با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

شیخ خزعل و حکومت محلی او در جنوب خوزستان

(از 1240 تا 4 خرداد 1315 خورشیدی)

 

 شیخ خزعل؛

 

شیخ خزعل و پایان حکومت تحت سلطه

اشغال ايران در جنگ جهانی اول توسط روسيه تزاری و انگليس كه بر اساس قرارداد 1907 میلادی پترزبورگ صورت گرفت، با انقلاب بلشویکی سال 1917 میلادی به اشغالی يكطرفه مبدل شد كه در آن انگلیسی‌ها در وسيع‌ترين حجم پيشروی‌های نظامی در اين جنگ خود را به قفقاز و آسيای مركزی رساندند. پيروزی بلشويك‌های كمونيست در روسيه، آنها را وادار به تشكيل كمربند امنیتی از افغانستان تا تركيه كرد كه در ايران نيز پس از ناكامی قرارداد 1919 میلادی ژنرال آيرون سايد ، ساير نيروهای فعال طرفدار انگليس مانند سر اردشير ريپورتر و سيدضياءالدين طباطبایی فعالانه در تشكيل دولت مقتدری مشاركت كردند كه حاصل آن كودتای سوم اسفند سيد ضياءالدين طباطبایی و رضاخان ميرپنج و قدرت‌گيری حكومت سياه در تهران بود.

 

شیخ خزعل تحت الحمایت انگلیس

یکی از مهم‌ترين مسائل پيش‌روی رضاخان در اين دوره برداشتن حكومت‌های ملوك‌الطوایفی در ايران و برقراری قدرت كامل دولت مركزی در سراسر كشور با گسترش دامنه حضور ارتش و نيروهای امنیتی بود. در اين ماموريت مهم یکی از چالش‌های اصلی كه وی با آن روبه‌رو شد، حكومت محلی و قدرتمند شيخ خزعل در مناطق جنوبی خوزستان بود كه از دو دهه پيش از آن با از ميان برداشتن خونين پدر و برادران خود به صورت بسيار مستبدانه‌ای برقرار شده بود. اين حكومت محلی كه حمايت‌های انگليس را به همراه داشت، در تداوم خود گرفتار تثبيت قدرت مركزی رضاخان از يك‌سو و خواست‌های سياسی انگلیسی‌ها از ديگر سو شد. بريتانيا به دفعات حمايت خود را از شيخ در برابر حمله و دخالت دولت مركزی ایران اعلام كرده بود. سال 1301 شمسی‌/‌1922 میلادی در دوره رياست الوزرایی قوام‌السلطنه و وزارت جنگی سردار سپه، رضاخان درصدد حمله و لشكرکشی به خوزستان برآمد، اما با وساطت سر پرسی لورن (وزیر مختار انگلیس) مقرّر شد كه شيخ نماينده‌ای به تهران اعزام كند تا مسأله ماليات معوقه شيخ به دولت مركزی در جوّ مسالمت‌آميزی حل شود و رضاخان هم قول داد تا مدتی نيرو به عربستان (خوزستان) نفرستد(1). اما در تيرماه 1301 شمسی به صورت پنهانی يك نيروی 400 نفره به خوزستان اعزام كرد(2 ). نيروهای اعزامی در كوه‌های بختياری در منطقه‌ای به نام شليل، به وسيله عشاير بدوی كهگيلويه محاصره شده و در 28 تير 1301 شمسی تمام نيروهای دولتی طی درگيری‌هایی قتل عام يا خلع سلاح شدند(3 ) و یکی از بدترين شكست‌های رضاخان رقم خورد. پس از اين ماجرا، رضاخان 3 اقدام مهم انجام داد كه مقدمه‌ای بود برای سركوبی نهایی خزعل:

 

- ابتدا با استخدام ميلسپو آمريكایی و بازگذاشتن دست وی، راه را برای ماليات‌گيری از شيخ خزعل كه نقطه ضعف مهم وی بود باز گذاشت. اين مهم با پادرميانی سر پرسی لورن به مصالحه پرداخت 500 هزارتومانی شيخ خزعل منجر شد.

- اقدام بعدی رضاخان گسيل يك دسته از نظاميان به شوشتر بود كه در نقطه بسيار حساسی قرار داشت.

- سومين اقدام هم اعزام احمد كسروی به خوزستان برای تاسيس عدليه بود(4 ).

 

تهديد و حركت

در شهريور 1304 شمسی شيخ خزعل خود را آماده مقابله با دولت مركزی كرد زيرا سپهبد احمدآقا اميراحمدی فرمانده لشكر غرب، خوانين لرُستان را سركوب و قتل‌عام كرد و راهی به سوی خوزستان شمالی باز كرد. غيبت سر پرسی لورن كه در ماه عسل به سر می‌برد و آرنولد ويلسون در ايران موجب تسريع درگيری شد. اما پيام شخصی و شديداللحن رمزی مك‌دونالد به رضاخان و توصيه‌هایی به خزعل برای برحذر‌داشتن شيخ خزعل از هرگونه اقدام شتابزده موجب آرامش موقتی شد. اما نامه رضاخان به شيخ مبنی بر بی‌اعتبار شدن همه فرامين مظفرالدين شاه در سال 1320 قمری/‌1903 میلادی به شيخ خزعل، جرقه درگيری را روشن كرد(5 ). شيخ خزعل همراه رؤسای قبايل عرب سوگند ياد كرد كه تا لحظه مرگ از خود دفاع كنند. او خوانين لرُ و بختياری را دعوت كرد و همچنين حاج رئيس التجار محمره‌ای را به پاريس فرستاد تا احمدشاه را به محمره دعوت كند. تلگرافاتی به مجلس و سفارت‌های خارجی و روحانيون فرستاد و رضاشاه را متهم به دشمنی با اسلام و شاه و قانون اساسی كرد(6 ).

اگرچه رضاخان به اشتباه خود در لغو فرامين مظفرالدين شاه اقرار كرد ولی شيخ خزعل كه خود را در موقعيت برتر‌ می‌ديد، در جواب نامه رضاخان او را غاصب دانست و به عنوان نخست‌وزير به رسميت نشناخت و علناً به قيام مسلحانه عليه رضاخان و دولت مركزی اقدام كرد(7 ).

وضعيت به قدری خطرناك شد كه دولت بريتانيا، سر پرسی لورن را بدون درنگ به ايران فرستاد تا مانع از لشكرکشی رضاخان به خوزستان و حل ‌و ‌فصل مسأله از راه مسالمت‌آميز شود.

 

کمیته قیام سعادت

شيخ برای مقابله با رضاخان، كميته قيام سعادت را به همراه تعدادی از خوانين جوان بختياری، والی پشتكوه، حسين خان بهمئي و صولت الدوله قشقایی تشكيل داد. رضاخان به كمك سردار اسعد سوم وزير پست و تلگراف توانست خوانين قدیمی بختياری را از پيوستن به شيخ برحذر دارد، بنابراين به سردار ظفر مقام ايلخانی و به سردار جنگ مقام ايل‌ بیگی عطا كرد(8 ).

صولت‌الدوله قشقایی در آخرين لحظه با پيشنهاد و وساطت مستوفی‌الممالك و ملاقات با سرهنگ ساعدالدوله و سرهنگ كوپال و پذيرفتن نمايندگی مجلس از همراهی با شيخ خزعل صرف‌نظر كرد(9 ). تنها ايل بهمئي گرمسير به رهبری حسين خان بهمئي بود كه تا آخر با شيخ خزعل بود و تنها درگيری با قوای دولتی در منطقه وی رخ داد(10 ).

سرانجام با وساطت و پافشاری سر پرسی لورن، سردارسپه و شيخ خزعل در اهواز با يكديگر ملاقات كردند و شيخ امان‌نامه گرفت و در بصره اقامت كرد. توپ‌ها و قورخانه و مركز حكومت خود را به مأموران نظامی واگذار كرد و متعهد شد كه يك كرور پول به عنوان لشكرکشی به دولت بپردازد(11 ).

بعد از تسليم شدن شيخ خزعل، ‌اگرچه وی همچنان در ظاهر قدرت داشت ولی در باطن تمام قدرت در دست مأموران دولتی و نظامی بود. رضاخان در ابلاغيه‌ها و اطلاعيه‌های خود به مردم خوزستان وعده وعيدهای دلفريب می‌داد، اما افسران و سربازان را بر جان و مال و ناموس مردم حاكم كرد تا جایی كه صدای احمد كسروی كه از طرفداران سرسخت رضاخان بود، درآمد. وی در اين باره می‌نويسد افسران از روزی كه رسيدند به ظلم و ستم پرداختند و هر يك از راه ‌ديگری به ثروت ‌اندوزی پرداختند.

 

 تیمسار فضل الله زاهدی؛

 

نحوه دستگيری شيخ خزعل

سه ماه پس از توافق ميان خزعل و رضاخان به تهران خبر رسيد كه شيخ خزعل قصد خارج شدن از ايران و اقامت در بصره دارد. رضاخان از اين خبر نگران شد و دستور دستگيری او را صادر كرد. رضاخان از اين می‌ترسيد كه چنانچه شیخ خزعل دور از نظارت و دسترس او باشد، باز ممكن است دردسر درست كند، قبيله خود و قبيله‌های مجاور را به شورش وادارد و پادگان خوزستان پيوسته گرفتار آرام‌كردن آنها باشد(12 ).

رضاخان از شيخ خزعل خواست كه به تهران بيايد ولی شيخ خزعل می ترسيد كه رفتن او ديگر بازگشتی نداشته باشد و ديگر مالك اموال و املاك خود نباشد، لذا از رفتن خودداری كرد(13 ). به هرحال تمرّد شيخ خزعل و اقدامات تحريك‌آميز اطرافيانش از جمله عبدالمسيح انطاکی باعث توقيف و دستگيری شيخ خزعل شد(14 ).

نحوه دستگيری شيخ خزعل غافلگيرانه و از پيش برنامه‌ريزی شده بود. شيخ خزعل از تيمسار فضل الله زاهدی دعوت كرد كه او را ملاقات كند. زاهدی با كسب اجازه از مركز دعوت را پذيرفت. زاهدی قبل از حركت از اهواز دستور داد كه 40 سرباز از هنگ نادری به فرماندهی ستوان دوم صفرعلی نادری در اختيار سرگرد رومانی كه رئيس ستاد نيروی خوزستان بود، قرار دهند و به سرگرد رومانی دستور داد كه ساعت 10 شب وارد «فيليه=قلعه شیخ در محمره» شده، آدم‌های خزعل را خلع سلاح و پس از خروج فوراً به اهواز حركت كند. سرگرد رومانی تلگراف دستور دستگيری خزعل را ابلاغ كرد و بنا شد كه خزعل و پسر بزرگ و پيشكار او را دستگير كرده و در معيت خود به اهواز ببرند كه اين طرح كاملاً عملی شد. بعد از ورود به اهواز و یکی دو روز توقف با اتومبيل از طريق شوش به دزفول اعزام و از دزفول در كنار گروهان هشت نادری به فرماندهی ستوان دوم فرخار توسط كجاوه به لرُستان توسط ستوان دوم عين الله امير باقری از هنگ بهادر به مركز اعزام شد(15 ).

به نظر می‌رسد شيخ خزعل در بصره بود و تيمسار زاهدی چندين مرتبه شخصاً به ديدار شيخ خزعل رفت و سوءظن وی را برطرف كرد، سپس زاهدی از اهواز به خزعل پيغام آورد كه قصد رفتن به تهران دارد و مايل است كه شيخ برای خداحافظی و مذاكره در امور، او را ملاقات كند. شيخ خزعل به طمع افتاد و فوراً‌ به «فيليه» رفت(16 ).

 

شورش اعراب بعد از دستگیری شیخ خزعل/ 2 مرداد 1304 شمسی

بعد از دستگيری شيخ خزعل، اعراب در دوم مرداد 1304 شمسی شورش كردند و هرچه توانستند اموال قصر شيخ را غارت كرده و به عراق بردند. اهل خانه شيخ خزعل نيز با تمامی اثاثيه خود وارد خاك عراق شدند(17 ). سر پرسی سايكس علت شورش را فساد افسران ايرانی و ظلم به رعايای خوزستان می‌داند و روزنامه‌های انگلیسی علت شورش را شايعه مرگ مشكوك شيخ خزعل دانستند(18 ).

رضاخان بعد از دستگيری شيخ خزعل با وی به مدارا رفتار كرد و به او احترام می‌گذاشت و به عنوان نماينده مجلس مؤسسان از محمره و آبادان به همراه ميرزا حسين خان موقر انتخاب شد كه در اين مجلس رؤسای قبايل ديگر همچون صولت‌الدوله، صمصام‌السلطنه، سردار محتشم و قوام‌الملك به تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوی رأي مثبت دادند.

شيخ خزعل تلاش كرد به بهانه بيماری چشم به خارج از كشور برود ولی رضاشاه با عنوان اين كه پزشك متبحر و ماهری از خارج به ايران خواهد آورد با پيشنهاد وی موافقت نكرد و سرانجام به دليل بدبینی وی را همانند ديگر رجال سرشناس در شب چهارم خرداد 1315 شمسی در 75 سالگی در منزلش توسط مأموران شهربانی خفه كرده و به قتل رساند.

 

منابع:

1 - سر پرسی لورن، شيخ خزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، انتشارات فلسفه، چاپ اول، 1363 ، صص60 ـ 59.

