با سلام.

به سایت خانه و خاطره خوش آمدید.

 

قتل و وصیت الفاروق عمربن الخطاب دومین خلیفه راشدین

 

 خلیفه دوم عمربن الخطاب از نگاه اعراب سنُی؛

 

چگونگی خواب و وصیت و قتل عمربن الخطاب از زبان سلمان فارسی

سلمان فارسی مظنون در قتل عمر ، اولین امیرالمومنین مسلمانان

کتاب «عایشه بعد از پیغمبر»، با تالیف کورت فریشلر و اداره خواندنیها، و با ترجمه زنده یاد ذبیح الله منصوری و از انتشارات «موسسه انتشارات امیرکبیر»، در سال 1343 خورشیدیست. محتوای این کتاب گزارشی است از طرف ثابت بن ارطاه رییس پلیس خفیه(مخفی) معاویه، به معاویه خلیفه پنجمی مسلمانان، در مورد «ام المومنین عایشه». معاویه جزو سه نفری بود که قرار بود در سال 40 هجری قمری توسط خوارج مورد ترور واقع گردد، اما بخاطر شانسی که نصیب او شد قاضی القضات او در دمشق بجای او مورد ترور واقع گردید. معاویه بعد از ترورهای خوارج معتقد بود «ام المومنین عایشه» محرک خوارج بود. بنابراین به رییس پلیس مخفی خود دستور داد تا گزارشی در مورد عایشه از دوران کودکی اش تا به آن روز را برایش تهیه کند تا در صورت لزوم عایشه را محاکمه کند. در این کتاب یا گزارش بخشی در مورد چگونگی قتل عمربن الخطاب و وصیت او برای ملت عرب مسلمان است، که از طرف سلمان فارسی به رییس پلیس مخفی معاویه گفته شده.

 

از آنجاییکه سلمان فارسی مظنون در قتل عمربن الخطاب بود ثابت بن ارطاه رییس پلیس مخفی معاویه از او بازجویی بعمل آورد و سلمان فارسی، به ثابت بن ارطاه توضیح داد که مابین او و عمر هیچگونه کدورتی وجود نداشت و سلمان خود را حتی مدیون عمر نیز میدانست. تا اینکه در سال 23 ه.ق که عمر بتازگی از حج برگشته بود سلمان برای دیدن خلیفه عمربن الخطاب پیش او میرود و آنجا علی بن ابیطالب را پیش عمر میبیند و تصمیم میگیرد که برگردد ولی عمر و علی اجازه دادند تا بنشیند و بحرفها آنان گوش دهد.

 

 عـُمـَـريـّات ,, من أقـوال عمر بن الخطـاب - رضی اللـه عنه- از نگاه اعراب سنُی؛

 

«خروسی سرخ رنگ با چشمهایی وحشت انگیز» در خواب «عمربن الخطاب» ، فاتح نصف جهان

سلمان فارسی در ادامه به ثابت بن ارطاه میگوید: «من وقتی دیدم آن دو اجازه دادند که من وارد شوم و بنشینم وارد گردیدم و نشستم و از رخسار خلیفه حس کردم که گرفته خاطر است. از او پرسیدم تو را چه میشود و برای چه اندوهگین هستی و آیا واقعه ای ناگوار برای تو اتفاق افتاده است.

 

عمربن الخطاب گفت یا سلمان آن چه مرا اندوهگین کرده خوابی است که دیده ام و هم اکنون خواب خود را برای علی (ع) نقل کردم و با اینکه پیغمبر ما گفته که تعبیر خواب موضوعی است پیچیده و هر کس نمیتواند راجع به خوابهایی که میبیند اظهار نظر کند و آنهایی هم که میتوانند اظهار نظر کنند، نباید اظهار نظر یک جانبی بنمایند زیرا مفهوم خوابها جهات گوناگون دارد و بهتر آن است که هرگز کسی خواب خود یا دیگران را مورد تعبیر قرار ندهد. من(عمر) از خوابی که دیده ام وحشت دارم و آن خواب از این قرار است:

 

سه شب پیش در خواب دیدم که خروسی سرخ رنگ با چشمهای وحشت انگیز مرا مینگریست و منقاری بزرگ داشت. وقتی بمن نزدیک شد من خواستم خود را از او دور بکنم ولی نتوانستم و آن خروس بمن حمله ور گردید و با منقار خود آنقدر بر صورتم زد که خون از صورتم جاری گردید. اولین مرتبه که این خواب را دیدم وحشت کردم ولی نه خیلی زیاد و بامداد روز دیگر خواب شب گذشته را فراموش کردم. شب بعد باز همان خروس وحشت انگیز را در خواب دیدم و باز بمن حمله ور شد و از صورتم خون جاری کرد. منظره آن خروس شب دوم وحشت انگیزتر از شب اول بود. دیشب برای سومین مرتبه آن خروس را در خواب دیدم و این بار طوری آن جانور وحشت انگیز بود که مرا از بیم لرزاند. وقتی شب قبل در عالم رویا آن خروس بمن حمله ور شد من یقین حاصل کردم که مرا بقتل خواهند رسانید. هنگامیکه آن جانور بمن منقار میزد من درد منقارهای او را حس میکردم و آنگاه خون از صورتم جاری گردید و بعد از جریان خون از خواب بیدار شدم. چون سه شب متوالی آن جانور را در خواب دیده ام، بعید میدانم که امشب و فرداشب و شبهای دیگر بخوابم بیآید و من از حمله این جانور بخود چنین استنباط میکنم که مرگم نزدیک است.

