با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

تاریخ ترُکستان

 

 نقشه آسیای میانه؛

 

نقشه مناطق و کشورها از جنوب سیبری به پایین

از بالا سمت راست: جنوب سیبری و مرزهای شمال غربی مغولستان، سرزمین و «کوهستان آلتای» موطن اصلی اقوام هون، مغول و ترُک، صحرای گوبی مغولستان قبل از صحرای بی آب و علف «تکله مکان» از مناطق اولیه سکنای اقوام آریایی، کاراکوروم، تبت، بالای صحرای تکله مکان دامنه های جبال تیان شان زادگاه مغولان، ناحیه و شهر کاشغر، منطقه پامیر، هندوکش و پایینش پاکستان، کشمیر، هندوستان، بعد از پامیر، قرقیزستان، تاجیکستان، افغانستان، سمرقند مابین سیردریا و آمودریا در ازَبکستان، ترُکمنستان و بالای همه اینها بزرگترین کشور دنیا قزاقستان (از مرزهای مغولستان تا کناره دریای مازندران)، سمت چپ دریای مازندران، قفقاز و بالایش دشت قبچاق و کشور تاتارستان، دریای سیاه و شهر ترابوزان در ترکیه.

 

ترُکستان
تر
ُکستان از شرقی ترین منطقه آن یعنی کوه های تیان شان، آلتایی و ناحیه کاشغر در مرز مغولستان آغاز می شود و در غربی ترین نقطه آن در شمال دریای خزر (مازندران) و نزدیک ساحل دریای سیاه و شمال ماوراء قفقاز و کوه های آن، دشت قبچاق (قپچاق) قرار دارد که منطقه تاتارستان روسیه در آن قرار دارد. شمال این منطقه (ترُکستان)، سیبری غربی و جنوب آن مرزهای ایران و افغانستان و جبال هیمالیا و بالاخره منطقه کشمیر است.

 

این منطقه وسیع صاحب دیرپاترین تاریخ است. مهاجرت های دسته جمعی و وسیع از شرق این ناحیه به غرب و جنوب به ویژه اروپا، تاریخ ساز بوده است. برخورد فرهنگ ها و تمدن ها بیشترین حوادث تاریخی را به وجود آورده است. مهاجرت اقوام آریایی از جنوب سیبری (و صحرای تکله مکان در امتداد صحرای گوبی در غرب مغولستان) و اقامت در اطراف رودهای آمودریا (جیحون) و سیحون (سیردریا) و سپس کوچ آنها به فلات ایران و هند، نتیجه اش ایجاد بزرگ ترین تمدن هایی چون دره رود سند و فرهنگ و تمدن ماد، پارس و پارت در فلات مرکزی ایران بوده است.

 

کوهستان آلتای زادگاه هون ها، مغول ها، ترُکان

 

 کوهستان آلتای در جنوب سیبری؛

 

سرزمین و کوهستان آلتای («گورستان خانهای مغول»)

سرزمین آلتای دارای زمستانهای سرد و طولانی با یخبندان شدید است. در جمهوری آلتای بیش از 3500 دریاچه یخچالی وجود دارد. اقوامهای چادرنشین و کوچنده سرزمین آلتای عبارت بودند از:

 

1-      هون ها،

2-      مغول ها،

3-      ترُکان و از جمله ترُکان عثمانی.

 

مارکوپولو کوهستان آلتای را «گورستان خانهای مغول» نامیده.

 

اقوام ترُک در منطقه ماوراءالنهر (فرارود) بیشترین وفاق و دوستی را با اقوام مختلف فارسی مانند تاجیک های فارسی زبان داشته اند. در تاریخ اسطوره یی ایران آمده است، پادشاه توران (ترُکستان) و پادشاه ایران، دو برادر از فرزندان فریدون پیشدادی بوده اند. ایرج فرمانروای ایران و تور فرمانروای توران بوده است.

 

 گرچه بر سر رهایی قبایل ترُک از صحراهای قراقوم (ریگ سیاه) و قزل قوم (ریگ قرمز) در ترُکستان غربی و مهاجرت به سمت رودهای سیحون و جیحون و نواحی سرسبز و قابل سکونت این منطقه وسیع با یکدیگر نزاع داشته اند و گاهی نیز با آریایی ها که از این منطقه مهاجرت می کردند در جدال بودند، اما در مجموع در سرتاسر تاریخ ایران به ویژه بعد از اسلام، ترُک ها و فارسی زبانان مانند دو دست که متعلق به یک تن باشد، در پیشبرد تمدن و فرهنگ فارسی و علم و صنعت همکاری داشته اند، به طوری که حافظ شیرازی که از شیراز به جز یزد به جایی نرفت، چون شهرت و اهمیت و زیبایی دو شهر بخارا و سمرقند را از دور شنیده بود، وقتی می خواهد به یارش هدیه یی بدهد، به دو شهر سمرقند و بخارا که دو شهر زیبای ازُبکستان است، اشاره می کند. حافظ چنین می گوید؛

 

اگر آن ترُک شیرازی به دست آرد دل مارا

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


که در این شعر، تر
ُک به معنی زیباست و البته، واژه ترُک به معنی دلیر و شجاع نیز به کار رفته است. در طول تاریخ دوره اسلامی به همت وزرای ایرانی، امرا و پادشاهان ترُک زبان آنقدر به فرهنگ و ادبیات فارسی علاقه مند شده اند که ماوراءالنهر و بلکه همه ترُکستان به صورت مهد ادب فارسی درآمد و ما در تاریخ این منطقه شاهد وجود دانشمندانی نیز بوده ایم.


در تاریخ تر
ُکستان می خوانیم که قوم «اویغوری» (ایغور) که یک قوم آسیایی ترُک نژاد بود و در ابتدا در کنار رود  «اورخون» در شمال غربی مغولستان ساکن بود، خط و کتابت را به قوم مغول آموخت و حتی شهر «قراقوروم» پایتخت مغولستان به دست آنها ساخته شد.


اقوام قدیم منطقه ترُکستان

 

 دوشنبه پایتخت تاجیکستان؛   نشان ملی تاجیکستان؛ 


الف- تاجیک ها (تاجیکستان)

تاجیک ها ایرانی الاصل و فارسی زبان هستند. شهرهای معروف تاجیک نشین عبارتند از خجند، کولاب، قرقان تپه، اوراتپه و مرکز حکومت این قوم یعنی تاجیکستان شهر دوشنبه است. تاجیک ها به دو دسته تقسیم می شوند.

 

1- تاجیک های دشتی (اصیل)،

2- تاجیک های کوهستانی که به آنها پامیری هم گفته می شود.

 

تاجیک های کوهستانی (پامیری)

پامیری ها در ناحیه بدخشان زندگی می کنند و همان طور که می دانیم زبان آنها فارسی است. بخشی از آنها در افغانستان نیز زندگی می کنند. در تاجیکستان، اقلیت های ازُبک، قزاق و قرقیز نیز زندگی می کنند و بعد از سلطه روس ها، اقلیت روس نیز به جمعیت تاجیکستان اضافه شد و سپس اوکراینی ها نیز به این خطه مهاجرت کردند. تاجیک ها اکثرآ دارای مذهب سنی حنفی هستند ولی تاجیک های کوهستانی پیرو مذهب تشیع هستند.


 سمرقند در ازُبکستان؛  پرچم ازُبکستان؛


ب- ازُبک ها (ازُبکستان)

ازُبک ها که نژاد آنها ترُک و بعضی از آنها ترکیبی از ترُک و مغول هستند. شهرهای معروف ازُبک نشین عبارتند از سمرقند، بخارا، اندیجان، نمنگان، خوقند، خیوه و مرکز حکومت ازُبکستان شهر تاریخی تاشکند است که در زمان حکومت اتحاد شوروی سابق، چهارمین شهر آن کشور از نظر جمعیت بود. مذهب مردم ازُبکستان سنی حنفی است. منطقه قراقالپاق که به صورت یک جمهوری خودمختار اداره می شد در شمال باختری ازُبکستان و در سواحل جنوبی دریاچه آرال واقع است. در ازُبکستان، اقلیت های تاجیک، قرقیز، ترُکمن و قزاق زندگی می کنند و در زمان سلطه شوروی سابق اقلیت های روس و اوکراینی نیز به آنجا مهاجرت کردند. گرچه نژاد اکثریت ساکنان ازُبکستان ترُک یا ترُک مغولی است اما این منطقه مهد نشو و نمای ادب فارسی بوده است.

 

بخارا در جلگه رود زرافشان تاریخچه یی مملو از قدرت فرهنگی فارسی زبانان دارد. خیوه که شهری است تاریخی در ازُبکستان در ناحیه خوارزم واقع شده است و در بخش سفلای رود جیحون (آمودریا) قرار دارد. مدت های مدید مرکز و خاستگاه آریایی ها بوده است چون قوم آریایی در جهت مهاجرت به فلات مرکزی ایران در این منطقه اقامت کرده اند. بی جهت نبود که سامانیان به عنوان اولین سلسله پارسی نژاد بودند که در دوره اسلامی در ترُکستان ایجاد شدند و مشوق زبان و فرهنگ پارسی بودند. اولین سبک ادبی در تاریخ ادبیات ایران زمین به نام سبک ترُکستانی یا خراسانی با طلوع بهترین ستارگان آسمان ادب و پدر بزرگ شعر فارسی چون رودکی سمرقندی، در تاریخ ایران برای خود جاه و مقامی یافت.

 

سامانیان منسوبند به سامان که نام قریه یی از آبادی های نزدیک سمرقند بوده و امارت این قریه به ارث به آنها می رسیده و از این جهت به آنها لقب سامان خدا داده بودند که به معنی صاحب و امیر قریه سامان است. اگر به تاریخ ادبیات ایران مراجعه کنیم می بینیم که اکثر شعرای پارسی گوی تا قرون پنجم و ششم هجری از بلاد ماوراءالنهر برخاسته اند. چون سامانیان اولین سلسله حکومتی در ایران بودند در زمان امیر اسماعیل سامانی سمرقند و بخارا به اوج ترقی فرهنگی و اقتصادی در جهان اسلام رسید. خوارزمشاهیان با آنکه ترُک نژاد بودند ولی تا آخرین نفس مدافع مرزهای ایران در برابر هجوم چنگیز بودند.

 

از افتخارات ازُبک ها و ایرانیان همین بس که کسانی چون رودکی، فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی، امیرعلیشیر نوایی، شیخ نجم الدین کبری، عمعق بخارایی، ریاضیدانی چون محمدبن موسی خوارزمی و بزرگ ترین طبیب قرن ششم مانند جرجانی که در خدمت اتسز خوارزمشاه بود، در این منطقه نشو و نما کرده اند و از همه معروف تر غیاث الدین جمشید کاشانی است که از مرکز ایران یعنی کاشان به ماوراءالنهر رفت و در دوره تیموری رصدخانه یی در سمرقند ایجاد کرد.


 قزاقستان بزرگترین کشور دنیا؛ پایتخت آستانه؛  پرچم قزاقستان؛


ج- قزاق ها (قزاقستان)

قزاق ها که بین کوه های تیان شان (تین شان) و دریای مازندران زندگی می کنند بیشترین منطقه آسیای مرکزی را به خود اختصاص داده اند، زیرا وسعت خاک آنها بیش از دو میلیون کیلومتر مربع است. قزاق ها با آنکه از نظر نژادی ترُک قبچاق هستند که در شمال دریای خزر زندگی می کرده اند ولی در دوره یی از تاریخ ترُکستان، آنها به صورت چادرنشین هایی بوده اند که با مغولان در استپ های آسیای مرکزی درهم آمیختند. اما مورخان نظر دیگری نیز دارند و آنها را از تیره قرقیزها می دانند. زبان آنها ترُکی قبچاقی است که ریشه مغولی دارد. مذهب آنان سنی حنفی است.

 

ترُکان سلجوقی که قرن ها بر ایران سلطنت کردند از منطقه شرقی قبچان یعنی تاتارستان برخاسته اند، زیرا در ابتدای کارشان در این منطقه گله چرانی می کرده اند. همان طور که می دانیم، همین سلجوقیان وقتی در ایران به قدرت رسیدند تحت تاثیر وزرای دانشمندی چون عمیدالملک کندری و خواجه نظام الملک طوسی مشوق ادیبان فارسی زبان شدند و سلاجقه به کمک وزرای ایرانی بود که توانستند از ماوراءالنهر تا بلاد شام را اداره کنند.

 

در قزاقستان اقلیت های قرقیز، اوکراینی و روسی زندگی می کنند. مرکز حکومت قزاقستان شهر آستانه است و شهرهای مهم آن قراغاندی و طراز هستند. قزاق ها در طول تاریخ همواره بر سر راه هجوم هون ها و مغول ها به اروپا بوده اند و از این نظر همیشه از ترس تجاوز اقوام مختلف در حال کوچ و زندگی چادرنشینی بوده اند.

 

 بازار بیشکک پایتخت قرقیزستان؛ Flag of Kyrgyzstan.svg پرچم قرقیزستان؛


د- قرقیزها (قرقیزستان)

این قوم مخلوطی از مغول ها و ترُک های شرقی است. قرقیزها ابتدا در بخش علیای رود ینی سی زندگی می کرده اند. آنها با چینی ها و مغول ها مخلوط شده اند. مرکز حکومت یا پایتخت قرقیزستان شهر بیشکک است و شهرهای مهم آن منطقه عبارتند از اوش، جلال آ باد، توقماق و قراگل. مذهب آنها سنی حنفی است. زبان آنها زبان قرقیزی و متعلق به گروه ترُکی مرکزی است که به مغولی بسیار نزدیک است.

 

اقلیت هایی که در قرقیزستان زندگی می کنند عبارتند از ازُبک ها، تاتارها، قزاق ها، اویغورها، کاشغری ها، اوکراینی ها و روس ها. بخشی از قوم قرقیز در ازُبکستان و تاجیکستان نیز زندگی می کنند.


هـ- ترُکمن ها (ترُکمنستان)

ترُکمن ها طوایفی از ترُکان اغوز هستند که از مرزهای مغولستان به منطقه یی که فعلاً به نام ترُکمنستان معروف است، مهاجرت کردند. این قوم از طایفه های تکه، یموت، ارزاری، سالور و گوگلان تشکیل می شود. بخشی از مردم ترُکمن در تاجیکستان و افغانستان زندگی می کنند. مذهب آنها سنی حنفی و زبان شان ترُکی جنوبی از گروه اغوز است.

 

پایتخت جمهوری ترُکمنستان شهر عشق آباد و شهرهای مهم آن مرو، داش حوض و ترُکمن آباد است. طایفه های ترُکمن در ایران هم وجود دارند و در دشت ترُکمن صحرا و شهرهای اطراف گرگان تا بندرهای شرقی دریای خزر و مجاور استان خراسان زندگی می کنند.


 مختوم قلی فراغی (1170 – 1112 شمسی) از مفاخر ادبی ترُکمانان

 

ترُکمن ها و قیام چریکی «باسماچی»

ترُکمن ها مردمانی شجاعند. ترکمن ها در شورش و قیام چریکی «باسماچی» که یک قیام ضدکمونیستی و ضد روسی بود، شرکت کردند. این قیام سراسر آسیای مرکزی و ماوراء رودهای سیحون و جیحون را فرا گرفت و قهرمان ترکمن به نام محمدباقر جنیدخان در 1918 میلادی، شهر خیوه را تصرف کرد و در 1920 میلادی ارتش سرخ شوروی را به داخل صحرا عقب راند. اقوام دیگری که در ترکستان وجود دارند، عبارتند از؛


1- جمشیدی ها:

جمشیدی ها که ابتدا در باختر افغانستان زندگی می کردند و نادرشاه آنها را به ترُکمنستان کوچ داد. جمشیدی ها در شیوه زندگی به ترُکمن ها نزدیک هستند و به گویش های ایرانی تکلم می کنند.


2- هزاره ها:

هزاره ها که اکثریت آنها در افغانستان زندگی می کنند و اقلیتی از این قوم که شیعه هستند درون ترُکمن ها زندگی می کنند. مورخان، هزاره ها را با اینکه گمان می رود از نسل مغولان باشند در فهرست ایرانی ها منظور می کنند زیرا با حمایت شاه عباس صفوی به ترُکمنستان کوچ داده شدند و در آن زمان شیعه شدند.

 

نگاهی کلی به تاریخ ترُکستان

از آنجایی که تا قبل از روی کار آمدن کمونیست ها در روسیه، تمام آسیای میانه تحت عنوان ترُکستان روس نامیده می شد و بعد از روی کار آمدن کمونیست ها، ترُکستان به جمهوری های ترُکمنستان، تاجیکستان، ازُبکستان، قزاقستان و قرقیزستان تقسیم شد، بهتر است ابتدا به جای رقم زدن تاریخچه هر کدام از جمهوری ها به طور یکجا تاریخ ترُکستان و چگونگی تسلط روس ها را بر آن شرح دهیم. همچنین است وضعیت قفقاز.

 

آسیای میانه دارای دیرپاترین تاریخ در جهان است. مهاجرت ها و هجوم های بزرگ از بخش شرقی آسیای مرکزی به منطقه اوراسیا و اروپا و همچنین فلات بزرگ ایران باستان گاهی مخرب و زمانی تمدن ساز بوده اند. هجوم یا مهاجرت آریایی ها از جنوب سیبری از طریق ماوراءالنهر و قفقاز به فلات ایران نمونه یی از مهاجرت های تمدن ساز بوده است. بخشی از این تیره به نام سکاها و ماساژت ها (خزرها) در اطراف دریای مازندران مانده اند. از نشانه های هجوم این اقوام از آسیای مرکزی به مرکز فلات ایران و منطقه خراسان نشانه بزرگی به دست آمده است. در جریان یکی از این حملات فرش های گرانبهایی را ربوده و به سرزمین های خود در جنوب سیبری برده اند که نزدیک به 60 سال پیش در پازیریک یکی از این فرش ها از زیر یخ ها سالم به دست آمد که در یکی از موزه های روسیه است. روی این فرش نقوش و علامت هایی شبیه به نقوش دوره هخامنشی دیده می شود و این امر صحت هجوم سکاها را به ایران ثابت می کند.

 

پس از زوال هخامنشیان، یونانی ها از طریق بلخ (باکتریا) در افغانستان کنونی به ماوراءالنهر رفتند و در آثار یونانی آن را «ترانس اوکسیان» نامیدند. «ترانس اوکسیان» در ورای رودهای سیحون و جیحون است که یونانیان به آنها به ترتیب «یاکسارتس» و «اوکسوس» گفته اند. در ادبیات ایران، چون ماوراءالنهر مهد ظهور ادیبان درجه اول فارسی گوی بوده نام سیحون و جیحون را به ترتیب «سیردریا» و «آمودریا» و رودکی در شهر معروف خود که با نیم بیت؛ بوی جوی مولیان آید همی، آغاز می شود آن را «آمویه» (آموی) می نامد.

 

پارتی ها (اشکانیان) که هم نژاد سکاها بوده اند، ابتدا در ماوراءالنهر ساکن بوده اند و مورخین عقیده دارند پارتی ها با قبایل «داها» که شعبه یی از سکاها بوده اند و در زمین های بین گرگان و بندر «کراسنوودسک» در ساحل شرقی دریای مازندران در ترُکمنستان امروزی که به ترُکمن باشی تغییر نام داده است، ساکن بوده اند و بعداً ساکن «قوچان» (آساک) شدند و علیه سلوکیان قیام کرده و سلسله اشکانی را تشکیل دادند.

 

همزمان با استیلای اشکانیان قومی از نژاد «یوئه چی» به نام کوشانی ها بر ترُکستان غلبه کردند و پس از تسلط بر نواحی دریاچه آرال به جنوب آمده در افغانستان، امپراتوری کوشانی را تشکیل دادند. این طایفه به دست هون ها (هیاطله، آفتالیت ها) که از شمال مغولستان به سمت آسیا هجوم آورده بودند، منقرض شدند. هون ها پس از غارت شمال آسیای مرکزی از کوه های صعب العبور آرال در منطقه اوراسیا عبور کرده و به سرپرستی فردی به نام «آتیلا» ابتدا در جلگه «پانونی» در مجارستان اسکان یافته و سپس عازم مرزهای امپراتوری روم شدند و آن منطقه را غارت کردند.

 

در سال 800 میلادی پس از برافتادن ساسانیان همه آسیای میانه و قفقاز به دست مسلمانان افتاد. اولین سلسله مسلمان و ایرانی الاصل که از نسل بهرام چوبینه بودند، به نام سامانیان در بخارا و سمرقند و خوارزم و تمام ازُبکستان و تاجیکستان و ترُکمنستان دست یافتند. همه متصرفات سامانیان ترُک نژاد بودند به غیر از تاجیکستان که ایرانی بودند. تاجیک به عقیده مورخان کسی است که ترُک و مغول نباشد. اما همین پادشاهان تاجیک، از سرداران ترُک چون سبکتکین پدر محمود غزنوی استفاده کردند و محمود از بزرگ ترین فرمانروایان غزنوی است.

 

بعد از غزنویان و سلجوقیان که در شمال بحر خزر می زیستند و با هجوم خود از سمت ماوراءالنهر و قفقاز، امپراتوری وسیعی را در ایران تشکیل دادند، ترُکان خوارزمشاهی از منطقه خوارزم، در قرن دوازدهم میلادی بر شهرهای آبادی که زمامداران سلجوقی بنا کرده بودند، استیلا یافتند. طولی نکشید که چنگیزخان از طایفه مغول از طریق صحرای تاریم و گبی همه اقوام زیرمجموعه مغول که تاتار خوانده می شدند و چنگیز آنها را مطیع خود ساخته بود، در 1231 میلادی پس از هجوم به شهرهای آسیای مرکزی و انهدام آنها، سلسله خوارزمشاهی را برانداخت و فرزندانش به نام ایلخانیان بر همه بلاد قفقاز و ترُکستان شرقی مسلط شدند و حتی مغول ها توانستند در ساحل دریای سیاه اردوی زرین را تشکیل دهند. به مناسبت آنکه آنها چادرهای زرد برای خود انتخاب می کردند، به اردوی زرین مشهور شدند. مغول ها توانستند حتی شهرهای روسیه را نیز غارت کنند. هجوم مغول ها به آسیای مرکزی و قفقاز بر زبان و عادات مردم این ناحیه ها و حتی شمال بحر خزر و جایی که امروز به تاتارستان معروف است، تاثیر مستقیم گذاشت.

 

در قرن چهاردهم میلادی تیمور لنگ که اروپاییان به او «تامرلان» می گویند و از نوادگان چنگیز بود، توانست بر تمام بلاد آسیای مرکزی و قفقاز و شام و فلات مرکزی ایران تسلط یابد. او شهر سمرقند را در ترُکستان پایتخت خود قرار داد. دولت تیموری در 1500 میلادی به دست امرای شیبانی که از نوادگان چنگیز در ماوراءالنهر بودند، شکست خورد و محمد شیبانی دولت ازُبک را در ازُبکستان فعلی تشکیل داد. دو شعبه از خاندان جوجی مغول به ترتیب در هشترخان و خیوه، خان نشین های هشترخان و خیوه را در اوایل قرن 16 میلادی ایجاد کردند.

 

در دوره صفوی به ویژه در زمان شاه اسماعیل صفوی بر سر مالکیت بر شهرهای قفقاز جنگی بین ایران و عثمانی درگرفت که در نتیجه آن در چالدران قوای شاه اسماعیل شکست خورد. از آن پس دولت صفوی در شرق با ازُبکان مقیم آسیای مرکزی که به شهرهای خراسان هجوم می آوردند و عثمانی ها که از طریق شهرهای قفقاز به آذربایجان تجاوز می کردند، در حال جنگ و گریز بود. وضع ایران صفوی در مرزهای شرقی با ازُبکان و در مرزهای شمال غربی با عثمانی ها ثباتی نداشت تا آنکه نادرشاه توانست در 1740 میلادی ضمن شکست دادن ازُبکان، سلطه خود را بر ترُکستان برقرار کند. در این زمان بود که ابوالفیض خان امیر بخارا خود را خراجگزار نادرشاه نامید و دختر خویش را به عقد شاهرخ فرزند رضاقلی میرزا درآورد.

 

نادرشاه سپس داغستان، شیروان، گرجستان و ارمنستان و همه قفقاز را از دست عثمانی ها گرفت. اوضاع ایران بعد از قتل نادرشاه نابسامان شد و خان های بخارا و قفقاز ادعای استقلال کردند اما در زمان سلطنت آقامحمدخان قاجار با حمله به تفلیس، گرجستان و پاره یی از نقاط قفقاز را گرفت. بعد از آنکه سپاهیان روس به شهرهای قفقاز و آسیای مرکزی هجوم بردند، مقاومت های مسلمانان علیه روسی کردن فرهنگ این مناطق آغاز شد به طوری که کاترین دوم (کاترین کبیر) مجبور شد در «اورنبورگ» در روسیه اروپا به سال 1788 میلادی فرمانی صادر کند که طبق آن مسلمانان آسیای مرکزی در تشکیل «مجمع روحانی محمدی» آزاد باشند و خان های بخارا و خوارزم بر ایجاد مساجد و حوزه های دینی تا حدی آزادی یافتند.


