با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

اسپانیا ، تاریخ اسپانیا

جنگهای داخلی اسپانیا (1936 تا 1939 میلادی)

 

 اسپانیا با پایتختی مادرید در اروپای غربی، همسایه با فرانسه و پرتغال   پرچم اسپانیا؛

 

اسپانیا در اروپای غربی ؛ روز ملی اسپانیا 12 اکتبر 1492 میلادی (روز ورود کریستوف کلمب به قاره آمریکا)

مادرید پایتخت اسپانیا حدود 3 میلیون و 250 هزار نفر جمعیت دارد. مساحت اسپانیا 504.782 هزار کیلومتر مربع و جمعیت آن بالغ بر 40 میلیون و 525 هزار نفر است. شهرهای مهم اسپانیا عبارتند از بارسلونا با 1 میلیون و 530 هزار نفر، والنسیا با 745 هزار نفر، سویا ( Sevilla ) با 690 هزار نفر و زاراگوزا با 620 هزار نفر.

 

اسپانیا 85 % مساحت شبه جزیره ایبری را اشغال کرده است، 15 % مابقی از آن همسایه غربی اش، پرتغال است. اسپانیا بسیار به قاره آفریقا نزدیک است چرا که ساحل مراکش تنها 16 کیلومتر با تنگه گیبرالتار "جبل الطارق" (Strait of Gibraltar) فاصله دارد. دو مجمع الجزایر مهم به نام های جزایر بالئار و جزایر قناری نیز تحت تسلط قلمرو سرزمینی پادشاهی اسپانیا اداره می شوند، جزایر بالئار با 5014 کیومتر مربع وسعت به مرکزیت شهر پالما واقع در جزیره مایورکا که در دریای مدیترانه واقع شده و جزایر قناری با 7273 کیلومتر مربع وسعت به مرکزیت شهر لاس پالماس واقع در جزیره گران کاناریا که در اقیانوس اطلس شمالی و غرب آفریقا قرار دارد، دیگر شهر مهم جزایر قناری، شهر سانتاکروز می باشد که در جزیره تنریفه واقع شده است.

 

شمال شرق اسپانیا را نواحی کوهستانی و ارتفاعات پیرنه دربر گرفته است و این مناطق از جمله نقاط سردسیر کشور به شمار می روند. بلندترین نقطه اسپانیا، قله آتشفشانی تیده ( Pico de Teide ) با 3718 متر ارتفاع می باشد که در جزایر قناری (جزیره تنریفه) واقع شده است.

 

نژاد مردم اسپانیا را عموماً آمیزش نژادهای مدیترانه ای با نژادهای مهاجر اروپای شمالی مانند سلت ها تشکیل می دهند. دین 94 % مردم اسپانیا ، کاتولیک و  6 % درصد مابقی نیز سهم پروتستان ها و یهودیان و مسلمانان است. زبان رسمی در اسپانیا، اسپانیایی میباشد (74 % کاستیلی، 17 % کاتالانی، 7 % گالیسیایی و 2 % باسکی). واحد پول اسپانیا ، یورو با واحد جزء سنت نام دارد ، واحد پول اسپانیا پیش از این پزو نام داشت. از مهمترین صادرات اسپانیا می توان به ماشین آلات ، وسایل نقلیه موتوری ، خوار و بار ، مواد دارویی ، تجهیزات پزشکی و سایر کالاهای مصرفی اشاره کرد. روز ملی اسپانیا 12 اکتبر 1492 میلادی می باشد ؟ جایی که کریستوف کلمب برای اولین بار پا به قاره آمریکا گذاشت.

 

هیسپانیا (ایسپانیا= اسپانیا با پرتغال) در عهد قدیم

اقوام ایبریایی و باسکون ها (1200 تا 800 قبل از میلاد)

«توردتان» های سرزمین امپراتوری «تارتس» ها از اقوام ایبریا

«ایبریایی ها» اولین قومی هستند که از حضورشان در شبه جزیره ی ایبری سند مکتوبی در دست است. البته از بقایای باستانی بدست آمده پیداست که پیش از ایبریایی ها نیز اقوام اولیه ای در این منطقه ساکن بوده اند. اولین نوشته ها درباره ی ایبریایی ها متعلق به فنیقی ها و یونانی هاست، هرچند ایشان هرگز در ارتباط مستقیم با این اقوام قرار نگرفتند. حضور باسکون ها و «اگویتان» های باسکونی هم به همین دوران بر می گردد. در حال حاضر اقوام ایبریایی را از روی مشخصه های فرهنگی اشان تعیین می کنند و طبق این معیار، «توردتان» های (turdetanos) متمدن (بنابر گفته هرودوت و استرابون) که سرزمین های امپراتوری «تارتس» ها (Tartesios/ Tartessos/ از اقوامهای فرهنگی که تحت تاثیر فرهنگ فینیقی و یونانی بودند؛ حدودای قرن 11 پیش از میلاد) را در دشتهای جنوب و کنار جبل الطارق اشغال کردند جزء ایبریایی ها محسوب میشوند در حالی که طبق معیارهای قوم نگاری یا زبان شناختی جزء این دسته قرار نمی گیرند. «توردتان» ها در «نبرد ریو تینتو» در 237 پیش از میلاد و زمانیکه کارتاژها با رهبری «هامیلکار بارکاس» (Hamilkar Barkas)، پدر هانیبال، در سواحل (Cádiz) شبه جزیره ایبری پیاده شده بودند، از خود مقاومت زیادی نشان داده بودند اما در نهایت کارتاژی ها به پیروزی رسیدند. «توردتان» ها بعد از سیطره رومی ها بر شبه جزیره ایبری خود را با فرهنگ و زبان رومی تطبیق داده و جذب آنان شدند.

 

سلت (کلت) ایبریایی

بین سال های 1200 تا 800 قبل از میلاد جوامع پیش از رومی ها در شمال غرب تشکیل شدند و همزمان با آنها، در آغاز عصر آهن، نواره ی شرقی-غربی کانتابریا نیز تشکیل شد. اقوامی را که در نوار وسیع میان این دو ناحیه ساکن شدند؛ سلت ایبری می نامند. رومی ها هرگز نتوانستند به طور کامل بر ارتفاعاتی که باسکی ها در آنها ساکن بودند مسلط شوند و به همین دلیل منشا این قوم به نوعی در هاله ای از ابهام قرار گرفته است ولی در عین حال ثابت شده است که حضور باسکی ها در منطقه دارای قدمت بسیار زیادی است، آنها در ضمن به زبانی کهن صحبت می کنند که این امکان را تقویت می کند که آنها نیز یکی از اقوام اولیه ی ایبریایی باشند.

 

فنیقی ها در شبه جزیره ایبریا (1100 پیش از میلاد)

در حدود سال 1100 قبل از میلاد، فنیقی ها به شبه جزیره ایبری (اسپانیا و پرتغال) رسیدند و هشتاد سال بعد از جنگ تروا، شهر گادیر، گادس به زبان رومی یا همان کادیس امروزی را بنیان گذاشتند. بدین صورت کادیس قدیمی ترین شهر اروپای غربی است. در این دوران یونانیان نیز برخی از مستعمراتشان را در سواحل مدیترانه ی ایبری پایه گذاری کردند.

 

جنگ های کارتاژ با روم ؛ تسلط روم بر شبه جزیره اسپانیا (پایان قرن اول قبل از میلاد)

طی جنگ های کارتاژ با روم (در سه دوره: دوره اول از 264 تا 241 پیش از میلاد با رهبری پدر هانیبال، دوره دوم: از 218 تا 201 پیش از میلاد با رهبری هانیبال، دوره سوم با پبروزی کامل روم: از 149 تا 146 پیش از میلاد)، کارتاژها به شبه جزیره حمله کردند، مهمترین مراکزشان را نیز در جزیره ی ایبیسا و در شهر کارتاخنا برپا کردند، نام شهر کارتاخنا از نام کارتاژها گرفته شده است و شهرهایی مانند کادیس و مالاگا را که سابقا فنیقی بودند به امپراتوری کارتاژ(کارتاژ در سال 264 پیش از میلاد، سرزمینهای شمال افریقا- تونس امروزی- و جنوب اسپانیا و جزایر کورسیکای فرانسه و ساردین ایتالیا و جنوب سیسیل را تحت کنترل خود داشت) ضمیمه کردند.

 

پس از شکست کارتاژ از روم (146 پیش از میلاد)، تسلط رومیان به شکلی تدریجی در شبه جزیره ایبری گسترش یافت، این روند حدود دو قرن بطول انجامید. طی این دوران مقاومت 30 ساله ی مردم شهر نومانسیا (سلت ایبریایی ها) در برابر محاصره ی رومیان و جنگ های نامنظم ویریاتو فرمانده ی شجاع سرزمین لوسیتانیا (تقریبا پرتغال امروزی) در برابر مهاجمان مثال زدنی است. به هر صورت در سال های پایانی قرن اول پیش از میلاد رومیان موفق شدند تمامی شبه جزیره را تحت تسلط خویش درآورند.

 

روم به ثروت های شبه جزیره ی ایبری بسیار علاقه مند بود، به ویژه به معادن غنی این سرزمین، به همین دلیل با هدف استحکام حضور خود، اقدام به ایجاد شهرهای مختلفی در این منطقه کرد و از این طریق زبان و فرهنگش را در شبه جزیره گسترش داد، در این زمینه تمرکز ویژه رومیان بر گسترش زبان لاتین و مجموعه ی قوانین رومی بود. به موازات این فعالیت ها، روم شبکه ی مواصلاتی گسترده ای ایجاد کرد و بناهای عمومی بسیاری را در این سرزمین ساخت. از نظر عقیدتی و آیینی نیز رومیان از ابتدا در صدد بودند تا آیین پیشینیان خویش مبنی بر خداانگاری امپراتور را در ایبریا گسترش دهند، اما ایام فتح و توسعه ی نفوذ روم در این بخش از دنیا با گسترش روز افزون دین مسیحیت همراه شد، دینی که از قرن دوم میلادی درهای امپراتوری روم را نیز رسما به روی خود گشوده بود.

 

هجوم قبایل ژرمنی به شبه جزیره ی ایبری (قرن 4 میلادی)

در قرن چهارم میلادی اقوام "بربر" به شبه جزیره ی ایبری هجوم آوردند، این اقوام عبارت بودند از: سوئوها، آلان ها و واندال ها که همگی از اقوام ژرمن بودند.

 

 رکاردو شاه گوتهای غربی در شورای شهر تولدو اسپانیا؛

 

قرون وسطی با امپراتوری گوت های غربی (Wisigoths/ ژرمنی نژاد) در ایسپانیا یکپارچه و مستقل

«رکاردو» یا رکارد اول (Reccared I.) اولین پادشاه کاتولیک گوت های غربی (589 میلادی)

در سال 416 میلادی گوت های غربی به عنوان متحدان رومی ها به ایسپانیا وارد شدند و آلان ها و واندال ها را گه با آنان هم نژاد بودند از شبه جزیره ایبری بیرون کردند در حالی که سرزمین سوئوها (Sueven) را نیز به گالّائسیا (گالیسیای امروزی) محدود کردند. با امپراتوری گوتهای غربی اسپانیا برای اولین بار به عنوان کشوری یکپارچه و مستقل پا به عرصه ی وجود گذاشت. گوتهای غربی یا ویسی گودها با تشکیل حکومت تولدو، شهر تولدو را به عنوان پایتخت خود برمیگزینند. و در سال 589 میلادی «رکاردو» یا (Reccared I./ حدودأ از 544 تا 601 میلادی)، پادشاه تولدو در شورای شهر تولدو به مذهب کاتولیسیسم گروید. رکاردو و گوتهای غربی قبل از اینکه کاتولیک شوند دارای باور آریوسی (عقاید اولیه مسیحیت) بودند.  

 

شاهان گوتی شبه جزیره ایبری از رکاردو (رکارد) تا رودریگو (رودریش)

1- رکاردو اول (از 586 تا 601 میلادی)، 2- لیووا دوم (از 601 تا 603 میلادی)، 3- ویتریش (از 603 تا 610 میلادی)، 4- گوندمار (از 610 تا 612 میلادی)، 5- سیسبوُت (از 612 تا 621 میلادی)، 6- رکارد دوم (برای دو ماه در اوایل سال 621 میلادی)، 7- سوینتیلا (از 621 تا 631 میلادی)، 8- سیسناند (از 631 تا 636 میلادی)، 9- شینتیلا (از 636 تا 639 میلادی)، 10- توُلگا (از 639 تا 642 میلادی)، 11- شینداسوینت (از 642 تا 653 میلادی)، 12- رکسوینت (649 تا 672 میلادی)، 13- وامبا (از 672 تا 680 میلادی)، 14- ارویگ (از 680 تا 687 میلادی)، 15- اگیکا (از 687 تا 702 میلادی)، 16- ویتیسا (از 702 تا 710 میلادی)، 17- رودریش یا ریکاردو؛ از قول تاریخ نگاران آخرین شاه گوتهای غربی در اسپانیا (از 710 تا 711 میلادی)، 18- آگیلا دوم (از 711 تا 714 میلادی)، برای شاهی سرزمین کوچکی از باقی مانده سرزمین شاهان گوتهای غربی در شبه جزیره ایبری، 19- آردو (از 714 تا 721 میلادی)، برای همیشه آخرین شاه گوتهای غربی در گوشه کوچکی در شمال شبه جزیره ایبری.