 

علی (ع) مرتبه ای دیگر عمر را تسلی داد و به او گفت که نباید برای خواب دیدن ارزش قائل باهمیت گردید. من بطوریکه گفتم با عمر کاری نداشتم و فقط رفته بودم که او را به بینم و من نیز قدری خلیفه دوم را تسلی دادم و آنگاه از علی(ع) و خلیفه خداحافظی کردم و از خانه عمر خارج شدم.

 

وصیت عمر بن الخطاب (قبل از ترور) در مسجد مدینه ؛ کاندیداهای عمر برای خلافت بعد از خود

روز بعد عمربن الخطاب در مسجد مدینه بعد از ادای نماز برای مومنین صحبت کرد و گفت: «ای مردم از روزی که من خلیفه شده ام تا امروز که در حضور شما هستم یک گام از قوانین خدا که بوسیله پیغمبرش برای ما وضع گردیده تخطی نکردم و پیوسته سعی داشتم که احکام خداوند را بموقع اجرا بگذارم. من خوشوختم از روزی که مسلمان شده ام تا امروز، حتی یک مرتبه عملی نکردم که مغایر با احکام اسلام باشد و امیدوارم که بعد از مرگ من شما خلیفه ای را انتخاب نمایید که علاقمند باجرای احکام اسلام و مبری از هوی و هوس و طمع باشد. ای مومنین من بشما توصیه میکنم که بعد از مرگ من:

 

- در درجه اول علی بن ابیطالب را بخلافت انتخاب کنید زیرا علی (ع) علاوه بر اینکه پسرعمو و داماد پیغمبر است، مردی است متدین و بی هوی و هوس و هرگز عملی نکرده که مغایر با قوانین اسلام باشد. اگر نتوانستید علی(ع) را بخلافت انتخاب نمایید، خلیفه را از بین این پنج نفر که نام میبرم انتخاب کنید.

 

1- اول عثمان که اولین شخص از طائفه بنی امیه (امیه دختر عبدالمطلب- جدّ محمد پیغمبر مسلمانان- و عمه محمد) است که دین اسلام را پذیرفت.

2- دوم عبدالرحمن عوف که میدانید از مشاورین خاص پیغمبر ما بود و پیغمبر، در بسیاری از مواقع راجع بمسائل با اهمیت با او مشورت میکرد.

3- سوم سعد وقاص سردار بزرگ ما که ایران را برای اسلام فتح کرد.

4- چهارم طلحه.

5- و پنجم زبیر. و این دو تن هم بطوریکه میدانید از سرداران ما هستند.

 

أحد مشاهد مسلسل الفاروق عمر عمربن الخطاب بعد از فتح مصر از نگاه مصریان؛

 

وصیت و نصایح عمر برای فرزندان عربستان و قوم عرب

«حرفه اصلی خود را سربازی قرار بدهید تا از شما بیم داشته باشند و اوامر شما را اطاعت کنند»

«تمام دنیا مال شما ، اگر از صراط مستقیم دین پیغمبر ما خارج نشوید»

عمر در ادامه میگوید: ای مردم من خوابی وحشت انگیز دیده ام و هر شب تکرار میگردد و بهمین جهت مرگ خود را نزدیک میبینم و لذا قبل از مرگ بشما توصیه میکنم بعد از مرگ من حرفه اصلی خود را سربازی قرار بدهید. شما ای فرزندان عربستان نه احتیاج به زراعت دارید و نه به صنعت و نه به تجارت، برای اینکه اگر از صراط مستقیم دین پیغمبر ما خارج نشوید تمام دنیا مال شما خواهد شد و ملل دنیا برای شما زراعت خواهند کرد و مصنوعاتی را که مورد احتیاج شما است، خواهند ساخت و برای شما تجارت خواهند نمود.

 

«محال است ملتی بتواند بدون شمشیر بر ملل جهان فرمانروایی کند»

شما برای اینکه بتوانید همواره ملل جهان را تحت سلطه خود داشته باشید باید شغل اصلی خود را سربازی کنید تا اینکه ملل دنیا پیوسته از شما بیم داشته باشند و اوامر شما را اطاعت کنند. محال است ملتی بتواند بدون شمشیر بر ملل جهان فرمانروایی کند و قوم عرب باید فرزندان خود را از کودکی با شمشیر زدن و فنون حرب (جنگ) آشنا نماید تا در بزرگی، سربازانی دلیر شوند.

 

«وظیفه قوم عرب ؛ رواج دین اسلام با شمشیر در سراسر جهان»

وظیفه قوم عرب باید این باشد که با شمشیر، دین اسلام را در سراسر جهان رواج بدهد ولی بدون آنکه برای مسلمان کردن دیگران شمشیر خود را فرود بیاورد. هر ملت که خواست مسلمان شود وارد دین خدا خواهد شد و هر قوم که نخواست مسلمان گردد، دین خود را حفظ خواهد کرد و در عوض به اسلام جزیه خواهد پرداخت.

 

وصیت دوم این است که نسبت به اقوام مغلوب اعم از اینکه مسلمان بشوند یا نشوند با عدالت رفتار کنید. اگر نسبت به اقوام با عدالت رفتار کنید آنها علیه شما طغیان نخواهند کرد. ولی اگر نسبت به آنها ظلم نمایید دست از جان میشویند و علیه شما شورش میکنند و شما پیوسته باید با اقوام دیگر بجنگید و جنگهای دایمی شما را ضعیف و خسته خواهد کرد.

 

«زبان عربی را به اقوام دیگر نیآموزید»

وصیت سوم من این است که زبان عربی را به اقوام دیگر نیاموزید و این زبان را که قرآن بر آن نازل شده است مانند مفتاح قدرت خود حفظ نمایید و نگذارید که اقوام دیگر زبان عربی را فرا بگیرند و شریک قدرت شما شوند.

