با
سلام.
به
سایت خانه و
خاطره خوش آمدید.
تاج
السلطنه دختر
ناصرالدین
شاه / خواهر
مظفرالدین
شاه
تاج
السلطنه دختر
ناصرالدین
شاه؛
تاج
السلطنه
تاج
السلطنه دختر
ناصر الدین
شاه قاجار بود
که در سال 1301 ه.ق
بدنیا آمد. این
شاهزاده خانم
علی رغم رشد
در حرم شاهی،
حصارها را
شکست و یکی از
منتقدان حاکمیت
خود شد . او از
نخستین زنانی
است که
آزادانه از
برابری حقوق
زن و مرد در ایران
سخن گفت و با
شکستن مرزها
به انتشار عقاید
خود پرداخت.
خاطرات او
مهمترین سند
شناسایی
افکار اوست . وی
با شجاع السلطنه
پسر محمد باقر
خان سردار
اکرم ازدواج کرد
اما این
ازدواج به دلیل
عدم تفاهم به
طلاق منتهی
شد. تاج
السلطنه سال
هایی زیادی پس
از متارکه به
تحصیل علوم در
اروپا پرداخت
و تحت تاثیر
زندگی زنان
اروپایی و اندیشه
های آنان قرار
گرفت. وی راه
نجات از این
حصار را برای
زن ایرانی
تلاش و مبارزه
با سنت های
دست و پاگیر می
دانست. این
نوشته برداشتی
کلی از خاطرات
تاج السلطنه
دختر شاه بود .
برخی جملات عینا
از خود اوست.
کتاب
خاطرات تاج
السلطنه (زهرا
خانم)/ شاه بابا
ناصرالدین
شاه
من
ششم ربیع
الثانی در سنه
1301 قوی ییل در سی
و هفتمین سال
سلطنت شاه
بابا (ناصرالدینشاه)
در قصر سلطتنی
دارلحکومه
تهران زاده
شدم. پدرم
سلطان ابن سلطان
خاقان بن
خاقان سلطان
صاحب قرآن
ناصرالدین
شاه از تبار
قاجاریه و از
طایفه اشاقه
باش و تیره
دولو است .
مادرم یکی از
زنان حرم
سلطنتی و دختر
یکی ازعموهای
متعدد شاه
بابا بود که
توران
السلطنه نامیده
می شد. نام من
در دفتر اولاد
سلطنتی زهرا
خانم و لقبم
که از طرف شاه
بابا مرحمت شده
"تاج
السلطنه" ضبط
شده است.
شاه
بابا مهمترین
مرد زندگی من/
ارادات اولیه
شاه بابا به
امیر نظام
پیش
از این که شرح
زندگی و کودکی
خود را بگویم
می خواهم کمی
راجع به مهمترین
مردی که در
زندگی من وجود
داشته یعنی
شاه بابا بگویم
. دوران سلطنت
پدرم بنا به
گفته بسیاری
از دوران های
خاص و مهم در
مملکت ایران
است. در ابتدای
سلطنت او یعنی
زمانی که تازه
شاه بابا به
جای پدرش به
سلطنت رسیده
بود ، میرزا
تقی خان امیر
کبیر اتابک
اعظم که ظاهرا
در انتقال او
از دارالسلطنه
تبریز به
دارالحکومه
تهران او را یاری
کرد، به صدارت
اعظم رسید. در
مورد این مرد
(امیرکبیر)
حرفهای زیادی
شنیده ام .
گروهی او را
خائن و گروهی
خادم می دانند
. اما از یکی از
زنان کهن سال
حرمسرای
سلطنتی شنیدم
که شاه بابا
که در آن زمان
تنها شانزده
ساله بود،
اردات خاصی به
او داشت. او می
گفت : وقتی امیر
نظام می آمد
ابهتی در راه
رفتن و حضورش
بود. از دوران
میرزا تقی خان
آثار مدنی
فراوانی به
چشم می خورد.
از جمله عمارت
دارلعلوم ایران
که موسوم به
دارالفنون
است و محل علم
آموزی است.
