل می‌رساند. اما محله اميرخيز همچنان آزادی را فرياد می‌كرد . لشكر استبداد به حيله‌ای تازه متوسل شد، آنان كنسول روسيه را مامور ميانجيگری كردند و كنسول روس به‌همراه تنی چند از ريش‌سفيدان با خواندن آيه‌های يأس ، به محله‌ خيابانی نزد باقرخان رفتند و او را وادار كردند تا اسلحه را زمين بگذارد. پس از آن به محله اميرخيز نزد ستارخان رفتند و كنسول روس به ستارخان چنين گفت: دولت ايران مثل شيری قوی ‌پنجه است، اما شما مثل بره‌ای بی‌دفاع هستيد، كدام طعمه ديگری خواهد شد؟ پستارخان پاسخ داد: مسلما بره طعمه شير خواهد شد، اما شير درٌنده و نيرومند ، مجاهدان و مشروطه‌طلبان هستند و دولت ايران برٌه بی ‌دفاع است . اما كنسول روس بار ديگر گفت: من آسايش و رفاه مردم تبريز را می‌خواهم، و می‌دانم كه شما و مجاهدين برای جان خود می‌جنگيد. اما ستارخان پاسخ داد: خير، ما برای ايران و آزادی و مشروطه می‌جنگيم.

بدين ترتيب كنسول روس در برابر پاسخ ستارخان، زبون و بيچاره شد. باقرخان چون ديد كه ستارخان تسليم نشده بار ديگر اسلحه به‌دست گرفت. در همين زمان سركردگان قشون دولتی اعلام كردند كه بر سر در تمام خانه‌های تبريز بايد پرچم سفيد نصب شود و هر خانه‌ای كه پرچم سفيد نداشته باشد به عنوان بهایی ‌بودن ، خانه‌اش غارت و اهالی خانه قتل عام می‌گردند. به‌جز محله‌های خيابانی و اميرخيز ، تمام تبريز در کفنی سفيد پوشيده شد ، اما ستارخان طی سخنانی انقلابی به ياران خود چنين گفت: می‌خواهيم از آتش دل‌ها، برای دشمن جهنمی سوزان بسازيم؛ اگر در برابر زورگو سر خم کنی، زورمندتر می‌شود. تبريز بايد بشورد ، بايد سرش را بالا نگه دارد.

به رهبری ستارخان، مجاهدان بر اسب‌های بيقرار خود نشستند و در زمانی كه سه ساعت از نيمروز گذشته بود و شهر مثل يك گورستان خلوت بود ، مجاهدان به سوی محله‌های تسليم ‌شده تبريز تاخت آوردند و ستارخان با شليك يك گلوله ، نخستين پرچم سفيد را هدف قرار داد، و با تمام وجود فرياد زد: به اميد پيروزی مشروطه و آزادی. پرچم‌های سفيد یکی پس از ديگری پايين آورده شد و شهر تبريز دوباره به خروش آمد؛ و پرچم آزادگی و افتخار را برافراشت. اين بار محمدعليشاه ، عين‌الدوله را والی آذربايجان و مامور فتح تبريز كرد، عين‌الدوله تبريز را محاصره نمود و راه‌های ورود آذوقه به تبريز را بست. مجاهدان با وجود گرسنگی و قحطی كه بر تبريز حاكم شده بود همچنان می‌جنگيدند، و در یکی از شب‌ها كه ستارخان در مقرٌ خويش نقشه جنگ را بررسی می‌كرد، مجاهدی زخمی را آوردند كه از مداوا امتناع می‌كرد. ستارخان به او نزديك شد و گفت: چرا نمی‌گذاری بر زخم تو مرهم نهند. مجاهد گفت: من يك دختر هستم و اينها نامحرمند، و از امثال من در صف مجاهدان زياد هستند. ستارخان بلافاصله به دنبال مادر و خواهر خود فرستاد تا او را مداوا كنند.

در اثر تداوم قيام تبريز شهرهای ديگر ايران هم قيام كردند اما طبق توافق پنهانی محمدعليشاه و دولت روس ، قوای روسيه برای فتح تبريز وارد آذربايجان شد. ستارخان كه بار ديگر مام وطن را در خطر می‌ديد، دستور ترک مخاصمه داد ، اما از سوی ديگر تهران به دست مجاهدان اصفهان، شيراز و رشت فتح شد (1288 خورشیدی)؛ و آنها از ستارخان و باقرخان خواستند تا برای افتتاح مجلس شورای ملی به تهران بيايند و مجاهدان تبريز اين درخواست را پذيرفتند و در ميان شور و غوغا و شادی مردم ، وارد تهران شدند . پس از چندی، دولت مشروطه ايران كه در آتش نفاق بين دو حزب اعتدال و دمكرات می‌سوخت، دستور به خلع سلاح مجاهدان داد و مجاهدان برخلاف دستور ستارخان با خلع سلاح مخالفت كردند و قشون دولتی، پارک اتابک را كه مقرٌ ستارخان و مجاهدان بود محاصره كرده و با آنان به جنگ پرداختند و بسياری از مجاهدان را كشتند و تيری هم به پای ستارخان اصابت كرد. با وجود آنكه دولت مشروطه در قبال جانفشانی‌ها و دلاوری‌ها و پايداری‌های ستارخان و مجاهدان، پاسخ آنها را با گلوله داد ، وليكن ستارخان گفت: اگر بهبود يابم ، بار ديگر در راه اعتلای وطن و آزادی، جانفشانی و مجاهدت خواهم كرد.