 

انتصابی بودن پادشاهان گوت های غربی ؛ جنگ داخلی برای تصاحب سلطنت

تسلط اعراب مسلمان بر شبه جزیره ایبری (از 711 تا 716 میلادی)

حکومتهای گوتهای غربی ژرمنی تبار همواره با مشکلات متعددی روبرو بودند که بیشتر ریشه در ضعف قدرت و نفوذ پادشاهان داشت. یکی از دلایل ضعف قدرت، انتصابی بودن پادشاهان بود، هر چند نفوذ کلیسا و اشراف در امور دربار تاثیر به سزایی در این ضعف داشت که گهگاه موجب شعله ور شدن کشمکش های داخلی می شد. از سوی دیگر علیرغم تثبیت حکومت گوتهای غربی در اسپانیا، هنوز اسپانیایی های رومی تبار اکثریت جمعیت شبه جزیره را تشکیل می دادند و اقتصاد هنوز به شکلی منطقه ای و تنها در فعالیت های کشاورزی و دامداری محدود می شد و تحولی در این زمینه دیده نمی شد. در اواخر قرن هفتم میلادی جنگ های داخلی برای تصاحب تخت سلطنت بالا گرفت و در این گیرودار بود که در سال 711 میلادی یا درخواست و کمک مخالفان رودریگو، بربرهای مسلمان شده شمال افریقا با سرداری طارق ابن زیاد مسلمان از طریق تنگه گیبرالتا به شبه جزیره ایبری وارد شده و در طی پنج سال (از 711 تا 716 میلادی) کاملأ بر اسپانیا تسلط یافتند.

 

 رودریگو آخرین شاه گوتهای غربی در اسپانیا در جنگ با طارق ابن زیاد؛

 

علل ورود اعراب مسلمان از شمال آفریقا به اسپانیا (711 میلادی)

بنابر بعضی حکایات، حوالی 710 میلادی، بجای اسپانیایی ها و کاتالانها شاهان گوتهای غربی در شبه جزیره ایبری حکومت میکردند و احتمالأ اگر گراف یولیان نبود اینان تا به امروز نیز فرمانروای شبه جزیره بودند. گراف یولیان دارای دختری بود بنام «فلوریندا» (Florinda) که در دربار «رودریش» گویی مشغول تحصیل بود. روزی رودریش یا رودریگو در حین شکار متوجه دختری جوان میشه که در برکه ای مشغول آب تنی بود. رودریش در همان نگاه اول عاشق بیقرار این دختر میشه که همان «فلوریندا» بود. فلوریندا از آن تاریخ بعنوان مترس رودریش پاش به دربار باز میشه و از آنجاییکه رودریش فلوریندا را بیشتر بخاطر مترسی میخواست و نه ازدواج کردن، باعث شد تا گراف یولیان بفکر انتقام افتد و از آنجاییکه منازعات داخلی و کشمکش بعد از مرگ شاه سابق گوتی «ویتیسا» (Witiza/ از 702 تا 710 میلادی) و شاهی رودریش که از طرف اشراف جنوبی و غربی شبه جزیره حمایت میشد، زیاد شده بود، گراف یولیان بجای کمک از دیگر گرافهای اسپانیایی پیکی بسوی طارق ابن زیاد (Táriq ibn Ziyad) والی شهر بندری «تانگر» (Tanger) یا «طنجه» در مراکش فرستاد و از او خواست تا برای فتح کاستیلین (Kastilien) که از ایالتهای ثروتمند آنموقع شبه جزیره بود عازم شبه جزیره شود. طارق ابتدا با 7000 رزمنده بربری و بعدها با دیگر مسلمانان وارد شبه جزیره ایبری میشود و بدون اینکه با مقاومتی جدّی از طرف مردم مواجه شود در طی پنج سال و از 711 تا 716 میلادی با پیروزی بر نیروهای گوتی، حاکم بلامنازع شبه جزیره اسپانیا میشود. اما بنا برگفته عده ای دیگر خیانتگر گراف یولیان نبود بلکه برادر ویتیسا (شاه سابق)، بنام «بیشوف پاپا» کاتولیک که از زندگی ویتیسا و زنهای دربارش ناراحت بود و از آنجاییکه بعد از قتل مرموزانه ویتیسا در 710 میلادی و انتخاب رودریش توسط اقلیتی از اشرافیون و گرافها و تاییدش توسط سناتورهای گوتی و از آنجاییکه رودریش نیز مانند شاه سابق فساد اخلاقی را در دربارش رواج داده بود بیشوف پاپا مجبور گردید در نهان با فراخوان مسلمین برای گرفتن اسپانیا به زندگی نکبت بار شاهان گوتی در شبه جزیره ایبری خاتمه دهد. بیشوف پاپا هم چنین مدعی بود علت از بین رفتن شاهان گوتی و تسلط بر شبه جزیره توسط اعراب بخاطر گناهانی بوده که این شاهان بیدین مرتکب شده بودند و این (از دست دادن قدرت) خواست خدای مسیح بود. 

 

جنگ «کوُردوبا» (Cordoba) یا جنگ « گوادالته» (Guadalete)

شکست رودریش (Roderich) یا رودریگو (اسپانیایی Rodriguez) از اعراب مسلمان (در 23 جولای 711 میلادی)

رودریش بعد از نشستن بر تخت شبه جزیره ایبری مدام در جنگ و کشمکش با هواداران شاه سابق، ویتیسا، بود و هنگامیکه خبر به او رسید که بربرها از تنگه گیبرالتا گذشته اند او در جنگ با «واسکون ها» (Vaskonen / باسکون ها یا باسک ها) در شمال بود. او بعد از دریافت خبر قشونی را در شهر «کوردوبا» فراهم آورد و بسرعت به سوی اعراب شتافت. وی در 23 جولای سال 711 میلادی در کنار رود «گوادالته» با اعراب رودررو شد و از آنجاییکه سمت راست قشون او تحت فرماندهی گوتهای هوادار شاه سابق بود اینان با خیانت و با بازگذاشتن راه برای نیروهای عرب، رودریش را بدام نیروهای مسلمین انداختند و او در این نبرد کشته شد. بیوه اصلی رودریش که «یگیلو» (Egilo) نام داشت میبایستی بعدأ همسر «ولی عبدالعزیز» (Wali Abd-al-Aziz)، پسر «  Musa ibn Nusair» فرمانده قشون اعراب شود. مسلمانان بعد از پیروزی در جنگ «گوادالته» به سرعت به شهر تولدو پیش رفته بر آنجا نیز دست یافتند. اعراب در طی پنج سال و از سال 711 تا 716 میلادی توانستند تمامی سرزمین اسپانیا را فتح کنند.

 

مروری دوباره بر عهد قدیم ایسپانیا (هیسپانیا)

ساکنان اصلی اسپانیا را عمدتاً تمدن های ایبری و باسکی تشکیل می دادند و سپس اقوام سلت نیز به این ناحیه مهاجرت و بیشتر ترکیب نژادی کنونی اسپانیا حاصل آمیزش این سه قوم است. اسپانیای فعلی به این دلیل که این منطقه تبدیل به پایگاه امنی برای کارتاژها شده بود در 206 پیش از میلاد و طی جنگ های دوم پونیک توسط سیپیو آفریکانوس ( Scipio Africanus ) سردار رومی فتح شد ، بدین ترتیب هیسپانیا (ایسپانیا) جزیی از قلمرو امپراطوری روم شد. در 380 میلادی تیودوسیوس امپراطور روم ، مسیحیت را دین رسمی کلیه قلمرو روم اعلام نمود. در 412 میلادی ، آتولف ( Ataulf ) رهبر بربرهای گوتهای غربی ژرمنی تبار(Wisigoths بر اسپانیا حمله برد و این منطقه را تسلط خود قرار داد (قبل از گوتهای غربی، واندالهای ژرمنی نیز وارد ایسپانیا شده بودند و این کشور را « واتدالوزین/ Vandalusien» مینامیدند). با گسترش اسلام در شمال آفریقا بسیاری از طوایف «بربرها» ی کوهستانهای اطلس (با بربر بمعنی وحشی و بی تمدن اشتباه نشود) اسلام آوردند. در سال 711 میلادی ، اعراب مسلمان همراه با 7000 از بربرهای تازه مسلمان شده عزم حمله به اسپانیا نمودند. رهبری مسلمانان در جریان حمله و اشغال اسپانیا توسط آنان را سرداری به نام طارق ابن زیاد بر عهده داشت ، و تنگه واقع در جنوب اسپانیا (گیبرالتا) نیز به نام او "جبل الطارق" نامیده شد. اعراب مسلمان به علت فقدان دولت مرکزی مقتدر در اسپانیا مناطق مختلف این کشور را از جنوب به شمال خیلی سریع و یکی پس از دیگری فتح نموده و تا 730 میلادی کل شبه جزیره ایبری از جمله پرتغال را اشغال نمودند. ویژگی اعراب مسلمان در حمله به مناطق مختلف قتل و غارت و چپاول و سوزاندن بود به طوری که پس از اشغال دیگر چیز زیادی از دستاوردهای پیشین اسپانیایی ها باقی نمانده بود. اعراب مسلمان در 732 میلادی با پیشروی به سمت شمال و عبور از رشته کوههای پیرنه به جنوب فرانسه رسیدند ، در مکانی به نام پواتیی ( Poitiers ) جنگ سختی بین اعراب مسلمان و مسیحیان به رهبری فرمانده دلاور و بی باک، شارل مارتل (Charles Martel) پیشوای فرانک ها (پدر کارل کبیر یا شارلمانی به فرانسوی= دوران هارون الرشید) درگرفت. این جنگ ، به جنگ تور معروف شد. در این جنگ که با جسارت و دلاوری شارل مارتل همراه بود ، اعراب مسلمان نقره داغ شده و شکست سختی متحمل شدند و با دادن تلفات بی شمار مجبور به عقب نشینی شدند ، بسیاری از مورخان مسیحی از این پیروزی به عنوان یک پیروزی بزرگ و تاریخی یاد می کنند ، چرا که در صورت شکست سپاهیان شارل مارتل و سقوط مناطق فرانک و گل نشین (گالین)، کل مناطق اروپای غربی به دست مسلمانان می افتاد و موجودیت مسیحیت در معرض تهدید قرار می گرفت.

 

اسپانیا ، الاندلس مسلمانان ؛ حکومت خلفای الاندلس

مسلمانان اسپانیا را الاندلس نامیدند و این سرزمین از آن پس به یکی از امارت های خلیفه گری عباسی تبدیل شد. بسیاری از بزرگان ویسی گود و یا اسپانیایی های رومی تبار به اسلام گرویدند و اینگونه مایملک و بخش اعظم قدرتشان حفظ شد. در قرن های آتی شاهد اوج قدرت مسلمانان در شبه جزیره ی ایبری هستیم.

 

بعد از قرارداد صلح میان بنی عباس و بنی امیه در 750 میلادی و در اواخر قرن هشتم میلادی، خانواده ی عبدالرحمن (Abd al-Rahman Ibn Mu'awija)، نوه هشام بن عبدالملک (در زمان هشام بن عبدالملک و در 732 میلادی اعراب از کارل یا شارل مارتل در جنوب فرانسه شکست خوردند)، را در دمشق قتل عام کردند (بعد از پیروزی بنی عباس بر بنی امیه در 749 میلادی)، وی موفق شد تا از سوریه گریخته و از این قتل عام جان سالم به در ببرد، در 755 میلادی به الاندلس آمد (فرمانروایان الاندلس از اعراب بنی امیه بودند) و در میان بربرها مقامی یافت و در طی سال 756 میلادی بر سویلا (Sevilla) و کوردویا تسلط یافت. او بعد از برکناری سردار عرب «یوسف الفیهیری» (Jusuf al-Fihiri) و از بین بردن دیگر رقبای بربر و عرب و گوتهای داخل شهر تولدو، خود را عبدالرحمان اول و «امیرالمومتین» دانست (یعنی مقامی در حدّ مقام خلیفه که جانشین خدایشان الهه بر مسلمین است) و کوردوبا را مرکز امارت خود کرد و بدین ترتیب آن امارت را مستقل از خلفای بنی غباس دانست. سپس او و جانشینانش تا 976 میلادی اسپانیای مسیحی را تبدیل به اسپانیای مسلمان کردند.

 

خلفای اموی امارت «کوُردوبا» (الاندلس) در اسپانیا

1- عبدالرحمان اول (از 756 تا 788 میلادی)، 2- حکم اول (Hakâm I / از 788 تا 822 میلادی)، 3- عبدالرحمان دوم (از 822 تا 825 میلادی/ دوران شهیدپروری مسیحیان اسپانیا)، 4- ... ادامه در آینده نزدیک ... 8- عبدالرحمان سوم (از 912 تا 961 میلادی/ انتخاب خلیفه بجای امیرالمومنین، او پسر کنیزکی فرانکی و نوه شاهزاده خانمی باسکی بود، و دارای موهای قرمز-طلایی و چشمانی آبی. او در کوردوبا مسجدی ساخت تا بجای مکه مرکز زوّاران شود زیرا خلیفه بنی عباس در حال فروپاشی بود)، 9- حکم دوم (از 961 تا 976 میلادی)، 10- هشام سوم (از 976 تا 1013 میلادی/ آخرین خلیفه اموی امارت کوُردوبا، بخاطر ده سالگی اش مادرش که شاهزاده ای باسکی بود بهمراه معشوقه اش محمد ابن ابی امیر « Muhammed Ibn Abi Amir» معروف به المنصور-همیشه پیروز در مقابل مسیحیان- ، حکومت میکرد، بعد از جنگ داخلی در 1009 میلادی و با مرگ المنصور، هشام سوم به قدرت بازگشت اما در 1013 میلادی بطرز مرموزی از انظار پنهان شد و به گفته ای بقتل رسید.

 

سلسله بربرهای اسپانیا

بعد از قتل یا مخفی شدن هشام سوم در 1013 میلادی، امارت «کوردوبا» یا «الاندلس» به 20 ناحیه یا امارت کوچک تقسیم شد و هر کدام از شاهان کوچک خود را «ملک» یا خلیفه نام نهاد ... ادامه در گذری دیگر (سروش آذرت/ 20 دی 1391 ، 9 ژانویه 2013 .)