عزت
الدوله خواهر
تنی شاه بابا/
همسر امیرکبیر
در
خصوص عزل و
مرگ ناگهانی
او (امیر کبیر)
نیز قول های زیادی
است. میدانم
کلید تمام این
سئوالها در
دست عمه ام
خانم عزت
الدوله (زن امیرکبیر)
است. خانم عزت
الدوله تنها
خواهر تنی شاه
بابا که همسر
میرزا تقی خان
بود و در تمام
چند سال صدارت
و حتی زمان
رفتن اجباری
امیر نظام به
کاشان و مرگش
در کنار او
بود. خانم عزت
الدوله را به
علل گوناگون
در حرم خانه دیده
ام . زنی بسیار
ساکت و آرام
که بیشتر سکوت
می کند و کمتر
سخنی می گوید .
می دانم بعد
از (ازدواج با)
امیر نظام که
آنهم به دستور
شاه بابا بود،
باز به دستور
او به خانه میرزاآقا
خان نوری صدر
اعظم بعدی رفت
و عروس او شد و
سپس بعد از
عزل وی به
خانه صدر اعظم
بعدی میرزا حسین
مشیرالدوله
رفت و با
برادر وی وصلت
کرد . از یکی از
زن پدرهایم شنیدم
که تنها یک
بار لب به شکوه
گشوده (عزت
الدوله) و به
شاه بابا
گفته: "گویا
برادر تاجدار
این کمینه را یکی
از اسباب
صدارت می داند
و من با جبه و
نشان صدارت
عظمی باید به
خانه صدر اعظم
بروم . "عزت
الدوله هیچگاه
جز این شکایت
نکرد اما من می
دانم او به
زندگی با امیر
کبیر وفادار
بود.
ام
خاقان دختر امیرکبیر
و عزت الدوله/
همسر ولیعهد
مظفرالدین
شاه/ محمد علی
شاه
این
را از دخترانش
می توان فهمید.
ام خاقان
دخترش که با
برادرم ولیعهد
مظفرالدین میرزا
ازدواج کرده
است آنقدر به
نسب فراهانی
خود افتخار می
کند تا اینکه
بگوید که از تیره
قاجاریه است.
آنقدر در این
اصرار کرده که
برادرم علی
رغم آنکه او
مادر
اعتضادالسلطنه
پسر ارشدش یعنی
محمد علی میرزا
است با او
متارکه کرده
است . بگذریم.
شاه بابا در
دوره متمادی
سلطنت خود اگر
چه اشکالات زیادی
داشت و
اشتباهات زیادی
کرد اما شاید
در هیچ دوره ای
از تاریخ ایران
آنقدر که در این
دوره ترقی بود
، نبود و هیچ
پادشاهی اینچنین
به ترقی نیانیشیده
بود. حتما
خواننده های این
سطور خواهند
گفت چون من
دختر او هستم
و این نظر را
از سر عشق به
او می گویم.
اما تاریخ
تنها گواه ما
خواهد بود. من
همانطور که
گفتم در حرم
شاه به دنیا
آمدم. حرم در لغت
یعنی مکانی
امن و حریم
ممنوعه یک مرد
که زنان او در
آن به سر می
برند. در
دورانی که من
بدنیا آمدم
رسم چنین بود
که خانه ها
دارای دو قسمت
بودند یکی
اندرونی و دیگری
بیرونی. زنان
در اندرونی
زندگی می
کردند. این
اندرونی به
نسبت تمکن
مرد، بزرگ و
گسترده یا
کوچک بود.
اندرونی
مردان متمول
از عده زیادی
از زنان تشکیل
می شد. بر اساس
سنت حاکم ، هر
مرد می توانست
تا چهار زن
عقدی دائم و
تا اندازه ای
که ثروتش
اجازه می داد
صیغه ای بگیرد.
این زنان
اجازه نداشتد
براحتی حرم را
ترک کنند و
اگر زنی بدون
اجازه مردش از
خانه بیرون میرفت
حتما عواقب بدی
در پیش داشت و
ممکن بود حتی
جانش را بر سر
این کار
بگذارد.
حرم
سلطنتی
من
در یکی از
شلوغ ترین حرم
سراهای موجود
به دنیا آمدم.
حرم سلطنتی.
شاه بابا به
خاطر اینکه
مالک تمام
ممالک محروسه
بود، دوست
داشت از همه
جا دختری را
به عنوان صیغه
در اندرونی
داشته باشد.