سه ماه پس از اين حادثه، تهران و تمام شهرهای ايران در غم از دست‌دادن او به سوگ نشستند. و ستارخان ، سردار بزرگ ملی ايران، و قهرمان آزادی و پرچمدار دلاور انقلاب مشروطه در سن 48 سالگی درگذشت. يادش گرامی باد.

در سال 1325 قمری/ 1276 خورشیدی انجمن ايالتی آذربايجان به واسطه رشادتهای ستارخان و همرزم او باقرخان به آنان لقب سردار ملی و سالار ملی اعطاء نمود.

 

(منبع: برگرفته از "تاریخ ده هزار ساله ایران" از عبدالعظیم رضائی/ گردآوری از: جمشید انوشیروانی و سایت یتا اهو)

 

......   .........    ............      ...............       ..................       .....................

 

 

 ستارخان سردار ملی/ نگاره از سایت پایگاه تاریخ و فرهنگ ایران و با تشکر

 

سردار ملی ستارخان

(وفات ستارخان در  25 آبانماه 1293 خورشیدی)

 

در بين مردانی که برای دفاع از مشروطيت و حقوق ملت دست به شمشير برده و آنرا پس از استبداد صغير دو مرتبه بازگردانيدند، ستارخان سردار ملی مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطيت ايران است.

ستارخان پيش از مشروطيت از لوطيان تبريز بود. لوطيان تبريز از قديم طبقه خاصي را تشکيل ميدادند و اخلاق و عادات بخصوصي داشتند. با حکومت و مأمورين دولت هميشه مخالفت مي نمودند؛ چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوي عده اي از آنان در عصيان طغيان نمودند و به مجازات رسيدند. پس از بروز اختلاف بين متشرعه و شيخيه، لوطی ها نيز دو دسته شدند و به مخالفت همديگر برخاستند. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود.

محمدامين خيابانی ديوانی به زبان ترُکی درباره وقايع لوطی های تبريز سروده که در عهد نادرميرزا مؤلف "تاريخ تبريز" با وصف چند دفعه چاپ کمياب بوده است. ستارخان از لوطيان بومی نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ايل محمدخانلو بود. خود به شيخيه اعتقاد داشت و روزگاری در اطراف شهر به سر می برد. پنهانی به مشهد رفته و برگشته بود.

ستارخان پس از اعلام مشروطيت به شهر آمد و به اسب فروشی اشتغال ورزيد و سپس جزو مجاهدين مسلح گرديد. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ايالتی آذربايجان را که خود را به دنيا جانشين مجلس بمباردمان شده معرفی می کرد، قبول کرد. در محله اميرخيز تبریز با قوای دولتی جنگ نمود. با وصف شکست مجاهدين و سست شدن آنها، وی استقامت به خرج داد و تسليم نشد و محله اميرخيز را به تصرف قشون دولتي نداد.

ژنرال قونسول روس به وی بيرق روسيه داده و تضمين می کرد که اگر تسليم شود از تعرض محمدعلی شاه مصون باشد، اما او میهن پرست تر از آن بود که این پیشنهاد را قبول کند. آنقدر مقاومت کرد تا مجاهدين محلات ديگر به جنبش آمدند و قوای دولت را عقب راندند. اين مقاومت به محمدعلی شاه معلوم ساخت که بلوای تبريز امری جدی است و ممکن است کار آن بلوا بالاتر گيرد و کار به جاهای باريکتر بکشد. اين بود که عين الدوله را به محاصره تبريز فرستاد و از عشاير و خوانين نفر و اسلحه خواست. ستارخان بدواً اردوی ماکو را منهزم نمود و بعداً عين الدوله را عقب نشاند و بر تبريز مسلط شد.

پس از آنکه قشون روس وارد تبريز گرديد، وی به شهبندری عثمانی (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پايتخت مشروطه پذيرایی گرم و باشکوه از وی به عمل آمد. ستارخان با شاه و نايب السلطنه در يک کالسکه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابک منزل گرفت.

چون پس از فتح تهران به دست مليون، احتياجی به وجود مجاهدين نبود و اين جماعت با در دست داشتن اسلحه امنيت پايتخت را متزلزل می کردند، دولت مشروطه بر آن شد که اسلحه مجاهدين را جمع کند. مجاهدين تهران به منزل ستارخان سردار ملی جمع شده، بنای مقاومت را گذاشتند. در نتيجه تيراندازی ها تيری به پای او اصابت کرد و (بدين گونه پایی که در صحنه های آتش و خون دليرانه و بی تزلزل گام زده بود با تير دولت انقلابی از رفتار باز ايستاد و بنا به قول احمد کسروی "بدينسان يگانه قهرمان آزادی از پا درافتاد" (تاريخ هيجده ساله، ص 143) مجاهدين مغلوب شدند. در اثر آن تير مزاج ستارخان عليل شد.

 

 سنگ قبر ستارخان در جوار بقعه عبدالعظیم حسنی در شهر ری

 

وفات ستارخان/ 25 آبانماه 1293 خورشیدی

مرگ سردار ملی را عصر روز سه شنبه 25 آبانماه 1293 شمسی مطابق به 28 ذيحجه 1332 قمری نوشته اند. سردار هنگام پيوستن به جاودانگی 48 سال داشت. جسم بی روح وی را در مقبره طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظيم در شهر ری به خاک سپردند. آرامــگـــاه ســـردار تا سال 1324 شمسی وضع حقيرانه ای داشت. در اين سال پس از ميتينگ طرفداران پرُشور ستارخان بر سر قبر وی، يک آرامگاه موقتی ساخته شد. ولی يک سال بعد اين آرامگاه با خاک يکسان شد. بعدها به همت اميرخيزی و ديگران، سنگ قبری برای آرامگاه سردار تهيه شد که به قول سلام الله جاويد "اگر چه لايق آن مرحوم نبوده، ولی از هيچ بهتر است".