 

«خزانه بیت المال را پیوسته پُر از زر و سیم نگاه دارید»

وصیت چهارم من این است که پیوسته خزانه بیت المال را پُر از زر و سیم نگاه دارید زیرا ثروت یکی از عوامل موثر قدرت است. شما هر قدر شمشیرزن باشید نمیتوانید اقوام دیگر را وادار نمایید که برای شما بجنگ بروند و خود را بکشتن بدهند تا شما در جنگ فاتح شوید. اکنون خزانه بیت المال پُر از زر و سیم است و کشورهای وسیع در دوره خلافت من منظم به قلمرو اسلام شده و بعد از این نیز اگر شما از قوانین خدا تخطی نکنید، سراسر جهان را بتصرف در خواهید آورد.

 

«اراضی کشورهای تسخیرشده متعلق به بیت المال یعنی به تمام مسلمین»

وصیت پنجم من بشما این است که چشم طمع به اراضی کشورهایی که بتصرف اسلام در میآید ندوزید و بدانید اراضی تمام کشورها که بتصرف اسلام در میآید متعلق به بیت المال یعنی تمام مسلمین است. این اراضی نباید بدیگران واگذار شود مگر طبق مصالح مسلمین. من در دوره خلافت خود اراضی اسلام را بدیگران واگذار نمیکردم مگر بعنوان مزد یا برای جبران فداکاری سربازان مسلمان که بر اثر جنگ از کار افتاده بودند. وقتی میدیدم که یک سرباز، طوری در جنگ آسیب دیده که دیگر قادر بشرکت در جنگ دیگر نیست مقداری از اراضی بیت المال را به او میدادم تا اینکه در آن زراعت کند یا بطریقی دیگر از آن استفاده نماید. من انتظار دارم که بعد از من خلفای اسلام از همین روش پیروی کنند و زمین های ممالک وسیع را که به تصرف بیت المال در میآید حفظ نمایند و از دست ندهند مگر برای پرداخت کارمزد و تامین معاش مجاهدین بی بضاعت اسلام که بر اثر جنگ، از کار افتاده اند.

 

«زنهار از پذیرفتن رسم اقوام بیگانه که تحت سلطه اسلام در آمده اند»

وصیت ششم و آخرین وصیت که میخواهم بشما بکنم این است که تحت تاثیر طبقه بندی اجتماعی اقوامی که تحت سلطه اسلام در آمده اند یا در آینده در میآیند قرار نگیرید. در کشورهاییکه ما به تصرف درآورده ایم اقوامی زندگی میکنند که مانند مسلمین، بین آنها مساوات برقرار نیست و گروهی از افراد آن کشورها به مناسبت حسب و نسب و ثروت و مقام، خود را برتر از دیگران میدانند و سایرین را بچشم حقارت می نگرند. شما چون خواه نخواه با آن اقوام معاشرت میکنید ممکن است که تحت تاثیر رسم اجتماعی آنها قرار بگیرید و در نتیجه در اسلام هم تفاوتهای طبقاتی بوجود بیآید. زنهار از پذیرفتن رسم اقوام بیگانه که تحت سلطه اسلام در آمده اند بپرهیزید و همواره بخاطر داشته باشید که در اسلام بین افراد مساوات کامل برقرار است و هیچکس بمناسبت حسب و نسب و ثروت و مقام بر دیگری مزیت ندارد.

 

«غنایم کشور ری (فتح ری توسط اعراب در 22 هجری) مساوی با غنایم تیسفون- مداین»

من در دوره خلافت خود هرگز تحت تاثیر حسب و نسب و ثروت و مقام متخلفین قرار نگرفتم و آنها را طبق قانون خداوند که بوسیله پیغمبرش بر ما وضع شده مجازات کردم، سال قبل بطوریکه میدانید کشور ری واقع در عراق از طرف سربازان اسلام فتح شد (توضیح- در قدیم منطقه مرکزی ایران را اعراب مسلمان "عراق" میخواندند و اصفهان و کاشان و ری و قزوین جزو شهرهای عراق بشمار میآمد و منطقه ری در سال 22 بعد از هجرت و یکسال قبل از مرگ عمر از طرف مسلمین فتح شد و بی فایده نیست تذکر بدهیم که بعد از سقوط تیسفون یا مداین، ایالات ایران از جمله ری تا مدتها مقابل اعراب مقاومت کردند و عرب ها نتوانستند ایالات ایران را اشغال کنند مگر بتدریج- ذبیح الله منصوری).

 

فرمانده قشون ما در جنگ ری، قرظه بن کعب بود که وقتی ری بتصرف ما درآمد غنایمی که از آنجا بوسیله قرظه بن کعب برای بیت المال فرستاده شد مساوی بود با غنایمی که ما در مداین (تیسفون) بدست آوردیم. با اینکه قرظه بن کعب آن خدمت را باسلام کرد وقتی من شنیدم که خُمر نوشیده، وی را از فرماندهی قشون و حکومت ری معزول کردم و او را حدّ (شلاق) زدم چون میدانستم یک مسلمان که خمر مینوشد، نباید در راس یک قشون اسلامی قرار بگیرد و والی یک کشور باشد.