2 - همان، صص46ـ 45.

3 - هوشنگ صباحی، سياست انگليس و پادشاهی رضاشاه، ترجمه پروانه ستاری، تهران: نشر گفتار، 1379، ص 239.

4 - محمدتقی بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسی ايران، ج دوم، ص 35.

5 - حسین مکی، تاريخ بيست ساله ايران، ج سوم، ص 163

6 - همان، ص 179 و بهار، پيشين، ص 150

7 - حسین مکی، همان، ص 164 .

8 - جعفرقلی خان، اميربهادر (سردار اسعد سوم)، خاطرات سردار اسعد بختياری، به كوشش ايرج افشار، تهران: انتشارات اساطير، 1372، صص 37ـ 135 و علی صالح، اردوان ايلخان بختياری، ماجرای قتل سردار اسعد بختياری، تصحيح و پژوهش حميدرضا الوند، تهران: انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، صص 75ـ274.

9 - حسین مکی، پيشين، ج سوم، ص 166.

10- مجيدی، پيشين، صص 16ـ412 و تقوی مقدم، پيشين، صص305ـ 299.

11- محمد تقی بهار، پيشين، ج دوم، ص 213.

12- سيروس غنی، برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، ترجمه حسن كامشاد، تهران: انتشارات نيلوفر، چ دوم، 1378، صص76 ـ 368.

13- ذوقی، پيشين، ص 520.

14-Donald، Wilber، Rizashah phalavi، new york; hieksville، 1975،p100.

15- اقبال يغمایی، كارنامه رضاشاه كبير، تهران: انتشارات اداره كل نگارش وزارت فرهنگ و هنر، 1353، صص41ـ40.

16- نصرالله افطسی، «داستان دستگيری خزعل»، سالنامه دنيا، سال يازدهم، ص 151.

17- محمد ابراهيم باستانی پاريزی، تلاش آزادی، تهران: انتشارات علمی، 1374، صص 14ـ411 و محمد تقی بهار، پيشين، صص14ـ213.

18- دفتر مطالعات سياسی و بين‌المللی، گزيده اسناد خليج فارس، ج دوم، تهران: واحد نشر اسناد، 1369، صص 68 ـ866.

 

(منبع: نوشته کریم جعفری از سایت "نورپرتال" و  www.jamejamonline.ir )

 

..................  .................   ...............   ...............

 

شیخ خزعل ، احمد شاه و ولیعهدش محمد حسن میرزا

 

مؤلف کتاب «رضاشاه، از تولد تا سلطنت»، یادداشت خود را چنین ادامه می‌دهد: «روز 11 مهر (1303 شمسی) خبر رسید که سالارالدوله عموی شاه(احمد شاه)، که سالها از طرف دولت ایران (دولت دوران بعد از مشروطه) به تبعید فرستاده شده بود، وارد بصره شد و از آنجا به اهواز رفت که با شیخ خزعل همکاری کند.

نامه‌ای از ولیعهد(محمد حسن میرزا) به احمدشاه به تاریخ 28 مهر 1303 شمسی موجود است که در آن ولیعهد توصیه می‌کند که شاه جواب شیخ را با مهربانی بدهد. در این نامه ولیعهد وصول پنج هزارتومان از شاه را یادآور می‌شود و سپس می‌نویسد: «مبلغ فرستاده ‌شده بسیار کم است، انجام مقاصد مبالغ زیادتری لازم دارد، اگر چشمه خشک شود از پیشرفتی که تأمین شده باید صرفنظر کرد.» در تهران، روس‌ها از سردارسپه حمایت می‌کردند و جاسوسان آنها تمام اخبار کمیته «قیام سعادت» را به رضاخان می‌دادند و حتی اسلحه هم در اختیار وی گذاشتند تا بتواند طغیان را سرکوب کند. مردم تهران هم به دو دلیل ـ یکی چون پای تجزیه ایران به‌میان بود و دیگر اینکه شیخ خزعل مورد حمایت انگلیس بود ـ همه موافق قشون‌کشی و سرکوبی شیخ خزعل بودند.

رضاخان سردار سپه که از اقدامات شیخ خزعل و تحریکات احمدشاه و گروه اقلیت مجلس روز به‌روز اطلاع به‌دست می‌آورد تصمیم گرفت شخصاً با سپاهی کافی به خوزستان برود و کار شیخ خزعل را یکسره کند، ولی در این مورد ـ چنانکه اخلاق و روش کار او بود ـ به هیچ کس چیزی نگفت.

سر پرسی لورن ـ وزیر مختار انگلیس در ایران ـ هنوز در مرخصی بسر می‌برد و به‌ جای او «اووی» کارهای سفارت را انجام می‌داد. اووی از اقدامات شیخ خزعل نگران شد و فکر کرد که رضاخان در صدد تلافی برخواهد آمد و شیخ را از بین خواهد برد و تمام زحماتی که لورن برای آشتی این دو کشیده بود بر باد خواهد رفت. لذا فوراً از رضاخان تقاضای ملاقات کرد تا بلکه از نقشۀ آتی او مطلع شود. در این ملاقات رضاخان به «اووی» گفت که اگر شیخ به تهران بیاید و از کردۀ خود معذرت بخواهد او نیز متقابلا از مجلس نخواهد خواست که خزعل را یک یاغی اعلام کند و یا اجازه جنگ بدهد...

این جواب دیپلمات ‌مآبانۀ رئیس‌الوزرا در وزارت خارجۀ انگلیس با نظر مساعدی تلقی شد و موجب شد که وزیر خارجۀ انگلیس و کارکنان سفارت در تهران و سرکنسول انگلیس در اهواز(بیل) همگی عملیات شیخ خزعل را تقبیح کنند و به‌فکر اعزام ارتش انگلیس برای حفاظت حوزه‌های نفتی نیفتند. رضاخان هم فرصتی به‌دست آورد تا ارتش خود را تقویت کرده بدون نگرانی از دخالت ارتش انگلیس نقشۀ از بین بردن کامل شیخ خزعل را طراحی کند.

اووی ـ کاردار سفارت انگلیس در تهران ـ به «پیل» سرکنسول انگلیس در اهواز دستور داد به شیخ خزعل فشار بیاورد که به تهران برود و معذرت بخواهد. اما شیخ این پیشنهاد را «خفت‌بار و غیر شرافتمندانه» دانست و «پیل» را از خود ناراضی کرد.

وقتی گزارش مذاکرات پیل با شیخ به لندن رسید کارکنان وزارت خارجه (انگلیس) نگران شده عقیده پیدا کردند که دیگر مشکل است در برابر حکومت مرکزی ایران از شیخ حمایت کرد... رمزی مک‌دونالد ـ نخست‌وزیر و وزیر خارجه انگلیس ـ در تاریخ 11 اکتبر 1924 (= 19 مهر 1303 شمسی یا خورشیدی) با ارسال تلگرافی از شیخ خزعل خواست که به میانجیگری بریتانیا تن در دهد تا بتوان راه حل شرافتمندانه‌ای برای رفع مشکلاتی که او ایجاد کرده به‌دست آورد. وی تلگرام خود را با کلمات تند زیر پایان داد:

«اما باید به آن جناب هشدار دهم که کاسۀ صبر دولت مرکزی ایران شاید بزودی لبریز شود و در رویداد اسفبار مخاصمات، شما نباید توقع هیچگونه همدردی از من داشته باشید.»

این تغییر جهت سیاسی در وزارت خارجۀ انگلیس را باید بزرگترین موفقیت رضاخان در تهیه مقدمات برچیدن بساط شیخ خزعل دانست. اگر رضاخان در ملاقات با کاردار سفارت انگلیس مثلا گفته بود که اقدامات شیخ غیر قابل بخشودن است و من با لشکرکشی او را از میان برمی‌دارم، به‌احتمال زیاد وزارت خارجۀ انگلیس در برابر او جبهه می‌گرفت و برای حمایت از شیخ دست‌ نشاندۀ خود و حفظ تأسیسات نفتی، از نایب‌السلطنه هند می‌خواست که ارتش به خوزستان اعزام دارد. در آن صورت معلوم نبود سردارسپه بتواند قدرت مرکزی را در خوزستان اعمال کند و احتمالا خوزستان از دست می‌رفت.

 

حرکت قوای نخست وزیر سردارسپه به خوزستان/ روز 13 آبان 1303 شمسی

در طی ماه آبان سال 1303 شمسی اخبار واصله از خوزستان نشان می‌داد که شیخ خزعل مشغول تهیۀ اسلحه و تدارک جنگ است. روز 13 آبان 1303 شمسی سردارسپه شخصاً عازم خوزستان شد و اعلام کرد که: «می‌روم تا آخرین نغمۀ ملوک‌الطوایفی را از میان بردارم یا در زیر خرابه‌های شوش مدفون شوم.»

تازه سه ساعت از حرکت رضاخان به طرف خوزستان گذشته بود که کاردار سفارت انگلیس به وزارت خارجه رفت و با مشارالملک (حسن مشار) وزیر خارجه ملاقات کرد. کاردار به مشارالملک گفت که متجاوز از دو ماه است دولت ایران در این قضیه صبر کرده است، حالا هشت روز دیگر هم تأمل فرمایید تا سر پرسی لورن (وزیر مختار انگلیس) وارد بغداد شود و با شیخ خزعل تماس بگیرد، امیدواریم اقداماتی بنماییم که خاطر حضرت اشرف (سردار سپه) از این بابت راحت شود و دیگر محتاج به اعزام قوا نباشد. خلاصه تقاضای کاردار این بود که قشون ایران از زیدون جلوتر نرود. مشارالملک مراتب را برای سردارسپه که در راه بود تلگراف کرد.

سردارسپه دید که در هر صورت دو هفته وقت لازم است تا سپاهیانی که لازم دارد به خوزستان برسند، لذا برای آنکه شیخ خزعل در حمله پیشدستی نکند از موقعیت استفاده کرد و در جواب به مشارالملک تلگراف کرد که: «کاردار سفارت انگلیس را ملاقات نموده بگویید... تا ورود سر پرسی لورن و مشاهدۀ اقدامات او، به کلیه قوا امر دادم دو هفته تعرض را به‌تأخیر بیندازند، مشروط بر اینکه از طرف اعراب و بختیاری شروع به جنگ نشود.»

 

چگونگی پشتیبانی انگلیس از خزعل

رضاخان به اصفهان رسید و کنسول انگلیس با او ملاقات کرد و کوشش کرد که او را در اصفهان نگهدارد تا نتیجۀ اقدامات سفارت روشن شود، ولی رضاخان به حرف او توجه نکرد و گفت خطر آمدن برف در این ناحیه هست و با قشون خود به طرف جنوب حرکت کرد.

روز بعد باز کاردار سفارت انگلیس نزد وزیر خارجه رفت و تقاضای خود را تکرار کرد. وزیر خارجه نیز مراتب را به رضاخان تلگراف کرد. روز 4 آذر 1303 شمسی دو یادداشت تهدیدآمیز از سفارت انگلیس به وزارت خارجه ایران داده شد.

در نامۀ اول نوشته بود: حضرت اشرف رئیس‌الوزرا وعده دادند که هرگاه شیخ خزعل اظهار اطاعت نماید برعلیه مشارٌالیه استعمال قوای مسلحه نخواهند نمود... متأسفانه به وعدۀ خود وفا نکرده و نصیحت دوستانۀ دولت (انگلیس) را مورد توجه قرار نداده‌اند. بنابراین دولت انگلیس ناگزیر است... اظهار نماید که دیگر نمی‌تواند به شیخ محمره (خرمشهر) و بختیاری‌ها فشاری را که برای اسکات آنها می‌آورد ادامه دهد. و هرگاه این عملیات موجب  خسارت جانی و مالی به اتباع انگلیس گردد دولت علیّۀ ایران مسؤول آن خواهد بود.

در آخر نامه یک توپ توخالی هم زده و نوشته بودند: «دولت انگلیس برای خود این حق را حفظ می‌کند که به ‌هر نحو و طریقی که صلاح بداند اقداماتی برای حفظ جان و مال رعایای خود به ‌عمل آورد.»

در نامۀ دوم نوشته بودند که: در ماه نوامبر 1914 (یعنی ده سال قبل) دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان اطمینان‌های رسمی به جناب اجل شیخ محمره(شیخ خرمشهر) داده است که در صورت وقوع تجاوزی از طرف دولت علیّه (ایران) نسبت به حوزۀ اقتدار معزی‌الیه... به ایشان مساعدت نماید... و دولت اعلیحضرت پادشاه انگلیس جمیع قوای معزی‌الیه را از هر گونه تعرضات و حملات خارجی...  نسبت به حوزۀ اقتدار مزبور و حقوق شناخته ‌شدۀ مشارٌالیه... حفظ و حراست خواهد نمود... و دولت انگلستان جمیع مساعی خود را به‌کار خواهد برد که شیخ را در وضعیت فعلی و استقلال محلی نگهدارد.