اين بود تاريخ زندگانی پرُحادثه مردی که مشروطيت ايران را نجات داده است. در يک خانواده کوچک به دنيا آمد، در يک محيط فاسد تربيت شد، در يک ساعت بحرانی دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطيت بود او از يک حرکت مترقی دفاع کرد و نامش جاويدان شد.

درباره ستارخان خیلی چيزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربايجان او را به درستی نشناخته اند. در خود آذربايجان نيز چون مردم عادی نمی توانستند بر خود هموار کنند که يک نفر اسب فروش بر يک شهر بلکه بر يک ايالت فرمانروا باشد. درباره او برای کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقيقت قضيه اينکه وی مردی شجاع و میهن پرست و نسبت به مشروطيت صمیمی بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطيت به شمار رفته است و خالی از ضعف و نقص نبوده است. غير از آن هم نمی شد از وی متوقع بود و جوانمردی هایی هم داشته است. دو برادر و يک برادرزاده او را سالداتهای روس (سربازان روس) به دار زده اند، یعنی در راه مشروطيت قربانی داده است؛ بنابراين سزاوار احترام است.

 

(منبع: سایت چهره های ماندگار / نوشته : فاطمه قادر از انجمن سهند)

 

......   .........    ............      ...............       ..................       .....................

 

ستارخان(سردار ملي) در كنار باقرخان (سالار ملي) باقرخان و ستارخان (از چپ)

 

باقرخان ملقب به سالار ملی

(زاده 1278 قمری/ درگذشت 1335 قمری- 1917 میلادی)

 

باقرخان‌ ، ملقب‌ به‌ «سالار ملى‌»، از رهبران‌ برجستة انقلاب‌ مشروطه‌ و یار و هم‌رزم‌ ستارخان‌ بود. وی‌ در محلة «خیابان‌» تبریز، گویا در 1278 قمری/ 1240 شمسی‌ متولد شد. از زندگى‌ او پیش‌ از ظهور در نهضت‌ مشروطیت‌، اطلاع‌ چندانى‌ در دست‌ نیست‌. ظاهراً در جوانى‌ به‌ بنایى‌ اشتغال‌ داشت‌ و در محلة خود به‌ دلیری‌ و عیاری‌ شهره‌ بود و به‌ این ‌سبب‌، یک ‌چند كدخدای‌ آنجا شد. گفته‌اند كه‌ به‌ روزگار ولیعهدی‌ مظفرالدین‌ میرزا در تبریز، در زمرة فراشان‌ یا یوزباشیان‌ دستگاه‌ او درآمد و در استیفای‌ آذربایجان‌ هم‌ مدتى‌ مأمور گردآوری‌ مالیات‌ بود. (سرداری‌ نیا، 15، 20، 21؛ بهار، 5؛ بامداد، 1/179-180؛ نوایى‌، فتح‌...، 179؛ ایرانیكا، ؛ II/541 GSE, .(III/726 )

 

اما آنچه‌ او را برانگیخت‌ تا استعداد خویش‌ را در سازمان‌دهى‌ جنبش‌ توده‌ها و رهبری‌ آن‌ نشان‌ دهد، تلاشهای‌ محمدعلى‌ شاه‌ در برافكندن‌ بنیاد مشروطه‌ و ظهور دورة استبداد صغیر بود. در پى‌ بمباران‌ مجلس‌ و تفویض‌ حكومت‌ و فرماندهى‌ نظامى‌ آذربایجان‌ به‌ كسانى‌ چون‌ محمد ولى‌ خان‌ تنكابنى‌ و عین‌الدوله‌ و عبدالمجید میرزا (نك: كتاب‌ نارنجى‌، 1/269؛ سفری‌، 344، 346؛ سرداری‌ نیا، 52؛ صفایى‌، ده‌ نفر...، 245)، انقلاب‌ در آذربایجان‌ اوج‌ گرفت‌ و چون‌ ستارخان‌ نیز از امیرخیز به ‌پا برخاست‌، «نایب‌ باقرخان‌» (باقر بنّا) هم‌ از محلة خیابان‌ به‌ او پیوست‌ و با مجاهدانى‌ كه‌ گرد آوردند، قصد تهران‌ و كمك‌ به‌ مجلس‌ شورا كردند، اما انجمن‌ ایالتى‌ تبریز كه‌ حضور آن‌ دو را در شهر ضروری‌ مى‌دانست‌، مانع‌ رفتن‌ آنها شد (فتحى‌، 346؛ سرداری‌نیا، 31-32؛ براون‌، 205 ). در این‌ میان‌ مردم‌ تبریز و مجاهدان‌ اجازة ورود به‌ عین‌الدوله‌ و اردوی‌ دولتى‌ ندادند و ستار و باقر به‌ اشغال‌ ورودیهای‌ شهر و سنگربندی‌ در خیابانها دست‌ زدند (صفایى‌، رهبران‌...، 307؛ سفری‌، 350؛ كتاب‌ نارنجى‌، 1/270).