 

الاندلس (ایالت رومی "Baetica" ؛ محل تولد امپراتوران ترایان و هادریان)

الاندلس ، کشوری کاملا مستقل از خلفای عباسی (از قرن ده تا 15 میلادی)

در قرن دهم، امیر عبدالرحمن سوم خود را خلیفه خواند و الاندلس را از نظر مذهبی نیز مستقل کرد و بدین صورت سرزمین الاندلس به کشوری کاملا مستقل از خلفای بنی عباس شد. وی سیاستمداری با تدبیر و جنگاوری کارآزموده بود. در این دوران شاهد شکوفایی فرهنگی در سرزمین اسپانیا هستیم، زیرا فضای اجتماعی حاکم امکان رشد و باروری فعالیت های علمی، هنری و ادبی را به خوبی فراهم می کند. حاکمان الاندلس برای توسعه ی شهرها اهمیت ویژه ای قایل بودند. والنسیا، ساراگوسا، تولدو، سویل و کوردوبا مهمترین شهرهای اسپانیای مسلمان بودند. پس از عبدالرحمن سوم، الحاکم دوم به تخت خلافت الاندلس تکیه زد. شهرت وی به دلیل توجه ویژه اش به شکوفایی ادبیات و هنر بود. کوردوبا که پایتخت الاندلس نیز بود در دوران حکومت وی با داشتن 500000 نفر سکنه به بزرگترین شهر اروپای غربی و مرکز فرهنگی زمان خود تبدیل شد.

 

لشگرکشی های الحاجب المنصور به سرزمینهای مسیحی (اواخر قرن ده میلادی)

اما در اواخر قرن دهم الحاجب المنصور « Muhammed Ibn Abi Amir» که یکی از امرای حکومتی بود، با دسیسه قدرت را در دست گرفت و حکومتی خودکامه و مبتنی بر نیروی نظامی را در کوردوبا برپا کرد. وی لشگرکشی های زیادی به سرزمینهای مسیحی ترتیب داد که تنها هدفش ارضای جاه طلبی های شخصی وی بود، این لشگرکشی ها ضربات جبران ناپذیری را بر پیکره ی حکومت الاندلس وارد کرد به نحوی که در آغاز قرن یازدهم میلادی (1031 میلادی)، الاندلس و خلیفه گری کوردوبا در گیرودار کشمکش های داخلی فرو پاشید و به مجموعه ای از حکومت های ملوک الطوایفی تبدیل شد.

 

اقتصاد در دوران حکومت خلفای الاندلس بسیار رشد کرد و کشاورزی به شیوه هایی در زمان خود پیشرفته اداره می شد. سیستم آبیاریی که مسلمانان در اسپانیا پایه گذاری کردند زیرساخت های کشاورزی را به کل متحول ساخت. در این دوران صنایع دستی نیز از رشد خوبی برخوردار شد و به موازات این امر تجارت بسیار رونق یافت. به گردش درآمدن سکه های دینار (طلا) و درهم (نقره) و همچنین رونق بازارها در نقاط مختلف الاندلس برخی از نمونه های بارز شکوفایی اقتصادی این دوران هستند. ورود سیستم شمارش هندی به عنوان جایگزین سیستم شمارش رومی نیز یکی دیگر از نتایج علمی مهم این دوران است. مسجد کوردوبا، مدینةالزهرا در نزدیکی شهر کوردوبا و کاخ الحمرا در گرانادا برخی از شاهکارهای معماری این دوره اند. از میان مشاهیر این دوره می توان به ابن رشد و ابن عربی اشاره کرد که نه تنها از شخصیت های برجسته ی الاندلس هستند، بلکه از بزرگان تاریخ تفکر قرون وسطی به شمار می آیند.

 

پیدایش حکومت های مسیحی- پادشاهی آستوریاس ، ناوارّا و آراگون در شمال

پیشتر در 722 میلادی پلایو، سردار گودو، در نبرد کوبادونگا موفق شده بود با شکست سپاهیان اعراب پادشاهی آستوریاس را بنیان نهد، ولی به موازات فروپاشی خلیفه گری الاندلس و تبدیل آن به حکومت های ملوک الطوایفی، قوای مسیحی در شمال قدرت گرفتند و پایه گذار دو پادشاهی جدید در ارتفاعات پرینه شدند یعنی پادشاهی ناوارّا و آراگون.

 

Eingefügtes Bild نگاره ای از سانتیاگو در کلیسای بزرگ شهر سانتیاگو (  Santiago de Compostela) ؛ نگاره از "heiligerjosef.de"؛

 

پیدایی بقایای جسد سانتیاگو (یاکوب مسن) از حواریون مسیح (قرن نهم میلادی)

پادشاهی آستوریاس نیز با پیشروی قوای مسیحی در شبه جزیره، نفوذ خود را در شرق و غرب گسترش می داد تا اینکه در قرن نهم میلادی بقایای احتمالی جسد یکی از حواریون مسیح به نام «سانتیاگو» (یا یاکوب مسن یا کبیر، برادر یوهانس، جزو دوازده حواریون یا شاگردان عیسی مسیح، که بعد از بصلیب شدن مسیح برای میسیونری یا مبشری به هیسپانیا اعزام شد اما موفقیتی نداشت و بازگشت و توسط هیرودیس اول، شاه وقت یودا در 43 میلادی گردنش زده شد. بنا بر روایات جسد او با قایقی به سواحل هیسپانیا رسید و در شهر زیارتی "Santiago de Compostela" بخاک سپرده شد. یاکوب شهید در اسپانیا بنام «سانتیاگو» نامیده میشود) در سرزمین یا ایالت گالیسیا واقع در شمال غرب شبه جزیره روحیه ای دو چندان به مسیحیان بخشید. قلمرو پادشاهی آستوریاس طی قرن های نهم و دهم میلادی به مرز رودخانه ی «دوئرو» رسید و در حین همین توسعه ی قلمرو نام این پادشاهی نیز از آستوریاس به پادشاهی لئون تغییر کرد. این پادشاهی دربرگیرنده ی سرزمین های سابق آستوریاس به انضمام گالیسیا و لئون بود، شهر لئون نیز به عنوان پایتخت برگزیده شد. البته نتیجه ی تمامی این فتوحات تنها تسلط بر بخش اعظم شمال غربی شبه جزیره بود و هنوز بخش اعظم این سرزمین در اختیار مسلمانان بود.

 

در همین دوران بخش مرکزی اسپانیا یعنی کاستیا در قالب یک کنت نشین کنترل می شد که تحت فرمان کنت فرنان گنسالس بود که به نوعی تحت فرمان پادشاهی لئون بود، در این دوران زبان کاستیلی در حال تحول از میان زبان رمانس و در آستانه ی تولد بود. در این سالها در مناطق شرقی پرینه نیز سه نقطه ی جدید مستقل شده و مسلمانان را تحت فشار قرار دادند، اولین مرکز مقاومت شهر پامپلونا بود، دیگری کنت نشین آراگون و سرانجام مجموعه ای از کنت نشین ها در شمال شرق شبه جزیره که مهمترین آنها کنت نشین بارسلون بود، این کنت نشین ها با حمایت فرانک ها مرزی را میان مسلمانان و فرانک ها تشکلیل دادند این سرزمین در تاریخ با نام سرحد یا مرز ایسپانیکا شناخته می شود.

 

توسعه ی قلمرو ی مسیحیان (اواسط قرن یازدهم)

در اواسط قرن یازدهم توازن قدرت میان مسیحیان و مسلمانان شبه جزیره به شکلی قابل توجه به نفع مسیحیان تغییر کرد که منجر به توسعه ی قلمرو ی مسیحیان و تبدیل کنت نشین های کاستیل و آراگون به پادشاهی شد. از این دوران به بعد می توان به طور جدی به روند فتح مجدد از سوی مسیحیان اشاره کرد.

 

در سال 1085 میلادی، آلفونسوی ششم، پادشاه کاستیل و لئون تولدو را فتح کرد. در اواخر قرن یازدهم، پادشاهان آراگون شهرهای اوئسکا و بارباسترو را اشغال کردند، کنت نشین بارسلونا نیز سرزمین های مسلمانان تا تارّاگونا را ضمیمه ی خاک خود کرد.

 

موج دوم از مسلمانان شمال آفریقا (مرابطان) در شبه جزیره (اواخر قرن یازده میلادی)

پیروزی مسیحیان بر شهرهای اعراب (قرن دوازده میلادی)

ولی پیش از پایان قرن یازده میلادی، موج جدیدی از مسلمانان شمال آفریقا به شبه جزیره رسیدند که مرابطان نام داشتند، ایشان حکومت های ملوک طوایفی را از میان برداشته و الاندلس را بار دیگر یکپارچه کردند. اما این دولت جدید هم نتوانست روند کشورگشایی پادشاهی های مسیحی را متوقف کند، به این ترتیب در 1118 میلادی، شهر سامورا، سپس در سال 1148 میلادی شهر تورتوسا و در سال 1177 میلادی شهر کوئنکا به دست مسیحیان افتاد.

 

موج سوم مسلمانان در اسپانیا (اواخر قرن دوازدهم میلادی)

اتحاد سه پادشاهی مسیحی پدرو اول، سانچو هفتم، آلفونسو هشتم اسپانیا

پیشروی مسیحیان برای فتح کامل الاندلس (قرن سیزده میلادی)

در آخرین دهه های قرن دوازدهم موج سوم مسلمانان به اسپانیا رسید، آنها المحدثه نامیده می شدند و پادشاهی المحدثه را در جنوب اسپانیا نیز تشکیل دادند و توانستند برای مدتی در برابر پیشروی مسیحیان مقاومت کنند، تا اینکه سه پادشاهی مسیحی اسپانیا با هم متحد شدند، یعنی: پدرو اول پادشاه آراگون و کاتالونیا، سانچو هفتم پادشاه نابارّا و دست آخر آلفونسو هشتم پادشاه کاستیل. سپاهیان این پادشاهان به سال 1212 میلادی در «نبرد ناباس د تولوسا» مسلمانان المحدثه را شکست دادند و اینگونه مسیر برای فتح کامل الاندلس باز شد.

 

بیشترین پیشروی های مسیحیان در قرن سیزدهم روی داد. خایمه ی اول، پادشاه آراگون در سال 1229 میلادی مایورکا را فتح کرد و سپس موفق شد تا شهر والنسیا را نیز در سال 1238 میلادی متصرف شود. فرناندو ی سوم، پادشاه کاستیل و لئون به سوی دره ی رودخانه ی گوادلکیبیر پیشروی کرد، اوج موفقیت های وی فتح کوردوبا در 1236 میلادی و سویل در 1248 میلادی بود. آلفونسوی دهم به جای فرناندو بر تخت سلطنت نشست، او در دوران ولایتعهدی اش سرزمین مورسیا را به خاک پادشاهی کاستیل و لئون الحاق کرد. او در سال 1262 میلادی شهر مهم کادیس را فتح کرد و تسلط پادشاهی اش را بر دره ی رود گوادلکیبیر کامل نمود. زمین های حاصلخیز واقع در دره ی رود گوادلکیبیر از قطب های کشاورزی اسپانیا بودند. پس از بیرون راندن مسلمانان از این منطقه، اراضی کشاورزی را میان اشراف و جنگاورانی که در فتوحات شرکت داشتند تقسیم کردند که این امر بخشی از برنامه ی حساب شده ی مسیحیان برای ریشه کنی حضور مسلمانان و یهودیان در اسپانیا بود.

 

دو مرکز سیاسی قدرتمند در اسپانیا ، «پادشاهی کاستیل و لئون» و «پادشاهی آراگون و کنت نشین بارسلون» (اوایل قرن سیزده میلادی)

جدایی پرتغال از اسپانیا ؛ سلسله ی نصریان مسلمان در گرانادا

در اوایل قرن سیزده میلادی دو مرکز سیاسی قدرتمند در اسپانیا شکل گرفته بود: در غرب پادشاهی کاستیل و لئون که در سال 1230 میلادی یکپارچه شده بودند و در شرق پادشاهی آراگون و کنت نشین بارسلون. پرتغال در قرن دوازدهم به یک پادشاهی مستقل تبدیل شده بود. در این میان سلسله ی نصریان نیز به عنوان تنها بازماندگان مسلمانان در الاندلس به بقای خود ادامه می داد که منطقه ی حکومتی اش به گرانادا در جنوب اسپانیا محدود می شد.

 

خشکسالی ، آفت و طاعون در قرن چهارده

قرن چهاردهم برای پادشاهی های مسیحی همراه با بلاهای طبیعی، بیماری و رقابت های داخلی بود. در سال 1333 میلادی خشکسالی و آفت گریبانگیر مزارع شد و در 1348 میلادی طاعون شیوع پیدا کرد. با آغاز قرن پانزدهم رقابت میان پادشاهی کاستیل و پرتغال بر سر فتح جزایر قناری آغاز شد، در همین قرن کشاورزان شورش کردند و از سوی دیگر طی سال های 1462 تا 1472 میلادی کنت نشین کاتالونیا درگیر جنگ داخلی شد که این امر موجب تضعیف شدید جایگاه این کنت نشین در پادشاهی آراگون شد.

 

 ایزابل اول پادشاه اسپانیا (Isabel I de Castilla / از 22 آوریل 1451 تا 26 نوامبر 1504 میلادی)؛

 

نیمه دوم قرن پانزده میلادی در اسپانیا ؛ یکپارچگی دو پادشاهی کاستیل و آراگون

تاریخ نوین اسپانیا با پادشاهی ملکه ایزابل (از 1474 تا 1504 میلادی)

«ایزابلای کاتولیک» (Isabel la Católica) با عنوان "Los Reyes Catholicos" از طرف پاپ

در 19 اکتبر 1469 میلادی ایزابل اول با فرناندوی دوم پادشاه آراگون ازدواج کرد. پنج سال بعد انریکه ی چهارم پادشاه کاستیل و برادر ایزابل مرُد و اینگونه ایزابل در سال 1474 میلادی به عنوان ملکه ی کاستیل بر تخت نشست. از این زمان به بعد تاریخ نوین اسپانیا آغاز می شود، زیرا با به قدرت رسیدن ایزابل دو پادشاهی کاستیل و آراگون با هم متحد شدند و زمینه برای ایجاد یک پادشاهی، تحت فرمان یک حکمران و یکپارچگی دوباره ی ایسپانیا ی رومی فراهم شد.