 

جوابیه جانشین نخست وزیر ایران به دولت انگلیس

ذکاءالملک فروغی که در غیاب سردارسپه نایب نخست‌وزیر بود هر دو نامه را در هیأت دولت مطرح و جواب مفصلی برای آنها تهیه کرد که مضمون آن چنین است: «از قرار منعقده بین دولت انگلیس و شیخ خزعل که برای اولین دفعه به‌ اطلاع ایران می‌رسد، نهایت تعجب حاصل گردید که... برخلاف رسوم بین‌المللی چگونه چنین قراری را که مغایر حاکمیت دولت ایران است با یک نفر تبعۀ ایران جایز دانسته‌اید... دولت ایران این قرارداد را به‌هیچ وجه به‌رسمیت نمی‌شناسد... و اکنون واضح و مبرهن می‌شود که تمرُد و خودسری شیخ خزعل نسبت به دولت متبوع خود به استظهار همین قرارداد و اطمینانی است که از طرف دولت انگلستان داشته است... و لزوماً متذکر می‌شوم که در این موضوع دولت ایران هیچ گونه حقی را که اعمال آن منافی استقلال و حاکمیت ایران نسبت به خاک و اهالی او باشد قائل نیست.»

 

اظهار ندامت خزعل

در شیراز، تلگرافی از شیخ خزعل به ‌دست سردارسپه رسید که به‌موجب آن از رفتار گذشتۀ خود اظهار تأسف کرده و نوشته بود «... بالاخره از کجی و اعوجاج این مسلک مطلع شده اینکه به‌عرض تأسف مبادرت نموده و از اعمال ناشایسته‌ای که از طرف این بنده نسبت به دولت علیّه سرزده معذرت می‌خواهم و در آینده نیز کمافی‌السابق نهایت آمال فدوی این است که نسبت به دولت متبوعه کمال خدمتگزاری به‌عمل آورده و تا آخرین درجۀ امکان با نهایت اخلاص نیّت و حسن عقیدت به ‌اجرای اوامر مطاعه اقدام کنم. امیدواری کامل دارم که حضرت اشرف نیز این عرض تأسف را پذیرفته و باز هم فدوی را مورد اعتماد قرار داده و از دولتخواهی فدوی اطمینان خواهند داشت. از قرار معلوم موکب سامی این روزها به جنوب تشریف‌فرما می‌شوند و اگر این مسأله صحیح است خیلی شایق هستم که به شرف ملاقات نایل شده و شخصاً به آن وجود محترم که ریاست دولت متبوعه را دارا هستند تأسف خود را از مامضی، و تأمینات خدمتگزاری و خلوص نیّت در آینده عرض کنم. منتظر اظهار مرحمت و تعیین محل و موعد شرفیابی هستم».

 

 (منبع: کیهان چاپ لندن؛ احمد احرار: دو قرن فراز و نشیب مطبوعات در ایران)

 

..................  .................   ...............   ...............

 

تاریخچه ای کوتاه از خوزستان ایران و ساکنان اعراب 

 

خوزستان در دوران ایلخانان تیموری تا آق قویونلوها

از زمان تسلط سيد محمد مشعشع بر هويزه و تشكيل سلسله‌ی مشعشعی در خوزستان (845 ه.ق) به بعد، سرزمين خوزستان به دو ناحيه‌ی عرب‌نشين و غير عرب‌نشين تقسيم شد. بعد‌ها قدرت مشعشعيان آن‌چنان گسترش يافت كه سيد محسن مشعشع فرزند سيد محمد پس از به قدرت رسيدن در سال 866 ه‍.ق از آشفتگی اوضاع داخلی ايران كه ناشی از انقراض سلسله ی ايلخانان(جانشینان تیمورلنگ) توسط آق قويونلوها بود استفاده كرد و توانست مرزهای حكومت خود را تا بصره و بغداد در عراق و تا کهگیلویه و بويراحمد، لرُستان، چهارمحال بختياری و حدود كرمانشاه گسترش دهد.

 

خوزستان در دوران صفویه

در سال 905 ه‍.ق و با به قدرت رسيدن شاه اسماعيل صفوی و شكست خوردن آق قويونلوها قدرت مشعشعيان به حكومت بر هويزه و نواحی اطراف آن محدود شد. و در سال 914 ه.ق شاه اسماعيل با لشكرکشی به هويزه و قتل عام تعداد زيادی از مشعشعيان توانست سيد علی پسر سيد محسن را شكست دهد. و سيد فلاح پسر ديگر سيد محسن را به حكومت هويزه منصوب گرداند.

از آن پس قدرت مشعشعيان هيچ گاه از آن حدّ گسترش نيافت و تا سال 1150 ه.ق كه نادرشاه حكومت خاندان مشعشعی را منقرض نمود ، خوزستان بارها مورد هجوم قرار گرفت كه لشكرکشی شاه عباس (اول) صفوی در سال 1005 يا 1006 ه‍.ق از آن جمله است.

 

خوزستان در دوران نادرشاه

پس از قتل نادرشاه(1160 ه‍.ق) مشعشعيان بار ديگر به منظور به دست آوردن قدرت، به سركردگی "مولی (مولا) مطلب" دست به طغيان زدند و با "طايفه ی آل كثير" به جنگ پرداختند و اين درگيری ها تا سال 1165 ه‍.ق ادامه يافت.

 

خوزستان در دوران زند

در سال 1175 ه‍.ق همزمان با به قدرت رسيدن كريم خان زند، زکی خان زند پسر عموی كريم خان عليه وی(مولی مطلب مشعشعی) قيام كرد و پس از كشتن مولی مطلب بر هويزه مسلط شد و مورد استقبال آل كثير قرار گرفت. زکی خان پس از تسلط بر شوشتر و دزفول و شوش به لرُستان رفت و در آنجا از علی خان زند كه از سوی كريم خان ما‌مور بود شكست خورد.

«در اين ايام، جمعی از بزرگان بنی كعب كه در ساحل راست اروندرود ساكن بودند، از جور و ستم حاكم بغداد به تنگ آمده ؛ تحت سركردگی شيخ سليمان از اروند رود گذشتند و در ناحيه ی فلاحيه ی خوزستان متوقف شدند.»(1)

 

خوزستان در زمان ناصرالدين شاه

کعبیان با عشیره باوی، کعبیان فلاحیه، آل کثیر، آل خمیس و عشایر هویزه خاندان مشعشع (پنج عشیره عرب خوزستان)

کعبیان با عشیره باوی سرسپرده حاج جابرخان (شیخ جابر)

پس از سال 1273 قمری كه جنگ انگليس با ايران روی داد تا پايان حكومت ناصرالدين شاه كه چهل سال به طول انجاميد در خوزستان جنگی يا شورشی روی نداده و گويا هميشه آرامش داشته است. در اين زمان عشاير عرب به چند بخش تقسيم شده و هر بخش شیخی جداگانه داشته اند مثل : كعبيان كه از محمره (خرمشهر) تا اهواز نشيمن داشتند با عشيره «باوی» سپرده ی حاج جابرخان بودند. كعبيان فلاحيه و آن پيرامون ها شيخ ديگری داشتند كه شيخ المشايخ لقب می‌ گرفت. عشاير هويزه و نواحی اطراف آن زير سرپرستی خاندان مشعشع بودند. آل كثير در ميانه ی شوشتر و دزفول و آل خميس در نزدیکی های رامهرمز هر یک دارای شیخی جداگانه بودند. اين پنج شيخ سران عشاير عرب بوده و هر یک ، شيخ های ديگری را زير دست خود داشتند.

در ميان آن ها حاج جابرخان به هواخواهی دولت سرشناس بود و روز به روز كارش بالا می‌ گرفت. پس از داستان جنگ با انگليس كه فداكاری های زيادی در راه ايران انجام داد ، در سال 1274 قمری خانلر ميرزا  اختيار عشيره ی باوی را نيز به دست او داد و در فرمان ديگری كه خود ناصرالدين شاه در سال 1284 قمری نگاشت از حاج جابرخان رضايت ها نموده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌؛ او را از ميرپنجگی به رتبه سرتيپ اول رسانيد. حاجی جابرخان پس از سی سال حكمرانی در سال 1297 قمری يا 1298 قمری در محمره (خرمشهر) بدرود زندگانی گفت.

 

مزعل ، محمد و خزعل پسران شیخ جابر / شيخ مزعل جانشین پدرش شیخ جابر

با مرگ شيخ جابر؛ در ميان دو تن از پسران او به نام های مزعل و محمد بر سر جانشینی پدر درگيری و كشاكش هایی به وجود آمد كه در نهايت با پيروزی شيخ مزعل به پايان رسيد. مزعل همچون پدرش به نزدیکی خود با دربار ایران می كوشيد. تا آنجا كه از طرف شاه لقب «معزالسلطنه» و رتبه ی امير تومانی و همچنين لقب «خان» و «نصرت الملك» كه از القاب پدرش بودند به او تعلق گرفت.

 

کشته شدن شیخ مزعل (1315 قمری- 9 سال قبل از امضای فرمان مشروطه توسط مظفرالدینشاه)

شیخ خزعل جانشین برادرش شیخ مزعل

نام پسر كوچكتر شيخ جابر، خزعل بود كه در نزد شيخ مزعل می زيست. و آنچنان كه نفل می‌ كنند همواره ميان اين دو برادر درگيری و بدرفتاری وجود داشت. تا آنجا كه (برادر بزرگ) خزعل ادعا كرده كه ؛ «در بيست و چند سالگی بر اثر هجوم اندوه مانند پيران سالخورده ؛ موی سرم سفيد شد». سرانجام، تقريباً پس از ده سال مجادله و كينه ميان دو برادر، شيخ مزعل در روز نخست محرم سال 1315 قمری كشته شد. و شيخ خزعل جانشين او شده ؛ تمامی قدرت و القاب برادر را تصاحب كرد.

در مورد مرگ مزعل در كتاب «تاريخ پانصد ساله ی خوزستان» نوشته احمد کسروی چنين نوشته شده است : «بدين سان كه خزعل چند تن از غلامان را با خود هم دست ساخته ؛ او را به هنگامی كه از كوشک فيليه (قلعه فیلیه) پايين آمده سوار بلم می‌ شد با تيرِ تفنگ از پای در آوردند.»

 

شيخ خزعل و مظفرالدين شاه/ شیخ خزعل (سردار اقدس) حاکم اهواز و دیه های اطراف کارون 

«در دوره ی مظفرالدين شاه، حكومت شمال خوزستان عملاً در دست بختياری، و حكومت جنوب آن در دست رؤسای بنی كعب بود. حكمرانانی كه از تهران به شوشتر اعزام می‌ شدند بيشتر با تحريكات خزعل و بختياری رو به رو بودند و كار چندانی از پيش نمی‌ بردند.»(2)

شيخ خزعل در اين دوره با توجه به اين كه مشايخ عرب از پرداخت ماليات خودداری می كردند و نافرمانی می‌نمودند و با بهره گيری بهينه از شرايط آشفته ی كشور در راستای نيل به اهداف و خواسته های خود در نزدیک شدن هرچه بيشتر به دربار و نشان دادن شایستگی و لياقت های خويش می‌ كوشيد، و تا آنجا پيش رفت كه حكمرانی اهواز و ديه های اطراف كارون را به او واگذاردند. اكنون شيخ خزعل پرُ قدرت ترين و پرُ نفوذترين شخص خوزستان بود و دست ستم بر اعراب دراز كرده به سركوب قلدرانه ی برخی از عشاير مخالف خود می‌ پرداخت. او درون دربار نيز هوادارانی داشت، و به فرمان شاه به جای معزالسلطنه لقب «سردار اقدس» به او دادند و از درجه ی امير تومانی به رتبه ی نويانی(3) ارتقا يافت.

 

شيخ خزعل و مشروطه

هنگامی كه جنبش مشروطه و آزادی طلبانه در ميان ملت ايران شروع شد، شيخ خزعل با استفاده از نا آرامی‌ های به وجود آمده و غفلت حكومت به افزودن بر ممالك تحت سلطه خويش و همچنين به وجود آوردن يك كانون قدرت مستقل از حكومت می‌ كوشيد. به طور کلی می توان گفت كه شيخ خزعل با به وجود آمدن فرصت مناسبی كه از آغاز مشروطه تا جنگ جهانگير (اول) اروپا (از 1914 تا 1918 میلادی) ادامه داشت به استوار كردن پايگاه خويش در خوزستان پرداخت و در همين راستا به از ميان برداشتن مشایخی مانند شيخ هويزه ، شيخ آل خميس و شيخ بنی طرف كه زير دست او بودند مبادرت ورزيد و عشاير آنان را نيز زير دست خود گرفت. در همين زمان انگليسيان كه به خاطر شروع به كار «دارسی»  به اين سرزمين(خوزستان) دل بستگی پيدا كرده بودند جهت جلوگيری از شورش و ناآرامی در اين مناطق به حمايت و هواداری از شيخ خزعل برخواستند. و گويا از همين سال های نخستين مشروطه بود، كه شيخ خزعل انديشه ی یک فرمانروایی جداگانه را در سر پروراند.

به توپ بستن مجلس در سال 1287 ه‍ .ش توسط محمد علی ميرزا(محمد علیشاه) و سركوبی آزادی خواهان در تهران و ساير شهرها باعث شد تبريز كه یکی از مهمترين اركان قدرت مشروطه خواهان محسوب می‌ شد ؛ دست به مقاومت زده و با نيروهای دولتی كه از طرف محمد علیشاه برای پاک سازی شهر از مجاهدين مأموريت داشتند، به جنگ برخواستند و دلاوری ها از خود نشان دادند.