در نخستین‌ رویاروییهای‌ قوای‌ دولتى‌ با مردم‌ تبریز، حوزة نفوذ و اقتدار باقرخان‌ كه‌ تقریباً به‌ طور مستقل‌ كار مى‌كرد، چندان‌ گسترده‌ نبود، ولى‌ به‌ تدریج‌ با ضعف‌ مرتجعان‌ و هواداران‌ شاه‌، نفوذ بیشتری‌ یافت‌؛ چنانكه‌ با محاصرة تبریز توسط قوای‌ دولتى‌ كه‌ موجب‌ بروز قحطى‌ در شهر شد، به‌ ناچار باقرخان‌ وظایف‌ دیگری‌ برعهده‌ گرفت‌ و اخطاریه‌ها و اعلامیه‌های‌ «مجلس‌ غیبى‌» یا شورای‌ مخفى‌ تبریز، به‌ مهر ستار یا باقر صادر مى‌گردید (براون‌، 249 ؛ كتاب‌ نارنجى‌، 1/264).

گزارشها و مراسلات‌ كنسولگریهای‌ روس‌ و انگلیس‌، حاكى‌ از نگرانى‌ مأموران‌ بیگانه‌ از فعالیتهای‌ باقرخان‌ و ستارخان‌ است‌ كه‌ به‌ تعبیر آنها موجب‌ اغتشاش‌ در شهر شده‌ بود ( كتاب‌آبى‌، 2/387، 4/814، 819؛ زینویف‌، 81، 82، 86 -87، 118). در اواخر رمضان‌ 1326 ق./ سپتامبر 1908 م. بازارهای‌ تبریز بسته‌ شد و انجمن‌ ایالتى‌ به‌ تشكیل‌ نیروهای‌ نظامى‌ به‌ فرماندهى‌ باقرخان‌ و ستارخان‌ دست‌ زد كه‌ هزینه‌های‌ آن‌ را مردم‌ مى‌پرداختند. در برخى‌ منابع‌ این‌ هزینه‌ها را از مالیاتهای‌ خودسرانه‌ای‌ دانسته‌اند كه‌ توسط ستار و باقر وضع‌، و اخذ مى‌شد ( كتاب‌نارنجى‌، 2/17، 28). مخبرالسلطنه‌ مهدی‌ قلى‌ هدایت‌ از فعالیت‌ این‌ دو، به‌ مثابة اعمالى‌ جابرانه‌ و برای‌ گردآوری‌ مال‌ سخن‌ رانده‌، و به‌ ویژه‌ برخى‌ كارهای‌ باقرخان‌ را «دیوانگى‌» خوانده‌ است‌ ( خاطرات‌...،191، 196). از برخى‌ اظهار نظرهای‌ دیگر هم‌ برمى‌آید كه‌ باقرخان‌ مردی‌ تندخو و كم‌ تحمل‌ بود و گاه‌ خلاف‌ رسم‌ و رویة كسى‌ كه‌ رهبری‌ جنبشى‌ را در دست‌ دارد، عمل‌ مى‌كرد؛ چنانكه‌ یفرم‌ خان‌ كه‌ خود از سران‌ِ نامدار مشروطه‌ بود، از برخى‌ اعمال‌ باقرخان‌ به‌ شدت‌ انتقاد مى‌كرد (رائین‌، 337).

 
 میدان ساعت تبریز/ نگاره از سایت گردشگری

 

جنگ و گریز در خیابانهای تبریز

به‌ هر حال‌، در این‌ میان‌ رحیم‌ خان‌ چلبیانلو به‌ دستور محمدعلى‌ شاه‌ بر تبریزیان‌ تاخت‌ و یكى‌ از نخستین‌ اهداف‌ او تخریب‌ و تاراج‌ محلة خیابان‌ بود كه‌ از لحاظ نظامى‌ و شمار مجاهدان‌ در درجة اول‌ اهمیت‌ قرار داشت‌. حملات‌ بیوک‌ خان‌، پسر رحیم‌ خان‌ به‌ خیابان‌ راه‌ به‌ جایى‌ نبرد و رحیم‌ خان‌ خود به‌ تبریز تاخت‌ و همزمان‌، به‌ تحریک پاخیتانف‌، سركنسول‌ روسیه‌، مردم‌ بیمناک‌ شده‌، فریب‌ خوردند و بیرقهای‌ سفید به‌ علامت‌ صلح‌ با قوای‌ دولتى‌ بر خانه‌های‌ خود برافراشتند. اوضاع‌ طوری‌ واژگونه‌ شد كه‌ باقرخان‌ هم‌ ناچار به‌ خانة میرهاشم‌ خیابانى‌ پناهنده‌ شد و از روس ها تأمین‌ خواست‌ و حتى‌ گفته‌اند كه‌ بیرق‌ سفید بر سر در خانه‌اش‌ آویخت‌ (امیرخیزی‌، 123-124؛ طاهرزاده‌، 206، 219، 476-477؛ سرداری‌ نیا، 35، 36، 41؛ براون‌، 441 ).