در بین زنان
شاه همواره
بخصوص زنان
عقدی و زنانی
که مانند مادر
من از خاندان
معظم قاجاریه
هستند ، رقابتی
برای بدنیا
آوردن فرزند
پسر وجود داشت
تا بتوانند
لقب مادر ولیعهد
و سپس مادر
شاه را کسب
کنند. البته
شاه بابا در
ابتدای سلطنت
خود بدعت تازه
ای گذاشت و
برخلاف سنت
مرسوم، پسران یکی
از زنانش یعنی
فروغ السلطنه
که نام جیران
خانم تجریشی
بود و محبوب
ترین همسرش
بود را به ولیعهدی
خودش برگزید.
این دو پسر
بنا به دلایل
نا معلومی فوت
کردند. به
دنبال مرگ آن
دو مادرشان نیز
دق کرد و مُرد.
قولی در میان
است که این زن
و فرزندانش
قربانی کینه
زنان دیگر
شدند و به
اصطلاح چیز
خور شدند. بهر
جهت در نهایت
قرعه ولایت
عهدی پدر ما
که به فرزند
شکوه السلطنه یعنی
مظفرالدین میرزا
رسید. برادری
که در یاد همه
ما همیشه بیمار
بود. همیشه او
را با دستمال
سفیدی جلوی بینی
و پزشک معالجش
بیاد می آورم. گر
چه به خاطر
رسم، او تا
مرگ شاه بابا
باید به عنوان
حاکم
دارالسلطنه
تبریز باشد.
چند باری که
شاه بابا به
فرنگ رفت او
به تهران آمد
و اداره امور
را به عهده
گرفت.
انیس
الدوله از
خانواده ای
گُرجی، زن غیرعقدی
و سوگُلی
ناصرالدینشاه؛
انیس
الدوله ملکه صیغه
ای دربار
در
حرم سلطنتی
زنان بساری
وجود داشتند
زنانی که شاید
تنها یک بار
به حضور شاه
برده شده
بودند . اما در
میان تمامی
زنان چند تن
از زنان او
بودند که از دیگران
مجزا بودند .
درباره جیران
خانم پیشتر
گفتم. مهمترین
صیغه شاه بابا
زنی از اهالی
امامه بود که
عنوان غیر رسمی
ملکه دربار را
بر دوش می کشید
. این زن که
فاطمه خانم
ملقب به انیس
الدوله بود یکی
از زنان با
کفایتی بود که
در تمام زندگیم
دیده بودم .
نفوذ این زن
که از طبقات
پست بود روی
شاه بابا مثال
زدنی بود. شاه
هر شب با هر
تعداد زنی که
بسر می برد
آخر شب به حرم
خانه مخصوص انیس
الدوله می رفت
و تنها در آن
جا به خواب می
رفت. شنیدم
شاه بابا در یکی
از مسافرت ها
به فرنگ او را
با خود تا روسیه
نیز برده بود
اما بنا به
دلایلی و بنا
بدرخواست میرزا
حسین خان مشیرالدوله
سپهسالار به بهانه
اینکه اهالی
فرنگ می
خواهند اهالی
حرم را ببینند
و این خلاف
رسم مالوف
است، به ایران
باز گرداندند
و ظاهرا فاطمه
خانم کینه میرزا
حسین خان را
بر دل گرفته و
چنان دسیسه ای
چیده بود که
پس از بازگشت
شاه بابا ، وی
را از صدارت
عزل کرد. من همیشه
به دیده
احترام به این
زن پدرم نگریسته
ام. همیشه بخش
وی محل پذیرفتن
زنان و میهمانان
خارجی شاه بود
و مراسم خاص
چون مولود شاه
و اعیاد در
آنجا برگزار میشد.
انیس الدوله
فرزندی نداشت
اما همیشه با
من به ملاطفت
رفتار می کرد
و مرا دختر
خودش می
خواند.
امین
اقدس خزانه
دار سلطنتی
امین
اقدس یکی دیگری
از زنان حرم
بود که مقرب
درگاه بود. این
زن اکراد گروس
بود و ابتدا
خزانه دار
سلطنتی بود و
شاه خزاین و
کلید ها را به
دست او می
سپرد. خانم امین
اقدس آنچنان
مقامی در
دستگاه داشت
که توانست جز
زنان شود. او
نه تنها از زیبایی
بهره ای نداشت
که هیچ امتیازی
نداشت مگر اینکه
دستگاهش محل
حضور فامیل او
شده بود. در بین
این فامیل
کودکی وجود
داشت که برادر
زاده امینه
اقدس بود. شاه
بابا علاقه شدیدی
به این موجود
داشت و او را
حتی از
فرزندان خود بیشتر
می خواست. این
طفل که نه از زیبایی
بهره ای داشت
و همیشه بسیار
کثیف بود
غلامعلی نام
داشت که به ملیجک
دوم مشهور بود.