چگونگی انضمام ترُکستان به روسیه

در دوره ناصرالدین شاه قاجار، دولت روسیه حس کرد وی مایل است به کمک دولت های اروپایی و عثمانی قرارداد ترُکمانچای را لغو کند. دولت روسیه برای آنکه فکر ناصرالدین شاه را متوجه مرزهای شرقی ایران در ترُکستان کند به حدود جیحون و خوارزم دست اندازی کرد. در زمان سلطنت نیکلای اول سپاه روسیه به سرپرستی ژنرال پروسکی در 1839 میلادی شهر خیوه را در منطقه خوارزم تصرف کرد. در 1863 میلادی همزمان با سلطنت الکساندر دوم سپاهیان روسیه به تدریج مناطق آرال، سمرقند و تاشکند را تصرف کردند و بعداً خود را به مرو رسانیدند. خان بخارا که از ناصرالدین شاه استمداد کرده بود ولی از جانب تهران کمکی به او نشده بود، مجبور شد طبق قراردادی در 1868 میلادی حاکمیت روس ها را بر سمرقند به رسمیت بشناسد.

 

در 1873 میلادی طبق قراردادی که بین انگلستان و روسیه در زمان الکساندر دوم منعقد شد، دولت انگلستان تحت الحمایگی خان نشین های منطقه بخارا را به روسیه به رسمیت شناخت و در همان سال پس از شکست نیروی نظامی ایران در مرو قوای روسیه به رهبری ژنرال «کافمان» به بهانه تعقیب ترُکمان های یموت خود را به ساحل رود اترک رسانید. در 1881 میلادی تمام منطقه ترُکمنستان به تصرف روس ها درآمد. ناصرالدین شاه مجبور شد در دسامبر 1881 میلادی برابر با 29 محرم 1299 هجری قمری طی قراردادی که در تهران با روس ها توسط میرزا سعیدخان وزیر خارجه و ایوان زینوویف سفیر روسیه در تهران به امضا رسید، تسلط روس ها را بر سرزمین های شمال رود اترک به رسمیت بشناسد.

 

روس ها بعد از جدایی کامل ترُکستان آنجا را ترُکستان روسیه نامیدند. دولت روسیه برای ایجاد راه آهن سرتاسری از سن پترزبورگ به ولادی وستک که به آن راه آهن ماوراء سیبری می گفتند، در زمان سلطنت الکساندر سوم ساختمان آن را آغاز و سمرقند و تاشکند را نیز به این راه متصل کرد به طوری که این راه آهن که طول آن پنج هزار کیلومتر بود و بندر ولادی وستک در شرق دور را به وسیله منطقه سیبری و ترُکستان به روسیه اروپا متصل می کرد، در 1902 میلادی در زمان پادشاهی نیکلای دوم افتتاح شد، در حالی که شهرهای سمرقند، تاشکند و شهرهای دیگر آسیای میانه به آن متصل می شد. بعد از آن روس ها درصدد روسی کردن فرهنگ مردم آسیای میانه برآمدند.

 

در 1917 میلادی بعد از انقلاب کمونیستی جمهوری های آسیای میانه به نام های ترُکمنستان، تاجیکستان، قزاقستان، قرقیزستان و ازُبکستان به وجود آمدند. از آنجایی که در منطقه ترُکستان مردم مسلمان با اسلام زدایی کمونیست ها روبه رو شدند از 1911 میلادی یعنی قبل از انقلاب کمونیستی در قفقاز و ترُکستان قیام مسلحانه یی تحت عنوان «قیام مساواتیان» آغاز شد. این قیام ضدسلطه روس ها بود. در فوریه 1918 میلادی در شهر بخارا و سپس بیشتر مناطق ترُکستان و جمهوری های کنونی آسیای میانه قیام جدیدی به نام باسماچی ها به وجود آمد. این نهضت، قیام مردم ترُکستان بود ضدسلطه روس ها به ویژه کمونیست ها که درصدد بستن مساجد بودند. روس ها به باسماچی یاغی می گفتند. باسماق در ترُکی به معنی هجوم آوردن و حمله کردن است. بعد از آنکه حوزه جیحون و سیحون و شهرهای آن به دست کمونیست ها سقوط کرد عده یی از مسلمانان در برابر حرکت کمونیست ها مانند تعطیل کردن مساجد، مصادره اموال و زمین ها و بی حرمتی به آداب اسلامی و سنن اقوام ترُک دست به یک قیام عمومی زدند. این قیام تا 1930 میلادی طول کشید.

 

در 1921 میلادی یکی از سران ترُک عثمانی به نام «انورپاشا» که طرفدار «پان ترُکیسم» و «پان تورانیسم» بود، خود را به بخارا رسانید تا قیام باسماچی ها را که بیشتر جنبه مذهبی داشت به سمت ناسیونالیسم افراطی بکشاند و این سرزمین را به عنوان ترُکستان بزرگ با ترُکان قفقاز و ترُکان کشور ترکیه به سرزمین های واحدی تبدیل کند. عاقبت انورپاشا بعد از حمله ارتش سرخ به سرکردگی «کامنف» معاون استالین در بخارا و کشتار باسماچی ها در جریان عملیات تیراندازی بین او و ارتش کمونیست ها به قتل رسید (چهار آگوست 1926 میلادی) اما به علت پذیرش حکومت کمونیستی در جمهوری های آسیای میانه این قیام که طرفدارانش توانسته بودند تا 1930 میلادی مقاومت کنند، سرکوب شد.

 

بعد از مرگ لنین در 1924 میلادی استالین به قدرت رسید و رهبران حزبی را که مورد اعتمادش بودند برای جمهوری های آسیای میانه انتخاب کرد. او نام شهرها را تغییر داد مثلاً در آسیای میانه دوشنبه را به استالین آباد و خجند را به لنین آباد تبدیل کرد و الفبای عربی را منسوخ کرد و به جای آن الفبای روسی را در کتاب های درسی گنجانید. بعد از مرگ استالین خروشچف در شوروی مصدر کار شد و برای جلوگیری از قیام مردم آسیای میانه دستور داد مجسمه های رودکی و ابن سینا و سایر رجال علمی محلی را در میدان ها نصب کنند اما دیگر دیر شده بود.

 

در زمان گورباچف با دادن مختصر آزادی سیاسی فتیله انفجار به ماده منفجره رسید و قیام های ضدکمونیستی آغاز شد به طوری که در 1991 میلادی بعد از فروپاشی شوروی رهبران حزبی مجبور شدند با تغییر نام حزب و تولد احزاب جدید خود به ریاست جمهوری برسند به طوری که اسلام کریم اف رهبر ازُبکستان برای جلب نظر عمومی دستور داد سال 1996 میلادی را سال تیمور لنگ اعلام کنند. آن سال به عنوان شصت و ششمین سالگرد حکومت تیمور لنگ در تاشکند جشن گرفته شد و در شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان مجسمه فردوسی به جای مجسمه لنین نصب شد و در ترُکمنستان از افتخارات مردم ترُکمن به خوبی یاد شد و در سایر جمهوری ها نیز مراسمی که افتخارات ملی را به خوبی جلوه می داد، برپا شد.


منابع
نویسنده؛

1- اقوام مسلمان اتحاد شوروی، نوشته شیرین آکینر، ترجمه محمدحسین آریا، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1367.

2- ملیت های شوروی، زیر نظر گراهام اسمیت، ترجمه میرحسین سرشار، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1375.

3- مساله اقلیت های ملی در شوروی، آوتور خانف، ترجمه فتح الله دیده بان، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1371.

4- تحولات سیاسی در اتحاد شوروی از برژنف تا گورباچف، نوشته یان دار بی شر، ترجمه هرمز همایون پور، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1371.

5- ایران در دوره سلطنت قاجار، تالیف علی اصغر شمیم، انتشارات علمی، تهران، 1322.

 

منبع:

- نویسنده سیروس غفاریان از سایت روزنامه شرق.

 

..................  .................   ...............

 

ترُکان در عرصه تاریخ

 

امپراطوری گوک ترُک (551 میلادی) و نخستین ارتباطهای ترُکان با جهان متمدن

تماس میان اقوام آلتایی و تمدن کهن ایران از زمانهای قدیم وجود داشته است. رشته کوههای هندوکش و البرز تا حدّ زیادی ایران را در برابر تهاجم صحرانوردان حفظ می‌کرد؛ اما گذرگاههایی هم وجود داشت که رخنه صحرانوردان را به داخل ایران ممکن می‌ساخت. یکی از گذرگاهها در دامنه رشته جبال قفقاز و ساحل غربی دریای خزر قرار دارد. خسرو انوشیروان (531-579 میلادی) شهر دربند (باب الابواب) را احداث کرد تا مانع ورود ترُکهای خزر به ایران گردد.(1) خراسان منطقه دیگری از قلمرو ساسانی نیز مورد هجوم ترُکها بوده است. ترُکهای غارتگر از محلی به نام راشت واقع در میان دو کوه در دورترین نقطه خراسان به این ایالت حمله می‌کردند، این تجاوزات در زمان خلافت عباسی هنوز ادامه داشت. فضل بن یحیی برمکی با احداث دروازه‌ای در این گذرگاه مانع ورود ترُکها به خراسان گردید.(2) اما ماوراءالنهر، یعنی سرزمین میان سلسله جبال هندوکش و دریاچه آرال دالانی مناسب برای عبور اقوام آلتایی به درون ایران بود. از همین منطقه بود که سکان ها= اسکیت ها (Scythians) در نیمه قرن دوم پیش از میلاد، کوشانیان در نیمه قرن اول میلادی، هپتالیان (هیاطله) (Hephthalites) در قرن پنجم میلادی و سرانجام ترُکها در نیمه اول قرن دهم میلادی / نیمه اول قرن پنجم قمری و مغولها در قرن سیزدهم میلادی / قرن هفتم قمری وارد ایران شدند. دهستان، واقع در جنوب صحرای قراقوم و بخشی از گرگان (جرجان) در عصر ساسانی در تصرف ترُکها بوده است. پادشاهان ساسانی از جمله بهرام پنجم (420-440 میلادی)، فیروز (459-483 م) و انوشیروان در دفاع از ساحل جنوبی دریای خزر شهرهای مرزی احداث و در آنها سدها و دیدبانهایی برپا ساختند تا مانع پیشروی ترُکها شوند.(3)

 

در حدود قرن پنجم میلادی گروه صحرانوردان جووان – جووان (Juan – Juan) در مغولستان مستقر بودند و به زبان مغولی صحبت می‌کردند. طی این قرن و نیمه اول قرن ششم میلادی این قوم سرزمینهای وسیعی از سرحد منچورستان تا تورفان و ساحل شرقی دریای بالخاش و نیز دره اورخون واقع در مغولستان تا دیوار چین را در تصرف داشتند. در میان قبایل زیردست آنها طایفه آهنگری به نام تیوکیو (Tiu-Kiu) وجود داشت که به ساختن سلاح و دیگر ادوات اشتغال داشتند. واژه «ترُک» نام دیگر این طایفه بود که به معنای کلاهخود است و به مناسبت تپه‌ای از رشته ‌کوههای آلتائی که شباهت به کلاهخود دارد و موطن قدیمی ترُکها بوده است اتخاذ گردیده بود. واژه «ترُک» همچنین به معنای قدرت و توانایی تعبیر شده است و در آغاز نام قبیله و یا احتمالاً طایفه شاهی بوده است. در کتیبه‌های اورخون متعلق به قرن هشتم میلادی واژه «ترُک» رنگ سیاسی به خود گرفته و در عباراتی چون «ترُکهای من»، «ملت من» به کار برده شده است.(4)

 

گوک ترُک، نخستین امپراطوری ترُک (551 میلادی)

در سال 546 میلادی، به هنگام شورش یکی از قبایل زیردست، قوم تیوکیو به رهبری بومین (Bumin) (Tumen در منابع چینی) به دفاع از خان جووان – جووان برخاست و شورش را سرکوب کرد. وی به عنوان پاداش از دختر خان خواستگاری کرد، اما تقاضای او رد شد.(5) بومین به خان توبای ترُُک که شمال چین را در تصرف داشت و در منابع چینی وی (Wei) خوانده می‌شد روی آورد و با شاهزاده خانم توبائی ازدواج کرد، سپس دو قوم ترُک دست به دست هم دادند و اتحادیه جووان – جووان را در هم شکستند. سلطان نشین جووان – جووان مغولی در سال 551 م از میان رفت و نخستین امپراطوری ترُک در تاریخ به نام گوک ترُک (Gok Tork) پا به عرصه وجود گذاشت. قلمرو این امپراطوری از مغولستان تا مرزهای شمالی چین و از آنجا تا دریای سیاه را در برمی‌گرفت و با سه تمدن باستانی چین، ایران و بیزانس (روم شرقی) هم مرز بود. امپراطوری گوک ترُک به صورت اتحادیه‌ای متشکل از قبایل چادرنشین اداره می‌شد و در آن نوعی فرمانروایی مرکزی وجود داشت که تمام خانها و اتباعشان از آن اطاعت می‌کردند – منابع تأسیس این امپراطوری را به اتحادیه تغر اغوز (نه اغوز) که جدّ سلجوقیان دقاق عنصر آن بوده است نسبت می‌دهند – اما در کتیبه‌های اورخون امپراطوری گوک ترُک به نام بومین ثبت شده است. بومین در سال 552 م درگذشت و امپراطوری پهناور او میان پسرش ماهان و برادرش ایستمی که بخش غربی استپها را تسخیر کرده بود تقسیم گردید. ماهان در مغولستان با لقب خاقان فرمانروای تیوکیوی شرقی شد و ایستمی که مرغزارهای ایرتیش سفلی، دره‌های یولدوز، ایلی، چو و تالاس (= تلس، طراز) را در دست داشت با عنوان «یبغو» (Yabghu) (امیر) تابعیت خاقان را پذیرفت. یبغو در اصل واژه تخاری است و در کتیبه‌های اورخون لقب شاهزاده ذکر شده است.(6) محمود کاشغری در دیوان اللغات الترُک در مجموع از بیست گروه عمده ترُک نام می‌برد و آنها را به ترُکهای شمالی و جنوبی تقسیم می‌کند. (7) بعد از تشکیل سلسله بومی سویی (sui) چین در سال 581 میلادی، سیاست دیرین چینیها که تفرقه انداختن میان اقوام بدوی آن سوی مرزهای خود بود دوباره به کار گرفته شد و شکاف بین دو شاخه تیوکیو بیشتر گردید. در قرن بعد هر دو اتحادیه – اتحادیه شرقی در سال 630 و اتحادیه غربی در سال 659 میلادی – حاکمیت سلسله تانک (618-907 م) چین را پذیرفتند. تیوکیوی غربی از سال 665 میلادی علیه خانهایی که دولت چین منصوب کرده بود شورش کرد و استقلال خود را بازیافت. تیوکیوی شرقی نیز بعد از تحمل پنجاه سال حکومت بیگانه سرانجام در سال 682 میلادی مستقل شد. کتیبه‌های اورخون که بعد از نوشته‌های ینی سئی متعلق به قرن ششم و یا هفتم میلادی قدیمی ترین سند تاریخی به زبان ترُکی است به این پادشاهی جدید تعلق داشت.(8)


اتحادیه تیوکیوی غربی

بعد از تقسیم امپراطوری گوک ترُک، یبغوری تیوکیوی غربی دست دوستی به سوی خسرو انوشیروان دراز کرد و برای تحکیم پیمان مودّت یکی از دختران خویش را به عقد ازدواج شاهنشاه ایران درآورد. طی سالهای 563 و 567 میلادی این دو علیه هیاطله جنگیدند و آنها را تارومار کردند. انوشیروان خراسان را که مدتی پیش به تصرف هیاطله درآمده بود به امپراطوری خود بازگرداند و ایستمی ماوراءالنهر را ضمیمه متصرفات خود کرد. او خیلی زود متوجه شد منافعی که از این منطقه عایدش می‌شود به مراتب بیشتر از درآمد کل متصرفاتش و یا سودی است که از غارت کاروانها به دست می‌آورد. علاوه بر عوارض ترانزیتی او می‌توانست فرآورده‌های کشورهای متمدن از قبیل گندم، پوشاک، سلاح و دیگر وسایل زندگی را از بازرگانان دریافت کند؛ اما بخش طویلی از جاده ابریشم از خاک ایران می‌گذشت و جنگهای مداوم میان ایران و بیزانس جریان بازرگانی را متوقف می‌کرد. ایستمی به توصیه مانیاخ، حاکم سغد، به این فکر افتاد که کالای تجاری را از فراز ایران و راه ولگا به قسطنطنیه عبور دهد. مذاکرات برای انعقاد پیمان اتحاد میان ترُکهای غربی و بیزانس آغاز گردید. هیئتی به رهبری مانیاخ در 568 میلادی عازم قسطنطنیه شد. زمارخوس (Zemarkhus) حاکم کلیکیه (Cilicia) از جانب ژوستینین دوم (Justinian II) جهت ابلاغ مراتب دوستی متقابل تعیین گردید که همراه حاکم سغد به مقر یبغو در آغ داغ (= تپه سفید) واقع در شمال شهر کوجا (Kudja) برود. بدین ترتیب زمینه اتحاد بین آن دو فراهم آمد، اما هرگز جامه عمل نپوشید. تنها نتیجه مثبت این ارتباطات تصویر دقیقی از راه و رسم زندگی ترُکهای غربی و تشریفات درباری آنهاست که زمارخوس در سفرش به آن سرزمین ترسیم کرده است. خاطرات این سفر توسط مورخ رومی، مناندر پروتکتور (Menander Protector) ثبت شده است. (9) با مرگ ایستمی در سال 576 میلادی اوضاع ترُکهای غربی مختل شد و رابطه آنها با هر دو امپراطوری ایران و روم شرقی خصمانه گردید. چند سال بعد ترُکهای غربی با هر دو امپراطوری در جنگ بودند. در میان ترُکهای غربی قبیله تورگیش (Turgish) از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود، مدتها بود که جاه طلبیهای این قبیله اوضاع خان‌نشین غربی را مشوش کرده بود. در همین اوان چینیها و اعراب از شمال و جنوب سرزمین آنها را تهدید می‌کردند. لشکرکشی اعراب به ماوراءالنهر در سال 54 ق/ 674 م و توسط عبید‌الله زیاد، والی وقت خراسان، آغاز گردید. خاتون بخارا که به نیابت فرزند خردسالش طغشاده حکومت می‌کرد از ترُکهای غربی برای مقابله با اعراب استمداد جست، اما شکست خورد و قبول کرد که خراج بپردازد. این نخستین برخورد اسلام با مردم ماوراءالنهر و ترُکهایی بود که به یاری آنها آمده بودند. دست اندازی اعراب به ماوراءالنهر در زمان حکام مختلف چند بار تکرار شد، اما لشکرکشی به قصد تصرف منطقه در زمان حکمرانی قتیبه بن مسلم (86-96 ق/ 705-714 م) آغاز گردید. این سردار توانا و با تدبیر عرب در دوره ده ساله زمامدارایش سراسر ماوراءالنهر را فتح کرد به فرغانه راه یافت و از آنجا تا کاشغر واقع در سرزمین ترُکهای غربی پیش رفت. در این دوره درگیری سپاهیان اسلام بیشتر با قبیله تورگیش بود. پس از کشته شدن قتیبه در سال 96 ق / 714 م ، ترُکهای تورگیش از محل خود در سمیرجیه (Semirechiye) (هفت آب) مرتب اعراب را تهدید می‌کردند. سرانجام شکست خاقان تورگیش به دست نصر بن سیار در سال 121 ق / 738 و مرگ وی در سال 122 ق / 739 م به قدرت قبیله تورگیش خاتمه داد و خان‌نشین ترُکهای غربی متلاشی گردید. قبایل دیگر این اتحادیه و سایر خانهای ترُک منطقه که دچار آشفتگی بودند ناگزیر از چینیان کمک خواستند، اما سلسله تانگ در این هنگام درگیر جنگ ناخواسته با تبتیهای متجاوز در ارتفاعات پیامبر بود. پیش از این امپراطوری چین تمامی حوزه تاریم و ایلی و ناحیه ایسی گل را در اختیار داشت. تنها در سال 130 ق / 747 م چین فرصت یافت نیرویی به سرداری کائو هسین چیه گسیل دارد و جلوی پیشروی تازیان را بگیرد، اما فرمانده سپاه اسلام، زیاد بن صالح، به کمک ترُکهای قارلق در سال 133 ق / 750 م در تالاس واقع در فلات پامیر سپاه چین را منهزم کرد و این بخش از آسیای مرکزی که بعدها به نام ترُکستان چین و یا ترُکستان شرقی شناخته می‌شد به تصرف مسلمانان درآمد. (10) اما ترُکهایی که با مسلمانان می‌جنگیدند همگی از آن سوی سیحون نمی‌آمدند، بیشترین و سخت‌ترین مقاومت در برابر اعراب به واسطه مردم بومی و ترُکهای مقیم در محل بود. رخنه تدریجی عناصر ترُک به ماوراءالنهر و تأثیرپذیری آنها از فرهنگ غنی این سرزمین از زمانهای قدیم آغاز گردیده بود. باید در نظر داشت که تمام ترُکها صیادان جنگلی و یا شبانان بیابان گرد نبودند، هر جا که طبیعت ایجاب می‌کرد ترُکهای یکجانشین به کشاورزی اشتغال می‌ورزیدند. بسیاری از ترُکها در جستجوی زمین مستعد و آب به ماوراءالنهر و خراسان آمدند و در سغد آب و درختان فراوان یافتند و کم کم به ساختن مسکن مبادرت ورزیدند. وقتی جمعیتشان زیاد شد از میان خود امیری برگزیدند و شهر قرنکت را پایتخت قرار دادند.(11) ترُکهای مهاجر به تدریج تحت تأثیر فرهنگ رایج منطقه قرار گرفتند و علاوه بر ترُکی به سغدی نیز سخن می‌گفتند، در حالی که ترُکهای ناحیه دهستان و گرگان تنها به زبان پهلوی تکلم می‌کردند و آیین شمنی را رها کرده به دین زرتشت گرویده بودند.(12)

 

پس از اسکان در ماوراءالنهر، ترُکها در شورشهای محلی علیه خلیفه و مسلمانان به مردم بومی پیوستند. به طور مثال، ترُکهای ماوراءالنهر در عصیان رافع بن لیث در سال 191 ق/ 806 م علیه مأمون عباسی شرکت کردند و ترُکهای خارج از منطقه از جمله قارلقها و اوغوزها سپاه کمکی گسیل داشتند. (13) در یورشهای نخستین تازیان به خراسان نیز ترُکها دوشادوش ساکنان آن از شهرها دفاع کردند. بعد از تسلط عبدالله بن خازم بر خراسان در سال 64 ق/ 683 م و درگیریهایی که در پی آن به وقوع پیوست، ترُکها وضع را غنیمت شمرده قلعه اسفاد را در هرات از دست عربهای ازد به در کردند و سپس تا نیشابور پیش رفتند. قبل از کشته شدن ابن خازم به فرمان خلیفه عبدالملک در سال 72 ق / 691 م پسرش موسی در پی کسب حمایت امرای محلی آن سوی جیحون به سمرقند رفت و از آنجا راهی کش (= شهر سبز) شد. مردم کش با وی جنگیدند و او ناگزیر به سوی خراسان بازگشت و وارد ترمذ گردید. او نخست با شاه ترمذ طرح دوستی ریخت و بعد شاه و اتباعش را از شهر بیرون کرد. مردم ترمذ از ترُکهای کش استمداد جستند. اما آنان کمکی نکردند و گفتند: «خداوند شما را لعنت کند یاری از بهر چه خواهید، مردی با صد تن بیامد و شما را از شهرتان براند و بر آن غالب شد.»(14) سرانجام ترُکان ترمذ به اتفاق بقایای هیاطله در شهر بر موسی خروج کردند، اما کاری از پیش نبردند و منهزم شدند. بعد از استقرار تازیان در خراسان و ماوراءالنهر، ترُکهای ساکن منطقه اسلام آوردند و از میانشان فقها، محدثان و امامان صاحب نام برخاستند. (15) اعراب در جنوب شرقی و شمال غربی دریای خزر نیز با ترُکها درگیر شدند. هنگام لشکرکشی مسلمانان به شمال ایران، شخصی موسوم به صول از پایتخت خود در جزیره بحیره واقع در دریای خزر رهبری ترُکهای گرگان و دهستان را بر عهده داشت. والی وقت خراسان یزید بن مهلب به جنگ وی رفت. صول پیشنهاد صلح کرد مشروط بر اینکه خود وی، اموال و طایفه‌اش در امان باشند و شهر بحیره و آنچه در آن است به او واگذار گردد. صول به عهد خود وفا کرد و دهستان را به حال خود گذاشت. یزید با ترُکهای دهستان جنگید و چهارده هزار از آنها را بکشت و شخصی را به جانشینی خویش در آن شهر گمارد. وی سپس وارد گرگان شد، اهل شهر با پرداخت خراج او را از تصرف آن منصرف کردند. اما اندکی بعد نافرمانی پیشه کردند و یزید ناگزیر به جنگ ترُکها رفت و گرگان را تسخیر کرد. یزید از آنجا راهی بحیره شد و پس از شش ماه محاصره، سرانجام شرایط  صول را پذیرفت و با وی صلح کرد. (16) مصاف اعراب با اتحادیه خزر که ترکیبی از ترُکها و دیگر عناصر آلتایی بود از تاریخ 21 ق / 641 م به مدت یک قرن به طول انجامید. این پیکار بر سر شهر سوق‌الجیشی دربند بر سر راه کوهستانی بود که استپهای آسیای مرکزی را به قفقاز متصل می‌کرد. (17)