 

اسلام زدایی در اسپانیا

تشکیل دادگاه استنطاق و تفتیش عقاید مذهبی (Inquisition) در 1480 میلادی

بعد از شکل گرفتن اسپانیای متحد در 10 ژوئن 1479 میلادی، اسلام زدایی در اسپانیا گسترش یافت، مسلمانان و یهودیان باقی مانده یا مجبور به ترک اسپانیا بودند یا اینکه باید به کاتولیکهای رومی می پیوستند، در غیر این صورت کشته می شدند. در سال 1480 میلادی ایزابل و فرناندوی دوم (فردیناند) دادگاه استنطاق و تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا را در اسپانیا بنا کردند(Inquisition). این عنوان یکی از بسیار تغییراتی که در قوانین حاکم در کلیسا توسط شاهان اعمال می شد، محسوب می شد. هدف این کار بیشتر یهودیان و مسلمانان بودند که آشکارا مسیحی شده بودند و اما این طور پنداشته می شد که در خفا به مذهب اول خود پایبندند.

 

شبه جزیره ی ایبری بدون حضور مسلمانان (دوم ژانویه سال 1492 میلادی)

در دوم ژانویه سال 1492 میلادی، لشکری متحد از سوی پادشاهی های کاستیل و آراگون، گرانادا آخرین مرکز حکومت مسلمانان را نیز فتح کرد و اینگونه به حضور مسلمانان در شبه جزیره ی ایبری پایان داد.

 

تاریخ معاصر اسپانیا (اسپانیای متحد) ؛ اسپانیا در قرون 16 و 17 و 18 میلادی

رونق اقتصادی اسپانیا با کشف قاره آمریکا (12 اکتبر 1492 میلادی) ؛ آغاز دوران استعمارگری اسپانیا

با کشف قاره آمریکا (12 اکتبر 1492 میلادی) در دوران ایزابل اول و سرمایه گذاری اولیه او که توسط کریستف کلمب انجام گرفت، اسپانیا در گسترش استعمارگری خود در دنیای جدید (قاره آمریکا) سیل ثروت بی حدّ و حصر این قاره روانه اسپانیا شد و طولی نکشید که اسپانیا تبدیل به یکی از کشورهای ثروتمند و استعماری جهان شد. پادشاهی شارلکن در اسپانیا اوج شکوفایی اقتصادی و دستاورد های اکتشافی و مستعمراتی اسپانیا در قاره آمریکا بود. فتح مکزیک توسط کورتز بین سالهای 1519 تا 1521 میلادی و فتح پرو به وسیله پیزارو در سالهای 1532 و 1533 میلادی از جمله موفقیت های دوران پادشاهی شارلکن بر اسپانیا بود.

 

با افول پرتغال که در آن زمان رقیب اسپانیا در امر استعمارگری بود، قدرت استعماری قوی تری به نام انگلستان سر بر آورد، اسپانیا که منافع استعماری خود را در خطر می دید، در سال 1588 میلادی و به دستور فیلیپ دوم ناوگان دریایی شکست ناپذیر خود را وارد یک نبرد دریایی با نیروی دریایی انگلستان نمود اما اسپانیا شکست سختی را از نیروی دریایی انگستان متحمل شد و از همین جا بود که زوال اسپانیا آغاز گردید، در نتیجه جنگهای جانشینی اسپانیا (بین سالهای 1701 تا 1714 میلادی)، اسپانیا بسیاری از مناطق تحت سلطه خود از جمله بلژیک، لوکزامبورگ، میلان در ایتالیا، جزیره ساردنی ایتالیا و ناپل را از دست داد.

 

امپراطوری مستعمراتی این کشور نیز با بروز جنگ ها و انقلاب های متعدد در قاره آمریکا و فیلیپین در طی قرون 18 و 19 میلادی تضعیف گشت، برای مثال در نتیجه جنگ اسپانیا با آمریکا در سال 1898 میلادی، تعدادی از مستعمرات اسپانیا مانند، فیلیپین، گوآم، کوبا و پورتوریکو از دست اسپانیا خارج شد.

 

اسپانیا در قرون نوزده و بیستم میلادی

اسپانیا طی نیمه اول قرن نوزدهم شاهد یک سری مبارزه میان عناصر لیبرال و سلطنت طلب و آمادگی جمهوریخواهان تندرو از چپ و افسران ارتش از راست برای مداخله بود.

 

جنگهای کارلیست (1833 تا 1839، 1849 و 1872 تا 1876 میلادی)

در جنگهای کارلیست (1833 تا 1839، 1849 و 1872 تا 1876 میلادی) طرفداران ملکه ایزابلا دوم (1830 تا 1904 میلادی)- دختر فردیناند هفتم- به مقابله با ادعاهای عمومی وی دون کارلوس و بازماندگانش پرداختند.

 

ایزابلا دوم در انقلاب 1868 میلادی سرنگون شد، به دنبال این انقلاب دوره کوتاه مدتی از پادشاهی لیبرال تحت سلطنت یک پرنس ایتالیایی (1870 تا 1873 میلادی) و تجربهای کوتاه از نظام جمهوری در 1873 و 1874 میلادی روی داد. در دهه های پایانی قرن نوزدهم ، با خشونت آنارشیستی، بحران آشوبهای کارگری، فشار برای استقلال محلی، و ضدیت روزافزون با روحانیان وضعیت سیاسی به طور فزایندهای بی ثبات گردید.

 

جنگ اسپانیا با آمریکا در سال 1898 میلادی ، پایان امپراتوری اسپانیا

سلطنت مشروطه آلفونسو سیزدهم شاه اسپانیا (1886 تا 1941 میلادی)

در نتیجه جنگ اسپانیا با آمریکا در سال 1898 میلادی، آخرین مستعمرات با اهمیت- کوبا ، فیلیپین، گوام و پوروتوریکو- از دست اسپانیایی ها رفت. پایان امپراتوری اسپانیا جراحت سختی به غرور اسپانیایی ها وارد کرد و منجر به تردید در این مورد گردید که آیا سلطنت مشروطه آلفونسو سیزدهم (1886 تا 1941) توانایی ارائه رهبری پویایی را که گمان میرفت اسپانیا به آن نیازمند است دارد.

 

بی طرفی اسپانیا در جنگ جهانی اول

نخست وزیری ژنرال «میگوئل پریمو دو ریورا» در مادرید (از 13 سپتامبر 1923 تا 1930 میلادی)

«جمهوری اسپانیا» (از 1930 تا 1935 میلادی) ؛ استعفا آلفونسو سیزدهم از سلطنت (در 1931 میلادی)

قتل «خوزه کالوو سوتلو» سیاست مدار جناح راست به دست پلیس دولت جمهوری خواه (جولای 1936 میلادی)

در طی جنگ جهانی اول، اسپانیا که در طی آن تنشهای اجتماعی افزایش یافت، وضعیت بی طرفی خود را حفظ کرد. در سال 1923 میلادی آلفونسوی سیزدهم پادشاه اسپانیا (King Alfonso XIII / از 17 می 1886 تا 28 فوریه 1941 میلادی)، بعلت سرخوردگی روزافزون عده ای از مردم نسبت به حکومت پارلمانی و احزاب سیاسی، دستور قلع و قمع مخالفان خود و جمهوریخواهان را صادر نمود، مأمور اجرای این دستور ژنرال میگوئل پریمو دی ریورا ( Gen. Miguel Primo de Rivera / از 1870 تا 1930 میلادی) بود. در همین سال ژنرال ریورا به خاطر این خوش خدمتی به عنوان پاداش از سوی پادشاه به عنوان نخست وزیر اسپانیا منصوب شد (جمهوریخواهان انتصاب به نخست وزیری را با کودتای نظامی یکی میدانند).

 

ژنرال ریورا در سال 1930 میلادی استعفا نمود در همین سال رفراندومی در اسپانیا برگزار شد که اکثریت مردم در آن شرکت نموده و به حکومت جمهوری رأی دادند. با شدت گرفتن بحران سیاسی آلفونسوی سیزدهم برای استعفا، تحت فشار جمهوریخواهان قرار گرفت، او در ابتدا مخالفت ورزید ولی سپس مجبور به پذیرفتن شد، بدین ترتیب آلفونسوی سیزدهم در سال 1931 میلادی از مقام خود کناره گیری کرد و از اسپانیا ابتدا بسوی پاریس و سپس به روم رفت و بعد از ده سال در تبعیدگاهش در روم درگذشت. اما صلح جمهوری جانشین کوتاه مدتی بود و هیج کی از افراطیون سیاسی- چپ و راست- آماده تحمیل بی کفایتی مشهود و فقدان اقتدار جمهوری دوم اسپانیا (از 1931 تا 1936 میلادی با رییس جمهوری سیاستمدار راست لیبرال؛ Niceto Alcalá Zamora y Torres ) نبودند.

 

در سال 1936 میلادی انتخابات ریاست جمهوری «جمهوری دوم اسپانیا» در اسپانیا برگزار شد و این بار مانوئل آزانا (Manuel Azaña y Díaz/ از می1936 تا آوریل 1939 میلادی) با اکثریت مطلق آراء رییس جمهور اسپانیا شد.

 

جنگ داخلی اسپانيا آغاز شد

(از 17 جولای 1936 تا 1 آپریل 1939 میلادی)

در ماه فوريه سال 1936 ميلادی حزب «جبهه مردمی» اسپانيا در انتخابات مجلس اين كشور به پيروزی رسيده بود. حزب «جبهه مردمی» متشكل از احزاب جمهوریخواه بود و اینها از احزاب سوسياليست ها، راديكال ها، كمونيست ها و آنارشيست ها تشکیل شده بودند.

 

با روی كار آمدن دولت حزب «جبهه مردمی» اسپانيا، احزاب ملی گرا و دست راستی و جبهه راست طرفدار سلطنت و فرانکیست ها و کلیسای کاتولیک، كه از شكست خود راضی نبودند به نارضایتی ژنرالهای ملی گرای ارتش دامن زده و یک كودتا به فرماندهی ژنرال فرانسيسكو فرانكو را تدارک ديدند.

 

 ژنرال فرانسیسکو فرانکو کودتاچی بعد از پیروزی در مادرید، 1 آپریل 1939 میلادی؛

 

قیام ژنرالهای ملی گرای ارتش به رهبری ژنرال فرانسیسکو فرانکو بر ضد دولت جمهوریخواه (17 جولای 1936 میلادی)

ژنرال فرانكو فرمانده واحدهای نظامی اسپانیایی مستقر در مغرب (مراکش)

در 17 جولای سال 1936 میلادی، ژنرالهای ملی گرای ارتش به رهبری ژنرال فرانسیسکو فرانکو (Francisco Franco Bahamonde) بر ضد دولت منتخب جمهوریخواه تازه انتخاب شده اسپانیا قیام کردند. ژنرال فرانسیسکو فرانكو كه فرماندهی واحدهای نظامی اسپانیایی مستقر در مغرب (مراکش) را به عهده داشت، در روز 18 ژوييه سال 1936 ميلادی پس از عبور از تنگه جبل الطارق وارد خاک اسپانيا شد. بلافاصله با ورود نيروهای فرانكو ، پادگان های شهرهای سوييا به فرماندهی ژنرال كوئيپو دويانو ، جزاير بالئارس به فرماندهی ژنرال گودد ، ناوار به فرماندهی ژنرال مول و نيز شهرهای ساراگوسا و بورگس ، شورش كردند.

 

نيروهای دست راستی ژنرال فرانكو از حمايت آلمان نازی و ايتاليای فاشیستی برخوردار بودند. هيتلر و موسولینی در جريان جنگ اسپانيا بيش از 100 هزار سرباز ، 1300 فروند هواپيما ، 350 دستگاه تانک ، تعداد قابل ملاحظه ای توپ و خمپاره و مهمات و همچنين مشاوران نظامی را برای کمک به نيروهای ژنرال فرانكو به اسپانيا اعزام كردند.

 

جمهوری خواهان نیز از فرانسه و بريتانيا تقاضای کمک كردند ، اما اين كشورها به تقاضای آنها پاسخ نداده و آنها ناگزير متوسل به اتحاد شوروی شدند. همين مساله موجب شد كمونيست هایی كه در جبهه جمهوری خواهان قرار داشتند از قدرت برخوردار شده و مزايای بيشتری طلب كنند.

 

برخلاف فرانكيست ها كه جبهه متحدی داشتند ، جنبش جمهوری خواهان به دليل برتری جویی كمونيست ها دچار شكاف بود. جنگ داخلی خونين اسپانيا محلی برای آزمايش سلاح ها و تاکتیک های جنگی شد كه بعدها آلمان نازی و ايتاليا از اين تجربه ها در جنگ جهانی دوم استفاده كردند.

 

 داوطلبان «بریگاد بین الملل آزادی» از پاریس (Internationale Brigaden, 1936. Spanien

 

جبهه جهانی بریگاد بین المللی طرفداران جمهوری در جنگهای داخلی اسپانیا (1937 تا 1398 میلادی)

با وجود این، یک جبهه جهانی از طرفداران جمهوری در اسپانیا شکل گرفت که از همه کشورها داوطلبان را برای جنگ با فاشیست ها به اسپانیا می فرستاد، آندره مالرو نویسنده فرانسوی و وزیر آتی فرهنگ این کشور از جمله نویسندگان معروفی بود که در این جبهه موسوم به بریگاد بین المللی شرکت داشتند. گفته میشود حدود 35000 زن و مرد داوطلب از سراسر نقاط جهان و از اقشار مختلف به کمک جمهوری خواهان شتافتند.