 

کسی نیست که قدامه بن مظعون را نشناسد و نداند که وی یکی از ثروتمندان عرب است. من او را حاکم بحرین کردم ولی نه بخاطر اینکه ثروت داشت بلکه فکر میکردم لایق اداره کردن آنجا میباشد. بعد از چندی که از حکومت او در بحرین گذشت او را متهم به زنا کردند و چون شهود اربعه گواهی ندادند که گناه او را بچشم خود دیده اند من وی را حدّ نزدم ولی از حکومت معزولش کردم و دیگر به او شغلی ندادم. از این شواهد در دوره خلافت من زیاد است و هرگز من تحت تاثیر ثروت یا مقام یا شهرت کسی قرار نگرفتم.

 

سعد بن وقاص فاتح ایران برای اسلام

سعد وقاص که یکی از کسانی است که من نام او را برای جانشینی خود بردم ایران را برای اسلام فتح کرد ولی همینکه از مداین (تیسفون) علیه او شکایت کردند من وی را از فرماندهی قشون اسلام معزول نمودم و به مدینه احضار کردم ولی بعد فهمیدم شکایتی که علیه او شده از روی غرض بوده و لذا مرتبه سابق را بدو دادم و اگر آن شکایت وارد بود من دیگر به سعد وقاص (سعد بن وقاص) شغل نمیدادم و امروز برای جانشینی خود نام از او نمی بردم.

 

اینک ده سال است که من عهده دار خلافت هستم و خدا را گواه میگیرم که در این مدت هرگز از طرف من حکمی صادر نشد که ناشی از کینه و غرض و سودجویی به نفع خود باشد. هر موقع که من خواستم حکمی صادر کنم قیافه مولای خود خاتم النبیین(ص) را در مد نظر قرار دادم و اندیشیده ام که آیا آن حکم را صادر کنم مولای من رسول الله(ص) از من راضی خواهد شد یا ناراضی و وقتی یقین حاصل میکردم که حکم من مطابق است با مقررات دین خدا و پیغمبر ما از آن ناراضی نخواهد گردید آن را صادر می نمودم.

 

«محبت من نسبت به رسول الله(ص) ، با ترویج و تقویت دین او»

«بعد از مرگم مرا در کنار مولایم رسول الله(ص) دفن کنید»

من در خلافت خود قلمرو اسلام را آنقدر وسعت دادم که یکطرف آن به الجزایر واقع در افریقا رسیده است و طرف دیگرش برودخانه سند واقع در هندوستان. من طوری وضع بیت المال را اصلاح کردم که اینک خزانه های بیت المال مملو از زر و سیم میباشد. در ازای این خدمات من چیزی از مسلمین نمی خواهم و تصور میکنم که هر خلیفه دیگر بجای من میبود و اخلاص و صمیمیت میداشت همین خدمات را به انجام میرسانید. تنها چیزی که من میخواهم این است که بعد از مرگم مرا در کنار مولایم رسول الله دفن کنید زیرا من طوری پیغمبر را دوست میداشتم و میدارم که گمان ندارم تا امروز هیچکس معبود خود را آن طور دوست داشته باشد. من تا روزی که زنده بودم، سعی کردم که دین پیغمبر را رواج بدهم و بر قوت آن بیفزایم و محبت خود را نسبت به رسول الله(ص) از راه ترویج و تقویت دین او، آشکار میکردم. ولی بعد از مرگ، دیگر برای دین پیغمبر، کاری از من ساخته نیست و دیگران باید عهده دار ترویج و تقویت آن شوند. لیکن آرزویم این است که پس از مرگ از مولای خود جدا نباشم و از شما مومنین تقاضا میکنم مرا در کنار او دفن کنید. عمربن الخطاب به صحبت خود خاتمه داد و از مسجد خارج شد و بخانه رفت.»

 

 قبر أبی لؤلؤة المجوسی قاتل الخليفة عمر بن الخطاب رضی الله عنه (از سایت عربی «دنیا الوطن»)؛

 

ابولولو (پیروز نهاوندی) غُلام مُغیره بن شعبه حاکمی در بین النهرین

چنانچه میدانیم بدوران عمربن الخطاب، مغیره بن شعبه حاکم یکی از ولایات بین النهرین که قسمتی از آن ولایت نیز در ایران بود بهمراه برده اش (غلامی ایرانی) بنام ابولولو وارد مدینه شد تا به خلیفه گزارش حوزه حکمرانی خود را بدهد (توضیح- ابولولو نام عربی است در صورتی که آن مرد ایرانی بوده و نام فارسی داشته(پیروز نهاوتدی) ولی تواریخ اسم فارسی وی را ذکر نکرده اند(؟!) و او را با اسم ابولولو معرفی کرده اند- ذبیح الله منصوری).

 

مغیره بعد از دو ساعت مذاکره با عمر از اتاق خارج میشود و مذاکره به روز بعد تجدید میگردد. ولی ابولولو در اتاق با عمر تنها میماند و چون گمان میکرد که عمر خواهان عدالت و برعلیه ظلم است پیش او بدادخواهی برخاست ولی عمر کاری از دستش ساخته نبود و بعد از رفتن ابولولو؛ «عمربن الخطاب خلیفه به اهل خانه خود گفت که این مردی که اینک از اینجا بیرون رفت کلامی بر زبان آورد که تهدید بقتل بود. ولی آن تهدید را صریح نگفت بلکه با کنایه بر زبان آورد بطوریکه نمیتوان بمناسبت تهدید بقتل کردن او را مجازات نمود.»

 

گفتگوی سلمان فارسی با پیروز نهاوندی (ابولولو)

حال این حکایت را از زبان سلمان فارسی در گزارش ثابت بن ارطاه میخوانیم: «روز بعد من (سلمان فارسی) از تیمچه بازرگانان مدینه عبور میکردم و در آنجا ابولولو را دیدم و چون فارسی بود با وی شروع به صحبت کردم. معلوم شد مولایش (مغیره بن شعبه) او را به تیمچه فرستاده تا از آنجا چیزی خریداری نماید. من از اوضاع ایران از او پرسش کردم و بعد اظهار نمودم که شنیده ام از مولایش نزد خلیفه شکایت کرده است. ابولولو گفت بلی و آنگاه شرح مذاکره خود را با خلیفه دوم بشرحی که من اکنون برای تو ای ثابت بن ارطاه نقل میکنم، برای من نقل کرد.