در آن زمان كه شكست زبونانه ی مجلس شورای ملی در تهران باعث سرافكندگی ايرانيان در بسياری از نقاط و حتی كشورهای اروپایی شده بود ، قيام مردم تبريز و پيروزی های چشم‌ گير آنان در مقابل دشمنان مشروطه باعث به جنبش در آوردن ايرانيان آزادی خواه و غيرتمند در درون و بُرون كشور شد. تا آنجا كه در استانبول ؛ ايرانيان انجمنی به نام انجمن «سعادت ايران» بنياد نهادند كه یکی از فعاليت های آن ها جمع آوری اعانه از ايرانيان خارج از كشور برای تبريز بود. «یکی از كسان بنامی كه اعانه به دست انجمن می‌ فرستاد شيخ خزعل خان بود كه در خوزستان خودسرانه فرمان می ‌راند. اين تنها کسی بود كه از ايران اعانه به تبريز می فرستاد.»

در اين جا اين سؤال پيش می آيد كه آيا شيخ خزعل از به وجود آمدن یک حكومت مشروطه حمايت می‌‌ كرده است ؟ از آنجا كه اصول یک حكومت دموكرات و مشروطه در تضاد اساسی با حاكميت فئودالی و سرشار از ستم و بی عدالتی شيخ خزعل قرار داشت، حمايت او از مشروطه خواهان در تبريز، جای بسی تعجب دارد. شيخ خزعل همواره می‌دانست كه یک حكومت مركزی مقتدر نسبت به گسترش سلطه او به خوزستان حساسيت نشان خواهد داد. بنابراين با كمك كردن به آزادی خواهان تبريز سعی داشت كه آتشِ جنگ را ميان دولت و مردم شعله ورتر كند. و از جوُ آشفته ی ناشی از درگيری حكومت با مردم و همچنين تضيف دولت مركزی حداكثر استفاده را ببرد. اما اين مسئله شايد صورتی غير از اين داشته باشد. با توجه به اقدامات خزعل در رابطه با ماجرای «قيام سعادت» كه به حمايت شديد از احمد شاه و مشروطه برخاست، (البته هدف اصلی او مبارزه با رضاخان و جلوگيری از تزلزل موقعيت كنونی خويش بود) ممكن است شيخ خزعل هم مانند بسياری از سران مشروطه و روحانيون و مبارزان معنی درست و حقیقی مشروطه را درک نكرده باشد و به خيال اينكه با به وجود آمدن یک حكومت مشروطه راه او برای رسيدن به آرزوی خويش كه همانا سلطانی عربستان (خوزستان) بود هموارتر خواهد شد، به تبریز اعانه می فرستاد. در نتيجه قدرت و استقلال عمل شيخ خزعل در اوايل سده ی بيستم ؛ بسيار افزايش يافت كه ناشی از سه عامل زير بود :

1- نخست اينكه حكومت مركزی- كه فاقد یک ارتش نيرومند بود- گرفتار قيام مشروطيت بوده و در وضعی قرار نداشت كه به جنوب غربی كشور توجهی داشته باشد.

2- چون امنيت و تجارت هند نيازمند آرامش در خليج فارس و خوزستان بود، لذا همكاری شيخ  خزعل برای انگلستان ضرورت داشت.

3- دولت انگلستان و شركت نفت (ايران- انگليس) در صورتی می توانست از ميدانهای نفتی تازه كشف شده بهره برداری كند كه حقوق احداث راه برای نصب لوله ها و اجازه ی تأسيس یک پالايشگاه در آبادان را به دست آورند. چون شيخ خزعل طبق فرمان مظفرالدینشاه مالك اين زمين ها بود، از اين رو انگلیسی ها ناگزير بودند دست به دامن شيخ خزعل شوند.

 

توضيحات :

1- در سال 1273 قمری كه لشكر ايران به گشايش هرات مبادرت ورزيد، انگلستان به دشمنی با ايران برخاسته ؛ به بوشهر و آن پيرامون ها حمله كرده و بر آنها دست بافتند .( كسروی ؛ تاريخ 500 ساله ی خوزستان ؛ ص 180-181 )

2- عموی ناصرالدبن شاه كه مدت زيادی حكمران لرُستان و خوزستان بود. (كسروی ؛ همان منبع ؛ ص 178)

3- نويانی= شاه زاده، و امير= فرمانده سپاه (فرهنگ عميد)

4- دارسی= مظفرالدين شاه امتياز انحصاری استخراج و بهره برداری از نفت در تمام ايالات مركزی و جنوبی ايران را به يك انگلیسی به نام دارسی واگذار كرد. ( 1907)

 

(منبع: "انجمن فرهتگی هنری سایه" در اهواز)

 

..................  .................   ...............   ...............

 

 شیخ خزعل در کنار امیر عبدالعزیز سعودی و نظامیان انگلیسی؛

 

شيخ خزعل و جنگ انگليس با ترکیه عثمانی در جنگ جهانی اول

شیخ خزعل و دريافت نشان K.C.S.I از سوی انگلیس

در سال 1292 شمسی ( 1914 میلادی) و با آغاز جنگ در اروپا و پيوستن (ترکیه) عثمانی به آلمان ، شيخ خزعل به حمايت آشكار از انگلستان برخاست و در جنگ با عثمانيان موفق به فتح بصره و قرنه نيز شده و در پی آماده سازی لشكری برای حمله به «العماره» (در عراق) بود. در اين حين تعدادی از عشاير و ساكنين منطقه به ياری عثمانيان كه از حمايت روحانيون بنام نجف و از جمله سيد محمد يزدی (از دشمنان معروف مشروطه) برخوردار بودند شتافتند. احمد كسروی در كتاب تاريخ پانصد ساله ی خوزستان علت پيوستن عشاير به عثمانيان را یکی دعوت سيد محمد يزدی و ديگری دشمنی با شيخ خزعل عنوان كرده است. در جريان جنگ ؛ انگلیسی ها شكست خورده و ناچار به عقب نشینی شدند. لشكر عثمانی در ميانه های جمادی الاول بار ديگر به سوی خوزستان شتافت. جنگ توپخانه ميان دو لشكر درگرفت كه سرانجام ؛ انگلیسیها در سايه حمايت های شيخ خزعل به پيروزی رسيدند و عثمانيان ناچار به عقب نشینی شده و به کلی از خوزستان خارج شدند. و در پی اين پيروزی ؛ شيخ خزعل به دريافت نشان K.C.S.I   از سوی انگليسيان نائل شد. پس از پايان جنگ ، هنگامی كه عشاير به سرزمين های خود بازگشتند ، به شدت مورد غضب شيخ خزعل قرار گرفتند و ستم ها و آزارهای بسياری بر عشاير و افرادی كه با ترُكان همكاری كرده بودند وارد شد.

 

تمرکز قدرت مرکزی و ظهور رضاخان

در سال 1299 شمسی با ظهور رضاخان در عرصه ی سياست كشور و قدرت روز افزون او ، دولت انگليس در مورد رابطه با شيخ خزعل دچار مشكلاتی شد كه ناشی ازسياست دوگانه ی آن كشور بود. كه با قدرت يافتن حكومت مركزی دگرگون و دچار اشكال شده بود. احمد كسروی كه در سال 1301 شمسی به رياست عدليه ی خوزستان منصوب شد ؛ می‌ نويسد : «در اين زمان خوزستان به دو بخش تقسيم شده بود. بخش بزرگ در دست شيخ خزعل و در بخش ديگر با اينكه حكمرانانی از تهران نشيمن داشتند ولی در نهان اختيار آنها سپرده ی شيخ (خزعل) بود. همه ی اين زمين‌ های خوزستان از هندگان تا دامنه های پشتكوه و از كنار شط العرب تا نزدیکی های شوشتر و دزفول كه بيش از دو سوم خاک خوزستان است همگی از آن شيخ گرديد. در سراسر اين خاک او بر جان و مال مردم حكمرانی داشت. می توان گفت كه پس از زمان شاه اسماعیل صفوی کسی را در خوزستان اين شكوه و نيرو دست نداده بود».

شيخ خزعل كه همواره آرزوی یک حكومت مستقل را داشت اينك برآورده شدن آرزويش را نزديك می دانست. از اين رو مدتی بود از دادن ماليات به دولت خود داری می نمود. بروز اختلافات ميان خزعل و رضاخان زمانی آشكار شد كه رضاخان وزارت جنگ را برعهده داشت و با ادعای پرداخت نشدن ماليات های معوقه ی شيخ به دولت مركزی در تير 1301 شمسی (ژوئيه ی 1922 میلادی) با نيرویی چهارصد نفره عازم خوزستان شدند. دولت انگليس كه تعهداتی در قبال شيخ خزعل داشت و به حفظ چاه های نفت اين منطقه علاقمند بود ، با اين اقدام به شدت مخالفت كرد. از طرف ديگر انگلستان بر طبق قرارداد 1907 (روس- انگليس) خود را متعهد به حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران كرده بود، كه به معنای حمايت از دولت مركزی بود.

در نامه ای كه سر پرسی لورن (وزير مختار انگليس) در تاريخ 21 مه 1923 میلادی(31 ارديبهشت 1302 شمسی) به "ماركز كرزن" وزير امور خارجه ی انگلستان ارسال نموده است، با مثبت ارزيابی كردن عملكرد رضاخان سياست گسترش و تنفيذ حكومت مركزی در جنوب و جنوب غربی ايران را مطابق با اهداف و آرزوهای انگلستان می داند و با ذكر ناتوانی قدرت های كوچك محلی در مقابل ارتش ملی دنبال كردن سياست پشتيبانی از «تمركز قدرت» را مطلوب می بيند. همچنين با در نظر گرفتن لشكرکشی احتمالی رضاخان به خوزستان به خطر افتادن منافع انگلستان در جنوب كشور را پيش بینی می كند. و برای جلوگيری از اين پيشامدها اين نظر را ابراز می دارد ؛ كه با سازش دادن سياست رضاخان با مصالح دوگانه ی انگلستان (منابع نفتی و … و موقعيت ويژه ی شيخ خزعل) علاوه بر به دست آوردن نفوذ سياسی در تهران، ايران را تبديل به كشوری آرام و كم دردسر خواهد كرد.

 

نخست وزیری سردارسپه

در ماه مرداد (اوت) نيروهای اعزامی از طرف رضاخان در منطقه ی بختياری غافلگير شده و شكست خوردند. رضاخان كه به همدستی شيخ خزعل و خوانين بختياری يقين داشت ؛ قسم خورد كه انتقام بگيرد و در سال 1302 شمسی یک دسته از نيروهای منظمِ خود را در شوشتر مستقر كرد. رضاخان سردارسپه در ششم آبان 1302 شمسی و در پی سقوط كابينه ی مشيرالدوله ، و به شرطی كه (احمد) شاه بتواند مصون از تعرض رضاخان به اروپا برود ؛ به مقام نخست وزيری نائل شد.

با نخست وزير شدن رضاخان اختلافات او با شيخ خزعل به اوج خود رسيد. «بی اعتمادی شيخ خزعل نسبت به رضاخان زمانی بالا گرفت كه به تعدادی از خوانين لرُستان برای تسليم شدن به مركز اركان حزب (ستاد فرماندهی) امان نامه داده شد. و آن ها پس از تسليم شدن اعدام گرديدند.»

شيخ خزعل در پی دريافت نامه ای از رضاخان حاکی از بی اعتبار شدن همه ی فرمانهای شاه (احمد شاه) تصميم گرفت در برابر قوای مركزی مقاومت كند و به دنبال آن به تحریک شيوخ عرب پرداخت و به فراهم آوردن زمينه ی آمادگی خود برای مقابله با رضاخان ادامه داده به هشدارهای بريتانيا مبنی بر اين كه «با ادامه اين اعمال از سوی شيخ وی را متجاوز شناخته و خود را از تعهدات كمك به وی ؛ رها خواهد ساخت» وقعی نداد. همچنين در پاسخ به پيشنهاد پيل (سركنسول بريتانيا در اهواز) كه از او خواسته بود برای انجام مذاكراتی در جهت حل اختلافات به تهران مراجعه كند، آن را خفت بار و غير شرافتمندانه دانست. وی در سال 1303 شمسی با همكاری چند تن از مخالفان رضاخان از جمله امير مجاهد بختباری به تأسيس كميته ای به نام «كميته قيام سعادت» مبادرت ورزيدند. و به بهانه نقض قانون اساسی از سوی رضاخان به هواخواهی از احمدشاه برخاستند و خواهان بازگشت او به ايران شدند. شيخ در اقدام های بعدی خود تلگراف هایی به مجلس و سفارت خانه های مختلف می فرستاد و هدف خود را بازگو می كرد. خزعل در یکی از تلگراف های خود خطاب به رضاخان چنين گفته است : «من اصلاً شما را به رياست دولت نمی شناسم. شما مرد غاصبی هستيد كه شاه قانونی مملكت و مشروطيت را رانده و پايتخت را اشغال كرده ايد و غاصبانه بر قوای دولتی دست انداخته ايد».

با فراهم آمدن مقدمات قيام، خزعل تلگرافهای متعددی برای احمدشاه فرستاد كه در آن ها شاه را از اقدامات خويش آگاه ساخته از او خواسته بود كه از راه خوزستان به ايران بيايد تا به فتح تهران اقدام نمايد. اما هيچكدام از پيام های او مورد توجه احمدشاه قرار نگرفت و به آنها پاسخی داده نشد.