 

در جنگهای داخلی اسپانیا بمبارانهای گسترده شهرها برای ايجاد وحشت در مردم غيرنظامی از جمله اين تاکتیک ها بود. از جمله در «گرنیکا» (پابلو پيكاسو بعدها تصويری از رنج مردم اين شهر را خلق كرد كه به همين نام اكنون در سالن محل تشكيل شورای امنيت سازمان ملل متحد آويخته شده است) ، دوراگو و بارسلونا ، هزاران غيرنظامی بر اثر اين بمباران ها جان خود را از دست دادند.

 

پایان جنگ داخلی اسپانیا با پیروزی ژنرال فرانکو (1 آپریل 1939 میلادی)

اما جمهوری خواهان كه از لحاظ سلاح به مراتب ضعيف تر از نيروهای فرانكو بودند ، رفته رفته رو به ضعف نهادند و نيروهای فرانكو اغلب شهرها و خاک اسپانيا را تصرف كردند. این جنگ برادرکشی و خونین اسپانيا که سه سال ادامه یافت و حاصل آن که بدرستی معلوم نیست بیش از 300 هزار کشته و حدود یک میلیون مجروع داشت، سرانجام در 28 مارچ 1939 میلادی و با سقوط مادرید، جنگ با پیروزی نظامیان و ژنرال فرانکو خاتمه یافت.

 

ژنرال فرانکو پس از اين پيروزی دست به تشکيل دولت فراگيری (توتاليتر) زد که در آن جايی برای شرکت آزادانه احزاب مختلف سياسی، که از مشخصات بارز دولت جمهوری بود، وجود نداشت. پس از آن فرانکو دیکتاتوری فالانژی (Falange) خود را در کشور برقرار نمود كه بمدت 36 سال و تا زمان مرگش در سال 1975 ميلادی ادامه داشت.

 

بعد از جنگ جهانی دوم و با رفراندوم سال 1947 میلادی، مردم اسپانیا با طرح ژنرال فرانکو که با فشارهای خارجی ناچار به برگزاری این همه پرسی شده بود، به منظور بازگشت به حکومت پادشاهی موافقت کردند. این طرح رفراندومی به "قانون جانشینی" معروف شد.

 

بی طرفی اسپانیا در جنگ جهانی دوم

ملی گرایان نظامی به رهبری ژنرال فرانسیسکو فرانکو (1892 تا 1975 میلادی) و با حمایت آلمان و ایتالیا، در جنگ سخت داخلی اسپانیا با جمهوریخواهان جنگیدند. در 1939 میلادی ژنرال فرانکو پیروز شد و حاکم کوئدیلیو- دولت نیوفاشیست اسپانیا گردید. بعد آزادیهای سیاسی در اسپانیا محدود شد و از 1942 تا 1967 میلادی انتخابات کورتز (پارلمان) مستقمیا انجام نگرفت. اسپانیا و ژنرال فرانکو در زمان جنگ جهانی دوم بیطرفی اختیار کردند.

 

خوان کارلوس اول ، نوه آلفونسو سیزدهم

بازگشت از تبعید ؛ از ازدواج تا رسیدن به تاج و تخت

پس از 1945 میلادی فرانکو بر ضدیت اسپانیا با کمونیسم تأکید کرد، سیاستی که موجب کسب مقداری پذیرش بین المللی برای رژیم او از طرف غرب در طی دوران جنگ سرد شد. ژنرال فرانکو در يک ديدار محرمانه با «دن خوان دو بوربون»، پسر و جانشین آلفونس سيزدهم که پس از اعلام جمهوری در سال 1931 ميلادی در اسپانيا همراه خانواده خود در ايتاليا و در تبعيد به سر می برد، پيشنهاد کرد پسرش خوان کارلوس را به اسپانيا بفرستد. ژنرال فرانکو از دن خوان دو بوربون خواست تا پسرش به اسپانيا آمده و در آنجا به تحصيلات خود ادامه داده و آموزش نظامی ببيند. فرانکو می خواست تا زمان مرگ قدرت خود را حفظ کند و در عين حال زمينه را برای بازگشت سلطنت خانواده بوربون فراهم سازد.

 

شاهزاده خوان کارلوس آلفونسو ویکتور ماریا دی بوربون (Prince Juan Carlos Alfonso Victor Maria de Borbon در سال 1955 ميلادی در سن 17 سالگی به اسپانيا رفت. او در 14 می سال 1962 ميلادی با شاهزاده سوفيا (Princess Sophia of Greece)، دختر پل اول، پادشاه يونان ازدواج (کاتولیکی-ارتدوکسی) کرد.

 

 تاجگذاری خوان کارلوس در 22 نوامبر 1975 میلادی؛

 

شاهزاده خوان کارلوس وليعهد و جانشين تاج و تخت اسپانیا (22 ژوئيه 1969 میلادی)

تاجگذاری خوان کارلوس (22 نوامبر 1975 ميلادی)

در روز 22 ژوئيه سال 1969 ميلادی، شاهزاده خوان کارلوس در مقابل مجلس اسپانيا سوگند ياد کرد و رسماً به عنوان وليعهد اسپانيا و جانشين تاج و تخت شناخته شد. از آن پس، خوان کارلوس بسياری از مسئوليتهای رسمی را به عهده گرفت. هنگام بيماری ژنرال فرانکو، خوان کارلوس رياست موقت کشور را عهده دار شد. به اين ترتيب، در روز 22 نوامبر سال 1975 ميلادی شاهزاده خوان کارلوس، نوه آلفونس سيزدهم و پسر دن خوان دی بوربون رسماً تاج پادشاهی اسپانيا را به سرگذاشت.

 

او در سخنرانی روز تاج گذاری خود، آغاز مرحله جديدی در تاريخ اسپانيا را اعلام کرد. خوان کارلوس افرادی را که قصد داشتند ميراث فرانکيسم را در اسپانيا زنده نگه دارند از کار برکنار کرد. او کليه زندانيان سياسی دوران ديکتاتوری فرانکو را آزاد کرد. با آغاز پادشاهی خوان کارلوس، کشور اسپانيا که در جريان حکومت ژنرال فرانکو از سوی کشورهای اروپایی طرد شده بود، بار ديگر جايگاه خود را در اروپا بازيافت.

 

نظام سلطنتی به دنبال مرگ فرانکو (1975 میلادی)

خودمختاری ناحیه کاتالان و باسک (1979 میلادی)

شکست کودتاه ارتش اسپانیا با موضع گیری خوان کارلوس (24 فوریه 1981 میلادی)

اسپانیا عضو ناتو (1982 میلادی)

نظام سلطنتی به دنبال مرگ فرانکو (1975 میلادی) دوباره برقرار شد و پادشا انتقال به دموکراسی را از طریق وضع قانون اساسی جدیدی در 1978 میلادی سهولت بخشید. و با فشار ملی گرایان کاتالانی و باسکی، نخست وزیر، آدولفو سوارز (Adolfo Suarez) در سال 1979 میلادی مجبور به اعطای حق حکومت خودگردانی داخلی به این دو منطقه شد. هرچند تعدادی از باسکیهای تجزیه طلب با صدها مورد عملیات تروریستی و آدم ربایی دولت را برای استقلال کامل باسک تحت فشار قرار دادند ولی دولت اسپانیا به هیچ وجه زیر بار این فشارها نرفت. و در سال 1981 میلادی پادشاه اسپانیا خوان کارلوس نقش مهمی در خنثی سازی اقدام ارتشیان بهنگام اشغال پارلمان برای کودتا ایفا کرد.

 

و با برگزاری انتخابات نخست وزیری اسپانیا در 20 اکتبر 1982 میلادی، فیلیپه گونزالس مارکز (Felipe Gonzalez Marquez) از حزب سوسیالیست کارگری اسپانیا پیروز انتخابات شد و به عنوان نخست وزیر اسپانیا برگزیده شد. با این پیروزی بقایای دوران سیاه حکومت دیکتاتوری فرانکو نیز سوزانده شده از بین رفت. دولت اسپانیا در سال 1982 میلادی به ناتو پیوست.

 

دولت سوسیالیستی اسپانیا (1982 و 1986 میلادی)

پیروزی حزب محافظه کار (1996 و 2000 میلادی)

در سال 1986 میلادی دولت سوسیالیستی اسپانیا به پیمان آتلانتیک شمالی پیوست و به همراه پرتغال به عضویت جامعه اقتصادی اروپا که اکنون، اتحادیه اروپا خوانده می شود درآمد. انتخابات سراسری در مارچ 1996 در اسپانیا برگزار شد و حزب محافظه کار به رهبری، خوزه ماریا آزنار (Jose Maria Aznar) پیروز شد و آزنار نخست وزیر اسپانیا گردید. آزنار به راحتی توانست در انتخابات سراسری سال 2000 میلادی نیز پیروز شده و برای دور دوم نخست وزیر اسپانیا شود.

 

جنبش جدایی طلب باسک (ETA) ؛ باتاسونا (Batasuna) شاخه سیاسی (ETA)

اسپانیا علی رغم اعطاء مقداری خودمختاری ناحیه ای از 1978 میلادی به بعد، همچنان گرفتار مبارزات برای استقلال محلی- برای مثال کاتالونیا- و خشونت جنبش جدایی طلب باسک(ETA) است. در آگوست 2002 میلادی، فعالیت باتاسونا (Batasuna) شاخه سیاسی گروه جدایی طلب باسک موسوم به اتا (ETA) در اسپانیا ممنوع اعلام شد، هرچند این فعالیت ها به صورت زیرزمینی و غیرقانونی همچنان ادامه دارد.

 

پس از چهار دهه خشونت، گروه شبه نظامی جدایی طلب باسک موسوم به «اتا» که مسئول بیش از 800 مورد قتل و بمبگذاری در اسپانیا بود در 24 مارچ 2006 میلادی اعلام آتش بس دائمی نمود ولی در ژوئن 2006 میلادی تصمیم خود را عوض کرده و با نقص آتش بس دولت اسپانیا را به طرح ریزی عملیات های تروریستی تازه تهدید کرد.

 

"قانون یادگار تاریخی" (Ley de Memoria Historica) در 2008 میلادی

در دسامبر 2008 میلادی قانون تابعیت و حق شهروندی توسط کورتز (پارلمان اسپانیا) به تصویب رسید که بر اساس آن، به آن دسته از کسانی که طی جنگ های داخلی اسپانیا (بین سالهای 1936 تا 1939 میلادی) به ناچار و ناخواسته جلای وطن کرده و یا تبعید شده بودند، به تمامی فرزندان و نوادگان آنها حق شهروندی اسپانیا اعطا شود.

 

قانون جدید قسمتی از آنچه "قانون یادگار تاریخی" (Ley de Memoria Historica) خوانده می شود پیشتر مورد تصویب کورتز پارلمان اسپانیا قرار گرفته بود.

 

منابع:

- سایت "دانشنامه رشد" یا "daneshnameh.roshd.ir".

- سایت "tumblr.com".

- سایت "altiok.blox.pl".

- سایت "123people.at".

- سایت سیاست بین المللی یا "پایگاه تخصصی اینپا" یا " diplomatist.blogfa.com".

- سایت "02varvara.wordpress.com".

- سایت "badische-zeitung.de".

- سایت "بدو چت.کام" یا "bo2chat.com".

- سایت "جام جم آنلاین.آی ار" یا "jamejamonline.ir".

- سایت "dhm.de".

- سایت "welt.de".

- سایت "science-at-home.net".

- سایت "انسان شناسی و فرهنگ.آی ار" یا "anthropology.ir".

- سایت " blog.spanien-andalusien.com".

- سایت "fcmiguel04.cms4people.de".

- سایت " bridgemanart.com".

- سایت " blog.naver.com".

- سایت "knerger.de".

- سایت "fembio.org".

- سایت "heiligerjosef.de".

 

............   ...............    ..................

 

 پابلو پیکاسو (از 25 اکتبر 1881 تا 8 آوریل 1973 میلادی)؛

 

تابلو نقاشی «گرنیکا» ، «زمانی که پیکاسو جنگ را بر نمی‌تابد»

«گرنیکا» اثر پابلو پیکاسو (این هنرمند و نقاش معروف اسپانیایی تا سال 1934 میلادی در اسپانیا و در شهر محبوبش بارسلونا بود او از 1934 میلادی تا بهنگام مرگش در 1973 میلادی، در تبعیدگاهش زندگی میکرد. پیکاسو میگفت «تا بهنگامیکه فرانکو در قدرت است من به اسپانیا و بارسلونا باز نخواهم گشت!) را به جرات می‌توان یکی از جاودانه‌های دنیای هنر نامید. «گرنیکا» پس از بمباران شهر گرنیکا در طول جنگ داخلی اسپانیا خلق شد.

 

«جمهوری اسپانیا» (1930 تا 1935 میلادی)

قتل «خوزه کالوو سوتلو» سیاست مدار جناح راست به دست پلیس دولت جمهوریخواه (جولای 1936 میلادی)

یک سال پیش از خلق این نقاشی، در سال 1935 «جمهوری اسپانیا» که تنها پنج سال از عمرش سپری می‌شد شاهد درگیری‌های گسترده سیاسی بین دو جناح اصلی بود. جناح چپ، جمهوری خواهان تندرو، به شدت پیگیر اصلاحات ارضی، کاهش فاصله طبقاتی و مبارزه با قدرت کلیسا بودند و جناح راست تمایل زیادی به تلفیقی از اندیشه‌های مذهبی، فاشیستی و ملی گرایی افراطی داشت. این اختلافات در طول پنج سال اول حکومت جمهوری به صورت محسوس افزایش پیدا کرد تا اینکه سرانجام در ماه جولای سال 1936 (میلادی) و با قتل «خوزه کالوو سوتلو» سیاست مدار جناح راست به دست پلیس دولت جمهوری خواه تبدیل به جرقه‌ای برای آغاز جنگ داخلی اسپانیا شد.