 

پرسیدم (ثابت بن ارطاه رییس پلیس خفیه معاویه) برای چه از مولای خود به خلیفه شکایت کرد. سلمان در جواب گفت: ابولولو گفت مغیره حاکمی است که از طرف خلیفه گماشته شده و من میباید به خلیفه اطلاع میدادم که گماشته او مردی است ستمگر. اگر من این موضوع را به اطلاع خلیفه نمی رسانیدم فکر میکردم که او از ظلم حاکمی که گماشته اطلاع ندارد. ولی چون اینک به خلیفه شکایت کرده ام میدانم که عمربن الخطاب از ظلم حاکمی که خود نصب کرده مستحضر است و با اینکه میداند وی نسبت بمن ستم میکند جانب او را میگیرد و به او حقّ میدهد که نسبت بمن ظلم نماید.

 

من(سلمان) میدانستم که عمربن الخطاب برای چه جانب مغیره بن شعبه را گرفته زیرا وی مولای ابولولو بود و در مورد غلام خود اختیار کامل داشت. ولی ابولولو نمیتوانست این موضوع را بفهمد و تصور میکرد که عمربن الخطاب تعمّد دارد که از یک ستمگر حمایت نماید. من در صدد برآمدم که برای ابولولو توضیح بدهم و به او بفهمانم که اعراب، یک مولی-مولا (سرور، برده دار) را صاحب اختیار مطلق برده یا بردگان وی میدانند و بردگان نمیتوانند از اجرای دستورهای مولی-مولا سرپیچی نمایند. لیکن ابولولو چون از مقررّات غلامی در عربستان بخوبی اطلاع نداشت توضیحات مرا نمی فهمید.

 

در آن روز من مدت یکساعت با ابولولو صحبت کردم بی آنکه بتوانم وی را متقاعد نمایم که خلیفه از مولای او جانبداری نکرده بلکه از مقرّرات عمومی اعراب راجع به بردگان پیروی کرده، او حرف مرا نپذیرفت و از من جدا شد و رفت. در آن روز من تصور نمیکردم که او ممکن است مبادرت بقتل عمربن الخطاب کند. ابولولو بظاهر مردی آرام بنظر میرسید و وقتی راجع به خلیفه دوم صحبت میکرد، حتی یکبار اثر خشم در قیافه اش نمایان نشد و آرام تکلّم میکرد. در موقع خداحافظی به او گفتم امیدوارم که باز او را در مدینه ببینم و ابولولو گفت بعد از این سفر، دیگر تو مرا در مدینه نخواهی دید ...

 

یکروز بعد از مذاکره من با ابولولو، در مدینه شایع شد که چون خلیفه از خدمات مغیره بن شعبه راضی میباشد تصمیم گرفته که او را به حکمرانی جزیره (شمال بین النهرین) برگزیند و این برای مغیره بن شعبه موفقیت و افتخاری بزرگ بود زیرا آن قسمت از جزیره که جزو قلمرو اسلام بشمار میآمد یک کشور محسوب میگردید.

 

من(سلمان فارسی) چون متصدی ساختن شهرهای کوفه و بصره بودم و از اوضاع بین النهرین اطلاع داشتم میدانستم که در جزیره شهرهای بزرگ وجود دارد که ایرانیان آنها را ساخته اند و بعضیها از حیث زیبایی بهترین شهر جهان است و نیز میدانستم در شمال جزیره قبایلی سکونت دارند که دین اسلام را نپذیرفته اند و هنوز هم حکمرانان عرب نتوانستند آنها را مسلمان کنند و بعضی از اوقات آن قبایل بشهرهای جزیره هجوم میآورند و لذا حکمرانان جزیره باید دلیر باشند و جنگجو تا بتوانند جلوی قبایل مزبور را بگیرند ... من خود مغیره بن شعبه را نمی شناختم ولی از روی گفته های کسانیکه وی را می شناختند می فهمیدم که وی مردی نیست که بتواند جلوی قبایل جزیره را بگیرد ...

 

ای ثابت پسر ارطاه تو اگر سفری بجزیره بکنی میتوانی آن بلاد زیبا را ببینی که بدست معماران ایرانی ساخته شده ... و بطوریکه من مطلع شدم روز بعد ابولولو باز نزد خلیفه عمر رفت و باو گفت من از مغیره نزد تو شکایت کردم ... لیکن تو بعوض اینکه از من رفع ظلم کنی قصد داری که مقام او را بالا ببری. عمر گفت من او را هنوز حاکم جزیره نکردم و اگر میکردم دلیل بر این نبود که بتو ظلم شده است ... ابولولو دیگر چیزی نگفت و عمر را ترک کرد و رفت. عمر که مردی راستگو بود، حقیقت را به ابولولو گفت و تا آن روز فرمان نصب مغیره را بحکومت جزیره صادر نکرد و بعد هم فوت نمود و آن فرمان صادر نشد.