اتحادیه تیوکیوی شرقی

تیوکیوی شرقی از چند گروه تشکیل می‌شد که هر یک به اقوام و شعبه‌هایی تقسیم می‌شدند. اما برخی از اعضای آن ترُک نبودند، مثل تاتارها که از قوم مغول به شمار می‌آمدند و یا قوم باسمیل (بسمیل) که ترُک خالص نبودند، اما مناسبات نزدیکی با ترُکها داشتند. آنها به زبان ویژه خود سخن می‌گفتند و ترُکی را هم خوب صحبت می‌کردند. اصولاً وارد شدن قوم غیرخودی در اتحادیه صحرانوردان امری غیرعادی نبوده است. تیوکیوی شرقی در سال 127 ق/ 744 م در اثر اتحاد سه قبیله شورشی اویغور، باسمیل و قارلق فرو پاشید و حکومت مغولستان به دست قوم ایغور افتاد و ایلتبر، رهبر اویغورها، مقام خاقانی را از آن خود کرد. عده‌ای از ترُک‌های تغز اوغوز در مغولستان تحت فرمان خاقان اویغور باقی ماندند. اما قسمت بیشتر همراه دیگر قبایل به سمت غرب و جنوب مهاجرت کردند.(18) در این جابه‌جایی و یا در ادوار پیش از آن گروههایی از قبایل مختلف ترُک در جستجوی مرتع در فلات پامیر و کوهپایه‌های هندوکش و افغانستان پراکنده شدند و سپس جذب ارتش حکومتهای محلی گردیدند. خدمت نظامی راه دیگر تماس و تأثیرپذیری ترُکها از تمدن خاورمیانه بود. شاه کابل غلامان خاصه و جنگجویان مزدور خود را از میان شبانانی برمی‌گزید که در چراگاههای تخارستان، بدخشان و شمال کابل می‌گشتند. علاوه بر مالیات نقدی، او سالیانه 2000 غلام ترُک غزی (اوغوزی) به ارزش 600000 درهم به عنوان خراج برای عبدالله بن طاهر، حاکم وقت خراسان، ارسال می‌داشت. (19) یعقوب لیث نیز در تعقیب رتبیل (زنبیل)، حاکم زابلستان، تعدادی از خلجها و ترُکانی را که در فلات میان بست و کابل به شبانی روزگار می‌گذراندند به اسارت گرفت. او غلامان خاصه و محافظان شخصی خود را از میان آنها برگزید و در سال 259 ق/ 872 م هنگامی که وارد نیشابور شد دو هزار تن از غلامانشان را که به گرزهای طلا و نقره آراسته بودند در برابر علما، فقها و بزرگان معترض آن شهر به نمایش گذاشت. (20) قوم خلج قدیمیترین مرزنشینان کنار سیحون و مرزهای شرقی ایران بودند و تعداد زیادی هم در رشته کوههای تالاس قشلاق و در منطقه تمیرداغ (= دمیرداغ) ییلاق می‌کردند. اکثر منابع قوم خلج را که شامل دو قبیله بودند جدا از قبایل ترُک نام می‌برند و برخی از محققان، خلجان را از بقایای استیلای هیاطله در افغانستان برمی‌شمارند.(21) محمود غزنوی در جنگ با قراخاییان که در 398 ق / 1007 م خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داده بودند شمار زیادی از خلجها را وارد سپاه خود کرد. (22) اما اکثر سپاهیان غزنوی را اوغوزهایی تشکیل می‌دادند که احتمالاً در ادوار پیشین از طریق جیحون علیا و سلسله جبال هندوکش وارد افغانستان شده بودند. سامانیان هم برای حفظ موازنه قوا در برابر طبقه نظامی با نفوذ ارتشی از غلامان ترُک تشکیل دادند که از میان آنها سپهسالاران توانایی چون الپتکین و سبکتکین برخاستند و امپراطوری وسیع غزنویان را تشکیل دادند. روشن است که معتصم 218-227 ق/ 834-842 م (مادرش ترُکزاده بود) در استخدام ترُکها در ارتش پیشاهنگ حکام محلی ایالات شرقی خلافت بوده است. او نیز غلامان ویژه‌اش را که تعدادشان بالغ بر چهار هزار گزارش شده است به انواع گرز، کمر زرین و سیمین و لباس فاخر از دیگر سپاهیان ممتاز می‌کرد.(23) بعد از فتوحات لشکر اسلام در آسیای مرکزی، ترُکها مرتباً وارد خراسان بزرگ می‌شدند و در فرهنگ منطقه مستهلک می‌گردیدند. جاحظ بصری فرایند این جریان را نوعی همسان گردی میان ترُکهای مهاجر و مردم بومی خراسان توصیف می‌کند. در عین حال که او به تفاوت میان ترُک و خراسانی اذعان دارد، خط فاصل مشخصی هم بین آن دو ترسیم نمی‌کند: خراسانی و ترُک مانند همند اگرچه از یک ریشه و اصل نمی‌باشند. تفاوت میان ترُک و خراسانی مثل تفاوت آشکار میان عرب و عجم و یا یونانی و صقلابی و یا زنگی و حبشی نیست. بلکه تفاوت میان آن دو مانند تفاوت میان مکی و مدنی، عشیره‌ای و روستایی و یا دشت نشین و کوه ‌نشین است. (24) جاحظ در واقع سخنان فتح بن خاقان، وزیر ترُک تبار عصر عباسی را به رشته تحریر درآورده و تقدیم وی کرده است. تجارت راه دیگر تماس و انتقال فرهنگ خراسان بزرگ به اقوام بدوی استپها بود. قبایل چادرنشین محصولات دامی را در برابر گندم، البسه و سایر لوازم زندگی با مردم ماوراءالنهر مبادله می‌کردند. این معاملات در شهرهای مرزی ماوراءالنهر انجام می‌گرفت. از این گذشته، یک جاده طبیعی خاور دور را به ماوراءالنهر متصل می‌کرد. شاخه‌ای از این جاده از جنوب از طریق ختن و ترکستان شرقی به لوب نور (Lobnor) می‌رفت. اما جاده‌ اصلی از شمال سمیرجیه تا داخل خاک چین و مغولستان امتداد داشت. (24) ترُکها اغلب هدایت کاروانهای تجاری، به ویژه میان خوارزم و ناحیه ولگا را بر عهده داشتند و از این طریق مبالغی فرهنگ عامه و داستانهای ایرانی به بادیه نشینان منتقل می‌شد. به طور مثال، داستان حماسی افراسیاب در میان مردم آن سوی سیحون از محبوبیت زیادی برخوردار بود. سروده‌ای تحت عنوان «آیین سوگواری افراسیاب» در میانشان رواج داشت که محمود کاشغری قطعاتی از آن را در دیوان اللغات الترک آورده است.(26) نام کامل قهرمان این سروده «افراسیاب تونگا الب» (افراسیاب مرد شجاع و نیرومند) ذکر شده است. اما داستان افراسیاب مدتها پیش از فردوسی و کاشغری در میان مردم استپها مشهور بوده است و شواهدی از آن در کتیبه‌های اورخون مشاهده می‌گردد. در این سند آمده است که گول تگین (Gultegin) در سال 714 میلادی بر ترُکهای اوغوز فایق آمد و در ایام سوگواری تونگا تگین بسیاری از آنها را کشت.(27) علاوه بر این، در شهر بزکلیک (Bezeklik) در دیوار معبدی بودایی متعلق به ترُکهای اویغوری تصویر شاهزاده‌ای نقش بسته است که دهان آغشته به خونش حکایت از شهادت او دارد. متأسفانه نوشته زیر آن با گذشت زمان آسیب دیده است. با وجود این کلمات «تونگا» (مرد شجاع)، «تگین» (شاهوار) و «تونگاال» (این تونگا است) مشاهده می‌گردد.(28)

 

اکثر مردم سغد به تجارت اشتغال داشتند و به هنگام لشکرکشی اعراب به منطقه مردان شهر بیکند برای داد و ستد به چین رفته بودند وقتی برمی‌گردند اهل و عیال خود را در بند اعراب می‌یابند که با دادن فدیه آزادشان می‌کنند.(29) تجار سغد اغلب در شهرکهای مهاجرنشین در طول جاده تجاری و یا در شهرهای ترُک‌نشین بلاساغون، تالاس و اسبیجاب می‌زیستند که مردمان آن به هر دو زبان ترُکی و سغدی سخن می‌گفتند. (50) این جاده در عین حال محل رفت و آمد مبلغان بودایی، مانوی، زرتشتی و نسطوری بود که رسالت تبلیغ این آیینها را در چین و در میان ترُکها بر عهده داشتند. پیروی از آیین جدید همواره با بهره‌گیری از همه مظاهر تمدنی بود که این مذاهب عرضه می‌کردند. نمونه بارز این جریان را می‌توان در میان ترُکهای اویغوری مشاهده کرد. خاقان تنگ لی – مئویو (759-780م) در لشکرکشی به چین در سال 762 م در شهر لو – یانگ با چهار مبلغ مانوی سغدی تبار آشنا شد و آنها را با خود به مغولستان برد. وی شخصاً به کیش مانی گروید و آن آیین را مذهب رسمی دولت قرار داد. مواعظ مبلغان و فلسفه مانوی ترُکان اویغوری را به مرحله تمدن سوق داد. در کتیبه قرابلقاسون (Karabalgasun) در ساحل چپ رود اورخون در تجلیل یکی از خوانین اویغوری مشهور به «خاقان آسمانی» (وفات 820 م) نوشته شده است: «کشوری با عادات وحشیانه که بوی خون از آن برمی‌خاست، به سرزمینی مبدل شد که مردمان آن به طبخ با سبزیجات روی آوردند، کشوری که در آن کشت و کشتار امری عادی بود، مردم به نیکوکاری ترغیب می‌شدند.»(31) با وارد شدن به مرحله تمدن اویغورها خلق و خوی جنگجویی را از دست دادند و در سال 840 م مغول قرقیزهای بدوی ساحل ینی‌سئی شده از مغولستان رانده شدند. گروهی از ایغورها در کانسو یا کانجو (Kan-chou) واقع در جنوب شرقی چین مستقر گشتند و از آن پس به نام «ساری ایغور» خوانده شدند. در سال 419 ق / 1028 م این سلطان‌نشین کوچک به تصرف تنغوتها (Tunguts) درآمد. گروه دیگر در اطراف واحه‌های تاریم علیا در شهر قراخوجا (Kara-Khodja) و بش‌بالغ (Beshbaligh) رحل اقامت افکندند و لقب «ایدوک کوت» را که قبلاً به قوم باسمیل تعلق داشت از آن خود کردند. محل جدید اویغورها در کنار جاده ابریشم قرار داشت و از برکت رونق تجارت، ایغورها ثروتمند شدند. بعد از تغییر مکان، اویغورها مذهب مانی را رها کردند و طی قرن نهم و دهم میلادی بسیاری از آنها به آیین بودا و شاخه نسطوری دین مسیح گرویدند، تعدادی هم پیرو دین زرتشت شدند. نوشته‌ها و نقاشیهایی که از زیر خرابه‌های تورفان بیرون آمده و به دو قرن یاد شده متعلق است حضور پیشوایان این مذاهب را در محافل اویغورها روشن می‌کند. در نتیجه تماس با روحانیون سغدی، اویغورها نوشتن یاد گرفتند. الفبای سغدی را که خود ترکیبی از الفای سریانی بود اقتباس کردند و خط اویغوری را به وجود آوردند که دومین خط زبان ترُکی بعد از خط کتیبه‌های اورخون به شمار می‌رود. در اثر ترجمه متون مذهبی از سغدی، چینی و سانسکریت ادبیات نوینی به وجود آوردند و هنر تذهیب و صحافی را که از چین فرا گرفته بودند در تزیین و نگهداری آن به کار گرفتند. بخشی از این آثار در ایالت اویغورنشین سین کیانگ چین به دست آمده است. آنها کارهای برجسته خانهای اویغوری را به صورت دست‌نویس، با حروف چوبی و یا حک شده بر سنگ به یادگار گذاشتند. و یک نوع تقویم شمسی قمری اقتباس شده از چین که بر مبنای یک دوره دوازده ساله محاسبه گردیده و هر سال آن به نام یک حیوان نامیده شده است در آثارشان وجود دارد. این تقویم در میان دیگر قبایل ترُک نیز به کار گرفته شد و نمونه‌هایی از آن در کتیبه‌های اورخون مشاهده می‌شود. (32) اویغورهای منطقه تاریم بعدها مشاغل دیوانی و آموزشی را در سلطان نشین ترُک – مغول کراییت و نایمان به دست گرفتند. بعد از ظهور چنگیزخان افراد تحصیل کرده جامعه اویغوری سمت آموزگاری فرزندان و سرداران چنگیز را عهده‌دار شدند. در نتیجه زبان اویغوری برای مدتها زبان دیوانی امپراطوری مغول بود که از مغولستان تا جنوب روسیه و ایران امتداد داشت. (33)

 

مهاجرت ترُک ها و پیامدهای آن در ترُکستان شرقی و ماوراءالنهر

بعد از فروپاشی اتحادیه تیوکیوی غربی، تعدادی از اقوام تیوکیوی شرقی از جمله قارلق (= کارلوک، قرلق، خزلخ)، تغز اوغوز (= اغز، غز)، چیگیل و یغما به ناحیه ایسی گل نقل مکان کردند. احتمالاً فشار قپچاقها یا (Cumans) عامل مهمی در حرکت بعدی اوغوزها از این محل به سوی جنوب و سرزمینهای سیحون، شمال آرال و جیحون گردید. قبیله قپچاق(=قفچاق، خفشاخ) که در منابع روسی پولوویتزها (Polovits) و در منابع بیزانسی و اروپای غربی کومانها (Cumans) نامیده می‌شدند در اصل یکی از هفت قبیله کیماک به شمار می‌آمد که بعد از جدا شدن از آنها در شمال مقر پچنکها (Pecheneks) یعنی در سرزمینهای غیرمسکونی دشتهای غربی سکنی گزیدند. با این حال رییس آنها توسط شاه کیماک تعیین می‌گردید و نایب او محسوب می‌شد. تا حمله مغول در سال 625 ق/ 1227 م دشتهای غربی و قفقاز به مدت 170 سال جولانگاه قپچانها بود. بعد از راندن اوغوزها به سمت جنوب، دشتهای غربی که قبلاً «دشت غز» نامیده می‌شد به «دشت قپچاق» تغییر نام یافت. بعد از حمله مغول قلمرو قپچاقها بخشی از تیول پهناور جوجی، فرزند ارشد چنگیز را تشکیل می‌داد که به مناسبت رنگ خیمه خان به اردوی زرین شهرت یافت. با این همه نام قپچاق پایدار ماند و قلمرو فرزندان جوجی به «خانات قپچاق» شهرت یافت. در سال 421 ق / 1030 م قپچاقها در همسایگی خوارزم بودند و بعد از اینکه اوغوزها دره سیحون، شمال آرال و خزر را ترک کردند، این مناطق به اشغال قوم قپچاق درآمد. (34) با وجود مجاورت با عالم اسلامی، قپچاقها همچنان به عقاید شمنی خود پایبند ماندند. اما طی قرن پنجم ق/ یازدهم م اکثر آنها به دین مسیح گرویدند و شاه گرجستان داود دوم در جنگ با سلجوقیان آنها را به خدمت گرفت.

 

ترُکهای قارلق (Qarluq) که ابتدا میان کوههای آلتایی و ایرتیش علیا می‌زیستند در سال 189 ق/ 804 م به سرزمین آبادان و پرُآب و درخت سمیرجیه دست یافتند و نزدیک دنیای متمدن قرار گرفتند. رهبر قارلقها همانند رییس اوغوزها لقب «یبغو» داشت. شمار زیادی از قارلقها یکجانشین بودند و به دامپروری، کشاورزی و پرورش اسب اشتغال داشتند. علاوه بر سمیرجیه، بخشی از ترُکهای قارلق در پامیر، تخارستان، مرزهای هند، کشمیر و شمال و شرق تبت مستقر بودند. در سال 119 ق/ 737 م گروهی از این قوم به ماوراءالنهر آمدند و در اطراف بخارا و سمرقند ساکن شدند. در زمان سلجوقیان آنان مشکلاتی برای دست نشانده سنجر، محمود قراخانی، به وجود آوردند که به دخالت سلطان و شکست او در دشت قطوان انجامید. در عصر حاضر قارلقها در روستاهای اطراف بخارا ساکن هستند و سی و دو روستا به نام آنها ثبت شده است. بعد از فروپاشی تیوکیوی شرقی در دهه سوم ق / نیمه اول قرن هفتم م حرکت قارلقها به سمت جنوب و اسکان صلح ‌آمیزشان در سمیرجیه زمینه را برای تحولات سیاسی در منطقه فراهم آورد. دیدیم که عربها به کمک این طایفه در جنگ تالس (133 ق / 750 م) پیروز شدند و به ترُکستان شرقی دست یافتند. در اوایل قرن چهارم ق / قرن دهم م ترُکهای قارلق به رهبری دودمان قراخانی که منشأشان به درستی روشن نیست شهرهای بلاساغون، کاشغر و ختن را تصرف کردند، سپس در سال 390 ق/ 999 م سامانیان را منهزم و به سیادتشان در ماوراءالنهر خاتمه دادند. با این وجود هرگز موفق نشدند حکومتی تشکیل دهند و موقعیت آنها در دولت قراخانی همانند موقعیت ترُکمانان در امپراطوری سلجوقی بود. (35)

 

ترُکهای اوغوز مهم‌ترین گروه در امپراطوری گوک ترُک و سپس در اتحادیه تیوکیوی شرقی محسوب می‌شدند. رشید‌الدین فضل الله اسامی 24 قبیله اوغوز را در جامع التواریخ آورده و انقون (= توتم) و تمغای (= مهر) هر یک از آنها را ترسیم کرده است. (36) نام اوغوز برای نخستین بار در کتیبه‌های ینی سئی مشاهده می‌شود که در آن از التی (= شش) اوغوز نام برده شده که اتحادیه‌ای مرکب از شش قبیله اوغوز بوده است. کتیبه‌های اورخون همچنین از اتحادیه تغر (نه) اوغوز خبر می‌دهد که وسیع‌ترین سرزمین را در مغولستان در اختیار داشت. این سند از تغز اوغوز به عنوان خویشان خاقان نام می‌برد که همواره علیه او قیام می‌کردند و خان بزرگ عصیان آنها را بزرگ‌ترین مصیبت بر روی زمین می‌دانست. شقاق و ستیزه‌ جویی در کنار دلاوری از صفات ممیزه این قوم ذکر شده است. جهانگردان قرن چهارم ق/ دهم م از قوم اوغوز بدون ذکر شماره 9 نام می‌برند که سرزمینشان از گرگان تا فاراب و اسبیجاب (اسفیجاب) در شرق و سرحدات خزر در ولگای سفلی و قوم بلغار در ولگای وسطی امتداد داشت و مرکزشان در سیحون سفلی بود. شهر ینگی کند (دبه نو) واقع در دره رود چاچ قشلاق یبغوی ترُکهای اوغوز بود. در جوار آن آبادیهای کوچک‌تر به نام جند و خوارا قرار داشتند. ساکنان هر سه آبادی مسلمان بودند و از یبغوی غیرمسلمان پیروی می‌کردند. در همین زمان بخشی از اوغوزها به شبه جزیره منقشلاق (سیاه کوه) واقع در شرق دریای خزر مهاجرت کردند. (37) سفیر خلیفه عباسی که در سال 309 ق / 992 م به سرزمین بلغارها در بخش وسطای رودخانه ولگا می‌رفت به گروهی از اوغوزها برخورد که در میان خوارزم و ولگا می‌گشتند. او می‌نویسد: این اوغوزها زندگی فلاکت ‌باری داشتند و مثل الاغ وحشی سرگردان بودند. زنانشان حجاب نداشتند، با شستشو و غسل بیگانه بودند، هیچ‌گونه تماس با آب نداشتند و آب، به ویژه آب روان، را محترم می‌شمردند. اینان مذهبی نداشتند، بزرگان قوم را «یا رب» خطاب می‌کردند و برای آنها احترام زیادی قائل بودند. هرگاه یکی از آنها تحت ستم قرار می‌گرفت و یا با پیشامد ناگواری مواجه می‌شد، سر خود را به سوی آسمان بلند می‌کرد و می‌گفت «بیرتنکری» که امروز به معنای خدای یکتاست. اما این کار را از روی ایمان به خدا انجام نمی‌دادند. اوغوزها آسمان، اجرام آسمانی و یا هر چیز بزرگ دیگر را مثل کوه بزرگ و درخت بزرگ قابل احترام می‌دانستند و در برابر آن سجده می‌کردند. اگر مسلمانی از سرزمین آنها می‌گذشت، عبارت تشهد را بر زبان جاری می‌کردند، این کار را نه از روی عقیده که برای جلب نظر مسلمانان و خوشایند آنها انجام می‌دادند. یکی از رؤسای نظامی آنها ملقب به «ینال کوچک» مسلمان شده بود. اما وقتی پیروانش تهدید کردند که طردش خواهند کرد او ناچار به ترک ایمان خود شد. رئیس قوم را «یبغر» و فرمانده نظامی را «سوباشی» می‌خواندند. این عناوین در میان سایر ترُکها، از جمله غزنویان نیز متداول شده است. در میان اوغوزها شمنانی بودند که در مراسم خاک‌سپاری بزرگان قوم شرکت می‌کردند. شمنها، به عبارت دیگر رهبران مذهبی که در اصل طلسم‌گر بودند، واسطه میان مردم و ارواح به شمار می‌آمدند. برای حل مشکلات و برطرف کردن مصائب مردم، اینان از ارواح شمنهای گذشته چاره‌جویی می‌طلبیدند و با راهنمایی آنها در دفع بلایا و امراض عمل می‌کردند. بقایای اعتقادات شمنی در نخستین رهبران سلجوقی مشاهده می‌شود. آنان خواب، طالع‌بینی و پیشگویی را محترم می‌داشتند. در نبرد 432 ق/ 1040 م میان غزنویان و سلجوقیان طغرل و چغری منجمی را همراه داشتند که پیروزی سلجوقیان را پیشگویی کرده بود. در میان خاندان سلجوقی قتلمش بن ارسلان اسرائیل در علم اخترشناسی مهارت داشته و پس از وی فرزندانش در طلب این علم مجالست با منجمان را مغتنم می‌شمردند. (38)

 

اجداد سلجوقیان همراه سایر اوغوزها در دشتهای آسیای میانه به زندگانی بیابانگردی روزگار می‌گذراندند. در رابطه با اصل و نسب سلجوقیان، ابوالغازی بهادر، خان خیوه (1051-1074 ق/ 1641-1664 م)، طایفه قنیق را که سلجوقیان بدان تعلق دارند از نواده‌های اوغوزخان، نیای کلیه قوم ترُک می‌داند.(39) در دیوان اللغات الترک کاشغری که در سال 466 ق / 1073 م مدوّن شده است طایفه قنیق (= قنق) در میان اوغوزها طایفه شاهی به شمار می‌آمده است.(40) جدّ سلجوقیان دقاق (= تقاق) در میان قبایل دشت خزر به تمیریالیغ (Tamir-Yaligh) شهرت داشت که به معنای کمان آهنین و احتمالاً به مناسبت مهارت وی در تیراندازی بوده است. دقاق در مقام سوباشی در خدمت یبغو فرمانروای اوغوزها بوده است که از قشلاق خود در ینگی کند بر تمام ترُکها از سیحون تا ولگا حکم می‌راند. پس از درگذشت دقاق، مقام سوباشی به پسرش سلجوق اعطا گردید. پس از چندی یبغو از قدرت سلجوق بیمناک شد و او ناگزیر با همراهان و احشام خود به جند رفت. طبق برخی منابع از جمله روضه الصفا، تقاق و پسرش سلجوق در خدمت یبغوی خزرها بودند که قلمروش بخش سفلای ولگا و قفقاز را دربرمی‌گرفت. اما به گفته مسعودی که اثر خود را در سال 334 ق/ 945 م تکمیل کرده است رابطه میان اوغوزها و رهبر خزرها در قرن چهارم قمری / دهم میلادی خصمانه بوده است. اوغوزها که بعد از فروپاشی تیوکیوی شرقی در سرتاسر استپها به بیابانگردی اشتغال داشتند، در زمستان نزدیک سرزمین خزرها قشلاق می‌کردند و بعد از گذشتن از سطح یخ بسته ولگا به خزرها و جنوب روسیه حمله می‌بردند. در این مواقع افراد شاه خزر مانع عبور اوغوزها از روی یخ می‌شدند و گاهی شاه شخصاً به دفع آنها مبادرت می‌ورزید.(41) سلجوق و خانواده‌اش احتمالاً در اواخر سده چهارم ق/ دهم م در اثر آمیزش با مسلمانان منطقه اسلام آوردند و از آن به بعد نقش قابل توجهی در حوادث منطقه ایفا کردند. سلجوق فرستاده یبغوی ینگی کند را که هر ساله برای اخذ خراج از ساکنان مسلمان ساحل چاچ و سیحون می‌آمد فراری و شهر جند را در اختیار مسلمانان محل قرار داد. از این واقعه به بعد خصومت شدیدی میان آل سلجوق و دودمان یبغوی «ینگی کند» آغاز گردید که تا شکست شاه ملک، برادرزاده یبغو، در سال 433 ق/ 1042 م به دست طغرل و چغری مرتفع نگردید. سلجوق در جند درگذشت و در آنجا مدفون گردید. وی چهار پسر به جا گذاشت: ارسلان اسرائیل، میکائیل، موسی و یونس. یونس در جوانی دار فانی را وداع گفت و میکائیل در جنگ علیه کفار جان باخت. طغری بیگ محمد و چغری بیگ داود پسران میکائیل بودند. قبل از اینکه به فعالیتهای پسران سلجوق در ماوراءالنهر بپردازیم، لازم می‌دانم درباره واژه «ترُکمن» که به اوغوزهای پیرو سلجوقیان اطلاق می‌گردید توضیح مختصری ارائه کنم. هر چند واژه اوغوز (به عربی غز) تا ایام مغول به کار گرفته می‌شد، مورخان غزنوی در رابطه با اوغوزهایی که وارد قلمرو غزنویان می‌شدند از عنوان «ترُکمانان» استفاده می‌کردند. خواجه نظام الملک، وزیر سلجوقی، نیز در سیاستنامه (سیرالملوک) کلمه ترُکمن را در مورد سلجوقیان بزرگ به کار می‌برد. (42) زمانی که ترُکهای اوغوز در مغولستان بودند، ترُک نامیده می‌شدند و نه ترُکمن. واژه ترُکمن برای نخستین بار در قرن هشتم میلادی در فصل 193 دایره المعارف تونگ تین (Tung-Tien) که یک منبع چینی است دیده شده است.(43) در رابطه با منشأ واژه ترُکی در قرن پنجم ق / دهم – یازدهم م عبارت ترُک مانند (شبیه ترُکها) در دیوان اللغات الترک مشاهده می‌گردد. (44) به گفته رشیدالدین فضل‌الله، زبان و سیمای ترُکها بعد از مهاجرت به سمت جنوب و غرب متحول گردید، به طوری که تنها شباهتی میان آنها و سایر ترُکها مشاهده می‌شد. (45) بنابراین کلمه ترُکمن (= ترُک مانند) در رابطه با ترُکهای جنوب غربی، یعنی اوغوز و قارلق، به کار برده می‌شده است. تعبیرهای متفاوت دیگر نیز از این واژه شده است که احتمالاً درست‌ترین آنها تعبیری است که جین دنی (Jean Dany) از دیدگاه یک ترُک‌شناس ارائه می‌کند. طبق این نظر ترُکمن از ترکیب کلمه «ترُک» و پسوند «من» لفظی که در زبان ترُکی مفهوم تشدید یا بزرگ نمودن را دارد تشکیل شده است.(46) از این به بعد در این نوشته از اوغوزهایی که در ماوراءالنهر، ایران و سرزمینهای شمال غرب ایران فعالیت می‌کردند از واژه ترُکمن استفاده خواهد شد.

