با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

نامه «موبدان موبد تنسر» به «پادشاه طبرستان»

 

  کوهستان طبرستان؛

 

بنا بر نوشته "ابن اسفنديار" در كتاب «تاريخ طبرستان»

و به گزارش روزبه پوردادويه (معروف به ابن مقفع)

 

نامه گشنسپ ‌شاه ، شاهزاده طبرستان پدشخوارگر گيلان و ديلمان و رويان و دماوند به موبدان موبد تنسر

نامه مؤبدان موبد تنسر (مشاور اردشير پاپكان) به پادشاه طبرستان

«از گشنسپ ‌شاه و شاهزاده طبرستان و پدشخوارگر گيلان و ديلمان و رويان و دماوند، نامه‌ ای پيشِ تنسر هيربدان‌هيربد رسيد. خواند و درود ميفرستد و سر تعظيم فرود ميآورد. هر درست و نادرست كه در نامه بود مطالعه رفت و شادمان شد؛ اگرچه برخی كاملا درست و برخی ديگر قابل انتقاد بود. اميد است كه آنچه درست است رهنمون گردد و آنچه نادرست است به صحت نزدیک شود. … …

 

در نبشته فرموده‌ ای، من كه تنسرم پيش پدر تو ارجِ بسيار داشتم و او در مصالح امور از نظرِ من پيروی ميكرد. او از اين جهان رخت بربست و از من نزديكتر به او و به فرزندان او هيچكس نگذاشت. جاويدان باد روان او و باقی باد ذكر او.

 

از تعظيم و احترام و اجلال و اكرام در حق من بيش از آنچه شايسته‌ام ابراز داشته‌ ای، و جان خويش را بر پيروی از رأی و مشورت من و ديگر ناصحان امين بر كف گرفته‌ ای. اگر پدر تو در اين روزگار و در ميان اين امور زنده بود، به آنچه تو بر آن تعلل نموده‌ ای، او به تدبير و پیشی در مييافت، و به آنچه تو از اقدام به آن خودداری ورزيده ای، اقدام ميكرد.

 

اما چون به اينجا رسيد كه از من رأی خواسته و مرا با مشورت خواهی خويش مفتخر ساخته‌ای، بدان كه خلايق را حالِ من معلوم است و از عقلا و جهلا و اوساط و اوباش پوشيده نيست، كه پنجاه سال است تا نفس اَماره خويش را به رياضت واداشته‌ام و از لذت نكاح و مباشرت و اكتساب اموال و معاشرت امتناع نموده، و نه در دل ميل به اينها كرده‌ام و نه خواهان آنكه هرگز اراده به انجام اينها نمايم؛ و چون محبوسی و مسجونی در دنيا ميباشم تا خلايق عدلِ من بدانند و به آنچه برای صلاحِ معاش و فلاحِ معاد و پرهيز از فساد از من طلبند و ايشان را هدايت كنم گمان نبرند كه دنيا طلبم و تظاهر به دينداری و عدالت ميكنم، و تَوَهم افتد كه مكر و فریبی در كار من است.

 

چندين مدت كه از متاع دنيا عزلت گرفتم و با مكروه آرام داشتم برای آن بود كه اگر کسی را به سوی نیکی و خوشبختی رهنمون شوم اجابت كند و نصيحت را به معصيت رد نكند. همچنانكه پدر سعيد تو بعد از نود سال عمر و پادشاهی طبرستان سخنم را به سمع قبول می شنيد و هيچگاه فكر نميكرد كه سخن باطلی به او گفته باشم. غرض من از اين كه تو را نمودم از طريقت و سيرت خويش، به رأی و ساخته من نيست. مرا چه زهره آن باشد كه دليری كنم و در دين چيزی حلال را از زن و شراب و لهو بر خود حرام كنم؛ كه هر كه حلال را حرام دارد همچنان است كه حرام را حلال داشته باشد.

 

وليكن اين سنت و سيرت را از مردانی يافته‌‌ام كه ائمه دين بودند و اصحاب رأی و كشف و يقين، كه آموختگانِ مكتبهای فرزانگان و حكمای پيشينه و بازماندگان عهد دارای بزرگ بودند. آنان فسادها و كارهای نابخردانه سفها و سفله را به چشم ديده و به ‌گوش شنيده، و روگردانی و بی‌مبالاتی و بی‌التفاتی جاهلان در حق حكما مشاهده كرده و متوجه بودند كه در ميانِ عوام تمیز حقيقت از ميان برخاسته و سيرت انسانی رها گشته و طبيعت حيوانی غالب گرديده است.