 

«سه روز بعد خلیفه را کشتند»

سه روز بعد از اینکه من ابولولو را در تیمچه بازرگانان مدینه دیدم، هنگامی که در خانه بودم صدای همهمه را شنیدم. من درب خانه را گشودم و مشاهده کردم که عده ای در کوچه میدوند. از آنها پرسیدم چرا میدوید و کجا میروید؟ یکی از آنها در حالیکه میدوید گفت خلیفه را کشتند. پرسیدم که او را کشت؟ آن مرد بی آنکه درنگ نماید جواب داد میگویند یک غلام او را کشته است. من از خانه خارج شدم و مثل دیگران بسوی مسجد مدینه براه افتادم.

 

عمربن الخطاب بعد از ترور: «خدایا از تو سپاسگزارم که بدست یک مجوس بقتل رسیدم نه بدست یک مسلمان»

سلمان فارسی در ادامه میگوید: هنگامیکه به مسجد رسیدم مشاهده کردم که عمربن الخطاب را روی یک تخت روان نهاده اند و از مسجد خارج میکنند تا بخانه اش ببرند ... من وارد مسجد گردیدم و مشاهده کردم که نزدیک محراب مسجد، زمین مستور از خون است و جنازه مردی هم در آنجا بر زمین دیده می شود. با اینکه جنازه مزبور خون آلود بود، من در نظر اول آن را شناختم و دانستم ابولولو است. از کسانیکه در مسجد بودند پرسیدم این واقعه چگونه اتفاق افتاد؟ چند نفر از مومنین ... و یکی از آنها چون بهتر از دیگران واقعه را دیده بود چنین گفت:

 

شش ضربه دشنه به الفاروق عمربن الخطاب

امروز قبل از اذان وارد مسجد شدم و هنوز کسی برای نماز خواندن نیامده بود ... من از فرصت استفاده نمودم و بهترین مکان را که پشت سر خلیفه باشد برای نماز گزاردن انتخاب کردم. آنگاه صدای اذان برخاست و مومنین برای نماز وارد مسجد شدند ... و صف اول بسته شد و عقب ما صف دوم و سوم بسته شد ... خلیفه عمر وارد مسجد شد و بمسلمین سلام کرد و در جای خود و در مقابل من نشست ... و از من پرسید حالت چگونه است؟ گفتم ای خلیفه بحمدالله سالم هستم. سپس از آنهاییکه در صف اول بودند احوالپرسی کرد و نماز شروع گردید ... و رکعت سوم رسید و من مشغول گوش دادن به سوره فاتحه بودم که دیدم شخصی از طرف چپ صف اول سر بدر آورد و از جلوی نماز گزاران گذشت و بمن نزدیک شد. من حیرت کردم ... و یک مرتبه دیدم از زیر لباس خود دشنه ای بیرون آورد و محکم بر پشت عمربن الخطاب زد ...

 

وقتی آن مرد ضربت اول را بر پشت خلیفه وارد آورد عمربن الخطاب میگفت اهداناالصراط المستقیم. ضارب ضربت دوم را وارد ساخت و عمر همچنان مشغول خواندن نماز و دنباله سوره فاتحه بود ... چون ناله ای از دهان عمر خارج نمیشد ما تصور میکردیم که آن مرد با خلیفه شوخی میکند و شاید دیوانه میباشد ... و من چند بار از دهان عمربن الخطاب شنیده ام که گفته بود اگر در موقع نماز ضربت شمشیر هم بر شما وارد بیاید، نباید نمار را بشکنید و خود او در آن روز نشان داد که بآنچه میگوید عقیده دارد، زیرا ضارب شش مرتبه دشنه خود را در پشت خلیفه فرو کرد و عمربن الخطاب نماز را نشکست.

 

بعد از ضربت ششم، خلیفه نتوانست برکوع برود و بر زمین افتاد ... و من دیگر نتوانستم خودداری کنم و نماز را شکستم و فریاد زدم ای کافر چه کردی و از عقب طوری قاتل را بغل کردم که دو دستش از کار افتاد. دیگران هم مثل من نماز را شکستند و به قاتل هجوم آوردند و کسانیکه با خود دشنه داشتند به او حمله ور شدند و کسی نمی شنید که عمر چه میگوید و همه میخواستند قاتل را به کیفر برسانند ...

 

قتل ضارب عمربن الخطاب ؛ «همه میخواستند قاتل را به کیفر برسانند»

بعد از اینکه ضارب بر زمین افتاد و بقتل رسید وی را شناختند و گفتند که او ابولولو غلام مغیره بن شعبه میباشد و اسلام نیاورده بلکه از مجوسان است. آنوقت ما بسوی عمربن الخطاب رفتیم و دیدیم هوش و حواس دارد و گفت چرا نماز را شکستید؟ من گفتم ابولولو غلام مغیره بن شعبه میخواست تو را بقتل برساند. عمر گفت میخواستید بگذارید مرا بقتل برساند و قتل من بدست او بهتر از این بود  که شما نماز جماعت را برهم بزنید ...

 

عمر چشمها را متوجه آسمان کرد و گفت خدایا از تو سپاسگزارم که بدست یک مجوس بقتل رسیدم نه بدست یک مسلمان و اگر یک مسلمان مرا کشته بود هرگز تسکین نمی یافتم که چرا یک مومن مسلمان بسوی مومن دیگر مسلمان شمشیر یا خنجر کشیده است ...

 

عمربن الخطاب سه روز مورد مداوای موبدی ایرانی و پزشکی عرب

مدت سه روز عمربن الخطاب در خانه تحت مداوا بود و علاوه بر پزشک عرب، یک موبد ایرانی وی را معالجه مینمود. در آن موقع عده ای از ایرانیان در مدینه میزیستند و همه صنعتگر بودند (و برده و غلام) و بعد از اینکه اعراب بر ایران غلبه کردند صنعتگران مزبور را از ایران کوچانیدند و بمدینه منتقل کردند زیرا اعراب از لحاظ صنعتگر فقیر بودند و عده ای از ایرانیان نیز در بیت المال امور حسابداری را اداره میکردند و عده ای از صنعتگران ایرانی در مدینه همچنان مجوس (منظور آنموقع اعراب "ایرانی آتش پرست" بود) بشمار میآمدند و دین اسلام را نپذیرفتند.