 

جرقه‌ای برای آغاز جنگ داخلی اسپانیا (از 17 جولای 1936 تا 1 آوریل 1939 میلادی)

چهار روز پس از این حادثه ژنرال «فرانسیسکو فرانکو» فرمانده ارتش اسپانیا در مستعمره مراکش به قصد فتح مادرید و ساقط کردن دولت جمهوری خواه وارد خاک اصلی اسپانیا شد. در همین زمان گروهی دیگر هم در شمال اسپانیا در حمایت از فرانکو به جنگ داخلی پیوستند. در طول سه سال جنگ داخلی ابتدا جنوب و غرب اسپانیا توسط ناسیونالیست‌ها تصرف شد و در ‌‌نهایت با سقوط بارسلونا، دولت جمهوری خواه که در مادرید محاصره شده بود به ناچار تسلیم شد و فرانکو در سال 1936 میلادی به عنوان دیکتاتور نظامی مطلق اسپانیا به قدرت رسید. در طول 36 سال دیکتاتوری فرانکو نظامی تک حزبی بر اسپانیا حکومت می‌کرد تا اینکه در سال 1975 میلادی با مرگ فرانکو، «خوان کارلوس» به پادشاهی رسید و شرایط فراهم شد تا اسپانیا توانست گام به گام خود را به دموکراسی نزدیک تر کند.

 

در طول جنگ داخلی فرانکو توسط حکومت‌های آلمان نازی و ایتالیا حمایت می‌شد. در 26 آوریل سال 1937 میلادی نیروی هوایی آلمان نازی و دولت فاشیستی ایتالیا به درخواست فرانکو شهر گرنیکا در منطقه باسک در شمال شرق اسپانیا را بمباران کردند. این بمباران تلفات مالی و جانی گسترده‌ای به جا گذاشت و می‌توان آن را یکی از اولین موارد حمله هوایی تمام عیار به شهروندان غیر نظامی در طول تاریخ و نقطه عطفی در جنگ داخلی اسپانیا به ضرر دولت جمهوری خواه نامید.

 

دولت وقت از «پابلو پیکاسو» نقاش سر‌شناس و چیره دست اسپانیایی درخواست کرد اثری به عنوان یادواره قربانیان بی‌گناه این حادثه دلخراش خلق کند تا در نمایشگاه بین المللی پاریس رونمایی شود. «گرنیکا» تراژدی جنگ را به تصویر می‌کشد، ضربه‌ای که جنگ بر قربانیانش، مخصوصا شهروندان بیگناه، وارد می‌کند. این اثر جایگاهی جاودانه را به خود اختصاص داده است، یادگاری همیشگی از زشتی‌ها و تراژدی‌های جنگ، یک نماد ضد جنگ و تجسمی از صلح طلبی.

 

در این نقاشی از سه رنگ سفید، سیاه و خاکستری استفاده شده است. یک نقاشی رنگ روغن با 5.3 متر ارتفاع و 8.7 متر عرض و امروزه در موزه «رینا سوفیا» در شهر مادرید نگهداری می‌شود. هدف اصلی پیکاسو از این اثر نه تنها به تصویر کشیدن چهره زشت جنگ و خشونت، بلکه جلب توجه جهانیان به جنگ داخلی اسپانیا بود. پس از رونمایی در نمایشگاه پاریس این نقاشی در چندین نقطه دیگر جهان هم به نمایش عمومی در آمد و مورد استقبال قرار گرفت.

 

توصیف نقاشی «گرنیکا»

صحنه نقاشی در یک اتاق اتفاق می‌افتد. در سمت راست نقاشی دیوار اتاق و یک در نیمه باز و پس از آن شخصی به تصویر درآمده که به نشانه ترس و استیصال دستان خود را بالا برده و از پائین و بالا در آتش محاصره شده است. در بالا یک چراغ به شکل چشمی شیطانی بر اتاق نورافشانی می‌کند و در سمت راست آن تصویر زنی وحشت زده را می‌بینید که از پنجره‌ای به داخل اتاق سرک می‌کشد و شاهد صحنه است. او در دستش چراغی کوچک را حمل می‌کند، سمبلی از امید در جدال با چراغ بالا، نماد پلیدی و شیطان. کمی پائین‌تر زنی بهت زده به سمت میانه اتاق تلو تلو می‌خورد در حالی که به چراغ‌ها خیره شده است. در میانه تصویر اسبی زخمی و در احتضار را مشاهده می‌کنیم که توسط یک نیزه مجروح شده است. در پائین نقاشی، زیر پای اسب، سربازی کشته شده به تصویر کشیده شده است. دست راست او از بازو قطع شده و در مشتش شمشیری شکسته را گرفته است در حالی که از درون مشت گلی به عنوان نمادی از صلح سر برآورده است. در کف دست چپ سرباز می‌توان یک «استیگماتا» را مشاهده کرد که در فرهنگ مسیحیت نمادی از شهادت و از خود گذشتگیست. در سمت چپ تصویر می‌توان زنی را دید که نوزادی کشته شده را بر داستان خود گرفته است و رو به آسمان می‌گرید. در بالای سر زن گریان گاوی قرار دارد که دم او در زمینه یک پنجره نیمه روشن به شکل آتش درآمده است.

 

اما شاید مهم‌ترین نکته نقاشی تصویری از یک گاو نر باشد که در درون تصویر اسب پنهان شده است. پای جلوی اسب که از زانو خم شده است، سر این گاو را تشکیل می‌دهد و کاسه زانو بینی گاو را به تصویر می‌کشد. در سینه اسب می‌توان شاخ گاو را مشاهده کرد و به نظر می‌رسد که گاو در حال زخمی کردن اسب است.

 

تفاسیر متفاوت و زیادی در رابطه با این نقاشی تا به امروز منتشر شده‌اند و اکثر آن‌ها اسب و گاو را مهم‌ترین بخش‌های نقاشی می‌دانند. پیش از حادثه گرنیکا، پیکاسو چندین طرح در مورد فرانکو و جنگ داخلی اسپانیا ترسیم کرده بود که همزمان با نقاشی در پاریس رونمایی شدند. در این طرح‌ها فرانکو را در قالب هیولایی می‌بینیم که ابتدا اسب خویش را می‌بلعد و پس از آن با یک گاو خشمگین مبارزه می‌کند. به نظر می‌رسد این طرح‌هایی اولیه در شکل گیری «گرنیکا» نقش مهمی داشته‌اند. هنگامی از خود پیکاسو در مورد مفهوم اسب و گاو در نقاشی سوال شد او چنین پاسخ داد:

 

«این گاو یک گاو است و این اسب، یک اسب… اگر شما معانی مشخص به مولفه‌های نقاشی‌های من بدهید، ممکن است کاملاً به حقیقت نزدیک شده باشید اما به هیچ عنوان به نیت من در جانبخشی به این مولفه‌ها پی‌نبرده‌اید. هر حدس، گمان و استنتاجی که شما می‌زنید بخشی از حالتی است که من هم تجربه کرده‌ام اما به صورت ناخودآگاه و غیر ارادی. من نقاشی می‌کنم برای خودِ نقاشی. من اشیا را برای چیزی که هستند، می‌کشم…»

 

«گرنیکا» شاهکاری در سبک خود و اثری همیشگی در دنیای هنر است. اثری که امید را در هیاهو و زشتی جنگ به تصویر می‌کشد و شعلهٔ شوق انسان برای رسیدن به کمال را زنده نگاه می‌دارد.

 

منابع:

- سایت "ساولان اوقلو.کام" یا " savalanoghlu.com".

- سایت "sprach-reise.blogspot.com".

 

.................  ...............   ...............    ............

 

برای مداوای زخمهای باز مانده

چند رُمان عليه فراموشی جنگ داخلی اسپانيا

 

[Abbildung] خبرنگار روزنامه «اهورا» با مبارزان بریگاد بین الملل (اسپانیا، 2. ژانویه 1937 میلادی)

 

«انتقال دمکراتيک قدرت سياسی» بعد از پایان جنگ داخلی اسپانیا

جنگ داخلی اسپانيا، هنوز بعد از هفتاد سال (2010 میلادی)، شور و هيجان و مجادلات بسياری را بر می انگيزد. ابتدا در اسپانيا که ديکتاتوری ژنرال فرانکو و به دنبال آن خفقان دوره انتقال دمکراتيک موجب شدند که زبان ها با تاخير به سخن گشوده شوند و سپس در فرانسه، به دلايل متعددی، به ويژه مسئله اردوگاه های جنوب کشور که در آن مبارزين اسپانيایی زندانی شدند.

 

اگر مورخين برای کشف دوباره خاطرات جنگ اسپانيا کوشش های بسياری کرده اند، رُمان نويسان نيز در اين زمينه شرکت فعالی داشته اند. گواه اين امر، انتشار چهار رُمان جديد، در اين سو و آن سوی کوه های پيرنه است که تبلور و نماد اين مسئله روز می باشد.

 

کتاب «ژاوير سرکاس» به نام «سربازان سالامين» (1) که با موفقيت چشمگيری روبرو شد، بر بازسازی زندگی یکی از موسسين فالانژيست بنا شده که راوی را در مسير رد پای يک جمهوری خواه قرار می دهد. او «ميرال» نام دارد و در تمام دوره جنگ اسپانيا در لشکر «ليستر» (2) جنگيده است. در واقع به برکت حضور اين شخصيت است که جستجو و کاوش راوی و همچنين خود رُمان، معنا می يابد.

 

رُمان آندره تراپيلو «دفترهای جوستو گارسيا» (3) بر اساس کشف يادداشت های يک عضو فعال سنديکای سوسيالیستی «وحدت عمومی کارگران» که جوهر اصلی آن را تشکيل می دهد، نوشته شده است. او زندگی خود و اطرافيانش را، از ژانويه 1939 (آغاز عقب نشینی به سمت فرانسه) تا ژوئن 1939 (تاريخ حرکتش به مکزيک) در دفتر خاطراتش ثبت کرده بود.

 

و بالاخره نويسنده ايتاليایی «برونو آرپايا» در کتاب «زمان از دست رفته» (4) ماجرای «لورانو» یکی از جمهوری خواهان سوسياليست که بعدا به مکزيک جلای وطن کرد را به صحنه آورده است. او به پرسش های راوی که در آغاز مصاحبه، به دنبال اطلاعاتی درباره ملاقات وی با «والتر بنيامين» است، پاسخ می دهد و به موازات مسئله تبعيد بنيامين، به انقلاب «استوری اکتبر 1934» اشاره می کند که سرآغاز جنگ داخلی و هم چنين، موضوع اصلی رمان بعدی یعنی «آخرين مرز» (5) است.

 

«جوستو گارسيا» توضيح ميدهد: «آنچه به هيچ کس نگفته ام اين است که: می نويسم تا اثری بماند، زيرا ما، همگی، خواهيم مرُد؛ و اگر بعد از رفتن، حتی سايه ای نيز از خود بر جای نگذاريم، بسيار غم انگيز خواهد بود». موضوع اصلی اين رُمان، اراده و ميل به زنده نگاه داشتن خاطره جنگ اسپانيا است؛ همانطور که در سه کتاب ديگر نيز اين موضوع، ازطريق گفته هایی که به ديگری منتقل می شود، مشهود است.

 

حضور قريب الوقوع مرگ، عامل محرکه «جوستو» است و موجب شکفتن سخن «لورانو» در رُمان «زمان از دست رفته» می شود: «حس می کنم که با مرگ من انقلاب استوری نيز از بين خواهد رفت» و يا شخصيت «آخرين مرز» که می گويد: «... من شاهد اتفاقاتی بوده ام که بدون شک تنها کسی هستم که می تواند روايت شان کند؟ پس به جهنم! تعريف می کنم. دست کم تا وقتی که زنده ام تاکيد می کنم، اصرار می ورزم و پيش می روم». «لورانو» به خواننده اش ماموريت می دهد تا اين خاطره را زنده نگاه دارد: «از اين پس، فراموش کردن اين خاطرات و يا تصميم اينکه چه چيزی از آن بايد حفظ شود به عهده شماست. من با اين کار انتقامم را از زمان گرفته ام. و اين، پسرم! برای من امر ناچيزی نيست».

 

دینی که هرگز پرداخته نشد

و بدين گونه، مرگ نمی تواند مقاومت آنهایی را که «فرانکو» در مقوله شکست خورده ها قرار داده بود، در هم شکند، که به علت سالها فراموشی واقعيت هم پيدا کرده بود. «سربازان سالامين» سخت بر اين باور است که تا زمانی که ميرال «قصه زندگی خود را تعريف می کند، زنده خواهد ماند». مبارزه عليه فراموشی خود را تحميل می کند؛ زيرا اين جواب درست، دینی است که زنان و مردان امروز در برابر جمهوری خواهان اسپانيایی دارند.

 

راوی به شهر «ديژون» می رود تا «ميرال» را که در خانه سالمندان بسر می برد ملاقات کند و با خود فکر می کند: «در اين ميان حتی يک نفر وجود ندارد که اين پيرمرد نيمه نابينا که به انتهای زندگی اش رسيده است و پنهانی سيگار می کشد و در اين لحظه مشخص در چند کيلومتری اينجا، در حال خوردن غذای رژیمی بی نمک است، را بشناسد. در حالی که، حتی يک نفر نيست که دینی به او نداشته باشد». در اين نوشته ها، مسئله حق ناشناسی در تضاد با موضوع وامداری قرار داده می شود که به ويژه توسط «خاوير سرکاس» افشا می گردد. افتضاح و ننگ اين تضاد مداوم، در شخص «ميرال» شور افشاگری را بوجود آورده است. «می دانيد که سه سال تمام، در همه جای اسپانيا جنگيدم؟ و فکر می کنيد از اين بابت، کسی از من تشکر کرد؟» جوابش اين است: «نخير، هيچکس. هرگز هيچکس از من به اين خاطر که جوانی ام در راه دفاع از کشور آشغال شما تلف شد تشکر نکرد. دريغ از يک کلمه، يک حرکت و حتی يک نامه، هيچ چيز». اگر اين کلمات، حمله ای حساب شده به انتقال دمکراتيک قدرت سياسی در اسپانيا ست، بخش هایی از رُمان نيز حمله اش را متوجه رفتار کشور های ديگر، و اين بار از سمت راوی می کند.