این نام به
پدرش گفته شده
بود و در لغت
کرُدی به معنای
گنجشک است.
غلام علی خان
از طرف شاه
لقب عزیز
السلطان را
گرفت. زن دیگر
پدر تاجدار من
زنی زیبا ولی
از دانش بی
بهره بود که
به خانم باشی
ملقب بود. این
زن دختر
باغبان
صاحبقرانیه
بود. پدرم به
او عشق می ورزید.
اگر بخواهم
راجع به زنان
پدرم بگویم
هزار مثنوی
کاغذ می خواهد
و از حوصله
شما خارج. گفتم
من در این حرم
شلوغ به دنیا
آمدم و بزرگ
شدم. شش هفت
ساله بودم که
به مکتب سپرده
شدم تا خواندن
و نوشتن را بیاموزم.
ما در داخل
حرم خانه
اجازه تحصیل
سواد داشتیم.
کتاب هایی بود
که می توانستیم
آنها را بخوانیم.
شاه بابا
وسائل سرگرمی
برای ما مهیا
کرده بود. یکی
از خواهران من
نواختن پیانو
را فرا گرفته
بود. فخرالدوله
شعر می گفت و
نقاشی های زیبایی
می کشید. ما هر
ساله چند بار
به ییلاقات
سلطنتی در
شهرستانک و شمیران
می رفتیم.
سفرهایی که علی
رغم محدودیت
هایی که وجود
داشت، باز
تنفس در هوای
خارج از درب
خانه بود.
تاج
السلطنه
بهنگام عروسی؛
ازدواج
در 9 سالگی/ شاه
بابا کشته شد
نه
ساله بودم که
روزی به دستور
پدر از میان
خواستگاران
فراوان، در
مقابل پسر بچه
ای قرار
گرفتم. کسی که
بعد ها همسرم
شد . هر چند پیش
از مراسم بیمار
شدم اما گریزی
از این وصلت
نبود. از روز
عقد کنان خودم
بیاد می آورم
که لباس اطلس
سفیدی پوشیده
بودم و سر و
صورتم را آرایش
کرده بودم در
حالی که یک
تور سفید جلوی
چشمانم بود.
توری سفیدی که
در زیر آن اشک
می ریختم و به
زور نیشگون های
دردناک با بغض
جواب بله را
از من شنیدند.
مدتی از این
عقد کنان
اجباری نگذشت
که به دستور
پدر قرار شد
پس از برگزاری
جشن قرآن که
شروع پنجاهمین
سال سلطنت
پدرم بود عروسی
من برگزار
شود. اما درست
روز قبل از
جشن قرآن خبری
تمام ایران را
تکان داد. شاه
بابا کشته شد.
روز
بعد از ترور
شاه بابا / 1275
خورشیدی
آن
روز تلخ را به یاد
دارم . تمام
حرمسرا به یکباره
پر از ماتم شد.
همه بجای لباس
شادی رخت ماتم
پوشیدند .
درباره مرگ
پدر به دست یک
کرمانی که از
مریدان سید جمال
بود بنام میرزا
رضا ، قولهای
زیادی است.
خود او عمل
زشت خود را به
بهانه ظلمی که
نایب
السلطنه،
برادر من بر
او رئا شده
بود می دانست.
زنان
حرمسرای
ناصرالدین
شاه بعد از
ترور
با
مرگ شاه بابا
، حرم او به
وضع بدی در
آمد. شاه جدید یعنی
مظفرالدین
شاه خود حرم
خانه داشت. او
که بیشتر عمر
خود را به ولایت
عهدی گذرانده
بود ، بسیاری
از زنان حرم
را یرون کرد (بیرون
کرد). برخی چون
مادر من را که
از زنان محترم
بود در جایی
خارج از در
خانه مسکن
داد.