 

موبدی (زرتشتی) که در مدینه عهده دار مداوای عمربن الخطاب بود قبل از اینکه به عربستان بیاید در جیجست واقع در کنار دریایی بهمین نام (دریاچه رضائیه) که زادگاه پیغمبر ایرانیان میباشد میزیست و در هنگام فتح مداین (تیسفون) در این شهر بود که بعدأ به مدینه منتقل شد (همه اینها بعنوان برده بودند) ...

 

من (ثابت بن ارطاه رییس خفیه معاویه) صحبت سلمان را قطع کردم و به او گفتم که تو مردی هستی بسیار محترم و از مقربان پیغمبر و نزد ما خیلی عزت داری ... آنچه من میخواهم از تو بفهمم مسایلی است مربوط به ام المومنین عایشه و تو مسئله قتل عمر و از داروهای ایرانی صحبت میکنی و آیا موضوع قتل عمربن الخطاب ربطی به عایشه دارد یا نه؟ سلمان گفت بلی ای پسر ارطاه و من از این جهت موضوع قتل عمر را بمیان آوردم که مربوط به عایشه میشود.

 

سلمان فارسی در ادامه میگوید: ای پسر ارطاه همانطوریکه میدانی سه روز بعد از حمله به عمر، او زندگی را بدرود گفت. اما هنگامیکه هنوز حواس داشت میگفت که نمی باید ابولولو را بقتل رسانید ولی چون او را کشتند، لذا خون من جبران شده و کسی مسئول قتل من نیست و از اطرافیان درخواست کرد که ام المومنین عایشه را بر بالین او بیاورند ...

 

دفن عمر در جوار رسول الله (ص) در خانه «ام المومنین عایشه»

گفتگوی ام المومنین عایشه با عمربن الخطاب در مورد جانشینی او

ام المومنین(عایشه دختر ابوبکر) وقتی شنید وی را احضار کرده، با شتاب خود را بر بالین عمر رسانید و کنارش نشست ... عمر گفت آرزو دارم بعد از مرگ در جوار رسول الله (ص) مدفون شوم و چون پیغمبر در خانه تو مدفون شده موافقت تو ضروری است. عایشه گفت ... من طبق درخواست تو عمل خواهم کرد ... آیا فکر جانشین خود را کرده ای؟ عمر گفت من در مسجد بهنگام وصیت از شش نفر نام برده ام ... عایشه گفت ولی نام علی (ع) را قبل از دیگران گفتی. عمر بن الخطاب گفت برای اینکه من او را یک مسلمان واقعی میدانم ... عایشه گفت اگر علی خلیفه شود افراد قبیله هاشم بر عربستان و تمام کشورهای اسلامی مسلط خواهند شد. عمر گفت ... مگر اینکه در بین افراد مزبور کسانی باشند که علی از لحاظ دیانت و امانت و صداقت آنها را برای حکومت بلاد اسلام صالح بداند که در این صورت جایز است ....

 

عایشه گفت آیا فکر مرا کرده ای؟ عمربن الخطاب پرسید برای چه این سوال را میکنی؟ من برای بهبود زندگی تو مساعدت کردم و تو اینک هر سال یکصدوهشتاد هزار درهم از بیت المال مستمری میگیری ولی مستمری سایر زن های پیغمبر سالی دوازده هزار درهم میباشد (برخی از مورخین زنان عقدی محمد را 9 تن میدانند ولی ابوالفدا مینویسد که حضرت محمد 25 زن گرفت که 14 تن مدخوله بودند و همه اینها مستمری از خلیفه میگرفتند) ... عایشه گفت میدانم علی مستمری مرا قطع نخواهد کرد لیکن از آن خواهد کاست ... و در بین کسانی که تو در مسجد برای خلافت از آنها نام بردی من به عثمان بیش از همه اعتماد دارم ... و من از تو انتظار دارم ای خلیفه وصیت خود را تغییر بدهی و بجای علی، نام عثمان را در درجه اول برای جانشینی خود برگزینی ... در آن موقع عمر نتوانست جوابی به عایشه بدهد چون حالش طوری بد شد که توانائی حرف زدن نداشت ... و عایشه که خسته شده بود از خانه بیرون رفت و طولی نکشید که خلیفه دوم زندگی را بدرود گفت.

 

آخرین دعای عمربن الخطاب

كان آخر دعاء عمر رضی الله عنه فی خطبته : «اللهم لا تدعنی فی غمره ، ولا تأخذنی فی غره ، ولا تجعلنی مع الغافلين».

 

گفتگوی طلحه با ام المومنین عایشه در مورد انتقام خون خلیفه ؛ مخالفت عایشه با قتل عام مجوسان مدینه

بعد از فوت عمربن الخطاب، طلحه که در مدینه بود نزد عایشه رفت و باو گفت ای ام المومنین آیا غیرت تو قبول میکند که یک مجوس خلیفه ما را بقتل برساند و ما دست روی دست بگذاریم و انتقام خون خلیفه را از مجوسان نگیریم؟ عایشه گفت آیا تو میگویی که باید مجوسان را بقتل رسانید؟ طلحه گفت بلی ای ام المومنین، من میگویم که تمام مجوسان را که در مدینه هستند باید معدوم کرد زیرا در قتل خلیفه شرکت داشتند. عایشه گفت خود خلیفه گفت که چون ابولولو به قتل رسیده، انتقام او گرفته شده و کسی وجود ندارد که مسئول قتل او باشد. طلحه گفت عمربن الخطاب هنگامی این حرف را زد که از فرط درد و ضعف ناتوان بود ... یک غلام نمیتواند به اراده خود بجان خلیفه سوء قصد کند و مجوسانی که در مدینه هستند او را تحریک کرده اند ... عایشه گفت مجوسانی که در مدینه هستند از عمر ناراضی نبودند تا اینکه ابولولو را تحریک بقتل او کنند ...