 

بعد از مرگ سلجوق ظاهراً میان فرزندان وی و مسلمانانی که او آنها را از پرداخت خراج به یبغوی «ینگی کند» آزاد ساخته بود اختلاف افتاد و سلجوقیان به سمت جنوب حرکت کردند. در این هنگام اوضاع ماوراءالنهر بحرانی بود. در برخورد میان قراخاییان، سامانیان و والی خوارزم، سلجوقیان در کنار هر کسی که چراگاه در اختیارشان می‌گذاشت می‌جنگیدند. به گفته ابن اثیر، در زمان حیات سلجوق‌ها هارون بن ایلک‌خان به بخشی از متصرفات سامانیان تجاوز کرد. امیر سامانی از سلجوق درخواست کمک کرد و او فرزند ارشدش ارسلان اسرائیل را به یاری سامانیان گسیل داشت. (47) اما بعد از سقوط سامانیان در سال 389 ق / 999 م آخرین امیر این خاندان اسماعیل بن نوح (وفات 396 ق / 1005 م) معروف به منتصر در تلاش برای به دست آوردن تاج و تخت اجدادش از یبغو صاحب «ینگی کند» استمداد جست. در حالی که رقبای سلجوقی وی از مهاجمان، یعنی قراخانیان جانبداری می‌کردند. ظاهراً به همین مناسبت یبغوی «ینگی کند» در دهه آخر قرن چهارم ق/ دهه اول قرن یازدهم م مسلمان شد. (48) قراخاییان بعد از استیلا بر ماوراءالنهر هرگز دولتی متحد و یکپارچه تشکیل ندادند، بلکه از همان ابتدا، طبق رسوم ترُکان یک خان بزرگ و چند خان تابعه کوچک‌تر وجود داشت که در یک زمان در نواحی مختلف حکم می‌راندند. بعد از بروز درگیریهایی میان افراد این دودمان سرانجام دو شاخه متمایز شرقی و غربی به وجود آمد که نخست مرکزشان در بلاساغون و اوزکند و سپس در کاشغر و سمرقند بود. در سال 383 ق / 993 م بغراخان به تشویق سپهسالاران علی سمیجور و فایق خاصه بخارا را اشغال کرد. اندکی بعد عارضه‌ای بر وی مستولی شد و او به ترُکستان بازگشت و در آنجا درگذشت. امیرنوح بن منصور سامانی (366-387 ق/ 976-997 م) برای سرکوبی سپهسالان عاصی ناگزیر شد از فرمانروای غزنه امیر منصور سبکتکین یاری بطلبد. امیر سبکتکین همراه پسرش محمود به جنگ ابوعلی و فایق رفت و آنها را متواری کرد. در عوض امیر نوح سپهسالاری خراسان را به محمود اعطا کرد و او در اندک زمان خراسان و سرزمینهای جنوب جیحون را به قلمرو غزنویان ملحق کرد. (49) بعد از سقوط سامانیان در سال 389 ق/ 999 م به دست ایلک خان نصر بن علی قراخانی، برادرزاده بغراخان، جیحون مرز میان غزنویان و قراخانیان تعیین گردید. پیغامهای دوستانه بین سلطان محمود و ایلک خان رد و بدل گشت و سلطان دختر خان ترُکستان را به زنی گرفت. اما این دوستی دیری نپایید، ایلک خان چشم طمع به ایالت غنی و پرُ نعمت خراسان دوخته بود و منتظر فرصتی بود که آن را به چنگ آورد. این فرصت زمانی به دست آمد که سلطان محمود در سال 396 ق/ 1005 م به ملتان لشکر کشید. ایلک خان با تسخیر دو شهر کلیدی بلخ و نیشابور بر ایالت خراسان مسلط شد. با دریافت این خبر، سلطان محمود فتح حوالی ملتان را به سرداران خود سپرد و به تعجیل به خراسان بازگشت و سپاهیان ایلک خان را به عقب راند. (50) ایلک خان همچنان در فکر تسخیر خراسان و اعاده حیثیت نظامی خود بود تا اینکه در سال 403 ق/ 1012 م درگذشت. برادرانش طغان خان و ابومنصور ارسلان خان اصم به ترتیب حکومت ترُکستان را به دست گرفتند. در این هنگام علی تگین، پسر طغیان خان، که توسط ارسلان خان زندانی شده بود موفق به فرار شد و به ماوراءالنهر گریخت و بخارا را تصرف کرد. وی سپس با ارسلان اسرائیل بن سلجوق که با ترُکمانان خود در نور بخارا قشلاق کرده بود پیمان اتحاد بست. در این میان، طغان خان دوم، برادر علی تگین، بلاساغون محل حکومت ارسلان خان را متصرف شد. خبر پیروزی طغان خان دوم این نگرانی را برای محمود پیش آورد که مبادا دو برادر که اکنون در بخارا و بلاساغون مستقر هستند دست به دست هم داده امنیت خراسان را به خطر بیندازند. برای ورود به ماوراءالنهر و جنگ با علی تگین، محمود بهانه کافی در دست داشت. ساکنان ماوراءالنهر از رفتار و اعمال علی تگین ناراضی بودند و غالباً به بلخ آمده از وی شکایت می‌کردند. افزون بر این، علی تگین به سفیران محمود که عازم پایتخت متحدین وی، یعنی امرای ترُکستان شرقی بودند اجازه عبور از ماوراءالنهر را نمی‌داد. در همین زمان، حاکم کاشغر قدرخان یوسف که نیابت طغان خان را در سمرقند به عهده داشت، برای مبارزه با علی تگین که اکنون سمرقند را هم متصرف شده بود از سلطان محمود استمداد جست. بدین ترتیب محمود از پل قایقی بر روی جیحون گذشت و بر دروازه سمرقند اردو زد. از جانب دیگر، قدرخان وارد ماوراءالنهر شد و در تاریخ 28 صفر 416 ق / 1025 م در کنار دروازه سمرقند با محمود ملاقات کرد. جریان مشروح این دیدار در زین الاخبار گردیزی آمده است. علی تگین ماوراءالنهر را ترک گفته به دشت گریخت و ارسلان مخفی گشت. زن و دختران علی تگین اسیر شدند و بار و بنه او به دست بلگاتگین حاجب محمود افتاد. قدرخان و سلطان محمود بر آن شدند که دست علی تگین را از ماوراءالنهر کوتاه کنند، و توافق کردند پیمان اتحادشان را با ازدواج دختر قدرخان با امیرمحمد، پسر دوم سلطان و پیمان زناشویی یغان تگین، پسر دوم قدرخان، با حره زینت، دختر سلطان محمود، استوار کنند. آنگاه یغان تگین به کمک پدرزنش علی تگین را برکنار و ماوراءالنهر را تصرف کند. در پی آن محمود به بلخ و از آنجا به غزنه بازگشت. پس از مراجعت محمود، علی تگین به ماوراءالنهر بازگشت و امارت بخارا و سمرقند را دوباره به دست گرفت. اما قدرخان و پسرانش به یاری محمود بلاساغون را از دست برادر علی تگین به در کردند و حکومت ترُکستان شرقی را به دست گرفتند. در این میان یغان تگین که اکنون لقب بغراخان داشت وارد بلخ شد تا برای ازدواج با دختر سلطان از آنجا راهی غزنه شود. سلطان محمود پیغام داد که باید باز گردد، زیرا وی به قصد فتح سومنات عازم هندوستان می‌باشد و بعد از بازگشت ترتیب این کار را خواهد داد. و اضافه کرد که حتماً در این مدت بغراخان (یغان تگین) فرمانروایی ماوراءالنهر را به دست خواهد گرفت. این پیغام روشن کرد که سلطان حاضر نبود برای تأمین متحد خود اقدامی به عمل آورد و شاهزاده قراخانی با خاطر آزرده بلخ را ترک گفت.(51) به گفته بارتولد، شاید هم محمود مایل نبود که علی تگین، یکی از دو شاخه اصلی قراخانیان، نابود گردد و قدرخان و پسرانش حاکم تام‌الاقتدار سرتاسر ترُکستان شوند. (52) بعد از درگذشت سلطان محمود (23 ربیع‌الثانی 421 ق / 30 آوریل 1030 م) یغراخان (یغان نگین) سختی درباره میراث پدر برای حرّه زینب که هنوز به نام او بود به میان آورده بود که خشم سلطان مسعود را برانگیخت. از آن پس دوستی دو خاندان به دشمنی بدل گشت، به طوری که بغراتگین ارسلان خان، پسر ارشد قدرخان، از دریافت خبر شکست سوباشی، سپهسالار غزنویان، در سال 429 ق/ 1037 م در برابر ترُکمانان سلجوقی شادمانی کرده بود. وی سپس به حمایت از طغرل برخاسته او را تشویق می‌کرد که در تسخیر خراسان پافشاری کند و قول داده بود هر تعداد جنگجو بخواهد در اختیارش خواهد گذاشت. (53)

 

قدرخان یوسف در ملاقاتی که با محمود داشت وی را از آمدن تعداد کثیری از ترکمانان به رهبری ارسلان اسرائیل به ماوراءالنهر و اتحاد او با علی تگین آگاه کرد. سلطان محمود به فکر دفع شرّ ترُکمانان افتاد و اسرائیل را به بهانه مذاکره و عقد پیمان به اردوی خود دعوت کرد. همان شب اسرائیل دستگیر و به قلعه کالنجر در هندوستان برده شد و بعد از هفت سال اسارت در همانجا درگذشت. بعد از این واقعه عشیره اسرائیل در حدود چهار هزار خانوار نزد محمود از بدرفتاری رؤسای گروه خود شکایت کردند و از سلطان تقاضا نمودند که به آنها اجازه دهد تا از جیحون گذشته به خراسان نقل مکان کنند. آنها متعهد شدند که از مرزهای خراسان در برابر هر نوع متجاوز محافظت کنند. سلطان محمود با این قصد که در آینده بتواند از آنها به عنوان نیروی کمکی در لشکرکشیها استفاده کند اجازه داد تا آنان در بیابانهای اطراف سرخس، فراوه و باورد سکنی گزینند. ارسلان جاذب، والی طوس، از خطرهای بالقوه‌ای که احتمال داشت از جانب ترُکمنها ظاهر گردد به سلطان هشدار داد. وی پیشنهاد کرد که یا سلطان همگی را به قتل برساند و یا به او اجازه دهد که انگشت شصت هر یک را قطع کند تا نتواند تیراندازی کنند. محمود ارسلان جاذب را مردی سنگدل خواند.(54) بدین ترتیب ترُکمانان دسته ارسلان اسرائیل پا به سرزمین خراسان نهادند. چیزی نگذشت که پیش‌بینی حاکم طوس تحقق یافت و ترُکمنها بنای دست‌اندازی در خراسان گذاشتند. سلطان نخست ارسلان جاذب را به مقابله با آنها مأمور کرد. ارسلان موفق به دفع آنها نشد و در جواب ملامت سلطان اظهار داشت که ترُکمانان بسیار قوی گشته‌اند و امکانات دفاعی ایالت طوس از عهده دفعشان برنمی‌آید. محمود ناگزیر خود به قصد قلع و قمع ترُکمانان به خراسان آمد. سلطان به اتفاق ارسلان جاذب در 418 ق / 1027 م ترُکمنها را در رباط فراوه تارومار کرد. در حدود چهار هزار تن از آنان به اتفاق چند تن از سران اسیر شدند و به قتل رسیدند. آن عده که جان سالم به در بردند به دهستان و بلخان کوه گریختند. عده دیگر به کرمان و از آنجا به اصفهان رفتند. حاکم اصفهان، علاءالدوله ابوجعفر کاکویه، با آنها مدارا کرد. در این هنگام فرستاده محمود سر رسید و دستور سلطان را در مورد دستگیریشان تسیلم کرد. اما قبل از اجرای فرمان، ترُکمانان از طریق یکی از غلامان ترُک دربار از ماجرا آگاه شدند و اصفهان را به قصد آذربایجان ترک گفتند و در آنجا مورد تفقد وهسودان قرار گرفتند. اما فراریان به بلخان کوه کینه محمود را به دل گرفتند و در فرصتهای مناسب به ایالات مجاور در خراسان می‌آمدند و دست به قتل و غارت می‌زدند. سلطان محمود ارسلان جاذب را به مدت دو سال مأمور تعقیب آنها کرد و سرانجام خود به قصد قلع و قمع ترُکمانان به خراسان آمد. با دریافت خبر ورود سلطان به خراسان، ترُکمنها به گرگان گریختند. سلطان پسرش مسعود را در پی آنها فرستاد و او عده‌ای از ترُکمنها را به سرکردگی یغمر به خدمت گرفت تا شاید دست از خرابکاری بردارند. برخلاف صوابدید وزیر خواجه احمد میمندی، مسعود به سپهسالار تاش فراش که مأمور سر و سامان دادن به اوضاع ری و جبال بود، دستور داد که وقتی به نیشابور رسید ترُکمانان را به حاجب خمار تاش بسپارد تا آنها را روانه ری کند. آنگاه سران ترُکمانان، به نامهای یغمر، بوقه، کوکتاش و قزل را به قتل برساند. بیهقی و ابن اثیر این دسته از ترُکمانان را از ترُکمانانی که بعداً همراه طغرل بیگ محمد و چغری بیگ داود به خراسان آمدند متمایز می‌کنند و از آنان به عنوان ترُکمانان عراقی نام می‌برند. (55)

 

بعد از دستگیری ارسلان اسرائیل، علی تگین به قصد به هم ریختن وحدت خاندان سلجوقی پیشوایی ترُکمانان مقیم ولایت خویش را به یوسف بن موسی، پسر عموی طغرل و چغری، پیشنهاد و عنوان اینانج یبغو (پیشوای معتمد) به او اعطا کرد. یوسف پیشنهاد امیر قراخانی را رد کرد و به امر او کشته شد. (56) پس از درگذشت علی تگین، پسران او بنای ناسازگاری با سلجوقیان گذاشتند. در این هنگان هارون بن آلتونتاش، والی خوارزم، بر سلطان مسعود عاصی گشته قصد تصرف خراسان را در سر داشت. او از سلجوقیان دعوت کرد که به خوارزم بروند و به عنوان مقدمه سپاه در خدمت او باشند. طغرل، چغری، موسی یبغو و ابراهیم ینال، برادر مادری طغرل، همراه اتباع خود به جانب خوارزم حرکت کردند و در بیابانهای اطراف آن مستقر شدند. به محض شنیدن این خبر شاه ملک، برادرزاده یبغوی «ینگی کند»، دشمن دیرین سلجوقیان از جند با سپاهی مجهز به سوی خوارزم حرکت کرد، در ذی‌الحجه 425 ق / 1033 م سحرگاهان بر ترُکمانان تاخت. حدود هفت و هشت هزار از ایشان را به هلاکت رساند، بنه آنها را غارت کرد و بسیاری را به اسارت برد. آن عده که موفق به فرار شدند از روی جیحون یخ بسته گذشته به مرزهای خراسان رسیدند. اما دوباره به دعوت هارون به خوارزم بازگشتند. هارون خواست که میان شاه ملک و پسران سلجوق صلح و آشتی برقرار کند، شاه ملک زیر بار نرفت. اقوام دیگر ترُک، از جمله قپچاق با ارسال نیرو، سلاح و ستور سلجوقیان را تقویت کردند. در جمادی‌الاخر 426 ق / 1034 م هارون به قصد تسخیر خراسان آماده شد. حدود سه و چهار هزار از ترُکمانان را به عنوان مقدمه به سوی مرو روانه کرد تا خود همراه سپاهیانش به دنبال آنان حرکت کند. دو روز بعد با دسیسه چینی وزیر سلطان مسعود عبدالصمد شیرازی به دست تعدادی از نزدیک‌ترین غلامانش به قتل رسید.(57) بعد از این واقعه، سلجوقیان که نه می‌توانستند به بخارا باز گردند و نه از بیم شاه ملک در خوارزم بمانند، ناگزیر به سوی خراسان سرازیر شدند و در حوالی نسا متمکن گشتند. آنگاه در نامه‌ای ملتمسانه خطاب به سوری، والی خراسان، درخواست کردند که او پا درمیانی کند تا سلطان اجازه دهد آنها در شهرهای نسا و فراوه که در حاشیه بیابان است مستقر شوند. در عوض آنان نیز جلو تاخت و تاز ترُکمانان بلخان کوه، دهستان و خوارزم را بگیرند و ترُکمانان عراقی را سرکوب کنند و پیشنهاد کردند که از میان سران یک تن را به گروگان به درگاه سلطان بفرستند. سلطان که در آن وقت در گرگان به سر می‌برد، از مضمون نامه سخت برآشفت و بر آن شد که از همانجا، از راه سمنان شتابان به نسا رفته ترُکمانان را تارومار کند. اما مشاوران کشوری او توصیه کردند حداقل تا زمانی که ترُکمانان آرمیده‌اند پاسخ ملایمی به آنان داده شود و بعد از مراجعت به نیشابور سپاهی مجهز برای سرکوب سلجوقیان گسیل دارد.(58)

 

جنگ ترُکمانان با سلطان مسعود و سقوط خراسان

مسعود برای سرکوب ترُکمانان لشکری مجهز با ده فرمانده که حاجب بکتغدی، سالار غلامان سرایی، در رأس آن قرار داشت به سوی نسا گسیل کرد. اما نافرمانی چند فرمانده تازه کار سپاه غزنوی را در سال 426 ق / 1034 م در بیابان نسا دچار شکست سختی کرد. وقتی سلجوقیان جواب رد سلطان را به پیشنهادشان شنیدند روستاهای اطراف را غارت کردند، سپس بارو بنه و زنان و فرزندان خویش را در محلی امن قرار دادند و خود آماده جنگ در کمین نشستند. طلیعه سپاه غزنوی به محل ترُکمانان رسیدند خیمه‌ها را تهی یافتند و درجا دست به غارت زدند. وقتی تعبیه سپاه در هم ریخت ترُکمانان از کمینگاه بیرون آمدند و حمله کردند. در مدت روز گرما بالا گرفت و تشنگی بر سپاهیان و ستور چیره شد، چند تن از فرماندهان جوان افرادشان را در طلب آب برگردانیدند. ترُکمانان این عقب گرد را هزیمت پنداشتند در پی آنها تاختند و به پیروزی درخشانی دست یافتند. سلجوقیان از مقدار غنایم اعم از تجملات، زر و سیم و تجهیزات جنگی که به دست آوردند متحیر گشتند و باورشان نمی‌شد که به این سهولت لشکری بدان عظمت را بشکستند. قبل از حرکت سپاه، بکتغدی از وجود چند تن از فرماندهان تازه کار وابسته به درگاه ابراز نگرانی کرده بود و پیش از نبرد به فرماندهان گفته بود که دشمن در کمین است تعبیه لشکر را حفظ کنند، اما آنان توجه نکردند. سران ترُکمانان این پیروزی را به خواست خدا و از بی‌تدبیری فرماندهان سپاه مسعود دانسته گفتند نباید غرّه شوند که مسعود پادشاهی بزرگ است و لشکریان دیگر دارد که به زودی این شکست را جبران خواهد کرد. امیران بر آن شدند که رسولی بفرستند و عذر این جسارت را بخواهند. و از وزیر احمد بن عبدالصمد که سابقاً در خوارزم او را خدمت کرده بودند درخواست که شفاعت کند تا سلطان عذرشان را بپذیرد. سلطان ناگزیر به اعطای نسا، فراوه و دهستان به سران ترُکمانان تن در داد. متعاقب آن منشور حکومت این سه ایالت برای موسی یبغو، طغرل و چغری ارسال شد، همراه آن نشان والیان که شامل لوا، کلاه دو شاخ و جامه‌ای دوخته به رسم ایرانیان؛ اسب، زین و یراق، کمر زر و سی طاقه جامه نبریده به رسم ترُکان برای هر یک از امیران فرستادند و آنها را «دهقان»(واژ ایرانی برای صاحبنتصب، عنوان اشرافی) خطاب کردند. اما پیروزی بر سپاه غزنوی سلجوقیان را جسور کرده بود. وقتی قاضی صینی، فرستاده غزنویان، از نزد آنان باز آمد به ارکان دولت سلطان گفت که هیچ اعتماد به سلجوقیان ندارد و شنیده است که در خلوت کلاههای دوشاخ را لگد زده و بسیار استخفاف کرده بودند.(59)

 

در محرم سال 428 ق / 1036 م دو رسول از جانب سلجوقیان پیغام آوردند ایالتی که به آنها داده شده تنگ است و تکافوی جمعیت ترُکمانان را نمی‌کند و درخواست کردند که وزیر پا درمیانی کند و از سلطان بخواهد که شهرهای مرو، سرخس و باورد را به آنان واگذارد. پیشنهاد کردند که قضات و صاحبان دیوان خراج و برید در مشاغل خود بمانند و این شهرها را اداره کنند، اما عایدات به رسم دستمزد به سلجوقیان تحویل شود. در عوض آنان خراسان را از مفسدان پاک و ترُکان عراقی را سرکوب کنند و به عنوان نیروی کمکی هر جا که سلطان بخواهد خدمت نمایند. (60) اما واگذاری این شهرها، به ویژه مرو، ممکن نبود. مرو شهر بازرگانی مهمی بود و راههای ماوراءالنهر و خوارزم بدان منتهی می‌شد. در ماوراءالنهر پسران علی تگین سرسختانه دشمنی می‌ورزیدند و بعد از ناکامی لشکر بهکتغدی قصد چغانیان و ترمذ کرده بودند. علاوه بر خراسان گرگان، خوارزم، ری و جبال نیز که در آخرین سالهای حیات سلطان محمود به دست آمده بود به شدت ناآرام بودند. مشاوران صلاح می‌دیدند که سلطان به مدت یکی دو سال در یکی از شهرهای خراسان چون مرو، هرات و یا نیشابور مقام کند و به دفع فتنه ترُکمانان بپردازد. در ضمن، بودن او در خراسان به حکام این ایالات مجال نافرمانی نمی دهد. سلطان پاسخ داد که وزیر نایب او در خراسان است و نیازی به حضور او نیست و اضافه کرد نذری دارد که باید به تن خویش قلعه هانسی را در هند بگشاید، لذا وی در 429 ق/ 1037 عازم هندوستان شد.(61) ارکان دولت قدرت گرفتن ترُکمانان را ناشی از لشکرکشی نابهنگام مسعود نخست به طبرستان به دلیل عقب افتادن خراج و بعد به هندوستان می‌دانستند. مسعود خود نیز بعد از پی بردن به عمق خطری که خراسان را تهدید می‌کرد به بیهوده بودن این دو لشکرکشی اذعان داشت. (62)