 

لذا از ننگ آنكه همراز و هم‌آواز مردم بی‌فرهنگ شوند دل در سنگ شكستند و از روباه بازی گريخته و در انزوا آرام يافته و ترک دنيا و رفض شهوت های بدفرجام او كرده و مجاهده نفس و صبر و بردباری و قبول تلخيهای ناكامی پيش گرفته و هلاک نفس را برای سلامت روح اختيار نمودند. معلوم شاه و شاهزاده جهان باشد كه حكما آن پادشاهی را جهاندار خوانند كه برای صلاح روزگار آينده پيش از امور زمان خويش كوشد، تا نيكنام دنيا و آخرت شود. … …

 

هر پادشاه كه برای خوش‌آمدِ امروزِ خويش قانون جهانداری را فرو گذارد و گويد اثر فساد اين كار صد سال ديگر ظاهر خواهد شد و من امروز كامِ خويش برآورَم كه من بدان عهد نرسم، هر آينه ببايد دانست كه زبان خلايقِ آن عهد اگر همه نبيره او باشند بر انتقاد از او درازتر از آن باشد كه به روزگار او، و طول مدت ذكر پس از او باقی‌تر باشد.

 

اين معنی برای آن نبشتم از كار خويش، تا بدانی كه هر كه با من مشورت كند همچنان است كه با من نيكویی كرده باشد؛ و چون نصيحت من در او اثر پديد آرَد من از آن شادمان شوم كه مرا در دنيا شادی همين است. و هيچكس از شاهان روی زمين و اهل قدرت و تمكين با من نه احسان توانند كرد و نه شادی ديگر بر اين توانند افزود. و عجب مدار از حرص و رغبت من به صلاح دنيا برای استقامت قواعد احكام دين. چه دين و سلطنت هر دو به يك شكم زادند دو سيده؛ هرگز از يكديگر جدا نشوند؛ و صلاح و فساد و صحت و سُقمِ هر دو یک مزاج دارد.

 

و مرا به عقل و رأی و فكرت خويش لذت بيش از آن است كه متمول را به مال و پدر را به فرزندان. و لذت من از نتايج رأی خويش در هدايت مردم بيش از لذت شراب و غنا و لهو و لعب است. چه مرا انواعِ سُرور است: اول آنكه می‌بينم اقدامات من در اين دنيا ثمر ميدهد و پس از فسادها صلاح پديد آمده و بعد از باطل ها حق ظاهر گرديده است. دوم آنكه ارواح گذشتگان نيكوكار از رأی و علم و عمل من شادمان ميشوند؛ همچنانم كه آوازهای آفرينِ ايشان را ميشنوم و شادی و طلاقت روی ايشان را می‌بينم. سوم آنكه ميدانم بس نزدیک روح من با ارواح ايشان ملاقات خواهد كرد؛ چون به همديگر رسيم از آنچه كرده‌ايم حكايتها كنيم و شاديها يابيم.

 

آن شاهزاده بداند كه رأی من درباره عامه خلايق جز نیکی و احترام نيست. بويژه رأی من برای تو آن است كه بر اسبی نشینی و تاج و سر برگرفته به درگاه شهنشاه آیی و تاج آنرا دانی كه او بر سر تو نهد، و سلطنت آنرا شناسی كه او به تو سپارد، كه شنيده‌یی او با هر كه تاج و سلطنت از او گرفت چه كرد. و یکی از آنها كاووس شاه بود شاه كرمان، كه از درِ اطاعت درآمده به خدمت او رسيد و به شرفِ پايبوسی نائل شد و تاج و تخت تسليم كرد.

 

شاهنشاه(اردشیر اول ساسانی) مؤبدان را گفت نظر ما آن نيست كه در سرزمينِ پدرانِ خويش نام شاهی بر هيچ آفريده نهيم؛ ولی چونكه كاووس پناه به ما كرد رأیی نو در ما پديد آمد. بسبب توجهی كه به او داريم ميخواهيم هيچ چيزی از سلطنت او كم نگردد. اقبال و بخت با تاج و تختِ او ملحق كنيم. نيز هر كه به اطاعت پيش ما آيد، تا بر جاده اطاعت و استقامت باشد نام شاهی از او نيفكنيم. و هيچ آفريده را كه از اهل بيت ما نباشد شاه نميبايد خواند جز آن عده را كه اصحاب ثغورند، یعنی الان و ناحيت مغرب و خوارزم و كابل. و پادشاهی به ميراث ندهيم چنانكه ديگر مراتب داديم. و پادشاه زادگان جمله به درگاه به نوبت ملازم باشند و ايشان را مقام نسزد، كه اگر مقام جويند به مُنازَعت و جدال و قيل و قال افتند و حِشمتِ ايشان بروَد و به چشمها حقير گردند. شما در اين چه ميگویید؟ اگر اين رأی پسنديده است تنفيذ فرمائيد و اگر نه صلاح است باز نمائيد.