 

مثلا، او برای محکوم کردن «رفتاری که کشورهای متمدن با او کردند»، به اين «لحظات تصور نکردني ای» اشاره می کند که در آن (حيات) تمدن جهانی تنها به يک فرد وابسته است. اين تضاد بين وامداری و حق ناشناسی در رُمان «برونو آرپايا» غايب است، ولی در دفترهای جوستو گارسيا نوشته آندراس تراپيلو، بايد آن را در ورای کلمات جستجو کرد: «من لحظاتی را زندگی کرده ام که برای بشريت بسيار مهم است. براي چيزی که درست می پنداشتم، یعنی عدالت، آزادی و انسان، جنگيده ام. هر بار که ملت های جهان به عدالت، آزادی و انسان بينديشند، ناچارند که ما را بخاطر بياورند». خواننده می داند که نمی تواند اين کلمات را تاييد کند؛ زيرا بعد از جنگ جهانی دوم، رفتار «ملت های جهان» در مورد جمهوری خواهان، تفاوت چندانی با قبل از جنگ نداشته است. او می داند که آنها حتی بدتر عمل کرده اند؛ چون برای فراموش کردن آن به هر اقدامی متوسل شده اند.

 

بيائيد عقايد جوستو در سال 1939 را با کارنامه ای که «ميرال» در 2001 به دست می دهد، مقايسه کنيم: «آيا می دانيد که هيچکس آنها را به خاطر نمی آورد؟ هيچ کس، حتی، بخاطر نمی آورد که چرا آنها مردند، چرا هرگز نه زنی، نه بچه ای و نه اطاق آفتاب رویی داشتند؟ هيچکس از آنها ياد نمی کند، به خصوص و بيش از همه، افرادی که اين مبارزان برايشان جنگيدند. در هيچ کشور خراب شده ای، در هيچ ده بدبختی، هرگز حتی يک خيابان درب و داغان هم، به نام یکی از آنها نام گذاری نشد و نخواهد شد

 

و یکی از خوانندگان روزنامه ای که راوی کتاب «سربازان سالامين» در آن قلم می زند، به دنبال خواندن یکی از مقالات او نتيجه می گيرد که : «گور پدر انتقال دمکراتيک قدرت» ! اما فراموشی شامل حال کشور فرانسه نيز می شود، آنها می بایستی بر رفتارشان با جمهوری خواهان اسپانيایی، سرپوش می گذاشتند؛ همانطور که «آندره تراپيولو» و «برونو آندريا» نشان دادند، در سالهای 1936 تا بعد از 1945 دلايل اين پنهانکاری کم نيستند.

 

زمانی که زنان و مردانی برای عدالت، آزادی و انسان می جنگيدند، عده ای در فرانسه و انگلستان، در اوت 1936 سياست جنايتکارانه عدم دخالت را برگزيدند: «لورانو» يکباره منفجر می شود و می گويد: «نمايش مضحکی بود؛ البته اگر به تراژدی منتهی نشده بود... با موسولینی و هيتلر هر بچه ای می فهميد... که اين کثافت کاری عدم دخالت به کجا منتهی می شود....» و جوستو، در دفتر خاطراتش، قاطعانه حکم صادر می کند: «اگر ما شکست بخوريم، به علت فرانسه و انگليس نيز است

 

 عقب نشینی همشهریهای جمهوریخواه پیکاسو بطرف مرز فرانسه (1939 میلادی)؛

 

زمان «رتيرادا» (عقب نشینی) 1939 میلادی ، زمان خلع سلاح و قلم

در آغاز سال 1939، زمان «رتيرادا» (عقب نشینی) فرا ميرسد. اين کلمه، برای جمهوری خواهان اسپانيایی، اين صف طولانی هزاران زن و مرد و کودک که به سمت مرز فرانسه حرکت کردند، با اشک و آه همراه است؛ سياهی توصيف ها ی سه رُمان نويس، اين لحظات را در اوج نوميدی هايش زنده می کند. عکس های «ربرت کاپا» در نظرمان مجسم می شوند و با «آنتونيو ماچادو» شاعر (که در فوريه 1939 در کوليور درگذشت) سايه نمادینی در ميان اشباح گمنام که «ميرال» با آنها ملاقات کرده است، همراهيم.

 

در اينجا خواننده گمان می کند که سياهی توصيف شده، ديگر به نقطه اوج خود رسيده است، اما به محض رسيدن به مرز، اسپانيایی ها متحمل تحقيرات بيشتری می شوند که با اجبار آنها به خلع سلاح آغاز می شود. در اين دنيایی که آنها بايد، از اين پس، در آن زندگی کنند، هربار تحقير جديدی، جايگزين قبلی می شود که با خشونت فزاينده ای به سمت فاجعه هولناک پيش می رود.

 

Kein Zuhause mehr – auf der Flucht استقبال جمهوریخواهان اسپانیایی از «مبارزین بین الملل بی خانمان» در حال عقب نشینی و فرار؛

 

اولین تماس با زندگی اردوگاهی

اولين چهره ای که «جوليو» از فرانسه کشف می کند، ژاندارم ها هستند: «دزدهای بی وجدان بی شرم» آدمهایی عاری از انسانيت: «بعد از سه سال جنگ انقلابی، يک ژاندارم با لپ سرخ و عطر زده و جگر چرب و چیلی مرغابی خورده به شما می گويد: «اين مسئله ما نيست». صفحات بيشماری از دفتر خاطرات او، اتهامات بيرحمانه ای است عليه طرز برخورد و مهمان نوازی فرانسوی ها: «آخرين کشف فرانسوی ها، حرف زدن از ما نه به عنوان پناهنده، بلکه به عنوان اشغالگر است، بسياری از مردم عادی از ما طرفداری می کنند اما زمامداران با فاشيست ها هستند

 

خشونت واژه هایی که استفاده می شوند در خور استقبالی است که از آنها به عمل آمده است. جوستو می گويد: «کثافت ها» و «لورانو» که هيچ ملاحظه ای در اين مورد ندارد، فحاشی می کند : «مادر قحبه ها» وانگهی، در برابر چنين رفتار بی شرمانه نمادینی که در خاطره آيندگان، اين چنين حفظ خواهد شد، رعايت ادب امر بسيار نامناسب به نظر می رسد.

 

وقتی که سه شخصيت اين رُمان ها به اردوگاه های اجباری منتقل می شوند، تحقير به اوج خود می رسد. ميرال و لورانو در اردوگاه «ارژولس » (6) و جوستو ( و مدتي هم لورانو) در «سپتفوند»، همانطور که در «سربازهای سالامين» بر آن تاکيد می شود، «شرايط زندگی غير انسانی» را متحمل می شوند. «جوستو» که با ورودش به فرانسه، قلم پرُ شور و حرارتی پيدا کرده است در واقع، به نوعی، بيانگر احساسات مشترک سه شخصيت است: «سگ های پست! آنها يک منطقه وسيع کنار دريا، دست کم يک يا دو کيلومتر، را با دو رديف سيم خاردار محصور کرده و ما را در آنجا حبس کردند

 

نگارش موجب می شود تا توصيف دقیقی از زندگی در اردوگاه «اين دايره انحطاط و تنزل» به دست آيد. اشاره به دوره اقامت در اردوگا، نزد «لورانو» و «ميرال»، خلاصه تر از «جوستو» است اما به همان اندازه قوي و تکان دهنده است. «لورانو» می گويد : افقی جز «گل و کثافت، سرما و گرسمگی وجود نداشت

 

زندگی در اردوگاه اجباری موجب نفرت و انزجار آنها می شود؛ برای ميرال «اتاق احتضار» است و جوستو آن را «انبار عظيم اجساد» می نامد؛ اين شکست خوردگان به حدّی تنزل داده می شوند که «شماری از آنها ديگر نمی خواهند زنده بمانند» و بعضی چنان نااميد شده اند که خود را در دريا غرق می کنند. جوستو، بيزاری عميقش را اين گونه بيان می کند: «يک روز، تاريخ حقیقی فرانسوی ها، نوع رفتارآنها با پناهندگان، قبل، در حين و بعد از جنگ، نوشته خواهد شد؛ اينکه چطور به ما دروغ گفتند ، ما را فريب دادند ، به باد ناسزا بستند و مورد نکوهش و بد رفتاری قرار دادند

 

انتقادهای ديگری نيز ظاهر می شوند(7) مثل انتقاد از عضو گيری آنها در شرکتهای کارگران خارجی(8) و يا در لژيون (ارتش داوطلبانه. م). «ميرال» در لژيون به کار مشغول می شود و «لورانو» مجبور به خدمت در يک گردان مهندسی می شود اما کمی بعد از آنجا فرار می کند. اين لحظه برای او فرصتی بود تا به خاطر بياورد چگونه آلمانی ها هزاران اسپانيایی را، که از قبل توسط مارشال پتن و يارانش، در اردوگاه های مخفی، در گوشه و کنار کشور جمع آوری شده بودند، به اردوگاه مرگ ماتوهازن فرستادند. «جوستو»، با اولين کشتی (سينايا) به سمت مکزيک(9) حرکت می کند. سرزمینی که ميزبان بسياری از جمهوری خواهان اسپانيایی شد. «لورانو» هم کمی بعد با همان کشتی به آنجا می رود.

 

«ميرال» دوش به دوش «ژنرال لکرک» در جنگ شرکت کرد و در تاريخ 24 اوت 1944، در حالی که بر روی یکی از تانک های «گوادالاژارا» و يا «تروئل» سوار بود، به پاريس آزاد شده بازگشت. او از اولين کسانی بود که موفق شد به پايتخت فرانسه آزاد شده برسد. البته به رسميت شناختن قهرمانی های آنها، امر بسيار جديدی است(10). کمی بعد، همين که جنگ به پايان رسيد، «ميرال» هم مثل ساير هموطنانش فراموش می شود.

 

«لورانو» می انديشد : «می گويند برای اينکه يک عالم به پايان برسد، زمان زيادی لازم است، عالم ما يکباره از هم فرو پاشيد. از آن به بعد ديگر برای آدمهایی مثل ما جایی وجود نداشت» زيرا نخواستند که اثری از اين دنيا باقی بماند حتی در خاطرات فعالين آن. «اندره تراپيلو» يک توضيح ديگر نيز برای اين اصرار در فراموشی به ما ارائه می دهد: «جوستو» در کشتی ای که به سمت مکزيک حرکت می کرد، متوجه می شود که از آنها خواهند خواست تا آن چيزی را که برايش مبارزه کرده اند، پشت سر خود رها کنند: «انگار سعی می کنند که پيوند ما را با گذشته و خاطرات ما را نابود کنند، اما مگر ما چيزی گرانبهاتر از خاطرات مان در کف داريم ؟». اين واقعيت هيچ گاه تا اين اندازه نفرت انگيز نبوده است: گذشته، هر چه که بود، از امروز بهتر بود. آيا تعدادی از ما ترجيح نمی داديم که ايکاش هرگز اسپانيا را ترک نکرده بوديم؟ جنگ برای ما احتضار بود ولی تا وقتی که هنوز ادامه داشت اميد هم بود». کشتن جنگ اسپانيا، در واقع جلوگيری از استفاده از اين اميد والا به دنيایی ديگر و به اين رفاقت و برادری فوق العاده، برای قيام های ديگر بود.

 

در «زمان از دست رفته» لورانو اعتراض می کند: «ميدانيد نظر من چيست؟ که اين قرن واقعا قرن گند و کثافتی است که کم کم همه آرمان ها را بلعيده و در آتش تراژدی های پنجاه سال اولش، هم چون در يک تنور، سوزانده و بعد با اين صلح تقلبی اش، طوری عمل کرده که ديگر هيچکس میلی ندارد تا آرمان های ديگری جستجو کند، نتيجه در مقابل شماست، ديگر نه چيزی برای اعتقاد داشتن وجود دارد و نه اميدی هست...» با اين وجود، او اميدوارست که ضرورت مبارزه را منتقل کند: «فکر می کنيد که کتاب و معلم برای پيروزی بر اين بيماری ای که همه به آن مبتلا هستند؛ یعنی اين ميل لعنتی به فراموش کردن، کافی است؟ باور کنيد ... کافی نخواهد بود ... پس،... من شرح می دهم، تعريف می کنم. بعد ديگر شما جوانها، خودتان می دانيد، به عهده شماست، و خداحافظ ... ».

 

اين کلمات، که روايت تمام عيار شاهدان عینی وقايع هستند، اکنون به شدت مسئله روز شده اند، یعنی درست زمانی که اسپانيا بالاخره تصميم گرفته با تاريخ اخير خود، که حقيقتا يک جراحت درمان نشده است، روبرو گردد. و همچنين فعاليت قابل توجه انجمن ها برای بازگشودن گورهای دسته جمعی نيز با آن همراه است (11). با اينکه در فرانسه، خبرنگارانی سعی می کنند سخنان آخرين مبارزان جمهوری خواه اسپانيولی و فرزندان آنها(12) را ثبت کنند و يا ديگران مشاهدات و خاطرات خويش(13) را منتشر می کنند، ولی شور و حال فرانسوی برای بازشناختن و به رسميت شناختن دين خود به جمهوری خواهان اسپانيولی بسيار کمرنگ و حاشيه ای است.