 

بعد از شکست حاجب بکتغدی در بیابان نسا، حاجب بزرگ سباشی به فرماندهی سپاه خراسان منصوب گردید. وی به مدت سه سال در برابر شیوه جنگ و گریز ترُکمانان سخت احتیاط می‌کرد، به طوری که ترُکمانان او را «سباشی جادو» می‌خواندند. بونصر مشکان، صاحب دیوان رسائل، و بزرگان خراسان روش سباشی را تأیید می‌کردند و می‌گفتند اگر به حاجب آسیبی برسد آنگاه سلطان باید به تن خویش به مصاف ترُکمانان برود که عاقبت ناگواری به دنبال خواهد داشت. اما مسعود از عملکرد سباشی سخت ناخشنود بود و او را مقصر می‌دانست، به خصوص که منشی لشکر طی نامه‌ای سباشی را به شرابخوارگی، زن بارگی و سوءاستفاده‌ مالی متهم کرده بود. یکی از معتمدان که تازه از خراسان باز گشته بود در دفاع از سباشی گفت که سلجوقیان به بیست و سی گروه متشکل شده‌اند و «بیابان آنان را پدر و مادر است همچنان که شهر ما را».(63) سرانجام سباشی به فرمان اکید سلطان در سال 429 ق / 1037 م آماده جنگ شد و در حوالی سرخس از ترُکمانان شکست خورد. بخش اعظم خراسان از جمله مرکز آن نیشابور موقتاً به دست سلجوقیان افتاد. ترُکمانان تجهیزات لازم برای تصرف شهرها و گشودن قلاع نداشتند. آنها روستاهای اطراف شهرها را غارت می‌کردند و گله‌های خود را بی‌محابا در مزارع کشاورزی رها می‌کردند تا بچرند. در نتیجه مردم شهرها را با قحطی و گرسنگی مواجه می‌کردند. بیشتر نبردها در حواشی شهرهای شمال خراسان نظیر مرو، سرخس، نسا و غیره انجام می‌گرفت که توسط ترُکمانان غارت شده بودند. از این رو ذخیره آذوقه و رسیدن به آب بزرگ‌ترین معضل سپهسالاران غزنوی بود. در حالی که ترُکمانان و مراکبشان به راحتی به علوفه و آب روان دستیابی داشتند، سپاه غزنوی در سرزمینهای خشک و بی‌آب اردو می‌زدند و به آب چاه متکی بودند. بونصر مشکان وضعیت دو طرف متخاصم را این چنین بیان می‌کند: هر کجا سنگلاخی و یا خارستانی باشد لشکرگاه ما آنجا می‌باشد و این قوم بر خوید و غلّه فرود آیند و جابهایی گزیده‌تر. و یخ و آب روان یابند، و ما را آب چاه بباید خورد، آب روان و یخ نیابیم. و اشتران ایشان به کنام علف توانند شد و از دور جای علف توانند آورد و ما را اشتران در لشرگاه بر در خیمه باید داشت که بکران لشکرگاه نتوانند چرانید. گفت سبب آن است که با ایشان بنه گران نیست، چنان که خواهند می‌آیند و می‌روند. و با ما بنه‌های گران است که از نگاهداشت آن به کارهای دیگر نتوان رسید.(64)


در نبرد رو در رو سلاحهای جنگی و کارایی سربازان حرفه‌ای غزنوی آنها را در موقعیت برتری قرار می‌داد و غالباً پیروز می‌شدند؛ اما این گونه فرصتها بسیار نادر بود. وقتی فرماندهان قصد اردوگاه تر
ُکمانان را می‌کردند، آنان جایگاه خود را رها ساخته به جای دیگر می‌رفتند و سپاه غزنوی را بار و بنه سنگین، زنجیرهای فیل، آشپزخانه و آذوقه به دنبال خود می‌کشاندند. تکرار این وضع در سالهای متمادی بیشتر خراسان را به سرزمینی ویران بدل کرده بود. (65) بعد از شکست سباشی، ابراهیم ینال با دویست سوار به عنوان مقدمه طغرل، چغری و یبغو در بیرون شهر نیشابور ظاهر شدند و پیغام داد که آمده است تا از رأی مردم باخبر شود. در شهر همهمه افتاد و پس از مشورت با قاضی ابوالعلا صاعد، پاسخ دادند که اهل سلاح نیستند و قصد جنگ ندارند. اگر سلطان بخواهد خود می‌آید و ولایت را ضبط می‌کند. (66) پس از دریافت این پاسخ ابراهیم در حالی که لباس مندرس بر تن داشت با سواران همراه وارد شهر شدند. سالار بوژگان که با سلجوقیان مکاتبه داشتند در باغ خرمک از وی پذیرایی کرد. روز جمعه ابراهیم و سالار بوژگان با سه چهار هزار سوار مسلح به مسجد جامع آمدند. وقتی خطبه به نام طغرل خوانده شد «غریوی سخت هول از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند». به فاصله ده روز طغرل با سه هزار سوار آراسته به زره‌هایی که بعد از شکست بکتغدی و سباشی به غنیمت برده بودند به باغ شادیاخ حسنک وارد شدند. اعیان نیشابور، غیر از قاضی صاعد و نقیب علویان، به استقبالش رفتند و او بر تخت سلطان مسعود نشسته بود. روز بعد قاضی صاعد به اصرار بزرگان شهر نزد طغرل رفت و به او توصیه کرد از خدا بترسد، به داددهی مظلومان مبادرت ورزد و نگذارد لشکرش به مردم ظلم و ستم روا دارند.(67) ترُکمانان خواستند بنا به عادت شهر را غارت کنند اما طغرل به حرمت ماه رمضان آنها را از غارت بازداشت. بعد از عید فطر ترُکمانان از دور و نزدیک به قصد غارت نیشابور گرد آمدند. در همین ایام سفیر خلیفه به نیشابور رسید، او به سلجوقیان پیغام داده بود که از خدا بترسند و شهرها را ویران نکنند، اما برادرش چغری اصرار داشت که به اتباع خود فرمان غارت دهد. طغرل با تهدید به خودکشی و دادن پانصد هزار درهم صله که توسط سالار بزرگان از مردم شهر جمع‌آوری شده بود توانست او را از غارت نیشابور باز دارد.(68)

 

بعد از شکست سباشی، از سال 429 ق / 1037 م تا شکست قطعی غزنویان در دندانقان در سال 431 ق / 1040 م سلطان مسعود فرماندهی سپاه را رأساً به عهده گرفت و در بلخ مستقر شد. داود چنان دلیر گشته بود که بدون توجه به حضور سلطان روستاهای حوالی بلخ را غارت کرد و یکی از افرادش فیلی از اردوگاه سلطان بربود. در صحرای علیاباد جنگی میان داود و سپاه غزنویان به وقوع پیوست. سلطان به میدان حمله برد، چند نفر از ترُکمانان کشته، تعدادی اسیر و بقیه رو به بیابان گذاشتند. بعد از این واقعه، طغرل و ینالیان (69) گفتند صلاح در این است که خراسان را رها کنند و به سرحدات روم شرقی بروند که در آنجا خصمی قابل قیاس با مسعود وجود نداشت. داود که به گفته منابع صاحب تدبیر و فراست بود بیرون رفتن از خراسان را خطا دانسته گفت همین که پا از خراسان بیرون نهند سلطان حکام ولایات را از هر سو علیه‌شان برمی‌انگیزد. و اضافه کرد هر چند نفرات و تجهیزات جنگی سلطان عظیم است، اما بنه سنگین‌شان دست و پاگیر است. آنگاه به سبکباری خودشان اشاره کرد که می‌توانستند بدون حمل بنه تا سی فرسنگ از یورتشان دور شوند، ضرباتی به دشمن وارد آورند و دوباره به درون دشت عقب نشنند. (70) در بیابان سرخس جنگی دیگر به فرماندهی سلطان درگرفت. دو هزار سوار زره‌پوش به سالاری داود شکست خوردند و به هزیمت رفتند. سلطان بر اثر ایشان نیم فرسنگی براند و بازگشت. شاید تعقیب بیشتر، همچنان که یکی از حاضران پیشنهاد کرده بود، کار را یکسره می‌کرد. اما این کار خالی از خطر هم نبود. روز دیگر ترُکمانان بازگشتند و مسیر جویبارها را عوض کردند، غزنویان به آب چاهها متکی شدند. لشکریان از کمی آذوقه و آب به سستی کار می‌کردند. هوا به شدت گرم بود و علوفه نایاب. وضعیت برای هر دو طرف متخاصم یکسان بود، اما ترُکمانان مقاومت بیشتری داشتند و به گفته یکی از رهبران «ما مردمانی بیابانی‌ایم، سختی کش، بر گرما و سرما صبر توانیم کرد و وی و لشکرش نتوانند کرد.» (71) تحت شرایط موجود شکست سپاه غزنوی مسلم می‌نمود. وزیر از جانب خود رسولی نزد سران ترُکمانان گسیل داشت، هزیمتشان را در بیابان سرخس یادآور شد و اضافه کرد که اگر بار دیگر سلطان شخصاً فرماندهای سپاه را بر عهده گیرد حتی یک تن هم جان سالم به در نخواهند برد. پس صلاحشان در عذرخواهی و مصالحه است. هرچند این نوعی اظهار عجز بود، اما در صورت ادامه جنگ شکست و نابودی سپاه غزنوی حتمی می‌بود. سلجوقیان پیشنهاد وزیر را پذیرفتند و تقاضا کردند که سلطان ولایتی و چراخواری به آنان اعطا کند. بدین ترتیب علاوه بر نسا و فراوه، باورد و بیابانهای اطراف نیز به آنها واگذار گردید. در مقابل یبغو ضمانت کرد که مانع ویرانگریهای ترُکمانان در خراسان گردد. سلطان در مذاکرات با سلجوقیان از طریق موسی یبغو عمل می‌کرد. این انتخاب یقیناً به دلیل ارشدیت و نیز لقب وی بود که احتمالاً بعد از اسارت ارسلان اسرائیل و نیز در رقابت با یبغوی «ینگی کند» اتخاذ گردیده بوده است. از این رو، سلطان سران بریده ترُکمانانی را که در راه هرات به بنه لشکر دستبرد زده بودند نزد یبغو که تقبل کرده بود مانع خرابکاری ترُکمانان شود فرستاد و پیغام داد: «هر که عهد بشکند جزای او این است»(72) در سفر از هرات به پوشنگ، سلطان تصمیم گرفت در قصبه استوا راه را بر طغرل که در نیشابور بود ببندد تا او نتواند در نسا به برادر بپیوندد. و اگر طغرل طریق هرات و سرخس پیش می‌گرفت دستگیرش امکان‌پذیر می‌بود. اما سلطان که قدری تریاک خورده بود بر روی پیل به خواب رفت و پیل بانان جرأت نکردند پیل را تند برانند. هنگامی که او به استوا رسید طغرل بامداد همان روز از آنجا گذشته راهی نسا گشته بود. (73)

 

مسعود در اوایل 431 ق/ 1039 م وارد نیشابور شد و آن را شهری قحطی زده یافت. نرخ نان منی سه درهم بود و بسیاری از ساکنان آن از گرسنگی تلف شده بودند. جهت تغذیه سپاه شترانی به دامغان فرستادند و از آنجا آذوقه آوردند. قحطی و گرسنگی در دیگر شهرهای خراسان هم غوغا می‌کرد. در فروردین سال بعد سپاه غزنوی در طوس بود که در آناج نان به منی سیزده درم رسیده و جو نایاب بود. تمام منطقه را به جستجو پرداختند و از هر کسی که منی غلّه داشت مصادره کردند. والی خراسان سوری که مسئول ذخیره غلّه در انبارهای نقاط مختلف خراسان برای مصارف سپاه بود چنان منطقه را غارت کرده بود که بسیاری از مردم محل و چهارپایان از گرسنگی تلف می‌شدند. بیم آن می‌رفت که سپاه از بی‌غذایی خروج کند، ناگزیر به سوی سرخس که شهری پرُنعمت و سرسبز بود به محلی خشک بدل گشته بود. اکثر ساکنان آن گریخته بودند و «دشت و جبال‌گویی سوخته‌اند، هیچ گیاه نه» مردم می‌رفتند و از صحرای دور دسته گیاه پوسیده می‌آوردند و آن را آب می‌زدند و پیش چهارپایان می‌انداختند. «یک دو دم بخورندی و سر بر آوردندی و می‌نگریستندی تا از گرسنگی هلاک شدندی و مردم پیاده‌رو را حال بتر ازین بود.»(74) با توجه به اوضاع رقت‌بار ارکان دولت و بزرگان سپاه توصیه کردند که سلطان به هرات رود و چند روزی آنجا مقام کند تا ستوران از علوفه‌های که در حوالی هرات و بادغیس یافت می‌شد تغذیه کنند قدری قوت بگیرند و بعد با خصم مصاف کند. اما سلطان مصصم بود راه مرو را پیش گیرد زیرا ترُکمانان قصد مرو داشتند. در مسیر سرخس به مرو خشکی و بی‌آبی بیداد می‌کرد. پس از پیمودن سه روز راه پیاده نظام ناچار به حفر چاه شد. آبی که به دست می‌آمد گاه تلخ و گاه شیرین بود و مقدار آن کفاف نیاز سپاهیان و ستور را نمی‌داد و اغلب بر سر آب اندکی که از چاههای کم آب بیابان به دست می‌آمد نزاع در برمی‌گرفت. دو منزل مانده به مرو تک سواران و هندوان به سستی پیش می‌رفتند و بقیه لشکر را هم دلسرد می‌کردند. گروههای پانصد نفری در برابر ده تن ترُکمن تاب مقاومت نداشتند و پا به فرار می‌گذاشتند. غلامان سرایی که کلید قلب سپاه غزنوی به شمار می‌آمدند اکثراً اسب نداشتند و بر شتر سوار بودند. وقتی لشکر به دندانقان رسیدند، جویهای آب را خشک یافتند. چند چاه موجود را سلجوقیان کور و یا آب آن را آلوده کرده بودند. در این هنگام تعداد کثیری از غلامان اسب تاجیکان را گرفته سوار شدند و به ترُکمانان پیوستند. سپاه چند ملیتی غزنوی به هزیمت رفت، هندوان، کرُدان و عربها هر یک به سویی می گریختند. ترُکمانان به سلطان مسعود که تنها ایستاده بود حمله بردند و او چند مرد توانا را از پا درآورد. دیگر ترُکمانان که دستبرد او را دیدند عقب نشستند و سلطان در پی سپاه به هزیمت رفته‌اش به راه افتاد. بعد از شکست دندانقان که در روز جمعه، هشتم ماه رمضان سال 431 ق / 1040 م اتفاق افتاد، سلطان مسعود به سوی مروالرود حرکت کرد تا از طریق غور به غزنه رود.(75) در غزنه سلطان بر آن شد که سوی هندوستان رود و از آنجا سپاهی قوی گرد آورد و دوباره با سلجوقیان مصاف کند. در غزنه مسعود، برخلاف صوابدید ارکان دولت، دستور داد هر چند غنایم از جواهر، زر و سیم و غیره که در قلاع نهاده بودند بار شترها کردند و او همراه باقی مانده لشکر، خزانه، حرم و بنه راهی هندوستان شد. در نزدیکی رباط ماریگله چند تن از غلامان به خزانه دستبرد زدند. سپاهیان شوریدند و همه خزانه را تاراج کردند. سلطان به رباط ماریگله پناه برد. سپاهیان او را اسیر کردند و به قلعه گیری بردند و او در تاریخ یازده جمادی‌الاول سال 431 ق / 1040 م به دست نگهبان قلعه، به قتل رسید. (76)

 

پس از واقعه دندانقان، سلجوقیان در همان محل خیمه زدند و طغرل به عنوان امیر خراسان بر تخت نشست و بزرگان قوم به سلاح و ادای احترام نزد او آمدند. آنگاه دستور دادند که اسرای جنگ را به سوی ماوراءالنهر براندند تا مردم آن نواحی به چشم خود بینند که هزیمت سپاه غزنوی حقیقت داشته است. به دنبال آن مقرر گردید طغرل همراه هزار ترُکمن راهی نیشابور شود، موسی یبغو و ینالیان در مرو مستقر گردند و چغری بیگ داود با بخش اعظم ترُکمانان به قصد تصرف بلخ و تخارستان بدان سو رهسپار گردد. (77) اهالی نیشابور و شهرهای دیگر خراسان که از حکومت غزنویان در خراسان ناراضی بودند بدون مقاومت تسلیم سلجوقیان شدند.

 

در حالی که امرای ایرانی خراسان نظیر طاهریان و سامانیان آبادانی و رونق بازرگانی و کشاورزی خراسان را وجهه همت خویش قرار می‌دادند، غزنویان توجه خود را به هند معطوف داشتند که غنایم فراوان و شهرت در جهان اسلام را به ارمغان می‌آورد. غنایم به دست آمده از تاراج معابد هند اغلب در قلاع آن دوخته می‌شد و یا صرف آبادانی پایتخت و احداث بناهای مجلل می‌گردید. هزینه سنگین دربار، نگهداری دوایر گسترده دولتی، پرداخت مستمری سربازان حرفه‌ای و مخارج لشکرکشی بر دوش مردم ایالات و به ویژه خراسان بود. زمانی که محمود از جانب سامانیان امیر خراسان گشت، مقام وزارت را به پیشنهاد پدرش سبکتکین به ابوالعباس الفضل بن احمد اسفراینی تفویض کرد. وی به مدت ده سال تا برکناریش در سال 404 ق / 1013 م با اخاذی مبالغی هنگفت از رعایا و مصادره اموال ثروتمندان خراسان آباد را به ولایتی ویران تبدیل کرد. با این همه وقتی نتوانست تمام مالیات تعیین شده را از مردم هرات وصول کند و حاضر نبود مابقی را از کیسه خود بپردازد، اموالش مصادره شد و خود زیر شکنجه جان سپرد. گفته شده است که در دوره تصدّی او «از هیچ روزن دود برنمی‌خاست و از هیچ دیه کس بانگ خروس نمی‌شنید و اهل زرع و حرث از عوارض کلف و نوازل أنزال و اقسام قسمات وطن بازگشتند و دست از زراعت بداشتند».(78)

 

در سالهای آخر حکومت غزنویان در خراسان، خواجه ابوالحسن علی بن اسحاق، پدر نظام ‌الملک وزیر، چند سال عامل طوس بود. بعد از غارت این شهر توسط ترُکمانان منطقه دچار قحطی گردید. والی خراسان سوری مبلغ پنجاه هزار درهم برای طوس مالیات نوشته بود. ابوالحسن نتوانست از مردم قحطی‌زده این مبلغ را بگیرد. سوری اموال او را در برابر سی هزار درهم مصادره کرد و برای مابقی از وی به مبلغ بیست هزار درهم سند گرفت. خواجه در حالی که چیزی از مال دنیا برایش نمانده بود به ناچار طوس را ترک و موقتاً در بیهق رحل اقامت افکند. (79) علاوه بر مالیات سنگین، سوری به مناسبت جشن مهرگان و نوروز هدایای گرانبها به دربار ارسال می‌داشت. در جشن مهرگان سال 424 ق / 1032 م سوری هدایایی به ارزش چهار میلیون درهم به غزنه فرستاد. این هدیه‌ها شامل انواع قالی، جامه، ظروف طلا و نقره، غلامان و کنیزان، مشک، خوردنیها از هر رقم، سکه‌های طلا در کیسه‌های حریر سرخ و سبز و سکه‌های نقره در کیسه‌های زرد بود. سلطان با مسرت به بومنصور مستوفی گفته بود: «سوری چاکر خوبی است. اگر دو سه چاکر دیگر مثل او داشتیم فایده بسیار حاصل می‌شد.» بومنصور جرأت نداشت بگوید این هدایا حاصل رنج و فشاری است که والی خراسان بر رعایا و اعیان خراسان تحمیل کرده است. بومنصور بر این باور بود که سوری تنها نصف آنچه را که از اعیان خراسان می‌گیرد برای سلطان می‌فرستد. سرانجام آنان مستأصل شدند و به رهبران ترُکمانان نامه نوشتند و پیغام فرستادند و آنها را به تصرف خراسان ترغیب کردند. خبرگزاران جرأت نداشتند اوضاع خراسان و اعمال سوری را آشکار کنند، زیرا سلطان حاضر نبود درباره سوری سخنی بشنود و همواره متوجه هدایای افراطی او بود. ابوالمظفر جمحی که در اواخر حکمرانی سوری صاحب یزید خراسان بود، از خواجه عبدالصمد وزیر دستور داشت که بی‌محابا هر آنچه از سوری مشاهده می‌کند گزارش کند. و او ظلم و تعدّیهای سوری را در چند بیت برای وزیر ارسال داشته بود و بیهقی دو سه بیت آن را در تاریخ خود آورده است:

 

ای امیر به ســوی خراسان نگر

که سوری همی بند و ساز آورد

اگر دست شــومش بماند دراز

به پیــــش تو کاری دراز آورد

هر آن کار کانرا به سوری دهی

چو چوپان بد داغ باز آورد(80)

 

با توجه به این اوضاع بود که مردم خراسان سازش با ترُکمانان را ترجیح دادند. بعد از شکست سباشی که ترُکمانان به هرات آمدند، اعیان و کارگزاران دولت به استقبالش رفتند. سال بعد که سلطان به هرات آمد دستور داد یک میلیون درهم برات نوشته شود تا سپاهیان آن را از ساکنان هرات و حوالی آن چون بادغیش و گنج روستاق به عنف بگیرند. در این وقت بیشتر اعیان هرات فرار کرده بودند و در میان کسانی که بازداشت شدند یکی بوطلحه عامل بود که تمام اموالش مصادره شد و زنده پوستش را کندند، به جرم اینکه به پیشواز سلجوقیان رفته بود و آنها را به میهمانی خوانده بود. دو کارگزار دیگر، بوالفتح حاتمی، نایب برید و نماینده صاحب دیوان رسایل بونصر مشکان در هرات همراه بوعلی شادان، نایب شحنه خراسان در طوس به جرم سازش با سلجوقیان به زندان افتادند. (81) سالار بوژگان که از جانب سوری عامل خراسان بود به خاطر مالیات سنگین و نیز ظلم و ستمی که او بر مؤدیان مالیات تحمیل می‌کرد به ضدیت با وی برخاست و کمر به خدمت سلجوقیان بست. دیدیم که او ترتیب ورود سران سلجوقی را به نیشابور بر عهده گرفت و نیروی سه چهار هزار نفری فراهم آورد تا جلوی خیزش احتمالی مردم را بگیرند. از آن پس وی برای مدتی مدیر و مدبر طغرل در خراسان بود.(82) در میان رعایا، اهالی منطقه‌ای کوهستانی نزدیک طوس با ترُکمانان در غارت و تبهکاری همدست شدند. همین که ترُکمنها منطقه را ترک کردند، آنها در ارتفاعات کوهی بلند پناه گرفتند. سلطان مسعود به سپاهیان دستور داد تعقیبشان کنند. فصل زمستان بود و برف انبوهی کوه را پوشانده بود. بسیاری از افراد سپاه در چاله‌های انباشته از برف فرو رفتند و هلاک شدند. سرانجام لشکر سلطان به اهالی قلعه دست یافتند، بسیاری را کشتند و عده‌ای را به اسارت بردند. (83) اندکی قبل از نبرد دندانقان، مردمان با ورود ترُکمانان با آنان سازش کردند و حصار شهر را به آنان تسلیم نمودند. اهالی سرخس از پرداخت مالیات به عمال غزنوی امتناع ورزیدند و دروازه‌های شهر را به روی سلطان و لشکرش بستند. (84) سلطان مسعود خیلی دیر متوجه خطر ترُکمانان شد و برای مقابله با آنان مستبدانه عمل می‌کرد و به راهنماییها و پیشنهادات مشاورین خود و ارکان دولت که همگی به شدت نگران سقوط خراسان بودند توجهی نداشت.


پاورقی‌ها:
1- ابن خردادبه، ابوالقاسم عبیدالله، المسالک و الممالک، ص 100 و 149.

2- همان، ص 27.

3- طبری، محمد جریر، تاریخ طبری، ج 2، ص 622، 630 و 647. Barthold, V.V., “Turks”, Encyclopedia of Islam, p. 903.  

4- Ibid., p. 901.

5- در نظام اجتماعی قوم مغول قبیله زیردست می‌تواند دختران خود را به عقد ازدواج پسران قبیله بالادست درآورد، اما اینکه قبیله فرادست دختر به قبیله زیردست بدهد مرسوم نبوده است: Lattimore, O., “Changiz Khan and Mongol Conquests”, Scientific Americam, 1963, p. 59.

6- ساندرز، ج.ج، تاریخ فتوحات مغول، ص 29-30؛ گروسه، رنه، امپراطوری صحرانوردان، ص 156-159: Turks”, Encyclopedia of Islam, pp. 900, 901; Barthold , V.V., “Ghuzz”, Encyclopedia of Islam, p. 168; Eberhard, W. E., A History of China , pp. 158-159, 189-190.