عمل شيخ خزعل در ميان مردم انعكاس منفی داشت و مردم او را عاملی از سوی انگلستان می‌دانستند كه قصد داشت خوزستان را از ايران جدا كند. «از طرف ديگر، نمايندگان محافظه‌كار شايع كردند كه دربار قاجار پنهانی با شيخ خزعل عليه دولت مركزی وارد مذاكره شده است. علما نيز تصويری از احمدشاه را منتشر كردند كه در آن وی با كلاه حصيری اروپایی و همراه با گروهی از زنان فرانسوی در پاريس ديده می‌شد. بزرگان اصناف تبريز هم به تشويق فرمانده‌ نظامی محل در بازار دست به اعتصاب زدند و ضمن ارسال تلگرافی اعلام كردند كه اگر مجلس ؛ رضا پهلوی را جانشين احمد‌شاه نكند، آذربايجان را از ايران جدا خواهند كرد».

رضاخان كه ارتشی را در اصفهان مستقر كرده بود، در هشتم نوامبر اعلام كرد كه ناچار است پيش از ريزش برف و بسته شدن راه های كوهستانی، به سوی جنوب كشور حركت كند. اين اقدام بر خلاف تعهد او به لورن (وزير مختار انگليس) بود ؛ كه به او قول داده بود تا پيش از مراجعتش به ايران به هيچ اقدامی دست نخواهد زد. با اين وجود لورن به ميانجی‌گری پرداخت و در طی گفتگوی طولانی‌ای كه با خزعل داشت، او را به نوشتن یک نامه پوزش آميز قانع كرد (در 14 نوامبر). اما رضاخان در جواب اين نامه از عقب نشینی خودداری كرده و تنها حاضر شد كه از تعداد سپاهيانی كه اكنون در خوزستان اتراق كرده بودند بكاهد. «و در 24 نوامبر تلگرافی به لورن زد كه در آن گفته شده بود كه عذر خواهی شيخ محمره به هيچ وجه كافی نيست و تسليم بلاشرط شيخ و آمدنش به تهران را از شرايط بخشوده شدن می‌شمارد».

شيخ در 28 نوامبر دستور انحلال ارتش خود را صادر كرد و از اهواز به كاخ خود در محمره رفت. پيل در تلگرفی كه در 2 دسامبر زده بود، روحيه‌ی شيخ را كاملاً شكسته و وضعيت او را آشفته ذكر كرده است. از طرفی انگلیسی‌ها سقوط شيخ خزعل را آغاز شورش و طغيان در اين منطقه‌ نفت خيز می‌دانستند و در جستجوی راهی برای ايجاد مذاكره ميان دو طرف و جلو‌گيری از جنگ بودند. سرانجام گفتگو‌ها و پيام‌های مكرر آنها به نتيجه رسيد و رضاخان حاضر شد به دنبال رعايت پاره‌ای شرايط با شيخ خزعل ديدار كند. و اين در‌ حالی بود كه قوای دولت مركزی، خوزستان را از سه جانب مورد تهديد قرار داده بودند. در پايان اين جلسه كه با حضور انگليسيان انجام شده بود، رضاخان با قبول درخواست خزعل مبنی بر ماندن وی در ناصری متعهد شد كه نيروهايش را پس از فصل بهار از اين منطقه خارج كند و در ‌همان زمان بود كه حكومت نظامی خوزستان را به رياست سرتيپ فضل الله زاهدی بر‌قرا‌ر كرد.

 

اظهار ندامت شیخ خزعل

به دنبال آن ديدار، شيخ خزعل در 21 آذر 1303 شمسی در تلگرافی كه به مجلس شورای ملی فرستاد ؛ ضمن ابراز تأسف و ندامت از گذشته‌ی خويش، تثبيت موقعيتش توسط نخست وزير را‌ گوشزد كرد. همچنين رضاخان در 23 آذر 1303 شمسی شيخ را مورد عفو قرار داد و بر ضرورت مواظبت از شيخ و خانواده اش و مالكيت او بر دارایی هايش تأكيد كرد. با تمام اين اوصاف «بی اعتمادی عميق شيخ خزعل به رضاخان، با وجود اسناد و تعهداتی كه از او در دست داشت، به هيچ وجه از بين نرفت. شيخ با ترس و لرز آگاهی پيدا كرد كه از رضاخان هنگام ورودش به تهران به عنوان فاتحی استقبال شده بود كه شيخ ياغی را به اطاعت محض واداشته و استان خوزستان را زير سلطه حكومت مركزی در آورده است».

«تسليم خزعل در برابر دولت مركزی نشانه‌ی عطفی در سياست بريتانيا در رابطه با دولت مركزی ايران بود و بريتانيا از آن پس می‌بايست از در آمدهای نفتی جنوب سهم دولت مركزی را نيز بپردازد. در سال 1303 شمسی كه شيخ خزعل مغلوب رضاخان شد و برای هميشه مناطق نفت خيز كشور در قلمرو ملی ايران ادغام گرديد، انگلیسی ها رضاخان را مرد قدرتمندی می‌ديدند كه می‌توانست نفت آن ها را حفظ كند و جلوی تهديد بلشویکی را بگيرد».

« … از طرفی رضاخان و اربابش نقشه ريختند كه شيخ خزعل خائن است و می‌خواهد خوزستان را با كمك انگليس تجزيه كند تا از يك طرف رضاخان را فردی ملی جلوه دهند كه از تماميت ارضی دفاع می‌كند و از جهتی رابطه‌ی رضاخان با انگليس را مخفی نگه دارند و حالت ضد انگلیسی به او بدهند.» 

بر خلاف بسياری از مورخان كه رضاخان را عامل و دست پرورده‌ی انگلستان می‌دانند، دكتر كاتوزيان اين نظر را ابراز می‌دارد كه سرنگونی خزعل، مانوری سياسی نبود كه بوسيلهی انگلیسی ها طراحی و بوسيله‌ی رضاخان انجام شده باشد. بر عكس، تمامی شواهد موجود حاکی از آن است كه اين حرکتی بود كه توسط خود رضاخان انجام شد. وزارت خارجه‌ی انگلستان در مورد واكنش لازم نسبت به اين حركت، يكپارچه نبود و فقط لورن معتقد بود وزارت خارجه نبايد تعهد قبلی‌اش درباره‌ی دفاع از خزعل را محترم بشمارد. ايشان همچنين با استناد به اسناد وزارت خارجه‌ی انگليس، بر اين نظر كه انگليس ها صرفاً یکی از عوامل خود (خزعل) را قربانی عامل ديگرشان (رضاخان) كردند نيز خط بطلان ميكشد. «عوامل شكست اعراب در خوزستان را می‌توان به دو قسمت تقسيم كرد : عوامل داخلی و عوامل خارجی. عوامل داخلی عبارتند از : ناتوانی عرب‌های خوزستان به علت فقر، نادانی، بيماری، پايين بودن سطح زندگی، نداشتن آگاهی سياسی و اجتماعی و بی مسئولیتی تاشی از نفوذ نيروهای خارجی از یک سو و حيف و ميل شيخ خزعل و اطرافيان او از سوی ديگر. خودداری عشاير عرب از افدام جدی در واكنش نسبت به دستگيری خزعل، ناشی از رفتار خشونت آميز او نسبت به آنان بود كه پيوستن عشاير به عثمانی در جنگ با انگلستان از مظاهر بارز آن به شمار می‌آيد. همچنين خوب نبودن رابطه‌ی بين خزعل و فرزندانش از جمله عواملی بود كه مانع از آن شد كه شيخ خزعل با رضاخان دست به جنگ بزند.

اما در مورد عوامل خارجی بايد گفت كه اولين آن‌ها به قدرت رسيدن رضاخان بود. كه با انديشه‌های ناسيونالیستی ‌افراطی خود سعی بر آن داشت، كه با هر چيز در خوزستان كه رنگ عربی داشت در اُفتد. و به كوچاندن پاره‌ای از قبايل عرب خوزستان به شمال ايران اقدام نمود.» 

شيخ خزعل در تاريخ 18 ارديبهشت 1304 شمسی وارد تهران شد. به دنبال اصرار مكرر رضاخان مبنی بر آمدن خزعل به تهران و مخالفت شيخ با آن ، عمال رضاخان دست به یک اقدام تعجب آور زده و شيخ و پسرش عبدالحميد (سردار اجل) را هنگامی كه در کشتی‌اشان به سر می‌بردند و سرتيپ فضل‌الله زاهدی نيز ميهمان آنان بود ؛ دستگير كرده به تهران اعزام كردند. و سپس به یک خانه‌ی دولتی در خارج از تهران (جعفرآباد) منتقل ساختند. رضاخان در توجيه اين عمل خود می‌گويد : «با توجه به بحران شمال ايران ، وی مجبور بود بيشتر قوای خود را از جنوب فرا خواند و تصور می‌كرد كه با تنها گذاردن شيخ در خوزستان امكان داشت تابسامانی‌های بيشتری در آن جا پديد آيد».

 

 شیخ خزعل با فرمانده نیروی تفنگ­داران انگلیسی جنوب ایران­(پلیس جنوب)؛

 

شيخ خزعل و فراماسونری

با توجه به موقعيت ويژه‌ای كه شيخ خزعل به خصوص پس از همكاری‌های خود با انگليس پيدا كرده بود «لژُ فراماسونری مصر در سال‌های 1312-1317 ه‍.ق (1895-1900 م.) او را در بغداد وارد یکی از لژهای خود ساخت. در سال 1340 ه‍.ق (1922 م.) كه او به درجه‌ی استادی رسيد و شرايط رياست و استادی كرسی یک لژُ فراماسونی را احراز كرد پيشنهادش را برای تأسيس لژُی به نام خود در خرمشهر پذيرفتند». اين لژُ در سه سالن مستقل كاخ فيليه در كنار شط‌العرب تشكيل شده بود و فرزندان و اقوام و نزديكان صمیمی و وفادار شيخ خزعل ، هر كدام یکی از مقامات لژُ را به عهده گرفتند.

پس از دستگيری شيخ خزعل و انتقال او به تهران، لژُ او در خرمشهر (محمره) تعطيل شد و وسايل و اثاثيه آن توسط لژُ مصر تحويل گرفته شد. «و بر طبق قوانين موجود در مؤسسات فراماسونری جهان كه هرگاه یکی از ماسون‌ها فوت كند نشان‌ها ، حمايل و ساير اسناد خصوصی لژُ به بازماند‌گان آن سپرده می‌شود ؛ پس از وقايع شهريور 1320 شمسی (اشغال ایران در زمان جنگ جهانی دوم و تبعید رضاشاه)، همسر و خانواده‌ی شيخ خزعل اموال و اثاثیه و اسناد فراماسونی خزعل را تحويل گرفتند. و بدين ترتيب بود كه لژُ خزعل تشكيل و تعطيل شد».  

 

رضاخان و سلطنت

رضاخان پس از پيروزی در خوزستان ، موقعيت خود را تثبيت كرده بود. و برای بدست آوردن زمامداری ايران ، پيوسته تلاش و كوشش می‌كرد. به دنبال اقدامات و فشارهای وارد بر مجلس شورای ملی از سوی رضاخان ، در 9 آبان 1304 شمسی نمايندگان مجلس سلسله‌ی قاجاريه را منحل و رضاخان را به عنوان رئيس موقتی كشور اعلام كردند. پس از اين كودتا ؛ مجلس مؤسسان شروع به كار كرد و جلساتی را برگزار نمود. «در آخرين جلسه مجلس موسسان در 22 آذر 1304 شمسی ، به اتفاق آراء و با سه رأی ممتنع تصويب ‌كردند‌كه رضاخان به عنوان رضاشاه ‌پهلوی پادشاه ايران شود و‌ سلسله‌ی جديدی بنيان نهد».

تاجگذاری و رسيدن به سلطنت برای رضاخان آغازگر حياتی نو و برای شيخ خزعل پيام آور مرگ و نیستی بود. خزعل، مردی كه قدرت و ثروت او تا كنون زبانزد مردم منطقه بوده است در اواخر عمر در اثر انبوه غصه و غم دچار پريشان احوالی شده بود. او كه تمام قدرت و ثروت خود را از دست داده بود ، از روزهای باشكوه گذشته‌اش ؛ تنها خاطراتی مشوش و گرد گرفته باقی مانده بود.

 

شورش سپاه شیخ خزعل

«در مدت رياست شيخ عبدالله (پسر شيخ خزعل) كه از سوی رضاخان درجه‌ی نظامی دريافت كرده بود، محافظان (بردگان) سپاه شيخ خزعل (معروف به ثورة الغلمان) به عنوان واکنشی در اعتراض به اسارت شيخشان ، شش ماه پس از دستگيری او دست به شورش زدند كه از جانب مقامات ايرانی به شدت سركوب شدند و بابت آن از شيخ خزعل در تهران پانصد هزار تومان غرامت گرفتند.»