"زنان
ایران از نوع
انسان مجزا
شده بودند ... این
زنان از صبح
تا شام نا امیدانه
در یک دایره
بسته به سر می
بردند. این
جماعت یا از
دور تماشا می
کردند یا در
روزنامه ها میخواندند
که زنهای
اروپا به چه
قسم از حقوق
خود دفاع می
کردند. "او
(مظفرالدین
شاه) پس از
گذشت سال پدر
تاجدارم، من
را به خانه
شوهر فرستاد.
خانه ای که هیچگاه
خانه خوشبختی
من نبود. من
کتاب های زیادی
خوانده بودم
دلم می خواست
به خارج از
مرزهای حرم
سراها بروم و
کسب علم کنم.
زندگی درون
چارچوب بسته
برایم سخت بود
و هیچگاه با
آن مرد
نتوانستم
خوشبخت باشم.
شاید بهمین دلیل
سال های بعد
با وجود داشتن
فرزندانی
متارکه کردم.
سال
1324 ه.ق/ 1285 ه.ش / سال
امضای فرمان
مشروطه بتوسط
مظفرالدین
شاه/ سال آشنایی
با انجمن اخوت
بعدها
من با دانش و
علوم آشنا
شدم. در
گروههایی
وارد شدم . در
حدود سال های 1324
قمری (سال
امضای فرمان
مشروطه) که
جامعه به تحولی
بزرگ رفت من
هم به سمت این
تحول رفتم. در
جلساتی که توسط
انجمن اخوت در
خانه خواهرم
ملکه ایران که
همسر مردی
روشنفکر بنام
ظهیرالدوله
بود شرکت می
کردم. و عضو
انجمن هایی از
زنان بودیم که
طالب برقراری
مشروطه بودند.
من تمام تلاشم
مصروف این بود
که زنان ایران
که خودم یکی
از آنها بودم
، علی رغم
آنکه دختر و
خواهر شاه
بودم ، از
حصارها خارج
شوند. به نظر
من مشروطه ذاتا
چیز خوبی بود.
مشروطه یعنی
عمل کردن به
شرایط آزادی و
ترقی یک ملتی
بدون غرض و خیانت.
"زندگی
زن ایرانی از
دو چیز ترکیب
شده؛ یکی سیاه
یکی سفید. در
موقع بیرون
آمدن و گردش
کردن، هیاکل
موحش سیاه
عزا؛ در موقع
مرگ کفن های
سفید. من یکی
از همین زنان
بدبخت بودم."
زنان ایران به
عقیده من نمی
توانند روی
سعادت ببینند
مگر خودشان
بخواهند. من
در تمام سفرهایم
به ممالک غربی
چنان دریافتم
که زنان اینجا
هرچه بدست
آوردند از طریق
همت خود یافتند.
زن ایرانی هم
خودش باید
مرزهای حرم را
بشکند. هرچند
مشروطه ایران
نتوانست قدمی
برای آزادی زن
ها بردارد اما
همین آغاز
شرکت آنها در
حرکتی بزرگ و
تلاش برای تغییر
آنچه محکوم به
آن بودند و
کسب تحصیل علم
راهی برای پیشرفتهای
آینده خواهد
بود.
(منبع:
سایت "انجمن
علمی دانشجویان
ایران")
.................. ................. ............... ...............
عارف قزوینی؛
عارف
قزوینی و تصنیف
های عاشقانه
عارف قزوینی
پیش از آنکه
به صف آزادی
خواهان بپیوندد
و شاعری ملی- میهنی
شود، یعنی
زمانی که در
دربار قاجار کیا
و بیایی
داشته، به عشق
زنان بسیار
گرفتار می آید
و از آن جایی
که بسیار
احساساتی
بوده و به
سرعت دل می
باخته، این
عشق ها در
زندگی
شاعرانه و هنری
او رد پایی عمیق
می گذارند.
عارف در آن
زمان بجز عشق
زنان معمولی بی
گمان به چهار
دختر ناصرالدین
شاه دل می
بازد و آنان
را با نام در
ترانه های خود
آواز می دهد. و
صد البته که
آنان هم به
عشق و دلدادگی
عارف پاسخ می
دهند و چرا که
نه؟- عارف
جوان،خوش
چهره، خوش اندام
و خوش لباس
است(در سرگذشت
وی آمده که او
همواره عمامه ی
کوچک و عبا و
لباده ای فاخر
همراه با کفشی
فرنگی می پوشیده
و به صورت
ظاهر چیزی از
اشراف زادگان
کم نداشته)،
از طرفی دیگر
شاعری است
پرشور، تصنیف
پردازی
قدرتمند،
دارای حنجره ای
شگفت انگیز و
دربار قاجار
هم که جایگاه
داد و ستد های عاشقانه
و به کلام دیگر
هوسبازانه
بوده است.