7- کاشغری، محمود، دیوان اللغات الترک، ص 25.

8- Turks”, Encyclopedia of Islam, p. 900.

9- تاریخ فتوحات مغول، ص 31-32؛ امپراطوری صحرانوردان، ص 161-164.

10- نرشخی، ابوبکر محمد، تاریخ بخارا، ص 52-66؛ تاریخ طبری، ج دهم، ص 4267 تا 4273 ؛ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص 584-599؛ امپراطوری صحرانوردان، ص 208-215. Barthold , V. V., Turkestan Down to the Mongol Invasion, pp. 184-186, 191-192; “Thurks”, Encyclopedia of Islam, p. 903. بارتولد، و. و.، ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج اول، ص 410-413، 422-425.

11- تاریخ بخارا، ص 8؛ ندیم، محمد بن اسحاق، کتاب الفهرست، ص 30.

12- Turks”, Encyclopedia of Islam, p. 903.

13- احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 449-450.

14- فتوح البلدان، ص 582؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 3172-3175، ج 9، ص 3771 تا 3775 .

15- ابن فندق، تاریخ بیهق، ترجمه ا. بهمنیار، ص 126. Toghan, Zekivalidi , Islam Tetkikleri Enstitusu Dergisi, vol. 4, no. 182, p.15.

16- فتوح البلدان، ص 470-471.

17- Barthold, V. V., “Khazar”, Encyclopedia of Islam, pp. 1172-1173.

18- Turks”, Encyclopedia of Islam, pp. 901, 902.

19- المسالک و الممالک، ص 28 و 30.

20- تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراء بهار، ص 215 و 222.

21- دیوان اللغات الترک، ص 450-451؛ باسورث، 1. ک.، تاریخ سیستان، از آمدن تازیان تا زمان برآمدن دولت صفاریان، ص 250، پانویس شماره 2. Islam Tetkikleri Enstitusu Dergisi , p. 13.

22- عتبی، ترجمه تاریخ یمینی، ص 285؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 191؛ ابن اثیر، عزالدین، تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 15، ص 301.

23- مسعودی، ابوالحسن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 466.

24-Frye, R. N. and A. M. Saili, “Turks in the Middle East before the Saljuqs”, Journal of American oriental studies, p. 206.

25-Barthold , V. V., “A Short History of Turkestan”, Four Studies on the History of Central Asia, vol. I, pp. 7, 17-18.

26- دیوان اللغات الترک، ص 9، 202، 216.

27- Turks in the Middle East, Before the saliuqs”, Journal of American Oriental Studies , p. 202.

29- تاریخ بخارا، ص 62.

30-  دیوان اللغات الترک، ص 27 و 667. A Short History of Turkestan , Four Studies on the History of Central Asia, vol. I, p. 7.

31- امپراطوری صحرانوردان، ص 217 و 219. Turks” , Encyclopedia of Islam, p. 902.

32- تاریخ فتوحات مغول، ص 37، 401؛ امپراطوری صحرانوردان، ص 220-224. Turks”, Encylopedia of Islam, p. 902; Minorsky, P., Hudud al-Alam, p.271, no. 2.

33- جوینی، علاءالدین عطاملک، تاریخ جهانگشا، ج 2، ص 227؛ ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج 2، ص 805-806. Turkestan Down to the Mongol Invasion, p. 378.

34- Hudud al-Alam, pp. 101, 315-317; “Turks”, Encyclopedia of Islam, p. 906. امپراطوری صحرانوردان، ص 306-308؛ تاریخ فتوحات مغول، ص 82-83.

35- Hudud al-Alam, pp. 97, 286-287; Islam Tetkikleri Enstitusu Dergisi, pp. 13-14; “Turks”, Encyclopedia of Islam, p. 901, Turkestan Down to

the Mongol Invasion, pp. 201, 254. ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج 1، ص 440 و 542.

36- رشیدالدین، فضل الله، جامع التواریخ، ج 1، باب اول، ص 38-43.

37- المسالک و الممالک، ص 25؛ اصطخری، ابواسحق ابراهیم، مسالک و ممالک، ص 11، 12 و 265. Ghuzz”, Encyclopedia of Islam, p. 168; “Turks”, Encyclopedia of Islam, p. 901; Hudud al-Alam, 94, 1001-101.

38- ابن فضلان، احمد، سفرنامه، ص 69-73؛ دیوان اللغات الترک، ص 530-531؛ الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 479-480، ج 10، ص 37؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 16، ص 188، ج 17، ص 10؛ بیهقی،

ابوالفضل محمد، تاریخ بیهقی، ص 482.

39- ابوالغازی بهادرخان، تورک شجره سی، ص 27 و 31.

40- دیوان اللغات الترک، ص 171.

41- الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 473-474؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 16، ص 180-181؛ میرخواند، میرمحمد خواندشاه، تاریخ روضه الصفا؛ ج 4، ص 235-236؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج اول، ص 180.

42- نظام الملک (ابوعلی حسن طوسی)، سیاستنامه (سیرالملوک)، فصل بیست و ششم.

43 -Barthold, V. V., “Turkmans”, Encyclopedia of Islam, p. 897.

44- دیوان اللغات الترک، ص 451.

45- جامع التواریخ، ج 1، باب اول، فصل اول، ص 35-36.

46- Hasan, S. A., “Notes on the Etymology of the word Turkoman”, Islamic Culture, p. 166. این مقاله توسط نگارنده ترجمه و در شماره 5 مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز به چاپ رسیده است. متأسفانه با دست بردن در شرح مختصر مقاله و جابه‌جا کردن شماره پانویس به درستی روشن نشده است

 که استاد حسن مؤلف مقاله است.

47- الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 474؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 16، ص 181.

48- ترجمه تاریخ یمینی، ص 192-193؛ ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج 1، ص 573-574. Turkestan Down to the Mongol Invasion , pp. 269-270.

49- تاریخ بیهقی، ص 250-252؛ ترجمه تاریخ یمینی، ص 91-98، 104-111، الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 98-100، 102-103، 146-147؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 15، ص 214-216، 218، 258-

259.

50- ترجمه تاریخ یمینی، ص 184، 249-250، 281-287؛ گردیزی، ابوسعید عبدالحی، تاریخ گردیزی، ص 388-390، الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 148-149، 188-189، 191-192؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 15‌، ص 261-262، 299-302؛ ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج 1، ص 578-581. Turkestan Down to the Mongol Invasion , pp. 272-273.

51- تاریخ گردیزی، ص 404-409؛ ترجمه تاریخ یمینی، ص 364-367، تاریخ بیهقی، ص 106، 629-693؛ الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 240، 297، 298؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 15، ص 347، ج 16، ص 17-19؛ ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج 1، ص 601-603.

ابن اثیر علاوه بر طغان و ارسلان خان، علی تگین و طغان دوم را هم برادران ایلک خان می‌داند. ظاهراً برداشت بارتولد که علی تگین و طغان خان دوم را پسران طغان اول، برادر ارشد ایلک خان می‌شمارد قانع کننده‌تر است، ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج 1، ص 597.

52- همان، ج 1، ص 602-603.

53- تاریخ بیهقی، ص 694-695.

54- نیشابوری، ظهیرالدین، سلجوقنامه، ص 11-13؛ راوندی، محمد، راحه الصدور و آیه السرور، ص 88-90؛ بنداری اصفهانی، تاریخ سلسله سلجوقی : زبده النصره و نخبه العصره، ص 5؛ تاریخ گردیزی، ص 410-411؛ جوزجانی، منهاج السراج، طبقات ناصری : تاریخ ایران و اسلام، ج 1، ص 245-246.

55- تاریخ گردیزی، ص 415-416؛ الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 377-379؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 16، ص 91-93. ابن اثیر هر دو نبرد سلطان محمود را با ترکمانان در سال 420هـ. ق قرار داده است. در حالی که نبرد نخست در 418 هـ. ق بود (راحله الصدور و آیه السرور، ص 93 و پانویس شماره 1؛ تاریخ بیهقی، ص 348).

56- الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 476؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 16، ص 183.

57- تاریخ بیهقی، ص 575، 929-935، 939.

58- همان، ص 611-612، 615.

59- تاریخ بیهقی، ص 626-632، 636-638، 641-643؛ تاریخ گردیزی، ص 429-430؛ حسینی، صدرالدین علی، اخبارالدوله السلجوقیه، ص 4-5؛ تاریخ روضه الصفا، ج 4، ص 245-246.

60- تاریخ بیهقی، ص 660-661.

61- همان، ص 647-648، 685-686، 700-701؛ تاریخ گردیزی، ص 432.

62- تاریخ بیهقی، ص 608، 705، 723.

63- همان، ص 706-709، 717-721؛ اخبار الدوله السلجوقیه، ص 6-9؛ تاریخ روضه الصفا، ج 4، ص 247-251؛ الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 480؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 16، ص 187-188؛ سلجوقنامه، ص 14-15. تاریخ نبرد سباشی در تاریخ بیهقی، شعبان 429 ق / 1037 م است که تاریخ موثق می‌باشد. در سلجوقنامه نیشابوری هم ورود طغرل به نیشابور رمضان همان سال ذکر شده است. سه منبع دیگر سال 428 ق را تاریخ نبرد سباشی می‌دانند.

64- تاریخ بیهقی، ص 771.

65- تاریخ روضه الصفا، ج 4، ص 247.

66- تاریخ بیهقی، ص 729.

67- همان، ص 728-733؛ تاریخ روضه الصفا، ج 4، ص 251؛ سلجوقنامه، ص 15.

68- تاریخ سلسله سلجوقی : زبده النصره و نخبه العصره، ص 7-8؛ الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 458-459؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 16، ص 166-167؛ تاریخ بیهقی، ص 750 – 751.

69- خوارزمی ینال را ولیعهد جبویه (شاه اوغوزها) و یا رئیس گروهی از ترکها ترجمه کرده است (خوارزمی، ابوعبدالله محمد، مفاتیح العلوم، ص 114). در رابطه با سلجوقیان ینالیان گروهی از ترکمانان بودند که احتمالاً رهبری آنها را ابراهیم ینال، برادر بطنی طغرل، به عهده داشتند.

70- تاریخ بیهقی، ص 751-755؛ تاریخ روضه الصفا، ج 4، ص 252.

71- تاریخ بیهقی، ص 762-766.

72- همان، ص 766-770، 777؛ تاریخ گردیزی، ص 435؛ تاریخ روضه الصفا، ج 4، ص 252-253.

73- تاریخ بیهقی، ص 803-804؛ تاریخ روضه الصفا، ج 4، ص 257-258؛ سلجوقنامه، ص 15-16؛ راحه الصدور و آیه السرور، ص 100.

74- تاریخ بیهقی، ص 809-810، 812-813، 816-817.

75- همان، ص 818، 821، 834-836؛ الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 482؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 16، ص 189-190؛ تاریخ گردیزی، ص 437؛ سلجوقنامه، ص 16؛ راحه الصدور و آیه السرور، ص 100-101.

76- تاریخ گردیزی، ص 437.

77- تاریخ بیهقی، ص 842-844.

78- ترجمه تاریخ یمینی، 337-340؛ ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ج 1، ص 607-609. Tukestan Down to the Mongol Invasion , pp. 287-288.

79- تاریخ بیهقی، ص 77-79.

80- تاریخ بیهقی، ص 530-533.

81- همان، ص 782-783.

 82- همان، ص 730-731؛ کرمانی، ناصرالدین منشی، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار، ص 48.

 83- الکامل فی‌التاریخ،ج 9، ص 463 –464؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 16، ص 171.

 84- تاریخ گردیزی، ص 436.

 

منبع:

- به نقل از کتاب "سلجوقیان نوشته ملیحه ستارزاده، نشر از انتشارات سمت.

 

منبع:

- سایت "باشگاه اندیشه".

 

..................  .................   ...............

 

ترُکستان و اوزبیگ ها در آیینه تاریخ

محترم عظیم بابک صاحب امتیاز ویب ساید پندار سلام !

طبق درخواست جناب شما و علاقمندان ویب ساید وزین شما اینک معلومات اندکی که از منابع مختلف محدود بدسترس قرار داشت در مورد اوزبیگ ها و واژه اوزبیگ معلومات مختصری ارایه می گردد ، آرزومندم که مقبول خاطر شما و علاقمندان گرامی ویب ساید تان قرار گیرد. سرزمین پهناور ، باستانی و تاریخی ترُکستان با کوه های شامخ پرُبرف ، وادی های شاداب و سرسبز و صحرا های غنی و مملو از ذخایر عظیم طبیعی ساحه بزرگی بود در آسیای مرکزی که از شمال غرب جمهوری چین تا قلب روسیه امتداد داشت و از نظر تاریخی به سه منطقه جغرافیایی تقسیم میگردد.

 

قسمت اول منطقه مهم و تاریخی ساحه ماورالنهر است ، که در بین دو دریای سیحون و جیهون و ماورای آن قرار داشته و بزرگترین جهان گشایان جهان و شخصیت های بی بدیل مذهبی ، سیاسی ، نظامی و علمی و بهترین ثروت های مدنی و فرهنگی آسیا را در آغوش خود پرورانده و شهرهای تاریخی تاشکند ، سمرقند ، بلخ ، بخارا ، هرات ، خیوه ، کازان ، استرخان و غیره که از جمله مراکز بزرگ علمی جهان اسلام به شمار می آید در همین منطقه واقع گردیده است. جمهوریت های کنونی آسیای میانه اوزبیکستان ، ترُکمنستان ، قرغزیزستان ، قزاقستان ، تاجکستان و صفحات شمال افغانستان و دشت های قبچاق کهن و قفقاز ساحه این منطقه می باشند.

 

قسمت دوم ترُکستان شامل علفزار ها و مراتع وسیع و سرسبزی است که در شمال دریای سیحون و کوه های تیانشان موقعیت دارد. این سرزمین از جنوب تا جبال تیانشان و از شمال تا جنگل های انبوه سایبریا(سیبری) امتداد داشته و انتهای غربی آن تا رود والگا و اوکراین میرسد. بنابر تحقیقات دانشمندان ، دریای والگا را در گذشته دریای توران و ترُک تباران این منطقه ، ساحه جنوب شرق جهیل بلخاش را هفت دریا میگفتند.

 

قسمت سوم ترُکستان شرقی است که شامل منطقه کاشغریه بوده و از لحاظ تاریخی و جغرافیایی از دو منطقه دیگر تا حدودی متفاوت میباشد. بخش اعظم این منطقه را بیابان مخوف و مرگ بار تکله مکان احتوی نموده که از شمال به جبال تیانشان و از غرب به پامیر و از جنوب به جبال کونلون متصل میباشد. با وجود موانع عظیم و دشوار جغرافیایی و شداید تاقت فرسای اقلیمی ، کاشغر دور از عبور و مرور و تلاقی ادیان و تمدن ها نبوده بل این منطقه نیز در مسیر راه ابریشم قرار داشته و کاروانهای بزرگ تجاری که از طریق پامیر و بدخشان و مسیر دریای آمو رفت و آمد داشتند از کاشغر عبور می نمودند.

 

مگر متاسفانه با نفوذ روزافزون کشورهای استعمارگر اروپایی در جهان و بخصوص در این منطقه و توافقات آشکار و یورش خشن اشغالگران انگلستان ، روسیه ، فرانسه ، اسپانیا و غیره زمینه سقوط تدریجی حکم روایی سلاطین و امیران ترُک تبار را نتنها در قلب اروپا ، شاخ افریقا ، شبه جزیره عرب بل در نیم قاره هندوستان ، ایران و آسیای میانه به سرعت آغاز کرد و سرزمینهای زیبا و تاریخی ترُکستان ، این گهواره تمدن در آسیای میانه را به پارچه ها منقسم و همه داشته های با ارزش مدنی و فرهنگی اش یکی پی دیگر پرپر شده و ترُکستان شرقی به نام ترُکستان چینی ، ترُکستان غربی به نام ترُکستان روسی و ترُکستان جنوبی به نام ترُکستان افغانی مسمی شد.

 

ولی با وصف آن هم ابرقدرت ها به این امر اکتفا نکرده و به منظور جلوگیری از اتحاد و احیای مجدد این قدرت و نیروی بزرگ و عظیم جنگی که خطر جدی در تداوم حاکمیت استعماری شان پنداشته می شد با دسیسه های گوناگون و توطئه های رنگارنگ ، همه نیروهای تحول طلب و آزادی خواه را به تدریج یک سره نابود نموده و حتی به مرور زمان از کاربرد و استعمال نام ترُکستان در وسایل اطلاعات جمعی ، نشریه ها و غیره جلوگیری جدُی و شدید به عمل آوردند.

 

محققین و پژوهشگران علم تاریخ و جامعه شناسی را عقیده بر آن است که : دشت های سرسبز و شاداب قبچاق و سرزمینهای جنوب روسیه طور سهمیه برای جوجی پسر ارشد چنگیزخان مغول تعیین گردیده و به همین مناسبت اقوام و طوایف مختلف ترُک تبار را که در آن ساحه ها زیست می نمودند به نام اولوس جوجی یاد میکردند. چنانچه مطابق این عنعنه در زمان حکمروایی اوزبیگ خان ، این مناطق نیز به نام اولوس اوزبیگ مسمی گردیده بود. ولی بعد از آن این نام تغییر نیافته دوام پیدا نمود تا اینکه سلطان محمدخان شیبانی امپراطوری نیرومند و بزرگ اوزبیکیه را در منطقه ایجاد و تاسیس نمود .. بدینگونه واژه ای اوزبیگ که نام و لقب یک امپراطور و حکمرانی بود مطابق رسوم و عنعنات ترُکان به مردمان ترُکستان غربی و جنوبی اطلاق شد چنانچه این عنعنه را میتوان در مورد امپراطوری عثمانی نیز به وضاحت دریافت نمود. بعد از وفات طغرل پاشاه ، شاهنشاه یزرگ و نامور ترُک ، پسر نامدار او محمد عثمان  که سی سال عمر داشت در سال 687 هجری قمری زمام امور را بدست گرفت و از اثر رشادت و فتوحات بی نظیرش در اروپا و افریقا و گسترش دین مقدس اسلام در ساحه متصرفاتش نام ترُکان عثمانی از نام او گرفته شده است.

 

واژه اوزبیگ به ترُک تباران آسیای مرکزی که جمعیت کنونی جمهوری اوزبیکستان و شمال سلسله جبال هندوکش را در بر دارد اطلاق میشود. اوزبیگ کلمه ترُکی است ، یکی (اوز) به معنی (خود) و دیگری (بیگ) که مفاهیم خاص اشرافی داشته و معمولاً به شاه زاده گان ، نخبه گان ، نجبا ، امیر قبیله ، فرمانده سپاه ، بای و شخصیت های بزرگ و با نفوذ اطلاق میگردد. بعد از ظهور دین مبین اسلام در آذربایجان و بخصوص در عهد امپراطوری چندین قرن سلاطین ترُک نژاد سلجوقیها ، صفویها ، افشاریها و قاجاریها در ایران که کارنامه ها و بناهای بزرگ تاریخی شان در اصفهان و غیره شهرها مایه افتخار جهان اسلام و ایران است و برادران ایرانی ما فخر آن را گران می فروشند ، واژه بیگ بیشتر مورد استعمال داشته است. زیرا در آن زمان زبان ترُکی زبان دربار، نجبا ، اشراف و اعیان شناخته شده ، واژه بیگ نیز به حیث عنوان بزرگ تشریفاتی سرافسران جنگجو و قهرمانان ملی به خصوص بین قزلباشها به کار میرفت ، همچنان این واژه در متصرفات ترُکان عثمانی در شبه جزیره عرب حوزه بالکان و شاخ افریقا هم متداول بود است چنانچه سلطان عادل و رعیت پرور ترُک تبار تونس به نام بای احمد بیگ 1837 – 1855 میلادی که برای اولین بار برده داری را در آن کشور ممنوع و یهودیان را در ادای مناسک دینی و مذهبی شان آزادی  کامل داده و تساوی حقوق با مسلمانان را یکسان اعلان نمود به اسطوره ها و افسانه های تاریخی عدالت پسندی ترُکان جهان در آنکشور مبدل گشت و اکنون نیز از واژه بیگ به نیکویی یاد میگردد و به کلمه بیگ ارج و حرمت میگذارند.

 

زبان اوزبیگی بخشی از زبان ترُکی اورال آلتایی است که در کشور عزیز ما افغانستان در ولایات هرات ، بادغیس ، فاریاب ، جوزجان ، سرپل ، بلخ ، سمنگان ، بغلان ، قندوز ، تخار  بدخشان و بخشی از پروان و کابل ، از قرن ها به این سو مروج بوده و شخصیت های بزرگ علمی ، فرهنگی ، سیاسی و نظامی بیشماری از این تبار در کشور عزیز ما پا به عرصه وجود گذاشته اند، که همه آن ها حماسه های جاودان و نقش مهمی در معرفی و شهرت تاریخ  فرهنگی کشور ما بازی نمود اند.

 

داکتر جانتانلی مورخ مشهور و افغانستان شناس نامور انگلیس اخیراً در کتاب معروف خویش (افغانستان و جنگ های بلخ و بخارا) می نویسد : بعد از شهادت نادر افشار امپراطور نامدار ترُکتبار ایران در جون 1747 میلادی قشون و طوایف مختلف پشتون و اوزبیگ که تحت فرمانروایی احمد خان ابدالی قرار داشتند، حرم شاه را از گزند و دست برُد افسران ایرانی محافظه نمودند. حرم نادرشاه افشار در برابر این عمل خردمندانه و جسورانه ، الماس کوه نور را به قوماندان قطعات پشتون و اوزبیگ احمد خان ابدالی طور تحفه اهدا کرد. در اوکتوبر همان سال اختلافات جدّی میان رهبران قبایل غلزایی ، پوپلزایی ، اسحاق زایی ، نور زایی و غیره جهت انتخاب و تعیین رهبری و زعامت ملی پشتون ها به وجود آمد ، مگر عنصر قومی متحد و یک پارچه اوزبیگ و وفادار به احمد خان ابدالی نقش مناسبی در انتخاب او بحیث پادشاه مقتدر افغانستان بازی کرد. احمد شاه ابدالی به پاس این ایستادگی دلیرانه اوزبیگ ها یکی از افسران همکار قشون اوزبیگ را که از دلیرمردان شهر تاریخی میمنه بود در سال 1751 میلادی بحیث اختیاردار کل ترُکستان جنوبی مقرر کرد. حاجی بیگ مینگ توانست همه ساحات ترُکستان جنوبی را بدون خون ریزی تحت کنترول خویش قرار داده و به تسلط عطاواله خان ایرانی و بقایای امرای نادرشاه افشار خاتمه بدهد. احمد شاه ابدالی به پاس پیروزیهای چشمگیر او، لقب خان ترُکستان جنوبی را به وی اعطا نمود.

 

قابل یادآوری است که خاندان درانی هرگز در ساحات ترُکستان جنوبی حکومت نکرده ولی از عواید مالیات و بعضاً خدمات سربازی قشون اوزبیگ ها مستفید گردیده اند. مگر برای اولین بار امیر دوست محمد خان تمام ساحات ترُکستان جنوبی را تحت تسلط و حکمروایی مستقیم خود قرار داده و زمینه سقوط کلی خانات ترُکستان را به حکمروایان بعدی خویش مساعد و میسر ساخت ... آرزومندم معلومات مختصری که با استفاده از منابع مختلف دانشمندان علم تاریخ راجع به اوزبیگ ها ارایه گردید مورد قبول و استفاده علاقمندان ویب ساید وزین پندار واقع گردیده باشد.

و من الله التوفیق

25 آگست 2008 /

 

منبع:

- نوشته ای از محمد همایون سرخابی از لندن برای سایت "پندار" افغانستان.

 

..................  .................   ...............

 

ترُکستان

- نام سرزمینهای آسیای مرکزی تا شمال ایران و افغانستان کنونی ؛

- نام بخش بزرگ ترُک نشین شمال افغانستان در جنوب جیحون ؛

- نام «یسی» از قدیمترین شهرهای جنوب قزاقستان.


1- ترُکستان آسیای مرکزی

این منطقه تقریباً منطبق است بر ماوراءالنهر قدیم و زمینهای استپ تا شمال آن، اگرچه بخش استپی از دورة مغولان به بعد (حدود سده هفتم) اغلب مغولستان نامیده شده است. البته برای ایرانیان، فقط مرزهای جنوبی سرزمین ترُکها، که مرز با ایران را تشکیل می داد، اهمیت داشت و طبعاً این مرز، تابع اوضاع سیاسی بود. ترُکها در همان آغاز پیدایی خود در آسیای مرکزی، در سده ششم میلادی به جیحون (آمودریا) رسیدند، ازینرو در دوره ساسانیان ، سرزمین ترُکها بلافاصله از شمال جیحون شروع می شد. بنا به روایت طبری (سلسلة اول ، ص 435ـ436)، با پرتاب تیر آرش، جیحون مرز ترُکان و ایرانیان شناخته شد. به زعم سبئوس ارمنی (سدة اول)، «وِهروت» (جیحون) از سرزمین ترُکستان سرچشمه می گرفت (سبئوس ، ص 49؛ مارکوارت ، ص 148). در بخش دیگری از همین اثر (سبئوس ، ص 43؛ مارکوارت ، ص 73)، ترُکستان بر دِلهِستان، یعنی دهستان (در همسایگی دریای خزر در شمال اترک)، منطبق شده است.