 

رُمان هایی که در اينجا به آنها اشاره کرديم، کليد فهم علل اين پنهان کاری ماندگار را به دست می دهند. در هر صورت، نقش اين نوشته ها، مبارزه عليه فراموشی، در فرانسه و اسپانيا است. اين رُمان ها خود را به عنوان ادبيات متعهد مطرح می کنند؛ امری که در سال های اخير، ديگر در فرانسه رايج نيست. اين آثار، همچنين، مبارزه مردان و زنانی را که برای يک دنيای بهتر جنگيدند، زنده می کنند. در موخره «دفتر های جوستو گارسيا»، راوی نتيجه می گيرد: «زندگی امروز ما که جنبه های قهرمانی کمرنگی دارند، در اثر برخورد و نزدیکی با زندگی مبارزانی که برای آرمان های خود جنگيدند (که عليرغم همه چيز، آرمان های زيبا و درستی بودند) غنی می شود

 

با افسوس از به انتها رسيدن هر يک از اين رُمان ها، متوجه می شويم که آنچه هرگز به جمهوری خواهانی مثل «ميرال» بخشوده نشد، «رفتن به جلو، به جلو و مدام به جلو رفتن...» بود. در واقع علت اين است که آنها پيروز شده اند.

 

پی نوشت ها:

1- ژاويه سرکاس، سربازان سالامين، ترجمه از اسپانيایی توسط Elisabeth BEYER و Aleksandar GRUJICIC ، اکت سود 2002 . در مورد اين رُمان به مقاله «لايه شکافی يک جنگ برادرکش» نوشته آلبرت بن سوسان در لوموند ديپلوماتيک ژانويه 2003 مراجعه کنيد. فیلمی که از اين کتاب اقتباس شده (ساخته داويد تروابا) هنوز در فرانسه به روی پرده نيامده است.

2- انريک ليستر (1907 تا 1994 ) ژنرال کمونيست جمهوری خواه.

3- آندره تاپيلو: دفترهای جوستو گارسيا ؛ مترجم ( Alice DEONترجمه فرانسوی آن در 2004 توسط انتشارات بوشه شاستل به چاپ رسيده است).

4- برونو آرپايا: «زمان از دست رفته» ؛ ترجمه از ايتاليایی ( 2004 توسط Fanchita GONZALES BATTLE, LIANA LEVI).

5- برونو آرپايا: «آخرين مرز» ؛ ترجمه از ايتاليایی ( 2005 توسط Fanchita GONZALES BATTLE, LIANA LEVI).

6- ژانويو دريفوس- آرماند و اميل تمين: «اردوگاه اجباری در ساحل دريا، تبعيد اسپانيایی» انتشارات اترمان، پاريس 1995 .

7- در «دفترهای جوستو» به سرکوب استالینی که در مورد حزب کارگری وحدت مارکسیستی و اتحاديه ملی کار اعمال شد اشاره می شود. حقيقت اين سرکوب در سال 1995 با فيلم «کن لووچ» به نام لاند اند فريدوم، برای اولين بار در سطح عمومی علنی شد. (که از «بزرگداشت برای کاتالان» اثر ژرژ اورول الهام گرفته بود).

8- ژان اورتيز، Rouges. Maquis de France et d’Espagne. Les guérilleros (Dir. Jean Ortiz), Atlantica, Biarritz, 2006. .

9- يک خبرنامه در کشتی تهيه شد که نسخه های فاکس شده آن در سال 1999 توسط فوندو دو کولتورا اکونوميکا در مکزيکو به چاپ رسيد.( ترجمه فرانسوی آن در شماره پنج مجله  «ادن». «پل نيزان و سال های سی» (حامی جمهوری اسپانيا 1936 تا 1939 ).

10- مراجعه کنيد به مقاله «دنيس فرناندز رکاتالا» « اسپانيایی هایی که پاريس را آزاد کردند» در لوموند ديپلوماتيک اوت 2004 .

11- اميليو سيلوا و سانتياگو ماکياس: گورهاي جمعی فرانکيسم ، ترجمه فرانسه آن با مقدمه پاتريک پپن در پاريس توسط انتشارات کالمان لوی در 2006 به چاپ رسيد.

12- گابريل گارسيا و ايزابل ماتاس: خاطره بازيافته جمهوری خواهان اسپانيایی. سخن تبعيدی های ايل اويلن. انتشارات وست فرانس، مجموعه «نوشته- جامعه» ، رن، 2006 . پاتريک پپن: تاريخ های شخصی جنگ اسپانيا 1936 تا 2006 . خاطره شکست خوردگان، نوو موند اديسيون، پاريس، 2006 .

13- آنتوان خيمنز و خيمنولوگ، پسران شب، خاطرات جنگ اسپانيا، بی خواب- خيمونولوگ ها، مونتروی مارسی 2006 .

 

منابع:

- سایت نشریه "لوموند دیپلماتیک" یا " ir.mondediplo.com".

- سایت "nrhz.de".

- سایت "dradio.de".

- سایت "dhm.de".

 

.................  ...............   ...............

 

نقش بمب افکنها در جنگ داخلی اسپانیا

 

جنگ داخلی اسپانیا تنها درگیری بزرگ نظامی در خاک اروپا در فاصله بین دو جنگ جهانگیر بود. در این جنگ، ناسیونالیستهای طرفدار فرانکو به صف آرایی در برابر جمهوری خواهان طرفدار حکومت دست چپی مادرید پرداختند.

 

بلافاصله پس از آغاز درگیریها، اتحاد جماهیر شوروی (سابق) به طرفداری از جمهوریخواهان برخواست و تجهیزاتی از جمله شکاری های پلیکارپوف و بمب افکنهای توپولوف اس.بی-2 را در اختیار آنها گذاشت. از دیگر سو، موسولینی، دیکتاتور ایتالیا، با اعزام بیش از 700 فروند هواپیما ، از جمله بمب افکنهای اس.ام-79، بی.آر-20 و اس.ام-81، به حرکت روس ها پاسخ گفت. اما در حقیقت، قبل از آنکه پای ایتالیایی ها به جنگ باز شود ناسیونالیستها از یک ماشین نظامی سهمگین درخواست کمک کرده بودند؛ آلمان نازی تحت رهبری هیتلر. رایش سوم درگیری های داخلی اسپانیا را به منزله فرصتی طلایی برای خود ارزیابی کرد. از یک طرف این جنگ توجه کشورهای اروپایی را از برنامه تجدید سلاح گسترده هیتلر منحرف می کرد و از دیگر سو به وی اجازه می داد تا نیروها، تجهیزات و تاکتیکهایش را به صورت عملی به بوته آزمایش بسپارد. در ضمن، داشتن جای پایی در خاک اسپانیا سکوی پرتابی در اختیار هیتلر قرار می داد تا بعدها بتواند در تهاجم به جنوب فرانسه از آن بهره گیرد.

 

داوطلبان آلمانی "لژیون کندور" در حدمت فرانکو

در نتیجه توافق دو دیکتاتور، سپاهی از داوطلبان آلمانی با نام "لژیون کندور" تأسیس شد و در حدود 19000 آلمانی، که بیشتر آنها از اعضای لوفت وافه (نیروی هوایی) بودند، به این واحد پیوستند. این افراد، که از آخرین نسل هواپیماهای نظامی ساخت آلمان استفاده می کردند، پس از ورود به معرکه خود را در خط آتش یافتند. در اواخر جولای 1936 میلادی آلمانها شروع به پیاده شدن در خاک اسپانیا کردند. هواپیماهایی که در اختیار این واحد قرار داشتند عبارت بودند از 4 اسکادران بمب افکن (هر یک شامل 12 فروند) و 4 اسکادران جنگنده. شکاری-بمب افکن اشتوکا، هاینکل-111، یونکرس-52/3ام و دورنیر117 بمب افکنهای لژیون کندور را تشکیل می دادند.

 

در حالیکه این بمب افکنها به صورتی گسترده برای پشتیبانی واحدهای زمینی بکار گرفته می شدند از آنها برای بمباران اهداف استراتژیک نیز استفاده می شد. زمانی که تئوریسینهای نظامی جهان در حال تبیین نقش بمب افکنها به عنوان یک سلاح استراتژیک بودند آلمانها به صورت عملی سرگرم کسب تجربیات گرانبهایی در این زمینه شده بودند.

 

بمباران هوایی «گرنیکا»

گفته می شود که خدمه بمب افکنهای لژیون کندور در ابتدا برای ناوبری و هدفیابی از نقشه های توریستی استفاده می کردند. با وجود شروع آماتوری در روز 26 آوریل 1937 میلادی بمب افکنهای لژیون کندور به شهر کوچکی در شمال اسپانیا حمله کردند که دیدگاه جهانیان را نسبت به بمبارانهای هوایی برای همیشه تغییر داد. بمباران شهر «گرنیکا» فصل جدیدی را در تئوری های نظامی گشود.

 

نقشه این بمباران توسط سرگرد ولفرام ریشتهوفن، پسرعموی بهترین خلبان جنگ جهانی اول، کشیده شد. قرار شد تا حمله توسط 43 فروند بمب افکن و شکاری-بمب افکن ایتالیایی و آلمانی، که از فرودگاه ویتوریا و بورگوس در 50 مایلی و 120 مایلی «گرنیکا» برخواسته بودند، انجام شود. بمب افکنهای در نظر گرفته شده برای حمله به «گرنیکا»اعبارت بودند از: 2 فروند هاینکل-111، 1 فروند دورنیر-17، 18 فروند یونکرس-52، 3 فروند اس.ام.-79. این هواپیما ها به بمبهای قدرت انفجاری بالا با وزن 250 کیلوگرم، بمبهای با قدرت انفجاری کم به وزن 50 کیلوگرم و بمب های ناپالم 1 کیلوگرمی مسلح شده بودند.

 

در طی 3 ساعت شوم، بمب افکنهای آلمانی 45 تن بمب ناپالم، شرپنل و با قدرت انفجاری بالا را بر سر «گرنیکا» رها ساختند تا شهر را به ویرانه ای تبدیل کنند. بیش از 1600 نفر، یک سوم جمعیت شهر، کشته و بیش از 900 نفر مجروح شدند. 70 درصد از ساختمانهای شهر به کلی ویران شد و شعله های آتش تا 3 روز بعد از گوشه و کنار شهر زبانه می کشید.

 

شهر «گرنیکا» به عنوان یک هدف نظامی، ارزش استراتژیک بالایی نداشت اما یک گزارش آلمانی بیان کرد که: «... حمله متمرکز به «گرنیکا» بزرگترین موفقیت را در پی داشته است.» در واقع 3 روز بعد شهر سقوط کرد و به دست نیروهای فرانکو افتاد. «گرنیکا» صحنه آزمایش جدیدترین تاکتیک نازی ها بود، بمباران گسترده غیرنظامیان برای از بین بردن روحیه سربازان دشمن. به هر حال، آوازه این حمله به سرعت مرزهای اروپا را در نوردید. این ترس در بسیاری از کشورهای اروپایی ریشه دواند که شاید پس از «گرنیکا» نوبت بعدی با آنان باشد و همین ترس بود که ذهن آنها برای پذیرش زورگویی های هیتلر آماده کرد.

 

جنگهای داخلی اسپانیا در ماه مارس 1939 میلادی با تسلیم جمهوری خواهان در مادرید به پایان رسید و در این میان «لژیون کندور» (کنُدور، پرنده ای بزرگتر از عقاب و از خانواده لاشخورها) بهترین و تیزترین چاقوی فرانکو برای رسیدن به پیروزی بود.

 

در دادگاه نورنبرگ، پس از جنگ جهانی دوم، هرمن گورینگ، فرمانده لوفت وافه (نیروی هوایی آلمان)، بیان کرد: «اسپانیا این فرصت را به من داد تا نیروی هوایی جوان خود را کارآزموده سازم.» حمله «برق آسا»، که اندکی بعد در صحنه جنگ اروپا بهنگام جنگ جهانی دوم اجرا شد، در اسپانیا آزمایش شد و بهبود یافت. فون ریشهوفن در حمله سال 1939 میلادی هیتلر به لهستان شرکت کرد و در سن 47 سالگی جوانترین فیلدمارشال ارتش آلمان به شمار می آمد. 19000 پرسنل جنگ دیده «لژیون کندور» پس از بازگشت به آلمان نقش خود را در فتح لهستان، چکسلواکی، هلند، بلژیک و فرانسه به خوبی بازی کردند.

 

منبع:

- سایت "علیولی.بلوگفا. پورگون.کام" یا "alivalipourgun.blogfa.com".

 

 

(پژوهش، گردآوری، تدوین، پیرایش از سروش آذرت: 7 دیماه 1391 / 27 دسامبر 2013 میلادی)

 

.................. .................  ...............   ...............    ............

 

با تشکر از سایت "بدو چت.کام" یا "bo2chat.com" و از سایت "دانشنامه رشد" یا "daneshnameh.roshd.ir" و از سایت "tumblr.com" و از سایت "altiok.blox.pl" و از سایت "123people.at" و از سایت "02varvara.wordpress.com" و از سایت "badische-zeitung.de" و از سایت "جام جم آنلاین.آی ار" یا "jamejamonline.ir" و از سایت "dhm.de" و از سایت "welt.de" و از سایت "science-at-home.net" و از سایت "انسان شناسی و فرهنگ.آی ار" یا "anthropology.ir" و از سایت "ساولان اوقلو.کام" یا " savalanoghlu.com" و از سایت "sprach-reise.blogspot.com" و از سایت " blog.spanien-andalusien.com" و از سایت "fcmiguel04.cms4people.de" و از سایت "nrhz.de" و از سایت نشریه "لوموند دیپلماتیک" یا " ir.mondediplo.com" و از سایت "dradio.de" و از سایت سیاست بین المللی یا "پایگاه تخصصی اینپا" یا " diplomatist.blogfa.com" و از سایت "علیولی.بلوگفا. پورگون.کام" یا "alivalipourgun.blogfa.com" و از سایت " bridgemanart.com" و از سایت " blog.naver.com" و از سایت "knerger.de" و از سایت "fembio.org" و از سایت "heiligerjosef.de" / سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ 8 دی 1391 میلادی/ 28 دسامبر 2012 میلادی/