«در اين زمان شاه حكومت پلیسی خود را در كنار دولت غير نظامی و قدرتمند‌تر از آن ، سازمان و گسترش می‌داد ... و به نابودی كسانی پرداخت كه به دلايل واقعی يا واهی تهديدی بالقوه محسوبشان می‌كرد… در شب چهارم سال 1315 شمسی چند نفر از ماموران ركن‌الدين مختاری رئيس نظميه‌ی تهران ، به خانه‌ی شيخ خزعل هفتاد‌و‌پنج ساله رفته ، او را خفه كردند. جسد او در امامزاده عبدالله در شهر ری ، واقع در شش كيلومتری جنوب تهران دفن شده است. "خيريه" یکی از بيست شش فرزند باقی مانده از شيخ خزعل در مورد مرگ پدر می‌گويد : «فقط به خاطر دارم كه در سال 1303 شمسی توسط سرهنگ مصطفي‌خان به اهواز نزد سپهبد فضل الله زاهدی برده شد و سپس او را به تهران فرستادند. او ديگر به خانه بازنگشت و پس از مدتی خبر مرگش را برای ما آوردند». پروفسور آبراهاميان نيز در كتاب ايران بين دو انقلاب  ، مرگ شيخ خزعل را مشكوک عنوان كرده است. ضمنا گفته میشود بعد از دفن جسد او در ری؛ حدود سال 1956 میلادی جسد او به نجف اشرف منتقل گشت. (رک. گزارش نمره 1908، بایگانی اسناد وزارت امور خارجه) 

در دادگاهی كه پس از سقوط رضاشاه ( 1320 شمسی) عليه شهربانی بر پا گرديده بود ، ماجرای مرگ شيخ خزعل همراه با انبوهی ديگر از شكايات ، نيمه ‌كاره مانده و از آن سودی حاصل نشد. به اين ترتيب در مورد مرگ خزعل و چگونگی آن اطلاعات معتبر و قابل توجهی در دست نيست(به سطور اولیه مقاله رجوع کنید). به هر حال با مرگ (قتل) شيخ خزعل پرونده‌ی یکی ديگر از بازيگران تاريخ معاصر كشورمان (و به ويژه خوزستان) برای هميشه بسته شد.

 

(منبع: سایت فرهنگی هنری سایه در اهواز)

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

شیخ خزعل

 

شیخ خزعل از اعراب بنی کعبه

شیخ خزعل از قبیله اعراب بنی­کعبه از تیره­ی فرعی محسین و پسر سوم شیخ جابرخان نصرت­الملک[1] بود که در 1280ه.ق. که از مادری به نام نوراخانم دیده به جهان گشود. شیخ خزعل القاب نصرت­الملک، معزالسلطنه، سردار قدس، سردار ارفع و همچنین از دولت انگلستان و حکومت هند نشان­ها و فرمان­های مهم نظامی داشت و به رتبه­ی امیر نویانی هم نایل شده بود. پدرش شیخ جابرخان نصرت­الملک بنیان­گذار مشایخ بنی­کعبه پسر حاج­یوسف بود. شیخ جابر پس از شکست ایران از انگلیس در جنگ خرمشهر در 1273ه.ق/1858م. از هواخواهی دولت ایران دل بر کند و با بریتانیا روابط دوستانه برقرار کرده رسما تحت الحمایه آن دولت شد و بدین ترتیب حاکمیت محلی خود را مستقیما در زیر چتر حمایت انگلستان قرار داد؛ اما با همه­ی این اوصاف نزد حکومت مرکزی ایران نیز عزیز و محترم بود و ناصرالدین شاه قاجار در 1284ه.ق. طی فرمانی از او ابراز رضایت و خشنودی کرده و او را از میرپنجی به رتبه­ی سرتیپ اول ارتقاء داد. نکته قابل ذکر آن است که دولت مرکزی به خوبی آگاه بود که حاجی جابرخان و اولادش گرچه ظاهرا مطیع دولت مرکزی هستند و مالیات می­دهد و عنوان سرحدداری دارند.[2]

 

به قدرت رسیدن شیخ خزعل

از شیخ جابرخان چهار پسر باقی ماند: شیخ محمد، شیخ مزعل، شیخ سلیمان و شیخ خزعل که از میان چهار نفر شیخ محمد و شیخ مزعل بر سر جانشنی پدر اختلاف داشتند. سرانجام شیخ مزعل به عنوان جانشین پدر انتخاب شد. شیخ مزعل هم همانند پدر روابط دوستانه­ای با انگلستان برقرار کرد، در حالی که دم از طرفداری حکومت مرکزی ایران نیز می­زد؛ اما دیری نپائید که روابط وی با دولت انگلستان به تیرگی گرایید. علت این امر رقابت با کمپانی لینچ در امر بازرگانی در رود کارون و مداخله نایب کنسول انگلیس و شکایت مزعل به دولت مرکزی بود؛[3] اما پس از مدتی شیخ خزعل با تحریکات انگلیس وارد صحنه­ی رقابت با برادر شد. تا اینکه پس از ده سال روابط ظاهری با هم در سال 1315ه.ق. توانست به همراه چند تن از غلامانش، شیخ مزعل ­خان، معزالسلطنه را هنگامی که سوار کشتی خود می­شد، با تیر تفنگ از پای درآورد. شیخ خزعل پس از آن که برادر خود را از پای درآورد، توانست قدرت را در دست بگیرد و در 1315ه.ق. حاکم خرمشهر (محمره) و اضافات آن گردد.[4]

 

خزعل و سردار اکرم

هنگامی که شیخ خزعل به حکومت رسید، عبدالله خان قراگوزلو پسر مصطفی­خان اعتماد­السلطنه، ملقب به سردار اکرم از سوی حکومت مرکزی به حکومت خوزستان منصوب شد. وی علیرغم اطلاع از اوضاع منطقه عملا با مسائل شیخ خزعل از قبیل نحوه­ی انتخاب اجاره­داران مالیات نواحی فلاحیه و جراحی روبرو گردید. حسین قلی­خان نظام­السلطنه، نواحی جراحی و فلاحیه را از حکومت مرکزی خریداری و زمین­هایشان را به کشتکاران عرب اجاره داده بود و شیخ خزعل انتخاب و تعیین اجاره­داران را حق خود می­دانست؛ اما سردار اکرم این امر را قبول نکرد. بدین ترتیب اختلاف بین آنها آغاز شد. سردار اکرم برای مبارزه با شیخ خزعل به قبایل بختیاری تکیه ورزید و شیخ خزعل به همکاری قبایل «لر» دل بست؛[5] اما قبایل بختیاری در موقع حساسی که باید پشت سردار اکرم را می­گرفتند، از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردند و شرط همکاری را واگذاری ناحیه جراحی اعلام کردند. این امر و حمایت نکردن دولت مرکزی از سردار اکرم سبب شکست او از شیخ خزعل شد و در نتیجه از سمت خود معزول شد.[6]  

 

شیخ خزعل و گمرکات خرمشهر

مسأله­ی دیگر شیخ خزعل، گمرکات محمره (خرمشهر) بود که خاندان او پیش از 1318ه.ق. آن را برای حدود شصت سال اجاره کرده بودند، از بابت آن سودی حدود هشت هزار لیره استرلینگ به دولت مرکزی می­­پرداختند و در مقابل ظاهرا به همان میزان خود نیز می­بردند.[7] دیری نپائید که دولت مرکزی خواستار بهبود اوضاع گمرکات شد تا از این طریق عایدی خود را افزایش دهد. حکومت مرکزی در پی­تحقق اهداف خود بر آن شد، تا اجاره­­داری عوارض گمرکی را ملغی و نظام جمع­آوری مستقیم مالیات را پی­ریزی کند.[8] به همین دلیل تعدادی بلژیکی به کار گرفت. شیخ خزعل از این امر به شدت ناراحت و  دست به کار شد. از دولت انگلستان خواست که به حکومت مرکزی ایران فشار بیاورد، تا از پیشنهادهای اصلاحیش در مورد گمرک خوزستان درگذرد؛ اما تقاضای وی دولت انگلستان را با مشکل مواجه می­ساخت؛ زیرا آنان تصور می­کردند این کار ممکن است به آشوب های عشایری در منطقه بینجامد و منافع تجاری آنان را به خطر اندازد. بعد از مدتی شیخ خزعل را متقاعد کرد تا با دولت مرکزی به توافق برسد.

 

روابط شیخ خزعل با ایل قشقایی و بختیاری­ها

ورود بختیاری­ها به دایره حکومت مرکزی به ویژه وزارت کشور و سپس تعیین استانداران و فرماندهان جنوب کشور موجب تشویش و نگرانی رقیب یعنی ایل قشقایی شد. سردار اسعد بختیاری در مقام وزیر کشور، دست به اقداماتی زد که این نگرانی را تشدید می­کرد و آن مداخله در امور داخلی ایل قشقایی بود. از این رو قشقایی­ها با شیخ خزعل و غلامرضاخان سردار اشرف لرُ در لرُستان دست اتحاد و دوستی دادند. با این حال گاه منافع شیخ خزعل در اتحاد با بختیاری­ها در مقابله با حکومت مرکزی تأمین می­شد. در تاریخ 1287(1908) قراردادی بین شیخ خزعل و خوانین بختیاری امضاء شد. با این هدف نیز دو سال بعد بین شیخ خزعل و صولت­الدوله قشقاقی منعقد گردید. این در حالی بود که خوانین بختیاری به انگلستان نیز وفادار بودند و با سایر متحدین بریتانیا به ویژه شیخ خزعل همکاری می­کردند. توافق نامه­ای که در دسامبر 1915 بین وزیر مختار انگلستان و خوانین بختیاری امضاء شده بود، مقرر می­داشت، خوانین بختیاری نظم را در منطقه خود حفظ کرده، علیه انگلستان دست به اسلحه نبرند و از ورود دشمنان انگلستان به منطقه جلوگیری کنند و رابطه دوستان خود را با شیخ خزعل حفظ کنند و در عوض دولت بریتانیا پس از جنگ، سرزمین آنها را به رسمیّت شناسد و از کمک آنها دریغ نمی­ورزد.[9]

 

روابط شیخ خزعل با قاجار

وضعیت خوزستان مظفرالدین شاه قاجار دچار وضعیتی بحرانی بود. از یک سو شیخ خزعل دست به هر کاری می­زد، تا پایه­های حکومت خود را مستحکم­تر کند. او برای بسط قدرت و نفوذ خود در اطراف خرمشهر (محمره) به توسط مشاور و پیشکار خود حاج محمدعلی بهبهانی معروف به رئیس­التجار به دولت مرکزی وارد گفتگو شد و سرانجام توانست حکمرانی اهواز را به دست آورد و جزیره آبادان، بهمنشیر، رود کارون، هندیجان، ده ملا و فلاحیه را به عنوان املاک شخصی صاحب گردد. اگرچه این املاک قابل فروش به بیگانگان نبود؛ اما اجاره دادن به آنان مانعی نداشت. خود این اصل بعدها زمینه­ای برای ایفای نقش خزعل در حفظ منافع شرکت نفت ایران و انگلیس در خوزستان شد. از سوی دیگر وی، برای تحکیم پایه­های قدرت خود با خاندان قاجار وصلت کرد.[11] با وقوع انقلاب مشروطه در سال 1324ه.ق. میدان برای فعالیت هرچه بیشتر شیخ خزعل باز شد. وی مشایخ عرب از جمله حویزه، شیخ بنی­طرف، شیخ آل­کثیر، شیخ آل­خمیس و ... را از میان برداشت و عشایر ایشان را تحت فرمان خود درآورد و آنان را مجبور ساخت که مالیات خود را به صورت تمام و کمال به شیخ بپردازد. دولت مرکزی ایران به علت نداشتن نیروی نظامی کارآمد و منظم در آن هنگام وقوع انقلال مشروطیت، در وضعیتی نبود که بتوند به اوضاع جنوب غربی کشور توجه داشته باشد.

 

 امیر عبدالعزیز پادشاه نجد و علی یمینه الامیر خزعل بن جابر حاکم عربستان(خزعل پسر جابر حاکم خوزستان ایران)؛

 

تمرّد شیخ خزعل

اگرچه شیخ خود را به دولت مرکزی وفادار نشان می­داد و هرگز تمرد نمی­کرد، لیکن اقدامات خود سرانه­ای هم بدون اطلاع دولت ایران انجام می­داد. از جمله گزارش­هایی است که حاکی از ملاقات شیخ خزعل با امیرفیصل پادشاه عراق، سلطان عبدالعزیز پادشاه نجد، السلطان احمدشاه و سر پرسی کاکس در بند کویت است.[12] بنا به گفته شیخ خزعل محصول خرمایش آن چنان عایدی زیادی داشت که در هندوستان او را به همین جهت «ملک­التمر» می­نامیدند.[13] با این حال وی در محمره (خرمشهر) و آبادان و ناصری فروش نان و گوشت و چیزهای خوردنی را آزاد نگذاشته بود و به ضمانت کونتران می­داد و از این راه سالانه سود گزافی می­برد.[14] اوضاع بدین صورت سپری می­شد، تا این که احمدشاه قاجار رسید. احمدشاه قاجار نیز به علت نداشتن لیاقت و سن کافی، برخوردی با خزعل نداشت تا این که رضاخان به قدرت رسید.