عارف
قزوینی و
دختران
ناصرالدین
شاه
یکی از این
دختران
ناصرالدین
شاه،
«اخترالسلطنه»
نام دارد و
عارف برای او
تصنیفی می
سازد که مطلعش
این است:
گر مراد
دل خود حاصل
از اختر نکنم آسمان!
ناکسم ار چرخ
تو چنبر نکنم
دختر دیگر
ناصرالدین
شاه که عارف
به او دل می
بازد،«قدرت
السلطنه» است
که عارف به
جهت وی این
تصنیف را می
سازد:
نه قدرت
که با وی نشینم
نه طاقت
که جز وی ببینم
شده است
آفت عقل و دینم
ای دل
آرا، سرو بالا
کار
عشقم چه بالا
گرفته
بر سر من
جنون جا گرفته
ترک چشمت نی
ز پنهان
آشکار، آشکار، آشکارا،
ای نگارا
خانه ی دل
به یغما گرفته
خانه ی دل یغما
گرقته
و الی آخر
...
دختر دیگر
ناصرالدین
شاه که منظور
عشق عارف است، «افتخارالسلطنه»
نام دارد که
عارف تصنیف زیبای
«افتخار آفاق»
را به نام وی می
سراید:
افتخار
همه آفاقی و منظور
منی
شمع جمع
همه عشاق به
هر انجمنی
ز چه رو شیشه
ی دل می شکنی
تیشه بر ریشه
ی جان از چه زنی؟
سیم
اندام ولی سنگ
دلی
سست پیمانی
و پیمان شکنی ...
ملاقات
های
افتخارالسلطنه
و عارف در
مجالس بزمی
صورت می گیرد
که شوهر
افتخار
السلطنه «نظام
السلطان» ، دوست
صمیمی عارف آن
را بر پا می
کرده و به قولی
خودش به دست
خود تیشه به ریشه
ی زندگی اش می
زند و الحق و
الانصاف عارف
هم حق دوستی
را به کمال و
تمام ادا می
کند! و در همان
بزم های سه
نفره، نه تنها
با ایما و
اشاره و شعر
های پرُشور
عاشقانه دل
همسر دوست صمیمی
اش را از راه به
در می برد،
بلکه خودش هم
آنچنان
دلباخته می
شود که آرزو می
کند جای نظام
السلطان باشد.
بطوریکه در یک
تصنیف فریاد می
زند که « اگر
عارف، نظام
السطان شود،
چه میشه؟».
کم کم
نظام السلطان
از این شعرها
و آن نگاه ها و
آه ها، پی به
عمق فاجعه می
برد و می فهمد
که چه آتشی
روشن کرده اما
برنامه های
بزم همچنان بر
اثر مکر زنانه
ی
افتخارالسلطنه
ادامه می یابد.
بیچاره نظام
السلطان هم
ناچار است، در
این بزم های
سه نفره شرکت
کند، اما جرأت
نمی کند، حتا
برای به
اصطلاح «قضای
حاجت» هم لحظه
ای مجلس را
ترک کند. تا اینکه
یک شب هر چه مقاومت
می کند، فایده
ای نمی بخشد و
ناچار می شود
که برای چند
لحظه ای برود
و زود برگردد.
اما هنگام
بازگشت با
آنچه که نباید،
روبرو می شود
و و دوست عزیز
و همسر زیبایش
را در حال بده
و بستان بوسه
های آبدار
عاشقانه می بیند.
البته به روی
مبارک نمی
آورد و با
خونسردی مجلس
بزم آن شب را بی
آنکه خم به
ابرو بیاورد،
به پایان می
رساند. به این
ترتیب بزم های
سه نفره برچیده
می شود، اما
عارف از این
عشق دست بر نمی
دارد و مرتب
تصنیف های
عاشقانه به
اسم افتخار
السلطنه می
سراید. این
تصنیف ها به
گوش زن و شوهر
می رسد و زن را
دل شیفته تر و
شوهر را خشمگین
تر می کند.