 

قتل عام مجوسان بیدفاع مدینه توسط طلحه و دیگر اعراب ؛ قتل موبد پزشک ایرانی عمربن الخطاب

طلحه نتوانست عایشه را برای قتل عام ایرانیان مقیم مدینه با خود موافق کند ولی عده ای از اعراب را با خود موافق کرد. طلحه با سواران خود یکمرتبه به ایرانیان که مشغول کار بودند حمله ور گردید. هر ایرانی که بدست طلحه و سواران او افتاد به قتل رسید و عده ای از ایرانیان گریختند و خود را به بیت المال (محلی که اعراب و خلیفه تمامی غنایم فتوحات خود را در آنجا جمع میکردند= خزانه داری) رسانیدند زیرا میدانستند که آنجا مکانی امن می باشد.

 

حمایت علی ابن ابیطالب از حسابداران ایرانی مجوس بیت المال مدینه

یکی از کسانیکه بدست طلحه مقتول شد همان موبد بود که عمر بن الخطاب را تحت مداوا قرار داد. طلحه و سوارانش همینکه فهمیدند که عده ای از مجوسان گریخته و به بیت المال پناهنده شدند تصمیم گرفتند به آنجا حمله ور شوند و حسابداران ایرانی بیت المال را بکشند. اگر علی بداد مجوسان نمی رسید طلحه و سربازانش همه ایرانیان را در بیت المال بقتل میرسانیدند ...

 

حبس سلمان فارسی توسط سواران طلحه ؛ نجات سلمان فارسی توسط علی ابن ابیطالب

قبل از اینکه علی برای حمایت از جان ایرانیان مجوس به بیت المال برود و طلحه و سوارانش را از آنجا برگرداند عده ای از سواران او (طلحه) بخانه من (سلمان فارسی) آمدند و گفتند اگر تو مسلمان نبودی تو را هم مثل سایر ایرانیان مجوس بقتل میرسانیدیم ولی چون مسلمان هستی اینک از قتل تو صرف نظر می کنیم و در عوض تو را محبوس می نماییم تا اینکه تکلیف آینده تو معلوم شود! گفتم من مرتکب چه گناه شده ام که میخواهید مرا محبوس کنید؟ سواران طلحه گفتند گناه تو این است که در قتل عمر دست داشته ای و عده ای تو را دیدند که در تیمچه با ابولولو صحبت میکردی و بدون تردید تو و او مشغول توطئه برای قتل خلیفه بودید. گفتم بر حسب تصادف با او (فیروز نهاوندی) برخورد کردم ... و او بمن گفت که نزد خلیفه رفته و از مولایش که ماهی یکصد درهم نقره از او مطالبه میکند شکایت نموده و خلیفه مطالبه مغیره بن شعبه را امری عادی دانسته و به او گفته چون دارای چند صنعت است میتواند ماهی یکصد درهم نقره بمولای خود بپردازد. من خدا را گواه میگیرم که در آن روز من نمیدانستم که او قصد دارد خلیفه را بقتل برساند و اگر پیش بینی میکردم که وی قصد دارد خلیفه را بقتل برساند بطور حتم او را منصرف مینمودم. سواران طلحه توضیح مرا نپذیرفتند و مرا حبس کردند. ولی علی بعد از اینکه ایرانیانی که به بیت المال مدینه پناهنده شده بودند از مرگ نجات داد مرا نیز آزاد کرد و اگر علی مرا آزاد نمیکرد شاید طلحه مرا بیگناه بقتل میرسانید ...

 

سلمان فارسی ؛ عدم همکاری عایشه با طلحه در مورد قتل مجوسان

سلمان در ادامه میگوید: بعضی از اعراب مسلمان شهرت دادند که ام المومنین عایشه، طلحه را وادار کرد که ایرانیان مجوس را قتل عام نماید ولی عایشه بر خلاف شهرتی که داده شد خواهان مرگ مجوسان نبود و پس از اینکه شنید که عده ای از ایرانیان بقتل رسیده اند متأسف گردید.»

 

 

منابع:

- برگزیده ای از کتاب "عایشه بعد از پیغمبر"، با ترجمه ذبیح الله منصوری.

- سایت " vb.bagdady.com".

- سایت " assidk.blogspot.com".

- سایت "ams90.net".

- سایت " alwatanvoice.com".

- سایت "الوطن.نیوز" یا "elwatannews.com".

 

 

(پژوهش، گردآوری، تدوین و پیرایش از سروش آذرت/ 4 آیان 1392 / 26 اکتبر 2013 میلادی)

 

..................  .................   ...............   ...............    ............

 

با تشکر از بازماندگان زنده یاد شادروان ذبیح الله منصوری و از سایت " vb.bagdady.com"، و از سایت " assidk.blogspot.com"، و از سایت "ams90.net"، و از سایت " alwatanvoice.com"، و از سایت "elwatannews.com" / سایت خانه و خاطره / سروش آذرت / 5 آبان 1392 / 27 اکتبر 2013 میلادی/