 

این‌ حادثه‌ سبب‌ شد تا بسیاری‌ از مجاهدان‌ دیگر نیز خانه‌نشین‌ شوند و راه‌ برای‌ تسلط قوای‌ دولتى‌ هموار گردد. در حالى‌ كه‌ رحیم‌ خان‌ كدخدایان‌ تبریز را وادار مى‌كرد تا 90 نفر از سران‌ مجاهدان‌ را كه‌ باقرخان‌ در رأس‌ آنها قرار داشت‌، به‌ او تسلیم‌ كنند، دلیری‌ ستارخان‌ كه‌ بیرقهای‌ سفید را فرو كشید و باقرخان‌ را رسماً به‌ ادامة مبارزه‌ فرا خواند، اوضاع‌ را به‌ نفع‌ مشروطه‌ خواهان‌ تغییر داد. باقرخان‌ پس‌ از اظهار پشیمانى‌، به‌ درخواست‌ انبوه‌ مردمى‌ كه‌ از مسجد صمصام‌ خان‌ به‌ سوی‌ خانة او روان‌ شدند، دوباره‌ به‌ تكاپو برخاست‌ و عزم‌ مقابله‌ با رحیم‌ خان‌ كرد. سرانجام‌ نیز به‌ همت‌ او و دیگر مجاهدان‌، محل‌ استقرار رحیم‌ خان‌ در باغ‌ شمال‌ تصرف‌ شد (طاهرزاده‌، 232؛ سرداری‌ نیا، 42-47). پس‌ از آن‌، رشتة امور شهر در دست‌ مجاهدان‌ افتاد و طرفداران‌ شاه‌ و مرتجعان‌ كه‌ در شبكه‌ای‌ مفسده ‌انگیز به‌ نام‌ «انجمن‌ اسلامیه‌» گرد آمده‌ بودند، به‌ ناچار شهر را ترک‌ كردند (طاهر زاده‌، 253).

با اینهمه‌، عین‌الدوله‌ به‌ دستور شاه‌، شهر را در محاصره‌ گرفت‌ و جنگى‌ خونین‌ آغاز شد و باقرخان‌ كه‌ اردویش‌ مقابل‌ قوای‌ عین‌الدوله‌ قرار داشت‌، رشادتهای‌ كم‌نظیر نشان‌ داد (سرداری‌ نیا، 54 -56)، و چون‌ نمایندگان‌ روس‌ و انگلیس‌ به‌ بهانة حمایت‌ از اروپاییان‌، اولتیماتوم‌ شدیداللحنى‌ خطاب‌ به‌ انجمن‌ ایالتى‌ تبریز فرستادند، باقرخان‌ به‌ این‌ اخطار وقعى‌ ننهاد و از كار دست‌ نكشید (كدی‌، 205 ؛ طاهرزاده‌، 235). در پى‌ این‌ اخطار، قوای‌ روسى‌ وارد شهر شد و ستارخان‌ و باقرخان‌ برای‌ پرهیز از دادن‌ بهانه‌ به‌ دست‌ متجاوزان‌، مجاهدان‌ را از هرگونه‌ حركت‌ بر ضد این‌ قوا باز داشتند (امیرخیزی‌، 425-430) و خود با آنكه‌ در آغاز پیشنهاد انجمن‌ ایالتى‌ مبنى‌ بر تحصن‌ در كنسولگری‌ عثمانى‌ را نپذیرفتند، سرانجام‌ در جمادی‌الاول‌ 1327/ ژوئن‌ 1909 ناچار به‌ آنجا پناهنده‌ شدند ( كتاب‌آبى‌، 3/556؛ كسروی‌، 46، 47؛ مبارزه‌...، 361؛ براون‌، 131). با اینهمه‌، روسها كه‌ از حضور باقرخان‌ و ستارخان‌ در تبریز سخت‌ واهمه‌ داشتند، با كنسولگری‌ (شهبندرخانه‌) عثمانى‌ وارد مذاكره‌ شدند و سرانجام‌ از استانبول‌ دستور رسید كه‌ این‌ «خادمان‌ وطن‌» به‌ عثمانى‌ بروند، وگرنه‌ مورد حمایت‌ آنها نخواهند بود. دولت‌ روسیه‌ هم‌ به‌ كنسول‌ خود در تبریز دستور داد تا خروج‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ از تبریز، قوای‌ روس‌ را در شهر نگاه‌ دارد ( كتاب‌آبى‌، 3/585، 628، 8/2037؛ نوایى‌، دولتها...، 151؛ براون‌، 442 ؛ معاصر، 2/1264).

در این‌ میان‌، تهران‌ به‌ دست‌ مجاهدان‌ بختیاری‌ و گیلانى‌ فتح‌ شد و مخبرالسلطنه‌ والى‌ آذربایجان‌ گردید و با استقبال‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ روبه‌رو شد. وی‌ از آغاز رشتة امور را در دست‌ گرفت‌ و اعلام‌ كرد كه‌ كسى‌ جز دولت‌ و انجمن‌ ایالتى‌ در ادارة امور مداخله‌ نكند. از آن‌ سوی‌ سپهدار اعظم محمد ولیخان تنکابنی‌، ستار و باقر را برای‌ رفتن‌ به‌ تهران‌ تشویق‌ كرد (ناظم‌الاسلام‌، 2/510؛ هدایت‌، خاطرات‌، 191؛ كسروی‌، 84؛ صفایى‌، رهبران‌، 455) و مخبرالسلطنه‌ هم‌ كه‌ نمى‌خواست‌ آن‌ دو در تبریز بمانند و از پیش‌ نیز از آنها دلتنگیها داشت‌، به‌ سردی‌ با آنها رفتار مى‌كرد و خواهان‌ خروجشان‌ از شهر بود (هدایت‌، گزارش‌...، 258؛ امیرخیزی‌، 562) و این‌ ناخشنودی‌ سبب‌ شده‌ بود كه‌ برخى‌ از روزنامه‌ها نیز به‌ بدگویى‌ از سردار و سالار بپردازند. این‌ عوامل‌ و نیز تلاشهای‌ رقیبان‌ و دشمنان‌ ستار و باقر و نودولتان‌ ناسپاس‌، سخت‌ موجب‌ دلسردی‌ این‌ دو مجاهد شد (كسروی‌، 109-110).