افتخار
السلطنه که دیگر
در مقابل این
عشق طاقت
ندارد، یک روز
با احتیاط به
همسر می گوید
که چون عارف
وضع زندگی اش
خوب نیست، یک
شب او را دعوت
کند و به رسم
صله به او
مقداری کمک
برساند. نظام
السلطان که دل
پر دردی از
دوست
ناجوانمرد خود
دارد، اینجا دیگر
رگ غیرتش به
جوش می آید و می
گوید« لازم به
دلسوزی شما نیست،
آن صله هایی
که شما می
خواهید به
عارف بدهید،
او از زنان زیبای
دیگر می گیرد!»
تاج
السلطنه؛
از
خاطرات تاج
السلطنه
اما عشق
عارف به
افتخارالسلطنه
با همه ی این شیفتگی
ها، ذره ای به
عشق عارف به
تاج السلطنه،
دختر دیگر
ناصرالدین
شاه نمی رسد،
چرا که تاج
السلطنه هم در
میان این
دختران از امتیاز
دیگری
برخوردار است.
اول آنکه او
در زیبایی و
طنازی سرآمد
بانوان زمان
خود است.
چنانکه خود او
در خاطراتش
(که اخیرا ً به
چاپ رسیده)، در
مورد این موهبت
خدایی می گوید: «لازم است
شرحى از صورت
و اخلاق طفولیت
خود به شما
بنویسم؛ من خیلى
با هوش و زرنگ
بودم و خداوند
تمام بال هاى
سعادت را از حیث
صورت به روى
من گشاده
بود.موهاى
قهوه اى مجعد
بلند مطبوعى
داشتم. سرخ و
سفید، با چشم
هاى سیاه و
درشت و مژه
هاى بلند. دماغى
خیلى با
تناسب، لب و
دهن خیلى کوچک
با دندان هاى
سفید که جلوه
ى غریبى به لب
هاى گلگون من
می داد .در
سراى سلطنتى
که نقطه ى
اجتماع زن هاى
منتخب شده ى
خوشگل بود،
صورتى خوشگل
تر و مطبوع تر
از صورت من
نبود.»
دوم اینکه
تاج السلطنه
به اقتضای
زندگی مرفه،
از تحصیلاتی
قابل توجه و
تربیتی جدید نیز
برخوردار است.
او در سال ۱۳۰۱
قمری زاده می
شود و در هشت
سالگی در حالی
که آرزو دارد
به اروپا برود
و با زنان
«حقوق طلب»
آنجا ملاقات
کرده و در
مورد شرایط بسیار
نابسامان زن ایرانی
گفتگو نماید،
به توصیه پدر
به عقد
شجاع السلطنه
در می آید و این
را آغازگاه
بدبختی خود می
داند. البته
بعدها-بعد
از متارکه از
شجاع السلطنه
به این آرزوى
جامه عمل می
پوشاند- به
اروپا می رود
و با افکار نوین
اجتماعی آشنا
می شود. زبان
فرانسه را فرا
می گیرد، به
نقاشی و
نواختن پیانو
می پردازد و
به مطالعه ی
تاریخ و فلسفه
روی می آورد و
مدتی نیز به
گروه «طبیعیون»
می پیوندد. و
همه ی این
مسائل باعث می
شود که وی خود
را نه یک سر و
گردن، بلکه
هزار سر و
گردن از دیگر
زنان آن دوره
بالاتر بداند
و اعتنا به کسی
نکند.
اما تکلیف
شاعر شوریده ی
ماچیست؟
شاعرعاشق پیشه
ی ما که این آوازه
ها را همراه
با آوازه ی زیبایی
بی مانند او
شنیده-و
اکنون از راه
گوش عاشق شده- چه
کند؟ هر جا که
می رود سخن از
این فتانه
است. پیش خود
می اندیشد،
خوب ... حالا راه
به کوی او
ندارد، بیرون
کوی او که می
تواند قدم
بزند و به
اصطلاح بپلکد.