 

چون افتتاح و اختتام اين به صلاح و نجاح مقرون بود، نفاذ يافت و كاووس را به سلطنت باز گردانيد. اين قدر بدان نمودم زيرا آن شاهزاده فرموده است كه آنچه صلاح است فورا بيان كنم. بايد كه تو در اتخاذ تصميمت شتاب کنی و به زودی به خدمت رسی تا كار بدانجا نرسد كه تو را طلب كنند و سرشكسته يابند و دنبالگانِ تو ذليل شوند و به غضبِ شاهنشاه دچار گردند، و آنچه امروز به تو اميد دارم فردا نتوانم داشت، و آنگاه بجای آنكه محترمانه از در اطاعت درآمده باشی تو را به اكراه و اجبار به اطاعت آورَند.

 

ديگر پرسش‌هایی كه از احكام شاهنشاه كردی و گفتی بعضی ناپسند نيست و برخی ديگر را بطور غيرمستقيم ناپسند دانسته‌ای، جواب گوییم. آنچه نبشتی كه شاهنشاه حقِ پيشينيان طلبد، و ترک سنت نشايد گفتن، و اگر به دنيا راست باشد به دين درست نباشد؛ بدان كه سنت دو تا است، سنت اولين و سنت آخرين.

 

سنتِ اولين عدل است. ولی طريقِ عدل را چنان مخدوش گردانيده‌اند كه اگر در اين عهد یکی را عادل خوانی خود شيفته گردد و بر مردم سخت گيرد. و سنتِ آخرين جور است. مردم به گونه‌یی با ستم خو گرفته‌اند كه زيانِ ستم را نشناسند، و به مزايای عدل و فضيلتِ آن و بازگشت از ظلم به عدل راه نبرند؛ به گونه‌یی كه اگر آخرينان عدلی برقرار ميكنند ميگويند لايق اين روزگار نيست. به اين سبب ذكر و آثار عدل نمانده است.

 

و اگر شاهنشاه چيزی از ظلم پيشينگان ناقص ميكند كه صلاح اين عهد و زمان نيست ميگويند اين رسمِ قديم و قاعده پيشينه است. بايد اذعان داشت كه بر تبديل آثار ظلم ميبايد كوشيد، چه ظلم اولين باشد و چه ظلم آخرين. اعتبار بر اين است كه ظلم در عهدی كه كردند و كنند نامحمود است؛ اگر اولين باشد و اگر آخرين. و اين شاهنشاه بر انجام اين امور مسلط است، و دين با او يار، و بر تغيير و سركوب اسباب جور توانا است، كه ما او را به اوصاف حميده برتر از پيشينيان می‌بينيم، و سنت او بهترين سنتها است. و اگر تو را نظر بر كار دين است و استنكار داری از آنكه در دين وجهی نمی‌يابند تا بر اساس آن عمل كنند؛

 

ميدانی كه اسكندر كتاب دين ما- دوازده هزار پوست گاو- بسوخت به استخر. چند نسکی از آن در دلها مانده بود و آن نيز جمله داستان و اسطوره؛ و شرايع و احكام ندانستند، تا آن داستانها و اساطير نيز از فساد مردم روزگار و از بين رفتنِ سلطنت، و حرصِ بسياری از مردمان بر بدعت و توجيه كارهای ناروا و تلاش نام و آوازه، از ياد خلايق چنان شد و از حقيقتِ آن چيزی باقی نماند. پس چاره نيست كه رأی شايسته و درست بر احيای دين باشد. و هيچ پادشاه را وصف نشنيدی و نديدی جز شاهنشاه را كه برای اين كار به پا خاست. و با از ميان رفتنِ دين، علم انساب و اخبار و سِيَر نيز ضايع گرديد و از اذهان مردم برفت؛

 

و از كارهای عامه و سِيَرِ ملوک و آنچه به عهد پدران شما انجام گرفته هيچ بر خاطر نمانده است؛ اكنون بعضی بر دفترها مينويسند و بعضی بر سنگها و ديوارها، تا برای آيندگان بماند. خاصه دين كه تا انقضای دنيا آنرا پايان نيست اگر نوشته نگردد چگونه نگاه توان داشت؟. و دين را تا رأی بيان نكند قوام نباشد. و شکی نيست كه در روزگار اول نيز با كمال معرفت انسان به علم دين و ثباتِ يقين، مردم را بسبب حوادثی كه در ميانشان واقع شد به پادشاهی صاحب‌رأی نياز بود.»

 

منبع:

- سایت "تالار بزرگ ایران بلاگ".

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

با تشکر از سایت "تالار بزرگ ایران بلاک" / سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ تیرماه 1392 خورشیدی/ یونی 2013 میلادی/