 

باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ نگارش‌ نامه‌هایى‌ به‌ مقامات‌ در تهران‌ دست‌ زدند و خدمات‌ خود را بر شمردند و گاه‌ پاسخهایى‌ دایر بر قدردانى‌ دریافت‌ داشتند؛ تا اینكه‌ عضدالملك‌ نایب‌السلطنة احمد شاه‌ و سپس‌ مستشارالدوله‌، رییس‌ مجلس‌ شورای‌ ملى‌ ضمن‌ تأیید خدمات‌ و زحمات‌ آنها، هر دو را به‌ تهران‌ دعوت‌ كردند (امیرخیزی‌، 530 - 535) و گویا از آخوند ملا محمد كاظم‌ خراسانى‌ نیز خواستند كه‌ آن‌ دو را به‌ آمدن‌ به‌ تهران‌ تشویق‌ كند. توصیة آخوند، ستارخان‌ و باقرخان‌ را در این‌ كار راسخ‌ كرد و آن‌ دو با گروههای‌ مسلح‌ خود رهسپار تهران‌ شدند (نوایى‌، فتح‌، 188؛ كتاب‌ آبى‌، 4/827). البته‌ در این‌ كار، اصرار انجمن‌ ایالتى‌ كه‌ از هشدارهای‌ روسیه‌ دایر بر تجدید لشكركشى‌ بیم‌ داشت‌، بى‌تأثیر نبود (امیرخیزی‌، 537 -539).

ستار و باقر در نوروز 1289 خورشیدی تبریز را به‌ قصد تهران‌ ترك‌ كردند. در زنجان‌، شیخ‌ محمد خیابانى‌ و میرزا اسماعیل‌ نوبری‌ و برخى‌ از وكلای‌ مجلس‌ در ملاقاتى‌ با اسماعیل‌ امیرخیزی‌، منشى‌ و مشاور ستار، از رفتن‌ باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ ابراز نگرانى‌ كردند. امیرخیزی‌ چارة كار را در این‌ دید كه‌ آخوند خراسانى‌ آنها را به‌ عتبات‌ دعوت‌ كند. پس‌ چون‌ مجاهدان‌ به‌ قزوین‌ رسیدند، از علمای‌ نجف‌ تلگرافى‌ رسید كه‌ آنها را به‌ تشرف‌ فرا مى‌خواند. با اینهمه‌، استقبال‌ گرم‌ مردم‌ از مجاهدان‌ در همة شهرها و آمادگى‌ تهرانیان‌ برای‌ استقبال‌، موجب‌ شد تا سردار و سالار هر دو سفر به‌ عراق‌ را به‌ پس‌ از دیدار از تهران‌ موكول‌ كنند (همو، 547 -549).

برخى‌ گزارشها حاكى‌ از آن‌ است‌ كه‌ علمای‌ نجف‌ به‌ درخواست‌ مستشارالدوله‌، رئیس‌ مجلس‌ شورای‌ ملى‌ - كه‌ از آلت‌ دست‌ شدن‌ این‌ دو توسط «اشخاص‌ مغرض‌ و معاند» بیمناك‌ بود - و نیز درخواست‌ محرمانة سپهدار اعظم‌(تنکابنی) از آخوند خراسانى‌، باقرخان‌ و ستارخان‌ را به‌ عراق‌ دعوت‌ كردند (سرداری‌ نیا، 112-113؛ شریف‌ كاشانى‌، 506). به‌ هر حال‌ سردار و سالار ملى‌ در میان‌ استقبال‌ بى‌سابقة مردم‌ وارد تهران‌ شدند و دولت‌ به‌ پذیرایى‌ باشكوهى‌ از آنان‌ پرداخت‌ و احمد شاه‌ جوان‌ هر دو را سخت‌ محترم‌ داشت‌. آنگاه‌ ستارخان‌ را نخست‌ در باغ‌ صاحب‌ اختیار، و سپس‌ در پارك‌ اتابك‌، و باقرخان‌ را در باغ‌ عشرت‌آباد جای‌ دادند و مجلس‌ شورای‌ ملى‌ نیز با اهدای‌ لوحى‌ به‌ تقدیر از آنها برخاست‌ و تصویب‌ كرد كه‌ ماهانه‌ به‌ هر یك‌ 1000 تومان‌ مقرری‌ پرداخت‌ گردد (همو، 507؛ امیرخیزی‌، 552 -554، 561؛ دولت‌آبادی‌، 3/134؛ سرداری‌ نیا، 119).