با پیروزیهای اعراب ، تر
ُکها تا شمال به عقب رانده شدند. بنابراین، به نظر جغرافیدانان مسلمان سده های سوم و چهارم ، ترُکستان از شمال جیحون شروع نمی شد، بلکه از شمال قلمرو فرهنگی اسلام که به «سرزمینهای ماوراءالنهر» معروف بود، آغاز می شد. از آن پس ، ترُکستان را مناطق شمالی و شرقی ماوراءالنهر تلقی کردند. شهر کاسان در فرغانه در شمال سیحون (سیردریا)، «اولِ بلاد ترُکستان» بود (یاقوت حموی، ج 4، ص 227). شهرهای جَند و شَهرْکَنت در بخش سفلای همین رود جزو ترُکستان بودند. شهر ختن در ترُکستان قرار داشت (همان ، ج 2، ص 127، 403، ج 3، ص 344). برخی (بویژه هارتمان ، ص 1) از کاربرُد این نام چنین برداشت کرده اند که نام ترُکستان را نخستین بار فاتحان روسی آسیای مرکزی به شکل قراردادی برای نامیدن سرزمین ماوراءالنهر به کار بردند. در واقع ، نام ترُکستان معنای اولیة خود را بسی پیشتر در پی فتوحات ترُکها بازیافته بود و احتمالاً این معنا در ادبیات کمتر از زبان روزمره به کار می رفت. به زعم مردم ایران و افغانستان، ترُکهای ترُکستان همسایه های بی واسطة آنان در شمال بودند؛ ازینرو در یک لالایی، که در 1303 در شیراز ثبت شده، آمده است : «دو ترُک اومدن از ترُکستون ، منو بردن هندستون» (ژوکوفسکی ، ص 169ـ170). از فتوحات ازُبکها در سده دهم ، ترُکستان جدیدی در جنوب جیحون پدید آمد. استان معادل آن در افغانستان ، هنوز ترُکستان نام دارد. برخی از سیاحان ( رجوع کنید به بورسلِم ، ص 57 ـ60) مرزهای جنوبی این ترُکستان را معبر آق رباط در شمال بامیان، و دیگران ( رجوع کنید به وود، ص 130) آن را معبر هَجیکَک در قسمتهای جنوبی تر می دانند، جایی که آب پخشانِ میان حوضه های هیرمند و جیحون در آنجا قرار دارد. در قسمتهای غربی تر، در منطقة بین مُرغاب و آبِ مَیمَنَه ، به مرز ترُکستان نامِ «تیربند» ترُکستان داده شده است (برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به بخش دومِ مقاله ). نه روسها بلکه انگلیسیها بودند که ، احتمالاً تحت تأثیر نحوه کاربرُد ایرانی و افغانی ، نام ترُکستان را در اصطلاح شناسی علمی سدة سیزدهم / نوزدهم باب کردند.


در ادبیات ، بویژه در نوشته های جهانگردان ، معمولاً میان تر
ُکستان روس و ترُکستان چین و ترُکستان افغانستان تمایز وجود دارد، هرچند واژة ترُکستان (یا ترُکیستان ) فقط در روسیه و افغانستان در تقسیمات کشوری معنا دارد. گاه به جای اینها به اصطلاحات ترُکستان غربی و شرقی برمی خوریم . در 1284/ 1867، روسها «قوبرنیا»ی (فرمانداری کل ) ترُکستان را به پایتختی تاشکند بنیاد نهادند و ژنرال کاوفمان را در رأس آن گماردند. مرزهای این حکومت ، گاه محدود و گاهی گسترده بود. از 1299 تا 1316/ 1882ـ 1898، ایالت سمیریچیه (هفت رود) که زمانی جزو ترُکستان بود، به فرمانداری کل استپها به پایتختی اومسک تعلق داشت. در 1316/ 1898، سمیریچیه و ایالت ماورای خزر (ترُکمنستان) به ترُکستان ملحق شدند.


در 1303/ 1886، پروفسور موشکتو سعی کرد به نام «تر
ُکستان» معنای جغرافیایی مشخصی ، جدا از شرایط اداری ، بدهد. او تحت تأثیر کتاب «نگاهی اجمالی به ترُکستان روس» همراه شرح کلی حوضه های ترُکستان (لایپزیگ 1877) اثر پتسهلد ، پیشنهاد کرد که نام ترُکستان یا حوضة ترُکستان ، به سرزمینهای میان کوههای مرکزی آسیای مرکزی و حوضة دریای خزر، فلات ایران و دریای آرال ، اطلاق شود. موشکتو تردید نداشت که مرز روسیه و انگلستان در آینده ای نزدیک در هندوکش قرار خواهد گرفت. او پیشنهاد کرد که اصطلاح «ترُکستان چین » (رجوع کنید به سین کیانگ) به جای هان ـ های چینی به کار رود (پژوهشگران اروپایی از زمان ریشتهوفن آن را «دریای خشک » نامیده اند).


پس از سقوط روسیة تزاری در 1335/ 1917، حکومت خودمختار فراـ قومیِ تر
ُکستان ، همچنین معروف به «حکومت خودمختار خوقند»، در 24 و 25 صفر 1335/ دهم و یازدهم دسامبر 1917 تشکیل شد، که عناصر اصلاح طلب یا «جدیدها»، آن را در خوقند، به عنوان دومین ایالت بومی مستقل آسیای مرکزی (بعد از خیوه)، ایجاد کردند. این ترتیب در هجدهم رجب 1336/ سی ام آوریل 1918 به حکومت شورایی تغییر کرد که ابتدا جمهوری خودمختار ترُکستان نامیده می شد و پایتخت آن تاشکند بود. اما بلشویکها در مسکو با هر گونه گروه بندی قومی و قبیله ای یا محلی مخالف بودند، ازینرو در صدد برآمدند جمهوری خودمختار ترُکستان را براندازند. مثلاً، تشویق قزاقهای شمال جمهوری خودمختار ترُکستان به اتحاد با قزاقهای داخل آن ، که نتیجه اش ایجاد قرقیزستان در شرق خزر بود.


با اینهمه ، پرورش احساس عمومی وحدت تر
ُکستان آغاز شده بود و برخی از مردم این موضوع را با زبان و ادبیات خود پیوند می دادند. به رغم دیدگاههای دیگری که بنا بر آن ، در زبان و ادبیات ، قومیتهای تابعه ای مانند ازُبکها و قزاقها و ترُکمنها و غیره مطرح بود، مسکو بر ضد تمامی احساسات وحدت خواهانه در جمهوری خودمختار ترُکستان ، و نیز در جمهوریهای شورایی خلق بخارا و خوارزم ، فعالیت می کرد؛ رهبران محلی را «ملی گرایان بورژوا» می خواند، بی علاقگی قزاقها و ترُکمنها را در همراهی با ازُبکها در واحدهای اداری ـ سیاسی مشترک تشدید می کرد و گروههای مختلف را به جان هم می انداخت.


در پاییز 1303 ش / 1924، مسکو گروههای گوناگون قومی آسیای مرکزی را تشویق کرد که واحدهای قومی خود را تشکیل دهند. این امر به تجزیة رسمی جمهوری شوروی تر
ُکستان انجامید که حکم بیست ویکم اردیبهشت 1304 ش/ یازدهم مه 1925 صادر شد و نیز الغای جمهوریهای شورایی خوارزم و بخارا که بترتیب در 1302 و 1303 ش / 1923 و 1924 تأسیس شده بودند. اصطلاح «ترُکستان» از مطبوعات حذف شد و ممیزیهای دوره استالین چند دهه آن را نام و مفهومی ممنوع تلقی کردند. این نام تنها در مورد شهر کوچکی در جمهوری شورایی قزاقستان باقی ماند (رجوع کنید به بخش سوم مقاله) و همچنانکه آلورث گفته است ، «فقدان نام ترُکستان ، حاکی از تغییر تسمیة صِرف نبود، بلکه در واقع مردم آسیای مرکزی را از حق تعیین هویت خود محروم می کرد».


گفتنی است که منطقة کوهستانی و بیابانی و واحه ای وسیع در شرق و شمال رشته کوه تین شان و شرق و شمال کوههای پامیر و کونلون ــ که حوضة تاریم و منطقة دزونگاری تا شمال آن را تشکیل می داد ــ سنتاً به تر
ُکستان شرقی یا، براساس حکومت سیاسی جدید آنجا، ترُکستان چین معروف بوده است. برای این مطلب رجوع کنید به کاشغر؛ خُتن؛ قُلجه؛ سین کیانگ؛ تورفان؛ یارکند. (بارتولد و باسورث/ د. اسلام)


2- ترُکستان افغانستان

 از اوایل سده های میانه منطقة پیرامون بلخ و مزارشریف و همچنین تخارستانِ اوایل سده های میانه که تا سده دوازدهم / هجدهم کلاً ولایت بلخ شناخته می شد، بتدریج و عمدتاً با ازُبکها و ترُکمنهای عصر حاضر ترُکی شده است ، هر چند اقلیتهای مهم فارسی زبان و پشتو زبان و جزء آنها نیز در آنجا یافت می شوند.


در اوایل سد
ه دوازدهم / پایان سده هجدهم ، دربار افغان مایل بود این ولایت را به نام ترُکستان باز شناسد و این واژه در نیمة اول سده نوزدهم جانشین کاربرُد بریتانیایی و اروپایی شد، اما پس از پیشروی روسها در آسیای مرکزی ، در مورد کاربرُد انگلیسی واژه ، چنین احساس شد که واژه ترُکستان به تنهایی ممکن است به ادعاهای روسیه مبنی بر اینکه دولتْ شهرهای ولایت ، ضرورتاً بخشی از پادشاهی افغان نیست بلکه می تواند بخشی از «ترُکستان بزرگتر» به حساب آید، اعتبار بخشد. ازینرو در 1286/ 1869 سر هنری راولینسون در یادداشتی در باب مرزهای افغانستان توصیه کرد که ، بنا به اهداف سیاسی ، بریتانیا دیگر نباید اصطلاح «ترُکستان» را به کار ببرد بلکه باید از «ترُکستان افغان» استفاده کند، و این اصطلاح در ادارات و آثار منتشره پذیرفته شد تا این منطقه از «ترُکستان روس» در شمال جیحون متمایز شود (رجوع کنید به لی).


3- یَسی (اِسی) ، شهر قدیمی در جنوب قزاقستان

این شهر که در منطقة چِمکِنت در مسیر تاشکند ـ اورنبورگ ، بر کرانة جنوبی سیردریا و در حدود سی کیلومتری این رود واقع است ، واحه ای است در حاشیة قزل قوم و با آبراهه هایی که از کوههای قره تائو (محل معادن باستانی طلا) سرچشمه می گیرند و نیز کاریزهایی که از رود قریچک آب می گیرند، آبیاری می شود. ترُکستان در سرتاسر تاریخ دیرین خود همواره مورد منازعة فاتحان نامدار یا گمنامی بوده است که می خواسته اند تفوق خود را با تملک یک مکان شهری راهبردی در ملتقای نواحی کوچ نشین و یکجانشین آسیای مرکزی تثبیت کنند.


تر
ُکستان همان شهر باستانی شاوَغَر معرفی شده که تاکنون هیچ اثری از آن به دست نیامده است (لسترنج ، ص 485). جغرافیدانان مسلمانِ سدة چهارم / دهم نام آن را در آثارشان ذکر کرده اند، از جمله اصطخری (ص 291) و بویژه ابن حوقل (ص 467)، از جنگی با آنجا سخن گفته اند که نصربن احمد سامانی (حک : 303ـ330) با سیصد هزار سپاهی آن را فرماندهی کرده است. این مطلب در دیگر منابع این دوره (مانند مقدسی ، ص 274، 342) ذکر نشده است. نبرد پیروزمندانه با ترُکها در 290 در نزدیکی ترُکستان امروزی به فرماندهی اسماعیل بن احمد (حک : 278ـ294)، بنیانگذار سلسلة سامانی ، موجه تر می نماید (ماسالسکی ، ص 282). سمعانی (ج 3، ص 392) در سدة ششم آن را منطقة مقابله با ترُکها وصف کرده ، حال آنکه در یک قرن بعد، یاقوت حموی (ج 3، ص 245) آن را شهری ترُک نشین معرفی کرده است ؛ هیچیک به نام یَسی / اِسی ، که این شهر رفته رفته به آن شناخته می شد، اشاره ای نکرده اند.

 

شیخ احمد یَسَوی بنیانگذار فرقه صوفیه یَسَویه

همانطور که در سده هشتم در ظفرنامة شرف الدین علی یزدی (ج 2، ص 16) آمده ، کاربرُد این نام از پایان سده ششم تصدیق شده است (بارتولد، ص 141؛ د. اسلام ، چاپ اول ، ذیل مادّه). «یسی» در ضمن توسعه و بیرون آمدن از حالت قریه ، در دوره مغول به سبب وجود دوستداران شیخ احمد یَسَوی (متوفی 562) یا به قول ترُکها آتا یَسَوی ، بنیانگذار فرقة صوفیة یَسَویه که در آن شهر زیست و مرد، از بیشترین رونق برخوردار شد. چون او را از دعوت کنندگان ترُکها به اسلام می دانستند، در آنجا دفنش کردند و تیمور در پایان سده هشتم مقبره بزرگی برای او ساخت (ماسون ، 1930). در سده نهم ، یسی نام ترُکستان به خود گرفت و مقبره را «حضرت ترُکستان» نامیدند. این محل ، زائران فراوانی به خود جذب کرد و مدفن مسلمانان متدّین و بعدها آرامگاه شاهزادگان ازُبک سلسلة شیبانی و سلطانهای قزاق شد. مقبره ، شامل مکعبی عظیم است که در دو طرفش دو برج قرار دارد که به ورودی بزرگی مشرف اند. در داخل مقبره ، تالار اصلی شامل دیگ مقدس (قازانلق) است که پیشتر برای آماده سازی غذای زائران و صوفیان به کار می رفت و امروزه ظرف سکه است. مزار شیخ در محلی مقابل ورودی قرار گرفته است. در بیرون ، مسجدی متعلق به قرن سیزدهم / نوزدهم ، مسجدی قدیمتر، یک کتابخانه ، یک حمام و بقایای دیواری از قلعه ای باستانی را می توان مشاهده کرد.


از ربع آخر سدة نهم به بعد منازعاتی اساسی بر سر تر
ُکستان در گرفت که دهه ها و حتی قرنها ادامه یافت . طرفهای درگیر، آخرین تیموریهای ماوراءالنهر، خانهای جغتایی مغولستانِ در حال انحطاط (یونس و پسرش سلطان محمود)، خانهای قزاق و محمدخان شیبانی (فاتح ازُبک) بودند. میان دو گروه اخیر در خلال سالهای 875 تا 885 بر سر شهرهای اصلی حوضة سیردریا جنگهایی در گرفت که به نوبت یا قزاقها یا ازُبکها آنها را محاصره و تصرف می کردند. در پایان سده نهم موقعیت تثبیت شده بود: شهرهای سِغناق ، سوزَک (سبز) ، و سَوران (صبران) به خانات قزاق الحاق شده بود و شهرهای اُترار، اوزکِند، اَرکوک و ترُکستان در دست ازُبکها ماند. بدینسان در 893 محمود جغتایی (شاهزادة تاشکند)، محمدخان شیبانی را به حکومت ترُکستان منصوب کرد و این سرآغاز ایفای نقش سیاسی محمدخان در ماوراءالنهر بود (بکه گرامون ، ص 438). سلطانهای ازُبک در 915، هنگام یکی از آخرین حمله های بابر، به آنجا پناهنده شدند. طاهرخان قزاق در ربع دوم قرن دهم در آنجا درگذشت. پس از 1007 ترُکستان جزو خان نشین ازُبک آستاراخان (هشترخان / حاجی طرخان) شد که جای شیبانیان را، هنگامی که شهر بار دیگر تحت سیطرة قزاقها در آمده بود، گرفته بود و سپس تا تاشکند گسترش یافت. در 1062، جهانگیرخان قزاق که در جنگ با کالموکها/ قلموقها کشته شده بود، در جوار مرقد احمد یسوی به خاک سپرده شد (کلیاشتورنی و سلطانوف ، ص 304). تَوکه خان قزاق ، قانونگذار مشهور سه قبیله که در 1129 دست کم بظاهر به اقتدار روسها گردن نهاد، در 1105 هیئتی روسی (به ریاست فدور اسکیبین و ماتوی تروچین قزاق از توبولسک ) و در 1110 هیئتی کالموکی (به نمایندگی اویراتهای دزونگاری) را به حضور پذیرفت ، اما این اقدامات اویراتها را از اشغال شهر در 1135/ 1723 باز نداشت ، و البته همین مشکل برای سیرام و تاشکند هم به وجود آمد. از آن پس ترُکستان یکی از نقاط حساس برخورد میان قزاقها و اویراتها و چینیها شد که در نهایت در خدمت منافع روسها قرار گرفت. روسها آن را به سلطانِ قزاق ، یونس خوجه ، سپردند که از 1194 در تاشکند فرمانروایی کرد. در این زمان ترُکستان ، به رغم انقیاد ظاهری به بخارا، امارتی مستقل ایجاد کرد. توزای خان قزاق پس از آنکه عمرخان ازُبک ، فرمانروای خوقند، در 1229 یا 1230 شهر را تصرف کرد، به حکومت آنجا رسید.


تر
ُکستان همچون شهرهای واحه ایِ دیگر حوضة سیردریا در سده های دوازدهم و سیزدهم ، با ضعف اقتصادی و اضمحلال زندگی یکجانشینی مواجه شد که نمی توان علتش را منحصراً فعالیتهای ازُبکها دانست ولی سیاحان روسی ، مانند بورناشف (ص 141) و مایندورف (ص 61)، با ارائة مدارکی ، آن را اثبات کرده اند. شهر در هنگام الحاق به حکومت روس در رجب 1281/ دسامبر 1864، پنج هزار سکنه داشت. پس از سه روز نبرد میان گردان قزاقهای اُرال به فرماندهی سرگرد وروکین و ده هزار سرباز خوقندی ، به امپراتوری روس پیوست ، این سربازان گنبد مقبره را «معجزه آسا» بر جا گذاشتند (دائرة المعارف اسلوار، ص 38). در 1328/1910 در حکومت تزاری ، 514 ، 13 تن جمعیت ، 616 ، 3 خانه ، 2 کلیسا، 41 مسجد، 24 مؤسسة آموزشی ، یک کتابخانه و 57 کارگاه یا کارخانه (پنبه پاک کنی و شرکتهای تجاری) برای شهر به ثبت رسید (راهنمای ناحیة ترکستان، ص 116). جمعیت شهر در 1366 ش / 1987، 000 ، 77 تن بود.


تر
ُکستان از زمان استقلال قزاقستان به بعد، مورد توجه دقیق مقامات قزاق قرار گرفته است. جمهوری ترُک قزاقستان به بازسازی مقبره همت گماشته و در تأمین بودجة دانشگاه ترُک ـ قزاق (همچنین در ساختن یک هتل )، به نشانة راه حل دولت جدید در بازسازی ، با تأکید بر هویت متمایز شهر، مشارکت داشته است.


منابع
نویسنده :

- ابن حوقل ؛ اصطخری ؛ سمعانی ؛ شرف الدین علی یزدی ، ظفرنامه : تاریخ عمومی مفصّل ایران در دورة تیموریان ، چاپ محمد عباسی ، تهران 1336ش ؛ مقدسی ؛ یاقوت حموی.

 

منبع:

- سایت "بنياد دايره المعارف اسلامی".

 

..................  .................   ...............

 

طريقت يسويه و نقش آن در گسترش اسلام در آسيای مركزی

 

 مقبره خواجه احمد یسوی؛

 

خواجه احمد يسوی (1150 میلادی/ 482 خورشیدی)

خواجه احمد يسوی شخصیتی است بزرگ و صاحب طريقت كه آثار معنوی فراوانی بر اقوام مختلف آسيای مركزی بجای گذاشته است. فريدالدين عطار در منطق‌الطير از او به عنوان پير ترُكستان ياد كرده است. نامبرده از مشاهير تصوف در ميان اقوام آسيای مركزی به شمار می‌آيد. يسويه  آيين و طريقت منتسب به خواجه احمد يسوی نیز تاثیرگذاری خود را بر تفکر دینی و قومی مردم منطقه حفظ کرده است. بايد در نظر داشت كه طريقت های عرفان و تصوف از عوامل اصلی حفظ و گسترش اسلام در مناطق مختلف آسيای مركزی بوده اند. تنها از اين رهگذر می‌توان چگونگی حفظ سنن و باورهای دینی را در ميان بخش عظیمی از مسلمانان اين منطقه طی هفتاد سال حكومت بلشويكها بررسی و تحليل كرد.

 

نقشبنديه ، كبرويه ، قادريه ، يسويه از تصوف های آسیای مرکزی

در خطه آسيای مركزی طی قرون متمادی، فرقه‌های مختلفی از تصوف، تحت نام های نقشبنديه، كبرويه، قادريه و يسويه گسترش يافته است. از ديدگاه مستشرقان، پيروان فرقه‌های مختلف تصوف به عنوان مظاهر اسلام غيررسمی نقش عمده‌ای را در حفظ سنتهای اسلامی به عنوان بخشی از زندگی روزمره مردمان اين مناطق ايفا نموده‌اند. روحانيون صوفی طی اين مدت مجريان اصلی اسلام غيررسمی و هدايتگران مردم بشمار می‌رفتند.

 

اگر چه گرويدن به دين اسلام در مناطق مختلف آسيای مركزی به دوره‌های متفاوت تاريخ برمی‌گردد، به طوری كه در برخی مناطق به قرون اوليه پس از هجرت و در برخی ديگر به قرون هيجده و نوزده ميلادی   مانند (بخشی از قزاقستان) برمی‌گردد، اما سنن و رسومات در اين مناطق بوضوح متأثر از اسلام است. طی دوران حكومت عباسيان، ماوراءالنهر یکی از مراكز تمدن اسلامی به حساب می‌آمد و دانشمندانی كه از اين خطه برخاسته‌اند آثار فراوانی بر تمدن و علوم اسلامی برجای گذاشته‌اند.

 

از اواسط قرن شانزدهم ميلادی و با سقوط حكومت «قازان» بتدريج آسيای مركزی تحت سلطه و نفوذ روسية مركزی درآمد. با اين حال تا اوايل قرن بيستم هنوز فعاليتهای دینی به صورت گسترده‌ای جريان داشت. تنها با استقرار حكومت كمونیستی و از اوايل قرن بيستم روند اسلام ستيزی و تخريب مساجد آغاز شد.

 

مقاومت جدی مسلمانان و در مقابل روند رشد نهضتهای اسلامی در برخی نقاط آسيای مركزی و قفقاز موجب شد كه دولتمردان بلشویک برای تحت كنترل درآوردن جريان اسلام در جماهير شوروی به نوعی اين جريان را در چهارچوب رسمی درآورند.

 

براين اساس و با یک برنامة ديكته شده از سوی دولت، پنج ادارة قاضيات در سراسر شوروی برای عهده‌داری وظيفة ادارة امور مسلمانان تأسيس شد. یکی از اين پنج مركز، ادارة قاضيات آسيای مركزی و قزاقستان بود كه در تاشكند، پايتخت ازُبكستان استقرار يافت و دو مدرسة ميرعرب و امام بخاری را برای تربيت طلاب ايجاد كرد.

 

در واقع با آغاز حكومت بلشويكها، جريان اسلام كه تا پيش از اين ساختار اجتماعی جوامع مسلمان را در اين مناطق تحت تأثير قرار می‌داد و در ضمن آن ساختارهای كوچكتر درونی اما پرُقدرت عرفان و تصوف جريان داشت، ناگهان تبديل به دو جريان اسلام رسمی و اسلام غيررسمی شد. اسلام رسمی در اداره‌های قاضيات جريان داشت، حكومت پسند بود و چندان تأثير عمیقی نيز در جامعه نمی‌گذاشت و اسلام غيررسمی در چارچوب ساختارهای طريقت و تصوف جريان داشت كه در واقع همان اسلام عمیقی بود كه نمی‌توانست در چارچوب یک حكومت كمونیستی ادامة حيات دهد و مردم را به نوعی مقابلة درون قومی و حفظ اصالت و آداب اسلامی دعوت می‌نمود. بايد توجه داشت كه نمی‌توان نقش ادارات قاضيات و روحانيون رسمی را به کلی انكار كرد و رسميت يافتن جريان اسلام، خود محمل خوبی برای مردم و روحانيون غيررسمی برای استفاده از فرصتهای موجود بوده است. در عين حال اين طريقتها و فرقه‌های تصوف بودند كه بار اصلی حفظ و گسترش اسلام را در ميان مردم به عهده داشتند و هيچ گاه اجازه ندادند حلقه‌های ارادت ميان شيوخ و شاگردان و مريدان گسسته شود.

 

وجود فرهنگ روسی در اين مناطق، ابتدا در همسایگی و بعدها در داخل جوامع مسلمان به عنوان یک عنصر مهاجم موجب شده است كه دسته‌های طريقت و فرقه‌های تصوف در اين مناطق، چهره‌های كاملاً مثبتی از خود نشان دهند و عاملی باشند برای حفظ سنن و آداب اسلامی؛ زيرا جز از طريق حلقه‌های ارادت، امكان مقاومت در مقابل فرهنگ قوی و مهاجم وجود نداشت.