 

روابط شیخ خزعل با انگلیس

پس از کشف نفت در مسجد سلیمان و خوزستان توسط شرکت «سندیکای امتیازات» چند ماه بعد در ماه آوریل 1909م. «شرکت نفت ایران و انگلیس» با سرمایه 2 میلیون لیره تأسیس شد و در لندن به ثبت رسید و جانشین شرکت «سندیکای امتیازات» شد. این شرکت یک سری قراردادها را با سران بختیاری و شیخ خزعل منعقد نمود. از جمله در سال 1909(1327ه.ق.) شرکت نفت قراردادی با شیخ خزعل منعقد نمود و یک مایل مربع از اراضی آبادان را برای ایجاد پالایشگاه از او خریداری نمود.[15] سال بعد ساختن پالایشگاه شروع و سه سال بعد خاتمه یافت. به موجب قرارداد دیگری که شرکت با شیخ خزعل داشت، وی حفاظت ناحیه آبادان را در مقابل مبلغی که شرکت می­پرداخت، عهده­دار بود و همین امر باعث پیشرفت روند رو به رشد کارها در شرکت بود؛ اما حقیقت امر این بود که شرکت یعنی عامل سیاست امپریالیزم بریتانیا به جای آن که در تقویت دولت مرکزی بکوشد و از دولت ایران ایجاد امنیت را در منطقه نفت خیز بخواهد، صلاح خود را در این دیده بود که با دادن رشوه دل خوانین بختیاری و سران متنفذ خوزستان مانند شیخ خزعل را به دست آورد، تا هم از تجاوز احتمالی آنان به منطقه در امان بماند و هم دولت مرکزی ایران را ضعیف وانمود کند.[16] چنان که در سال 1919 (1298) خزعل را به درجه K.C.I.E که ظاهرا یک نشان سیاسی است، منحصر کرده بود. کنسول انگلستان در اهواز «جی بی بیل» طی نامه­ای کاملا محرمانه به مأمور سیاسی انگلستان در بوشهر مورخ 30 ژوئن 1923 از او می­خواهد، برای حفظ حوزه­های نفتی بر اساس پیش­بینی شده در آن نامه، با شیخ خزعل همکاری صمیمانه و تنگاتنگی به عمل آورد. بیل در سپتامبر 1923 (شهریور 1302) در تلگرافی با خزعل مخابره می­کند، او را اعلیحضرت خطاب کرده بود.[17]

شیخ نیز برای باقی ماندنش در مسند حکمرانی و حفظ موقعیت خود در منطقه به خواسته­های انگلیسیها جواب مثبت می­داد. چنان که خود شیخ خزعل در این باره چنین اظهار داشته است: «من برای حفظ خود و دارایی که دارم چون مأیوس از دولتم، چاره ندارم جز این که مناسبات خود را با انگلیسی­ها محکم نمایم[18]». به همین جهت نماینده انگلستان در خلیج فارس در 1910م. با شیخ خزعل قراردادی بدین مضمون به امضا رساند. در این قرارداد دولت بریتانیا متعهد گردید، در صورت تجاوز ایران به قلمرو حکومتی وی از وی پشتیبانی کند، در عوض شیخ متعهد گردید بدون موافقت قبلی انگلستان دست به انتخاب جانشین و ولیعهد نزند.[19]

 

جنگ جهانی اول و شیخ خزعل

با آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914 میلادی نیروهای انگلیس به بهانه­ی حفظ حکومت شیخ خزعل و مناطق نفتی جنوب و مقابله با دولت عثمانی، خوزستان را متصرف شدند. شیخ خزعل در لشکرکشی­های انگلیس همدست آنان بود و خودسرانه با ترکان عثمانی دشمنی می­کرد و اطلاعاتی درباره­ی عملیات عثمانی­ها در عراق به دولت انگلستان می­داد. از سوی دیگر انگلستان برای درهم شکستن مقاومت عشایر و مردم بنادر خلیج فارس، به تقویت نیروهای نظامی خود در منطقه پرداختند و به تشکیل نیروی تفنگ­داران جنوب ایران­(پلیس جنوب) مبادرت کردند. [20]

 

شیخ خزعل و رضاشاه

بعد از کودتای 1299 ش. تا سال 1304 ش.، شاهد قدرت­یابی رضاخان و سقوط دولت قاجاریه (احمدشاه) در ایران هستیم. مبارزه بین رضاخان و شیخ از زمانی علنی شد که دکتر «آرتور میلسپو» مستشار آمریکایی، مالیات­های عقب افتاده­ی خوزستان را مطالبه کرد. شیخ خزعل به محض دیدن نامه «میلسپو» سخت عصبانی شد و اظهار کرد به دولت ایران بدهکار نیست و اصلا" رضاخان و میلسپو را به رسمیت نمی­شناسد و در ضمن تلگرافی به رضاخان زد و او را فردی غاصب برشمرد.

شیخ خزعل که موقعیت خود را بحرانی دید ابتدا با مخالفان رضاخان در تهران و نمایندگان اقلیت مجلس چون مدرس و شکرالله خانی قوام­الدوله در تهران رابطه برقرار کرد. از این رو، خزعل خود را طرفدار آزادی و قانون اساسی نشان داد و این امر برای همه بسیار غیرمنتظره بود، تا جایی که ملک­الشعرای بهار وکیل مجلس و نماینده اقلیت هم از این اقدام شگفت زده شد. سپس شیخ به کمک سران قبایل بختیاری و بویراحمد و قشقایی و به کمک تمام عشایر جنوب عرب «قیام سعادت» را برپا کرد و بدین ترتیب و به کمک آن­ها و بعضی از نمایندگان اقلیت مجلس به مبارزه علنی با حکومت مرکزی پرداخت. در واقع هدف این شورش بازگرداندن احمدشاه، خلع رضاخان و از همه مهم­تر جدایی خوزستان در جنوب ایران بود.

رضاخان برای تنبیه شورشیان به سوی خوزستان حرکت کرد. در این میان انگلستان برای حفظ منابع خود در ایران و نه حمایت از شیخ خزعل، به رضاخان تذکراتی دادند. از جمله کنسول انگلستان متذکر شده بود که مسئولیت مستقیم هر گونه آسیب به لوله­های نفت ایران- انگلیس با دولت ایران و شخص رضاخان است! اما رضاخان سردار سپه که از برخورد کنسول بریتانیا سخت عصبانی شده بود، در حمله به خوزستان شتاب بیشتری نشان داد و اظهار داشت، قصد تجدید نظر در تصمیم خود ندارد و در تنبیه شورشیان، تأخیر بیشتر جایز نیست. هنگامی که رضاخان به خوزستان رسید «لورن» کنسول انگلیس در ایران عزم خود را جزم کرده بود که در این مذاکرات ابتکار عمل را به دست گیرد. ولی ثمره آن فقط یک منازعه بی­حاصل بین ایران و بریتانیا بود که فقط روس­ها از آن سود می­بردند.

رضاخان در روز 13 آذرماه (1303ش.) به محمره (خرمشهر) رفت و در کاخ فیلیه خزعل سکونت کرد. بر اساس توافق حاصله بین رضاخان و شیخ خزعل به شیخ اجازه ماندن در خوزستان داده شد، مشروط بر آن که دستورهای خود را از حاکم ایالت بگیرد و پادگانی از قشون ایرانی در ایالت بماند و در مقابل دستور داد که مالکیت شیخ را بر املاک و دارایی­اش محترم شمارد و مراقبت کند تا شیخ و خانواده­اش مورد آزار و اذیت قرار نگیرد؛ اما پس از مدتی به رضاخان خبر دادند که وی قصد دارد اموال خود را میان فرزندان خود تقسیم کند و به خارج از ایران برود از این رو رضاخان که نگران بود، شیخ به عراق رفته و ایجاد مزاحمت کند. طی ملاقانی با لورن، از لورن درخواست کرد که خزعل باید به تهران بیاید و حضور وی صرفا به سبب پاسخ به پرسش­های متعدد درباره­ی املاک و موقعیت وی برای تصویب در مجلس ذکر کرد. تسلیم شیخ به دولت مرکزی بر اساس این تفاهم صورت گرفت که رضاخان متعهد شود که هیچ گونه آسیبی به شیخ نرساند. از این رو شیخ به دلخواه خود به تهران آمد.[21]

 

مرگ شیخ خزعل/ 1315 شمسی/ 1936 میلادی

شیخ در بدو ورود به تهران به خانه آصف­الدوله رفت و سپس به باغ فخرالسلطنه همسر خود، دختر حسین قلی­خان نظام­السلطنه که واقع در امامزاده قاسم شمیران بود، روزگار را تا یازده سال بعد تحت محافظت گذرانید. بالاخره دفتر زندگانی شیخ بعد از یک دوره پر فراز و نشیب سرانجام در روز چهاردهم خرداد سال 1315ه.ش/ 25 مه 1936 م. بسته شد. این چهره­ی سیاسی در هفتاد و پنج سالگی در منزل شخصی خود که همان باغ فخرالسلطنه بود به فرمان رضاخانی به دست چند تن از مأمورین شهربانی به قتل رسید. مرگ او بساط حکومت ملوک­الطوایفی را برچید و راه برای دیکتاتوری رضاخانی هموار گست. جسد شیخ در امامزاده عبدالله شهر ری به صورت امانت به خاک سپرده؛ سپس در حدود سال 1956 م. به نجف اشرف منتقل گشت. [22]

 

پی نوشت:

[1] - نجم آبادی ، حاج عبدالغفار، سفرنامه، به کوشش محمد دبیر سیاقی ، ص 78.

[2] - بهار، محمدتقی ، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران : انتشارات امیرکبیر، 1363، چاپ اول ، ص 144 .

[3] - رک. سندشماره 22، مورخ 23 رجب 1323 بایگانی اسناد وزارت امور خارجه .

[4] - شیخ الاسلامی، جواد، افزایش نفوذ روس و انگلستان در ایران، تهران: انتشارات کیهان، 1369، ص 44.

[5] - همان، ص 112.

[6] - انصاری ، مصطفی، تاریخ خوزستان، ترجمه :محمد جواهر کلام ، تهران: نشر شادگان ، 1377، چاپ اول، ص 112.

[7] - اعتماد السلطنه ، عبدالله بن مصطفی، کتابچه ی مسافرت عربستان و لرستان ، نسخه خطی، شماره 6285 آرشیو وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، ص 55-65.

[8] - جمال زاده، گنج شایگان، ص 132.

[9] - کارثویت، جن، راف ، تاریخ سیاسی و اجتماعی بختیاری ، ترجمه : سهراب امیری، تهران: انتشارات سهند، 1373، چاپ اول، ص 238.

[10] - استارک، فریار، سفرنامه الموت ، لرستان و ایلام ، ترجمه، علی محمد ساکی، تهران: انتشارات علمی ، 1364، ص 21.

[11] - خاطرات حسین قلی خان نظام السلطنه مافی ، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران: انتشارات نشر تاریخ ایران، چاپ اول .

[12] - گزارش نمره 1791، مورخ 28 حمل 1301/ 25 شعبان 1345 ه. ق بایگانی اسناد وزارت امور خارجه ایران .

[13] - کسروی ، تاریخ پانصد ساله خوزستان، انتشارات خواجو، چاپ اول، 1362، ص 228، 5- همان ، ص 228.

[14] - همان ، ص 228.

[15] - شمیم، علی اصغر، ایران در دوره ی سلطنت قاجار، تهران ، انتشارات زریاب، چاپ سوم، 1384، صص 314-313.

[16] - همان ، ص 594.

[17] - از اسناد «مرکز» اسناد انقلاب اسلامی ، شماره کلاسه 59.

[18] - شیخ الاسلامی ، جواد ، همان ، ص 36.

[19] - رک. گزارش نمره 1908، بایگانی اسناد وزارت امور خارجه .

[20] . همان

[21] . همان

[22] . همان

 

(نویسنده: طاهره سپهوندی از سایت "پژوهشکده باقرالعلوم")

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

شیخ خزعل و اندیشه "عربستان آزاد" (تجزیه خوزستان)

 

در سال 1922 میلادی قراردادی بین سروان "پرسی زاخاریا کاکس" و "خزعل" به امضاء رسید که سرآغاز همدلی یک تبعه ایرانی با اتباع بیگانه بود. در این قرارداد چنین آمده است: "دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان آماده است تا حمایت لازم را از شما (شیخ خزعل) به عمل آورد به نحوی که راه حل رضایت بخشی در صورت هر گونه تجاوز حکومت ایران به قلمرو شما به عمل آورد و حقوق شما را نسبت به دارایی تان در ایران به رسمیت بشناسد."

 

شیخ خزعل داعیه «عربستان آزاد» و «امیر عربستان»

وسوسه انگلیسی ها ضعف دولت مرکزی قاجار و هرج و مرج ناشی از دوران مشروطیت شیخ خزعل را به فکر خودمختاری انداخت. خزعل در سال 1922 میلادی (1300 خورشیدی) با کمک کنسول انگلیس در اهواز عشایر عرب و بختیاری را متحد ساخت و داعیه "عربستان آزاد" را برای اولین بار به طور رسمی اعلام و خود را "امیر عربستان" خواند! همزمان عوامل انگلیس در بغداد قاهره و سوریه با درج مقالاتی که سوژه های آن از آرشیو "ام 15 " تامین می شد بر تنور تجزیه خوزستان هیزم می افزودند و اعراب خوزستان را که همیشه در راه ایران جانبازی و فداکاری کرده بودند علیه استقلال کشور می شوراندند.

 

خزعل به دلیل وابستگی به سیاست استعماری انگلیس و به جهت سرپیچی از اوامر دولت باید تنبیه می شد و رضاشاه در سفرنامه خوزستان به ماجرای خزعل اینگونه می نگرد: "من نمی توانستم در مرکز مملکت بنشینم و ببینم که جراید بین النهرین (عراق) و شامات (سوریه) خوزستان را یک ابالت عربی معرفی کرده خزعل عرب را امیر بلاستقلال آن معرفی می کنند…"

این گونه اندیشیدن که با استقبال وطن پرستان مواجه بوده و هست قطعا مورد بی مهری و بی عنایتی دشمنان استقلال ایران می باشد وگرنه یکی از خدمات رضاشاه که استقلال و وحدت ایران را تضمین کرد همین مبارزه با عوامل بیگانه و عناصر تجزیه طلب بود ...