در این‌ میان‌ نزاع‌ میان‌ اعتدالیون‌ و انقلابیون‌ یا دموكراتها در حكومت‌ مشروطه‌ به‌ اوج‌ رسیده‌ بود (رائین‌، 343). جناح‌ اعتدالى‌ كه‌ بسیاری‌ از اشراف‌ و فئودالها را در بر مى‌گرفت‌، از آغاز ورود باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ مى‌كوشید به‌ آنها نزدیك‌ شود و از وجودشان‌ برای‌ عقب‌ راندن‌ انقلابیون‌ بهره‌ جوید؛ چنانكه‌ دموكرات ها گویا پیش‌بینى‌ مى‌كردند و به‌ همین‌ سبب‌، نمى‌خواستند این‌ دو وارد تهران‌ شوند، در نتیجة تمایل‌ ستار و باقر به‌ این‌ جناح‌، روابط آنها با كسانى‌ چون‌ سپهدار اعظم‌ و سردار منصور و سردار محیى‌ روی‌ به‌ گرمى‌ نهاد، ولى‌ با سردار اسعد و دیگر سران‌ بختیاری‌ صمیمیتى‌ حاصل‌ نشد (هدایت‌، گزارش‌، 254؛ سرداری‌ نیا، 121؛ دولت‌آبادی‌، همانجا). انقلابیون‌ نیز به‌ نوبة خود كوششها كردند تا میان‌ ستار و باقر را به‌ هم‌ زنند، ولى‌ تحریكات‌ اعتدالیون‌ به‌ جایى‌ رسید كه‌ باقرخان‌ در مجلسى‌، بر ضد نمایندگان‌ دموكرات‌ مجلس‌ سخنانى‌ درشت‌ گفت‌ (همو، 3/135) و به‌ تدریج‌ روابط میان‌ دو سردار تبریزی‌ با سید حسن‌ تقى‌زاده‌، رهبر انقلابیون‌ تیره‌ گردید (اتحادیه‌، 182، 227)، تا آنجا كه‌ وقتى‌ ستارخان‌ خواهان‌ تبعید تقى‌زاده‌ شد، باقرخان‌ هم‌ از او پشتیبانى‌ كرد (همو، 258؛ رائین‌، 343).

نزاع‌ میان‌ اعتدالیون‌ و دموكراتها به‌ یك‌ رشته‌ خشونتها و قتلهایى‌ منجر گردید كه‌ عده‌ای‌ از سران‌ مشروطه‌ و دولتمردان‌ نامدار از قربانیان‌ آن‌ بودند (همو، 346؛ امیرخیزی‌، 608)؛ تا سرانجام‌ بر اساس‌ مصوبة مجلس‌ شورای‌ ملى‌ و دستور كابینة مستوفى‌الممالك‌، یفرم‌ خان‌ رئیس‌ نظمیة تهران‌ اعلام‌ كرد كه‌ مجاهدان‌ باید ظرف‌ 48 ساعت‌ سلاحهای‌ خود را تحویل‌ دهند ( كتاب‌آبى‌، 4/897؛ دولت‌آبادی‌، 3/137- 138؛ طاهرزاده‌، 487) و این‌ كار به‌ نزاع‌ و جنگ‌ میان‌ مجاهدان‌ و قوای‌ دولتى‌، در محل‌ اقامت‌ ستارخان‌ انجامید و باقرخان‌ هم‌ با گروه‌ خود بى‌درنگ‌ به‌ ستارخان‌ پیوست‌ (30 رجب‌ 1328). سرانجام‌ قوای‌ دولتى‌ فایق‌ آمد و باقرخان‌ دستگیر شد و مورد تحقیر و توهین‌ قرار گرفت‌ و اموال‌ مجاهدان‌ و لوحة اهدایى‌ به‌ سالار و سردار ملى‌ به‌ یغما رفت‌ (امیرخیزی‌، 641؛ رائین‌، 28-29؛ دولت‌آبادی‌، 3/138؛ سرداری‌ نیا، 124-126).

مرگ باقرخان/ 1335 قمری/ 1917 میلادی/ 1296 خورشیدی

سردار و سالار ملى‌ به‌ ناچار در تهران‌ ماندند، یا نگاه‌ داشته‌ شدند. ستارخان‌ 4 سال‌ بعد درگذشت‌ و باقرخان‌ نیز چند سال‌ بعد، در آغاز جنگ‌ جهانى‌ اول‌، در زمره گروهى‌ از آزادی‌خواهان‌ در محرم‌ 1334 ق./ نوامبر 1915 م. رهسپار قلمرو عثمانى‌ در عراق‌ شد، ولى‌ شكست‌ آلمان‌ در این‌ ناحیه‌ و پراكنده‌ شدن‌ آزادی‌ خواهان‌، باقرخان‌ و یارانش‌ را به‌ فكر بازگشت‌ به‌ ایران‌ انداخت‌. وی‌ و یارانش‌ در راه‌ بازگشت‌ در حدود مرز قصرشیرین‌ در خانة مردی‌ به‌ نام‌ محمد امین‌ طالبانى‌ بیتوته‌ كردند، ولى‌ شبانگاه‌ همه‌ به‌ دست‌ او كه‌ طمع‌ در اموالشان‌ بسته‌ بود، كشته‌ شدند (ح‌ 1335ق‌/1917م‌).

 

چند روز بعد مأموران‌ انگلیسى‌ كه‌ از سابقة شرارتهای‌ محمد امین طالبانی‌ آگاه‌ بودند، از ماجرا خبر یافتند و او را گرفتند و پیكر باقرخان‌ را كه‌ در گودالى‌ دفن‌ شده‌ بود، یافتند. محمد امین‌ طالبانى‌ اعدام‌، و باقرخان‌ همانجا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد (طاهرزاده‌، 401؛ بامداد، 1/180). بعدها در آذرماه‌ 1325 شمسی مجسمه‌ای‌ از او در میدان‌ شهرداری‌ تبریز نصب‌ كردند، ولى‌ با سقوط حكومت‌ پیشه‌وری(منظور ماجرای فرقه دمکرات آذربایجان)، آن‌ مجسمه‌ نیز در زمرة چیزهای‌ دیگر از میان‌ رفت‌ (مجتهدی‌، 42). در آذرماه‌ 1354 شمسی جسد باقرخان‌، سالار ملى‌ از روستای‌ محمد امین‌ كه‌ اكنون‌ بیشمان‌ نام‌ دارد، به‌ تبریز منتقل‌، و با احترام‌ در گورستان‌ طوبائیه‌ دفن‌ شد و بنایى‌ شایسته‌ بر گور او بر پا گردید و چندی‌ بعد نیز یكى‌ از خیابانهای‌ تبریز «سالار ملى‌» نام‌ گرفت‌.