 

در واقع اسلام رسمی در شوروی عبارت بود از پنج ادارة قاضيات با چندين مدرسة تحت ادارة آنان و كتابهایی كه در اين مراكز به چاپ می‌رسيد و روحانيونی كه تربيت می‌يافتند. اين جريان اگر چه در همين حد نيز مطلوب بوده اما عملكرد آن هماهنگ با دولت بلشويكها بوده است.

 

اما اسلام غيررسمی عبارت بود از: وجود روحيات مذهبی خودجوش در ميان مردم، فعاليتهای روحانيونی كه از نظر مراكز مذهبی رسميت نداشتند، حفظ ارتباط و علقه با مقدسات اسلام و نهايتاً حفظ اسلام در چارچوب سنن و آداب قومی. در همين راستا طريقتهای عرفان و تصوف مهمترين چارچوب برای تداوم سنن و حفظ اصل دين در ميان مردم بوده‌اند و به صورت غيررسمی شيوة زندگی اجتماعی را بخصوص در مناطق دور از شهرهای بزرگ شكل می دادند.

 

با ذكر اين مقدمه به اين نكته اشاره می‌كنيم كه یکی از بزرگان طريقت و تصوف كه مناطق گسترده‌ای از آسيای مركزی را تحت تأثير خويش قرار داده است، خواجه احمد يسوی است. تاريخ تولد احمد يسوی حدوداً به قرن پنچم برمی‌گردد. در دائره المعارف بزرگ شوروی تاريخ تولد وی حدودأ 1150 ميلادی/ 482 هجری شمسی ذكر شده است. وی در شهرک «سميرم» واقع در شرق شهر چيمكنت مركز فعلی استان جنوبی قزاقستان چشم به جان گشود و پس از چندی به شهر «يسه» مهاجرت كرد و در حلقة صوفيان وارد شد و به چله نشینی پرداخت.

 

اسناد و مدارک قطعی در مورد هويت و شخصيت تاریخی احمد يسوی بسيار اندک است. با اين حال تأثير بسزایی كه وی بر مردم منطقه گذاشته، بسياری از محققان را بر اين داشته است كه تحقيقات مختلفی را در اين زمينه آغاز كنند.

 

يسه كه بعدها ترُكستان نام گرفت و هم اكنون نيز به اين نام شناخته می‌شود یکی از مراكز فعال دینی در عصر يسوی بود(480 خورشیدی). اين شهر كه در افسانه‌ها به عنوان پايتخت اوغوزخان شناخته شده، یکی از مراكز تصوف اسلامی در ماوراءالنهر بوده است.

 

در ترُكستان آن زمان طریقتی تحت شيخوخيت شخصی به نام ارسلان بابا و يا شيخ بابا اصلان در جريان بود. احمد پس از گذشت چند سال از تحصيلات ابتدایی، ترُكستان را ترک گفته و عازم بخارا شد. بخارا كه تحت حاكميت سلجوقيان قرار داشت بزرگترين مركز اسلامی در ماوراءالنهر محسوب می‌شد و مملو از هزاران طلبه‌ای بود كه از اطراف و اكناف وارد اين شهر شده بودند.

 

 مزار شیخ یوسف همدانی (خواجه یوسف بابا) در ترکمنستان - شهر تاریخی مرو قدیم؛

 

خواجه یوسف همدانی

احمد يسوی كه به دليل منسوب بودن به سلسله خواجگان، خواجه احمد يسوی ناميده شده است از شاگردان شيخ يوسف همدانی است و به همين دليل ادامه دهنده سلسلة تصوف ايرانی است. بايد توجه داشت كه از قرن چهارم هجری/ يازدهم م. انديشة تصوف كه محصول تفكر عرفان ايران و خراسان بود، به عقايد مسلمانان آسيای مركزی راه يافت. اين انديشه كه در اواخر قرن سوم هجری/ دهم م. در خراسان به شکلی سازمان يافته و به عنوان فرقه صوفيه نمايان شد در شكل گسترده و منسجم خود ترکیبی عرفانی بود از عقايد نو افلاطونی و گنوسيسم كه قصد داشت پيام درونی و سرّ نهفته در قرآن را بازگويد.

 

در اواسط قرن پنجم هجری، خواجه يوسف همدانی (نام كاملش: ابوعلی يعقوب بن يوسف البزينجردی الهمدانی) سردمدار تصوف در آسيای مركزی بوده است. خواجه احمد پس از چند سال تحصيل در مكتب «ارسلان بابا» در بخارا نزد خواجه يوسف به تلمذ پرداخت. در اين زمان شاگردان فراوانی نزد خواجه يوسف همدانی تملذ می‌كردند كه از جملة آنها شيخ عبدالقادر گيلانی بود كه وی نيز فرقة معروف ديگری را تأسيس كرد. از ديدگاه «بارتولد»  خواجه يوسف مرام درویشی را در آسيای مركزی گسترش داد و شاگردان وی نقش مهمی در گسترش اسلام در ميان ترُكها ايفا كردند.

 

يوسف همدانی، الهيات را در بغداد آموخت و سپس ساكن مرو شد و در آنجا تحت رهبری شيخ ابوعلی فريومدی طريقت صوفيه را اختيار كرد. براساس روايات، وی ده هزار مرتبه قرآن را ختم كرده است و سی و هفت مرتبه مراسم حج را بجا آورده است. خواجه يوسف همدانی در سال 1140 م. وفات يافت و پيش از مرگ، چهار شيخ بزرگ را به عنوان جانشين خود معرفي كرد:

 

1- ابو محمد بخارایی؛

2- خواجه احمد يسوی؛

3- عبدالخالق قيروانی؛

4- عبدالله براقی.

 

اين چهارتن از شاگردان برجستة شيخ بودند كه همگی تا هنگام وفات نزد وی تلمذ می‌كردند. به اين ترتيب خواجه احمد مقام شيخ خود را به دست آورد و به شهر يسه برگشت و تبليغاتی گسترده در مورد طريقت خويش آغاز كرد. وی در ترُكستان طریقتی خاص بنا نهاد و در ميان قزاقها و قرقيزهای استپ‌نشين، مقامی ويژه يافت. درويشان حلقة خواجه احمد تعليمات استاد را در تمام خطة ترُكستان و تا اقصا نقاط ولگا، قفقاز و آسيای صغير گسترش دادند. تعليمات خاص خواجه احمد هم اكنون به عنوان «يسويه» شناخته شده است.

 

یسوی و نقشبندیه

يسويه ابتدا در سواحل سيحون، جوار تاشكند و ترُكستان شرقی بشدت نفوذ يافت و بعدها با نيرو گرفتن از زبان و فرهنگ ترُک، در منطقة ‌ماوراءالنهر، خوارزم و بعدها به استپها و منطقة بلغار گسترش يافت و در قرن 6 /13 م. وارد آناتولی شد اما ظهور و پيشرفت فرقة نقشبنديه در قرن هشتم هجری/ 15 ميلادی از نقش آن كاست ولی نهايتاً خللی در شهرت وی در ميان ترُكها پديد نيامد. از سویی نقشبنديه نيز با رهبری امام بهاءالدين نقشبند برای تحت نفوذ درآوردن ترُكهای منطقه با طريقت يسوی روابطی ايجاد كرد.

 

از ديدگاه برخی مورخان، نقشبنديه عكس‌العملی در مقابل يسويه كه متأثر از فرهنگ ايران بود تلقی می‌شود. نقشبنديه تلاش كرد كه برای ترُكها یک چارچوب ايدئولوژیک مستقل نيز ايجاد كند. برخی ديگر از مورخان با توجه به شيوه و زبان تبلیغی كه خواجه احمد يسوی برگزيده است (ادبيات عاميانه ترُک) خلاف اين عقيده را ابراز نموده‌اند.

 

مهمترين نكته در انديشه و طريقت يسوی امتزاجی است كه ميان یک نوع فرهنگ برگرفته از تصوف ايرانی و زبان و شيوه‌ای كه در ميان اقوام ترُک كاربرُد داشت صورت گرفته است. به رغم آشنایی فراوان با علوم اسلامی و ادبيات ايرانی، يسوی برای تبليغ افكار خويش در ميان اقوام ترُک از ادبيات عاميانة ترُكها بهره جست.

 

«ديوان حكمت» یسوی

يسوی برای تبليغ احكام تصوف به مريدانش با زبانی ساده و قابل فهم با شيوه و نظم مطابق با ادبيات عاميانة ترُک اشعاری سرود. اين گونه اشعار كه بزرگترين اثر خواجه احمد يسوی است «حكمت» ناميده شده است. يسوی در چنين محیطی، ناگزير از تطبيق خود با آداب و سنن اقوام منطقه بود. حتی در آثار پيروان نقشبنديه مطالبی هست كه نشان می‌دهد در مجالس ذكر خواجه احمد يسوی كه دراويش گردهم می‌آمدند، زنان و مردان با هم شركت داشته‌اند.

 

بسياری از شعرا بعدها از نوع شعر ساده و عاميانة احمد يسوی تقليد نمودند. تأثير شعر احمد يسوی در اشعار «حكيم آتا»، «آبای»، «مختوم قلی فراغی» و «يونس امره» مشاهده می‌شود. هر یک از اين افراد و مشاهير جمهوری‌های ترُک زبان آسيای مركزی و صاحب اشعار و آثاری هستند كه ورد زبان عامة مردم است.

 

همة افكار و انديشه‌های خواجه احمد يسوی در قالب اشعاری درآمد كه در كتابی به نام «ديوان حكمت» جمع‌آوری شد. اين ديوان قطعاتی مانند پند و اندرزهای اخلاقی، توصيه به اجرای دقيق احكام دين، شكايت از وضع دنيا، مدح پيامبر اسلام (ص) و حكايتهایی از احوال بهشت و دوزخ را در بر می گيرد.

 

حكمتهاي خواجه احمد در ميان مردم قزاقستان و برخي نقاط ديگر آسياي مركزي جايگاه خاص دارد. سالمندان بسياري اين حكمتها را حفظ هستند و براي جوانان به عنوان توصيه‌هاي اخلاقي ذكر مي‌كنند. اين حكمتها یک نوع مكالمات شفاهی برای انتقال مفاهيم اسلامی و اخلاقی تلقی می‌شود. مجموع حكمتهای موجود در كتاب ديوان حكمت، هفتاد قطعه است.

در اينجا دو حكمت از كتاب خواجه احمد يسوی را نقل مي‌كنيم:

 

حكمت 53

اي فرزند مسلمان؛ اين سخن من پُر اهميت است.

وقت سحرگاه كه گل می‌شكفد و بلبل نغمه سر می‌دهد

از بستر خواب برخيز كه تو نيز روزيت را در اين لحظه میگيری

لذت سحرگاهان را عاشقان می‌دانند. در اين هنگام صفات خداوند متجلی می‌شوند

هنگام سحر جهان به بهشت می‌ماند. در اين هنگام به درگاه خداوند سپاس بگزار

 

حكمت 37

محمد سرور هيجده هزار دانشمند بود

محمد سردار سی و سه تن صحابه بود

محمد مستمند و گرسنه را استعانت كرد

به امت خويش رحم كرد و شفاعت كرد

محمد شب تا سحر بيدار می‌ماند

بسياری به نور محمد هدايت يافتند

حتی خطاكاران نيز از فيض محمد بهره جستند

 

برخی از محققان در اينكه در زمان حيات يسوی كتابی تحت عنوان ديوان حكمت از اشعار وی تدوين شده باشد، ترديد كرده‌اند و معتقدند آنچه هم‌اكنون تحت عنوان «ديوان حكمت» به دست ما رسيده است، مجموعه‌ای از اشعار پيروان و مريدان احمد يسوی كه به همان سبک و سياق سروده شده است. اين ادعا از سویی با اين نكته مورد تأييد قرار می‌گيرد كه هيچ نسخه‌ای از ديوان حكمت كه مربوط به پيش از قرن دهم هجری/ هفدهم ميلادي باشد، به دست نيامده است.

 

گوردلوسکی كه در سال 1929م. به ترُكستان مسافرتب داشته نقل می‌كند كه در آنجا شنيده است نسخه‌ای قدیمی از ديوان حكمت كه بر روی پوست نوشته شده بود در آرامگاه احمد يسوی وجود داشته اما بعدها مفقود شده است. هر چند با اطمينان می‌توان گفت نسخه‌ای از ديوان حكمت متعلق به قبل از قرن 10 هجری/ 17 ميلادی يافت نشده است، اما قرائتی نيز بر وجود اين كتاب در زمان احمد يسوی وجود دارد. از جمله اينكه فضل الله ابن روزبهان خنجی در كتاب مهمان نامه بخارا اشاره می‌كند كه كتاب يسوی را در آرامگاهش ديده و مطالعه كرده است. وی اظهار می‌كند كه اين كتاب اثری است به زبان ترُکی و به گونه‌ای صوفيانه. البته صاحب مهمان نامة بخارا اشاره‌ای به منظوم بودن آن نكرده و نامی از «ديوان حكمت» نبرده است.

 

نويسندة مهمان‌نامة بخارا می‌گويد: از جمله فوايد كه فيض الهی به فقير عطا فرمود، یکی آن بود كه كتابی از مصنفات حضرت خواجة يسوی قدّس الله روحه العزيز مطالعه كردم و آن به زبان ترُکی بود. چندان دقايق علوم و حقايق تصوف درو يافتم كه گمان ندارم در مقاصد سلوک و بيان مراتب وصول حقايق، مواجيد و ذكر، ترتيب منازل سالكان و مقامات و اصلان، مثل آن كتابی مرتب شده باشد.

 

برخی از طريقت ‌شناسان غربی نظير دامبری، مليورانسك، مارتين هارتمان و بروكلمان نيز ديوان حكمت را مربوط به قرن پنجم هجری/ دوازده ميلادی می‌دانند. اين مورخان معتقدند كه ادعای تعلق ديوان حكمت به قرن هفدهم از جانب عده‌ای از محققين تنها به دليل قلت اطلاعاتشان بوده است.

 

به هر حال چه ديوان حكمت، مجموعه اشعار خود احمد يسوی باشد يا اينكه هيچ یک از نسخه آن متعلق به خود يسوی نباشد، ترديدی نيست كه سرودن اينگونه اشعار از سوی يسوی آغاز شده و توسط پيروان او گسترش يافته است و از خواندن آنگونه اشعار پی بردن به افكار و انديشه‌ها و شخصيت‌ خواجه احمد يسوی ممكن می‌شود.

 

حكمتهای يسوی از دو عنصر اساسی تشكيل می‌شوند: ابتدا اسلام یعنی عنصر دینی و صوفيانه و دوم عنصر ملی یعنی ادبيات عاميانه باستانی ترُكها. عنصر اول ايدئولوژی اين طريقت و عنصر دوم شيوة تبليغ و نوع اشعار خواجه احمد را تحت تأثير گذاشته است. همين ويژگی موجب می‌شود كه يسويه نخستين طريقت بزرگ در مناطق ترُک ‌نشين تلقی شود كه توسط یک صوفی ترُک و در محيطي ترُک تأسيس گرديده است.

 

طريقت يسوی كه از فرقه‌های تصوف اهل سنت به حساب می‌آيد، تمام سنن و عقايد تسنن را پذيرفته است و اجرای كامل احكام شريعت توسط پيروانش را از شرايط ايمان می‌داند. با اين كه بسياری از عقايد يسويه در چارچوب منابع نقشبنديه ذكر شده است، در عين حال چارچوب شناخته شدة خاص خويش را دارد. احكام اساسي طريقت يسوی را معرفت الله، مروت، راستگویی، فنا في الله و توكل كامل تشكيل می‌دهد.

 

در يسويه برای شيخوخيت و مقام رهبری يافتن نيز شرايط خاصی وجود دارد و شيخ بايد مراتب علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين، وثوق به ژرفای علم اسلام، صبر و تقرب را طی نموده باشد. آرزوی رسيدن به كمال و ملازمت در ذكر، از واجبات اين طريقت است و سنن و مستحبات فراوانی برای مريدان ذكر شده است. اصل اساسی طی طريقت، احترام به شيخ، اعتقاد به وی و تواضع كامل است.

یک عنصر مهم در طی طريقت يسوی «خلوت» است. مدت خلوت چهل روز است و در اين مدت همة تكاليف برای مريد ذكر شده است. حتی غذاهایی كه بايد شخص در اين مدت استفاده كند همه با نظارت شيخ تعيين می‌شود. اين چهل شبانه روز احكام بسيار مفصل و مراتب و مراحل بسيار متعددی دارد كه تفصيل آن در اين مقال نمی‌گنجد. خلوت در اين طريقت دو نوع است: یکی خلوت شريعت و ديگری خلوت طريقت. تنها با طی موفقيت‌آميز «خلوت» اول، امكان راهيابی به مرحلة دوم وجود دارد.

 

خواجه احمد يسوی با وضع قواعدی خاص، حلقه‌های متعددی از مريدان را در گرد خويش ايجاد كرد. چنانكه نقل شده است وی بيش از نود هزار مريد داشته است و شماری از مريدان را پس از طی مراحلی به عنوان خلفاي خويش به نقاط مختلف اعزام می‌كرده است.

 

خواجه احمد يسوی بر مريدان و مردم منطقه تأثير بسيار گذاشته است جنانكه وقایعی در مورد وی نقل شده است كه بعضاً جنبة افسانه‌ای دارد. مثلاً گفته شده است وی وقتی به سن 63 سالگی سن پيامبر اسلام (ص) رسيد در گوشة چاهی از خانقاه رفت و مدت صد و سی سال در آن گوشه زيست. در طول اين مدت كرامتهای فراوانی از وی صادر شده است.

 

اين طريقت كه موقعیتی عظيم در منطقه يافت، در ظهور و پيدايش طريقت حيدريه در خراسان در قرن ششم هجری/ سيزدهم ميلادی مؤثر بوده و همچنين در تأسيس طريقتهای بابایی و تكباشی در نيمة دوم همين قرن در آناتولي نقش داشته است.

 

مقبرة خواجه احمد يسوی پس از مرگ وی زيارتگاه مشتاقانی بوده است كه از مناطق مختلف با حاجات و نذر و نياز راهی ترُكستان می‌شده‌اند. مراسم ويژه‌ای نيز گرد مقبرة او برگزار می‌شده است. از جمله در ايام خاصی در فصل زمستان هزاران نفر گرد اين مقبره تجمع می‌كردند.

 

صاحب مهمان‌نامة بخارا در اشاره به جايگاه خواجه احمد يسوی و ملجا حاجات بودن او در ميان مردم چنين گفته است:

 

ای تو گرفتار غم ناکسی         دست تو و دامن قطب یسی

آنكه سپه دار ره سرمدست     شاه یسی خواجه آقا احمد است

درگه او كعبة حاجات شد        خلوت او جای مناجات شد

خم فلک از بر او جرعه نوش  جوف ملک گشته از او سبزپوش

 

مقبره خواجه احمد يسوی در اواخر قرن هشتم هجری/ اواخر قرن چهاردهم ميلادی تقريباً دويست و سی سال بعد از وفات وی به فرمان تيمور و توسط استادان ايرانی مرمت شد. در مورد مرمت اين بنا توسط تيمور نيز داستانهایی ميان مردم نقل می‌شود. گفته می‌شود كه پس از اينكه به فرمان تيمور تجديد بنای مقبره خواجه احمد يسوی آغاز شد، اين كار چندين بار با مشكل مواجه شد و هر بار بنای مقبره پس از قامت برافراشتن به ناگهان ويران می‌شد تا اينكه شبی تيمور در خواب ديد كه اگر می‌خواهد مقبره‌ای مجلل برای خواجه احمد بسازد ابتدا بايد ساختمانی بر روی مقبرة ارسلان باب استاد خواجه احمد بنا كند. تيمور اين كار را كرد و پس از آن مقبرة خواجه احمد يسوی را بنا نمود. مقبرة ارسلان باب تقريباً در سی كيلومتری شهر ترُكستان و نزدیک به شهر اترا محل تولد فارابی است كه هم اكنون بازمانده‌های آن شهر باقی است. هم اكنون بر طبق سنت، زائرين ابتدا مقبرة ارسلان باب را زيارت می‌كنند و سپس عازم ترُكستان برای زيارت خواجه احمد می‌شوند. حتی بسياری از زائران یک شب را در ارسلان باب بيتوته می‌كنند و صبحگاهان عازم ترُكستان می‌شوند. ساختمان مقبرة خواجه احمد يسوی را استادان ايرانی به صورت بسيار باشكوهی ساخته‌اند...

 

مردم منطقه سه بار زيارت خواجه احمد يسوی را معادل یک سفر حج می‌دانند. به همين دليل زوار با اشتياق فراوان و نذر و نياز عازم ترُكستان می‌شوند و پس از بازگشت همچون زائرين خانة خدا از آنان پذيرایی به عمل می‌آيد.

 

افراد فراوانی پس از خواجه احمد يسوی خود را منتسب به او دانسته‌اند و از نوادگان وی برشمرده‌اند. با توجه به اينكه وی دارای یک پسر به نام ابراهيم بوده كه در زمان وی فوت كرده است، چنان كه شخصی به وی منتسب باشد، قاعدتاً اين نسبت را از طريق دختر وی به نام «گوهر شهناز» گرفته است. تا سالهای اخير عدة فراوانی نه تنها در ترُكستان كه در سرزمين‌های قلمرو عثمانی نظير شيخ ذكريا سمرقندی، شاعر عطا اهل اسكوپ (قرن شانزدهم ميلادی)، اوليا جلپي (قرن هفدهم) و خواجه حافظ يسوی نقشبندی (قرن هفدهم م.) ادعا كرده‌اند كه منسوب به خانواده خواجه احمد يسوی هستند.

 

پس از استقلال قزاقستان، در سالهای اخير به خواجه احمد يسوی و به شهر ترُكستان اهميت زياد داده شده است. شهر ترُكستان به عنوان پايتخت معنوی قزاقستان تلقی می‌شود... خواجه احمد يسوی برای قزاقستان وسيلة خودشناسی ملی و اسلامی است كه هم قزاقستان را از فرهنگ روس منفك می‌كند و هم سدی است برای نفوذ ساير طريقتها و جريانهایی كه در ماوراءالنهر ، ازُبكستان، قرقيزستان و تاجيكستان وجود دارد.

 

از جانب دولت قزاقستان به شهر ترُكستان توجه ويژه‌ای شده است و از سویی تركيه نيز آن را به عنوان یکی از مراكز قدیمی ترُكها مطرح كرده است. هم‌اكنون با آنكه ترُكستان روستایی بزرگ بيش نيست، تركيه دانشگاه خواجه احمد يسوی را در كنار مقبره خواجه احمد يسوی ساخته كه بتدريج در نوع خود تبديل به یکی از بی‌نظيرترين دانشگاههای آسيای مركزی می‌شود. هم اكنون استادان متعددی از كشورهای آمريكا، چين، مصر، ايران و پاكستان در اين دانشگاه تدريس می‌كنند و از تركيه بيش از چهارصد دانشجو و چهل استاد در اين دانشگاه مشغول تحصيل و تدريس هستند.

 

به هر حال از آنجا كه خواجه احمد يسوی نقش عظیمی را در تاريخ اين منطقه بجای گذاشته است، بدون ترديد نقش آن در چالشهای اعتقادی و اجتماعی آيندة مردم قزاقستان قابل چشم پوشی نخواهد بود. يسويه اگر چه در ميان فرق تصوف چندان شهرت نيافته و جايگاهی عظيم پيدا نكرده است و با ظهور نقشبنديه، تا حد زيادی تحت الشعاع سيطره اين فرقه قرار گرفته است، مع ذالك دارای نقش اساسی در حفظ و گسترش اسلام در استپ نشينيهای قزاقستان و قرقيزستان بوده است.

 

پراكندگی قوم قزاق، چادرنشين بودن آنان و عدم سكونت دائم و جابجایی در طول و عرض اين سرزمين پهناور و به ادعای برخی از مورخين، گسترش اسلام به بخشهای شمالی اين سرزمين و در قرون اخير موجب می‌شود كه اسلام در قزاقستان كم‌رنگ‌تر از آنچه در ازُبكستان و تاجيكستان وجود دارد به نظر آيد. اما ترديدی نيست كه قزاقها در گذر از بحران هويت ملی خويش پس از فروپاشی شوروی به صورت جدی دست به دامن اسلام زده‌اند و در اين مسير، تكيه‌گاه اصلی، طريقت يسويه و شخص خواجه احمد يسوی است.

 

منبع:

- پورتال شخصی دكتر مهدی سنایی از نهاوند.

 

 

(پژوهش، گردآوری، تدوین و پیرایش از سروش آذرت/ 4 آذر 1392/ 25 توامبر 2013 میلادی)

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

با تشکر از سیروس غفاری و از سایت "روزنامه شرق"، و از ملیحه ستارزاده و از سایت "باشگاه اندیشه"، و از محمد همایون سرخایی و از سایت پندار از افغانستان، و از سایت "بنياد دايرة المعارف اسلامی"، و از سایت "عاقلان دانند"، و از سایت "دکتر مهدی سنایی"، و از سایت "مشرق نیوز" و "تابناک" / سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت/ 4 آذر 1392 خورشیدی/ 25 نوامبر میلادی/