 

شیخ خزعل به میرزا علی اصغرخان امین السلطان اتابک اعظم و دیگر درباریان نزدیک شده و دوستی می نمود و همیشه دلهای آنان را با پیشکش و پول می خرید و نتیجه این تدبیرها بود که حکومت او در خرمشهر و فلاحیه (شادگان) از حکومت خوزستان جدا و یکسره با تهران سرو کار داشت سپس هم حکمرانی اهواز را به او بخشیدند. همچنین در سال 1319 ه.ق زمینهای این سوی کارون را که خالصه دولت بود با چند دیه به فرمان مظفرالدینشاه به او واگذاردند. گویا اتابک اعظم همیشه هوادار شیخ بود و بر پیشرفت کار او می کوشید. شیخ خزعل نیز دختر نظام السلطنه را گرفته بود که این زمان یکی از نزدیکان شاه بود همچنان دختر برادر شاهزاده عبدالمجید عین الدوله را به زنی داشت که از درباریان بسیار نزدیک بود. شیخ را به جای معزالسلطنه لقب سردار اقدس دادند و از درجه امیرتومانی به رتبه امیر نویانی بالایش بردند. از آن سو شیخ دست ستم بر اعراب دراز کرده و جاسوسان او همه جا پراکنده شده بودند و همینکه به کسی بدگمان می شدند او را ازمیان برمی داشتند.

 

در سال 1320 ه.ق مشایخ نصار و ادریس و مقدم که سه تیره از عشیره کعب می باشند با هم پیمان بستند که شیخ را از میان بردارند یکی از ایشان پیمان شکنی کرده و خبر را به شیخ داد و هر چهار تن را دستور داد که به زندان فیلیه (در خرمشهر= محمره) برده و در آنجا همگی مردند.

 

یکی از شاهکارهای خزعل این بود که هر کدام از شیوخی که از پرداخت مالیات عشیره خود باز می ماند خزعل از دولت می خواست که مالیات آن عشیره را نیز سر جمع او نماید. دولت نیز که در آن سالها حال پایداری نداشته سرگرم پیش آمدهای دیگر بود از آن پیشنهاد خزعل خشنود گردیده بیدرنگ اختیار آن عشیره را نیز به وی می سپرد. او نیز نخستین کاری که می کرد آن بود که شیخ آن عشیره را بیرون کرده و یا به زندان می سپرد و یکی از بستگان خود را به جای او می گذاشت. خزعل به آرزوهای خود چندان دلبستگی داشت که در راه آن از هر گونه خونریزی دریغ نمی کرد.

 

در سال 1325 ه.ق، "عبدالمسیح انطاکی" به خرمشهر رفته خود را به شیخ خزعل نزدیک ساخت. او در قصیده هایی ، چاپلوسی و فرومایگی را به پای شیخ نثار کرده شیخ را پادشاه عربستان نامیده. بسیار خنده آور است که این شاعرک نادان از خود شیخ خزعل پادشاه و از پسر بزرگتر شیخ "شیخ جاسب" ولیعهد و از حاجی محمد علی رئیس التجار که پیشکار شیخ بود الوزیرالاکبر تراشیده با آن که خود شاعرک می گوید که در بالای کوشک فیلیه در خرمشهر و بر بالای کشتی شیخ درفش شیروخورشید زده می شد. خزعل سالانه هزارها لیره برای مسیح انطاکی و دیگر روزنامه نگاران مصر و عراق می فرستاد که در روزنامه ها و مجله های خود او را امیر عربستان بنویسند. مبلغ گزافی به شعرای چاپلوس و یاوه سرا و به سیاحان در یوزه گر عراق و شام و مصر و حجاز می بخشید که در میان عرب او را به نام "المحسن الکبیر" مشهور گردانند! مسیح انطاکی در مصر چاپخانه ای به نام "المطبعه الخزعلیه" بنیاد گزارده مجله ای به نام "العمران" می نوشت که سراپای آن ستایش خزعل بود. در سال 1333 ه.ق که مسیح انطاکی مرده بود پسرش فتح الله تقویمی به نام "التقویم الخزعلیه" چاپ کرده و بر روی آن زیر عکس خزعل این شعرها را نگاشت:

 

هذا هو الملک الذی فی عدل نالت رعیته البشائر والنعم!

هذاالذی ساس الرعیه حازما ومشی بها للرق تحدوه الهمم

بیمینه السیف الصئول علی العدی حتی اذا افنا هم مسک القلم

ویساره للسر قدخلقت وللسردار اقدس خزعل خلق الکرم

 

یکی دیگر از کارهای شگفت وی این بود که پول برای کسی فرستاده و او کتابی تالیف کرده به نام "الریاض خزعلیه" و آن را به عنوان اینکه تالیف خود خزعل است دو بار در مصر با همکاری مسیح انطاکی چاپ کرده. با اینکه هر کسی آن را بخواند به آسانی می فهمد که مولف آن سالها در نجف زندگی کرده ولی شیخ هیچگاه نجف را ندیده و روشن می شود که اگر خزعل آدم زیرک و باهوشی بود ولی دانشمند و مولف نبوده!

 

اگر کسانی از طیف پان عربها معتقدند که رضاشاه را انگلیسی ها بر روی کار آوردند باید پاسخ لازم را به تاریخ بدهند که چگونه یک عامل انگلیسی توانست پا بر حلقوم انگلیسی ها نهد و قراردادهای خزعل و انگلیسی ها را زیر پاهای خود له کند وعلی رغم خشم و اعتراض وزارت خارجه انگلستان به خوزستان لشکرکشی کند و بساط توطئه تجزیه خوزستان را برچیند؟!

 

سردارسپه ابتدا خزعل را به اطاعت فرا خواند اما پاسخ او چنین بود: "من اصلا شخص شما را به ریاست دولت نمی شناسم شما غاصبی هستید که شاه قانونی و مشروطه مملکت را بیگناه بیرون کرده و پایتخت را اشغال کرده اید و غاصبانه بر قوای دولتی دست انداخته اید!" کسی که خود فرمان از انگلیسی ها دارد رضاشاه را غاصب می نامد! شیخ خزعل پس از ارسال این جوابیه با اشاره اربابان کمیته ای تشکیل داد به نام "قیام سعادت" و آن گاه طوماری با امضای 15 هزارنفر به جامعه بین الملل فرستاد و درخواست کرد که از تجاوز رضاخان به قلمرو! او جلوگیری شود و سپس نامه ای به کنسول انگلیس در اهواز نوشت و تقاضاهایش را به شرح زیر بیان کرد:

 

1- یک نفر سرباز ایرانی در عربستان (خوزستان) نماند.

2- تمام فرامین من تائید و تصدیق شود.

3- مالیاتی که بر عهده من است باید به همان میزان سابق باشد.

4- انگلستان باید قول هایی که به من داده و قراردادهایی که با من بسته عمل کند.

5- تا من زده ام مصالح دولت انگلیس را حفظ خواهم کرد!

 

به هر روی سردارسپه تصمیمش را در مورد خوزستان گرفته بود او در سفرنامه اش می نویسد: "تصمیم من تزلزل ناپذیر و با هر قوه ای که باشد عربستان مصنوعی را به همان نام اصلی خود خوزستان تبدیل و آن ایالت را جزء لایتجزای وطن خود خواهم کرد و به یک عرب وطن فروش اجازه نخواهم داد به اتکای جراید بین النهرین و تبلیغات خارجی خود را امیر مستقل خوانده یکی از بزرگترین ایلات ایران یا بارگاه سلاطین صاحب جاه را ملعبه دستهای جنایتکار خود سازد."

 

سردار سپه به هنگام عزیمت به خوزستان با مخالفت رسمی "سر پرسی لورن" وزیر مختار انگلستان در تهران مواجه شد. نامه اعتراضیه اولیه انگلیس به شرح زیر است: «دولت پادشاه انگلستان حال ناگزیرند اظهار نمایند که دیگر نمی توانند به شیخ محمره و بختیاری ها فشار وارد آورند که آنها به سکوت خود ادامه دهند. هرگاه عملیات فعلی کارگزاران ایران موجب وارد شدن صدمه و خسارت جانی به اتباع انگلیسی گردد. دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان برای خود این حق را حفظ می کند که به هر نحو و طریق که صلاح و مقتضی بداند از طرف خود اقداماتی برای حفظ و حراست جانی و مالی رعایای انگلیسی به عمل آورند.»

دومین یادداشت سفارت انگلستان در تهران که عصر همان روز ارسال شد چنین است: «باید خاطر آن جناب را مستحضر سازیم که در ماه نوامبر 1924 میلادی(1302 خورشیدی) دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان اطمینانهای رسمی به جناب اجل شیخ محمره داده اند که در صورت وقوع تجاوزی از طرف دولت علیه نسبت به حوزه اقتدار معزی الیه نسبت به حقوق شناخته شده او یا نسبت به اموال و علاقه ایشان در ایران حاضر خواهند بود برای تحصیل راه حلی که نسبت به خود ایشان مساعدت لازم را بنمایند. دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان جمیع مساعی خود را به کار خواهند برد که شیخ را در وضعیت فعلی و استقلال محلی نگاه دارد!»

 

سردارسپه هر دو این یادداشت ها را به سفارت انگلیس باز گرداند و آن را خلاف حق حاکمیت و استقلال ایران دانست. در همان روز وزارت خارجه کشور به دستور سردارسپه پاسخ به شرح زیر به سفارت انگلستان فرستاد: «نظر اولیای دولت علیه در این اقدام این بود که چون مضمون مراسله ها را کاملا مخالف اصول قانونی بین المللی و حق سیادت و استقلال ایران می دانستند مراسله مزبور رد شود.»

دولت انگلستان که حریفی چون سردارسپه را سرسخت و غیر قابل انعطاف می دید به فکر مداحله نظامی افتاد و بصره را به انبار تسلیحات مبدل کرد که از آن طریق برای شیخ خزعل سلاح فرستاده شود! در اسناد وزارت خارجه انگلستان در این مورد چنین آمده: «اگر بهانه برای اعزام نیروهای نظامی به دست نیاید و نیروهای ایرانی برای اشغال اراضی شیخ ابراز عزم راسخ نمایند آن وقت ما باید شورش در میان اعراب ایجاد کنیم تا در نتیجه شورش مذکور خطراتی برای لوله های نفتی به وجود آید سپس با پیاده کردن نیرو در اهواز نقشه وزیر جنگ (سردارسپه) را باطل نموده و بر او سبقت جوییم!»

به هر روی سردارسپه وزیر جنگ و نخست وزیر ایران در 15 آبان 1303 خورشیدی به خوزستان رفت و به خوابهای آشفته ای که لرد کرزن وزیر خارجه انگلستان دیده بود وقعی نگذاشت و برخلاف رئیس الوزراهای پیشین که از ترس انگلیس چشم بر اعمال خزعل بسته بودند با چشمانی باز به سوی خوزستان شتافت تا خزعل صاحب مدال از پادشاه انگلیس را یا وادار به اطاعت از حکومت کند و یا او و اندیشه اش را در خاک های سوزان خوزستان دفن کند و داغ بیگانه پرستی را از چهره طوایف وطن پرست عرب زبان بزداید.

 

در همین حال خزعل در پی آن بود که نیروهایی را برای مقابله با سردارسپه جمع آوری کند و فرستادگانی را به نزد خانهای بختیاری و لرُ و قشقایی گسیل داشت ننگین ترین کار وی این بود که برخی از روزنامه نگاران عراق را که جیره خوار وی بودند را واداشت تا مقاله هایی به دشمنی سردارسپه بنویسند و بدگوییهایی به ایران و ایرانیان داشته باشند! همچنین تلگرافی برای مشایخ عرب و دیگر بزرگان خوزستان و علمای نجف فرستاد. آقا میرزا حسین نائینی و آقا میرزا ابوالحسن اصفهانی که بزرگترین مجتهد در نجف بودند خزعل را می شناختند و از سیاهکاریهای وی آگاه بودند فتوی نوشتند که هر که بر دشمنی دولت ایران برخیزد از اسلام بیرون رفته و این فتوی در روزنامه ها چاپ شد.

 

با همه این کارها خزعل نتوانست در برابر شکوه سردارسپه تاب مقاومت بیاورد و در تاریخ 15 آذر 1303 خورشیدی خزعل در بیرون از اهواز به استقبال سردارسپه رفت و از همه مهمتر اینکه اهواز و خوزستان بدون خونریزی به آغوش وطن بازگشتند.

 

خزعل در دیداری که با سردار سپه برای عذرخواهی گذشته اش آمده بود چنین گفت:

 

من بد کنم و تو بد مکافات دهی       پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو!

 

(یاری نامه: تاریخ 500 ساله خوزستان، نوشته شادروان احمد کسروی تبریزی)

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

با تشکر از احمد احرار و سایت "کیهان چاپ لندن" و سایت "نورپرتال" و از کریم جعفری و سایت "فرهنگی هنری سایه" در اهواز و از طاهره سپهوندی از سایت "پژوهشکده باقرالعلوم"/ سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ مرداد ماه 1391 خورشیدی/ 2012 میلادی/