 

باقرخان‌ تنها یک دختر به‌ نام‌ ربابه‌ داشت‌ كه‌ در 31 خرداد 1347 شمسی‌، 7 سال‌ پیش‌ از انتقال‌ پیكر پدرش‌ به‌ تبریز، درگذشت‌ (سرداری‌ نیا، 149، 154).

 
مآخذ:

- اتحادیه‌، منصوره‌، پیدایش‌ و تحول‌ احزاب‌ سیاسى‌ مشروطیت‌، تهران‌، 1361ش‌؛

- امیرخیزی‌، اسماعیل‌، قیام‌ آذربایجان‌ و ستارخان‌، تبریز، 1356ش‌؛

- بامداد، مهدی‌، شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران‌، تهران‌، 1357ش‌؛

 براون‌، ادوارد، نامه‌هایى‌ از تبریز، ترجمة حسن‌ جوادی‌، تهران‌، 1351ش‌؛

- بهار، محمدتقى‌، تاریخ‌ مختصر احزاب‌ سیاسى‌ ایران‌، تهران‌، 1357ش‌؛

- دولت‌آبادی‌، یحیى‌، حیات‌ یحیى‌، تهران‌، 1362ش‌؛

رائین‌، اسماعیل‌، یپرم‌ خان‌، تهران‌، 1350ش‌؛

- زینویف‌، ایوان‌ الكسیویچ‌، انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران‌، ترجمة ابوالقاسم‌ اعتصامى‌، تهران‌، 1362ش‌؛

- سرداری‌ نیا، صمد، باقرخان‌ سالار ملى‌، انتشارات‌ ایرانیان‌، 1369ش‌؛

- سفری‌، محمدعلى‌، مشروطه‌ سازان‌، تهران‌، 1370ش‌؛

- شریف‌ كاشانى‌، محمدمهدی‌، واقعات‌ اتفاقیه‌ در روزگار، به‌ كوشش‌ منصوره‌ اتحادیه‌ و سیروس‌ سعدوندیان‌، تهران‌، نشر تاریخ‌ ایران‌؛

- صفایى‌، ابراهیم‌، ده‌ نفر پیشتاز، تهران‌، 1357ش‌؛ همو، رهبران‌ مشروطه‌، دورة دوم‌، تهران‌، 1363ش‌؛

- طاهرزاده‌ بهزاد، كریم‌، قیام‌ آذربایجان‌ در انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران‌، تهران‌، اقبال‌؛

- فتحى‌، نصرت‌الله‌، زندگى‌نامة شهید نیكنام‌ ثقة الاسلام‌ تبریزی‌، تهران‌، 1352ش‌؛

- كتاب‌ آبى‌، گزارشهای‌ محرمانة وزارت‌ امورخارجة انگلیس‌، به‌ كوشش‌ احمد بشیری‌، تهران‌، 1362ش‌؛

- كتاب‌ نارنجى‌، گزارشهای‌ سیاسى‌ وزارت‌ امور خارجة روسیة تزاری‌، به‌ كوشش‌ احمد بشیری‌، تهران‌، 1366ش‌؛

- كسروی‌، احمد، تاریخ‌ هیجده‌ سالة آذربایجان‌، تهران‌، 1355ش‌؛

- مبارزه‌ با محمدعلى‌ شاه‌، اسنادی‌ از فعالیتهای‌ آزادی‌ خواهان‌ ایران‌ در اروپا و استانبول‌، به‌ كوشش‌ ایرج‌ افشار، تهران‌، 1359ش‌؛

- مجتهدی‌، مهدی‌، رجال‌ آذربایجان‌ در عهد مشروطیت‌، تهران‌، 1327ش‌؛

- معاصر، حسن‌، تاریخ‌ استقرار مشروطیت‌ در ایران‌، تهران‌، 1352ش‌؛

- ناظم‌ الاسلام‌ كرمانى‌، محمد، تاریخ‌ بیداری‌ ایرانیان‌، به‌ كوشش‌ على‌اكبر سعیدی‌ سیرجانى‌، تهران‌، 1362ش‌؛

- نوایى‌، عبدالحسین‌، دولتهای‌ ایران‌ از آغاز مشروطیت‌ تا اولتیماتوم‌، تهران‌، 1355ش‌؛ همو، فتح‌ تهران‌، تهران‌، 1356ش‌؛

- هدایت‌، مهدی‌ قلى‌، خاطرات‌ و خطرات‌، تهران‌، 1334ش‌؛ همو، طلوع‌ مشروطیت‌، به‌ كوشش‌ امیر اسماعیلى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ همو، گزارش‌ ایران‌، به‌ كوشش‌ محمدعلى‌ صوتى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ نیز:
,
E. G., The Persian Revolution of 1905-1909, Cambridge, 1966; GSE; Iranica; Keddie, N., X Iran under the Later Q ? j ? rs, 1848-1922 n , The Cambridge History of Iran, vol. VII, ed. P. Avery, London, 1991.

(منبع: نوشته مجدالدین‌ كیوانى از سایت تورک اوگلو/Türk Oglu )

 

......   .........    ............      ...............       ..................       .....................

 

با تشکر از سایت یتا اهو و چهره های ماندگار و تورک اوگلو و گردشگری و فاطمه قادر، جمشید انوشیروانی و مجدالدین کیوانی/ سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ فروردین ماه 1389 خورشیدی/ 2010 خورشیدی/