پس در یکی از
روزهای اردیبهشت
سال ۱۳۲۳ قمری
به طرف خانه ی
دلدار به راه
می افتد.خیابان
های غربی
تهران را می پیماید
، مسافتی که
از شهر دور می
شود، به در
باغ بزرگی می
رسد. اکنون
ظهر است و هوا
اندکی گرم و
شاعر خسته... پس
زیر درخت های
کهنسال جلوی
باغ می نشیند،
سر را از
عمامه برهنه می
کند، دست بر پیشانی
می نهد و از سر
دلسوختگی
زمزمه سر می
دهد. چیزی نمی
گذرد که صدای
چرخ کالسکه ای
را از پیچ
جاده ی مشجّر
می شنود. پس از
چند دقیقه
کالسکه جلوی
در بزرگ باغ می
ایستد،
کالسکه چی پایین
می آید و در
کالسکه را می
گشاید و یک
خانم زیبا با
فربهی مطبوعی از
آن پیاده می
شود و بطرف
باغ می رود و
قلب و جان
شاعر ما را هم
با خود می برد.
عارف دست به
دامن کالسکه چی
که می خواهد
باز گردد، می
شود اما به جای
پاسخ دو فحش
آبدار و یک
اردنگی
جانانه نثارش
می شود. اما ...
عشق است و این
چیزها سرش نمی
شود باید خودش
را به آب و آتش
بزند، تا به
معشوقه
برسد. نه .... این
فکر را نکنید،
از دیوار بالا
نمی رود ،
البته دور خیز
می کند که
برود، اما
ناگهان دو
جوان اشرافی
سوار بر اسب
را می بیند که
به سوی باغ می
آیند و تا
باغبان در را
به روی آنان
باز می کند ،
شاعر هم خود
را باریک کرده
و همراه آنان
به مجلس بزم
معشوقه وارد می
شود. تازه
وارد ها به
خانم تعظیم می
کنند عارف هم
همچنان می
کند، خانم به
آنان اذن
نشستن می دهد.
پس از مدتی
خدمتکاران
خوراک های
خوشمزه و نوشیدنی
های گوناگون می
آورند و شاعر
هم سرش از
باده ی ناب
گرم می شود و دیگر
حتا اندک اضطرابی
هم به دل راه
نمی دهد که
ممکن است این
خانم زیبا روی
دُمش را بگیرد
و با افتضاح بیرونش
کند. سرها که
گرم می شود
تاج السلطنه
به رحیم خان
دستور ساز زدن
می دهد. با ساز
رحیم خان عارف
که سرش از جام
و دلش از عشق
گرم است و شکوه
آن بزم هم
مفتونش کرده،
در همان دستگاه
شروع به
خواندن می کند
و آن وقت است
که تازه میزبان
پی می برد که این
میهمان،
ناخوانده است
و به حیله در این
مجلس نشسته.
اما از آنجا
که آن صدای
جادویی او را
سحر کرده از
عارف می خواهد
که باز هم به
بزم آنها بیاید
و خوب دیگر
کور از خدا چه
می خواهد؟، دو
چشم بینا! و به
این ترتیب تاج
السلطنه و
عارف به هم دل
می بازند و
تصنیف« تو ای
تاج» متولد می
شود:
تو ای
تاج، تاج سر
خسروانی
شد از چشم
مست تو بی پا
جهانی
تو از
حالت
مستمندان چه
پرسی
تو حال دل
دردمندان چه
دانی؟
خدا را
نگاهی به ما
کن
نگاهی
برای خدا کن
به عارف
خودی آشنا کن
ناگفته
نماند که خود
عارف در شرح
احوالش عنوان
می کند که: «مصراع
دوم این تصنیف
اول به این
صورت بود: تو
ای تاج، تاج
سر خسروانی / کند
افتخار از تو
تاج کیانی. ولی
بعد چون دیدم
به «تاج کیانی»
که شرافت ملی
است ، اهانت
می شود، آن را
تغییر دادم!»
مأخذ:
عارف قزوینی،
شاعر ملی ایران/ تدوین،
سید هادی حائری(کورش)/ سازمان
انتشارات جاویدان/۱۳۶۹ خورشیدی
(منبع:
پیرایه یغمایی
از سایت
Nasour.Net )
.................. ................. ............... ............... ............
با
تشکر از سایت Nasour.Net و پیرایه
یغمایی و سایت "انجمن
علمی دانشجویان
ایران"/ سایت
خانه و خاطره/
آتوسا شهریاری/خرداد
1391 خورشیدی/ 2012 میلادی/